منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
(آيـه18)ـ در ايـن آيـه از زبان مؤمنان جن به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد: ((مساجد از آن خداست , پس هيچ كس را با خدا نخوانيد(وان المسـاجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا). مـنـظور از ((مسـاجد)) مكانهائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن , مـسـجـدالحرام , و مصداق ديگرش ساير مساجد, و مصداق گسترده ترش , تمام مكانهائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند, و براى خداسجده مى كند, و به حكم حديث معروف پيغمبر(ص ) كه فرمود:. ((جـعـلت لى الا رض مسجدا وطهورا; تمام روى زمين , سجده گاه و وسيله طهور (تيمم كردن ) براى من قرار داده شده )) همه جا را شامل مى شود. و بـه ايـن تـرتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانه كعبه را بتكده ساخته بـودنـد, و بـه اعـمال مسيحيان منحرف كه به سراغ ((تثليث )) رفته و در كليساهاى خود خدايان سـه گانه را مى پرستيدند, قرآن مى گويد: تمام معابد,مخصوص خداست و در اين معابد, جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است . (آيـه19)ـ و در ادامه اين سخن براى بيان تاثير فوق العاده قرآن مجيد وعبادت پيامبر(ص ) مى افزايد: ((هنگامى كه بنده خدا [ محمد] به عبادت برمى خاست و او را مى خواند گروهى پيرامون او بشدت ازدحام مى كردند)) (وانه لما قـام عبداللّه يدعوه كـادوا يكونون عليه لبدا). تـعـبـيـر ((لـبـد)) بـيانگر هجوم عجيب مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن , و همچنين بيانگر جاذبه فوق العاده نماز پيامبر(ص ) است . (آيـه20)ـ در ايـنـجا براى تحكيم پايه هاى توحيد, و نفى هرگونه شرك كه درآيات قبل به آن اشاره شده بود, نخست به پيامبر(ص ) دستور مى دهد: ((بگو: من تنهاپروردگارم را مى خوانم (و فقط او را عبادت مى كنم ) و هيچ كس را شريك او قرارنمى دهم ))! (قل انمـا ادعوا ربى ولا اشرك به احدا). (آيه21)ـ سپس دستور مى دهد: ((بگو: من مالك زيان و هدايتى براى شمانيستم )) و هدايت به دست ديگرى است (قل انى لا املك لكم ضرا ولا رشدا). (آيه22)ـ و باز اضافه مى كند: ((بگو: (اگر من نيز بر خلاف فرماشن رفتار كنم )هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم )) (قل انى لن يجيرنى من اللّه احد ولن اجد من دونه ملتحدا). بـه اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شوداين سخنان از يـك سـو اعـتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است , و از سوى ديگر هرگونه ((غلو)) را در مـورد پيامبر(ص ) نفى مى كند, و از سوى سوم نشان مى دهدكه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كـه شـخـص پـيامبر(ص ) نيز با آن همه عظمت ملجاو پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند بـاشـد, و از سوى چهارم به بهانه جوئيهاو انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر(ص ) داشـتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند پايان مى دهد, و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خداست . (آيـه23)ـ در اين آيه مى افزايد: ((تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى اوست )) (الا بلا غا من اللّه ورسـالا ته ). ايـن تعبير شبيه چيزى است كه در آيه 92 سوره مائده مى خوانيم : ((تنها چيزى كه بر عهده پيامبر است ابلاغ آشكار است )). و در آيـه 188 سوره اعراف آمده است : ((بگو: من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم , مگر آنچه خـدا بـخواهد, و اگر از غيب باخبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم , و هيچ بدى به من نمى رسيد, من تنها بيم دهنده وبشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند)). به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه : ((هركس نافرمانى خدا و رسولش كند آتش دوزخ از آن اوست , و جاودانه در آن مى ماند)) (ومن يعص اللّه ورسوله فان له نـار جهنم خـالدين فيهـا ابدا).روشـن اسـت كـه مـنـظـور هـر گـنـهكارى نيست , بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد. (آيه24)ـ سپس مى افزايد: اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان رااستهزا مى كنند و ضعيف مـى شـمـرنـد همچنان ادامه مى يابد ((تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند, آنگاه مى دانند چه كـسى ياورش ضعيفتر, و جمعيتش كمتر است ))(حتى اذا راوا مـا يوعدون فسيعلمون من اضعف نـاصرا واقل عددا). لحن آيه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مـى كـشـيـدند, و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤمنان دلدارى و نويد مى دهد كه سرانجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد. (آيه25)ـ چون در آيات قبل اشاره به اين حقيقت شده بود كه ((استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مـى يـابد تا زمانى كه وعده الهى دائر بر عذاب فرارسد)) اين سؤال را برمى انگيزد كه اين وعده كى تحقق مى يابد؟. قرآن مجيد به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد: ((بگو: من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده (از عذاب دنيا و قيام رستاخيز) نزديك است , يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد))؟ (قل ان ادرى اقريب مـا توعدون ام يجعل له ربى امدا).ايـن عـلم مخصوص ذات پاك خداست , و او خواسته از بندگانش مكتوم بماندتا موضوع امتحان و آزمـون خـلق كامل گردد, چرا كه اگر بدانند دور است يانزديك درهر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود. بـارهـا در آيات قرآن مجيد به اين معنى برخورد مى كنيم كه هر وقت سؤال اززمان قيامت مى شد پيغمبراكرم (ص ) اظهار بى اطلاعى مى فرمود و مى گفت : علم آن مخصوص خداست . (آيـه26)ـ سـپـس در ادامـه اين بحث يك قاعده كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد, مى فرمايد: ((دانـاى غـيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد)) (عـالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا). (آيـه27)ـ سـپـس بـه عـنـوان يـك اسـتـثنا از اين مساله كلى مى افزايد: ((مگررسولانى كه آنان را برگزيده )) و از آنان راضى شده (الا من ارتضى من رسول ). آنچه را بخواهد از علم غيب به او مى آموزد, و از طريق وحى ابلاغ مى كند.((سـپـس مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد )) (فانه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصدا). و ايـن خـود يـكـى از دلائل مـعصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى وامدادهاى الهى , و مراقبت فرشتگان او, از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند. (آيـه28)ـ درا يـن آيـه كـه آخـرين آيه سوره است دليل وجود اين نگاهبانان ومراقبين را چنين بيان مـى كـند: مقصود اين است ((تا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را (بى كم و كاست ) ابلاغ كرده اند, و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد, و همه چيز را احصا كرده است )) (ليعلم ان قد ابلغوا رسـالا ت ربهم واحـاط بمـا لديهم واحصى كل شى عددا). الـبـته معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را درباره پيامبرانش نمى دانسته وبعدا دانسته است , چـه ايـن كه علم خدا ازلى و ابدى و بى پايان است , بلكه منظوراين است كه اين علم الهى درخارج تحقق يابد و صورت عينى به خود بگيرد; يعنى ,پيامبران رسالت او را عملا ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند. نكته ها: 1ـ تحقيق پيرامون علم غيب بـا دقـت در آيـات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه درزمينه علم غيب وجود دارد نـخـست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد, مانند آيه 50 و 59 سوره انعام . گـروه دوم آيـاتـى اسـت كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى ((اجمالا)) ازغيب آگاهى داشـتـند, چنانكه در آيه 179 سوره آل عمران مى خوانيم : ((چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگـاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هركس رابخواهد برمى گزيند)) (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد). و در مـعـجـزات حـضـرت مـسيح (ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((من شما را از آنچه مى خوريد, يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم )) (آل عمران /49). آيه موردبحث نيز باتوجه به استثنائى كه در آن آمده نشان مى دهد كه خداوندقسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد. از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست ,مانند آيه دوم تا چهارم سـوره روم : ((روميان مغلوب شدند ـو اين شكست درسرزمين نزديك واقع شد, اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شدـدر عرض چند سال )). اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه دراختيار آنان قرار مى گيرد, چگونه مى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود. از همه اينها گذشته , روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) اجمالا آگـاهـى از غـيب داشتند, و گاه از آن خبر مى دادند مانند خبردادن ازماجراى جنگ ((موته )) و شـهـادت جعفر, و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه درهمان لحظه وقوع , پيامبر(ص ) در مدينه مسلمانان را آگاه كرد و مانند آن در زندگى پيامبر(ص ) كم نيست . در ((نـهـج البلاغه )) نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد عـلى (ع ) اين اسرار غيب را مى دانست , مانند آنچه در خطبه 13 درمذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد: ((گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان وزمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد, تنها قله بلند مسجدتان همچون سينه كشتى در روى آب نمايان است ))!. و مانند آنچه ((كميل بن زياد)) به ((حجاج )) گفت كه ((اميرمؤمنان على (ع ) به من خبر داده كه تو قاتل منى )). اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى , و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم ؟. در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد از جمله :. 1ـ از مـعـروفـتـريـن راهـهاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و اسـتـقلالى است , بنابراين غير او مستقلا هيچ گونه آگاهى از غيب ندارند, و هرچه دارند از ناحيه خداست , با الطاف و عنايت اوست , و جنبه تبعى دارد. 2ـ اسـرار غـيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خداست و هيچ كس جزاو نمى داند مانند قيام قيامت , و امورى از قبيل آن , و قسمتى از آن را به انبيا و اوليامى آموزد. 3ـ راه ديـگـر ايـن كـه خـداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است , ولى انبيا واوليا ممكن است بـالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند, اما هنگامى كه اراده كنندخداوند به آنها تعليم مى دهد, و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خداانجام مى گيرد. 2ـ تحقيقى پيرامون آفرينش ((جن )) ((جن )) چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است ناپيداكه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده , از جمله اين كه :. 1ـ مـوجـودى اسـت كـه از شـعـله آتش آفريده شده , برخلاف انسان كه از خاك آفريده شده است (الرحمن /15). 2ـ داراى عـلـم و ادراك و تـشـخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آيات مختلف سوره جن ). 3ـ داراى تكليف و مسؤوليت است (آيات سوره جن و سوره الرحمن ). 4ـ گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (جن /11). 5ـ آنها داراى حشر و نشر و معادند (جن /15). 6ـ آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند, و بعداممنوع شدند (جن /9). 7ـ آنـها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند (جن /6). 8ـ درمـيـان آنـهـا افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند,همان گونه كه درميان انسانها نيز چنين است (نمل /39). 9ـ آنـها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند ((گروهى از جن پيش روى سليمان بـه اذن پـروردگار كار مى كردند, و براى او معبدها, تمثالها, وظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند)) (سبا/12 و 13). 10ـ خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است (حجر/27) وويژگيهاى ديگر. تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد درباره اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هـرگونه خرافه و مسائل غيرعلمى است , ولى مى دانيم مردم عوام و ناآگاه خرافات زيادى درباره ايـن مـوجـود سـاخـتـه انـد كه با عقل و منطق جورنمى آيد, و به همين جهت يك چهره خرافى و غـيرمنطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مـى شـود از جـمله اين كه آنها را با اشكال عجيب و غريب و وحشتناك , و موجوداتى موذى و پرآزار وموهومات ديگرى از اين قبيل . در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود, اصل مطلب كاملاقابل قبول است و از سـوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد, بنابراين بايد آن را پذيرفت , و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همان گونه كه ازخرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد. ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل توجه است كه جن گاهى بر يك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع مـوجـودات نـاپـيـدا را شامل مى گردد, اعم از آنها كه داراى عقل ودركند و آنها كه عقل و درك نـدارنـد, و حتى گروهى از حيوانات كه با چشم ديده مى شوند و معمولا در لانه ها پنهانند, نيز در اين معنى وسيع وارد است . شـاهـد ايـن سخن روايتى است از پيامبر(ص ) كه فرمود: ((خداوند جن را پنج صنف آفريده است : صـنـفـى مـانند باد در هوا (ناپيدا هستند) و صنفى به صورت مارها, و صنفى به صورت عقربها, و صنفى حشرات زمين اند, و صنفى از آنها مانندانسانها كه بر آنها حساب و عقاب است )). ((پايان سوره جن )). [ یکشنبه ۱۳۸۵/۱۰/۲۴ ] [ 15:34 ] [ سعید ]
سوره جن [72] اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 28 آيه است . محتواى سوره :. ايـن سـوره , چنانكه از نامش پيداست , عمدتا درباره خلق ناپيدائى به نام ((جن )) سخن مى گويد, سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام (ص ), و خضوع در برابرقرآن مجيد, و ايمان و اعتقاد آنها به معاد, و وجود گروهى مؤمن و كافر درميان آنان ومسائلى از اين قبيل است . ايـن بـخـش از سـوره نـوزده آيه از بيست و هشت آيه سوره را در بر مى گيرد, وبسيارى از عقائد خرافى را در زمينه ((جن )) اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد. در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مساله توحيد و معاد آمده است . و در آخـريـن بخش اين سوره , سخن از مساله علم غيب است كه هيچ كس ازآن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است . فضيلت تلاوت سوره : در حـديـثـى از امام صادق (ع ) آمده است : ((هركس بسيار سوره جن را بخواندهرگز در زندگى دنـيا چشم زخم جن و جادو و سحر و مكر آنها به او نمى رسد, و بامحمد(ص ) همراه خواهد بود, و مـى گـويـد: پـروردگـارا! مـن كـسـى را به جاى اونمى خواهم , و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شود)). البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره , و سپس به كاربستن آن . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. شـان نـزول : در تـفسير آيات 29 تا 32 سوره احقاف شان نزولهائى آمده بود كه با مطالب اين سوره كـاملا هماهنگ است , و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است , دو مورد از آنها را بطور فشرده نقل مى كنيم . 1ـ پـيـامـبـر(ص ) از مكه به سوى بازار ((عكاظ)) در ((طائف )) آمد, تا مردم را در آن مركز اجتماع بـزرگ بـه سوى اسلام دعوت كند, اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت , در بازگشت به محلى رسـيـد كـه آن را وادى ((جـن )) مـى گـفتند شب را در آنجاماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود, گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند, و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند. 2ـ ((ابـن عـبـاس )) مـى گـويد: پيامبر(ص ) مشغول نماز صبح بود, و در آن تلاوت قرآن مى كرد, گـروهـى از جـن در صـدد تـحقيق از علت قطع اخبار آسمانها از خودبودند صداى تلاوت قرآن محمد(ص ) را شنيدند. گـفـتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همين است , به سوى قوم خود بازگشتندو آنها را به سوى اسلام دعوت كردند. ولـى شان نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه از((عبداللّه بن مسعود)) پرسيدند : آيا كسى از شما ياران پيامبر(ص ) در حوادث شب جن خدمت پيامبر(ص ) بود؟. گـفت : احدى از ما نبود, ما شبى در مكه پيامبر(ص ) را نيافتيم , و هرچه جستجوكرديم اثرى از او نـديـديـم , از ايـن ترسيديم كه پيامبر(ص ) را كشته باشند, به جستجوى حضرت در دره هاى مكه رفـتـيـم , نـاگهان ديديم از سوى كوه ((حرا)) مى آيد, عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شديم , و ديشب بدترين شب زندگى ما بود. فرمود: دعوت كننده جن به سراغ من آمد, و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم . (آيه1)ـ در ايـن آيـه مـى فـرمايد: ((بگو: به من وحى شده كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند, سـپـس گـفته اند, ما قرآن عجيبى شنيده ايم )) (قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقـالوا انا سمعنـا قرآنا عجبا). ايـن آيـه بـه خـوبى نشان مى دهد كه طايفه ((جن )) داراى عقل و شعور و فهم ودرك , و تكليف و مـسـؤولـيـت , و آشـنائى به لغت , و توجه به فرق بين كلام اعجاز وغير آن دارند, همچنين خود را موظف به تبليغ حق مى دانند, و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند. آنـهـا حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند, زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است , و هم نفوذ و جاذبه اش , هم محتوا و تاثيرش عجيب است و هم آورنده آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست . (آيه2)ـ آنها به دنبال اين جمله , سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله , آنها را بيان كرده كه هركدام با ((ان )) شروع شده كه نشانه تاكيد است . نخست مى فرمايد: آنها گفتند: ((كه (اين قرآن همگان را) به راه راست هدايت مى كند, و لذا ما به آن ايـمـان آورده ايـم و هـرگـز كسى را شريك پروردگارمان قرارنمى دهيم )) (يهدى الى الرشد فـامنا به ولن نشرك بربنـا احدا). (آيه3)ـ بعد از ابراز ايمان و نفى هرگونه شرك سخنان خود را درباره صفات خدا چنين ادامه دادند: ((و بلند است مقام با عظمت پروردگار ما (از شباهت به مخلوقين , و از هرگونه عيب و نقص ) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است )) (وانه تعـالى جد ربنـا ما اتخذ صـاحبة ولا ولدا). (آيـه4)ـ سپس افزودند: ما اكنون اعتراف مى كنيم ((كه سفيه ما (ابليس ) درباره خدا سخنان ناروا مى گفت )) (وانه كـان يقول سفيهنـا على اللّه شططا). يعنى , سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند, و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند, و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند. و احـتـمـال دارد كـه : ((سـفيه )) در اينجا اشاره به ((ابليس )) باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نـسـبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد و از آنجا كه ((ابليس )) از جن بوده مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند, و سخن او را گزافه و شطط مى نامند. (آيـه5)ـ سـپـس افزودند: ((و ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز, برخدادروغ نمى بندند)) (وانا ظننا ان لن تقول الا نس والجن على اللّه كذبا). ايـن سـخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا ازديگران داشتند, و بـراى خـدا شـريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند:اگر ما اين مسائل را از ديگران بـدون دلـيـل پـذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود, هرگزخيال نمى كرديم كه انس و جن به خود جـرات دهـند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند, ولى اكنون به غلط بودن اين تقليد ناروا پى برديم و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم . (آيـه6)ـ سپس افزودند: يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه :((مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند, و آنها سبب افزايش گمراهى وطغيانشان مى شدند)) (وانه كـان رجـال من الا نس يعوذون برجـال من الجن فزادوهم رهقا). مـفـهـوم آيـه , مفهوم وسيعى است كه شامل هرگونه پناه بردن افرادى از انسانهابه جن را شامل مـى شود چه اين كه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجودداشتند كه معتقد بودند به وسيله طايفه ((جن )) بسيارى از مشكلات را حل مى كنند واز آينده خبر مى دهند. (آيه7)ـ اين آيه همچنان ادامه سخنان مؤمنان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند. نـخـست مى فرمايد: ((و اين كه آنها گمان كردند ـ همان گونه كه شما گمان كرديدـ كه خداوند هرگز كسى را (به نبوت ) مبعوث نمى كند)) (وانهم ظنوا كمـا ظننتم ان لن يبعث اللّه احدا). لـذا بـه انكار قرآن , و تكذيب نبوت پيامبر اسلام (ص ) برخاستند, ولى ماهنگامى كه با دقت به آيات ايـن كـتـاب آسـمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم , مبادا شما هم مانند مشركان انسانها, راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد. ايـن تـعـبـير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن , منطقش اين است وداوريش چنين , بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم (ص ) چنگ زنند. (آيـه8)ـ سپس مؤمنان جن , به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه درجهان طبيعت براى همه جـنـيـان قـابـل درك اسـت اشاره كرده , مى گويند: ((ما آسمان راجستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهاب يافتيم )) (وانا لمسناالسمـاء فوجدنـاهـا ملئت حرسا شديدا وشهبا). (آيـه9)ـ ((مـا پـيـش از ايـن بـه اسـتراق سمع در آسمانها مى نشستيم (و اخبارى از آن را دريافت مـى داشـتـيـم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم ) امااكنون هركس بخواهد استراق سمع كند, شهابى را در كمين خود مى يابد) كه او راهدف قرار مى دهد))! (وانا كنا نقعد منهـا مقـاعد للسمع فمن يستمع الا ن يجدله شهـابا رصدا). آيـا ايـن وضـع تـازه , دلـيـل بـر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلا قدرت براستراق سمع داشتيد, و الان احدى توانائى بر اين كار ندارد؟!. (آيه10)ـ سپس افزودند: با اين اوضاع و احوال ((ما نمى دانيم آيا (اين ممنوعيت ازاستراق سمع دليل بر اين است كه ) اراده شرى درباره اهل زمين شده , يا خداوندمى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد))؟ (وانا لا ندرى اشر اريد بمن فى الا رض ام اراد بهم ربهم رشدا). و بـه تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خداست يا مقدمه هدايت آنها؟. مؤمنان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه باظهور پيامبر اسلام (ص ) مقارن بوده , مقدمه هدايت انسانها, و برچيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است . اما از آنجا كه ((جن )) به مساله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوزنمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است , وگرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكا به همين مساله استراق سمع سهم بزرگى درگمراه ساختن مردم داشتند. (آيه11)ـ اين آيه همچنان ادامه گفتار مؤمنان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است , نخست از زبـان آنـهـا مى گويد: ((و در ميان ما افراد صالح و افرادى غيرصالحند و ما گروههاى متفاوتى هستيم )) (وانا منا الصالحون ومنا دون ذلك كنا طرائق قددا). اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود ((ابليس )) در ميان طايفه جن , اين توهم را بـراى عـده اى از آنـها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شر وفساد و شيطنت است , و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد. مـؤمـنـان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنهانيز حاكم است و افـرادى صـالـح و غـيـرصـالـح هر دو وجود دارند, بنابراين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد. اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را درباره جن نيز اصلاح مى كند, زيرا درتصور بسيارى از مردم واژه ((جن )) با نوعى ((شيطنت )) و فساد و گمراهى و انحراف ,همراه است , اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند, صالح و غيرصالح . (آيـه12)ـ مـؤمـنـان جن در ادامه سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند ومى گويند: ((و ما يقين داريـم هـرگـز نـمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم ونمى توانيم از (پنجه قدرت ) او بگريزيم )) (وانا ظننا ان لن نعجز اللّه فى الا رض ولن نعجزه هربا). بـنـابـراين , اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد, سخت در اشتباهيد. (آيـه13)ـ مـؤمنان جن در ادامه كلام خود مى افزايند: ((ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم )) (وانا لما سمعنا الهدى آمنا به ). و اگـر شـمـا را بـه هدايت قرآن فرا مى خوانيم , قبلا خودمان به اين برنامه عمل كرده ايم , بنابراين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم . سـپـس نتيجه ايمان را در يك جمله كوتاه بيان كرده , مى گويد: ((هركس به پروردگارش ايمان بياورد, نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم )) (فمن يؤمن بربه فلا يخـاف بخسا ولا رهقا).و هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهد, اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايد. (آيه14)ـ و در اين آيه براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان وكافران مى گويند: ما از طريق هـدايـت قـرآن مـى دانـيم ((گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند)) (وانا منا المسلمون ومنا القـاسطون ). ((هـركـس اسـلام را, اخـتـيـار كـند, راه راست را برگزيده )) و به سوى هدايت وثواب الهى گام برداشته (فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا). (آيه15)ـ ((و اما ظالمان , آتشگيره و هيزم دوزخند)) (واما القـاسطون فكـانوا لجهنم حطبا). (آيه16)ـدر آيـات گـذشته سخن از پاداشهاى مؤمنان در قيامت بود, و در اينجا سخن ازپاداشهاى دنيوى آنهاست . مـى فـرمـايـد: ((اگـر آنـهـا [ جـن و انـس ] در راه ايمان استقامت ورزند با آب فراوان سيرابشان مى كنيم ))! (وان لو استقـاموا على الطريقة لا سقينـاهم مـاء غدقا). بـاران رحـمـت خـود را بر آنها فرو مى باريم , و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اختيارشان مى گذاريم , و از آنجا كه آب فراوان است همه چيزفراوان است , و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم . اين براى چندمين بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه ((ايمان و تقوا)) نه تنها سـرچشمه ((بركات معنوى )) است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و ((بركت مادى )) نيز مى باشد. البته طبق اين آيه آنچه مايه وفور نعمت مى شود, استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان . (آيه17)ـ در اين آيه به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده ,مى افزايد: ((هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت فراوان بيازمائيم )) (لنفتنهم فيه ). و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است , و اتفاقا آزمايش بـه وسيله ((نعمت )) از آزمايش به وسيله ((عذاب )) سخت تر وپيچيده تر است , زيرا طبيعت فزونى نـعمت , سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن درلذائذ و شهوات است , و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد وميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه بطور دائم به ياد خدا باشند. و لـذا بـه دنـبال آن , مى افزايد: ((و هركس از ياد پروردگارش روى گرداند او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد)) (ومن يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباصعدا). [ یکشنبه ۱۳۸۵/۱۰/۲۴ ] [ 15:33 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |