منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


 

تذكر و يادآوري از راه انذار
« بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ! طه! مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْقُرْءَانَ لِتَشقَى...! » (۱تا۸/طه)
غرض اين سوره تذكر و يادآورى از راه انذار است كه آيات انذار آن بر آيات تبشيرش غلبه دارد و اين غلبه به خوبى به چشم مى خورد، داستانهايى را ذكر مى كند كه به هلاكت طاغيان و تكذيب كنندگان آيات خدا منتهى مى شود و حجت هاى روشنى را متضمن است كه عقل هر كس را ملزم به اعتراف به توحيد خداى تعالى و اجابت دعوت حق مى كند و به يادآورى آينده انسان از احوال قيامت و مواقف آن و حال نكبت بار مجرمين و خسران ظالمين منتهى مى گردد.
اين آيات - به طورى كه از سياقش بر مى آيد - با نوعى تسليت از رسول خدا شروع مى شود، تا جان شريف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به تعب نيندازد، زيرا قرآن نازل نشده براى اينكه آن جناب خود را به زحمت بيندازد، بلكه آن تنزيلى است الهى كه مردم را به خدا و آيات او تذكر مى دهد تا شايد بيدار شوند و غريزه خشيت آنان هوشيار گردد، آنگاه متذكر شده به وى ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، پس او غير از تبليغ وظيفه ديگرى ندارد، اگر مردم به ترس آمدند و متذكر شدند كه هيچ و گر نه يا عذاب استيصال و خانمان برانداز منقرضشان مى كند و يا اينكه به سوى خداى خود برگشت نموده در آن عالم به وبال ظلم و فسق خود مى رسند و اعمال خود را بدون كم و زياد مى يابند و به هر حال نمى توانند با طغيان و تكذيب خود خداى را عاجز سازند.
يكى از آيات برجسته اين سوره آيه شريفه: « الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى! » است كه با همه كوتاهيش مساله توحيد را با همه اطرافش متضمن است!

هدف آيه ۹ تا ۴۸ سوره طه

بيان برگزيده شدن حضرت موسي و وقايع تاريخي دعوت او
« وَ هَلْ أَتَاك حَدِيث مُوسى...! »
در اين آيات داستان موسى عليه السلام را شروع كرده، در اين سوره چهار فصل از اين داستان ذكر شده:
اول: چگونگى برگزيدن موسى به رسالت در كوه طور، كه در وادى طوى واقع است و مامور كردنش به دعوت فرعون.
دوم: با شركت برادرش او را به دين توحيد دعوت كردن و بنى اسرائيل را نجات دادن و اقامه حجت و آوردن معجزه عليه او.
سوم: بيرون شدنش با بنى اسرائيل از مصر و تعقيب فرعون و غرق شدنش و نجات يافتن بنى اسرائيل.
چهارم: گوساله پرستى بنى اسرائيل و سرانجام كار ايشان و كار سامرى و گوساله اش.
اينكه آيات مورد بحث به چه وجهى متصل به ما قبل مى شود؟ وجه اتصالش اين است كه آيات ما قبل مساله توحيد را خاطر نشان مى ساخت، اين آيات نيز با وحى توحيد آغاز شده و با همان وحى يعنى كلام موسى كه گفت: « انما الهكم الله الذى لا اله الا هو...! » و نيز كلام ديگرش در باره هلاك فرعون و طرد سامرى ختم مى شود، آيات قبلى نيز با اين تذكر آغاز مى شد كه قرآن مشتمل است بر دعوت حق و تذكر كسانى كه بترسند و با مثل اين آيه ختم مى شد كه: « الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى! »

هدف آيه ۴۹ تا ۷۹ سوره طه

بيان آغازدعوت موسي«ع» تا غرق فرعون
« قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَمُوسى...! »
اين آيات فصل ديگرى از داستان موسى عليه السلام است، كه در آن رفتن موسى و هارون نزد فرعون و تبليغ رسالتشان مبنى بر نجات بنى اسرائيل را بيان مى كند، البته جزئيات جريان را هم خاطر نشان كرده، از آن جمله مساله معجزه آوردن و مقابله با ساحران و ظهور و غلبه حق بر سحر ساحران و ايمان آوردن ساحران و اشاره اى اجمالى به بيرون بردن بنى اسرائيل و شكافته شدن آب دريا و تعقيب كردن فرعون و لشگريانش، موسى و بنى اسرائيل را و سر انجام غرق شدن فرعون، مى باشد.

هدف آيه ۸۰ تا ۹۸ سوره طه

بيان نعمت‌هاي الهي بر بني اسرائيل و گوساله پرستي آنها
« يَبَنى إِسرءِيلَ قَدْ أَنجَيْنَكم مِّنْ عَدُوِّكمْ وَ وَعَدْنَكمْ جَانِب الطورِ الأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى...! »
در اين آيات آخرين فصل از آنچه از سرگذشت موسى عليه السلام در اين سوره آمده ايراد شده است و در آن خداى تعالى جمله اى از منت هاى خود را بر بنى اسرائيل مى شمارد، مانند اينكه از قبطيان نجاتشان داد و در طرف راست طور ميعادى برايشان معين كرد و من و سلوى برايشان نازل فرمود، آنگاه اين فصل را با داستان سامرى و گمراه كردنش مردم را به وسيله گوساله پرستى، خاتمه داده است و اين قصه متصل است به داستان ميعاد در طور.
البته منظور اصلى از اين فصل بيان تعرض بنى اسرائيل است نسبت به غضب خدا كه با گوساله پرستى خود متعرض غضب الهى شدند و به همين جهت داستان را با حرف عطف واو نياورد و مانند بقيه مسائل به اشاره برگزار نكرد، بلكه اين قصه را مفصل بيان نمود.

هدف آيه ۹۹ تا۱۱۴ سوره طه

يادآوري هولهاي روز قيامت
« كَذَلِك نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سبَقَ وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن لَّدُنَّا ذِكراً...! »
اين آيات در دنباله داستان موسى عليه السلام قرار دارد كه به منظور انذار مردم، ايشان را با ياد آورى هولهاى روز قيامت تهديد مى كند!

هدف آيه ۱۱۵ تا ۱۲۶ سوره طه

بيان شرط سعادت و تيره بختي آدمي
« وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسىَ وَ لَمْ نجِدْ لَهُ عَزْماً...! »
در اين آيات داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت و بيرون شدنشان به وسوسه اى از شيطان و حكمى كه خداى تعالى در اين موقع راند كه دينى تشريع نموده سعادت و شقاوت بنى نوع آدمى را منوط به پيروى هدايت او و اعراض از آن نموده بيان مى كند.
و اين داستانى كه نام برديم در چند جاى قرآن آمده، ولى در اين سوره با كوتاهترين عبارت و زيباترين بيان ايراد شده است، به طورى كه ذيل آن شهادت مى دهد عمده عنايت در آن بيان همان حكمى است كه گفتيم به تشريع دين و ثواب و عقاب رانده، همچنانكه تفريع بعدش هم كه فرموده: « و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤمن بايات ربه...! » اين معنا را تاييد مى كند.
بله ارتباط مختصرى هم به آيات قبل دارد كه در باره توبه مى فرمود: « و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى! » چون در اين آيات متعرض توبه آدم شده است.

هدف آيه ۱۲۷ تا ۱۳۵ سوره طه

نتيجه گيري از مطالب سوره طه در آيات پاياني
« وَ كَذَلِك نجْزِى مَنْ أَسرَف وَ لَمْ يُؤْمِن بِئَايَتِ رَبِّهِ وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَشدُّ وَ أَبْقَى...! »
اين آيات، متفرقاتى است از وعد و وعيد، حجت و حكمت و تسليت خاطر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم، كه همه آنها مربوط به آيات گذشته در اين سوره و نتيجه آنها است.

 

[ دوشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۳ ] [ 22:28 ] [ سعید ]

(127){(وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‌)} (و اينچنين هر كس كه زياده‌روى كند و به آيه‌هاى پروردگارش ايمان نياورد، كيفر مى‌دهيم و عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است) (اسراف) يعنى تجاوز از حدّ.
(واو) ابتداى كلام (واو استيناف) و (كذلك) اشاره به گذشته است، كه خداوند همواره كسانى را كه از ذكر او اعراض كرده و آياتش را فراموش و ترك مى‌كردند، مواخذه مى‌كرده، چون عمل ايشان از مصاديق تجاوز از حد عبوديّت و كفر به آيات اوست، و در ادامه مى‌فرمايد عذاب آخرت از عذاب دنيا سختتر و پايدارتر است چون عذاب آخرت علاوه بر ظاهر، محيط بر باطن انسان نيز هست و دائمى و زايل نشدنى است.
(128){(أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‌)} (آيا براى آنها روشن نشد كه پيش از ايشان چه نسلهايى را كه در مساكن خود راه مى‌رفتند، هلاك كرديم، همانا در اين امر براى صاحبان خرد نشانه‌هايى وجود دارد)
مى‌فرمايد آيا كثرت هلاكت قرون گذشته كه در آباديهاى خود رفت و آمد مى‌كردند (و اهل مكّه در سفرهاى خود به مساكن عاد در احقاف يمن و مساكن ثمود و اصحاب ايكة كه در شام است و يا مساكن قوم لوط كه در فلسطين است، عبور كرده و همه آنها را ديده‌اند) طريق عبرت گرفتن و ايمان به آيات خدا را براى آنها بيان نكرده؟
با اينكه در اين صحنه‌ها آيت‌ها و نشانه‌هايى جهت اعتبار اهل خرد و صاحبان عقول وجود دارد.
(129){(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى)} (و اگر گفتار پروردگارت بر اين رانده نشده و مدتى معين تعيين نشده بود، هر آينه عذاب قرينشان بود)
يعنى اگر قضايى از جانب پروردگارت رانده نشده بود و اجلى معيّن براى ايشان تعيين نگشته بود، هر آينه هلاكت، ملازم آنها بود، چون اسراف ورزيدند و از حدّ بندگى تجاوز كردند و به پروردگارشان ايمان نياوردند. اما حكم الهى مبنى بر تأخير و امهال و نيز اجلّ مسمايى كه خداوند براى هر امّتى قرار داده جمعا علّت تامّه و باعث تأخير نزول عذاب استيصال بر ايشان است.
(130){(فَاصْبِرْ عَلى‌ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى‌)} (پس بر آنچه مى‌گويند صبر كن و پيش از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن به ستايش، پروردگارت را تسبيح گو و كناره‌هاى شب و اواخر روز نيز به تسبيح او مشغول باش، شايد كه خشنود شوى)
در ادامه مى‌فرمايد وقتى قضاى خدا چنين است كه به كفّار مهلت دهد و عذابشان را تأخير بياندازد، پس تو اى پيامبر راهى جز صبر ندارى و بايد به قضاى خدا راضى شوى و او را از آنچه از كلمات كفرآميز كه درباره‌اش مى‌گويند منزّه بدارى. و در برابر عكس العملهاى بدى كه در برابر تو نشان مى‌دهند صبر كنى و در مقابل آثار قضا و حكم خدا او را در اوقات مختلف شبانه‌روز حمد و ستايش بگويى تا شايد به واسطه اين حمد و تسبيح قدرت صبر و رضايت بر قضاى الهى را بيابى همچنانكه در آيه ديگر امر بر استعانت از صبر و نماز مى‌دهد{(اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ) «سوره بقره، آيه 153 » بعضى‌ نيز گفته‌اند به حمد و تسبيح پروردگارت مشغول باش تا شايد به مقام شفاعت و درجه رفيعى نائل گردى يا به آنچه خدا به تو وعده داده برسى و راضى شوى‌ . يعنى آن را هم معنى آيه‌{(وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‌ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً «سوره اسراء، آيه 79» و بخشى از شب را به تهجد مشغول باشى كه عملى اضافى براى توست، باشد كه پروردگارت تو را به مقامى ستايش شده (شفاعت) برانگيزد) دانسته‌اند و بعضى نيز اين اوقات ذكر شده در آيه را منطبق بر نمازهاى پنجگانه يوميّه خوانده‌اند.
(131){(وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى‌)} (ديدگان خود را به آنچه رونق زندگى دنياست و بعضى از گروههاى آدميان را از آن بهره داده‌ايم تا در خصوص آن عذابشان كنيم، نگران و خيره مكن كه روزى پروردگارت بهتر و پايدارتر است)
ظاهرا خطاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‌فرمايد چشم خود را به زينت حيات و بهجت آن كه ما اصنافى از مردم و يا عدّه معدودى از ايشان و يا زنها و مردان را به آن اختصاص داده‌ايم، تا امتحانشان كنيم و ببينيم با اين روزيها و نعمات چه مى‌كنند، مدوز و به آنها متمايل نباش، چون آنچه پروردگارت بزودى در آخرت روزى تو مى‌كند بسى بهتر و ماندنى‌تر است. ظاهرا معناى اين آيه شبيه به آيه 85 سوره توبه است كه مى‌فرمود (اى پيامبر شيفته مال و اولاد آنها نشو، چون خدا مى‌خواهد به اين وسيله آنها را در دنيا عذاب كند) و نيز آيه 88 سوره حجر كه مى‌فرمود (اى پيامبر چشمانت را به آنچه روزى بعضى از اصناف ايشان كرده‌ايم مدوز و از بابت آن اندوهگين مباش و بال تواضعت را براى مؤمنان بگشا.)
(132){(وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‌)} (و خانواده خود را به نماز خواندن وادار، و در امر نماز شكيبايى نما،
ما روزى دادن كسى را به عهده تو نمى‌گذاريم بلكه تو خود روزى خور مائى، و سرانجام نيك از آن پرهيزكاريست)
مراد از اهل، به دليل مكّى بودن آيه، فقط خديجه (س) همسر پيامبر و على عليه السّلام و يا بعضى از دختران آن حضرت مى‌باشد.
مى‌فرمايد اهل خود را به نماز دستور ده. و نماز اظهار عبوديّت بنده در برابر معبود است، آنگاه مى‌فرمايد اين دستور ما به جهت آن نيست كه ما به نماز شما محتاج باشيم و از تو روزى بخواهيم، بلكه ما از تو بى‌نيازيم و تويى كه محتاج مايى و سرانجام نيك از آن پرهيزكاريست، چون فقط اهل تقوا هستند كه به حسن عاقبت و بهشت جاويد نايل مى‌شوند.
(133){(وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى‌)} (و مى‌گويند چرا معجزه‌اى از جانب پروردگارش براى ما نمى‌آورد، مگر توضيح آن امورى كه در كتابهاى گذشته هست به سوى ايشان نيامد)
اين آيه حكايت گفتار مشركان است كه به منظور اهانت و كوچك شمردن قرآن كريم و نيز به عجز آوردن پيامبر از آوردن معجزه‌اى غير از قرآن، آن را ابراز كرده‌اند و سپس پاسخ ايشان را مى‌دهد و مى‌فرمايد: مگر شاهدى براى ايشان نيامد كه محتواى كتابهاى نخستين (تورات، انجيل و ساير كتب آسمانى) را توضيح دهد و بيان كننده آنها باشد؟ البته كه آمده و آن قرآن است كه بوسيله مردى درس نخوانده و تعليم نديده برايشان نازل شده و اين خود بزرگترين معجزه است. و يا اينكه بگوييم مگر اخبار امتّهاى گذشته برايشان نيامد كه بدانند، كسانى كه از انبياء خود معجزاتى درخواست كردند، و به آن ايمان نياوردند، آوردن آن معجزات باعث هلاكت و استيصال آنان شد، با اين حال چرا مردم امروز متنبّه نمى‌شوند و با وجود معجزه‌اى چون قرآن، درخواست معجزه ديگرى مى‌كنند؟
(134){(وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‌)} (و اگر پيش از نزول قرآن آنها را به عذابى‌ هلاكشان كرده بوديم، مى‌گفتند: پروردگارا چرا پيامبرى به سوى ما نمى‌فرستى تا پيش از آنكه ذليل و رسوا شويم آيه‌هاى تو را پيروى كنيم؟)
مى‌فرمايد: اگر ما كفار را به خاطر اسرافى كه در كفر ورزيدند، پيش از نزول بيّنه بر آنان و اتمام حجّت بر ايشان، به عذابى هلاك سازيم، آن وقت حجّت به نفع آنها و به ضرر ما قائم مى‌شد، چون آنها مى‌گفتند: خدايا چرا رسولى به سوى ما نفرستادى، تا قبل از آنكه به عذاب تو هلاك و بيچاره شويم، آيات تو را پيروى كنيم؟
(135){(قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى‌)} (بگو همه منتظرند، شما نيز منتظر باشيد كه به زودى خواهيد فهميد كه پيروان طريقه راست چه كسانى هستند و هدايت يافته كيست؟)
مى‌فرمايد: هر يك از ما و شما منتظريم، ما منتظريم كه وعده‌اى كه خدا درباره شما به ما داده، كه دين خود را بر كفر شما برترى مى‌دهد و نور خود را تمام مى‌كند، فرارسد، شما هم منتظريد، تا بلاها بر ما حاكم شود و دعوت حق، باطل گردد و هر يك از ما به سوى هدف خود سعى و تلاش مى‌كند، آنگاه به نحو تهديد مى‌فرمايد: به زودى خواهيد دانست كه كداميك از ما و شما، راه مستقيم و درست را كه او را به هدفش مى‌رساند، پيموده و كداميك به مطلوب خود نايل شده، و اين عبارت شامل وعده غيبى به فتح و پيروزى مسلمانان و پيشگويى از تسلّط ايشان است و چنانچه گفتيم براى كفّار در حكم تهديد و ارهاب است.

 


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ] [ 17:57 ] [ سعید ]

(115){(وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‌ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً)} (و به تحقيق ما پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و ما در او عزم و پايمردى نديديم)
مراد از عهد، وصيّت و سفارش است. و فرمانها را نيز به همين جهت عهدنامه مى‌گويند و (نسيان) يعنى فراموشى و آن را از ترك وظيفه كه لازمه فراموشى است كنايه مى‌آورند و (عزم) يعنى قصد جزمى.
مى‌فرمايد: سوگند مى‌خورم كه آدم را در زمانهاى پيش وصيّتى كرديم ولى او سفارش ما را ترك كرد و ما او را در حال حفظ آن جزم يا صبر بر آن وصيّت نيافتيم و اما آن عهد و سفارش با استفاده از آيات قرآن ظاهرا همان نهى از خوردن درخت ممنوعه است.
پس آنچه خداوند از بشر مى‌خواهد آزادى از تمايلات نفسانى همراه با حفظ سلوك آن و تسلّط و حكمرانى بر نفس است.
(116){(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى‌)} (آن هنگام كه به ملائكه گفتيم: آدم را سجده كنيد پس سجده نمودند جز ابليس كه امتناع ورزيد)
يعنى به ياد آر عهدى را كه ما به آدم سپرديم و آن زمانى كه ملائكه را امر بر سجده آدم كرديم، پس همگى اطاعت كردند جز ابليس كه امتناع كرد و ما اين جريان را پديد آورديم تا براى آدم معلوم شود كه چگونه عهد ما را فراموش كرد و عزم راسخ نداشت.
(117){(فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‌)} (گفتيم: اى آدم، اين شيطان دشمن تو و همسر توست مواظب باشيد كه شما را از اين بهشت بيرون نكند كه تيره‌بخت مى‌شوى)
(118){(إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى‌)} (و تو راست كه در بهشت بمانى و نه گرسنه شوى و نه برهنه)
(119){(وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى‌)} (و همانا تو در آنجا نه تشنه مى‌شوى و نه گرمازده)
(120){(فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‌)} (پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم آيا تو را به درخت جاودانگى و سلطنتى كه هرگز كهنه نمى‌شود هدايت كنم؟)
(121){(فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى‌ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‌)} (پس هر دو از آن درخت خوردند و عورتهايشان بر ايشان ظاهر شد و بنا كردند كه از برگهاى بهشت به بدنشان بچسبانند و آدم نافرمانى پروردگار خويش كرد و گمراه شد)
(122){(ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‌)} (آنگاه پس از آن، پروردگارش او را برگزيد و توبه او را پذيرفت و هدايتش كرد)
خداوند به منظور خير خواهى و ارشاد آدم به سوى خير و صلاحش به او مى‌فرمايد اين ابليسى كه از سجده بر تو امتناع كرد، دشمن شماست پس هيچ سخنى را از او نپذيريد چون او خيرخواه شما نيست و مواظب باشيد كه با غفلت از كيد و حيله او به مكرش فريفته نشويد كه در اين صورت او شما را از بهشت بيرون مى‌راند. و بعد از آن به مشقت زندگى زمينى و تكاليف آن و دشوارى معاش براى خود و همسرت دچار مى‌شوى و به شقاوت مى‌افتى (البته سبب اصلى عداوت شيطان با نوع بشر همان تقدّم دادن او بر ملائكه و جنّيان و امر به سجده براى او بوده است)
آنگاه مى‌فرمايد در بهشت، براى تو آنچنان آسايش و آرامشى است كه هرگز در آن گرسنه و برهنه نمى‌شوى و هرگز تشنه و آفتاب زده نمى‌گردى چون در بهشت اثرى از حرارت آفتاب نيست و اين امور چهارگانه را مطابق لفّ و نشر مرتب آورده تا رعايت فواصل بشود.
اما سرانجام در اثر وسوسه شيطان آدم و حوّا از آن درخت ممنوعه خوردند و در نتيجه عوراتشان يعنى آنچه انسان از ظهور آن شرم دارد برايشان نمودار شد و آنوقت كه آنها پى به عريانى خود بردند، شروع كردند تا از برگهاى بهشتى بر بدنشان بچسبانند و خود را بپوشانند لذا آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و در نتيجه از راه رشد منحرف شد اما نافرمانى آدم، نافرمانى امر ارشادى بوده نه مولوى و لذا با عصمت انبياء منافات نداشته چون عصمت انبياء به معناى آن است كه ايشان در دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم از اشتباه و خطا مصون هستند و فعل و قولشان بر حق است اما معصيّت امر ارشادى كه هيچ انگيزه‌اى جز كسب خير و منفعت مأمور و صلاح او، در آن نيست خارج از مقوله عصمت است و در واقع ترك اولى محسوب مى‌شود، و مراد از (غىّ) معناى ضد رشد است و رشد به معناى رسيدن به واقع مى‌باشد اما ضلال به معناى خروج از راه است.
پس غوايت يعنى نرسيدن به واقع و آدم بواسطه ترك اولى و خوردن از درخت ممنوعه، از حقيقت زندگى بهشتى بيرون شد و به مشقّت زندگى دنيوى دچار گشت.
(حال بنگريد كه اين لغزش نبّى خدا را به چه عاقبتى دچار كرد و بهشت را از كف داد، پس در امر گناهان صغيره سستى نورزيد و آنها را كوچك نشماريد و در كسب بهشت كوتاهى نكنيد.)
اما در نهايت خداوند توبه آدم را پذيرفت و او را براى خود برگزيد. بطوريكه هيچ كس خير خدا در او شريك نباشد و او را از مخلصين قرار داد و با مغفرت خود بسوى او بازگشت و او را به سوى خود و سلوك راه خود هدايت فرمود و منظور از هدايت، هدايت در امر دين يعنى اعتقاد حق و عمل صالح است.
(123){(قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى‌)} (فرمود: همگى پايين برويد، در حاليكه بعضى دشمن بعض ديگر خواهيد بود، پس اگر هدايتى از من بسوى شما آمد، هر كه آن را پيروى كند نه گمراه مى‌شود و نه تيره‌بخت)
آيه شريفه به نحو التفات از تكلّم به غيبت چنانچه مستلزم مقام حكم و راندن قضا است، به آدم و همسرش امر مى‌كند كه براى زندگى زمينى به زمين هبوط كنند و اين هبوط منزلتى و معنوى بود، نه آنكه تنها مراد نزول از بهشت و سقوط مادى باشد، آنگاه اشاره به اين نكته مى‌كند كه زمين دار تزاحم است و مقتضاى زندگى زمينى درگيرى و عداوت مى‌باشد و پس از آن مى‌فرمايد اگر از جانب من هدايتى براى شما آمد كه حتما هم خواهد آمد، پس هر كس آن هدايتگرى را كه به هدايت من (كه همان دين فطرى است) رهنمون مى‌شود، پيروى كند، در طريق خود گمراه نگشته و در رسيدن به نتيجه‌اى كه در عاقبت امرش هست، شقى و بدبخت و نااميد نمى‌شود.
يعنى چنين كسى هم ضلالت و شقاوت دنيايى به او نخواهد رسيد و هم آخرتى، چون هدايت الهى دين فطريى است كه خداى متعال بوسيله انبيائش مردم را به آن دعوت نموده، و دين فطرى مجموع اعتقادات و اعماليست كه فطرت آدمى آن را اقتضاء مى‌كند و سعادت هر چيز در رسيدن به همان اهدافيست كه خلقتش آن را اقتضاء مى‌نمايد و غير آن، سعادت ديگرى برايش متصوّر نيست. لذا كسى كه از دين فطرى پيروى كند هر آينه به سعادت خواهد رسيد و طعم ضلالت و شقاوت را نخواهد چشيد.
(124){(وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‌)} (و هر كس از ياد من روى گرداند، همانا برايش زندگى دشوارى خواهد بود و او را در روز قيامت كور محشور مى‌كنيم)
يعنى كسى كه با عدم پيروى از دعوت حق و برنگزيدن و عدم اتّخاذ احكام شريعت الهى، از ياد خدا روى گرداند، هر آينه در دنيا زندگى دشوار و مشقّت بارى خواهد داشت، چون كسى كه خدا را فراموش كند غير دنيا چيزى نخواهد داشت كه به آن دل ببندد، در نتيجه همه كوششهاى خود را مصروف دنيا مى‌كند و روز به روز در تحصيل دنيا و توسعه بيشتر آن مى‌كوشد، بدون آنكه به حدّى خود را محدود كند و هيچ چيزى او را آرام نمى‌كند و حرصش را فرو نمى‌نشاند لذا هر قدر هم كه دارايى كسب كند باز فقير و محتاج است و دلش علاقه‌مند به چيزهايى است كه ندارد و دائما سينه‌اش تنگى مى‌كند و ترس و اضطراب او را رها نمى‌سازد چون هميشه نگران رسيدن ناملايمات و آفات و غم و اندوهى است كه عيش او را زايل كند و همچنين از بيم حسودان و كيد دشمنان آرامش نخواهد داشت، و از طرف ديگر بيم مرگ و بيمارى و از دست دادن آنچه در دنيا كسب كرده لحظه‌اى او را رها نمى‌كند، پس او همواره در ميان آرزوهاى برآورده نشده و ترس از دست دادن داشته‌هايش دست و پا مى‌زند، در حاليكه اگر خداشناس بود و ياد خدا را فراموش نمى‌كرد، مى‌دانست كه هر چه دارد از آن خداست و بدون اذن او هيچ اتّفاقى در عالم حادث نمى‌شود و حيات واقعى و لذّات دائمى تنها در نزد اوست.
در آخر هم مى‌فرمايد او را كور محشور مى‌كنيم، يعنى همانطور كه در دنيا ديده حق بين نداشت در قيامت نيز او را طورى زنده مى‌كنيم كه راهى بسوى سعادت ابدى و بهشت جاويد نيابد.
(125){(قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى‌ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً)} (گويد: پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى در حاليكه من بينا بودم)
فردى كه از ياد حق اعراض كرده و در قيامت كور محشور شده، با تعجّب مى‌گويد:
خدايا من كه در دنيا بينا بودم، پس چرا مرا كور محشور نموده‌اى كه نمى‌توانم سعادت و فلاح و رستگارى و كرامت خود را بيابم؟
بعضى گفته‌اند چون آيات ديگر قرآن دلالت مى‌كند كه مجرمين صحنه‌هاى هول‌انگيز قيامت را مى‌بينند، اين امر با كور بودن آنها منافات دارد، لذا گفته‌اند مراد، نابينايى چشم ظاهر نيست، بلكه عدم بصيرت و نابينايى قلب است و بعضى نيز گفته‌اند مجرمين ابتدا بينا محشور مى‌شوند و بعد نابينا مى‌گردد و بعضى نيز گفته‌اند ابتدا بينا هستند بعد كور مى‌شوند و در آخر باز بينا خواهند شد اما همه اينها سخنى بدون دليل است كه از باب قياس احوال قيامت با دنيا گفته شده است، در حاليكه نظام حاكم بر آخرت غير از نظام حاكم بر دنيا و نظام معهود ذهن ماست و معلوم نيست بينا و نابينا در قيامت به عينه همان معناى دنيايى خود راداشته باشد، ما اينقدر مى‌دانيم كه مجرمان در قيامت كور محشور مى‌شوند تا سعادت اخروى و رستگارى به كرامت آخرت را نبينند و از مشاهده پروردگارشان محجوب باشند اما نامه عملشان (كه حجّت را بر آنها تمام مى‌كند) و نيز حوادث وحشت‌انگيز قيامت و عذاب آتش را به عينه خواهند ديد.
(126){(قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‌)} (خداوند گويد:
همانطور كه آيات من به نزدت آمد و تو آنها را فراموش كردى، امروز نيز فراموش شده‌اى)
مى‌فرمايد همانطور كه كور محشورت كرديم، آيات روشن ما نزد تو آمد اما تو خود را به كورى و نادانى زدى و با حالت عصيان و گناه آنها را پشت سر انداختى و از آنها غفلت كردى، به همانگونه ما نيز امروز تو را فراموش كرده‌ايم و اعتناى به تو نداريم و تو را بسوى نجات و فلاح هدايت نمى‌كنيم و اين امر براى مجازات توست‌{(وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها سزاى بدى، بديى مانند آنست)
همانطور كه در اول داستان نيز خداوند معصيت آدم را نسيان عهد خوانده بود، بنابراين داستان بهشت آدم با همه خصوصياتش مثالى است كه سرنوشت آينده همه ابناء بشر را تا روز قيامت مجسّم مى‌كند و همانطور كه نافرمانى آدم از امر پروردگار در مورد شجره ممنوعه را نسيان عهد ناميد، نافرمانى فرزندان آدم را كه ناشى از نسيان ياد خدا و آيات اوست ممثّل مى‌نمايد، منتها آزمايش آدم قبل از تشريع شريعت بود و در نتيجه نهيى كه خداوند به او فرمود نهى ارشادى و مخالفت او، ترك اولى محسوب مى‌شد، امّا آزمايش بنى آدم بعد از تشريع شرايع و در نتيجه مخالفت آنها نافرمانى از امر مولوى پروردگار است و معصيّت محسوب مى‌شود.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ] [ 17:45 ] [ سعید ]

(99){(كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً)} (اين چنين از اخبار مربوط به حوادث گذشته، براى تو بازگو مى‌كنيم و به تحقيق از جانب خود به تو ذكرى داده‌ايم.)
در اين آيه خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‌فرمايد: اين ماجراى موسى و امّت او و ساير حوادث امّتهاى گذشته را ما براى تو بيان كرده‌ايم و ما از جانب خود ذكر (يعنى قرآن كريم) را بر تو نازل كرده‌ايم كه شامل معارف متنوّعى است و در خلال داستانها و عبرتها، حقايق و اخلاقيّات و شرايع را بيان نموده است.
(100){(مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً)} (هر كس از آن روى گرداند، پس همانا او در روز قيامت بار گناهى را بردوش مى‌كشد)
مى‌فرمايد كسى كه از ذكر، يعنى قرآن روى گرداند و اعراض كند در روز قيامت ثقلى بسيار عظيم و خطير و بار گناهى بزرگ را بدوش خود حمل خواهد كرد و گناه را از جهت اينكه قائم به آنهاست، به بارى تشبيه كرد كه آدمى با همه سنگينى و مشقّت بايد آن را بدوش خود بكشد.
(101){(خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا)} (در گناهشان جاودانند و بارشان در روز رستاخيز چه بد است)
يعنى آنها در عذاب و كيفر گناهشان جاويد خواهند بود به عبارت ديگر اعمالشان در آخرت تجسّم مى‌يابد و ايشان در قيامت با عمل خودشان معذّب خواهند بود و آن عمل همواره ملازم آنهاست و بار ايشان در روز قيامت بار بسيار بديست.
(102){(يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً)} (روزى كه در صور دميده شود و در آن روز گنهكاران را كور محشور كنيم)
نفخ صور كنايه از احضار و دعوت بوده و (زرق) به معناى كبود است و چون چشمى كه نابينا مى‌شود كبود رنگ مى‌گردد، بعضى آن را به معناى كور محشور شدن مجرمين گرفته‌اند، كه البته آيه ديگرى نيز اين مطالب را تأييد مى‌كند{(وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‌
وُجُوهِهِمْ عُمْياً « سوره اسرى، آيه 97. » و آنها را در روز قيامت محشور مى‌كنيم در حاليكه كور و به رو در افتاده‌اند)
و بعضى‌ نيز آن را به معناى كبودى بدن در اثر تشنگى و خستگى دانسته‌اند.
(103){(يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً)} (كه آهسته با يكديگر مى‌گويند بيش از ده روز مكث نكرديم)
اهل محشر به جهت هول و فزعى كه به آنها دست مى‌دهد با صداى آهسته با يكديگر صحبت مى‌كنند و به صورت نجوا به يكديگر مى‌گويند قبل از قيامت، در دنيا بيش از ده روز زنده نمانديد و منظور آنها از اين گفتار، اندك شمردن عمرى است كه در دنيا نمودند، در مقايسه با خلود و ابديّتى كه نشانه‌هاى آن براى ايشان آشكار شده است.
همچنانكه در جاى ديگر مى‌فرمايد{(قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ‌ «سوره مؤمنون، آيه 113» گويند ما جز يك روز يا بخشى از يك روز درنگ نكرديم، پس از شمارندگان سؤال كن)
(104){(نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً)} (ما به آنچه ايشان مى‌گويند داناتريم، آن زمان كه بهترينشان مى‌گويد: بيش از يك روز بسر نبرده‌ايد)
مى‌فرمايد علم ما به همه احوال و اقوال ايشان احاطه دارد و راستگوترين ايشان كسانى هستند كه مى‌گويند مدت درنگ شما در دنيا جز يك روز نبوده است چون ماندن محدود در دنيا و عمر ناچيز آن در مقايسه با ابديّتى كه در عالم آخرت در پيش رو دارند ابدا قابل سنجش نيست و قدر و اندازه‌اى ندارد. لذا كسى كه آنرا يك روز بداند نسبت به كسانى كه آن را ده روز دانسته‌اند به واقع نزديكتر و راستگوتر است.
(105){(وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً)} (از تو درباره كوهها مى‌پرسند بگو، پروردگارم آن را پراكنده كند، پراكنده كردنى.)
(106){(فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً)} (و زمين را پهن نموده و هموار واگذارد)
(107){(لا تَرى‌ فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً)} (كه در آن هيچ برجستگى و انحرافى نبينى)
خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‌فرمايد: از تو درباره وضع كوهها در قيامت سؤال مى‌كنند بگو پروردگارم آنها را ذره ذرّه كرده و آن ذرّات را منتشر مى‌كند بطورى كه در جاى آن چيزى باقى نمى‌ماند و آنگاه زمين را تخت و هموار مى‌كند بصورتى كه هيچ پستى و بلندى در آن ديده نمى‌شود.
(108){(يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً)} (در آن روز از ندا دهنده محشر پيروى مى‌كنند در حاليكه هيچ انحرافى در كارشان نيست و همه صداها به احترام خداى رحمان خشوع مى‌يابد و جز صدايى آهسته چيزى نمى‌شنوى)
يعنى مردم در آن روز حشر چاره‌اى جز پيروى محض ندارند و هر چه به ايشان گفته شود انجام مى‌دهند، نمى‌توانند كمترين توقفى كنند يا سستى و مسامحه‌اى نمايند چون در آن روز به عيان مى‌بينند كه ملك و تسلّط فقط از آن خداى قهّار است و كسى شريك او نيست و شايد هم (لاعوج) به داعى برگردد يعنى داعى روز قيامت احدى را ترك نمى‌كند و همه را بدون استثناء دعوت مى‌نمايد و درباره احدى دچار خطا و نسيان نمى‌شود و در دعوت او سهل‌انگارى نمى‌كند اما احتمال اوّل مناسبتر است.
آنگاه مى‌فرمايد همه آوازها به احترام خداى رحمان خاشع مى‌شود چون هيچ كس در آن روز در مقام تمرّد و استكبار از اطاعت و پيروى نيست به همين جهت ارتفاع صداها پايين مى‌آيد و همه با حالت خشوع سخن مى‌گويند. و جز صداى آهسته و مخفى چيزى به گوش نمى‌رسد و در آن روز صداها به جهت غرق شدن در مذلّت و خوارى در برابر عظمت خداى متعال آنچنان آهسته مى‌شود كه هيچ شنونده‌اى جز صدايى خفيف، نمى‌شنود.
(109){(يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا)} (در آن روز شفاعت سودى ندارد، مگر از كسى كه خداى رحمان به او اجازه شفاعت داده باشد و سخن او را در شفاعت بپسندد)
نفى شفاعت كنايه از اين است كه قضاوت به عدل و حكم فصل بر طبق وعده و وعيد الهى محقّق و شدنيست. و هيچ عاملى نمى‌تواند جرم مجرمى را ساقط نمايد و عقوبت را از او منصرف كند.
در واقع مراد اين است كه به كسى اجازه داده نمى‌شود كه در مقام شفاعت برآيد چون در جمله بعدى به نحو استثناء مى‌فرمايد (جز كسى كه خداى رحمان به او اجازه شفاعت داده باشد و گفتار او را بپسندد)، يعنى در آنروز سخن گفتن و شفاعت منوط به اجازه پروردگار است و چنين كسى، قولش آميخته با امرى كه باعث ناخشنودى و سخط الهى باشد، نيست، يعنى در گفتار او خطا و اشتباه راه ندارد و چون مطلق بودن جمله اقتضا دارد كه به عموم حمل شود، چنين كلامى جز، از اهل عصمت صادر نمى‌شود، يعنى كسانى كه خدا دلهايشان را از پليدى شرك و جهل پاك كرده است‌{(إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «سوره احزاب، آيه 33» همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما خاندان دور كند و شما را پاكيزه نمايد، پاكيزه كردنى)
نظير اين گفتار را در تفسير آيه 105 سوره هود نيز گفتيم.
پس شفاعت منحصرا از آن اهل عصمت يا نهايتا ملحقّين به ايشان خواهد بود.
(110){(يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً)} (خداوند آنچه را قبلا فرستاده‌اند و آنچه كه به دنبال آنان مى‌رسد، مى‌داند، اما ايشان احاطه علمى به او ندارند)
اگر ضماير جمع به افراد شفاعت كننده برگردد معنا اين خواهد بود كه سخن پسنديده ايشان بر خدا مخفى نيست و علم خدا به آنها محيط است ولى آنها محيط به خدا نيستند و نمى‌توانند با كلام غير واقعى خداوند را بفريبند و اگر ضماير جمع به مجرمين برگردد، معنا اين خواهد بود كه خداوند به اعمال آنها در دنيا و نيز نسبت به حالات آنها در بعد از آن و در موقف قيامت آگاه است اما ايشان ابدا احاطه‌اى به خدا ندارند، پس خداوند ايشان را به آنچه كرده‌اند كيفر مى‌كند و آنها نمى‌توانند حكم او را ردّ كنند اين احتمال با توجه به سياق مناسبتر از احتمال اول است.
(111){(وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً)} (و چهره‌ها در برابر خداى زنده و برپا دارنده، متواضع مى‌شود و هر كس سنگينى بار ستمى را بدوش دارد نااميد مى‌گردد)
يعنى همه در برابر خداوند زنده برپا دارنده، ذليل و خوار مى‌شوند چون در آن روز آشكار مى‌شود هيچ كس مالك چيزى نيست و ملك تنها از آن خداى يگانه و قهّار است‌{(لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ) «سوره مؤمن، آيه 16» بنابراين هيچ مانعى در برابر حكم او نخواهد بود و اگر در ميان همه اسماء خدا به نام (حىّ) و (قيّوم) اشاره شد براى آن است كه مورد كلام، مردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند و وقتى زنده شدند كه تمامى اسباب دنيوى از آنها قطع شده و اين مقام مناسب با حيات مطلقه و قيوميّت خدا نسبت به هر چيز مى‌باشد.
آنگاه مى‌فرمايد هر كس كه بار ظلمى بر دوش دارد نااميد مى‌شود، يعنى مجرمينى كه ايمان نياوردند، در روز قيامت نااميدى را كه بدترين جزاست خواهند داشت، چون مؤمن هرگز در قيامت دچار نااميدى نمى‌شود و شفاعت شامل حال او خواهد شد و اگر معنا شامل عموم ظالمان باشد، ناگزير معناى خيبت، نااميدى از مطلق سعادت نخواهد بود بلكه نااميدى از آن نوع سعادتى است كه ظلم با آن منافات دارد.
(112){(وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً)} (و هر كس كارهاى شايسته كند و ايمان داشته باشد از ستم كشيدن و نقص اجر نهراسد)
اگر عمل صالح را مقيّد به ايمان كرد، به جهت آن است عمل صالح بوسيله كفر حبط و بى‌اثر مى‌شود و (هضم) به معناى نقص است.
پس مى‌فرمايد هر كس عمل صالح را با ايمان قرين كرده، بيمى از ستم ديدن نداشته باشد و بداند كه اجرى غير منقوص خواهد داشت و خداوند پاداش او را بطور تمام و كمال خواهد داد.
(113){(وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً)} (آرى اين چنين ما آن را، قرآن عربى نازل كرديم و در آن بيم دادنهاى گوناگون آورديم تا شايد پرهيز كنند و يا تذكّرى برايشان حاصل شود)
(كذلك) اشاره به خصوصيّات بيان آيات است و (تصريف) به معناى گردانيدن از حالى به حال ديگر مى‌باشد.
مى‌فرمايد، ما به اين نحو از بيان معجزه آسا، كتاب را نازل كرديم در حاليكه قرآنى خواندنى و عربى است و در آن وعيدهاى گوناگون را به صورتهاى مختلف براى كفّار بيان كرديم تا شايد دست از لجاجت و عناد بردارند و پرهيزكار شوند و يا تذكّر بيابند، يعنى احتمال خطرى در دلهايشان راه يابد، احتمال دهند كه اين قرآن حق است و در دشمنى با آن بيم خطر وجود دارد در نتيجه خشوع و خشيتى بيابند و دست از عداوت با حق بردارند، و يا ياد حق در دلشان راه يافته و ايمان بياورند، پس تقوى در اينجا به معناى عمل به طاعات و اجتناب از سيّئات نيست بلكه مراد پرهيز از عناد و لجاجت با حق است. همچنانكه در آيه ديگر مى‌فرمايد{(لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌) « سوره طه، آيه 44 » تا شايد متذكر شود يا خشيّت بيابد)
(114){(فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‌ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً)} (پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است و تو قرآن را پيش از آنكه وحى آن به تو اعلام شود با شتاب مخوان و بگو پروردگارا به دانش من بيافزاى)
اين عبارت تسبيح و تنزيه خداست از هر آنچه لايق ساحت قدس او نيست و خداوند را به صفت ملك حق توصيف مى‌نمايد، چون خدا مالك على الاطلاق است و در حقيقت منحصرا ملك و ملك از آن اوست و او ملكى است كه در ملك خود با هدايت مردم و وعده و وعيد ايشان و سپس حاضر ساختن آنها در قيامت و مجازاتشان، تصرّف مى‌نمايد و هيچ مانعى او را در تصرّفاتش منع نمى‌كند و كسى نيست كه حكمش‌ را تعقيب نمايد و مطابق حكمت بالغه‌اش در ملك خود سلطنت مى‌كند. پس او ملك است در اول و در آخر، در دنيا و آخرت و او حقّى است كه بر آنچه از ازل بوده، ثابت خواهد بود و شايد هم اين عبارت در حكم خاتمه ماجراها و مطالب گذشته با تسبيح و تعظيم باشد.
آنگاه خطاب به رسول خدا مى‌فرمايد در مورد وحى عجله نداشته باش، ظاهرا وقتى وحى قرآن به آن حضرت مى‌رسيده و قبل از اتمام وحى شروع به تلاوت آن مى‌كرده و در اين آيه آن حضرت را نهى فرموده كه از بيم فراموش كردن يا هر مطلب ديگر، قبل از اتمام وحى، آن را تلاوت نكند همچنانكه در جاى ديگر مى‌فرمايد{(لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ‌ «سوره قيامت، آيه‌هاى 17 و 16» زبانت را به خواندن آن حركت مده و عجله مكن، همانا جمع آورى آن و خواندنش با ماست)
آنگاه مى‌فرمايد به جاى تعجيل در خواندن وحى، علم بيشترى از پروردگارت طلب كن، يعنى اگر تو در قرائت آيه‌اى كه هنوز بر تو كاملا نازل نشده عجله مى‌كنى، به جهت آن است كه تا اندازه‌اى به آن علم يافته‌اى ولى به آن مقدار علم اكتفاء نكن و بگو خدايا علم مرا بيشتر كن و از خدا بخواه تا صبر بيشترى به تو دهد تا بقيه وحى را بشنوى.
اين آيه از جمله آياتى است كه مضمون روايات را كه مى‌فرمايد قرآن كريم دو بار نازل شد، يك بار نزول دفعى و يكباره و بار ديگر نزول تدريجى و آيه آيه، تأييد مى‌كند. چون اگر رسولخدا علمى به بقيّه آيه نداشتند در خواندن آن تعجيل نمى‌كردند.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ ] [ 4:37 ] [ سعید ]

(80){(يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‌)}: (اى بنى اسرائيل همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم و در جانب راست كوه طور با شما وعده نهاديم و بر شما ترنجبين و مرغ بريان نازل‌كرديم)
در اين آيه به نعمات خود در حقّ بنى اسرائيل اشاره مى‌كند كه ايشان را بعد از سالها شكنجه و محنت از شرّ فرعون و عمّالش كه دشمن ايشان بودند، نجات داد و آنها را در دريا غرق كرد و آنگاه براى نزول تورات سى شب (كه به چهل شب انجاميد) با موسى وعده نمود، كه در آنجا به ميقات پروردگارش رفت و زمانيكه در بيابانها سرگردان بودند خداوند روزى آنها را بصورت مرغ بريان و ترنجبين از آسمان فرو مى‌فرستاد.
(81){(كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى‌)}: (از پاكيزه‌هايى كه روزيتان كرده‌ايم بخوريد و در مورد آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما حلول مى‌كند و هر كس غضب من به او برسد به تحقيق سقوط كرده است)
امر در اين آيه، امر اباحى است، يعنى مى‌توانيد از اين نعمتها و روزيهاى پاكيزه بهره ببريد، امّا با كفران نعمت و عدم سپاسگزارى در مورد آنها طغيان نورزيد، همچنانكه ناسپاسى كردند و گفتند: ما بر طعام واحد نمى‌توانيم صبر كنيم‌ « سوره بقره، آيه 61 » و انواع ديگر خوراك را از خداوند طلب كردند، آنگاه فرمود اگر چنين كنيد غضب من بر شما واجب و لازم مى‌شود و غضب پروردگار، عبارتست از اينكه او اراده مكروهى را براى بنده‌اش بنمايد و اسباب رسيدن آن مكروه را بواسطه معصيت بنده، فراهم سازد. و در آخر مى‌فرمايد كسى كه غضب من در مورد او حتمى شود و غضب من به او برسد هر آينه هلاك خواهد شد.
(82){(وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‌)}: (و همانا من آمرزنده كسانى هستم كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهند و سپس هدايت شده باشند)
در اينجا وعده رحمت مؤكد بدنبال وعيد سخت آمده و خداوند خود را به صفت (بسيار آمرزنده) بودن توصيف فرموده، منتها براى كسانى كه از معصيت بسوى طاعت و از شرك به سوى توحيد رجوع نمايند و به خدا و آيات او و انبياء و رسل و احكام الهى ايمان بياورند و عمل شايسته بجا آورند يعنى مخالفت و عصيان را مبدّل به طاعت نمايند و سپس در مقام هدايت برآيند. اما معناى هدايت، آيا اين است كه در امرى كه از آن توبه كرده، گمراه نشود و دوباره مرتكب آن نگردد؟ و يا اينكه در غير آن چيزى كه از آن توبه كرده گمراه نشود؟ كه در صورت اول معناى آن اين است كه توبه از گناه نسبت به آنچه كه قبل از توبه انجام داده مفيد است و نسبت به مابعد آن فايده‌اى ندارد و در صورت دوم معناى آن اين است كه آمرزش خدا فقط نسبت به گناهانى كه از آن توبه كرده مفيد است، نه ساير گناهان، پس توبه وقتى مفيد است كه در غير آن گناه نيز گمراه نشود.
شايد هم هر دو معنا مراد باشد اما از ظاهر سياق و عطف با حرف (ثمّ) معناى اول استفاده مى‌شود كه همان ثبات و استقامت بر توبه را دلالت مى‌كند، در نتيجه برگشت معنا به همان اشتراط اصلاح در آيات ديگر است‌{(إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا)* «سوره آل عمران، آيه 89؛ سوره نور، آيه 5 » (جز كسانيكه بعد از آن توبه كرده و اصلاح نمايند)
با نظر در سيره بنى اسرائيل آشكار مى‌شود كه آنها به خداى سبحان ايمان داشته و رسالت موسى و هارون را تصديق كرده‌اند اما آنها در امر ولايت ايشان يا متوقّف بوده‌اند و يا سستى كرده‌اند و آشكار مى‌شود كه مراد از اهتداء، ايمان به رسول به وسيله پيروى از او، در امر دين و دنياست، به عبارت ديگر مراد از اهتداء، هدايت به ولايت رسول و التزام به احكامى است كه به ايشان امر مى‌كند، چون پيامبر از نفس خود مؤمنان نسبت به آنها، اولويّت دارد و تدبير امور مردم در امر دين و دنيايشان بدست اوست‌ « {(النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)}. سوره احزاب، آيه 6» و پس از او بر مؤمنان واجب است كه به آنچه او فرموده تمسك بورزند، تا گمراه نشوند و آن امر چنانچه از حديث ثقلين و نظاير آن استفاده مى‌شود، كتاب خدا و اهل بيت مى‌باشند.
(83){(وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى‌)}: (اى موسى چه چيزى تو را بر آن داشت كه از قومت جلو بيافتى؟)
(84){(قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‌ أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى‌)}: (موسى گفت:
اينك آنها به دنبال من هستند و من كه به شتاب آمدم، براى اين بود كه تو اى پروردگارم از من خشنود شوى)
مراد از قوم همان هفتاد نفرى بودند كه موسى آنها را از ميان قومش برگزيده بود، اما براى حضور در ميعاد، قبل از آنها به سوى طور شتافت و خداى تعالى در اين آيه از علّت اين تعجيل پرسش مى‌نمايد و موسى در جواب عرض كرد: پروردگارا آنها بزودى به من ملحق مى‌شوند و هم اينك دارند بدنبال من مى‌آيند اما تعجيل من براى كسب رضايت توست و تو خود به سبب حضور من داناترى.
(85){(قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ)}: (فرمود: ما از پى تو قومت را امتحان كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد)
پروردگار فرمود: ما قوم تو را پس از رفتن تو آزمايش كرديم، پس از بابت ايشان مطمئن و خاطر جمع نباش و بدان كه آنها از بوته آزمايش و امتحان درست بيرون نيامدند و مردى به نام سامرى توانست بوسيله گوساله‌اى آنها را گمراه كند و ايشان را به عبادت گوساله وادارد.
(86){(فَرَجَعَ مُوسى‌ إِلى‌ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي)}: (موسى خشمگين و ناراحت به سوى قومش بازگشت و گفت، اى قوم من، مگر پروردگارتان شما را وعده نيكو نداده بود، آيا اين مدّت برايتان طولانى نمود، يا خواستيد غضب خدا شما را بگيرد كه از وعده من تخلّف كرديد؟)
موسى عليه السّلام وقتى از ميقات برگشت و وضع را چنان ديد به سختى عصبانى و اندوهگين شد و براى آگاهى دادن و تنبيه ايشان فرمود آيا پروردگارتان به شما وعده نيكو نداد، يعنى تورات را بر شما نازل نكرد كه در آن احكام خدا آمده و عمل به آن‌ متضمّن سعادت دنيا و آخرت شما بود؟ و آيا شما را از چنگ دشمنانتان نجات نداده و شما را به نعمتهاى خود اختصاص نبخشيد؟ آيا مدت مفارقت و جدايى من به نظر شما طولانى آمد، تا آنجا كه از رجوع من نااميد شديد و نظام داخلى مجتمع شما درهم ريخت يا آنكه اراده كرديد با طغيان و رجوع از ايمان به سوى كفر و پرستش گوساله، غضب خداوند را بر خود روا سازيد و وعده‌اى را كه به من داديد تا بعد از رفتن من جانشين نيكوى من باشيد، تخلّف كرديد؟ بعضى مفسران‌ گفته‌اند: خلف كردن وعده از جانب ايشان، اين بود كه قرار بود بدنبال موسى به ميقات بروند ولى آنها تخلّف كردند و نرفتند و بعضى‌ ديگر خلف وعده را عدم اطاعت از هارون دانسته‌اند.
(87){(قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ)}: (گفتند: ما به اراده خويش از وعده تو تخلّف نكرده‌ايم اما محموله‌هايى از زيور فرعونيان با خود حمل مى‌كرديم كه آنرا در آتش افكنديم و سامرى نيز بيفكند)
احتمال ديگر در معناى آيه اين است كه ما از اموال و ملك خود چيزى براى ساختن گوساله مصرف نكرديم، تا در اين امر قصد عمدى داشته باشيم، و ليكن ما اموال و اثقال و زيورآلات قوم فرعون را حمل مى‌كرديم و چون خسته شديم آنها را انداختيم و سامرى آنها را برداشت و در كوره ريخت و با آنها، اين گوساله را درست كرد. و يا سامرى نيز مانند هر چه در دست داشت در آتش انداخت و از آنها گوساله را ساخت.
(88){(فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى‌ فَنَسِيَ)}: (و براى آنها مجسمه گوساله‌اى را بيرون آورد كه صداى گوساله داشت، گفت: اين خداى شما و خداى موسى است و ايمان را فراموش كرد)
از كلمه (اخرج) استفاده مى‌شود كه كيفيّت ساخت گوساله از نظر عامه مردم پنهان و مخفى بوده، و (جسد) به معناى جثه‌اى بى‌جان است و (خوار) يعنى آواز گوساله و از عبارت‌{(فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ ...)} استفاده مى‌شود كه در قضيه ساختن گوساله، افرادى از قوم‌ همدست سامرى بوده‌اند. و ضمير در عبارت (فنسى) بنا به گفته بعضى‌ مفسرين به موسى برمى‌گردد يعنى گفتند: اين معبود شما معبود موسى است اما موسى خودش اين معبود را فراموش كرده و با آنكه او اينجاست او به جستجوى آن به كوه طور رفته و بعضى ديگر ضمير آن را به سامرى ارجاع داده‌اند. يعنى سامرى بعد از آنكه به پروردگار يكتا ايمان آورده بود، او را فراموش كرد و عملى انجام داد كه قوم را گمراه ساخت.
(89){(أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً)}: (آيا نمى‌ديدند كه گوساله سخنى به آنها نمى‌گويد و برايشان سود و زيانى ندارد؟)
اين دسته از آيات گوساله پرستان را سرزنش و ملامت مى‌نمايد به اينكه چرا چيزى را پرستيدند كه مى‌ديدند جوابگوى حاجاتشان نيست و دعايشان را مستجاب نمى‌كند و نمى‌تواند هيچ نفعى را متوجه ايشان نموده و يا ضرر و شرّى را از آنها دور كند؟
و حال آنكه از ضروريات عقل آنست كه رب و معبود بايد بتواند دعاى عابد و پرستنده خود را مستجاب كند و مالك نفع و ضررى براى او باشد.
(90){(وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي)}: (و به تحقيق هارون قبلا به ايشان گفته بود، اى قوم من همانا شما بوسيله اين گوساله به فتنه افتاده‌ايد، پروردگار شما فقط خداى رحمان است، از من پيروى كنيد و مطيع فرمانم باشيد)
مجددا براى توبيخ آنها و تأكيد بر جرمشان مى‌فرمايد اينها گذشته از اينكه از حكم عقلشان پيروى نكردند، به آنچه وصىّ پيامبرشان گفت، نيز اعتنايى ننمودند، چون او حقيقت امر را براى آنها باز گفت، كه اين گوساله فتنه و وسيله آزمايشى است كه شما فريب آن را خورده‌ايد و پروردگارتان خداى عزّ و جلّ است و واجب است كه از من پيروى كنيد و مطيع امر من باشيد تا شما را هدايت كنم اما آنها سخن آنجناب را رد كردند و اعتنايى به گفتار حقّ او ننمودند.
(91){(قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى‌)}: (ما همچنان آن را عبادت مى‌كنيم تا زمانيكه موسى به سوى ما باز گردد)
يعنى بنى اسرائيل در جواب هارون گفتند: ما همچنان به اين گوساله پرستى ادامه مى‌دهيم و دست از عبادت آن برنمى‌داريم تا زمانيكه موسى بيايد و ببينيم او درباره گوساله چه مى‌گويد و چه فرمانى مى‌دهد.
(92){(قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا)}: (اى هارون وقتى ديدى كه ايشان گمراه شدند، مانع تو چه بود)
(93){(أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي)} (كه از من متابعت كنى، آيا فرمان مرا عصيان كردى؟)
موسى خطاب به هارون كه خليفه و وصىّ او در ميان قومش بود، فرمود: چه چيز تو را از پيروى طريقه و روش من، كه جلوگيرى قوم از ضلالت و تعصّب در راه خدا بود، بازداشت؟
آيا از دستور من كه به تو گفته بودم از راه مفسدان پيروى مكن، نافرمانى كردى؟
(94){(قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي)} (هارون گفت: اى پسر مادرم ريش و سر مرا نگير، من بيم داشتم تو بگويى كه ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار مرا نكردى)
هارون عليه السّلام براى تحريك عواطف موسى عليه السّلام از لفظ (يابن امّ) استفاده مى‌كند تا شايد غضب او فروكش كند و از اينكه فرمود{(لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي)} معلوم مى‌شود كه موسى از شدّت غضب و خشم، موى سر و ريش هارون را گرفته تا او را تنبيه كند و بزند، اما هارون مى‌گويد: من اگر مى‌خواستم از گوساله پرستى آنها ممانعت كنم، جز عدّه اندكى از من پيروى نمى‌كردند و در نتيجه وحدت كلام بنى اسرائيل از بين مى‌رفت و ميانشان دو دستگى مى‌افتاد و چه بسا كار به كشت و كشتار مى‌كشيد و من به ياد سفارش تو افتادم كه مرا فرمان اصلاح دادى و لذا ترسيدم كه بگويى: تو فرمان مرا گوش ندادى و از امر من پيروى نكردى و ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، به همين دليل هم وقتى ديدم‌ اكثريّت قريب به اتّفاق آنها، گوش به سخنان من نمى‌كنند دست از پافشارى برداشتم.
(95){(قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ)} (گفت: اى سامرى، امر عظيم و بزرگ تو چيست؟)
يعنى موسى عليه السّلام بعد از فراغت از بازخواست هارون از سامرى مى‌پرسد، اى سامرى امر بزرگى كه آوردى چه بود؟ چه چيز تو را به اين امر واداشت؟
(96){(قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي)} (گفت: چيزى را كه آنها نديدند من ديدم و از جاى پاى فرشته مرسل مشتى برگرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم و نفسم اينچنين اين امر را براى من بياراست)
در معناى اين آيه ميان مفسّران اختلاف وجود دارد، بعضى گفته‌اند اينكه سامرى گفت من چيزى را ديدم كه ديگران نديدند مرادش، ديدن جبرئيل در هنگام غرق كردن فرعونيان بود و مراد از (اثر رسول) مشتى از خاك زير پاى جبرئيل است كه سامرى آن را برگرفته و در قالب گوساله انداخته است و بعضى ديگر گفته‌اند مراد از (اثر رسول)، همان زيورهاى فرعونيان است كه موسى امر به حمل كردن آنها نموده بود و سامرى مى‌خواهد بگويد: من مقدارى از آن اموال رسول را گرفتم و ريخته‌گرى كردم و در اين باره علم و اطلاعى داشتم كه سايرين نداشتند و به هر جهت مى‌گويد اين امر را نفسم براى من آراست و فريب نفسم باعث شد كه من مرتكب اين عمل شوم.
(97){(قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى‌ إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً)} (گفت: برو كه نصيب تو در زندگى اين است كه هر كس به تو نزديك شود،مرتب بگويى: با من تماس نگير و براى تو وعده‌ايست كه از آن تخلّف كرده نمى‌شوى، به خدايت كه پيوسته كمر به خدمتش بسته بودى نگاه كن كه آن را بسوزانيم و خاكسترش را به دريا بريزيم و آن را بطور كامل پراكنده سازيم)
موسى عليه السّلام بعد از اثبات جرم سامرى و اعتراف او، مجازاتش را بيان مى‌كند، ابتدا حكم به طرد او از ميان اجتماع مى‌نمايد و او را از صحبت و هم‌نشينى با ساير مردم طرد مى‌نمايد و بعضى گفته‌اند اين سخن نفرين او به جان سامرى است كه در اثر آن سامرى مبتلا به درد بى‌درمان (عقام) شد كه هر كس به او نزديك مى‌شد به تب شديدى مبتلا مى‌گشت و ناگزير هر كس مى‌خواست به جانبش بيايد، فرياد مى‌زد نزديك من نشو و بعضى‌ گفته‌اند كه مبتلا به مرض وسواس شد بطوريكه از همه مردم وحشت داشت و مى‌گريخت و فرياد مى‌زد: لامساس يعنى با من تماس نگيريد.
و آنگاه به او وعده هلاكت و سرآمد عمرش را مى‌دهد يا او را نفرين مى‌كند بعضى‌ نيز گفته‌اند كه مراد از آن عذاب آخرت است.
آنگاه فرمود به اين گوساله‌اى كه مى‌پرستيدى و كمر به عبارت و خدمت آن بسته بودى نظاره كن، و ببين كه چگونه آن را مى‌سوزانيم و نابود مى‌كنيم و سپس خاكستر آن را در دريا مى‌پاشيم، بعضى گفته‌اند چون گوساله جاندار نبوده و از جنس طلا بوده است مراد از حرق آن اين است كه آن را با سوهان براده كنند و سپس براده آن را در دريا بپاشند.
(98){(إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً)} (همانا منحصرا معبود شما خداى يكتاست كه هيچ معبودى جز او نيست و علم او به همه چيز احاطه دارد)
اين عبارت بقيه كلام موسى عليه السّلام خطاب به سامرى و بنى اسرائيل است كه با اين كلام به آنها مى‌فهماند كه هيچ چيز، نه گوساله و نه غير آن، هرگز شريك خدا نيست، و با اين سخن كوتاه، بر دو مسأله به لطيف‌ترين وجهى استدلال كرده است اولا: اينكه معبودى جز خدا نيست، چون او اللّه است. و دوم: اينكه الهى غير خدا براى آنها نيست، زيرا جز او پروردگارى نيست چون او اللّه است و از صفات او اين است كه هر چيز كه شيى‌ء ناميده مى‌شود معلوم اوست يعنى علم خداوند بر همه چيز احاطه دارد.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ شنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ ] [ 11:59 ] [ سعید ]

(70){(فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‌)}: (پس ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم).
يعنى پس از ديدن معجزه موسى و اينكه مشاهده كردند چگونه عصاى او مبدّل به اژدهايى شد كه همه مارهاى آنها را بلعيد، قدرت الهى ايشان را ذليل كرد و خيره‌كنندگى نور حق، آنها را بى‌اختيار نمود و از خود اراده‌اى نداشتند و به ناگاه به سجده افتادند گويا شخصى ديگر آنها را به سجده انداخت و آنگاه آنها براى شهادت به امر ربوبيّت خداى واحد و امر رسالت موسى و هارون، در يك جمله گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.
(71){(قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‌)}: (فرعون گفت: قبل از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟ همانا او بزرگ و سركرده شما است كه به شما سحر تعليم داده پس هر آينه دست‌ها و پاهايتان را در جهت عكس يكديگر قطع مى‌كنم و به تنه‌هاى درخت خرما آويزانتان مى‌كنم تا بدانيد عذاب كداميك از ما سختتر و پايدارتر است) (تصليب) يعنى به دار زدن.
فرعون به منظور تهديد ساحران به نحو استفهام انكارى به آنها مى‌گويد چرا قبل از اجازه من به او ايمان آورديد و شايد هم جمله خبرى باشد كه به منظور تقرير جرم بيان شده باشد، يعنى شما بدون اجازه من به او ايمان آورديد. و بعد دست به تهمت مى‌زند، و مى‌گويد شما با يك توطئه سياسى نقشه كشيده‌ايد و اين موسى رئيس و سركرده شما ساحران است كه شما از او تعليم گرفته‌ايد و همه اين برنامه‌ها نقشه بوده تا او سحر شما را باطل كرده و شما ايمان بياوريد تا مردم نيز بدنبال شما ايمان بياورند و طريقه نيكوى خود را رها كنند و آنوقت شما غالب شويد و هدف فرعون از اين تهمت نيز، شوراندن‌ مردم بر عليه موسى عليه السّلام و ساحران بود. همچنانكه در ابتدا نيز با تهمت اينكه موسى و هارون مى‌خواهند قبطيان را از مصر بيرون كنند قصد كرد تا مردم را بر عليه آندو تحريك نمايد.
سپس در مرحله بعدى آنها را به شدّت تهديد مى‌كند و به ايشان وعده عذابى سخت مى‌دهد و مى‌گويد دست و پايتان را از جهت مخالف يكديگر قطع مى‌كنم و شما را از تنه درخت نخل به دار مى‌آويزم تا بدانيد كه من قادر بر عذاب و رساندن سختترين شكنجه‌ها به شما مى‌باشم و مسلّط بر شما هستم.
(72){(قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى‌ ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا)}: (ساحران گفتند: ما هرگز تو را بر اين معجزاتى كه به سوى ما آمده و بر آنكه ما را آفريده ترجيح نمى‌دهيم، هر چه مى‌خواهى بكن، كه فقط به زندگى اين دنياى ما لطمه مى‌زنى).
اين آيه حكايت گفتار ساحران در جواب فرعون است كه در لفظ بليغ و در مفهوم وزين و در معنا بسيار بعيد و در منزلت رفيع است و گفتاريست كه علم و حكمت از آن فوران مى‌كند.
همين ساحرانى كه تا مدتى قبل قلبهايشان آكنده از هيبت فرعون بود، با مشاهده معجزه موسى و درك اينكه اين امر سحر نيست، آنچنان واله و شيداى حقيقت گشته‌اند كه با كمال شجاعت با فرعون محاجّه مى‌كنند و مى‌گويند ما هرگز تو و آنچه را كه فعلا از مال دنيا و لذائذ فانى آن در اختيار دارى و عزّت و زينتهاى ظاهرى آن را كه جز يك سراب باطل بيش نيست، بر آيات و معجزاتى كه به سوى ما آمده (مانند عصا و يد بيضاء) و بر خداى قادرى كه ما را ايجاد كرده و ما ولايت او را برگزيده‌ايم و به عزّت او عزيز شده‌ايم، ترجيح نمى‌دهيم و ما غير از خداى عزّ و جلّ از هيچ چيز و هيچ كس نمى‌ترسيم، پس تو كه بواسطه جهلت غرّه شده‌اى و نفست اين اعمال را برايت زينت داده هر چه مى‌خواهى انجام بده و كوتاهى نكن اما بدان كه تو نمى‌توانى در نفوس تصرّف كنى و ايمان ما وابسته به اجازه تو نيست، نهايت امر اين است كه تو مالك ابدان ما باشى‌ و در آن تصرّف نمايى و در اين دنياى فانى به بدن ما آسيب برسانى، ولى ما اين ضرر دنيوى را در مقابل سود اخروى و نعمات باقى آن با جان و دل مى‌پذيريم چون آخرت دار بقاء است و سود اخروى ملاك سعادت يا شقاوت ابدى خواهد بود.
آرى اينچنين عظمت فرعون و زينتهاى دنيوى او در نظر نفوسى كه حق را با همه علّوش دريافته بودند، ساقط گشته بود و به همين دليل هم شجاعانه در برابر تهديد او پايدارى كردند.
(73){(إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‌)}: (ما به پروردگارمان ايمان آورده‌ايم تا گناهان ما را و اين جادوگريى، كه ما را وادار به آن نمودى بيامرزد، كه خداوند بهتر و پايدارتر است)
اين آيه تعليل آيه قبل است، يعنى اگر ما خداى يكتا را كه پروردگار و خالق ماست بر تو اختيار كرديم و به او ايمان آورديم براى اين بود كه او گناهان ما را بپوشاند و آن سحرى كه تو ما را وادار به آوردنش كردى بيامرزد، چون گفتيم كه ساحران با موعظه موسى متعظّ شدند و قصد سحر كردن نداشتند اما فرعون در گفتگو و نشست محرمانه با ايشان، با وعده و وعيد آنها را وادار به مقابله با موسى كرد.
آنگاه در دنباله مطلب و به منظور تعليل فراز اول آيه گفتند: خداوند بهتر و پايدارتر است يعنى اگر ما آمرزش الهى را بر احسان و پاداش تو ترجيح داديم براى اين بود كه آمرزش خدا و نعم او هم بهتر است و هم دوام بيشترى دارد و او منشاء همه خيرات است. پس ملاك خيريّت و كمال و بقاء از آن خداست و همه صفات كماليّه در نزد اوست. به همين دليل هم در آخر از نام جلاله (اللّه) استفاده كردند كه به معناى ذات مستجمع جميع صفات كماليّه است.
پس اين كلام در عين كوتاهى مشتمل بر يك حجّت بالغه است و معناى ضمنى آن اين است كه: ما تو را بر خدايى كه ما را آفريده ترجيح نمى‌دهيم چون او خالق ماست و ما به او، به دليل اينكه رب مالك و مدبّر ما است ايمان آورديم و خدا خير است چون اللّه ذات دارنده تمامى كمالات است.
(74){(إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى‌)}: (همانا هر كس با حالت گنهكارى نزد پروردگارش رود، جهنمى برايش خواهد بود كه در آن نه مى‌ميرد و نه زندگى مى‌كند) يعنى اگر آمرزش خدا براى ما اهميّت دارد و ما را وادار به ايمان مى‌كند به جهت آنست كه: كسى كه خدا او را نيامرزد قهرا مجرم و گناهكار است و كسى كه با حالت جرم و گناه به ديدار پروردگارش حاضر شود جهنّمى خواهد داشت كه در آنجا با وجود آنهمه عذاب، نه مى‌ميرد كه از عذاب رها شود و نه بواسطه آن عذابها مى‌تواند زندگى درستى داشته باشد و از نعمت حيات بهره ببرد چون در آنجا چيزى كه باعث خوشى زندگى باشد نيست و چيزى كه بدان اميدوار باشند وجود ندارد تا آدمى بواسطه انتظار نيل به آن خير، تلخى عذاب را تحمّل كند.
(75){(وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‌)}: (و كسى كه با ايمان به پيشگاه او رود و كار شايسته كرده باشد، ايشان مرتبت‌هاى رفيع دارند)
(76){(جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى)}: (بهشتهاى جاويد كه در آن جويها روان است اين پاداش كسى است كه پاك نهاد باشد)
اين دو آيه، آثار ايمان و عمل صالح را توصيف مى‌كند، همچنانكه آيه قبلى آثار جرم را كه بدنبال كفر و گناه بروز مى‌كند بيان مى‌كرد و هر سه آيه در پاسخ به وعده و وعيد فرعون است، يعنى اگر تو ما را از عذاب سخت مى‌ترسانى، عذاب پروردگار در حق افراد مجرم سختتر و پايدارتر است و اگر به ما وعده پاداش و تقرّب مى‌دهى بدان كه پاداش پروردگار براى افراد مؤمنى كه عمل شايسته بجا مى‌آورند بسيار بالاتر و برتر است چون نعمتهاى اخروى پايدار و دائمى است و خداوند اين نعمات را براى كسانى قرار داده كه خويش را تزكيه نموده‌اند. يعنى به نحوى صالح، نفس خود را بارور كرده‌اند و آن را از رذايل اخلاقى زدوده و به زيور فضايل اخلاقى آراسته‌اند و با اعتقاد حق و عمل صالح زندگى كرده‌اند.
(77){(وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى‌ مُوسى‌ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى‌)}: (و به تحقيق به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه حركت ده و براى آنها در دريا راهى خشك پديد آور و از تعقيب دشمنان نترس و بيم نداشته باش)
مى‌فرمايد به موسى وحى نموديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر و با عصايت به دريا بزن تا راه خشكى در آن گشوده شود و از دنبال كردن و تعقيب دشمن در بيم و هراس نباش كه هيچ كس نمى‌تواند تو را تعقيب كند و به تو برسد.
(78){(فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ)}: (پس فرعون با سپاهش آنها را تعقيب كردند و از فرو گرفتن دريا رسيد به ايشان، آنچه رسيد)
(79){(وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى‌)}: (و فرعون قوم خود را گمراه ساخت و هدايت نكرد)
قرآن براى مجسّم كردن هول و وحشت منظره غرق شدن فرعونيان از ابهام استفاده فرموده، چون ايشان زمانيكه بدنبال موسى و قومش قدم در طريقى گذاشتند كه در دريا گشوده شده بود و زمانيكه قوم موسى از جانب ديگر آن طريق بيرون شده بودند، ناگهان آب از همه طرف آنها را احاطه كرد و ايشان را در برگرفت بطوريكه هيچ يك از آنها نجات نيافت. آنگاه مى‌فرمايد: فرعون قومش را گمراه كرد، يعنى ايشان را در موضع هلاكت قرار داد و چنين نبود كه ادعا مى‌كرد كه آنها را هدايت خواهد كرد چون فرعون سابقا به قوم خود گفته بود{(وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ من شما را جز به راه رشد راهنمايى نمى‌كنم) و خداوند با اين كلام گفتار او را تكذيب مى‌نمايد و آيا طاغوتها قومشان را جز به چنين سرنوشتى هدايت مى‌كنند؟!


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ جمعه ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ] [ 13:2 ] [ سعید ]

(56){(وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى‌)}: (و به تحقيق همه آيات خويش را به او نمايانديم، امّا او تكذيب كرد و سرباز زد)، ضمير به فرعون باز مى‌گردد، يعنى خداوند همه آيت‌هاى خود را بدست موسى عليه السّلام به فرعون ارائه كرد، (از قبيل يد بيضاء و عصا و ...) امّا فرعون به جاى آنكه ايمان بياورد و دعوت حق را لبيك گويد، آنها را انكار كرد و زير بار نرفت و از تسليم در مقابل حق ابا نمود.
(57){(قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى‌)}: (گفت: اى موسى آيا تو براى اين نزد ما آمده‌اى كه با جادوى خود ما را از سرزمين خودمان بيرون كنى؟)، فرعون ابتدا موسى را به سحر متّهم كرد و معجزات او را سحر خواند، تا مجبور به اقرار و اعتراف به صدق دعوت او و آياتش نگردد، و در مرحله بعدى او را متّهم كرد كه مى‌خواهد، نژاد قبطى را از سرزمينشان (يعنى مصر) بيرون كند و اين تهمتى سياسى است كه بوسيله آن مى‌خواست افكار عمومى قبطيان را عليه موسى عليه السّلام و دينش تحريك كند و او را دشمن ملّت معرفى نمايد و وى را فردى خائن و وطن فروش وانمود كند كه مى‌خواهد با نقشه‌هايش آنها را از وطن و آب و خاكشان بيرون كند و كسى كه وطن ندارد زندگى هم نخواهد داشت.
(58){(فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً)}: (ما نيز هر آينه جادوئى مانند آن براى تو خواهيم آورد، بين ما و خودت در مكانى معيّن و مسطح وعده گاهى بگذار كه از آن تخلّف نكنيم)، (موعد) به قرينه آيه بعدى اسم زمان و (خلف وعده) به معناى عمل نكردن به مقتضاى وعده است و (مكان سوى) يعنى مكانى كه در وسط مسافت يا در نقطه مسطحى باشد، به هر حال فرعون سوگند مى‌خورد كه در برابر معجزه موسى سحرى بياورد تا حجّت او را قطع و اراده‌اش را باطل كند و مى‌گويد: حالا بين ما و خودت روزى را در مكانى وعده بگذار كه نه ما تخلّف كنيم و نه تو و يا مكانى را معيّن كن كه ميان ما و شما باشد و يا مكانى مسطح و صاف را معيّن نما.
(59){(قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى)}: (موسى گفت: وعده‌گاه شما روز عيد باشد كه مردم در نيمروز مجتمع شوند)، مراد از (يوم الزينة) روزى بود كه مصريان همچون روز عيد خود را زينت مى‌كردند و شهر را آذين مى‌بستند)، (حشر ناس) يعنى بيرون كردن مردم از محل استقرارشان و بسيج دادن ايشان و (ضحى) به معناى وقت پراكنده شدن نور آفتاب در روز است، موسى فرمود: موعد شما روز عيد زينت است به شرط حضور جمعيت مردم در هنگام ظهر و اين شرط براى آن بود كه همه‌ مردم در اين امر حضور داشته باشند و در روشنايى آفتاب همه چيز را ببينند و اين امر مبالغه در امر تحدّى و مبارزه‌طلبى است كه اعتماد به نفس و ايمان به حقانيّت آن حضرت را افاده مى‌كند.
(60){(فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى‌)}: (پس فرعون رفت و نيرنگ خويش را فراهم كرد و باز آمد)، ظاهرا فرعون از مجلس مذاكره برخاست و رفت تا خود را براى موعد آماده كند و ساحران را جمع نمايد و كليّه وسايلى را كه براى اجراء نقشه‌اش به آنان محتاج است و عمّال و ياران خود را آماده كند و آنگاه بازگشت و به ميعاد آمد.
(61){(قالَ لَهُمْ مُوسى‌ وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‌)}: (موسى به ايشان گفتت: واى بر شما به خدا افترا نزنيد كه شما را به عذابى هلاك كند و هر كه افترا زند نااميد مى‌شود).
(ويل) كلمه عذاب و تهديد است و (سحت) يعنى كندن و استيصال و هلاك، موسى عليه السّلام خطاب به فرعون و ساحران و اعوان و انصارش مى‌فرمايد، واى بر شما (عذاب خداوند بر شما باد) كه آيات الهى را سحر مى‌خوانيد و دعوت الهى را به تهمتى سياسى دفع مى‌كنيد و مى‌گوييد هدف ما بيرون راندن مردم از وطنشان است و واى بر شما كه مى‌پنداريد معجزه را با سحر خود مى‌توانيد دفع كنيد، ولى اينها افتراء بر خدا نيست، بلكه مراد از افتراء دروغ بر خدا، اعتقاد به اصول بت‌پرستى از قبيل الوهيت آلهه و شفاعت آنها و نسبت دادن تدبير عالم به آنهاست. سپس در ادامه مى‌فرمايد اگر چنين اعمالى را مرتكب شويد خداوند شما را به جرم شركتان به عذابى هلاك مى‌كند و اينكه عذاب را نكره آورده براى دلالت بر شدّت و عظمت آن است.
و در نهايت فرمود: كسى كه افتراء بزند نااميد مى‌شود، يعنى از رسيدن به نتيجه‌اى كه آرزويش را دارد مأيوس مى‌گردد، چون افتراء از دروغ است و اسباب كاذبه هرگز انسان را به مسببّات حقيقى و آثار صادقه هدايت نمى‌كند و نتايج آن صلاحيّت بقاء ندارد و انسان را به سوى سعادت سوق نمى‌دهد بلكه در عاقبت آن جز شومى و خسران چيزى نخواهد بود.
(62){(فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‌)}: (پس در كارشان بين خود مناقشه و نزاع كردند و آهسته نجوا نمودند).
ظاهرا موعظه موسى اثر خود را نموده، چون كلام حق همواره در قلبها مؤثر واقع مى‌شود و كسى نمى‌تواند به آن اشكال و خرده‌اى بگيرد، در نتيجه ميان فرعون و ايادى او و ساحران در رابطه با سخنان موسى و امر او منازعه‌اى واقع مى‌شود و براى رفع اين اختلاف و از ميان برداشتن اين رسوائى و نزاع داخلى كه باعث شكست آنها خواهد بود، با يكديگر خلوت كردند و پنهانى به گفتگو و مشورت پرداختند.
(63){(قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى‌)}: (گفتند: اينها دو جادوگرند كه مى‌خواهند با جادويشان شما را از سرزمينتان بيرون كنند و آيين خوب شما را از بين ببرند).
(64){(فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌)}: (پس نيرنگتان را فراهم كنيد، آنگاه صف بسته و آماده بياييد. كه در آن روز هر كه برتر شود رستگار مى‌گردد).
نهايتا اعوان و انصار فرعون و ساحران پس از مشورتهاى محرمانه چنين تصميم گرفتند كه اين مواعظ موسى را مسكوت بگذارند و با توجه به سخن فرعون و تهمت او گفتند: اينها دو مرد ساحر هستند كه مى‌خواهند شما قبطيان را از سرزمينتان بيرون كنند و سعادت شما را زايل نمايند و خطر ديگر آنها براى شما اين است كه با غلبه ايشان بر شما، طريقه برگزيده و سنّت قوميتان كه همان دين و ثنيّت است كه قرنها در ميان شما حاكم بوده، از بين مى‌رود و از آنجا كه مردم همواره به وطن خود علاقه‌مند هستند و كيش و مذهب خود را نيز مقدّس مى‌شمارند هر دوى اين موارد به منظور تحريك و شوراندن آنها بر عليه موسى و هارون (عليهما السلام) بيان شده است.
و با اين سخنان در واقع رسول بودن و استناد ايشان به غيب را نفى كرده‌اند و قصدشان نابود كردن دعوت آنها بوده و راه چاره را در اين دانسته‌اند كه فكرها و كيدها را جمع كنند و اختلاف را كنار بگذارند و همه به صورت يك صف واحد در برابر موسى و دعوتش ايستادگى كنند تا نيرومند شوند و بتوانند در برابر او پيروز و سربلند گردند، چون امروز در اين مقابله هر كس برنده شود رستگار است.
ظاهرا ساحران اوّلين افرادى بودند كه در اثر مواعظ موسى عليه السّلام آثار اختلاف در ميانشان ظاهر شد اما فرعون با وعده و وعيد آنها را نسبت به مقابله با موسى عليه السّلام تحريك كرد و به آنها گفت كه اگر غالب شويد شما را اجرت مناسب خواهم داد و به درگاه خود مقرّب مى‌نمايم.
(65){(قالُوا يا مُوسى‌ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‌)}: (گفتند: اى موسى تو مى‌افكنى يا ما اوّل بيافكنيم؟)
ساحران به واسطه اعتمادى كه به سحر خود داشتند، گفتند: اى موسى تو سحر خود را ابتدا مى‌كنى يا ما آغاز كنيم؟ و حق اختيار و انتخاب را به موسى واگذار كردند.
(66){(قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‌)}:
(موسى گفت: شما بيافكنيد و آن وقت در اثر جادوى آنان به نظر او رسيد كه ريسمانها و عصاهايشان راه مى‌روند).
موسى عليه السّلام بواسطه دلگرمى و اعتماد به وعده الهى ميدان را براى ايشان بازگذاشت تا آنها هر چه در توان دارند، بياورند و ابدا مضطرب و نگران نبود.
پس ايشان نيز فورا آنچه از سحر در چنته داشتند آشكار كردند و به خيال موسى و ساير تماشاگران چنين رسيد كه گويا آن طنابها و چوبدستيها حركت مى‌كنند. همچنانكه در جاى ديگر فرمود{(سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ‌ «سوره اعراف، آيه 116» ديدگان مردم را جادو كرده و آنها را خيره ساختند.)
(67){(فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى‌)}: (و موسى در نفس خود به ترس افتاد).
(68){(قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى‌)}: (گفتيم مترس: همانا تو برترى).
يعنى با ديدن سحر ساحران موسى در نفس خود احساس يك خوف خفيف را نمود، يعنى ترس خفىّ كه چندان قابل اعتنا نبود، ترسى آنى و زودگذر كه در اثر مشاهده‌ سحر آنان گمان كرد، سحر ايشان نيز دست كمى از معجزه او ندارد اما اين احساس خوف مستقر نگشت و خداوند به او اطمينان بخشيد و به منظور تأييد و تقويت او، وى را از ترسيدن نهى كرد و فرمود: نترس چون تو از هر جهت مافوق آنهايى و حق با توست و آنچه ايشان مى‌آورند سحر و باطل است، تو عقيده حقّى دارى اما آنها به خرافه معتقدند و تو با خدائى، اما پشتگرمى ايشان به فرعون است و بدان كه همواره حق غالب است و جائى براى ترس وجود ندارد.
(69){(وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‌)}: (و آنچه به دست راست دارى بيانداز تا آنچه را ساخته‌اند ببلعد، فقط نيرنگ و جادويى است كه ساخته‌اند و جادوگر هر جا باشد رستگار نمى‌شود).
در اين آيه موسى مأمور مى‌شود كه عصاى خود را بيفكند تا همه آنچه را آنها ساخته بودند ببلعد و اينكه بجاى تصريح به عصا فرمود: آنچه به دست دارى براى اشاره به نكته لطيفى است كه هيچ چيزى حقيقتى ندارد جز آنچه خدا بخواهد پس اگر اراده كند آنچه در دست موسى است عصا باشد، عصا مى‌شود و اگر اراده كند مار شود، مار مى‌شود و موسى از نزد خود چيزى ندارد. اما اينكه فرمود{(تَلْقَفْ ما صَنَعُوا)} براى اين بود كه جنگ ميان ايشان و قدرت مطلقى كه دنباله‌اش اراده‌اى است كه موجودات در اينكه چه حقيقتى داشته باشند تابع آن هستند، واقع شده بود و بديهى است كه كيد ايشان باطل شده و كلمة اللّه پيروز و غالب خواهد شد و خداوند به اين ترتيب موسى عليه السّلام را از نظر ظاهرى نيز بر ايشان غالب نمود همچنانكه از نظر باطن و حقيقت نيز، امر او معجزه بود، ولى كيد ايشان جز سحر و جادو چيزى نبود به همين دليل هم در ادامه فرمود{(إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ)} يعنى آنچه اينها ساختند فقط نيرنگ جادوگرى بود كه باطل را در نظر و خيال مردم بصورت حقيقت جلوه‌گر ساختند، اما در واقع اين امر يك خيال بيش نبود و در آخر فرمود{(لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‌)} اين جمله به منزله كبرايى است براى صغرايى كه در جمله قبلى بيان شده بود و اثبات مى‌كند كه آنچه از سحر ساحر عايد او مى‌شود فقط خيال تماشاگران است و حقيقت و فلاح و سعادتى در يك امر موهوم نيست.
چون باطل فانى شدنيست و اگر هم مدّت اندكى امور را زينت دهد و خود را شبيه حق بنمايد، در نهايت حق، باطل را محو و سركوب مى‌سازد، همچنانكه عصاى موسى، سحر ساحران را بلعيد و نابود كرد.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ پنجشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۹ ] [ 15:57 ] [ سعید ]

(49){(قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى‌)}: (فرعون گفت: اى موسى پروردگار شما كيست؟).
(50){(قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‌)}: (موسى گفت: پروردگار ما كسى است كه خلقت هر چيزى را به آن داد و سپس آن را هدايت كرد)، با اين كلام فرعون خواسته از ربوبيّت خداى سبحان تغافل كند و وانمود كند كه نمى‌داند اللّه پروردگار خودش نيز هست، لذا گفت: پروردگار شما كيست؟!
از اصول مسلّم بت‌پرستان اين است كه قائل به آفريدگارى براى عالم هستند، امّا چون او را بسيار بالاتر از عقل و وهم مى‌دانند، فكر مى‌كنند بايد براى تقرّب به درگاه او به بتها و الهه‌ها و پادشاهان متوسّل شد و آنها را عبادت كرد تا آنها نزد خدا شفاعت كنند، لذا اينكه فرعون گفت: پروردگار شما كيست، مقصودش انكار آفريدگار عالم نبود، بلكه منظورش اين بود كه بفهمد الهه موسى و فرعون كيست؟ و آيا آندو غير از بتها و الهه‌ها و خود فرعون، معبود ديگرى را عبادت مى‌كنند؟ چون مردم بت‌پرست در زمان فرعون ملائكه و جنّ و سلاطين بزرگ را عبادت كرده و آنها را مظاهر عظمت خدا مى‌دانستند، ولى در عين حال معبود بودن يك سلطان را مانع از اين نمى‌دانستند كه خود او نيز معبود ديگرى داشته باشد، فرعون هم از يك طرف معبود مردم بود و از سوى ديگر براى خودش الهه و ربّى داشت كه او را عبادت مى‌كرد.
موسى در جواب فرعون مى‌گويد: پروردگار ما كسى است كه وجود خاصّ هر چيزى را به او افاضه كرده و سپس او را به سوى كمال مطلوبش هدايت نموده، يعنى او را به مطلوب رسانيده و يا لااقل راهى كه به سوى مطلوب او منتهى مى‌شود به او نشان داده، پس مراد از هدايت، هدايت همه اشياء عالم به سوى مطلوبشان و هدايت بسوى همان هدف و غايتى است كه به خاطر آن خلق شده‌اند، يعنى پروردگار عالم كسى است كه ميان همه موجودات رابطه برقرار كرده و وجود هر موجودى را با تجهيزات آن يعنى قوا و ابزار و آثارى كه بوسيله آن به هدفش منتهى مى‌شود، با ساير موجودات مرتبط نموده است.
و از آنجا كه كلمه (ثمّ) نوعى تأخير را مى‌رساند معلوم مى‌شود كه سير و حركت هر چيزى رتبه بعد از خلقت و وجود اوست، گو اينكه همين تأخّر رتبى در موجودات جسمانى كه وجودشان به نحو تدريجى است، تأخّر زمانى هم به خود مى‌گيرد.
لذا هدايت در اينجا همان هدايت عمومى است كه دامنه‌اش همه موجودات را فرا گرفته و اين هدايت مصداق تدبير است و كسى كه تدبير موجودات و هدايت آنها منسوب و منتهى به اوست همان كسى است كه موجودات را خلق كرده و هر وجودى و هر صفت وجوديى منتهى به او و قائم به وجود اوست.
پس اين آيه مشتمل بر برهانيست كه ربوبيّت مطلقه و منحصره را براى خداى تعالى اثبات مى‌كند، چون خلقت موجودات فرع بر مملوكيّت آنها در نزد خداى سبحان است كه او مالك تدبير ايشان نيز هست.
ولى هدايت انسان به طور خاصّ و به عنوان جزئى از عالم وجود، جز با نبوّت و معاد تمام نمى‌شود.
لذا خداى متعال، خدائيست كه به هر يك از موجودات آنچه را كه با زبان استعداد طلب مى‌كرد، بخشيده و سپس آن را با همين وسيله به وجود و يگانگى خود هدايت و ارشاد فرموده.
(51){(قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‌)}: (فرعون گفت: پس حال نسلهاى گذشته چيست؟) از آنجا كه پاسخ موسى مشتمل بر هدايت عمومى بود كه در خصوص بشر جز از راه نبوّت و معاد صورت نمى‌گيرد، لذا فرعون با ناباورى به استبعاد مسأله معاد پرداخت و گفت: امّتها و اقوام ادوار گذشته كه مردند و نابود شدند و هيچ اثر و خبرى از آنها نيست، چه حالى دارند و چگونه پاداش و كيفر اعمال خود را ديدند، با اينكه در عالم هستى هيچ نام و نشانى از آنها نمانده است، آيا اينها دوباره خلقتى جديد خواهند داشت تا جزاى اعمالشان را دريافت كنند؟!
(52){(قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‌)}: (گفت علم آن در نزد پروردگار من، در كتابيست و پروردگارم نه فراموش مى‌كند و نه خطا مى‌كند)، موسى عليه السّلام به فرمايش خداوند، در جواب فرعون علمى مطلق و محيط بر همه تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات مى‌كند، علمى كه هيچ چيز از آن فوت نمى‌شود و آميخته با جهل و قابل فنا نيست، و از سوى ديگر علم مذكور را مقيّد به كتاب كرد تا بر ثبوت و محفوظ بودن آن تأكيد كند و بفهماند كه حالت آن علم تغيير نمى‌كند و كتاب را نكره آورد تا به عظمت آن از حيث وسعت احاطه و دقتش اشاره كرده باشد بطوريكه هيچ كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آنرا شمرده و به آن احاطه دارد.
در واقع برگشت معناى آيه به اين است كه پاداش و كيفر مردمان گذشته براى كسى دشوار است كه به آن علم نداشته باشد، امّا براى پروردگار من كه عالم به حال آنهاست و هيچ خطا و تغيير و زوالى و غيبتى در علمش راه ندارد، اشكال و استبعادى ندارد.
و عبارت (لا يضلّ ربّى)

جهل ابتدايى را از خدا نفى مى‌كند و عبارت (لا ينسى) جهل بعد از علم را نفى مى‌نمايد، چون (ضلال) يعنى قصد هدفى با پيمودن راهى كه به آن منتهى نمى‌شود و (نسيان) يعنى خروج شى‌ء از علم، بعد از آنكه داخل در علم بوده، پس خداوند عالم به قرون گذشته است و بعد از علم، ديگر جهل به ساحت او راه ندارد و ايشان را مطابق استحقاقشان جزا مى‌دهد.
(53){(الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى)}: (آنكه زمين را براى شما گهواره‌اى قرار داد و براى شما در آن راهها كشيد و از آسمان آبى فرو فرستاد كه بوسيله آن انواع مختلف گياهان را بيرون آورديم)، از مظاهر هدايت الهى آنست كه انسان را در زمين مستقّر فرمود و او را به حيات زمينى زندگى بخشيد تا انسان در طول زندگى زمينى توشه حيات اخروى و سماوى خود را فراهم كند، مانند طفلى كه در گهواره قرار مى‌گيرد و براى زندگى در مرحله بالاتر رشد و تربيت مى‌شود.
و نيز خداوند براى انسان در روى زمين راههايى قرار داد تا از طريق آن جادّه‌ها به مقاصد حيات دنيوى خود نائل شود و نيز آگاه شود كه بايد از طريق پيمودن راههاى عبوديّت به همان هدفى كه براى آن خلق شده، كه همان تقرّب به خداى تعالى و دخول در جوار كرامت است، نايل گردد.
و نيز خداوند از آسمان آب باران را نازل كرد كه همه آبهاى روى زمين از آن تأمين مى‌شود و به وسيله آن آب انواع و اصناف گياهان نزديك به هم را رويانيد و انسانها را به طريقه بهره‌بردارى و خوردن از آنها راهنمايى نمود تا با تغذيه از آن بدنهايشان استقامت بيابد و عقلهايشان از طريق اين نعم به ربوبيّت خداى واحد استدلال نمايد و اين از معجزات است كه همه انواع گياهان مختلف از يك آب واحد سيراب مى‌شوند و در كليّه موارد فوق آيات و معجزاتى هست كه هر صاحب خردى را به سوى هدايت خدا و ربوبيّت او راهنمايى مى‌كند.
(54){(كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‌)}: (بخوريد و حيوانات خود را بچرانيد كه در آن براى اهل خرد عبرتهاست)، مى‌فرمايد: از اين انواع نباتات بخوريد و به هدايت الهى بهره‌مند شويد و حيوانات خود را نيز از آنها تغذيه كنيد تا با تغذيه از ايشان زندگيتان دوام يابد، همانا در اين نعمتها براى اهل خرد نشانه‌هائى هست و اگر عقل را نهى ناميد براى آنست كه عقل، انسان را از پيروى هواى نفس نهى مى‌كند.
(55){(مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‌)}: (ما شما را از زمين آفريديم و بدان باز مى‌گردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مى‌آوريم)، يعنى در زمين يكدوره كامل از هدايت بشر صورت مى‌گيرد، چون ابتداى خلقت انسان از زمين است و در نهايت عمر، بدنش به آن باز مى‌گردد و جزئى از آن مى‌شود و در قيامت براى بازگشت به سوى خدا از زمين بيرون مى‌آيد.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ] [ 20:8 ] [ سعید ]
 

(38){(إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ ما يُوحى‌)}: (هنگامى كه به مادرت آنچه را بايد وحى كرديم).
(39){(أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‌ عَيْنِي)}: (كه او را در صندوق بگذار و او را به دريا بيانداز، تا دريا او را به ساحل بياندازد و دشمن من و دشمن او، او را بگيرد و از جانب خود محبوبيّتى بر تو افكندم تا تحت نظارت من تربيت شوى).
(40){(إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‌ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‌ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ يا مُوسى‌)}: (آن زمان كه خواهرت رفت و گفت: آيا شما را به كسى راهنمايى كنم كه او را تكفّل كند؟ و تو را نزد مادرت بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و تو يك نفر را كشتى و ما تو را از گرفتارى نجات داديم و امتحانت كرديم، امتحانى دقيق و چند سالى در ميان اهالى مدين اقامت كردى، آنگاه اى موسى به موقع آمدى!)، مراد از وحى، در اينجا، الهام است، يعنى نوعى احساس ناخودآگاه كه در بيدارى يا خواب دست مى‌دهد، پس اين وحى، غير از وحى نبوّت است، به هر جهت به مادر موسى الهام شد كه موسى را در صندوقى قرار دهد و او را در دريا بياندازد، (البته مراد در اينجا رود نيل است)، تا دريا او را به كناره ساحل بياورد، يعنى خداوند به نحو امر تكوينى به دريا امر كرده كه او را به ساحل بياندازد و اين امرى محقّق است و آنگاه فرعون كه دشمن خداست و با ادّعاى الوهيّت با خداوند محاربه‌ نموده و نيز دشمن موسيست، و با كشتن اطفال ذكور قصد داشت موسى را از بين ببرد، همين فرعون او را از دريا مى‌گيرد و چون فرزندى ندارد، او را به فرزندى خود مى‌پذيرد و خداوند اين محبّت موسى را در قلب فرعون قرار مى‌دهد تا از كشتن او صرف نظر كرده و موسى را چنان دلربا و خواستنى قرار مى‌دهد كه هر كس او را مى‌ديد، به وى علاقه‌مند مى‌شد و به اين ترتيب موسى در خانه فرعون و تحت نظارت پروردگارش پرورش يافت و فرعون زير نظر پروردگار به موسى احسان كرد، چون خداوند همراه موسى و مراقب حال او بود و به جهت مزيد توجّه و محبتّى كه نسبت به او داشت از امر او غفلت نمى‌كرد، در واقع مى‌خواهد بفرمايد: كه اى موسى تو در دست فرعون و تحت سلطه او بودى، امّا به علّت توجّه و عنايت من هرگز او نمى‌توانست قصد شرّ يا ضررى نسبت به تو بنمايد.
و نيز آن زمانى كه خواهرت در جستجوى خبرى از تو بود و ديد كه عمّال و كارگزاران فرعون در جستجوى دايه‌اى هستند كه تو را شير دهد و خواهرت به ايشان گفت: آيا مى‌خواهيد شما را به زنى راهنمايى كنم كه او را كفيل شود، يعنى هم شير بدهد و هم حضانت و نگهدارى كند؟ و به اين ترتيب تو را به مادرت بازگردانديم تا خوشحال شود و از فقدان تو اندوهگين نباشد و همه اين امور بدست ما و منتّى از جانب ما بود.
و بار ديگر زمانيكه تو يكى از قبطيان را اشتباها با مشتى به قتل رساندى و از بيم گرفتارى از مصر فرار كردى و به مدين رفتى و ما تو را با ابتلاء به خوف و فرار از قصاص و غربت و دورى از خانواده و وطن آزموديم و اين فتنه‌ها جهت خالص كردن تو بود همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى‌شود، پس وقوع اين فتنه‌ها منتّى از جانب خدا بود، به هر حال مى‌فرمايد: تو چند سالى در ميان اهالى مدين ماندگار شدى و گلّه گوسفندان شعيب را چوپانى كردى و آنگاه با مقدارى علم و تجربه عملى كه در آنجا كسب كرده بودى به مصر آمدى منظور از (قدر) يعنى آن مقدار علم و عمل و تجربه‌اى كه موسى از ابتلائات وارده در نجات از غم و خروج از مصر و ماندن در مدين كسب كرده بود، و همه اين موارد منتّ‌هاى الهى بر موسى عليه السّلام است و خداوند اين امتنان خودرا
به منظور احترام موسى با ندا كردن او خاتمه داد و فرمود:
(41){(وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي)}: (و تو را خاصّ خويش نمودم)، (اصطناع) يعنى تحقّق بخشيدن احسان و وقتى مى‌گويند، فلان شخص را اصطناع كردم، يعنى آنقدر به او احسان كردم كه او را به من نسبت مى‌دهند و مى‌گويند او صنيع و نمك پرورده توست.
پس اصطناع موسى به اين است كه خداوند او را براى خود اختصاص داد و او را براى خود خالص قرار داد، يعنى اى موسى همه نعمتهايى كه در اختيار توست از من و از ناحيه احسان من است و غير من كسى در آن شراكت ندارد، پس تو خالص براى من هستى.
(42){(اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي)}: (تو و برادرت معجزات ما را ببريد و در امر ياد كردن من سستى مورزيد)، در اينجا امرى را كه به تنهايى به موسى نموده بود مجددا تأكيد مى‌كند ولى اينبار موسى و هارون را مورد خطاب قرار مى‌دهد و مى‌گويد: با آيات من به نزد فرعون برويد و چون در آن زمان تنها دو معجزه به موسى عليه السّلام اعطا شده بود، اين جمله وعده جميلى است كه به زودى و در موقع لزوم با آيات و معجزات ديگر نيز او را تأييد خواهد نمود، و آنگاه مى‌فرمايد: در ذكر من يعنى در امر دعوت به ايمان به من، هرگز سستى و كوتاهى نكنيد.
(43){(اذْهَبا إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌)}: (به سوى فرعون برويد، همانا كه او طغيان نموده).
(44){(فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‌)}: (و با او به نرمى سخن بگوييد تا شايد متذكّر شود و پند گيرد و يا بترسد)، در اينجا نيز مجددا امر سابق را خطاب به هر دو نفر تأكيد نمود و فرمود: هر دو بسوى فرعون برويد، چون او از حدّ خود تجاوز كرده و آنگاه تذكّر مى‌دهد كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، چون همين امر، يعنى گفتار ملايم و پرهيز از خشونت، از واجبترين واجبات در امر دعوت و تبليغ است و سپس متذكّر شدن و اندرز پذيرى و يا ترس و خشيّت فرعون را آرزو مى‌نمايد و اين اميد و آرزو در مقام محاوره قائم است، نه آنكه قائم بر خداى تعالى كه‌ عالم به همه حوادث عالم است، باشد، تذكّر يعنى قبول يادآورى و التزام به مقتضيّات حجّت تذكّر دهنده و ايمان به آن و خشيّت به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است، پس بازگشت معنا به اين است كه با فرعون به نرمى سخن بگويد، شايد كه ايمان بياورد يا لااقل بعضى از خواسته‌هاى شما را اجابت كند و نزديك به ايمان آوردن گردد، (بايد دانست امر به بندگى كشاندن بنى اسرائيل يك حكم سياسى بود كه فرعون آنرا از بيم ازدياد نسل و غلبه ايشان انجام مى‌داد و در راه مملكت دارى و سياست هرگز طاغوتها و سركشان تاريخ، ابايى از انجام حرائم وحشيانه ندارند، چنانچه فرعون با ستمگرى و خونخوارى تمام اولاد ذكور بنى اسرائيل را مى‌كشت و اولاد اناث را براى خدمتكارى زنده نگه مى‌داشت).
(45){(قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‌)}: (گفتند: پروردگارا ما بيم داريم، در آزار ما شتاب كند يا طغيانش افزون شود)، موسى و هارون گفتند: پروردگارا ما بيم آن داريم كه فرعون در عقوبت ما تعجيل كند و قبل از اتمام دعوت و اظهار معجزه ما را عذاب كند و يا در ظلم خود از حدّ تجاوز كرده و با تشديد عذاب بنى اسرائيل و جرأت بر ساحت ربوبى، اين بار دست به اعمالى شنيعتر بزند و طغيانش افزوده شود و چنانچه گفتيم، خوف يعنى احتراز از شرّ، كه امرى ناپسند نيست و منافاتى با ساحت نبوّت ندارد.
(46){(قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‌)}: (فرمود: مترسيد كه من با شما هستم، مى‌شنوم و مى‌بينم)، يعنى پروردگار به ايشان فرمود از عقوبت و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم و آنچه بگويد مى‌شنوم و آنچه عمل كند مى‌بينم و شما را يارى كرده و تنهايتان نمى‌گذارم در واقع در اين آيه وعده تأمين و نصرت به آن دو مى‌دهد، پس جمله اوّل (لا تخافا) وعده امان است و جمله دوّم تعليل آن امان است، يعنى حالا كه من حضور دارم و مى‌بينم و مى‌شنوم ديگر موردى براى ترس و بيم شما وجود ندارد كه اين جمله كنايه از مراقبت و نصرت است.
(47){(فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌)}: (پس نزد فرعون آمدند و گفتند:
ما دو فرستاده از جانب پروردگار تو هستيم، بنى اسرائيل را با ما روانه كن و عذابشان مكن، ما به تحقيق با معجزه‌اى از جانب پروردگارت آمده‌ايم و درود بر آنكس كه از هدايت پيروى كند)، در اين آيه مجددا دستور به رفتن نزد فرعون تكرار شده، البته بعد از وعده نصرت و امان و همچنين در اينجا رسالت آن دو را رسما بيان فرموده و آن اين است كه نزد فرعون روند و او را به ايمان و دست برداشتن از عذاب بنى اسرائيل دعوت كنند و پيشنهاد نمايند كه بنى اسرائيل را اجازه دهد تا با آنها به هر جا خواستند بروند، ايشان با بيان اينكه رسول پروردگار هستند به فرعون فهماندند كه پرودگار يكتا پروردگار او نيز هست، و وقتى اللّه ربّ باشد ديگر ربوبيّتى براى فرعون نخواهد بود.
و در جمله‌{(فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ)} تكليفى فرعى را متوجّه شخص فرعون نمودند و سپس با جمله‌{(جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ)} براى اثبات رسالتشان استناد به حجّت كردند و با نكره آوردن آيت دلالت بر عظمت آيت و مبهم بودن عدد آن و وضوح دلالتش بر رسالت نموده‌اند و سپس در مقام خداحافظى و تحيّت و براى اشاره به اينكه بگويند ما ديگر حرفى نداريم و رسالت ما همين بود كه گفتيم، فرمودند: درود بر آنكه از هدايت پيروى كند و اين كلام خلاصه محتواى دعوت دينى است كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت و سعادت را پيروى مى‌كنند، شامل مى‌شود و چنين افرادى در مسير زندگى به هيچ مكروهى بر نمى‌خورند، نه در دنيا و نه در آخرت.
(48){(إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‌ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)}: (و به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس باد كه تكذيب كند و روى بگرداند)، اين آيه در مقام تعليل آيه سابق است يعنى اينكه ما بر پيروان هدايت سلام كرديم، براى آن بود كه خداى سبحان به ما وحى كرده كه عذاب (يعنى ضدّ سلام) سرنوشت محتوم كسانيست كه آيات خدا و يا دعوت حقّ را كه همان هدايت است، تكذيب كنند و از آن روى گردان شوند و در اين آيه تقريع و كنايه‌اى نسبت به فرعون و آنچه از زخارف دنيوى كه او به آنها آراسته شده وجود دارد، كه بر شنونده مخفى نيست.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ] [ 15:44 ] [ سعید ]

(24){(اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌)}: (به سوى فرعون برو كه همانا او طغيان كرده است)، آيات قبلى مقدمه رسالت بود و اين جمله امر بر فرمان رسالت است و خطاب به موسى مى‌فرمايد: به سوى فرعون برو كه او با ظلم و عداوت، از حدّ خود تجاوز نموده، (يعنى ظلم و ستم را از حدّ گذرانده و از روش بندگى عدول كرده و ادّعاى خدايى نموده است).
(25){(قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي)}: (موسى گفت: پروردگارا سينه‌ام را بگشاى).
(26){(وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي)}: (و كارم را بر من آسان كن).
(27){(وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي)}: (و گره از زبان من باز كن).
(28){(يَفْقَهُوا قَوْلِي)}: (تا گفتارم را بفهمند).
(29){(وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي)}: (و براى من وزيرى از خانواده‌ام مقررّ فرما).
(30){(هارُونَ أَخِي)}: (هارون، برادرم را).
(31){(اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي)}: (و پشت من را به وجود او محكم كن).
(32){(وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي)}: (و او را شريك كارم نما).
(33){(كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً)}: (تا تو را تسبيح بسيار گوييم).
(34){(وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً)}: (و تو را بسيار ياد كنيم).
(35){(إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً)}: (همانا تو به حال ما بينا بوده‌اى).
در اين يازده آيه متن درخواستهاى موسى از پروردگارش را نقل مى‌كند و اين امور، وسايلى است كه موسى در امر رسالت خود به آن محتاج بوده.
در چهار آيه اوّل موسى تقاضاى شرح صدر و گشايش زبان نموده تا به اين ترتيب بتواند بار رسالت را بر دوش بكشد و وحى الهى را تحمّل كند و آن را به صورتى رسا به مردم ابلاغ نمايد و نيز از خدا مى‌خواهد تا اين امر دشوار را بر او آسان كند و همه موانعى را كه بر سر راه تفهيم آن وجود دارد برطرف نمايد تا مردم قول او را درك كنند، سپس از خداوند درخواست وزيرى از اهل خود مى‌نمايد، وزير از ريشه (وزر) به معناى كسى است كه بار سنگين ملك را بدوش مى‌كشد و وزير مانند كوهيست كه پادشاه در آراء و احكام خود به او پناه مى‌برد، پس موسى از پروردگارش درخواست مى‌كند كه وزيرى از خاندانش براى او قرار دهد و سپس به نام او تصريح مى‌كند، و مى‌گويد: منظورم هارون برادرم مى‌باشد، و اگر چنين درخواستى را مطرح كرد براى آن بود كه امر رسالت امرى همه جانبه و دشوار بود كه او به تنهايى خود را قادر بر احاطه به جميع اطراف آن نمى‌ديد، لذا تقاضا كرد تا خداوند هارون برادرش را وزير او قرار دهد تا در امر رسالت با او مشاركت كرده و بعضى جوانب آن را اداره كند و پشت او را محكم نمايد و از او پشتيبانى كند و بار سنگين او را تخفيف دهد و او را تأييد نمايد و مراد از مشاركت در امر، مشاركت در تبليغ است، نه مشاركت در وحى و اين مشاركت در تبليغ به معناى شركت در اشاعه دين بعد از تماميّت دعوت به وسيله پيامبر نيست، چون در اين صورت اين نحو مشاركت اختصاصى به هارون ندارد، بلكه هر فرد مؤمنى مكّلف به اشاعه دين و دعوت و ارشاد سايرين است، پس هارون در اصل دعوت دين و از همان ابتداى رسالت موسى، شريك او بود و از طرق صحيحه از هر دو طائفه شيعه و سنّى نقل شده كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم همين دعا را در حقّ علىّ بن ابيطالب عليه السّلام نمود و فرمود: اى على تو براى من مانند هارون نسبت به موسى هستى، غير اينكه بعد از من نبيّى نخواهد بود.
آنگاه در تعليل اين درخواست خود مى‌فرمايد: براى آنكه تو را تسبيح بسيار گوئيم و تو را بسيار ياد كنيم، يعنى ما هر دو در بين مردم و در مجامع عمومى مردم را به سوى ايمان به خدا دعوت نموده و او را از شرك منزّه مى‌داريم و در آخر مى‌فرمايد: همانا تو نسبت به احوال ما بصيرت دارى، چون ما را آفريدى و خود را به ما شناساندى و مى‌دانى كه ما به طور مداوم با تسبيح و ذكر به بندگى تو اشتغال داريم، پس اگر او را وزير من قرار دهى تو را بسيار ذكر و تسبيح مى‌گوييم، و امر دعوت من تكميل مى‌گردد، و شايد هم مراد اين باشد كه تو اى خدا به حال ما اهل بيت بينايى و مى‌دانى كه ما اهل تسبيح و ذكريم و بعضى گفته‌اند: مراد اين است كه تو اى خدا به حالت ما آگاهى و مى‌دانى كه ما ضعيف و ناتوان هستيم و حاجت ما را به يارى و تدبير امرمان مى‌شناسى، پس ما را در اين امر مدد فرما.
(36){(قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‌)}: (فرمود: اى موسى محقّقا مطلوب و درخواست خود را يافتى)، در اين جا به اجابت همه دعاهاى موسى اشاره مى‌كند و، جمله‌اى انشائى است نه اخبارى، يعنى با همين كلام همه درخواستهاى موسى مورد پذيرش واقع مى‌شود.
(37){(وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‌)}: (و به تحقيق ما بار ديگر نيز بر تو منّت نهاديم)، اين آيه در مقام امتنان و منّت گذاريست در عين اينكه او را به منتّهاى ديگرى‌كه قبل از برگزيده شدن به نبوّت و رسالت و اجابت دعاهايش، بر او نهاده، تذكّر مى‌دهد و آنها را به ياد او مى‌آورد كه عبارتست از توّلد مخفيانه و قرار گرفتن در رود نيل و بزرگ شدن در دامان فرعون و دوباره بازگشتنش به آغوش مادر و ... كه همه، دلالت بر عظمت و ظهور قدرت الهى و ناكام ماندن كوششهاى فرعون در خاموش كردن نور خدا مى‌نمايد كه چگونه فرعون، دشمنش را بدست خود در دامان خويش پرورش داد و خداوند مكر او را به خودش بازگرداند.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ] [ 3:59 ] [ سعید ]

(9){(وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى‌)}: (آيا خبر موسى به تو رسيده است؟).
(10){(إِذْ رَأى‌ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً)}: (آن زمان كه آتشى ديد و به اهل خود گفت: بمانيد، من آتشى مى‌بينم، شايد شعله‌اى از آن را براى شما بياورم و يا به وسيله آن راه را بيابم).
(حديث) يعنى داستان و استفهام اين آيه براى بيان و تقرير است، مى‌فرمايد: آيا داستان موسى را شنيده‌اى و هدف از سئوال اين است كه ماجرا را براى آن حضرت بيان كند، ظاهرا موسى عليه السّلام بعد از مدّتها كه در نزد حضرت شعيب عليه السّلام در مدين بوده به قصد مراجعت به مصر (و رهانيدن بنى اسرائيل از سلطه فرعون) همراه خانواده‌اش حركت مى‌كند و در نزديكيهاى وادى طوى، در طور سينا در شبى سرد و تاريك، در حاليكه راه را گم كرده بودند، آتشى را در جانب راست كوه طور در بقعه مباركه مشاهده مى‌كند، به گونه‌اى كه هيچ كس جز او آن آتش را نمى‌بيند و او احساس مى‌كند كه مى‌تواند در كنار آن آتش كسى را بيابد و راه را از او بپرسد و اگر نبود، لااقل از آن آتش قدرى بياورد تا گرم شوند.
(11){(فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‌)}: (پس زمانيكه به آتش رسيد، ندا داده شد كه اى موسى!).
(12){(إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً)}: (همانا من، خود پروردگار تو هستم، كفشهاى خود را بيرون آور، كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى)، (طوى) نام جلگه‌ايست كه در دامنه كوه طور واقع است و آنجا را خداوند وادى مقدّس ناميده و دستور در آوردن كفش نيز به جهت احترام آن واديست و تقديس و احترام آن وادى به جهت آن بوده كه محل حضور و قرب به خدا و مناجات به درگاه اوست‌.
لذا معناى آيه آنست كه چون موسى به آتش رسيد به موسى ندا شد كه: اين منم! پروردگار تو كه با تو سخن مى‌گويم و تو در محضر من هستى و اين وادى طوى به همين دليل تقدّس پيدا كرده، پس شرط ادب و احترام را بجا بياور و كفشت را بكن، و آن محل نزديك طور سينا بود.
و اين كلام عين وحى خداوند بود، بگونه‌اى كه واسطه‌اى ميان وحى و موسى قرار نداشت، به همين دليل هم آن را مكالمه مى‌نامند،{(وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‌ تَكْلِيماً) «سوره نساء، آيه 164. »، (و خداوند با موسى سخن گفت، سخن گفتنى!).
(13){(وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌)}: (و من تو را برگزيده‌ام، پس به آنچه به تو وحى مى‌رسد گوش فرا ده)، مى‌فرمايد: من تو را به جهت غايتى الهى كه همان اعطاء نبوّت و رسالت است برگزيده‌ام، يعنى مشيّت من بر اين قرار گرفته كه تو را براى نبوّت و رسالت انتخاب كنم و آنگاه با همين جمله اختيار نبوّت و رسالت را انشاء و ايجاد فرمود و به همين دليل هم بلافاصله امر به گوش دادن به فرمان وحى را كه متضمّن رسالت و نبوّت اوست، بر آن متفرع نمود و به او فرمود: به آنچه به تو وحى مى‌رسد گوش فرا دار.
(14){(إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي)}: (همانا من خودم خداى يكتا هستم كه هيچ معبودى جز من نيست، پس مرا عبادت كن و نماز را براى ياد من بپا دار)، اين همان وحى است كه در آيه قبلى موسى را مأمور به شنيدن آن كرده بود و تا يازده آيه ديگر ادامه دارد و در طى آن نبوّت و رسالت آن حضرت با هم اعلام مى‌شود.
در عبارت‌{(إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ ...)} مسمّى را با اسم خود معرفى كرد و فرمود: (بدرستى كه من اللّه‌ام) و نفرمود: (اللّه منم) چون مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف آشنا گشت، نه آنكه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد و عبارت‌{(لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي)} كلمه توحيد است كه لفظا و معنا مترتب بر عبارت قبلى است، چون وقتى خداى سبحان كسى است كه هر چيزى از او آغاز شده و به وجود او قائم و به او منتهى است و او مدبّر همه چيز مى‌باشد، ديگر معنا ندارد كه كسى براى غير او عبادت و خضوع كند، لذا او معبود به حقّ است و آنگاه فرمود:{(أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي)} اينكه از ميان همه عبادات خصوص نماز را ذكر كرد، به جهت رساندن اهميّت نماز بود، چون نماز از هر عملى كه خضوع بندگى را مجسّم كند و ذكر خدا را ممثّل نمايد (آن چنان كه روح در كالبد قرار مى‌گيرد) بهتر است، يعنى حقيقت ذكر خدا با نماز متحقّق مى‌شود، لذا (لذكرى) از باب اضافه مصدر مفعول خودش است و لام آن براى تعليل است، يعنى مى‌فرمايد: عبادت و ياد آوريت از من را بوسيله نماز تحقّق ببخش.
(15){(إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‌ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‌)}: (همانا قيامت آمدنى است، مى‌خواهم آن را مخفى كنم تا هر كس در برابر كوششى كه مى‌كند پاداش داده شود)، اين آيه تعليل جمله، (فاعبدنى) در آيه قبليست، چون اگر ثواب و عقابى در كار نباشد و تمايزى بين فرد مطيع از عاصى وجود نداشته باشد، عبادت، عملى لغو و بى اثر خواهد بود و خداوند اراده كرده كه امر قيامت را مخفى نمايد و احدى را از زمان وقوع آن آگاه نگرداند تا بطور دفعى و ناگهانى واقع شود:{(لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً) «سوره اعراف، آيه 187.»، (جز به طور ناگهانى به سراغتان نمى‌آيد).
آنگاه مى‌فرمايد: علّت مكتوم بودن امر قيامت آنست كه مخلصين از غير ايشان متمايز شده و مشخص شود كه چه كسى خداى را به حقيقت بندگى مى‌كند و چه كسى در جستجوى نفع و سوداى خويش است و به اين ترتيب جزاى سعى و عمل محقّق گردد.
(16){(فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‌)}: (پس آنكه رستاخيز را باور ندارد و از هواى نفس خود پيروى مى‌كند تو را از ايمان به آن باز ندارد كه در اين صورت هلاك مى‌شوى)، (صدّ) يعنى منصرف كردن و (ردى) به معناى هلاكت است، مى‌فرمايد: مراقب باش تا افراد منكر و كافر نسبت به قيامت و شأن خطير و عظيم آن، كه بواسطه پيروى از هواها و تمايلات خويش به امر قيامت ايمان نمى‌آورند، تو را از ياد قيامت و ايمان به آن منصرف نسازند كه در اين صورت، يعنى اگر پيرو آنها شده و از امر قيامت غفلت نمايى، هلاك خواهى شد، زيرا چنانچه بارها گفتيم، اعراض از ياد قيامت سر منشاء همه عصيانها و شقاوتهاست.

(17){(وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌)}: (اى موسى اين چيست كه در دست راست توست).
(18){(قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‌ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‌)}: (گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى‌كنم و با آن براى گوسفندانم برگ مى‌تكانم و مرا در آن حاجتهاى ديگريست).
(19){(قالَ أَلْقِها يا مُوسى‌)}: (فرمود: اى موسى آن را بيافكن).
(20){(فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‌)}: (پس موسى آن را افكند، كه ناگهان مبدّل به مارى شد كه راه مى‌رفت).
(21){(قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‌)}: (فرمود: آن را بگير و نترس كه بزودى آن را به حالت اوّلش باز مى‌گردانيم).
(22){(وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‌ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‌)}: (و دستت را به گريبان خود فرو ببر تا نورانى و بدون هيچ بدى بيرون آيد و اين معجزه ديگريست)، از اينجا وحى رسالت موسى آغاز مى‌شود، و وحى نبوّت ايشان در سه آيه گذشته تمام شد، استفهام، براى تقرير و بيان است تا او را متوجّه سازد كه عصايى كه در دست اوست يك شى‌ء جامد و بى‌جان است، تا وقتى كه مبدّل به اژدها گشت، حقيقتا در نظرش عظيم بنمايد.
سپس موسى در جواب مى‌فرمايد اين عصا و چوبدست من است كه به آن تكيه مى‌كنم و برگ درختان را براى گوسفندانم مى‌ريزم و مرا در آن حوائج ديگرى هم هست، در اينكه چرا موسى در جواب پروردگار زياده‌گوئى كرد و يك كلام نفرمود:
اين عصاست، گفته‌اند: چون مقام خلوت و راز دل گفتن با محبوب بود، موسى مى‌خواست تا هر چه بيشتر اين گفتگو را طولانى كند تا از لذّت مكالمه با پروردگار بهره‌مند شود، امّا در واقع موسى زياده‌گويى نكرده، چون عصا بودن آنچه در دست داشته امرى بديهى بوده كه خداوند و هر ناظر ديگر به آن توجّه داشته، لذا اصل سئوال پروردگار هم براى پرسش از اوصاف و فوايد آن بوده و موسى هم منافع عمومى آن را بيان مى‌كند و در آخر مى‌گويد: مرا در آن حوائجى ديگر است و اگر قصد زياده‌گويى داشت آن حوائج را نيز برمى‌شمرد، آنگاه خداوند فرمود: اى موسى آن را به زمين‌ بيانداز، پس زمانيكه موسى آن را به زمين افكند، ناگهان مبدّل به مارى بزرگ شد كه با چابكى و چالاكى به راه افتاد، و موسى از مشاهده اين امر غير مترقبّه متعجّب و هراسان شد و با حالت خوف در صدد دفع شرّ آن برآمد، (كه اين حالت غير از جبن و ترسويى است كه صفتى ناپسند و ضد شجاعت مى‌باشد)، آنگاه خطاب رسيد كه آن را بگير و نترس كه بزودى آن را به حالت اوّلش (يعنى عصا) برمى‌گردانيم.
در جاى ديگر مى‌فرمايد: (و چون موسى آن را ديد كه همچون مارى حركت مى‌كند، آنچنان گريخت كه پشت سر خود را هم نگاه نكرد، گفتيم اى موسى بيا جلو و نترس) «سوره قصص، آيه 31.».
و بايد دانست كه انبياء الهى از خشيّت، از غير خدا منزّهند، نه از خوف،{(وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ) «سوره احزاب، آيه 39.»، (و از هيچ كس جز خدا خشيّت ندارند).
آنگاه در ادامه خداوند، معجزه دوّم را بر موسى عرضه كرد و فرمود: دستت را در گريبانت فرو ببر و آن را نورانى بيرون آور، بدون اينكه دچار برص و پيسى يا هر حالت بد ديگرى شده باشد و اين امر آيت و معجزه ديگريست.
(23){(لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى‌)}: (تا از آيات بزرگ خويش به تو بنمايانيم)، مى‌فرمايد آنچه ما بدست تو اجراء كرديم و اين معجزاتى كه بوسيله تو نمودار ساختيم براى آن بود كه بعضى از آيات عظيم خود را به تو نشان دهيم.


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ] [ 3:43 ] [ سعید ]

*{سوره طه‌}*
{بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‌}
غرض سوره: بيم دادن و ترساندن، بشارت و تذكّر به واسطه داستانهائى كه به هلاكت طاغوتها منجر مى‌شود، ذكر حجّتهايى كه عقلها را ملزم به توحيد مى‌نمايد و بيان حوادث وحشت آور قيامت كه بزودى بر انسان واقع خواهد شد.

(1){(طه)}: (از حروف مقطعه است كه گفته مى‌شود (طه) نيز مانند (يس) از اسامى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‌باشد و (طه) در لغت قبيله طىّ به معناى محمّد است و بعضى آن را از مادّه (وطأ- يطاء) دانسته‌اند كه خطاب به پيامبر مى‌فرمايد: اى رسول ما دو پايت را بر زمين بگذار، چون نقل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم هنگام نماز يك پاى خود را بلند مى‌كرد و سنگينى خود را بر يك پا قرار مى‌داد تا بيشتر خسته شود و يا گفته مى‌شود، چون پاهايشان از عبادت متورّم شده بود بخاطر كاستن شدّت درد يك پاى خويش را بلند مى‌كرد، بعضى گفته‌اند معناى آن اين است كه (اى مخاطب سوره طه) كه بعدها در اثر كثرت استعمال، علم براى آن حضرت قرار گرفته و اسم خاص شده است، بعضى نيز گفته‌اند معناى آن اين است كه اى طالب حقّ و اى هادى به سوى آن.
(2){(ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‌)}: (ما اين قرآن را براى اين بر تو نازل نكرديم كه تو در رنج و مشقّت بيافتى)، مى‌فرمايد: اى رسول ما اين قرآن را براى اين نفرستاديم كه‌ تو در راه تبليغ آن خود را به تعب بيافكنى يا براى وادار كردن مردم به پذيرش آن به سختى و تكّلف بيافتى.
(3){(إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى‌)}: (جز تذكّر و يادآورى براى آن كس كه خشيّت دارد، نيست).
(4){(تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‌)}: (فرو فرستادنى از جانب كسى كه زمين و آسمانهاى رفيع را آفريده)، (تذكرة) يعنى يادآورى، چون انسان به واسطه فطرتش كليات حقايق دين را در مى‌يابد، امّا به دليل دلبستگى به زندگى زمينى و روى آوردن به دنيا و اشتغال به خواسته‌هاى نفس، به لذائذ و زيورهاى آن سرگرم مى‌شود، آنچه را كه خداوند در فطرتش به وديعه نهاده فراموش مى‌كند و نسيان و فراموشى در واقع نوعى اعراض است، كه مجازا فراموش خوانده شده، بلكه نوعى بى‌اعتنايى است كه در نتيجه پيروى از تمايلات نفسانى ايجاد شده و اگر انسانها به نوعى متوجّه عاقبت و وبال اين اعراض بوده و از سرانجام خود بيم داشته باشند متذكّر مى‌شوند و به حقايق فطرى رجوع مى‌كنند، پس قرآن تذّكر و يادآورى است براى كسى كه اگر كلمه حقّ را بشنود، در باطنش خشيتّى ايجاد مى‌شود و در نتيجه، ايمان آورده و با تقوى مى‌گردد و يا حداقل مستعدّ ظهور خشيّت خواهد شد.
يعنى آيات شريفه خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‌فرمايد: ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقّت افكنى، بلكه آن را نازل كرديم تا دارندگان خشوع را با كلام الهى متذكّر نمايى.
آنگاه در ادامه مى‌فرمايد: اين قرآن از ناحيه خداوند متعال عظيمى كه خالق آسمانهاى رفيع و زمين است فرو فرستاده شده، تا به اين وسيله بر علوّ مقام پروردگار و تعالى ساحت او اشاره نمايد.
(5){(الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‌)}: (خداى رحمان بر عرش استيلا دارد)، در اين آيه مسأله توحيد ربوبيّت را كه غرض نهايى دعوت و تذكره است، بيان فرموده و 4 آيه را به آن اختصاص داده است.
استواء بر عرش كنايه از گستردگى ملك پروردگار در سراسر عالم و تدبير امور همه عالم بدست اوست و (رحمان) مبالغه در رحمت، يعنى افاضه بوسيله ايجاد و تدبير، است.
پس حقيقتا تسلّط خداوند بر عالم وجود ظاهر است و استقرار ملك او، و استعلا او بر اشياء از طريق تدبير امور و اصلاح شئون آنهاست و ملك خداوند بر همه چيز احاطه دارد و هر گونه مماثلت از ساحت او دور است، بنابراين مراد از استيلاء بر عرش ابدا به معناى ظاهرى قرار گرفتن بر تخت، چنانچه رسم پادشاهان است، نمى‌باشد، بلكه مقصود از آن همان غايت استيلاست، يعنى تدبير امور عالم و احاطه بر همه جوانب آن كه توضيح كامل آن در جلد اوّل در ذيل آيه 54 سوره اعراف ذكر شد.
(6){(لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‌)}: (هر چه در آسمانها و زمين و مابين آندو و آنچه زير زمين است، همه از آن اوست)، يعنى هر چه در روى زمين گسترده شده اعم از جاندار و يا بى‌جان و نيز هر چه در آسمانها وجود دارد و آنچه در درون زمين واقع است، چه آنهايى كه ما مى‌شناسيم و چه آنهايى كه ما علمى به آن نداريم، همه ملك خداى سبحان است، پس در اين آيه يكى از دو ركن ربوبيّت، كه همان مالكيّت است، بيان شده و آيه بعدى متعرض ركن بعدى ربوبيّت، يعنى تدبير گشته است.
(7){(وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‌)}: (اگر سخن آشكارا بگويى (و يا مخفى) پس همانا او امور مخفى و مافوق سرّى را مى‌داند)، (جهر به قول) يعنى بلند، بلند حرف زدن، (سرّ در قول) به معناى آهسته صحبّت كردن است، مى‌فرمايد: خداوند سخنان مخفى و مكتوم در نفس و بلكه اخفى (فوق مخفى) را نيز مى‌داند، پس او مالك همه چيز و مدبّر همه امور است و عالم به همه جرياناتى است كه در ملك او واقع مى‌شود و در سلطنت خود مستقّر مى‌باشد.
لذا آيه شريفه از راه احاطه و اطلاق علم الهى، تدبير او را اثبات مى‌كند، همانطور كه آيه قبلى در مقام اثبات عموم ملكيّت او بود، و از مجموع اين دو آيه ملك و تدبير عام الهى نتيجه مى‌شود كه همان ربوبيّت مطلقه است.
(8){(اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌)}: (خدا كه هيچ معبودى جز او نيست و نامهايى نيكو دارد)، اين آيه نتيجه آيات قبليست، يعنى آن كسى كه در آيات سابق در باره‌اش سخن گفتيم، همان اللّه است كه هيچ معبودى جز او نيست، به هر حال او معبود حقّ است كه عبادت منحصر و مقصور در اوست و چون عبادت، همان اظهار حاجت در نزد معبود است، پس از لوازم معبود بودن آنست كه معبود، مالك عابد باشد و امر او را تدبير كند و خدا ربّ همه چيز است و هيچ ربّى جز او نيست.
لذا تنها معبود هم اوست، با اين بيان آيات قبلى تعليل‌{(اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ)} خواهد بود، و شايد هم فراز دوّم همين آيه علّت آن باشد، به اين بيان كه عبادت يا به طمع خيرى از جانب معبود محقّق مى‌شود و يا از ترس عقاب و شرّى از ناحيه او و يا به جهت آنكه او شايستگى عبادت و خضوع را دارد و خداى متعال مالك هر چيز و مقتدرى است كه به سختى و شدّت عقاب مى‌كند و همچنين او شايستگى عبادت و خضوع را دارد، چون واجد همه كمال و جمال و جلال است و تمام كمالات از او سرمنشاء مى‌گيرد و همه نامهاى نيكوتر از آن اوست و همچنانكه بارها گفتيم، توضيح اين عبارت آنست كه همه معانى وصفيّه كمالى از آن اوست، منتها بدون هرگونه شائبه نقص يا عدم، مثلا خدا قادر است، امّا قدرت او هرگز آميخته با ضعف نمى‌گردد و عالم است، ليكن به علمى كه هرگز شائبه جهل در آن راه ندارد و هكذا در ساير صفات كماليّه.
و اسماء او دلالت بر فيض او نسبت به بندگانش دارند، مثلا او هادى است، يعنى بندگان را هدايت مى‌كند، رحمن است يعنى بندگان را مى‌بخشد و رزّاق است يعنى به بندگان خود روزى مى‌دهد.

 


برچسب‌ها: خلاصه تفسیر المیزان
[ سه شنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۷ ] [ 23:52 ] [ سعید ]

[سوره طه (20): آيه 127]
وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقي‌ (127)
و اين‌گونه، كسي را كه اسراف ورزيده و به آيات پروردگارش ايمان نياورده است سزا مي‌دهيم، و قطعاً عذاب آخرت سخت‌تر و پايدارتر است.
1- زندگاني سخت و تنگ در دنيا و كوري و گرفتار بي‌مهري خداوند شدن در قيامت، كيفر اسرافكاران است.
مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‌ ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ‌
اسراف؛ يعني، از حد اعتدال فراتر رفتن (مصباح). در اين آيه، مراد از آن به قرينه‌ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ» تجاوز از رهنمودهاي الهي است. «ذلك» در «كَذلِكَ» اشاره به كيفرهايي است كه در آيات پيشين براي اعراض كنندگان از ياد، خدا بيان شده است.
2- روي‌گردانان از آيات خداوند و رهنمودهاي او، مصداق كامل و بارز اسراف‌كاران‌اند.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي‌ ... وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ‌
چنانچه‌ «كَذلِكَ نَجْزِي‌ ...» عطف به آيه قبل و ادامه گفت‌وگوي خداوند با غافلان از ياد خدا باشد، «مَنْ أَسْرَفَ» عنوان ديگري براي غافلان خواهد بود.
7- مسرفان و ترك‌كنندگان ايمان به آيات خداوند، علاوه بر كيفر شدن در دنيا و كور بودن در روز قيامت، آخرتي همراه با عذاب سخت‌تر و مداوم‌تر خواهند داشت.
وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقي‌
«كَذلِكَ» مي‌رساند كه زندگي سخت در دنيا و كوري قيامت، علاوه بر غافلان، مسرفان بي‌ايمان را نيز تهديد مي‌كند و جمله‌ «لَعَذابُ الْآخِرَةِ ...» حاكي از عذابي اضافه بر آن است كه پس از پايان روز قيامت، آغاز شده و شديدتر و طولاني‌تر از عذاب، دنيا و قيامت خواهد بود.

[سوره طه (20): آيه 128]
أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهي‌ (128)
پس آيا [اين حقيقت‌] باعث هدايت آنان نشده است كه چه بسيار نسل‌ها را پيش از آنان هلاك كرديم كه [اكنون‌] اينها در خانه‌هاي آنان راه مي‌روند؟ قطعاً در اين [امر] براي صاحبان خرد نشانه‌هايي [عبرت‌انگيز] وجود دارد.

2- كفر به آيات و هدايت‌هاي الهي، عامل نابودي امت‌هاي بسيار در طول تاريخ بوده است.
وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ‌ ... كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ‌
به قرينه آيات پيشين، هلاكت امت‌هاي پيشين، به دليل كفرورزي آنان در برابر آيات و هدايت‌هاي الهي بوده است.
3- هلاكت اقوام گذشته با عذاب الهي، نمونه‌هايي بارز از جدي بودن تهديدهاي خداوند و راهنماي كافي براي مشركان عصر بعثت‌
أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ‌

5- كافران عصر پيامبر (ص)، از هلاكت بسياري از امت‌هاي گذشته آگاه و با آثار باستاني به جاي مانده از آنان آشنا بودند.
أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا ... يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ‌
جمله‌ «يَمْشُونَ‌ ...» حال براي «هم» است كه به قرينه سياق آيه، مراد مشركان صدراسلام مي‌باشد. عبور آنان به ديار عاد، ثمود، لوط و ...- كه مفاد جمله‌ «يَمْشُونَ‌ ...» است- زمينه‌ساز آگاهي آنان به حوادث مرگ‌بار پيشينيان‌ بوده است. توبيخ مستفاد از همزه استفهام نيز، فرع بر آگاهي آنان است.
6- بسياري از پيشينيان، هنگامي كه به عذاب الهي گرفتار شدند، در شهر و ديارشان به رفت و آمد عادي خود سرگرم بودند.*
كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ‌
جمله‌ «يَمْشُونَ‌ ...» ممكن است حال براي‌ «الْقُرُونِ» باشدٍ‌

«نهي» يا جمع «نهية» (عقل) است و يا لفظي است مفرد و به معناي عقل (قاموس). از آن جهت اين نام بر عقل نهاده شده است كه بازدارنده و نهي‌كننده آدمي از زشتي‌ها است.

تقدير كلام چنين بوده است: «أ فلم يتفكروا فلم يهد ...؛ آيا انديشه نكردند؟! مطالعه در فرجام پيشينيان، ما ية هدايت آنان نشد!؟»

[سوره طه (20): آيه 129]
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي (129)
و اگر نبود سخني كه پيش‌تر از پروردگارت صادر شده و اجلي كه معيّن گرديده است، حتماً [هلاكت‌] براي آنان لازم مي‌آمد.
1- خداوند، در تدبير امور جوامع و امت‌ها، سنت‌ها و قوانين محكم و ثابتي قرار داده است.
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ‌
مقصود از «كَلِمَةٌ» در اين آيه- به مناسبت بحث در باره جوامع و مهلت به آنها- سنت‌هاي الهي و قوانين حاكم بر تاريخ و جوامع است.
3- حاكميت سنت‌هاي‌الهي بر كفرپيشگان، مانع از نابودي سريع آنان با عذاب الهي است.
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً
4- كفرورزان به آيات و هدايت‌هاي الهي، سزاوار كيفر و عذاب در دنيا هستند.
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً
كلمه‌ «لِزاماً» مصدر باب مفاعله است و خبر قرار گرفتن مصدر، حاكي از مبالغه است. بنابراين مفاد جمله‌ «لَكانَ لِزاماً» چنين مي‌شود: [اگر سنت مهلت نبود] عذاب، ملازم مخالفان بود و [حتي اندك زماني‌] از آنان فاصله نمي‌گرفت.
9- سنت استمرار زندگي بشر بر روي زمين تا مدتي مشخص، ناسازگار با نابودكردن فوري همه حق‌ستيزان‌
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي‌
«أَجَلٌ» به معناي تمام مدت و يا پايان آن است (لسان العرب) و «أَجَلٌ مُسَمًّي» عطف بر «كَلِمَةٌ» است؛ يعني، لولا كلمة و أجل مسمّي‌ .... دراين كه مراد از «كَلِمَةٌ» و «أَجَلٌ» دو چيز مستقل است، يا دو تعبير از يك حقيقت‌اند، صاحب نظران گفته‌هايي مطرح كرده‌اند: يكي از احتمالات اين است كه مراد از «كَلِمَةٌ»، سخن خداوند هنگام هبوط آدم است كه فرمود: «لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلي‌ حِينٍ» (بقره/ 36). مراد از «أَجَلٌ» در اين احتمال، پايان عمر دنيا است برداشت ياد شده بر اساس اين احتمال است.

[سوره طه (20): آيه 130]
فَاصْبِرْ عَلي‌ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضي‌ (130)
پس بر آنچه مي‌گويند شكيبا باش، و پيش از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن، پروردگارت را همراه با ستايش او تسبيح گوي، و در بخشي از اوقات شب و در اطراف روز [نيز] او را تسبيح گوي، باشد كه رضايت خاطر به دست آوري.
4- نزول آيات در باره فلسفه مهلت دهي به كافران، موجب تسلّي خاطر و صبر پيامبر (ص) در برابر فشارهاي تبليغاتي كافران‌
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ‌ ... فَاصْبِرْ عَلي‌ ما يَقُولُونَ‌
«فَاصْبِرْ» عطف و تفريع بر آيه قبل است؛ يعني، حال كه تأخير عذاب از سر اهمال نيست بلكه امري قانون‌مند است، بنابراين تحمل كن. دراين مجموعه، خداوند با بيان فلسفه امهال و سنت‌هاي حاكم بر تاريخ، زمينه تسلّي خاطر پيامبر (ص) و مؤمنان را فراهم كرده است.
5- آگاهي از سنت‌هاي الهي و فلسفه آن، زمينه‌ساز صبر و تحمل بيشتر درسختي‌ها و نگراني‌ها
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ ... فَاصْبِرْ عَلي‌ ما يَقُولُونَ‌
6- پيامبر (ص) و مؤمنان، موظف به تسبيح و حمد پروردگار، پيش از طلوع و غروب خورشيد
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها
«باء» در «بِحَمْدِ رَبِّكَ» يا براي مصاحبت است و يا استعانت.
در هر صورت، فرمان به حمد و تسبيح با هم است. خطاب‌ «سَبِّحْ» گرچه مربوط به پيامبر (ص) مي‌باشد، ولي آيات بعد، قرينه‌اي بر منحصر نبودن اين تكاليف به آن حضرت است.
7- تسبيح و حمد پروردگار در برخي از اوقات شب و در دو طرف روز، از وظايف پيامبر (ص) و مؤمنان‌
وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ
«آناء» به معناي «ساعات و اوقات» است و «مِنْ» معناي تبعيض دارد. بنابراين‌ «مِنْ آناءِ اللَّيْلِ»؛ يعني، پاره‌هايي از شب را به تسبيح و تحميد بگذران. «بِحَمْدِ رَبِّكَ» در صدر آيه، قرينه براين است كه اين تسبيح نيز بايد با حمد همراه باشد.
8- لزوم ذكر و تسبيح خداوند و توجه به او در همه اوقات‌
فَسَبِّحْ‌ ... قَبْلَ طُلُوعِ‌ ... آناءِ اللَّيْلِ‌ ... أَطْرافَ النَّهارِ
هر چند كه در اين آيه، اوقات خاصي در شبانه‌روز براي تسبيح پروردگار معين شده است؛ ولي با توجه به كثرت اين موارد، به نظر مي‌رسد هدف، به ياد خدابودن و تسبيح او گفتن در همه فرصت‌ها است.

13- لحظه‌ها و اوقات شبانه روز، در
شايستگي براي ذكر و دعا با هم برابر نيستند.
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ‌ ... آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ
16- توجه به تدبير خداوند و قانون‌مند بودن عذاب‌ها و كيفرهاي او، برانگيزنده انسان به تسبيح و ستايش او در همه حال‌
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ ... بِحَمْدِ رَبِّكَ‌
18- نمازهاي يوميه، مشتمل بر تسبيح و تحميد پروردگار و تشريع شده در مكه، پيش از هجرت‌
وَ سَبِّحْ‌ ... قَبْلَ طُلُوعِ‌ ... آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ
اين آيه، با اوقاتِ چهار نماز تناسب دارد: صبح‌ (قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ)، عصر (قَبْلَ غُرُوبِها)، صبح و مغرب‌ (أَطْرافَ النَّهارِ) و عشا (مِنْ آناءِ اللَّيْلِ). برخي با توجيه‌ (أَطْرافَ النَّهارِ) به اين كه وسط روز نيز طرف آن است، نماز ظهر را نيز مشمول آيه دانسته‌اند؛ ولي چون سوره «طه» در مكه و پيش از سوره «اسراء»- كه حكم نماز ظهر در آن آمده- نازل شده است، مي‌توان گفت كه نماز ظهر را مطرح نكرده است.
19- پذيرش مقدرات الهي با ديده رضايت و خشنودي، بازتاب شكيبايي و بي‌عيب و نقص خواندن خداوند در ساعات شبانه‌روز
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ‌ ... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ‌ ... لَعَلَّكَ تَرْضي‌
متعلق كلمه‌ «تَرْضي‌» به قرينه آيه قبل- سنت امهال كافران است و مفاد آيه اين است كه به وسيله صبر و تسبيح و مداومت بر ثناي خداوند، محبت كارهاي او در نفس انسان رسوخ مي‌كند. در نتيجه مهلتي كه به كافران داده مي‌شود و نيز ديگر سنت‌هاي الهي را خواهد پسنديد. حرف «لعل» نيز بيانگر به وجود آمدن زمينه رضايت، پس از تسبيح مكرر است.
22- نيل پيامبر (ص) به مقام رضا، درگرو صبر، تسبيح و حمد مداوم پروردگار
فَاصْبِرْ ... وَ سَبِّحْ‌ ... لَعَلَّكَ تَرْضي‌
23- پيامبر (ص) نيز در زندگي خويش از تكامل معنوي برخوردار بود.
فَاصْبِرْ ... لَعَلَّكَ تَرْضي‌
24- رضايت خاطر و آرامش درون، از ثمرات تسبيح و تحميد خداوند در فرصت‌هاي مختلف شبانه روز
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ‌ ... لَعَلَّكَ تَرْضي‌

 

 

 

 

 

[ جمعه ۱۳۹۵/۱۲/۰۶ ] [ 9:0 ] [ سعید ]

قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى
(طه-50) گفت : پروردگار ما همان است كه خلقت هر چيزى را به آن داد و سپس هدايتش كرد .

سياق آيه ، يعنى وقوع آن در جواب از سؤ ال فرعون ، كه پرسيد: (پروردگار شما كيست ) اين معنا را مى رساند كه كلمه (خلقه ) به معناى اسم مصدر باشد و ضمير آن به كلمه شى ء برگردد، پس مراد، وجود خاص هر چيزى است .
كلمه هدايت به معناى اين است كه راه هر چيز را به آن طورى نشان دهيم كه او را به مطلوبش برساند، و يا لااقل راهى كه به سوى مطلوب او منتهى مى شود به او نشان دهيم و برگشت هر دو معنا به يك حقيقت بر مى گردد و آن عبارت است از نوعى رساندن مطلوب ، حال يا رساندن به خود مطلوب ، و يا رساندن به طريق منتهى به آن .
در اين آيه نامى از هدايت برده شده ولى از هدف برده نشده ،  پس ظاهر آيه اين مى شود كه مراد هدايت همه اشياى مذكور در سابق - به سوى مطلوبش باشد و مطلوب آن همان هدفى است كه به خاطر آن خلق شده ، و معناى هدايتش به سوى آن هدف راه بردن و به كار انداختنش به سوى آن است .
پس برگشت معناى آيه به اين مى شود كه پروردگار من آن كسى است كه ميان همه موجودات رابطه برقرار كرده و وجود هر موجودى را با تجهيزات آن يعنى قوا و آلات و آثارى كه به وسيله آن به هدفش منتهى مى شود، با ساير موجودات مرتبط نموده است ، مثلا جنين ازانسان را كه نطفه است به صورت انسان فى نفسه مجهز به قوا و اعضايى كرده كه نسبت به افعال و آثار تناسبى دارد، كه همان تناسب او را به سوى انسانى كامل منتهى مى كند، كامل در نفس ، و كامل از حيث بدن .پس به نطفه آدمى ، با استعدادى كه براى آدم شدن دارد خلقتى كه مخصوص او است داده شده و آن خلقت مخصوص همان وجود خاص انسانى است ، آنگاه همان وجود با آنچه از قوا و اعضاء كه دارد بدان مجهز شده به سوى مطلوبش كه همان غايت وجود انسانى و آخرين درجه كمال مخصوص به اين نوع است سير داده مى شود.
با اين بيان وجه عطف كلمه (هدى ) بر جمله (اعطى كل شى ء خلقه ) به وسيله كلمه (ثم ) معلوم گرديد، چون اين كلمه نوعى تاءخير را مى رساند و در مورد بحث مقصود تاءخير رتبى است ، چون سير و حركت هر چيزى رتبه بعد از خلقت و وجود او است ، گو اينكه همين تاءخر در موجودات جسمانى كه وجودشان تدريجى است تاءخر زمانى هم به خود مى گيرد.
و نيز روشن شد كه مراد از هدايت ، هدايت عمومى است كه دامنه اش تمامى موجودات را گرفته است ، نه هدايت مخصوص به انسانها  و به طور كلى (راه ) عبارت است از رابطه ميان قاصد و مقصود، پس هر چيزى كه مجهز به جهازى شده كه او را به چيزى برساند و بدان مربوطش كند در حقيقت به سوى آن چيز هدايت شده است ، پس به اين اعتبار هر چيزى با جهازى كه بدان مجهز گشته به سوى كمالش هدايت شده و هادى او خدا است .
بنابراين نظام فعل و انفعالى كه در همه موجودات هست (و يا به عبارت ديگر) نظام جزئى كه مخصوص به هر موجودى است و نظام عامى كه جامع همه نظامهاى جزئى است ، از حيث ارتباطى كه اجزاى آن به يكديگر دارند و موجودات از يك جزء آن به سوى جزئى ديگر منتقل مى شوند، خود مصداق هدايت خداى تعالى است كه به عنايتى ديگر مصداق تدبير او نيز هست .
و معلوم است كه تدبير به خلق منتهى مى شود، به اين معنا كه آن كسى كه تدبير موجودات و هدايت آنها منسوب و منتهى به او است همان كسى است كه موجودات را ايجاد كرده ، پس هر وجودى و هر صفت وجودى منتهى به او و قائم به وجود او است .


[ چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۸ ] [ 17:18 ] [ سعید ]

سوره طه[20]

 

135این سوره آيه دارد،براى حرف مقطّعه‏ «طه» معانى و تعبيرهاى مختلفى بيان شده است؛ از جمله آن كه نام خدا يا كلمه سوگند و يا نام پيامبر است. چنانكه اهل‏بيت پيامبر را «آل طاها» يا حضرت على‏عليه السلام را «طه» و در دعاى ندبه امام زمان‏عليه السلام را «يابن طه» مى‏خوانيم.

غرض اين سوره تذكر و يادآورى از راه انذار است، كه آيات انذار آن بر آيات تبشيرش‏غلبه دارد، و اين غلبه به خوبى به چشم مى‏خورد، داستانهايى را ذكر مى‏كند كه به هلاكت طاغيان و تكذيب كنندگان آيات خدا منتهى مى‏شود، و حجت‏هاى روشنى را متضمن است كه عقل هر كس را ملزم به اعتراف به توحيد خداى تعالى، و اجابت دعوت حق مى‏كند، و به يادآورى آينده انسان از احوال قيامت و مواقف آن و حال نكبت بار مجرمين، و خسران ظالمين منتهى مى‏گردد.

اين آيات- به طورى كه از سياقش بر مى‏آيد- با نوعى تسليت از رسول خدا شروع مى‏شود، تا جان شريف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به تعب نيندازد، زيرا قرآن نازل نشده براى اينكه آن جناب خود را به زحمت بيندازد، بلكه آن تنزيلى است الهى كه مردم را به خدا و آيات او تذكر مى‏دهد تا شايد بيدار شوند و غريزه خشيت آنان هوشيار گردد، آن گاه متذكر شده به وى ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، پس او غير از تبليغ وظيفه ديگرى ندارد.

سياق آيات اين سوره چنين مى‏رساند كه در مكه نازل شده، در بعضى اخبار هم آمده كه آيه" وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ" در مدينه نازل شده، و در بعضى ديگر آمده كه آيه وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ" نيز در مدينه نازل شده است. ليكن از ناحيه لفظ خود اين آيات هيچ دليلى بر مدنى بودن آنها نيست.

يكى از آيات برجسته اين سوره آيه شريفه" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏" است. (كه با همه كوتاهيش مساله توحيد را با همه اطرافش متضمن است).

در بخش اول : اين سوره اشاره كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است .

بخش دوم : كه بيش از هشتاد آيه را در برميگيرد از داستان موسى ( عليه السلام ) سخن مى گويد، از آن زمان كه به نبوت مبعوث گرديد و سپس با فرعون جبار به مبارزه برخاست ، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد، و موسى و مومنان را رهائى بخشيد.

بعد ماجراى گوساله پرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را باآنها بيان مى كند.

در سومين بخش : بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است .

در بخش چهارم : سخن از قرآن و عظمت آن است .

و در بخش پنجم : سرگذشت آدم و حوا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين ، توصيف مى كند.

و بالاخره در آخرين قسمت ، نصيحت و اندرزهاى بيدار كنندهاى ، براى همه مؤ منان بيان ميدارد كه روى سخن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

 

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۷/۲۹ ] [ 20:6 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب