منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



آنچه حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شير را و گور را


محاسبات بشري دربارة شايستگي‌ها هميشه منطقي نيست


براي اثبات اين حقيقت، جلال‌الدين محمد مولوي مثال‌هايي خوب مي‌زند: زنبور اگرچه بسيار کوچک و ناچيز است‌، ولي ماده¬اي مهم به نام عسل توليد مي‌کند. کرم پيله بسيار ناچيز به نظر مي‌رسد، ولي پرنيان گران قيمت توليد مي‌کند.
مگر خود اين آدم خاکي چيست؟ آيا غير از اين است که از يک عده عناصر جامد توليد شده است؟ در صورتي‌ که مي‌بينيم چه کارهاي محيّر العقول که نمي‌کند و چه مقامات عالي را که در راه حق و حقيقت نمي‌پيمايد! او از فرشتگان بالاتر مي‌رود و به مقام قرب الهي مي‌رسد.
بر عکس، موجودي بسيار مهم تلقي مي‌شود، ولي وقتي که درست مي نگريم، مي‌بينيم آن موجود در هدف وجود، کوچک‌ترين ارزشي ندارد، مانند شيطان که با عبادات ششصد هزار ساله‌اش با يک لحظه تکبر به سقوط ابدي دچار شد.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari

 

علم‌هاي اهل حس شد پوزبند
تا نگيرد شير زان علم بلند


معلوماتي که از حواس ظاهري نصيب انسان‌ها شده‌، در درون آن‌ها نور الهي ايجاد نمي‌کند. علم‌ها ممکن است يک روشنايي براي انسان بياورد، ولي چون اين روشنايي‌ها کامل نيست‌، و انسان خيال مي‌کند که کامل و رساست‌، لذا باعث سد راه و مانع سلوک الي الّله مي‌شود. روي همين علم‌هاي ناقص است که ما به ظاهر نگريسته، واقعيات را با آن‌ها مي‌سنجيم‌. اگر بخواهيم به کوچکي و کمي موجودات بنگريم و دربارة آن‌ها قضاوت کنيم‌، چه اندازه خود را فريفته‌ايم‌!
آخر مگر دل انساني به چه بزرگي است؟ مگر در دل انسان با آن جسم کوچک، گوهري وجود ندارد که تمام جهان هستي در مقابل آن بسيار ناچيز است؟ خدا جايگاه خود را در آن (جسم كوچك) قرار داده است‌.
ويکتور هوگو مي‌گويد: «تماشا گهي بس عظيم وجود دارد که دريا ناميده مي شود و تماشاگهي عظيم‌تر از آن هم وجود دارد که آسمانش مي‌گويند. تماشاگهي عظيم‌تر از هر دو وجود دارد و آن وجدان آدمي است‌».

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ دوشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۰۴ ] [ 7:1 ] [ سعید ]

اين جهان زندان و ما زندانيان‌
حفره کن زندان و خود را وا رهان
در اين بيت، ممکن است مقصود مولوي اين باشد: چنان ‌که براي فرار از زندان بايد نقب زد و از آن رهايي يافت‌، هم¬چنين رهايي از اين دنيا احتياج به حفره کندن و نقب زدن دارد. مقصود از نقب زدن در اينجا، بي‌اعتنايي و اعراض (دوري) از پرستش ماديات است.
ممکن است مقصود از نقب زدن و حفره کندن، کار و کوشش باشد. اين معنا به ‌نظر ما بسيار عالي است، زيرا چنان‌که گفتيم‌: اين کار و کوشش که ما انجام مي‌دهيم‌، در حقيقت، وضع روحاني ما را به بالا مي‌برد و چون مطابق خواست خداوندي است، بدون شک روح براي خود عظمت مي‌گيرد، و همين که روح در اين دنيا رشد و شخصيت خود را باز يافت‌، بي¬ترديد، او ديگر در زندان بدن محبوس نيست‌، اگرچه واقعاً در اين دنيا زندانی هم بوده باشد.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

https://telegram.me/allameh_jafari

 

 

مردمش چون مردمک ديدند خُرد
در بزرگي مردمک کس ره نبرد
مردم ظاهر انبيا را مي نگريستند و آن‌ها را کوچک مي‌شمردند
مولوي در قصة حيوانات و شير كه بايد هر روز براي غذاي او حيواني را تقديم مي¬كردند، درک نکردن حيوانات مکر و تدبير خرگوش را، به درک نکردن افراد جوامع تشبيه کرده است که حقيقتِ دعوت‌هاي انبيا را نمي‌فهميدند، كه تشبيه بجايي است‌. واقعاً مردم با در نظر گرفتن وجود ظاهري پيامبران که مانند خود آن‌ها مي‌خوابند و مي آشامند و دو چشم و دو گوش و يک دهان به‌ طور کلي با آن‌ها در همة اعضا شرکت دارند، آن‌ها را به اشتباه انداخته و معناي پيامبري را درک نمي‌کنند. اما اگر حقيقت امر را بنگريم‌، خواهيم ديد که پيامبران از چارچوبة اين جهان طبيعت راه و روزنة بيرون رفتن را مشاهده کرده، به مردم تأکيد مي‌کردند که‌: ما درک مي‌کنيم چه آهنگي در پشت سر اين دستگاه نواخته مي‌شود! ما جهان بزرگ و با عظمت ديگري را مي‌بينيم‌؛ شما دنبال ما بياييد تا شما را به مقام واقعي قرب الهي برسانيم‌. اما مردم پيامبران را مانند مردمک چشم، کوچک و خُرد مي‌ديدند. آري، مردمک ديده کوچک است‌، ولي ديدگاه بي¬نهايت را مي‌تواند همان مردمک کوچک در مقابل خود بنهد.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ شنبه ۱۳۹۶/۰۲/۰۲ ] [ 7:38 ] [ سعید ]
هست آسان مرگ بر جان خران‌
كه نداند آب جان جاودان‌
چون ندارد جان جاويدان سقي است‌
جرأت او بر اجل از احمقي است‌
جهد كن تا جان مخلد گرددت‌
تا به روز مرگ برگي باشدت‌

آنان كه براي شكستن قفس كالبد بدن مي‌شتابند، براي آنست كه آب حيات جانشان خشكيده است، لذا شكافتن بدن و متلاشي ساختنش شگفت انگيز نخواهد بود.

ما در مباحث گذشته مقداري در باره خود كشي بررسي كرده‌ايم. در اينجا نكته‌اي را ياد آور مي‌شويم كه ممكن است مفيد باشد. در تاريخ 25 اسفند ماه 1354 بنا به دعوت دانشكده علوم دانشگاه مشهد مقدس در باره‌ي فلسفه زندگي سخنراني نمودم. در آغاز سخنراني اين مطلب را مطرح نمودم: حضار عزيز، من نمي‌توانم فلسفه زندگي را به شما توضيح بدهم، بلكه تنها سؤال از فلسفه و هدف زندگي را تا حدودي مورد تشريح و تحليل قرار خواهم داد، زيرا درك فلسفه و هدف زندگي مربوط به آن است كه آيا زندگي شما به خود شما مربوط است و احساس مي‌كنيد كه شما زنده‌ايد، يا نه؟ اگر زنده‌ايد و اين زندگي شما آلبومي پر از عكس و امضاي انسان‌هاي ديگر و عوامل طبيعت نيست، بلكه به خودتان مستند است، شما در اين صورت در فلسفه و هدف زندگي غوطه‌وريد و اگر زندگي شما به خودتان مربوط نيست، بلكه هويت شما جايگاه متراكم شده‌اي از رويدادهاي انساني و طبيعي و جبري است، اين زندگي نه فلسفه‌اي دارد و نه هدفي، زيرا شمايي وجود ندارد، تا زنده باشيد و فلسفه و هدف آن را بجوييد، حتي در اين صورت احساس حيات شما هم يا اعتيادي است و يا عكسي و امضايي از ديگران مي‌باشد.
در دوران‌هاي قبلي خشكيدن آب حيات زندگاني اصلا مفهومي نداشت، آن چه كه بود مرگ طبيعي يا كشته شدن به دست عوامل مزاحم طبيعي و انساني بود كه در حقيقت جلو جريان آب حيات جان را مي‌گرفت، ولي به حكم تكامل عجيب و غريب انسان‌ها در اين قرن!! پيش از آن كه عوامل جبري مرگ سراغ زندگي زندگان را بگيرد، خود آب حيات جويبار وجود آدميان مي‌خشكد و يا بخار مي‌شود و وسيله تنفس قدرتمندان قرار مي‌گيرد.

