منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ ﴿73﴾ و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتهاند گروه گروه به سوى بهشتسوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانان آن به ايشان گويند سلام بر شما خوش آمديد در آن درآييد [و] جاودانه [بمانيد] (73) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاء فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ ﴿74﴾ و گويند سپاس خدايى را كه وعدهاش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت] را به ما ميراث داد از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى گزينيم چه نيك است پاداش عملكنندگان (74) [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ ] [ 11:43 ] [ سعید ]
بَلَى قَدْ جَاءتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿59﴾ [به او گويند] آرى نشانههاى من بر تو آمد و آنها را تكذيب كردى و تكبر ورزيدى و از [جمله] كافران شدى (59) وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ ﴿60﴾ و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستهاند رو سياه مىبينى آيا جاى سركشان در جهنم نيست (60) وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿61﴾ و خدا كسانى را كه تقوا پيشه كردهاند به [پاس] كارهايى كه مايه رستگارىشان بوده نجات مىدهد عذاب به آنان نمىرسد و غمگين نخواهند گرديد (61) - خداوند بدون اتمام حجّت، كسى را عذاب نمىكند. «بلى قد جاءتك اياتى» - تكذيب فورى و بدون تأمل، حاكى از روحيه تكبّر ولجاجت است. «فكَذّبت» - روسياهى واقعى و سياهى دل در قيامت ظاهر مىشود. «وجوههم مسودّة» - انگيزهى دروغ بستن به خداوند تكبّر است. «كذبوا على اللّه... للمتكبّرين» - تقوا وسيله نجات و رستگارى است. «و ينجّى اللّه الّذين اتّقوا بمفازتهم» - متّقين هيچ گونه اندوه درونى ندارند. «و لا هم يحزنون» اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ﴿62﴾ خدا آفريدگار هر چيزى است و اوست كه بر هر چيز نگهبان است (62) لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿63﴾ كليدهاى آسمان و زمين از آن اوست و كسانى كه نشانههاى خدا را انكار كردند آنانند كه زيانكارانند (63) قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ ﴿64﴾ بگو اى نادانان آيا مرا وادار مىكنيد كه جز خدا را بپرستم (64) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُن مِّنْ الشَّاكِرِينَ ﴿66﴾ بلكه خدا را بپرست و از سپاسگزاران باش (66) وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿67﴾ و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناختهاند و حال آنكه روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست او منزه است و برتر است از آنچه [با وى] شريك مىگردانند (67) - موحّد واقعى كسى است كه به تمام ابعاد توحيد معتقد باشد:توحيد در خالقيّت. «خالق كل شىء»توحيد در ربوبيّت. «على كل شىء وكيل»توحيد در عبادت. «افغير اللّه تأمروّنى اعبد...» وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ ﴿68﴾ و در صور دميده مىشود پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است بيهوش درمىافتد مگر كسى كه خدا بخواهد سپس بار ديگر در آن دميده مىشود و بناگاه آنان بر پاى ايستاده مىنگرند (68) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ﴿69﴾ و زمين به نور پروردگارش روشن گردد و كارنامه [اعمال در ميان] نهاده شود و پيامبران و شاهدان را بياورند و ميانشان به حق داورى گردد و مورد ستم قرار نگيرند (69) [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۹ ] [ 7:2 ] [ سعید ]
أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿52﴾ آيا ندانستهاند كه خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ مىگرداند قطعا در اين [اندازه گيرى] براى مردمى كه ايمان دارند نشانههايى [از حكمت] است (52) قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿53﴾ بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد از رحمتخدا نوميد مشويد در حقيقتخدا همه گناهان را مىآمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است (53) - گرچه سعى و تلاش و دانش بشرى، شرط لازم براى كسب رزق است، ولى شرط كافى و علّت نهايى نيست. «انّ اللّه يبسط الرزق» - از آن جا كه مهر الهى بر قهرش سبقت دارد، گسترش رزق قبل از تنگى روزى آمده است. «يبسط الرزق - يقدر» - قوانين و احكام الهى در حد اعتدال است و نافرمانى مردم، تجاوز از حدّ اعتدال است. «اسرفوا على انفسهم» - در بخشش الهى نوع گناه و مقدار آن تفاوتى ندارد. «الذنوب جميعاً» - يأس از رحمت الهى جايز نيست. «لا تقنطوا» - اميد به مغفرت زمينه آمرزش است. «لا تقنطوا... انّ اللّه يغفر» وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ﴿54﴾ و پيش از آنكه شما را عذاب در رسد و ديگر يارى نشويد به سوى پروردگارتان بازگرديد و تسليم او شويد (54) وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿55﴾ و پيش از آنكه به طور ناگهانى و در حالى كه حدس نمىزنيد شما را عذاب دررسد نيكوترين چيزى را كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل آمده است پيروى كنيد (55) [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۸ ] [ 7:7 ] [ سعید ]
من گمان نمي كنم ... آن چه موضوع بحث و بررسی ماست، این است که: آیا این تفسیرکنندگان می توانند خود را مجاز بدانند پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانيسم خلاصه نموده و حقيقتي را به نام انسانيّت ، از انسان ها منها كنند؟! يا آن اندازه بي اهميّت تلقي كنند كه گويي چنين حقيقتي وجود ندارد؟! من گمان نمي كنم آن مغزهاي مقتدر كه در قلمروِ علوم انساني به آن همه معلومات مفيد دست يافته اند، خود را براي نفي انسانيّت انسان مجاز بشمارند. ما به عنوان نمونه ، حدود 950 مشخصّه انساني را [در جلد اول ترجمه و تفسير نهج البلاغه] متذكر شديم و اثبات كرديم هيچ ماشيني اگرچه به عظمت نهايي برسد، نمي تواند داراي آن مختصّات باشد. [ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۷ ] [ 18:23 ] [ سعید ]
از ابراهيم بن عباس مروى است كه گفت حضرت رضا (ع) را نديدم كه هرگز از او سؤالى كرده شود مگر آنكه ميدانست جواب آن را و اعلم از او در ابتداى زمان تا عصر او نديدم و مأمون او را بسؤالى از هر چيزى امتحان ميكرد و آن بزرگوار جواب ميداد و تمام سخن او و جواب او و تمثال را از قران انتزاع مينمود و در هر سه روز يك قرآن ختم ميكرد و ميفرمود كه اگر ميخواستم قران را در كمتر از سه روز ختم كنم هر آينه ختم ميكردم و ليكن من هرگز بآيه نگذشتم مگر آنكه در آن آيه و در آنكه اين آيه در چه چيز فرود آمده و در كدام وقت نازل شده است فكر كردهام پس از اين جهت در هر سه روز يك قران ختم ميكنم و از سخنان مشهور آن بزرگوار است كه ميفرمود گناهان صغيره را راه است به گناهان كبيره يعنى ارتكاب گناهان صغيره منجر شود بارتكاب گناهان كبيره و هر كس در اندك از خدا نترسد در بسيار از خدا نميترسد و اگر خدا مردم را ببهشت و جهنم نترسانيده بود بر ايشان واجب بود كه او را اطاعت كنند و معصيت و نافرمانى او نكنند بجهت تفضل او در حق ايشان و احسان او بسوى ايشان و اظهار نعمتهاى خود را بر ايشان و حال آنكه استحقاق آن را ندارند.
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۷ ] [ 11:12 ] [ سعید ]
وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿45﴾ و چون خدا به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مىگردد و چون كسانى غير از او ياد شوند بناگاه آنان شادمانى مىكنند (45) - مقدار باور و ايمان خود را نسبت به آخرت، از طريق تنفّر يا توجّه خود نسبت به احكام خداوند بيازماييم. «اشمأزّت... يستبشرون» - ميان توحيد و معاد رابطه تنگاتنگى است. «ذكر اللّه... اشمأزت قلوب الّذين لا يؤمنون بالاخرة» - ذكر خدا كه مايهى آرامش دلهاست، براى گروهى مايه آزار و اذيّت است. «اشمأزّت» قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿46﴾ بگو بار الها اى پديدآورنده آسمانها و زمين [اى] داناى نهان و آشكار تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مىكردند داورى مىكنى (46) وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ﴿47﴾ و اگر آنچه در زمين استيكسره براى كسانى كه ظلم كردهاند باشد و نظيرش [نيز] با آن باشد قطعا [همه] آن را براى رهايى خودشان از سختى عذاب روز قيامتخواهند داد و آنچه تصور[ش را] نمىكردند از جانب خدا بر ايشان آشكار مىگردد (47)وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون ﴿48﴾ و [نتيجه] گناهانى كه مرتكب شدهاند برايشان ظاهر مىشود و آنچه را كه بدان ريشخند مىكردند آنها را فرا مىگيرد (48) - در برابر افرادى كه به غير خدا دل سپردهاند و از بردن نام خدا تنفر دارند، به خدا توجّه كنيم. «قل الّلهم» - آفرينش آسمانها مهمتر از آفرينش زمين است. (هميشه نام آسمان قبل از نام زمين برده شده است). «السموات و الارض» - علم خداوند به غيب و شهود يكسان است. «عالم الغيب و الشهادة» - اختلاف ميان مشركان و موحدان هميشه خواهد بود. «كانوا فيه يختلفون» - غريزهى حبّ ذات بر حبّ مال غالب است. «ما فى الارض... لافتدوا به» - محاسبات انسان، جامع و واقعگرا نيست. «بدا لهم من اللّه مالم يكونوا يحتسبون» - روز قيامت، روز كشف و ظهور است و تمام اسرار آشكار مىشود. «بدا لهم» - خلاف، زمانى جرم مىشود كه همراه با ستم، استهزا، تعمّد و استمرار باشد. «ظلموا - كسبوا - كانوا به يستهزؤن» - قهر الهى تمام وجود ستمگران را مىگيرد. «حاق بهم» فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿49﴾ و چون انسان را آسيبى رسد ما را فرا مىخواند سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم مىگويد تنها آن را به دانش خود يافتهام نه چنان استبلكه آن آزمايشى است ولى بيشترشان نمىدانند (49) قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿50﴾ قطعا كسانى كه پيش از آنان بودند [نيز] اين [سخن] را گفتند و آنچه به دست آورده بودند كارى برايشان نكرد (50)فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاء سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ﴿51﴾ تا [آنكه] كيفر آنچه مرتكب شده بودند بديشان رسيد و كسانى از اين [گروه] كه ستم كردهاند به زودى نتايجسوء آنچه مرتكب شدهاند بديشان خواهد رسيد و آنان درماندهكننده [ما] نيستند (51) - انسان به قدرى عاجز است كه به مجرّد رسيدن خطر فرياد مىزند. «مَسّ الانسان ضُرّ دَعانا» - تلخىها ، نتيجه عملكرد انسان و مايهى آزمايش است، ولى نعمتها لطف الهى است. «مسّ الانسان ضُرّ... خوّلناه نعمة منا» - فشارها و حوادث انسان را به ناتوانى خود معترف و فطرت خداجويى را در انسان بيدار و شكوفا مىكنند. «فاذا مسّ الانسان ضُرّ دعانا» - رفاه و آسودگى، بستر غفلت و غرور است. «خوّلناه نعمة... انّما اوتيته على علمٍ» - از نمونههاى تاريخى براى هدايت و تربيت بهره گيريم. «قد قالها الّذين من قبلهم» - تاريخ، بهترين گواه است كه مال و ثروت به هنگام قهر الهى، نه در دنيا انسان را نجات مىدهد و نه در آخرت. «فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون» - سرنوشت انسان به دست خود اوست. «فاصابهم سيئات ما كسبوا» [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۶ ] [ 20:8 ] [ سعید ]
قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿39﴾ بگو اى قوم من شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد من [نيز] عمل مىكنم پس به زودى خواهيد دانست (39) مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ﴿40﴾ [كه] چه كس را عذابى كه رسوايش كند خواهد آمد و عذابى پايدار بر او نازل مىشود (40) إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ ﴿41﴾ ما اين كتاب را براى [رهبرى] مردم به حق بر تو فروفرستاديم پس هر كس هدايتشود به سود خود اوست و هر كس بيراهه رود تنها به زيان خودش گمراه مىشود و تو بر آنها وكيل نيستى (41) مراد از «عذابٌ يخزيه» عذاب دنيا و مراد از «عذابٌ مقيم» عذاب آخرت است. - رهبران الهى ذرهاى عقب نشينى نداشتند و كفّار را از سازش مأيوس مىكردند. «انّى عامل» - انسان در انتخاب راه آزاد است. «مَن اهتدى - مَن ضلّ» - وظيفه پيامبر ابلاغ است، نه اجبار. (حتّى انبيا حقّ تحميل عقيده ندارند). «و ما انت عليهم بوكيل» اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿42﴾ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مىستاند و [نيز] روحى را كه در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مىكند] پس آن [نفسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مىدارد و آن ديگر [نفسها] را تا هنگامى معين [به سوى زندگى دنيا] بازپس مىفرستد قطعا در اين [امر] براى مردمى كه مىانديشند نشانههايى [از قدرت خدا]ست (42) «يَتوفّى» از «وَفى» به معناى اداى كامل امرى است و در مورد مرگ به معناى گرفتن جان به طور كامل است. أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاء قُلْ أَوَلَوْ كَانُوا لَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَلَا يَعْقِلُونَ ﴿43﴾ آيا غير از خدا شفاعتگرانى براى خود گرفتهاند بگو آيا هر چند اختيار چيزى را نداشته باشند و نينديشند (43) قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿44﴾ بگو شفاعتيكسره از آن خداست فرمانروايى آسمانها و زمين خاص اوستسپس به سوى او باز گردانيده مىشويد (44) [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۶ ] [ 11:30 ] [ سعید ]
وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿33﴾ و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود آنانند كه خود پرهيزگارانند (33) لَهُم مَّا يَشَاءونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاء الْمُحْسِنِينَ ﴿34﴾ براى آنان هر چه بخواهند پيش پروردگارشان خواهد بود اين است پاداش نيكوكاران (34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿35﴾ تا خدا بدترين عملى را كه كردهاند از ايشان بزدايد و آنان را به بهترين كارى كه مىكردهاند پاداش دهد (35) - مبلّغ دين، آن گاه مورد ستايش است كه خود نيز به آن چه مىگويد عمل كند. «جاء بالصّدق و صدّق به» - الطاف الهى در بهشت محدوديّت ندارد. «لهم ما يشاؤن» - متّقين همان نيكوكاران هستند. «هم المتّقون - المحسنين» - مقام تقوا و احسان، با صدور بعضى كارهاى زشت منافاتى ندارد. (ضمير «عنهم» به همان متّقين و محسنين در آيه قبل بر مىگردد). «ليكفّر اللّه عنهم أسوء الّذى عملوا» - از لطف الهى همين بس كه بدترين گناهان را مىپوشاند و به نحو احسن پاداش مىدهد. «يكفر اللّه عنهم اسوأ - يجزيهم اجرهم باحسن» - خداوند پاداش متّقين و محسنين را به بهاى بهترين كارشان مىدهد. (كار متوسط آنان را نيز پاداش بهترين كار مىدهد). «بأحسن الّذى...» أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾ آيا خدا كفايت كننده بندهاش نيست و [كافران] تو را از آنها كه غير اويند مىترسانند و هر كه را خدا گمراه گرداند برايش راهبرى نيست (36) وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انتِقَامٍ ﴿37﴾ و هر كه را خدا هدايت كند گمراه كنندهاى ندارد مگر خدا نيست كه نيرومند كيفرخواه است (37)- هدايت و ضلالت به دست خداست، «يضلل اللّه - يهد اللّه» لكن مقدّمات دريافت هدايت يا محروم شدن از آن، به دست انسان است. چنانكه در آيات ديگر مىخوانيم: «يهدى اللّه من ينيب» و «لا يهدى من هو مسرف كذّاب» - از كمى تعداد و امكانات نترسيد، از اين بترسيد كه از مدار بندگى خدا بيرون رويد، كه اگر بندهى او باشيد هيچ قدرتى شما را نمىشكند. «فما له من مضل» - گمراه شدن انسان از سوى خداوند بى مقدّمه نيست، كيفر عملكرد خود انسان است. «ذى انتقام» وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿38﴾ و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده قطعا خواهند گفتخدا بگو [هان] چه تصور مىكنيد اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند آيا آنچه را به جاى خدا مىخوانيد مىتوانند صدمه او را برطرف كنند يا اگر او رحمتى براى من اراده كند آيا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توكل تنها بر او توكل مىكنند (38) كلمه «ضُرٌّ» در برابر رحمت، به معناى هر گونه گرفتارى است. - بت پرستان خالقيّت خداوند را قبول داشتند. (لكن براى بتها نقش ربوبيّت و شفاعت را قائل بودند). «ليقولنّ اللَّه» - كسى لايق پرستش است كه قدرتِ رساندن سود و دفع زيان را داشته باشد. «هل هنّ كاشفات - هل هنّ مُمسِكات» [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۵ ] [ 16:59 ] [ سعید ]
قرآن کد عالم هستی یعنی شرح عالم هستی است، اگر کسی با قرآن آشنا شو با تمام اسرار هستی آشنا می شود و به قله اعلی انسانیت می رسد به عنوان مثال آقای وفایی شوشتری وقتی در نجف بودند به یک نفر نامه می نویسند که چرا فلان شب نماز شبت را نخواندی ( ریزبینانند در عالم هستی واقفند از کار هر کسی) اینها همه مربوط به نورانیت قرآن است اگر انسان با قرآن کریم انس پیدا کند به جایی می رسد که همه چیز را می داند. هر آنچه که سعادت بشر را تامين مي کند در قرآن وجود دارد قرآن کد و رمز عالم هستي است. قرآن نور است نور هم ظاهر است وهم ظاهرکننده (مظهر) . عمل به قرآن باعث نورانيت مي شود ماهم بايد با آن سنخيت داشته باشيم تا قرآن را بفهميم. هرچه انسان بالاتر برود با نور قرآن بیشتر آشناتر می شود ولی شرطش این است که انسان طهارت داشته باشد، شرطش تشخیص کان یکون نیست چون این مطالب را همه می توانند بفهمند چه طاهر باشند و چه نباشند ولی کسانی قرآن را خوب می فهمند که طاهر باشند. [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۵ ] [ 9:41 ] [ سعید ]
أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَقِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ ﴿24﴾ پس آيا آن كس كه [به جاى دستها] با چهره خود گزند عذاب را روز قيامت دفع مىكند [مانند كسى است كه از عذاب ايمن است] و به ستمگران گفته مىشود آنچه را كه دستاوردتان بوده است بچشيد (24) كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمْ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ ﴿25﴾ كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند به تكذيب پرداختند و از آنجا كه حدس نمىزدند عذاب برايشان آمد (25) فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ﴿26﴾ پس خدا در زندگى دنيا رسوايى را به آنان چشانيد و اگر مىدانستند قطعا عذاب آخرت بزرگتر است (26) كلمه «وجه» شايد در اين آيه به معناى طريقه و راه باشد.تفسير راهنما آيه را اين گونه ترجمه كرده است: پس آيا كسى كه در روز قيامت (دستش از كار افتاده و) از سختى عذاب صورت خود را سپر مىكند (مانند كسى است كه از عذاب در امان است؟) - يكى از شكنجههاى مجرمان، شنيدن سخنان تحقيرآميز است. «قيل للظالمين» - تاريخ پر عبرت كفّار و طاغوتهاى گذشته، درس عبرتى براى آيندگان است. «مِن قبلهم» وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿27﴾ و در اين قرآن از هر گونه مث لى براى مردم آورديم باشد كه آنان پندگيرند (27) قُرآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ﴿28﴾ قرآنى عربى بىهيچ كژى باشد كه آنان راه تقوا پويند (28) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَاء مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿29﴾خدا مثلى زده است مردى است كه چند خواجه ناسازگار در [مالكيت] او شركت دارند [و هر يك او را به كارى مىگمارند] و مردى است كه تنها فرمانبر يك مرد است آيا اين دو در مث ل يكسانند سپاس خداى را [نه] بلكه بيشترشان نمىدانند (29) «متشاكِسون» به معناى شريكهاى بد اخلاقى است كه هميشه با يكديگر مشاجره دارند. - موحّد تنها در فكر رضايت خداى يگانه است، ولى مشرك هر لحظه به فكر راضى كردن چند نفر است. «فيه شركاء - سَلَماً لرجل» إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ﴿30﴾ قطعا تو خواهى مرد و آنان [نيز] خواهند مرد (30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ ﴿31﴾ سپس شما روز قيامت پيش پروردگارتان مجادله خواهيد كرد (31) كلمه «مثوى» از «ثواء» به معناى محلّ اقامت دائمى است. - پيامبران در زندگى عادى مثل ديگرانند. «انك ميّت» [ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۴ ] [ 9:33 ] [ سعید ]
امروز مواردی که لغت لعنت و ریشه لعن در قرآن به کار رفته را جمع آوری کردم چونکه لعن در غیر موارد آمده در قرآن و حدیث مضموم است در ادامه مطلب موارد به کا رفته ریشه لعن در قرآن را می بینیم با این توضیح که برای سهولت فهم آیاتی که مورد لعن در آیات قبل بوده را هم در کروشه آورده ام
ادامه مطلب [ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۲۳ ] [ 17:25 ] [ سعید ]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ ﴿21﴾ مگر نديدهاى كه خدا از آسمان آبى فرود آورد پس آن را به چشمههايى كه در [طبقات زيرين] زمين است راه داد آنگاه به وسيله آن كشتزارى را كه رنگهاى آن گوناگون است بيرون مىآورد سپس خشك مىگردد آنگاه آن را زرد مىبينى سپس خاشاكش مىگرداند قطعا در اين [دگرگونيها] براى صاحبان خرد عبرتى است (21) «سلك» از «سلوك» به معناى دخول و نفوذ است و«ينابيع» جمع «ينبوع» به معناى چشمه است. «يهيج» از هيجان به معناى حركت تند و با جوش و خروش است. اين كلمه هرگاه به كشت و نبات نسبت داده شود به معناى آغاز خشك شدن است. «حطام» به معناى خردههاى گياه خشك شده و كاه است، «ألباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز و عقل است. - از كنار پديدههاى طبيعت غافلانه نگذريم. «اَلَم تر» - يكى از راههاى خداشناسى دقّت در پديدههاست. «اَلَم تر» - آفرينش همه پديدهها به اراده الهى است. «سلكه - يخرج - يجعله» - معارف دينى، داراى منطق و استدلالى است كه با عقل قابل درك و فهم است، نه آنكه امورى بىدليل باشند. «لذكرى لاولى الالباب» أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿22﴾ پس آيا كسى كه خدا سينهاش را براى [پذيرش] اسلام گشاده و [در نتيجه] برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مىباشد [همانند فرد تاريكدل است] پس واى بر آنان كه از سختدلى ياد خدا نمىكنند اينانند كه در گمراهى آشكارند (22) - دين باورى و تسليم بودن در برابر حقّ، به روحى بلند نياز دارد كه هديهاى الهى است. «شرح اللّه صدره للاسلام» اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاء وَمَن يُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿23﴾ خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه متضمن وعد و وعيد نازل كرده است آنان كه از پروردگارشان مىهراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مىگردد اين است هدايتخدا هر كه را بخواهد به آن راه نمايد و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست (23) «حديث» به معناى سخن و گفتار است و مراد از حديث در اين آيه، قرآن است .خود كلمه «متشابه» نيز متشابه است، يعنى چند معنا دارد. يك معناى آن چند پهلو بودن برخى آيات قرآن است، در برابر آيات محكم و روشن، كه در اين معنا متشابه، صفت بعضى آيات است. «هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات» لكن متشابه در اين آيه به معناى شباهت آيات به يكديگر است كه بنابراين صفت تمام آيات است. [ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۲۳ ] [ 7:39 ] [ سعید ]
قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿11﴾ بگو من مامورم كه خدا را در حالى كه آيينم را براى او خالص گردانيدهام بپرستم (11) وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ ﴿12﴾ و مامورم كه نخستين مسلمانان باشم (12) - با اعلام خدامحورى، مشركان را از آرزوى نفوذ در انديشه و مكتب خود مأيوس كنيد. «قل انّى اُمرتُ» - پيامبر از پيش خود چيزى نمىگويد و كارى نمىكند. «اُمرتُ... اُمرتُ» قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُ دِينِي ﴿14﴾ بگو خدا را مىپرستم در حالى كه دينم را براى او بىآلايش مىگردانم (14) فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿15﴾ پس هر چه را غير از او مىخواهيد بپرستيد [ولى به آنان] بگو زيانكاران در حقيقت كسانىاند كه به خود و كسانشان در روز قيامت زيان رساندهاند آرى اين همان خسران آشكار است (15) - در شيوهى تبليغ، گاهى تهديد و قهر لازم است. «فاعبدوا ما شئتم» (چنانكه در جاى ديگر مىفرمايد: «اعملوا ما شئتم» هرگونه مىخواهيد عمل كنيد.) - رهبر بايد بداند همه مردم تسليم او نخواهند شد. «فاعبدوا ما شئتم» وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ ﴿17﴾ و[لى] آنان كه خود را از طاغوت به دور مىدارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشتهاند آنان را مژده باد پس بشارت ده به آن بندگان من كه (17) الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ ﴿18﴾ به سخن گوش فرامىدهند و بهترين آن را پيروى مىكنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان (18) -اجتناب از طاغوت، مقدّمه توجّه به خداست. «اجتنبوا الطاغوت - انابوا الى اللّه» - شرط توبه، دورى از طاغوت است واطاعت از طاغوت مانع انابه و توبه است. «اجتنبوا الطاغوت - انابوا الى اللّه» [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۲ ] [ 11:30 ] [ سعید ]
خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِّنْ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ شما را از نفسى واحد آفريد سپس جفتش را از آن قرار داد و براى شما از دامها هشت قسم پديد آورد شما را در شكمهاى مادرانتان آفرينشى پس از آفرينشى [ديگر] در تاريكيهاى سه گانه [م شيمه و رحم و شكم] خلق كرد اين استخدا پروردگار شما فرمانروايى [و حكومت مطلق] از آن اوستخدايى جز او نيست پس چگونه [و كجا از حق] برگردانيده مىشويد (6) مراد از «أنزَل» نزول مكانى نيست، بلكه نعمتى است كه از مقام برتر به مقام پايينتر داده مىشود. يا به معناى پذيرايى است، نظير آيهى «نُزُلاً من عنداللّه» و يا به جهت آن است كه سرچشمهى حيات حيوانات، آبى است كه از بالا نازل مىشود و خزينهى همهى نعمتها بالاست. «ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» هيچ چيزى نيست مگر آن كه خزينهى آن نزد ماست و ما جز به مقدار معين نازل نمىكنيم. مراد از «ظلمات سه گانه» به گفتهى امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه، گوشت و پوست و خون است. «ثمّ اسكنتَنى فى ظلمات ثلاث بين لحم و جلد و دم» - آفرينش انسان در چند مرحله انجام مىگيرد. «خلقاً من بعد خلق» - انسان در تاريكى فلج است ولى خداوند در تاريكىهاى متراكم فعال است. «يخلقكم فى ظلمات ثلاث» - نعمتهاى زندگى را از خدابدانيم كه او هم خالق است و هم مالك، هم ربّ است و هم معبود. «خلقكم... ربكم له الملك لا اله الاّ هو» إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِن تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿7﴾ اگر كفر ورزيد خدا از شما سخت بىنياز است و براى بندگانش كفران را خوش نمىدارد و اگر سپاس داريد آن را براى شما مىپسندد و هيچ بردارندهاى بار [گناه] ديگرى را برنمىدارد آنگاه بازگشتشما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه مىكرديد خبر خواهد داد كه او به راز دلها داناست (7) مراد از كفر در اين آيه، كفران نعمت است، به دليل آن كه در مقابل آن، از تشكّر سخن به ميان آمده است. وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ﴿8﴾ و چون به انسان آسيبى رسد پروردگارش را در حالى كه به سوى او بازگشتكننده است مىخواند سپس چون او را از جانب خود نعمتى عطا كند آن [مصيبتى] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه او دعا مىكرد فراموش مىنمايد و براى خدا همتايانى قرار مىدهد تا [خود و ديگران را] از راه او گمراه گرداند بگو به كفرت اندكى برخوردار شو كه تو از اهل آتشى (8) «ضُرّ» به معناى هر گونه آسيب و ضرر است. «خول» به معناى عطاى بزرگ است. «منيب» يا از «نوبة» است، يعنى انسان نوبت به نوبت به خدا توجّه مىكند، يا از «نابَ» به معناى انقطاع است، يعنى انسان در بست به او توجّه مىكند كه ظاهراً همين معناى دوم مراد است. أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ ﴿9﴾ [آيا چنين كسى بهتر است] يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت [خدا] مىكند [و] از آخرت مىترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد بگو آيا كسانى كه مىدانند و كسانى كه نمىدانند يكسانند تنها خردمندانند كه پندپذيرند (9) قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿10﴾ بگو اى بندگان من كه ايمان آوردهايد از پروردگارتان پروا بداريد براى كسانى كه در اين دنيا خوبى كردهاند نيكى خواهد بود و زمين خدا فراخ است بىترديد شكيبايان پاداش خود را بىحساب [و] به تمام خواهند يافت (10) [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 22:26 ] [ سعید ]
سوره الزمر( 39) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿1﴾ نازل شدن [اين كتاب] از جانب خداى شكست ناپذير سنجيدهكار است (1) إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿2﴾ ما [اين] كتاب را به حق به سوى تو فرود آورديم پس خدا را در حالى كه اعتقاد [خود] را براى او خالصكنندهاى عبادت كن (2) «تنزيل» به معناى نزول تدريجى و «اِنزال» به معناى نزول دفعى و يك باره است. در اين آيات به هر دو نوع نزولِ قرآن اشاره شده است. - بر خلاف عزّت طاغوتها كه همراه با استبداد است، عزّت الهى همراه با حكمت است. «العزيز الحكيم» - چون خداوند عزيز و شكستناپذير است، سخن او نيز در برابر تمام مكتبها و سخنها پيروز و شكستناپذير است. «الكتاب من اللّه العزيز الحكيم» - گرچه قرآن، به تدريج در مدّت سال نازل شد، «تنزيل الكتاب» امّا در آغاز بعثت يك باره و يكپارچه بر قلب مبارك پيامبر نازل شده است. «انّا انزلنا» - عبادت بايد در بستر حقّ باشد. «بالحقّ فاعبد» (راه سعادت، قرار گرفتن در محور مكتب، عبادت و اخلاص است). - همان گونه كه هدف تكوين و آفرينش، عبادت است «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» ، هدف تشريع و نزول كتاب نيز عبادت است. «انا انزلنا الكتاب... فاعبداللّه» أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ ﴿3﴾آگاه باشيد آيين پاك از آن خداست و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمىپرستيم البته خدا ميان آنان در باره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند داورى خواهد كرد در قيقتخدا آن كسى را كه دروغپرداز ناسپاس است هدايت نمىكند (3) در آيهى قبل به شخص پيامبر فرمود: عبادتت خالصانه باشد. «فاعبداللّه مخلصاً» در اين آيه به همهى مردم مىفرمايد: تمام عبادتها بايد براى خداوند باشد. «للّه الدين الخالص»- در شيوهى تبليغ، مخاطب را حسّاس كنيد. (كلمه «اَلا» يعنى آگاه باش كه مسئله مهمّى است). - تمام مكاتب بشرى با خرافات و هوسها آلوده هستند و دين خالص، تنها از آن خداست. «للّه الدّين الخالص» - خداجويى امرى نهفته در وجود انسان حتّى مشركان است. «ليقرّبونا الى اللّه زلفى» - بت پرستان مكّه خدا را قبول داشتند و بتها را واسطه قرب به او مىپنداشتند. «الى اللّه زلفى» - قيامت روز پايان اختلافات است. «يحكم بينهم فى ما... يختلفون» - تقرب آفرينى بتها عقيدهاى است دروغ. «كاذب» لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاء سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿4﴾ اگر خدا مىخواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از [ميان] آنچه خلق مىكند آنچه را مىخواست برمىگزيد منزه است او اوستخداى يگانه قهار (4) - فرزندخواهى نشانهى نياز است و او منّزه است. «سبحانه »- اگر فرزند حقيقى باشد نشانهى جسم بودن، تجزيه پذيرى، شبيه داشتن و همسر داشتن خداست، در حالى كه او واحد است. او تجزيهپذير نيست و همسر و شبيه ندارد. «و هو الواحد» - اگر فرزند انتخابى باشد، فرزندگيرى نشانهى نياز جسمى يا انس روحى است، در حالى كه او قهّار است. «و هو القهار» خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ ﴿5﴾ آسمانها و زمين را به حق آفريد شب را به روز درمىپيچد و روز را به شب درمىپيچد و آفتاب و ماه را تسخير كرد هر كدام تا مدتى معين روانند آگاه باش كه او همان شكستناپذير آمرزنده است (5) - هم نظام تشريع حقّ است «انا انزلنا اليك كتاب بالحقّ» هم نظام تكوين. «خلق السموات و الارض بالحقّ»- حركات كرات آسمانى زمانبندى دارد. «لاجلٍ» - عفو خدا بر اساس عجز و ضعف نيست بلكه با وجود قدرت مىبخشد. «العزيز الغفار» [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 12:16 ] [ سعید ]
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَآ أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ (يوسف، 4) آنگاه كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر! همانا من (در خواب) يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم، آنها را در برابر خود سجدهكنان ديدم. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «الرؤيا ثلاثة: بشرى من اللَّه، تحزين من الشّيطان و الّذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه»(بحار، ج 14، ص 441.) خواب بر سه قسم است: يا بشارتى از سوى خداوند است، يا غم و اندوهى از طرف شيطان است و يا مشكلات روزمره انسان است كه در خواب آن را مىبيند. برخى از دانشمندان و روانشناسان، خواب ديدن را در اثر ناكامى ها و شكستها دانسته و به ضربالمثلى قديمى استشهاد كردهاند كه: «شتر در خواب بيند پنبه دانه» و برخى ديگر خواب را تلقينِ ترس گرفتهاند، بر اساس ضربالمثلى كه مىگويد: «دور از شتر بخواب تا خواب آشفته نبينى» و بعضى ديگر خواب را جلوه غرائز واپس زده دانستهاند. امّا عليرغم تفاوتهايى كه در خوابها و رؤياها وجود دارد، كسى اصل خواب ديدن را انكار نكرده است و البتّه بايد به اين نكته توجّه داشت كه همه خوابها با يك تحليل، قابل بررسى نيستند. مرحوم علامه طباطبايى مىگويد: سه عالم وجود دارد؛ عالم طبيعت، عالم مثال، عالم عقل. روح انسان به خاطر تجردّى كه دارد، در خواب با آن دو عالم ارتباط پيدا مىكند و به ميزان استعداد و امكان، حقايقى را درك مىكند. اگر روح كامل باشد، در فضاى صاف حقايق را درك مىكند. و اگر در كمال به آخرين درجه نرسيده باشد، حقايق را در قالبهاى ديگر مىيابد. همانطور كه در بيدارى، شجاعت را در شير و حيله را در روباه و بلندى را در كوه مىبينيم، در خواب، علم را در قالب نور، ازدواج را در قالب لباس و جهل و نادانى را به صورت تاريكى مشاهده مىكنيم.(تفسير الميزان، ج 11، ص 299.) ما بحث ايشان را با ذكر مثالهايى بيان مىكنيم؛ كسانى كه خواب مىبينند چند دستهاند: دسته اوّل، كسانى كه روح كامل و مجردى دارند و بعد از خواب رفتنِ حواس، با عالم عقل مرتبط شده و حقايقى را صاف و روشن از دنياى ديگر دريافت مىكنند. (نظير تلويزيونهاى سالم با آنتنهاى مخصوص جهتدار كه امواج ماهوارهاى را از نقاط دور دست مىگيرد.) اينگونه خوابها كه دريافت مستقيم و صاف است، نيازى به تعبير ندارد. دسته دوم، كسانى هستند كه داراى روح متوسط هستند و در عالم رؤيا، حقايق را ناصاف و همراه با برفك و تشبيه و تخيّل دريافت مىكنند. (كه بايد مفسّرى در كنار دستگاه گيرنده، ماجراى فيلم را توضيح دهد وبه عبارتى، عالمى آن خواب را تعبير كند.) دسته سوم، كسانى هستند كه روح آنان به قدرى متلاطم و ناموزون است كه خواب آنها مفهومى ندارد. (نظير صحنههاىِ پراكنده و پربرفك تلويزيونى، كه كسى چيزى سردرنمىآورد.) اين نوع رؤياها كه قابل تعبير نيستند، در قرآن به «أضغاث أحلام» تعبير شده است. قرآن در سوره هاى مختلف، از رؤياهايى نام برده كه حقيقت آنها به وقوع پيوسته، از جمله: الف) رؤياى يوسفعليه السلام درباره سجدهى يازده ستاره و ماه و خورشيد بر او كه با رسيدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبير گرديد. ب) رؤياى دو يار زندانىِ يوسف كه بعداً يكى از آنها آزاد وديگرى اعدام شد. ج) رؤياى پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق كه تعبير به قحطى و خشكسالى بعد از فراخ شد. د) رؤياى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله درباره عدد اندك مشركان در جنگ بدر كه تعبير به شكست مشركان شد.(انفال، 43.) ه) رؤياى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله درباره ورود مسلمانان با سر تراشيده به مسجدالحرام، كه با فتح مكّه و زيارت خانه خدا تعبير شد(فتح، 27.) و) رؤياى مادر حضرت موسى كه نوزادش را در صندوق گذاشته و به آب بياندازد. «اذ اوحينا الى اُمّك مايوحى اَن اقذ فيه فى التابوت»(طه، 38 - 39.) كه روايات بر اين دلالت دارند كه مراد از وحى در اينجا، همان رؤياست. ز) رؤياى حضرت ابراهيم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعيل.(صافات، 10.) از قرآن كه بگذريم در زندگى خود، افرادى را مىشناسيم كه در رؤيا از امورى مطلع شدهاند كه دست انسان به صورت عادّى به آن نمىرسد. حاجشيخعباسقمى صاحب مفاتيحالجنان، به خواب فرزندش آمد و گفت: كتابى نزدم امانت بوده، آنرا به صاحبش برگردان تا من در برزخ راحت باشم. وقتى بيدار شد به سراغ كتاب رفت، با نشانههايى كه پدر گفته بود تطبيق داشت، آن را برداشت. وقتى مىخواست از خانه بيرون برود، كتاب از دستش افتاد و كمى ضربه ديد. او كتاب را به صاحبش برگرداند و چيزى نگفت، دوباره پدرش به خواب او آمد و گفت: چرا به او نگفتى كتاب تو ضربه ديده است تا اگر خواست خسارت بگيرد و يا رضايت دهد. پرتوي از نور [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۲۱ ] [ 0:17 ] [ سعید ]
لَنْ تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ شَىءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (آل عمران، 92) هرگز به نيكى دست نمىيابيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، (در راه خدا) انفاق كنيد و بدانيد هر چه را انفاق كنيد، قطعاً خداوند به آن آگاه است. كلمهى «برّ» به خير وبركت گسترده، وزمينى كه براى كشت و زراعت ويا سكونت مهيّاست، گفته مىشود. همچنين به گندم كه غذاى عموم انسانها وانواع حيوانات است، «بُرّ» گفته مىشود. با توجّه به اشتقاق لغوى «برّ» كه به معناى توسعه در خير است؛ در قرآن، ايمان و عمل صالح و جهاد و نماز و وفاى به عهد، از نمونههاى بِرّ معرفى شدهاند. «ليس البِرّ اَن تولّوا وُجوهكم قِبل المَشرق و المَغرب و لكنّ البِرّ مَن آمَنَ بِاللّه واليَومِ الآخَر و الملائِكة و الكتاب و النَبيّين و آتَى المالَ على حَبّه ذوِى القُربى و اليَتامى و المَساكين و ابنالسبيل و السائلين و فِى الرّقاب و اقامَ الصّلوة و آتَى الزّكوة و المُوفون بعَهدِهم اذا عاهَدوا و الصّابِرين فِى البَأساء و الضّرّاء و حينَ البَأس اولئك الّذين صَدَقوا و اولئك هم المتّقون»( بقره، 177.) همگان توصيه شده اند كه در انجام «برّ» همديگر را يارى كنند. «تَعاونوا علَى البِرّ»(مائده، 2.) و در اين آيه نيز مىفرمايد كه شما هرگز به اين گوهر گرانبها نمىرسيد، مگر آنكه از آنچه دلپسند شماست وآن را دوست مىداريد، انفاق كنيد. در احاديث ذيل اين آيه مى خوانيم كه راه رسيدن به برّ، كمك به والدين است قبل از درخواست آنان، گرچه بی نياز باشند.(كافى، ج2، ص 157.) امام صادقعليه السلام به مفضلبن عمر فرمود: از پدرم شنيدم كه مىفرمود: كسى كه سال بر او بگذرد و از مال خود، كم يا زياد به ما نرساند، خداوند روز قيامت به او نظر نمىكند، مگر آنكه او را ببخشد. اى مفضل! اين تكليفى است كه خداوند آن را بر شيعيان لازم كرده آنگاه كه در كتاب خود مىفرمايد: «لن تَنالوا البِرّ...» پس ما برّ و تقوى و راه هدايت هستيم.(تفسير عيّاشى، ج1، ص182.) [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۸ ] [ 18:33 ] [ سعید ]
وَمَا مِنْ دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (انعام، 38) و هيچ جنبندهاى در زمين و هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، نيست مگر اينكه آنها هم اُمّتهايى چون شمايند. ما در اين كتاب (قرآن يا لوح محفوظ) هيچ چيز را فرو گذار نكرديم، سپس همه نزد پروردگارشان گرد مىآيند. قرآن توجّه خاصّى به زندگى حيوانات دارد و از يادآورى خلقت، شعور و صفات آنها در راه هدايت مردم استفاده مىكند. «و فى خلقكم و ما يبثّ من دابّة آيات لقوم يوقنون»(جاثيه، 4.) در روايات وتجارب انسانى هم نمونههاى فراوانى دربارهى شعور و درك حيوانات به چشم مىخورد و براى يافتن شباهتها و آشنايى با زندگى حيوانات، بايد انديشه و دقّت داشت.( تفسير مراغى.) «امم أمثالكم» از آيات و روايات و تجارب برمىآيد كه شعور، ويژه انسان نيست. به نمونه هايى توجّه كنيد: 1. حضرت سليمان همراه با سپاهيانش از منطقهاى عبور مىكردند، مورچهاى به ساير مورچگان گفت: فورى به خانههايتان برويد، تا زير پاى ارتش سليمان له نشويد.(نمل، 18.) شناخت دشمن، جزو غريزه مورچه است، ولى اينكه مىفهمد اين شخص نامش سليمان و همراهانش ارتش اويند، اين بالاتر از غريزه است. 2. هدهد در آسمان از شرك مردم زمينى مطلع شده و نزد سليمان گزارش مىدهد كه مردم منطقه سبأ، خداپرست نيستند. آنگاه مأموريّت ويژهاى مىيابد. شناخت توحيد و شرك و زشتى شرك و ضرورت گزارش به سليمان پيامبر و مأموريّت ويژهى پيامرسانى، مسألهاى بالاتر از غريزه است.(نمل، 22.) 3. اين كه هدهد در جواب بازخواست حضرت سليمان از علّت غايب بودنش، عذرى موجّه و دليلى مقبول میاورد، نشانه شعورى بالاتر از غريزه است.(نمل، 22 - 26.) 4. اينكه قرآن مىگويد: همه موجودات، تسبيح گوى خدايند ولى شما نمىفهميد،(اسراء، 44.) تسبيح تكوينى نيست، زيرا آن را ما مىفهميم، پس قرآن تسبيح ديگرى را مىگويد. 5. در آيات قرآن، سجده براى خدا، به همه موجودات نسبت داده شده است. «وللَّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض...»( نحل، 49.) 6. پرندگان در مانور حضرت سليمان شركت داشتند. «وحشر لسليمان جنوده من الجن و الانس والطير»( نمل، 17.) 7. حرف زدن پرندگان با يكديگر و افتخار سليمان به اينكه خداوند، زبان پرندگان را به او آموخته است. «علّمنا منطق الطير»(نمل، 16.) 8. آيه «واذا الوُحوشُ حُشِرَت»(تكوير، 5.)، محشور شدن حيوانات را در قيامت مطرح مى كند. 9. آيه «والطّير صافّات كلٌّ قد عَلِم صلاته و تسبيحه»(نور، 41.)، نشانهى شعور و عباد آگاهانه حيوانات است. 10. وجود وفا در برخىحيوانات، از جمله سگ نسبت به صاحبخانه وفرزندانش. 11. تعليم سگ شكارى و سگ پليس براى كشف قاچاق، يا خريد جنس، نشانهى آگاهى خاصّ آن حيوان است. 12. اسلام از ذبح حيوان در برابر چشم حيوان ديگر، نهى كرده است كه اين نشانه شعور حيوان نسبت به ذبح و كشتن است.پرتوي از نور [ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۱۶ ] [ 22:8 ] [ سعید ]
هدف آفرينش انسان پاسخ: قرآن چهار هدف را براى آفرينش انسان بيان كرده است: الف) عبادت كردن. در قرآن مىخوانيم: ما جن وانس را جز براى عبادت نيافريديم. «و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون»(ذاريات، 56.) ب) انتخاب راه صواب از ناصواب و رسيدن به رشد و كمال در سايه آزمايشهاى الهى: «خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»( ملك، 2.) ج) آبادى و عمران زمين. قرآن مىفرمايد: خداوند شما را از زمين آفريد و شما را بر آبادى آن گماشت: «هو انشأكم من الارض واستعمركم فيها»(هود، 61.) د) رحمت بر مردم. قرآن هدف ديگر خلقت را رحمت خاص خداوند بر مردم ذكر مىكند و مىفرمايد: (انسانها) براى آن آفريده شدند كه به رحمت خاص خداوند هدايت شوند: «الّا من رحم ربّك ولذلك خلقهم»( هود، 119.) [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۴ ] [ 13:18 ] [ سعید ]
مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضّالٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَيّوبَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ اصول كافى جلد 1 صفحه: 89 رواية: 4 امام صادق عليه السلام فرمود: حديثى كه با قرآن موافقت نكند دروغيست خوشنما. [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۲ ] [ 17:17 ] [ سعید ]
هر فرد و اجتماعى كه بدون فعّاليّت و صَرف نيروهاى عضلانى و فكرى، انتظار نتيجه مفيد داشته باشد، توقّع ضدّ حقيقت در مغز خود مى پرورانَد.
حقيقتى به عظمت حيات كه اگر به رشدِ واقعىِ خود برسد، شايستگى قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت الهى را دارد، چگونه امكان دارد بى قانون و بى نظم آفريده شده باشد؟! اعتقاد به خداوندى كه نقشى در زندگىِ معتقد ندارد، اعتقاد نيست، بلكه نوعى از پديده هاى درونى است كه «تشريفات روانى» ناميده مى شود. انسان اگر جريان قانون را در جهان هستى ناديده بگيرد، با شكست قطعى روبرو خواهد گشت و اگر خود را با آن قانون تطبيق نمايد، پيروز خواهد بود. بدون تفسير صحيح حيات، پيدا كردن هدف اعلاى حيات امكان ناپذير است. آن انسان رشد يافته كه انسان ها را اجزاء خود مى داند، با سقوط هر يك از آن ها، تباهىِ جزئى از خود را مشاهده مى كند. سعادتمند كسى است كه همواره خود را در مرز «طبيعت» و «ماوراء طبيعت» احساس كند. برچسبها: علامه جعفری, جعفری [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۲ ] [ 12:9 ] [ سعید ]
انسان در نظام شرك و توحيد. انسان در نظام شرك، هر لحظه به سويي و به جانب قطبي كشيده مي شود، خسي است بر دريا، موجها هر لحظه او را در جهتي با خود مي برند. اما در نظام توحيدى، مانند يك كشتي مجهّز به دستگاههاي راهنمايي است، در يك حركت منظم و هماهنگ تحت فرمان مقامي خيرخواه.(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامى، ص 105.). [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ ] [ 17:27 ] [ سعید ]
اى شرف مسند پيغمبرى نُه فلكت،نايب انگشترى چرخ نهم،سفره دربان تو عقل دهم،ريزه خور خوان تو عهد تو چون موسم باران،عزيز شرع تو چون صحبت ياران،عزيز طوف كنِ كوى تو،ايوان چرخ نازكشِ گوى تو،چوگان چرخ مهر فلك،آينه راى تو قلزم هستى،كف درياى تو گوش فلك،حلقهكش بندگىست خنده صبح از لب فرخندگىست موسى و عيسى،همه محتاج تو هفت سما،سلّم معراج تو مير داماد [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ ] [ 9:34 ] [ سعید ]
سوره اخلاص بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم آيه 1 قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بگو: حقيقت اين است كه خدا يگانه است. 1خداوند، آموزنده توحيد به پيامبر (ص) قل هو اللّه أحد 2 پيامبر (ص)، مأمور آموختن توحيد به مردم قل هو اللّه أحد 3 كلمات توحيد، بايد بر زبان جارى گردد. قل 4 ذات خداوند، در نهايت خفا و دور از حواس انسان است. هو در تركيب آيه شريفه، چند وجه گفته شده است؛ از جمله اينكه: «هو» مبتدا و «اللّه» خبر و «أحد» خبر دوم است. از آنجا كه مرجع ضمير در كلام ذكر نشده، به دست مىآيد كه ذهن مخاطبان را تنها با كلمه «او» مىتوان متوجه ذات خداوند ساخت. 5 وحدانيت خداوند، حقيقتى ثابت و واقعيتى انكارناپذير است. هو اللّه أحد تركيبى كه بسيارى از اديبان و مفسران براى آيه شريفه پذيرفتهاند، اين است كه: «هو» ضمير شأن و جمله «اللّه أحد» مفسر آن باشد كه در حقيقت مرجع ضمير خواهد بود. آوردن ضمير شأن، بيانگر عظمت مطلب و تثبيت آن است؛ يعنى، حقيقت و واقعيت اين است كه خداوند يكتا است. 6 توحيد، داراى اهميتى به سزا و قابل توجّه قل هو 7 «اللّه»، نام خاص خداوند اللّه 8 خداوند، تنها معبود شايسته عبادت است. اللّه أحد برخى از اهل لغت اصل كلمه «اللّه» را «إله» مىدانند. فعل «الَهَ»؛ يعنى، عبادت كرد، در اين صورت «إله»، به معناى معبود خواهد بود (مفردات راغب). كلمه «اللّه» با آن كه علم است، مىتواند ناظر به معناى لغوى «إله» نيز باشد. در اين صورت مراد از «وحدت معبود»، اين است كه ساير معبودها، دروغين و پندارىاند و شايسته عبادت نيستند. 9 ذات خداوند، حيرتافزا و غير قابل شناخت است. اللّه «الِهَ»؛ يعنى، متحير ماند. برخى اهل لغت در كلمه «اللّه»، اين معنا را مقصود مىدانند. (مفردات) 10 خداوند، در ذات و صفات، يكتا و بىنظير است. أحد درباره «أحد» معانى متعددى گفته شده است؛ از جمله اينكه: «أحد»؛ يعنى، كسى كه در ربوبيت، ذات و صفات خويش دوم ندارد. (تاجالعروس) 11 خداوند، با چيزى تركيب نمىشود. أحد برگزيدن تعبير «أحد» بر «واحد»، به اين دليل است كه «واحد»، در شمارش قرار مىگيرد و ممكن است چيزى به آن ضميمه شود؛ ولى «أحد» چنين نيست. (مجمعالبيان) 12 خداوند، بسيط است و اجزا، اعضا، جنس و فصل ندارد. أحد برخى از اهل لغت گفتهاند: احديت خداوند، به اين معنا است كه او قابل تجزيه نيست. (تاج العروس) 13 تعدد درباره خداوند، امكانپذير نيست. أحد در فرق «أحد» و «واحد» گفته شده است كه مىتوان براى «واحد» دومى قرار داد؛ ولى «أحد» چنين نيست؛ زيرا «أحد» تمام جنس خود را فرامىگيرد. (مجمعالبيان) 14 «احد» از اسما و صفات خداوند هو اللّه أحد 15 «عن أبىجعفر (ع) أنّه قال: من صفة القديم أنّه واحد أحد صمد أحدىّ المعنى و ليس بمعانٍ كثيرة مختلفة ...؛ از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: از صفات(خداوندِ) قديم، اين است كه او يكى، يگانه و صمد است. و صفات او يكى است و او تركيبى از صفات بسيار و گوناگون نيست». 16 «أبوداود بن القاسم الجعفرىّ قال: قلت لأبىجعفر الثانى (ع) «قل هو اللّه أحد» ما معنى الأحد؟ قال: المجمع عليه بالوحدانية؛ ابو داود جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم (در) «قل هو اللّه أحد» مقصود از «أحد» چيست؟ فرمود: (يعنى) ذاتى كه همه او را به يگانگى قبول دارند». 17 «عن ... الباقر (ع) فى قول اللّه تبارك و تعالى: «قل هو اللّه أحد» قال: «قل» أى أظهر ما أوحينا إليك و نبأناك به بتأليف الحروف الّتى قرأناها لك ... و «هو» اسم مكنّى مشار إلى غائب فالهاء تنبيه على معنى ثابت و الواو أشارة إلى الغائب عن الحواس ...؛ از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند تبارك و تعالى: «قل هو اللّه أحد» روايت شده كه فرمود: «قل»؛ يعنى، آشكار كن آنچه را به تو وحى كرديم و تو را از آن به وسيله تركيب حروفى كه برايت خوانديم، آگاه ساختيم. «هو» اسمى است كه با آن به غايب به صورت غير صريح اشاره مىشود. «هاء» ياد آور يك حقيقت ثابت و «واو» اشاره به وجودى است كه از حواس پنهان مىباشد (با حواس ظاهرى قابل درك نيست) ...». 18 «قال الباقر (ع): معنى قوله «اللّه أحد» المعبود الذى يأله الخلق عن إدراكه و الإحاطة بكيفيّته فرد بإلهيّته متعال عن صفات خلقه؛ امام باقر (ع) فرمود: ... معناى سخن خدا: «اللّه أحد»، (اين است كه او) معبودى است كه مخلوقات از درك حقيقت او و احاطه بر چگونگى او حيران و سرگرداناند. او درِ اله بودن خود يكتا است و بالاتر از صفات مخلوقات خود است». 19 «سأل رجل عليًّا (ع) عن تفسير هذه السورة فقال: «قل هو اللّه أحد» بلا تأويل عدد؛ مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (توحيد) سؤال كرد، حضرت فرمود: «قل هو اللّه أحد»، (احديت او) بدون بازگشت به عدد است (او واحد عددى نيست)». كليدواژهها: احد/ اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ تحير؛ توحيد؛ جهان بينى؛ جهل؛ حُكم؛ رسالت؛ شرك؛ شعور؛ شناخت؛ صمد/ اسما و صفات؛ عبادت؛ عجز؛ محمّد (ص)؛ هو/ اسما و صفات آيه 2 اللَّهُ الصَّمَدُ خداست كه مقصود (همگان) است. 1خداوند، مرجعى مطمئن براى رفع تمام نيازمندىها است. اللّه الصمد «صمد»- از ريشه «صَمْد» (قصد)- آقا و سرورى است كه در امور به او توجه مىشود و فعل «صَمَدَ صَمْدَه»؛ يعنى، با اطمينان به او روى آورد و قصد خود را بر او متمركز كرد. (مفردات راغب) 2 همه موجودات نيازمند به خدا اللّه الصمد مورد توجه بودن خداوند در همه امور و حوائج نشانگر نياز موجودات به او و بىنيازى او از آنها است. 3 خداوند، بىنياز مطلق اللّه الصمد كسى كه همه چيز، در تمامى حوائج به او توجّه مىكنند، خود به آنها نيازى ندارد. 4 خداوند، در اوج مجد و بزرگوارى است. اللّه الصمد درباره «صمد»، معانى فراوانى گفته شده است؛ از جمله «كسى كه هر سيادت (آقايى) به او منتهى مىشود» (لسانالعرب) و يا كسى كه سيادت او، به حد نهايى رسيده باشد كه به دليل محدود نبودن سيادت خداوند، براى آن نهايتى وجود ندارد. (تاجالعروس) 5 خداوند، جاودانه، ازلى و ابدى است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، دائم (قاموس) و كسى كه همواره بوده و خواهد بود. (مجمعالبيان) 6 خداوند، منزّه از كاستىهاى درونى و بىنياز از غذا و آب است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، «مُصْمَت» و آن موجودى است كه جوف(درون خالى) ندارد (تاج العروس). درون خالى نداشتن موجود زنده، بر بىنيازى او از غذا و آب دلالت دارد. 7 خداوند، موجودى ماوراى ماده اللّه الصمد يكى از ويژگىهاى ماده، ميان تهى بودن و وجود فاصله بين اجزاى آن است. برخى از مفسران، منزّه بودن خداوند از جوف را، ناظر به تقدس او از اين وصف ماده دانستهاند. 8 خداوند، محكوم هيچ فرمانى نبوده و فرمان او لازمالاجرا است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، بزرگوارى كه فرمان او مطاع باشد و بدون خواست او كارى فيصله نيابد. (لسانالعرب). و هيچ فرماندهنده و نهىكنندهاى، بر او تفوق نيابد. (مجمعالبيان) 9 خداوند، از چيزى پديد نيامده و بىفرزند و بىهمتا است. اللّه الصمد دو آيه بعد (لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد)، به دليل قرار نگرفتن حرف عطف بين آنها و اين آيه، مىتواند مفسر كلمه «صمد» باشد. 10 خداوند، هدف حركت همه موجودات اللّه الصمد «صَمَد»، با فعل «صَمَدَ اليه» (او را قصد كرد)، همخانواده و «فَعَل» به معناى «مفعول» است؛ يعنى، مصمودٌ اليه و خداوند «صمد» است؛ يعنى، مقصود و مقصد نهائى موجودات است. حذف متعلقات «صمد» نشانه عموم است و مقصود بودن خداوند را به تمام موجودات و مقاصد آنها تعميم مىدهد. 11 «صمد» از اسما و صفات خداوند اللّه الصمد 12 «قال الباقر (ع): حدّثنى أبى زينالعابدين عن أبيه الحسين بن على (ع) أنّه قال: الصمد الذى لا جوف له و الصمد الذى قد انتهى سُؤْدَدُه و الصمد الذى لايأكل و لايشرب و الصمد الذى لاينام و الصمد الدائم الذى لميزل و لايزال؛ امام باقر (ع) از پدرش زين العابدين (ع) از امام حسين (ع) روايت كرده كه فرمود: صمد كسى است كه درون خالى ندارد. صمد كسى است كه سيادت و آقايىاش، به كمال خود رسيده است. صمد كسى است كه نمىخورد و نمىآشامد. صمد كسى است كه خواب ندارد و صمد دائمى است كه هميشه بوده وخواهدبود». 13 «قال الباقر (ع): الصمد السيّد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناهٍ قال: و سئل على بن الحسين زين العابدين (ع) عن الصمد فقال: الصمد الذى لاشريك له و لايؤوده حفظ شىء و لايعزب عنه شىء؛ امام باقر (ع) فرمود: صمد آقايى است كه مورد اطاعت است و برتر از او امركننده و نهىكنندهاى نيست و فرمود: از امام سجاد (ع) درباره «صمد» سؤال شد، آن حضرت فرمود: صمد كسى است كه شريكى ندارد و نگهدارى چيزى او را خسته نمىكند و هيچ چيز از او مخفى نيست». 14 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ سمعت الصادق (ع) يقول: قدم وَفْد من أهل فلسطين على الباقر (ع) ... ثمّ سألوه عن الصمد فقال: تفسيره فيه؛ الصمد خمسة أحرف، فالألف دليل على إنّيته، ... و اللام دليل على إلهيته بأنّه هو اللّه ... و أمّا الصاد فدليل على أنّه عزّوجلّ صادق ... و أمّا الميم دليل على ملكه و أنّه الملك الحقّ ... و أمّا الدال فدليل على دوام ملكه و أنّه عزّوجلّ دائم تعالى عن الكون و الزوال؛ وهب بن وهب گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مىفرمود: هيئتى از فلسطين خدمت امام باقر (ع) رسيدند و از او درباره معناى «صمد» سؤال كردند ... امام فرمود: تفسير آن در خود آن است. «الصمد» پنج حرف است: «الف» دليل است بر انّيت (حقيقت داشتن ذات) او ... و «لام» دليل است بر الاهيت او؛ يعنى كه او اللّه است ... و «صاد» دليل است بر اين كه او- عزّوجلّ- صادق است ... و «ميم» دليل است بر مَلِك بودن او و اينكه او پادشاه حق است ... و «دال» دليل دوام سلطنت او است و اين كه خداوند- عزّوجلّ- ابدى و برتر از حدوث و زوال است». 15 «عن داود بن القاسم الجعفرى قال: قلت لأبىجعفر الثانى (ع) جعلت فداك ما الصمد؟ قال: السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير؛ داوود بن قاسم جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم: فدايت گردم مراد از «صمد» چيست؟ فرمود: بزرگوارى است كه در (نيازهاى) كم و زياد، به او رجوع مىشود». 16 «سأل رجل عليّاً (ع) عن تفسير هذهالسورة فقال: ... الصمد بلاتبعيضٍ بَدَدٍ؛ مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (اخلاص) سؤال نمود، حضرت فرمود: ... صمديت خداوند، بدون تجزيه شدن به اجزاى جدا از يكديگر است». 17 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ: و حدّثنى الصادقجعفربن محمد عن أبيه الباقر عن أبيه (ع) أنّ أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن على (ع) يسألونه عن الصمد فكتب إليهم ... ان اللّه سبحانه قد فسّر الصمد فقال: «اللّه أحد. اللّه الصمد» ثمّ فسّره فقال «لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد» ... هو اللّه الصمد الذى لا من شىء و لا فى شىء و لا على شىء؛ وهب بن وهب قرشى گويد: امام صادق (ع) از طريق پدرش امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) برايم روايت كرده كه: اهل بصره به امام حسين (ع) نامه نوشتند و از ايشان معناى صمد را پرسيدند؛ امام به آنان نوشت: ... به درستى كه خداوند سبحان خود صمد را تفسير نموده و فرموده «اللّه أحد. اللّه صمد»، آنگاه آن را تفسير كرده و فرموده است: «لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد» ... او است خداى صمد كه نه از چيزى به وجود آمده و نه در چيزى جاى گرفته و نه بر چيزى مستقر است». كليدواژهها: آب؛ احد/ اسما و صفات؛ اطاعت؛ اللّه؛ امر الهى؛ پدر؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان بينى؛ حُكم؛ خلافت الهى؛ شرك؛ صمد/ اسما و صفات؛ فرزند؛ وجوب؛ خوردنىها آيه 3 لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ فرزند نياورده و فرزند كسى نيست. 1خداوند، فرزند ندارد. لميلد 2 خداوند، فرزند كسى نيست. و لميولد 3 تجزيه شدن ذات خداوند و جدا شدن چيزى از او، ممكن نيست. لميلد تعبير ولادت در اين آيه، شامل صادر شدن از مبدأ ديگرو انفصال جزء از كلّ نيز مىباشد. 4 خداوند، از چيزى به وجود نيامده است. و لميولد 5 خداوند، نياز به فرزند و پدر و مادر ندارد. اللّه الصمد. لميلد و لميولد اين آيه و آيه بعد، چنانچه تفسير آيه قبل باشد؛ نداشتن فرزند و مبدأ پيدايش را، مصداق معناى «صمد» (بىنيازى) قرار داده است. 6 نياز همه موجودات به خداوند، دليل بىنيازى او از فرزند و پدر و مادر است. الصمد. لميلد و لميولد اين آيه، مىتواند بيانگر لوازم «صمد» بودن خداوند باشد. 7 كسى كه از ديگرى تولّد يافته، نمىتواند خدا باشد. و لميولد جمله «لميولد»، علاوه بر اين كه تصور هر گونه مبدئى را براى خداوند باطل مىداند؛ تعريض به كسانى است كه عيسى (ع) را خدا مىپنداشتند، با آن كه به متولّد شدن آن حضرت معترف بودند. 8 برخى از مردم پيش از اسلام، فرزند داشتن و متولد شدن را مانع خدايى نمىدانستند. لميلد و لميولد ماضى آوردن فعلهاى «لميلد» و «لميولد»- با آنكه نفى ولادت هميشگى است- به چنين پندارى در بين مردم آن زمان، اشاره دارد. كليدواژهها: اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ پدر؛ توحيد؛ جاهليت؛ جهان بينى؛ خلقت؛ غنا؛ فرزند؛ مادر؛ ولادت آيه 4 وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و هيچ كس همتاى او نبوده است. 1خداوند، بىهمتا است. و لميكن له كفوًا أحد «كفو» و «كفؤ» به يك معنا است (قاموس). كفؤ؛ يعنى، نظير و مساوى. (نهايه ابناثير) 2 خداوند، از صفات موجودات ديگر منزّه است. و لميكن له كفوًا أحد نبودن مماثل براى خداوند در بين موجودات، به اين معنا است كه حتى يك موجود، نمىتوان يافت كه صفات خداوند، با اوصاف او مشابه باشد. 3 نياز همه موجودات به خداوند، دليل نبود همتا براى او است. الصمد ... و لميكن له كفوًا أحد اين آيه مانند آيه قبل، تفسير «صمد» است؛ يعنى، خداوند مرجع حاجتهاى همه موجودات است؛ بنابراين، چگونه مىتوان موجودى را كه به او محتاج است، مشابه و نظير او دانست. كليدواژهها: اللّه؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان؛ جهان بينى؛ خلقت [ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۰ ] [ 10:55 ] [ سعید ]
" إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "﴿82﴾ اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مىكند و مىفرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد. كلمه" ملكوت" مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه" رحموت" و كلمه" رهبوت" كه مبالغه در معناى رحمت و وحشتاند. [ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۰۹ ] [ 19:10 ] [ سعید ]
بارها در شب هاي مهتابي و در دامنه كوه ها، با ایشان و تني چند از دوستان به تماشاي طبيعت زيباي خداوندي مي نشستيم . ناگاه او با سخناني به اين مضمون ، سكوت را مي شكستند كه : اگر از این جرعه اختیار ـ که با فیض بزرگ خداوندي به ما عنايت شده ـ خوب بهره برداري نكنيم ، بهتر اين است كه مانند يكي از اجزاي اين طبيعت زيباي ملكوتي كه نمايش جبر دارند، مطابق دستور، بي سر و صدا به حركت در آمده و رهسپار مقصد نهايي مي شديم . علی رضا یگانه [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۴ ] [ 16:54 ] [ سعید ]
جلوه والاي نهج البلاغه
سخنان نهج البلاغه جلوه والایی از ابعاد گوناگون یک انسان پوینده در مسیر کمال برین است. طبیعی است که این سخنان ، توهّمات بي پايه و جزئيّات زودگذر و ذوق پردازي هاي شاعرانه و افسانه گويي هاي تخديركننده نيست . محتويات اين سخنان ، به همان اندازه واقعيّت دارد كه انسان در طبيعت وابسته به آفريننده طبيعت ، مي تواند راه هدف اعلاي زندگي خويش را در پيش گيرد. زندگي بدون نظم ... زندگی بدون نظم، مساوی زندگی بی قانون و اصل است که مساوی بی هویتی زندگی است. روشن ترین و محكم ترين دليل بر ضرورت نظم در زندگي ، قانون مندي همه اجزاء كوچك و بزرگ جهان هستي است كه زندگي آدمي هم يكي از آن هاست . كسي كه انتظار دارد مي توان زندگي را بدون نظم سپري كرد، در حقيقت منكر قانون حاكم بر هستي بوده، هيچ چيز را شرط هيچ چيز نمي داند! اين، همان كوري است كه با وجود آن ، امكان ديدن و دانستن هيچ چيزي وجود ندارد. به جرأت مي توان گفت : نيرومندترين عامل تخريب زندگي ـ چه فردي و چه اجتماعي ـ همين بي اعتنايي به نظم است كه معلول جهل يا بي اعتنايي به قانون مندي حيات است كه جزئي بسيار بااهميت از كيهان منظم و قانون مند است . [ جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۰۲ ] [ 22:45 ] [ سعید ]
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي /زير نظر:استاد محقق/ سوره هود از آیه 81 تا انتها ادامه مطلب [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 21:1 ] [ سعید ]
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 20:50 ] [ سعید ]
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي /زير نظر:استاد محقق/تنظيم:احمد على بابائى /سـوره هود از ابتدا تا آیه 40 ادامه مطلب [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 20:49 ] [ سعید ]
متفكرين تماشاگر، انديشمندان تجريدپرستند، همچنانكه درون بين هاي تماشاگر، هواخواهان عرفان منفي مي باشند. شخصي كه تنها نيروي انديشه را به كار ببندد و جز انديشه ، فرصت فعاليّت به هيچ يك از قواي دروني ندهد، مانند اين است كه فقط يك عينك به چشم دارد. [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 1:43 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |