منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید




وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ ﴿70﴾
و هر كسى [نتيجه] آنچه انجام داده است به تمام بيابد و او به آنچه مى‏كنند داناتر است (70)
وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿71﴾ و كسانى كه كافر شده‏اند گروه گروه به سوى جهنم رانده شوند تا چون بدان رسند درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به ديدار چنين روزى شما را هشدار دهند گويند چرا ولى فرمان عذاب بر كافران واجب آمد (71)
قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ﴿72﴾ و گفته شود از درهاى دوزخ درآييد جاودانه در آن بمانيد وه چه بد [جايى] است جاى سركشان (72)
«سيق» از «سوق» به معناى راندن به جلو است و به بازار كه سوق مى‏گويند براى آن است كه جاذبه‏هاى بازار، انسان را به آنجا سوق مى‏دهد.
كلمه‏ى «زُمر» به معناى جماعت و گروه است .
- در كيفر وپاداش الهى كم وكاستى نيست. («وفّيت» به معناى وفاى كامل است)
- دوزخ درهاى متعدّدى دارد. «ابوابها» (در آيه  سوره‏ى حجر نيز مى‏خوانيم: «لها سبعة ابواب»)
- در قيامت، فرشتگان با دوزخيان گفتگوى مستقيم دارند. «قال لهم خزنتها»
- دوزخ، مأموران مخصوص دارد. «خزنتها»
- با مجرمان اتمام حجّت شده است. «يأتكم رسل يتلون عليكم آيات ربكم»
- قيامت، روز اعتراف و اقرار است. «قالوا بلى‏»
- ريشه‏ى كفر، تكبّر است. «الكافرين... المتكبّرين»

وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ ﴿73﴾ و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشته‏اند گروه گروه به سوى بهشت‏سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانان آن به ايشان گويند سلام بر شما خوش آمديد در آن درآييد [و] جاودانه [بمانيد] (73)

وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاء فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ ﴿74﴾ و گويند سپاس خدايى را كه وعده‏اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‏ گزينيم چه نيك است پاداش عمل‏كنندگان (74)
وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿75﴾ و فرشتگان را مى‏بينى كه پيرامون عرش به ستايش پروردگار خود تسبيح مى ‏گويند و ميانشان به حق داورى مى‏گردد و گفته مى‏شود سپاس ويژه پروردگار جهانيان است (75)
«حافّين» از «حفّ» به معناى احاطه است .
در كتاب خصال از حضرت على‏عليه السلام نقل شده است كه بهشت هشت در دارد و هر درى مخصوص گروهى است. يك در براى انبيا و صدّيقان، يكى براى شهدا و صالحان و پنج در براى شيعيان من و يك در براى مسلمانانى كه كينه‏ مرا ندارند. 
- بهشت نيز درهاى متعدّدى دارد. «ابوابها»
- شرط ورود به بهشت پاكى است كه يا از اول بوده و يا در اثر توبه پيدا شده است. «طبتم فادخلوها»
- گفتن «الحمدللّه» پس از دريافت نعمت، شيوه‏ بهشتيان است. «قالوا الحمدللّه»
- هر كس مى‏تواند با عمل نيك به دريافت پاداش‏هاى الهى برسد. «اجر العاملين»
- عرش جايگاه فرشتگان است. «حافّين من حول العرش»
- فرشتگان دائماً به تسبيح مشغولند. «يسبّحون»
- حمد و تسبيح، با هم مقرونند. «يسبّحون بحمد ربّهم»
- فرشتگان، همانند انسان‏ها، تحت تربيت خداوند هستند. «ربّهم»
- داورى خدا در قيامت بر اساس حقّ و عدل است. «قضى بينهم بالحقّ» (در دنيا بر اساس حقّ عمل كنيم چون با حق سنجيده خواهيم شد). «قُضى بينهم بالحقّ»
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ ] [ 11:43 ] [ سعید ]
بَلَى قَدْ جَاءتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿59﴾ [به او گويند] آرى نشانه‏هاى من بر تو آمد و آنها را تكذيب كردى و تكبر ورزيدى و از [جمله] كافران شدى (59)
وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ ﴿60﴾ و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بسته‏اند رو سياه مى‏بينى آيا جاى سركشان در جهنم نيست (60)
وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿61﴾ و خدا كسانى را كه تقوا پيشه كرده‏اند به [پاس] كارهايى كه مايه رستگارى‏شان بوده نجات مى‏دهد عذاب به آنان نمى‏رسد و غمگين نخواهند گرديد (61)
- خداوند بدون اتمام حجّت، كسى را عذاب نمى‏كند. «بلى قد جاءتك اياتى»
- تكذيب فورى و بدون تأمل، حاكى از روحيه تكبّر ولجاجت است. «فكَذّبت»
- روسياهى واقعى و سياهى دل در قيامت ظاهر مى‏شود. «وجوههم مسودّة»
- انگيزه‏ى دروغ بستن به خداوند تكبّر است. «كذبوا على اللّه... للمتكبّرين»
- تقوا وسيله نجات و رستگارى است. «و ينجّى اللّه الّذين اتّقوا بمفازتهم»
- متّقين هيچ گونه اندوه درونى ندارند. «و لا هم يحزنون»

اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ﴿62﴾ خدا آفريدگار هر چيزى است و اوست كه بر هر چيز نگهبان است (62)

لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿63﴾ كليدهاى آسمان و زمين از آن اوست و كسانى كه نشانه‏هاى خدا را انكار كردند آنانند كه زيانكارانند (63)

قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ ﴿64﴾ بگو اى نادانان آيا مرا وادار مى‏كنيد كه جز خدا را بپرستم (64)
وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿65﴾ و قطعا به تو و به كسانى كه پيش از تو بودند وحى شده است اگر شرك ورزى حتما كردارت تباه و مسلما از زيانكاران خواهى شد (65)

بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِّنْ الشَّاكِرِينَ ﴿66﴾ بلكه خدا را بپرست و از سپاسگزاران باش (66)

وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿67﴾ و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناخته‏اند و حال آنكه روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست او منزه است و برتر است از آنچه [با وى] شريك مى‏گردانند (67)

- موحّد واقعى كسى است كه به تمام ابعاد توحيد معتقد باشد:توحيد در خالقيّت. «خالق كل شى‏ء»توحيد در ربوبيّت. «على كل شى‏ء وكيل»توحيد در عبادت. «افغير اللّه تأمروّنى اعبد...»
- همه‏ى هستى، در آفرينش و بقا، محتاج او هستند. «خالق كل شى‏ء و هو على كل شى‏ء وكيل»
- كفر منكران، به خدا ضررى نمى‏زند، زيرا او مالك آسمان‏ها و زمين است. «و الّذين كفروا... اولئك هم الخاسرون»
- جهل، سرچشمه‏ى انحرافات است. «افغير اللّه... اعبد ايها الجاهلون»
- هرگز در برابر خواسته‏هاى نابخردان تسليم نشويم. «تأمرونّى... ايها الجاهلون»
- عصمت انبيا مانع امر و نهى و تشويق و تهديد الهى نيست. «لئن اشركتَ»
- بهترين راه تشكّر از خداوند عبادت است. «فاعبد و كن من الشاكرين»
- توحيد، نشانه‏ى شناخت درست و قدرشناسى است و شرك، برخاسته از عدم شناخت و قدردانى است. «و ما قدرو اللّه حقّ قدره»
- براى شناخت بهتر خداوند، بايد به قدرت و احاطه‏ مطلقه‏ى او توجّه كنيم. «و ما قدروا اللّه حقّ قدره و الارض جميعاً... و السموات...»

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ ﴿68﴾ و در صور دميده مى‏شود پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است بيهوش درمى‏افتد مگر كسى كه خدا بخواهد سپس بار ديگر در آن دميده مى‏شود و بناگاه آنان بر پاى ايستاده مى‏نگرند (68)

وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ﴿69﴾ و زمين به نور پروردگارش روشن گردد و كارنامه [اعمال در ميان] نهاده شود و پيامبران و شاهدان را بياورند و ميانشان به حق داورى گردد و مورد ستم قرار نگيرند (69)
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى‏فرمايد: مراد از «نور ربّ» كشف اسرار و حقايق در قيامت است، سپس براى تأييد نظر خود آيه‏ى  سوره‏ى ق را گواه مى‏گيرد: «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك»
در تفسير اطيب البيان مى‏خوانيم: چون در قيامت نور خورشيد و ماه گرفته مى‏شود، مراد از «نور ربّ» نورى است كه از مؤمنان بر مى‏خيزد. سپس اين آيه را به عنوان شاهد ذكر مى‏كند: «يوم ‏ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم»
- مرگ و رستاخيز همه‏ى انسان‏ها، براى خداوند آسان و همچون دميدن در شيپور است. «نُفخ - صَعق»
- رستاخيز، تنها مربوط به انسان‏ها و ساكنان زمين نيست. «مَن فى السموات و مَن فى الارض»
- ميان نفخه‏ى اول و دوم قيامت، زمانى طولانى است. «نفخ... ثُمّ نفخ»
- رستاخيز، ناگهانى و دفعى است. «فاذا هم» نشانه‏ى ناگهانى بودن است.
- در قيامت گواهان متعدّدى در كار است. (انبيا، امامان، فرشتگان، اعضاى بدن، زمين، زمان و...). «الكتاب - النبيّين - الشهداء»
- قضاوت و داورى خداوند بر پايه مستندات پرونده اعمال و گواهى پيامبران و شاهدان است. «وضع الكتاب وجيى‏ء بالنبيّين و الشهداء و قُضِىَ»

[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ ] [ 7:2 ] [ سعید ]

أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿52﴾
آيا ندانسته‏اند كه خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ مى‏گرداند قطعا در اين [اندازه‏ گيرى] براى مردمى كه ايمان دارند نشانه‏هايى [از حكمت] است (52)
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿53﴾ بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏روى روا داشته‏ايد از رحمت‏خدا نوميد مشويد در حقيقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است (53)
- گرچه سعى و تلاش و دانش بشرى، شرط لازم براى كسب رزق است، ولى شرط كافى و علّت نهايى نيست. «انّ اللّه يبسط الرزق»
- از آن جا كه مهر الهى بر قهرش سبقت دارد، گسترش رزق قبل از تنگى روزى آمده است. «يبسط الرزق - يقدر»
- قوانين و احكام الهى در حد اعتدال است و نافرمانى مردم، تجاوز از حدّ اعتدال است. «اسرفوا على انفسهم»
- در بخشش الهى نوع گناه و مقدار آن تفاوتى ندارد. «الذنوب جميعاً»
- يأس از رحمت الهى جايز نيست. «لا تقنطوا»
- اميد به مغفرت زمينه آمرزش است. «لا تقنطوا... انّ اللّه يغفر»

وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ﴿54﴾ و پيش از آنكه شما را عذاب در رسد و ديگر يارى نشويد به سوى پروردگارتان بازگرديد و تسليم او شويد (54)

وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿55﴾ و پيش از آنكه به طور ناگهانى و در حالى كه حدس نمى‏زنيد شما را عذاب دررسد نيكوترين چيزى را كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل آمده است پيروى كنيد (55)
أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ وَإِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ ﴿56﴾ تا آنكه [مبادا] كسى بگويد دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم بى‏ترديد من از ريشخندكنندگان بودم (56)
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ﴿57﴾ يا بگويد اگر خدايم هدايت مى‏كرد مسلما از پرهيزگاران بودم (57)
أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿58﴾ يا چون عذاب را ببيند بگويد كاش مرا برگشتى بود تا از نيكوكاران مى‏شدم (58)
- توبه بايد همراه با تسليم باشد وگرنه نفاق است. «انيبوا - اسلموا»
- انابه و تسليم به تنهايى كافى نيست، عمل لازم است. «انيبوا - اسلموا - اتبعوا»
- چون عمر و ظرفيّت انسان محدود و دستورات كمال بخش بسيار است، قهراً بايد انتخاب احسن در كار باشد. «احسن ما انزل اليكم»
- قرآن جامع‏ترين و كامل‏ترين نازله‏ هاى خداوند براى انسان است. «احسن ما انزل...»
- قهر الهى خبر نمى‏كند. «بغتةً»
- قهر الهى فوق محاسبات بشرى است. «و انتم لا تشعرون»
- ترك انابه و تسليم و پيروى از وحى، كوتاهى كردن است. «فَرَّطْتُ»
- ريشه‏ى كوتاهى‏ها، سبك شمردن دستورات الهى و بدتر از آن مسخره كردن آنهاست. «لمن الساخرين»
- مجرم در قيامت، به دنبال تبرئه‏ى خود است. «لو انّ اللّه هدانى»
- نشانه پذيرش هدايت الهى، تقوا و پارسايى است. «لو انّ اللّه هدانى لكنت من المتّقين»
- راه پيشگيرى از گناه، توجّه دادن به صحنه‏هاى خطرناك قيامت است. «اَوْ تقول... اَوْ تقول»
- تقوى و احسان دو وسيله نجات بخش هستند. «لكنت من المتّقين... فاكون من المحسنين»

[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۸ ] [ 7:7 ] [ سعید ]


من گمان نمي كنم ...

آن چه موضوع بحث و بررسی ماست، این است که: آیا این تفسیرکنندگان می توانند خود را مجاز بدانند پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانيسم خلاصه نموده و حقيقتي را به نام انسانيّت ، از انسان ها منها كنند؟! يا آن اندازه بي اهميّت تلقي كنند كه گويي چنين حقيقتي وجود ندارد؟!

من گمان نمي كنم آن مغزهاي مقتدر كه در قلمروِ علوم انساني به آن همه معلومات مفيد دست يافته اند، خود را براي نفي انسانيّت انسان مجاز بشمارند. ما به عنوان نمونه ، حدود 950 مشخصّه انساني را [در جلد اول ترجمه و تفسير نهج البلاغه] متذكر شديم و اثبات كرديم هيچ ماشيني اگرچه به عظمت نهايي برسد، نمي تواند داراي آن مختصّات باشد.

[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۷ ] [ 18:23 ] [ سعید ]
 از ابراهيم بن عباس مروى است كه گفت حضرت رضا (ع) را نديدم كه هرگز از او سؤالى كرده شود مگر آنكه ميدانست جواب آن را و اعلم از او در ابتداى زمان تا عصر او نديدم و مأمون او را بسؤالى از هر چيزى امتحان ميكرد و آن بزرگوار جواب ميداد و تمام سخن او و جواب او و تمثال را از قران انتزاع مينمود و در هر سه روز يك قرآن ختم ميكرد و ميفرمود كه اگر ميخواستم قران را در كمتر از سه روز ختم كنم هر آينه ختم ميكردم و ليكن من هرگز بآيه نگذشتم مگر آنكه در آن آيه و در آنكه اين آيه در چه چيز فرود آمده و در كدام وقت نازل شده است فكر كرده‏ام پس از اين جهت در هر سه روز يك قران ختم ميكنم و از سخنان مشهور آن بزرگوار است كه ميفرمود گناهان صغيره را راه است به گناهان كبيره يعنى ارتكاب گناهان صغيره منجر شود بارتكاب گناهان كبيره و هر كس در اندك از خدا نترسد در بسيار از خدا نميترسد و اگر خدا مردم را ببهشت و جهنم نترسانيده بود بر ايشان واجب بود كه او را اطاعت كنند و معصيت و نافرمانى او نكنند بجهت تفضل او در حق ايشان و احسان او بسوى ايشان و اظهار نعمتهاى خود را بر ايشان و حال آنكه استحقاق آن را ندارند.

[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۷ ] [ 11:12 ] [ سعید ]

وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿45﴾
و چون خدا به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مى‏گردد و چون كسانى غير از او ياد شوند بناگاه آنان شادمانى مى‏كنند (45)
- مقدار باور و ايمان خود را نسبت به آخرت، از طريق تنفّر يا توجّه خود نسبت به احكام خداوند بيازماييم. «اشمأزّت... يستبشرون»
- ميان توحيد و معاد رابطه‏ تنگاتنگى است. «ذكر اللّه... اشمأزت قلوب الّذين لا يؤمنون بالاخرة»
- ذكر خدا كه مايه‏ى آرامش دل‏هاست، براى گروهى مايه‏ آزار و اذيّت است. «اشمأزّت»


قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿46﴾ بگو بار الها اى پديدآورنده آسمانها و زمين [اى] داناى نهان و آشكار تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مى‏كردند داورى مى‏كنى (46)

وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ﴿47﴾ و اگر آنچه در زمين است‏يكسره براى كسانى كه ظلم كرده‏اند باشد و نظيرش [نيز] با آن باشد قطعا [همه] آن را براى رهايى خودشان از سختى عذاب روز قيامت‏خواهند داد و آنچه تصور[ش را] نمى‏كردند از جانب خدا بر ايشان آشكار مى‏گردد (47)
وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون ﴿48﴾ و [نتيجه] گناهانى كه مرتكب شده‏اند برايشان ظاهر مى‏شود و آنچه را كه بدان ريشخند مى‏كردند آنها را فرا مى‏گيرد (48)
- در برابر افرادى كه به غير خدا دل سپرده‏اند و از بردن نام خدا تنفر دارند، به خدا توجّه كنيم. «قل الّلهم»
- آفرينش آسمان‏ها مهم‏تر از آفرينش زمين است. (هميشه نام آسمان قبل از نام زمين برده شده است). «السموات و الارض»
- علم خداوند به غيب و شهود يكسان است. «عالم الغيب و الشهادة»
- اختلاف ميان مشركان و موحدان هميشه خواهد بود. «كانوا فيه يختلفون»
- غريزه‏ى حبّ ذات بر حبّ مال غالب است. «ما فى الارض... لافتدوا به»
- محاسبات انسان، جامع و واقع‏گرا نيست. «بدا لهم من اللّه مالم يكونوا يحتسبون»
- روز قيامت، روز كشف و ظهور است و تمام اسرار آشكار مى‏شود. «بدا لهم»
- خلاف، زمانى جرم مى‏شود كه همراه با ستم، استهزا، تعمّد و استمرار باشد. «ظلموا - كسبوا - كانوا به يستهزؤن»
- قهر الهى تمام وجود ستمگران را مى‏گيرد. «حاق بهم»


فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿49﴾ و چون انسان را آسيبى رسد ما را فرا مى‏خواند سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم مى‏گويد تنها آن را به دانش خود يافته‏ام نه چنان است‏بلكه آن آزمايشى است ولى بيشترشان نمى‏دانند (49)

قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿50﴾ قطعا كسانى كه پيش از آنان بودند [نيز] اين [سخن] را گفتند و آنچه به دست آورده بودند كارى برايشان نكرد (50)
فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاء سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ﴿51﴾ تا [آنكه] كيفر آنچه مرتكب شده بودند بديشان رسيد و كسانى از اين [گروه] كه ستم كرده‏اند به زودى نتايج‏سوء آنچه مرتكب شده‏اند بديشان خواهد رسيد و آنان درمانده‏كننده [ما] نيستند (51)
- انسان به قدرى عاجز است كه به مجرّد رسيدن خطر فرياد مى‏زند. «مَسّ الانسان ضُرّ دَعانا»
- تلخى‏ها ، نتيجه‏ عملكرد انسان و مايه‏ى آزمايش است، ولى نعمت‏ها لطف الهى است. «مسّ الانسان ضُرّ... خوّلناه نعمة منا»
- فشارها و حوادث انسان را به ناتوانى خود معترف و فطرت خداجويى را در انسان بيدار و شكوفا مى‏كنند. «فاذا مسّ الانسان ضُرّ دعانا»
- رفاه و آسودگى، بستر غفلت و غرور است. «خوّلناه نعمة... انّما اوتيته على علمٍ»
- از نمونه‏هاى تاريخى براى هدايت و تربيت بهره گيريم. «قد قالها الّذين من قبلهم»
- تاريخ، بهترين گواه است كه مال و ثروت به هنگام قهر الهى، نه در دنيا انسان را نجات مى‏دهد و نه در آخرت. «فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون»
- سرنوشت انسان به دست خود اوست. «فاصابهم سيئات ما كسبوا»
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۶ ] [ 20:8 ] [ سعید ]
قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿39﴾ بگو اى قوم من شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد من [نيز] عمل مى‏كنم‏ پس به زودى خواهيد دانست (39)
مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ﴿40﴾ [كه] چه كس را عذابى كه رسوايش كند خواهد آمد و عذابى پايدار بر او نازل مى‏شود (40)
 إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ ﴿41﴾ ما اين كتاب را براى [رهبرى] مردم به حق بر تو فروفرستاديم پس هر كس هدايت‏شود به سود خود اوست و هر كس بيراهه رود تنها به زيان خودش گمراه مى‏شود و تو بر آنها وكيل نيستى (41)
مراد از «عذابٌ يخزيه» عذاب دنيا و مراد از «عذابٌ مقيم» عذاب آخرت است.
- رهبران الهى ذره‏اى عقب نشينى نداشتند و كفّار را از سازش مأيوس مى‏كردند. «انّى عامل»
- انسان در انتخاب راه آزاد است. «مَن اهتدى‏ - مَن ضلّ»
- وظيفه‏ پيامبر ابلاغ است، نه اجبار. (حتّى انبيا حقّ تحميل عقيده ندارند). «و ما انت عليهم بوكيل»

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿42﴾ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ستاند و [نيز] روحى را كه در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى‏كند] پس آن [نفسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى‏دارد و آن ديگر [نفسها] را تا هنگامى معين [به سوى زندگى دنيا] بازپس مى‏فرستد قطعا در اين [امر] براى مردمى كه مى‏انديشند نشانه‏هايى [از قدرت خدا]ست (42)

«يَتوفّى‏» از «وَفى‏» به معناى اداى كامل امرى است و در مورد مرگ به معناى گرفتن جان به طور كامل است. 
- جسم و روح، دو حقيقت مستقل هستند و به هنگام مرگ يا خواب از هم جدا مى‏شوند و روح پس از مرگ باقى مى‏ماند. «اللّه يتوفّى الانفس»
- مرگ و خواب، برادر يكديگرند. «حين موتها - فى منامها»
- خواب و بيدارى براى همه‏ى انسان‏هاست، ولى تنها اهل فكر از آن درس مى‏گيرند. «لآيات لقوم يتفكّرون»

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاء قُلْ أَوَلَوْ كَانُوا لَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَلَا يَعْقِلُونَ ﴿43﴾ آيا غير از خدا شفاعتگرانى براى خود گرفته‏اند بگو آيا هر چند اختيار چيزى را نداشته باشند و نينديشند (43)

 قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿44﴾ بگو شفاعت‏يكسره از آن خداست فرمانروايى آسمانها و زمين خاص اوست‏سپس به سوى او باز گردانيده مى‏شويد (44)
 همه‏ى شفاعت‏ها مخصوص خداست و اگر پيامبر و امامى شفاعت و دلسوزى و مهربانى مى‏كند، سرچشمه‏ى همه‏ى لطف‏ها و مهرها از ذات مقدّس او و به اذن اوست، «ما من شفيع الا من بعد اذنه»  و مسير آن لطف‏ها از طريق اولياى الهى است. «قل للّه الشفاعة جميعا»
- برخى مشركان، بت‏ها را خدا نمى‏دانستند، بلكه شفيع و واسطه‏ى درگاه خدا مى‏شمردند. «اتّخذوا من دون اللّه شفعاء»
- واسطه‏ى ميان انسان و خدا بايد نياز را بفهمد و قدرت كمك كردن داشته باشد كه بت‏ها هيچ كدام را ندارد. «لا يملكون - لا يعقلون»
- هستى و همه‏ى عوامل دخيل در آن به دست خداست. «للّه الشفاعة... له ملك السموات»

[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۶ ] [ 11:30 ] [ سعید ]

وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿33﴾ و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود آنانند كه خود پرهيزگارانند (33)
لَهُم مَّا يَشَاءونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاء الْمُحْسِنِينَ ﴿34﴾ براى آنان هر چه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود اين است پاداش نيكوكاران (34)
لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿35﴾ تا خدا بدترين عملى را كه كرده‏اند از ايشان بزدايد و آنان را به بهترين كارى كه مى‏كرده‏اند پاداش دهد (35)
- مبلّغ دين، آن گاه مورد ستايش است كه خود نيز به آن چه مى‏گويد عمل كند. «جاء بالصّدق و صدّق به»
- الطاف الهى در بهشت محدوديّت ندارد. «لهم ما يشاؤن»
- متّقين همان نيكوكاران هستند. «هم المتّقون - المحسنين»
- مقام تقوا و احسان، با صدور بعضى كارهاى زشت منافاتى ندارد. (ضمير «عنهم» به همان متّقين و محسنين در آيه قبل بر مى‏گردد). «ليكفّر اللّه عنهم أسوء الّذى عملوا»
- از لطف الهى همين بس كه بدترين گناهان را مى‏پوشاند و به نحو احسن پاداش مى‏دهد. «يكفر اللّه عنهم اسوأ - يجزيهم اجرهم باحسن»
- خداوند پاداش متّقين و محسنين را به بهاى بهترين كارشان مى‏دهد. (كار متوسط آنان را نيز پاداش بهترين كار مى‏دهد). «بأحسن الّذى...»


أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾ آيا خدا كفايت‏ كننده بنده‏اش نيست و [كافران] تو را از آنها كه غير اويند مى‏ترسانند و هر كه را خدا گمراه گرداند برايش راهبرى نيست (36)

وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انتِقَامٍ ﴿37﴾ و هر كه را خدا هدايت كند گمراه‏ كننده‏اى ندارد مگر خدا نيست كه نيرومند كيفرخواه است (37)
- هدايت و ضلالت به دست خداست، «يضلل اللّه - يهد اللّه» لكن مقدّمات دريافت هدايت يا محروم شدن از آن، به دست انسان است. چنانكه در آيات ديگر مى‏خوانيم: «يهدى اللّه من ينيب»  و «لا يهدى من هو مسرف كذّاب»  
- از كمى تعداد و امكانات نترسيد، از اين بترسيد كه از مدار بندگى خدا بيرون رويد، كه اگر بنده‏ى او باشيد هيچ قدرتى شما را نمى‏شكند. «فما له من مضل»
- گمراه شدن انسان از سوى خداوند بى مقدّمه نيست، كيفر عملكرد خود انسان است. «ذى انتقام»
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿38﴾ و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده قطعا خواهند گفت‏خدا بگو [هان] چه تصور مى‏كنيد اگر خدا بخواهد صدمه‏اى به من برساند آيا آنچه را به جاى خدا مى‏خوانيد مى‏توانند صدمه او را برطرف كنند يا اگر او رحمتى براى من اراده كند آيا آنها مى‏توانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توكل تنها بر او توكل مى‏كنند (38)
كلمه‏ «ضُرٌّ» در برابر رحمت، به معناى هر گونه گرفتارى است.
- بت پرستان خالقيّت خداوند را قبول داشتند. (لكن براى بت‏ها نقش ربوبيّت و شفاعت را قائل بودند). «ليقولنّ اللَّه»
- كسى لايق پرستش است كه قدرتِ رساندن سود و دفع زيان را داشته باشد. «هل هنّ كاشفات - هل هنّ مُمسِكات»
[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۵ ] [ 16:59 ] [ سعید ]
قرآن کد عالم هستی یعنی شرح عالم هستی است، اگر کسی با قرآن آشنا شو با تمام اسرار هستی آشنا می شود  و به قله اعلی انسانیت می رسد به عنوان مثال  آقای وفایی شوشتری وقتی در نجف بودند به یک نفر نامه می نویسند که چرا فلان شب نماز شبت را نخواندی ( ریزبینانند در عالم هستی   واقفند از کار هر کسی) اینها همه مربوط به نورانیت قرآن است اگر انسان با قرآن کریم انس پیدا کند به جایی می رسد که همه چیز را می داند.


هر آنچه که سعادت بشر را تامين مي کند در قرآن وجود دارد قرآن کد و رمز عالم هستي است.


قرآن نور است نور هم ظاهر است وهم ظاهرکننده (مظهر) . عمل به قرآن باعث نورانيت مي شود ماهم بايد با آن سنخيت داشته باشيم تا قرآن را بفهميم.
   

هرچه انسان بالاتر برود با نور قرآن بیشتر آشناتر می شود ولی شرطش این است که انسان طهارت داشته باشد، شرطش تشخیص کان یکون نیست چون این مطالب را همه می توانند بفهمند چه طاهر باشند و چه نباشند ولی کسانی قرآن را خوب می فهمند که طاهر باشند.

[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۵ ] [ 9:41 ] [ سعید ]
أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَقِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ ﴿24﴾ پس آيا آن كس كه [به جاى دستها] با چهره خود گزند عذاب را روز قيامت دفع مى‏كند [مانند كسى است كه از عذاب ايمن است] و به ستمگران گفته مى‏شود آنچه را كه دستاوردتان بوده است بچشيد (24)
كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمْ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿25﴾ كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند به تكذيب پرداختند و از آنجا كه حدس نمى‏زدند عذاب برايشان آمد (25)
فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ﴿26﴾ پس خدا در زندگى دنيا رسوايى را به آنان چشانيد و اگر مى‏دانستند قطعا عذاب آخرت بزرگتر است (26)
كلمه «وجه» شايد در اين آيه به معناى طريقه و راه باشد.تفسير راهنما آيه  را اين گونه ترجمه كرده است: پس آيا كسى كه در روز قيامت (دستش از كار افتاده و) از سختى عذاب صورت خود را سپر مى‏كند (مانند كسى است كه از عذاب در امان است؟)

- يكى از شكنجه‏هاى مجرمان، شنيدن سخنان تحقيرآميز است. «قيل للظالمين»

- تاريخ پر عبرت كفّار و طاغوت‏هاى گذشته، درس عبرتى براى آيندگان است. «مِن قبلهم»
- دست خداوند در كيفر مجرمان باز است و مى‏تواند از راه‏هاى پيش بينى نشده آنان را عذاب كند. «من حيث لا يشعرون»
- همه‏ كيفرها به قيامت موكول نمى‏شود. «الخزى فى الحيوة الدنيا»
- كفّار و تكذيب كنندگان سختى قيامت را نمى‏دانند كه چنين عمل مى‏كنند. «لَوْ كانوا يعلمون»

وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿27﴾ و در اين قرآن از هر گونه مث لى براى مردم آورديم باشد كه آنان پندگيرند (27)

قُرآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ﴿28﴾ قرآنى عربى بى‏هيچ كژى باشد كه آنان راه تقوا پويند (28)
- هر نوع مثالى كه در رابطه با تذكّر به انسان و غفلت زدايى از اوست، در قرآن آمده است. «كلّ مثل - يتذكّرون»
- با توجّه به آيه‏ بيست و سوّم، كه قرآن را احسن الحديث ناميد، معلوم مى‏شود يكى از نشانه‏هاى بهترين سخن، داشتن مثال روشنگر و به دور از انحراف است. «كل مثل - قرآنا عربيّاً - غير ذى عوج»
- كتاب هدايت، بايد فصيح و شفاف باشد. «عربياً» به معناى «فصيحاً» است.
- در تلاش‏هاى فرهنگى و دينى احتمال اثر كافى است و لازم نيست به تأثير كار يقين صد در صد داشته باشيم. «لعلهم يتذكّرون»

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَاء مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿29﴾خدا مثلى زده است مردى است كه چند خواجه ناسازگار در [مالكيت] او شركت دارند [و هر يك او را به كارى مى‏گمارند] و مردى است كه تنها فرمانبر يك مرد است آيا اين دو در مث ل يكسانند سپاس خداى را [نه] بلكه بيشترشان نمى‏دانند (29)

«متشاكِسون» به معناى شريك‏هاى بد اخلاقى است كه هميشه با يكديگر مشاجره دارند.

- موحّد تنها در فكر رضايت خداى يگانه است، ولى مشرك هر لحظه به فكر راضى كردن چند نفر است. «فيه شركاء - سَلَماً لرجل»
- يكى از موارد لزوم شكر، روشن شدن حقايق است. «هل يستَوِيان - الحمدللّه»
- اكثر مردم از آفات شرك ناآگاهند. «بل اكثرهم لا يعلمون»

إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ﴿30﴾ قطعا تو خواهى مرد و آنان [نيز] خواهند مرد (30)

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ ﴿31﴾ سپس شما روز قيامت پيش پروردگارتان مجادله خواهيد كرد (31)
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ ﴿32﴾ پس كيست‏ستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست و [سخن] راست را چون به سوى او آمد دروغ پنداشت آيا جاى كافران در جهنم نيست (32)

كلمه «مثوى‏» از «ثواء» به معناى محلّ اقامت دائمى است.

- پيامبران در زندگى عادى مثل ديگرانند. «انك ميّت»
- براى بيان پيام‏هاى تلخ و تند، اول از خودى‏ها شروع كنيد. «انك ميّت و انّهم ميّتون»
- ظلم به فكر و فرهنگ جامعه، بدترين ظلم‏هاست. «فمن اظلم ممن كذب على اللَّه»
- كافران بدون هيچ درنگ و تأمّلى، در همان لحظه كه حرف حقّ را مى‏شنيدند آن را تكذيب مى‏كردند. «كَذَب... اِذ جاءَ»
- در شيوه‏ى تبليغ، با سؤال وجدان‏ها را بيدار كنيد. «فمن اظلم - اليس فى جهنّم»

[ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۴ ] [ 9:33 ] [ سعید ]
امروز مواردی که لغت لعنت و ریشه لعن در قرآن به کار رفته را جمع آوری کردم چونکه لعن در غیر موارد آمده در قرآن و حدیث مضموم است در ادامه مطلب موارد به کا رفته ریشه لعن در قرآن را می بینیم با این توضیح که برای سهولت فهم آیاتی که مورد لعن در آیات قبل بوده را هم در کروشه آورده ام


ادامه مطلب
[ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۲۳ ] [ 17:25 ] [ سعید ]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ ﴿21﴾ مگر نديده‏اى كه خدا از آسمان آبى فرود آورد پس آن را به چشمه‏هايى كه در [طبقات زيرين] زمين است راه داد آنگاه به وسيله آن كشتزارى را كه رنگهاى آن گوناگون است بيرون مى‏آورد سپس خشك مى‏گردد آنگاه آن را زرد مى‏بينى سپس خاشاكش مى‏گرداند قطعا در اين [دگرگونيها] براى صاحبان خرد عبرتى است (21)
«سلك» از «سلوك» به معناى دخول و نفوذ است و«ينابيع» جمع «ينبوع» به معناى چشمه است. «يهيج» از هيجان به معناى حركت تند و با جوش و خروش است. اين كلمه هرگاه به كشت و نبات نسبت داده شود به معناى آغاز خشك شدن است. «حطام» به معناى خرده‏هاى گياه خشك شده و كاه است، «ألباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز و عقل است.
- از كنار پديده‏هاى طبيعت غافلانه نگذريم. «اَلَم تر»
- يكى از راه‏هاى خداشناسى دقّت در پديده‏هاست. «اَلَم تر»
- آفرينش همه‏ پديده‏ها به اراده‏ الهى است. «سلكه - يخرج - يجعله»
- معارف دينى، داراى منطق و استدلالى است كه با عقل قابل درك و فهم است، نه آنكه امورى بى‏دليل باشند. «لذكرى‏ لاولى الالباب»

أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿22﴾ پس آيا كسى كه خدا سينه‏اش را براى [پذيرش] اسلام گشاده و [در نتيجه] برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مى‏باشد [همانند فرد تاريكدل است] پس واى بر آنان كه از سخت‏دلى ياد خدا نمى‏كنند اينانند كه در گمراهى آشكارند (22)

- دين باورى و تسليم بودن در برابر حقّ، به روحى بلند نياز دارد كه هديه‏اى الهى است. «شرح اللّه صدره للاسلام»
- قساوت قلب، مانع تابش نور الهى بر قلب است. «القاسية قلوبهم»
- اهل تسليم، همگى يك هدف و يك راه دارند ولى منحرفان هر كدام هدفى دارند. (كلمه «صدر» به صورت مفرد و «قلوبهم» به صورت جمع آمده است)

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاء وَمَن يُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿23﴾ خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه متضمن وعد و وعيد نازل كرده است آنان كه از پروردگارشان مى‏هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏افتد سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى‏گردد اين است هدايت‏خدا هر كه را بخواهد به آن راه نمايد و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست (23)

«حديث» به معناى سخن و گفتار است و مراد از حديث در اين آيه، قرآن است .خود كلمه‏ «متشابه» نيز متشابه است، يعنى چند معنا دارد. يك معناى آن چند پهلو بودن برخى آيات قرآن است، در برابر آيات محكم و روشن، كه در اين معنا متشابه، صفت بعضى آيات است. «هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات»  لكن متشابه در اين آيه به معناى شباهت آيات به يكديگر است كه بنابراين صفت تمام آيات است.
كلمه‏ى «مثانى» جمع مثنيه به معناى گرايش است، يعنى آيات قرآن به يكديگر گرايش دارند و بعضى آيات، بعضى ديگر را تفسير مى‏كنند و به تعبيرى ديگر يك مفهوم را در قالب الفاظى متفاوت تكرار مى‏كنند.
- تمام آيات قرآن به يكديگر شباهت دارند و هيچ ناهماهنگى و تضادّى در آنها نيست. «متشابهاً»
- خداترسى، در ظاهر جسم و بدنِ مؤمنان نمايان است و صورت آنان بيانگر سيرت آنان است. «تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربهم»
- مؤمن، با شنيدن آيات عذاب خوف دارد، «تقشعرّ» و با شنيدن آيات رحمت اميدوار مى‏شود. «ثمّ تلين جلودهم»

[ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۲۳ ] [ 7:39 ] [ سعید ]

قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿11﴾ بگو من مامورم كه خدا را در حالى كه آيينم را براى او خالص گردانيده‏ام بپرستم (11)

وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ ﴿12﴾ و مامورم كه نخستين مسلمانان باشم (12)
قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿13﴾ بگو من اگر به پروردگارم عصيان ورزم از عذاب روزى هولناك مى‏ترسم (13)

- با اعلام خدامحورى، مشركان را از آرزوى نفوذ در انديشه و مكتب خود مأيوس كنيد. «قل انّى اُمرتُ»

- پيامبر از پيش خود چيزى نمى‏گويد و كارى نمى‏كند. «اُمرتُ... اُمرتُ»
- رهبر بايد در كمالات پيشگام باشد. «اوّل المسلمين»
- در دادگاه عدل الهى، انبيا با سايرين فرقى ندارند. «اِن عصيت ربّى عذاب يوم عظيم»


قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُ دِينِي ﴿14﴾ بگو خدا را مى‏پرستم در حالى كه دينم را براى او بى‏آلايش مى‏گردانم (14)

فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿15﴾ پس هر چه را غير از او مى‏خواهيد بپرستيد [ولى به آنان] بگو زيانكاران در حقيقت كسانى‏اند كه به خود و كسانشان در روز قيامت زيان رسانده‏اند آرى اين همان خسران آشكار است (15)
لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَمِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ ﴿16﴾ آنها از بالاى سرشان چترهايى از آتش خواهند داشت و از زير پايشان [نيز] طبق‏هايى [آتشين است] اين [كيفرى] است كه خدا بندگانش را به آن بيم مى‏دهد اى بندگان من از من بترسيد (16)

- در شيوه‏ى تبليغ، گاهى تهديد و قهر لازم است. «فاعبدوا ما شئتم» (چنانكه در جاى ديگر مى‏فرمايد: «اعملوا ما شئتم»  هرگونه مى‏خواهيد عمل كنيد.)

- رهبر بايد بداند همه‏ مردم تسليم او نخواهند شد. «فاعبدوا ما شئتم»
- از خدا كه جدا شديم، به هر چه وصل شويم فرقى ندارد. «ما شئتم»
- خود باختگى، بزرگ‏ترين خسارت‏هاست. «انّ الخاسرين الّذين خسروا انفسهم»
- انسان مسئول خانواده‏ى خويش است. «و اهليهم»
- دوزخ پر از آتش و تاريكى است. «ظلل من النّار...»
- هشدارهاى الهى بر اساس مهر اوست. «يا عباد فاتقون»

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ ﴿17﴾ و[لى] آنان كه خود را از طاغوت به دور مى‏دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشته‏اند آنان را مژده باد پس بشارت ده به آن بندگان من كه (17)

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ ﴿18﴾ به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترين آن را پيروى مى‏كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان (18)
أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي النَّارِ ﴿19﴾ پس آيا كسى كه فرمان عذاب بر او واجب آمده [كجا روى رهايى دارد] آيا تو كسى را كه در آتش است مى‏رهانى (19)
لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ ﴿20﴾ ليكن كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتند براى ايشان غرفه‏هايى است كه بالاى آنها غرفه‏هايى [ديگر] بنا شده است نهرها از زير آن روان است وعده خداست‏خدا خلاف وعده نمى‏كند (20)

-اجتناب از طاغوت، مقدّمه توجّه به خداست. «اجتنبوا الطاغوت - انابوا الى اللّه»

- شرط توبه، دورى از طاغوت است واطاعت از طاغوت مانع انابه و توبه است. «اجتنبوا الطاغوت - انابوا الى اللّه»
- كسانى حقّ شنيدن هر سخنى را دارند كه به كلام توجّه كنند، نه گوينده و دچار شخصيّت‏زدگى نشوند. «يستمعون القول»
- انسان بايد تحمّل شنيدن سخنان ديگران را داشته باشد و داراى سعه صدر باشد. «يستمعون القول...»
- اسلام از طرح شدن سخنان ديگران دلهره‏اى ندارد. «يستمعون القول»
- كسانى حقّ شنيدن هر سخنى را دارند كه از نظر علمى و منطقى قدرت تشخيص احسن را داشته باشند. «يستمعون... فيتّبعون احسنه»
- به خوب بودن قانع نباشيم، بهتر بودن را دنبال كنيم. «يتّبعون احسنه»
- انتخاب احسن بدون توفيق الهى ممكن نيست. «اولئك الّذين هديهم اللّه»
- برخى انسان‏ها با عناد و لجاجت خود، روزنه‏هاى عفو الهى را مى‏بندند. «حقّ عليه كلمة العذاب»
- بيم و اميد بايد در كنار هم باشند. «لهم من فوقهم ظللٌ من النار»...«لهم غرف من فوقها غرف»

[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۲ ] [ 11:30 ] [ سعید ]
خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِّنْ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ شما را از نفسى واحد آفريد سپس جفتش را از آن قرار داد و براى شما از دامها هشت قسم پديد آورد شما را در شكمهاى مادرانتان آفرينشى پس از آفرينشى [ديگر] در تاريكيهاى سه گانه [م شيمه و رحم و شكم] خلق كرد اين است‏خدا پروردگار شما فرمانروايى [و حكومت مطلق] از آن اوست‏خدايى جز او نيست پس چگونه [و كجا از حق] برگردانيده مى‏شويد (6)
مراد از «أنزَل» نزول مكانى نيست، بلكه نعمتى است كه از مقام برتر به مقام پايين‏تر داده مى‏شود. يا به معناى پذيرايى است، نظير آيه‏ى «نُزُلاً من عنداللّه»  و يا به جهت آن است كه سرچشمه‏ى حيات حيوانات، آبى است كه از بالا نازل مى‏شود و خزينه‏ى همه‏ى نعمت‏ها بالاست. «ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم»  هيچ چيزى نيست مگر آن كه خزينه‏ى آن نزد ماست و ما جز به مقدار معين نازل نمى‏كنيم.
مراد از «ظلمات سه گانه» به گفته‏ى امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه، گوشت و پوست و خون است. «ثمّ اسكنتَنى فى ظلمات ثلاث بين لحم و جلد و دم»
- آفرينش انسان در چند مرحله انجام مى‏گيرد. «خلقاً من بعد خلق»
- انسان در تاريكى فلج است ولى خداوند در تاريكى‏هاى متراكم فعال است. «يخلقكم فى ظلمات ثلاث»
- نعمت‏هاى زندگى را از خدابدانيم كه او هم خالق است و هم مالك، هم ربّ است و هم معبود. «خلقكم... ربكم له الملك لا اله الاّ هو»


إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِن تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿7﴾ اگر كفر ورزيد خدا از شما سخت بى‏نياز است و براى بندگانش كفران را خوش نمى‏دارد و اگر سپاس داريد آن را براى شما مى‏پسندد و هيچ بردارنده‏اى بار [گناه] ديگرى را برنمى‏دارد آنگاه بازگشت‏شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه مى‏كرديد خبر خواهد داد كه او به راز دلها داناست (7)

مراد از كفر در اين آيه، كفران نعمت است، به دليل آن كه در مقابل آن، از تشكّر سخن به ميان آمده است.
 - كفر و انحراف خود را به مشيّت و اراده‏ى الهى نسبت ندهيد. «لا يرضى لعباده الكفر»
- شكر، كليد رضايت خداست. «ان تشكروا يرضه لكم»
- هر كس مسئول كار خويش است و نمى‏توان گناه كسى را به دوش ديگرى انداخت. «و لا تزر وازرة وزر اخرى»
- در تهديد كسانى كه گناهشان قطعى نيست، راه عفو را باز گذاريد. (كلمه‏ى «ينبئكم» مى‏فرمايد: از عملكردتان خبر مى‏دهد و نمى‏فرمايد: به عملكردتان كيفر مى‏دهد).


وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ﴿8﴾ و چون به انسان آسيبى رسد پروردگارش را در حالى كه به سوى او بازگشت‏كننده است مى‏خواند سپس چون او را از جانب خود نعمتى عطا كند آن [مصيبتى] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه او دعا مى‏كرد فراموش مى‏نمايد و براى خدا همتايانى قرار مى‏دهد تا [خود و ديگران را] از راه او گمراه گرداند بگو به كفرت اندكى برخوردار شو كه تو از اهل آتشى (8)

«ضُرّ» به معناى هر گونه آسيب و ضرر است. «خول» به معناى عطاى بزرگ است. «منيب» يا از «نوبة» است، يعنى انسان نوبت به نوبت به خدا توجّه مى‏كند، يا از «نابَ» به معناى انقطاع است، يعنى انسان در بست به او توجّه مى‏كند كه ظاهراً همين معناى دوم مراد است.
- قرآن از توجّه‏هاى موسمى و موضعى انسان كه به هنگام اضطرار پيش مى‏آيد و بعد فراموش مى‏شود، انتقاد مى‏كند. «اذا مسّ الانسان ضُرٌّ دَعا»
- مشكلات، عامل بيدارى و بازگشت به فطرت است. «ضُرٌّ دَعا»
- دعاى خالصانه سبب برطرف شدن ناگوارى‏هاست. «منيباً اليه... خَوّله نعمةً»
- ضررها از او نيست، ولى نعمت‏ها از اوست. «نعمةً منه»
- انسان‏هاى كم ظرفيّت به هنگام رفاه، مشكلات قبلى خود را فراموش مى‏كنند. «نسى ما كان يدعوا اليه»
- انحراف انسان گام به گام است. اوّل: نسيان «نسى» دوّم: شرك «جعل للّه انداداً» سوّم: منحرف كردن ديگران «ليضلّ»
- مشرك كافر است. «جَعَل للّه انداداً... تمتّع بكفرك»


أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ ﴿9﴾ [آيا چنين كسى بهتر است] يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت [خدا] مى‏كند [و] از آخرت مى‏ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد بگو آيا كسانى كه مى‏دانند و كسانى كه نمى‏دانند يكسانند تنها خردمندانند كه پندپذيرند (9)

قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿10﴾ بگو اى بندگان من كه ايمان آورده‏ايد از پروردگارتان پروا بداريد براى كسانى كه در اين دنيا خوبى كرده‏اند نيكى خواهد بود و زمين خدا فراخ است بى‏ترديد شكيبايان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند يافت (10)
- نشانه‏ علم، عبوديّت است. «ساجداً و قائماً... الّذين يعلمون»
- مردان خدا، هم از آخرت بيم دارند و هم به رحمت الهى اميدوارند. «يحذر، يرجوا»
- ترس ما به خاطر عمل خود ماست «يحذر الاخرة» ولى اميد ما به فضل و رحمت اوست. «يرجوا رحمة ربّه»
- در دعوت ديگران به كار نيك، به مخاطب كرامت دهيد. «يا عباد»
- گاهى حفظ تقوا مستلزم هجرت است. «آمنوا اتّقوا... ارض اللّه واسعة»

[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 22:26 ] [ سعید ]
سوره  الزمر( 39)


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿1﴾
نازل شدن [اين كتاب] از جانب خداى شكست‏ ناپذير سنجيده‏كار است (1)
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿2﴾ ما [اين] كتاب را به حق به سوى تو فرود آورديم پس خدا را در حالى كه اعتقاد [خود] را براى او خالص‏كننده‏اى عبادت كن (2)
«تنزيل» به معناى نزول تدريجى و «اِنزال» به معناى نزول دفعى و يك باره است. در اين آيات به هر دو نوع نزولِ قرآن اشاره شده است.
- بر خلاف عزّت طاغوت‏ها كه همراه با استبداد است، عزّت الهى همراه با حكمت است. «العزيز الحكيم»
- چون خداوند عزيز و شكست‏ناپذير است، سخن او نيز در برابر تمام مكتب‏ها و سخن‏ها پيروز و شكست‏ناپذير است. «الكتاب من اللّه العزيز الحكيم»
- گرچه قرآن، به تدريج در مدّت  سال نازل شد، «تنزيل الكتاب» امّا در آغاز بعثت يك باره و يكپارچه بر قلب مبارك پيامبر نازل شده است. «انّا انزلنا»
- عبادت بايد در بستر حقّ باشد. «بالحقّ فاعبد» (راه سعادت، قرار گرفتن در محور مكتب، عبادت و اخلاص است).
- همان گونه كه هدف تكوين و آفرينش، عبادت است «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»  ، هدف تشريع و نزول كتاب نيز عبادت است. «انا انزلنا الكتاب... فاعبداللّه»


أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ ﴿3﴾آگاه باشيد آيين پاك از آن خداست و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته‏اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمى‏پرستيم البته خدا ميان آنان در باره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند داورى خواهد كرد در قيقت‏خدا آن كسى را كه دروغ‏پرداز ناسپاس است هدايت نمى‏كند (3)

در آيه‏ى قبل به شخص پيامبر فرمود: عبادتت خالصانه باشد. «فاعبداللّه مخلصاً» در اين آيه به همه‏ى مردم مى‏فرمايد: تمام عبادت‏ها بايد براى خداوند باشد. «للّه الدين الخالص»
- در شيوه‏ى تبليغ، مخاطب را حسّاس كنيد. (كلمه «اَلا» يعنى آگاه باش كه مسئله مهمّى است).
- تمام مكاتب بشرى با خرافات و هوس‏ها آلوده هستند و دين خالص، تنها از آن خداست. «للّه الدّين الخالص»
- خداجويى امرى نهفته در وجود انسان حتّى مشركان است. «ليقرّبونا الى اللّه زلفى»
- بت پرستان مكّه خدا را قبول داشتند و بت‏ها را واسطه قرب به او مى‏پنداشتند. «الى اللّه زلفى‏»
- قيامت روز پايان اختلافات است. «يحكم بينهم فى ما... يختلفون»
- تقرب آفرينى بت‏ها عقيده‏اى است دروغ. «كاذب»


لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاء سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿4﴾ اگر خدا مى‏خواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از [ميان] آنچه خلق مى‏كند آنچه را مى‏خواست برمى‏گزيد منزه است او اوست‏خداى يگانه قهار (4)

- فرزندخواهى نشانه‏ى نياز است و او منّزه است. «سبحانه »
- اگر فرزند حقيقى باشد نشانه‏ى جسم بودن، تجزيه پذيرى، شبيه داشتن و همسر داشتن خداست، در حالى كه او واحد است. او تجزيه‏پذير نيست و همسر و شبيه ندارد. «و هو الواحد»
- اگر فرزند انتخابى باشد، فرزندگيرى نشانه‏ى نياز جسمى يا انس روحى است، در حالى كه او قهّار است. «و هو القهار»


خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ ﴿5﴾ آسمانها و زمين را به حق آفريد شب را به روز درمى‏پيچد و روز را به شب درمى‏پيچد و آفتاب و ماه را تسخير كرد هر كدام تا مدتى معين روانند آگاه باش كه او همان شكست‏ناپذير آمرزنده است (5)

- هم نظام تشريع حقّ است «انا انزلنا اليك كتاب بالحقّ»  هم نظام تكوين. «خلق السموات و الارض بالحقّ»
- حركات كرات آسمانى زمان‏بندى دارد. «لاجلٍ»
- عفو خدا بر اساس عجز و ضعف نيست بلكه با وجود قدرت مى‏بخشد. «العزيز الغفار»
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 12:16 ] [ سعید ]

 إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَآ أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ   (يوسف، 4)
 آنگاه كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر! همانا من (در خواب) يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم، آنها را در برابر خود سجده‏كنان ديدم.
 
پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: «الرؤيا ثلاثة: بشرى من اللَّه، تحزين من الشّيطان و الّذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه»(بحار، ج 14، ص 441.) خواب بر سه قسم است: يا بشارتى از سوى خداوند است، يا غم و اندوهى از طرف شيطان است و يا مشكلات روزمره انسان است كه در خواب آن را مى‏بيند.
برخى از دانشمندان و روان‏شناسان، خواب ديدن را در اثر ناكامى‏ ها و شكست‏ها دانسته و به ضرب‏المثلى قديمى استشهاد كرده‏اند كه: «شتر در خواب بيند پنبه دانه» و برخى ديگر خواب را تلقينِ ترس گرفته‏اند، بر اساس ضرب‏المثلى كه مى‏گويد: «دور از شتر بخواب تا خواب آشفته نبينى» و بعضى ديگر خواب را جلوه غرائز واپس زده دانسته‏اند. امّا عليرغم تفاوت‏هايى كه در خواب‏ها و رؤياها وجود دارد، كسى اصل خواب ديدن را انكار نكرده است و البتّه بايد به اين نكته توجّه داشت كه همه خواب‏ها با يك تحليل، قابل بررسى نيستند.
مرحوم علامه طباطبايى مى‏گويد: سه عالم وجود دارد؛ عالم طبيعت، عالم مثال، عالم عقل. روح انسان به خاطر تجردّى كه دارد، در خواب با آن دو عالم ارتباط پيدا مى‏كند و به ميزان استعداد و امكان، حقايقى را درك مى‏كند. اگر روح كامل باشد، در فضاى صاف حقايق را درك مى‏كند. و اگر در كمال به آخرين درجه نرسيده باشد، حقايق را در قالب‏هاى ديگر مى‏يابد. همانطور كه در بيدارى، شجاعت را در شير و حيله را در روباه و بلندى را در كوه مى‏بينيم، در خواب، علم را در قالب نور، ازدواج را در قالب لباس و جهل و نادانى را به صورت تاريكى مشاهده مى‏كنيم.(تفسير الميزان، ج 11، ص 299.)
 ما بحث ايشان را با ذكر مثال‏هايى بيان مى‏كنيم؛ كسانى كه خواب مى‏بينند چند دسته‏اند:
دسته اوّل، كسانى كه روح كامل و مجردى دارند و بعد از خواب رفتنِ حواس، با عالم عقل مرتبط شده و حقايقى را صاف و روشن از دنياى ديگر دريافت مى‏كنند. (نظير تلويزيون‏هاى سالم با آنتن‏هاى مخصوص جهت‏دار كه امواج ماهواره‏اى را از نقاط دور دست مى‏گيرد.) اينگونه خواب‏ها كه دريافت مستقيم و صاف است، نيازى به تعبير ندارد.
دسته دوم، كسانى هستند كه داراى روح متوسط هستند و در عالم رؤيا، حقايق را ناصاف و همراه با برفك و تشبيه و تخيّل دريافت مى‏كنند. (كه بايد مفسّرى در كنار دستگاه گيرنده، ماجراى فيلم را توضيح دهد وبه عبارتى، عالمى آن خواب را تعبير كند.)
دسته سوم، كسانى هستند كه روح آنان به قدرى متلاطم و ناموزون است كه خواب آنها مفهومى ندارد. (نظير صحنه‏هاىِ پراكنده و پربرفك تلويزيونى، كه كسى چيزى سردرنمى‏آورد.) اين نوع رؤياها كه قابل تعبير نيستند، در قرآن به «أضغاث أحلام» تعبير شده است.
قرآن در سوره ‏هاى مختلف، از رؤياهايى نام برده كه حقيقت آنها به وقوع پيوسته، از جمله:
 الف) رؤياى يوسف‏عليه السلام درباره سجده‏ى يازده ستاره و ماه و خورشيد بر او كه با رسيدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبير گرديد.
 ب) رؤياى دو يار زندانىِ يوسف كه بعداً يكى از آنها آزاد وديگرى اعدام شد.
 ج) رؤياى پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق كه تعبير به قحطى و خشكسالى بعد از فراخ شد.
 د) رؤياى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله درباره عدد اندك مشركان در جنگ بدر كه تعبير به شكست مشركان شد.(انفال، 43.)
 ه) رؤياى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله درباره ورود مسلمانان با سر تراشيده به مسجدالحرام، كه با فتح مكّه و زيارت خانه خدا تعبير شد(فتح، 27.)
 و) رؤياى مادر حضرت موسى كه نوزادش را در صندوق گذاشته و به آب بياندازد. «اذ اوحينا الى اُمّك مايوحى‏   اَن اقذ فيه فى التابوت»(طه، 38 - 39.) كه روايات بر اين دلالت دارند كه مراد از وحى در اينجا، همان رؤياست.
 ز) رؤياى حضرت ابراهيم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعيل.(صافات، 10.)
 از قرآن كه بگذريم در زندگى خود، افرادى را مى‏شناسيم كه در رؤيا از امورى مطلع شده‏اند كه دست انسان به صورت عادّى به آن نمى‏رسد.
 حاج‏شيخ‏عباس‏قمى صاحب مفاتيح‏الجنان، به خواب فرزندش آمد و گفت: كتابى نزدم امانت بوده، آنرا به صاحبش برگردان تا من در برزخ راحت باشم. وقتى بيدار شد به سراغ كتاب رفت، با نشانه‏هايى كه پدر گفته بود تطبيق داشت، آن را برداشت. وقتى مى‏خواست از خانه بيرون برود، كتاب از دستش افتاد و كمى ضربه ديد. او كتاب را به صاحبش برگرداند و چيزى نگفت، دوباره پدرش به خواب او آمد و گفت: چرا به او نگفتى كتاب تو ضربه ديده است تا اگر خواست خسارت بگيرد و يا رضايت دهد.

پرتوي از نور

[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 0:17 ] [ سعید ]

 لَنْ تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى‏ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ شَى‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ   (آل ‏عمران، 92)
 هرگز به نيكى دست نمى‏يابيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، (در راه خدا) انفاق كنيد و بدانيد هر چه را انفاق كنيد، قطعاً خداوند به آن آگاه است.
 
 كلمه‏ى «برّ» به خير وبركت گسترده، وزمينى كه براى كشت و زراعت ويا سكونت مهيّاست، گفته مى‏شود. همچنين به گندم كه غذاى عموم انسان‏ها وانواع حيوانات است، «بُرّ» گفته مى‏شود.
 با توجّه به اشتقاق لغوى «برّ» كه به معناى توسعه در خير است؛ در قرآن، ايمان و عمل صالح و جهاد و نماز و وفاى به عهد، از نمونه‏هاى بِرّ معرفى شده‏اند. «ليس البِرّ اَن تولّوا وُجوهكم قِبل المَشرق و المَغرب و لكنّ البِرّ مَن آمَنَ بِاللّه واليَومِ الآخَر و الملائِكة و الكتاب و النَبيّين و آتَى المالَ على‏ حَبّه ذوِى القُربى‏ و اليَتامى‏ و المَساكين و ابن‏السبيل و السائلين و فِى الرّقاب و اقامَ الصّلوة و آتَى الزّكوة و المُوفون بعَهدِهم اذا عاهَدوا و الصّابِرين فِى البَأساء و الضّرّاء و حينَ البَأس اولئك الّذين صَدَقوا و اولئك هم المتّقون»( بقره، 177.)
 همگان توصيه شده‏ اند كه در انجام «برّ» همديگر را يارى كنند. «تَعاونوا علَى البِرّ»(مائده، 2.) و در اين آيه نيز مى‏فرمايد كه شما هرگز به اين گوهر گرانبها نمى‏رسيد، مگر آنكه از آنچه دلپسند شماست وآن را دوست مى‏داريد، انفاق كنيد.
 در احاديث ذيل اين آيه مى ‏خوانيم كه راه رسيدن به برّ، كمك به والدين است قبل از درخواست آنان، گرچه بی نياز باشند.(كافى، ج‏2، ص 157.)
 امام صادق‏عليه السلام به مفضل‏بن عمر فرمود: از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه سال بر او بگذرد و از مال خود، كم يا زياد به ما نرساند، خداوند روز قيامت به او نظر نمى‏كند، مگر آنكه او را ببخشد. اى مفضل! اين تكليفى است كه خداوند آن را بر شيعيان لازم كرده آنگاه كه در كتاب خود مى‏فرمايد: «لن تَنالوا البِرّ...» پس ما برّ و تقوى و راه هدايت هستيم.(تفسير عيّاشى، ج‏1، ص‏182.)

[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۸ ] [ 18:33 ] [ سعید ]
 
وَمَا مِنْ دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ‏ءٍ ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ   (انعام، 38)     و هيچ جنبنده‏اى در زمين و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند، نيست مگر اينكه آنها هم اُمّت‏هايى چون شمايند. ما در اين كتاب (قرآن يا لوح محفوظ) هيچ چيز را فرو گذار نكرديم، سپس همه نزد پروردگارشان گرد مى‏آيند.
 
قرآن توجّه خاصّى به زندگى حيوانات دارد و از يادآورى خلقت، شعور و صفات آنها در راه هدايت مردم استفاده مى‏كند. «و فى خلقكم و ما يبثّ من دابّة آيات لقوم يوقنون»(جاثيه، 4.) در روايات وتجارب انسانى هم نمونه‏هاى فراوانى درباره‏ى شعور و درك حيوانات به چشم مى‏خورد و براى يافتن شباهت‏ها و آشنايى با زندگى حيوانات، بايد انديشه و دقّت داشت.( تفسير مراغى.) «امم أمثالكم»
  از آيات و روايات و تجارب برمى‏آيد كه شعور، ويژه انسان نيست. به نمونه‏ هايى توجّه كنيد:
 1. حضرت سليمان همراه با سپاهيانش از منطقه‏اى عبور مى‏كردند، مورچه‏اى به ساير مورچگان گفت: فورى به خانه‏هايتان برويد، تا زير پاى ارتش سليمان له نشويد.(نمل، 18.)
    شناخت دشمن، جزو غريزه‏ مورچه است، ولى اينكه مى‏فهمد اين شخص نامش سليمان و همراهانش ارتش اويند، اين بالاتر از غريزه است.
 2. هدهد در آسمان از شرك مردم زمينى مطلع شده و نزد سليمان گزارش مى‏دهد كه مردم منطقه‏ سبأ، خداپرست نيستند. آنگاه مأموريّت ويژه‏اى مى‏يابد. شناخت توحيد و شرك و زشتى شرك و ضرورت گزارش به سليمان پيامبر و مأموريّت ويژه‏ى پيام‏رسانى، مسأله‏اى بالاتر از غريزه است.(نمل، 22.)
 3. اين كه هدهد در جواب بازخواست حضرت سليمان از علّت غايب بودنش، عذرى موجّه و دليلى مقبول میاورد، نشانه شعورى بالاتر از غريزه است.(نمل، 22 - 26.)
 4. اينكه قرآن مى‏گويد: همه موجودات، تسبيح گوى خدايند ولى شما نمى‏فهميد،(اسراء، 44.) تسبيح تكوينى نيست، زيرا آن را ما مى‏فهميم، پس قرآن تسبيح ديگرى را مى‏گويد.
 5. در آيات قرآن، سجده براى خدا، به همه موجودات نسبت داده شده است. «وللَّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض...»( نحل، 49.)
 6. پرندگان در مانور حضرت سليمان شركت داشتند. «وحشر لسليمان جنوده من الجن و الانس والطير»( نمل، 17.)
 7. حرف زدن پرندگان با يكديگر و افتخار سليمان به اينكه خداوند، زبان پرندگان را به او آموخته است. «علّمنا منطق الطير»(نمل، 16.)
 8. آيه‏ «واذا الوُحوشُ حُشِرَت»(تكوير، 5.)، محشور شدن حيوانات را در قيامت مطرح مى‏ كند.
 9. آيه‏ «والطّير صافّات كلٌّ قد عَلِم صلاته و تسبيحه»(نور، 41.)، نشانه‏ى شعور و عباد آگاهانه‏ حيوانات است.
 10. وجود وفا در برخى‏حيوانات، از جمله سگ نسبت به صاحبخانه وفرزندانش.
 11. تعليم سگ شكارى و سگ پليس براى كشف قاچاق، يا خريد جنس، نشانه‏ى آگاهى خاصّ آن حيوان است.
 12. اسلام از ذبح حيوان در برابر چشم حيوان ديگر، نهى كرده است كه اين نشانه شعور حيوان نسبت به ذبح و كشتن است.
پرتوي از نور
[ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۱۶ ] [ 22:8 ] [ سعید ]
 هدف آفرينش انسان
 
سؤال: هدف از آفرينش انسان چيست؟
 پاسخ: قرآن چهار هدف را براى آفرينش انسان بيان كرده است:
 الف) عبادت كردن. در قرآن مى‏خوانيم: ما جن وانس را جز براى عبادت نيافريديم. «و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون»(
ذاريات، 56.)
 ب) انتخاب راه صواب از ناصواب و رسيدن به رشد و كمال در سايه آزمايش‏هاى الهى: «خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(
ملك، 2.)
 ج) آبادى و عمران زمين. قرآن مى‏فرمايد: خداوند شما را از زمين آفريد و شما را بر آبادى آن گماشت: «هو انشأكم من الارض واستعمركم فيها»(
هود، 61.)
 د) رحمت بر مردم. قرآن هدف ديگر خلقت را رحمت خاص خداوند بر مردم ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: (انسانها) براى آن آفريده شدند كه به رحمت خاص خداوند هدايت شوند: «الّا من رحم ربّك ولذلك خلقهم»(
هود، 119.)
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۴ ] [ 13:18 ] [ سعید ]
مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضّالٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَيّوبَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ‏

اصول كافى جلد 1 صفحه: 89 رواية: 4

 

 امام صادق عليه السلام فرمود: حديثى كه با قرآن موافقت نكند دروغيست خوش‏نما.

[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۲ ] [ 17:17 ] [ سعید ]
هر فرد و اجتماعى كه بدون فعّاليّت و صَرف نيروهاى عضلانى و فكرى، انتظار نتيجه مفيد داشته باشد، توقّع ضدّ حقيقت در مغز خود مى پرورانَد.

حقيقتى به عظمت حيات كه اگر به رشدِ واقعىِ خود برسد، شايستگى قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت الهى را دارد، چگونه امكان دارد بى قانون و بى نظم آفريده شده باشد؟!

اعتقاد به خداوندى كه نقشى در زندگىِ معتقد ندارد، اعتقاد نيست، بلكه نوعى از پديده هاى درونى است كه «تشريفات روانى» ناميده مى شود.

انسان اگر جريان قانون را در جهان هستى ناديده بگيرد، با شكست قطعى روبرو خواهد گشت و اگر خود را با آن قانون تطبيق نمايد، پيروز خواهد بود.

بدون تفسير صحيح حيات، پيدا كردن هدف اعلاى حيات امكان ناپذير است.

آن انسان رشد يافته كه انسان ها را اجزاء خود مى داند، با سقوط هر يك از آن ها، تباهىِ جزئى از خود را مشاهده مى كند.

سعادتمند كسى است كه همواره خود را در مرز «طبيعت» و «ماوراء طبيعت» احساس كند.


برچسب‌ها: علامه جعفری, جعفری
[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۲ ] [ 12:9 ] [ سعید ]

انسان در نظام شرك و توحيد.

خسي بر دريا، كشتي مجهّز.

انسان در نظام شرك، هر لحظه به سويي و به جانب قطبي كشيده مي شود، خسي است بر دريا، موجها هر لحظه او را در جهتي با خود مي برند. اما در نظام توحيدى، مانند يك كشتي مجهّز به دستگاههاي راهنمايي است، در يك حركت منظم و هماهنگ تحت فرمان مقامي خيرخواه.(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامى، ص 105.).

[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ ] [ 17:27 ] [ سعید ]

          اى شرف مسند پيغمبرى                 نُه فلكت،نايب انگشترى‏
          چرخ نهم،سفره دربان تو               عقل دهم،ريزه خور خوان تو
          عهد تو چون موسم باران،عزيز       شرع تو چون صحبت ياران،عزيز
          طوف كنِ كوى تو،ايوان چرخ          نازكشِ گوى تو،چوگان چرخ‏
          مهر فلك،آينه راى تو                     قلزم هستى،كف درياى تو
          گوش فلك،حلقه‏كش بندگى‏ست          خنده صبح از لب فرخندگى‏ست‏
          موسى و عيسى،همه محتاج تو          هفت سما،سلّم معراج تو

مير داماد

[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ ] [ 9:34 ] [ سعید ]
سوره اخلاص

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

آيه 1
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ    بگو: حقيقت اين است كه خدا يگانه است.
1خداوند، آموزنده توحيد به پيامبر (ص)
قل هو اللّه أحد
2 پيامبر (ص)، مأمور آموختن توحيد به مردم‏
قل هو اللّه أحد
3 كلمات توحيد، بايد بر زبان جارى گردد.
قل‏
4 ذات خداوند، در نهايت خفا و دور از حواس انسان است.
هو
در تركيب آيه شريفه، چند وجه گفته شده است؛ از جمله اين‏كه: «هو» مبتدا و «اللّه» خبر و «أحد» خبر دوم است. از آن‏جا كه مرجع ضمير در كلام ذكر نشده، به دست مى‏آيد كه ذهن مخاطبان را تنها با كلمه «او» مى‏توان متوجه ذات خداوند ساخت.
5 وحدانيت خداوند، حقيقتى ثابت و واقعيتى انكارناپذير است.
هو اللّه أحد
تركيبى كه بسيارى از اديبان و مفسران براى آيه شريفه پذيرفته‏اند، اين است كه: «هو» ضمير شأن و جمله «اللّه أحد» مفسر آن باشد كه در حقيقت مرجع ضمير خواهد بود. آوردن ضمير شأن، بيانگر عظمت مطلب و تثبيت آن است؛ يعنى، حقيقت و واقعيت اين است كه خداوند يكتا است.
6 توحيد، داراى اهميتى به سزا و قابل توجّه‏
قل هو
7 «اللّه»، نام خاص خداوند
اللّه‏
8 خداوند، تنها معبود شايسته عبادت است.
اللّه أحد
برخى از اهل لغت اصل كلمه «اللّه» را «إله» مى‏دانند. فعل «الَهَ»؛ يعنى، عبادت كرد، در اين صورت «إله»، به معناى معبود خواهد بود (مفردات راغب). كلمه «اللّه» با آن كه علم است، مى‏تواند ناظر به معناى لغوى «إله» نيز باشد. در اين صورت مراد از «وحدت معبود»، اين است كه ساير معبودها، دروغين و پندارى‏اند و شايسته عبادت نيستند.
9 ذات خداوند، حيرت‏افزا و غير قابل شناخت است.
اللّه‏
 «الِهَ»؛ يعنى، متحير ماند. برخى اهل لغت در كلمه «اللّه»، اين معنا را مقصود مى‏دانند. (مفردات)
10 خداوند، در ذات و صفات، يكتا و بى‏نظير است.
أحد
درباره «أحد» معانى متعددى گفته شده است؛ از جمله اين‏كه: «أحد»؛ يعنى، كسى كه در ربوبيت، ذات و صفات خويش دوم ندارد. (تاج‏العروس)
11 خداوند، با چيزى تركيب نمى‏شود.
أحد
برگزيدن تعبير «أحد» بر «واحد»، به اين دليل است كه «واحد»، در شمارش قرار مى‏گيرد و ممكن است چيزى به آن ضميمه شود؛ ولى «أحد» چنين نيست. (مجمع‏البيان)
12 خداوند، بسيط است و اجزا، اعضا، جنس و فصل ندارد.
أحد
برخى از اهل لغت گفته‏اند: احديت خداوند، به اين معنا است كه او قابل تجزيه نيست. (تاج العروس)
13 تعدد درباره خداوند، امكان‏پذير نيست.
أحد
در فرق «أحد» و «واحد» گفته شده است كه مى‏توان براى «واحد» دومى قرار داد؛ ولى «أحد» چنين نيست؛ زيرا «أحد» تمام جنس خود را فرامى‏گيرد. (مجمع‏البيان)
14 «احد» از اسما و صفات خداوند
هو اللّه أحد
15 «عن أبى‏جعفر (ع) أنّه قال: من صفة القديم أنّه واحد أحد صمد أحدىّ المعنى و ليس بمعانٍ كثيرة مختلفة ...؛
از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: از صفات‏(خداوندِ) قديم، اين است كه او يكى، يگانه و صمد است. و صفات او يكى است و او تركيبى از صفات بسيار و گوناگون نيست».
16 «أبوداود بن القاسم الجعفرىّ قال: قلت لأبى‏جعفر الثانى (ع) «قل هو اللّه أحد» ما معنى الأحد؟ قال: المجمع عليه بالوحدانية؛
ابو داود جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم (در) «قل هو اللّه أحد» مقصود از «أحد» چيست؟ فرمود: (يعنى) ذاتى كه همه او را به يگانگى قبول دارند».
17 «عن ... الباقر (ع) فى قول اللّه تبارك و تعالى‏: «قل هو اللّه أحد» قال: «قل» أى أظهر ما أوحينا إليك و نبأناك به بتأليف الحروف الّتى قرأناها لك ... و «هو» اسم مكنّى‏ مشار إلى‏ غائب فالهاء تنبيه على‏ معنى‏ ثابت و الواو أشارة إلى‏ الغائب عن الحواس ...؛
از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند تبارك و تعالى: «قل هو اللّه أحد» روايت شده كه فرمود: «قل»؛ يعنى، آشكار كن آنچه را به تو وحى كرديم و تو را از آن به وسيله تركيب حروفى كه برايت خوانديم، آگاه ساختيم. «هو» اسمى است كه با آن به غايب به صورت غير صريح اشاره مى‏شود. «هاء» ياد آور يك حقيقت ثابت و «واو» اشاره به وجودى است كه از حواس پنهان مى‏باشد (با حواس ظاهرى قابل درك نيست) ...».
18 «قال الباقر (ع): معنى قوله «اللّه أحد» المعبود الذى يأله الخلق عن إدراكه و الإحاطة بكيفيّته فرد بإلهيّته متعال عن صفات خلقه؛
امام باقر (ع) فرمود: ... معناى سخن خدا: «اللّه أحد»، (اين است كه او) معبودى است كه مخلوقات از درك حقيقت او و احاطه بر چگونگى او حيران و سرگردان‏اند. او درِ اله بودن خود يكتا است و بالاتر از صفات مخلوقات خود است».
19 «سأل رجل عليًّا (ع) عن تفسير هذه السورة فقال: «قل هو اللّه أحد» بلا تأويل عدد؛
مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (توحيد) سؤال كرد، حضرت فرمود: «قل هو اللّه أحد»، (احديت او) بدون بازگشت به عدد است (او واحد عددى نيست)».

كليدواژه‏ها:
احد/ اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ تحير؛ توحيد؛ جهان بينى؛ جهل؛ حُكم؛ رسالت؛ شرك؛ شعور؛ شناخت؛ صمد/ اسما و صفات؛ عبادت؛ عجز؛ محمّد (ص)؛ هو/ اسما و صفات‏

آيه 2
اللَّهُ الصَّمَدُ    خداست كه مقصود (همگان) است.
1خداوند، مرجعى مطمئن براى رفع تمام نيازمندى‏ها است.
اللّه الصمد
 «صمد»- از ريشه «صَمْد» (قصد)- آقا و سرورى است كه در امور به او توجه مى‏شود و فعل «صَمَدَ صَمْدَه»؛ يعنى، با اطمينان به او روى آورد و قصد خود را بر او متمركز كرد. (مفردات راغب)
2 همه موجودات نيازمند به خدا
اللّه الصمد
مورد توجه بودن خداوند در همه امور و حوائج نشانگر نياز موجودات به او و بى‏نيازى او از آنها است.
3 خداوند، بى‏نياز مطلق‏
اللّه الصمد
كسى كه همه چيز، در تمامى حوائج به او توجّه مى‏كنند، خود به آنها نيازى ندارد.
4 خداوند، در اوج مجد و بزرگوارى است.
اللّه الصمد
درباره «صمد»، معانى فراوانى گفته شده است؛ از جمله «كسى كه هر سيادت (آقايى) به او منتهى مى‏شود» (لسان‏العرب) و يا كسى كه سيادت او، به حد نهايى رسيده باشد كه به دليل محدود نبودن سيادت خداوند، براى آن نهايتى وجود ندارد. (تاج‏العروس)
5 خداوند، جاودانه، ازلى و ابدى است.
اللّه الصمد
 «صمد»؛ يعنى، دائم (قاموس) و كسى كه همواره بوده و خواهد بود. (مجمع‏البيان)
6 خداوند، منزّه از كاستى‏هاى درونى و بى‏نياز از غذا و آب است.
اللّه الصمد
 «صمد»؛ يعنى، «مُصْمَت» و آن موجودى است كه جوف‏(درون خالى) ندارد (تاج العروس). درون خالى نداشتن موجود زنده، بر بى‏نيازى او از غذا و آب دلالت دارد.
7 خداوند، موجودى ماوراى ماده‏
اللّه الصمد
يكى از ويژگى‏هاى ماده، ميان تهى بودن و وجود فاصله بين اجزاى آن است. برخى از مفسران، منزّه بودن خداوند از جوف را، ناظر به تقدس او از اين وصف ماده دانسته‏اند.
8 خداوند، محكوم هيچ فرمانى نبوده و فرمان او لازم‏الاجرا است.
اللّه الصمد
 «صمد»؛ يعنى، بزرگوارى كه فرمان او مطاع باشد و بدون خواست او كارى فيصله نيابد. (لسان‏العرب). و هيچ فرمان‏دهنده و نهى‏كننده‏اى، بر او تفوق نيابد. (مجمع‏البيان)
9 خداوند، از چيزى پديد نيامده و بى‏فرزند و بى‏همتا است.
اللّه الصمد
دو آيه بعد (لم‏يلد و لم‏يولد. و لم‏يكن له كفواً أحد)، به دليل قرار نگرفتن حرف عطف بين آنها و اين آيه، مى‏تواند مفسر كلمه «صمد» باشد.
10 خداوند، هدف حركت همه موجودات‏
اللّه الصمد
 «صَمَد»، با فعل «صَمَدَ اليه» (او را قصد كرد)، هم‏خانواده و «فَعَل» به معناى «مفعول» است؛ يعنى، مصمودٌ اليه و خداوند «صمد» است؛ يعنى، مقصود و مقصد نهائى موجودات است. حذف متعلقات «صمد» نشانه عموم است و مقصود بودن خداوند را به تمام موجودات و مقاصد آنها تعميم مى‏دهد.
11 «صمد» از اسما و صفات خداوند
اللّه الصمد
12 «قال الباقر (ع): حدّثنى أبى زين‏العابدين عن أبيه الحسين بن على (ع) أنّه قال: الصمد الذى لا جوف له و الصمد الذى قد انتهى سُؤْدَدُه و الصمد الذى لايأكل و لايشرب و الصمد الذى لاينام و الصمد الدائم الذى لم‏يزل و لايزال؛
امام باقر (ع) از پدرش زين العابدين (ع) از امام حسين (ع) روايت كرده كه فرمود: صمد كسى است كه درون خالى ندارد. صمد كسى است كه سيادت و آقايى‏اش، به كمال خود رسيده است. صمد كسى است كه نمى‏خورد و نمى‏آشامد. صمد كسى است كه خواب ندارد و صمد دائمى است كه هميشه بوده وخواهدبود».
13 «قال الباقر (ع): الصمد السيّد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناهٍ قال: و سئل على بن الحسين زين العابدين (ع) عن الصمد فقال: الصمد الذى لاشريك له و لايؤوده حفظ شى‏ء و لايعزب عنه شى‏ء؛
امام باقر (ع) فرمود: صمد آقايى است كه مورد اطاعت است و برتر از او امركننده و نهى‏كننده‏اى نيست و فرمود: از امام سجاد (ع) درباره «صمد» سؤال شد، آن حضرت فرمود: صمد كسى است كه شريكى ندارد و نگه‏دارى چيزى او را خسته نمى‏كند و هيچ چيز از او مخفى نيست».
14 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ سمعت الصادق (ع) يقول: قدم وَفْد من أهل فلسطين على الباقر (ع) ... ثمّ سألوه عن الصمد فقال: تفسيره فيه؛ الصمد خمسة أحرف، فالألف دليل على إنّيته، ... و اللام دليل على إلهيته بأنّه هو اللّه ... و أمّا الصاد فدليل على‏ أنّه عزّوجلّ صادق ... و أمّا الميم دليل على‏ ملكه و أنّه الملك الحقّ ... و أمّا الدال فدليل على‏ دوام ملكه و أنّه عزّوجلّ دائم تعالى‏ عن الكون و الزوال؛
وهب بن وهب گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: هيئتى از فلسطين خدمت امام باقر (ع) رسيدند و از او درباره معناى «صمد» سؤال كردند ... امام فرمود: تفسير آن در خود آن است. «الصمد» پنج حرف است: «الف» دليل است بر انّيت (حقيقت داشتن ذات) او ... و «لام» دليل است بر الاهيت او؛ يعنى كه او اللّه است ... و «صاد» دليل است بر اين كه او- عزّوجلّ- صادق است ... و «ميم» دليل است بر مَلِك بودن او و اين‏كه او پادشاه حق است ... و «دال» دليل دوام سلطنت او است و اين كه خداوند- عزّوجلّ- ابدى و برتر از حدوث و زوال است».
15 «عن داود بن القاسم الجعفرى قال: قلت لأبى‏جعفر الثانى (ع) جعلت فداك ما الصمد؟ قال: السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير؛
داوود بن قاسم جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم: فدايت گردم مراد از «صمد» چيست؟ فرمود: بزرگوارى است كه در (نيازهاى) كم و زياد، به او رجوع مى‏شود».
16 «سأل رجل عليّاً (ع) عن تفسير هذه‏السورة فقال: ... الصمد بلاتبعيضٍ بَدَدٍ؛
مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (اخلاص) سؤال نمود، حضرت فرمود: ... صمديت خداوند، بدون تجزيه شدن به اجزاى جدا از يكديگر است».
17 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ: و حدّثنى الصادق‏جعفربن محمد عن أبيه الباقر عن أبيه (ع) أنّ أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن على (ع) يسألونه عن الصمد فكتب إليهم ... ان اللّه سبحانه قد فسّر الصمد فقال: «اللّه أحد. اللّه الصمد» ثمّ فسّره فقال «لم‏يلد و لم‏يولد. و لم‏يكن له كفواً أحد» ... هو اللّه الصمد الذى لا من شى‏ء و لا فى شى‏ء و لا على‏ شى‏ء؛
وهب بن وهب قرشى گويد: امام صادق (ع) از طريق پدرش امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) برايم روايت كرده كه: اهل بصره به امام حسين (ع) نامه نوشتند و از ايشان معناى صمد را پرسيدند؛ امام به آنان نوشت: ... به درستى كه خداوند سبحان خود صمد را تفسير نموده و فرموده «اللّه أحد. اللّه صمد»، آن‏گاه آن را تفسير كرده و فرموده است: «لم‏يلد و لم‏يولد. و لم‏يكن له كفواً أحد» ... او است خداى صمد كه نه از چيزى به وجود آمده و نه در چيزى جاى گرفته و نه بر چيزى مستقر است».

كليدواژه‏ها:
آب؛ احد/ اسما و صفات؛ اطاعت؛ اللّه؛ امر الهى؛ پدر؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان بينى؛ حُكم؛ خلافت الهى؛ شرك؛ صمد/ اسما و صفات؛ فرزند؛ وجوب؛ خوردنى‏ها

آيه 3
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ    فرزند نياورده و فرزند كسى نيست.
1خداوند، فرزند ندارد.
لم‏يلد
2 خداوند، فرزند كسى نيست.
و لم‏يولد
3 تجزيه شدن ذات خداوند و جدا شدن چيزى از او، ممكن نيست.
لم‏يلد
تعبير ولادت در اين آيه، شامل صادر شدن از مبدأ ديگرو انفصال جزء از كلّ نيز مى‏باشد.
4 خداوند، از چيزى به وجود نيامده است.
و لم‏يولد
5 خداوند، نياز به فرزند و پدر و مادر ندارد.
اللّه الصمد. لم‏يلد و لم‏يولد
اين آيه و آيه بعد، چنانچه تفسير آيه قبل باشد؛ نداشتن فرزند و مبدأ پيدايش را، مصداق معناى «صمد» (بى‏نيازى) قرار داده است.
6 نياز همه موجودات به خداوند، دليل بى‏نيازى او از فرزند و پدر و مادر است.
الصمد. لم‏يلد و لم‏يولد
اين آيه، مى‏تواند بيانگر لوازم «صمد» بودن خداوند باشد.
7 كسى كه از ديگرى تولّد يافته، نمى‏تواند خدا باشد.
و لم‏يولد
جمله «لم‏يولد»، علاوه بر اين كه تصور هر گونه مبدئى را براى خداوند باطل مى‏داند؛ تعريض به كسانى است كه عيسى (ع) را خدا مى‏پنداشتند، با آن كه به متولّد شدن آن حضرت معترف بودند.
8 برخى از مردم پيش از اسلام، فرزند داشتن و متولد شدن را مانع خدايى نمى‏دانستند.
لم‏يلد و لم‏يولد
ماضى آوردن فعل‏هاى «لم‏يلد» و «لم‏يولد»- با آن‏كه نفى ولادت هميشگى است- به چنين پندارى در بين مردم آن زمان، اشاره دارد.

كليدواژه‏ها:
اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ پدر؛ توحيد؛ جاهليت؛ جهان بينى؛ خلقت؛ غنا؛ فرزند؛ مادر؛ ولادت‏

آيه 4
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ    و هيچ كس همتاى او نبوده است.
1خداوند، بى‏همتا است.
و لم‏يكن له كفوًا أحد
 «كفو» و «كفؤ» به يك معنا است (قاموس). كفؤ؛ يعنى، نظير و مساوى. (نهايه ابن‏اثير)
2 خداوند، از صفات موجودات ديگر منزّه است.
و لم‏يكن له كفوًا أحد
نبودن مماثل براى خداوند در بين موجودات، به اين معنا است كه حتى يك موجود، نمى‏توان يافت كه صفات خداوند، با اوصاف او مشابه باشد.
3 نياز همه موجودات به خداوند، دليل نبود همتا براى او است.
الصمد ... و لم‏يكن له كفوًا أحد
اين آيه مانند آيه قبل، تفسير «صمد» است؛ يعنى، خداوند مرجع حاجت‏هاى همه موجودات است؛ بنابراين، چگونه مى‏توان موجودى را كه به او محتاج است، مشابه و نظير او دانست.
كليدواژه‏ها:
اللّه؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان؛ جهان بينى؛ خلقت‏

[ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۰ ] [ 10:55 ] [ سعید ]
" إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ  "﴿82﴾


اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مى‏كند و مى‏فرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد.
قرآن كريم تعبيراتش از اين حقيقت، مختلف است در آيه مورد بحث فرموده:" انما امره" و در سوره" نحل، آيه 40" تعبير به قول كرده و فرموده:" إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" و در سوره" بقره" آيه" 117" تعبير به قضا كرده و فرموده:" وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ".
و ظاهرا مراد از كلمه" امر" در آيه مورد بحث، شان باشد، يعنى مى‏خواهد بفرمايد:
شان خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است، نه اينكه مراد از آن، امر در مقابل نهى باشد، هر چند كه آيه سوره نحل تاييد مى‏كند كه به اين معنا باشد، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مى‏كند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شان الهى در هنگام اراده خلقت است، نه اينكه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مى‏خواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مى‏گويد. پس وجه صحيح همان است كه: ما كلمه" قول" را بر" امر" به معناى شان حمل كنيم به اين معنا كه بگوييم: اين كلمه از آن جهت كه خودش مصداقى از شان است در اينجا به كار رفته، نه اينكه" امر" را بر" قول" در مقابل نهى حمل كنيم و معناى اينكه فرمود:" إِذا أَرادَ شَيْئاً" اين است كه:" اذا اراد ايجاد شى‏ء- وقتى اراده كند ايجاد چيزى را". و اين معنا از سياق آيه استفاده مى‏شود. و در عده‏اى از آيات كه متعرض اين حقيقتند، به جاى" اراده" كلمه" قضاء" آمده، مانند آيه" إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"  و هيچ منافاتى هم ندارد، براى اينكه قضا به معناى حكم است، و حكم‏ و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است، براى اينكه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است، و از مقام فعل او انتزاع مى‏شود، و معنايش اين است كه: هر چيز موجود را كه در رابطه با اراده خداى سبحان فرض كنيم طورى است كه هيچ چاره‏اى جز هست شدن ندارد. پس معناى جمله" اذا اردناه" اين است كه: وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود.
و جمله" أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ" خبر است براى كلمه" إِنَّما أَمْرُهُ" و معنايش اين است كه:
خداوند آن چيز را با كلمه" كن" مورد خطاب قرار مى‏دهد و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست، و گر نه تسلسل لازم مى‏آيد، براى اينكه خود لفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن، تلفظ ديگرى مى‏خواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزها است كه محتاج به اراده و تلفظ ديگرى است.
و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در كار نيست، براى اينكه اگر مخاطب وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى، مى‏خواهد بفرمايد: افاضه وجود، از ناحيه خدا به هر چيزى كه موجود مى‏شود، به جز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد، و چون ذات خداوندى اراده كند هستى آن را، بدون تخلف و درنگ موجود مى‏شود.
و اين نيز واضح است كه در مساله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مى‏دهيم بعد از خلقت نسبت مى‏دهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مى‏شود. و گر نه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او، و گر نه لازم مى‏آيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند، و بطلان اين حرف واضح است.
و نيز واضح است كه در مساله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمى‏شود و به مخلوق نمى‏چسبد، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مى‏دهيم، از خود جدا مى‏كنيم و به او ملحق مى‏سازيم. پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست.
و از اينجا روشن مى‏گردد كه: كلمه" ايجاد" يعنى كلمه" كن" عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق.
و نيز روشن مى‏شود كه: آنچه از ناحيه خداى تعالى افاضه مى‏شود، قابل درنگ و مهلت نيست، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمى‏كند، و تدريجيت نمى‏پذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مى‏كنيم، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مى‏شود.
و در آيات، اشارات لطيفى به اين حقايق شده، از آن جمله فرموده:" كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" « آل عمران، آيه 59.» كه كلمه" كن" را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه‏" وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ" « قمر، آيه 50.» و نيز فرموده:" وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً" « احزاب، آيه 38.» و آياتى ديگر.
و جمله" فَيَكُونُ" بيانگر اطاعت آن شى‏ء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته، مى‏خواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت، بدون درنگ لباس هستى مى‏پوشد.

" فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" ﴿83﴾


كلمه" ملكوت" مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه" رحموت" و كلمه" رهبوت" كه مبالغه در معناى رحمت و وحشت‏اند.
با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مى‏آيد كه: مراد از" ملكوت" آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق. ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم: ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى‏شود،" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" « انعام، آيه 75.» و" أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" « اعراف، آيه 185.» و" قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" « مؤمنون، آيه 88.».
و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه: دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.
و برگشت معنا در آيه" فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" به اين است كه: خدا از استبعادى كه مشركين در مساله معاد مى‏كنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.
و جمله" وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" خطاب به عموم مردم است، چه مؤمن و چه مشرك، و هم بيان نتيجه‏اى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا.

در نهج البلاغه مى‏فرمايد: چون خدا اراده مى‏كند او را دوباره خلق كند، مى‏گويد: باش و او بى‏درنگ خلق مى‏شود، و اين گفتن چون گفتن ما با صوت و آوازى كه شنيده شود نيست، بلكه كلام خداى سبحان همان فعل اوست، كه آن را ايجاد كرده است درحالى كه مثل آن قبلا نبود، چون اگر مى‏بود قديم بود و خداى دوم مى‏شد.
و نيز در نهج البلاغه است كه: خداى سبحان مى‏گويد، ولى نه با تلفظ، و اراده مى‏كند، ولى نه با نيت و ضمير.
و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت: به حضرت ابى الحسن (ع) عرضه داشتم: در باره اراده خدا و خلق كردنش، چيزى بفرما مى‏گويد:
آن جناب فرمودند: اراده در ما مخلوقات به معناى ضمير و خواست باطنى است كه به دنبال آن فعل از ما سرمى‏زند، و اما اراده در خداى تعالى به معناى ايجاد و احداث فعل است نه غير آن، براى اينكه: خداى تعالى احتياج به تروى و تفكر قبلى ندارد، او مثل ما نيست كه قبل از هر كار نخست تصميم بگيرد و سپس در طرز پياده كردنش فكر كند اين گونه صفات در خداى تعالى نيست و از خصايص مخلوقات است.
پس اراده خدا همان فعل است نه غير، به آن فعل مى‏گويد:" باش" و آن فعل وجود پيدا مى‏كند، اينهم كه گفتيم" مى‏گويد" گفتن با تلفظ و نطق به زبان نيست، و تصميم و تفكر ندارد، و همان طور كه خودش كيفيت ندارد، فعل او نيز كيفيت ندارد.

تفسیر المیزان

[ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۰۹ ] [ 19:10 ] [ سعید ]


بارها در شب هاي مهتابي و در دامنه كوه ها، با ایشان و تني چند از دوستان به تماشاي طبيعت زيباي خداوندي مي نشستيم . ناگاه او با سخناني به اين مضمون ، سكوت را مي شكستند كه : اگر از این جرعه اختیار ـ که با فیض بزرگ خداوندي به ما عنايت شده ـ خوب بهره برداري نكنيم ، بهتر اين است كه مانند يكي از اجزاي اين طبيعت زيباي ملكوتي كه نمايش جبر دارند، مطابق دستور، بي سر و صدا به حركت در آمده و رهسپار مقصد نهايي مي شديم .

علی رضا یگانه

[ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۴ ] [ 16:54 ] [ سعید ]

جلوه والاي نهج البلاغه

سخنان نهج البلاغه جلوه والایی از ابعاد گوناگون یک انسان پوینده در مسیر کمال برین است. طبیعی است که این سخنان ، توهّمات بي پايه و جزئيّات زودگذر و ذوق پردازي هاي شاعرانه و افسانه گويي هاي تخديركننده نيست . محتويات اين سخنان ، به همان اندازه واقعيّت دارد كه انسان در طبيعت وابسته به آفريننده طبيعت ، مي تواند راه هدف اعلاي زندگي خويش را در پيش گيرد.


زندگي بدون نظم ...

زندگی بدون نظم، مساوی زندگی بی قانون و اصل است که مساوی بی هویتی زندگی است. روشن ترین و محكم ترين دليل بر ضرورت نظم در زندگي ، قانون مندي همه اجزاء كوچك و بزرگ جهان هستي است كه زندگي آدمي هم يكي از آن هاست . كسي كه انتظار دارد مي توان زندگي را بدون نظم سپري كرد، در حقيقت منكر قانون حاكم بر هستي بوده، هيچ چيز را شرط هيچ چيز نمي داند! اين، همان كوري است كه با وجود آن ، امكان ديدن و دانستن هيچ چيزي وجود ندارد. به جرأت مي توان گفت : نيرومندترين عامل تخريب زندگي ـ چه فردي و چه اجتماعي ـ همين بي اعتنايي به نظم است كه معلول جهل يا بي اعتنايي به قانون مندي حيات است كه جزئي بسيار بااهميت از كيهان منظم و قانون مند است .

[ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۰۲ ] [ 22:45 ] [ سعید ]

برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي /زير نظر:استاد محقق/ سوره هود از آیه 81 تا انتها


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 21:1 ] [ سعید ]

برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي /زير نظر:استاد محقق/ سـوره هود از آیه 41 تا 80


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 20:50 ] [ سعید ]

برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي /زير نظر:استاد محقق/تنظيم:احمد على بابائى /سـوره هود از  ابتدا تا  آیه 40


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 20:49 ] [ سعید ]

متفكرين تماشاگر، انديشمندان تجريدپرستند، همچنانكه درون بين هاي تماشاگر، هواخواهان عرفان منفي مي باشند.

شخصي كه تنها نيروي انديشه را به كار ببندد و جز انديشه ، فرصت فعاليّت به هيچ يك از قواي دروني ندهد، مانند اين است كه فقط يك عينك به چشم دارد.


[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 1:43 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب