منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
ادامه سوره حاقه
(آيه18)ـ در تفسير آيات گذشته گفته شد كه ((نفخ صور)) دو بار رخ مى دهد و چنانكه گفتيم آيات آغاز سوره از نفخه اول خبر مى دهد, و آيات بعد از نفخه دوم . در ادامـه هـمـين مطلب در اينجا مى فرمايد: ((در آن روز همگى به پيشگاه خداعرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند)) (يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خـافية ). الـبـته , انسانها و غيرانسانها در اين دنيا نيز دائما در محضر خدا هستند, ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد. نـه تنها اعمال مخفيانه انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه برملا مى گردد, و اين حـادثـه اى اسـت عظيم , و به گفته بعضى از مفسران عظيمتر ازمتلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان ! روز رسوائى بزرگ بدكاران وسربلندى بى نظير مؤمنان . (آيـه19)ـ و بـه دنـبال آن مى گويد: ((پس كسى كه نامه اعمالش را به دست راستش دهند (از فرط خـوشـحـالى ) فرياد مى زند كه (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرابگيريد و بخوانيد)) (فاما من اوتى كتـابه بيمينه فيقول هـاؤم اقرؤا كتـابيه ). (آيـه20)ـ سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده , مى گويد:((من يقين داشتم (كه قيامتى در كار است , و) به حساب اعمالم مى رسم )) (انى ظننت انى ملا ق حسـابيه ). يـعـنـى , آنـچه نصيب من شده به خاطر ايمان به چنين روزى است , و راستى هم همين است ايمان به حساب وكتاب به انسان روح تقوا و پرهيزگارى مى بخشد وتعهدو احساس مسؤوليت در او ايجاد مى كند, و مهمترين عامل تربيت انسان است . پاسخ به يك سؤال : در ايـنجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اين كه آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنند: اى اهل محشر! بياييد و نامه اعمال ما را بخوانيد, مگرگناهى در تمام نامه اعمالشان نيست ؟. پـاسـخ ايـن سؤال را مى توان از بعضى احاديث استفاده كرد از جمله , درحديثى از پيغمبرگرامى اسـلام (ص ) مـى خـوانـيـم كـه : ((خداوند در قيامت نخست ازبندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد, سپس مى فرمايد: من اين گناهان را در دنيابراى شما مستور ساختم , و امروز هم آن را مى بخشم سپس (فقط) نامه حسناتش رابه دست راست او مى دهند. (آيـه21)ـ در ايـن آيه گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده ,مى فرمايد: ((پس او در يك زندگى (كاملا) رضايتبخش قرار خواهد داشت )) (فهو فى عيشة راضية ). (آيه22)ـ گرچه با همين يك جمله همه گفتنيها را گفته است , ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد: او ((در بهشتى عالى )) قرار دارد (فى جنة عـالية ). بهشتى كه آنقدر رفيع و والاست كه هيچ كس مانند آن را نديده و نشنيده وحتى تصور نكرده است . (آيه23)ـ بهشتى كه ((ميوه هايش در دسترس است )) (قطوفهـا دانية ). نـه زحمتى براى چيدن ميوه ها دركار است , و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش , و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است . (آيـه24)ـ و در ايـن آيه , خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده , ((بخوريد و بياشاميد گوارا, در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد))(كلوا واشربوا هنيئا بمـا اسلفتم فى الا يام الخـالية ). آرى ! ايـن نـعـمـتـهاى بزرگ بى حساب نيست , اينها پاداش اعمال شماست البته اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است . (آيـه25)ـ در آيـات گـذشـته سخن از ((اصحاب اليمين )) و مؤمنانى بود كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود, ولى اين آيه درست به نقطه مقابل آنها يعنى ((اصحاب الشمال )) پرداخته , و در يك مقايسه وضع آن دو را كاملاروشن مى سازد. نخست مى فرمايد: ((اما كسى كه نامه اعمالش را به دست چپش بدهندمى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى دادند))! (واما من اوتى كتـابه بشمـاله فيقول يـا ليتنى لم اوت كتـابيه ). (آيه26)ـ ((و نمى دانستم حساب من چيست ))؟ (ولم ادر مـا حسـابيه ). (آيـه27)ـ ((اى كـاش مـرگـم فـرا مى رسيد))! و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد (يـا ليتهـا كـانت القـاضية ). آرى ! در آن دادگاه بزرگ , آهى حسرت بار, و ناله اى شرربار دارد, آرزو مى كندبا گذشته اش بكلى قطع رابطه كند, همان گونه كه در آيه 40 سوره نبا نيز آمده است :((ويقول الكـافر يـا ليتنى كنت ترابا; كافر در آن روز مى گويد: اى كاش خاك بودم (وگرفتار عذب نمى شدم )!)). (آيـه28)ـ سـپـس مـى افزايد: اين مجرم گنهكار زبان به اعتراف گشوده ,مى گويد: ((مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد)) و به درد امروز كه روز بيچارگى من است نخورد (مـا اغنى عنى مـاليه ). (آيـه29)ـ نـه تـنـها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود بلكه ((قدرت من نيز از دست رفت ))! (هلك عنى سلطـانيه ). خـلاصـه نـه مـال بـه كـار آمد, و نه مقام , و امروز با دست تهى , و در نهايت ذلت و شرمسارى , در دادگـاه عـدل الـهى حاضرم , همه اسباب نجات قطع شده , قدرتم برباد رفته , و اميدم از همه جا بريده است . (آيه30)ـ در ادامـه آيـات گـذشـته كه سخن از ((اصحاب شمال )) مى گفت كه نامه اعمالشان را به دست چـپـشـان مى دهند در اينجا به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده , مى فرمايد: در اين هـنـگـام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود: ((اورا بگيريدو دربند وزنجيرش كنيد))! (خذوه فغلوه ). (آيه31)ـ ((سپسس (گفته مى شود:) او را در دوزخ بيفكنيد)) (ثم الجحيم صلوه ). (آيـه32)ـ ((بـعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد)) (ثم فى سلسلة ذرعهـا سبعون ذراعا فاسلكوه ). ((ذراع )) بـه مـعنى فاصله آرنج تا نوك انگشتان است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بـوده , و يـك مـقـيـاس طبيعى است , ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمولى است بـطـورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را دربرمى گيرد, و همه دوزخيان را به آن زنجير مى بندند. (آيه33)ـ در اين آيه و آيه بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته ,مى فرمايد : ((چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد)) (انه كـان لا يؤمن باللّه العظيم ). و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردندنمى پذيرفت , و به اين ترتيب پيوند او با ((خالق )) بكلى قطع شده بود. (آيـه34)ـ ((و هـرگـز مـردم را بـر اطـعـام مـستمندان تشويق نمى نمود)) (ولا يحض على طعـام المسكين ). و به اين ترتيب پيوند خود را از ((خلق )) نيز بريده بود. از اين دو آيه به خوبى استفاده مى شود كه عمده اطاعات و عبادات ودستورات شرع را مى توان در رابـطـه بـا خـلـق و خـالق خلاصه كرد, و عطف ((اطعام مسكين )) بر ((ايمان )) اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ است . (آيـه35)ـ سـپـس مـى افـزايـد: ((چون عقيده و عمل او چنين بود ((از اين رو امروزهم در اينجا يار مهربانى ندارد))! (فليس له اليوم ههنـا حميم ). (آيه36)ـ ((و نه طعامى جز از چرك و خون )) (ولا طعـام الا من غسلين ). قـابـل تـوجـه ايـن كه كيفر و عمل آنها كاملا با هم متناسبند, به خاطر قطع پيوند باخالق , در آنجا دوسـت گـرم و صـمـيـمـى ندارند, و به خاطر ترك اطعام مستمندان ,غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پايين نمى رود, چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بينوايان جز خون دل طعامى نداشتند. (آيه37)ـ در اين آيه , براى تاكيد مى افزايد: ((غذائى كه جز خطاكاران آن رانمى خورند)) (لا ياكله الا الخـاطؤن ). كسانى كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر وبخل را مى پويند. (آيه38)ـ بـه دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان وكافران بود, در اينجا بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند, تا بحث ((نبوت )) و ((معاد)) مكمل يكديگر باشند. نخست مى فرمايد: ((سوگند به آنچه مى بينيد))! (فلا اقسم بمـا تبصرون ). (آيه39)ـ ((و آنچه نمى بينيد)) (ومـا لاتبصرون ). اين دو تعبير سراسر عالم ((شهود)) و ((غيب )) را شامل مى شود. (آيـه40)ـ سپس در اين آيه به ذكر نتيجه و جواب اين سوگند بزرگ و بى نظيرپرداخته , مى فرمايد: ((كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است )) (انه لقول رسول كريم ). مـنـظور از ((رسول )) در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام (ص ) است نه جبرئيل و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد گفتار فرستنده اوست . (آيه41)ـ سپس مى افزايد: ((و گفته شاعرى نيست , اما كمتر ايمان مى آوريد))(ومـا هو بقول شـاعر قليلا مـا تؤمنون ). (آيه42)ـ ((و نه گفته كاهنى , هرچند كمتر متذكر مى شويد)) (ولا بقول كـاهن قليلا مـا تذكرون ). در حقيقت دو آيه فوق نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر(ص ) مى دادند, گـاه مـى گـفـتند: او شاعر است و اين آيات شعر اوست , و گاه مى گفتند: او كاهن است و اينها كهانت . ((شـعـر)) مـعـمـولا زائيده تخيلات , و بيانگر احساسات برافروخته , و هيجانات عاطفى است , و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملا مـسـتـدل و مـنطقى , و محتوائى عقلانى دارد, و اگرپيشگوئيهائى از آينده كرده اين پيشگوئيها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد, تازه برخلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده . (آيـه43)ـ و در ايـن آيـه بـه عنوان تاكيد با صراحت مى گويد: ((كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است )) (تنزيل من رب العـالمين ). بـنابراين قرآن نه شعر است و نه كهانت , نه ساخته فكر پيامبر اسلام (ص ) و نه گفته جبرئيل , بلكه سخن خداست كه به وسيله پيك وحى بر قلب پاك پيامبر نازل شده . (آيه44)ـ در ادامـه بحثهاى مربوط به قرآن , در اينجا به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته , مى فرمايد: ((اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست )) (ولو تقول علينـا بعض الا قـاويل ). (آيه45)ـ ((ما او را با قدرت مى گرفتيم )) (لا خذنـا منه باليمين ). (آيه46)ـ ((سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم ))! (ثم لقطعنـا منه الوتين ). (آيه47)ـ ((و هيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات ) او مانع شود)) و از اوحمايت كند (فمـا منكم من احد عنه حـاجزين ). (آيه48)ـ در اين آيه باز هم براى تاكيد و يادآورى مى فرمايد: ((و آن (قرآن )تذكرى براى پرهيزكاران است )) (وانه لتذكرة للمتقين ). بـراى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند, براى آنها كه جستجوگرند و طـالـب حـقـيـقـت , و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلمانمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند. تاثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانه ديگرى ازحقانيت آن است . (آيه49)ـ سپس مى گويد: ((و ما مى دانيم كه بعضى از شما (آن را) تكذيب مى كنيد)) (وانا لنعلم ان منكم مكذبين ). امـا وجـود تـكذيب كننده لجوج هرگز دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود,چرا كه پرهيزكاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند, نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند . (آيه50)ـ در اين آيه مى افزايد: ((و آن مايه حسرت كافران است )) (وانه لحسرة على الكـافرين ). امـروز آن را تـكـذيب مى كنند, ولى فردا كه ((يوم الظهور)) و ((يوم البروز)) و درعين حال ((يوم الـحـسـرة )) اسـت مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت وعناد از دست داده اند, و چه عذابهاى دردناكى را براى خود خريده اند. (آيـه51)ـ و بـراى ايـن كه كسى تصور نكند كه شك و ترديد, يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است , در اين آيه اضافه مى كند: ((و آن (قرآن )يقين خالص است )) (وانه لحق اليقين ). يـعـنى , قرآن يقينى است خالص , و يا به تعبير ديگر ((يقين )) داراى مراحل مختلفى است : گاه از دلـيـل عقلى حاصل مى شود, مثل اين كه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن , يقين به وجود آتش حاصل مى شود, در حالى كه آتش را نديده ايم ,اين را ((علم اليقين )) گويند. گاه نزديكتر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم , در اينجا يقين محكمتر مى شود, و آن را ((عين اليقين )) مى نامند. گـاه از اين هم نزديكتر مى رويم و در مجاورت آتش قرار مى گيريم , و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم , مسلما اين مرحله بالاترى از يقين است كه آن را((حق اليقين )) مى نامند. آيـه فـوق مـى گـويـد قـرآن در چـنين مرحله اى از يقين است , و با اين حال كوردلان آن را انكار مى كنند!. (آيه52)ـ و سرانجام در آخرين آيه مى فرمايد: ((حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى ))! و او را از هرگونه عيب و نقص منزه بشمار (فسبح باسم ربك العظيم ). قـابل توجه اين كه مضمون اين آيه و آيه قبل با مختصر تفاوتى در آخر سوره واقعه نيز آمده است , با ايـن تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به ((حق اليقين )) اما در پايان سوره ((واقعه )) سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران وبدكاران در قيامت است . ((پايان سوره حاقه )). [ پنجشنبه ۱۳۸۵/۱۲/۱۰ ] [ 22:34 ] [ سعید ]
سوره حاقه [69] اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 52 آيه است . محتواى سوره : مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند . مـحـور اول كـه مـهـمـترين محورهاى بحث اين سوره است مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خـصوصيات آن مى باشد, و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى ((حاقه )) و ((قارعه )) و ((واقعه )) در اين سوره آمده است . مـحـور دوم بـحـثـهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين , مخصوصاقوم عاد و ثمود و فرعون , مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همه كافران و منكران قيامت . محور سوم بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر(ص ) و كيفرتكذيب كنندگان . فضيلت تلاوت سوره : در حـديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : ((كسى كه سوره حاقه را بخواندخداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند)). به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيه1)ـ اين سوره از مساله قيامت و آن هم با عنوان تازه اى شروع مى شود,مى فرمايد: روز رستاخيز ((روزى است كه مسلما واقع مى شود))! (الحـاقة ). (آيه2)ـ ((چه روز واقع شدنى ))! (ماالحـاقة ). (آيه3)ـ ((و تو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست ))؟ (ومـا ادريك ماالحـاقة ). تـقريبا عموم مفسران ((حاقه )) را به معنى روزقيامت تفسير كرده اند, به خاطراين كه روزى است كه قطعا واقع مى شود, همانند تعبير به ((الواقعة )) در سوره ((واقعة )). تعبير به ((ماالحـاقة )) براى بيان عظمت آن روز است . و تـعـبير به ((مـا ادريك ما الحـاقة )) باز هم براى تاكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است , تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام (ص ) خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است ؟. (آيه4)ـ سپس به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت (يانزول عذاب الهى را در دنيا) مـنـكر شدند, مى افزايد: ((قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند)) و نتيجه شومش را ديدند (كذبت ثمود وعـاد بالقـارعة ). (آيه5)ـ ((اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند)) (فاما ثمود فاهلكوابالطاغية ). ((قـوم ثـمود)) در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند,حضرت ((صالح )) بـه سـوى آنـهـا مـبـعـوث شد, ولى آنها هرگز ايمان نياوردند, حتى از اوخواستند كه اگر راست مـى گـوئى عـذابى را كه به ما وعده مى دهى فرودآور! در اين هنگام ((صاعقه اى ويرانگر)) بر آنها مسلط شد, و در چند لحظه همه چيز را درهم كوبيد و جسمهاى بى جانشان برزمين افتاد. (آيـه6)ـ سـپس به سراغ سرنوشت ((قوم عاد)) مى رود, قومى كه درسرزمين ((احقـاف )) در شبه جزيره عرب يا يمن زندگى مى كردند قامتهائى طويل ,اندامى قوى , شهرهائى آباد, زمينهائى خرم و سـرسبز, و باغهائى پرطراوت داشتند, پيامبر آنها حضرت ((هود)) بود, آنها نيز طغيان و سركشى را بـه جـائى رسـاندند كه خداوند با عذابى دردناك ـكه شرح آن در همين آيات آمده است ـطومار زندگى آنها را درهم پيچيد. نـخـسـت مى فرمايد: ((و اما قوم عاد با تندبادى طغيانگر و پر سر و صدا به هلاكت رسيدند)) (واما عـاد فاهلكوا بريح صرصر عـاتية ). (آيـه7)ـ سـپس به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته , مى افزايد:(((خداوند) اين تندباد بـنـيـان كن را هفت شب و هشت روز پى درپى بر آنها مسلطساخت )) (سخرهـا عليهم سبع ليـال وثمـانية ايام حسوما). نـتـيـجـه آن شـد كه قرآن مى گويد: ((و (اگر آنجا بودى ) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پـوسـيـده و توخالى درختان نخل درميان اين تندباد روى زمين افتاده و هلاك شده اند))! (فترى القوم فيهـا صرعى كانهم اعجـاز نخل خـاوية ). چـه تـشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند, و هم ريشه كن شدن آنها را, و هم توخالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جابه جا مى كرد. (آيه8)ـ و در اين آيه مى افزايد: ((آيا كسى از آنها را باقى مى بينى ))؟! (فهل ترى لهم من بـاقية ). آرى ! امـروز نـه تـنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد, وعمارتهاى پرشكوه , و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است . (آيه9)ـبـعـد از ذكر گوشه اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم ((نوح )) و قوم ((لوط)) مى رود تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افرادبيدار دل دهد. مـى فـرمـايد: ((و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و همچنين اهل شهرهاى زيرورو شده [ قوم لوط] مرتكب گناهان بزرگ شدند)) (وجـاء فرعون ومن قبله والمؤتفكـات بالخـاطئة ). (آيـه10)ـ سـپس مى افزايد: ((و با فرستاده پروردگارشان مخالفت كردند و خداوندآنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت ))(فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذة رابية ). فـرعـونـيـان بـا ((مـوسى )) و ((هارون )) به مخالفت برخاستند, و ساكنان شهرهاى ((سدوم )) به مخالفت با حضرت ((لوط)) و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچى كردند, و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند, فرعونيان در كام امواج ((نيل )) كه مايه حيات و آبادى و بـركت كشورشان بود غرق گشتند, و قوم لوط بازلزله شديد, و سپس ((بارانى از سنگ )) محو و نابود شدند. (آيـه11)ـ و سرانجام اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده , مى گويد: ((و هـنـگـامـى كـه آب طـغـيـان كرد ما شما را بر كشتى سوار كرديم ))(انا لما طغاء المـا حملنـاكم فى الجـارية ). طـغـيـان آب چنين بود كه ابرهاى تيره و تار آسمان را پوشانيد, و چنان بارانى نازل شد كه گوئى سـيـلاب از آسـمـان فـرو مى ريزد, چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت , و اين هر دو آب دست بـه دست هم دادند, و همه چيز زير آب فرو رفت , تنهاگروهى كه نجات يافتند مؤمنانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند. تـعـبـيـر بـه ((حملنـاكم )) (شما را حمل كرديم ) كنايه از اسلاف و نياكان ماست چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم . (آيـه12)ـ بـعـد بـه هدف اصلى اين مجازاتها اشاره كرده , مى افزايد: منظور اين بود ((تا آن را وسيله تذكرى براى شما قرار دهيم )) (لنجعلهـا لكم تذكرة ). ((و گوشهاى شنوا آن را دريابد و بفهمد)) (وتعيهـا اذن واعية ). هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم , بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال , و ارائه طريق , و ايصال به مطلوب بوده است . فضيلت ديگرى از فضائل على (ع ) در بـسيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام به هـنگام نزول آيه فوق ((وتعيهـا اذن واعية )) فرمود: ((من از خداخواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگه دارنده حقايق قرار دهد)). و بـه دنـبـال آن عـلـى (ع ) مى فرمود: ((من هيچ سخنى بعد از آن , از رسول خدانشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم )). در ((غـاية المرام )) شانزده حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است , و تفسير ((الـبـرهان )) از ((محمدبن عباس )) نقل مى كند كه در اين باره سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است . و ايـن فـضـيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على (ع ) كه صندوقچه اسرار پيامبر(ص ) و وارث تـمـام عـلـوم رسـول خـدا(ص ) بود, و به همين دليل بعد از او درمشكلاتى كه براى جامعه اسـلامى در مسائل علمى پيش مى آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند, و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تاريخ مشروحاآمده است . (آيه13)ـ در ادامـه آيات آغاز اين سوره كه ناظر به مساله رستاخيز و قيامت بود, دراينجا بحثهائى از حوادث ايـن رستاخيز عظيم را مطرح مى كند, مى فرمايد: ((به محض اين كه يكبار در صور دميده شود )) (فاذا نفخ فى الصور نفخة واحدة ). چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر, نـاگـهانى و با صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به ((نفخه صور)) دميدن در شيپور) شده است . نـفخه صور دو نفخه است : ((نفخه مرگ )) و ((نفخه حيات مجدد)) و آنچه در آيه موردبحث آمده ((نفخه اول )) يعنى , نفخه پايان دنياست . (آيـه14)ـ سـپـس مـى افـزايد: ((و (هنگامى كه ) زمين و كوهها از جا برداشته شوند, و يكباره درهم كوبيده و متلاشى گردند)) (وحملت الا رض والجبـال فدكتـادكة واحدة ) به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار گردند. (آيه15)ـ سپس مى افزايد: ((در آن روز واقعه عظيم روى مى دهد)) ورستاخيز برپا مى شود (فيومئذ وقعت الواقعة ). (آيه16)ـ نه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند, بلكه ((آسمانها از هم مى شكافد وسست مى گردد و فرو مى ريزد)) (وانشقت السمـاء فهى يومئذ واهية ). كرات عظيم آسمانى از اين حادثه هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند, آنهانيز شكافته , پراكنده و متلاشى و سست خواهند شد. (آيـه17)ـ ((فـرشـتـگـان در اطراف آسمان قرار مى گيرند)) و براى انجام ماموريتها آماده مى شوند (والملك على ارجـائهـا). سپس مى فرمايد: ((و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى كنند)) (ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمـانية ). مـنـظـور از ((عـرش )) مـجـموعه جهان هستى است كه عرش حكومت خداونداست , و به وسيله فرشتگان كه مجرى فرمان او هستند تدبير مى شود. و جالب اين كه در روايتى آمده است : ((حاملان هشتگانه عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين , و چـهار نفر از آخرين هستند, اما چهار نفر از اولين نوح و ابراهيم وموسى و عيسى مى باشند, و چهار نفر از آخرين محمد(ص ) و على و حسن وحسين (ع ) هستند))!. ايـن تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد,البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند, و به هرحال گسترش مفهوم ((عرش ))را نشان مى دهد. [ پنجشنبه ۱۳۸۵/۱۲/۱۰ ] [ 22:33 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |