منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

 

خلاصه تفسير سوره طور در الميزان آيات 29 تا آخر

" فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ" آيه شريفه در معناى اين است كه گفته شود: حال كه آن اخبار حق است، پس تو به كار تذكر دادن خود بپرداز و بدان كه تو به حق تذكر مى‏دهى و انذار مى‏كنى، و آن طور كه به تو نسبت مى‏دهند كاهن و مجنون نيستى.

و اينكه كاهن نبودنش را مقيد كرد به قيد" بنعمة ربك"، خواست تا بر خصوص آن جناب منت گذارد.و خلاصه، خواست بفرمايد كهانت و ديوانگى و امثال آن از تو محال است، بخلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.

" أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ" كلمه" تربص" به معناى انتظار است. تربص به معناى انتظار مخصوص است، و آن اينكه فلان‏و كلمه" منون" و نيز كلمه" منية"، هر دو به معناى مرگ است، و كلمه" ريب" به معناى قلق و اضطراب است، و در نتيجه ريب المنون به معناى اضطراب مرگ است .

و حاصل معنا اين است كه: بلكه مى‏گويند او يعنى رسول خدا (ص) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم، تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم.

" قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ " در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى‏دهد كه به ايشان بگو: همانطور كه خود براى خود پسنديده‏ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى‏رساند كه در اين ميان آينده‏اى هست كه جا دارد منتظر وقوعش باشند. و من نيز مثل شما منتظر آن هستم، اما آنكه مى‏آيد، عليه شما و به نفع من است، و آن عبارت است از هلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.

" أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ " كلمه" أحلام" جمع" حلم" است كه به معناى عقل است.

و معنايش اين است كه: بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى‏دهد چنين چيزى را بگويند و منتظر مرگ خود باشند؟ كدام عقلى حق را رد مى‏كند و به اينگونه أباطيل اجازه مى‏دهد آن را دفع كند؟!" أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ" يعنى، نه، عقل ايشان چنين دستورى نمى‏دهد، بلكه داعى آنان در اين سخنان اين است كه ايشان مردمى طاغى هستند.

" أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ" كلمه" تقول" به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى‏شود، چون دروغگو مى‏خواهد به زحمت، باطل را به صورت حق جلوه دهد، و به اين منظور خود را به زحمت مى‏اندازد .

" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ" مى‏فرمايد: اگر اين قرآن، كلام رسول خدا (ص) بود، بايد كلامى بشرى و نظير ساير كلامها مى‏بود، و ساير كلامها مثل آن بودند، در نتيجه بايد ساير مردم هم بتوانند سخنى مثل آن بياورند.

" أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ" معناى آيه چنين است: بلكه مى‏پرسيم: آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن آفريده شده‏اند، خلق شده‏اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر صلاحيت دارند كه خدا رسولانى به سويشان بفرستد و آن رسولان به سوى حق دعوتشان بكنند و ايشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كنندگان به خاطر اينكه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى‏شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست؟" أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ"- و يا اينكه خودشان خود را آفريده‏اند؟ و در نتيجه مخلوق خداى سبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبير كند؟

" أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ" يعنى نه، بلكه اينطور مى‏پرسيم كه: مگر اين آقايان همه عالم را آفريده‏اند؟ و در نتيجه خودشان ارباب و آلهه عالم هستند، و در نتيجه شانشان أجل از اين شده كه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بار تكاليف عبوديت بروند، نه، هيچ يك از اينها نيست، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى‏يقين هستند.

" أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ" يعنى نه، باز هم طور ديگر مى‏پرسيم، و آن اين است كه مى‏گوييم: نكند خزانه‏هاى پروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند پيغمبر است، و چون تو را پيغمبر نمى‏دانند تو پيغمبر نيستى؟!" أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ"- اصل كلمه" مصيطرون" از سيطره- با سين- است، چيزى كه هست گاهى سين آن را به صاد قلب مى‏كنند و" سيطره" به معناى غلبه و قهر است، و معناى جمله اين است كه: نه، اين بار مى‏گوييم نكند كه اين تكذيب كنندگان بر خدا هم غالبند، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به تو روزى كرده مى‏توانند آن را از تو سلب كنند؟

" أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ" كلمه" سلم" به معناى نردبان چند پله است كه به وسيله آن به بام و يا هر نقطه‏اى بلند، بالا مى‏روند. و كلمه" استماع" در اينجا متضمن معناى صعود هم هست، و كلمه" سلطان" به معناى حجت و برهان است.

و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى‏گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كه با آن به آسمان صعود مى‏كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى‏شنوند، آنچه به خودشان وحى مى‏شود مى‏گيرند و آنچه به تو و به ديگران وحى شده رد مى‏كنند و نمى‏پذيرند، پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده و مدعى شنيدن وحى است، دليل خود را بياورد.

" أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ" بعضى گفته‏اند: منظور از اين جمله اثبات بى‏عقلى ايشان است كه همان چيزى را كه از خدا نفى مى‏كردند به او نسبت مى‏دهند.

" أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ" كلمه" غرم"- به ضمه غين و سكون راء- ضرر و خسارتى است كه انسان بدون اينكه جنايت و يا خيانتى مرتكب شده باشد، از مال خود بپردازد و كلمه" اثقال"- به كسر همزه- به معناى تحميل ثقل، و كنايه است از مشقت.

و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى‏پرسيم نكند تو از ايشان دستمزدى در مقابل تبليغ رسالتت مطالبه كرده‏اى، و ايشان براى تحمل اين خسارتى كه بدون جرم بايد بپردازند به زحمت افتاده‏اند؟

" أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ" بعضى  از مفسرين گفته‏اند: مراد از" غيب"، لوح محفوظ است، كه همه غيبها در- آن نوشته شده، و معنايش اين است كه: نه، بلكه مى‏گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان باشد، و از آن نسخه‏بردارى نموده به مردم خبر مى‏دهند، و از آن جمله اين حرفهايى است كه به تومى‏زنند؟ و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب‏هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست.

بعضى  ديگر گفته‏اند: مراد از غيب، علم غيب، و مراد از" كتابت"، اثبات است، و معناى جمله اين است كه: نه، بلكه مى‏گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى‏دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى‏كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه اثبات كرده‏اند اطاعت كنند.

و بعضى ديگر گفته‏اند: معناى جمله" يكتبون"" يحكمون" است، يعنى بدانچه از غيب مى‏دانند حكم مى‏كنند.

" أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ" كلمه" كيد" به معناى نوعى حيله‏گرى است .

از ظاهر سياق بر مى‏آيد كه مراد از كيد مكذبين، مكرى است كه با رسول خدا (ص) مى‏كردند، و نسبت‏هايى است كه به آن جناب مى‏دادند، از قبيل: كهانت، جنون، شاعر بودن، و تقول، تا به اين وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازندو اين كيد كيد به خودشان بود، چون در مرحله اول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى‏سازند.

" أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ" نه، بلكه مى‏گوييم: نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند- سبحان اللَّه- خدا منزه است از آنچه مشركين برايش درست مى‏كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى‏داشتند بايد همان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشته باشند، تا چه رسد به اينكه محتاج به پذيرفتن دعوت رسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را كه خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولش بدان انذار كرده از ايشان دفع كنند.

" وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ" كلمه" كسف"- به كسره كاف و سكون سين- به معناى قطعه است، و كلمه" مركوم" به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه:كفرى كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى‏ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعه‏اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى‏آيد مى‏گويند: نه، اين آسمان نيست، بلكه ابرى است غليظ و روى هم افتاده، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست.

" فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ" كلمه" ذرهم"يعنى رهايشان كن، و كلمه" يصعقون"، مجهول مضارع از مصدر" اصعاق" به معناى ميراندن است.

خداى سبحان به آن جناب دستور مى‏دهد رهايشان كند و به حال خودشان وابگذارد، و اين خود به طور كنايه تهديدى است به اينكه اگر به همين حال بمانند عذاب شاملشان خواهد شد.

و مراد از يومى كه در آن يوم هلاك مى‏شوند، روز نفخه صور است.

مؤيد اين معنا آيه بعدى است. بعضى  از مفسرين به اين آيه اشكال كرده‏اند كه در روز نفخه صور كسانى مى‏ميرند كه زنده باشند، و مكذبين معاصر رسول خدا (ص) آن روز زنده نيستند تا بميرند.

جواب اين اشكال اين است كه در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى‏ميرند، و اين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.

" يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ" روزى كه كيدشان كارى برايشان نمى‏سازد و هيچ كس هم ندارند كه ياريشان كند

" وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" بعيد نيست كه مراد از" عذاب غير از آن عذاب"، عذاب قبر باشد و جمله" وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" اشعارى دارد به اينكه در بين كفار و مكذبين كسانى بوده‏اند كه به حقانيت دعوت اسلام و به اينكه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، و ليكن در عين آگاهى، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى‏ورزيدند، اين بود نظر ما در باره عذاب ديگر.

" وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا" مراد از حكم، حكم خداى تعالى در باره مكذبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دلهايشان مهر نهاد، و حكم خداى تعالى در باره رسول خدا (ص) كه مامورش كرده مردم را به سوى حق دعوت كند، دعوتى كه مستلزم تحمل اذيت‏ها و آزارها است در راه خدا، اينكه فرمود:" فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا" اين است كه: تو زير نظر ما هستى، ما تو را مى‏بينيم به طورى كه هيچ چيزى از حالت بر ما پوشيده نيست .

" وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ"   حرف" باء" در جمله" بحمد ربك" باء مصاحبت است، و آيه را چنين معنا مى‏دهد: و پروردگارت را تسبيح گوى، و او را منزه بدار، اما در حالى كه تسبيحت مقارن با حمد خدا باشد.

و مراد از جمله" حين تقوم"- به قول بعضى- هنگام برخاستن از خوابست. و بعضى ديگر گفته‏اند: منظور برخاستن از خواب قيلوله، يعنى خواب قبل از ظهر است، و در نتيجه منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب برمى‏خيزى، نماز ظهر خواهد بود. بعضى ديگر گفته‏اند: مراد از قيام در آيه، برخاستن از مجلس است، بعضى گفته‏اند: مراد مطلق برخاستن است. و بعضى ديگر گفته‏اند: مراد برخاستن براى نماز واجب است. بعضى هم گفته‏اند:

مراد از آن برخاستن براى هر نماز است. بعضى ديگر گفته‏اند: مراد از آن، دو ركعت نافله نماز صبح است كه قبل از نماز آن را مى‏خوانند.

" وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ"- يعنى در پاره‏اى از شب، پروردگار خود را تسبيح گوى. و مراد از اين" تسبيح" نماز شب است. و بعضى  هم گفته‏اند: مراد از آن نماز مغرب و عشاء است.

" و ادبار النجوم"- بعضى گفته‏اند: مراد از اين جمله، وقت إدبار نجوم است، و آن هنگامى است كه ستارگان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى‏شوند، و مراد از تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى‏شود. بعضى  گفته‏اند:مراد از آن، خود نماز صبح است. بعضى  ديگر گفته‏اند: مراد اين است كه صبح و شام وبدون غفلت خداى تعالى را تسبيح گويد.

 

بحث روايتى

 

در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ" آمده كه امام فرمود: منظور از آن، تسبيح در نماز شب، و منظور از جمله" فسبحه" خود نماز شب است .

و نيز در همان كتاب به سند خود از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: منظور از ادبار سجود، چهار ركعت نافله‏اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى‏شود، و منظور از ادبار نجوم دو ركعت نافله‏اى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى‏شود .

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۱۶ ] [ 1:14 ] [ سعید ]

 

خلاصه تفسير سوره طور در الميزان آيات 1-28

 

اين سوره به شهادت سياق آياتش، در مكه نازل شده است.

" و الطور"" طور" به معناى مطلق كوه است، و هر كوهى را طور مى‏گويند، و ليكن استعمالش در آن كوهى كه موسى (ع) با خداى تعالى سخن گفت غلبه يافته، و در آيه مورد بحث هم مناسبتر آن است كه همان كوه منظور باشد.

" وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ" كلمه" رق" به معناى مطلق چيزهايى است كه در آن چيزى نوشته شود، مانند كاغذ.

و كلمه" نشر" كه مصدر كلمه" منشور" است به معناى گستردن و متفرق كردن است.

و مراد از" كتابى كه مسطور و در رقى منشور است بعضى  گفته‏اند: تورات است كه در سابق در كاغذهاى پوستى نوشته مى‏شد، و هر وقت مى‏خواستند آن را بخوانند لوله كاغذ را باز مى‏كردند و مى‏خواندند.

" وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ" بعضى  گفته‏اند: مراد از" بيت معمور" كعبه مشرفه است، چون كعبه اولين خانه‏اى بود كه براى عبادت مردم بنا شد، و همواره از اولين روز بنايش تا كنون آباد و معمور بوده است ولى، در روايات وارده، آمده كه" بيت معمور" خانه‏اى است در آسمان، برابر كعبه كه محل زيارت ملائكه است.

" وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ" منظور از" سقف برافراشته"، آسمان است.

" وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ" كلمه" سجر" كه مسجور از آن گرفته شده به معناى شعله‏ور كردن و تيز كردن آتش است .ولى صاحب مجمع البيان گفته:" مسجور به معناى مملو است.

" إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ" اين آيه، جواب سوگند سابق است،جمله" ما لَهُ مِنْ دافِعٍ" دلالت دارد بر اينكه اين عذاب از امورى است كه قضايش رانده شده و گريزى از وقوعش نيست ،اگر عذاب را به رب رسول خدا (ص) نسبت داده و فرموده است" عذاب پروردگارت"، با اينكه مى‏توانست بفرمايد:" عذاب اللَّه- عذاب خدا" براى اين است كه رسول خدا (ص) را عليه آنهايى كه دعوتش را تكذيب كردند تاييد نمايد و آن جناب را دلگرم كند كه پروردگارش در چنين روزى خوارش نمى‏سازد، و بى‏ياورش نمى‏گذارد.

" يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً"  كلمه" مور"به معناى تردد و آمد و رفت چيزى چون دود است، هم چنان كه دود در فضا مى‏پيچد و آمد و رشد مى‏كند تا از بين برود.به هر حال در اين آيه شريفه، اشاره‏اى است به درهم پيچيده شدن عالم آسمانها است . جمله" وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً" اشاره است به آن زلزله عظيمى كه قبل از قيام قيامت در زمين رخ مى‏دهد، و قرآن كريم در چند جا از آن ياد كرده.

" فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ" اين جمله تفريع و نتيجه‏گيرى از آيات قبل است كه از وقوع حتمى عذاب قيامت سخن مى‏گفت.

" الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ" راغب مى‏گويد: خوض عبارت است از ورود در آب و عبور كردن در آن، ولى به طور استعاره در ورود در امور و كارها نيز

استعمال مى‏شود، و بيشتر مواردى كه در قرآن استعمال شده در مورد امورى است كه شروع در آن مذموم است.

و معناى جمله اين است كه:" آنهايى كه به طور مستمر در خوضى عجيب بازى مى‏كنند، و سرگرم مجادله در آيات خدا و انكار آن و استهزاى به آن هستند، ويل بر آنان باد".

" يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى‏ نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا" كلمه" دع"- با تشديد عين- به معناى دفع و پرت كردن به شدت است.

" هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ" يعنى به ايشان گفته مى‏شود: اين همان آتشى است كه به آن تكذيب مى‏كرديد، كه البته منظور از تكذيب آتش، تكذيب خبرهايى است كه رسول خدا (ص) به وحى الهى از وجود آن خبر مى‏داده و مى‏فرموده: به زودى مجرمين با آن آتش معذب مى‏شوند.

" أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ" معنايش اين است كه: وقتى اين آتش همان آتش است كه تكذيبش مى‏كرديد، پس ديگر اين خبرى كه قرآن مى‏دهد نمى‏تواند سحر باشد، هم چنان كه شما پنداشته‏ايد و اخبار انبيا را سحر خوانديد. و نيز نمى‏تواند امرى موهوم و خرافى باشد، آن طور كه شما بدان تفوه مى‏كرديد و به زبان مى‏آورديد،

بلكه امرى است روشن و عيان.

" اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" ماده" صلى"- به فتحه صاد و سكون لام- كه مصدر" اصلوا" و اين امر از آن است، به معناى چشيدن و تحمل كردن حرارت آتش است، و در نتيجه معناى جمله" اصلوها" اين است كه:" بچشيد آن را" يعنى بچشيد و تحمل كنيد حرارت آتش دوزخ را.

جمله" إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"، در مقام تعليل براى لازم بودن عذاب مذكور، و يكسان بودن صبر و جزع است، و معنايش اين است كه: اينكه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است، و از شما جدا شدنى نيست، براى اين بود كه ما اين عذاب را از جاى ديگر نياورده‏ايم، بلكه عين عمل خود شما است، همان كارهايى است كه مى‏كرديد، و معقول نيست ميان عمل و صاحب عمل سلب نسبت شود، و همواره اين نسبت برقرار است، يعنى الى‏الابد اين عمل، عمل آن عامل است.

" إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ" كلمه" جنت" به معناى بستانى است كه درختان، آن را پوشانده باشد و كلمه" نعيم" به معناى نعمت بسيار است.

" فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ" كلمه" فاكهه" كه" فاكهين" از آن گرفته شده، به معناى مطلق ميوه است.

بعضى  گفته‏اند: يعنى اهل بهشت با يكديگر در باره نعمت‏هايى كه خداى تعالى به ايشان داده با هم گفتگو مى‏كنند.

و اگر كلمه" ربهم" را در جمله‏اى كوتاه دوباره آورد، براى اين است كه بفهماند پروردگارشان به ايشان عنايتى دارد.

" كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" يعنى به ايشان گفته مى‏شود بخوريد و بنوشيد، خوردنى و نوشيدنى گوارا.

" مُتَّكِئِينَ عَلى‏ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ" " اتكاء" به معناى تكيه دادن به پشتى و يا مثل آن است. و كلمه" سرر" جمع سرير است، (كه به معناى تخت و به اصطلاح امروز" مبل" است). و كلمه" مصفوفة" از ماده" صف" است، كه به معناى رديف قرار گرفتن چند نفر در يك خط است، (مانند صف لشكر و يا صف نماز)، پس معناى مصفوفه اين است كه: اهل بهشت به يكديگر وصلند و اتصال دارند." وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ"- منظور از" تزويج" قرين شدن دو نفر با همند. و معناى جمله اين است كه: ما ايشان را قرين حور العين كرديم، نه اينكه ميان آنان عقد زناشويى برقرار ساختيم، به دليل اينكه فرموده:" بحور عين" و تزويج را با حرف" باء" متعدى كرده و اگر منظور از تزويج نكاح به عقد بود احتياج به حرف باء نبود.

" وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ "فرق ميان" اتباع" و" لحوق" با اينكه در هر دو تقدم و تاخر هست،- اين است كه در اتباع بايد تابع و متبوع هر دو در مورد اتباع مشترك باشند، هر جا كه متبوع مى‏رود و هر كارى كه او مى‏كند تابع هم برود و بكند، آن وقت است كه مى‏گوييم فلانى از فلان كس تبعيت كرد، به خلاف لحوق كه لازم نيست در كار و راه ملحوق، شركت داشته باشد.

كلمه" ألتناهم" از ماده" لوت" است كه به معناى نقص است.

در نتيجه معناى آيه اين مى‏شود كه: ما از ميان ذريه‏هاى مؤمنين، آنهايى را كه در ايمان به خدا به نوعى از پدران پيروى كنند به پدرانشان ملحق مى‏كنيم، هر چند كه ايمانشان به درجه ايمان پدرانشان نرسد. چون اگر تنها آن ذريه‏اى را به پدران مؤمن ملحق كند كه ايمانشان يا مساوى و يا كاملتر از ايمان پدران باشد، ديگر منت نهادن معنا ندارد.

" كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ"- اين جمله به طورى كه از سياق بر مى‏آيد تعليل است براى جمله" وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ"، و كلمه" رهن" و" رهين" و" مرهون" به طورى كه راغب گفته هر سه به معناى آن چيزى است كه به عنوان وثيقه و گرو به كسى مى‏دهى و از او چيزى قرض مى‏كنى. راغب مى‏گويد: و چون هر جا اين كلمه به چشم بخورد تصورى از معناى حبس و نگهدارى به ذهن مى‏رسد، لذا اين كلمه را در حبس هر چيزى نيز استعمال كردند، هر چند كه ربطى به وثيقه نداشته باشد .و چه بسا همين معناى استعارى در آيه مورد بحث، منظور باشد، و خود انسان رهنى باشد محفوظ و حبس شده نزد خداى سبحان در مقابل عملى كه از نيك و بد كرده، تا جزاى آن را كه يا ثواب است و يا عقاب به او بدهد.

" وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ" و كلمه" امداد" به معناى آوردن چيزى است به طور دائم و پشت سر همو معناى آيه اين است كه: ما اهل بهشت را به ميوه و هر گوشتى كه ميل داشته باشند روزى مى‏دهيم، يك روزى پشت سر هم و ساعت به ساعت و لا ينقطع.

" يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ"" تنازع در كاس" به معناى به يكديگر تعارف نمودن و اجتماع كردن بر تناول آن است، و" كاس" به معناى قدح است، كه البته وقتى به قدح كاس گفته مى‏شود كه در آن شراب باشد. و مراد از" لغو"، سخن لغوى است كه از شرابخواران دنيا سر مى‏زند. و" تاثيم" به معناى آن است كه شخصى را گناهكار كنى، كه اين نيز از آثار شرابهاى دنيا است كه شرابخوار را گناهكار مى‏كند.

" وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ" مراد از" طواف كردن غلمان در پيرامون بهشتيان" آمد و شد آنان براى خدمت است.

" وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ" يعنى به يكديگر روى مى‏آورند و هر يك از ديگرى مى‏پرسند در دنيا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعيم الهى كشانيده؟

" قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ" " اشفاق" به معناى عنايتى آميخته با ترس است.

پس معناى آيه چنين مى‏شود كه: ما در دنيا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتيم، هم آنان را دوست مى‏داشتيم و به سعادت و نجاتشان از مهالك و ضلالت‏ها عنايت داشتيم، و هم از اينكه مبادا گرفتار مهالك شوند مى‏ترسيديم، و به همين منظور به بهترين وجهى با آنان معاشرت مى‏كرديم، و نصيحت و دعوت به سوى حق را از ايشان دريغ نمى‏داشتيم.

" فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ" كلمه" من" به معناى انعام كردن به نعمت پر ارج و گرانمايه است.

كلمه" سموم" به معناى حرارتى است كه تا داخل سوراخهاى رگ‏

بدن فرو مى‏رود، و بدن از آن متالم مى‏گردد..

" إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ" اين آيه شريفه، جمله" فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا" را تعليل مى‏كند، و در آن اهل بهشت به يكديگر مى‏گويند: اينكه خداوند بر ما منت نهاد، براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى‏خوانديم، و جمله" إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ" هم اين تعليل را تعليل مى‏كند كه مى‏گويند: و اگر همواره او را مى‏خوانديم بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار و مهربان بود.

و كلمه" بر"- به فتحه باء- يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است، و از بر- به كسره باء- گرفته شده، كه به معناى احسان است.

 

بحث روايتى

 

در كافى به سند خود از ابن بكير از امام صادق (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ" فرمود: مربوط به آن‏

فرزندانى است كه در عمل صالح نتوانستند به پايه پدران برسند، خداى تعالى براى اينكه چشم پدران روشن شود آن فرزندان را به پدران ملحق مى‏سازد .

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۱۳ ] [ 18:47 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب