|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
(آيـه 25)ـ در ايـن آيـه بـه نـكـتـه ديگرى در ارتباط با مساله صلح حديبيه و فلسفه آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((آنها (دشمنان شما) كسانى هستند كه كافر شدند, و شمارا از (زيارت ) مسجدالحرام و رسـيدن قربانيهايتان به محل قربانگاه بازداشتند)) (هم الذين كفروا وصدوكم عن المسجدالحرام والهدى معكوفا ان يبلغ محله ). يـك گـنـاه آنـهـا كـفـرشـان بود, و گناه ديگر اين كه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بازداشتند و اجازه ندادند كه شترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد. اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوندى آنها را به دست شما كيفر دهد وسخت مجازات كند. امـا چـرا چـنين نكرد در ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته , مى فرمايد: ((و هرگاه مردان و زنان با ايـمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زيردست و پا, از بين نمى رفتندكه از اين راه عيب و عارى نـاآگـاهـانـه بـه شـمـا مـى رسيد)) خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد و شما را بر آنها مسلط مـى سـاخـت تـا كـيـفـر خود را ببينند (ولولا رجال مؤمنون ونساء مؤمنات لم تعلموهم ان تطؤهم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ). اين آيه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستندولى به عللى قادر به مهاجرت نشده , و در مكه مانده بودند. سـپـس بـراى تكميل اين سخن مى افزايد: ((هدف اين بود كه خدا هركس رامى خواهد در رحمت خود وارد كند)) (ليدخل اللّه فى رحمته من يشاء). آرى ! خدا مى خواست مؤمنان مستضعف ((مكه )) مشمول رحمت او باشند, وصدمه اى به آنها نرسد . و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((و اگر مؤمنان و كفار (در مكه ) ازهم جدا مى شدند (و بيم از ميان رفتن مؤمنان مكه نبود ما) كافران را عذاب دردناكى مى كرديم )) و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم (لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما). درسـت اسـت كـه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند, ولى سنت پروردگار ـجز در موارد استثنائى ـ انجام كارها از طريق اسباب عادى است . از روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل سنت ذيل اين آيه نقل شده ,استفاده مى شود كه منظور از آن , افـراد بـاايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند,خداوند به خاطر آنها اين گروه كفار را مجازات نكرد. (آيه 26)ـ در ايـنـجـا بـاز مـسائل مربوط به ماجراى ((حديبيه )) تعقيب مى شود, وصحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند. نـخست به يكى از مهمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا وپيامبر(ص ) و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده , مى گويد: به خاطر بياوريد((هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند)) (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية ). و بـه خـاطر آن مانع ورود پيامبر(ص ) و مؤمنان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند, و گـفتند: اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما راكشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شـونـد و سـالم باز گردند, عرب درباره ما چه خواهد گفت ؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟. آنـهـا بـا ايـن عـمـل هـم احـتـرام خانه خدا و حرم امن او را شكستند, و هم سنتهاى خود را زيرپا گذاشتند, و هم پرده ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند. سـپـس مى افزايد: ((و (در مقابل ) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش ومؤمنان نازل فرمود)) (فانزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين ). ايـن آرامـش كـه مـولود ايمان و اعتقاد به خداوند, و اعتماد بر لطف او بود, آنهارا به خونسردى و تـسـلط بر نفس دعوت كرد, تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله ((بسم اللّه الـرحـمـن الرحيم )) را ـكه رمز اسلام در شروع كارها بودـ بردارند, و به جاى آن ((بسمك اللهم )) ـكـه از يـادگـارهـاى دوران گـذشـته عرب بودـ در آغاز صلحنامه حديبيه بنگارند و حتى لقب ((رسول اللّه )) را از كنار نام گرامى ((محمد))(ص ) كنند و حاضر شدند كه برخلاف عشق و علاقه سـوزانـى كـه بـه زيـارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان ((حديبيه )) به سوى مدينه باز گردند,و شترهاى خود را برخلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند, و بدون انجام مناسك از احرام به در آيند. آرى ! فرهنگ جاهليت دعوت به ((حميت )) و ((تعصب )) و ((خشم جاهلى ))مى كند, ولى فرهنگ اسلام به ((سكينه )) و ((آرامش )) و ((تسلط بر نفس )). سپس مى افزايد: ((و (خداوند) آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت , و آنان ازهركس شايسته تر و اهل آن بودند)) (والزمهم كلمة التقوى وكانوا احق بها واهلها). در پايان آيه مى فرمايد: ((و خداوند به همه چيز داناست )) (وكان اللّه بكل شى عليما). او هـم نـيـات سـؤ كـفـار را مى داند, و هم پاكدلى مؤمنان راستين را, در اينجاسكينه و تقوا نازل مى كند, و در آنجا حميت جاهليت را مسلط مى سازد. (آيه 27)ـ اين آيه نيز فراز ديگرى از فرازهاى مهم داستان ((حديبيه )) را ترسيم مى كند,ماجرا اين بود: پيامبر(ص ) درمدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك ((عمره )) وارد مكه مى شوند, و اين خواب را براى ياران بيان كرد, همگى شاد وخوشحال شدند, اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد, هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حـديـبـيـه بـه روى آنـهـا بـسـتـنـد, گـرفـتـارشـك وتـرديـدشـدنـد, كـه مـگـر رؤياى پيامبر هم ممكن است نادرست ازآب درآيد؟. پـيامبر(ص ) در پاسخ اين سؤال فرمود: مگر من به شما گفتم اين رؤيا همين امسال تحقق خواهد يافت ؟. ايـن آيـه در همين رابطه در طريق بازگشت به مدينه نازل شد و تاكيد كرد كه اين خواب , رؤياى صادقه بوده و چنين مساله اى حتمى و قطعى و انجام شدنى است . مـى فـرمايد: ((خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت )) (لقد صدق اللّه رسوله الرؤْيا بالحق ). سـپـس مـى افـزايـد: ((بطور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امـنـيت , و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده , يا (ناخنهاى خود را) كوتاه كرده ايد, و از هيچ كس تـرس و وحشتى نداريد)) (لتدخلن المسجدالحرام ان شاء اللّه آمنين محلقين رؤسكم ومقصرين لا تخافون ). ((ولـى خـداونـد چيزهائى را مى دانست كه شما نمى دانستيد)) و در اين تاخير حكمتى بود (فعلم مالم تعلموا). ((و قبل از آن , فتح نزديكى (براى شما) قرارداده است )) (فجعل من دون ذلك فتحا قريبا). تـعـبير به ((فتحا قريبا)) تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد, زيرا فاصله كمترى باتحقق عينى اين خواب داشت . (آيـه 28)ـ در ايـن آيـه و آيـه بعد كه آخرين آيات سوره فتح است به دو مساله مهم ديگر در ارتباط با ((فتح المبين )) يعنى ((صلح حديبيه )) اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شدن اسلام است , و ديـگـرى اوصاف ياران پيامبر اسلام (ص ) وويژگيهاى آنان , و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند. نخست مى گويد: ((او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد, تا آن را بر همه اديان پـيـروز كـنـد, و كافى است كه خدا گواه اين موضوع باشد)) (هوالذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله وكفى باللّه شهيدا). اين وعده اى است صريح و قاطع , از سوى خداوند قادر متعال , در رابطه باغلبه اسلام بر همه اديان . يـعـنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر(ص ) به شما خبر پيروزى داده كه بانهايت امنيت وارد مسجدالحرام مى شويد, و مراسم عمره را به جا مى آوريد بى آنكه كسى جرات مزاحمت شما را داشته بـاشد, و نيز اگر خداوند بشارت ((فتح قريب ))(پيروزى خيبر) را مى دهد تعجب نكنيد, اينها اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت . در ايـن كـه مـنـظـور از ايـن پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى ؟ بايدبگوييم : كلمه (لـيـظـهـره ) دليل بر غلبه خارجى است , و به همين دليل مى توان گفت :علاوه بر مناطق بسيار وسـيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم درقلمرو اسلام قرار گرفته , و هم اكنون بيش از چهل كشور اسلامى با جمعيتى حدوديك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند, و زمانى فـرا خـواهـد رسـيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد, و اين امر به وسيله قيام حضرت مهدى (عج) ـتكميل مى گردد. (آيه 29)ـ در اين آيه به ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر(ص ) و آنها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخارو مباهاتى است براى آنها كه در ((حديبيه )) و مـراحـل ديگر پايمردى به خرج دادند, وهم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار. در آغاز مى فرمايد: ((محمد(ص ) فرستاده خداست )) (محمد رسول اللّه ). سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكارو اعمال آنها را طى پنج صـفت چنين بيان مى كند: ((و كسانى كه با او هستند در برابركفار سرسخت و شديدند)) (والذين معه اشداء على الكفار). و در دومين وصف مى گويد: ((و در ميان خود مهربانند)) (رحماء بينهم ). در حـقـيـقـت عواطف آنها در اين ((مهر)) و ((قهر)) خلاصه مى شود, اما نه جمع ميان اين دو در وجود آنها تضادى دارد, و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها دربرابر دوست سبب مى شود كه از جاده حق و عدالت قدمى بيرون نهند. در سـومـيـن صـفت كه از اعمال آنها سخن مى گويد, مى افزايد: ((پيوسته آنها رادر حال ركوع و سجود مى بينى )) و همواره به عبادت خدا مشغولند (تريهم ركعاسجدا). ايـن تـعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش ((ركوع )) و ((سجود)) ترسيم شده , به عنوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند, عبادتى كه رمز تسليم دربرابر فرمان حق , و نفى كبر و خودخواهى و غرور, از وجود ايشان است . در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند, مى فرمايد:((آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند)) (يبتغون فضلا من اللّه ورضوانا). نـه بـراى تظاهر و ريا قدم برمى دارند, و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند,بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده . و در پـنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد: ((نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است )) (سيماهم فى وجوههم من اثر السجود). قـرآن بـعـد از بـيـان هـمه اين اوصاف مى افزايد: ((اين توصيف آنان در تورات است (ذلك مثلهم فى التورية ). ايـن حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه پيش از هزار سال قبل نازل شده است . ولـى نـبـايـد فـرامـوش كرد كه تعبير ((والذين معه )) (و كسانى كه با او هستند)سخن از افرادى مى گويد كه در همه چيز با پيامبر(ص ) بودند, در فكر و عقيده واخلاق و عمل , نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هرچند خطشان با او متفاوت بود. سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى ((انجيل ))پرداخته , چنين مى گويد: ((و تـوصـيـف آنـهـا در انجيل , همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته , سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و برپاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را بـه شـگـفـتـى وامـى دارد)) (ومثلهم فى الا نجيل كزرع اخرج شطـه فـازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ). در حـقـيـقـت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعادوجود آنها را از نظر عـواطـف و اهـداف و اعـمـال و صورت ظاهر بيان مى كند و امااوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است ـ دقت كنيد. آرى ! آنها انسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از ((حركت )) باز نمى ايستند. همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روزخيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند. سـپـس در دنـبـاله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى , اين نمو و رشد سريع , و اين حركت پربركت , به هـمان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود ((اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد)) (ليغيظ بهم الكفار). و در پايان آيه مى فرمايد: (((ولى ) كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خـداونـد وعـده آمـرزش و اجر عظيمى داده است )) (وعداللّه الذين آمنوا وعملوا الصالحات منهم مغفرة واجرا عظيما). بـديـهى است اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد ايمان و عمل صالح در آن جمع بود, بنابراين تكرار ايـن دو وصـف اشـاره بـه تـداوم آن اسـت , يـعـنـى خداوند اين وعده را تنها به آن گروه از ياران مـحمد(ص ) داده كه در خط او باقى بمانند, و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند, وگرنه كسانى كـه يك روز در زمره دوستان و ياران او بودند, وروز ديگر از او جدا شدند و راهى برخلاف آن را در پيش گرفتند, هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند. ((پايان سوره فتح )). [ جمعه ۱۳۸۷/۰۱/۰۹ ] [ 12:58 ] [ سعید ]
(آيه 11)ـ بـعـد از ذكـر سـرنـوشت منافقان و مشركان در آيات قبل , در اينجا وضع متخلفان و بازماندگان ضعيف الايمان را بازگو مى كند, تا حلقات اين بحث تكميل گردد. مى فرمايد: ((به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين (عذرتراشى كرده )مى گويند: (حفظ) اموال و خـانـواده هـاى ما, ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم ) بـراى مـا طـلب آمرزش كن ))! (سيقول لك المخلفون من الا عراب شغلتنا اموالنا واهلونا فاستغفر لنا). ((آنـهـا به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند)) (يقولون بالسنتهم ماليس فى قلوبهم ) آنها حتى در توبه خود صادق نيستند. ولـى بـه آنـهـا ((بگو: چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هرگاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند)) مانع گردد (قل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا). آرى ((خداوند به همه كارهايى كه انجام مى دهيد آگاه است )) (بل كان اللّه بماتعملون خبيرا). او بـه خـوبى مى داند كه اين عذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت داردشك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شماست . (آيـه 12)ـ سـپـس بـراى توضيح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد: ((ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت )) (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول والمؤمنون الى اهليهم ابدا). آرى ! عـلت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مساله اموال و زن و فرزندنبود, بلكه عامل اصلى سـؤظـنـى بود كه به خدا داشتيد, و با محاسبات غلط خودچنين فكر مى كرديد كه اين سفر, سفر پايانى عمر پيامبر(ص ) و مؤمنان است و بايداز آن كناره گيرى كرد. ((و ايـن (پـندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد)) (وزين ذلك فى قلوبكم وظننتم ظن السوء). چرا كه فكر مى كرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده , و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!. ((و سرانجام (در دام شيطان افتاديد و) هلاك شديد))! (وكنتم قوما بورا). چـه هلاكتى از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى , و بيعت رضوان وافتخارات ديگر محروم شديد, و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود, و در آينده عذاب دردناك آخرت است . (آيـه 13)ـ از آنـجـا كـه ايـن مـوضعگيريهاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى گرفت در اين آيه مى گويد: ((آن كسى كه به خدا و پيامبرش ايمان نياورده (سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم )) (ومن لم يؤمن باللّه ورسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا). (آيـه 14)ـ و سـرانجام براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد: ((مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خداست , هركس را بخواهد(و شايسته بداند) مى بخشد و هركس را بخواهد مجازات مى كند, و خداوندآمرزنده و رحيم است )) (وللّه ملك السموات والا رض يغفر لمن يشاء ويعذب من يشاء وكان اللّه غفورا رحيما). (آيه 15)ـ هـنـگـامـى كه پيامبر(ص ) از ((حديبيه )) بازمى گشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حـديـبيه را بشارت به ((فتح خيبر)) داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند, و غنائم جنگى مخصوص آنهاست . امـا ايـن دنياپرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر(ص ) در اين جنگى كه در پيش دارد قـطـعـا پـيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه اسلام خواهدافتاد, از فرصت استفاده كرده , خدمت پيامبر(ص ) آمدند, و اجازه شركت در ميدان ((خيبر)) خواستند!. غافل از اين كه آيات قرآن از قبل نازل شده بود, و سر آنها را فاش ساخته بود. چـنـانـكـه در آيـه مـى خـوانـيـم : ((هـنـگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد مـتـخـلـفـان (حـديـبـيـه ) مـى گـويـنـد: بـگـذاريـد مـا هـم در پى شمابيائيم )) و در اين جهاد شركت كنيم (سيقول المخلفون اذاانطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونانتبعكم ). قـرآن در پـاسـخ اين گروه سودجو و فرصت طلب مى گويد: ((آنها مى خواهندكلام خدا را تغيير دهند)) (يريدون ان يبدلوا كلا م اللّه ). سـپـس مـى افزايد: ((به آنها بگو: شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد)) و حق نداريددر اين ميدان شركت كنيد (قل لن تتبعونا). اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم ((اين گونه خداوند از قبل گفته (وما را از آينده شما باخبر ساخته ) است )) (كذلكم قال اللّه من قبل ). خـداونـد دسـتـور داده ((غنائم خيبر)) مخصوص ((اهل حديبيه )) باشد و احدى باآنها در اين امر شركت نكند!. ولـى ايـن متخلفان بى شرم و پرادعا, باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند ((و بـه زودى مـى گـويـنـد: (مـطـلـب چـنين نيست ) بلكه شما نسبت به ما حسد مى ورزيد))! (فسيقولون بل تحسدوننا). و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر(ص ) را تكذيب مى كنند, و ريشه منع آنها را از شركت در ((غزوه خيبر)) حسادت مى شمرند!. قرآن در آخرين جمله مى گويد: ((ولى آنها جز اندكى نمى فهمند))! (بل كانوالا يفقهون الا قليلا ) . آرى ! ريشه تمام بدبختيهاى آنها جهل و نادانى و بى خبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است , جهل در مورد خداوند, و عدم معرفت مقام پيامبر(ص ) وبى خبرى از سرنوشت انسانها, و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا. (آيه 16)ـ در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان ((حديبيه )) آيه شريفه پيشنهادى به آنها كرده , و راه بـازگـشت را به روى آنها چنين مى گشايد و مى فرمايد:((به متخلفان از اعراب (باديه نشين ) بگو: به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى نيرومند و جنگجو برويد, و با آنها پيكار كنيد تـا اسـلام بـيـاورنـد)) (قل للمخلفين من الا عراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون ). ((پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد, و اگر سرپيچى كنيد ـ همانگونه كه در گـذشـته نيز سرپيچى كرديد ـ خداوند شما را با عذاب دردناكى كيفر مى دهد)) (فان تطيعوا يؤتكم اللّه اجرا حسنا وان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما). بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد,وگرنه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن , و در ميدانهاى راحت و پرغنيمت شركت نمودن به هيچ وجه ممكن نيست . اين قوم جنگجو و پرقدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟. جمله ((تقاتلونهم او يسلمون )) (با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند) دليل براين است كه اهل كتاب نـبـودنـد, زيـرا آنـها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند, بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شـرائط اهـل ذمه و همزيستى مسالمت آميز بامسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند, تنها مشركان و بـت پرستان هستند كه چيزى جزاسلام از آنان پذيرفته نمى شود, زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك ((دين ))نمى شناسد, و اجبار در ترك بت پرستى جايز است . و بـاتـوجـه به اين كه در عصر پيامبر(ص ) بعد از ماجراى حديبيه غزوه مهمى بامشركان جز ((فتح مـكه )) و غزوه ((حنين )) وجود نداشت , آيه فوق مى تواند اشاره به آنها باشد, مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سخت كوشى از طايفه هوازن و بنى سعد در آن شركت داشتند. (آيـه 17)ـ بـعـد از نـزول آيـه قـبل و تهديد متخلفان به ((عذاب اليم )) جمعى ازمعلولين يا بيماران خـدمـت پيامبر(ص ) آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا!تكليف ما در اين ميان چيست ؟ در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگوكرد: ((بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست )) اگر در ميدان جهاد شركت نكنند (ليس على الا عمى حرج ولا على الا عرج حرج ولا على المريض حرج ). تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانائى است , تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جمله آنها ((توانائى و قدرت )) است و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است . الـبـته اين گروه گرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدارتوان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند. و شـايـد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد: ((و هركس خدا و رسـولـش را اطـاعـت نمايد او را در باغهائى (از بهشت )وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش ) جارى است , و آن كس كه سرپيچى كند او رابه عذاب دردناكى گرفتار مى سازد))! (ومن يطع اللّه ورسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الا نهار ومن يتول يعذبه عذابا اليما). (آيه 18)ـ گـفـتـيـم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان ((پيامبر))(ص ) و ((قريش )) رد و بدل شد, از جمله پـيـامـبـر(ص ) ((عثمان بن عفان )) را به عنوان نماينده نزد مشركان مكه فرستاد; قريش عثمان را مـوقـتا توقيف كردند, و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده ;پيامبر(ص ) فرمود: من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم . سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد, و با مردم تجديد بيعت كرد, و از آنهاخواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند, و كسى پشت به ميدان جهاد نكند. ايـن بـيـعـت بـه عـنـوان ((بيعت رضوان )) (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد,و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود. قرآن در اينجا از اين ماجرا سخن مى گويد, مى فرمايد: ((خداوند از مؤمنان ـ هنگامى كه در زير آن درخـت بـا تـو بيعت كردندـ راضى و خشنود شد)) (لقد رضى اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة ). هدف از اين ((بيعت )) انسجام هر چه بيشتر نيروها, تقويت روحيه , تجديدآمادگى رزمى , سنجش افكار, و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود. و خداوند به اين مؤمنان فداكار چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتررضايت و خشنودى او بود. سپس مى افزايد: ((خدا آنچه را در درون دلهايشان (از صداقت و ايمان وآمادگى و وفادارى نسبت بـه ايـن پـيـمـان ) نـهفته بود مى دانست , از اين رو آرامش را بردلهايشان نازل كرد)) (فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ). آن چنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان درميان سلاحهاى آماده آنها ترس ووحشتى به دل راه نمى دادند و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود. و در پـايـان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده , مى فرمايد: ((و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود)) (واثابهم فتحا قريبا). آرى ! ايـن فـتـح ـكه به گفته اكثر مفسران ((فتح خيبر))ـ سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود. و تعبير به ((قريبا)) (به زودى ) تاييدى است بر اين كه منظور ((فتح خيبر)) است . (آيـه 19)ـ چـهـارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شدغنائم فراوان مادى بود چـنـانكه در اين آيه مى فرمايد: پاداش ديگر ((غنائم بسيارى كه آن را به دست مى آورند)) (ومغانم كثيرة ياخذونها). اين تعبير مى تواند تمام غنائم جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح خيبر رخ داددربر گيرد. و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: ((و خداوند شكست ناپذير و حكيم است )) (وكان اللّه عزيزا حكيما). (آيه 20)ـ باز هم بركات صلح حديبيه ! قرآن همچنان بحثهاى مربوط به ((صلح حديبيه )) و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند, و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد. نخست مى فرمايد: ((خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد, ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت )) (وعدكم اللّه مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ). لـحـن آيـه نشان مى دهد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد, چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت . سپس به يكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرااشاره كرده , مى افزايد: ((و دست تعدى مردم [دشمنان ] را از شما بازداشت )) (وكف ايدى الناس عنكم ). ايـن لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آن هم در نقطه اى دور از وطـن و بـيـخ گـوش دشـمن , مورد تهاجم قرار نگرفتند, و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هرگونه اقدام و حمله خوددارى كردند. سـپس در ادامه آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و (هدف اين بود كه اين وقايع ) نشانه اى (بر حقانيت دعوت تو) براى مؤمنان باشد, و خداوند شما را به راه راست هدايت كند)) (ولتكون آية للمؤمنين ويهديكم صراط مستقيما). (آيـه 21)ـ در ايـن آيه بشارت بيشترى به مسلمانان داده , مى گويد: ((و نيزغنائم و فتوحات ديگرى (نصيبتان مى كند) كه شما توانائى آن را نداريد ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد, و خداوند بر همه چيز تواناست )) (واخرى لم تقدروا عليهاقد احاط اللّه بها وكان اللّه على كل شى قديرا). مـمـكن است اين وعده غنيمت و پيروزيها اشاره به فتح ((مكه )) و غنائم ((حنين )) و يا فتوحات و غنائمى كه بعد از پيغمبر(ص ) نصيب امت اسلامى شدـمانند فتح ايران و روم و مصرـ و يا اشاره به همه آنها باشد. ايـن آيـه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد درباره حوادث آينده است ,اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت . (آيـه 22)ـ قـرآن همچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم ((حديبيه )) را بازگومى كند, و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند. نـخست اين كه : تصور نكنيد اگر در سرزمين ((حديبيه )) درگيرى ميان شما ومشركان مكه رخ مى داد, مشركان برنده جنگ مى شدند, چنين نيست ((و اگر كافران (در سرزمين حديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند, سپس ولى وياورى نمى يافتند)) (ولو قاتلكم الذين كفروا لولوا الا دبار ثم لا يجدون وليا ولا نصيرا). (آيـه 23)ـ ايـن مـنحصر به شما نيست ((اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است , و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت )) (سنة اللّه التى قدخلت من قبل ولن تجد لسنة اللّه تبديلا ). ايـن يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤمنان در امر جهاد ضعف وسستى نشان ندهند, و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند, خداآنها را پيروز مى كند. نـكـته مهمى كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويندافسوس كه ما قيام نـكـرديم و اين گروه اندك را درهم نكوبيديم , افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم , افسوس و افسوس !. (آيـه 24)ـ نـكته ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد: ((اوكسى است كه دست آنها [كفار] را از شما و دست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرده بعد از آن كه شما را بر آنها پيروز سـاخـت , و خـداوند به آنچه انجام مى دهيدبيناست )) (وهو الذى كف ايديهم عنكم وايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم وكان اللّه بما تعملون بصيرا). [ جمعه ۱۳۸۷/۰۱/۰۹ ] [ 12:57 ] [ سعید ]
سوره فتح [48] اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 29 آيه است . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر (آيه 1)ـ در نـخستين آيه اين سوره بشارت عظيمى به پيامبر(ص ) داده شده است ,بشارتى كه طبق بعضى از روايـات نـزد پـيـامبر(ص ) محبوبتر از تمام جهان بود,مى فرمايد: ((ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ! )) (انا فتحنا لك فتحا مبينا). منظور از اين فتح پيروزى عظيمى است كه از ((صلح حديبيه )) نصيب مسلمانان شد. امـا بـراى روشن شدن تفسير اين آيات بايد قبل از هر چيز فشرده اى از داستان حديبيه را در اينجا بياوريم كه به منزله شان نزول آن است . داستان صلح حديبيه : در سـال شـشـم هجرت ماه ذى القعده پيغمبراكرم (ص ) به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد و هـمـه مـسـلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود, اما گروهى خوددارى كردند, ولى جمع كثيرى از مهاجران و انصار و اعراب باديه نشين درخدمتش عازم مكه شدند. ايـن جـمـعـيت كه در حدود يك هزار و چهارصد نفر بودند همگى لباس احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى شد هيچ سلاح جنگى با خود برنداشتند. هنگامى كه پيامبر به ((عسفان )) در نزديكى مكه رسيدباخبر شدكه قريش تصميم گرفته اند از ورود او بـه مـكـه جلوگيرى نمايند, تا اين كه پيامبر(ص ) به ((حديبيه ))رسيد; پيامبر(ص ) به ((عمر)) پـيـشـنهاد فرمود كه به مكه رود و اشراف قريش را ازهدف اين سفر آگاه سازد, عمر گفت : بهتر ايـن است كه ((عثمان )) به اين كار مبادرت ورزد, عثمان به سوى مكه آمد و چيزى نگذشت كه در مـيـان مسلمانان شايع شد اورا كشته اند, در اينجا پيامبر(ص ) تصميم به شدت عمل گرفت و در زير درختى كه درآنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام ((بيعت رضوان )) معروف شد, و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند, ولى چيزى نگذشت كه عثمان سالم بازگشت و به دنبال او قريش ((سهيل بن عمرو)) را براى مصالحه خدمت پيامبر(ص )فرستاد. بـعـد از گـفـتـگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد اين پيمان در حقيقت يك پيمان عدم تعرض همه جانبه بود كه به جنگهاى مداوم و مكرر بين مسلمانان ومشركان موقتا پايان مى داد. ((مـتـن پـيـمـان صلح )) از اين قرار بود كه پيامبر(ص ) به على (ع ) دستور داد((بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم )). ((سـهـيـل بـن عمرو)) كه نماينده مشركان بود گفت : من با چنين جمله اى آشنانيستم , بنويس بسمك اللهم !. پيامبر(ص ) فرمود: ((بنويس : بسمك اللهم ))!. سپس فرمود: بنويس اين چيزى است كه محمد رسول اللّه (ص ) با سهيل بن عمرومصالحه كرده !. ((سهيل )) گفت : ما اگر تو را ((رسول اللّه )) مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم , تنهااسم خودت , و اسم پدرت را بنويس . پـيغمبر(ص ) فرمود: مانعى ندارد, بنويس : ((اين چيزى است كه ((محمدبن عبداللّه )) با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند. علاوه بر اين همه آزادند هركس مى خواهد در پيمان محمد وارد شود وهركس مى خواهد در پيمان قريش . از ين گذشته محمد امسال باز مى گردد و وارد مكه نمى شود, اما سال آينده مابه مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم و يارانش بيايند اما بيش از سه روز توقف نكنند. در ايـنـجـا پـيامبر(ص ) دستور داد شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودنددر همانجا قربانى كـنـنـد, سـرهـاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند اما اين امربراى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود. ولى پيغمبر شخصا پيشگام شد, و شتران قربانى را نحر فرمود, و از احرام بيرون آمد, و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است . مـسـلـمين هنگامى كه چنين ديدند تسليم شدند و دستور پيامبر(ص ) دقيقااجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند, اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنهاسنگينى مى نمود, چرا كه ظاهر قضيه يك نـاكـامـى و شـكست بود ولى خبر نداشتندكه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزيهائى براى مـسـلمانان و آينده اسلام نهفته است , و در همين هنگام بود كه سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد. به دنبال صلح حديبيه مشركين با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در عرض سه سال گروه عظيمى اسلام آوردند, و جمعيت مسلمانان با آنها فزونى گرفت . (آيه 2)ـ در ايـن آيـه و آيـه بعد قسمتى از نتايج پربركت ((فتح مبين )) (صلح حديبيه ) كه درآيه قبل آمده است تشريح شده . مـى فـرمـايـد: هـدف اين بود ((تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تونسبت مى دادند بـبـخشد (و حقانيت تو را ثابت نموده ) و نعمتش را بر تو تمام كند وبه راه راست هدايتت فرمايد)) (ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك وما تاخر ويتم نعمته عليك ويهديك صراطا مستقيما). (آيه 3)ـ ((و پيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند)) (وينصرك اللّه نصراعزيزا). و بـه اين ترتيب خداوند چهار موهبت عظيم در سايه اين فتح مبين نصيب پيامبرش كرد: مغفرت , تكميل نعمت , هدايت و نصرت . پاسخ به يك سؤال مهم : با اين كه پيامبر به حكم مقام عصمت از هر گناهى پاك است منظور از اين جمله چيست ؟ . براى پى بردن به جامعترين پاسخ , مهم اين است كه ما رابطه ((فتح حديبيه )) رابا مساله ((آمرزش گناه )) پيدا كنيم كه كليد اصلى پاسخ به سؤال فوق در آن نهفته است . بـادقت در حوادث و رويدادهاى تاريخى به اين نتيجه مى رسيم : هنگامى كه مكتبى راستين ظاهر مـى شـود و قـد بـرمـى افـرازد, وفـاداران به سنن خرافى كه موجوديت خود را در خطر مى بينند هرگونه تهمت و نسبت ناروا به آن مى بندند. اگـر ايـن مـكـتـب در مـسير پيشرفت خود مواجه به شكست شود, دستاويزى محكم براى اثبات نسبتهاى ناروا به دست مخالفان مى افتد, و فرياد مى كشند نگفتيم چنين است , نگفتيم چنان است ؟ . امـا هنگامى كه به پيروزى نائل گردد و برنامه هاى خود را از بوته آزمايش موفق بيرون آورد, تمام نـسـبـتهاى ناروا نقش بر آب مى شود, و تمام ((نگفتيم ها)) به افسوس و ندامت مبدل مى گردد و جاى خود را به ((ندانستيم ها)) مى دهد!. مـخصوصا در مورد پيامبر اسلام (ص ) اين نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى بسيارفراوان بود, او را جنگ طلب , آتش افروز, بى اعتنا به سنتهاى راستين , غيرقابل تفاهم , و مانند آن مى شمردند. صـلـح حديبيه به خوبى نشان داد كه آئين او برخلاف آنچه دشمنان مى پندارند يك آئين پيشرو و الهى است . او به خانه خدا احترام مى گذارد, هرگز بى دليل به قوم و جمعيتى حمله نمى كند, او اهل منطق و حـسـاب اسـت ; او بـه راسـتـى هـمـه انسانها را به سوى محبوبشان ((اللّه )) دعوت مى كند, و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحميل نكنند اوطالب و صلح آرامش است . بـه ايـن ترتيب فتح حديبيه تمام گناهانى كه قبل از هجرت , و بعد از هجرت ياتمام گناهانى كه قـبـل از اين ماجرا و حتى در آينده ممكن بود به او نسبت دهند همه را شست , و چون خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر(ص ) نمود مى توان گفت خداوند همه آنها را شستشو كرد. نـتيجه اين كه اين گناهان , گناهان واقعى نبود, بلكه گناهانى بود پندارى و درافكار مردم و در بـاور آنـها, چنانكه در آيه 14 سوره شعرا در داستان موسى (ع )مى خوانيم كه موسى به پيشگاه خدا عرضه داشت : ((فرعونيان بر من گناهى دارند كه مى ترسم به جرم آن گناه مرا بكشند)) در حالى كه گناه او چيزى جز يارى فردمظلومى از بنى اسرائيل و كوبيدن ستمگرى از فرعونيان نبود. (آيه 4)ـ آنـچـه در آيـات گـذشته خوانديم مواهب بزرگى بود كه خدا در پرتو فتح مبين (صلح حديبيه ) نصيب پيامبر(ص ) كرد, اما در اين آيه از موهبت عظيمى كه بر همه مؤمنان مرحمت فرموده بحث مـى كـند, مى فرمايد: ((او كسى است كه آرامش را دردلهاى مؤمن نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند)) (هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ). چرا سكينه و آرامش بر دل آنها فرود نيايد در حالى كه ((لشكريان آسمانها وزمين از آن خداست , و خداوند دانا و حكيم است )) (وللّه جنود السموات والا رض وكان اللّه عليما حكيما). ((سكينة )) در اصل از ماده ((سكون )) به معنى آرامش و اطمينان خاطرى است كه هرگونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد. اين آرامش ممكن است جنبه عقيدتى داشته باشد, و تزلزل اعتقاد را برطرف سازد, يا جنبه عملى , بـه گـونـه اى كه ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان بخشد, البته تعبيرات خود آيه در اينجا بيشتر ناظر به معنى اول است . (آيه 5)ـ نـقـل كـرده اند هنگامى كه بشارت ((فتح مبين )) و ((اتمام نعمت )) و ((هدايت )) و((نصرت )) به پـيـغـمبر اسلام (ص ) در آيات نخست سوره داده شد بعضى از مسلمانان كه از حوادث ((حديبيه )) دلـتنگ بودند عرض كردند: ((گوارا باد بر تو اين همه مواهب الهى اى رسول خدا! خداوند آنچه را به تو داده و مى دهد بيان كرده , به ما چه خواهدداد؟)) در اينجا آيه نازل شد و به مؤمنان بشارت داد كه براى آنها نيز پاداشهاى بزرگى فراهم شده . قرآن همچنان در ارتباط با صلح ((حديبيه )) و بازتابهاى مختلف آن در افكارمردم , و نتايج پربار آن سخن مى گويد, و سرنوشت هر گروه را در اين بوته آزمايش بزرگ مشخص مى سازد. نخست مى فرمايد: ((هدف ديگر (از اين فتح مبين ) اين بود كه مردان و زنان باايمان را در باغهائى (از بـهـشـت ) وارد كـند كه نهرها از زير (درختانش ) جارى است ))(ليدخل المؤمنين والمؤمنات جنات تجرى من تحتها الا نهار). در حالى كه ((جاودانه در آن مى مانند)), و اين نعمت بزرگ هرگز از آنان سلب نمى شود (خالدين فيها). ((و گناهانشان را مى بخشد)) (ويكفر عنهم سيئاتهم ). ((و اين نزد خدا رستگارى بزرگى است ))! (وكان ذلك عنداللّه فوزا عظيما). (آيـه 6)ـ ولـى در بـرابـر ايـن گـروه , گـروه مـنـافـقـان و مشركان بى ايمان بودند كه در اين آيه سرنوشتشان اين گونه ترسيم شده : ((و (نيز هدف ديگر اين است كه خداوند) مردان و زنان منافق , و مـردان و زنـان مـشـرك را كـه بـه خـدا گـمان بد مى برندمجازات كند)) (ويعذب المنافقين والمنافقات والمشركين والمشركات الظانين باللّه ظن السوء). آرى ! مـنـافـقان و مشركان به هنگام حركت پيامبر(ص ) و مؤمنان از مدينه گمان داشتند كه اين گروه هرگز سالم به مدينه بازنخواهد گشت . سپس به توضيح اين عذاب و مجازات پرداخته و تحت چهار عنوان آن راشرح داده , مى گويد: آرى ((حـوادث نـاگوارى (كه براى مؤمنان انتظار مى كشند) تنهابر خودشان نازل مى شود)) (عليهم دائرة السوء). ديگر اين كه : ((خداوند بر آنان غضب كرده )) (وغضب اللّه عليهم ). ((و (نيز خداوند آنان را) از رحمت خود دورشان ساخته )) (ولعنهم ). ((و جـهـنـم را بـراى آنـها (از هم اكنون ) آماده كرده , و چه بد سرانجامى است ))(واعد لهم جهنم وساءت مصيرا). (آيـه 7)ـ در اين آيه بار ديگر به عظمت قدرت خداوند اشاره كرده ,مى گويد: ((لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند شكست ناپذير وحكيم است )) (وللّه جنود السموات والا رض وكان اللّه عزيزا حكيما). ايـن سـخن يك بار در ذيل مقامات و مواهب اهل ايمان آمد, و يك بار هم دراينجا در ذيل مجازات منافقان و مشركان , تا روشن شود خداوندى كه تمام جنودآسمان و زمين تحت فرمانش قرار دارند هم قدرت بر آن دارد هم توانائى بر اين ,هرگاه درياى رحمتش موج زند شايستگان را هر جا باشند شامل مى شود, و هرگاه آتش قهر و غضبش زبانه كشد مجرمى را قدرت فرار از آن نيست . (آيه 8)ـ گـفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از ناآگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت و حتى تعبيراتى در بـرابـر پيامبر(ص ) گفتند كه خالى از بى حرمتى نسبت به آن حضرت نبود مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر(ص )بار ديگر مورد تاكيد قرار گيرد. لـذا ايـن آيه پيامبر(ص ) را مخاطب قرار داده , مى گويد: ((به يقين ما تو را گواه (بر اعمال آنها) و بـشـارت دهـنـده , و بيم دهنده فرستاديم )) (انا ارسلناك شاهداومبشرا ونذيرا) گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك معنى گواه بر همه امتها. (آيـه 9)ـ در ايـن آيه پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر(ص ) بيان شده كه دو دستور درباره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش اوست , و سه دستور درباره ((اطاعت )) و ((دفاع )) و ((تعظيم )) مقام پيامبر(ص ) است . مى فرمايد: هدف اين است ((تا (شما مردم ) به خدا و رسولش ايمان بياوريد,و از او دفاع كنيد و او را بزرگ داريد, و خدا را صبح و شام تسبيح گوييد)) (لتؤمنواباللّه ورسوله وتعزروه وتوقروه وتسبحوه بكرة واصيلا ). (آيـه 10)ـ در ايـن آيـه اشـاره كوتاهى به مساله ((بيعت رضوان )) مى كند ـكه درآيه 18 همين سوره بـطـور مشروحتر آمده است ـ مى گويد: ((كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت ) تنها با خدا بـيعت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنهاست ))(ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يداللّه فوق ايديهم ). سپس مى افزايد: ((پس هركس پيمان شكنى كند تنها به زيان خودپيمان شكسته است )) (فمن نكث فانما ينكث على نفسه ). ((و آن كـس كـه نـسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند, به زودى , پاداش عظيمى به او خواهد داد)) (ومن اوفى بما عاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجرا عظيما). در ايـن آيـه , قـرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سرپيمان و عهد خود بـمـانـند پاداش عظيمى خواهند داشت , اما اگر آن را بشكنند زيانش متوجه خود آنهاست , تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند. [ جمعه ۱۳۸۷/۰۱/۰۹ ] [ 12:56 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||