|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
آيه 80 وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لَا أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَ فَلَا تَتَذَكَّرُونَ و قومش با او به احتجاج پرداختند. گفت: آيا با من درباره خدا احتجاج مىكنيد، در حالى كه او مرا هدايت كرده است؟ و من از آنچه به وسيله آن شرك مىورزيد نمىترسم، مگر اينكه پروردگارم چيزى را بخواهد. علم پروردگارم همه چيز را فرا گرفته است. پس آيا متذكّر نمىشويد؟ * اظهار شگفتى ابراهيم (ع) از لجاجت مردم بر شرك، على رغم وجود دلايل واضح بر بطلان آن و حاجه قومه قال أتحجونى فى الله استفهام در «اتحاجونى ...» استفهام تعجبى است. *هدايت آدمى به توحيد، خود گواه و برهانى بر يكتايى خداوند در ربوبيت است. أتحجونى فى الله و قد هدين از ظاهر آيه چنين بر مىآيد كه ابراهيم (ع) در برابر احتجاج مشركان به نفس هدايت شدن خود به توحيد ربوبى استدلال فرموده و اين راهيابى را دليل بر يگانگى او دانسته است. زيرا اگر چنين پروردگارى نمىبود، چنين راهى را نمىنماياند. *ترس موهوم و خرافى قوم ابراهيم (ع) از معبودهاى پندارى خويش، از عوامل پافشارى آنان بر شرك خويش بود. و لا أخاف ما تشركون به *موهومات و عقايد خرافى از مشكلات تبليغ توحيد و لا أخاف ما تشركون به * خوفانگيز بودن برخى پديدهها و رخدادهاى جهان به مشيت خداوند است، نه ربوبيت پديدهها و تأثير آنها. و لا أخاف ما تشركون به إلا أن يشاء ربى *علم محيط خداوند بر تمامى موجودات، ضامن جريان مشيت و ربوبيت خداوند در پهنه هستى است. إلا أن يشاء ... و سع ربى كل شىء علما *تأثير و نقش هر پديدهاى در جهان هستى مرهون مشيت و اذن پروردگار است. إلا أن يشاء ربى شيئا و سع ربى كل شىء علما *تذكر و بيرون آمدن از غفلت، براى درك حقانيت توحيد و بطلان شرك كافى است. قال أتحجونى فى الله و قد هدين .. أفلا تتذكرون به كار رفتن «تتذكرون» به جاى «تتفكرون» و مانند آن، بيانگر اين نكته است كه تذكر و زدودن غبار غفلت از خود در دستيابى به توحيد كافى است. آيه 81 وَ كَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَ لَا تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ و چگونه من از آنچه به وسيله آن شرك مىورزيد بترسم، در حالىكه شما از اين نمىترسيد كه چيزى را شريك خدا ساختهايد كه درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده است؟ پس اگر تشخيص مىدهيد، كدام يك از اين دو گروه (موحّدان و مشركان) به ايمنى (از خشم خدا) سزاوارترند؟ * قوم ابراهيم (ع) علاوه بر عقيده و تأثير و نقش بتها و اجرام آسمانى در تدبير و ربوبيت جهان، به خداوند نيز معتقد بودند. و لاتخافون أنكم أشركتم بالله احتجاج ابراهيم (ع) با مشركان در جمله «و لاتخافون ...» در صورتى تام است كه آنها عقيده به «الله» داشته باشند. *شريك پنداشتن براى خداوند، عقيدهاى بدون دليل و برهان است. و لاتخافون أنكم أشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطنا «سلطان» به معنى حجت و برهان است. بنابراين جمله «لم ينزل به عليكم سلطانا»، يعنى خداوند هيچ حجت و برهانى بر موهومات مشركان نازل نكرده است. * ترس از آسيب رسانى برخى موجودات، از عوامل شريك پنداشتن آنها براى خداوند است. و كيف أخاف ما أشركتم ... فأى الفريقين أحق بالأمن * شرك، زاييده نادانى است. فأى الفريقين أحق بالأمن إن كنتم تعلمون تعليق مضمون آيه بر جمله شرطيه «إن كنتم تعلمون» به اين نكته اشاره دارد كه مشركان مردمى نادان و در نتيجه عقايد موهوم آنان نيز متكى بر نادانى است. *قوم ابراهيم (ع) مدعى مبتنى بودن عقايد موهوم خويش بر علم فأى الفريقين أحق بالأمن إن كنتم تعلمون جمله «إن كنتم تعلمون»- كه از جانب ابراهيم (ع) در برابر مشركان ابراز شده- بيانگر وجود چنين ادعايى در ميان آن قوم است. آيه 82 الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را با هيچ ستمى نياميختهاند، اينانند كه (از خشم خدا) در امانند و اينان هدايت يافتگاناند. *شرك، به هر صورت و در هر مرحله كه باشد، ظلم است. و لم يلبسوا إيمنهم بظلم * ايمان به خداوند داراى مراتب و درجاتى است. الذين ءامنوا و لم يلبسوا إيمنهم بظلم مقتضاى توصيف ايمان، به «لم يلبسوا» آن است كه ايمان بر دو قسم باشد: ايمان آميخته به ظلم و ايمان عارى از ظلم. و بديهى است كه هر دو ايمان هستند، ولى در دو درجه و مرتبه. *دستاورد ايمان افراد جامعه به دور از هر گونه ظلم و شرك، امنيت است. الذين ءامنوا و لم يلبسوا ... أولئك لهم الأمن. * از امام صادق (ع) روايت شده است: مراد از «ظلم»، (در «و لم يلبسوا ايمانهم بظلم») شرك است ...». *ابو بصير گويد: از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند عزّ و جلّ: «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» پرسيدم، فرمود: مراد از «ظلم»، در آيه شك است. مقصود از «شك» مذكور در روايت، شك ابتدايى غير اختيارى كه مقدمه رسيدن به حق مىباشد، نيست. بلكه مىتواند مراد، شك حاصل از رفتن در پى شبهه با مقدمات اختيارى و يا تشكيك در حق باشد». *از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند: «و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» روايت شده كه فرمود: مراد از «ظلم»، گمراهى و بالاتر از آن است». * امام باقر (ع) فرمود: اين آيه «الّذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» درباره اميرالمؤمنين على (ع) نازل شده؛ زيرا آن حضرت حتى يك لحظه به خداوند شرك نورزيد و بتها (لات و عزى) را نپرستيد ...». آيه 83 وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ و اين بود حجّت ما كه آن را به ابراهيم در برابر قومش داديم. هر كه را بخواهيم به درجاتى بالا مىبريم. همانا پروردگار تو حكيم و داناست. *ادله و براهين ارائه شده از سوى ابراهيم (ع) در برابر مشركان، آموختههاى خداوند به آن حضرت بود. و تلك حجتنا ءاتينها إبرهيم *دستيابى به درجات عالى معنوى، منوط به مشيت الهى است. نرفع درجت من نشاء *مقامات معنوى، درجات و مراتب گوناگونى دارد. نرفع درجت من نشاء *حاملان ادله و براهين توحيد، برخوردار از جايگاهى بلند در پيشگاه خداوند هستند. و تلك حجتنا ءاتينها إبرهيم ... نرفع درجت من نشاء * اعطاى برهانهاى توحيدى به رفعتيافتگانى از مردم (پيامبران)، جلوهاى از اتقان و استحكامبخشى خداوند به امور است. و تلك حجتنا ... نرفع درجت ... إن ربك حكيم عليم از جمله معانى «حكيم»، «محكِم» است، يعنى اتقانبخش. در لسان العرب آمده است: «و الحكيم: ... او هو الذى يحكم الاشياء و متقنها». * حكمت و علم، دو شرط لازم در تدبير و مديريت است. و تلك حجتنا ... إن ربك حكيم عليم «رب» در لغت به معناى مدير و مربى آمده است. توصيف رب در آيه به علم و حكمت، گذشته از دلالت آن بر علم و حكمت خداوند، اشارهاى به ضرورت وجود اين دو در تدبير و مديريت مىتواند باشد. [ جمعه ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ] [ 15:57 ] [ سعید ]
آيه 74 وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ و (ياد كن) وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بتهايى را معبود خود مىگيرى؟! همانا من تو و قومت را در گمراهى آشكارى مىبينم. * ابراهيم (ع) شخصيتى شناخته شده نزد مردم مكه، و مورد احترام آنان بود. و إذ قال إبرهيم لأبيه ءازر همان گونه كه مفسرانى مانند فخر رازى و آلوسى گفتهاند، چون حضرت ابراهيم (ع) براى مشركان مكه مورد احترام و شناخته شده بود، خداوند از زبان آن حضرت براى ابطال پندارهاى مشركان مطالبى ذكر فرموده است. * آزر، پدر صلبى ابراهيم (ع) نبوده است. إذ قال إبرهيم لأبيه ءازر روش قرآن در آيات مختلف مشابه اين آيه ذكر نام و نشان افراد نيست. لذا تصريح به اسم آزر به صورت عطف بيان بدان جهت مىتواند باشد كه مراد از «اب» را روشن نمايد كه پدر حقيقى ابراهيم (ع) نبوده، بلكه عمو و يا پدر خوانده وى بوده است. * آزر، فردى برجسته در ميان قوم خويش و إذ قال إبرهيم لأبيه ءازر ... إنى أريك و قومك انتساب «قوم» به آزر بيانگر موقعيت برجسته وى در ميان مردم است. *بتهاى متعددى مورد پرستش آزر و قوم او بودند. أتتخذ أصناما ءالهة إنى أريك و قومك *خويشاوندى و پيوندهاى اجتماعى نبايد مانعى براى تبليغ و مخالفت با الحاد گردد. و إذ قال إبرهيم لأبيه ءازر ... و قومك * تبليغ در بين خويشاوندان و بزرگان و سردمداران، داراى اولويت است. و إذ قال إبرهيم لأبيه ءازر «آزر» علاوه بر خويشاوندى نزديكش با ابراهيم (ع)، به تصريح «قومك»، از بزرگان و رؤساى قوم خويش نيز محسوب مىشده است. و چون ظاهراً دعوت ابراهيم از اين نقطه آغاز گشته، مىتواند به عنوان الگو و معيارى در تبليغ مطرح باشد. *در تبليغ توحيد و مبارزه با عقايد شرك آلود بايد صريح و قاطع بود. أتتخذ أصناما ءالهة إنى أريك و قومك *از امام صادق (ع) روايت شده است: «آزر»- پدر ابراهيم (ع)- منجم نمرود بود ...». [توضیح ضروری : در آيه 74 سوره انعام : وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَامًا ءَالِهَةً إِنىِّ أَرَئكَ وَ قَوْمَكَ فىِ ضَلَلٍ مُبِينٍ(74) منظور از اب ابراهيم ، پدر واقعي حضرت ابراهيم علیه السلام نبوده است ، زيرا : اولا ، در عربي منظور از اب به غير پدر هم اطلاق مي شود مانند عمو يا جد و ... . ثانيا ، براي مومن سزاوار نيست که طلب آمرزش براي مشرک داشته باشد ، در حالي که حضرت ابراهيم در اواخر عمر براي والدين خود طلب آمرزش مي نمايد پس پدر و مادر حضرت شايسته آمرزش هستند. ثالثا ، طلب آمرزش ابراهيم براي اب خود فقط به دليل وعده اي بود که به او داده بود و پس از احراز شرک اب ابراهيم علیه السلام ، حضرت ابراهيم علیه السلام از او تبري جست .] آيه 75 وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مىنمايانديم تا (حقايقى را دريابد و) از اهل يقين شود. *خداوند سلطنت و مالكيت خويش (ملكوت) بر آسمانها و زمين را به ابراهيم (ع) نماياند. و كذلك نرى إبرهيم ملكوت السموت و الأرض «ملكوت» به معناى «ملك» است؛ اگر چه تأكيد بيشترى در معنا دارد. مراد از ملكوت در آيه شريفه وجود اشيا از جهت انتسابشان به خداوند و مشاهده ملكوت، رؤيت موجودات با اين كيفيت است. * مشاهده ملكوت، عيان ديدن بطلان و ضلالت شرك و لمس توحيد در جهان هستى است. إنى أريك و قومك فى ضلل مبين. و كذلك نرى إبرهيم ملكوت السموت *ورود ابراهيم (ع) در زمره اهل يقين، برجستهترين هدف نماياندن ملكوت (سلطنت و مالكيت خداوند) آسمانها و زمين به او بوده است. و كذلك نرى إبرهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين * امام باقر (ع) درباره «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض» فرمود: خداوند چنان قوتى به بينايى ابراهيم (ع) داد كه آسمانها و آنچه را در آنها بود، مشاهده كرد و عرش و مافوق آن و زمين و آنچه را زير آن بود ديد». *از امام صادق (ع) روايت شده است: ... ابراهيم (ع) به ستاره زهره در آسمان نظر افكند و گفت: «اين پروردگار من است» و هنگامى كه غروب كرد ... گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم» و هنگامى كه به مشرق نگريست ماه را در حال بر آمدن ديد گفت: «اين پروردگار من است» ... چون به حركت درآمد و محو شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدايت نكند حتماً از گمراهان خواهم بود.» چون صبح شد و خورشيد بر آمد ... گفت: «اين پروردگار من است» ... وقتى كه به حركت در آمد و محو شد، خداوند براى او آسمانها را نمايان كرد تا اينكه عرش و ساكنان آن را مشاهده نمود و خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نماياند ...». آيه 76 فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ پس هنگامى كه شب او را فرا گرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين پروردگار من است. پس وقتى كه غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست نمىدارم. *ستاره پرستى از آيينهاى رايج در بين مردم زمان ابراهيم (ع) رءا كوكبا قال هذا ربى * ابراهيم (ع) با تظاهر به ستارهپرستى و استدلال جدلى به ابطال عقيده شرك قوم خود پرداخت. فلما جن عليه الّيل رءا كوكبا قال هذا ربى * تظاهر به عقيدهاى باطل براى ابطال آن مجاز است. رءا كوكبا قال هذا ربى *آنچه پنهان گردد شايسته پروردگارى نيست. قال هذا ربى فلما أفل قال لا أحب الأفلين *شايستگى ربوبيت جهان براى كسى كه ثبات داشته و از موجودات ديگر تأثير نپذيرد. هذا ربى فلما أفل قال لا أحب الأفلين * گرايش و محبت فطرى انسان به خداوند افولناپذير و جاويد است. فلما أفل قال لا أحب الأفلين جمله «لا أحب ...»- كه بيشتر جنبه عاطفى و روانى دارد تا جنبه استدلالى- مىتواند عنايت به موضوع فطرى بودن گرايش به موجود زوالناپذير و همچنين گريز از زوالپذير به عنوان «رب» باشد. *امام رضا (ع) فرمود: ... ابراهيم (ع) با سه گروه برخورد كرد؛ گروهى كه ستاره زهره را مىپرستيدند ... «چون شب، ابراهيم (ع) را فروگرفت» و ستاره زهره را ديد، به عنوان استفهام انكارى گفت: «اين پروردگار من است؟» و چون ستاره غروب كرد گفت: «غروبكنندگان را دوست ندارم»؛ زيرا غروب كردن از صفات موجود حادث است نه قديم ...». آيه 77 فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ پس هنگامى كه ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است. پس وقتى كه غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم. * مردم زمان ابراهيم (ع) ماه را «رب» و مؤثر در امور خود مىپنداشتند. فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربى *افولپذيرى و پنهان شدن ماه، برهانى بر دخيل نبودن آن در ربوبيت عالم است. فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربى فلما أفل قال لئن لم يهدنى ربى *هدايتگرى از شؤون لازم براى «رب» است. قال لئن لم يهدنى ربى لأكونن من القوم الضالين * اهل بابل به سبب پندار ربوبيت براى اجرام آسمانى و پرستش بتها، گمراه بودند. أتتخذ أصناما ... كوكبا ... القمر ... القوم الضالين به گفته بسيارى از مفسران، احتجاج ابراهيم (ع) با مشركان در سرزمين بابل روى داده است. * امام رضا (ع) فرمود: ... ابراهيم (ع) با سه گروه برخورد كرد ... گروهى كه ماه را مىپرستيدند ... «پس آنگاه كه ماه را تابان ديد»، به عنوان استفهام انكارى گفت: «اين پروردگار من است؟» ...». *از امام باقر (ع) درباره سخن ابراهيم (ع) «لئن لم يهدنى ربى لأكونن من القوم الضالين» روايت شده است: (مراد از «القوم الضالين»)، فراموشكنندگان ميثاق الهى هستند». آيه 78 فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ پس هنگامى كه خورشيد را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است؛ اين (از ستاره و ماه)بزرگتر است. پس وقتى كه غروب كرد، گفت: اى قوم من، بىگمان، من از آنچه (به وسيله آن)شرك مىورزيد بيزارم. * مردم زمان ابراهيم (ع) خورشيد را در تدبير امور خويش مؤثر مىدانستند. فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربى هذا أكبر * بزرگتر بودن خورشيد از ماه، بهانه ابراهيم (ع) براى عدول از ماهپرستى و تظاهر به پرستش خورشيد فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربى هذا أكبر *آنچه افول و تغييرناپذير باشد، سزاوار مقام ربوبيت است. هذا أكبر فلما أفلت قال * ابراهيم (ع) در پى ابطال مستدل عقايد شركآميز قوم خويش، به صراحت از معبودهاى آنان بيزارى جست. فلما رءا الشمس ... إنى برىء مما تشركون *الوهيت بتها در كنار ربوبيت اجرام آسمانى، پندار رايج مردم زمان ابراهيم (ع) أتتخذ أصناما ... كوكبا ... القمر ... الشمس سخن ابراهيم (ع) با بتپرستان آن بود كه «أتتخذ أصناما ءالهة»، ولى در مورد اجرام آسمانى سخن از ربوبيت آنهاست. تفاوت اين دو تعبير محتملًا اشارهاى به تفاوت بتها و اجرام آسمانى در پندار قوم ابراهيم است. * از امام رضا (ع) روايت شده است: ... ابراهيم (ع) با سه گروه برخورد كرد ... گروهى كه خورشيد را مىپرستيدند ... پس چون صبحگاهان خورشيد را تابان ديد از روى انكار و استخبار- نه از روى اخبار و اقرار- گفت: اين پروردگار من است اين، از ستاره زهره و ماه بزرگتر است .... پس هنگامى كه غروب كرد به گروههاى سهگانه پرستنده زهره، ماه و خورشيد گفت: «اى قوم من، من از آنچه شما شريك خدا مىدانيد، بيزارم» ...». *از امام صادق (ع) سؤال شد آيا حضرت ابراهيم (ع) با گفتن «اين پروردگار من است»، (خطاب به خورشيد) مشرك شد؟ فرمود: نه ... اين سخن از ابراهيم (ع) شرك نبود؛ زيرا او در جستجوى پروردگارش بود ...». *از امام صادق (ع) روايت شده است: ... خداوند براى ابراهيم (ع) آسمانها را نمايان كرد تا اينكه عرش و ساكنان آن را مشاهده نمود و خدا ملكوت آسمانها و زمين را به او نماياند، در اين هنگام گفت: «اى قوم من، از آنچه شريك خدا مىدانيد، بيزارم» ...». آيه 79 إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ همانا من با گرايش به حق، روى خود را به سوى كسى كردهام كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم. * تفكر در طبيعت و افول و تغييرپذيرى آن، مايه درك ناتوانى پديدههاى آن براى ربوبيت است. كوكبا ... القمر ... الشمس بازغة ... وجهت وجهى للذى فطر السموت * پديدآورنده آسمانها و زمين شايسته ربوبيت و عبادت خالصانه است، نه پديدههاى جهان. لا أحب الأفلين ... إنى وجهت وجهى للذى فطر السموت و الأرض *حنيف بودن ابراهيم (ع) زمينه رو كردن همهجانبه او به سوى خداى يگانه بود. وجهت وجهى للذى ... حنيفا «حنف» به معناى گرايش از گمراهى به راه مستقيم و حق است. (راغب). چون «حنيفا» حال براى فاعل «وجهت» است، توصيفى براى بيان ريشه و اساس اين گرايش مىتواند محسوب شود. *اعتقاد به توحيد و روى دل و جان به خداى يگانه كردن، مقتضاى گرايش به حق و راه مستقيم است. وجهت وجهى للذى ... حنيفا و ما أنا من المشركين * تفكر در پديدهها و گذر از افول و زوالپذيرى آنان به سوى خداى يگانه زوالناپذير، رؤيت ملكوت جهان است. و كذلك نرى إبرهيم ... لا أحب الأفلين ... إنى وجهت وجهى للذى آيات 76 تا 79 تفصيل «كذلك نرى» مىتواند باشد. يعنى اين سير- كه سيرى عقلانى و فكرى است- همان رؤيت ملكوت است. *توحيد و شرك، ملاكى براى مرزبندى و طبقهبندى انسانها إنى برىء مما تشركون ... و ما أنا من المشركين ابراهيم (ع) پس از بيان عقيده توحيد و ابطال شرك، صف خود را از مشركان جدا ساخته و بر آن تأكيد ورزيده و در حقيقت، ملاكى براى طبقهبندى جوامع ارائه نموده است. * ابراهيم (ع) هيچگاه در زمره مشركان نبوده است. و ما أنا من المشركين تأكيد ابراهيم (ع) بر مشرك نبودن خويش مىتواند به جهت زدودن اين پندار كه ادعاهاى او در مورد «ربوبيت» اجرام آسمانى جنبه واقعى داشته است باشد. [ سه شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۹ ] [ 21:53 ] [ سعید ]
آيه 71 قُلْ أَ نَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُنَا وَ لَا يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ بگو: آيا غير خدا چيزى را بخوانيم كه نه سودى به ما مىرساند و نه زيانى، و (آيا) پس از آنكه خدا ما را هدايت كرده است به عقب باز گرديم؟ مانند كسى كه شيطانها او را در زمين از راه به دربردهاند و حيران مانده است، در حالىكه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت مىخوانند (و مىگويند:) به سوى ما بيا. بگو: هدايت خداست كه هدايت (واقعى) است، و ما فرمان يافتهايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم. * تنها معبودى سزاوار پرستيدن است كه زمام نفع و ضرر آدمى در اختيار او باشد. قل أندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا *بهرهگيرى قرآن از حس منفعتخواهى انسان و گريز از ضرر براى تبليغ توحيد و معارف الهى قل أندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا *استفاده مثبت و سازنده از غريزه جلب منفعت، روشى در تبليغ دين قل أندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا * توحيد، عقيدهاى متكامل كه موحدان با هدايت خداوند به آن راه مىيابند. أندعوا من دون الله ... و نرد على أعقابنا بعد إذ هدينا الله *بازگشتكننده به شرك (مرتد) مانند ديوانهاى سرگردان است كه شيطانها عقل او را زايل كردهاند. أندعوا من دون الله ... و نرد ... كالذى استهوته الشيطين «استهوته الشياطين» يعنى شيطانها عقل و فكر او را بردهاند. همچنين جمله «استهوته الشياطين» را در موردى كه شخصى جن زده شده باشد، به كار مىبرند. (لسان العرب). *مرتد در كشمكش درونى و تحير و فاقد آرامش است. كالذى استهوته الشيطين ... حيران له أصحب يدعونه *توحيد، زمينهساز رهايى از تحير و سرگردانى و معنىدهنده و جهتبخش به زندگى است. كالذى استهوته الشيطين فى الأرض حيران *مشركان، مرتدان متحير را به شرك دعوت مىكنند و خود را هدايتيافته مىپندارند. له أصحب يدعونه إلى الهدى ائتنا مراد از «اصحاب يدعونه ...»، بنا بر يك احتمال، مشركانو منحرفانى هستند كه مرتدان را تشويق مىكنند و به جانب خود سوق مىدهند و راه خود را طريق هدايت مىشمارند. * مرتد، به سرگردانى در بيابان مىماند كه شيطانها او را به بىراهه مىخوانند و گروهى نيز او را به راه هدايت دعوت مىكنند. كالذى استهوته الشيطين فى الأرض حيران له أصحب يدعونه إلى الهدى ائتنا «فى الأرض» متعلق به «استهوى» است، و «استهوى فى الأرض» به معنى عقل او را در بيابان ربودهاند، مىتواند باشد و مراد از «اصحاب» در «له اصحاب يدعونه» ممكن است مشركان و يا موحدان باشند كه در برداشت فوق احتمال دوم برگزيده شده است. * آدمى وظيفهدار تسليم در برابر پرودگار جهان است. و أمرنا لنسلم لرب العلمين * تسليم شدن در برابر خداوند، قرار گرفتن در بستر رشد و كمال است. و أمرنا لنسلم لرب العلمين تكيه بر وصف «رب» (پرورش دهنده) بيانگر مطلب ياد شده است. *توحيد و اعتقاد به آن راه تسليم شدن در برابر پروردگار جهان است. و أمرنا لنسلم لرب العلمين جمله «لنسلم» مفعوللاجله براى «أمرنا» و مفعول دوم آن به قرينه قسمتهاى قبلى آيه «التوحيد» است. لذا معنى آيه چنين مىشود: ما فرمان به توحيد يافتيم، به جهت آنكه در برابر پروردگار جهان تسليم شويم. آيه 72 [ دوشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۸ ] [ 21:2 ] [ سعید ]
هر اندازه هم كه تفكرات ما در خود اشياء نفوذ كند، باز هم درك ما در باره آنها ناقص است
آنچه كه بوسيله تحقيقات و آزمايشهاى كاملا دقيق در باره ذات اشياء براى درك و فهم آنها بدست ما مىآيد، نمودهاى ابتدائى و كيفيتهاى ثانوى است كه پس از ورود تغيرات در اشياء بوسيله علل و عوامل ميباشد و اما شناخت واقعيتهاى ذاتى آنها، از دسترس درك و فهم ما بسيار بدور است. اين اعتراف، تاريخى بسيار طولانى در معارف بشرى دارد. براى اثبات صحت و لزوم اين اعتراف سه دليل روشن بيان شده است: دليل يكم- مطالب معروف است كه مىگويد: «ما هرگز قدرت شناخت فصل حقيقى اشياء را نداريم، يعنى ما نمىتوانيم آن مختص ذاتى اشياء را كه آنها را ذاتا از يكديگر جدا مىكند و ماهيت آنها را تحصل و قوام مىبخشد، بشناسيم. آنچه كه مىتوانيم ادعا كنيم اينست كه اگر بطور دقيق بينديشيم و كاملا تجربه كنيم، فقط مىتوانيم فصل منطقى اشياء را درك كنيم كه تعريف آن در منطق مشخص شده است. دليل دوم- ارتباط همه اشياء جهان يعنى با يكديگر است. اين ارتباط باعث شده است كه اجزاء جهان عينى با انواعى روابط كه آنها را بيكديگر پيوسته است، مجموعه متشكلى را بوجود بياورد كه براى خواندن و شناخت همه جانبه هر يك از آن اجزاء و شناخت همه مجموعه متشكل ضرورت دارد، بنا بر اين، براى مجهول بودن مجموعه متشكل كافى است كه ما يك جزء مجهول داشته باشيم، در صورتى كه همه متفكران آگاه كه در شناخت تخصصى يك جزء، همه هستى را در آن خلاصه نمىكنند. مىدانند كه شناخت، در باره طبيعت و انسان بقدرى محدود و ناچيز است كه بقول يكى از دانشمندان بسيار معروف: «مانند كودكى در كنار دريائى بيكران و بسيار بسيار عميق ايستادهايم و فقط مقدارى از شنها و سنگريزههاى پيش چشمانمان را در دريا مىبينيم، و باستثناى همين مقدار كه مىبينيم، درياى بيكرانى از مجهولات در پيش رو داريم». مخصوصا با نظر به باز بودن نظام هستى با اين كه بنظر ما بسته مىنمايد: كاشكى هستى زبانى داشتى تا زهستان پردهها برداشتى هر چه گوئى اى دم هستى از آن پرده ديگر بر او بستى بدان آفت ادراك آن قال است و حال خون بخون شستن محالست و محال مولوى در عالم عالم آفريدن به زين نتوان رقم كشيدن
[ شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۶ ] [ 10:31 ] [ سعید ]
آيه 68 وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ و چون ببينى كه كسانى در (استهزاى) آيات ما فرو مىروند از آنان روى بگردان، تا در سخنى ديگر وارد شوند؛ و اگر شيطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجّه، با آن قوم ستمكار منشين. * روش برخورد با مغالطهگران ومجادلهكنندگان ياوهگوى در مورد دين كه در پى كشف حقيقت نيستند، بىاعتنايى است. الذين يخوضون فى ءايتنا فأعرض عنهم *ترك سخن و مجادله با مغالطهگران ياوهگو درباره قرآن، روشى در بازداشتن آنان از اين عمل ناپسند و مرتبهاى در نهى آنان از اين منكر است. يخوضون فى ءايتنا فأعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره *لزوم سوق دادن ياوهگويان و مغالطهگران درباره قرآن و آيات الهى به بحثهاى ديگر الذين يخوضون ... فأعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره *گفتگو و مجالست با مشركان و مخالفان، در صورتى كه به ياوهگويى و مغالطهگرى در دين نپردازند، ممنوع نيست. فأعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره *حضور در مجلس ياوهگويان مغالطهگر از روى فراموشى، گناه نيست. و إما ينسينك الشيطن فلا تقعد بعد الذكرى * شيطان داراى توان تأثير و نفوذ در فعاليتهاى ذهنى آدمى است. و إما ينسينك الشيطن * فراموشى عذرى قابل قبول از مكلف است. و إما ينسينك الشيطن *رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در محفلى كه نسبت به امامى ناسزا گويى شود يا غيبت مسلمانى مطرح گردد حضور داشته باشد. خداوند در قرآن مىفرمايد: «هرگاه كسانى را ديدى كه از روى خردهگيرى در آيات ما گفتگو مىكنند، از آنان رويگردان شو ...»». * از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند: «و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا» روايت شده كه فرمود: (مراد)، سخن گفتن در مورد ذات خداوند و مجادله كردن درباره قرآن است ...». *اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ... خداوند بر گوش انسان واجب كرد كه گناهان با آن استماع نشود ... خداوند عز وجل فرمود: «هرگاه كسانى را ديدى كه از روى خردهگيرى در آيات ما گفتگو مىكنند، از آنان روى بگردان تا در سخنى ديگر وارد شوند»». آيه 69 وَ مَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لكِنْ ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ و چيزى از حساب استهزاكنندگان بر عهده كسانى كه تقوا دارند نيست، ولى يادآورى (بر عهده آنان) است، باشد كه (از استهزا) پرهيز كنند. *بر كسانى كه از همنشينى با بيهوده گويان درباره قرآن و اسلام پرهيز مىكنند، ولى بناچار سخنان آنها را مىشنوند، گناهى نيست. و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء و لكن ذكرى لعلهم يتقون * بر مؤمنانى كه از همنشينى با مغالطه گران و ياوه گويان در مورد قرآن و اسلام پرهيز كنند، گناهى نيست، هر چند مغالطه و استهزاى آنان ادامه يابد. و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء *امام باقر (ع) فرمود: چون آيه «فلاتقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين» نازل شد، مسلمانان گفتند: حال كه هرگاه مشركان، قرآن را مسخره كنند، بايد برخيزيم و از آنان دورى كنيم، در نتيجه هيچگاه نبايد وارد مسجدالحرام شده و طواف خانه خدا را بجا آوريم، پس چه كنيم؟ در اين هنگام خداوند متعال آيه «و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء و لكن ذكرى» را نازل كرد و به مسلمانان دستور داد كه، مشركان را متذكر نموده و در حد توان، آنان را با موعظه بيدار كنند». آيه 70 وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لَا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَا يُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ و كسانى را كه دين خود را بازيچه و سرگرمى گرفتهاند و زندگى دنيا فريبشان داده است رها كن، و به وسيله قرآن (به مردم) تذكّر ده، مبادا كسى به سزاى آنچه مرتكب شده است (در قيامت) به هلاكت افتد، در حالى كه جز خدا هيچ ياور و شفاعتگرى نداشته باشد، و اگر هر فديهاى بدهد از او قبول نشود. اينانند كسانى كه به سزاى آنچه مرتكب شدهاند به هلاكت افتادهاند. براى آنان به سبب اينكه كفر مىورزيدند، نوشيدنىاى از آب داغ و عذابى دردناك خواهد بود. *برخى مردم بازى و سرگرميهاى دنيا را به عنوان دين خود برگزيدهاند. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا * گروهى از مردم نابخردانه دين خدا را بازيچه و سرگرمى براى خود قرار دادهاند. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا مراد از «دينهم» مىتواند آيين الهى باشد كه براى آنان نازل گشته، ولى آنان به جاى تمسك آن را بازيچه خويش قرار دادهاند. *مغالطهگرايان و خوضكنندگان در اسلام و قرآن و استهزاكنندگان آن، دين خدا را بازيچه و سرگرمى خود قرار دادهاند. الذين يخوضون فى ءايتنا ... يخوضوا فى حديث غيره ... و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا *بىاعتنايى به كسانى كه دين خدا را بازيچه و سرگرمى انگاشتهاند، وظيفهاى الهى بر عهده مؤمنان است. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا *فريفتگى و دلبستگى به دنيا موجب ياوهگويى، بازيچه شمردن دين و بيهودهگويى درباره آن است. و ذر الذين اتخذوا دينهم ... و غرتهم الحيوة الدنيا *تذكر دادن به مردم با قرآن، از وظايف پيامبر (ص) و مبلغان دين است. و ذكر به أن تبسل نفس مرجع ضمير «به» قرآن مىتواند باشد كه از سياق آيات مورد بحث به دست مىآيد و به اصطلاح مرجع حكمى است. *آدمى با اعمال خويش، خود را محروم از خير و ثواب مىسازد و به ورطه هلاكت و تباهى مىاندازد. أن تبسل نفس بما كسبت «بسل» به معنى منع و حبس است و نتيجه آن هلاكت و تباهى است. *مصونيت از تباهى و هلاكت، نتيجه متذكر شدن با تذكارهاى قرآن است. و ذكر به أن تبسل نفس بما كسبت *عذاب قيامت و محروميت از شفاعت، بازتاب اعمال انسان است. ليس لها من دون الله ... أولئك الذين أبسلوا بما كسبوا * نوشيدنى داغ و سوزان و عذاب دردناك قيامت در انتظار بازيچه قراردهندگان دين است. أولئك الذين أبسلوا ... لهم شراب من حميم و عذاب أليم *كسانى كه بازى و سرگرمى دنيا را دين خود قرار دادهاند، كافرند. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا ... بما كانوا يكفرون [ سه شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۲ ] [ 22:25 ] [ سعید ]
آيه 63 قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ بگو: چه كسى شما را از تاريكىهاى خشكى و دريا نجات مىدهد در آن حال كه او را به زارى و در نهان مىخوانيد كه اگر ما را از اين (تاريكىها) نجات دهد، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود؟ *پيامبر (ص) وظيفهدار يادآورى تجربههاى دينى و فطرت توحيدى به مشركان، براى هدايت و احتجاج با آنان است. قل من ينجيكم من ظلمت البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية *مشركان نيز در مخاطرات سخت زندگى، فروتنانه و پنهانى از خداوند يگانه استمداد مىطلبند. قل من ينجيكم من ظلمت البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية خطاب آيه متوجه مشركان است و صحت احتجاج متوقف بر آن است كه چنين حالتى براى آنان نيز در شرايط سخت پديدار گردد. *دعاى خاضعانه و پنهانى به درگاه خداوند، مطلوب و قرين اجابت است. من ينجيكم ... تدعونه تضرعا و خفية چون نجات از سختى در آيه در پى «تضرع» و «خفية» مطرح شده است و تعليق بر وصف اشعار به عليت دارد، چنين به نظر مىآيد كه اين دو حالت در استجابت دعا نقش مهمى دارند. * شدايد و سختيها زمينهاى براى بيدارى فطرت توحيدى انسان و توجه او به خداوند قل من ينجيكم من ظلمت البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية * جواز پيمان بستن با خداوند لئن أنجنا ... لنكونن نقل پيمان بستن مشركان با خداوند و مردود ندانستن آن، دليل جواز آن است. * احساس نياز، تضرع، اخلاص و التزام به شكرگزارى، حالات مختلف انسان به هنگام گرفتارى در سختيهاست. تدعونه تضرعا و خفية لئن أنجنا من هذه لنكونن من الشكرين *آدمى به هنگام شدايد بر ناسپاسى خويش در برابر خداوند اعتراف مىكند. لئن أنجنا من هذه لنكونن من الشكرين * بررسى و تأمل در مورد گرايشها وانگيزههاى فطرى آدمى، منبعى براى شناخت من ينجيكم ... تدعونه تضرعا و خفية لئن أنجنا من هذه لنكونن من الشكرين آيه 64 قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ بگو: خداست كه شما را از اين (تاريكىها) و از هر غمى نجات مىدهد، باز هم شما شرك مىورزيد. * طرح پرسش و ارائه پاسخ، روشى در تبيين و تبليغ معارف دين است. قل من ينجيكم ... قل الله ينجيكم * بيان نقش اختصاصى خداوند در برهههاى حساس و بحرانهاى زندگى براى مردم، از وظايف پيامبر (ص) و مبلغان دين است. قل من ينجيكم ... قل الله ينجيكم * آدمى پس از نجات از شدايد، على رغم پيمان عدم شرك و سپاسگزارى از خداوند، پيمان شكنى مىكند و مجدداً شرك مىورزد. لئن أنجنا ... قل الله ينجيكم ... ثم أنتم تشركون * توحيد و يگانه پرستى، عاليترين جلوه شكرگزارى به درگاه خداوند است. لئن أنجنا .... لنكونن من الشكرين ... ثم أنتم تشركون *احساس بىنيازى از خداوند، زمينه غفلت از ياد او و گرايش به شرك است. تدعونه تضرعاً و خفية ... قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم أنتم تشركون * هر مرتبه از توحيد مرتبهاى از شكر است. لنكونن من الشكرين ... ثم أنتم تشركون به قرينه تقابل بين «شكر» و «شرك»، شرك ناسپاسى و توحيد سپاسگزارى است. بنابراين مراحل آن نيز با يكديگر تناسب دارند. آيه 65 قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ بگو: اوست كه قادر است از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه با هم درگير كند، و گزند بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشاند. بنگر كه چگونه آيات را به طور گوناگون بيان مىكنيم باشد كه آنان بفهمند. *توانايى خداوند بر فرستادن و مسلط كردن عذابهاى گوناگون بر مشركان قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا * تقسيم شدن مردم به فرقههاى مختلف و درگيرى و جنگ بين آنان، از انواع عذاب الهى بر مردم است. أو يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض «شيع»، جمع «شيعه»، به معنى گروهها و فرقههاست و «بأس» نيز به معنى جنگ و يا شدت جنگ است. (لسان العرب). *خداوند در عين قدرت بر عذاب و نابودى مشركان، آنان را از مهلكهها نجات مىدهد. قل الله ينجيكم ممنها و من كل كرب ... قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا *شرك زمينه ساز نزول عذابهاى گوناگون و پيدايش جنگ و اختلاف در جامعه ثم أنتم تشركون. قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا *روشهاى گوناگون و متنوع قرآن در بيان مفاهيم و مقاصد، جولانگاهى است براى تأمل و انديشه. انظر كيف نصرف الأيت لعلهم يفقهون * دريافت و فهم مقاصد قرآن، هدف از بيان آيات به شكلهاى متنوع و گوناگون است. انظر كيف نصرف الأيت لعلهم يفقهون *بيان مطلب به شيوههاى گوناگون و متنوع، روشى كارساز در تعليم و تربيت است. انظر كيف نصرف الأيت لعلهم يفقهون * از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مقصود از «عذابا من فوقكم»، سلطان ستمگر و از «و من تحت ارجلكم»، فرومايگان و افراد بى خير و از «او يلبسكم شيعا» عصبيت و از «و يذيق بعضكم بأس بعض»، بدرفتارى همسايگان است». *از امام صادق (ع) روايت شده كه: مراد از «او يلبسكم شيعاً» اين است كه با ايجاد دشمنى و عصبيت بين شما، بعضى را به جان بعضى ديگر مىاندازد». *از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند «و هو القادر على ان يبعث عليكم عذاباً من فوقكم» روايت شده است: مراد از «عذابا من فوقكم»، دود و صيحه آسمانى و مراد از «أو من تحت أرجلكم»، فرو رفتن در زمين و مراد از «يلبسكم شيعا»، اختلاف در دين و بدگويى بعضى از شما نسبت به بعض ديگر مىباشد، و مراد از «و يذيق بعضكم بأس بعض» اين است كه گروهى از شما گروه ديگر را بكشد و تمام اينها مربوط به اهل قبله است. آيه 66 وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ و قوم تو قرآن را با اينكه حق است تكذيب كردند. بگو: من بر شما نگهبان نيستم. * قوم و قبيله پيامبر، تهديد به عذاب از جانب خداوند را باور نكرده و آن را تكذيب كردند. قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا ... و كذّب به قومك * پيشگويى قرآن در مورد عملى شدن وعدههاى عذاب بر مشركان مكه و قبيله پيامبر و كذّب به قومك و هو الحق از معانى حق، «ثابت» و «واجب» است و در مورد آيه به دليل اينكه خبر از وقوع حادثهاى در آينده است، يعنى چيزى كه تثبيت شده و واقع خواهد شد. لذا اگر مرجع ضمير «به»، «عذاب» در آيه قبل باشد، جمله «و هو الحق» تأكيد بر وقوع حتمى آن در آينده خواهد بود. همان گونه كه تاريخ نيز اين نكته را به وضوح تأييد مىكند. *پيامبر (ص) مأمور و متصدى عذاب كردن مشركان و صاحب اختيار آن نيست. و كذّب به قومك ... قل لست عليكم بوكيل *پيامبر (ص) وظيفهدار وادار ساختن مردم به ايمان و پذيرش حق نيست. و كذّب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل آيه 67 لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ هر خبرى (كه از جانب خداست) وقت وقوعى دارد، و به زودى خواهيد دانست. * وعدههاى عذاب خداوند در زمان خود و تحت شرايط خاص تحقق خواهد يافت. قل هو القادر ... لكل نبإ مستقر *هيچ حادثهاى در جهان به طور صدفه و خارج از نظام عليت به وقوع نمىپيوندد. لكل نبإ مستقر *گذر زمان و حوادث تاريخ همواره تأييد بر حقانيت وعدههاى قرآن خواهد بود. لكل نبإ مستقر و سوف تعلمون [ سه شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۲ ] [ 11:55 ] [ سعید ]
[ سه شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۵ ] [ 12:34 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||