|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
قطب نمای شخصیت انسان سعادتمند، مطلوبیت قرار گرفتن او را در هر نقطه از اقیانوس هستی نشان می دهد. [ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۳۰ ] [ 11:23 ] [ سعید ]
آيه 25 وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ و برخى از آنان كسانى هستند كه (هنگام قرائت قرآن)به تو گوش فرا مىدهند، ولى ما (به سبب اصرارشان بر گناه،) سرپوشهايى بر دلهايشان نهادهايم كه آن را نمىفهمند، و گوشهايشان را سنگين كردهايم (كه آن را نمىشنوند).و اگر هر آيتى را ببينند به آن ايمان نمىآورند؛ تا آنجا كه وقتى نزد تو مىآيند و مىخواهند با تو جدال كنند، آنان كه كفر ورزيدهاند، مىگويند: اين قرآن جز افسانههاى پيشينيان نيست. *برخى مشركان، على رغم گوش فرادادن به كلام پيامبر (ص)، از فهم آن عاجز بودند. و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه و فى ءاذانهم وقرا * اصرار بر كفر و شرك از سر حقستيزى، موجب افكنده شدن حجاب بر دل و سنگينى بر گوش آدمى است. و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه و فى ءاذانهم وقرا *افكنده شدن حجاب بر انديشه و قلب آدمى، زمينه انكار هر گونه معجزه و آيت الهى است. و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه ... و إن يروا كل ءاية لايؤمنوا بها *مشركان به هنگام حضور در نزد پيامبر (ص)، از سر لجاج و انكار به مجادله درباره قرآن و رسالت آن حضرت مىپرداختند. حتى إذا جاءوك يجدلونك يقول الذين كفروا *ناتوانى كافران از مقابله با قرآن و پيامبر اكرم (ص) حتى إذا جاءوك يجدلونك يقول الذين كفروا إن هذا إلا أسطير الأولين پناه بردن مشركان به جدل و اتهام، گوياى اين است كه هيچ راه منطقى و صحيحى براى مقابله با قرآن و پيامبر (ص) وجود نداشته است. *قرآن براى مشركان زيبا و جذاب بوده است. يقول الذين كفروا إن هذا إلا أسطير الأولين «أساطير» به معنى سخن زينت شده و زيبا آمده است. «سطر فلان على فلان إذا زخرف له الأقاويل و نمقها». (لسان العرب). *اسطوره خواندن قرآن و جدال و سرسختى در برابر آن، كفرورزى است. يقول الذين كفروا إن هذا إلا أسطير الأولين * شرك، كفرورزى و مشرك، كافر است. و اللّه ربنا ما كنا مشركين ... يقول الذين كفروا مرجع ضمير «منهم من يستمع» در صدر آيه، مشركان مطرح شده در آيات قبل است. و از آنجا كه در پايان آيه از همان گروه با توصيف «الذين كفروا» ياد شده، برداشت فوق به دست مىآيد. آيه 26 وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ و آنان (مردم را) از اين (قرآن) باز مىدارند و خود از آن دورى مىجويند، و جز خويشتن را هلاك نمىسازند، و درك نمىكنند. *كافران صدر اسلام، مردم را از گوش فرادادن به قرآن نهى مىكردند. و هم ينهون عنه مفعول «ينهون» حذف شده و ضمير «عنه» به قرآن باز مىگردد؛ يعنى «و هم ينهون الناس عن استماع القرآن». * افسانه خواندن قرآن و كهنه دانستن مطالب آن، از ترفندهاى كافران براى جلوگيرى از گوش فرادادن مردم به آن إن هذا إلا أسطير الأولين. و هم ينهون عنه *ترفندهاى كافران براى مبارزه با قرآن و پيامبر (ص)، بىثمر و موجب هلاكت خود آنها مىشود. و هم ينهون عنه و ينئون عنه و إن يهلكون إلا أنفسهم صدر آيه بيان مبارزه كافران با اسلام و قرآن است. لذا جمله «إن يهلكون» مىتواند ناظر به اين نكته باشد كه سرانجام اين مبارزه، شكست و هلاكت خود آنان است، نه قرآن و اسلام. *فاصله گرفتن از قرآن و پيامبر (ص) و مبارزه با آنها برخاسته از جهل است. و هم ينهون عنه و ينئون عنه و إن يهلكون إلا أنفسهم و ما يشعرون جمله «و ما يشعرون» بيانگر خصلتى ديگر از صفات كافرانى است كه در صدد رويارويى با قرآن هستند و آن نداشتن درك است. [ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۷ ] [ 21:7 ] [ سعید ]
ما عدم هاييم و هستي هاي ما تو وجودِ مطلقِ فاني نما موجوديت ما در مقابل ذات احديّت، نمايش هستي دارد، نه اينکه حقيقتاً موجوديت اصيل داشته باشد. آن جنبة هستيِ واقعي ما، وجود مطلقي است که نمايش فنا در ديگر موجودات متکثر دارد . بنا بر اين ، همة ما داراي آن نمودي هستيم که همانند شير نقش¬شده در پرچم، اگر حرکتي از او ديده شود، با هيچ منطق و عقلي نميتوان آن را به خود شير نقش¬شده در يک پرچم نسبت داد . اين حرکت از باد است و تمام تکاپوها و فعاليتهاي ما از آن نيروي نهاني است؛ آن نيروي نهاني که جانهاي ما فدايش باد. البته مقداري از ابيات جلالالدين محمد مولوي دربارة رابطة کارهاي انسان و حتي موجوديت انساني با خدا، داراي همان مضموني است که جملة «لا حول و لا قوّة الا بالله» در بر دارد. بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست هستي ما جمله از ايجاد توست لذت هستي نمودي نيست را لذت انعام خود را وامگير ور بگيري، كيت جستجو كند منگر اندر ما، مكن در ما نظر ما نبوديم و تقاضامان نبود آن¬گاه که ما موجودات انساني در نهانگاه نيستي بوديم؛ آن¬گاه که از وجود ما کوچکترين اثري در ديار هستي نبود، تقاضايي هم نداشتيم. با اين حال، لطف و عنايت تو ناگفتههاي ما را ميدانست. #تفسیر_و_نقد_و_تحليل_مثنوی، محمد تقی جعفری، ج 1 🌺استاد علامه محمدتقی جعفری (ره)🌺 برچسبها: علامه جعفری [ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۰ ] [ 19:11 ] [ سعید ]
وَ عَلَيالدَّهْر مِنْ دِماءِ الشَّهيدَيْنِ عَليٍّ وَ نَجْلِهِ شاهِدانِ ابوالعلاء معرّي «و بر پيشاني روزگار، از خونهاي دو شهيد ( علي (ع) و فرزندش حسين (ع) دو شاهد است: (شاهد اول) در پايان شب است كه آغاز بامداد است (از خون سر مبارك اميرالمؤمنين علي(ع).) (شاهد دوم) شفق خونين پايان روز و آغاز شب است (از خون فرزندش حسين (ع).) اين دو شاهد بزرگ در پيراهن روزگار نقش ثابت بستهاند كه در روز قيامت براي شكايت به خداوند رحمان در پيشگاه او حاضر شوند.» [ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۰ ] [ 17:12 ] [ سعید ]
آبادی یک کشور از روی نسبت آزادیش سنجیده می شود نه از روی حاصلخیزیش منتسکیو [ جمعه ۱۳۸۹/۰۹/۱۹ ] [ 18:11 ] [ سعید ]
آيه 21 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ و كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات او را تكذيب كند؟ يقيناً ستمكاران ظفرمند نمىشوند. * افتراى به خداوند و تكذيب آيات الهى، بزرگترين ظلم است. و من أظلم ممن افترى على اللّه كذبا أو كذب بايته * ظلم، معيارى اساسى در سنجش رتبه گناهان و درجه بندى آنها و من أظلم ممن افترى على اللّه كذبا أو كذب بايته *كتمان حقانيت پيامبر اكرم (ص)، مصداق بارز تكذيب آيات الهى و از بزرگترين ظلمهاست. الذين ءاتينهم الكتب ... و من أظلم ممن افترى على اللّه كذبا أو كذب بايته در آيه قبل سخن از تكذيب پيامبر (ص) بود و اين آيه در مقام هشدار به تكذيب كنندگان آن حضرت است. چرا كه وى مصداقى روشن براى آيات الهى است. *علماى اهل كتاب، تكذيب كنندگان آيات الهى و ستمگرانى محروم از سعادت و رستگارى الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه ... و من أظلم ... إنه لايفلح الظلمون مراد از ضمير «آتيناهم» در آيه قبل به قرينه حكم و موضوع، عالمان اهل كتاب مىتواند باشد كه دريافت كنندگان كتب آسمانى هستند، نه مردم معمولى از يهود و نصارا. *ستمگران از مقابله با خدا و پيامبر (ص) طرفى نبسته و به اهداف خويش نخواهند رسيد. قل أى شىء أكبر شهدة ... الذين ءاتينهم الكتب ... إنه لايفلح الظلمون از ربط بين آيات و اطلاق ظالم بر مشركين و اهل كتاب كه در صدد مقابله با خدا و پيامبر (ص) بودهاند. و نيز از«لايفلح الظالمون» فهميده مىشود كه آنها به دنبال اهدافى بودهاند كه موفق نشده و نخواهند شد. آيه 22 وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ و (ياد كن) روزى را كه همه آنان را محشور مىكنيم، سپس به كسانى كه شرك ورزيدهاند مىگوييم: كجايند شريكان شما كه مىپنداشتيد (شريك خدايند)؟ *خداوند تمامى آدميان را در روز قيامت گرد مىآورد. و يوم نحشرهم جميعا * ياد آورى رخداد قيامت، هشدارى به مشركان وافترا زنندگان به خداوند و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين أشركوا *پرسش درباره موقعيت و جايگاه معبودهاى پندارى مشركان، از صحنههاى محاكمه آنان در قيامت ثم نقول للذين أشركواأين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون *قيامت، روز استهزاى مشركان و نماياندن ناتوانى و بطلان خدايان دروغين آنهاست. و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين أشركواأين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون استفهام در «اين شركائكم ...» براى تحكّم و استهزا است. * شريك قرار دادن براى خداوند، مولود انديشه سست مشركان و ساخته و پرداخته خود آنان أين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون «زعم» به انديشه و گفتارى اطلاق مىشود كه اساس صحيحى نداشته و بر پايه پندار و گمان باشد. (مفردات راغب). *قيامت، روز ظهور حقانيت توحيد، حتى براى مشركان ثم نقول للذين أشركوا أين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون آيه 23 ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ سپس (عاقبت)فتنه و شرك آنان چيزى جز اين نيست كه مىگويند: به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم. *مشركان در قيامت براى شرك خويش چارهاى جز انكار آن ندارند. ثم لم تكن فتنتهم إلا أن قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين مقصود از «فتنه» در آيه، فتنه شرك است. * بىپناهى مشركان در قيامت و ناتوانى معبودهاى آنان از كمك رساندن به آنها أين شركاؤكم ... ثم لم تكن فتنتهم إلا أن قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين * سوگند دروغ مشركان در قيامت بر مشرك نبودنشان در دنيا و اللّه ربنا ما كنا مشركين *اعتراف مشركان به ربوبيت خداوند در قيامت و اللّه ربنا ما كنا مشركين *قيامت، صحنه بروز ملكات و خصلتهاى تثبيت شده و پنهان آدمى و اللّه ربنا ما كنا مشركين مشركان در قيامت دروغ مىگويند، حال آنكه براى آنان فايدهاى ندارد. دليل آن مىتواند رسوخ خصلت دروغگويى در آنها باشد. * از امام صادق (ع) روايت شده كه مراد (از «فتنة» در «ثم لم تكن فتنتهم ...»)، معذرت خواهى مشركان (در قيامت) است». آيه 24 انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ببين چگونه بر خود دروغ مىبندند و آنچه (به وسيله آن به خدا)افترا مىبستند از دستشان مىرود. *مشركان در قيامت به دروغ منكر شرك ورزى خويش در دنيا مىشوند. و اللّه ربنا ما كنا مشركين. انظر كيف كذبوا على أنفسهم * شرك، باطل و اعتقاد به آن تحميل دروغ بر خويشتن است. انظر كيف كذبوا على أنفسهم جمله «كذبوا ...» مىتواند بيان حال مشركان در دنيا باشد. يعنى مشركان در دنيا با عقيده شرك، بر خود نيز دروغ بستند، زيرا فطرت و جان آدمى گواه بر توحيد است. * ظهور بطلان شرك و پوچى معبودهاى دروغين در قيامت و ضل عنهم ما كانوا يفترون يكى از موارد كاربرد فعل «ضل» جايى است كه چيزى از بين برود و باطل شود. در لسان العرب آمده است: «ضل الشىء إذا ضاع». *قيامت، روز تجلى حقايق و از ميان رفتن پردههاى اوهام است. و ضل عنهم ما كانوا يفترون *شرك، افترا و پندارى باطل و ساختگى است. و ضل عنهم ما كانوا يفترون [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۷ ] [ 17:41 ] [ سعید ]
دکتر حسابی تعریفی از جهان سوم در قالب یک خاطره بیان میکند، که هر بار
می خوانم، به او درود میفرستم، خدایش رحمت کند که خوب میدید .
اما خاطره پرفسور حسابی: ما که خانه خراب شدیم! بروید سراغ آنها که باغشان آباد است، ببینید چه کرده اند!
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۶ ] [ 13:2 ] [ سعید ]
سوره مجادله [58] (آیه11)ـ شـان نـزول : نـقـل كـرده اند كه : پیامبر(ص ) در یكى از روزهاى جمعه در((صفه )) (سكوى بـزرگـى كـه در كـنـار مسجد پیامبر(ص ) قرار داشت ) نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بـودند, و جا تنگ بود, پیامبر(ص ) عادتش این بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فـراوان مـى كـرد, در ایـن هـنـگام گروهى از بدریون وارد شدند, در حالى كه دیگران قبل از آنها اطـراف پـیـامـبـر(ص ) را پـر كـرده بـودنـد,هنگامى كه مقابل پیامبر(ص ) رسیدند سلام كردند, پـیـامبر(ص ) پاسخ فرمود; سپس به حاضران سلام كردند آنها نیز پاسخ گفتند, آنها روى پاى خود ایستاده بودند, ومنتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هیچ كس تكان نخورد!. ایـن امـر بر پیامبر(ص ) سخت آمد, رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود: فـلان و فـلانـى بـرخـیـزید, چند نفر را از جا بلند كرد تا واردین بنشینند (و این در حقیقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پیش كسوتان در ایمان و جهاد بود). ولـى ایـن مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد, منافقان گفتند:پیامبر(ص ) رسم عدالت را رعایت نكرد! در اینجا آیه نازل شد و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد. تفسیر: در تـعـقیب دستورى كه در آیات گذشته در مورد ترك نجوا در مجالس , ومحدود ساختن آن به موارد معین آمده , در این آیه یكى دیگر از آداب مجلس رابازگو كرده , مى فرماید: ((اى كسانى كه ایـمـان آورده ایـد! هـنـگامى كه به شما گفته شود:مجلس را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید) وسعت بخشید)) (یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا). كه اگر چنین كنید: ((خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد)) و دراین جهان نیز به قلب و جان و رزق و روزى شما وسعت مى دهد (یفسح اللّه لكم ). و از آنـجـا كـه گـاهـى مجلس آن چنان مملوست كه بدون برخاستن بعضى جابراى دیگران پیدا نـمـى شود, و یا اگر جائى پیدا مى شود مناسب حال آنها نیست درادامه آیه مى افزاید: ((و هنگامى كه گفته شود: برخیزید برخیزید)) (واذا قیل انشزوافانشزوا). نـه تعلل جوئید و نه به هنگامى كه برمى خیزید ناراحت شوید, چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط, یا كهولت سن , و یااحترام خاصى كه دارند, و یا جهات دیگر. سـپس به بیان پاداش انجام این دستور الهى پرداخته مى افزاید: اگر چنین كنید((خداوند كسانى را كـه ایمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظیمى مى بخشد)) (یرفع اللّه الذین آمنوا منكم والذین اوتوا العلم درجات ). اشاره به این كه اطاعت این دستورات دلیل برایمان و علم و آگاهى است , ونیز اشاره به این كه اگر پـیـغـمـبر اكرم (ص ) به بعضى دستور داد از جا برخیزند و به تازه واردان جا دهند براى یك هدف مقدس الهى و احترام به پیشگامان در ایمان و علم بوده است . و از آنـجا كه گروهى این آداب را با طیب خاطر و از صمیم دل انجام مى دهند,و گروه دیگرى با كراهت و ناخشنودى , یا براى ریا و تظاهر, در پایان آیه مى افزاید:((و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبیر). این آیه نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد, دو چیز است :ایمان و علم . (آیه12)ـ شـان نزول : نقل كرده اند: جمعى از اغنیا خدمت پیامبر(ص ) مى آمدندو با او نجوا مى كردند (ایـن كـار عـلاوه بـر این كه وقت گرانبهاى پیغمبر(ص ) را مى گرفت مایه نگرانى مستضعفین و موجب امتیازى براى اغنیا بود) در اینجا این آیه نازل شد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن بـا پـیامبر(ص ) صدقه اى به مستمندان بپردازند, اغنیا وقتى چنین دیدند از نجوا خوددارى كردند آیـه بـعـد نازل شد (و آنهارا ملامت كرد و حكم آیه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوا به همگان داد ـ ولى نجوادر مورد كار خیر و اطاعت پروردگار. تفسیر: در بـخـشـى از آیـات گـذشـتـه سـخـن از مساله نجوا بود, باز همین بحث را ادامه داده , نخست مى فرماید: ((اى كسانى كه ایمان آورده اید! هنگامى كه مى خواهید بارسول خدا نجوا كنید پیش از نـجـوایـتـان صدقه اى در راه خدا بدهید)) (یا ایها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدى نجویكم صدقة ). سپس مى افزاید: ((این براى شما بهتر و پاكیزه تر است )) (ذلك خیر لكم واطهر). این صدقه هم براى متمكنان ((خیر)) بود, زیرا موجب ثوابى مى شد, و هم براى نیازمندان , چرا كه وسیله كمكى به آنها محسوب مى گشت . و اما ((اطهر)) بودنش از این نظر بود كه قلوب اغنیا را از حب مال مى شست , وقلوب نیازمندان را از كینه و ناراحتى . ولـى از آنـجـا كـه اگـر وجـوب صدقه قبل از نجوا عمومیت مى داشت فقرا ازطرح مسائل مهم یا نیازهاى خود در برابر پیامبر(ص ) به صورت نجوا محروم مى شدند, در ذیل آیه حكم صدقه را از این گـروه برداشته , مى فرماید: ((و اگرتوانائى نداشته باشید خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فان لم تجدوا فان اللّه غفوررحیم ). و بـه این ترتیب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوا براى آنان واجب بود, و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پیامبر(ص ) نجوا كنند. (آیـه13)ـ جالب این كه دستور فوق تاثیر عجیبى گذاشت و آزمون جالبى شد وهمگى جز یك نفر از دادن صـدقـه و نـجـوا خـوددارى كردند, و او امیرمؤمنان على (ع )بود اینجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه باید مسلمانان از این دستوربفهمند و درس گیرند گرفتند. لـذا آیـه مـوردبـحث نازل گردید و این حكم را نسخ كرد و فرمود: ((آیا ترسیدیدفقیر شوید كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كردید))؟! (اشفقتم ان تقدموابین یدى نجویكم صدقات ). معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پیامبر(ع ) بیشتر است ,و نیز معلوم مى شود در ایـن نـجـواها غالبا مسائل حیاتى مطرح نمى شد, وگرنه چه مانعى داشت كه این گروه قبل از نـجـوا صـدقه اى مى دادند و نجوا مى كردند,بخصوص این كه مقدار خاصى براى صدقه نیز تعیین نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى این مشكل را حل كنند. سپس مى افزاید: ((اكنون كه این كار را نكردید (و خود به تقصیر خویشتن پى بردید) و خداوند توبه شما را پذیرفت , نماز را برپا دارید و زكات را ادا كنید, و خداو پیامبرش را اطاعت نمایید, و (بدانید) خـداونـد از آنـچه انجام مى دهید باخبراست ))(فاذا لم تفعلوا وتاب اللّه علیكم فاقیموا الصلوة وآتوا الزكوة واطیعوا اللّه ورسوله واللّه خبیر بما تعملون ). (آیه14)ـ در ایـنـجـا بـخـشى از توطئه هاى منافقان را برملا مى سازد, و آنها را بانشانه هایشان به مسلمانان مـعـرفـى مـى كـنـد, و ذكـر ایـن مـعـنى بعد از آیات نجوا شاید به این مناسبت است كه در میان نـجواكنندگان با پیامبر(ص ) افراد منافقى نیز وجودداشتند كه از این كار به عنوان پوششى براى تـوطـئه هـاى خود و اظهار نزدیكى به پیامبراكرم (ص ) استفاده مى كردند همین امر سبب شد كه قرآن به صورت یك امر كلى با آن برخورد كند. نـخـسـت مى فرماید: ((آیا ندیدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه موردغضب خدا بودند ریختند))؟! (الم تر الى الذین تولوا قوما غضب اللّه علیهم ). سپس مى افزاید: ((آنها نه از شما هستند و نه از آنان )) یهود (مـاهم منكم ولا منهم ). نـه در مشكلات و گرفتاریها یاور شما هستند, و نه دوست صمیمى آنها, بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند, و هر لحظه به شكلى در مى آیند. بـاز در ادامه همین سخن مى افزاید: ((سوگند دروغ یاد مى كنند (كه از شماهستند) در حالى كه خودشان مى دانند)) دروغ مى گویند (ویحلفون على الكذب وهم یعلمون ). ایـن راه و رسم منافقان است كه پیوسته براى پوشانیدن چهره زشت و منفورخود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند, در حالى كه عملشان بهترین معرف آنهاست . (آیـه15)ـ بعد به عذاب دردناك این منافقان لجوج اشاره كرده , مى فرماید:((خداوند عذاب شدیدى براى آنها فراهم ساخته است )) (اعداللّه لهم عذابا شدیدا). و بدون شك این عذاب عادلانه است ; ((چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند)) (انهم ساء مـا كانوا یعملون ). (آیـه16)ـ سـپـس براى توضیح بیشتر در مورد نشانه هاى این منافقان مى گوید: ((آنها سوگندهاى خـود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا بازداشتند))(اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل اللّه ). قسم یاد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زیرپوشش این قسم به انواع فـسـاد و خرابكارى و توطئه مشغولند, و در حقیقت از نام مقدس خدا براى جلوگیرى از راه خدا بهره مى گیرند. و در پایان آیه مى افزاید: ((از این رو براى آنان عذاب خواركننده اى است ))(فلهم عذاب مهین ). آنـها مى خواستند با این سوگندهاى دروغین آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خواركننده و شدیدى مبتلا مى سازد. (آیه17)ـ و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان (سرمایه هاى اقتصادى و نیروهاى انسانى ) خود بـراى حل مشكلات تكیه مى كنند قرآن در این آیه مى گوید, ((هرگز اموال و اولادشان , آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند)) (لن تغنى عنهم اموالهم ولا اولا دهم من اللّه شیئا). بلكه همین اموال طوق لعنتى بر گردن آنها مى شود و مایه عذاب دردناكشان . و بـاز در پـایان آیه آنها را با این جمله تهدید مى كند: ((آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى مانند)) (اولئك اصحاب النارهم فیها خالدون ). (آیـه18)ـ و عـجب این كه این منافقان در قیامت هم دست از منافقگرى خود برنمى دارند چنانكه در این آیه مى فرماید: به خاطر بیاورید ((روزى را كه خداوند همه آنها را برمى انگیزد (و اعمالشان را بر آنـهـا عـرضـه مـى دارد و در دادگاه عدلش از آنها سؤال مى كند) ولى آنان براى خدا نیز سوگند (دروغ ) یـاد مـى كـنـنـدهـمان گونه كه (امروز) براى شما یاد مى كنند)) (یوم یبعثهم اللّه جمیعا فیحلفون له كمایحلفون لكم ). قـیامت تجلیگاه اعمال و روحیات انسان در این دنیاست , و از آنجا كه منافقان این روحیه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنه قیامت نیز آشكار مى شود,و بر طبق عادت گذشته سوگند دروغین یاد مى كنند. سپس مى افزاید: ((و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند)) (ویحسبون انهم على شىء ) ولى این یك پندار موهوم و خیالى خام بیش نیست !. و سرانجام آیه را با این جمله پایان مى دهد: ((بدانید آنها دروغگویانند)) (الا انهم هم الكاذبون ). و به این ترتیب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند. (آیـه19)ـ در ایـن آیـه سـرنوشت نهائى این منافقان تیره دل را چنین بیان مى كند: ((شیطان بر آنها مسلط شده , و یاد خدا را از خاطر آنها برده است )) (استحوذعلیهم الشیطان فانسیهم ذكراللّه ). به همین دلیل ; ((آنان حزب شیطانند)) (اولئك حزب الشیطان ). ((بدانید حزب شیطان زیانكارانند)) (الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون ). آرى ! مـنـافـقـان دروغـگـو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز این ندارند كه دربست در اختیار شیطان و وسوسه هاى او قرار مى گیرند, و خدا را بكلى فراموش مى كنند, نه تنها منحرف مى شوند كـه در زمـره عـمـال شـیـطان و اعوان و انصار لشكر وحزب او براى گمراه ساختن دیگران قرار مى گیرند. (آیـه20)ـ در ادامـه بـیـان صـفات و نشانه هاى منافقان در اینجا كه آخرین آیات سوره مجادله است نـشـانـه هـاى دیگرى از آنها را مطرح مى كند, و سرنوشت حتمى آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد. نخست مى فرماید: ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمره ذلیل ترین افرادند)) (ان الذین یحادون اللّه ورسوله اولئك فى الا ذلین ). (آیه21)ـ این آیه در حقیقت دلیلى است براى این معنى , مى فرماید: ((خداچنین مقرر داشته كه من و رسولانم پیروز مى شویم )) (كتب اللّه لا غلبن انا ورسلى ) وهیچ شك و تردیدى در آن نیست . ((چرا (چنین نباشد, در حالى ) كه خداوند قوى و شكست ناپذیر است )) (ان اللّه قوى عزیز). بـه همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعیف و ذلیلند, و اگرمى بینیم در آیه قبل تعبیر به ((اذلین )) (ذلیل ترین افراد) شده دلیلش همین بوده است . در طـول تاریخ این پیروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمایان شده : در عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح , و صاعقه عاد و ثمود, و زلزله هاى ویرانگر قوم لوط, و مانند آن , و در پـیـروزى در جـنـگـهاى مختلف , مانند غزوات ((بدر))و ((حنین )) و فتح ((مكه )) و سایر غزوات پیامبر اسلام (ص ). و از همه مهمتر پیروزى منطقى آنها بر مكاتب شیطانى و دشمنان حق وعدالت بوده است . (آیـه22)ـ در ایـن آیـه كـه آخـرین آیه از سوره مجادله , و از كوبنده ترین آیات قرآن است , به مؤمنان هشدار مى دهد كه جمع میان ((محبت خدا)) و ((محبت دشمنان خدا)) در یك دل ممكن نیست , و باید از میان این دو یكى را برگزینند, اگرراستى مؤمنند باید از دوستى دشمنان خدا بپرهیزند والا ادعاى مسلمانى نكنند!. مـى فـرمـاید: ((هیچ گروهى را كه ایمان به خدا و روز قیامت دارند نمى یابى كه بادشمنان خدا و رسولش دوستى كنند, هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یاخویشاوندانشان باشند)) (لا تجد قوما یـؤمـنـون بـاللّه والـیـوم الا خـر یـوادون من حاداللّه ورسوله ولو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم ). مـحـبـت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسیار خوب است , و نشانه زنده بودن عواطف انسانى است , اما هنگامى كه این محبت رودرروى محبت خدا قرارگیرد ارزش خود را از دست مى دهد. سـپـس بـه پاداشهاى بزرگ این گروه كه قلبشان بطوركامل در اختیار عشق خداست پرداخته , و پـنـج مـوضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفیق است , وبعضى به صورت نتیجه و سرانجام كار بیان مى كند. در بـیـان قـسمت اول و دوم مى فرماید: ((آنها كسانى هستند كه خدا ایمان را برصفحه دلهایشان نـوشته , و با روحى از ناحیه خودش آنان را تقویت فرموده است ))(اولئك كتب فى قلوبهم الا یمان وایدهم بروح منه ). و در سومین مرحله مى فرماید: ((خداوند آنها را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زیر (درخـتـانـش ) جـارى است , جاودانه در آن مى مانند)) (ویدخلهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدین فیها). و در چـهـارمـین مرحله مى افزاید: ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نیز ازخداوند خشنودند)) (رضى اللّه عنهم ورضوا عنه ). در برابر مواهب مادى قیامت و جنات و حور و قصور این بزرگترین پاداش روحانى است كه به این گروه از مؤمنان داده مى شود. احـسـاس رضایت مولا ومعبودشان كه آنها را پذیرفته , لذتبخش ترین احساسى است كه به آنها دست مى دهد, و نتیجه اش خشنودى كامل آنها از خداست . و در آخـریـن مـرحـلـه بـه صورت یك اعلام عمومى ـكه حاكى از نعمت وموهبت دیگرى است ـ مـى فـرمـایـد: ((آنها حزب اللّه اند, بدانید حزب اللّه پیروزان ورستگارانند)) (اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون ). نه تنها پیروزى در سراى دیگر و نیل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى درقیامت , بلكه همان گونه كه در آیات قبل آمد در این دنیا نیز به لطف الهى بر دشمنان پیروزند, و در پایان جهان نیز حكومت حق و عدالت در دست آنهاست . ((پایان سوره مجادله )). [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۵ ] [ 9:8 ] [ سعید ]
سوره مجادله [58]
این سوره در ((مدینه )) نازل شده و داراى 22 آیه است .
محتواى سوره : ایـن سـوره طبق طبیعت سوره هاى ((مدنى )) بیشتر از احكام فقهى , و نظام زندگى اجتماعى , و روابـط بـا مسلمین و غیرمسلمین سخن مى گوید, و مجموع بحثهاى آن را مى توان در سه بخش خلاصه كرد:. 1ـ در بـخـش اول سـخن از حكم ((ظهار)) مى گوید كه در جاهلیت نوعى طلاق و جدائى دائمى محسوب مى شد, و اسلام آن را تعدیل كرد و در مسیرصحیح قرارداد. 2ـ در بخش دیگرى یك سلسله دستورها درباره آداب مجالست از جمله منع از ((نجوى )) (سخنان درگوشى ) و همچنین جادادن به كسانى كه تازه واردمجلس مى شوند. 3ـ در آخرین بخش , بحث گویا و مشروح و كوبنده اى درباره منافقان ,و آنها كه ظاهرا دم از اسلام مـى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سر داشتند, مطرح كرده , مسلمین راستین را از ورود در حزب شـیاطین و منافقین برحذر مى دارد, و آنهارا به رعایت ((حب فى اللّه )) و ((بغض فى اللّه )) و ملحق شدن به ((حزب اللّه )) دعوت مى كند. نامگذارى سوره به ((مجادله )) به خاطر تعبیرى است كه در آیه نخستین آن آمده است .
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. (آیـه1)ـ شـان نـزول : نـقل كرده اند كه : زنى از طایفه انصار به نام ((خوله )) كه از طایفه ((خزرج )) و هـمـسـرش ((اوس بـن صـامت )) بود در یك ماجرا مورد خشم شوهرش قرارگرفت , و او كه مرد تـنـدخـویـى بـود تصمیم بر جدائى از او گرفت , و گفت : ((انت على كظهر امى ; تو نسبت به من همچون مادر من هستى !)). و این در حقیقت نوعى از طلاق در زمان جاهلیت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مـى شـد كه بتواند همسرى براى خود برگزیند, و این بدترین حالتى بود كه براى یك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد. چیزى نگذشت كه مرد پشیمان شد.زن خـدمـت رسـول خـدا(ص ) آمـد و مـاجرا را چنین نقل كرد: اى رسول خدا!همسرم ((اوس بن صامت )) زمانى مرا به زوجیت خود برگزید كه جوان بودم وصاحب جمال و مال و ثروت و فامیل , امـوال مـن را مـصرف كرد, حالا ((ظهار)) كرده وپشیمان شده , آیا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگردیم ؟!. پیامبر(ص ) فرمود: تو بر او حرام شده اى !.زن پـى درپـى اصـرار و الـحـاح مى كرد, سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: ((خداوندا! بیچارگى و نیاز و شدت حالم را به تو شكایت مى كنم , خداوندا!فرمانى بر پیامبرت نازل كن و این مشكل را بگشا)). در ایـنـجـا حال وحى به پیامبر(ص ) دست داد, و چهار آیه آغاز این سوره بر اونازل شد كه راه حل مشكل ((ظهار)) را به روشنى نشان مى دهد. تفسیر: بـاتـوجـه بـه آنـچـه در شان نزول گفته شد تفسیر آیات نخستین سوره روشن است , مى فرماید: ((خـداونـد سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود,شنید)) و تقاضاى او را اجابت كرد (قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها). سـپـس مـى افـزایـد: آن زن علاوه بر این كه با تو مجادله داشت ; ((به خداوندشكایت مى كرد)) و از پیشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود (وتشتكى الى اللّه ). ((ایـن در حـالـى بود كه خداوند گفتگوى شما (و اصرار آن زن ) را (در حل مشكلش ) مى شنید)) (واللّه یسمع تحاوركما). ((و خداوند شنوا و بیناست )) (ان اللّه سمیع بصیر). آرى ! خـداوند, آگاه از همه ((مسموعات )) و ((مبصرات )) است , بى آنكه نیازى به اعضاى بینائى و شنوائى داشته باشد, او همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز رامى بیند و هر سخنى را مى شنود. (آیـه2)ـ سـپـس بـه سـراغ بیان حكم ظهار مى رود و به عنوان مقدمه ریشه این عقیده خرافى را با جـمـلـه هـاى كوتاه و قاطع درهم مى كوبد, مى فرماید: ((كسانى از شما كه نسبت به همسرانشان ظـهـار مـى كـنند (و مى گویند: انت على كظهر امى ; تو نسبت به من به منزله مادرم هستى ) آنان هـرگـز مـادرانـشان نیستند, مادرانشان تنها كسانى هستند كه آنها را به دنیا آورده اند))! (الذین یظاهرون منكم من نسائهم مـاهن امهاتهم ان امهاتهم الا اللا ئى ولدنهم ). مـادر و فـرزنـد بـودن چـیزى نیست كه با سخن درست شود, یك واقعیت عینى خارجى است كه هرگز از طریق بازى با الفاظ حاصل نمى شود. و بـه دنبال آن مى افزاید: ((آنها سخنى زشت و باطل مى گویند)) (وانهم لیقولون منكرا من القول وزورا). مـطـابق این آیه ((ظهار)) عملى است حرام و منكر, ولى از آنجا كه تكالیف الهى اعمال گذشته را شـامـل نـمـى شود, و از لحظه نزول حاكمیت دارد, در پایان آیه مى فرماید: ((و خداوند بخشنده و آمرزنده است )) (وان اللّه لعفو غفور) هم مى بخشد و هم مى پوشاند. بـنابراین اگر مسلمانى قبل از نزول این آیات مرتكب این عمل شده نبایدنگران باشد, خداوند او را مى بخشد. اما به هر حال مساله كفاره به قوت خود باقى است . (آیه3)ـ ولى از آنجا كه این سخن زشت و زننده چیزى نبود كه از نظر اسلام نادیده گرفته شود لذا كـفـاره نـسـبتا سنگینى براى آن قرارداده تا از تكرار آن جلوگیرى كند, مى فرماید: ((كسانى كه هـمـسران خود را ظهار مى كنند, سپس از گفته خود بازمى گردند, باید پیش از آمیزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند)) (والذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قالوا فتحریر رقبة من قبل ان یتماسا). سپس مى افزاید: ((این دستورى است كه به آن اندرز داده مى شوید)) (ذلكم توعظون به ). گـمـان نـكـنید كه چنین كفاره اى در مقابل ((ظهار)) كفاره سنگین و نامتعادلى است , زیرا این سـبب اندرز و بیدارى و تربیت نفوس شماست , تا بتوانید خود را دربرابر این گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنید. اصولا تمام كفارات جنبه بازدارنده و تربیتى دارد, و اى بسا كفاره هائى كه جنبه مالى دارد تاثیرش از غالب تعزیرات كه جنبه بدنى دارد بیشتر است . و از آنـجـا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زیربار كفاره خالى كنندوبدون این كه كفاره دهند با همسر خود بعد از ((ظهار)) آمیزش جنسى داشته باشند,در پایان آیه مى افزاید: ((خداوند بـه آنچه انجام مى دهید آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبیر) هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نیات شما!. (آیـه4)ـ و نـیز از آنجا كه آزاد كردن یك برده براى همه مردم امكان پذیرنیست , همان گونه كه در شـان نـزول آمد و نیز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى ایـن كـار پـیـدا نشود ـ همان گونه كه در عصر ماچنین است ـ لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ایـجـاب مـى كند كه در مرحله بعدجانشینى براى آزادى بردگان ذكر شود به همین دلیل در آیه موردبحث مى فرماید:. ((و كـسـى كـه توانائى (آزادكردن برده اى ) نداشته باشد دوماه پیاپى قبل ازآمیزش روزه بگیرد)) (فمن لم یجد فصیام شهرین متتابعین من قبل ان یتماسا). ایـن كـفـاره نـیـز اثـر عـمیق بازدارنده اى دارد, به علاوه از آنجا كه روزه در تصفیه روح و تهذیب نفوس اثر عمیق دارد مى تواند جلو تكرار این گونه اعمال رادرآینده بگیرد. البته ظاهر آیه این است كه هر شصت روز پى درپى انجام شود, و بسیارى ازفقهاى اهل سنت نیز بر طبق آن فتوا داده اند, ولى در روایات ائمه اهل بیت (ع ) آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى یك روز) به دنبال ماه اول روزه بگیرد مصداق شهرین متتابعین و دو ماه پى درپى خواهد بود و این تصریح حاكم بر ظهور آیه است . و از آنـجـا كـه بـسـیـارى از مـردم نیز قادر به انجام كفاره دوم یعنى دو ماه متوالى روزه نیستند, جـانـشـین دیگرى براى آن ذكر كرده , مى فرماید: ((و كسى كه این را هم نتواند شصت مسكین را اطعام كند)) (فمن لم یستطع فاطعام ستین مسكینا). ظاهر ((اطعام )) این است كه به اندازه اى غذا دهد كه در یك وعده سیر شود,اما در روایات اسلامى در یك ((مد)) طعام (حدود 750 گرم ) تعیین شده است . سپس در دنباله آیه بار دیگر به هدف اصلى این گونه كفارات اشاره كرده , مى افزاید:((این براى آن است كه به خدا و رسولش ایمان بیاورید)) (ذلك لتؤمنوا باللّه ورسوله ). آرى ! جـبـران گـنـاهـان بـه وسیله كفارات پایه هاى ایمان را محكم مى كند, وانسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پایبند مى سازد!. و در پـایان آیه براى این كه همه مسلمانان این مساله را یك امر جدى تلقى كنند مى گوید: ((اینها مـرزهـاى الـهـى اسـت , و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند))(وتلك حدوداللّه وللكافرین عذاب الیم ). قوانین الهى را از این رو ((حدود الهى )) مى گویند كه عبور از آن مجاز نیست . #چـنانكه دیدیم اسلام ((ظهار)) را به شدت محكوم كرده , بنابراین هرگاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند, همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او راموظف سازد كه یا رسما از طریق طلاق از او جـدا شود و یا به زندگى زناشوئى بازگردد, اما پیش از بازگشت باید به ترتیبى كه در آیات فوق خواندیم كفاره بدهد. (آیه5)ـ از آنـجـا كـه آخرین جمله آیه قبل به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى رارعایت كنند, و از آن تـجـاوز نـنـمایند, در اینجا از كسانى سخن مى گوید كه نه تنها ازاین حدود تجاوز كرده , بلكه به مـبـارزه بـا خـدا و پـیـامبر او(ص ) برخاسته اند و سرنوشت آنها را در این دنیا و جهان دیگر روشن مى سازد. نخست مى فرماید: ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار وذلیل شدند آن گونه كه پـیـشـیـنـیـان آنها خوار و ذلیل شدند)) (ان الذین یحادون اللّه ورسوله كبتوا كما كبت الذین من قبلهم ). سپس مى افزاید: ((ما آیات روشنى نازل كردیم )) (وقد انزلنا آیات بینات ). بـنـابراین , به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است , و با این حال اگر مخالفت كنند باید مجازات شوند. نـه تنها در این دنیا مجازات مى شوند بلكه ; ((براى كافران عذاب خواركننده اى (در قیامت ) است )) (وللكافرین عذاب مهین ). بـه هـرحـال این تهدید الهى در مورد كسانى كه در برابر پیامبر(ص ) و قرآن ایستاده بودند به وقوع پـیوست , و در جنگهاى بدر و خیبر و خندق و غیر آن با ذلت وشكست روبرو شدند, و سرانجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پیچید و اسلام در همه جا پیروز گشت .(آیـه6)ـ این آیه در توصیف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنین مى گوید:((در آن روز كه خداوند هـمـه آنـهـا را بـرمـى انگیزد و از اعمالى كه انجام دادند باخبرمى سازد)) (یوم یبعثهم اللّه جمیعا فینبئهم بما عملوا). ((اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموشش كردند))(احصیه اللّه ونسوه ). و ایـن خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شده آنها را به یادشان مى آورد و در صحنه محشر در برابر خلایق رسوا مى شوند. و در پایان آیه مى فرماید: ((و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است )) (واللّه على كل شىء شهید). آرى ; حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و در درون و برون ما ایجاب مى كند كه نه فقط اعمال , بـلـكـه نـیـات و عقاید ما را شمارش كند و در آن روز بزرگ كه ((یوم البروز)) است همه را بازگو فرماید. (آیـه7)ـ سـپس براى تاكید بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چیز سخن را به مساله ((نـجـوى )) (گـفـتگوهاى درگوشى ) مى كشد, مى فرماید: ((آیانمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمین است مى داند)) (الم تر ان اللّه یعلم مـا فى السموات ومـا فى الا رض ). سـپس مى افزاید: ((هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر این كه خداوندچهارمین آنهاست , و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر این كه خداوندششمین آنهاست )) (مـا یكون من نجوى ثلثة الا هو رابعهم ولا خمسة الا هوسادسهم ). ((و نه تعدادى كمتر و نه بیشتر از آن , مگر این كه او همراه آنهاست هرجا كه باشند))(ولا ادنى من ذلك ولا اكثر الا هو معهم این مـا كانوا). ((سـپـس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هرچیزى داناست )) (ثم ینبئهم بمـا عملوا یوم القیمة ان اللّه بكل شى علیم ). منظور از این كه خداوند چهارمین یا ششمین آنهاست این است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از هـمـه چیز آگاه است , وگرنه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگزتوصیف به اعداد مى شود, بلكه شبیه و نظیر و مثل و مانند ندارد. (آیـه8)ـ شـان نـزول : در مورد این آیه دو شان نزول نقل شده كه هركدام مربوط به یك قسمت از آیه است . نـخست این كه : جمعى از یهود و منافقان در میان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند و گاه با چـشـمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند, و همین باعث غم و اندوه مؤمنان مى شد, هنگامى كه این كار را تكراركردند مؤمنان شكایت به رسول خدا(ص ) نمودند, پیامبر(ص ) دستور داد كه هیچ كس در برابر مسلمانان با دیگرى نجوا نكند, اما آنها گوش ندادند, باز هم تكرار كردند,آیه نازل شد (و آنها را سخت بر این كار تهدید كرد). هـمـچـنـین نقل شده كه : گروهى از یهود خدمت پیامبر(ص ) آمدند و به جاى ((السلا م علیك )) گفتند: ((السام علیك یا اباالقاسم )) (كه مفهومش مرگ بر تو یا ملالت و خستگى بر تو باد, است ). پیامبر(ص ) در جواب آنها فرمود: ((وعلیكم ; همین بر شما باد)). عـایـشه مى گوید: من متوجه این مطلب شدم و گفتم : ((علیكم السام ولعنكم اللّه وغضب علیكم ; مرگ بر شما, خدا لعنت كند شما را, و غضب كند))!. پیامبر به من فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهیز. گفتم : مگر نمى شنوى مى گویند: ((مرگ بر تو))!. فرمود: مگر تو هم نشنیدى كه من در جواب ((علیكم )) گفتم !. اینجا بود كه خداوند آیه نازل كرد كه هنگامى كه این گروه نزد شما مى آیندتحیتى مى گویند كه خدا چنان تحیتى به شما نگفته است . تفسیر: در اینجا همچنان ادامه بحثهاى نجواست . نخست مى فرماید: ((آیا ندیدى كسانى را كه از نجوا [ سخنان درگوشى ] نهى شدند سپس به كارى كـه از آن نهى شده بودند باز مى گردند, و براى انجام گناه وتعدى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند)) (الم تر الى الذین نهوا عن النجوى ثم یعودون لما نهوا عنه ویتناجون بالا ثم والعدوان ومعصیت الرسول ). از ایـن تـعـبـیر به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود كه از نجوا بپرهیزند كارى كه ذاتا تولید نگرانى و بدگمانى در دیگران مى كند. در ادامـه ایـن سـخـن بـه یـكـى دیگر از اعمال خلاف منافقان و یهود اشاره كرده ,مى فرماید: ((و هـنگامى كه نزد تو مى آیند تو را تحیتى (و خوشامدى ) مى گویند كه خدا به تو نگفته است )) (واذا جاؤك حیوك بما لم یحیك به اللّه ). مـنـظـور از ((تـحـیـت الـهى )) در این آیه همان جمله ((السلا م علیك )), یا ((سلا م اللّه علیك )) مـى بـاشـد كـه شـبیه آن در آیات قرآن در مورد پیامبران و بهشتیان و غیر آنهاكرارا آمده است : از جـمـلـه در آیـه 181 سـوره صـافـات مـى خوانیم : ((وسلا م على المرسلین ; سلام بر تمام رسولان پروردگار)). سـپـس مـى افـزایـد: آنـها نه فقط مرتكب این گناهان بزرگ مى شوند, بلكه آن چنان از باده غرور سـرمـست هستند كه ; ((در دل مى گویند: (اگر اعمال ما بد است پس ) چرا خداوند ما را به خاطر گفته هایمان عذاب نمى كند))؟! (ویقولون فى انفسهم لولا یعذبنا اللّه بما نقول ). بـه ایـن تـرتـیب هم عدم ایمان خود را به نبوت پیامبر(ص ) ثابت كردند و هم عدم ایمان به احاطه علمى خداوند. ولى قرآن در یك جمله كوتاه به آنها چنین پاسخ مى گوید: ((جهنم براى آنان كافى است (و نیازى بـه مـجـازات دیـگر نیست , همان جهنمى كه به زودى ) وارد آن مى شوند و چه بدفرجامى است )) (حسبهم جهنم یصلونها فبئس المصیر). البته این تعبیر نفى عذاب دنیوى را درباره آنها نمى كند. (آیه9)ـ و از آنجا كه مؤمنان نیز گهگاه به خاطر ضرورتها یا تمایلاتى به نجوامى پرداختند در این آیه روى سـخـن را بـه آنـهـا كـرده , و براى این كه در این كار آلوده به گناهان منافقان و یهود نشوند مـى فرماید: ((اى كسانى كه ایمان آورده اید! هنگامى كه نجوا مى كنید به گناه و تعدى و نافرمانى رسـول (خـدا) نـجـوا نـكنید, (محتواى نجواى شما باید پاك و الهى باشد) به كار نیك و تقوا نجوا كـنید)) (یا ایها الذین آمنوا اذاتتنـاجیتم فلا تناجوا بالا ثم والعدوان ومعصیت الرسول وتناجوا بالبر والتقوى ). ((و از خدائى كه همگى نزد او جمع مى شوید بپرهیزید)) (واتقوااللّه الذى الیه تحشرون ). از ایـن تـعـبـیـر بـه خـوبـى اسـتفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در میان مؤمنان باشد,سؤظنى برنیانگیزد, تولید نگرانى نكند و محتواى آن توصیه به نیكیها و خوبیهاباشد مجاز است . (آیه10)ـ لذا در این آیه مى افزاید: ((نجوا تنها از سوى شیطان است )) (انماالنجوى من الشیطان ). ((مى خواهد با آن مؤمنان را غمگین سازد)) (لیحزن الذین آمنوا). ((ولـى (بـایـد بـدانـند كه شیطان ) نمى تواند هیچ گونه ضررى به آنها برساند جزبه فرمان خدا)) (ولیس بضارهم شیئا الا باذن اللّه ). چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تاثیرش به فرمان خداست . ((پـس مـؤمـنـان بـاید تنها بر خدا توكل كنند)) و از هیچ چیز جز او نترسند و بر غیراو دل ننهند (وعلى اللّه فلیتوكل المؤمنون ). بـدین ترتیب ((نجوا)) گاه حرام است و این در صورتى است كه موجب اذیت وآزار و هتك حیثیت مسلمانى گردد و چنین نجوائى نجواى شیطانى است كه هدفش غمگین ساختن مؤمنان است . در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گیرد, و این در صورتى است كه مساله سرى لازمى درمیان بـاشـد كـه افـشـاى آن خـطرناك , و عدم ذكر آن نیز موجب تضییع حق و یا خطرى براى اسلام و مسلمین است . و گـاه مـتـصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نیك و بر و تقوا به سراغ آن رود, و همچنین حكم كراهت و اباحه . ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوا كردن كار پسندیده اى نیست , و برخلاف آداب مجلس است زیرا نوعى بى اعتنائى یا بى اعتمادى نسبت به دیگران محسوب مى شود. [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۵ ] [ 9:6 ] [ سعید ]
آيه 19 قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لَا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ بگو: گواهى چه كسى از همه برتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است؛ و اين قرآن به من وحى شده است تا به وسيله آن به شما و هر كه (اين قرآن به او)برسد اخطار كنم. آيا راستى شما گواهى مىدهيد كه با خدا معبودان ديگرى است؟ بگو: من گواهى نمىدهم. بگو: جز اين نيست كه او معبودى يگانه است، و بىترديد، من از آنچه شما (به وسيله آن)شرك مىورزيد بيزارم. * گواهى خداوند، مهمترين و صحيحترين و اطمينانبخشترين گواهيها قل أى شىء أكبر شهدة * جواز كاربرد «شىء» در مورد خداوند قل أى شىء أكبر شهدة قل اللّه *گواه طلبى مشركان از پيامبر (ص) در تأييد رسالت آن حضرت قل أى شىء أكبر شهدة قل اللّه شهيد بينى و بينكم * خداوند، بزرگترين شاهد بر بطلان شرك و حقانيت توحيد و لا تكونن من المشركين ... قل أى شىء أكبر شهدة قل اللّه شهيد بينى و بينكم *قرآن، كتاب جهانى و براى همه عصرها و انذار دهنده كسى كه به معارف آن است يابد. و أوحى إلىّ هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ «من بلغ» بيانگر عموم و محدود نبودن مرز دعوت قرآن در عرصه زمان و مكان است. *اهميت جايگاه انذار در تبليغ و أوحى إلىّ هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ *محمّد (ص) خاتم پيامبران و رسالتش جهانشمول و فراگير تا نهايت تاريخ است. و أوحى إلىّ هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ جهانشمولى رسالت پيامبر (ص) و خاتميت آن حضرت از عموم «من بلغ» كه شامل تمامى افراد در همه عصرها مىشود، استفاده شده است. *جاهل قاصر، معذور است. و أوحى إلىّ هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ از قيد «من بلغ» استفاده مىشود عذر كسانيكه پيام قرآن به آنان نرسيده موجه است. * ضرورت حضور مبلغانى انذارگر در جامعه همراه قرآن و أوحى إلىّ هذا القرءان لأنذركم به تأكيد بر حضور پيامبر (ص) در كنار قرآن براى انذار، گوياى اين نكته است كه قرآن به تنهايى براى انذار كافى نيست، بلكه بايد كسانى نيز همواره با قرآن به تبليغ دين و انذار مردم بپردازند. *لزوم پايبندى و اهتمام رهبران الهى به مبانى اصولى و سازشناپذيرى در آن قل لا أشهد قل إنما هو إله وحد و إننى برىء مما تشركون گرچه محتواى آيه خطاب به پيامبر (ص) است، ولى مسلماً اختصاصى به شخص آن حضرت ندارد و قابل تعميم به همه رهبران در تمامى عصرهاست. *از امام باقر (ع) درباره سخن خدا «قل أى شىء أكبرشهادة ...» روايت شده است كه مشركان مكه گفتند: اى محمد، خداوند رسولى غير از تو نيافت كه بفرستد؟ كسى را نمىبينيم درباره آنچه مىگويى تو را تصديق كند ... پس كسى كه به رسالت تو گواهى دهد، براى ما مىآورى؟ رسول خدا (ص) فرمود: خداوند بين من و شما گواه است ...». *أبى بن كعب گويد: اسيرانى را نزد رسول خدا (ص) آوردند، حضرت به آنان فرمود: آيا تاكنون به اسلام دعوت شدهايد؟ گفتند نه، پس آنان را آزاد كرد و آيه «و أوحى إلىّ ...» را تلاوت كرد. و سپس فرمود: آنان را آزاد كنيد تا به جايگاه امن خويش بروند، زيرا ايشان هنوز به اسلام دعوت نشدهاند». * مالك جهنى گويد از امام صادق (ع) درباره سخن خدا «و اوحى الىّ هذا القرآن لأنذركم به و من بلغ» سؤال كردم، فرمود: هر كس از آل محمّد (ع) به مقام امامت برسد، به وسيله قرآن مردم را بيم مى دهد (از مخالفت با خدا مىترساند.) همان گونه كه رسول خدا (ص)، با قرآن به مردم هشدار مىداد. از روايت استفاده مىشود كه «من» در «من بلغ»، عطف به ضمير فاعل در «أنذركم» مىباشد». *حسين بن خالد گويد: ... به امام رضا (ع) عرض كردم اى فرزند رسول خدا (ص) گروهى مىگويند: خداوند به وسيله علم (زايد بر ذات)، عالم و به وسيله قدرت (زايد بر ذات)، قادر و به وسيله حيات (زايد بر ذات)، زنده و به وسيله قدمت (زايد بر ذات)، قديم و به وسيله شنوايى (زايد بر ذات)، شنوا و به وسيله بينايى (زايد بر ذات)، بيناست. آن حضرت فرمود: كسى كه اين را بگويد و به آن ملتزم شود همانا معبودهايى را با خدا انباز گرفتهاست ...». آيه 20 الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ كسانى كه به آنان كتاب (آسمانى) داديم، همان گونه كه فرزندان خود را مىشناسند، پيامبر را (نيز) مىشناسند. آنان كه (سرمايه فطرت)خود را از دست دادهاند، به همين علّت ايمان نمىآورند. * كتب آسمانى پيشين مشتمل بر گواهى خداوند بر حقانيت پيامبر (ص) قل أى شىء أكبر شهدة قل اللّه ... الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه *اهل كتاب، قرآن و حقانيت آن را، همانند فرزندان خود، مىشناختند. و أوحى إلىّ هذا القرءان ... الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم از احتمالات مطرح در مورد مرجع ضمير «يعرفونه» قرآن است. *ايمان نياوردن اهل كتاب به پيامبر (ص)، ناشى از تباه كردن خويش و از دست دادن سرمايه فطرت است. الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه ... الذين خسروا أنفسهم فهم لا يؤمنون *امام صادق (ع) فرمود: اين آيه درباره يهود و نصارا نازل شده، خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: «كسانى را كه به آنان كتاب آسمانى- يعنى تورات و انجيل داديم، او را- يعنى رسول خدا را- مىشناسند ... چون خداوند عزوجل براى ايشان در تورات، انجيل و زبور نشانه محمد (ص) و نشانه اصحاب وى و محل بعثت و (داستان) هجرت آن حضرت را ذكر كرده است ...». [ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۳ ] [ 23:9 ] [ سعید ]
در این دنیا، بدون پیدا کردن خویشتن یا نشانی
خویشتن ، نمی توان احساس گمشده ای داشت . [ شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۳ ] [ 11:9 ] [ سعید ]
آيه 16 مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ هر كس در آن روز عذاب از او گردانده شود، قطعاً خدا به او رحم كرده است، و اين است آن كاميابى آشكار. [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۱۱ ] [ 23:33 ] [ سعید ]
جان آدمي ، در زنداني است كه كليدش در دست خود اوست . بي اعتنايي به وضع انسان ها، درست شبيه به بريدن جزء از مجموع پيكر است . وجدان تاريخ ، همواره قلمي براي كشيدن خطّ سرخ به اباطيل و مزخرفات و اسماي دروغ گويان آماده كرده است . شخصي كه تنها نيروي انديشه را به كار ببندد و جز انديشه ، فرصت فعاليّت به هيچ يك از قواي دروني ندهد، مانند اين است كه فقط يك عينك به چشم دارد. [ یکشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۰۷ ] [ 23:44 ] [ سعید ]
آيه 14 قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بگو: آيا جز خدا را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است به سرپرستى خود برگيرم، در حالى كه اوست كه طعام مىدهد و طعام داده نمىشود؟ بگو: من مأمورم كه اوّلين كسى باشم كه تسليم (خدا) شده است، و (خدا به من فرمان داده است كه:)هرگز از مشركان مباش. [ سه شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۰۲ ] [ 16:47 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||