|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (بقره، 7) خداوند بر دلها و برگوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پردهاى است و براى آنان عذابى بزرگ است. مراد از قلب در قرآن، روح و مركز ادراكات است. قلب انسان، متغيّر و تأثيرپذير است؛ لذا مؤمنان اينچنين دعا مىكنند: «رَبّنا لاتُزغ قلوبنا بعد اذ هَديتنا»( آلعمران، 8.) خدايا! دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت نمودى، منحرف مساز. امام صادق عليه السلام فرمودند: اين دعا (آيه) را زياد بگوييد و خود را از انحراف در امان ندانيد.( تفسير نورالثقلين.) سه نوع قلب را قرآن معرّفى مىكند: قلب سليم، قلب منيب و قلب مريض. قلب منيب، آن است كه بعد از توجّه به انحراف و خلاف، توبه و انابه كرده، به سوى خدا باز گردد. از ويژگى بارز آن، تغيير حالات در رفتار و گفتار انسان است. ويژگىهاى قلب سليم الف) قلبى كه جز خدا در آن نيست. «ليس فيه احد سواه»( نورالثقلين، ج4، ص57.) ب) قلبى كه پيرو راهنماى حقّ، توبه كننده از گناه و تسليم حقّ باشد.( نهجالبلاغه، خطبه 214.) ج) قلبى كه از حبّ دنيا، سالم باشد.( تفسير صافى.) د) قلبى كه با ياد خدا، آرام گيرد.( فتح، 4.) ه) قلبى كه در برابر خداوند، خاشع است.( حديد، 16.) البتّه قلب مؤمن، هم با ياد خداوند آرام مىگيرد و هم از قهر او مىترسد. «اذا ذُكر اللّه وَجِلَت قلوبهم»( انفال، 2.) همانند كودكى كه هم در كنار پدر و مادر آرامش دارد و هم از آنان حساب مىبرد. خداوند در آيات قرآنى، نُه صفت براى قلب كفّار بيان كرده است: الف) انكار حقايق. «قُلوبُهم مُنكِرة»( نحل، 22.) ب) تعصّب نابجا. «فى قلوبهم الحَميّة»( فتح، 26.) ج) انحراف و گمراهى. «صَرفَ اللّه قُلوبهم»( توبه، 127.) د) سنگدلى و قساوت. «فَويلٌ لِلقاسيَة قلوبهم»( زمر، 22.) ه) بىخاصيتى و مرگ. «لاتَسمعُ المَوتى»( روم، 52.) و) آلودگى و زنگار. «بَل رانَ على قلوبهم»( مُطفّفين، 14.) ز) بيمار و مريض. «فى قلوبهم مَرض»( بقره، 10.) ح) كم ظرفيتى. «يجعلْ صَدره ضَيّقاً»( انعام، 125.) ط) كوردلى و نفهمى. «طَبع اللّه عليها بكفرهم»( نساء، 155.) ويژگىهاى قلب مريض الف) قلبى كه از خدا غافل است ولايق رهبرى نيست. «لاتُطِع مَن اغفَلنا قَلبه»( كهف، 28.) ب) دلى كه دنبال فتنه و دستاويز شبههها مىگردد. «فامّا الذّين فى قلوبهم زَيغ فَيَتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»( آلعمران، 7.) ج) دلى كه قساوت دارد. «جعلنا قلوبهم قاسية»( مائده، 13.) د) دلى كه زنگار گرفته است. «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون»( مطففين، 14.) ه) دلى كه مهر خورده است. «طبع اللّه عليها بكفرهم»( نساء، 155.) پرتوی از نور [ جمعه ۱۳۸۸/۱۲/۲۱ ] [ 9:42 ] [ سعید ]
تفسير نور (اثر حجت الاسلام قرآئتي)و تفسير راهنما (اثر آيت الله هاشمي رفسنجاني )دو تفسيري هستند که به صورت نکته برداري از آيات قرآن وارائه پيامهاي کوتاه مي باشند در ادامه مطلب آيه 30 سوره بقره که آيه بسيار با اهميت از حيث معرفتي است از هر دو تفسير را آورده ايم تا خواننده مقايسه اي در شباهتها و تفاوتهاي دو تفسير داشته باشد ادامه مطلب [ جمعه ۱۳۸۸/۰۲/۲۵ ] [ 20:2 ] [ سعید ]
(آيه 252) اين آيه به داستانهاى متعدّدى كه در آيات گذشته درباره بنى اسرائيل آمد، اشاره مى كند مى گويد: «اينها، آيات خداست كه به حق، بر تو مى خوانيم; و تو، از رسولان (ما) هستى» (تِلْكَ ءَايَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ). ادامه مطلب [ شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ ] [ 18:37 ] [ سعید ]
سوره بقره آيه 221 تا 251 شأن نزول: ادامه مطلب [ شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ ] [ 18:30 ] [ سعید ]
سوره بقره آيه 191 تا 220
ادامه مطلب [ شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ ] [ 18:22 ] [ سعید ]
سوره بقره آیه 151 تا 190 برنامه هاى رسول اللّه ادامه مطلب [ شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ ] [ 10:28 ] [ سعید ]
سوره بقره آیه 101 تا 150 (آيه 101) در اين آيه تأكيد گوياترى روى همين موضوع دارد مى گويد: «و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد، و با نشانه هايى كه نزد آنها بود مطابقت داشت، جمعى از آنان كه به آنها كتاب (آسمانى) داده شده بود، كتاب خدا را پشت سر افكندند; گويى هيچ از آن خبر ندارند» (وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ). ادامه مطلب [ جمعه ۱۳۸۸/۰۲/۰۴ ] [ 16:27 ] [ سعید ]
آیه 51 تا 100 سوره بقره (آيه 51) قرآن در اين آيه و سه آيه بعد، از بزرگ ترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان سخن مى گويد و آن انحراف از اصل توحيد به شرك و گوساله پرستى است. مى فرمايد: «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذارديم» (وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً). ادامه مطلب [ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۳ ] [ 20:51 ] [ سعید ]
سوره بقره محتوا و فضيلت سوره جامعيت اين سوره از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى از مسائل عملى: عبادى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى قابل انكار نيست زيرا در اين سوره: 1. بحثهايى پيرامون توحيد و شناسايى خدا به خصوص از طريق مطالعه اسرار آفرينش آمده است; 2. بحثهايى در زمينه معاد و زندگى پس از مرگ; ادامه مطلب [ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۳ ] [ 20:48 ] [ سعید ]
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (سوره البقرة 75) (پس اى مؤمنان!) آيا انتظار داريد (كه يهوديان سرسخت،) به (دين) شما ايمان بياورند؟ در حالى كه عدهاى از آنان، سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدنش، آن را تحريف مىكردند با آنكه (حقّ را) مىدانستند. پيامها: 1 انتظارِ ايمان آوردن مردم نيز نيكوست، ولى همه اين توفيق را ندارند، شما هم انتظار آن را نداشته باشيد. «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا» 2 با وجود دانشمندان لجوج و خطرناك، اميدى به اصلاح جامعه نيست.«أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ» 3 در انتقاد، انصاف را مراعات كنيم. همه يهوديان اهل تحريف نبودند. («فَرِيقٌ مِنْهُمْ» «يُحَرِّفُونَهُ») 4 به اصلاح عوام فاسد اميدى هست، ولى به اصلاح دانشمند منحرف لجوج، اميدى نيست. «بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» 5 شناخت حقّ، غير از قبول حقّ است. افرادى حقّ را مىشناسند، ولى حاضر نيستند به آن اقرار كنند. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» 6 تحريفاتى خطرناكتر است كه كارشناسانه و آگاهانه باشد. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» 7 جاهلِ مقصّر، مورد تهديد است نه جاهل بى خبر. «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» 8 تحريف، گناه علما و دانشمندان است. «يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» تفسیر نور [ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۰۳ ] [ 7:35 ] [ سعید ]
وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (سوره البقرة 61) و (نيز بخاطر آوريد) زمانى كه گفتيد: اى موسى، ما هرگز يك نوع غذا را تحمّل نمىكنيم، پس پروردگارت را بخوان تا از آنچه (به طور طبيعى از) زمين مىروياند، از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما (نيز) بروياند. موسى گفت: آيا (غذاى) پستتر را بجاى نعمت بهتر مىخواهيد؟ (اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان خارج شده و) وارد شهر شويد، كه هر چه خواستيد براى شما فراهم است. پس (مُهر) ذلّت و درماندگى، بر آنها زده شد و (مجدّداً) گرفتار غضب پروردگار شدند. اين بدان جهت بود كه آنها به آيات الهى كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحقّ مىكشتند، و اين به سبب آن بود كه آنان گنهكار و سركش و متجاوز بودند. نكتهها: بنى اسرائيل به جاى شكرگزارى از نعمتهاى «من و سلوى»، به فكر زيادهخواهى و تنوّع طلبى افتاده و از غذاهاى زمينى خواستند و براى نمونه، تعدادى از آنها مانند: سبزى، خيار، پياز و سير را نام بردند. حضرت موسى در برابر اين درخواستها، ضمن تأسّف از اينكه آنها نعمتهاى نيكو و بهتر را با نعمتهاى ساده عوض مىكنند، به آنها گفت: اگر بناى كاميابى از اينها را داريد، بايد به شهر رفته و با دشمنانتان بجنگيد، شما از يك سو حال جهاد نداريد و از طرف ديگر تمام امتيازات شهرنشينى را مىخواهيد. خداوند خبر مىدهد كه اين قوم با چنين ويژگىها و خصوصيّات، به ذلّت و خوارى افتاده و گرفتار قهر و غضب الهى خواهند شد. تنوّع طلبى و افزون خواهى، دامى براى اسير شدن انسانهاست. استعمارگران نيز از همين خصيصهى مردم، براى لباس، مسكن، مركب و تجمّلات استفاده كرده و مردم را به اسارت مىكشند. پيامها: 1 شكمپرستى، عامل هبوط و سقوط انسانهاست. ( «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ»«اهْبِطُوا» ) 2 رفاهطلبى، زمينهى ذلّت و خوارى است. («لَنْ نَصْبِرَ» «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ» ) 3 بىادبى در گفتگو، نشانهى روحيّهى سركش و طغيانگر است. آنها مىتوانستند بجاى «لَنْ نَصْبِرَ» هرگز صبر نمىكنيم، بگويند: يكنواختى غذا براى ما سنگين شده است. و يا بجاى «فَادْعُ لَنا رَبَّكَ»، بگويند: «فادع لنا ربنا» 4 بنى اسرائيل، نژاد پر توقّع و افزون طلب هستند. «فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا» 5 بيان خواستههاى جزيى، نشانهى شدّت وابستگى و حقارت طبع است. «بقل، قثاء، فوم، عدس و بصل» 6 راضى بودن به آنچه خداوند خواسته و صبر بر آن، تأمين كنندهى خير و مصلحت واقعى انسان است. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ» 7 شهرنشينى و داشتن همه نوع امكانات، نشانهى رشد و تكامل نيست، بلكه گاهى مايهى سقوط و هبوط است. «اهْبِطُوا مِصْراً» 8 كارهاى خطرناك، وابسته به افكار انحرافى و خطرناك است. «يَكْفُرُونَ»، «يَقْتُلُونَ» 9 تاريخ انبيا، با شهادت در راه خداوند گره خورده است. «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ» 10 تعدّى و معصيت پى در پى، موجب كفر و كفر، عامل هر گونه جنايت است.«يَكْفُرُونَ»، «عَصَوْا» 11 ذلّت و بدبختى، مربوط به نژاد نيست، بلكه مربوط به خصوصيّات و عقايد و اعمال انسانهاست. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ» [ پنجشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۰۳ ] [ 19:3 ] [ سعید ]
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59) [سوره البقرة (2)] ترجمه: 58- و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم در اين قريه (بيت المقدس) وارد شويد و از نعمتهاى فراوان آن هر چه مىخواهيد بخوريد، و از در (معبد بيت المقدس) با خضوع و خشوع وارد گرديد و بگوئيد:" خداوندا گناهان ما را بريز تا ما شما را بيامرزيم، و به نيكوكاران پاداش بيشترى نيز خواهيم داد. 59- اما افراد ستمگر اين سخن را تغيير دادند (و به جاى آن جمله استهزاء آميزى مىگفتند) و لذا ما بر ستمگران در برابر اين نافرمانى عذابى از آسمان فرستاديم. تفسيرنمونه: لجاجت شديد بنى اسرائيل در اينجا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مىكنيم كه مربوط به ورودشان در سرزمين مقدس است. آيه نخست مىگويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد" (وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ). " قريه" گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلى است كه مردم در آن جمع مىشوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، و منظور در اينجا بيت المقدس و اراضى قدس است. سپس اضافه مىكند:" از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مىخواهيد بخوريد" (فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً). و از در (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد" (وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً). و بگوئيد:" خداوندا گناهان ما را بريز" (وَ قُولُوا حِطَّةٌ). تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ). بايد توجه داشت كه" حطه" از نظر لغت به معنى ريزش و پائين آوردن است، و در اينجا معنى آن اين است كه:" خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم". خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان اين جمله را از صميم قلب بر زبان جارى سازند، و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور از خطاهاى آنها صرفنظر خواهد شد، و شايد به همين مناسبت يكى از درهاى بيت المقدس را" باب الحطه" نامگذارى كردهاند، چنان كه" ابو حيان اندلسى" مىگويد كه منظور از" باب" در آيه فوق يكى از بابهاى بيت المقدس است كه معروف به" باب حطه" است . در پايان اضافه مىكند" براى افراد پاك و نيكوكار، علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان، اجر ديگرى نيز اضافه خواهيم داد" (و سنزيد المحسنين). به هر حال، خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان ضمن خضوع در پيشگاه خداوند، اين جمله را كه دليل بر توبه و تقاضاى عفو بود از صميم دل بر زبان جارى سازند و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور گناهانشان را خواهد بخشيد، و حتى به افراد پاك و نيكوكارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر ديگرى خواهد داد. ولى چنان كه مىدانيم، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم، عدهاى از آنها حتى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور استهزاء گفتند لذا قرآن مىگويد: " اما آنها كه ستم كرده بودند اين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند" (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ). " ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان، عذابى از آسمان فرو فرستاديم" (فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ). واژه" رجز" چنان كه" راغب" در" مفردات" مىگويد: در اصل به معنى اضطراب و انحراف و بىنظمى است، مخصوصا اين تعبير در مورد شتر به هنگامى كه گامهاى خود را نزديك به هم و نامنظم- به خاطر ضعف و ناتوانى- بر مىدارد گفته مىشود. مفسر بزرگ" طبرسى" در" مجمع البيان" مىگويد:" رجز" در لغت اهل حجاز به معنى عذاب است. اين نكته نيز شايان توجه است كه قرآن در آيه فوق بجاى" فانزلنا عليهم" مىگويد" فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا" تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان" ستمگران" بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر با هم نسوختند. علاوه بر اين در پايان آيه جمله" بِما كانُوا يَفْسُقُونَ" را ذكر مىكند تا آن هم تاكيد بيشترى بر اين موضوع باشد، كه ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گرديد. با توجه به اينكه تعبيرات جمله مزبور، نشان مىدهد كه آنها بر اين اعمال سوء اصرار داشتند و آن را ادامه مىدادند، معلوم مىشود هنگامى كه گناه به صورت يك عادت و حالت در جامعه متمركز گرديد، احتمال نزول عذاب الهى در آن هنگام بسيار است. [ شنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ] [ 19:29 ] [ سعید ]
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79) [سوره البقرة ] ترجمه: 78- و پارهاى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمىدانند، و تنها به پندارهايشان دل بستهاند! 79- واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مىنويسند سپس مىگويند: از طرف خدا است تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنها از آنچه از اين راه به دست مىآورند! شان نزول: جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام ص در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مىرسيد. هنگامى كه پيامبر اسلام ص مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات، صفاتى بر ضد آن نوشتند. عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مىپرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را مىداديد؟ آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مىخواندند تا به اين وسيله قانع شوند «اين شان نزول به طور اجمال در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث، و بطور تفصيل در آيات ديگر آمده است.». تفسير: نقشههاى يهود براى استثمار عوام! در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات مورد بحث، جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مىكند:" عوام" و" دانشمندان حيلهگر" (البته اقليتى از دانشمندان آنها بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند). مىگويد:" گروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهرهاى ندارند، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمىدانند، و تنها به پندارهايشان دل بستهاند" (وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ). " اميون" جمع" امى" در اينجا به معنى" درس نخوانده" است، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و استادى را نديده است، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقههاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمىكردند و اجازه نمىدادند به مكتب بروند" . " امانى" جمع" امنية" به معنى آرزو است، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند، از جمله مىگفتند:" ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم" نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ (مائده- 18) و يا اينكه مىگفتند:" هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد" كه در آيات بعد به اين گفتار يهود بر مىخوريم. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مىگذاشتند، و جمله" لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ" با اين معنى سازگارتر مىباشد. به هر حال پايان اين آيه (إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ) دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد. دستهاى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مىكردند چنان كه قرآن در آيه بعد مىگويد:" واى بر آنها كه مطالب را به دست خود مىنويسند، و بعد مىگويند اينها از سوى خدا است" (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). " و هدفشان اين است با اين كار، بهاى كمى بدست آورند" (لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا). " واى بر آنها از آنچه با دست خود مىنويسند" (فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ). " و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها بدست مىآورند" (وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ). از جملههاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه آنها هم وسيله نامقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مىگرفتند. بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق ع نقل كردهاند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است، حديث چنين است: " مردى به امام صادق ع عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مىكند؟! (اشاره به آيات مورد بحث است) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مىكنند تفاوت دارند؟ ... امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده. اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، مىدانستند آنها صريحا دروغ مىگويند، حرام و رشوه مىخورند و احكام خدا را تغيير مىدهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را در باره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را در باره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمايى نيستند). و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است، فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه: " اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند، مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مىتوانند از آنها پيروى كنند ..." «وسائل الشيعه جلد 18 صفحه 94 (كتاب القضاء باب 10- تفسير صافى ذيل آيات مورد بحث).». روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمىكند، بلكه منظور پيروى كردن از رهنمايى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن مىگويد كه مسلما از اصول دين مىباشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست. [ جمعه ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ ] [ 22:11 ] [ سعید ]
وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (سوره البقرة 55) و (نيز بخاطر آوريد) هنگامى كه گفتيد: اى موسى! هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اينكه خدا را آشكارا (به چشم خود) ببينيم، پس صاعقه (جان) شما را گرفت، در حالى كه تماشا مىكرديد. نكتهها: قوم حضرت موسى دو گروه شدند: الف: گروهى برگزيده، كه همراه موسى عليه السلام براى مناجات و شنيدن كلام خداوند به كوه طور آمدند، ولى وقتى گفتگوى خدا و موسى را شنيدند، گفتند: از كجا بدانيم كه اين صدا از خداست، بايد خدا را با چشم ببينيم تا بپذيريم. ب: گروه ديگر كه با هارون ماندند، ولى در غياب حضرت موسى، گوسالهپرست شدند. در سوره اعراف در مورد كسانى كه ديدن خدا را طلب كردند، مىفرمايد: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ»آنها را زمين لرزه گرفت. شايد صاعقهاى كه در اين آيه مطرح است، همراه با زمين لرزه بوده و آنها با اين صاعقه از دنيا رفتند. چون آيهى بعد مىفرمايد: شما را بعد از مرگ دوباره برانگيختيم. اين در خواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتى مىخواهند خدا را با چشم خود ببينند. و يا به خاطر لجاجت و بهانهجويى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده. به هر حال آنها صريحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعيان و با همين چشم نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد!. پيامها: * از عاقبت لجاجت، جسارت، بىادبى و توقّعات نابجاى گذشتگان، عبرت بگيريد.( «لَنْ نُؤْمِنَ» ، «فَأَخَذَتْكُمُ» ) * براى گروهى منطق و استدلال و موعظه كافى است، ولى براى گروهى قهر و غلبه لازم است. «فَأَخَذَتْكُمُ» * اگر خداوند نيست تا او را ببينيد، امّا آثار او كه ديدنى است. چرا با ديدن آنها ايمان نمىآوريد. «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» [ پنجشنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ] [ 23:52 ] [ سعید ]
(ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية اللّه و ما الله بغافل عما تعملون -بقره 74. ) كلمه قسوة وقتى در خصوص قلب استعمال ميشود، معنى صلابت و سختى را ميدهد، و بمنزله صلابت سنگ است ، و كلمه (اءو) بمعناى (بل ) است ، و مراد باينكه بمعناى (بلكه ) است ، اين استكه معنايش با مورد (بلكه ) منطبق است . آيه شريفه شدت قساوت قلوب آنان را، اينطور بيان كرده : كه (بعضى از سنگها احيانا مى شكافند، و نهرها از آنها جارى ميشود)، و ميانه سنگ سخت ، و آب نرم مقابله انداخته ، چون معمولا هر چيز سختى را بسنگ تشبيه مى كنند، همچنانكه هر چيز نرم و لطيفى را بآب مثل مى زنند، مى فرمايد: سنگ بآن صلابتش مى شكافد، و انهارى از آب نرم از آن بيرون مى آيد، ولى از دلهاى اينان حالتى سازگار با حق بيرون نميشود، حالتى كه با سخن حق ، و كمال واقعى ، سازگار باشد. هبوط سنگها همان سقوط و شكافتن صخره هاى بالاى كوهها است ، كه بعد از پاره شدن تكه هاى آن در اثر زلزله ، و يا آب شدن يخهاى زمستانى ، و جريان آب در فصل بهار، بپائين كوه سقوط مى كند. و اگر اين سقوط را كه مستند بعوامل طبيعى است ، هبوط از ترس خدا خوانده ، بدين جهت است كه همه اسباب بسوى خداى مسبب الاسباب منتهى ميشود، و همينكه سنگ در برابر عوامل خاص بخود متاءثر گشته و تاءثير آنها را مى پذيرد، و از كوه مى غلطد، همين خود پذيرفتن و تاءثر از امر خداى سبحان نيز هست ، چون در حقيقت خدا باو امر كرده كه سقوط كند، و سنگها هم بطور تكوين ، امر خدايرا مى فهمند، همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم )، هيچ موجودى نيست ، مگر آنكه با حمد خدا، پروردگارش را تسبيح ميگويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد و نيز فرموده : (كل له قانتون )، همه در عبادت اويند، و خشيت جز همين انفعال شعورى ، چيز ديگرى نيست ، و بنابراين سنگ كوه از خشيت خدا فرو مى غلطد، و آيه شريفه جارى مجراى آيه : (و يسبح الرعد بحمده ، و الملائكه من خيفته )، رعد بحمد خدا و ملائكه از ترس ، او را تسبيح ميگويند). و آيه (و لله يسجد من فى السماوات و الارض ، طوعا و كرها، و ظلالهم بالغدو و الاصال )، براى خدا همه آنكسانيكه در آسمانها و زمينند سجده مى كنند، چه با اختيار و چه بى اختيار، و حتى سايه هايشان در صبح و شب ميباشد كه صداى رعد آسمانرا، تسبيح و حمد خدا دانسته ، سايه آنها را سجده خداى سبحان معرفى مى كند و از قبيل آياتى ديگر، كه مى بينيد سخن در آنها از باب تحليل جريان يافته است . و سخن كوتاه اينكه جمله (و ا ن منها لما يهبط) ، بيان دومى است براى اين معنا: كه دلهاى آنان از سنگ سخت تر است ، چون سنگها از خدا خشيت دارند، و از خشيت او از كوه بپائين مى غلطند، ولى دلهاى اينان از خدا نه خشيتى دارند، و نه هيبتى . درباره رفتار و اخلاق بنى اسرائيل در قرآن از همه امتهاى گذشته بيشتر، داستانهاى بنى اسرائيل ، و نيز بطوريكه گفته اند از همه انبياء گذشته بيشتر، نام حضرت موسى (عليه السلام ) آمده ، چون مى بينيم نام آن جناب در صد و سى و شش جاى قرآن ذكر شده ، درست دو برابر نام ابراهيم (عليه السلام )، كه آن جناب هم از هر پيغمبر ديگرى نامش بيشتر آمده ، يعنى باز بطوريكه گفته اند، نامش در شصت و نه مورد ذكر شده . علتى كه براى اين معنا بنظر مى رسد، اينست كه اسلام دينى است حنيف ، كه اساسش توحيد است ، و توحيد را ابراهيم (عليه السلام ) تاءسيس كرد، و آنگاه خداى سبحان آنرا براى پيامبر گراميش محمد صلى الله عليه و آله و سلم باتمام رسانيد، و فرمود: (ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل )، و بنى اسرائيل در پذيرفتن توحيد لجوج ترين امتها بودند، و از هر امتى ديگر بيشتر با آن دشمنى كردند،و دورتر از هر امت ديگرى از انقياد در برابر حق بودند، همچنانكه كفار عرب هم كه پيامبر اسلام گرفتار آنان شد، دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، و لجاجت و خصومت با حق را بجائى رساندند كه آيه : (ان الذين كفروا سواء عليهم ءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون )، در حقشان نازل شد و هيچ قساوت و جفا، و هيچ رذيله ديگر از رذائل ، كه قرآن براى بنى اسرائيل ذكر مى كند، نيست ، مگر آنكه در كفار عرب نيز وجود داشت ، و بهر حال اگر در قصه هاى بنى اسرائيل كه در قرآن آمده دقت كنى ، و در آنها باريك شوى ، و باسرار خلقيات آنان پى ببرى ، خواهى ديد كه مردمى فرو رفته در ماديات بودند، و جز لذائذ مادى ، و صورى ، چيزى ديگرى سرشان نميشده ، امتى بوده اند كه جز در برابر لذات و كمالات مادى تسليم نميشدند، و بهيچ حقيقت از حقائق ماوراء حس ايمان نمى آوردند، همچنانكه امروز هم همينطورند. و همين خوى ، باعث شده كه عقل و اراده شان در تحت فرمان و انقياد حس و ماده قرار گيرد، و جز آنچه را كه حس و ماده تجويز كند، جائز ندانند، و بغير آنرا اراده نكنند، و باز همين انقياد در برابر حس ، باعث شده كه هيچ سخنى را نپذيرند، مگر آنكه حس آنرا تصديق كند، واگر دست حس به تصديق و تكذيب آن نرسيد، آنرا نپذيرند، هر چند كه حق باشد. و باز اين تسليم شدنشان در برابر محسوسات ، باعث شده كه هر چه را ماده پرستى صحيح بداند، و بزرگان يعنى آنها كه ماديات بيشتر دارند، آنرا نيكو بشمارند، قبول كنند، هر چند كه حق نباشد، نتيجه اين پستى و كوتاه فكريشان هم اين شد: كه در گفتار و كردار خود دچار تناقض شوند، مثلا مى بينيم كه از يكسو در غير محسوسات دنباله روى ديگران را تقليد كوركورانه خوانده ، مذمت مى كنند، هر چند كه عمل عمل صحيح و سزاوارى باشد، و از سوى ديگر همين دنباله روى را اگر در امور محسوس و مادى و سازگار با هوسرانيهايشان باشد، مى ستايند، هر چند كه عمل عملى زشت و خلاف باشد. يكى از عواملى كه اين روحيه را در يهود تقويت كرد، زندگى طولانى آنان در مصر، و در زير سلطه مصريان است ، كه در اين مدت طولانى ايشانرا ذليل و خوار كردند، و برده خود گرفته ، شكنجه دادند و بدترين عذابها را چشاندند، فرزندانشان را ميكشتند، و زنانشان را زنده نگه ميداشتند، كه همين خود عذابى دردناك بود، كه خدابدان مبتلاشان كرده بود. و همين وضع باعث شد، جنس يهود سرسخت بار بيايند، و در برابر دستورات انبياءشان انقياد نداشته ، گوش بفرامين علماى ربانى خود ندهند، با اينكه آن دستورات و اين فرامين ، همه بسود معاش و معادشان بود، (براى اينكه كاملا بگفته ما واقف شويد، مواقف آنان با موسى (عليه السلام )، و ساير انبياء را از نظر بگذرانيد)،و نيز آن روحيه باعث شد كه در برابر مغرضان و گردن كشان خود رام و منقاد باشند، و هر دستورى را از آنها اطاعت كنند. امروز هم حق و حقيقت در برابر تمدن مادى كه ارمغان غربى ها است به همين بلا مبتلا شده ، چون اساس تمدن نامبرده بر حس و ماده است ، و از ادله ايكه دور از حس اند، هيچ دليلى را قبول نمى كند، و در هر چيزيكه منافع و لذائذ حسى و مادى را تاءمين كند، از هيچ دليلى سراغ نمى گيرد، و همين باعث شده كه احكام غريزى انسان بكلى باطل شود، و معارف عاليه و اخلاق فاضله از ميان ما رخت بربندد، و انسانيت در خطر انهدام ، و جامعه بشر در خطر شديدترين فساد قرار گيرد، كه بزودى همه انسانها به اين خطر واقف خواهند شد، و شرنگ تلخ اين تمدن را خواهند چشيد. [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ] [ 18:45 ] [ سعید ]
[سوره البقرة (2): آيه 94تا96] قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (94)بگو: اگر سراى آخرت در نزد خداوند مخصوص شماست، نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مىگوييد. وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95)ولى آنها هرگز به سبب آنچه از پيش فرستادهاند، آرزوى مرگ نكنند و خداوند به حال ستمگران، آگاه است. وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96) (اى پيامبر) هر آينه يهود را حريصترين مردم، حتّى (حريصتر) از مشركان، بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت، (تا آنجا كه) هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه (اگر) اين عمر طولانى به آنان داده شود، آنان را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست. نكتهها: بنى اسرائيل، ادّعاهاى دروغين و خيال پردازىهاى فراوان داشتند كه برخى از آنها عبارت بود از: ما فرزندان و محبوبان خدا هستيم. «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» «مائده، 18.» كسى وارد بهشت نمىشود مگر آنكه يهودى و يا نصرانى باشد. «قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى» «بقره، 111.» آتش دوزخ، جز چند روزى به ما اصابت نمىكند. «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً» «بقره، 80.» اين آيه، همهى اين بافتههاى خيالى و موهومات فكرى آنها را ردّ كرده و مىفرمايد: اگر اين ادّعاهاى شما درست باشد و به اين حرفها ايمان داشته باشيد، ديگر نبايد از مرگ بترسيد و از آن فرار كنيد، بلكه بايد آرزوى مرگ كنيد تا به بهشت وارد شود! اولياى خدا، نه تنها از مرگ نمىترسند، بلكه اشتياق به مرگ نيز دارند. همانگونه كه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه» يعنى به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ، از علاقه طفل شيرخوار به سينهمادرش بيشتر است. * در برابر خيالات و موهومات، با صراحت برخورد كنيد. «قُلْ» * دامنهى انحصار و نژادپرستى، تا قيامت كشيده مىشود! «لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً» * و جدان، بهترين قاضى است. «إِنْ كانَتْ» «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» * آمادگى براى مرگ، نشانهى ايمان واقعى و صادقانه است. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» * ترس از مرگ، در واقع ترس از كيفر كارهاى خودماست. «بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» * مدّعيان دروغگو و متوقّعان نابجا، ظالمند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ» * خودتان مىدانيد كه چه كردهايد، خداوند نيز كه از آنها با خبر است، پس اين همه ادّعا براى چه؟! «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ» * عمر طولانى مهم نيست، قرب به خداوند و بركت عمر و نجات از آتش، ارزش دارد. «لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ» * يهود، حريصترين و دنياگراترين مردم دنيا هستند. «أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ» * يهوديان مىخواهند زنده بمانند گرچه به هر نحو زندگى پست باشد. «أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ» (كلمه «حَياةٍ» نكره و نشانهى هر نوع زندگى است.) [ شنبه ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ] [ 12:28 ] [ سعید ]
سوره بقره [2] اين سوره در ((مدينه )) نازل شده ، و 286 آيه
است. نامگذارى اين
سوره به البقره به خاطر داستانى است در مورد گاو بنى اسرائيل كه شرح آن در آيات 67
تا 73 است. اين سوره كه طولانى ترين سوره هاى قرآن مجيد است واز آنجايى كه اين سوره بتدريج، و
بطور متفرق نازل شده، نمىتوان غرض واحدى كه مورد نظر همه آياتش باشد در آن يافت،
تنها مىتوان گفت: كه قسمت عمده آن از يك غرض واحد و چشمگير خبر مىدهد، و آن
عبارتست از بيان اين حقيقت كه عبادت حقيقى خداى سبحان باين است كه بنده او بتمامى
كتابهايى كه او بمنظور هدايت وى و بوسيله انبيايش نازل كرده، ايمان داشته باشد، و
ميان اين وحى و آن وحى، اين كتاب و آن كتاب، اين رسول و آن رسول، فرقى نگذارد. در اين سوره علاوه بر بيان حقيقت نامبرده، كفار
و منافقين، تخطئه، و اهل كتاب ملامت شدهاند، كه چرا ميانه اديان آسمانى و رسولان
الهى فرق گذاشتند؟ و در هر فرازى بمناسبت عدهاى از احكام از قبيل برگشتن قبله از
بيت المقدس بسوى كعبه، و احكام حج، وارث، و روزه، و غير آن را بيان نموده، بفرازى
ديگر پرداخته است. [ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۶ ] [ 5:35 ] [ سعید ]
امامت در الميزان2
(و اذ ابتلي ابراهيم ربه) الخ، كلمه (ابتلاء) و بلاء يك معني دارد، اگر بخواهي بگوئي: من فلان را با فلان عمل و يا پيش آوردن فلان حادثه امتحان كردم، ادامه مطلب [ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۱۸ ] [ 18:11 ] [ سعید ]
امامت در الميزان1
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبُّهُ بِكلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنى جَاعِلُك لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِى الظلِمِينَ(بقره-(124(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود، و او بخوبى از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده ) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند).
اين آيه بفرازي ديگر شروع شده و آن ذكر پارهاي از داستانهاي ابراهيم (عليهالسلام) است كه نسبت بايات مربوط به قبله و تغيير آن از بيت المقدس بطرف كعبه بمنزله مقدمه و زمينه چيني است، و همچنين نسبت بايات راجعه بحج، و بيانيكه در خلال آن در باره حقيقت دين حنيف اسلامي و مراتب آن بميان آمده، مرتبه اول بيان اصول معارف اسلامي و مرتبه دوم اخلاق و مرتبه سوم احكام فرعيه كه همه اينها بطور اجمال در آن آيات آمده است. و آيات نامبرده اين معنا را نيز در برگرفته كه خدايتعالي ابراهيم (عليهالسلام) را بچند خصيصه اختصاص داده، يكي بامامت و يكي به بناي كعبه و ديگر بعثتش براي دعوت بدين توحيد. (و اذ ابتلي ابراهيم ربه) بنا بر آنچه گفتيم اين آيه شريفه اشاره دارد باينكه خدايتعالي مقام امامت را باو داد و اين واقعه در اواخر عمر ابراهيم (عليهالسلام) اتفاق افتاده، در دوران پيريش و بعد از تولد اسماعيل و اسحاق (عليهماالسلام) و بعد از آنكه اسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين به سرزمين مكه منتقل كرد، همچنانكه بعضي از مفسرين نيز متوجه اين نكته شدهاند. دليل بر آن اينستكه بعد از جمله: (اني جاعلك للناس اماما) از آنجناب حكايت فرموده كه گفت: (و من ذريتي، پروردگارا امامت را در ذريهام نيز قرار بده) و اگر داستان امامت قبل از بشارت ملائكه بتولد اسماعيل و اسحاق بود، ابراهيم (عليهالسلام) علمي و حتي مظنهاي باينكه صاحب ذريه ميشود نميداشت. چون حتي بعد از بشارت دادن ملائكه باز آنرا باور نكرد و در جواب ملائكه سخني گفت كه نوميدي از اولاد دار شدن از آن پيدا است، و اينك گفتگوي ملائكه با وي: (و نبئهم عن ضيف ابراهيم، اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال انا منكم وجلون قالوا: لا توجل، انا نبشرك بغلام عليم قال: ا بشرتموني علي أن مسني الكبر، فبم تبشرون؟ قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين بمردم خبر ده از ميهمانان ابراهيم، آنزمان كه بر او در آمدند و سلام گفتند، ابراهيم (چون ديد غذا نخوردند پنداشت دشمنند) گفت: ما از شما بيمناكيم، گفتند: نه، مترس كه ما تو را بفرزندي دانا بشارت ميدهيم، گفت: آيا مرا كه پيري مسلطم شده بشارت ميدهيد به چه بشارت ميدهيد؟ گفتند بحق بشارتت ميدهيم، زنهار كه از نوميدان مباش) و همچنين بطوريكه قرآن حكايت ميكند همسرش نيز اميدي نداشت باينكه صاحب فرزند شود، اينك حكايت قرآن: (وامراته قائمة، فضحكت، فبشرناها باسحق، و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتي ء الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا؟ ان هذا لشيء عجيب، قالوا أ تعجبين من امر الله؟ رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت، انه حميد مجيد، همسرش ايستاده بود، چون اين گفتگو شنيد بخنديد، ما او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب بشارت داديم، گفت: اي واي، آيا من بچه ميآورم، با اين كه پيرهزالي هستم، آنهم پير زالي كه در جوانيش نازا بود؟! و شوهرم پيري فرتوت است، اين بشارت چيزي است عجيب؟! گفتند: آيا از امر خدا تعجب ميكني؟ رحمت خدا و بركات او شامل حال شما اهل بيت است و او حميد و مجيد است). بطوري كه ملاحظه ميكنيد از سراپاي سخنان ابراهيم و همسرش نوميدي ميبارد، و بهمين جهت ملائكه در مقابل، سخناني ميگويند كه تسلي خاطر آنان باشد، و دلخوششان سازد، پس ابراهيم و خانوادهاش اطلاعي نداشتند كه بزودي صاحب فرزند ميشوند و با اين حال وقتي ميبينيم بعد از شنيدن اين مژده كه خدا او را به مقام امامت ترفيع ميدهد، تقاضا ميكند كه اين مقام را به بعضي از ذريه من روزي فرما، ميفهميم كه او در حال گفتن اين تقاضا داراي فرزند بوده، چون سخن، سخن كسي است كه خود را داراي فرزند ميداند و اگر كسي كمترين آشنائي به ادب كلام داشته باشد، آنهم پيامبري چون ابراهيم خليل، آنهم در خطاب به پروردگار جليل خود، هرگز بخود اجازه نميدهد كه با اين كه نه فرزند داشته و نه اطلاعي از فرزند دار شدنش داشته اينطور سخن بگويد. و تازه اگر چنين سخني را از آنجناب احتمال دهيم، بايد ميگفت: (ومن ذريتي، ان رزقتني ذرية، پروردگارا از ذريهام نيز، اگر ذريهاي روزيم كردي، امام قرار بده) يا عبارتي ديگر كه اين قيد و شرط را برساند، پس معلوم ميشود اين درخواست از آنجناب در اواخر عمرش و بعد از بشارت بوده است. علاوه بر اينكه جمله: (و چون ابراهيم را پروردگارش آزمايشها نموده و او در همه آنها پيروز گرديد، و بدين جهت پروردگارش گفت: من تو را امام خواهم كرد) الخ، دلالت دارد كه اين امامت كه خدا باو بخشيد، بعد از امتحانهائي بوده كه خدا از او كرد و معلوم است كه اين امتحانات همان انواع بلاهائي بوده كه در زندگي بدان مبتلا شده، و قرآن كريم بانها تصريح كرده كه روشنترين آن امتحانها و بلاها، داستان سر بريدن از فرزندش اسماعيل بوده، ميفرمايد: (قال يا بني اني أري في المنام اني أذبحك، تا آنجا كه ميفرمايد: ان هذا لهو البلاء المبين، پسرم در خواب ميبينم كه من بدست خودم ترا ذبح ميكنم - تا آنجا كه ميفرمايد - بدرستي كه اين بلائي است آشكارا) و اين قضيه در دوران پيري آن جناب اتفاق افتاده، همچنان كه قرآن در حكايت از آن ميفرمايد: (الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر، اسمعيل و اسحق ان ربي لسميع الدعاء، شكر خداي را كه در سر پيري اسماعيل و اسحاق را به من ارزاني داشت، آري پروردگار من شنوا و داناي بحاجت است) حال به الفاظ آيه برميگرديم.
ادامه دارد...
[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۵/۱۷ ] [ 20:35 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||