|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سأَلَ سائلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ(1) لِلْكَفِرِينَ
لَيْس لَهُ دَافِعٌ(2) مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِج (3)به نام خداوند بخشنده
بخشايشگر1 - تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد! 2 - اين عذاب مخصوص
كافران است ، و هيچكس نمى تواند آن را دفع كند. 3 - از سوى خداوند ذى المعارج است
(خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود مى كند). شان نزول : بسيارى
از مفسران و ارباب حديث شاءن نزولى براى اين آيات نقل كرده اند كه حاصل آن چنين
است : هنگامى
كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه
السلام ) را در روز ((غدير خم )) به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه ((هر كس من مولى و ولى او
هستم على مولى و ولى او است )) چيزى نگذشت كه اين مساءله در بلاد و شهرها منتشر شد
((نعمان بن حارث فهرى )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) آمد و عرض كرد تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و
اينكه تو فرستاده او هستى دهيم ما هم شهادت داديم ، سپس دستور به جهاد و حج و
روزه و نماز و زكات دادى ما همه اينها را نيز پذيرفتيم ، اما با اينها راضى نشدى
تا اينكه اين جوان (اشاره به على (عليه السلام )
است ) را به جانشينى خود منصوب كردى ، و گفتى : من
كنت مولاه فعلى مولاه ، آيا اين سخنى است كه از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ((قسم
به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خدا است )). نعمان روى بر گرداند در حالى كه مى گفت: اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء: خداوندا!
اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران! اينجا
بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت ، همينجا آيه سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع نازل گشت . آنچه
را در بالا گفتيم مضمون عبارتى است كه در ((مجمع البيان )) از ((ابوالقاسم حسكانى
)) با سلسله سندش ازامام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .همين مضمون را بسيارى از
مفسران اهل سنت ، و روات حديث با مختصرى تفاوت نقل كرده اند. مرحوم
((علامه امينى )) در ((الغدير)) آن را از سى نفر از علماى معروفاهل سنت نقل مى كند
(با ذكر مدرك و نقل عين عبارت ) از جمله : تفسير
غريب القرآن ((حافظ ابوعبيد هروى )). تفسير شفاء
الصدور ((ابوبكر نقاش موصلى )). تفسير
الكشف و البيان ((ابواسحاق ثعالبى )). تفسير
ابوبكر يحيى ((القرطبى )). تذكره
ابواسحاق ((ثعلبى )). كتاب فرائد السمطين
((حموينى )). كتاب دررالسمطين ((شيخ محمد زرندى )). تفسير
سراج المنير ((شمس الذين شافعى )). كتاب
((سيره حلبى )). كتاب نور الابصار((
سيد مؤ من شبلنجى )). و كتاب شرح جامع الصغير
سيوطى از ((شمس الدين الشافعى )).و غير اينها. در
بسيارى از اين كتب تصريح شده كه آيات فوق در همين رابطه نازل شده است ، البته
درباره اينكه اين شخص ((حارث بن نعمان )) بوده يا ((جابر بن نذر)) يا ((نعمان بن
حارث فهرى )) اختلاف است ، و مى دانيم اين امر تاءثيرى در اصل مطلب ندارد. البته
بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على (عليه السلام)
را با ناخشنودى مى پذيرند ايرادهاى مختلفى بر اين شاءن نزول گرفته اند كه در پايان
بحث تفسيرى به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد. تفسير : عذاب
فورى سوره
معارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد: تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه
واقع شد (سال سائل بعذاب واقع). اين
تقاضا كننده همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم ((نعمان بن حارث )) يا ((نضر بن حارث
)) بود در
برابر اين تفسير تفسير ديگرى است كه از اين كلى تر است مطابق اين تفسير منظور اين
است كه كسى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)
سؤ ال كرد كه اين عذابى كه تو مى گوئى بر چه كسى واقع مى شود؟ و آيه بعد جواب مى
دهد: براى كافرين خواهد بود. و
مطابق تفسير سومى اين سؤ ال كننده پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد و نازل شد. ولى
تفسير اول علاوه بر اينكه با خود آيه سازگارتر است ، دقيقا منطبق بر روايات متعددى
است كه در شاءن نزول وارد شده . سپس
مى افزايد: ((اين عذاب مخصوص كافران است و هيچكس نمى تواند از آن جلوگيرى كند))
(للكافرين ليس له دافع). و
در آيه بعد به كسى كه اين عذاب از ناحيه او است اشاره كرده ، مى گويد: اين عذاب از
سوى خداوندى است كه صاحب آسمانهائى است كه فرشتگان بر آن صعود مى كنند (من الله ذى المعارج). ((معارج )) جمع ((معرج ))
به معنى پله يا جائى است كه از آنجا صعود مى كنند و از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى
براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند، خداوند به
((ذى المعارج )) توصيف شده است . آرى
اين فرشتگانند كه ماءموريت عذاب كافران و مجرمان دارند، و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل (عليه السلام) نازل شدند، و به او خبر
دادند كه ما ماءمور نابودى قوم لوط هستيم ، و صبحگاهان شهرهاى آن قوم آلوده و
ننگين را زير و رو كردند همانها ماءموريت عذاب را درباره مجرمان ديگر نيز انجام مى
دهند. بعضى
از مفسران ((معارج )) را به معنى فضائل و مواهب الهى و بعضى به معنى فرشتگان تفسير كرده اند، ولى معنى اول مناسبتر، و با
مفهوم لغوى كلمه سازگارتر است . نكته :اشكالات واهى بهانه جويان ! معمولا
در مواردى كه آيات قرآن يا روايات اشاره به فضائل خاصى درباره امير مؤ منان على (عليه السلام) مى كند بعضى اصرار
دارند تا آنجا كه مى توانند مطلب را ناديده گرفته ، يا توجيه انحرافى كنند، و با
دقت و وسوسه خاصى مساءله را تعقيب نمايند، در حالى كه اگر اين فضائل براى ديگران
باشد با سماحت و سهولت و آسانى از آن مى گذرند! نمونه
زنده اين كلام اشكالات هفتگانه اى است كه ((ابن تيميه )) در كتاب ((منهاج السنة ))
در مورد احاديثى كه در شاءن نزول آيات فوق آمده است بيان كرده كه ما به طور فشرده
به بيان آن مى پردازيم . 1 - داستان غدير بعد
از بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
از حجة الوداع يعنى در سال دهم هجرت واقع شد در حالى كه سوره معارج از سوره هاى
مكى است كه قبل از هجرت نازل شده است . پاسخ :
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم بسيارى از سوره ها است به نام مكى ناميده مى شود
در حالى كه بعضى از آيات نخستين آن طبق تصريح مفسران در مدينه نازل شده و به عكس
سوره هائى است كه رسما مدنى ناميده مى شود ولى بعضى از آيات آن در مكه نازل گشته
است . 2 - در اين حديث آمده
است كه ((حارث بن نعمان )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم )در ((ابطح )) رسيد، و مى دانيم ((ابطح )) دره اى است در
((مكه )) و اين با نزول آيه بعد از داستان غدير مناسب نيست . پاسخ
((اولا)) تعبير به ((ابطح )) فقط در بعضى از روايات است ، نه در همه روايات ، و
((ثانيا)) ((ابطح و بطحاء)) به معنى هر زمين شنزارى است كه سيل از آن جارى مى شود،
و اتفاقا در سرزمين مدينه نيز مناطقى وجود دارد، كه آن را ((ابطح )) يا ((بطحاء))
مى نامند، و در اشعار عرب و روايات بسيار به آن اشاره شده است . 3 - آيه و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة
من السماء (انفال - 32) مسلما بعد از جنگ بدر نازل شده ، و سالها قبل از
داستان غدير است . جواب
كسى نگفته است كه شاءن نزول آن آيه ، داستان غدير است بلكه سخن در آيه سأل سائل بعذاب واقع مى باشد. و اما
آيه 32 سوره انفال چيزى است كه ((حارث بن نعمان )) از آن در كلام خود استفاده كرد
و اين ربطى به شاءن نزول ندارد، ولى تعصبهاى افراطى سبب مى شود كه انسان از چنين
مطلب روشن غافل گردد. 4 - قرآن مجيد مى
گويد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله
معذبهم و هم يستغفرون : ((خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه تو در
ميان آنها هستى ، و خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار مى كنند))
(انفال - 33) اين آيه مى گويد: با وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
هرگز عذابى نازل نخواهد شد. پاسخ :
آنچه قابل قبول است اينكه عذاب عمومى و دستجمعى به خاطر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود نداشت ، ولى عذابهاى خصوصى و شخصى
كرارا بر افراد نازل شد، چنانكه تاريخ اسلام گواه است كه افراد متعددى مانند ((ابو
زمعه )) و ((مالك بن طلاله )) و ((حكم بن ابى العاص )) و غير آنها به خاطر نفرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا بدون آن
گرفتار عذاب شدند. علاوه
بر اين آيه فوق تفسيرهاى ديگرى نيز دارد كه طبق آن استدلال به آن در اينجا ممكن
نيست (به تفسير نمونه جلد 7 صفحه 154 ذيل همان آيه 33 انفال مراجعه شود). 5 - اگر چنين شاءن
نزولى صحيح بود بايد مانند داستان ((اصحاب الفيل )) معروف شود. پاسخ :
اين شاءن نزول به قدر كافى مشهور و معروف است و در بالا اشاره كرديم كه حداقل درسى
كتاب از كتب تفسير و حديث آمده وآنگهى عجيب است كه انتظار داشته باشيم يك حادثه
شخصى همانند يك حادثه عمومى مثل داستان اصحاب الفيل انعكاس يابد، چرا كه آن داستان
جنبه همگانى داشت سر تا سر مكه را گرفته بود و يك لشكر بزرگ طى آن نابود گشت ولى
داستان ((حارث بن نعمان )) تنها مربوط به يك نفر است ! 6 - از اين حديث
استفاده مى شود كه ((حارث بن نعمان )) مبانى اسلام را قبول داشت چگونه ممكن است يك
مسلمان در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به چنين عذابى گرفتار شود؟ پاسخ :
اين ايراد نيز ناشى از تعصب شديد است ، زيرا احاديث فوق به خوبى نشان مى دهد كه او
نه تنها گفته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را قبول نداشت بلكه به خداوند نيز معترض بود كه چرا چنين دستورى را درباره على (عليه السلام) به پيامبرش داده است ؟! و اين
شديدترين مرتبه كفر و ارتداد محسوب مى شود. 7 - در كتابهاى معروفى
مانند ((استيعاب )) كه نام ((صحابه )) آمده است اسمى از ((حارث بن نعمان )) نمى
بينيم . پاسخ :
آنچه در اين كتاب و مانند آن از نامهاى صحابه آمده تنها مربوط به قسمتى از صحابه
است ، مثلا در كتاب ((اسدالغابة )) كه از مهمترين كتبى است كه اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر مى شمرد
تنها هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفر را برشمرده ، در حالى كه مى دانيم تنها
در حجة الوداع صد هزار نفر يا بيشتر در محضر پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند، بنابراين شكى نيست كه بسيارى از
صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نامشان در اين كتب نيامده است . تفسير نمونه [ جمعه ۱۳۸۷/۰۹/۱۵ ] [ 17:29 ] [ سعید ]
ادامه سوره معارج
(آيـه19)ـ بـعـد از ذكـر گـوشـه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افرادبى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات . نخست مى فرمايد: ((انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است )) (ان الا نسـان خلق هلوعا). (آيه20)ـ ((هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند)) (اذا مسه الشرجزوعا). (آيـه21)ـ ((و هـنـگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود)) و بخل مى ورزد (واذا مسه الخير منوعا). (آيه22)ـ سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثناضمن بيان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته , مى گويد: ((مگر نمازگزاران )) (الا المصلين ). (آيه23)ـ ((آنها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند)) (الذين هم على صلا تهم دائمون ). اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند,و اين ارتباط از طريق نماز تامين مى گردد, نمازى كه انسان را از فحشا و منكر بازمى دارد, نمازى كه روح و جان انـسـان را پـرورش مـى دهد, و او را همواره به ياد خدامى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور, و فرورفتن در درياى شهوات , واسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود. بـديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نمازباشند, بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند. (آيـه24)ـ بـه هـر حـال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال , و بهترين حالات مؤمنان است , به دومين ويـژگى آنها پرداخته , مى افزايد: ((و آنها كه در اموالشان حق معلومى است )) (والذين فى اموالهم حق معلوم ). (آيه25)ـ ((براى تقاضاكننده و محروم )) (للسائل والمحروم ). و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند, و هم پيوندشان را باخلق خدا. مـراد از ((حـق معلوم )) چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد. ((سائل )) كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند, و ((محروم ))كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست . (آيـه26)ـ اين آيه به سومين ويژگى آنها اشاره كرده , مى افزايد: ((و آنها كه به روز جزا ايمان دارند)) (والذين يصدقون بيوم الدين ). (آيه27)ـ و در ويژگى چهارم مى گويد: ((و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند)) (والذين هم من عذاب ربهم مشفقون ). (آيه28)ـ ((چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست )) (ان عذاب ربهم غير مامون ). (آيه29)ـ در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژه مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد, و در اينجا به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود. در نخستين توصيف مى فرمايد: ((و آنها كه دامان خويش را (از بى عفتى )حفظ مى كنند)) (والذين هم لفروجهم حـافظون ). (آيـه30)ـ ((جز با همسران و كنيزانشان (كه در حكم همسرند آميزش ندارند)چرا كه بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود)) (الا على ازواجهم او مـاملكت ايمـانهم فانهم غير ملومين ). بـدون شـك غـريزه جنسى از غرائز سركش انسان , و سرچشمه بسيارى ازگناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود, لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقواست و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس ازعذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است . (آيـه31)ـ در ايـن آيـه براى تاكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: ((وهركس جز اينها را طلب كند, متجاوز است ))! (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العـادون ).و بـه ايـن ترتيب اسلام طرح اجتماعى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود, و هم آلوده فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست . (آيه32)ـ سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده , مى گويد: ((وآنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند)) (والذين هم لا مـانـاتهم وعهدهم راعون ). ((امـانـت )) مـعنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد, بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.هـريك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند, پستهاى اجتماعى ومخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است . و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن , امانت بزرگ او است , كه بايد در حفظش كوشيد. ((عهد)) نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را. (آيـه33)ـ و در چـهـارمين وصف اضافه مى كند: ((و كسانى كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند)) (والذين هم بشهـاداتهم قـائمون ). زيـرا اقـامـه شـهـادت عادلانه و ترك كتمان آن , يكى از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است . (آيه34)ـ در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مساله نماز باز مـى گـردد, هـمـان گـونه كه آغاز آن نيز از نماز بود, مى فرمايد:((و كسانى كه بر نماز مواظبت دارنـد)) (والـذيـن هـم عـلـى صـلا تهم يحـافظون ) نمازى كه مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه است . الـبـتـه در نخستين وصف اشاره به ((تداوم )) نماز بود, اما در اينجا سخن از حفظآداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند, و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد, و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد, بنابراين هرگز تكرار محسوب نمى شود. (آيه35)ـ در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند, همان گونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد, در اينجا دريك جمله كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: ((آنها در باغهاى بهشتى (پذيرايى و) گرامى داشته مى شوند)) (اولئك فى جنات مكرمون ). چـرا گـرامـى نـباشند؟ در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند, و خداوند قادر ورحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است . (آيه36)ـ در آيـات گـذشـته بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان و كفار و سرنوشت هريك از اين دو گروه آمـده اسـت , در ايـنجا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار واستهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد. بـعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر(ص )در مكه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند, آنها از هرگوشه و كنار مى آمدند ومى گفتند: اگر معادى در كـار بـاشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند درآن عالم بهتر است , همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد!. قـرآن در پـاسـخ آنـها چنين مى گويد: ((اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزدتو مى آيند )) (فمـال الذين كفروا قبلك مهطعين ). (آيه37)ـ ((از راست و چپ گروه گروه )) و آرزوى بهشت دارند (عن اليمين وعن الشمـال عزين ). (آيـه38)ـ ((آيـا هريك از آنها (با اين اعمال زشتش ) طمع دارد كه او را دربهشت پرنعمت الهى وارد كنند))؟ (ايطمع كل امرئ منهم ان يدخل جنة نعيم ). با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!. (آيـه39)ـ در ايـنجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته , مى گويد: ((هرگز چنين نيست (كه آنها وارد بـاغـهاى پرنعمت بهشت شوند) ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم )) (كلا انا خلقنـاهم مما يعلمون ). در حـقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله غرور آنها را درهم بشكند, زيرامى گويد: خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از نطفه اى بى ارزش , از آبى گنديده آفريده ايم !. و دوم اين كه ; پاسخى به استهزاكنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معادشك داريد برويد و حـال نـطفه را بررسى كنيد, و ببينيد چگونه از يك قطره آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند. (آيـه40)ـ سـپـس بـراى تاكيد اين مطلب مى افزايد: ((سوگند به پروردگارمشرقها و مغربها كه ما قادريم )) (فلا اقسم برب المشـارق والمغـارب انالقـادرون ). (آيـه41)ـ ((كـه جـاى آنـان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگزمغلوب نخواهيم شد)) (على ان نبدل خيرا منهم ومـا نحن بمسبوقين ). اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد ازخاك شدن به زندگى و حيات نوين بازگردانيم , بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم .و يـا اشـاره بـه اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم و افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم و چيزى مانع ما ازاين كار نخواهد بود. (آيـه42)ـ در ايـن آيـه بـه عـنوان انذار و تهديد كافران سرسخت واستهزاكننده و لجوج , مى فرمايد: ((آنان را به حال خود واگذار, تا در باطل خود فروروند, و بازى كنند, تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند)) (فذرهم يخوضواويلعبوا حتى يلا قوا يومهم الذى يوعدون ). بـيـش از ايـن اسـتدلال و موعظه لازم نيست , آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند, بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند, تاروز موعود آنها, روز رستاخيز, فرا رسد, و همه چيز را با چشم خودببينند!. (آيـه43)ـ سـپس به معرفى آن روز موعود پرداخته , و نشانه هائى از اين روزوحشتناك و هول انگيز را بـيـان كـرده , مـى فـرمـايـد: ((همان روز كه از قبرها بسرعت خارج مى شوند گوئى به سوى بتها مى دوند))! (يوم يخرجون من الا جداث سراعاكانهم الى نصب يوفضون ). اين تعبير سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند. (آيه44)ـ سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته , مى افزايد: ((در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده )) و خاضعانه نگاه مى كنند (خـاشعة ابصـارهم ). ((و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است )) (ترهقهم ذلة ). و در پـايان آيه مى فرمايد: ((اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد)) (ذلك اليوم الذى كـانوا يوعدون ). آرى ! ايـن همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند, و گاه مى گفتند: به فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتراست . ((پايان سوره معارج )). [ سه شنبه ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ] [ 20:8 ] [ سعید ]
سوره معارج [70] اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 44 آيه است . محتواى سوره : مـعروف در ميان مفسران اين است كه سوره ((معارج )) از سوره هاى مكى است ولى بعضى از آيات آن در مـديـنـه نـازل شده و دليل بر آن روايات زيادى است كه درتفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد. به هرحال اين سوره داراى چهار بخش است : بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر(ص ) را انكار كرد, و گفت : اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود ونازل شد (آيه 1 تا 3). در بـخـش دوم بـسـيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار درآن روز آمده است (آيات 4 تا 18). بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند (آيات 19 تا 34). بـخـش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران , و بار ديگربه مساله رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد. فضيلت تلاوت سوره : در حـديـثى از پيغمبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره ((سال ســائل )) را بخواندخداوند ثواب كـسـانـى را بـه او مـى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظمى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند)). بديهى است آنچه انسان را مشمول اين همه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايمان , و سپس با عمل همراه باشد, نه اين كه سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد. به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيـه1)ـ شـان نـزول : هـنگامى كه رسول خدا(ص ) على (ع ) را در روز غديرخم به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولا ه فعلى مولا ه ;هركس من مولى و ولى او هستم على مولى و ولى اوست . چـيـزى نـگـذشـت كـه اين مساله در بلاد و شهرها منتشر شد ((نعمان بن حارث فهرى ))خدمت پـيـامبر(ص ) آمد و عرض كرد: تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستاده او هستى دهيم ما هم شهادت داديم , سپس دستور به جهادو حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همه ايـنـهـا را نـيـز پـذيرفتيم , اما با اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان على (ع ) را به جانشينى خود مـنـصـوب كردى , و گفتى : من كنت مولا ه فعلى مولا ه ; آيا اين سخنى است از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!. پيامبر(ص ) فرمود: ((قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خداست )). ((نـعمان )) روى برگرداند در حالى كه مى گفت : ((خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو, سنگى از آسمان بر ما بباران ))!. ايـنـجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت , همين جا اين آيه و دو آيه بعد نازل گشت . تفسير:سـوره مـعـارج از ايـنجا آغاز مى شود كه مى فرمايد: ((تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد)) (سال ســائل بعذاب واقع ). (آيه2)ـ سپس مى افزايد: اين عذاب ((مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند)) (للكــافرين ليس له دافع ). (آيه3)ـ و در اين آيه به كسى كه اين عذاب از ناحيه اوست اشاره كرده ,مى گويد: ((از سوى خداوند ذى المعارج )) خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعودو عروج مى كنند (من اللّه ذى المعــارج ). از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند, خداوند به ((ذى المعارج )) توصيف شده است . آرى ! ايـن فـرشـتـگانند كه ماموريت عذاب كافران و مجرمان دارند, و همانهابودند كه بر ابراهيم خليل (ع ) نازل شدند, و به او خبر دادند كه ما مامور نابودى قوم لوط هستيم . (آيه4)ـ بـعـد از ذكـر داسـتـان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود واردبحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود, نخست مى فرمايد:((فرشتگان و روح [ فرشته مقرب خـداونـد] به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است )) (تعرج الملا ئكة والروح اليه فى يوم كـان مقداره خمسين الف سنة ). مسلما منظور از ((عروج فرشتگان )) عروج جسمانى نيست , بلكه عروج روحانى است يعنى , آنها به مـقـام قـرب خـدا مـى شتابند, و در آن روز كه روزقيامت است آماده گرفتن فرمان , و اجراى آن مى باشند. منظور از ((روح )) در اينجا همان ((روح الامين )) بزرگ فرشتگان است كه درسوره ((قدر)) نيز به او اشاره شده است . و اما تعبير به ((پنجاه هزار سال )) از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تااين حد ادامه پـيـدا مـى كـنـد, و بـا آنـچه در آيه 5 سوره سجده آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد, زيرا همان گونه كه درروايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است , و هر موقف به اندازه يك هزارسال طول مى كشد. (آيـه5)ـ در اين آيه پيغمبراكرم (ص ) را مخاطب ساخته , مى فرمايد: ((پس صبر جميل پيشه كن )) و در برابر استهزا و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش (فاصبرصبرا جميلا ). ((صـبـر جـمـيل )) به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است , و آن صبر واستقامتى است كه تداوم داشـتـه باشد, ياس و نوميدى به آن راه نيابد, و توام بابيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد, و در غير اين صورت جميل نيست . (آيه6)ـ سپس مى افزايد: ((زيرا آنها آن روز را دور مى بينند)) (انهم يرونه بعيدا). (آيه7)ـ ((و ما آن را نزديك مى بينيم )) (ونريه قريبا). آنـهـا اصـلا بـاور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همه خلايق رابرسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود, آن هم در روزى كه پنجاه هزارسال به طول مى انجامد, ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند. (آيـه8)ـ در ايـنجا بحثهاى گذشته درباره قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه يافته , مى فرمايد: ((همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود)) (يوم تكون السمـاء كالمهل ). (آيه9)ـ ((و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود)) (وتكون الجبـال كالعهن ). آرى ! در آن روز آسـمـانـها از هم متلاشى و ذوب مى شود, و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تـنـدبـادى در فـضا پراكنده مى گردد, همچون پشمى كه تندبادآن را با خود ببرد و چون كوهها رنـگـهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند, و بعد از اين ويرانى , جهانى نوين ايجاد مى گردد, و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند. (آيـه10)ـ هـنـگـامـى كه رستاخيز در آن جهان نو برپا مى شود آن چنان وضع حساب و رسيدگى به اعـمـال وحـشـتناك است كه همه در فكر خويشند,احدى به ديگرى نمى پردازد ((و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد))(ولا يسئل حميم حميما). (آيـه11)ـ نـه ايـن كـه دوسـتـان صميمى خود را در آنجا نشناسند, بلكه مخصوصا ((آنها را نشانشان مى دهند)) ولى هركس گرفتار كار خويشتن است (يبصرونهم ). مساله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد. و در ادامـه هـمين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد: وضع چنان است كه ((گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند))(يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه ). (آيه12)ـ نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد ((همسر و برادرش را)) بدهد(وصـاحبته واخيه ). (آيه13)ـ ((و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد)) (وفصيلته التى تؤويه ). (آيه14)ـ بلكه ((همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش شوند)) (ومن فى الا رض جميعا ثم ينجيه ). آرى ! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهدعزيزترين عزيزان را ـكه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند و حتى همه مردم روى زمين راـ براى نجات خود فدا كند. (آيه15)ـ ولى در جواب همه اين تمناها و آرزوها مى فرمايد: ((هرگز چنين نيست )) كه با اينها بتوان نجات يافت (كلا ). آرى ((شـعـلـه هـاى سوزان آتش است )) (انهـا لظى ) پيوسته زبانه مى كشد, و هرچيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند. (آيه16)ـ ((دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد))! (نزاعة للشوى ). (آيـه17)ـ سپس به كسانى اشاره مى كند كه طعمه چنان آتشى هستند,مى فرمايد: ((و كسانى را كه بـه فـرمـان خـدا پـشـت كردند (و از اطاعت او روى گردان شدند) صدا مى زند)) و به سوى خود مى خواند (تدعوا من ادبر وتولى ). (آيه18)ـ و آنها كه ((اموال را جمع و ذخيره كردند)) و در راه خدا انفاق نكردند (وجمع فاوعى ). به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد, يا با زبان قال كه خداوند به او داده , پيوسته آنها را صدا مى زند وبه سوى خود فرا مى خواند. [ سه شنبه ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ] [ 20:7 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||