منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
وَ إِمَّا یَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (سوره فصّلت آیه 36) و اگر انگیزه و وسوسهاى از طرف شیطان تو را تحریك كند (كه بدى را با بدى جواب دهید) پس به خداوند پناه ببر كه او خود شنواى آگاه است. - گاهى از طریق ترساندن، «الشیطان یعدكم الفقر»(بقره، 268.) - گاهى از طریق زیبا جلوه دادن، «زیّن لهم الشیطان اعمالهم»( نمل، 24.) - گاهى از طریق وعدههاى تو خالى، «یعدهم و یمنیهم»(نساء، 120.) - گاهى از طریق دشمنى و كینه است. «یوقع بینكم العداوة و البغضاء»( مائده، 91.)
[ جمعه ۱۳۹۲/۰۷/۱۲ ] [ 19:6 ] [ سعید ]
(آيه 44)ـ در
ايـن آيـه سـخن از بهانه جويى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى ازبهانه
هاى عجيب را مـطـرح مى كند و آن اين كه آنها مى گفتند: چرا قرآن به زبان عجم نازل
نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غيرعرب نيز از آن بهره گيرند. ايـنـجـاسـت كـه قـرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((هرگاه آن را
قرآنى عجمى قرارمى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ))؟ چرا پيچيده است ؟
و ما از آن سر در نمى آوريم ! (ولو جعلناه قرآنا اعجميا
لقالوا لولا فصلت آياته ). سپس اضافه مى كردند: راستى عجيب است ((قرآنى عجمى از
پيغمبرى عربى ))؟ (اعجمى وعربى ) . يا مى گفتند: ((كتابى است عجمى براى امتى عربى ))؟. خلاصه آنها بيماردلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر
برنامه اى پياده گردد به آن ايرادى مى كنند, و بهانه اى مى تراشند. سـپـس قـرآن خـطاب به پيامبر(ص ) مى افزايد: ((بگو: اين
(كتاب آسمانى )براى كسانى كه ايمان آورده اند (مايه ) هدايت و درمان است )) (قل هو للذين آمنواهدى وشفاء). ((اما كسانى كه ايمان نمى آورند در گوشهايشان سنگينى است ))
و آن را درك نمى كنند (والذين لا يؤمنون فى آذانهم
وقر). ((و گويى نابينا هستند و آن را نمى بينند)) (وهو عليهم عمى ). ((آنـهـا (هـمـچون كسانى هستند كه گويى ) از راه دور صدا
زده مى شوند))! (اولئك ينادون من مكان بعيد). و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند!. (آيـه 45)ـ در اين آيه براى تسلى خاطر پيامبر(ص ) و مؤمنان
نخستين مى فرمايد: از انكار و لجاجت و بـهـانـه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش ,
اين سابقه طولانى دارد ((ما به موسى كتاب آسمانى داديـم سـپـس در آن اختلاف شد))
بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار در آمدند (ولقد
آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ). و اگـر مـشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل
نمى كنيم به خاطر اين است كه مـصـالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند, و تا
آنجا كه ممكن است اتمام حجت شود, ((و اگر فـرمـانـى از نـاحـيه پروردگارت در اين
زمينه صادر نشده بود (كه بايد به آنان مهلت داد تا اتمام حـجـت شـود) در مـيان
آنها داورى مى شد)) و به كيفر مى رسيدند! (ولولا كلمة
سبقت من ربك لقضى بينهم ). ايـن فرمان الهى براساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت
بوده , و اين سنت در ميان تمام اقوام گذشته جارى شده و درباره قوم تو نيز جارى است
. ((ولى آنها هنوز درباره آن شكى تهمت انگيز دارند))! (وانهم لفى شك منه مريب ). (آيه 46)ـ در اين آيه يك قانون كلى كه قرآن بارها روى آن
تاكيد كرده درارتباط با اعمال انسانها بيان مـى كـند, و تكميلى است بر بحث گذشته
درزمينه بهره گيرى مؤمنان از قرآن , و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سرچشمه
فيض الهى . مـى فـرمـايـد: ((هركس عمل صالحى انجام دهد سودش براى خود
اوست , وهركسى بدى كند به خـويشتن بدى كرده , و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى
كند)) (من عمل صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها ومـا ربك
بظلا م للعبيد). بـنابراين اگر آنها به اين كتاب و اين آيين بزرگ ايمان
نياورند نه به خداوند زيانى مى رسانند, و نه به تو, چرا كه خوبيها و بديها همه به
صاحبانش بازمى گردد. تعبير به ((ظلا م )) (بسيار ظلم كننده ) در اينجا و در بعضى
ديگر از آيات قرآن ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند
بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود, چرا كه از او هـرگـز چـنـيـن انـتظارى نيست
; بخصوص اين كه او بندگان فراوانى دارد اگر بر هركس مختصر ستمى كند مصداق ((ظلا م
))خواهد بود. (آيه 47)ـ در آيه قبل سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به
صاحبان آنها بود كه اشاره ضمنى به مساله ثواب و جزاى روز قيامت داشت . در اينجا اين سؤال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه
مى گويى كى خواهد آمد؟!. قـرآن نـخـسـت در پاسخ اين سؤال مى گويد: ((علم به قيامت (و
لحظه وقوع آن )تنها به خدا باز مى گردد)) (اليه يرد علم
الساعة ) هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست . سـپـس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص
خداست , علم به اسرار اين عالم و مـوجـودات پـنهان و آشكارش نيز از آن اوست ((هيچ
ميوه اى ازغلاف خود خارج نمى شود, و هيچ زنـى باردار نمى گردد, و وضع حمل نمى
كندمگر به علم او)) (ومـا تخرج من ثمرات من اكمامها
ومـا تحمل من انثى ولا تضع الا بعلمه ). نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى
منعقد نمى شود وبارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به
مقتضاى علم وحكمت او. سپس مى افزايد: اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند, يا به
باد استهزا مى گيرند, ((درآن روز كه (قـيـامـت بـرپـا مـى شـود) آنـهـا را ندا مى
دهد: كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد! مـى گـويـند: (پروردگارا!) ما
عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم )) (ويوم
يناديهم اين شركائى قالوا آذناك مـا منا من شهيد). آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود, امروز بهتر از
هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است . (آيـه 48)ـ و در ايـن حـال مـى بـينند ((همه معبودانى را كه
قبلا مى خواندند محوو گم مى شوند)) (وضل عنهم مـا كانوا
يدعون من قبل ). اصـلا صـحنه قيامت آن چنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره
بتها نيز ازنظرشان محو و نابود مى شود. آرى ((در آن روز مى دانند كه هيچ گريزگاهى ندارند)) (وظنوا مـا لهم من محيص ). (آيه 49)ـ بـه تـنـاسـب بـحثى كه در آيات گذشته درباره
مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود, در اينجا ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و
بى ايمان شده . نخست مى فرمايد: ((انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت )
خسته نمى شود)) (لا يسئم الا نسان من دعاء الخير). هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد, هر چه بيشتر پيدا مى
كند باز بيشترمى خواهد, و هرچه به او بدهند باز سير نمى شود. ((امـا (اگـر دنـيا به او پشت كند, نعمتهاى او زائل گردد,
و) شر و بدى به او رسدبسيار مايوس و نوميد مى شود)) (وان
مسه الشر فيؤس قنوط). منظور از ((انسان )) در اينجا ((انسان تربيت نايافته ))اى
است كه قلبش به نورمعرفت الهى و ايمان پروردگار, و احساس مسؤوليت در روز جزا روشن
نشده . (آيـه 50)ـ در اين آيه به يكى ديگر از حالات نامطلوب
انسانهاى دور مانده ازعلم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده ,
مى فرمايد: ((وهرگاه او را رحمتى از سوى خود, بـعـد از ناراحتى كه به او رسيده
بچشانيم ,مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است )) (ولئن اذقناه رحمة منامن بعد ضرا مسته ليقولن هذا لى ). اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود به جاى
اين نعمت بايد گرفتار بلا شود. در دنـبـالـه آيـه مى افزايد: اين غرور سرانجام او را به
انكار آخرت مى كشاند ومى گويد: ((من باور ندارم قيامتى در كار باشد)) (ومـا اظن الساعة قائمة ). و بـه فـرض كه قيامتى در كار باشد ((هرگاه من به سوى
پروردگارم بازگردم پاداشهاى نيك و مـواهب بسيار از براى من نزد او آماده است )) (ولئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) خدايى كه در
دنيا مرا اين چنين گرامى داشته حتما درآخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد!. ولـى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه
چنين تهديدمى كند كه : ((ما به زودى كـافـران را از اعـمـالى كه انجام داده اند
آگاه خواهيم كرد, و ازعذاب شديد به آنها مى چشانيم )) (فلننبئن
الذين كفروا بما عملوا ولنذيقنهم من عذاب غليظ). (آيـه 51)ـ در ايـن آيه سومين حالتى را كه براى اين گونه
انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت
فراموشكارى به نعمت , وجزع و فزع به هنگام مصيبت است . مـى فـرمايد: ((و هرگاه به انسان (غافل و بى خبر) نعمت دهيم
روى مى گرداند,و با حال تكبر از حق دور مى شود)) (واذا
انعمنا على الا نسان اعرض ونـا بجانبه ). ((ولى هرگاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر
(براى برطرف شدن آن ) دارد)) (واذا مسه الشر فذو دعاء
عريض ). آرى ! چـنـيـن اسـت انـسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به
اين حالات گرفتاراست , به هنگام روى آوردن نعمتها ((حريص )) و ((مغرور)) و
((فراموشكار)) و به هنگام پشت كردن نعمتها ((مايوس )) و نوميد و ((پرجزع )). ولـى در مقابل , مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن
چنان پرظرفيت وپرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد, و نه
ادبار دنيا ضعيف وناتوان و مايوس . (آيـه 52)ـ در اين آيه آخرين سخن را با اين افراد لجوج در
ميان مى گذارد, واصل عقلى معروف دفع ضـرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح
مى كند,خطاب به پيامبر كرده , مى فرمايد: ((بگو: بـه من خبر دهيد اگر اين قرآن از
سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد, چه كسى گمراهتر خـواهـد بود از آن كس كه
درمخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد))؟! (قل ارايتم
ان كان من عنداللّه ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد). ايـن هـمـان سـخنى است كه ائمه دين (ع ) در برابر افراد
لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى مى خوانيم : امام صادق (ع ) به
((ابن ابى العوجا)) مادى و ملحد عصر خود فرمود: ((اگـر مـطلب اين باشد كه تو مى
گويى (وخدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست , هـم مـا اهل نجاتيم و هم
تو, ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوييم , و حق نيز همين است , ما اهل نجات
خواهيم بود و تو هلاك مى شوى )). (آيه 53)ـ در اين آيه و آيه بعد كه سوره فصلت با آن پايان
مى گيرد, به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است
اشاره شده آيه اول درباره توحيد (يا قرآن ) سخن مى گويد و آيه دوم درباره معاد. مـى فـرمايد: ((ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق
و اطراف جهان , وهمچنين در درون جـان خـود آنـها, به آنان , نشان مى دهيم , تا
براى آنها روشن شود كه خداوند حق است )) (سنريهم آياتنا
فى الا فاق وفى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ). ((آيات آفاقى )) همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با
نظام دقيقى كه برآنها حاكم است , و آفـريـنـش انـواع جـانـداران و گـيـاهـان و
كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش , و مـوجـودات گوناگون اسرارآميزش ,
كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود هريك آيه و نشانه اى است بر
حقانيت ذات پاك او!. و ((آيـات انـفـسـى )) همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم
انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و
استخوانها,و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحـم مادران , و از آن بالاتر اسرار و
شگفتيهاى روح انسان مى باشد كه هرگوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و
خالق جهان !. و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و
پرمعناى ديگرى تكميل كرده , مى افزايد: ((آيـا كـافـى نيست كه پروردگارت بر هر چيز
شاهد و گواه است )) (اولم يكف بربك انه على كل شئ
شهيد). چـه شـهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خويش
را بر پيشانى همه موجودات نوشته است , بر صفحه برگهاى درختان , در لابلاى گلبرگها,
در ميان طبقات اسرارآميز مغز, و بر روى پـرده هـاى ظريف چشم , بر صفحه آسمان و بر
قلب زمين , و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده
است . (آيه 54)ـ آخرين آيه اين سوره , سرچشمه اصلى بدبختيهاى اين
گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كـرده , مى گويد: ((آگاه باشيد كه آنها از لقاى
پروردگارشان (ورستاخيز) در شك و ترديدند)) (الا انهم فى
مرية من لقاء ربهم ). و چـون ايـمـان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى
زنند ((و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد)) (الا
انه بكل شئ محيط). هـمـه اعـمـال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است
, و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد. در حقيقت جمله اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفار در
مورد معاد, ازجمله اين كه : چگونه مـمـكـن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته
شده از هم جدا گردد؟ و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه
انسانها درطول تاريخ بشر است . قرآن در پاسخ همه اين سؤالات مى گويد: خدايى كه به همه چيز
احاطه داردتمام اين مسائل براى او روشـن اسـت , و دلـيـل بر احاطه علمى او بر همه
چيز تدبير اونسبت به همه اشيا است , چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بى
خبرباشد؟!. مـنظور از ((احاطه پروردگار)) به همه چيز وابستگى همه
موجودات در ذاتشان به وجود مقدس اوست . به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش
نيست , وبقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين
ارتباط ازميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند. ((پايان سوره فصلت )). [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۰۳ ] [ 21:24 ] [ سعید ]
(آيه 33)ـ در
آيات گذشته سخن از كسانى در ميان بود كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند,
ولى در اينجا از نقطه مقابل آنها كه گفتارشان بهترين گفتار است سخن مى گويد, مى
فرمايد: ((چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح
انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم ))؟ و با تمام وجودم اسلام را پذيرفته ام
(ومن احسن قولا ممن دعا الى اللّه وعمل صالحا وقال اننى
من المسلمين ). اين آيه با صراحت , بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه
داراى اين سه وصفند: دعوت به اللّه , عمل صالح , و تسليم در برابر حق . (آيـه 34)ـ بـعـد از بـيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف
داعيان الى اللّه ,روش دعوت را شرح داده , مى گويد: ((هرگز نيكى و بدى يكسان نيست
)) (لا تستوى الحسنة ولا السيئة ). در حـالـى كه مخالفان حق سلاحى جز بدگويى و افترا و سخريه و
استهزا وانواع فشارها و ستمها ندارند, بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش
ومحبت باشد. گـرچـه ((حـسنه )) و ((سيئه )) مفهوم وسيعى دارد, تمام نيكى
ها و خوبيها وخيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است , همان گونه كه هرگونه انحراف و
زشتى و عذاب در مفهوم سيئه خلاصه شـده اسـت , ولـى در آيـه مورد بحث آن شاخه اى
از((حسنه )) و ((سيئه )) كه مربوط به روشهاى تبليغى است منظور مى باشد. سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: ((بدى را با نيكى دفع كن
)) (ادفع بالتى هى احسن ). به وسيله حق باطل را دفع كن , و با حلم و مدارا, جهل و
خشونت را, و با عفوو گذشت به مقابله با خشونتها برخيز, هرگز بدى را با بدى , و
زشتى را با زشتى پاسخ مگوى , كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى
منحرفان مى گردد. در پـايـان آيـه بـه فـلـسـفه عميق اين برنامه در يك جمله
كوتاه اشاره كرده ,مى فرمايد: ((ناگاه (خـواهـى ديـد) هـمان كس كه ميان تو و او
دشمنى است گويى دوست گرم و صميمى است ))! (فاذا الذى
بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم ). (آيـه 35)ـ از آنجا كه چنين برخوردى با مخالفان كار ساده و
آسانى نيست , و رسيدن به چنين مقامى نياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد, در اين آيه
مبانى اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عـبارتى كوتاه و پرمعنى بيان كرده ,
مى فرمايد: ((اماجز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند)) (ومـا يلقيها الا الذين صبروا). ((و جـز كـسـانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به
آن نائل نمى گردند)) (ومـا يلقيها الا ذوحظ عظيم ). آرى ! انـسـان مدتها بايد خودسازى كند تا بتواند بر خشم و
غضب خويش چيره گردد بايد در پرتو ايمان و تقوا آنقدر روح او وسيع و قوى شود كه به
آسانى ازآزار دشمنان متاثر نگردد. (آيـه 36)ـ و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ
موانعى وجوددارد و وسوسه هاى شيطانى در اشـكال مختلف انسانها را مانع مى شود, در
اين آيه شخص پيامبر(ص ) را به عنوان الگو مخاطب سـاخـته , مى گويد: ((و هرگاه
وسوسه هايى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد, از خدا پناه بخواه كه او شنونده و
داناست )) (واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه
انه هو السميع العليم ). در ايـن گـونـه مـواقع معمولا خطوراتى از ذهن مى گذرد, و يا
افراد به اصطلاح مصلحت انديش توصيه هايى از اين قبيل مى كنند:. ((مـردم را جـز بـا زور نمى توان اصلاح كرد)) ((خون را با
خون بايد شست )) ومانند اينها, و با اين وسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در
همه جا توصيه كنند, وبدى را به بدى پاسخ گويند. قـرآن مـى گـويـد: مـبـادا گـرفتار اين وسوسه ها شويد, و جز
در موارد خاص واستثنايى تكيه بر خشونت كنيد. البته آيه فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد: ((در برابر همه
وسوسه هاى شيطانى بايد به خدا پناه برد)). (آيه 37)ـ از ايـن آيـه به بعد فصل تازه اى در اين سوره ,
در زمينه توحيد و معاد, و بيان نبوت و عظمت قرآن اسـت , و درحقيقت مصداقى است روشن
از ((دعوت الى اللّه )) در برابر مشركان كه دعوت به سوى بت مى كردند. نـخـسـت از مساله توحيد شروع كرده , از طريق آيات آفاقى
مردم را به سوى خدادعوت مى نمايد, مـى فـرمـايـد: ((و از نـشـانـه هـاى او, شب و
روز و خورشيد و ماه است )) (ومن آياته الليل والنهار
والشمس والقمر). شـب مـايـه آرامش , و روشنايى روز وسيله جنبش و حركت است ,
و اين دوتواما چرخهاى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند. خورشيد منبع همه بركات مادى در منظومه ماست , نور و گرما و
حركت وجنبش و نزول بارانها, و روييدن گياهان , همه از پرتو وجود اوست . مـاه نـيـز روشـنـى بـخـش شـبـهـاى تار, و چراغ پرفروغ و
زيباى رهروان بيابانها وگمشدگان صحراهاست , و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى
مى آفريند. ولى به خاطر همين بركات , گروهى در مقابل اين دو كوكب
پرفروغ آسمان سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند, آنها در عالم اسباب ,
متوقف مانده ,بى آنكه مسبب الاسباب را ببينند. لـذا قـرآن بـعد ازاين بيان بلافاصله مى گويد: ((براى
خورشيد و ماه سجده نكنيد,براى خدايى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد اگر مى خواهيد
او را عبادت نماييد))(لا تسجدوا للشمس ولا للقمر
واسجدوا للّه الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون ) . شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر
آستان اونمى ساييد؟ چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند. (آيـه 38)ـ سـپـس مـى افـزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر
آنها اثر نگذاشت و بازهم به سراغ بتها و مـعـبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را
به دست فراموشى سپردند,هرگز نگران نباش ((و اگـر (از عـبـادت پـروردگار) تكبر
كنند,كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تـسـبـيح مى گويند و (هيچ
گاه )خسته نمى شوند)) آیه سجده واجب (فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل والنهار وهم
لا يسعمون ). اگـر گـروهى نادان و جاهل و بى خبر در برابر ذات پاكش سجده
نكنند مساله اى نيست اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و
سجود و حمد وتسبيحند, تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد, آنها نيازمند عبادت
اويند, چرا كه هرافتخار و كمالى براى ممكنات است در سايه عبوديت اوست . (آيه 39)ـ بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مساله معاد
است باز مى گردد. مـى فـرمـايـد: ((و از آيـات او اين است كه زمين را خشك (و
بى جان ) مى بينى , اماهنگامى كه آب (بـاران ) را بـر آن مـى فـرسـتيم به جنبش در
مى آيد, و نمو مى كند)) (ومن آياته انك ترى الا رض
خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت ). زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا, و اين همه آثار حيات و
جلوه هاى گوناگون آن كجا!. سـپـس از ايـن مـساله روشن توحيدى يعنى مساله ((حيات )) ـكه
هنوز اسرارش براى بزرگترين دانـشـمـندان كشف نشده ـ با يك انتقال سريع و جالب به
مساله معادپرداخته , مى گويد: ((همان كس كه آن (زمين مرده ) را زنده كرد مردگان را
نيز (درقيامت ) زنده مى كند))! (ان الذى احياها لمحى
الموتى ). آرى ((او بر همه چيز تواناست )) (انه
على كل شئ قدير). دلائل قـدرتـش در هـمه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى
آن را با چشم خود مى بينيد, با اين حال چگونه در مساله معاد ترديد مى كنيد؟. (آيه 40)ـ بـعـد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در
آيات پيشين , اكنون سخن ازتهديد كسانى است كـه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند,
و به اغفال و گمراه ساختن مردم مى پردازند, مى گويد: ((كسانى كه آيات ما را تحريف
مى كنند بر ماپوشيده نخواهند بود)) (ان الذين يلحدون فى
آياتنا لا يخفون علينا). مـمـكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند, و ممكن است
بر اين عمل زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند, اما
هرگزنمى توانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند. قرآن مجازات همه آنها را در ادامه اين بحث با يك مقايسه
روشن بيان كرده ,مى گويد: ((آيا كسى كـه در آتـش افـكنده مى شود بهتر است يا كسى
كه در سايه ايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه محشر مى گذارد))؟! (افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيمة ). آنـهـا كـه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به
آتش كشيدند, بايد درآن روز طعمه آتش شـونـد و آنـهـا كه در سايه ايمان محيط امن و
امانى براى جامعه بشرى آفريدند بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند, مگر در
آن روز همه اعمال ما تجسم نمى يابد؟. و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى مايوس شوند او را به حال
خود رهامى كنند, مى گويند: هر كارى مـى خـواهـى بـكن , در ادامه اين آيه آنها را
مخاطب ساخته , مى گويد: ((هر چه مى خواهيد انجام دهيد))! (اعملوا
مـا شئتم ). اما بدانيد ((كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (انه بما تعملون بصير). بـديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها, و يا الزام به
انجام هر كارنيست , بلكه تهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو
نمى رود. (آيه 41)ـ اين آيه سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت
مى كشاند, و بازبه صورت هشدار به كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد: ((آنها كه به
اين ذكر [قرآن ]هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند)) نيز بر ما مخفى نخواهند ماند
(ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم ). و بـعـد بـراى بيان عظمت قرآن مى افزايد: ((و اين كتابى است
قطعاشكست ناپذير )) (وانه لكتاب عزيز). كـتـابـى اسـت كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و
بر آن غلبه كند, كتابى است بى نظير, مـنـطـقـش مـحكم و گويا, استدلالاتش قوى و
نيرومند, تعبيراتش منسجم وعميق , تعليماتش ريشه دار و پرمايه , و احكام و دستوراتش
هماهنگ با نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى . (آيـه 42)ـ سـپـس بـه توصيف مهم و گويايى درباره عظمت اين
كتاب آسمانى پرداخته , مى گويد: ((هيچ گونه باطلى , نه از پيش رو, نه از پشت سر,
به سراغ قرآن نمى آيد))! (لا ياتيه الباطل من بين يديه
ولا من خلفه ). يعنى ; نه تناقضى در مفاهيم آن است . نـه چـيـزى از كـتـب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد, و نه
اكتشافات علمى آينده با آن مخالفت خواهد داشت . نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند, و نه در آينده
منسوخ مى گردد. نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد
و نه خلافى بعدا كشف مى شود. نـه آيـه و حـتـى كـلـمه اى از آن كم شده , و نه چيزى بر آن
افزون مى شود, و به تعبير ديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست
. چرا كه ((از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است )) (تنزيل من حكيم حميد). خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و
لذاشايسته هرگونه حمد و ستايش مى باشد. (آيه 43)ـ از آنجا كه كفار مكه شديدترين مبارزه را با آيين
اسلام و شخص پيامبر(ص ) آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل
توحيد و كفر وتكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد, در اين آيه به عنوان تسلى
خاطرپيامبر(ص ) و آموختن درس استقامت و پايمردى به همه مسلمين كه در فـشـاردشـمـنـان
قرار مى گيرند, مى فرمايد: ((آنچه به ناروا درباره تو مى گويند همان است كه درباره
پيامبران قبل از تو نيز گفته شده )) (مـا يقال لك الا
مـا قد قيل للرسل من قبلك ). اگـر مـجـنـون و سـاحـرت مـى خوانند, به پيامبران بزرگ
پيشين همين نسبتها رادادند, و اگر دروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان
نبودند, خلاصه نه دعوت تو به سوى آيين توحيد و حق مطلب تازه اى است , و نه تهمت و
تكذيب آنها, محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن . سـپـس در پـايـان آيـه مى افزايد: ((پروردگار تو هم داراى
مغفرت و آمرزش و هم داراى مجازات دردناك است )) (ان ربك
لذو مغفرة وذوعقاب اليم ). رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند, و عذاب اليم براى
آنها كه تكذيب كنند و تهمت زنند و به مخالفت برخيزند. [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۰۳ ] [ 21:24 ] [ سعید ]
سوره فصلت [41] اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 54 آيه است . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيه 1)ـ بـاز در آغاز اين سوره به ((حروف مقطعه )) برخورد مى كنيم :
((حا ـ ميم )) (حم )كه براى دومين بار در آغاز
سوره هاى قرآن خودنمايى مى كند, كه بعضى ((حم )) را نام سوره و يا ((ح )) را اشاره
به ((حميد)) و ((م )) را اشاره به ((مجيد)) كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است
دانسته اند. (آيه 2)ـ سپس اشاره به عظمت قرآن كرده , مى گويد: ((اين
كتابى است كه ازسوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است )) (تنزيل
من الرحمن الرحيم ). ((رحمت عامه )) خداوند و ((رحمت خاصه )) او دست به دست هم
داده اند ونزول اين آيات را سبب شده است . (آيـه 3)ـ بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان
تفصيلى پرداخته , واوصاف پنج گانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند, اوصافى كه
ترسيم روشن وگويايى از چهره اصلى قرآن در بر دارد . نـخـسـت مـى گويد: ((كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود
بازگو كرده )) (كتاب فصلت آياته ) و شرح و تفصيل
تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه هاذكر نموده است . ((در حالى كه فصيح و گوياست )) (قرآنا
عربيا). ((براى جمعيتى كه آگاهند)) (لقوم
يعلمون ). (آيـه 4)ـ ((قـرآنـى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است )) (بشيرا ونذيرا) نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را
تهديد مى كند. ((ولـى بـيـشـتـر آنـهـا روى گردان شدند از اين رو چيزى نمى
شنوند)) (فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون ). به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است
كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تـبيين و تشريح شده است , ولى افسوس كه
متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند, گويى كرند و هيچ نمى شنوند. (آيه 5)ـ اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم
نمى شد,بلكه تلاش و كوشش داشتند كـه پـيـامـبر(ص ) را از دعوت خود مايوس سازند, و
به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوايى در اين ديار نيست , و بيهوده تلاش
مكن ! آيه شريفه مى گويد: ((آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهايى
قرار گرفته , و گوشهاى ما سنگين است , و ميان ما و توحجابى وجود دارد))! (وقالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه وفى آذاننا وقر ومن
بيننا وبينك حجاب ). حال كه چنين است كار به كار ما نداشته باش ((تو به دنبال
عمل خود باش , ماهم براى خود عمل مى كنيم )) (فاعمل
اننا عاملون ). ايـن نـهـايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با
تمام وجودش اين چنين از حق گريزان باشد. (آيه 6)ـ اين آيه همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد,
ودر حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده , و دفع هرگونه
توهم و اشتباه درزمينه دعوت پيامبر(ص ). مـى فـرمـايد: ((بگو: من تنها انسانى مثل شما هستم و اين
حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است )) (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد). نـه مدعى فرشته بودنم , و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه
خداوند و نه فرزندخدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته
فرمان توحيد به من وحى مى شود. سـپـس ادامـه مى دهد: ((اكنون كه چنين است تمام توجه خويش
را به اين معبود يكتا كنيد و (از شرك و گناه ) توبه و استغفار نماييد)) (فاستقيموا اليه واستغفروه ). سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: ((واى بر مشركان
)) (وويل للمشركين ). (آيه 7)ـ اين آيه به معرفى مشركان پرداخته , و جمله اى را
در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به ايـن آيـه اسـت مـى فـرمـايد: ((همان كسانى
كه زكات را ادانمى كنند و نسبت به آخرت كافرند)) (الذين
لا يؤتون الزكوة وهم بالا خرة هم كافرون ). مـنـظـور از ترك زكات , ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان
آنها به خداست وبه همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده , و يا ترك زكات
توام با انكاروجوب آن است . در حديثى از امام صادق (ع ) آمده است : ((خداوند بزرگ براى
فقيران دراموال اغنيا فريضه اى قرار داده كـه جز با ادا آن شايسته ستايش نيستند, و
آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنهاگذارده مى
شود)). (آيه 8)ـ در اين آيه به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين
مشركان بخيل وبى ايمان قرار دارند, و جـزاى آنها, پرداخته مى گويد: ((كسانى كه ايمان
آوردند واعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند)) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ). (آيه 9)ـ در اينجا نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت
و علم و قدرت خدا درآفرينش زمين و آسمان و آغـاز خـلقت موجودات را ذكر مى كند و به
پيامبراكرم (ص )دستور مى دهد كافران و مشركان را مـخـاطـب سـاخـته و از آنها سؤال
كند آيا خداوندى را كه مبدا اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار
كنند؟ تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند. مـى فـرمـايـد: ((بـگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو
روز آفريد كافر هستيد))؟! (قل ائنكم لتكفرون بالذى خلق
الا رض فى يومين ). ((و براى او شبيه و نظيرهايى قائل مى شويد)) (وتجعلون له اندادا). ((او پروردگار جهانيان است )) (ذلك
رب العالمين ). آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون تدبير مى كند, او خالق اين
آسمان و زمين نيست ؟. (آيـه 10)ـ در ايـن آيـه به آفرينش كوهها, و معادن و بركات
زمين , و موادغذايى پرداخته , مى فرمايد: ((او در زمـين كوههايى قرار داد و بركات
و منافعى در آن آفريد, و مواد غذايى مختلف آن را مقدر فـرمـود, اينها همه در چهار
روز بود)) (وجعل فيها رواسى من فوقها وبارك فيها وقدر
فيها اقواتها فى اربعة ايام ). ((اين مواد غذايى درست به اندازه نياز نيازمندان و
تقاضاكنندگان است )) (سواء للسائلين ). بـه ايـن ترتيب خداوند نيازمنديهاى همه نيازمندان را پيش
بينى كرده , و براى همه آنها آنچه لازم بوده است آفريده . تعبير ((بارك فيها)) اشاره به معادن و منابع زيرزمينى و روى
زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده
زمين مى باشد. (آيه 11)ـ بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل
تكاملى آن به بحث از آفرينش آسمانها پرداخته , مى فرمايد: ((سپس اراده آفرينش
آسمان نمود ـدر حالى كه به صورت دود بودند, در اين هـنگام به آسمان و زمين فرمود:
به وجودآييد و شكل گيريد, چه از روى طاعت و چه اكراه )) (ثم
استوى الى السماء وهى دخان فقال لها وللا رض ائتيا طوعا او كرها). ((آنها گفتند: ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آييم )) (قالتا اتينا طائعين ). (آيـه 12)ـ ((در ايـن هـنـگـام خـداوند آنها را به صورت هفت
آسمان در دو روزآفريد و كامل كرد)) (فقضيهن سبع سموات
فى يومين ). ((و در هـر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد)) (واوحى فى كل سماءامرها) و موجودات و مخلوقات مختلف را
در آنها آفريد و به آنها نظام بخشيد. ((و آسمان پايين را با چراغهايى [ستارگان ] زنيت بخشيديم ,
و (با شهابها ازرخنه شياطين ) حفظ كرديم )) (وزينا
السماء الدنيا بمصابيح وحفظا). آرى ((اين است تقدير خداوند توانا و دانا)) (ذلك تقدير العزيز العليم ). 1ـ جـمـلـه ((وهـى دخان )) (آسمانها در آغاز به صورت دود
بود)) نشان مى دهدكه آغاز آفرينش آسـمانها از توده گازهاى گسترده و عظيمى بوده است
, و اين باآخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملا هماهنگ است . 2ـ جـمـله ((خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود در
آييد)) به اين معنى نيست كه واقعا سخنى با لفظ گفته شده باشد, بلكه گفته خداوند
همان فرمان تكوينى , و اراده او بر امر آفرينش اسـت , و تـعـبـيـر به ((طوعا او
كرها)) (از روى اطاعت يا اكراه ) اشاره به اين است كه اراده قطعى خـداونـد بـه
شـكـل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مى بايست آن مواد به چنين
صورت مطلوبى درآيندبخواهند يا نخواهند. 3ـ جـمـله ((فقضيهن سبع سموات فى يومين )) (آنها را به صورت
هفت آسمان در دو روز آفريد) اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانهاست كه هر دورانى
از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده , و هر دوران به نوبه خودبه
ادوار ديگرى تقسيم مى شود, اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به
مايع و مواد مذاب , و دوران تبديل مواد مذاب به جامدبوده باشد. 4ـ عدد ((سبع )) (هفت ) ممكن است در اينجا ((عدد تكثير))
باشد يعنى آسمانهاى فراوان و كرات بى شمارى آفريديم , و نيز ممكن است ((عدد
تعداد))باشد, يعنى عدد آسمانها درست هفت است , با ايـن قيد كه تمام آنچه از كواكب
وستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جمله بعد در اين آيه جزء آسمان اول
است , به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته كه تنهايك مجموعه
آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته است . 5ـ جـمـلـه ((وزيـنـا السماء الدنيا بمصابيح )) (آسمان
پايين را به چراغهاى روشن ستارگان زينت بـخشيديم ) دليل بر اين است كه همه ستارگان
زينت بخش آسمان اول مى باشند و نه تنها زينت , بـلـكـه در شـبـهـاى تـاريك براى
گمشدگان بيابانها چراغهايى هستند كه هم با روشنايى خود راهنمايى مى كنند, و هم سمت
و جهت حركت را معين مى سازند. (آيه 13)ـ به دنبال گفتار مؤثرى كه در زمينه توحيد و
شناسايى خداوند در آيات قبل آمد, در اينجا مخالفان لجوج را كه اين همه نشانه هاى
روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هـشـدار داده ,
مـى گـويـد: ((اگـر با اين همه دلائل روى گردان شوند به آنها بگو: من شما را به
صـاعقه اى همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم )) (فان
اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود). از آن بـتـرسـيـد كـه هـمـان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و
درهم كوبنده به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد. (آيه 14)ـ سپس در اين آيه مى افزايد: ((در آن هنگام كه
رسولان از پيش رو وپشت سر (و از هر سو) به سـراغـشـان آمدند (و آنان را دعوت
كردند) كه جز خداوندرا نپرستيد)) (اذ جاءتهم الرسل من
بين ايديهم ومن خلفهم الا تعبدوا الا اللّه ). يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده
كردند, و از هردرى وارد شدند تا در دل اين سياه دلان نفوذ كنند. اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گسترده اين رسولان
الهى چه پاسخى گفتند؟!. مى فرمايد: ((آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست
فرشتگانى نازل مى كرد))تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهايى همانند خود ما
(قالوا لو شاء ربنا لانزل ملائكة ). اكـنـون كـه چنين است ((پس ما بطور مسلم به آنچه شما به آن
فرستاده شده ايدكافريم )) و اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم (فانا بما ارسلتم به كافرون ). [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۰۳ ] [ 21:22 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |