|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
سوره اخلاص بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم آيه 1 قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بگو: حقيقت اين است كه خدا يگانه است. 1خداوند، آموزنده توحيد به پيامبر (ص) قل هو اللّه أحد 2 پيامبر (ص)، مأمور آموختن توحيد به مردم قل هو اللّه أحد 3 كلمات توحيد، بايد بر زبان جارى گردد. قل 4 ذات خداوند، در نهايت خفا و دور از حواس انسان است. هو در تركيب آيه شريفه، چند وجه گفته شده است؛ از جمله اينكه: «هو» مبتدا و «اللّه» خبر و «أحد» خبر دوم است. از آنجا كه مرجع ضمير در كلام ذكر نشده، به دست مىآيد كه ذهن مخاطبان را تنها با كلمه «او» مىتوان متوجه ذات خداوند ساخت. 5 وحدانيت خداوند، حقيقتى ثابت و واقعيتى انكارناپذير است. هو اللّه أحد تركيبى كه بسيارى از اديبان و مفسران براى آيه شريفه پذيرفتهاند، اين است كه: «هو» ضمير شأن و جمله «اللّه أحد» مفسر آن باشد كه در حقيقت مرجع ضمير خواهد بود. آوردن ضمير شأن، بيانگر عظمت مطلب و تثبيت آن است؛ يعنى، حقيقت و واقعيت اين است كه خداوند يكتا است. 6 توحيد، داراى اهميتى به سزا و قابل توجّه قل هو 7 «اللّه»، نام خاص خداوند اللّه 8 خداوند، تنها معبود شايسته عبادت است. اللّه أحد برخى از اهل لغت اصل كلمه «اللّه» را «إله» مىدانند. فعل «الَهَ»؛ يعنى، عبادت كرد، در اين صورت «إله»، به معناى معبود خواهد بود (مفردات راغب). كلمه «اللّه» با آن كه علم است، مىتواند ناظر به معناى لغوى «إله» نيز باشد. در اين صورت مراد از «وحدت معبود»، اين است كه ساير معبودها، دروغين و پندارىاند و شايسته عبادت نيستند. 9 ذات خداوند، حيرتافزا و غير قابل شناخت است. اللّه «الِهَ»؛ يعنى، متحير ماند. برخى اهل لغت در كلمه «اللّه»، اين معنا را مقصود مىدانند. (مفردات) 10 خداوند، در ذات و صفات، يكتا و بىنظير است. أحد درباره «أحد» معانى متعددى گفته شده است؛ از جمله اينكه: «أحد»؛ يعنى، كسى كه در ربوبيت، ذات و صفات خويش دوم ندارد. (تاجالعروس) 11 خداوند، با چيزى تركيب نمىشود. أحد برگزيدن تعبير «أحد» بر «واحد»، به اين دليل است كه «واحد»، در شمارش قرار مىگيرد و ممكن است چيزى به آن ضميمه شود؛ ولى «أحد» چنين نيست. (مجمعالبيان) 12 خداوند، بسيط است و اجزا، اعضا، جنس و فصل ندارد. أحد برخى از اهل لغت گفتهاند: احديت خداوند، به اين معنا است كه او قابل تجزيه نيست. (تاج العروس) 13 تعدد درباره خداوند، امكانپذير نيست. أحد در فرق «أحد» و «واحد» گفته شده است كه مىتوان براى «واحد» دومى قرار داد؛ ولى «أحد» چنين نيست؛ زيرا «أحد» تمام جنس خود را فرامىگيرد. (مجمعالبيان) 14 «احد» از اسما و صفات خداوند هو اللّه أحد 15 «عن أبىجعفر (ع) أنّه قال: من صفة القديم أنّه واحد أحد صمد أحدىّ المعنى و ليس بمعانٍ كثيرة مختلفة ...؛ از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: از صفات(خداوندِ) قديم، اين است كه او يكى، يگانه و صمد است. و صفات او يكى است و او تركيبى از صفات بسيار و گوناگون نيست». 16 «أبوداود بن القاسم الجعفرىّ قال: قلت لأبىجعفر الثانى (ع) «قل هو اللّه أحد» ما معنى الأحد؟ قال: المجمع عليه بالوحدانية؛ ابو داود جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم (در) «قل هو اللّه أحد» مقصود از «أحد» چيست؟ فرمود: (يعنى) ذاتى كه همه او را به يگانگى قبول دارند». 17 «عن ... الباقر (ع) فى قول اللّه تبارك و تعالى: «قل هو اللّه أحد» قال: «قل» أى أظهر ما أوحينا إليك و نبأناك به بتأليف الحروف الّتى قرأناها لك ... و «هو» اسم مكنّى مشار إلى غائب فالهاء تنبيه على معنى ثابت و الواو أشارة إلى الغائب عن الحواس ...؛ از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند تبارك و تعالى: «قل هو اللّه أحد» روايت شده كه فرمود: «قل»؛ يعنى، آشكار كن آنچه را به تو وحى كرديم و تو را از آن به وسيله تركيب حروفى كه برايت خوانديم، آگاه ساختيم. «هو» اسمى است كه با آن به غايب به صورت غير صريح اشاره مىشود. «هاء» ياد آور يك حقيقت ثابت و «واو» اشاره به وجودى است كه از حواس پنهان مىباشد (با حواس ظاهرى قابل درك نيست) ...». 18 «قال الباقر (ع): معنى قوله «اللّه أحد» المعبود الذى يأله الخلق عن إدراكه و الإحاطة بكيفيّته فرد بإلهيّته متعال عن صفات خلقه؛ امام باقر (ع) فرمود: ... معناى سخن خدا: «اللّه أحد»، (اين است كه او) معبودى است كه مخلوقات از درك حقيقت او و احاطه بر چگونگى او حيران و سرگرداناند. او درِ اله بودن خود يكتا است و بالاتر از صفات مخلوقات خود است». 19 «سأل رجل عليًّا (ع) عن تفسير هذه السورة فقال: «قل هو اللّه أحد» بلا تأويل عدد؛ مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (توحيد) سؤال كرد، حضرت فرمود: «قل هو اللّه أحد»، (احديت او) بدون بازگشت به عدد است (او واحد عددى نيست)». كليدواژهها: احد/ اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ تحير؛ توحيد؛ جهان بينى؛ جهل؛ حُكم؛ رسالت؛ شرك؛ شعور؛ شناخت؛ صمد/ اسما و صفات؛ عبادت؛ عجز؛ محمّد (ص)؛ هو/ اسما و صفات آيه 2 اللَّهُ الصَّمَدُ خداست كه مقصود (همگان) است. 1خداوند، مرجعى مطمئن براى رفع تمام نيازمندىها است. اللّه الصمد «صمد»- از ريشه «صَمْد» (قصد)- آقا و سرورى است كه در امور به او توجه مىشود و فعل «صَمَدَ صَمْدَه»؛ يعنى، با اطمينان به او روى آورد و قصد خود را بر او متمركز كرد. (مفردات راغب) 2 همه موجودات نيازمند به خدا اللّه الصمد مورد توجه بودن خداوند در همه امور و حوائج نشانگر نياز موجودات به او و بىنيازى او از آنها است. 3 خداوند، بىنياز مطلق اللّه الصمد كسى كه همه چيز، در تمامى حوائج به او توجّه مىكنند، خود به آنها نيازى ندارد. 4 خداوند، در اوج مجد و بزرگوارى است. اللّه الصمد درباره «صمد»، معانى فراوانى گفته شده است؛ از جمله «كسى كه هر سيادت (آقايى) به او منتهى مىشود» (لسانالعرب) و يا كسى كه سيادت او، به حد نهايى رسيده باشد كه به دليل محدود نبودن سيادت خداوند، براى آن نهايتى وجود ندارد. (تاجالعروس) 5 خداوند، جاودانه، ازلى و ابدى است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، دائم (قاموس) و كسى كه همواره بوده و خواهد بود. (مجمعالبيان) 6 خداوند، منزّه از كاستىهاى درونى و بىنياز از غذا و آب است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، «مُصْمَت» و آن موجودى است كه جوف(درون خالى) ندارد (تاج العروس). درون خالى نداشتن موجود زنده، بر بىنيازى او از غذا و آب دلالت دارد. 7 خداوند، موجودى ماوراى ماده اللّه الصمد يكى از ويژگىهاى ماده، ميان تهى بودن و وجود فاصله بين اجزاى آن است. برخى از مفسران، منزّه بودن خداوند از جوف را، ناظر به تقدس او از اين وصف ماده دانستهاند. 8 خداوند، محكوم هيچ فرمانى نبوده و فرمان او لازمالاجرا است. اللّه الصمد «صمد»؛ يعنى، بزرگوارى كه فرمان او مطاع باشد و بدون خواست او كارى فيصله نيابد. (لسانالعرب). و هيچ فرماندهنده و نهىكنندهاى، بر او تفوق نيابد. (مجمعالبيان) 9 خداوند، از چيزى پديد نيامده و بىفرزند و بىهمتا است. اللّه الصمد دو آيه بعد (لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد)، به دليل قرار نگرفتن حرف عطف بين آنها و اين آيه، مىتواند مفسر كلمه «صمد» باشد. 10 خداوند، هدف حركت همه موجودات اللّه الصمد «صَمَد»، با فعل «صَمَدَ اليه» (او را قصد كرد)، همخانواده و «فَعَل» به معناى «مفعول» است؛ يعنى، مصمودٌ اليه و خداوند «صمد» است؛ يعنى، مقصود و مقصد نهائى موجودات است. حذف متعلقات «صمد» نشانه عموم است و مقصود بودن خداوند را به تمام موجودات و مقاصد آنها تعميم مىدهد. 11 «صمد» از اسما و صفات خداوند اللّه الصمد 12 «قال الباقر (ع): حدّثنى أبى زينالعابدين عن أبيه الحسين بن على (ع) أنّه قال: الصمد الذى لا جوف له و الصمد الذى قد انتهى سُؤْدَدُه و الصمد الذى لايأكل و لايشرب و الصمد الذى لاينام و الصمد الدائم الذى لميزل و لايزال؛ امام باقر (ع) از پدرش زين العابدين (ع) از امام حسين (ع) روايت كرده كه فرمود: صمد كسى است كه درون خالى ندارد. صمد كسى است كه سيادت و آقايىاش، به كمال خود رسيده است. صمد كسى است كه نمىخورد و نمىآشامد. صمد كسى است كه خواب ندارد و صمد دائمى است كه هميشه بوده وخواهدبود». 13 «قال الباقر (ع): الصمد السيّد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناهٍ قال: و سئل على بن الحسين زين العابدين (ع) عن الصمد فقال: الصمد الذى لاشريك له و لايؤوده حفظ شىء و لايعزب عنه شىء؛ امام باقر (ع) فرمود: صمد آقايى است كه مورد اطاعت است و برتر از او امركننده و نهىكنندهاى نيست و فرمود: از امام سجاد (ع) درباره «صمد» سؤال شد، آن حضرت فرمود: صمد كسى است كه شريكى ندارد و نگهدارى چيزى او را خسته نمىكند و هيچ چيز از او مخفى نيست». 14 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ سمعت الصادق (ع) يقول: قدم وَفْد من أهل فلسطين على الباقر (ع) ... ثمّ سألوه عن الصمد فقال: تفسيره فيه؛ الصمد خمسة أحرف، فالألف دليل على إنّيته، ... و اللام دليل على إلهيته بأنّه هو اللّه ... و أمّا الصاد فدليل على أنّه عزّوجلّ صادق ... و أمّا الميم دليل على ملكه و أنّه الملك الحقّ ... و أمّا الدال فدليل على دوام ملكه و أنّه عزّوجلّ دائم تعالى عن الكون و الزوال؛ وهب بن وهب گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مىفرمود: هيئتى از فلسطين خدمت امام باقر (ع) رسيدند و از او درباره معناى «صمد» سؤال كردند ... امام فرمود: تفسير آن در خود آن است. «الصمد» پنج حرف است: «الف» دليل است بر انّيت (حقيقت داشتن ذات) او ... و «لام» دليل است بر الاهيت او؛ يعنى كه او اللّه است ... و «صاد» دليل است بر اين كه او- عزّوجلّ- صادق است ... و «ميم» دليل است بر مَلِك بودن او و اينكه او پادشاه حق است ... و «دال» دليل دوام سلطنت او است و اين كه خداوند- عزّوجلّ- ابدى و برتر از حدوث و زوال است». 15 «عن داود بن القاسم الجعفرى قال: قلت لأبىجعفر الثانى (ع) جعلت فداك ما الصمد؟ قال: السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير؛ داوود بن قاسم جعفرى گويد: به امام جواد (ع) عرض كردم: فدايت گردم مراد از «صمد» چيست؟ فرمود: بزرگوارى است كه در (نيازهاى) كم و زياد، به او رجوع مىشود». 16 «سأل رجل عليّاً (ع) عن تفسير هذهالسورة فقال: ... الصمد بلاتبعيضٍ بَدَدٍ؛ مردى از امام على (ع) درباره تفسير اين سوره (اخلاص) سؤال نمود، حضرت فرمود: ... صمديت خداوند، بدون تجزيه شدن به اجزاى جدا از يكديگر است». 17 «قال وَهْب بن وَهْب القرشىّ: و حدّثنى الصادقجعفربن محمد عن أبيه الباقر عن أبيه (ع) أنّ أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن على (ع) يسألونه عن الصمد فكتب إليهم ... ان اللّه سبحانه قد فسّر الصمد فقال: «اللّه أحد. اللّه الصمد» ثمّ فسّره فقال «لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد» ... هو اللّه الصمد الذى لا من شىء و لا فى شىء و لا على شىء؛ وهب بن وهب قرشى گويد: امام صادق (ع) از طريق پدرش امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) برايم روايت كرده كه: اهل بصره به امام حسين (ع) نامه نوشتند و از ايشان معناى صمد را پرسيدند؛ امام به آنان نوشت: ... به درستى كه خداوند سبحان خود صمد را تفسير نموده و فرموده «اللّه أحد. اللّه صمد»، آنگاه آن را تفسير كرده و فرموده است: «لميلد و لميولد. و لميكن له كفواً أحد» ... او است خداى صمد كه نه از چيزى به وجود آمده و نه در چيزى جاى گرفته و نه بر چيزى مستقر است». كليدواژهها: آب؛ احد/ اسما و صفات؛ اطاعت؛ اللّه؛ امر الهى؛ پدر؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان بينى؛ حُكم؛ خلافت الهى؛ شرك؛ صمد/ اسما و صفات؛ فرزند؛ وجوب؛ خوردنىها آيه 3 لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ فرزند نياورده و فرزند كسى نيست. 1خداوند، فرزند ندارد. لميلد 2 خداوند، فرزند كسى نيست. و لميولد 3 تجزيه شدن ذات خداوند و جدا شدن چيزى از او، ممكن نيست. لميلد تعبير ولادت در اين آيه، شامل صادر شدن از مبدأ ديگرو انفصال جزء از كلّ نيز مىباشد. 4 خداوند، از چيزى به وجود نيامده است. و لميولد 5 خداوند، نياز به فرزند و پدر و مادر ندارد. اللّه الصمد. لميلد و لميولد اين آيه و آيه بعد، چنانچه تفسير آيه قبل باشد؛ نداشتن فرزند و مبدأ پيدايش را، مصداق معناى «صمد» (بىنيازى) قرار داده است. 6 نياز همه موجودات به خداوند، دليل بىنيازى او از فرزند و پدر و مادر است. الصمد. لميلد و لميولد اين آيه، مىتواند بيانگر لوازم «صمد» بودن خداوند باشد. 7 كسى كه از ديگرى تولّد يافته، نمىتواند خدا باشد. و لميولد جمله «لميولد»، علاوه بر اين كه تصور هر گونه مبدئى را براى خداوند باطل مىداند؛ تعريض به كسانى است كه عيسى (ع) را خدا مىپنداشتند، با آن كه به متولّد شدن آن حضرت معترف بودند. 8 برخى از مردم پيش از اسلام، فرزند داشتن و متولد شدن را مانع خدايى نمىدانستند. لميلد و لميولد ماضى آوردن فعلهاى «لميلد» و «لميولد»- با آنكه نفى ولادت هميشگى است- به چنين پندارى در بين مردم آن زمان، اشاره دارد. كليدواژهها: اسما و صفات؛ اللّه؛ انسان؛ پدر؛ توحيد؛ جاهليت؛ جهان بينى؛ خلقت؛ غنا؛ فرزند؛ مادر؛ ولادت آيه 4 وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و هيچ كس همتاى او نبوده است. 1خداوند، بىهمتا است. و لميكن له كفوًا أحد «كفو» و «كفؤ» به يك معنا است (قاموس). كفؤ؛ يعنى، نظير و مساوى. (نهايه ابناثير) 2 خداوند، از صفات موجودات ديگر منزّه است. و لميكن له كفوًا أحد نبودن مماثل براى خداوند در بين موجودات، به اين معنا است كه حتى يك موجود، نمىتوان يافت كه صفات خداوند، با اوصاف او مشابه باشد. 3 نياز همه موجودات به خداوند، دليل نبود همتا براى او است. الصمد ... و لميكن له كفوًا أحد اين آيه مانند آيه قبل، تفسير «صمد» است؛ يعنى، خداوند مرجع حاجتهاى همه موجودات است؛ بنابراين، چگونه مىتوان موجودى را كه به او محتاج است، مشابه و نظير او دانست. كليدواژهها: اللّه؛ تنزيه؛ توحيد؛ جهان؛ جهان بينى؛ خلقت [ شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۰ ] [ 10:55 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||