***{تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال الدين محمد بلخي ( جعفري )، ج‌12، ص: 321}


برچسب‌ها: جعفری
[ چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ] [ 16:10 ] [ سعید ]

ديده مجنون اگر بودي تو را
هر دو عالم بي¬خطر بودي تو را

در اين ابيات جلال‌الدين محمد مولوی، يکي از اصولِ انسانيِ بسيار عالي را گوشزد مي‌کند و مي‌گويد: بگو ببينم در اين جهان چه عينکي بر ديدگان خود زده‌اي؟ و چگونه اين دنيا را مطالعه مي‌کني؟ در داستانی که این بیت در آن مطرح شده، خليفه به ليلي که معشوقه مجنون بود، گفت‌: آیا اين ليلي که مجنون ديوانه اوست، تويي؟ آیا تويي آن ليلي که مجنون را پريشان در بيابان‌ها به خود مي‌پيچاني؟ تو که از دیگر زيبايان، زيباتر نيستي! مجنون بينوا در تو چه ديده است که در عشق تو جهاني را پر از شور و هياهو کرده است؟ ليلي گفت: جا دارد که بپرسي‌، و تو مي‌تواني چنين قضيه‌اي را استبعاد کني (حق داری که که چنین قضیه¬ای را بعید بدانی)‌، زيرا تو مجنون نيستي‌.
از اين تشبيه و از اين اصل، جلال‌الدين محمد مولوی نتيجه مي‌گيرد که: اگر کسي با ديده¬ای پاک به اين جهان‌، بلکه به هر دو جهان بنگرد، عاشق و شيداي اين دو جهان خواهد بود.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1


https://telegram.me/allameh_jafari

[ پنجشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ] [ 20:15 ] [ سعید ]

ضعف سر بيند از آن و تن پليد
آه از آن نقش پليد ناپديد

لذايذ و برخورداري از آنها، درست شبيه اين است که مرغي در فضا (آسمان) مشغول پرواز باشد و صياد احمق که بالاتر را نمي‌بيند، «ساية» آن مرغ که به زمين افتاده‌، او را جلب کرده است و به دنبال خويش مي‌کشاند. اين صياد ابله آن قدر مي‌دود تا نيروي خود را از دست مي‌دهد. او درک نمي‌کند که آنچه را دنبال کرده‌، ساية مرغي بوده که در فضا (آسمان) مشغول پريدن است. او تير به سوي سايه مي‌اندازد و اين کار را آن‌قدر تکرار مي‌کند که تير ترکشش خلاص شود. يعني عمر انساني با اين سايه‌گيري‌ها سپري مي‌شود و هنگامي که پرده از ديدگانش برداشته شد، آن ‌وقت مي‌فهمد که سايه‌ها را دنبال مي‌کرده است.
مسئله¬اي ديگر كه در اين‌جا وجود دارد، اين است: تمام حقايق جهان که براي ما اصيل جلوه مي‌کنند، سايه‌هاي آن حقايق هستند که جنبة ماوراي طبيعي دارند، و اين نظريه‌اي است که به نظرية «مُثُل‌» افلاطوني معروف است‌.
در نهايت، جلال‌الدين محمد مولوي يک اصل اساسي را براي انسان پيشنهاد مي‌کند و مي‌گويد: اگر مي‌خواهيد از اين سايه‌هاي اصيل‌نما رهايي يابيد و عمر عزيز را بدون نتيجه سپري نکنيد، ساية خداوندي را جستجو کنيد. اين سايه، اصيل‌ترين حقايق است‌ و اساسي‌ترين واقعيات را به شما خواهد آموخت‌. اگر کسي بتواند در زير اين سايه آرامش پيدا کند، او اگرچه مانند مردگان در طبيعت است، ولي زنده است در ساية خداوندي‌.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

https://www.telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: جعفری
[ پنجشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ] [ 20:14 ] [ سعید ]
دل به دستم نيست همچون ديد چشم             ور نه دل را سوزمى اين دم به خشم‏

 آيا دل و فعاليت‏هاى آن در اختيار آدمى نيست؟

اين مسئله احتياج به توضيح بيش‏ترى دارد: كه آيا دل و فعاليت‏هاى آن در اختيار آدمى هست يا نه؟ آن چه كه به نظر میرسد اين است كه بايستى ميان خود دل و فعاليت‏ها و اقسام آن در اين مسئله تفاوتى بگذاريم، مانند خود عقل. جاى ترديد نيست كه خود موجوديت دل و عقل آدمى و نيروهايى كه در آن دو مخفى است، خارج از اختيار انسانى است، تصرف اختيارى در آن‏ها مانند تصرف اختيارى در ساير اعضاى جسمانى است، به اين معنى كه چنان كه موجوديت يك عضو مثلاً گوش با ساختمان عضوى مخصوص كه دارد، مى‏ تواند در اختيار آدمى قرار بگيرد، ولى كوچك‏ترين ايجاد تغيير در آن، موجب دگرگونى موجوديت گوش گشته، فعاليت طبيعى و رسمى خود را از دست خواهد داد.

اما اگر گوش را در حال طبيعى خود بگذاريم، مسلماً شنيدن به وسيله امواج كه خاصيت ذاتى گوش است، مادامى كه مانعى در كار نباشد، يعنى در وضع كاملاً طبيعى و عادى قرار بگيرد، خاصيت خود را انجام خواهد داد.

تفاوت ميان اعضاى ظاهرى مادى و دل و عقل در اين است كه ما آثار و خواص اعضاى ظاهرى را به طور اغلب مى ‏شناسيم، زيرا موجوديت مادى آن‏ها را می‏توانيم با تحقيقات علمى مربوط درك كنيم، در صورتى كه دل و عقل از دو جهت براى ما پوشيده بوده و منحصرترين راه ما براى شناسايى آن‏ها همان خواص و فعاليت‏هايى است كه بروز میدهند.

جهت اول-  اين دو نيرو (عقل و دل) يا با هر اصطلاحى كه مناسب میدانيد به كار ببريد، از كارگردانان مستقيم روح يا «من» انسانى هستند و يا خود را در شكل كارگردان نشان مى‏دهند و چون حقيقت روح و «من» براى ما كشف نشده است، لذا موجوديت طبيعى و واقعى اين دو كارگردان مستقيم كه در حقيقت مى ‏توان گفت: مانند شئون و تجليات روح هستند براى ما مجهول مانده ‏اند.

جهت دوم-  بروز فعاليت‏هاى تازه از عقل و قلب كه خود از وجود نيروها و امكانات فراوان در عقل و قلب كشف میكند. مانند اكتشافات و روشن بينى‏ هايى كه با هيچ مقدمه منطقى سر و كار ندارند. در صورتى كه ساختمان چشم مثلاً همه يا اكثر خواص و امكانات آن براى ما روشن است-  آن چه كه ما در باره عقل و قلب در دست داريم، فعاليت‏ها و خواصى است كه از خود بروز میدهند و تا حدودى در علوم مربوطه كه رسمى ‏ترين آن‏ها روان شناسى يا علم النفس به طور عمومى است، مورد بررسى قرار می ‏گيرند.

 

با نظر به دو جهت فوق نه تنها دل و عقل، بلكه ساير واحدهايى كه در درون ما فعاليت مى ‏كنند، در اختيار ما قرار نمى‏ گيرند، ولى مطلب در اينجا ختم نمى‏ شود، زيرا چنين نيست كه دل و عقل بدون تكيه به هيچ حقيقت ديگر و به طور استقلال  كامل در درون ما مشغول فعاليت باشند. بلكه ما گاهى با يك دريافت بديهى و همچنين در بررسى‏ هاى علمى يك رهبرى نافذ در درون خود احساس مى‏ كنيم كه در فعاليت‏هاى دل و عقل دخالت می‏ورزد، ممكن است نام اين رهبر را روح بگذاريم و می‏توانيم مطابق روش جلال الدين آن را عقل كل يا عقل كلى بناميم و به كار بردن (من) به طور عمومى هم مانعى ندارد.

اين رهبرى از طرف هر نيرو كه باشد، می‏تواند اختيارى را در توجيه فعاليت‏هاى عقلى و قلبى براى انسان اثبات كند.

بلى، درست است كه اين دو نيروى شگرف در اختيار ما نيست، اما به طور محسوس مى‏ بينيم كه شخصى كه به رياضيات علاقه ‏مند است فعاليت‏هاى عقلانى خود را در اين راه به كار می ‏اندازد و از نيروى مزبور در قلمرو رياضيات بهره بردارى میكند و همچنين می ‏توان فعاليت‏هاى قلبى را در جهت يابى و هدف‏هاى زندگى مادى با انواع گوناگونش و در هدف‏هاى زندگى معنوى با اقسام مختلفش به جوش و خروش آورد.

اگر ما با آن نيروى فوق، توانايى رهبرى فعاليت‏هاى عقل و قلب را دارا نبوديم، مسئله تعليم و تربيت و تجسيمات و تلقينات نمی‏توانست در ما اثرى ايجاد كند، اگر توانايى فوق را نداشتيم، مسئله شخصيت و مسئوليت و احساس تكليف و هر چه كه ملاك انسانيت ايده ‏آل است پوچ و نامفهوم بود. جاى ترديد نيست كه هيچ حقيقتى بدون دخالت اختيار نمى‏ تواند ملاك انسانيت ايده‏ آل باشد.


تفسیر و نقد وتحلیل مثنوی جلال الدین محمد بلخی ، محمد تقى جعفرى ، جلد 5


برچسب‌ها: جعفری
[ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۵ ] [ 6:17 ] [ سعید ]

ما عدم هاييم و هستي هاي ما
تو وجودِ مطلقِ فاني نما
موجوديت ما در مقابل ذات احديّت‌، نمايش هستي دارد، نه اين‌که حقيقتاً موجوديت اصيل داشته باشد. آن جنبة هستي‌ِ واقعي ما، وجود مطلقي است که نمايش فنا در ديگر موجودات متکثر دارد . بنا بر اين ‌، همة ما داراي آن نمودي هستيم که همانند شير نقش¬شده در پرچم‌، اگر حرکتي از او ديده شود، با هيچ منطق و عقلي نمي‌توان آن ‌را به خود شير نقش¬شده در يک پرچم نسبت داد . اين حرکت از باد است و تمام تکاپوها و فعاليت‌هاي ما از آن نيروي نهاني است؛ آن نيروي نهاني که جان‌هاي ما فدايش باد.
البته مقداري از ابيات جلال‌الدين محمد مولوي دربارة رابطة کارهاي انسان و حتي موجوديت انساني با خدا، داراي همان مضموني است که جملة «لا حول و لا قوّة الا بالله» در بر دارد.

 بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست

هستي ما جمله از ايجاد توست
خداوندا، هستى ما و نسیمى که ما را حرکت مى‏ دهد، تو به ما عطا کرده‏ اى و تمام وجود ما نتیجة ایجاد توست.

لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را
لذت هستي را تو به اين موجودنماها عطا کردي‌، و تويي که اين نيست‌ها را به خود عاشق ساختي‌.

لذت انعام خود را وامگير
نقل و باده¬ي جام خود را وامگير
اين لذايذ معنوي را تو به ما داده‌اي‌. پروردگارا، اين نقل و باده (چشيدن عشق الهي) را که به ما بخشيده‌اي‌، از ما مگير.

ور بگيري، كيت جستجو كند
نقش با نقاش كي نيرو كند؟
تسلط تو بر جهان هستي‌، آن‌چنان است که اگر بخواهي همة آنچه را که بخشيده‌اي، از ما بگيري‌، کيست که در مقابل تو عرض اندام نموده و به صورت طلبکار درآيد؟ آخر اي خداي توانا، آيا تابلوي نقاشي بي‌اختيار هم مي‌تواند با نقاش خود پنجه درافکند؟

منگر اندر ما، مكن در ما نظر
اندر اكرام و سخاي خود نگر
خداوندا ! در ما و ناچيزي‌ِ ما منگر؛ به عظمت و اکرام و سخاي خود بنگر.

ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتة ما مي شنود

آن¬گاه که ما موجودات انساني در نهانگاه نيستي بوديم‌؛ آن¬گاه که از وجود ما کوچک‌ترين اثري در ديار هستي نبود، تقاضايي هم نداشتيم‌. با اين حال‌، لطف و عنايت تو ناگفته‌هاي ما را مي‌دانست‌.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۰ ] [ 19:11 ] [ سعید ]

نيست يکرنگي کزو خيزد ملال
بل مثال ماهي و آب زلال

دلتنگي و به ستوه آمدن (ملال)، از اختلافات و دگرگوني‌هاست، نه از يکرنگي‌. اين يک اصل است که با نظر به يکي از نمودهاي رواني ما، بسيار عالي است‌. آن نمود اين است که نمايش قيود و زنجيرهايي که در طبيعت ديده مي‌شود، گويي براي سير و سلوک ما از يک نظر، مانع و سد راه است. از اين¬رو، هيچ انساني آگاه با رسيدن به اين قيود و شرايط، احساس اشباع روحي نمي‌کند. مثلاً، فرض کنيد يک انسان طالب ثروت است و اين خواهش و طلب در او به ‌هيچ ‌وجه به جايي نمي‌رسد که توقف كند؛ همچنين است علم و مقام‌. از ‌طرفي، در تماشاي جهان طبيعت، هر نمودي که پيش مي¬آيد، انسان طالب آن است که ماوراي آن را هم بداند و حتي اگر بتواند به همة آنچه که با آن روبروست، مسلط شود، امتناعي ندارد. اين احساس هرگز فرو نمي¬نشيند، تا آن ‌که يک نقطه نظر بي¬نهايت، پاسخگوي حرکت و فعاليتِ روانيِ او باشد. در مبحث گذشته، مطالبي را که دربارة وحدت (هم¬سنخ بودن) گفتيم‌، مقداري از اساسي‌ترين ريشه‌هاي رواني همين اصل است که مي‌گويد: برو، و برو، و از اين قيود و موضوعات محدود تجاوز کن‌.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۸/۱۲ ] [ 17:41 ] [ سعید ]

اين ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کاين دليل هستي و هستي خطاست
ثنا گفتن ممکن است با يکي از دو نوع انجام بگيرد:
يک ـ اين ‌که انسان ثنا و ستايش کند، بدون اين ‌که آگاهي و توجه به خود داشته باشد. يعني در درون او چنين منعکس شود: اين منم که ستايش و ثنا مي‌گويم‌. اين عالي‌ترين نوع ستايش است‌، زيرا نگاهي به حقارت و ناچيزي خود و احساسي دربارة عظمت خداوند بي‌چون دارد‌. اين نگاه و احساس، او را از توجه به خود بازمي‌دارد.
دوـ اين ‌که ثنا مي‌گويد و ستايش مي¬كند، و در عين حال، به اصطلاح معمولي به خود آمده و مي‌گويد: آري‌، اين منم که خدا را ستايش مي‌کنم و با او در تماس هستم. اين، همان غروري است که از خودبيني ناشي شده و با داشتن آن‌، هيچ فردي نمي‌تواند کوچک‌ترين گامي در سلوک الي الله بردارد.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ پنجشنبه ۱۳۸۷/۱۲/۰۸ ] [ 18:0 ] [ سعید ]

صد چو عالَم در نظر پيدا كند
چون كه چشمت را به خود بينا كند
در آفرينش موجودات، چنان ‌که براي خداوند وسيله‌اي مورد احتياج نيست‌، همچنين گذشت زمان براي او مفهومي ندارد. وجود او برتر از گذشت زمان است‌. به ‌وجود آمدن جهان و اسير شدن آن به زمان‌، مخصوص ذات خود جهان مادي است، و براي او آغاز و انجام و گذشت قرون و اعصار اثري ندارد و حتي مطرح نيست‌.
تو اين جهان هستي را به اين شکل محدود که مي‌بيني، مولود اين حواس و سازمانِ درونيِ توست که به‌ کار نبسته¬اي و به ‌طور طبيعي از آنها استفاده مي¬كني‌. اگر روان خود را تربيت و تزکيه کني و استعداد گيرندگي را در خودت ايجاد کني‌، آن وقت خواهي ديد که همين جهان هستي صدها جهان ديگر دارد که از حواس و ذهن مردم معمولي به ‌دور است‌؛ به ويژه با در نظر داشتن اين ‌که قاره‌هاي کشف¬نشدة روح، محدود نيست‌ و انسان از سرماية کلاني که در درون خود دارد، استفاده نمي‌کند. اگر بتوانيم با تلاش در علوم از يک طرف و تصفية باطن از طرف ديگر، در قله‌هاي جهان هستي صعود کنيم، دنياهاي فراواني خواهيم ديد؛ چنان ‌که وقتي کودک از شکم مادر بيرون مي¬آيد، جهاني فراخ‌تر و شگفت‌انگيزتر را مي‌بيند.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۰۴ ] [ 14:42 ] [ سعید ]

جان و دل را طاقتِ اين جوش نيست
با كه گويم؟ در جهان يك گوش نيست
در اينجا، جلال‌الدين محمد مولوي، سنگيني‌ِ گوش‌هاي مردم عادي را درک کرده و مي‌گويد: من چگونه به اين مردم عامي بفهمانم که جهان به اين عظمت‌، ظريف و لطيف است‌، زيرا از يک واحد ظريف و لطيف صادر شده و جلوه‌گاه لطف خداوندي است؟
آري‌، اگر مردم گوش شنوا داشتند، لزوماً ديدة حق‌بين هم داشتند. اما چه بايد کرد؟ گوش مردم از نعره‌هاي مستانة شهوت‌پرستي پر است‌. او چگونه بشنود صدايي را که از اعماقِ جانِ هستي طنين‌انداز است؟ اگر انسان‌ها مي‌توانستند اين حقيقت را درک کنند که در جهاني لطيف و ظريف زندگي مي‌کنند، و اگر مي‌فهميدند که ريزش فيض خداوندي بر اين جهان چگونه دائمي و لحظه به لحظه است‌، در آن موقع درک مي‌کردند که خداوندي که جماد را تبديل به جان آدمي مي‌کند، همان خداوند، کيمياسازي است که قدرت هرگونه فعاليت در هر موجودي براي او وجود دارد.
سپس به يك مسئلة مهم ديگر اشاره مي¬كند که در روش زندگي انساني شايد عالي‌ترين مسئله است و بدون توجه به آن‌، تمام تلاش و سعي انساني بيهوده و بي‌ثمر خواهد بود. اين مسئله مي‌گويد: هستي‌ِ باعظمت‌ِ خداوندي‌، قابل قياس با هستي‌ِ ديگر موجودات نيست، ولي اين به آن معنا نيست که ديگر موجودات‌، هستي ندارند، بلکه هستي‌ِ آنها در مقابل هستي‌ِ خداوند، مانند ناچيزيِ موجوديتِ کالبدِ ماديِ ماست در مقابل روح با آن عظمت خيره¬کننده‌اش‌.

#تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1

🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺
https://telegram.me/allameh_jafari


برچسب‌ها: علامه جعفری
[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۰۹ ] [ 10:45 ] [ سعید ]
هر کس که درباره یک چیز یا یک انسان بدبین باشد ، هر استدلال و استشهادی که برای بدگمانی او بیاورید ، بر خیالات و بدگمانیهای او افزوده خواهد شد
گفت هر مردی که باشد بدگمان
نشنود او راست را با صد نشان
هر درونی که خیال اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد
چون سخن در وی رود علت شود
تبغ غازی دزد را آلت شود
پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون


برچسب‌ها: جعفری
[ جمعه ۱۳۸۵/۰۹/۲۴ ] [ 17:14 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب