منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
[ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۷ ] [ 23:44 ] [ سعید ]
(بدا) چيست؟ در آيه 39 سوره رعد مى خوانيم «يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب» خداوند هرچه را بخواهد «محو» و هرچه را بخواهد «اثبات» مى كند و «ام الكتاب» نزد او است. در ذيل اين آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه منظور از «بدا» در مورد خداوند متعال چيست؟ يكى از بحثهاى جنجالى كه در ميان شيعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مسأله «بدا» است. فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: «شيعه معتقدند كه «بدا» بر خدا جايز است و حقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد و سپس ظاهر شود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است و براى اثبات اين مطلب به آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت تمسك جسته اند. سپس فخررازى اضافه مى كند اين عقيده باطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است، و آنچه چنين است تغيير و تبدل در آن محال است». متأسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مسأله بداء، سبب شده است كه بسيارى از برادران اهل تسنن اينگونه نسبت هاى ناروا را به شيعه بدهند، توضيح اينكه: «بداء» در لغت به معنى آشكار شدن و وضوح كامل است، و به معنى پشيمانى نيز آمده، زيرا شخصى كه پشيمان مى شود حتماً مطلب تازه اى براى او پيدا مى شود. بدون شك «بداء» به اين معنى در مورد خداوند معنى ندارد و هيچ آدم عاقل و دانائى ممكن نيست احتمال بدهد كه مطلبى بر خدا پوشيده باشد، و سپس با گذشت زمان بر او آشكار گردد، اصولا اين سخن كفر صريح و زننده اى است، و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاك خداوند است، و ذات او را محل تغيير و حوادث دانستن، حاشا كه شيعه اماميه چنين احتمالى را درباره ذات مقدس خدا بدهند. آنچه شيعه از معنى «بداء» اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى كند و طبق آنچه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده ما عرف الله حق معرفته من لم يعرفه بالبداء: «آن كس كه خدا را با «بداء» نشناسد او را درست نشناخته است» اين است كه: بسيار مى شود كه ما طبق ظواهر علل و اسباب، احساس مى كنيم كه حادثه اى به وقوع خواهد پيوست و يا وقوع چنين حادثه اى به يكى از پيامبران خبر داده شده، در حالى كه بعداً مى بينيم آن حادثه واقع نشد، در اين هنگام مى گوئيم «بداء» حاصل شد، يعنى آنچه را به حسب ظاهر، ما واقع شدنى مى ديديم و تحقق آن را قطعى مى پنداشتيم خلاف آن ظاهر شد. ريشه و علت اصلى اين معنى اين است كه گاهى آگاهى ما فقط از علل ناقصه است، و شرائط و موانع را نمى بينيم و برطبق آن قضاوت مى كنيم، و بعد كه به فقدان شرط، يا وجود مانع برخورد كرديم و خلاف آنچه پيش بينى مى كرديم تحقق يافت متوجه اين مسائل مى شويم. همچنين گاه پيامبر يا امام از «لوح محو و اثبات» آگاهى مى يابد كه طبعاً قابل تغيير و دگرگونى است، و گاهى با برخورد به موانع و فقدان شرائط تحقق نمى پذيرد. براى روشن شدن اين حقيقت بايد مقايسه اى بين «نسخ» و «بداء» به عمل آيد: مى دانيم كه نسخ احكام از نظر همه مسلمانان جايز است، يعنى ممكن است حكمى در شريعت نازل شود و مردم نيز چنان تصور كنند كه اين حكم هميشگى و ابدى است، اما پس از مدتى نسخ آن حكم به وسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) اعلام گردد، و حكم ديگرى جاى آن را بگيرد (همانگونه كه در داستان تغيير قبله، در تفسير وفقه و تاريخ خوانده ايم). اين در حقيقت يكنوع «بداء» است، ولى معمولا در امور تشريعى و قوانين و احكام نام «نسخ» بر آن مى گذارند، و نظير آن را در امور تكوينى «بداء» مى نامند. به همين جهت گاهى گفته مى شود «نسخ در احكام يكنوع بدا است، و بداء در امور تكوينى يكنوع نسخ است». آيا هيچكس مى تواند چنين امر منطقى را انكار كند؟ جز كسى كه فرق ميان علت تامه و علل ناقصه نمى گذارد و يا اينكه تحت تأثير تبليغات شوم ضد شيعه اهل بيت(عليهم السلام) قرار گرفته و تعصباتش به او اجازه بررسى عقائد شيعه را در كتابهاى خود شيعه نمى دهد، عجب اينكه فخر رازى با اينكه مسأله «بدا» را در مورد شيعه در ذيل آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت آورده است، هيچ توجه نكرده كه بداء چيزى جز همين «محو و اثبات» نيست، و با تعصب مخصوصش سخت به شيعه تاخته است كه چرا آنها قائل به «بدا» هستند. اجازه بدهيد از نمونه هائى كه همه آن را پذيرفته اند ياد كنيم: 1 ـ در داستان «يونس» مى خوانيم كه نافرمانى قومش سبب شد كه مجازات الهى به سراغ آنها بيايد و اين پيامبر بزرگ هم كه آنها را قابل هدايت نمى ديد و مستحق عذاب مى دانست آنان را ترك گفت، اما ناگهان (بدا واقع شد) يكى از دانشمندان قوم كه آثار عذاب را مشاهده كرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوت كرد، همگى پذيرفتند و مجازاتى كه نشانه هايش ظاهر شده بود برطرف شد (فلو لاكانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين) (يونس آيه 98). 2 ـ در تواريخ اسلامى نيز آمده كه حضرت مسيح (عليه السلام) درباره عروسى خبر داد كه او در همان شب زفاف مى ميرد، ولى عروس بر خلاف پيش بينى مسيح (عليه السلام) سالم ماند!، هنگامى كه از وى جريان را پرسيدند فرمود: آيا صدقه اى در اين راه داده ايد؟ گفتند: آرى، فرمود، صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى كند!( بحار الانوار ـ چاپ قديم جلد 2 صفحه 131 ـ از امالى صدوق.) در حقيقت روح پاك مسيح (عليه السلام) بر اثر ارتباط بالوح محو و اثبات، از حدوث چنين واقعه اى خبر داد، در حالى كه اين حادثه مشروط بود (مشروط به اينكه مانعى همچون «صدقه» بر سر راه آن حاصل نشود) وچون به مانع برخورد كرد نتيجه چيز ديگر شد. 3 ـ در داستان ابراهيم، قهرمان بت شكن در قرآن مى خوانيم كه او مأمور به ذبح اسماعيل شد و به دنبال اين مأموريت، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى كه آمادگى خود را نشان داد «بداء» روى داد و آشكار شد كه اين امر يك امر امتحانى بوده است، تا ميزان اطاعت و تسليم اين پيامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود. 4 ـ در سر گذشت موسى (عليه السلام) نيز مى خوانيم كه او نخست مأمور شده بود كه سى روز قوم خود را ترك گويد و به وعده گاه الهى براى دريافت احكام تورات برود، ولى بعداً اين مدت به مقدار ده روز (براى آزمايش بنى اسرائيل) تمديد شد. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه فائده اين بداءها چيست؟ پاسخ اين سؤال با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، ظاهراً پيچيده نيست، چرا كه گاهى مسائل مهمى همانند آزمايش يك شخص يا يك قوم و ملت، ويا تأثير توبه و بازگشت به سوى خدا (همانگونه كه در داستان يونس آمده) و يا تأثير صدقه و كمك به نيازمندان و انجام كارهاى نيك در برطرف ساختن حوادث دردناك، و مانند اينها، ايجاب مى كند كه صحنه حوادث آينده قبلا طورى تنظيم شود، سپس با دگرگونى شرائط طور ديگر، تا مردم بدانند، سرنوشتشان در دست خودشان است، و با تغيير مسير و روش قادرند سرنوشت خود را تغيير دهند و اين بزرگترين فايده بداء است (دقت كنيد). و اگر مى خوانيم كسى كه خدا را به بداء نشناخته است معرفت كامل او را ندارد، اشاره به همين حقايق است. لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: ما بعث الله عزوجل نبياً حتى يأخذ عليه ثلاث خصال الاقرار بالعبودية، و خلع الانداد، و ان الله يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء: «خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه اين سه پيمان را از آنها گرفت: اقرار به بندگى پروردگار، و نفى هرگونه شرك، و اينكه خداوند هرچه را بخواهد مقدم مى دارد وهرچه را بخواهد تأخير مى اندازد».( اصول كافى جلد 1 صفحه 114 ـ سفينة البحار جلد اول صفحه 61.) در حقيقت اولين پيمان، مربوط به اطاعت و تسليم در برابر خدا است و دومين پيمان مربوط به مبارزه با شرك. و سومين پيمان مربوط به مسأله بداء است كه نتيجه اش آن است كه سرنوشت انسان به دست خود او است كه با تغيير دادن شرائط مى تواند خود را مشمول لطف يا عذاب خداوند قرار دهد. آخرين سخن اينكه روى جهات فوق دانشمندان شيعه گفته اند هنگامى كه «بداء» به خداوند نسبت داده مى شود به معنى «ابداء» است يعنى آشكار ساختن چيزى كه قبلا ظاهر نبود و پيش بينى نمى شد. واما نسبت دادن اين مطلب به شيعه كه آنها معتقدند خدا گاهى از كار خود پشيمان مى گردد يا از چيزى باخبر مى شود كه قبلا نمى دانست اين از بزرگترين جنايات و نابخشودنى ترين تهمت ها است. لذا از امامان نقل شده است كه فرمودند: من زعم ان الله عزوجل يبدو له فى شىء لم يعلمه امس فابرئوا منه: «كسى كه گمان كند براى خدا چيزى امروز آشكار مى شود كه ديروز نمى دانست از او تنفر و بيزارى بجوئيد».( سفينة البحار جلد اول صفحه 61.)( تفسير نمونه 10/245) [ یکشنبه ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ] [ 23:27 ] [ سعید ]
سوره رعد[13] اين سوره در مكه نازل شده و داراى 43 آيه است, نام اين سوره
مباركه از سيزدهمين آيه آن برگرفته شده و به نام «رعد» نامگذارى گرديده است؛ چرا
كه به بيان برخى، وحى الهى بسان باران رحمت اوست و همان گونه كه باران با رعد و
برق همراه است، وحى الهى نيز كه رحمتى از سوى خدا به پيامبران، و آن گاه همه
انسانهاست، با هشدار و نويد همراه مىباشد. غرض اين سوره بيان حقيقت قرآنى است كه بر رسول
خدا (ص) نازل شده، و اينكه اين قرآن معجزه و آيت رسالت است، و اما اينكه كفار آن
را آيت و معجزه نشمرده و به عنوان تعريض بر آن گفتند:" چرا آيتى از ناحيه
پروردگارش نازل نشد"؟ گفتارشان مردود است، و رسول خدا (ص) نبايد به آن اعتنا
كند، و ايشان هم سزاوار نيست كه چنين سخنى بگويند. دليل بر اين معنا هم آيه ابتداى سوره است كه
مىفرمايد:" وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ
أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ"، و آيه آخر سوره است كه مىفرمايد:"
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً
بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ" و نيز جمله" لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ
مِنْ رَبِّهِ" است، كه مكرر از ايشان حكايت شده. و خلاصه بيان اين است كه رسول خدا (ص) را مخاطب
قرار مىدهد به اينكه اين قرآن كه بر تو نازل شده حق است، حقى كه مخلوط به باطل
نيست، زيرا آنچه كه اين قرآن بدان دعوت مىكند توحيدى است كه آيات تكوينى از قبيل
بپاداشتن آسمانها، گستردن زمين، تسخير آفتاب و ماه، و ساير عجايبى كه خدا در تدبير
آسمانها و زمين و غرايبى كه در تقدير آنها بكار برده، همه بر آن دلالت دارند. و نيز دليل ديگر بر حقانيت آن، اخبار و آثار
گذشتگان است كه رسولان با بيناتى بسويشان آمدند، و ايشان كفر ورزيده و تكذيبشان
كردند، و خدا هم ايشان را به گناهانشان بگرفت، اين است آنچه كه اين كتاب مشتمل بر
آن است، و همين خود آيتى است كه بر رسالت تو دلالت مىكند. و اينكه گفتيم تعريضشان به قرآن مردود است،
دليلش اين است كه اولا تو شانى بجز انذار مردم ندارى، و اينطور نيست كه هر وقت هر
كارى بخواهى بكنى بتوانى، تا آنكه از تو معجزاتى دلبخواه خود تراشيده به مثل اين كلمات
بر تو تعريض كنند. و ثانيا هدايت و اضلال هم آن طور كه ايشان
پنداشتهاند در وسع آيات و معجزات نيستتا انتظار داشته باشند با آوردنت معجزهاى
كه ايشان پيشنهاد كردهاند هدايت شوند، و از ضلالت برهند، زيرا هدايت و ضلالت به
دست خداست، او است كه بر اساس نظامى حكيمانه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را
بخواهد گمراه مىكند. و اما اينكه گفتند" لَسْتَ مُرْسَلًا- تو
فرستاده خدا نيستى" در جوابشان همين يك دليل براى تو كافى است كه خدا در كلام
خود به رسالت تو شهادت داده، و معارف حقهاى كه در قرآن تو است شاهد آنست. از جمله حقايق باهر و واضحى كه در
خصوص اين سوره آورده، حقيقتى است كه جمله" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً
..."، و جمله" أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" و جمله" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ
يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ" و جمله" فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً" متضمن آنست. [ جمعه ۱۳۸۷/۰۸/۰۳ ] [ 6:44 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |