منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


 


الحديد : 25 لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ


1- رسل: رهبران
2- مردم : پایه حکومت یا حکومت شوندگان
3- قسط : علت برپائی و قوام حکومت
4- قیام مردمی : براندازی یا برپائی حکومت
5- کتاب و میزان : مبانی و مبادی حکومت
6- حدید و باس شدید : قدرت برپائی و حفظ حکومت
7- نصرت الهی : وعده خداوند به یاری کنندگانش در برپائی قسط

[ پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۱ ] [ 14:16 ] [ سعید ]

التوحيد للصدوق       
 باب معنى الأول و الآخر(سوره الحديد - 3 )

1 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنِ الْمَيْمُونِ الْبَانِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ فَقَالَ ع الْأَوَّلُ لَا عَنْ أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ وَ لَا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ وَ الْآخِرُ لَا عَنْ نِهَايَةٍ كَمَا يُعْقَلُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَكِنْ قَدِيمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ بِلَا بَدْءٍ وَ لَانِهَايَةٍ لَا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ وَ لَا يُحَوَّلُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ*
2 حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ قُلْتُ أَمَّا الْأَوَّلُ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَبَيِّنْ لَنَا تَفْسِيرَهُ فَقَالَ إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ إِلَّا يَبِيدُ أَوْ يَتَغَيَّرُ أَوْ يَدْخُلُهُ الْغِيَرُ وَ الزَّوَالُ أَوْ يَنْتَقِلُ مِنْ لَوْنٍ إِلَى لَوْنٍ وَ مِنْ هَيْئَةٍ إِلَى هَيْئَةٍ وَ مِنْ صِفَةٍ إِلَى صِفَةٍ وَ مِنْ زِيَادَةٍ إِلَى نُقْصَانٍ وَ مِنْ نُقْصَانٍ إِلَى زِيَادَةٍ إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَاحِداً هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَى مَا لَمْ يَزَلْ لَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ مَا يَخْتَلِفُ عَلَى غَيْرِهِ مِثْلُ الْإِنْسَانِ الَّذِي يَكُونُ تُرَاباً مَرَّةً وَ مَرَّةً لَحْماً وَ مَرَّةً دَماً وَ مَرَّةً رُفَاتاً وَ رَمِيماً وَ كَالتَّمْرِ الَّذِي يَكُونُ مَرَّةً بَلَحاً وَ مَرَّةً بُسْراً وَ مَرَّةً رُطَباً وَ مَرَّةً تَمْراً فَيَتَبَدَّلُ عَلَيْهِ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِخِلَافِ ذَلِك‏

 (1) حديث كرد ما را محمد بن موسى بن متوكل «ره» گفت كه حديث كرد ما را على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از پسر اذينه از محمد بن حكيم از ميمون بان كه گفت شنيدم از حضرت صادق (ع) و حال آنكه سؤال شده بود از معنى قول خداى عز و جل هو الاول و الآخر كه فرمود اولست نه از اولى كه پيش از او بوده باشد و نه از پديد آورنده كه بر او پيشى گرفته باشد و آخر است بى‏آنكه نهايت و پايانى داشته باشد چنان كه از صفت آفريدگان تعقل مى‏شود و لكن قديمى است اول و آخر كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود بى‏ابتداء و نهايت و حدوث بر او واقع نميشود و از حالى بحالى نميگردد و آفريننده هر چيزيست.
حديث كرد ما را حسين بن احمد بن ادريس از پدرش از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن يحيى از فضيل بن عثمان از پسر ابو يعفور كه گفت حضرت صادق (ع) را سؤال نمودم از قول خداى عز و جل هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ و عرض كردم كه اما اول پس آن را شناخته‏ايم و تفسيرش را دانسته‏ايم و اما آخر پس تفسير و معنى آن را از براى ما بيان فرما حضرت فرمود كه هيچ چيز نيست مگر آنكه هلاك مى‏شود يا متغير ميگردد يا يك نحو از تغيير و زوال در آن داخل مى‏شود و راه مى‏يابد يا از رنگ برنگى و از هيئت بهيئتى و از صفت بصفتى ميگردد و از زيادتى بسوى نقصان و از نقصان بسوى زيادتى انتقال‏يابد مگر پروردگار عالميان كه او هميشه يكى بوده و خواهد بود او است اول پيش از هر چيزى و او است آخر بر آن نحوى كه در اول بوده بدون تغيير و صفات و نامها بر او مختلف نميشود چنان كه بر غير او مختلف مى‏شود مثل انسانى كه يك بار خاك ميباشد و يك بار گوشت و يك بار خون و يك بار خورد و مرد شده و درهم شكسته و پوسيده و از هم پاشيده و مانند خرمائى كه يك مرتبه غوره ميباشد و يك مرتبه خرماى نيم‏رس و يك مرتبه خرماى تر و يك مرتبه خرماى خشك پس نامها و صفات بر آن متبدل مى‏شود و خداى عز و جل بخلاف آنست.

[ جمعه ۱۳۸۷/۰۸/۱۰ ] [ 19:31 ] [ سعید ]

قسمت پایانی سوره حديد

 

(آيـه23)ـ اكـنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست ؟.

آيـه موردبحث پرده از روى اين راز مهم برداشته , مى گويد: ((اين به خاطر آن است كه براى آنچه ازدست داده ايد تاسف نخوريد, و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد)) (لكيلا تاسوا على مـافاتكم ولا تفرحوا بما آتيكم ).

اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى كند, چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار روبروست , و غالبا از خود سؤال مى كند: با اين كه خداوند مهربان و كريم ورحيم است اين حوادث دردناك براى چيست ؟!.

قرآن مى گويد: ((هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد)).

ايـن مـصـائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است , براى ارواح خفته , و رمزى است از ناپايدارى جهان , و اشاره اى است به كوتاه بودن عمراين زندگى .

آرى ايـن مـصـائب شـكـننده تفاخر و غرور است , لذا در پايان آيه مى افزايد: ((وخداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد)) (واللّه لا يحب كل مختال فخور).

تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد, ولى وجودآفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.

افـراد بـا ايـمـان بـاتوجه به آيه فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدامى رسند خود را امانتدار او مى دانند, نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و مغرور.

(آيـه24)ـ ايـن آيـه تـوضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت ((مختال فخور)) (مـكـتـبر فخرفروش ) را معرفى مى كند, مى فرمايد:((همانها كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند)) (الذين يبخلون ويامرون الناس بالبخل ).

آرى ! لازمـه دلـبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است , و لازمه تكبر وغرور بخل كردن , و دعـوت ديـگران به بخل است , اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مـى دانـد, و هـرگز نمى خواهد آن را از دست دهد, و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اگـر ديـگـران سـخـاوتمند باشنداو رسوا مى شود و ديگر اين كه , چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد!.

و بـراى ايـن كـه تـصـور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل ويا حتى تعبير به وام گـرفـتن خداوند از بندگان در آيات گذشته ـكه همه براى تشويق آنها به انفاق است ـ از نياز ذات پـاك او سـرچـشمه مى گيرد, در پايان آيه مى افزايد: ((وهركس (از اين فرمان ) روى گردان شود (به خود زيان مى رساند نه به خدا) چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است )) (ومن يتول فان اللّه هو الغنى الحميد).

همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است , چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد اوست , و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد وستايش نيز مى باشد.

(آيه25)ـ از آنـجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بـود نـيـاز بـه رهبرى ((رهبران الهى )) دارد در اين آيه كه ازپرمحتواترين آيات قرآن است به اين مـعنى اشاره كرده , و هدف ارسال انبيا و برنامه آنها را دقيقا بيان مى كند, مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ))(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ).

((و با آنها كتاب (آسمانى ) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه )نازل كرديم )) (وانزلنا معهم الكتاب والميزان ).

((تا مردم قيام به عدالت كنند)) (ليقوم الناس بالقسط).

بـه اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند: دلائل روشن , كتب آسمانى ,و معيار سنجش حق از بـاطـل و خـوب از بد, و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيدهم ((بينه )) (معجزه ) باشد, و هم كتاب آسمانى , و هم بيان كننده احكام و قوانين ,يعنى سه بعد در يك محتوا.

و بـه هـر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى ((قسط و عدل )) است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است .

ولـى از آنـجا كه در يك جامعه انسانى هرقدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالاباشد باز افرادى پيدا مـى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى برمى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود لذا در ادامـه آيـه مى فرمايد: ((و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است ))! (وانزلنا الحديد فيه باس شديدومنافع للناس ).

آرى ! تـجـهـيزات سه گانه انبيا الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و ((باس شديد)) آن برخوردار باشد.

اميرمؤمنان على (ع ) در تفسير جمله ((وانزلنا الحديد)) فرمود: ((منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است ).

سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى همچون آهـن اشـاره كـرده , مـى فرمايد: هدف اين است ((تا خداوندبداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند)) (وليعلم اللّه من ينصره ورسله بالغيب ).

مـنـظـور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست , يعنى تا آشكار شودچه كسانى به يارى خـدا و مـكـتـب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفه بزرگ سر باز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179 سوره آل عمران آمده .

((مـمـكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگراين كه ناپاك را از پاك جدا كند))!.

بـه ايـن تـرتـيب مساله آزمون و امتحان انسانها, و جداسازى صفوف و تصفيه ,يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .

تـعـبـيـر به ((يارى خداوند)) مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او وبسط آئين حق و قسط و عدل است , و گرنه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد, وهمگان به او نيازمندند.

لـذا بـراى اثـبـات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه : ((خداوندقوى و شكست ناپذير است )) (ان اللّه قوى عزيز).

بـراى او ممكن است با يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند, ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد, لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .

(آيه26)ـ چنانكه مى دانيم شيوه قرآن اين است كه بعد از بيان يك سلسله اصول كلى تعليمات خود, اشاره به سـرنـوشـت اقـوام پـيـشين مى كند تا شاهد گويائى براى آن باشد, در اينجا نيز بعد از ذكر مسائل پـيـشـيـن دربـاره ارسـال رسولان همراه بينات وكتاب و ميزان , و همچنين لزوم سبقت مردم بر يـكـديگر در وصول به غفران پروردگارو سعادت جاويدان , از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.

نـخـسـت از ((نـوح )) و ((ابـراهـيم )) كه شيخ ‌الانبيا و سرسلسله رسولان حق بودندشروع كرده , مـى فـرمايد: ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم , و در دودمان آن دو نبوت وكتاب قرار داديم )) (ولقد ارسلنا نوحا وابرهيم وجعلنا فى ذريتهما النبوة والكتاب ).

اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند,((گروهى در پرتو آن هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند)) (فمنهم مهتد وكثيرمنهم فاسقون ).

آرى ! نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (ع ) شروع شد, و بعد از او ابراهيم (ع )پيامبر اولواالعزم ديگر, اين خط را تداوم بخشيد.

(آيه27)ـ سپس اشاره سربسته اى به سلسله انبياى ديگر, و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام (ص ) كرده , مى افزايد: ((سپس در پى آنان رسولان ديگر خود رافرستاديم )) (ثم قفينا على آثارهم برسلنا).

يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح (ع ) رسيد.

((و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم )) (وقفينا بعيسى ابن مريم ).

سپس به كتاب آسمانى مسيح (ع ) اشاره كرده , مى افزايد: ((و به او انجيل عطاكرديم )) (وآتيناه الا نجيل ).

بـعـد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم )) (وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة ورحمة ).

سـپـس مـى افـزايد: ((و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند, ما بر آنان مقرر نداشته بوديم ,هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند, از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم , و بسيارى از آنها فاسقند)) (ورهبانية ابتدعوها مـا كتبناها عليهم الا ابتغا رضوان اللّه فمارعوها حق رعايتها فاتيناالذين آمنوا منهم اجرهم وكثير منهم فاسقون ).

از آيـه فـوق استفاده مى شود كه ((رهبانيت )) در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند, ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد, مانند بسيارى از مراسم و سـنـتـهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است , و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دسـتـور خاص شرع تكيه نمى كند, ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.

از جـمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت ((تحريم ازدواج )) براى مردان و زنان تارك دنـيـا بـود, و ديـگـر ((انـزواى اجـتـماعى )) و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع , و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى درمحيطى دور از اجتماع بود, سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانهابه وجود آمد.

اسـلام بـه شـدت ((رهـبـانيت )) را محكوم كرده چنانكه رسول خدا(ص ) فرمود:((خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته , رهبانيت امت من جهاد درراه خداست )).

(آيه28) ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه : رسول خدا(ص ) جعفربن ابي طالب را بـا هـفـتـاد نفر به سوى نجاشى (به حبشه ) فرستاد, او برنجاشى وارد شد, و وى را دعوت به اسلام كـرد, و اجـابت نمود و ايمان آورد, به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفرگفتند: به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر(ص ) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم , و همراه جعفر به مدينه آمدند.

هـنـگـامـى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند, به رسول خدا(ص ) عرض كردند: اگر اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و بامسلمانان تقسيم كنيم .

پيامبر(ص ) اجازه فرمود.

در اين هنگام آيه 52 تا 54 سوره قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.

افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را ـكه درذيل آيات مزبور است ـ شـنـيـدنـد: ((آنـهـا پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دوبار دريافت مى دارند)) در برابر مـسـلمانان ايستادند و گفتند: اى مسلمانان ! كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پـاداش دارنـد, بنابراين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما! بنابراين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد!.

ايـنـجـا بـود كه اين دو آيه نازل شد, و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند, علاوه بر نور الـهـى و مغفرت , و سپس افزود: ((اهل كتاب بدانند آنها توانائى بربه دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند))!.

تفسير: از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان درميان بود, اين آيه و آيه بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است .

نـخـسـت مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد)) (يا ايها الذين آمنوا اتقوااللّه وآمنوا برسوله ).

مـخـاطب در آيه همه مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر(ص ) را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ , ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود, پيدا نكرده بودند.

سپس در دنباله آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايه ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده , مـى فـرمايد: چنين كنيد ((تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد, وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن (درميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است )) (يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا تمشون به ويغفرلكم واللّه غفور رحيم ) .

مـنـظـور از ايـن دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ((خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما, و در آخرت نيز نيكى عنايت كن )).

دومين پاداش آنها ((ويجعل لكم نورا تمشون به )) مفهوم مطلق و گسترده اى دارد, نه اختصاصى بـه دنـيـا دارد, و نـه آخـرت , و بـه تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود, و چهره حقايق را بى پرده ببيند, و درپرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افـراد بى ايمان از آن محرومند چراكه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هـوى و هـوسـهـاى سـركـش و آمـال و آرزوهـاى دورودراز و اسـارت در چـنـگال ماده و زرق و برق دنياست , هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرونشست آفتاب حقيقت بر صفحه قلب مى تابد, و حقايق را آن چنان كه هست درمى يابد.

(آيـه29)ـ ايـن آيـه كـه آخـريـن آيـه ايـن سـوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيه قبل آمده , مى فرمايد: اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت ومغفرت به خاطر آن است ((تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدانيستند و تمام فضل (و رحمت ) به دست اوست , به هركس بخواهد آن را مى بخشدو خداوند داراى فضل عظيم است ))(لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى من فضل اللّه وان الفضل بيداللّه يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).

ايـن پـاسـخـى اسـت بـه آنها كه مى گفتند: خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمد آورده انـد طـبق عقيده مسلمانان ـ دو پاداش مى دهد, بنابراين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان !.

قـرآن بـه آنـهـا پـاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند, چرا كه همه آنها ايمان به رسـول خـدا و تـمام انبيا پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى نـدارنـد تـا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست كه به هركس بخواهند بدهند و از هركس بخواهند دريغ دارند!.

((پايان سوره حديد)).

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 21:0 ] [ سعید ]

ادامه سوره حديد

 

(آيـه13)ـ امـا مـنـافـقـان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته انددر اين هنگام فـريـادشـان بـلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى كنند, اماچيزى جز جواب منفى نمى شنوند, چنانكه آيه مى گويد: ((روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: نظرى به مـا بـيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم )) (يوم يقول االمنافقون والمنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ).

يعنى ; كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه راپيدا كنيم .

در پـاسـخ بـه آنـها ((گفته مى شود: به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد))!(قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا).

ايـنـجا جاى تحصيل نور نيست , مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سرگذاشتيد, از طريق ايمان و عمل صالح , به دست مى آورديد, اما ديگر گذشته وديرشده است .((پس (در اين هنگام ) ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد)) (فضرب بينهم بسور له باب ).

ولـى دو طـرف ايـن ديـوار عـظـيم , يا اين در, كاملا با هم متفاوت است ((درونش رحمت است و برونش عذاب )) (باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب ).

ايـن ((در)) ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در, نعمتهاى بهشتى راببينند و حسرت ببرند, يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرندو در كنار مؤمنان قرار گيرند .

(آيـه14)ـ امـا ايـن ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد, لذا در اين آيه مى افزايد: ((آنها را صدا مى زنند: مگر ما با شما نبوديم ))؟! (ينادونهم الم نكن معكم ).

هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم , و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از مـا جـدا شـديـد, و به روح و رحمت الهى رفتيد, آنها در پاسخ ((مى گويند: آرى !)) با هم بوديم (قالوا بلى ).

در همه جا با هم بوديم , در كوچه و بازار, در سفر و حضر, گاه همسايه هم بوديم , و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم , ولى از نظر مكتب و عقيده وعمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم , شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد, و دراصول و فروع از حق بيگانه بوديد.

سپس مى افزايند: شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله :.

1ـ ((شما خود را (به واسطه پيمودن طريق كفر) به هلاكت افكنديد)) (ولكنكم فتنتم انفسكم ).

2ـ ((و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد)) (وتربصتم ).

بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيدو تعلل مى نموديد.

3ـ ((و پـيـوسـتـه (در امـر مـعـاد و رسـتاخيز و حقانيت دعوت پيامبر(ص ) و قرآن )شك و ترديد داشتيد)) (وارتبتم ).

4ـ ((و آرزوهـاى دور و دراز (آرزوهـائى كـه هرگز دست از سر شما برنداشت )شما را فريب داد تا فرمان خدا (دائر بر مرگتان ) فرا رسيد)) (وغرتكم الا مـانى حتى جاء امراللّه ).

آرى ! ايـن آرزوهـا لـحـظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد, و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود.

5ـ از هـمـه اينها گذشته ((شيطان فريبكار (كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود) شما را در برابر (فرمان ) خداوند فريب داد)) (وغركم باللّه الغرور).

گـاه دنـيـا را در نظرتان جاودانه جلوه داد, و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد, و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!.

(آيه15)ـ سرانجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته ,مى گويند: ((پس امروز نـه از شـمـا فـديه اى پذيرفته مى شود)) كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد (فاليوم لا يؤخذ منكم فدية ).

((و نه از كافران )) (ولا من الذين كفروا).

و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند, و همگى در گروگناهان و زشتيهاى اعمال خويشند, و راه خلاصى ندارند.

سـپـس مـى افـزايـنـد: ((جـايـگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد))(ماويكم النار هى مولـيكم ).

((و چه بد جايگاهى است ))؟! (وبئس المصير).

معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند, و يا از نـيـروى يـاور و شـفيعى كمك مى طلبند, ولى در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد, معمول است از كار مى افتد و پيوندها بريده مى شود.

و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيله نجات در آن روز ايمان وعمل صالح است , حتى دايره شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دورا داشته باشند نه آنها كه پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اوليااللّه بريده اند.

(آيه16)شـان نـزول : نـقـل شـده كـه , اين آيه يك سال بعد از هجرت درباره منافقان نازل شده است بـه خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو! چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند) در اين هنگام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد, سلمان به آنها گفت : اين قرآن ((احسن القصص )) و بهترين سرگذشتهاست ,و براى شما از غير آن نافعتر است .

مـدتـى بـعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند: در اين هنگام آيه ((اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ; خداوند بهترين سخن را نـازل كـرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف وزيبائى و معنى ) همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (امـا تـكـرارى شـوق انـگـيـز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ))نازل شد (زمر/23).

باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.

در اين هنگام آيه مورد بحث نازل شد; و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.

تفسير: بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه ,به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده اسـت خـاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشندكه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد (مانند يـهـود و نصارى ) سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت (و خداوند را فراموش كردند) و قلبهايشان قـسـاوت پـيدا كرد,و بسيارى از آنها گنهكارند)) (الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراللّه ومـانزل من الحق ولا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الا مد فقست قلوبهم وكثير منهم فاسقون ).

روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر(ص ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع گردد,ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟ و چرا همچون بسيارى از امـتـهـاى پـيشين گرفتار غفلت وبى خبرى شده اند؟ همان غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق و گناه است !.

ايـن آيه از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را درتسخير خود قرار مى دهد و پـرده هاى غفلت را مى درد لذا در طول تاريخ افراد بسيارآلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چـنـان تـكـان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند, و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.

(آيه17)ـ و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خـضوع در مقابل قرآن , شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد: ((بدانيدخداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند)) (اعلموا ان اللّه يحيى الا رض بعدموتها).

((مـا آيـات (خود) را (در صحنه آفرينش و نيز در صحنه وحى ) براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد)) (قد بينالكم الا يات لعلكم تعقلون ).

در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران , و هم زنده شدن دلـهاى مرده به وسيله ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد(ص ) نازل شده است و هر دو شايسته تدبر و تعقل است .

(آيه18)ـ در اين آيه بار ديگر به مساله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان وخشوع است باز مى گردد, و هـمـان تـعـبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده , مى فرمايد: ((مردان و زنان انـفـاق كـنـنده و آنها كه (از اين راه ) به خداوندقرض الحسنه دهند, (اين قرض الحسنه ) براى آنان مـضـاعـف مى شود و پاداش پرارزشى دارند)) (ان المصدقين والمصدقات واقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعف ولهم اجر كريم ).

مـنـظـور از ((قـرض الـحسنه به خداوند)) همان ((انفاق فى سبيل اللّه )) است , هرچند وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است و در آن حرفى نيست .

(آيـه19)ـ در ادامـه بـحث آيات گذشته پيرامون مؤمنان و اجر و پاداششان درپيشگاه خدا, در اينجا مـى افـزايـد: ((كـسـانـى كـه بـه خـدا و رسـولانـش ايـمـان آوردنـد آنـهـاصديقين و شهدا نزد پروردگارشانند)) (والذين آمنوا باللّه ورسله اولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم ).

((صديق )) كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است , و عملش گفتارش راتصديق مى كند.

واژه ((شـهدا)) ممكن است به معنى ((شهادت بر اعمال )) بوده باشد,همان گونه كه از آيات ديگر قـرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند, و پيامبر اسلام (ص ) گواه بر آنها, و بر امت اسلامى است , و مسلمانان نيزشاهد و گواه بر اعمال مردمند.

بـعضى نيز احتمال داده اند كه ((شهدا)) در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست , يعنى ; افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند, و به منزله شهدامحسوب مى شوند.

سپس مى افزايد: ((براى آنهاست پاداش (اعمال )شان و نور (ايمان )شان )) (لهم اجرهم ونورهم ).

اين تعبير سربسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العاده آنهاست .

و در پـايـان مـى فـرمـايـد: ((و كـسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنهادوزخيانند)) (والذين كفروا وكذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).

تـا با مقابله اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول , و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.

و از آنجا كه در گروه اول , سطح بالاى ايمان مطرح بود, در اين گروه نيز كفرشديد مطرح است , لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده .

(آيه20)ـ از آنـجـا كـه حـب و علاقه دنيا سرچشمه هر گناه و ((راس كل خطيئه )) است دراين آيه ترسيم گـويـائى از وضـع زنـدگـى دنيا و مراحل مختلف , و انگيزه هاى حاكم برهر مرحله را ارائه داده , مى گويد: ((بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى وتجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افـزون طلبى در اموال و فرزندان است ))(اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر فى الا موال والا ولا د).

به اين ترتيب ((غفلت )), ((سرگرمى )), ((تجمل )), ((تفاخر)) و ((تكاثر)) دورانهاى پنج گانه عمر آدمى را تشكيل مى دهند.

سـپـس بـا ذكـر يـك مـثـال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانهامجسم ساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد, سپس خشك مـى شـود بـه گـونـه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى , سپس تبديل به كاه مى شود))! (كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما).

((كفار)) در اينجا به معنى كشاورزان است , زيرا اصل معنى ((كفر)) به معنى ((پوشاندن )) است , و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند ازاين رو به او ((كافر)) مى گويند.

سـپـس بـه بـازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته , مى افزايد: ((و درآخرت (از دو حال خـارج نيست ): عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى ))(وفى الا خرة عذاب شديد ومغفرة من اللّه ورضوان ).

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((و (به هر حال ) زندگى دنيا جزمتاع و فريب نيست ))! (وما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).

جـمـلـه ((دنـيـا مـتـاع غـرور اسـت )) مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى فريبكارى , فـريـب دادن خويشتن , و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قـرار مـى دهـنـد و به آن دل مى بندند, و آخرين آرزويشان وصول به آن است , اما اگر مواهب اين جـهـان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست , بلكه مزرعه آخرت , و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است .

(آيه21)ـ بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن , و اين كه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين جهان نسبت به يـكـديـگر تفاخر و تكاثر مى جويند, در اينجا مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش وكوشش دعوت كرده , مى فرمايد: ((و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه بـه خـداو رسـولانـش ايمان آورده اند آماده شده است )) (سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها كعرض السماء والا رض اعدت للذين آمنوا باللّه ورسله ).

در حـقـيـقـت مـغـفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مـى گـيـرد, و از هـم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويدبهشت نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.

اين نكته شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار ازطريق اسباب آن است , مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است .

و در پـايان آيه مى افزايد: ((اين فضل خداوند است كه به هركس بخواهدمى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است )) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).

يقينا آن چنان بهشت گسترده , با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن بـرسـد, و ايـن تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده , و از او نيز جز اين انتظار نيست .

چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .

(آيه22)ـ سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا, وشادنشدن به اقبال آن , و غمگين نـگـشـتـن بـه ادبـار آن , مى افزايد: ((هيچ مصيبتى (ناخواسته ) در زمين و نه در وجود شما روى نـمى دهد مگر اين كه همه آنها قبل ازآن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است , و اين امر بـراى خداوند آسان است )) (مـا اصاب من مصيبة فى الا رض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير).

آرى ! مـصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها وهمچنين مصائبى كه در نـفـوس انـسـانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها, و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است , و درلوح محفوظ ثبت است .

ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده , تنهامصائبى است كه به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشدوگرنه مصيبتها, و ناكاميهايى كه تنها معلول گـنـاهـان و سـهـل انگارى خود انسان است ,راه مقابله با آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .

و مـنـظـور از ((لـوح محفوظ)) علم بى پايان خداوند است , و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است .

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 20:58 ] [ سعید ]

سوره حديد [57]

 

اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 29 آيه است .

 

محتواى سوره :.

محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:

1ـ آيـات نـخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدادارد و در حدود بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است .

2ـ بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نورالهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.

3ـ در بـخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نورايمان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند, و گروه دوم در ظلمات شرك و كفرمى مانند, بحث مى كند.

4ـ در بـخـش ديـگـرى دعـوت به ايمان و خروج از شرك , و سرنوشت جمعى ازاقوام كافر پيشين منعكس شده است .

5ـ بـخـش مـهـمـى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه هاى جهاد فى سبيل اللّه , و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.

6ـ در بـخشى كوتاه , اما گويا و مستدل , سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبياست .

7ـ و بالاخره در بخش ديگرى مساله رهبانيت و انزواى اجتماعى موردمذمت قرارگرفته , و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است .

ضمنا نامگذارى اين سوره به ((حديد)) به خاطر تعبيرى است كه در آيه 25سوره آمده است .

 

فضيلت تلاوت سوره :

در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده , البته تلاوتى كه توام با فكر, و تفكرى كه توام با عمل باشد.

در حـديـثـى از پـيـامـبـر گرامى اسلام (ص ) نقل شده : كه قبل از خواب ((مسبحات ))را تلاوت مى فرمود (مسبحات سوره هائى است كه با ((سبح للّه )) يا ((يسبح للّه )) آغازمى شود و آن پنج سوره است : سوره حديد, حشر, صف , جمعه و تغابن ) ومى فرمود: ((در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است ))!.

در حـديث ديگرى از امام باقر(ع ) مى خوانيم : ((كسى كه ((مسبحات ))(سوره هاى پنج گانه فوق ) را پـيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى (ع ) را درك كند, و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خداخواهد بود)).

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود ((بيست وصف )) ازاوصاف الهى است آغاز مـى شـود, اوصـافـى كـه شـناخت آنها سطح معرفت انسانى رابالا مى برد و به ذات مقدس او آشنا مى كند, و هرقدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى يابند.

در حـديـثـى از امام على بن الحسين (ع ) مى خوانيم : كه فرمود: ((خداوند متعال مى دانست كه در آخـر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند, لذاسوره قل هواللّه احد و آيات آغاز سوره حديد را نازل فرمود.

به هر حال , نخستين آيه اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده ,مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و زمـين است براى خدا تسبيح مى گويند, و او عزيز وحكيم است ))(سبح للّه مـا فى السموات والا رض وهو العزيز الحكيم ).

(آيه2)ـ بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى ((عزت )) و((حكمت )) به ((مالكيت و تـدبير و تصرفش در عالم هستى )) كه لازمه قدرت و حكمت است پرداخته , مى افزايد: ((مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض ).

او ((زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند)) (يحيى ويميت ) آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت اوست .

((و او بر هر چيز تواناست )) (وهو على كل شى قدير).

مـالـكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست ,بلكه مالكيت حقيقى و تـكـويـنـى است , يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او, و تحت اراده و فرمان اوست , لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است .

تـفـاوت ((عزت )) و ((قدرت )) در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد, و قدرت توجه به ايجاد اسباب , بنابراين دو وصف مختلف محسوب مى شوند, هرچند در ريشه توانائى با هم مشتركند ـ دقت كنيد.

(آيه3)ـ سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته , مى فرمايد: ((اول و آخر وپيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست )) (هو الا ول والا خر والظاهر والباطن وهو بكل شى عليم ).

تـوصـيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او, زيرامى دانيم او وجودى است بـى انـتـهـا و واجب الوجود, يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون , تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد, و بنابراين از ازل بوده و تا ابدخواهد بود.

او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است , و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.

بنابراين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست .

توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است , از همه چيز ظـاهـرتـر اسـت چرا كه آثارش همه جا را گرفته , و از همه چيزمخفى تر است چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست .

و يـكـى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده : ((وهو بكل شى عليم )) زيرا كسى كه از آغـاز بـوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.

(آيه4)ـ بـه دنـبـال اوصـاف يـازده گـانه اى كه در آيات قبل درباره ذات پاك پروردگار ذكرشد در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده .

نـخـسـت از مساله خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد: ((او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز [ شش دوران ] آفريد)) (هو الذى خلق السموات والا رض فى ستة ايام ).

مساله ((خلقت در شش روز)) هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيه 54 سوره اعراف , و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.

مـنظور از ((يوم )) (روز) در اين آيات روز معمولى نيست , بلكه منظور از آن ((دوران )) است خواه اين دوران كوتاه باشد, و يا طولانى هرچند ميليونها سال به طول انجامد.

بـعد به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته , مى افزايد: ((سپس (بر تخت قدرت قرار گرفت )) و به تدبير جهان پرداخت (ثم استوى على العرش ).

بـدون شـك خـداونـد نه جسم است و نه ((عرش )) به معنى ((تخت سلطنت ))مى باشد, بلكه اين تـعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذتدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنهابرگيرد, و فيضش را قطع كند ((فرو ريزند قالبها))!.

سـپـس شـاخـه ديـگرى از علم بى پايانش را بيان كرده , مى افزايد: ((آنچه را درزمين فرو مى رود مـى دانـد و از آن خـارج مى شود, و آنچه از آسمان نازل مى گردد, وآنچه به آسمان بالا مى رود)) همه را مى داند (يعلم مـا يلج فى الا رض ومـا يخرج منها ومـا ينزل من السماء ومـا يعرج فيها).

و بـالاخـره در چـهارمين و پنجمين توصيف روى نقطه حساسى تكيه كرده ,مى فرمايد: ((و هرجا باشيداو با شماست )) (وهو معكم اينما كنتم ).

((و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (واللّه بما تعملون بصير).

چـگـونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقا خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم , او روح عالم هستى است , اوجان جهان است , بلكه او برتر از اين و آن است !.

راسـتـى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از سوى ديـگـر اطـمـيـنان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند, و از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد, چرا كه اوهمه جا حاضر و ناظر و مراقب است آرى ! اين اعتقاد ريشه اصلى تقوا و پاكى ودرستگارى انسان است .

(آيـه5)ـ بـعـد از مـساله حاكميت و تدبير, سخن به مساله مالكيت او در كل جهان هستى مى رسد, مى فرمايد: ((مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض ).

و سـرانـجام به مساله مرجعيت او اشاره كرده , مى افزايد: ((و همه كارها به سوى او باز مى گردد)) (والى اللّه ترجع الا مور).

آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبر ماست و همه جا با ما مى باشدمسلما بازگشت همه ما و همه كارها نيز به سوى اوست .

(آيـه6)ـ در ايـن آيـه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده , مى فرمايد:((شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب )) (يولج الليل فى النهار ويولج النهار فى الليل ).

آرى ! تـدريـجـا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى دهد, همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانه سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است .

و در پايان مى افزايد: ((و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست )) (وهو عليم بذات الصدور).

همان گونه كه اشعه حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و همه جا را روشـن مى سازد, علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب وجان انسان نفوذ مى كند و همه اسرار آن را روشن مى سازد.

(آيه7)ـ بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او, اوصافى كه انـگيزه حركت به سوى اللّه است , در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.

نخست مى فرمايد: ((به خدا و رسولش ايمان بياوريد)) (آمنوا باللّه ورسوله ).

ايـن دعـوت يـك دعـوت عـام اسـت كه شامل همه انسانها مى شود, مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسـخـتر, و غيرمؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند, دعوتى كه توام با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت .

سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه ((انفاق فى سبيل اللّه )) است دعوت كرده مى گويد: ((و از آنچه شـمـا را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد))(وانفقوا مما جعلكم مستخفلفين فيه ).

((انـفـاق )) مـفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست , بلكه علم و هدايت وآبروى اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.

سـپـس براى تشويق بيشتر مى افزايد: ((كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند)) (فالذين آمنوا منكم وانفقوا لهم اجر كبير).

تـوصـيـف اجـر به بزرگى , اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى , و ابديت و خلوص و دوام آن است , نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى شود.

(آيـه8)ـ بـعد از امر به ((ايمان )) و ((انفاق )) درباره هريك از اين دو به بيانى مى پردازد كه به منزله استدلال و برهان است .

نـخـست به صورت يك استفهام توبيخى علت عدم پذيرش دعوت پيامبر(ص )را در مورد ايمان به خـدا جويا شده , مى فرمايد: ((چرا به خدا ايمان نياوريددر حالى كه رسول (او) شما را مى خواند كه بـه پروردگارتان ايمان بياوريد و ازشما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت و خرد) اگر آمـاده ايمان آوردنيد))(ومـا لكم لا تؤمنون باللّه والرسول يدعوكم لتؤمنوا بربكم وقد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين ).

يـعـنـى , اگـر بـه راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است , هم از طريق فطرت و عقل , و هم از طريق دليل نقل .

(آيه9)ـ اين آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:((او كسى است كه آيات روشـنى بر بنده اش [ محمد] نازل مى كند, تا شما را ازتاريكيها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است ))(هو الذى ينزل على عبده آيات بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور وان اللّه بكم لرؤف رحيم ).

(آيـه10)ـ سپس به استدلالى براى مساله انفاق پرداخته , مى فرمايد: ((چرا درراه خدا انفاق نكنيد در حـالـى كـه مـيراث آسمانها و زمين از آن خداست ))؟ (ومـالكم الا تنفقوا فى سبيل اللّه وللّه ميراث السموات والا رض ).

يعنى , سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد, و همه رامى گذاريد و مى رويد, پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهره خود را نمى گيريد!.

و از آنـجـا كـه انـفـاق در شـرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد درجمله بعد مى افزايد: ((كـسـانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكارنمودند (با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند)) (لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل ).

يـعنى , آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد ازفرونشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.

لـذا بـراى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد ازفتح انفاق نمودند و جهاد كردند)) (اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعدوقاتلوا).

و از آنـجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد: ((و خداوند به هر دو وعده نيك داده است )) (وكلا وعد اللّه الحسنى ).

ايـن يـك قـدردانـى بـراى عـمـوم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند تعبير((حسنى )) هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را دربر مى گيرد.

و از آنـجـا كـه ارزش عـمـل بـه خلوص آن است , در پايان آيه مى افزايد: ((وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبير).

هم از كميت و كيفيت اعمال شما باخبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.

 (آيـه11)ـ و در ايـن آيـه بـازهـم بـراى تشويق در مورد ((انفاق فى سبيل اللّه )) ازتعبير جالب ديگرى اسـتـفـاده كـرده , مى گويد: ((كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و ازاموالى كه به او ارزانى داشته انـفـاق كـنـد) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ وبراى او پاداش پرارزشى است )) (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له وله اجر كريم ).

مـنـظـور از ((قرض دادن به پروردگار)) هرگونه انفاق در راه اوست كه يكى ازمصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر(ص ) و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى اداره حكومت اسلامى به كار گيرد.

از امـام صـادق (ع ) نـقـل شـده اسـت كه فرمود: ((خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى ونماينده اوست )).

(آيه12)ـ ازآنجا كه درآيه قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويدداد,دراينجا مشخص مى كند كه اين اجر كريم وارزشمند و با عظمت در چه روزى است ؟.

مـى فـرمـايـد: ((در روزى اسـت كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند)) (يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم وبايمانهم ).

مـنـظور از ((نور)) تجسم نور ايمان است , چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد, ايـمـان كـه هـمان نور هدايت است به صورت روشنائى و نورظاهرى مجسم مى گردد, و كفر كه تاريكى مطلق است , به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.

اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان برمى خيزد: ((بشارت باد برشما امروز, به باغهائى از بهشت كه نهرها زير (درختان ) آن جارى است )) (بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الا نهار).

((جاودانه در آن خواهيد ماند, و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است ))(خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم ).

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 20:56 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب