|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
سوره ناس، مكى، 6 آيه اميد مجد [ جمعه ۱۳۸۸/۱۰/۲۵ ] [ 11:11 ] [ سعید ]
در بخش نظرسنجی درباره ترجمه های قرآن پرسیده ام اینجا سوره ناس را آورده ام با چهارترجمه آمده در نظرسنجی فکر می کنم در ترجمه این سوره تفاوت زیادی مشاهده نشود بیشتر تفاوت جمله بندی است و البته تفاوت ترجمه بعضی لغات بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ(1) مَلِكِ النَّاسِ(2) إِلَهِ النَّاسِ(3) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَْنَّاسِ(4) الَّذِى يُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ(5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ(6) الهى قمشهاى به نام خداوند بخشنده مهربان بگو: من پناه مىجويم به پروردگار آدميان. (1) پادشاه آدميان. (2) يكتا معبود آدميان. (3) از شرّ آن وسوسهگر نهانى. (4) آن شيطان كه وسوسه و انديشه بد افكند در دل مردمان. (5) چه آن شيطان از جنس جن باشد و يا از نوع انسان. (6) طاهره صفارزاده به نام خداوند نعمتبخشندهى رحمت گستر 1. [اى پيامبر!] بگو: «پناه مىبرم به آفريدگار مردم. 2. «به پادشاه و فرمانرواى مردم. 3. «به خدا و معبود مردم. 4. «از شرّ شيطان وسوسهگر. 5. «همو كه دلهاى مردم را به كارهاى ناپسند وسوسه مىكند. 6. «خواه اين شيطان از نوع جنّ باشد خواه از نوع انسان.». فولادوند به نام خداوند رحمتگر مهربان بگو: «پناه مىبرم به پروردگار مردم، (1) پادشاه مردم، (2) معبودِ مردم، (3) از شرّ وسوسهگر نهانى (4) آن كس كه در سينههاى مردم وسوسه مىكند، (5) چه از جنّ و [چه از] انس.» (6) مكارم شيرازى به نام خداوند بخشنده مهربان بگو: پناه مىبرم به پروردگار مردم، (1) به مالك و حاكم مردم، (2) به (خدا و) معبود مردم، (3) از شرّ وسوسهگر پنهانكار، (4) كه در درون سينه انسانها وسوسه مىكند، (5) خواه از جنّ باشد يا از انسان! (6) [ جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ ] [ 8:14 ] [ سعید ]
سوره الناس (114) " قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ" طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مىشود و جان او را تهديد مىكند، و در خود نيروى دفع آن را نمىبيند به كسى پناهنده مىشود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه، پناهنده مىشود: يا به ربى پناه مىبرد كه مدبر امر او و مربى او است، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مىكند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مىكند به وى پناهنده مىشود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت. دومين پناه، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان)، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت. در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مىكند اراده نكند، و جز آنچه او مىخواهد عمل نكند. و خداى سبحان رب مردم، و ملك آنان، و اله ايشان است، هم چنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده:" ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ" « اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت از آن او است، هيچ معبودى جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مىشويد؟! سوره زمر، آيه 6.» و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده، مىفرمايد" رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا" « به علت اينكه او رب مشرق و مغرب است و معبودى به جز او نيست، پس بايد تنها او را وكيل بگيرى. سوره مزمل، آيه 9.»، و در اين آيهاى كه از نظرت مىگذرد به علت مالكيت خود اشاره نموده مىفرمايد:" لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" « ملك همه آسمانها و زمين از او است، و بازگشت همه امور به سوى او است. سوره حديد، آيه 5.»، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مىكند به ربى پناهنده شود، اللَّهتعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، اللَّه سبحانه، پادشاه حقيقى عالم است، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است « سوره تغابن، آيه 1.». و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، اللَّه تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است. و بنا بر اين جمله" قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ"، دستورى است به رسول خدا (ص)، به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است. از آنچه گذشت روشن شد كه: اولا: چرا در ميان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت:" ربوبيت" و" مالكيت" و" الوهيت" را نام برد؟ و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد، اول ربوبيت، بعد مالكيت، و در آخر الوهيت؟ و گفتيم ربوبيت نزديكترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخص است، زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است. علاوه بر اين اصولا ولايت، امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مىكند. و ملك دورتر از ربوبيت و ولايت آن است، هم چنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مىكند، تازه باز دستش به خود شاه نمىرسد، و ولايت هم در اين مرحله عمومىتر است، هم چنان كه مىبينيم پادشاه تمام ملت را زير پر و بال خود مىگيرد، و اله مرحلهاى است كه در آن بنده عابد ديگر در حوائجش به معبود مراجعه نمىكند، و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبيعت مادى، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مىگويد، و در آخر عالىترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را بياد مىآورد، مىفرمايد:" قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ". و ثانيا: روشن گرديد كه چرا جملههاى" رب الناس"،" ملك الناس"،" اله الناس" را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدينجهت كه رب است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است، و نظير اين وجه در دو جمله" اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ" گذشت. و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا كلمه" ناس" سه بار تكرار شد، با اينكه مىتوانست بفرمايد:" قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم" چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، هم چنان كه در صريح قرآن فرموده: خداى تعالى اسمايى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مىتوانيد او را بخوانيد، اين بود توجيهات ما در باره آيات اين سوره، ولى مفسرين در توجيه هر يك از سؤالهاى بالا وجوهى ذكر كردهاند كه دردى را دوا نمىكند. " مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ" در مجمع البيان، آمده كه كلمه" وسواس" به معناى حديث نفس است، به نحوى كه گويى صدايى آهسته است كه بگوش مىرسد ، و بنا به گفته وى كلمه" وسواس" مانند كلمه" وسوسه" مصدر خواهد بود، و ديگرانآن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانستهاند، چون قاعده اقتضا مىكرد" واو" اول اين كلمه به كسره خوانده شود، هم چنان كه حرف اول مصدر ساير افعال چهار حرفى به كسره خوانده مىشود، مثلا مىگويند:" دحرج، يدحرج، دحراجا و زلزل، يزلزل زلزالا" و به هر حال ظاهر اين آيه- همانطور كه ديگران نيز استظهار كردهاند- اين است كه: مراد از اين مصدر معناى وصفى است، كه مانند جمله" زيد عدل- زيد عدالت است" به منظور مبالغه به صيغه مصدر تعبير شده است. و از بعضى نقل شده كه اصلا كلمه مورد بحث را صفت دانستهاند، نه مصدر. و كلمه" خناس" صيغه مبالغه از مصدر" خنوس" است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است. بعضى گفتهاند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مىكند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مىافتد پنهان مىشود و عقب مىرود، باز همين كه انسان از ياد خدا غافل مىشود، جلو مىآيد و به وسوسه مىپردازد. " الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ" اين جمله صفت" وسواس خناس" است، و مراد از" صدور ناس" محل وسوسه شيطان است، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع، به قلب آدمى نسبت داده مىشود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده:" وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ" « ولى دلهايى كه در سينهها است كور مىشوند. سوره حج، آيه 46.». " مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ" اين جمله بيان" وسواس خناس" است، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفتهاند، هم چنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده:" شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ" « شيطانهاى انس و جن. سوره انعام، آيه 112.». بحث روايتى در مجمع البيان است كه ابو خديجه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد در حالى كه آن جناب بيمار بود، پس آن جناب را با دو سوره" قُلْ أَعُوذُ" و سوره" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" افسون نموده، سپس گفت:" بسم اللَّه ارقيك و اللَّه يشفيك من كل داء يؤذيك خذها فلتهنيك- من تو را به نام خدا افسون مىكنم، و خدا تو را از هر دردى كه آزارت دهد شفا مىدهد، بگير اين را كه گوارايت باد" پس رسول خدا (ص) گفت:" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ..." و باز در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مىگريزد و دور مىشود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مىخورد، اين است معناى وسواس خناس. و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از أبان بن تغلب، از جعفر بن محمد (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرموده: هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينهاش دو گوش هست، از يك گوش فرشته بر او مىخواند و مىدمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مىخواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تاييد مىكند، و اين همان است كه فرموده:" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- ايشان را به روحى از ناحيه خود تاييد مىكند" . و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:وقتى آيه" وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ"، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه" ثوير" مىنامند. و به بلندترين آوازش عفريتهاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى؟ گفت: اين آيه نازل شده، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت: من از اين راه آن را خنثى مىكنم. شيطان گفت: نه، اين كار از تو بر نمىآيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنيد. وسواس خناس گفت: اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت: به آنان وعده مىدهم، آرزومندشان مىكنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مىبرم. شيطان گفت: آرى تو، به درد اينكار مىخورى، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۳/۰۲ ] [ 22:22 ] [ سعید ]
سورة الناس (114) بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلَهِ النَّاسِ (3) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (4) الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6) در قرآن، بيش از 300 مرتبه كلمه «قل» آمده كه بسيارى از آنها فرمان خداوند به پيامبر است و در پاسخ مخالفان يا موافقان مىباشد. [ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۰۳ ] [ 16:53 ] [ سعید ]
سوره ناس [114] اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 6 آيه است . محتوا و فضيلت سوره : انسان هميشه در معرض وسوسه هاى شيطانى است , و شياطين جن و انس كوشش دارند در قلب و روح او نـفـوذ كـنـند, هرقدر مقام انسان در علم بالاتر رود وموقعيت او در اجتماع بيشتر گردد, وسوسه هاى شياطين شديدتر مى شود, تا او را ازراه حق منحرف سازند و با فساد عالمى عالمى رابر باد دهند.ايـن سوره به پيغمبراكرم (ص) به عنوان يك سرمشق و پيشوا و رهبر دستورمى دهد كه از شر همه وسوسه گران به خدا پناه برد. محتواى اين سوره از جهتى شبيه سوره ((فلق )) است , هر دو ناظر به پناه بردن به خداوند بزرگ از شـرور و آفات مى باشد, با اين تفاوت كه در سوره فلق انواع مختلف شرور مطرح شده , ولى در اين سوره فقط روى شر وسوسه گران ناپيدا(وسواس خناس ) تكيه شده است . در فـضيلت تلاوت اين سوره روايات متعددى وارد شده از جمله اين كه درحديثى مى خوانيم كه : ((پـيـغـمـبـراكـرم (ص) شديدا بيمار شد, جبرئيل و ميكائيل (دوفرشته بزرگ خدا) نزد او آمدند, جبرئيل نزد سر پيامبر نشست و ميكائيل نزد پاى او, جبرئيل سوره ((فلق )) را تلاوت كرد, و پيغمبر را با آن در پناه خدا قرار داد, وميكائيل سوره (قل اعوذ برب الناس ) را)). به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيه 1)ـپناه مى برم به پروردگار مردم !در ايـن سـوره كـه آخـريـن سوره قرآن مجيد است روى سخن را به شخص پيامبر(ص) به عنوان سـرمـشـق و مقتدا و پيشواى مردم كرده , مى فرمايد: ((بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم )) (قل اعوذ برب الناس). (آيه 2)ـ ((به مالك و حاكم مردم )) (ملك الناس ). (آيه3)ـ ((به (خدا و) معبود مردم )) (اله الناس ). قـابـل توجه اين كه در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند (ربوبيت و مالكيت و الوهيت ) تـكيه شده است كه همه آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان ,و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد. البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله رابگويد, بلكه بايد با فكر و عـقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد, از راههاى شيطانى , برنامه هاى شيطانى , افكار و تـبـلـيـغـات شـيطانى , مجالس و محافل شيطانى ,خود را كنار كشد, و در مسير افكار و تبليغات رحـمانى جاى دهد, وگرنه انسانى كه عملا خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها قرار داده , تنها با خواندن اين سوره وگفتن اين الفاظ به جائى نمى رسد. بـا گـفـتـن ((رب الـنـاس )) اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند, و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد. با گفتن ((ملك الناس )) خود را ملك او مى داند, و بنده سر بر فرمانش مى شود. و با گفتن ((اله الناس )) در طريق عبوديت او گام مى نهد, و از عبادت غير اوپرهيز مى كند, بدون شـك كـسـى كـه بـه ايـن صـفـات سـه گانه مؤمن باشد, و خود را با هرسه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود. در حقيقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى و سه وسيله نجات ازشر وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بيمه مى كند. (آيه4)ـ لذا در اين آيه مى افزايد: ((از شر وسوسه گر پنهانكار)) (من شرالوسواس الخناس ). (آيه5)ـ ((كه درون سينه انسانها وسوسه مى كند)) (الذى يوسوس فى صدور الناس ). (آيه6)ـ ((خواه از جن باشد يا از انسان )) (من الجنة والناس ). ((خـناس )) صيغه مبالغه از ماده ((خنوس )) به معنى جمع شدن و عقب رفتن است , اين به خاطر آن اسـت كـه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شودعقب نشينى مى كنند, و از آنجا كه اين امر غالبا با پنهان شدن توام است اين واژه به معنى ((اختفا)) نيز آمده است . بـنـابـرايـن مـفـهـوم آيـات چنين است : ((بگو: من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم )). كـار شـيـطـان تزيين است و مخفى كردن باطل در لعابى از حق , و دروغ درپوسته اى از راست , و گناه در لباس عبادت , و گمراهى در پوشش هدايت . خـلاصه هم خودشان مخفى هستند, و هم برنامه هايشان پنهان است , و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند, آنها وسواس خناسند, و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و رياكارى وظاهرسازى و مخفى كردن حق . جمله ((من الجنة والناس )) هشدار مى دهد كه ((وسواسان خناس )) تنها در ميان يك گروه و يك جـمـاعـت , و در يـك قشر و يك لباس نيستند, درميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند, بايد مراقب همه آنها بود وبايد از شر همه آنها به خدا پناه برد. دوسـتـان نـابـاب , همنشينهاى منحرف , پيشوايان گمراه ظالم , كارگزاران جباران وطاغوتيان , نويسندگان و گويندگان فاسد, مكتبهاى الحادى و التقاطى ظاهر فريب , وسائل ارتباط جمعى وسـوسه گر, همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده ((وسواس خناس )) واردند كه انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد. در حـديث پرمعنى و تكان دهنده اى از امام صادق (ع) مى خوانيم : ((هنگامى كه آيه والذين اذا فعلوا فـاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم :كسانى كه وقتى كار بدى انجام دهند يا به خـويـشتن ستم كنند خدا را ياد مى آورند وبراى گناهانشان استغفار مى كنند نازل شد, ابليس بالاى كوهى در مكه رفت , و باصداى بلند فرياد كشيد, و سران لشكرش را جمع كرد. گفتند: اى آقاى ما! چه شده است كه ما را فراخواندى ؟گفت : اين آيه نازل شده (آيه اى كه پشت مرا مى لرزاند و مايه نجات بشراست ) چه كسى مى تواند با آن مقابله كند؟ يكى از شياطين بزرگ گفت : من مى توانم , نقشه ام چنين است و چنان !ابليس طرح او را نپسنديد!ديگرى برخاست و طرح خود را ارائه داد باز هم مقبول نيفتاد!در اينجا (وسواس خناس ) برخاست و گفت : من از عهده آن برمى آيم .ابليس گفت : از چه راه ؟گفت : آنها را با وعده ها و آرزوها سرگرم مى كنم , تا آلوده گناه شوند, وهنگامى كه گناه كردند توبه را از يادشان مى برم ! ابـلـيـس گـفـت : تـو مى توانى از عهده اى كار برآيى (نقشه ات بسيار ماهرانه وعالى است ) و اين ماموريت را تا دامنه قيامت به او سپرد)). پايان سوره ناس . [ جمعه ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ] [ 1:22 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||