منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


 برنامه هاى رسول اللّه
(آيه 151) خداوند در آخرين جمله از آيه گذشته يكى از دلايل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنان بيان كرد، در اين آيه با ذكر كلمه «كما» اشاره به اين حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنها نعمت خدا بر شما نبود بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى به شما داده است. مى فرمايد: «همان گونه كه (با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم،) رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم» (كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ).
او بشر است و تنها بشر مى تواند مربّى و رهبر و سرمشق انسانها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد، كه اين خود نعمت بزرگى است.
سپس به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر عايد مسلمين شد، اشاره مى كند.
1. «تا آيات ما را بر شما بخواند» (يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَاتِنَا).
و قلوبتان را آماده پذيرش معانى آن كند. بنابراين، تلاوت منظّم و حساب شده پيامبر براى ايجاد آمادگى در برابر تعليم و تربيت است كه در جمله هاى بعد به آن اشاره مى شود.
2. «و شما را پاك كند» (وَ يُزَكِّيكُمْ).
«تزكيه» به معنى افزودن و نمو دادن است. يعنى او با كمك گرفتن از آيات خدا، بر كمالات معنوى و مادى شما مى افزايد و روحتان را نمو مى دهد.
3. «و به شما، كتاب و حكمت بياموزد» (وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ).
 
گرچه تعليم به طور طبيعى، مقدّم بر تربيت است، امّا قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نهايى تربيت است، غالباً آن را مقدّم بر تعليم ذكر كرده است.
كتاب اشاره به آيات قرآن و وحى الهى است كه به صورت اعجاز بر پيامبر نازل شده و حكمت سخنان پيامبر و تعليمات اوست كه سنّت نام دارد.
4. «و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد» (وَ يُعَلِّمُكُمْ مَالَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).
بنابراين اگر پيامبران نبودند، بسيارى از علوم براى هميشه از شما مخفى بود. آنها علاوه بر اينكه رهبر اخلاقى و اجتماعى بودند پيشواى علمى نيز بودند كه بدون رهبرى آنها علوم انسانى نضج نمى گرفت.
(آيه 152) اين آيه به مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را به جا آورند و با بهره گيرى صحيح از آنها حقّ شكر او را ادا كنند. مى فرمايد: «پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم و شكرِ مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد» (فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَ لاَتَكْفُرُونِ).
جمله «به ياد من باشيد» اشاره به يك اصل تربيتى است. به ياد من باشيد يعنى به ياد ذات پاكى كه سرچشمه خوبيها و نيكيهاست. توجّه به اين ذات پاك، شما را در فعاليتها مخلص تر، مصمّم تر، نيرومندتر و متّحدتر مى سازد.
و منظور از شكرگزارى و عدم كفران آن است كه هر نعمتى را درست به جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده ايد به كار گيريد تا مايه فزونى رحمت و نعمت خدا گردد.
 

  ذكر خدا چيست
منظور از ذكر خدا، تنها يادآورى به زبان نيست كه زبان ترجمان قلب است. به همين دليل، در احاديث متعدّدى از پيشوايان اسلام نقل شده كه منظور از ذكر خدا، يادآورى عملى است.
در حديثى از پيامبر(ص) مى خوانيم كه به على(ع) وصيّت فرمود و از جمله وصايايش اين بود: «سه كار است كه اين امّت توانايى انجام آن را (به طور كامل) ندارند، مواسات و برابرى با برادر دينى در مال، و اداى حقّ مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران، و خدا را در هر حال ياد كردن منظور سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ لِلّهِ وَ لا إلـهَ إلاّ اللّهُ وَاللّهُ اَكبَرُ نيست، بلكه هنگامى كه كار حرامى در مقابل او قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد.»

  استقامت و توجّه به خدا
(آيه 153) در آيات گذشته سخن از تعليم و تربيت و ذكر و شكر بود، در اين آيه سخن از «صبر» و پايدارى كه بدون آن مفاهيم گذشته هرگز تحقّق نخواهد يافت. مى گويد: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد! از صبر (و استقامت) و نماز، كمك بگيريد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ).
و با اين دو نيرو (استقامت و توجّه به خدا) به جنگ مشكلات و حوادث سخت برويد كه پيروزى از آنِ شماست «(زيرا) خداوند با صابران است» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).
برخلاف آنچه بعضى تصوّر مى كنند، «صبر» هرگز به معنى تحمّل بدبختيها و تن دادن به ذلّت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست، بلكه صبر و شكيبايى به معنى پايدارى و استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه است.
موضوع ديگرى كه در آيه بالا به عنوان يك تكيه گاه مهم در كنار صبر معرّفى شده «صلوة» (نماز) است. از اين رو در احاديث اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه على(ع) با مشكلى روبه رو مى شد به نماز برمى خاست و پس از نماز به دنبال حلّ مشكل مى رفت و اين آيه را تلاوت مى فرمود: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ... .
بنابراين، آيه فوق به دو اصل توصيه مى كند: يكى اتّكاى به خداوند كه نماز مظهر آن است و ديگر مسأله خوديارى و اتّكاى به نفس كه به عنوان صبر از آن ياد شده است.
در قرآن مجيد در حدود هفتاد مورد از صبر سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد از آن به شخص پيامبر اختصاص دارد.

  شأن نزول:
(آيه 154) از ابن عبّاس نقل شده كه اين آيه درباره كشته شدگان جنگ بدر نازل گرديد. آنها چهارده تن بودند، شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. بعد از پايان جنگ عدّه اى تعبير مى كردند فلان كس مرد. آيه نازل شد و آنها را از اطلاق كلمه ميّت بر شهيدان نهى كرد.

  تفسير: شهيدان زنده اند...
به دنبال مسأله صبر و استقامت، در اين آيه سخن از حيات جاويدان شهيدان مى گويد كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.
نخست مى گويد: «و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد» (وَ لاَتَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ).
سپس براى تأكيد اضافه مى كند: «بلكه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد!» (بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَـكِنْ لاَتَشْعُرُونَ).
اصولا در هر نهضتى گروهى راحت طلب و ترسو خود را كنار مى كشند و علاوه بر اينكه خودشان كارى انجام نمى دهند، سعى در دلسرد كردن ديگران دارند. گروهى از اين قماش مردم در آغاز اسلام بودند كه هرگاه كسى از مسلمانان در ميدان جهاد به افتخار شهادت نايل مى آمد مى گفتند: فلانى مُرد! و با اظهار تأسّف از مردنش، ديگران را مضطرب مى ساختند.
خداوند در پاسخ اين سخنان مسموم با صراحت مى گويد: كسانى كه در راه خدا جان مى دهند آنها زنده اند، زنده جاويدان و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى گيرند، امّا شما كه در چارديوارى محدود عالم ماده محبوس و زندانى هستيد، اين حقايق را نمى توانيد درك كنيد.
در ضمن از اين آيه موضوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانها (زندگى پس از مرگ و قبل از رستاخيز) به روشنى اثبات مى شود.
شرح بيش تر درباره اين موضوع، همچنين مسأله حيات جاويدان شهيدان و پاداش مهم و مقام والاى كشتگان راه خدا، در سوره آل عمران ذيل آيه 169 خواهد آمد.

  جهان صحنه آزمايش الهى است
(آيه 155) بعد از ذكر مسأله شهادت در راه خدا و زندگى جاويدان شهيدان، در اين آيه به مسأله آزمايش و چهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند مى فرمايد: «قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه ها آزمايش مى كنيم» (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الاَْمْوَالِ وَالاَْنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ).
و از آنجا كه پيروزى در اين آزمايشها، جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست، در پايان آيه مى فرمايد: «و بشارت ده به استقامت كنندگان» (وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ).
آنان از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلّق به آنهاست، امّا سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشها سيه روى درمى آيند.
(آيه 156) اين آيه صابران را معرّفى كرده مى گويد: «آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد مى گويند: ما از آنِ خداييم; و به سوى او بازمى گرديم» (الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).
توجّه به اين واقعيت كه همه از او هستيم، اين درس را به ما مى دهد كه هرگز از زوال نعمتها ناراحت نشويم چراكه همه اين مواهب بلكه خود ما، تعلّق به او داريم; يك روز مى بخشد و روز ديگر بازمى گيرد و هر دو صلاح ماست.
و توجّه به اين واقعيت كه همه به سوى او باز مى گرديم، به ما اعلام مى كند كه اينجا سراى جاويدان نيست، زوال نعمتها و نقصان مواهب يا فزونى آنها همه زودگذر است. اينها وسيله اى است براى پيمودن مراحل تكامل. توجّه به اين دو اصل اساسى، اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بديهى است منظور از گفتن جمله «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»، تنها ذكر زبانى آن نيست بلكه توجّه به حقيقت و روح آن است كه يك دنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است.
(آيه 157) در اين آيه الطاف بزرگ الهى را براى صابران كه از عهده آزمايشهاى بزرگ برآمده اند بازگو مى كند و مى فرمايد: «اينها، همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده» (وَ أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ).
اين الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پرخوف و خطر گرفتار اشتباه و انحراف نشوند. از اين رو در پايان آيه مى فرمايد: «و آنها هستند هدايت يافتگان» (وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).

  نكته ها:

  1. چرا خدا مردم را آزمايش مى كند
مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم، و از ميزان جهل خود بكاهيم؟ خداوند كه به همه چيز احاطه دارد و غيب آسمانها و زمين را مى داند چرا امتحان مى كند مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟
در پاسخ بايد بگوييم: مفهوم امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است.
آزمايشهاى ما براى شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است امّا آزمايش الهى پرورش و تربيت است.
در آيه 154 سوره آل عمران به اين حقيقت تصريح كرده مى گويد: «براى اين است كه خداوند، آنچه را در سينه هايتان داريد، بيازمايد; و آنچه را در دلهاى شما (از ايمان) است، خالص گرداند; و خداوند از آنچه در درون سينه هاست، باخبر است.»
 
اميرمؤمنان على(ع) در نهج البلاغه درباره فلسفه آزمايشهاى الهى مى فرمايد: «گرچه خداوند پاك، بندگان را بهتر از خود آنان مى شناسد، امّا (مى آزمايد) تا كردارهايى كه پاداش و كيفر سزاوار آن است، پديدار شود.»

  2. آزمايش خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، همه مردم از انبيا گرفته تا ديگران، طبق اين قانون عمومى، مى بايست آزمايش شوند و استعدادهاى خود را شكوفا سازند.
گرچه امتحانات الهى متفاوت است، گاهى با وفور نعمت و كاميابيها و گاه به وسيله حوادث سخت و ناگوار، بعضى مشكل، بعضى آسان و قهراً نتايج آنها نيز با هم فرق دارد، امّا به هر حال آزمايش براى همه هست.

  3. رمز پيروزى در امتحان
حال كه همه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفّقيّت در اين آزمايشها چيست؟ پاسخ اين سؤال را قسمت آخر آيه مورد بحث مى دهد:
نخستين و مهم ترين گام براى پيروزى، همان است كه در جمله «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ» در آيه فوق آمده است. اين جمله با صراحت مى گويد رمز پيروزى در اين راه، صبر و پايدارى است. به همين دليل، بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد بااستقامت مى دهد.
ديگر اينكه توجّه به گذرا بودن حوادث و سختى هاى اين جهان و اينكه دنيا گذرگاهى بيش نيست، عامل ديگرى براى پيروزى محسوب مى شود كه در جمله «إنّا للّه وإنّا إليه راجعون» (ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم) آمده است.

  شأن نزول:
(آيه 158) در بسيارى از روايات كه از سوى شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم: در عصر جاهليت، مشركان برفراز كوه صفا بتى نصب كرده بودند به نام اساف و بر كوه مروه، بت ديگر به نام نائله; هنگام سعى از كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرّك با دست خود مسح مى كردند. مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست. آيه نازل شد و اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند است، اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان اين فريضه را ترك كنند.

  تفسير: اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد
اين آيه با توجّه به شرايط خاصّ روانى كه در شأن نزول گفته شد، به مسلمانان خبر مى دهد كه: «صفا و مروه از شعائر (و نشانه هاى) خداست» (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ).
و از اين مقدّمه چنين نتيجه گيرى مى كند: «بنابراين كسانى كه حجّ خانه خدا، و يا عمره انجام مى دهند مانعى نيست كه بر آن دو طواف كند» و سعى صفا و مروه انجام دهند (فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا).
در پايان آيه مى فرمايد: «و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كند، خداوند (در برابر عمل او) شكرگزار، و (از افعال وى) آگاه است» (وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك، بهوسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكّر مى كند و از نيّتهاى آنها به خوبى آگاه است، مى داند چه كسانى به بتها علاقه مند هستند و چه كسانى از آن بيزار.

  نكته ها:

  1. صفا و مروه
صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكّه است كه امروز بر اثر توسعه مسجدالحرام، در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجرالأسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد مى باشد.
صفا در لغت به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است.
«شعائر» جمع «شعيره» به معنى علامت است. «شعائراللّه» علامتهايى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدّس را در نظرها تجديد مى كند.
«اعتمر» از ماده «عمره» در اصل به معنى قسمتهاى اضافى است كه به ساختمان ملحق مى كنند و باعث تكامل آن مى شود. امّا در اصطلاح شرع به اعمال مخصوصى گفته مى شود كه بر مراسم حج افزوده مى گردد.

  2. جنبه تاريخى صفا و مروه
ابراهيم(ع) به سنّ پيرى رسيده بود و فرزندى نداشت، از خدا درخواست اولاد نمود. در همان سن از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را اسماعيل گذارد.
همسر اوّل او ساره نتوانست تحمّل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد. خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكّه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد.
ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكّه برد. همين كه خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد، قلب ابراهيم را تكان داد. دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا، من به خاطر فرمان تو، همسر و كودكم را در اين بيابان تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد.» اين را گفت و با آنها، در ميان اندوه و عشقى عميق، وداع كرد.
 
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد. بى تابى كودك شيرخوار و نگاه هاى تضرّع آميز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست. نخست به كنار كوه صفا آمد. در آنجا اثرى از آب نديد. برق سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود. از آنجا همين برق را بر كوه صفا ديد و به سوى آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد. در آخرين لحظات كه شايد طفل شيرخوار آخريق دقايق عمرش را طى مى كرد، از نزديك پاى او ـ با نهايت تعجّب ـ چشمه زمزم جوشيدن گرفت! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.
كوه صفا و مروه به ما درس مى دهد كه براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همه ـ حتّى كودك شيرخوار ـ بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميدى ها بسى اميدهاست.
سعى صفا و مروه به ما مى گويد قدر اين آيين و مركز توحيد را بدانيد، افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند. به همين دليل، خداوند بر هر فردى از زائران خانه اش واجب كرده با لباس و وضع مخصوص و عارى از هرگونه امتياز و تشخّص، هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره ها بين اين دو كوه را بپيمايد.
كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتّى در معابر عمومى قدم بردارند و ممكن نبود در خيابانها به سرعت راه بروند، در آنجا به خاطر امتثال فرمان خدا بايد گاهى آهسته و گاه هروله كنان با سرعت پيش بروند. بنابر روايات متعدّد، اينجا مكانى است كه دستورهايش براى بيدار كردن متكبّران است.
 

  شأن نزول:
(آيه 159) از ابن عبّاس نقل شده: چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زيد سؤالاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از تورات ـ كه ارتباط با ظهور پيامبر(ص) داشت ـ كردند. آنها حقيقت را كتمان كرده و از توضيح خوددارى ورزيدند. اين آيه نازل شد و مسؤوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد.

  تفسير: كتمان حق ممنوع
گرچه طبق شأن نزول روى سخن در اين آيه به علماى يهود است ولى اين معنى مفهوم آيه را كه يك حكم كلّى درباره كتمان كنندگان حق بيان مى كند، محدود نخواهد كرد.
آيه شريفه اين افراد را مورد ملامت قرار داده مى گويد: «كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آنها را لعنت مى كند; و همه لعن كنندگان نيز، آنها را لعن مى كنند» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ).
«كتمان حق» عملى است كه خشم طرفداران حق را بر مى انگيزد و مسلّماً منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه هاى نبوّت نيست بلكه اخفاى هر چيزى كه مى تواند مردم را به واقعيتى برساند، در مفهوم وسيع اين كلمه درج است. حتّى گاهى سكوت در جايى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مى شود.
(آيه 160) و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچ گاه روزنه اميد و راه بازگشت را به روى مردم نمى بندد و آنها را هرقدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا مأيوس نمى كند، در اين آيه راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ را چنين بيان مى كند: «مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيك،) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند، آشكار ساختند;) من توبه آنها را مى پذيرم; كه من توبه پذير و مهربانم» (إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولَـئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

  كتمان حق در احاديث اسلامى
در احاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجّه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده از جمله در حديثى پيامبر اسلام(ص) مى فرمايد: «هر كس از دانشى سودمند برخوردار باشد و آن را مخفى نگه دارد، در روز قيامت خدا بر او لگامى از آتش زند.»
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از اميرمؤمنان على(ع) پرسيدند: بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون... كيست؟
امام فرمود: «آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حقايق را كتمان مى كنند و خداوند بزرگ درباره آنان فرموده: خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند.»

  سرانجامِ آنها كه كافر مى ميرند
(آيه 161) در آيات گذشته نتيجه كتمان حق را ديديم، اين آيه و آيه بعد در تكميل آن به افراد كافرى اشاره مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى دهند.
نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند، و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق، گرفتار لعن خدا و فرشتگان و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر اصرار ورزيده اند، راه بازگشتى برايشان باقى نمى ماند.
(آيه 162) سپس مى افزايد: «هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند; نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود، و نه مهلتى خواهند داشت» (خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَهُمْ يُنْظَرُونَ).
(آيه 163) و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختيها پايان مى دهد در اين آيه مى گويد: «و خداى شما، خداوند يگانه اى است» (وَ إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ).
و براى تأكيد بيش تر مى افزايد: «كه غير از او معبودى نيست» (لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ).
و در آخرين جمله، به عنوان دليل مى فرمايد: «اوست بخشنده و مهربان» و داراى رحمت عام و خاصّ (الرَّحْمَـنُ الرَّحِيمُ).
آرى، كسى كه رحمت عامش همگان را فراگرفته و براى مؤمنان رحمت ويژه اى قرار داده شايسته عبوديت است.

  جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى
(آيه 164) از آنجا كه در آيه قبل سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد، اين آيه دليلى است بر مسأله اثبات وجود خدا و يگانگى ذات پاك او.
بايد به اين نكته توجّه داشت كه همه جا نظم و انسجام دليل بر وجود علم و دانش است و همه جا هماهنگى دليل بر وحدت و يگانگى است. روى اين اصل، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يك سو و هماهنگى و وحدت عمل اين دستگاه هاى منظّم از سوى ديگر، متوجّه مبدأ علم و قدرت يگانه و يكتايى مى شويم كه اين همه آوازه ها از اوست.
در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام نشانه اى از آن مبدأ بزرگ است اشاره شده:
1. «در آفرينش آسمانها و زمين» (إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَـوَاتِ وَالاَْرْضِ).
دانشمندان مى گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانهاست. تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها ميليونها سيّاره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده.
2. «و آمدو شدِ شب و روز» (وَاخْتِلاَفِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ).
 
اين دگرگونى شبو روز و اين آمدو رفت روشنايى و تاريكى، با آن نظم خاص و تدريجى اش كه دايم از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود و به كمك آن فصول چهارگانه بهوجود مى آيد و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى گام به گام طى مى كنند، نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
3. «و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند» (وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ).
انسان بهوسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك، صحنه اقيانوسها و درياها را مى نوردد و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند.
4. «و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ، زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده» (وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاء فَأَحْيَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّة).
دانه هاى حياتبخش باران كه با نظام خاصّى ريزش مى كنند و موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان، جان مى گيرند، همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
5. «و تغيير مسير بادها» (وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ).
كه نه تنها بر درياها مىوزند و كشتيها را حركت مى دهند بلكه گاهى گرده هاى نَر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى كنند.
و زمانى با جابه جا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند. آرى، وزش بادها با اين همه فوايد و بركات، نشانه ديگرى از حكمت و لطف بى پايان اوست.
6. «و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخّرند» (وَالسَّحَابِ الْـمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ).
اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را، بر خلاف قانون جاذبه، در ميان زمين و آسمان معلّق نگاه داشته، خود نشانه اى از عظمت اويند.
اينها «نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند» (لاََيَات لِقَوْم يَعْقِلُونَ).
 

  بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود
(آيه 165) در اين آيه روى سخن متوجّه كسانى است كه از دلايل وجود خدا روى گردانند و در راه شرك و بت پرستى و تعدّد خدايان گام نهاده اند. سخن از كسانى است كه در مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مىورزند، عشقى كه تنها شايسته خداوند است كه منبع كمالات و بخشنده نعمتهاست. مى گويد: «بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه «آنها را همچون خدا دوست مى دارند» (يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ).
«امّا آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان،) شديدتر است» (وَالَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ).
اساساً عشق حقيقى هميشه متوجّه نوعى از كمال است، انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد. به همين دليل، آن كس كه هستى و كمالش از همه برتر است، از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.
عشق مؤمنان از عقل و علم و معرفت سرچشمه مى گيرد. امّا عشق كافران از جهل و خرافه و خيال، به همين دليل ثبات و دوام ندارد.
از اين رو، در ادامه آيه مى فرمايد: «و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غيرخدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند خواهند دانست كه تمامِ قدرت از آنِ خداست; و خدا داراى مجازات شديد است»; نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند (وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَ إَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ).
(آيه 166) در اين هنگام پرده هاى جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و اعتراف مى كنند كه انسانهاى منحرفى بوده اند. ولى از آنجا كه تكيه گاه و پناهگاهى ندارند از شدّت بيچارگى، بى اختيار دست به دامن رهبران خود مى زنند. امّا «در آن هنگام، رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند» (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا).
منظور از معبودها در اينجا بتهاى سنگى و چوبى نيستند بلكه انسانهاى جبّار و خودكامه و شياطينى هستند كه اين مشركان، خود را دربست در اختيارشان گذاردند.
«و كيفر خدا را مشاهده مى كنند; و دستشان از همه جا كوتاه مى شود» (وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاَْسْبَابُ).
(آيه 167) «و (در اين هنگام) پيروان مى گويند: «كاش بار ديگر به دنيا برمى گشتيم، تا از آنها ]= پيشوايان گمراه[ بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند!» (وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّؤُا مِنَّا).
امّا چه سود راه بازگشتى به دنيا نيست.
در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد» (كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَات عَلَيْهِمْ).
امّا حسرتى بيهوده چراكه نه موقع عمل است و نه جاى جبران.
«و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد» (وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ).
 

  شأن نزول:
(آيه 168) از ابن عبّاس نقل شده كه بعضى از طوايف عرب همانند ثقيف و خزاعه و غير آنها، قسمتى از زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند. (حتّى تحريم آن را به خدا نسبت مى دادند.) آيه نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا بازداشت.

  تفسير: گامهاى شيطان
در آيات گذشته نكوهش شديدى از شرك و بت پرستى شده بود. يكى از انواع شرك اين است كه انسان غير خدا را قانونگذار بداند. آيه شريفه اين را يك عمل شيطانى معرّفى كرده مى فرمايد: «اى مردم، از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد» (يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الاَْرْضِ حَلاَلاً طَيِّبًا).
«و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد; چه اينكه او، دشمن آشكار شماست» (وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).
جمله «إنّهُ لَكُم عُدُوٌّ مُبينٌ» كه بيش از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است براى اين است كه تمام نيروهاى انسان را براى مبازه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.
خطابهايى كه در قرآن مربوط به استفاده از غذاهاست، معمولاً با دو قيد حلال و طيّب همراه است. حلال چيزى است كه ممنوعيتى نداشته باشد و طيّب به چيزهاى پاكيزه گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است.
«خطوات» جمع «خطوه» به معنى گام و قدم است. خطوات شيطان، گامهايى است كه شيطان براى وصول به هدف خود و اغواى مردم برمى دارد.
(آيه 169) اين آيه دليل روشنى بر دشمنى شيطان كه جز بدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد، بيان كرده مى گويد: «او شما را فقط به بديها و كار زشت فرمان مى دهد» (إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ).
«فحشا» از ماده «فحش» به معنى هر كارى است كه از حدّ اعتدال خارج گردد و صورت آشكار به خود بگيرد. بنابراين، شامل تمامى منكرات و قبايح واضح و آشكار مى گردد.
و نيز دستور مى دهد «آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَالاَ تَعْلَمُونَ).

  انحرافات تدريجى
جمله «خطوات الشيطان» (گامهاى شيطان)، گويا به اين مسأله تربيتى اشاره دارد كه انحرافها و تبهكاريها به تدريج در انسان نفوذ مى كند. وسوسه هاى شيطان، انسان را قدم به قدم در پشتِ سر خود به سوى پرتگاه مى كشاند. اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست بلكه تمام دستگاه هاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشه هاى شوم خود از همين روش «خطوات» (گام به گام) استفاده مى كنند. از اين رو، قرآن مى گويد از همان گام اوّل بايد به هوش بود و با شيطان همراه نشد.

  تقليد كوركورانه از نياكان
(آيه 170) در اينجا به منطق سست مشركان در مسأله تحريم بى دليل غذاهاى حلال و يا بت پرستى اشاره كرده مى گويد: «و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد. مى گويند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى نماييم» (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِـعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا).
قرآن اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت محكوم مى كند مى گويد: «آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!» (أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لاَيَعْقِلُونَ شَيْـًا وَ لاَ يَهْتَدُونَ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحب نظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، امّا پيشينيان آنها نه خود مردمى آگاه بودند، نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند.
(آيه 171) در اين آيه به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلايل روشن انعطافى نشان نمى دهند و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مىورزند؟ مى گويد: «مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر،) صدا مى زند; ولى آنها جز سر و صدا نمى شنوند» و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند (وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَيَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً).
و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند: اين كافران در واقع «كر و لال و نابينا هستند; از اين رو چيزى نمى فهمند!» (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَعْقِلُونَ).
و به همين دليل، آنها تنها به سنّتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى روى گردانند.
 

  طيّبات و خبائث
(آيه 172) از آنجا كه قرآن در مورد انحرافات ريشه دار از روش تأكيد و تكرار در لباسهاى مختلف استفاده مى كند، در اين آيه و آيه بعد بار ديگر به مسأله تحريم بى دليل پاره اى از غذاهاى حلال و سالم در عصر جاهليت، به وسيله مشركان، بازمى گردد. در اينجا روى سخن را به مؤمنان مى كند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم، بخوريد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ).
«و شكر خدا را به جا آوريد; اگر او را پرستش مى كنيد» (وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ).
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است، براى شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!
(آيه 173) در اين آيه براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هرگونه بهانه، چنين مى گويد: «خداوند، تنها (گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را نام غيرخدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است» (إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ).
و از آنجا كه گاه ضرورتهايى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به استفاده از بعضى غذاهاى حرام مى شود، قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده مى گويد: «ولى آن كس كه مجبور شود، در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست» و مى تواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت از آن بخورد (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغ وَ لاَ عَاد فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ).
به اين ترتيب، براى اينكه اضطرار، بهانه و دستاويزى براى زياده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود، با دو كلمه «غير باغ» (يعنى، طلب لذّت كردن) و «لا عاد» (يعنى، متجاوز از حدّ ضرورت) گوشزد مى كند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان لذّت از خوردن اين محرّمات نباشند و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است، تجاوز نكنند.
و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده، با رحمت خاصّش در موارد ضرورت اجازه استفاده از آن را داده است.

  شأن نزول:
(آيه 174) به اتّفاق همه مفسّران، اين آيه و دو آيه بعد در مورد اهل كتاب نازل شده است و به گفته بسيارى، مخصوصاً به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبر اسلام صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچه در كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى كردند ولى پس از ظهور پيامبر و مشاهده گرايش مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خطر بيفتد و هدايا و ميهمانى هايى كه براى آنها ترتيب مى دادند از دست برود. از اين رو، اوصاف پيامبر اسلام را كه در تورات نازل شده بود، كتمان كردند. اين سه آيه نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد.

  تفسير: باز هم نكوهش از كتمان حق
اين آيه تأكيدى است بر آنچه در آيه 159 همين سوره در زمينه كتمان حق گذشت. نخست مى گويد: «كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مى فروشند، آنها جز آتش چيزى نمى خورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاًأُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ).
و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند، در حقيقت آتش سوزانى است كه وارد وجود آنان مى شود.
سپس به يك مجازات مهمّ معنوى آنها كه از مجازات مادّى بسيار دردناك تر است پرداخته مى گويد: «و خداوند، روز قيامت، با آنها سخن نمى گويد; و آنان را پاكيزه نمى كند; و براى آنها عذاب دردناكى است» (وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ).
يكى از بزرگ ترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خدا با مردم باايمان از طريق لطف سخن مى گويد. يعنى با قدرت بى پايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد (همان گونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت). يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصّش سخن مى گويد.
(آيه 175) اين آيه وضع اين گروه را مشخص تر مى سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبار چنين بازگو مى كند: «اينان، همانهايى هستند كه گمراهى را با هدايت، و عذاب را با آمرزش، مبادله كرده اند» (أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان و خسران شده اند.
از اين رو در پايان آيه اضافه مى كند: «راستى چه قدر در برابر عذاب خداوند، شكيبا هستند» (فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ).
(آيه 176) در اين آيه مى گويد: اين تهديدها و و عده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بيان شده است، «به خاطر آن است كه خداوند، كتاب (آسمانى) را به حق، (و توأم با نشانه ها و دلايل روشن،) نازل كرده» تا هيچ گونه ابهامى براى كسى باقى نماند (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ).
 
با اين حال، گروهى به خاطر حفظ منافع كثيف خويش، دست به توجيه و تحريف مى زنند و در كتاب آسمانى اختلافها بهوجود مى آورند.
«و آنها كه در آن اختلاف مى كنند، (و با كتمان و تحريف، اختلاف بهوجود مى آورند،) در شكاف (و پراكندگى) عميقى قرار دارند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِى الْكِتَابِ لَفِى شِقَاق بَعِيد).
 

  شأن نزول:
(آيه 177) چون تغيير قبله جنجال زيادى در ميان مردم به خصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگ ترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند، زبان به اعتراض گشودند كه قرآن در آيه 142 با جمله «سَيَقولُ السُّفَهاءُ» به آن اشاره كرده است. اين آيه نازل گرديد و تأييد كرد كه اين همه گفتوگو در مسأله قبله صحيح نيست بلكه مهم تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجّه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.

  تفسير: ريشه و اساس نيكى ها
در تفسير آيات تغيير قبله گذشت كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر، چه سر و صدايى درباره تغيير قبله به راه انداختند. اين آيه روى سخن را به اين گروه ها كرده مى گويد: «نيكى، (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز،) روى خود را به سوى مشرق و يا مغرب كنيد» و تمام گفتوگوى شما، درباره قبله و تغيير آن باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد» (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ).
قرآن سپس به بيان مهم ترين اصول نيكى ها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان، پرداخته مى گويد: «بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آوردند» (وَ لَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ).
پس از ايمان به مسأله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند مى گويد: «و مال (خود) را با همه علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كند» (وَ ءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ).
بى شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست چراكه تقريباً حبّ آن در همه دلها هست. تعبير «على حُبّه» نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل، براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.
سو مين اصل از اصول نيكيها را برپا داشتن نماز مى شمرد مى گويد: «نماز را برپا مى دارد» (وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ).
نمازى كه اگر با شرايط و حدودش و با اخلاص و خضوع انجام گيرد، انسان را از گناه بازمى دارد.
چهارمين برنامه آنها را اداى زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد: «و زكات را مى پردازد» (وَ ءَاتَى الزَّكَوةَ).
بسيارند افرادى كه در پاره اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند امّا در اداى حقوق واجب سهل انگار مى باشند. به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچ گونه كمك ديگرى تن در نمى دهند. آيه فوق نيكوكار را كسى مى داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد مى گويد: «و كسانى كه به عهد خود ـ به هنگامى كه عهد بستند ـ وفا مى كنند» (وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا).
چراكه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است. از اين رو در روايات اسلامى مى خوانيم كه مسلمانان موظّفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد: «و در برابر محروميتها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند» (وَالصَّابِرِينَ فِى الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ).
و در پايان آيه به عنوان جمع بندى و تأكيد بر شش صفت عالى گذشته، مى گويد: «اينها كسانى هستند كه راست مى گويند; (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است،) و اينها هستند پرهيزگاران» (أُولَـئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
راستگويى آنها از اينجا روشن مى شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر اللّه، نيازمندان و محرومان و جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است.
 

  شأن نزول:
(آيه 178) عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد تصميم مى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد، تمام طايفه قاتل را نابود كنند. اين آيه نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
اين حكم اسلامى در واقع حدّ وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه آن زمان وجود داشت; بعضى قصاص را لازم مى دانستند و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند. اسلام، قصاص را در صورت عدم رضايت اولياى مقتول و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.

  تفسير: قصاص مايه حيات شماست
از اين آيه به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود. نخست از مسأله حفظ احترام خونها آغاز مى كند و بر آداب و سنن جاهلى خط بطلان مى كشد. مؤمنان را مخاطب قرار داده مى گويد: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِى الْقَتلَى).
«قصاص از ماده «قص» به معنى جستوجو و پى گيرى از آثار چيزى است و هر امرى كه پشت سر هم بيايد عرب آن را «قصّه» مى گويد. از آنجا كه «قصاص» قتلى است كه پشت سر قتل ديگرى قرار مى گيرد، اين واژه در مورد آن به كار رفته است.
انتخاب واژه «قصاص» نشان مى دهد كه اولياى مقتول حق دارند نسبت به قاتل همان را انجام دهند كه او مرتكب شده است.
ولى به اين مقدار قناعت نكرده، در دنباله آيه مسأله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى كند مى گويد: «آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن» (الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالاُْنْثَى بِالاُْنْثَى).
البتّه اين مسأله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و توضيح آن خواهد آمد.
سپس براى اينكه روشن شود مسأله قصاص حقّى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست، اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند و خون بها بگيرند يا اصلا خون بها هم نگيرند، اضافه مى كند: «پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خون بها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند; (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد;) و او ]= قاتل[ نيز، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد» و در آن، مسامحه نكند (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَان).
در پايان آيه براى تأكيد و توجّه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از سوى هر كس بوده باشد مجازات شديد دارد، مى گويد: «اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما. و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت» (ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ).
دستور عادلانه «قصاص» و «عفو» از يك سو روش فاسد عصر جاهليت را كه گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى كشيدند محكوم مى كند و از سوى ديگر، راه عفو را به روى مردم نمى بندد. از سوى سوم مى گويد بعد از برنامه عفو وگرفتن خون بها هيچ يك ازطرفين حقّ تعدّى ندارند; برخلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو، حتّى گرفتن خونبها، قاتل را مى كشتند.
(آيه 179) اين آيه با يك عبارت پرمعنى، پاسخ بسيارى از سؤالات را در زمينه مسأله قصاص بازگو مى كند مى گويد: «و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد» (وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَا أُولِى الاَْلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
اين آيه كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته، به خوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى به هيچوجه جنبه انتقام جويى ندارد.
از يك سو ضامن حيات جامعه است زيرا اگر حكم قصاص وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مى كردند، جان مردم بى گناه به خطر مى افتاد. همان گونه كه در كشورهايى كه حكم قصاص به كلّى لغو شده، آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است.
و از سوى ديگر، مايه حيات قاتل است چراكه او را از فكر آدمكشى تا حدّ زيادى باز مى دارد و كنترل مى كند.
 

  آيا خون مرد رنگين تر است
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد مرد به خاطر قتل زن مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگين تر است؟
در پاسخ بايد گفت: مفهوم آيه اين نيست كه مرد نبايد در برابر زن قصاص شود بلكه اولياى زن مقتول مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
 
توضيح اين كه: غالباً مردان در خانواده عضو مؤثّر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمّل مى شوند. بنابراين، تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست. از اين رو، اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ ديه در مورد قصاص مرد، رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى كه به يك خانواده مى خورد، جلوگيرى نموده است. اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه لفظ «تساوى» حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته، پايمال گردد.

  وصيّتهاى شايسته
(آيه 180) در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود، در اين آيه و دو آيه بعد به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد: «بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى ]= مالى[ از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزديكان، به طور شايسته وصيّت كند» (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ).
و در پايان آيه اضافه مى كند: «اين حقّى است بر پرهيزگاران» (حقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ).
وصيّت كردن در قوانين اسلامى هرچند عمل مستحبى است امّا چون مستحب مؤكّد است از آن با جمله «كتب عليكم» تعبير شده است.
قابل توجّه اينكه در اينجا به جاى كلمه مال، كلمه «خير» گفته شده است. اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود، خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آنها كه ثروت را ذاتاً چيز بدى مى دانند خطّ بطلان مى كشد.
در ضمن اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است.
مقيّد ساختن وصيّت در آيه فوق با قيد «بالمعروف» اشاره به اين است كه وصيّت بايد از نظر مبلغ و مقدار و از نظر شخصى كه وصيّت به نام او شده و هم از جهات ديگر به گونه اى باشد كه عرف عقلا آن را عملى شايسته بدانند. نه يك نوع تبعيض ناروا و مايه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت.
(آيه 181) هنگامى كه وصيت جامع ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدّس است و هرگونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است. آيه مى گويد: «پس كسانى كه بعد از شنيدنش آن را تغيير دهند گناه آن، تنها بر كسانى است كه آن (وصيّت) را تغيير مى دهند» (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند. «خداوند، شنوا و داناست» (إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
آيه فوق اشاره به اين حقيقت است كه خلافكاريهاى «وصى» (كسى كه عهده دار انجام وصايا است) هرگز اجر و پاداش وصيّت كننده را از بين نمى برد. او به اجر خود رسيده، تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كمّيت يا كيفيت و يا اصل وصيّت داده است.
(آيه 182) تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هرگونه تغيير و تبديل در وصيّت، به هر صورت و به هر مقدار باشد، گناه است. امّا از آنجا كه هر قانونى استثنايى دارد، در اين آيه مى گويد: «و كسى كه از انحراف وصيّت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه)، يا از گناه او (كه مبادا وصيّت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد، گناهى بر او نيست; (و مشمول حكم تبديل وصيّت نمى باشد.) خداوند، آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوص جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنابراين، استثنا مربوط به مواردى است كه وصيّت به طور شايسته صورت نگرفته، فقط در اينجا وصى حق تغيير دارد. البته اگر وصيّت كننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى نمايد تا تغيير دهد و اگر از دنيا رفته شخصاً اقدام به تغيير مى كند.
تعبير «جنف» كه به معنى انحراف از حق و تمايل يك جانبه است، اشاره به انحرافاتى است كه ناآگاهانه دامنگير وصيّت كننده مى شود و تعبير به «إثم» اشاره به انحرافات عمدى است.
 

  نكته ها:

  1. فلسفه وصيّت
از قانون ارث تنها يك عدّه از بستگان آن هم روى حساب معيّنى بهره مند مى شوند در حالى كه شايد عدّه ديگرى از فاميل و احياناً بعضى از دوستان و آشنايان نزديك، نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند.
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست. بدين رو، اسلام در كنار قانون ارث، قانون وصيّت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك سوم از اموال خود، براى بعد از مرگ خويش، تصميم بگيرند.
از اينها گذشته، گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد امّا در زمان حياتش به دلايلى موفق نشده. منطق عقل ايجاب مى كند براى انجام اين كارهاى خير، دست كم براى بعد از مرگش محروم نماند. مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيّت در اسلام تشريع گردد.
البتّه وصيّت منحصر به موارد فوق نيست بلكه انسان بايد وضع ديون خود و امانتهايى كه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيّت مشخص كند به گونه اى كه هيچ امر مبهمى در حقوق مردم يا حقوق الهى كه برعهده اوست وجود نداشته باشد.
در روايات اسلامى تأكيدهاى فراوانى در زمينه وصيّت شده; از جمله در حديثى از پيامبر اسلام(ص) مى خوانيم: «كسى كه بدون وصيّت از دنيا برود، مرگ او مرگ جاهليت است.»

  2. عدالت در وصيّت
در روايات اسلامى تأكيدهاى فراوانى روى «عدم جور» و «عدم ضرار» در وصيّت ديده مى شود كه از مجموع آن استفاده مى شود: همان اندازه كه وصيّت كار شايسته و خوبى است، تعدّى در آن مذموم و از گناهان كبيره است.
در حديثى امام باقر(ع) فرمود: «كسى كه در وصيّتش عدالت را رعايت كند، همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا داده باشد و كسى كه در وصيّتش تعدّى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او برگرفته خواهد شد.»
تعدّى و جور و ضِرار در وصيّت آن است كه انسان بيش از ثلث وصيّت كند و ورثه را از حقّ مشروعشان بازدارد يا اينكه تبعيضهاى ناروايى به خاطر حبو بغضهاى بى دليل انجام دهد.

  روزه سرچشمه تقوا
(آيه 183) به دنبال چند حكم مهم اسلامى، در اينجا به بيان يكى ديگر از اين احكام كه از مهم ترين عبادات محسوب مى شود مى پردازد و آن روزه است. با همان لحن تأكيدآميز گذشته مى گويد: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شده» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
سپس فلسفه اين عبادت انسان ساز را چنين بيان مى كند: «تا پرهيزگار شويد» (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
(آيه 184) در اين آيه براى اينكه باز از سنگينى روزه كاسته شود، چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان مى كند. نخست مى فرمايد: «چند روز معدودى را» بايد روزه بداريد (أَيَّامًا مَعْدُودَات).
ديگر اينكه: «و هركس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادى از روزهاى ديگر را» روزه بدارد (فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّام أُخَرَ).
سوم: «و بر كسانى كه روزه براى آنها طاقت فرساست، (همچون بيماران، پيرمردان و پيرزنان،) لازم است كفّاره بدهند: مسكينى را اطعام كنند» (وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِين).
 
«و كسى كه كار خيرى انجام دهد، براى او بهتر است» (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ).
در پايان آيه اين واقعيّت را بازگو مى كند كه: «و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد» (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
و اين جمله تأكيد ديگرى بر فلسفه روزه است. و اينكه عبادت روزه ـ همانند ساير عبادات ـ چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد بلكه فوايد آن عايد عبادت كنندگان مى شود.
(آيه 185) در اين آيه زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد. نخست مى گويد: روزه، در چند روز معدود «ماهِ رمضان است» (شَهْرُ رَمَضَانَ).
«ماهى كه قرآن، در آن نازل شده است» (الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ).
قرآنى كه «براى راهنمايى مردم، و نشانه هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل است» (هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَات مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ).
سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تأكيد بازگو كرده مى گويد: «پس آن كس از شما كه در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد. و آن كس كه بيمار يا در سفر است، روزهاى ديگرى را به جاى آن، روزه بگيرد» (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّام أُخَرَ).
قرآن با تكرار اين حكم مى خواهد به مسلمانان بفهماند همان گونه كه روزه گرفتن براى افراد سالم يك فريضه الهى است، افطار كردن هم براى بيماران و مسافران يك فرمان الهى مى باشد كه مخالفت با آن گناه است.
در قسمت آخر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته، مى گويد: «خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را» (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ).
اشاره به اينكه روزه داشتن گرچه در ظاهر يك نوع سختگيرى و محدوديت است امّا سرانجام آن راحتى و آسايش مى باشد هم از نظر معنوى و هم از لحاظ مادى.
 
سپس مى افزايد: «هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد» (وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ).
يعنى بر هر انسان سالمى لازم است در سال يك ماه روزه بدارد. به همين دليل اگر ماه رمضان بيمار يا در سفر بوديد بايد به تعداد اين ايّام، روزه را قضا كنيد تا عدد مزبور كامل گردد.
و در آخرين جمله مى فرمايد: «و خدا را بر اينكه شما را هدايت كرده، بزرگ بشمريد; باشد كه شكرگزارى كنيد» (وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَيكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
 

  نكته ها:

  1. اثرات تربيتى، اجتماعى و بهداشتى روزه
از فوايد مهم روزه اين است كه روح انسان را تلطيف و اراده انسان را قوى و غرايز او را تعديل مى كند.
روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب همچنين لذّت جنسى چشم بپوشد و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان دربند اصطبل و علف نيست. او مى تواند زمام نفسِ سركش را به دست گيرد و بر هوسها و شهوات خود مسلّط گردد.
در حقيقت، بزرگ ترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است.
روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقّى داده و به جهان فرشتگان صعود مى دهد. جمله «لَعَلّكُم تَتّقون» (تا پرهيزگار شويد)، اشاره به همه اين حقايق است.
و نيز حديث معروف «الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النارِ» (روزه، سپرى در برابر آتش است) اشاره به همين موضوع مى باشد.
و نيز از پيامبر(ص) روايت شده است: «بهشت را درى است به نام ريّان (سيراب) كه جز روزه داران از آن وارد نشوند.»
در خبرى ديگر آمده است: و چون آخرين نفر آنها وارد شد آن در بسته مى شود.

  اثر اجتماعى روزه
بر كسى پوشيده نيست، روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است. از امام صادق(ع) روايت شده كه هشام بن حكم از علّت تشريع روزه پرسيد. امام فرمود: «علّت روزه گرفتن آن است كه به سبب آن توانگر و تهيدست برابر شوند زيرا توانگر رنج گرسنگى را نمى داند تا به تهيدست رحم كند چراكه توانگر هرگاه چيزى بخواهد مى تواند آن را فراهم آورد. از اين رو خداى عزّوجل خواست تا ميان آفريدگانش برابرى (وهمدردى) ايجاد كند و رنج گرسنگى و سختى را به توانگر بچشاند تا بر ناتوان دل بسوزاند و به گرسنه رحم كند.»

  اثر بهداشتى و درمانى روزه
در علم طب، اثر معجزه آساى امساك در درمان انواع بيماريها به اثبات رسيده زيرا مى دانيم عامل بسيارى از بيماريها زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است چون موادّ اضافى جذب نشده به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط مختلف بدن يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند، اين موادّ اضافى در لابه لاى عضلات بدن در واقع لجن زارهاى متعفّنى براى پرورش انواع ميكروبهاى بيماريهاى عفونى است و بهترين راه مبارزه با اين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است.
روزه زباله ها و موادّ اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند و در واقع بدن را خانه تكانى مى كند.
در حديث معروفى پيامبر اسلام مى فرمايد: «صُومُوا تَصِحُّوا» (روزه بگيريد تا سالم مانيد.)
و در حديث ديگرى فرمود: «المَعدَةُ بَيتُ كُلِّ داء وَالحَميَةُ رَأسُ كُلِّ دَواء» (معده، خانه تمام دردهاست و امساك بالاترين داروها.)

  2. روزه در امّتهاى پيشين
از تورات و انجيل فعلى نيز برمى آيد كه روزه در ميان يهود و نصارى بوده و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه مى گرفته اند.
و نيز از تورات برمى آيد كه موسى(ع) چهل روز روزه داشته است.
همچنين به هنگام توبه و طلب خشنودى خداوند، يهود روزه مى گرفتند.
حضرت مسيح نيز، چنانكه از انجيل استفاده مى شود، چهل روز روزه داشته است.
به اين ترتيب، اگر قرآن مى گويد: «كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم» (همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد) شواهد تاريخى فراوانى دارد كه در منابع مذاهب ديگر، حتّى بعد از تحريف، به چشم مى خورد.

  3. امتياز ماه مبارك رمضان
اينكه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده، در آيه مورد بحث نكته برترى آن چنين بيان شده كه قرآن در اين ماه نازل گرديده و در روايات اسلامى نيز آمده است كه همه كتابهاى بزرگ آسمانى تورات، انجيل، زبور، صحف و قرآن در اين ماه نازل شده اند.
امام صادق(ع) مى فرمايد: «تورات در ششم ماه مبارك رمضان، انجيل در دوازدهم و زبور در هيجدهم و قرآن مجيد در شب قدر نازل گرديده است.»
به اين ترتيب، ماه رمضان همواره ماه نزول كتابهاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و تربيت بوده است. برنامه تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هرچه بيش تر و عميق تر از تعليمات آسمانى هماهنگ گردد تا جسم و جان آدمى را از آلودگى گناه شستوشو دهد.

  شأن نزول:
(آيه 186) كسى از پيامبر(ص) پرسيد: آيا خداى ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم، يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم؟ آيه نازل شد. (و به آنها پاسخ داد كه خدا به بندگانش نزديك است).

  تفسير: سلاحى به نام دعا و نيايش
از آنجا كه يكى از وسائل ارتباط بندگان با خدا مسأله دعا و نيايش است، اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: «و هنگامى كه بندگان من، از تو درباره من سؤال كنند، بگو: من نزديكم» (وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ).
نزديك تر از آنچه تصوّر كنيد، نزديك تر از شما به خودتان و نزديك تر از شريان گردنتان. چنانكه در آيه 16 سوره ق مى خوانيم: «وَ نَحنُ أَقرَبُ إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَريِد» (و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم).
سپس مى افزايد: «دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم» (أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ).
«پس، بايد دعوت مرا بپذيرند» (فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى).
«و به من ايمان بياورند» (وَلْيُؤْمِنُوا بِى).
«تا راه يابند» و به مقصد برسند (لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ).
جالب اينكه در اين آيه، خداوند هفت مرتبه به ذات پاك خود اشاره كرده و هفت بار به بندگان. و از اين، نهايت پيوستگى و قرب و ارتباط و محبّت خود را نسبت به آنان مجسّم ساخته است.
«دعا» يك نوع خودآگاهى و بيدارى دل و انديشه و پيوند باطنى با مبدأ همه نيكيها و خوبيهاست.
دعا يك نوع عبادت و خضوع و بندگى است و انسان بهوسيله آن توجّه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند. همان طور كه همه عبادات اثر تربيتى دارد، دعا هم داراى چنين اثرى خواهد بود.
و آنها كه مى گويند دعا فضولى در كار خداست! و خدا هرچه مصلحت باشد انجام مى دهد، توجّه ندارند كه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى شود. هرقدر استعداد و شايستگى بيش تر باشد سهم بيش ترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.
از اين رو مى بينيم امام صادق(ع) مى فرمايد: «نَّ عِندَاللَّهِ عَزَّوَجَل مَنزِلَةً لاَ تَنالُ إلاّ بمسألة» (در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آن نمى رسد.)
دانشمندى مى گويد: وقتى كه ما نيايش مى كنيم خود را به قوّه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متّصل و مربوط مى سازيم.
 

  شأن نزول:
(آيه 187) از روايات اسلامى استفاده مى شود كه در آغاز نزول حكم روزه، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه غذا بخورند، چنانچه كسى در شب به خواب مى رفت سپس بيدار مى شد خوردن و آشاميدن بر او حرام بود. همچنين در آن زمان، آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقاً تحريم شده بود.
يكى از ياران پيامبر(ص) به نام مطعم بن جبير كه مرد ضعيفى بود، با اين حال روزه مى داشت، هنگام افطار وارد خانه شد. همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند، به خاطر خستگى خواب او را ربود. وقتى بيدار شد گفت: من ديگر حق افطار ندارم. با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود، براى حفر خندق ـ در آستانه جنگ احزاب ـ در اطراف مدينه حاضر شد. در اثناء تلاش و كوشش بهواسطه ضعف و گرسنگى مفرط بى هوش شد. پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متأثّر گشت.
و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند، شبهاى ماه رمضان با همسران خود آميزش مى نمودند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد كه در تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند.

  تفسير: توسعه در حكم روزه
چنانكه در شأن نزول خوانديم، در آغاز اسلام، آميزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقاً ممنوع بود. همچنين خوردن و آشاميدن پس از خواب. و اين شايد آزمايشى بود براى مسلمين و هم براى آماده ساختن آنها نسبت به پذيرش احكام روزه.
اين آيه كه شامل چهار حكم اسلامى در زمينه روزه و اعتكاف است، نخست مى گويد: «آميزش جنسى با همسرانتان، در شبِ روزهايى كه روزه مى گيريد، حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ)(1).
سپس به فلسفه اين موضوع پرداخته مى گويد: «آنها لباس شما هستند; و شما لباس آنها» هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد (هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ).
لباس از يك سو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشيا به بدن حفظ مى كند و از سوى ديگر، عيوب او را مى پوشاند. از سوى سوم زينتى است براى تن آدمى. اين تشبيه كه در آيه فوق آمده اشاره به همه اين نكات است.
سپس قرآن علّت اين تغيير قانون الهى را بيان كرده مى گويد: «خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد (و اين كار ممنوع را انجام مى داديد;) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد» (عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفَا عَنْكُمْ).
آرى براى اينكه شما آلوده گناه بيش تر نشويد، خدا به لطف و رحمتش اين برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدّت محدوديت آن كاست.
«اكنون با آنها آميزش كنيد، و آنچه را خداوند بر شما مقرّر داشته، طلب نماييد» (فَالْـَـنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ).
سپس به بيان دومين حكم مى پردازد مى گويد: «و بخوريد و بياشاميد، تا رشته سپيد صبح، از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ).
بعد به بيان سومين حكم پرداخته مى گويد: «سپس روزه را تا شب، تكميل كنيد» (ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى الَّيْلِ).
اين جمله تأكيدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى در روزها براى روزه داران. همچنين نشان دهنده آغاز و انجام روزه است كه از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى شود.
سرانجام به چهارمين و آخرين حكم پرداخته مى گويد: «و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد، با زنان آميزش نكنيد» (وَ لاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِى الْمَسَاجِدِ).
بيان اين حكم مانند استثنايى است براى حكم گذشته زيرا به هنگام اعتكاف ـ كه حدّاقل مدّت آن سه روز است ـ روزه مى گيرند، امّا در اين مدّت نه در روز حقّ آميزش جنسى با زنان دارند و نه در شب.
در پايان آيه به تمام احكام گذشته اشاره كرده مى گويد: «اين، مرزهاى الهى است; پس به آن نزديك نشويد» (تِلْكَ حُدُودُاللَّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا).
زيرا نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است و گاه سبب مى شود كه انسان از مرز بگذرد و در گناه بيفتد.
آرى «خداوند اين چنين آيات خود را براى مردم، روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ ءَايَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
 

1. «رفث» به معنى سخن گفتن پيرامون مسائل جنسى است و گاه به معنى آميزش جنسى به كار مى رود و در آيه مورد بحث از اين قبيل است.
 

  آغاز و پايان، تقواست
جالب اينكه در نخستين آيه مربوط به احكام روزه خوانديم كه هدف نهايى از آن تقواست. همين تعبير در پايان آخرين آيه نيز آمده است (لعلّهُم يتّقون). اين نشان مى دهد كه تمام اين برنامه ها وسيله اى هستند براى پرورش روح تقوا و خويشتن دارى و ملكه پرهيز از گناه و احساس مسؤوليت در انسانها.
(آيه 188) اين آيه به يك اصل مهم اسلامى اشاره مى كند كه در همه مسائل اقتصادى حاكم است و به يك معنى مى شود تمام ابواب فقه اسلامى را در بخش اقتصاد زير پوشش آن قرار داد. نخست مى فرمايد: «و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد» (وَ لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ)(1).
مفهوم آيه فوق عموميت دارد و هرگونه تصّرف در اموال ديگران از غير طريق صحيح و به ناحق، مشمول اين نهى الهى است.
همچنين تمام معاملاتى كه هدف صحيحى را تعقيب نمى كند و پايه و اساس عقلايى ندارد مشمول اين آيه است.
جالب اينكه قرار گرفتن آيه مورد بحث بعد از آيات روزه (182 ـ 187) نشانه يك نوع همبستگى در ميان اين دو است. در آنجا نهى از خوردن و آشاميدن به خاطر انجام يك عبادت الهى مى كند و در اينجا نهى از خوردن اموال مردم به ناحق كه اين هم نوع ديگرى از روزه و رياضت نفوس است و در واقع هر دو شاخه هايى از تقوا محسوب مى شود، همان تقوايى كه به عنوان هدف نهايى روزه معرّفى شده است.
تعبير «أكل» (خوردن) معنى وسيعى دارد و هرگونه تصرّفى را شامل مى شود.
سپس در ذيل آيه به يك نمونه بارز «أكل مال به باطل» (خوردن اموال مردم به ناحق) اشاره كرده كه بعضى از مردم آن را حقّ خود مى شمرند به گمان اينكه به حكم قاضى آن را به چنگ آورده اند. مى فرمايد: «و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد، در حالى كه مى دانيد» اين كار، گناه است (وَ تُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالاِْثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
 

1. «باطل» به معنى زايل و از بين رونده است.

  رِشوَه خوارى بلاى بزرگ جامعه ها
يكى از بلاهاى بزرگى كه از قديم ترين زمانها دامنگير بشر شده و امروز با شدّت بيش تر ادامه دارد، بلاى رشوه خوارى است كه يكى از بزرگ ترين موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مى شود قوانين كه قاعدتاً بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد، به سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنها را محدود كند، به كار بيفتد.
بديهى است كه اگر باب رشوه گشوده شود، قوانين درست نتيجه معكوس خواهد داد زيرا اقويا هستند كه قدرت بر پرداختن رشوه دارند و در نتيجه قوانين بازيچه تازه اى در دست اقويا براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد. لذا در اسلام رشوه خوارى يكى از گناهان كبيره محسوب مى شود.
قابل توجّه است كه زشتى رشوه سبب مى شود كه اين هدف شوم در لابه لاى عبارات و عناوين فريبنده ديگر انجام گيرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهايى مانند هديه، تعارف، حق الزحمه و انعام استفاده كنند. ولى اين تغيير نامها به هيچوجه تغييرى در ماهيت آن نمى دهد و در هر صورت، پولى كه از اين طريق گرفته مى شود حرام و نامشروع است.
در خطبه 224 نهج البلاغه در داستان هديه آوردن اشعث بن قيس مى خوانيم كه او براى پيروزى بر طرف دعواى خود در محكمه عدل على(ع) به رشوه متوسّل شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به درِ خانه حضرت آورد و نام آن را هديه گذاشت. على(ع) برآشفت و فرمود: «سوگواران بر عزايت اشك بريزند. آيا با اين عنوان آمده اى كه مرا فريب دهى و از آيين حق بازدارى؟... به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنهاست به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به ظلم بگيرم، هرگز نخواهم كرد. دنياى شما از برگ جويده اى در دهان ملخ براى من كم ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى و لذّتهاى زودگذر چه كار؟... .»
اسلام رشوه را در هر شكل و قيافه اى محكوم كرده است. در تاريخ زندگى پيامبر اكرم(ص) مى خوانيم كه به او خبر دادند يكى از فرماندارانش رشوه اى در شكل هديه پذيرفته. حضرت برآشفت و به او فرمود: «كَيفَ تَأخُذُ ما لَيسَ لَكَ بِحَقّ» (چرا آنكه حقّ تو نيست مى گيرى؟) او در پاسخ با معذرت خواهى گفت: آنچه گرفتم هديه اى بود اى پيامبرخدا. حضرت فرمود: «اگر شما در خانه بنشينيد و از طرف من فرماندار محلى نباشيد، آيا مردم به شما هديه مى دهند!» سپس دستور داد هديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بركنار كرد.
چه خوب است مسلمانان از كتاب آسمانى خود الهام بگيرند و همه چيز را پاى بت رشوه خوارى قربانى نكنند.

  شأن نزول:
(آيه 189) جمعى از يهود از پيامبر اسلام پرسيدند هلال ماه براى چيست و چه فايده دارد؟ آيه نازل شد و فوايد مادّى و معنوى آن را در نظام زندگى انسانها بيان كرد.

  تفسير:
همان طور كه در شأن نزول آمده است، گروهى در مورد هلال ماه از پيامبر اكرم(ص) پرسشهايى داشتند. قرآن سؤال آنها را به اين صورت منعكس كرده مى فرمايد: «درباره هلالهاى ماه از تو سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَْهِلَّةِ).
از جمله «يَسئلُونَك» كه به صورت فعل مضارع به كار رفته، معلوم مى شود اين سؤال چندين بار از پيامبر شده است.
سپس مى فرمايد: «بگو: آنها، بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظام زندگى) مردم و (تعيين وقت) حج است» (قُلْ هِىَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ).
هم در زندگى روزانه از آن استفاده مى كنند و هم در عبادتهايى كه وقت معيّنى در سال دارد. در حقيقت، ماه يك تقويم طبيعى براى افراد بشر محسوب مى شود كه مردم ـ اعمّ از باسواد و بى سواد ـ در هر نقطه اى از جهان باشند مى توانند از اين تقويم طبيعى استفاده كنند.
و اين يكى از امتيازات قوانين اسلام است كه دستورهاى آن بر طبق مقياسهاى طبيعى قرار داده شده است زيرا مقياسهاى طبيعى وسيله اى است كه در اختيار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى گذارد.
 
سپس در ذيل آيه به تناسب سخنى كه از حج و تعيين موسم آن بهوسيله هلال ماه در آغاز آيه آمده، به يكى از عادات و رسوم خرافى جاهليت در مورد حج اشاره نموده و مردم را از آن نهى مى كند. مى فرمايد: «و (آن چنان كه در جاهليت مرسوم بود كه به هنگام حج كه جامه احرام مى پوشيدند، از درِ خانه وارد نمى شدند و از نقبِ پشتِ خانه وارد مى شدند، نكنيد.) كارِ نيك، آن نيست كه از پشتِ خانه ها وارد شويد; بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد و از درِ خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد، تا رستگار گرديد» (وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَ لَـكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
اين آيه مفهوم گسترده اى دارد و از همين جا مى توان پيوند ميان آغاز و پايان آيه را پيدا كرد كه براى اقدام در هر كار خواه دينى باشد يا غير دينى بايد از راه صحيح وارد شد و نه از راه هاى انحرافى و وارونه، و عبادتى همچون حج نيز بايد در وقت مقرّر كه در هلال ماه تعيين مى شود، انجام گيرد.
جمله «لَيسَ البِرّ» ممكن است اشاره به نكته لطيف ديگرى نيز باشد كه سؤال شما از اهلّه ماه به جاى سؤال از معارف دينى، همانند عمل كسى است كه راه اصلى خانه را گذاشته و از سوراخى كه پشت درِ خانه زده وارد مى شود، چه كار نازيبايى!

  سؤالات مختلف از شخص پيامبر
در پانزده مورد از آيات قرآن جمله «يَسئلونَك» آمده كه نشان مى دهد مردم بارها سؤالهاى مختلفى در مسائل گوناگون از پيغمبر اكرم(ص) داشتند. جالب اينكه پيامبر نه تنها ناراحت نمى شد بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كرد و از طريق آيات قرآنى به آنها پاسخ مى داد.
سؤال كردن يكى از حقوق مردم در برابر رهبران است.
سؤال كليد حلّ مشكلات است. سؤال دريچه علوم است. سؤال وسيله انتقال دانشهاست.
اصولا طرح سؤالهاى مختلف در هر جامعه نشانه جنبو جوش افكار و بيدارى انديشه هاست و وجود اين همه سؤال در عصر پيامبر نشانه تكان خوردن افكار مردم آن محيط در پرتو قرآن و اسلام است.

  شأن نزول:
(آيه 190) اين آيه نخستين آيه اى بود كه درباره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد. پس از نزول اين آيه پيامبر اكرم(ص) با آنها كه از در پيكار درآمدند، پيكار كرد و نسبت به آنان كه پيكار نداشتند خوددارى مى كرد و اين ادامه داشت تا دستور «اُقتُلوا المُشركين» كه اجازه پيكار با همه مشركان را مى داد، نازل گشت.

  تفسير:
در اين آيه، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير به روى مسلمانان مى كشند صادر كرده مى فرمايد: «و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند نبرد كنيد» (وَ قَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ).
تعبير «فى سبيل اللّه»، هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقام جويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى و يا به دست آوردن غنايم نيست. همين هدف در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد، كمّيت وكيفيت جنگ، نوع سلاحها و چگونگى رفتار با اسيران را به رنگ «فى سبيل اللّه» درمى آورد.
سپس قرآن به رعايت عدالت، حتّى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان توصيه كرده مى فرمايد: «و از حد تجاوز نكنيد» (وَ لاَ تَعْتَدُوا).
«كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد» (إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
آرى هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هيچ گونه تعدّى و تجاوز نبايد در آن باشد. به همين دليل، در جنگهاى اسلامى ـ برخلاف جنگهاى عصر ما ـ رعايت اصول اخلاقى فراوانى توصيه شده است. مثلا افرادى كه سلاح به زمين بگذارند و كسانى كه توانايى جنگ را از دست داده اند يا قدرت بر جنگ ندارند همچون مجروحان، پيرمردان، زنان و كودكان نبايد مورد تعدّى قرار بگيرند.
باغستانها و گياهان و زراعتها را نبايد از بين ببرند و از موادّ سمّى براى زهرآلود كردن آبهاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى) نبايد استفاده كنند.
 
[ شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۵ ] [ 10:28 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب