|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
چرا هنگام دعا دست به سوى آسمان برمى داريم؟ غالباً اين سؤال براى توده مردم مطرح است كه در عين اينكه خداوند، مكان و محلى ندارد چرا هنگام دعا كردن چشم به آسمان مى دوزيم؟ و دست به سوى آسمان بلند مى كنيم؟ مگر العياذ باللّه خداوند در آسمانها است؟ اين سؤال را در عصر ائمه هدى(عليهم السلام) نيز مطرح كرده اند، از جمله مى خوانيم كه «هشام بن حكم» مى گويد: زنديقى خدمت امام صادق (عليه السلام)آمد و از آيه الرّحمنُ عَلَى الْعَرشِ اسْتَوى سؤال كرد. امام (عليه السلام) ضمن توضيحى فرمود: خداوند متعال، نياز به هيچ مكانى و هيچ مخلوقى ندارد، بلكه تمام خلق محتاج او هستند. سؤال كننده عرض كرد: پس تفاوتى ندارد كه (به هنگام دعا) دست به سوى آسمان بلند كنيد يا به سوى زمين پائين آوريد؟! امام (ع) فرمود: اين موضوع، در علم و احاطه و قدرت خدا يكسان است (وهيچ تفاوتى نمى كند) ولى خداوند متعال دوستان و بندگانش را دستور داده كه دستهاى خود را به سوى آسمان، به طرف عرش بردارند، چرا كه معدن رزق آنجا است، ما آنچه را قرآن و اخبار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اثبات كرده است، تثبيت مى كنيم، آنجا كه فرمود: دستهاى خود را به سوى خداوند متعال برداريد، و اين سخنى است كه تمام امّت بر آن اتفاق نظر دارند(«بحار جلد 3 صفحه 330 ـ توحيد صدوق صفحه 248 حديث 1 باب 36 «باب الرد على الثنوية والزنادقة».) در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در كتاب خصال آمده است: اِذا فَرِغَ اَحَدُكُمْ مِنَ الصَّلوةِ فَلْيَرْفَعْ يَدَيْهِ اِلَى السَّماءِ، وَ لِيَنْصَبَّ فى الدُّعاء: «هنگامى كه يكى از شما نماز را پايان مى دهد دست به سوى آسمان بردارد و مشغول دعا شود». مردى عرض كرد: اى اميرمؤمنان! مگر خداوند همه جا نيست؟ فرمود: آرى همه جا هست. عرض كرد: پس چرا بندگان دست به آسمان برمى دارند؟ فرمود: آيا (در قرآن) نخوانده اى: وَفى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوْعَدُوْنَ «در آسمان رزق شما است و آنچه به شما وعده داده مى شود»(الذاريات : 22 ) پس از كجا انسان روزى را بطلبد جز از محلّش، محل رزق و وعده الهى آسمان است(«بحار» جلد 90 صفحه 308 حديث 7 ـ حديث فوق را تفسير نورالثقلين در جلد 5 صفحه 124 و 125 نيز آورده است.) مطابق اين روايات چون غالب ارزاق انسانها از آسمان است (باران، زنده كننده زمين هاى مرده از آسمان مى بارد، نور آفتاب كه منبع حيات و زندگى است از سوى آسمان مى تابد، هوا سومين عامل مهم حيات در آسمان است) آسمان به عنوان معدنى از بركات و ارزاق الهى معرفى شده، و به هنگام دعا به آن توجه مى شود، و از خالق و مالك آن همه رزق و روزى تقاضاى حل مشكل مى شود. از بعضى از روايات، فلسفه ديگرى براى اين كار استفاده مى شود، و آن اظهار خضوع و تذلل در پيشگاه خدا است چرا كه انسان به هنگام اظهار خضوع، يا تسليم، در مقابل شخص يا چيزى، دستهاى خود را بلند مى كند.( تفسير پيام قرآن 4/270) [ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۱/۱۱ ] [ 21:50 ] [ سعید ]
" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" در اين آيه، سياق كلام از تكلم با غير به متكلم وحده تغيير يافته. و اين تغيير سياق براى آن بوده كه كارهايى كه در سابق ذكر مىشد و به خدا نسبت مىداد، مانند خلقت و ارسال رسل و انزال عذاب، كارهايى بود كه واسطه برمىداشت، و مثلا ملائكه و ساير اسباب در آن واسطه بودند، بخلاف غرض از خلقت و ايجاد- كه همان عبادت باشد- كه امرى است مختص به خداى سبحان و احدى در آن شركت ندارد. و جمله" إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" استثنايى است از نفى، و شكى نيست كه اين استثناء ظهور در اين دارد كه خلقت بدون غرض نبوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، يعنى غرض اين بوده كه خلق، عابد خدا باشند، نه اينكه او معبود خلق باشد، چون فرموده" الا ليعبدون" يعنى: تا آنكه مرا بپرستند، و نفرموده: تا من پرستش شوم يا تا من معبودشان باشم. علاوه بر اين، غرض هر چه باشد پيداست امرى است كه صاحب غرض به وسيله آن استكمال مىكند، و حاجتش را برمىآورد، در حالى كه خداى سبحان از هيچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسيله آن غرض نقص خود را جبران نمايد و حاجت خود را تامين كند. و نيز از جهتى ديگر فعلى كه بالآخره منتهى به غرضى كه عايد فاعلش نشود لغو و سفيهانه است، لذا نتيجه مىگيريم كه خداى سبحان در كارهايى كه مىكند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چيزى كه خارج از ذاتش باشد، و كارى كه مىكند از آن كار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى كه عايد خودش گردد، بلكه سودى كه عايد فعلش شود. اينجاست كه مىگوييم خداى تعالى انسان را آفريد تا پاداش دهد، و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان مىشود، و اين انسان است كه از آن پاداش منتفع و بهرهمند مىگردد، نه خود خدا، زيرا خداى عز و جل بى نياز از آن است. و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليش مىباشد، انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش دهد، و بدين جهتپاداش دهد كه اللَّه است. پس پاداش كمالى است براى فعل خدا، نه براى فاعل فعل كه خود خدا است، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و كمالى است كه عايد انسان مىشود، هم عبادت غرض است و هم توابع آن- كه رحمت و مغفرت و غيره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبيل معرفت در كار باشد، معرفتى كه از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مىشود در حقيقت غرض أقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است. حال خواهى گفت: حمل كردن لام در جمله" ليعبدون" بر لام غرض معارض است با آيه شريفه" وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ" « سوره هود، آيه 118 و 119.» و با آيه شريفه" وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ" « سوره اعراف، آيه 179.» براى اينكه ظاهر آيه اول اين است كه غرض از خلقت اختلاف است، و ظاهر آيه دوم اين است كه غرض از خلقت رفتن بسيارى از افراد جن و انس به جهنم است ناگزير ما بايد از حمل لام بر لام غرض صرف نظر نموده بگوييم لام غايت است (در اين صورت معناى هر سه آيه اين مىشود كه: خداى تعالى انسان را نه براى عبادت و نه براى اختلاف و نه براى جهنم آفريد بلكه انسانى آفريده كه بعضى او را عبادت مىكنند و بعضى از خلقت خود اختلاف را نتيجه مىگيرند و بعضى جهنمى شدن را). در پاسخ مىگوييم: اما آيه اول كه اشاره" و لذلك- و براى همين هم خلقشان كردهايم" اشاره به رحمت است، نه به اختلاف. و اما آيه دوم هر چند لام در آن لام غرض است، مىفرمايد به منظور ريختن در دوزخ و يا اختلاف خلقشان كردهايم، و ليكن اين غرض، غرض اصلى نيست، بلكه تبعى و به قصد ثانوى است، كه گفتار مفصل ما در تفسير اين دو آيه گذشت. حال اگر بگويى در صورتى كه لام در جمله" ليعبدون" لام غرض باشد اين اشكال متوجه مىشود كه اگر غرض از خلقت، عبادت بندگان باشد، با در نظر داشتن اينكه تخلف مراد او از ارادهاش امرى محال است، بايد تمامى بندگان او را عبادت مىكردند و حال آنكه مىبينيم كه بسيارى از آنان او را نمىپرستند، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه لام در آيه، لام غرض نيست، و اگر هم لام غرض باشد مراد از عبادت، عبادت تشريعى و دينى نيست، بلكه عبادت تكوينى است، كه در آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ" « سوره اسرى، آيه 44.» از آن خبرمىدهد. و يا مراد از خلقت بندگان براى عبادت، اين باشد كه: ما آنان را طورى آفريدهايم كه صلاحيت براى عبادت داشته باشند، و هر كس بخواهد او را عبادت كند بتواند، چون آنان را داراى اعتبار و عقل و استطاعت كرديم. و اين توجيه خيلى هم دور نيست چون استعمال كلمه و نام يك عمل در صلاحيت و استعداد براى انجام فعلى كه معناى آن كلمه است، استعمالى مجازى و شايع است، مثلا مىگوييم" گاو براى شخم زدن خلق شده" و معنايش اين است كه صلاحيت و استعداد شخم را دارد، و يا مىگوييم" خانه براى سكنى ساخته شده" كه باز معنايش اين است كه استعداد براى سكنى دارد. در پاسخ مىگوييم: مبنا و اساس اين اشكال اين است كه الف و لام در دو كلمه" الجن" و" الانس" الف و لام استغراق باشد، و معناى آيه اين باشد كه" ما تمامى افراد جن و تمامى افراد انس را تنها به غرض عبادت آفريديم" آن وقت تخلف اين غرض در بعضى افراد منافى با اين غرض مىشود، و اشكال مىشود كه تخلف مراد از اراده خداى تعالى محال است. و اما اگر ما اين دو الف و لام را الف و لام جنس بدانيم، نه استغراق در آن صورت وجود عبادت در دو نوع جن و انس و لو در بعضى از افراد آن دو كافى است، كه اين تخلف محال پيش نيايد، چون وجود افرادى كه خدا را عبادت نمىكنند ضررى نمىزند، بله، اگر به طور كلى در جنس جن و بشر عبادت ورمىافتاد، و حتى يك نفر هم خدا را عبادت نمىكرد، با غرض خداى سبحان منافات داشت، و آن وقت مىشد بگوييم غرض خداى سبحان تخلف شده، و همان طور كه خداى تعالى در خلقت افراد غرض دارد، در خلقت نوع هم غرض دارد، و ممكن است غرضش از خلقت اين دو نوع وجود افرادى عابد در اين دو نوع باشد. و اما اين احتمال كه مراد از عبادت، عبادت تكوينى باشد نه دينى، احتمالى است ضعيف، براى اينكه در اين صورت مطلب منحصر به جن و انس نمىشود، بلكه خلقت تمامى عالم براى عبادت تكوينى است. علاوه بر اين، سياق آيه سياق توبيخ كفار است، كه چرا عبادت تشريعى ندارند. و مىخواهد كفار را به خاطر اينكه قيامت و حساب و جزاء را منكر شدهاند تهديد كند، و معلوم است كه حساب و جزاء مربوط به عبادت تشريعى است، نه تكوينى. و نيز اينكه عبادت را حمل كردند بر استعداد و صلاحيت عبادت، و گفتهاند: غرضاز خلقت جن و انس اين است كه صلاحيت و استعداد عبادت را داشته باشند، و يا مورد امر و نهى عبادى قرار بگيرند، احتمالى است ضعيف، براى اينكه اين معنا بسيار واضح است كه اگر كسى از چيزى استعداد و صلاحيت فعلى را مىخواهد، براى اين مىخواهد كه آن فعل را انجام دهد، و به فرضى هم كه به گفته شما غرض از خلقت صلاحيت عبادت باشد، باز غرض اصلى و اولى عبادت است، و صلاحيت و استعداد مقدمه آن است. پس نمىتوانيم عبادت در آيه را حمل كنيم بر صلاحيت و استعداد عبادت، و اگر حمل كنيم در حقيقت اعتراف كردهايم به اينكه غرض اولى و بالذات، خود عبادت است، و اينجاست كه دوباره اشكال- البته اگر اشكالى باشد- برمىگردد. پس حق همين است كه بگوييم الف و لام در دو كلمه" الجن" و" الانس" الف و لام جنس است، نه استغراق، و مراد از عبادت، خود عبادت است نه صلاحيت و استعداد آن. و اگر غرض به استعداد هم تعلق گرفته باشد غرض ثانوى و جزئى است تا مقدمه باشد براى غرض اولى و اعلا كه همان عبادتست، هم چنان كه خود عبادت يعنى اعمالى كه عبد با اعضاء و جوارح خود انجام مىدهد، برمىخيزد، مىايستد، ركوع مىكند، به سجده مىافتد، غرض به همه اينها تعلق گرفته، و لذا مىبينيم به آنها امر فرموده، اما اين غرض براى مطلوب ديگر و غرض بالاتر است، و آن اين است كه بندگى و ذلت عبوديت بنده را در برابر رب العالمين نشان دهد، ذلت عبوديت و فقر مملوكيت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناى محض مجسم و ممثل سازد، هم چنان كه چه بسا اين معنا از آيه شريفه" قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ" « سوره فرقان، آيه 77.» نيز استفاده شود، چون در اين آيه" عبادت" را" به دعاء" مبدل كرده است. پس معلوم مىشود كه حقيقت عبادت اين است كه بنده، خود را در مقام ذلت و عبوديت واداشته، رو به سوى مقام رب خود آورد. و همين، منظور آن مفسريست كه عبادت را به معرفت تفسير كرده، مىخواهد بگويد: حقيقتش آن معرفتى است كه از عبادت ظاهرى به دست مىآيد. پس غرض نهايى از خلقت همان حقيقت عبادت است، يعنى اين است كه بنده از خود و از هر چيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد، و او را ذكر گويد. اين بود آنچه با تدبر در آيه مورد بحث استفاده مىشود، و اگر" جن" را در آن جلوتر از" انس" آورده، براى اين است كه سخن از خلقت است و خلقت جن قبل از خلقت انس بوده، به شهادت اينكه مىفرمايد:" وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ" « سوره حجر، آيه 27.». و عبادت غرض و نتيجهاى است كه عايد فعل خدا مىشود، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد، به همان بيانى كه گذشت. و از اينكه در آيه شريفه به وسيله نفى و استثناء، غرض را منحصر در عبادت كرده فهميده مىشود كه خداى تعالى هيچ عنايتى به آنان كه عبادتش نمىكنند ندارد، هم چنان كه گفتيم آيه شريفه" قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ" به آن تصريح مىكند. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ] [ 6:10 ] [ سعید ]
تفسير سوره ذاريات در الميزان از آيه 50 تا آخر " فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ" در اين دو آيه تفريعى شده است بر حجتهايى كه قبلا بر وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت اقامه شده بود، و داستانهاى متعددى از امتهاى گذشته كه به خدا و رسولان او كفر مىورزيدند، و سرانجام كارشان به انقراض انجاميد، در آن آمده بود. در اين دو آيه نتيجه مىگيرد: حال كه چنين است پس به سوى خدا فرار كنيد. و مراد از فرار كردن به سوى خدا، انقطاع به سوى او است به دست برداشتن از كفر. جمله" وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ" به منزله تفسيرى است براى جمله" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ" و معنايش اين است: اين كه گفتيم به سوى خدا بگريزيد، و دست از غير او برداريد، مرادمان اين است كه به خداى يكتا برگرديد، به خدايى كه شريكى در الوهيت و معبوديت ندارد. و خداى تعالى جمله" إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ" را مكرر آورده تا انذار را تاكيد كند. و اين دو جمله از زبان رسول خدا (ص) حكايت شده است. بحث روايتى در كتاب توحيد به سند خود از هشام بن سالم روايت كرده كه گفت: اشخاص از امام صادق سؤالاتى مىكردند، از آن جمله شخصى پرسيد: پروردگار خود را با چه چيزى شناختى؟ فرمود: به اينكه تصميم قطعى بر عملى مىگيرم، ولى چيزى نمىگذرد كه تصميم سست مىشود، و بر كارى همت مىگمارم ولى آن كار نمىشود، پس معلومم شد كه من تصميم مىگيرم و او آن را فسخ مىكند، من همت مىگمارم و او آن را نقض مىكند . در توحيد به سند خود از ابى الحسن، حضرت رضا (ع) روايت كرده كه در خطبهاى طولانى فرمود: خداى تعالى با اين كه شعور را شعور كرد به اين معنا شناخته شد كه كسى او را داراى شعور نكرده، و با اينكه جوهرها را جوهر كرده شناخته شده به اينكه خودش جوهر ندارد، و با اينكه بين موجودات ضديت برقرار كرد، شناخته شده به اينكه خودش ضد ندارد، و با اينكه بين بسيارى از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده به اينكه خود قرين ندارد. او بود كه بين نور و ظلمت، خشكى و ترى، خشونت و نرمى و سرد و گرم ضديت برقرار كرد، و باز او بود كه بين دو چيز ناسازگار الفت و بين دو چيز نزديك به هم جدايى انداخت، و با همين جدايى انداختنها فهماند كه جدا كنندهاى در كار است، و با اين الفت اندازيها فهماند كه الفت دهندهاى در بين است، و در همين مقام فرموده:" وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ". بين قبل و بعد جدايى انداخت تا معلوم شود خودش قبل و بعدى ندارد، غريزههايى كه در موجودات هست شهادت مىدهد به اينكه پديد آورنده و سازنده غريزهها، خود غريزه ندارد. و با اينكه وقت را وقت كرد فهمانيد كه وقت كننده وقت، خود وقت ندارد، و با اينكه بعضى از موجودات حجاب بعضى ديگر شد، فهماند بين خود او و خلقش حجابى نيست . " كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" يعنى: مطلب از اين قرار است كه قبل از اين قوم هم هيچ رسولى به سوى مردم نيامد، مگر آنكه يا گفتند ساحر است، و يا گفتند مجنون است. " أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ" كلمه" تواصى" به معناى اين است كه مردمى يكديگر را به امرى سفارش كنند. و ضمير" به" به قول برمىگردد و معناى آيه چنين است كه: آيا اين امتها به يكديگر سفرش كرده بودند، و هر امتى كه قبلا بوده به امت بعدى خود ياد داده و سفارش كرده كه او هم همين حرفها را بزند؟ نه، و ليكن همه اين اقوام طاغى بودند، و اين حرفها زائيده طغيان است. " فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ" معناى آيه چنين است. حال كه وضع چنين است، و مردم دعوت تو را اجابت نمىكنند مگر به مثل همان اجابتى كه امتهاى گذشته كردند، و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خواندند و اگر دعوت تو بيش از عناد در آنان اثر نگذاشت روى از آنان بگردان، و مجادله مكن كه حق را به آنان بقبولانى، كه اگر چنين كنى سرزنش نمىشوى، براى اينكه تو معجزه را به ايشان نشان دادى و حجت را بر آنان تمام كردى. " وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ" معنا اين است كه: تو دست از تذكر دادن خود بر مدار، و هم چنان كه تا كنون ايشان را با مواعظت تذكر مىدادى تذكر ده، چون تذكر، مفيد به حال مؤمنين است، و ربطى به استدلال و جدال با آن طاغيان ندارد. استدلال و جدال به جز زيادتر شدن طغيان و كفر اثر ديگرى در آنان ندارد. " وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" تو ضیح آن جداگانه می آید " ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ" كلمه" اطعام" به معناى دادن طعام به كسى است كه آن را بچشد و بخورد، بنا بر اين، ذكر اطعام بعد از رزق، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است كه معمولا در جايى به كار مىرود كه گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد. " إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ" اين جمله آيه قبلى را كه مىفرمود" ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ ..." تعليل مىكند. و كلمه" ذو القوة" يكى از اسماء خداى تعالى و به معناى" قوى" است، با اين تفاوت كه اين كلمه از كلمه" قوى" رساتر است. و كلمه" متين" نيز يكى از اسماء خداى تعالى است كه به معناى نيرومندى است كه هيچ كارى ناتوانش نمىكند. و تعبير به اين سه اسم براى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كند، و بفهماند كه خدا در رساندن رزق به روزىخواران- با همه كثرتى كه دارند- ناتوان و ضعيف نمىشود. " فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ" كلمه" ذنوب" به معناى سهم و نصيب است، و كلمه" استعجال" به معناى اين است كه از ديگرى بخواهى عجله كند، و او را بر انجام خواستهات تحريك كنى. اين آيه شريفه متفرع بر لازمه معنايى است كه جمله" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" آن را افاده مىكند، چون اين جمله غرض از خلقت جن و انس را عبادت معرفى كرده و لازمه اين معنا آن است كه هر كس او را عبادت نكند ستمكار باشدو معناى آيه چنين مىشود: حال كه اين ستمكاران خدا را عبادت نمىكنند، و خداعنايتى به هدايت آنان ندارد، و در نتيجه از ناحيه خدا سعادتى ندارند، و هيچ سعادتى شامل ايشان نمىشود، قهرا نصيبى از عذاب دارند، مثل نصيب هم مسلكانشان در امتهاى گذشته كه هلاك شدند، پس با اين حال اين چه عجلهاى است كه دارند، و به تو مىگويند كه زودتر عذاب ما را بياور. " فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ" اين آيه تفريع و نتيجهگيرى از جمله" فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً ..."، و هم هشدارى است به اينكه اين ذنوب و نصيب در روز قيامت براى آنان محقق و حتمى است.و اگر تعبير" لِلَّذِينَ ظَلَمُوا" كه در آيه قبلى بود، در اين آيه به" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" تبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد، به اينكه مراد از ظلم در آنجا ظلم كفر است نه ظلم به مردم. بحث روايتى در مجمع البيان مىگويد: با اسنادى از مجاهد روايت شده كه گفت: روزى على بن ابى طالب (ع) با عمامه بيرون آمد، در حالى كه پيراهنش را به خود پيچيده بود، پس فرمود: وقتى جمله" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ" نازل شد، احدى از ما نماند مگر آن كه يقين كرد كه عذاب خواهد آمد، چون رسول خدا (ص) مامور شده بود از بين امت بيرون شود، ولى همين كه اين جمله نازل شد:" وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ" دلهايمان آرام گرفت، چون معناى اين جمله اين است كه: با قرآن، كسانى را كه از بين قومت به تو ايمان آوردهاند موعظه كن، كه موعظه به حال مؤمنين سود مىدهد. و در توحيد به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر (ع) عرضه داشتم: معناى اين حديث رسول خدا (ص) كه فرموده:" اعملوا فكل ميسر لما خلق له- عمل كنيد كه هر كس براى هر چه خلق شده، رسيدن به آن غرض را برايش آسان كردهاند" چيست؟ فرمود: خداى عز و جل جن و انس را آفريد براى اينكه بندگىاش كنند، و نيافريده كه نافرمانىاش كنند، چون خودش فرموده:" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" پس وقتى خداى تعالى همه را براى اين غرض مقدس خلق كرده، قطعا هر كس مىتواند به آن هدف برسد، پس واى بر كسى كه كورى را بر هدايت ترجيح داده، آن را انتخاب كند . و در علل الشرائع به سند خود از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود:روزى حسين بن على (ع) بين اصحابش آمد و فرمود: خداى عز و جل خلق را نيافريد مگر براى اينكه او را بشناسند، چون اگر او را بشناسند، عبادتش هم مىكنند، و اگر عبادتش كنند، به وسيله عبادت او از پرستش غير او بى نياز مىشوند . در تفسير عياشى از يعقوب بن سعيد از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: از آن جناب از معناى اين كلام خدا پرسيدم كه مىفرمايد" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" فرمود: بندگان را براى عبادت آفريد. پرسيدم آخر در آيه" وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ" مىفرمايد آنان را براى رحمت آفريدم فرمود اين كه تو خواندى بعد از آن آيه نازل شد . مؤلف: يعنى آيه" وَ لا يَزالُونَ ..."، بعد از آيه" وَ ما خَلَقْتُ ..." نازل شده، و امام خواسته است بفرمايد آيه" وَ ما خَلَقْتُ ..." نسخ شده. و مراد از اين نسخ، بيان و رفع ابهام است، نه نسخ اصطلاحى، چون نسخ در كلام ائمه (ع) به معناى بيان و رفع ابهام بسيار آمده. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ] [ 6:9 ] [ سعید ]
تفسير سوره ذاريات در الميزان از ابتدا تا آيه 49 " وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كلمه" ذاريات" جمع" ذاريه" است، و ذاريه از" ذرو" گرفته شده. وقتى مىگويند" ذرت الريح التراب" معنايش اين است كه باد، خاكها را پراكنده كرد، و به پرواز درآورد. و كلمه" وقر"- به كسره واو و سكون قاف-به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است. و اينكه در اين آيات پشت سر هم سوگند خورده، براى اين بوده كه مطلبى را كه بر سر آن سوگند مىخورد تاكيد كند، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزى كه در آن روز جزاى اعمال داده مىشود. در جمله" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" سوگند مىخورد به نسيمهايى كه خاك را بلند مىكند و به هوا مىبرد، و جمله" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" با فايى كه در آغازش دارد و تاخير و ترتيب را مىفهماند، جملهاى است كه عطف بر جمله" الذاريات" شده، و سوگندى است به ابرهاى حامله و باردار از باران، و جمله" فَالْجارِياتِ يُسْراً" كه باز عطف به جمله قبلى است، سوگندى است به كشتىهايى كه به سهولت در دريا روانند. و جمله" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كه عطف بر جمله قبلى است سوگندى است به ملائكهاى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مىكنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايى كه دارند تقسيم مىكنند. " إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ" اگر وعده" و يا وعيد" را صادق خوانده، با اينكه در حقيقت صادق، وعده و وعيد دهنده است، از باب مجاز در نسبت است. معناى مجموع كلام اين است كه: به چه و چه سوگند مىخورم كه آنچه وعده داده شدهايد صادق است، و روز جزاء آمدنى است. " وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" كلمه" حبك" به معناى حسن و زينت است، و به معناى خلقت عادلانه نيز هست، و وقتى به" حبيكه" يا" حباك" جمع بسته مىشود معنايش طريقه يا طرايق است، يعنى آن خطها و راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مىشود. بنا بر معناى سوم چنين مىشود: به آسمانى كه داراى خطوط است سوگند. و بعيد نيست كه ظهورش در معناى سوم بيشتر باشد، براى اينكه آن وقت سوگند با جوابش مناسبتر خواهد بود " إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" قول مختلف سخن متناقضى را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد، و يكديگر را تكذيب كنند. و از آنجايى كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جناب در وعدههايى است كه از مساله بعث و جزاء مىدهد، ناگزير مراد از قول مختلف سخنان مختلفى است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات مىكند مىزدند. كلمه" افك" به معناى صرف و منحرف كردن است. و ضمير" عنه" به كتاب برمىگردد، اما از اين جهت كه مشتمل بر وعده به آمدن قيامت، و اثبات جزاء است. و معنايش اين است كه: منحرف مىشود از قرآن هر كس كه منحرف مىشود. " قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ " اصل كلمه" خرص" عبارت است از سخنى كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود، و چون چنين سخنى در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد، لذا كذاب دروغپرداز را هم" خراص" گفتهاند. كلمه" غمرة" آب بسيار زيادى است كه بستر خود را پوشانده باشد، يعنى ته آب پيدا نباشد. و اين كلمه مثلى شده است براى جهاتى كه صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو مطلق غفلت است. و معناى آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است، اين است كه: اين خراصان در جهالتى عميق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبر مىدهند غافلند. " يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ" ضمير جمع در جمله" يسالون- مىپرسند" به همانخراصان برمىگردد. كلمه" ايان" وضع شده براى پرسش از زمان وقوع چيزى كه اين كلمه بر سر آن در آمده. " يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ" كلمه" فتن" در اصل به معناى اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبى و بديش معلوم شود، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خواندهاند. و اين آيه جواب از سؤال آنان بود كه مىپرسيدند" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ"، چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند صفت آن را بيان كرد، و اشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند. " ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ" معناى آن اين است كه: به ايشان گفته مىشود بچشيد عذابى را كه مخصوص شما است، اين عذاب همان بود كه عجله مىكرديد، و به عنوان استهزاء مىگفتيد: چه وقت مىرسد. " إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" اين جمله حال متقين را بيان مىكند و اگر جنات و عيون را نكره (بدون الف و لام) آورده براى اين است كه به عظمت مقام و منزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان، توصيف كنند. "آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ" يعنى آنها قابليت آنچه را كه پروردگار مهربان به آنها اعطاء كرده دارند در حالى كه از خداوند و از آنچه به آنها داده راضىاند. " كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ" كلمه" هجوع" كه مصدر فعل" يهجعون" است، به معناى خواب در شب است. بعضى هم گفتهاند اصلا به معناى خواب اندك است. بايد ديد اندكى از شب چه معنا دارد، اگر آن را با مجموع زمان همه شبها قياس كنيم، آن وقت معنايش اين مىشود كه" متقين از هر شب زمان اندكى را مىخوابند، و بيشترش را به عبادت مىپردازند" و اگر با مجموع شبها مقايسه كنيم، آن وقت معنايش اين مىشود كه:" ايشان در كمترين شبى مىخوابند، بلكه بيشتر شبها تا به صبح بيدارند". " وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مىطلبند. " وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" اينكه فرمود:در اموال آنان حقى است براى سائل و محروم، با اينكه حق مذكور تنها در اموال آنان نيست، در اموال همه هست، براى اين بوده كه بفهماند متقين با صفايى كه در فطرتشان هست اين معنا را درك مىكنند، و خودشان مىفهمند كه سائل و محروم حقى در اموال آنان دارد، و به همين جهت عمل هم مىكنند. " سائل" عبارت است از كسى كه از انسان چيزى بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند. ولى" محروم" به معناى كسى است كه از رزق محروم است، و كوشش او به جايى نمىرسد، هر چند كه از شدت عفتى كه دارد سؤال نمىكند. بحث روايتى و در بعضى از اخبار، آيه" إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" بر مساله ولايت تطبيق شده . و در همان كتاب در ذيل كلام خداى تعالى كه مىفرمايد:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ"، مىگويد: امام صادق (ع) فرموده: منظور اين است كه در نماز وتر، كه آخرين نماز شب است، و در نزديكهاى صبح انجام مىشود، هفتاد بار استغفار مىكنند . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى شبزندهدارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چون خداى تعالى فرموده:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" و در تهذيب آمده كه امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: محروم مردى است كه در عقلش كمبودى نيست، و اهل حرفه هم هست، ولى تنگ روزى است . " وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ" از نتيجهاى كه در آخر اين آيات فهميده مىشود كه اصلا سياق اين آيات و دلائلى كه در آنها براى اثبات وحدانيت خداى تعالى آمده، همه براى اثبات يكتايى او در ربوبيت است، نه اينكه بخواهد با آن ادله اصل وجود خداى تعالى را اثبات نموده . و در آيه مورد بحث اشارهاى است به آن عجائب و نشانههاى روشنى كه در زمين هست، و بر يكتايى تدبير دلالت مىكند، و معلوم است كه يكتايى تدبير، قائم به يكتايى مدبر است. به هر سو از جوانب عالم كه توجه كنيم، و به هر حيث از جهات تدبير عام جارى در آن روى آوريم، مىبينيم آيتى است روشن و برهانى است قاطع بر وحدانيت رب آن، و اينكه رب عالم شريكى ندارد. برهانى كه در آن حق و حقيقت براى اهل يقين جلوه مىكند، پس در اين عالم آياتى است براى اهل يقين. " وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ" اين جمله عطف است بر جمله" فى الارض" مىفرمايد: و در انفس خود شما آيات روشنى است براى كسى كه آن را ببيند و به نظر دقت در آن بنگرد، آيا نمىبينيد؟! و آيات و نشانههايى كه در نفوس خود بشر هست چند جور است. يك عده آيات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز تركيببندى اعضاى بدن آياتى ديگر در تعلق نفس، يعنى تعلق روح به بدن است و بعضى ديگر از آيات نفوس، كه آن نيز از قبيل آيات قبلى است، ساير قوايى است كه از نفوس منبعث مىشوند، و در بدنها خود را نشان مىدهند، مانند قوه غضب و نيروى شهوت و لواحق و فروع اين دو نيرو، كه اين قوا و فروع آنها هم هر يك با ديگرى از نظر نظامى كه دارد جدا است، در عين اينكه هر دو قوا در تحت يك تدبير اداره مىشوند، از اينجا مىفهميم و يقين مىكنيم كه نظام تدبير هر يك از اين قوا، همانند خود آن قوا، از صنع صانع او است، و نظام عام او و تدبيرش اقتضاء مىكرده كه چنين نظامى به اين قوا بدهد. " وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" بعضى از مفسرين گفتهاند: مراد از كلمه" سماء" جهت بالا است، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد و ما را در زير پوشش خود قرار داده چنين چيزى را در لغت عرب" سماء" مىگويند. و مراد از رزق، باران است كه خداى تعالى آن را از آسمان يعنى از جهت بالاى سر ما بر زمين نازل مىكند . بعضى هم گفتهاند: منظور از رزق مذكور در آسمان، باران نيست بلكه ساير اسباب رزق است، يعنى خورشيد و ماه و ستارگان و اختلافى كه در طول سال در نقطههاى طلوع و غروب آنها هست، كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است، و همه اينها اسباب رزقند. بعضى ديگر گفتهاند: منظور از اينكه فرمود" رزق شما در آسمانست" اين است كه اندازهگيرى رزق شما در آسمان مىشود، در آنجا است كه معين مىكنند هر كسى چقدر رزق دارد. و يا منظور اين است كه ارزاق شما در آسمان يعنى در لوح محفوظ كه در آسمان است نوشته شده. ممكن هم هست بگوييم اصلا منظور از آسمان معناى لغوى كلمه- كه جهت بالاباشد- نيست، بلكه منظور از آن، عالم غيب باشد، چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مىآيند، كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مىشود. مؤيد اين معنا آيات زير است كه همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا مىداند:" وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ" « سوره زمر، آيه 6.» و" وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ" « سوره حديد، آيه 25.»، و " وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" « سوره حجر، آيه 21.» كه به طور كلى همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا مىداند. و مراد از رزق هم تمامى موجوداتى است كه انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهرهمند است. " وَ ما تُوعَدُونَ"- اين جمله عطف است به كلمه" رزقكم"، يعنى: آنچه كه وعده داده شدهايد نيز در آسمان است. ظاهرا مراد از آن، بهشتى است كه به انسانها وعدهاش را داده. " فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ" كلمه" نطق" به معناى تكلم و سخن گفتن است. و ضمير در" انه" به مطالب قبل بر مىگردد كه مىفرمود" رزق شما و آنچه وعده داده شدهايد در آسمان است". و كلمه" حق" به معناى ثابت و نيز به معناى قضايى است كه خداى تعالى رانده، و آن را حتمى كرده باشد، نه اينكه امرى تبعى و يا اتفاقى باشد. و معناى آيه اين است كه: پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه ما گفتيم كه رزقتان است و آنچه كه وعده داده شدهايد كه همان بهشت باشد- كه خود رزقى ديگر است- در آسمان است. و اين مطلبى است ثابت، و قضايى است حتمى، مثل حق بودن سخن گفتن خودتان، همان طور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، در اين گفته ما هم شك نداشته باشيد. " هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"اين آيه شريفه به داستان وارد شدن ملائكه بر ابراهيم اشاره مىكند كه بر آن جناب در آمدند، و او و همسرش را بشارتى داده گفتند: آمدهايم تا قوم لوط را هلاك كنيم. و در جمله" هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ" تعظيمى از امر اين قصه شده است. و منظور از كلمه" مكرمين" ملائكهاى است كه بر ابراهيم وارد شدند، و اين كلمه، وصف است براى كلمه" ضيف". " إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ" " قالَ سَلامٌ"- اين كلام ابراهيم حكايت پاسخى است كه وى به فرشتگان داد. " قَوْمٌ مُنْكَرُونَ" از ظاهر كلام برمىآيد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم (ع) باشد، اما نه كلامى كه به گوش ميهمانان هم رسانده باشد، بلكه كلامى است كه خودش با خود گفته، و معنايش اين است كه: وقتى ايشان را ديد، به نظرش ناشناس آمد، در دل با خود گفت اينها چه كسانى هستند من اينها را نمىشناسم. " فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ" كلمه" روغ" كه مصدر فعل ماضى" راغ" است به معناى اين است كه انسان طورى از حضور حاضران برود كه نفهمند براى چه مىرود، و خلاصه با نوعى حيله برود. و مراد از" عجل سمين" گوساله چاقى است كه بريان كرده باشند، هر چند ظاهر- لفظ همان گوساله چاق است. " فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ" طعام را نزديك ايشان برد، و گفت چرا نمىخوريد. چون ميهمانان را بشر پنداشته بود. " فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ "كلمه" ايجاس" كه مصدر فعل ماضى" اوجس" است به معناى احساس در باطن قلب مىباشد. و كلمه" خيفة" به معناى نوعى ترس است، و معناى جمله اين استكه: ابراهيم در باطن خود احساس نوعى ترس كرد، (كه با ترسهاى ديگر فرق داشت). " فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ" كلمه" صرة" به معناى فرياد شديد است، و از" صرير" دروازه گرفته شده، كه هنگام باز و بسته شدن صدا مىكند، و اين كلمه در مورد جماعت هم به همين شكل استعمال مىشود. و كلمه" صك" زدن با اعتماد شديد است . و معناى آيه اين است كه: (در اين ميان) همسر ابراهيم- كه بشارت را شنيده بود- با فرياد و زارى آمد در حالى كه سيلى به صورت خود مىزد، و مىگفت: آخر من پير زنى هستم كه در جوانىام نازا بودم چگونه حالا كه پير شدهام بچه مىآورم؟ و يا معنايش اين است كه: آيا هيچ سابقه دارد كه زنى عجوز و عقيم بچه بزايد. " قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ" اشاره با كلمه" كذلك" اشاره است به بشارتى كه ملائكه به اين زن و شوهر با اين وضعى كه دارند دادند. " قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ " كلمه" خطب" به معناى امرى عظيم و مهم است. و كلمه" حِجارَةً مِنْ طِينٍ" بهمعناى كلوخى كه چون سنگ محكم شده باشد. و كلمه" تسويم" به معناى علامت نهادن بر هر چيز است، چون از مصدر" سومة" اشتقاق يافته، كه به معناى علامت است. " فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَتَرَكْنَا فِيهَا آيَةً لِلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الألِيمَ " معنا اين است كه: وقتى فرشتگان به قريه لوط رسيدند، و آن حوادث در آنجا پيش آمد" فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ". خواستيم هر چند نفرى كه داراى ايمان بودند از قريه بيرون كنيم، و غير از يك خانوار" مِنَ الْمُسْلِمِينَ" از مسلمانان در آنجا نيافتيم، و آن خانواده لوط پيغمبر بودند،" وَ تَرَكْنا فِيها" و ما در سرزمين ايشان با زير و رو كردن آن سرزمين، و نابود كردن مردم" آية" يك آيت و نشانهاى از ربوبيت خود و از بطلان شركاء، در آنجا باقى گذاشتيم، يك آيت" لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ" براى مردمى كه از عذاب اليمبيمناكند، و ايشان را به ربوبيت ما رهنمون مىشود. " وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ" اين جمله عطف است بر جمله" وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً" و تقدير كلام چنين است و در داستان موسى هم آيتى است" اما با سلطانى آشكار و برهانى قاطع، و معجزات خيره كننده. " فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" كلمه" تولى" به معناى اعراض است. منظور از" ركن فرعون" جنود او است. و معنا اين است كه: فرعون با لشكريانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذيرفتند. " وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ"- يعنى فرعون يك بار گفت كه موسى مجنون است، و يك بار ديگر گفت كه وى ساحر است. " فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ" كلمه" نبذ" به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است به طورى كه از بىاعتنايى به آن حكايت كند. و كلمه" يم" به معناى دريا است. و كلمه" مليم" به معناى ننگآور، و يا به عبارت ديگر كسى است كه كارى كند كه مستحق ملامت شود. و معناى آيه شريفه اين است كه: ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند، گرفتيم و به دريا ريختيم، و اين بعد از آن بود كه وى از كفر و لجبازى و طغيان، به مرحلهاى رسيده بود كه مستحق ملامت بود. " وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ" كلمه" أرسلنا" در اين آيه به معناى رها كردن است. و باد عقيم-آن بادى است كه از آوردن فايدهاى كه در بادها مطلوبست، امتناع دارد و از آن عقيم است، و چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است، هم چنان كه آيه بعدى بدان اشاره دارد. " ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ"" ما تذر"- يعنى هيچ چيز را رها نمىكند، مگر آنكه چون استخوان پوسيده آردش مىسازد. و كلمه" رميم" به معناى هر چيزى است كه هلاك و پوسيده شده باشد، مانند استخوان پوسيده پودر شده. " وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ " يعنى و در داستان قوم ثمود هم آيتى است كه به ايشان گفته شد:" تا چند روزى خوش باشيد" و گوينده اين تهديد پيغمبرشان صالح (ع) بود كه به ايشان فرمود:" تا سه روز ديگر در خانههايتان خوش باشيد كه اين وعدهاى است تكذيب ناشدنى" و اين تهديد را وقتى به ايشان گفت كه ماده شترى را كه به معجزه از شكم كوه بيرون شد كشتند. صالح (ع) سه روز مهلتشان داد، تا در اين سه روز از كفر و طغيان خود برگردند، ولى اين مهلت سودشان نبخشيد، و كلمه عذاب بر آنان حتمى شد. " فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ " كلمه" عتو"به معناى امتناع ورزيدن و شانه خالى كردناز اطاعت است كه قهرا با تمرد منطبق مىشود. و مراد از اين تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است. اينكه در اينجا عذاب قوم صالح را صاعقه خوانده، منافات با آيه شريفه" وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ" « سوره هود، آيه 67.» ندارد، كه عذاب آن قوم را صيحه دانسته، براى اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صيحه. " فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ" اين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند. " وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ"- اين جمله عطف است بر جمله" فَمَا اسْتَطاعُوا" و معناى دو جمله اين است كه: نه خودشان توانستند برخيزند، و نه كسى ديگر ياريشان كرد و عذاب را از ايشان برگردانيد. " وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" اين جمله عطف است بر داستانهاى سابق، و اگر كلمه" قوم" منصوب شده به خاطر اين است كه مفعول فعلى تقديرى است، كه تقديرش" و أهلكنا قوم نوح" است. مىفرمايد ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمى فاسق و روىگردان از امر خدا بودند. " وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ" از اين آيه به بعد، به سياق سابق سوره كه مىفرمود:" وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ ..." برگشته. و كلمه" ايد"، هم به معناى قدرت مىآيد و هم به معناى نعمت، بنا بر معناى اول آيه چنين مىشود كه: ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى توصيف و اندازهگيرى نمىشود، و ما داراى وسعتى در قدرت هستيم.. و بنا بر معناى دوم آيه چنين مىشود كه: ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مقارن با نعمتى بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمىتوان تقدير كرد، و ما داراى نعمتى واسع هستيم. احتمال هم دارد كه كلمه" موسعون" از اين اصطلاح گرفته شده باشد كه مىگويند: " فلان اوسع فى النفقة- فلانى در نفقه توسعه داد" يعنى خيلى خرج كرد، در نتيجه منظور توسعه دادن به خلقت آسمان خواهد بود، كه بحثهاى رياضى امروز هم آن را تاييد مىكند. " وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ" كلمه" فرش" به معناى گستردن است، و همچنين كلمه" مهد". و معناى آيه اين است كه: ما زمين را گسترديم و مسطحش كرديم تا شما بتوانيد روى آن قرار گيريد، و در آن ساكن شويد، پس ما چه خوب گسترندهاى هستيم. " وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ" كلمه" زوجين" به معناى هر دو چيزى است كه مقابل هم باشند، يكى فاعل و مؤثر باشد، ديگرى منفعل و متاثر، از آنكه فاعل است عملى سر زند، و بر آنكه منفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى گفتهاند: اين كلمه به معناى مطلق هر دو چيز متقابل است، مانند زن و شوهر، زمين و آسمان، شب و روز، خشكى و دريا، و انس و جن. و بعضى گفتهاند: اصلا اين كلمه به معناى زن و شوهر است نه به معناى دو چيز متقابل. " لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ"- يعنى اگر از هر چيزى جفت خلق كرديم براى اين است كه شايد شما متذكر شويد و بفهميد كه خالق آن، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است، بلكه واحدى است كه سراسر جهان شاهد بر يكتايى او است. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ] [ 6:8 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||