منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

(آيه 74)ـدر ايـنجا سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه باسرنوشت شوق انگيزى كه مؤمنان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند)) (ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون ).

(آيه 75)ـ ولى از آنجا كه ممكن است ((عذاب دائم )) با گذشت زمان تخفيف يابد, و تدريجا از شدت آن كاسته گردد آيه شريفه مى افزايد: ((هرگز عذاب آنهاتخفيف نمى يابد و در آنجا از همه چيزمايوسند)) (لا يفتر عنهم وهم فيه مبلسون ).

و به اين ترتيب عذاب آنها هم از نظر زمان دائمى است , و هم از نظر شدت .

(آيـه 76)ـ در اين آيه اين نكته را خاطرنشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خـود بـراى خويش فراهم ساخته اند, مى فرمايد: ((مابه آنها ستمى نكرده ايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند)) (وما ظلمناهم ولكن كانواهم الظالمين ).

آرى ! قـرآن سـرچـشمه اصلى همه سعادتها و شقاوتها را خود انسان و اعمال اومى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

(آيـه 77)ـ سپس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته , مى گويد:((آنها فرياد مى كشند: اى مـالـك دوزخ (اى كـاش ) پـروردگـارت ما را بميراند)) تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم ! (ونادوا يا مالك ليقض علينا ربك ).

بـا اين كه هركس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است , اما گاهى چنان مصائب بر انسان فـشار مى آورد كه از خدا تمناى مرگ مى كند, و اين چيزى است كه اگر در دنيا براى بعضى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى داردو همگى تمناى مرگ مى كنند.

اما چه سود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ ((مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد)) و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قال انكم ماكثون ).

(آيـه 78)ـ در ايـن آيه كه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ ‌مى گويد: ((ما حق را بـراى شـما آورديم , ولى اكثر شما از حق كراهت داريد)) و در برابرآن تسليم نيستيد (لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون ).

تعبير به ((حق )) معنى گسترده اى دارد كه همه حقايق سرنوشت ساز را شامل مى شود هرچند در درجه اول مساله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

ايـن تـعـبـيـر در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد, و اين مخالفت , عذاب جاويدان را براى شمابه ارمغان آورد.

(آيـه 79)ـ در ايـن آيه گوشه اى از كراهت و بيزارى آنها را از حق و طرفدارى آنها را از باطل منعكس سـاخـتـه , مـى فـرمـايـد: ((بـلـكـه آنها تصميم محكمى (برتوطئه )گرفتند ما نيز اراده محكم و تغييرناپذيرى (درباره آنها) داريم )) (ام ابرموا امرا فانامبرمون ).

آنـها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند, و پيامبر(ص ) را به قتل رسانند, و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.

ما نيز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم .

(آيـه 80)ـ ايـن آيـه در حـقـيـقـت بـيـان يكى از علل توطئه گريهاى آنهاست ,مى فرمايد: ((آيا آنها مـى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنها رانمى شنويم ))؟ (ام يحسبون انا لا نسمع سرهم ونجويهم ).

ولـى چـنين نيست , هم ما مى شنويم , و هم ((رسولان و (فرشتگان ) ما نزد آنان حاضرند و (نجواى آنها را) مى نويسند)) (بلى ورسلنا لديهم يكتبون ).

(آيه 81)ـ از آنجا كه در آيات گذشته , مخصوصا در آغاز سوره , گفتگو ازمشركان عرب و اعتقادشان به وجود فرزند براى خدا درميان بود در اينجا از طريق ديگرى براى نفى اين عقايد باطل وارد شده مـى فـرمـايـد: بـه آنها كه دم از وجودفرزندى براى خدا مى زنند ((بگو: اگر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گذاردم و از وى اطاعت مى كردم )) (قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين ).

زيرا از همه شما ايمان و اعتقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتراست , و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذاردم از وى اطاعت مى كردم .

(آيـه 82)ـ بـعـد از ايـن سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته , مى فرمايد: ((منزه اسـت پـروردگـار آسـمانها و زمين , پروردگار عرش ازتوصيفى كه آنها مى كنند)) (سبحان رب السموات والا رض رب العرش عمايصفون ).

كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است و پروردگار عرش عظيم مى باشد, چه نيازى به فرزند دارد؟.

(آيـه 83)ـ سـپـس به عنوان بى اعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر ازروش بحث با اين قـمـاش افـراد اسـت مـى افزايد: ((اكنون (كه چنين است ) آنها را به حال خود واگذار تا در باطل غـوطـه ور بـاشـنـد, و سرگرم بازى ! تا روزى را كه به آنهاوعده داده شده است ملاقات كنند)) و مـيـوه هـاى تـلـخ اعـمـال و افـكـار زشت وننگين خودرا بچينند (فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلا قوايومهم الذى يوعدون ).

اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه 2 به آن سوگند ياد شده است : ((واليوم الموعود; سوگند به روز موعود [روز رستاخيز])).

(آيه 84)ـ اين آيه و آيه بعد ادامه سخن پيرامون مساله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيـات قـبـل و از يك نظر دليلى براى تحكيم و تكميل آن و درآن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثراست .

نـخست در مقابل مشركان كه براى آسمان و زمين اله و معبود جداگانه قائل بودند و حتى خداى دريـا, خداى صحرا, خداى جنگ و خداى صلح , و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند, مى فرمايد: ((او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود)) (وهو الذى فى السماء الـه وفى الا رض الـه ).

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد: ((او حكيم و عليم است )) (وهوالحكيم العليم ).

تـمـام كـارهـايـش روى حساب و حكمت است , و از همه چيز آگاه و باخبر, و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفرمى دهد.

(آيـه85 )ـ در چـهـارمـيـن و پنجمين توصيف , از بركات فراوان و دائم وجود اوو مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين سخن مى گويد, مى فرمايد: ((پربركت وزوال ناپذير است كسى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد)) (وتبارك الذى له ملك السموات والا رض وما بينهما).

و بالاخره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: ((آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات اوست , و همگى به سوى او باز گردانده مى شويد)) (وعنده علم الساعة واليه ترجعون ).

بـنـابراين اگر خير و بركتى مى خواهيد از او بخواهيد نه از بتها چرا كه سرنوشت شما در قيامت به دست اوست , و مرجع شما در آن روز تنها خداست .

(آيه 86)ـ. در اينجا همچنان سخن درباره ابطال عقيده شرك و سرانجام تلخ مشركان است , و با دلائل ديگرى بـطـلان اعـتقاد آنها را آشكار مى سازد, نخست مى فرمايد:اگر آنها به گمان شفاعت به سراغ اين مـعـبـودان مـى رونـد بـايـد بـدانـند كه ((معبودانى كه آنها غير از خدا مى خوانند مالك و قادر بر هيچ گونه شفاعتى نيستند)) (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ).

ولـى از آنجا كه در ميان معبودان آنها فرشتگان و مانند آنان وجود داشتند درذيل آيه آنها را استثنا كرده , مى فرمايد: ((مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند)) (الا من شهد بالحق ).

ولـى چـنان نيست كه آنها براى هركس , هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آيين توحيد باشد شفاعت كنند, بلكه ((آنها به خوبى مى دانند)) براى چه كسى اجازه شفاعت دارند (وهم يعلمون ).

(آيه 87)ـ سپس از معتقدات خود مشركان گرفته , به آنها پاسخ دندان شكن داده , مى گويد: ((و اگر از آنـهـا سؤال كنى چه كسى آنها را آفريده است ؟ بطورمسلم مى گويند: اللّه ))! (ولئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ).

لـذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد: ((اكنون (كه چنين است )چگونه از عبادت خدا به سوى غير او باز گردانده و منحرف مى شوند))؟! (فانى يؤفكون ).

(آيـه 88)ـ ايـن آيـه از شـكـايـت پـيـامـبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج وبى منطق سخن گفته , مـى فـرمـايـد: ((آنها چگونه از شكايت پيامبر (در پيشگاه خداوند)كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند)) غافل مى شوند؟(وقيله يا رب ان هؤلا قوم لا يؤمنون ).

او مـى گـويـد: من شب و روز با آنها سخن گفتم , از طريق بشارت و انذار وارد شدم ,سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم , و آنچه گفتنى بود, گفتم ; اما بااين همه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند, تو مى دانى و آنها.

(آيـه 89)ـ و در آخـريـن آيـه به او دستور مى دهد: ((اكنون (كه چنين است ) ازآنها روى برگردان )) (فاصفح عنهم ).

در عـين حال روى گردانى تو به معنى قهر و جدائى توام با خشونت وپرخاشگرى نباشد بلكه ((به آنها بگو: سلام بر شما)) (وقل سلام ).

نه سلامى به عنوان دوستى و تحيت , بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى .

ايـن سـلام در حـقـيـقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره فرقان آمده است : ((واذا خاطبهم الـجاهلون قالوا سلا ما; ((هنگامى كه جاهلان آنها را (با سخنان زشت خود) مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: سلام )) سلامى كه نشانه بى اعتنايى توام با بزرگوارى است .

بـا اين حال آنها را با جمله اى پرمعنى تهديد مى كند, تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد, مى فرمايد: ((اما به زودى خواهند دانست )) (فسوف يعلمون ).

آرى ! خـواهـنـد دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خودبراى خويشتن فراهم ساخته اند؟!.

((پايان سوره زخرف )).

 

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:43 ] [ سعید ]

 

(آيـه 50)ـ ولـى بـه هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگزدست از هدايت آنها بـرنداشت , و از خيره سرى آنها مايوس و خسته نشد, همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرو نشيند و فرو نشست .

امـا چـنـانكه آيه شريفه مى گويد: ((هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خـود را مـى شـكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند)) (فلما كشفنا عنهم العذاب اذاهم ينكثون ).

ايـنـهـا هـمـه درسـهـايـى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پيامبر(ص ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند.

و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون وفرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند, سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كارخويش بينديشند.

(آيه 51)ـ مـنـطق موسى از يك سو, و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت .

ايـنـجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذموسى را در افكار مردم مـصـر بـگيرد, چنانكه قرآن مى گويد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حـكـومـت مـصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاتحت فرمان من جريان ندارد؟ (و از قصر و مزارع و بـاغهاى من نمى گذرد؟) آيانمى بينيد؟)) (ونادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر وهذه الا نهارتجرى من تحتى افلا تبصرون ).

ولى موسى چه دارد؟ هيچ , يك عصا و يك لباس پشمينه !.

(آيه 52)ـ سپس مى افزايد: ((بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد, و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم )) (ام انا خير من هذا الذى هومهين ولا يكاد يبين ).

و بـه ايـن ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر, و مالكيت نيل ) ودو نقطه ضعف براى موسى (فقر, و لكنت زبان ) بيان كرد.

در حـالـى كـه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت , چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت : ((واحلل عقدة من لسانى ; خداوندا! گره را از زبان من بگشا))(طه /27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .

(آيـه 53)ـ سـپـس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : ((پس چرادستبندهائى از طلا به او داده نشده ؟ يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند)) تاگفتار او را تصديق كنند؟! (فلولا القى عليه اسورة من ذهب اوجاء معه الملا ئكة مقترنين ).

مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد با دستبند و گردن بند طلاخود را زينت كنند.

امـا پـيـامـبـران الـهـى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند, و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقواو پاكى را جانشين آن سازند.

(آيـه 54)ـ در ايـن آيـه قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند, و آن اين كه : فرعون ازواقعيت امر چندان غافل نبود, و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ,ولى ((او قوم خود را (تحميق كرد, و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند))! (فاستخف قومه فاطاعوه ).

اصـولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند, و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند.

چـرا كـه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!.

جـالب اين كه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد ((آنها قومى فاسق بودند)) (انهم كانوا قوما فاسقين ).

اشاره به اين كه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند.

آرى ! آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

(آيـه 55)ـ اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستاده الهى موسى اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها ازطرق گوناگون , و عدم تسليم آنها در مقابل حق , سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.

مـى فـرمـايد: ((اما هنگامى كه ما را (با اعمالشان ) به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم , و همه را غرق كرديم ))! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).

خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود, چرا كه تمام عزت و شـوكت افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل وشاخه هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه مى كرد.

(آيه 56)ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: ((ما آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى آيندگان قرار داديم ))(فجعلناهم سلفا ومثلا للا خرين ).

(آيه 57)ـ شان نزول : رسول خدا روزى براى گروهى از سران قريش سخن گفت , ((نضربن حارث )) به مـقـابـلـه برخاست , پيامبر(ص ) با دلائل منطقى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت , سپس اين آيه را بر آنها خواند ((شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد)).

بعد از اين ماجرا ((عبداللّه بن زبعرى )) آمد و به آن جمع پيوست , ((وليدبن مغيره )) به ((عبداللّه )) گفت : ((نضربن حارث )) در مقابل محمد درمانده شد.

((عبداللّه )) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم , از او(محمد(ص )) بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم , و يهود ((عزير)) را و نصارى ((عيسى بن مريم )) را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).

ايـن سخن را خدمت پيامبر(ص ) گفتند, رسول اللّه فرمود: ((آرى ! هركس دوست داشته باشد كه مـعـبـود واقـع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود, اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند, و هر چيز را كه شيطان به آنهادستور مى داد)).

ايـنـجـا بـود كـه آيه 101 سوره انبيا نازل شد و نيز آيه موردبحث نازل گرديد.

تفسير:قرآن در اينجا پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بتها سـخـن مـى گـويـد كه تكميلى است براى بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((هنگامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تواز آن مى خنديدند)) و روى گردان مى شدند (ولما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).

مـنـظـور از مـثال همان است كه مشركان به عنوان استهزا به هنگام شنيدن آيه شريفه ((انكم وما تـعـبـدون مـن دون اللّه حـصـب جـهـنم )); ((شما و آنچه را غير از خدامى پرستيد هيزم دوزخيد)) (انـبـيا/98) گفتند و آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز معبودواقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!.

(آيه 58)ـ سپس ((گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا او [مسيح ]))؟ (وقالواآلهتنا خير ام هو).

ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند ((و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند))(ما ضربوه لك الا جدلا ).

((بـلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند)), و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند (بل هم قوم خصمون ).

(آيـه 59)ـ بلكه ((او [مسيح ] فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم )) واو را به نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عليه ).

((و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم )) (وجعلناه مثلا لبنى اسرائيل ).

او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت , و همه را به عبوديت او دعوت كرد, و هـمـان گـونه كه خودش مى گويد: ((مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد)), بلكه خرافه الوهيت مسيح ياتثليت را بعد از او به وجود آوردند.

(آيـه 60)ـ در اين آيه براى اين كه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: ((اگر ما بخواهيم به جاى شمافرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند)) (ولو نشاء لجعلنا منكم ملا ئكة فى الا رض يخلفون ).

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند, و جز اطاعت و بندگى او كارى رانمى شناسند.

(آيـه 61)ـ ايـن آيـه اشـاره بـه يكى از ويژگيهاى حضرت مسيح است مى فرمايد:((او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است )) (وانه لعلم للساعة ).

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يـا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .

به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى وقوع آن نزديك است ((وهرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد)) (فلا تمترون بها).

نه از نظر عقيده , و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

((و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است )) (واتبعون هذا صراط مستقيم ).

(آيـه 62)ـ ولـى شـيـطـان مـى خـواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد, به هوش باشيد ((شـيـطـان شـما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان دررستاخيز) باز ندارد, چرا كه او دشمن آشكارى براى شماست )) (ولا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ).

 (آيـه 63)ـ در آيـات گـذشـته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح اشاره شد در اينجا مى فرمايد: ((هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد, گفت : من بـراى شـما حكمت آورده ام و (آمده ام ) تابعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريد براى شما تـبيين كنم )) (ولما جـاءعيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة ولا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).

((حـكـمت )) به تمام عقائد حق , و برنامه هاى صحيح زندگى ـكه انسان را ازهرگونه انحراف در ايمان و عمل باز مى دارد, و به تهذيب نفس و اخلاق اومى پردازدـ اطلاق شده است .

ايـن حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجـود آنـهـا نـظـام جامعه را به هم مى ريزد, و مردم راسرگردان و بيچاره مى كند, و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساله تكيه مى نمايد.

و در پايان آيه مى افزايد: ((اكنون (كه چنين است و محتواى دعوت من اين است ) تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد)) (فاتقوااللّه واطيعون ).

(آيـه 64)ـ سـپـس بـراى اين كه هرگونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازدمى گويد: ((بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شماست )) (ان اللّه هو ربى وربكم ).

مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ,او مالك من و راهنماى من است .

و بـراى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((اكنون (كه چنين است ) او را پرستش كنيد)) (فاعبدوه ) چرا كه غير او لايق پرستش نيست , همه مربوبند و او رب است .

باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد: ((اين است صراط مستقيم )) (هذا صراط مستقيم ).

آرى ! راه راسـت همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است , راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست .

(آيـه 65)ـ امـا عـجـب ايـن كه با اين همه تاكيدات باز هم ((گروههايى از ميان آنها(درباره مسيح ) اختلاف كردند)) (فاختلف الا حزاب من بينهم ).

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده !.

بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن وروح القدس ) مى دانستند.

تـنـهـا گـروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند, ولى سرانجام عقيده اكثريت غالب شد مساله تثليت و خدايان سه گانه , جهان مسيحيت را فراگرفت .

در پـايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده , مى فرمايد: ((واى بر كسانى كه ستم كـردنـد (و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند, واى بر آنها) از عذاب روز دردناك )) (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ).

آرى ! روز قيامت روز دردناكى است , طول حسابش دردناك , عذاب ومجازاتش دردناك , حسرت و اندوهش دردناك , رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است .

(آيه 66)ـ در آيـات پـيشين سخن از بت پرستان لجوج , و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود, و در ايـنـجـا پـايان كار آنها را مجسم كرده , مى فرمايد: ((اينها چه چيزى را انتظار مى كشند, جز اين كه نـاگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند))؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة وهم لا يشعرون ).

ايـن سـؤال در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است , مثل اين كه درمقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوييم : او تنها در انتظار مرگ خويش است !.

(آيه 67)ـ سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد, و يا زرق و برق دنيا, دست مودت به هم مـى دهند پرده برداشته , مى گويد: ((دوستان در آن روزدشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران ))! (الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ).

تبديل شدن اين گونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است , چرا كه هركدام از آنها ديگرى را عـامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد, تنها پرهيزكارانندكه پيوند دوستى آنها جاودانى است , چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دورمى زند, و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود.

(آيه 68)ـ اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات ((متقين ))و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خـداوند به آنها مى گويد: ((اى بندگان من ! امروز نه ترسى برشماست , و نه اندوهگين مى شويد)) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتم تحزنون ).

چه پيام جالبى ! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند, پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود, اى بـنـدگـان خـدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مى كند, پيامى كه هرگونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد,آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالاست .

(آيـه69 )ـ در ايـن آيـه ايـن پـرهـيـزكـاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصترساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و (در برابر فرمان ودستور ما) تسليم بودند)) (الذين آمنوا باياتنا وكانوا مسلمين ).

(آيه70)ـ در اينجا پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند, و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نـخـسـت مـى فرمايد: از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود((وارد بهشت شويد)) (ادخلوا الجنة ).

به اين ترتيب پذيرايى كننده واقعى از آنها خداست .

سپس به نخستين نعمت اشاره كرده , مى افزايد: ((شما و همسرانتان )) (انتم وازواجكم ).

روشـن اسـت بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

سـپـس اضـافـه مـى كـند: همگى غرق سرور و شادى باشيد و ((در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد))! (تحبرون ).

(آيـه 71)ـ و در بـيان سومين نعمت مى فرمايد: ((ظرفها (ى غذا) و جامهاى طلائى (شراب طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند)) (يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب ).

آنـهـا در بـهـترين ظروف , و از بهترين غذا, در نهايت آرامش و آسايش و صفا, وبدون هيچ دردسر پذيرايى مى شوند.

در مـرحله چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جهان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمايد: ((و در بهشت آنچه دلهامى خواهند و چشمها از آن لذت مى برد موجود است )) (وفيها ما تشتهيه الا نفس وتلذ الا عين ).

به هرحال از آنجا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد, درششمين توصيف , بهشتيان را از ايـن نـظـر آسـوده خـاطـر سـاخته , مى فرمايد: ((شماجاودانه در آن خواهيد ماند)) (وانتم فيها خالدون ).

(آيـه72 )ـ در ايـنـجـا بـراى اين كه روشن شود اين همه نعمتهاى بهشتى را به ((بها)) مى دهند و به ((بـهـانه )) نمى دهند مى افزايد: ((اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد)) (وتلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ).

اشـاره بـه ايـن كـه اعمال شما پايه اصلى نجات شماست , ولى آنچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گويى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.

(آيـه 73)ـ در آخـريـن و هفتمين نعمت سخن از ميوه هاى بهشتى است كه ازبهترين نعمتهاى الهى مى باشد, مى فرمايد: ((براى شما در بهشت ميوه هاى فراوانى است كه از آنها تناول مى كنيد)) (لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ).

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:42 ] [ سعید ]

 

(آيه 26)ـ در ايـنجا اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست بابل شده است , تا بحث نـكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند, زيرااولا ابراهيم (ع ) بزرگترين نياى عرب بـود كه همه او را محترم مى شمردند, هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.

ثانيا: بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى از پدران ) تكيه مى كردند, و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت .

نـخـست مى فرمايد: ((به خطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش [عمويش آزر]و قوم بت پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ))! (واذ قال ابرهيم لا بيه وقومه اننى براء مما تعبدون ).

(آيه 27)ـ و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردندابراهيم بلافاصله او را استثنا كـرده , مى گويد: ((مگر آن خدايى كه مرا آفريده كه اوهدايتم خواهد كرد)) (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ).

او در ايـن عـبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكرمى كند زيرا معبود كـسـى اسـت كـه خـالق و مدبر است , و همه قبول داشتند كه خالق خداست و هم اشاره به مساله هدايت تكوينى و تشريعى خداست كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.

(آيه 28)ـ ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه باهرگونه بت پرستى بود, بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند.

چنانكه آيه شريفه مى گويد: ((او آن كلمه توحيد را كلمه باقيه در فرزندان واعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند)) (وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ).

جـالـب ايـن كـه امـروز تـمـام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند ازتعليمات توحيدى ابراهيم (ع ) الهام مى گيرند, و سه پيامبر بزرگ الهى ((موسى ))(ع ) و((عيسى ))(ع ) و محمد(ص ) از دودمان او هستند.

(آيه 29)ـ اين آيه در حقيقت پاسخ به اين سؤال است : با اين حال چگونه خداوند مشركان مكه را عذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـات قـبل نخوانديم ((ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند انتقام گرفتيم ))؟!.

در پاسخ مى گويد: ((بلكه اين گروه [مشركان مكه ] و پدران آنها را از مواهب دنيابهره مند ساختم تـا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغ آنان آمد)) (بل متعت هؤلا وآباءهم حتى جاءهم الحق ورسول مبين ).

مـا تـنـهـا به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم , و بـراى اتـمـام حـجـت آنـهـا را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است , و اين پيامبر بزرگ (ص ) براى هدايت آنان قيام كند.

(آيـه 30)ـ ولـى عـجب اين كه : ((هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمدگفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم )) (ولما جاءهم الحق قالوا هذا سحر وانا به كافرون ).

(آيه 31)ـ در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود, دراينجا به يكى ديگر از بـهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده , مى فرمايد: ((وگفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگ و (ثـروتـمـندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ))؟! (وقالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ).

(آيـه 32)ـ قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى دهد: و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد, نخست مى گويد: ((آيا آنها رحمت پروردگارت را تـقـسـيم مى كنند))؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ) تا به هركس بخواهند نبوت بخشند, و كتاب آسمانى بر او نازل كنند.

از ايـن گـذشـته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجوددارد هرگز دلـيـل تـفاوت آنها در مقامات معنوى نيست , بلكه : ((ما معيشت آنها را درحيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را براى بعضى برترى داديم تا يكديگررا مسخر كرده )) و با هم تعاون نمايند (نـحـن قـسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنياورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).

آنـهـا فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دسته جمعى است , و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست .

((و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند (از مال و جاه و مقام )برتر و بهتر است )) (ورحمت ربك خير مما يجمعون ).

بـلـكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

(آيه 33)ـ قرآن همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال وثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((اگر (تمكن كفار از مواهب مادى ) سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد (گمراهى ) شوند ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمن كافرمى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سـقـفـهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالاروند)) (ولولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفامن فضة ومعارج عليها يظهرون ).

(آيه 34)ـ سپس مى افزايد: علاوه بر اين ((براى خانه هاى آنان درها وتختهايى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند)) (ولبيوتهم ابوابـا وسروراعليها يتكؤن ).

(آيه 35)ـ باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد: علاوه بر همه اينها ((انواع وسائل تجملى و زينت آلات )) براى آنها قرار مى داديم (وزخرفا).

تـا زنـدگـى مـادى و پرزرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد, قصرهايى مجلل وچند اشكوبه با سقفهايى از نقره , و درها و تختهاى متعدد, و انواع وسائل زينتى , وهرگونه نقش و نگار آن چنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .

سـپـس مى افزايد: ((اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزدپروردگارت از آن پرهيزگاران است )) (وان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا والا خرة عند ربك للمتقين ).

كـوتـاه سخن اين كه سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بـى ارزش اسـت كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار ومنكران حق باشد, و اگر مـردم كم ظرفيت و دنيا طلب به سوى بى ايمانى و كفرمتمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تـنـها نصيب اين گروه منفور و مطرودمى كرد, تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بـر شـخصيت آنهاست , و نه محروم بودن مؤمنان از آن , و نه استفاده از اين امور در حد معقول , به صورت يك ابزار, ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند, و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .

(آيه 36)ـاز آنـجـا كـه در آيـات پيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را برمعيارهاى مادى ارزيابى مى كنند, در اينجا از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خداست سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و هركس از ياد خدا روى گردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم , پس همواره قرين اوست ))! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ).

آرى ! غـفـلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا, و دلباختگى به زرق وبرق آن , موجب مى شود كـه شـيـطـانـى بـر انـسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد, ورشته اى در گردنش افكنده , ((مى برد هرجا كه خاطرخواه اوست ))!.

(آيه 37)ـ سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهنداشاره كرده , مى فرمايد: ((و آنها [شياطين ] اين گروه را از راه خدا باز مى دارند)) (وانهم ليصدونهم عن السبيل ).

هـر وقـت اراده بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجادمى كنند تا هرگز به صراط مستقيم باز نگردند.

و آن چـنـان طـريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : ((گمان مى كنندهدايت يافتگان حقيقى آنها هستند))! (ويحسبون انهم مهتدون ).

(آيـه 38)ـ خـلاصه اين وضع همچنان ادامه پيدا مى كند انسان غافل و بى خبردر گمراهى خويش , و شـيـاطـين در اضلال او تا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود, وچشم حقيقت بين او باز مى شود, ((تا زمـانـى كـه نزد ما حاضر مى شود (مى بيند ولى وقرينش همچنان با اوست , همان كسى كه عامل هـمه بدبختيهاى او بوده ! فريادمى زند و) مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بـود! چـه بـدقـريـن وهمنشينى هستى تو))! (حتى اذاجاءناقال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين ).

آرى ! صحنه قيامت تجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين ودوست و رهبر اينجا با آنجا يكى است .

(آيـه 39)ـ ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد, و ميان آنها و شياطين هرگزجدائى نمى افتد, لذا در ايـن آيـه مـى افزايد: ((هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما سودى ندارد, چرا كه شما ظـلم كرديد, و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد))(ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).

بايد عذاب اين همنشين سؤ را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.

و بـه ايـن تـرتيب اميد آنها را در مورد جدايى از شياطين براى هميشه مبدل به ياس مى كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى ؟!.

(آيـه 40)ـ در ايـنـجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر(ص ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند, و ازقماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد, بحث كرده ,مى فرمايد: ((آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كـران بـرسانى ؟ يا كوران و كسانى راكه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى )) (افانت تسمع الصم او تهدى العمى ومن كان فى ضلا ل مبين ).

(آيه 41)ـ در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگرسخن مى گفت در اينجا روى سخن را, به پيامبر گرمى اسلام (ص ) كرده , اين گروه راشديدا تهديد و پيامبر(ص ) را تسلى و آرامـش خـاطـر مى بخشد مى فرمايد: ((هرگاه تورا از ميان آنها ببرم , حتما از آنها انتقام خواهم گرفت و مجازاتشان مى كنيم ))! (فامانذهبن بك فانا منهم منتقمون ).

منظور از بردن پيامبر(ص ) از ميان آن قوم , وفات پيامبر(ص ) است .

(آيـه 42)ـ سپس مى افزايد: اگر هم زنده بمانى ((و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم )) (او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون ).

بـه هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى , و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است .

(آيه 43)ـ بعد از اين هشدارها به پيامبراكرم (ص ) دستور مى دهد: ((پس آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قراردارى ))! (فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم ) .

كـمـترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامه تو نيست , و عدم پذيرش گروهى ازآنان دليل بر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه بده , بقيه با ماست .

(آيه 44)ـ سپس مى افزايد ((اين (قرآنى كه بر تو وحى شده ) مايه يادآورى توو قوم توست )) (وانه لذكر لك ولقومك ).

هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .

((و بزودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت )) كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد؟! (وسوف تسئلون ).

(آيه 45)ـ سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته , مى گويد: ((از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس , آيا غير از خداوندرحمن , معبودهايى براى پرستش آنها قرار داديم ))؟! (واسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون ).

اشـاره بـه ايـن كـه تـمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند, و همگى بطورقاطع بت پرستى را محكوم نموده اند, بنابراين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كاربى سابقه اى انجام نداده , بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است .

(آيه 46)ـ در اينجا به گوشه اى از ماجراى پيغمبر خدا ((موسى بن عمران )) و برخورد او با((فرعون )) اشاره شـده , تا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه ((اگر خدامى خواست پيامبرى بفرستد چرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماموريت بزرگ انتخاب نكرد))؟.

مـى فـرمـايـد: ((مـا مـوسـى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و درباريان او فرستاديم )) (ولقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون وملا ئه ).

((پس موسى به آنها گفت : من فرستاده پروردگار جهانيانم )) (فقال انى رسول رب العالمين ).

(آيه 47)ـ اكنون ببينم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى ومعجزات روشن موسى چه بود؟.

قـرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند)) (فلما جاءهم بـاياتنا اذاهم منها يضحكون ).

اين نخستين برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است , جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها.

(آيـه 48)ـ امـا مـا بـراى اتـمـام حـجـت , آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ((و هيچ آيه اى و مـعجزه اى به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود)) (وما نريهم من آية الا هى اكبر من اختها).

و به اين ترتيب بعد از معجزه ((عصا)) و ((يد بيضا)) معجزات ((طوفان )) و ((جراد))و ((قمل )) و ((ضفادع )) و غير اينها را به آنها نشان داديم .

سپس مى افزايد: ((آنها را به عذابها (و مجازاتهاى هشداردهنده )گرفتار نموديم شايد (بيدار شوند و) به راه حق باز گردند)) (واخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).

(آيـه 49)ـ چـنانكه در اين آيه مى خوانيم : ((آنها گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده است بخوان (تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهايى بخشد, و) مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت ))! (وقالوا ياايه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون ).

چـه تـعـبـير عجيبى ! از يك سو ساحرش مى خوانند, و از سوى ديگربراى رفع بلا دست به دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!.

آرى ! سـبـك مـغـزان مـغرور هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان .

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:41 ] [ سعید ]

 

سوره زخرف [43]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 89 آيه است .

 

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ در آغاز اين سوره باز با ((حروف مقطعه )) ((حا, ميم )) (حم ) روبرومى شويم , اين چهارمين سوره اى است كه با ((حم )) آغاز شده , كه درباره آن قبلا بحث كرده ايم .

(آيـه2)ـ در دومـيـن آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده , مى فرمايد: ((سوگند به كتاب مبين )) و روشنگر (والكتاب المبين ).

سـوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار, و مفاهيمش روشن , و دلائل صدقش نمايان , و راههاى هدايتش واضح و مبين است .

(آيه3)ـ كه ((ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد)) (اناجعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).

عـربى بودن قرآن يا به معنى نزول آن به زبان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد و يا به معنى ((فصاحت )) آن است چرا كه يكى از معانى عربى همان ((فصيح )) اسـت ـ اشـاره بـه ايـن كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق به خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد, و همگان آن را به خوبى درك كنند.

(آيه4)ـ سپس به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته , مى گويد: ((و آن در ام الكتاب [لوح محفوظ] نزد ما بلندپايه و استواراست ))! (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).

((ام الـكـتاب )) (كتاب مادر) به معنى كتابى است كه اصل و اساس همه كتب آسمانى مى باشد اين هـمـان كـتـاب ((عـلم پروردگار)) است كه نزد اوست و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گـذشـتـه و هـمـه كـتب آسمانى در آن درج است وهيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.

اين توصيف بزرگى است براى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته واصل و اساسش نزد اوسـت و بـه هـمـيـن دلـيـل در تـوصـيـف دوم و سـوم مى گويد: اين كتاب در نزد ما والا مقام , حكمت آموز, مستحكم , متين و حساب شده است ((لعلى حكيم )).

(آيه5)ـ در اين آيه منكران , و اعراض كنندگان از قرآن , را مخاطب ساخته ,مى گويد: ((آيا اين ذكر [قـرآن ] را (كـه مـايـه بـيـدارى و يـادآورى شـمـاسـت ) از شـمابازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد))؟! (افنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين ).

درسـت است كه شما در دشمنى و مخالفت با حق , چيزى فروگذارنكرده ايد, ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده است كه اينها رامانع بر سر راه خود نمى بيند, باز هم اين كتاب را پـى درپـى بر شما نازل مى كند, تادلهايى كه اندك آمادگى دارند, تكان بخورند و به راه آيند, و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در بر مى گيرد.

(آيـه6)ـ سـپـس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد, و هم تسلى و دلدارى پيامبر(ص ) و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج , در عبارتى كوتاه و محكم مى فرمايد: ((چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در ميان اقوام پيشين فرستاديم ))(وكم ارسلنا من نبي فى الا ولين ).

(آيـه7)ـ ((ولـى هيچ پيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اين كه او را استهزامى كردند)) (وما ياتيهم من نبي الا كانوا به يستهزؤن ).

ايـن مـخـالـفتها و سخريه ها هرگز مانع لطف الهى نبود, اين فيضى است كه ازازل تا به ابد ادامه يافته , و جودى است كه بر همه بندگان مى كند.

(آيـه 8)ـ امـا بـراى ايـن كـه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد ـكه مجازات نيز خود, مقتضاى حكمت اوست ـ اين آيه مى افزايد: ((ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم ))(فاهلكنا اشد منهم بطشا).

((و داستان پيشينيان گذشت )) (ومضى مثل الا ولين ).

در آيـاتـى كـه قـبـلا بـر تو نازل كرده ايم , نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش وطغيانگر مطرح شـده اند, و شرح حال آنها بر تو نازل گرديده اقوامى با امكانات وثروت و نفرات و لشگر و استعداد فراوان همچون فرعون و فرعونيان و قوم عاد وثمود.

(آيه9)ـاز اينجا بحث پيرامون توحيد و شرك شروع مى شود, نخست از فطرت وسرشت انسانها براى اثبات تـوحـيـد كمك مى گيرد, مى فرمايد: ((هرگاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مـسـلما مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها راآفريده است )) (ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن خلقهن العزيزالعليم ).

(آيـه10)ـ سـپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى ازنظام آفرينش و آيتى از آيات خداست اشاره مى كند.

نـخـسـت از زمين شروع كرده , مى فرمايد: ((همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد)) (الـذى جـعـل لـكـم الا رض مـهـدا) و مـى دانيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است .

و بـراى بـيان نعمت دوم مى افزايد: ((او براى شما در زمين راههايى قرار داد تاهدايت شويد)) و به مقصد برسيد (وجعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ).

مى دانيم :تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك و تـپـه هـاى مختلف آن را پوشانده است , و جالب اين كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بـريدگيهايى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خودرا از ميان آنها پيدا كند, و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها بكلى مايه جدايى بخشهاى مختلف زمين گردند, و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بربر بندگان است .

از اين گذشته بسيارى از قسمتهاى زمين به وسيله راههاى دريايى به يكديگرمربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است .

(آيـه 11)ـ سومين موهبت را كه مساله نزول آب باران و احياى زمينهاى مرده است در اين آيه به اين صـورت مـطـرح مـى كند ((همان كسى كه از آسمان آبى فرستادبمقدار معين )) (والذى نزل من السماء ماء بقدر).

((و به وسيله آن سرزمين مرده اى را حيات بخشيديم )) (فانشرنا به بلدة ميتا).

((و هـمـيـن گونه (كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد ازمرگ زنده , و از قبرها) خارج خواهيد شد)) (كذلك تخرجون ).

(آيه 12)ـ در چهارمين مرحله بعد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده , مى گويد: ((همان كسى كه همه زوجها را آفريد))(والذى خلق الا زواج كلها).

تعبير به ((ازواج )) (زوجها) كنايه از انواع حيوانات است , به قرينه گياهان كه درآيات قبل آمد.

و مـى دانـيم قانون زوجيت , قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افرادنادر و استثنايى مانع از كليت قانون نيست .

در پـنـجـمـين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهايى است كه خداوند براى پيمودن راههاى دريايى و خشكى در اختيار بشر گذارده ,مى فرمايد: ((و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهايى قرار داد كه بر آن سوارمى شويد)) (وجعل لكم من الفلك والا نعام ما تركبون ).

ايـن يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنده ديده نمى شود.

(آيـه 13)ـ ايـن آيه هدف نهايى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: ((تابر پشت آنها به خوبى قـرار گـيريد; سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد, نعمت پروردگارتان را متذكر شويد و بگوييد: پـاك و مـنـزه اسـت كـسى كه اين را مسخر ماساخت , و گرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم )) (لتستووا على ظهوره ثم تذكروانعمة ربكم اذا استويتم عليه وتقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين ).

(آيـه 14)ـ در ايـن آيـه گـفـتـار مـؤمنان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اين گونه تكميل مى كند: ((و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم )) (وانا الى ربنالمنقلبون ).

ايـن جـمله اشاره اى به مساله معاد است چرا كه هميشه توجه به آفريدگار ومبدا, انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نـيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوار مغرور شويد, و در زرق و برق دنيا فرو رويد, بلكه به ياد انتقال بزرگتان از اين جهان به جهان ديگر باشيد.

(آيه 15)ـ بـعـد از تـحكيم پايه هاى توحيد از طريق بر شمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمتها و مـواهـب او, در اينجا به نطقه مقابل آن يعنى مبارزه با شرك وپرستش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شاخه هاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود و مى فرمايد: ((آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قراردادند)) (وجعلوا له من عباده جزءا).

تـعـبـيـر بـه ((جزء)) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدامى شمردند زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه ازآنها جدا مى شود.

و نـيز بيان كننده پذيرش عبوديت آنهاست چرا كه فرشتگان را جزئى ازمعبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.

سپس مى افزايد: ((انسان كفران كننده آشكارى است )) (ان الا نسان لكفورمبين ).

بـه جـاى ايـن كـه سـر بـر آسـتـان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.

(آيـه 16)ـ در ايـن آيـه بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات ومسلمات خود آنها استفاده مـى كند, چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند,و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند, مـى فـرمـايـد: ((آيـا از مـيان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است )) (ام اتخذ مما يخلق بنات واصفيكم بالبنين ).

بـه پـندار شما مقام دختر پايين تر است , چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر, و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!.

(آيـه 17)ـ بـاز همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده , مى گويد: ((درحالى كه هرگاه يكى از آنـهـا را بـه هـمـان چـيـزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [به تولد دختر]بشارت دهند صـورتـش (از فـرط ناراحتى ) سياه مى شود, و خشمگين مى گردد))! (واذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا وهو كظيم ).

ايـن تعبير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت درمورد تولد فرزند دختر اسـت كـه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!.

(آيـه 18)ـ بـاز در ادامـه ايـن سخن مى افزايد: ((آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد, و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست )) فرزند خدا مى خوانيد(اومن ينشؤا فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين ).

در ايـنـجـا قـرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و ازجنبه عاطفى آنان سـرچـشـمـه مـى گيرد مورد بحث قرار داده , نخست علاقه شديد آنهابه زينت آلات , و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه وجر و بحث به خاطر حيا و شرم .

(آيـه 19)ـ در ايـن آيـه مـطـلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده , مى فرمايد:((آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند)) و دختران خدامعرفى كردند (وجعلوا الملا ئكة الذين هم عباد الرحمن اناثا).

سـپـس بـه صـورت اسـتفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: ((آيا آنها شاهدآفرينش (فرشتگان ) بودند)) (اشهدوا خلقهم ).

و در پـايـان آيـه مـى افـزايد: ((گواهى آنها (بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ) نوشته مى شود و (از آن ) بازخواست خواهند شد))! (ستكتب شهادتهم ويسئلون ).

(آيه 20)ـ در آيـات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مـى پنداشتند داده شد; در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده , به ابطال اين خرافه زشت از طرق ديـگـرى مـى پردازد, نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده , مـى گويد: ((آنان گفتند: اگرخداوند رحمان مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم )) اين خواست اوبوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (وقالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ).

اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند, ومى گفتند هرچه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است , و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست .

و در پـايـان آيه با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ ‌مى گويد: ((آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند, و جز دروغ چيزى نمى گويند)) (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).

آنـها حتى به مساله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هـوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما رابه اين راه كشانيده !.

(آيـه 21)ـ در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كننداشاره كرده , مى گويد: ((يـا ايـن كـه مـا كـتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند))؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).

يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند, يا به نقل ,در حالى كه نه دليلى از عـقـل دارنـد, و نه دليلى از نقل , تمام دلائل عقلى دعوت به توحيدى مى كند, و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.

(آيـه 22)ـ در ايـن آيه به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است , مى فرمايد: ((بلكه آنهامى گويند: ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم )) (بل قالوا انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مهتدون ).

در حقيقت آنها دليلى جز ((تقليد كوركورانه )) از پدران و نياكان خود نداشتند وعجب اين كه خود را بـا ايـن تـقليد هدايت يافته مى پنداشتند, در حالى كه در مسائل اعتقادى و زيربنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليدباشد آن هم به صورت تقليد ((جاهل از جاهل )).

(آيـه 23)ـ در ايـنـجا بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساله تـقليد نياكان بود ادامه داده , مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست , ((همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم , و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم )) (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون ).

(آيـه 24)ـ ايـن آيـه پـاسـخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند, مى گويد: ((پـيـامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تراز آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم )) باز هم آن را انكار مى كنيد؟! (قال اولوجئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباكم ).

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها بـه هـيـچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى , ادب دربحث و محاجه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.

ولـى بـا ايـن هـمه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤدبـانـه نيز در آنها مؤثر واقع نشد, آنها فقط در پاسخ انبيائشان ((گفتند: ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم ))! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).

(آيـه 25)ـ بـديـهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا وحيات نيست , و دير يا زود بـايـد عـذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سرراه بردارد, آيه شريفه مى فرمايد: ((لذا ما از آنها انتقام گرفتيم )) و سخت مجازاتشان كرديم (فانتقمنا منهم ).

گروهى را با طوفان , و گروهى را با زلزله ويرانگر, و جمعى را با تندباد وصاعقه , و خلاصه هريك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم .

و در پـايـان آيـه بـراى ايـن كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مـى گـويـد: ((پـس بـنـگـر پـايـان كار تكذيب كنندگان چگونه بود))؟!(فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).

جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!.

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:40 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب