|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
فلسفه مصيبتها و گرفتاريهائى كه به انسان مى رسد چيست؟ در سوره شورى آيه 30 مى خوانيم: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم» هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه مصيبتهائى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجاست؟ [ چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۶/۲۵ ] [ 13:17 ] [ سعید ]
وحی در تفسير نمونه
وَ مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُكلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشاءُ إِنَّهُ عَلىُّ حَكيمٌ(شوری-51( شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحى ، يا از وراء حجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است .
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است : جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليه السلام ) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن ، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد). طرق ارتباط پيامبران با خداوند همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساءله وحى و نبوت شده است ، سوره با مساءله وحى آغاز شد، و با مساءله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد. و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساءله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: (( شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او)) (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا). (( يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب )) (او من وراء حجاب ). آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت ، و پاسخ مى شنويد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست . (( و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند)) (او يرسل رسولا). آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى (( جبرئيل امين )) بر پيامبر اسلام نازل مى شد. (( در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند)) (فيوحى باذنه ما يشاء). آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست (( چرا كه او بلند مقام و حكيم است )) (انه على حكيم ). بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش حكيمانه است ، و ارتباطش با پيامبران روى حساب . اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرىممكن است توهم كنند مساءله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است . از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است : 1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا: (( ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز)) (مؤ منون - 27). 2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم الله موسى تكليما (نساء - 164). بعضى نيز (( من وراء حجاب )) را شامل رؤ ياى صادقه نيز مى دانند. 3 - از طريق ارسال رسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله : (( بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد)) (بقره - 97). البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است ، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است . اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته ، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤ ياى صادقه ، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند). گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است ، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضىمعتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته : 1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است ، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب : (( روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص نباشيد)) . 2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است ). 3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست . 4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه در سوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد). 1 - وحى در لغت و قرآن و سنت : اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى ، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن . از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده ، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب ، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است . در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است ، گاه در مورد انبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها. جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام ) در پاسخ شخصى كه از مساءله وحى سؤ ال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود: 1 - وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا: (( ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم ، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم ، و به داود زبور داديم )) . <نساء-163> 2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل : (( پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد)) . <نحل -68> 3 - وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا: (( زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد)) . <مریم-11> 4 - وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها (( خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود)) . <فصلت-12> 5 - وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى : (( به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد)) . <مائده-111> 6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (( اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند)) . <انعام-112> 7 - وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات (( و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم )) . <انبیا-73> <بحار ج18> البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت ، و لذا تفليسىدر كتاب (( وجوه القرآن )) وحى را بر ده وجه شمرده ، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند. اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است : (( وحى تشريعى )) و (( وحى تكوينى )) : (( وحى تشريعى )) همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند. (( وحى تكوينى )) در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است . 2 - حقيقت اسرار آميز در مورد (( ماهيت وحى )) سخن بسيار گفته شده ،ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساءله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده ، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده و زيبائى بيان شده است ، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى نرسيده است ، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد درباره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم : الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با (( عقل فعال )) كه سايه آن بر عالم (( حس مشترك )) و (( خيال )) نيز گسترده مى شود. توضيح اينكه : آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است (( حس مشترك )) كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و (( قوه خيال )) كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و (( قوه عقليه )) كه با آن صور كليه را درك مى كند. اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند، و براى افلاك ، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام (( عقول )) الهام مى گيرند، و به اين ترتيب (( نه عقل )) مربوط به (( افلاك نه گانه )) قائل بودند. از سوى سوم ، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق ، بايد از وجود مجردى كه آن را (( عقل فعال )) مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش (( عقل دهم )) يا (( عقل عاشر)) بود، و نام (( عقل فعال )) را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود. از سوى چهارم ، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از (( عقل فعال )) كسب كند. و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند. سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است ، و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد. و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است ، و در عين حال تابع قوه عقليه است ، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته ، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون ، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود! و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود! نقد و بررسى البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده ، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى ، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى برخلاف آن در دست داريم . و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست ، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب ، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى ، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است ، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است ، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند (( و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند)) . شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد. ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر (( شعور باطن )) يا (( شعور ناآگاه )) مى شمرند. در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده (( وحى )) چنين آمده است : (( غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مساءله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد!... قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد، مساءله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد. اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاءليف دائرة المعارف ) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده ، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساءله وحى بود. سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را (( تجلى شعور ناآگاه )) (وجدان مخفى ) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است ، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده ، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است . نقد و بررسى ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است ، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبداء جهان هستى ، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند. تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند. اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است ، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت نكرده اند. ج - نبوغ فكرى بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا پنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها عرضه مى داشتند. اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گوئيها است (العياذ بالله ). به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند. حق كلام درباره وحى بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم ، چرا كه اين يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما. به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت ، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است ؟! اينها سؤ الاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است ، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد. تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است . ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد. بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم . فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم ، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواسظاهرى انسان را پنج حس بدانيم ) تنها ما هستيم كه آدم (پنج حسى ) مى باشيم ، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم ، و به اهل شهر خبر مى دهيم ، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است ؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است ، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند. نمى گوئيم وحى حس ششم است ، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم ، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم . ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى . مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم . ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است ؟ آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم ، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخمريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟ و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است ، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه : كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان : (( هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن ، و در بقعه امكان جاى ده ، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود)) ! اكنون ببينيم ماديها براى انكار مساءله وحى چه دست و پائى كرده اند. منطق منكران وحى بعضى از آنها هنگامى كه مساءله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است ! و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است ؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم ؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد! از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم . پيامبران از جنس ما بودند، چگونه ميتوان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟ اينگونه برخورد ماديها با مساءله وحى منحصر به اين مورد نيست ، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به (( ماوراء طبيعت )) چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم : فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است ) جهان ماده است ، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوپها ، ميكروسكوپها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات ، دليل آن هم روشن است ، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند. بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى ، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است ، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم ، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوپها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤ ال قرار گيرد! ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است ، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود. آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف ، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه . ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است ؟ براى ما روشن نيست ، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد. چند حديث پيرامون مساءله وحى روايات فراوانى پيرامون مساءله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد: 1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اذا نزل عليه الوحى ؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له : آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد!. 2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد بسيار مؤ دبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لا يدخل حتى ليستاذنه : (( هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمد همچون بندگاندر برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد)) !. 3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يك توفيق الهى (و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص مى داد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كه فرمود: ما علم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق : (( پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى )) . 4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساءله مدهوش شدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است : او مى گويد كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه ، و يجد ثقلا (و ذلك ) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ستين الف مره : (( هنگامى كه وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت ، و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت ، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم ، سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد)) !. [ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۱۰ ] [ 20:18 ] [ سعید ]
(آيه 47)ـ از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان مـنـعـكـس شـده , در اينجا روى سخن را به همه مردم كرده ,به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند. مـى فـرمـايـد: ((دعـوت پـروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرارسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست )) (استجـيبوا لربكم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من اللّه ). و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او, و مدافعى جزرحمت او وجود دارد اشتباه است , چرا كه ((در آن روز براى شما نه ملجا و پناهى است (كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد) و نه يار و ياورى )) كه از شما دفاع كند (مـا لكم من ملجاء يومئذ ومـا لكم من نكير). (آيـه 48)ـ در اين آيه روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , به عنوان دلدارى ازآن حضرت مى فرمايد: با ايـن هـمـه ((اگر روى گردان شوند (غمگين مباش ) ماتو را حافظ آنان (و مامور اجبارشان ) قرار نداده ايم )) (فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفـيظا). ((وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است )) خواه پذيرا شوند يا نشوند (ان عليك الا البلا غ ). تـو بـايـد رسـالـت الـهـى خود را به نحو كامل ابلاغ , و بر آنها اتمام حجت كنى ,دلهاى آماده آن را مى پذيرد هرچند گروه زيادى بى خبر اعراض كنند, تو مسؤوليتى در اين زمينه ندارى . سـپـس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده , مى گويد:((و هنگامى كه ما رحـمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود)) (وانا اذا اذقنا الانسان منا رحمة فرح بها). ((و هنگامى كه بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد (به كفران مى پردازند) چرا كه انسان بسيار كفران كننده است )) (وان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور). نـه نـعمتهاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم او را بيدار و به شكرگزارى ومعرفت و اطاعت او وا مى دارد, نه مجازاتهايى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند, و نه دعوت پيامبر(ص ) در اواثر مى گذارد. (آيه 49)ـ در اين آيه براى نشان دادن اين واقعيت كه هرگونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خداست , و كـسـى از خـود چيزى ندارد, به يك مساله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((مـالـكـيـت و حـاكـمـيت آسمانها و زمين از آن خداست هرچه را بخواهد مى آفريند)) (للّه ملك السموات والا رض يخلق مـايشاء). نـمـونه روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد, و هرچه هست از ناحيه اوست اين كـه : ((بـه هـركس اراده كند دختر مى بخشد و به هركس بخواهد پسر)) (يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكور). (آيـه 50)ـ ((يـا (اگـر بـخـواهـد) پـسر و دختر ـ هر دوـ به آنها مى دهد,و هركس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد)) (او يزوجهم ذكرانا واناثا ويجعل من يشاء عقيما). و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند: آنهايى كه تنها پسر دارندو در آرزوى دخترى هـسـتـنـد, و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى , و آنها كه هر دورا دارند, و گروهى كه فاقد هرگونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد. تعبير به ((يهب )) (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران , و فـرق گـذاشـتـن مـيان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست , هر دو ((هبه )) او مى باشند. بـه هرحال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است , و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است , لذادر پايان آيه مى افزايد: ((او دانا و قادر است )) (انه عليم قدير). (آيـه 51)ـ همان گونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساله وحى و نبوت شده است , سوره با مساله وحى آغاز شد, و با مساله وحى پايان مى يابد. و از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اينجا ازمهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساله وحى و ارتباط انبيا باخداست سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: ((شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (وبا او روبرو گردد, چرا كـه او مـنـزه از جـسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى والهام مرموز به قلب او)) (ومـا كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا). ((يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب )) (او من ورائ حجاب ). ((و يا از طريق فرستادن رسولى )) كه پيام الهى را به او ابلاغ كند (او يرسل رسولا ). ((در ايـن هـنـگام (فرستاده الهى ) به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد (به پيامبرش ) وحى مى كند)) (فيوحى باذنه مـا يشاء). آرى ! راهـى بـراى سـخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست ((چرا كه او بلند مقام و حـكـيـم اسـت )) (انه على حكيم ) و بالاتر از آن است كه ديده شود, يا بازبان سخن گويد, و تمام افعالش حكيمانه است . ايـن آيـه در حـقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند مساله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند, وبا او سخن مى گويند. (آيه 52)ـ بـه دنـبـال بـحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه قبل آمد در اينجا از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (ص ) سخن گفته , مى فرمايد: ((همان گونه (كه برپيامبران پيشين , از طرق مـخـتـلـف وحى فرستاديم ) بر تو نيز روحى را به فرمان خودوحى كرديم )) (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا). منظور از ((روح )) در اينجا قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانهاست . در دنـبـالـه آيـه مـى افزايد: ((تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى , ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هركس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم )) (مـا كنت تدرى ما الكتاب ولا الا يمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا). ايـن لـطـف خـدا بـود كه شامل حال تو شد, و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى . در پـايـان آيـه مـى افـزايد: ((بطور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى )) (وانك لتهدى الى صراط مستقيم ). نه تنها قرآن نورى براى توست كه نورى براى همگان است , و وسيله هدايتى براى جهانيان به سوى صـراط مـسـتقيم , اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همه تشنه كامان . (آيه 53)ـ سپس به عنوان تفسيرى بر ((صراط مستقيم )) مى افزايد: ((راه خداوندى كه تمام آنچه در آسـمانها و آنچه در زمين است از آن اوست )) (صراط اللّه الذى له مـافى السموات ومـا فى الا رض ) چه راهى صافتر از راهى است كه به خالق عالم هستى مى رسد؟. آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است درحقيقت دليلى است براى ايـن مـعـنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدامى رود, مى فرمايد: ((آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد)) (الا الى اللّه تصير الا مور). اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران , و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خداست . و نيز دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد, چرا كه بازگشت همه اشيا و تدبير آنها به سوى اوست . ((پايان سوره شورى )). [ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:16 ] [ سعید ]
(آيـه 26)ـ در اين آيه پاداش بزرگ مؤمنان و عذاب دردناك كافران را درجمله هايى كوتاه بيان كرده , مـى فـرمـايد: خداوند ((درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند)) (ويستجـيب الذين آمنواوعملوا الصالحات ). ((بـلـكـه از فـضـل خـود بـر ايـشان مى افزايد)) و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد (ويزيدهم من فضله ) و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند درباره مؤمنان است . ((اما براى كافران عذاب شديدى است )) (والكافرون لهم عذاب شديد). (آيـه 27) ـ شان نزول : از ((خباب بن ارت )) صحابى معروف نقل شده كه اين آيه درباره ما نازل شد, و اين بـه خـاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف ((بنى قريظه )) و((بنى نضير)) و ((بنى قينقاع )) از يـهـود نـظر افكنديم , و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم , آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد. تفسير: پـيـونـد ايـن آيـه با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آيه قبل آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى كند, و به دنبال آن اين سؤال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند, و هرچه درخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟. مى فرمايد: ((هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند)) (ولو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الا رض ). ((و لـذا بـه مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى بيند) روزى را نازل مى كند)) (ولكن ينزل بقدر مـايشاء). و بـه ايـن تـرتيب مساله تقسيم روزى براساس حساب دقيقى است كه پروردگار درباره بندگان دارد ((چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست )) (انه بعباده خبير بصير) او پيمانه و ظرفيت وجـودى هـركـس را مى داند و طبق مصلحت اوبه او روزى مى دهد نه چندان مى دهد كه طغيان كنند و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود. (آيـه 28)ـ درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نـيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد, لذا در اين آيه مى افزايد: ((و او كسى است كه باران نافع را بـعـد از آن كـه مـردم مايوس شدند نازل مى كند و دامنه رحمت خويش را مى گسترداند)) (وهو الذى ينزل الغيث من بعد مـاقنطوا وينشر رحمته ). و بايد هم چنين باشد ((چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش )) (وهو الولى الحميد). ايـن آيـه در عـين اين كه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد, چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق وحساب شده اى دارد. (آيه 29)ـ و باز به همين مناسبت در اين آيه از يكى از مهمترين آيات علم وقدرت پروردگار سخن به مـيـان آورده , مـى گـويـد: ((و از آيـات و نـشـانـه هـاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جـنـبـنـدگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است )) (ومن آياته خلق السموات والا رض ومـا بث فيهما من دابة ). و در پـايان آيه مى فرمايد: ((او هرگاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست )) (وهو على جمعهم اذا يشاء قدير). مـنـظور از ((جمع كردن تمام جنبندگان )) در اين آيه را بسيارى از مفسران به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند اين احتمال نيز وجوددارد كه منظور از ((جمع )) نقطه مـقـابـل ((بـث )) (پـراكـنـدن ) باشد, به اين معنى كه ((بث ))اشاره به آفرينش و گسترش انواع مـوجودات زنده و جنبندگان است ,سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را ((جمع )) كرده و نابود يا منقرض مى سازد. هـمـان گـونـه كـه در طـول تاريخ تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عـجـيـبـى پـيـدا كرده , و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند, هم گسترش آنها به دست خداست و هم جمع آنها. (آيه 30)ـ از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم ازكجاست ؟. آيـه شريفه به اين سؤال پاسخ مى گويد: ((هر مصيبتى به شما رسد به خاطراعمالى است كه انجام داده ايد)) (ومـا اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ). تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه((بسيارى را نيز عفومى كند)) (ويعفوا عن كثير). بـه ايـن تـرتـيـب يـكـى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى مجازات الهى و كفاره گناهان است . در حـديـثـى از امـيـرمؤمنان على (ع ) نقل شده كه فرمود: ((بلاها براى ظالم تاديب است , و براى مؤمنان امتحان , و براى پيامبران درجه , و براى اوليا كرامت ومقام است )). (آيـه 31)ـ بـه هـر حـال مـمـكـن اسـت افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجـتـنـاب نـاپذير الهى بگريزند, لذا آيه شريفه مى فرمايد: ((شماهرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خـداونـد در زمـيـن فرار كنيد)) در آسمانها نيز جايى براى شما نيست (ومـا انتم بمعجزين فى الا رض ). چـگـونه شما مى توانيد از حيطه قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستى عرصه حكومت بلامنازع پروردگار است . و اگـر تـصـور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد ((غير از خداوندهيچ ولى و ياورى براى شما نيست )) (ومـا لكم من دون اللّه من ولي ولا نصير). در حقيقت اين آيه ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيه قبل عدالت و رحمت پروردگار را. (آيه 32)ـبار ديگر به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته , و بحثى را كه دراين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد. در ايـنـجـا بـه سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيارسر و كار دارند, مـخـصـوصـا ساحل نشينان و مسافران درياها, مى گويد: ((از آيات ونشانه هاى خداوند كشتيهايى است همچون كوهها كه بر صفحه درياها به حركت درمى آيد)) (ومن آياته الجوار فى البحر كالا علا م ). (آيه 33)ـ سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((اگر خداوند اراده كند باد راساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند))! (ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره ). و در پـايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند: ((در اين نشانه هايى است براى هركس كه داراى مقام صبر و شكر است )) (ان فى ذلك لا يات لكل صبار شكور). آرى ! در اين حركت بادها, و جريان كشتيها, و آفرينش درياها, و نظام وهماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك اوست . تـكـيـه بـر دو وصف ((صبار)) و ((شكور)) مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است , چرا كه مؤمن در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است . لذا در حديثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : ((ايمان دو نيمه است , نيمى از آن صبر, و نيمى از آن شكر است )). (آيه 34)ـ باز در اين آيه براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد: ((يا (اگر بخواهد) اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد)) (او يوبقهن بما كسبوا). ولى با اين حال لطف خداوند شامل حال انسان است ((و بسيارى رامى بخشد)) (ويعف عن كثير). كه اگر نبخشد هيچ كس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود. (آيـه 35)ـ ((تـا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند (و به مخالفت و انكاربرمى خيزند) بدانند هيچ پناهگاهى (جز ذات پاك خداوند) ندارند)) (ويعلم الذين يجادلون فى آياتنا مـا لهم من محيص ). چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته , و از روى عداوت و لجاج به ستيزه جويى ادامه مى دهند, آنها از عفو و رحمتش ممنوعند. (آيـه 36)ـ در ايـن آيـه روى سـخن را به همگان كرده , مى گويد: ((پس آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياى فانى است )) (فما اوتيتم من شئ فمتاع الحيوة الدنيا). مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد, و تصور كنيد هميشه در اختيار شمااست , برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود, شعله اى است در برابر بادو حبابى است بر سطح آب , و غبارى است در مسير طوفان . ((ولـى پـاداشها و مواهبى كه نزد خداست بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند)) (ومـا عنداللّه خير وابقى للذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون ). اگـر بـتـوانـيد اين متاع زودگذر را با آن سرمايه جاودان مبادله كنيد تجارتى پرسود نصيب شما شده , و موفقيتى است بى نظير!. لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : ((به خدا سوگند دنيادر برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد, بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است ))؟!. (آيـه 37)ـ بـعـد از وصف ايمان و توكل درباره مؤمنان به هفت قسمت ازبرنامه هاى عملى آنها اشاره مى كند, برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم باحكومت صالح و قدرتمند است . نـخستين وصف را از پاك سازى شروع مى كند, مى فرمايد: پاداش الهى و آنچه نزد خداست ((براى كـسـانـى (بـهتر و پايدارتر است ) كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند)) (والذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش ). در روايـات اهـل بيت (ع ) ((كبائر)) به اين صورت تفسير شده : ((گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است )). به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است . در تـوصـيـف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد درباره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بـحـرانـيـترين حال انسان است سخن مى گويد, مى فرمايد: ((وهنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند)) (واذا مـا غضبوا هم يغفرون ). نـه تـنـها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود, و دست به اعمال زشت و جنايات نـمـى زنند, بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه هاشستشو مى دهند و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدانمى شود. در حـديـثـى از امـام بـاقـر(ع ) مـى خوانيم : ((كسى كه به هنگام شوق و علاقه , و به هنگام ترس و وحـشـت , و هـنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوندبدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند)). (آيـه 38)ـ در ايـن آيـه بـه سـومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده , و فرمانهاى او را از جان ودل پذيرفته اند)) (والذين استجابوا لربهم ) . ((و نماز را برپا داشته اند)) (واقاموا الصلوة ). ((و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد)) (وامرهم شورى بينهم ). ((و از آنچه به آنها روزى داده ايم , در راه خداوند انفاق مى كنند)) (وممارزقناهم ينفقون ). در آيـه قـبـل سـخن از پاك سازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود, اما در اين آيه سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه ازهمه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان اوست . (آيـه 39)ـ در تـوصـيـف ديـگـر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد: ((و كسانى كه هـرگـاه سـتـمـى بـه آنان رسد تسليم ظالم نمى شوند و ازديگران يارى مى طلبند)) (والذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون ). هـم مـظـلوم موظف به مقاومت در برابر ظلم و فرياد برآوردن است , و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند. اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نـمـى نـشـينند, و در برابر آنها به پا مى خيزند, و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران به يارى آنها مى شتابند. (آيـه 40)ـ ولـى از آنـجـا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود, و به انتقامجويى , و كـيـنـه توزى , و تجاوز از حد منتهى گردد, در اين آيه فورا آن را مشروط ساخته , مى افزايد: توجه داشته باشيد ((كيفر بدى , مجازاتى همانند آن است )) (وجزاء سيئة سيئة مثلها). البته كار ظالم بايد ((سيئه )) و بدى ناميده شود, اما كيفر او مسلما ((سيئه ))نيست , و اگر در آيه از آن تـعـبـيـر به ((سيئه )) شده , به خاطر اين است كه مجازات , آزار وايذا است و آزار و ايذا ذاتا بد است , هرچند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كارخوبى محسوب مى شود. ولـى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه درجمله بعد آمده , گويى مـى فـرمـايد: مجازات هرچه باشد يك نوع آزار است , و اگرطرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است . در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه ((هركس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش اوبرخداست )) (فمن عفا واصلح فاجره على اللّه ). و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد)) (انه لا يحب الظالمين ). عفو و مجازات هركدام جاى ويژه اى دارد, عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد, و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست , اين عفو سازنده است . و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده , مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده , و عفو از موضع ضعف است , اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند. (آيه 41)ـ باز براى تاكيد آيات گذشته , در زمينه انتصار, و مجازات ظالم , و عفو وگذشت در موارد مناسب مـى فـرمـايد: ((و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبدايرادى بر او نيست )) (ولمن انتصر بعد ظـلـمـه فـاولئك مـا عليهم من سبيل ) چرا كه انتصار و استمداد, حق مسلم هر مظلومى است , و يارى مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيدارى است . (آيه 42)ـ ((تنها ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند, و در زمين بناحق ظلم روا مى دارند)) (انما السبيل على الذين يظلمون الناس ويبغون فى الا رض بغير الحق ). آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا, ((در آخرت نيز عذاب دردناكى درانتظارشان است )) (اولئك لهم عذاب اليم ). (آيـه 43)ـ در اين آيه باز به سراغ مساله صبر و شكيبايى و عفو مى رود تا بارديگر بر اين حقيقت تاكيد كـنـد كـه حـق انـتـقـام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم دربرابر ظالم هرگز مانع از مساله گـذشـت و عفو و بخشش نيست , مى فرمايد: ((اماكسانى كه شكيبايى كنند, و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پرارزش است )) (ولمن صبر وغفر ان ذلك لمن عزم الا مور). تـعـبير به ((عزم الا مور)) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهايى است كه خداوند به آن فـرمـان داده و هـرگـز نـسخ نمى شود و يا از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد. (آيه 44)ـ در آيـات گـذشـتـه سـخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود در اينجا به سرانجام كار اين گروه و گوشه هايى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند. نـخـست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند,مى فرمايد: ((كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت )) (ومن يضلل اللّه فما له من ولي من بعده ). نه هدايت جنبه اجبارى دارد, نه ضلالت , بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسانهاست , گاه انسان كارى انـجـام مـى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نورهدايت را از قلب او مى گيرد, و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد. به هرحال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است . سـپـس مـى افزايد: ((ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى رامشاهده مى كنند (سخت پشيمان مى شوند, و) مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت (و جبران اين بدبختيها) وجود دارد))؟! (وتـرى الـظـالمين لما راوا العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل ) ولى اين تقاضا با پاسخ منفى روبرو خواهد شد. (آيه 45)ـ اين آيه سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: ((در آن روزآنها را مى بينى كه بر آتـش عـرضـه مى شوند, در حالى كه از شدت خوارى خاشعند, وزير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند)) (وتريهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفي ). ايـن تـرسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهدآن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند, ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم !. آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است , چنانكه در پـايـان آيـه آمـده است : ((و كسانى كه ايمان آورده اندمى گويند: زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روزقيامت از دست داده , و زيان كرده اند)) (وقال الذين آمنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم واهليهم يوم القيمة ). چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد, و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را, و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود. سـپـس مـى افزايند: اى اهل محشر! همه ((بدانيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائمند)) (الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ). تـوجه به اين نكته لازم است كه ((عذاب جاويدان )) براى اين ظالمان قرينه براين است كه منظور از آن كافران است . (آيـه 46)ـ اين آيه نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد: ((آنها جز خدا اولياو ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند)) و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند (ومـا كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون اللّه ). آنـهـا رشـتـه هـاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اوليا بريده اند, لذا در آنجا يارو ياورى نـدارند, قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد, و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند. و بـراى تاكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد: ((هركس را خداوند گمراه سازدراه نجاتى براى او نيست )) (ومن يضلل اللّه فما له من سبيل ). [ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:16 ] [ سعید ]
(آيه 15)ـاز آنـجـا كـه در آيات قبل مساله تفرقه امتها بر اثر بغى و ظلم و انحراف مطرح شده , در اين آيه به پـيـامبر(ص ) دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آيين انبيا بكوشد, و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد. مـى فـرمـايـد: ((پـس به همين خاطر تو نيز (انسانها را به سوى اين آيين واحد الهى )دعوت كن )) (فلذلك فادع ). سپس دستور به استقامت در اين راه داده , مى گويد: ((و آن چنان كه مامورشده اى استقامت نما)) (واستقم كما امرت ). و از آنـجـا كـه هـوى و هـوسـهـاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است , درسومين دستور مى افزايد: ((و از هوى و هوسهاى آنها پيروى مكن )) (ولا تتبع اهواءهم ). چـرا كـه هـر گـروهـى تـو را به تمايلات و منافع شخصى خود دعوت مى كنند,همان دعوتى كه سرانجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است . و چـون هـر دعـوتـى نـقـطه شروعى دارد, نقطه شروع آن را خود پيامبر(ص ) قرارمى دهد, و در چـهـارمـيـن دسـتور مى فرمايد: ((بگو: من ايمان آورده ام به هر كتابى كه ازسوى خدا نازل شده است )) (وقل آمنت بما انزل اللّه من كتاب ). مـن در مـيـان كـتب آسمانى فرق نمى نهم , همه را به رسميت مى شناسم , و ازآنجا كه براى ايجاد وحـدت رعـايـت ((اصل عدالت )) ضرورت دارد, در پنجمين دستور آن را مطرح كرده , مى فرمايد; بگو: ((من مامورم كه در ميان همه شما عدالت كنم )) (وامرت لاعدل بينكم ). چه در قضاوت و داوريها, چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر. به دنبال اين پنج دستور, به جهات مشترك همه اقوام كه آن هم در پنج قسمت خلاصه شده , اشاره كرده , مى فرمايد: ((خدا پروردگار ما و شماست )) (اللّه ربنا وربكم ). ((نتيجه اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن شما)) (لنا اعمالنا ولكم اعمالكم ). ((خصومت شخصى در ميان ما نيست )) (لا حجة بيننا وبينكم ). از اين گذشته سرانجام , همه ما در يك جا جمع مى شويم و ((خداوند ما وشما را در يكجا (قيامت ) جمع مى كند)) (اللّه يجمع بيننا). و قاضى همه ما در آن روز يكى است آرى ((بازگشت (همه ) به سوى اوست )) (واليه المصير). بـه ايـن تـرتـيب هم خداى ما يكى است , و هم سرانجام ما يك جاست و هم قاضى دادگاه و مرجع امـورمـان و از ايـن گذشته همه در برابر اعمالمان مسؤوليم , وهيچ يك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم . (آيه 16)ـ از آنجا كه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه پيامبر(ص )مامور بود ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى عدالت را در ميان همه مردم اجراكند و هرگونه خصومت و محاجه با آنها را تـرك كـنـد, در ايـنـجـا براى تكميل اين سخن و اين كه حقانيت پيامبر اسلام نياز به دليل ندارد, مى فرمايد: ((آنها كه درباره خداونديكتا به محاجه برمى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است )) (والذين يحاجون فى اللّه من بعد مااستجيب له حجتهم داحضة عند ربهم ). ((و خـشـم و غـضب پروردگار بر آنهاست )) (وعليهم غضب ) چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند. ((و عـذاب شديد الهى نيز (در قيامت ) از آن آنهاست )) (ولهم عذاب شديد)چرا كه لجاجت و عناد ثمره اى جز اين ندارد. مـنـظور از جمله ((من بعد ما استجـيب له )) (بعد از آن كه دعوت او اجابت شد) پذيرش توده هاى مـردم پـاك دل و بـى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى ومشاهده محتواى وحى و معجزات گوناگون پيامبر اسلام (ص ) سر تسليم در برابر اوفرود آوردند. (آيه 17)ـ در اين آيه به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار ـكه در عين حال متضمن اثبات نبوت است ـ در مـقـابـل احـتـجـاج كـنـندگان بى منطق پرداخته , مى گويد: ((خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را)) (اللّه الذى انزل الكتاب بالحق والميزان ). ((حـق )) كـلـمـه جـامـعـى اسـت كه معارف و عقائد حقه , و همچنين اخبار صحيح وبرنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را و آنچه از اين قبيل است شامل مى شود. هـمـچـنـيـن ((ميزان )) در معنى كنائى به هرگونه معيار سنجش , و قانون صحيح الهى , و حتى شـخـص پـيـامبراسلام (ص ) و امامان راستين (ع ) كه وجودشان معيارتشخيص حق از باطل است اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است ازاين معنى . بـه ايـن تـرتـيب خداوند كتابى بر پيامبراسلام (ص ) نازل كرده است كه هم حق است , و هم ميزان ارزيابى ارزشها. و از آنـجا كه نتيجه همه اين مسائل , مخصوصا بروز و ظهور كامل حق وعدالت و ميزان در قيامت اسـت در پـايان آيه مى گويد: ((تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام رستاخيز) نزديك باشد))؟! (ومـا يدريك لعل الساعة قريب ). هـمـان قـيـامـتـى كه وقتى برپا شود همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند, ودر برابر ميزان سـنـجـشـى كـه حتى به اندازه سنگينى يك دانه خردل و كوچكتر از آن رادقيقا مى سنجند قرار مى گيرد. (آيـه 18)ـ سـپس به موضع گيرى كفار و مؤمنان در برابر آن پرداخته , مى گويد:((آنها كه به قيامت ايـمان ندارند درباره آن شتاب مى كنند)) و مى گويند: اين قيامت كى خواهد آمد؟! (يستعجل بها الذين لا يؤمنون بها). آنـهـا هرگز به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب , اين سخن رانمى گويند, بلكه از روى استهزا و مسخره و انكار چنين تقاضايى دارند. ((ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند, ومى دانند آن حق است و خواهد آمد)) (والذين آمنوا مشفقون منها ويعلمون انهاالحق ). و از ايـنـجا روشن مى شود كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى مخصوصا با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود چه تاثير تربيتى عميقى در مؤمنان دارد. و در پـايـان آيـه به عنوان يك اعلام عمومى , مى فرمايد: ((آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند (و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجه مى پردازند) درگمراهى عميقى هستند)) (الا ان الذين يمارون فى الساعة لفى ضلا ل بعيد). چـرا كه نظام اين جهان خود دليلى است بر اين كه مقدمه اى است براى جهان ديگر, كه بدون آن , آفرينش اين جهان , لغو و بى معنى است , نه با حكمت خداوندسازگار است و نه با عدالت او. (آيـه 19)ـ از آنـجا كه در آيات قبل بحثى از عذاب شديد خداوند به ميان آمد,و نيز تقاضايى از ناحيه منكران معاد مطرح شده بود كه چرا قيامت زودتر برپانمى شود؟ اين آيه براى آميختن آن ((قهر)) با ((لطف )) و براى پاسخگويى به شتاب كردن بى معنى منكران معاد مى فرمايد: ((خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهى )دارد)) (اللّه لطيف بعباده ). اگر در مجازات جاهلان مغرور تعجيل نمى كند آن هم از لطف اوست . سپس يكى از مظاهر بزرگ لطف عميمش را ـكه روزى گسترده اوست ـمطرح كرده , مى گويد: ((هركس را بخواهد روزى مى دهد)) (يرزق من يشاء). منظور اين نيست كه گروهى از روزى او محرومند, بلكه منظور توسعه روزى است درباره هركس بخواهد. در آيـه 27 از هـمين سوره نيز مى خوانيم : گستردگى و محدوديت روزى اوروى حساب معينى است , چرا كه ((اگر خداوند روزى را براى همه گسترده سازد درزمين طغيان خواهند كرد)). روشن است كه ((روزى )) در اينجا هم ارزاق معنوى را شامل مى شود و هم مادى را, هم جسمانى و هم روحانى . و درپايان آيه مى افزايد: ((او قوى وشكست ناپذير است )) (وهوالقوى العزيز). اگر وعده روزى و لطف به بندگان مى دهد قادر بر انجام اين امر مى باشد و به همين دليل هرگز در وعده هاى او تخلف نيست . (آيه 20)ـ در ايـن آيه با يك تشبيه زيبا, مردم جهان را در برابر روزيهاى پروردگار وچگونگى استفاده از آن , بـه كـشـاورزانـى تـشبيه مى كند كه گروهى براى آخرت كشت مى كنند, و گروهى براى دنيا, و نتيجه هر يك از اين دو زراعت را مشخص مى كند. مـى فـرمـايـد: ((كـسـى كـه زراعـت آخـرت را طـالب باشد به او بركت مى دهيم و برمحصولش مى افزاييم )) (من كان يريد حرث الا خرة نزد له فى حرثه ). ((و آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند (و تلاش و كوششان براى بهره گيرى ازاين متاع زودگذر و فـانـى بـاشد) تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آنها مى دهيم اما درآخرت هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت )) (ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها ومـا له فى الا خرة من نصيب ). بـه ايـن تـرتـيـب نـه دنـياپرستان به آنچه مى خواهند مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مـى شـونـد, امـا با اين تفاوت كه گروه اول با دست خالى به سراى آخرت مى روند و گروه دوم با دستهاى پر!. تـشـبـيـه جـالـب و كـنايه زيبايى است : انسانها همگى زارعند و اين جهان مزرعه ماست اعمال ما بـذرهـاى آن و امكانات الهى بارانى است كه بر آن مى بارد اما اين بذرها بسيار متفاوت است بعضى مـحـصـولـش نـامـحـدود, جـاودانى و درختانش هميشه خرم و سرسبز و پرميوه , اما بعضى ديگر محصولاتش بسيار كم , عمرش كوتاه و زودگذر و ميوه هايى تلخ و ناگوار دارد. (آيه 21)ـ از آنجا كه در آيه 13 همين سوره سخن از تشريع دين از ناحيه پروردگار به وسيله پيامبران اولـواالعزم بود در ادامه آن در اين آيه براى نفى تشريع ديگران , و اين كه هيچ قانونى در برابر قانون الـهـى رسـميت ندارد, و اصولا حق قانونگذارى مخصوص خداست مى فرمايد: ((آيا آنها معبودانى دارنـد كـه ديـن و آيـينى بى اذن خداوند براى آنان تشريع كرده اند)) (ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين مـالم ياذن به اللّه ). به دنبال آن با لحنى تهديدآميز به تشريع كنندگان باطل هشدار داده مى گويد:((هرگاه فرمان حتمى خداوند دائر به مهلت دادن به اين گونه اشخاص نبود در ميان آنها داورى مى شد)) دستور عذابشان صادر مى گشت و مجالى به آنها نمى داد (ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم ). در عـيـن حـال آنها نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه ((براى ظالمان عذاب دردناكى است )) (وان الظالمين لهم عذاب اليم ). (آيـه 22)ـ سـپـس بـه توضيح كوتاهى درباره ((عذاب ظالمين )) و توضيح بيشترى درباره ((پاداش مـؤمـنان )) در مقابل آنها, پرداخته , مى گويد: در آن روز((ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انـجام داده اند سخت بيمناكند, اما (چه فايده كه ) مجازات اعمالشان آنها را فرو مى گيرد)) (ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا وهوواقع بهم ). ((و امـا كـسـانـى كـه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در بهترين وسرسبزترين باغهاى بهشت جاى دارند)) (والذين آمنوا وعملوا الصالحات فى روضات الجنات ). امـا فضل الهى درباره مؤمنان صالح العمل به همين جا ختم نمى شود, آنهاچنان مشغول الطاف او هستند كه ((هرچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنهافراهم است )) (لهم مـا يشاؤن عند ربهم ) . و بـه ايـن تـرتيب هيچ موازنه اى بين ((عمل )) و ((پاداش آنها)) وجود ندارد, بلكه پاداششان از هر نظر نامحدود است . و از آن جالبتر تعبير ((عند ربهم )) (نزد پروردگارشان ) مى باشد كه بيانگر لطف بى حساب خداوند درباره آنهاست , چه موهبتى از اين بالاتر كه به مقام قرب خدا راه يابند؟. بى جهت نيست كه در پايان آيه مى گويد: ((اين است فضل بزرگ )) (ذلك هوالفضل الكبير). (آيـه 23)ـ شان نزول : در تفسير مجمع البيان شان نزولى براى آيات 23 تا 26اين سوره از پيامبر گرامى اسلام (ص ) نقل شده است كه حاصلش چنين است :. ((هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد, انصار گفتند ماخدمت رسول خـدا(ص ) مـى رسـيم و عرض مى كنيم : اگر مشكلات مالى پيدا شد اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط در اختيار تو قرار دارد. هـنـگـامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيه قل لا اسئلكم عليه اجراالا المودة فى القربى نـازل شـد, و پـيـامبر(ص ) بر آنها تلاوت كرد, آنها با خوشحالى ورضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند, اما منافقان گفتند: اين سخنى است كه او برخدا افترا بسته , و هدفش اين است كه ما را بعد از خـود در برابر خويشاوندانش ذليل كند, آيه بعد نازل شد ام يقولون افترى على اللّه كذبا, و به آنها پـاسـخ گفت ,پيامبر(ص ) به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد, گروهى پشيمان شدند وگريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيه سوم نازل گرديد: وهو الذى يقبل التوبة عن عباده . پيامبر به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد كه توبه خالصانه آنان مقبول درگاه خداست . تفسير: بـه دنبال آيه قبل كه پاداش مؤمنان را بيان مى كرد در اين آيه , براى بيان عظمت اين پاداش بزرگ مـى افزايد: ((اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش راكه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد)) (ذلك الذى يبشراللّه عباده الذين آمنوا وعملوا الصالحات ). بشارت مى دهد تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزه با هواى نفس و جهاد دربرابر دشمنان بر آنها سخت نيايد. و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت از سوى پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) گاه اين توهم را ايجاد مى كرد كه او چـه اجـر و پـاداشـى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد: ((بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم ])) (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ). دوسـتـى ذوى الـقـربـى بـازگشت به مساله ولايت و قبول رهبرى ائمه معصومين (ع ) از دودمان پيامبر(ص ) مى كند كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر(ص ) وادامه مساله ولايت الهيه است و پرواضح است كه قبول اين ولايت ورهبرى همانند نبوت پيامبر(ص ) سبب سعادت خود انسانهاست و نتيجه اش به خود آنها بازگشت مى كند. ((احمدبن حنبل )) در ((فضائل الصحابه )) با سند خود از سعيدبن جبير از عامرچنين نقل مى كند: ((هـنگامى كه آيه ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))نازل شد اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ماواجب است كيانند؟. فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو, و اين سخن را سه بار تكرار فرمود))!. (آيه 24)ـ اين آيه ادامه آيه قبل در زمينه رسالت و اجر رسالت , و مودت ذى القربى و اهل بيت است . مـى فـرمـايد: آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند ((آيا مى گويند: او بر خدادروغ بسته )) و اينها زائيده فكر خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد؟ (ام يقولون افترى على اللّه كذبا). ((در حـالـى كـه اگـر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و )) اگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد (فان يشاء اللّه يختم على قلبك ). اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند و معجزات و آيـات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود, و مورد حمايت ونصرت الهى قرار گيرد, اما او بر خدا دروغ بـنـدد حـكـمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد, و رسوايش سازد. سـپـس بـراى تـاكـيد اين مطلب مى افزايد: ((و خداوند باطل را محو مى كند, وحق را به فرمانش محقق و پابرجا مى سازد)) (ويمح اللّه الباطل ويحق الحق بكلماته ). اين وظيفه خداوند است كه براساس حكمتش حق را آشكار و باطل را رسواسازد, با اين حال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد؟. و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زنداشتباه بزرگى است ((چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است )) (انه عليم بذات الصدور). (آيـه 25)ـ و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان بازمى گذارد كرارا در آيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مساله گشوده بودن درهاى توبه اشاره كـرده در ايـنـجا نيز پس از گفتار سابق مى افزايد:((و او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود, و گناهان را مى بخشد)) (وهوالذى يقبل التوبة عن عباده ويعفوا عن السيئات ). امـا اگـر تظاهر به توبه كنيد, ولى در خفا كارى ديگر انجام دهيد, تصور نكنيدكه از ديده تيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند, نه ((او آنچه را انجام مى دهيدمى داند)) (ويعلم مـا تفعلون ). [ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:14 ] [ سعید ]
سوره شورى [42] اين سوره 53 آيه دارد و همه آن ـجز چند آيه كه محل گفتگوست ـ در ((مكه )) نازل شده است . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيه 1 و 2)ـ باز در دو آيه اول اين سوره با ((حروف مقطعه )) روبرو مى شويم ,حروف مقطعه اى كه در يـكى از مفصلترين اشكال منعكس شده , يعنى پنج حرف ((حا, ميم ـ عين , سين , قاف )) (حم ـ عسق ). ((حـم )) در آغـاز هفت سوره قرآن مجيد است منتها در خصوص سوره شورى ((عسق )) نيز بر آن افزوده شده است . (آيـه 3)ـ بـعـد از حـروف مـقـطعه , طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود,مى فرمايد: ((ايـن گـونـه خـداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودندوحى مى كند)) (كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك اللّه العزيز الحكيم ). سـرچـشـمـه وحـى همه جا يكى است , و آن علم و قدرت پروردگار است , ومحتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است . عـزت و قـدرت شـكـست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانايى بر وحى ومحتواى عظيم آن را داشته بـاشـد, و حـكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هرنظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد. (آيـه 4)ـ سـپـس مـى افزايد: ((آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست , و او بلند مرتبه و بزرگ است )) (له مـا فى السموات ومـا فى الا رض وهوالعلى العظيم ). مـالـكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه ازمخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشند و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنهانازل كند. (آيـه 5)ـ در ايـن آيـه مـى افزايد: ((نزديك است آسمانها (به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند)) (تكاد السموات يتفطرن من فوقهن ). سپس در دنباله آيه مى افزايد: ((و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمدپروردگارشان را به جا مى آورند و بـراى كـسـانـى كـه در زمـيـن هـسـتـند استغفار مى كنند)) (والملا ئكة يسبحون بحمد ربهم ويستغفرون لمن فى الا رض ). رابطه اين جمله با جمله قبل چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تـسبيح خدا به جا مى آورند و او را به هر كمالى مى ستايند,و از هر نقصى منزه مى شمرند, و چون در مـحـتـواى ايـن وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است , و احيانا ممكن است براى مـؤمنان لغزشهايى پيش آيد, مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند. در پايان اين آيه به دو وصف ديگر از اوصاف پروردگار كه آن هم در زمينه غفران و رحمت است و تـناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در موردوظائف مؤمنان دارد اشاره كرده , مى فرمايد: ((آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است )) (الا ان اللّه هو الغفور الرحيم ). و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه بامساله وحى بيان مى كند, و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان . (آيـه 6)ـ بـه تـنـاسـب اشـاره اى كه در آيات گذشته به مساله شرك شده , در اين آيه به نتيجه كار مـشـركـان و انـتـهاى مسيرشان پرداخته , مى گويد: ((كسانى كه غير خدارا ولى خود برگزيدند خـداوند حساب همه اعمال آنها را نگه مى دارد, و از نياتشان آگاه است )) (والذين اتخذوا من دونه اولياء اللّه حفيظ عليهم ) تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد. سـپـس روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((تو مامور نيستى كه آنها رامجبور به قبول حق كنى )) (ومـا انت عليهم بوكيل ). وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت , و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است . (آيه 7)ـ بار ديگر به مساله وحى باز مى گردد, و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهايى وحى است , مى فرمايد: ((و اين گونه قرآنى عربى [فصيح و گويا] را بر تو وحى كـرديم تا ام القرى [مكه ] و مردم پيرامون آن راانذار كنى )) (وكذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى ومن حولها). ((و آنـهـا را از روزى كـه هـمـه خـلايـق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى )) (وتنذر يوم الجمع لا ريب فيه ). از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند ((گروهى در بهشتند, و گروهى در آتش سوزان دوزخ )) (فـريـق فـى الـجنة وفريق فى السعير) روزى كه به خاطراجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است . (آيـه 8)ـ از آنـجا كه آيه قبل بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود, در اين آيه مى افزايد: ((و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد)) (ولوشاءاللّه لجعلهم امة واحدة ). و بـه حـكم اجبار هدايت مى كرد اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انـسـانـى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ,و در نهايت اختيار و آزادى طى كند. ايـن بـزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده , و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است , اين سنت غيرقابل تغيير الهى است . سـپـس بـه مـسـالـه مـهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: ((ولى خداوند هـر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند, و براى ظالمان ولى و ياورى نيست )) (ولكن يدخل من يشاء فى رحمته والظالمون مـا لهم من ولي ولا نصير). (آيه 9)ـ از آنجا كه در آيه قبل اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جز خداوندنيست , در اينجا براى تاييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند. نـخـست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد: ((آيا آنها غير خدا را ولى خود قراردادند))؟ (ام اتخذوا من دونه اولياء). با اين كه ((ولى تنها خداست )) (فاللّه هو الولى ). پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند. سپس به دليل ديگرى پرداخته , مى گويد: ((اوست كه مردگان را حيات مى بخشد)) (وهو يحيى الموتى ). و چون معاد و رستاخيز به دست اوست , و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است , بنابراين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غيراو. سپس به ذكر دليل سومى پرداخته , مى گويد: ((و اوست كه بر هر چيزى تواناست )) (وهو على كل شى قدير). اشاره به اين كه شرط اصلى ((ولى )) دارا بودن قدرت است و قادرحقيقى اوست . (آيه 10)ـ و در اين آيه چهارمين دليل و لايت او را به اين صورت شرح مى دهد: ((و در هر چيز اختلاف كـنـيـد داورى و حـكـمـش با خداست , و تنها اوست كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد (وما اختلفتم فيه من شى فحكمه الى اللّه ). آرى ! يـكـى از شـؤون ولايـت آن اسـت كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد. بـعـد از ذكـر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند ازقول پيامبرش (ص ) مى گويد: ((اين است خداوند پروردگار من )) با اين اوصاف كماليه (ذلكم اللّه ربى ). و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيده ام ((بر او توكل كردم و به سوى او (در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها) باز مى گردم )) (عليه توكلت واليه انيب ). (آيـه 11)ـ اين آيه مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد, يا دليلى برمقام ربوبيت و شـايـستگى او براى توكل و انابه , مى فرمايد: ((او آفريننده آسمانها وزمين است )) (فاطر السموات والا رض ). الـبته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد. سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته , مى گويد: ((و از جنس شماهمسرانى براى شما قرار داد و جـفـتهايى از چهارپايان آفريد; و شما را به اين وسيله [بوسيله همسران ] زياد مى كند)) (جعل لكم من انفسكم ازواجا ومن الا نعام ازواجايذرؤكم فيه ). وجـود هـمـسـران از يك سو مايه آرامش روح و جان انسان هستند, و از سوى ديگر مايه بقا نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او. در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده , مى فرمايد: ((هيچ چيز همانند اونيست )) (ليس كمثله شى ). ايـن جـمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خداست كه بدون توجه به آن به هيچ يك از اوصـاف پـروردگـار نـمى توان پى برد, زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق ((مـعـرفـة اللّه )) قـرار دارد هـمـان پـرتـگاه ((تشبيه ))است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند اين امر سبب مى شودكه به دره شرك سقوط كنند. بـه تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غيراوست , محدود و متناهى اسـت از هر نظر, از نظر عمر, قدرت , علم , حيات ,اراده , فعل , و خلاصه همه چيز, و اين همان خط ((تنزيه )) و پاك شمردن خداوند ازنقائص ممكنات است . و در پـايـان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد: ((و او شنوا وبيناست )) (وهو السميع البصير). آرى ! او هـم خـالـق است , و هم مدبر, هم شنواست و هم بينا, و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد. (آيه 12)ـ در اين آيه سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است كه هركدام مساله ولايت وربوبيت اورا در بعد خاصى نشان مى دهد. نخست مى فرمايد: ((كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست )) (له مقاليدالسموات والا رض ). بـنابراين هركس هرچه دارد از اوست , و هرچه مى خواهد بايد از او بخواهد,نه تنها ((كليدها)) بلكه ((خزائن )) آسمانها و زمين نيز از آن اوست . در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل , مى افزايد:((روزى را براى هركس بـخواهد گسترش مى دهد و (براى هركس بخواهد) تنگ ومحدود مى سازد)) (يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر). از آنـجـا كـه خـزائن عالم در دست اوست تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد, و بر طـبـق مـشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند. و از آنـجـا كـه بـهـره مـنـد سـاختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم وآگاهى از مقدار احـتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد, در آخرين توصيف اضافه مى كند: ((او به همه چيز داناست )) (انه بكل شى عليم ). و به اين ترتيب در چهار آيه فوق يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار (اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است . (آيه 13)ـ از آنـجـا كـه بـسـيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است , در اينجا اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست . مـى فرمايد: ((خداوند آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح (نخستين پيامبراولواالعزم ) توصيه كرده بود)) (شرع لكم من الدين مـا وصى به نوحا). ((هـمـچـنـين آنچه را بر تو وحى فرستاديم , و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم )) (والذى اوحينا اليك ومـا وصينا به ابرهيم وموسى وعيسى ). و بـه اين ترتيب آنچه در شرايع همه انبيا بوده در شريعت توست و ((آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى ))!. لذا در دنباله آيه به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ مى افزايد: به همه آنها توصيه كرديم كه : ((دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجادنكنيد)) (ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه ). و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: هرچند ((بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد!)) (كبر على المشركين مـا تدعوهم اليه ). آنـهـا بـر اثـر جـهل و تعصب ساليان دراز آن چنان به شرك و بت پرستى خوگرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايه وحشت آنهاست . ولـى بـا ايـن حـال همان گونه كه گزينش پيامبران به دست خداست , هدايت مردم نيز به دست اوسـت ((خـداونـد هـركـس را بـخـواهد برمى گزيند, و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند)) (اللّه يجتبى اليه من يشاء ويهدى اليه من ينيب ). در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده (نوح و ابراهيم و موسى ,عيسى و محمد(ص )) چـرا كه پيامبران اولواالعزم يعنى صاحبان دين و آيين جديدتنها اين پنج تن هستند, و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر. (آيه 14)ـ و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولواالعزم عدم تفرقه دردين است و مطمئنا همه آنها روى اين مساله تبليغ كردند, اين سؤال پيش مى آيدپس سرچشمه اين همه اختلافات مذهبى از كجاست ؟. ايـن آيـه به پاسخ اين سؤال پرداخته , سرچشمه اصلى اختلافات دينى راچنين بيان مى كند: ((نان پراکنده نشدند مگر بعد از آنکه علم و آگاهى به سراغشان آمد؛ و اين تفرقه جويى بخاطر انحراف از حق( و عداوت و حسد) بود)) (ومـا تفرقوا الا من بعد مـا جاءهم العلم بغيابينهم ). به اين ترتيب سرچشمه اختلافهاى مذهبى جهل و بى خبرى نبود, بلكه بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود. ((دانـشـمـنـدان دنـيـاطـلب )) و ((عوامهاى متعصب و كينه توز)) دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند. ايـن آيـه پـاسـخ روشـنـى اسـت به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاداختلاف كرده , و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار آورده است . سپس قرآن مى افزايد: ((اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سرآمد معينى زنـده و آزاد بـاشـنـد خـداوند در ميان آنها داورى مى كرد))طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز (ولولا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ). آرى ! دنـيـا سـراى آزمـون و پرورش و تكامل است , و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست , اين فـرمـان تـكـويـنـى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان بوده ودگرگونى در آن راه ندارد, اين طبيعت زندگى دنياست , ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است . و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سركار آمدند, گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند, مى فرمايد: ((كسانى كه بعد از آنهاوارثان كتب آسمانى شدند از آن در شـك و تـرديدند, شكى توام با بدبينى وسؤظن ))! (وان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب ). [ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:13 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||