منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي/زير نظر:استاد محقق/سـوره اعراف از آیه 151 تا انتها ادامه مطلب [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 4:38 ] [ سعید ]
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي/زير نظر:استاد محقق/سـوره اعراف از آیه 101 تا 150 ادامه مطلب [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 4:36 ] [ سعید ]
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي/زير نظر:استاد محقق/سـوره اعراف از آیه 51 تا 100 ادامه مطلب [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 4:30 ] [ سعید ]
برگزيده تفسير نمونه:آيت الله مکارم شيرازي/زير نظر:استاد محقق/سوره اعراف از ابتدا تا آیه 50 ادامه مطلب [ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 4:26 ] [ سعید ]
تفسیر راهنما/ آیت الله هاشمی رفسنجانی سوره اعراف آيه 46 سوره اعراف آيه 47 سوره اعراف آيه 48 [ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۴/۰۲ ] [ 22:36 ] [ سعید ]
سوره اعراف آيه 172 وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ و (ياد كن) وقتى را كه پروردگار تو از فرزندان آدم، نسل آنان را از پشتشان برگرفت (پديد آورد) و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، ما گواهى مىدهيم. (اين شاهد گرفتن براى آن است كه) مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين (حقيقت) غافل بوديم؛ 1- خداوند، با گرفتن هر يك از انسانها از صلب پدرانشان، آنان را به صحنه وجود آورد. و إذ أخذ ربك من بنى ءادم من ظهورهم ذريتهم «ذرية» به معناى نسل است. «ظهر» (مفرد «ظهور») به معناى پشت است كه از آن به صلب تعبير مىشود. ضمير در «ظهورهم» به بنىآدم برمىگردد و «من ظهورهم» بدل براى «من بنى ءادم» است. أخذ نسل بنى آدم از صلب آنان به معناى آفرينش نسل آدمى از صلب پدرانشان است. 2- خداوند، پس از خلقت هر انسان، حقيقت وى را در ارتباط با ربوبيت الهى بر او آشكار مىسازد. و إذ أخذ ربك ... و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم «أشهده على كذا» يعنى او را حاضر كرد تا وجود امرى يا تحقق فعلى را ببيند و بر آن آگاه شود تا به هنگام لزوم گواهى دهد. بنابراين «أشهدهم على أنفسهم»، يعنى خداوند انسانها را به وجود خودشان حاضر كرد تا خود را ببينند. جمله «ألست بربكم» (آيا پروردگار شما نيستم)، بيان مىدارد كه مراد از شهود خويش، ديدن خود در ارتباط با ربوبيت خداوند است. يعنى خود را ببينند و دريابند كه وجودشان وابسته به خداوند و ربوبيت اوست. 3- هر يك از انسانها پس از خلقتشان در حيات دنيا، داراى دو نشئه وجودى هستند: نشئه شهود ارتباط خويش با خداوند و نشئه غيبت و محجوب بودن از خدا و إذ أخذ ربك ... و أشهدهم على أنفسهم عطف «أشهدهم» بر «أخذ ربك» دلالت مىكند كه مسأله اشهاد و اقرار در همين حيات دنيوى انسان انجام گرفته است. يعنى هر يك از انسانهاى موجود بالعيان ربوبيتخداوند را مشاهده كردهاند. و اين در حالى است كه عموم انسانها چنين شهود و علم حضورى را نسبت به پروردگار خويش ندارند. لذا مىتوان گفت انسان داراى دو جنبه است: جنبهاى كه شاهد ربوبيت خدا بوده و جنبهاى كه چنين شهودى براى او نيست. 4- هر انسانى در نشئه شهود به گونهاى محسوس، ربوبيت و وحدانيت خداوند را دريافته است. و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى 5- خداوند، پس از شناساندن خود به انسانها از آنان خواست تا بر ربوبيت خدا و عبوديت خويش گواه باشند. و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم 6- «ربّ» از اسما و صفات خداوند ألست بربكم 7- اعتراف انسان به ربوبيت خدا در نشئه شهود ألست بربكم قالوا بلى 8- آگاهى انسان در نشئه حجاب به ربوبيت خداوند، برخاسته از آگاهى او در نشئه شهود است. أشهدهم على أنفسهم ... أن تقولوا يوم القيمة إنا كنا هذا غفلين «أن تقولوا ...» به تقدير «لام» و «لا» ى نافيه است. يعنى «لأن لا تقولوا» (ما مسأله اشهاد را عملى كرديم تا روز قيامت نگوييد از ربوبيت خدا غافل بوديم.) اين تعليل مىرساند كه اگر مسأله اشهاد نبود، حجت بر انسانها تمام نبود و خداوند آنها را به خاطر غفلت از ربوبيتش مؤاخذه نمىكرد. از لوازم اين معنا آن است كه آگاهى بالفعل انسانها نسبت به خدا به خاطر مسأله اشهاد مىباشد. 9- تنها خداوند، مالك و مدبر انسانهاست. ألست بربكم قالوا بلى 10- غفلت آدمى از ربوبيت خدا در نشئه حجاب و حيات دنيوى، با سابقه نشئه شهود، عذرى غير قابل پذيرش أشهدهم على أنفسهم ... أن تقولوا يوم القيمة إنا كنا هذا غفلين 11- هيچ انسانى در روز قيامت نمىتواند مدعى غفلت از ربوبيت خدا در حيات دنيوى خويش باشد. أشهدهم على أنفسهم ... أن تقولوا يوم القيمة إنا كنا هذا غفلين 12- غفلت، عذرى قابل پذيرش در پيشگاه خداوند أن تقولوا يوم القيمة إنا كنا هذا غفلين 13- تمام انسانها فرزندان آدم (ع) هستند. أخذت ربك من بنى ءادم 14- قيامت، روز مؤاخذه منكران ربوبيتخداست. أن تقولوا يوم القيمة إنا كنا هذا غفلين 15- آدمى در قيامت به علم حضورى درمىيابد كه خداوند پروردگار اوست. إنا كنا هذا غفلين اشاره به ربوبيت خدا با كلمه «هذا» گوياى آن است كه انسان در قيامت خود را در پيشگاه خداوند حاضر مىيابد. يعنى علم حضورى و شهودى به او پيدا مىكند. 16- «زُرارة عن أبى جعفر (ع) قال: عن قول اللّه- عزّ و جلّ-: «و إذ أخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلى ...» قال: أخرج من ظهر آدم ذرّيّته إلى يوم القيمة فخرجوا كالذّرّ فعرّفهم و أراهم نفسه و لو لا ذلك لم يعرف أحد ربّه؛ زراره گويد: از امام باقر (ع) درباره سخن خدا: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم ...» پرسيدم، فرمود: خداوند از پشت آدم، ذريه او را تا روز قيامت مانند مورچههاى ريز بيرون آورد و خود را به آنها شناساند و (ربوبيت) خويش را به آنان نشان داد و اگر چنين نبود، هيچ كس پروردگار خود را نمىشناخت». 17- «عن أبى عبداللّه (ع): ... إنّ اللّه- عزّوجلّ- أخذ من العباد ميثاقهم و هم أظلّة قبل الميلاد و هو قوله- عزّوجلّ-: «و إذ أخذ ربّك من بنى آدم ... ألست بربّكم قالوا بلى» ...؛ از امام صادق (ع) روايت شده است: ... خداوند از بندگان قبل از ولادتشان در حالى كه مانند سايه بودند، پيمان گرفت. دليل آن، سخن خداوند است كه فرمود: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم ...»». 18- «أبو بصير عن أبى عبداللّه (ع) فى قول اللّه: «ألست بربّكم قالوا بلى»، قالوا بألسنتهم؟ قال: نعم و قالوا بقلوبهم ...؛ ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند: «ألست بربكم قالوا بلى» پرسيدم: (بنى آدم، هنگام «ميثاق»)، با زبان خود به خدا پاسخ دادند؟ فرمود: آرى و با قلبشان نيز گفتند ...». 19- «أبو بصير عن أبى عبداللّه (ع) قال: قلت له: أخبرنى عن اللّه- عزّوجلّ- هل يراه المؤمنون يوم القيمة؟ قال: نعم و قد رأوه قبل يوم القيمة فقلت: متى؟ قال: حين قال لهم «ألست بربّكم قالوا بلى» ... ثمّ قال: ... و ليست الرّؤية بالقلب كالرّؤية بالعين ...؛ ابوبصير گويد به امام صادق (ع) گفتم: درباره خداى عز و جل مرا خبر ده آيا مؤمنان او را روز قيامت مىبينند؟ فرمود: آرى و پيش از روز قيامت نيز او را ديدهاند. گفتم چه زمانى؟ فرمود: آنگاه كه (روز ألست) به آنان خطاب كرد «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا» ... سپس امام فرمود: ... ولى ديدن با قلب، مانند ديدن با چشم نيست ...». 20- «عن أبى عبداللّه (ع) فى قوله تعالى: «... ألست بربّكم قالوا بلى» ... فمنهم من أقرّ بلسانه فى الذّرّ و لم يؤمن بقلبه ...؛ از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند: «ألست بربكم قالوا بلى» روايت شده: بعضى از آنان (ذريه بنى آدم)، در عالم ذر به زبان اقرار كردند، ولى ايمان قلبى نداشتند ...». 21- «عن النّبىّ (ص) قال: إنّ اللّه أخذ الميثاق من ظهر آدم بنعمان يوم عرفة فأخرج من صلبه كلّ ذرّيّة ... كالذّرّ ... قال: «ألست بربكم قالوا بلى» ...؛ از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: خداوند از پشت آدم (ع) همه ذريه او را مانند مورچههاى ريز بيرون آورد، و در سرزمين نعمان، روز عرفه از آنان پيمان گرفت. فرمود: «آيا من پروردگار شما نيست؟ گفتند چرا» ...». 22- «عبداللّه بن سِنان عن أبى عبداللّه (ع) قال: سألته عن قول اللّه- عزّوجلّ-: «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها» ما تلك الفطرة؟ قال: هى الإسلام، فطرهم اللّه حين أخذ ميثاقهم على التّوحيد، قال: «ألست بربّكم» و فيه المؤمن و الكافر؛ عبداللّه بن سنان گويد: از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند عزّوجل: «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها»، پرسيدم: اين فطرت چيست؟ فرمود: اسلام است. خداوند بنى آدم را هنگام گرفتن ميثاق، بر فطرت توحيدى آفريد كه فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» و در آن ميثاق، هم مؤمن و هم كافر حضور داشتند». كليدواژهها:آدم (ع)؛ اسلام؛ اسما و صفات؛ اقرار؛ اللّه؛ امر الهى؛ انسان؛ ايمان؛ توحيد؛ جهان؛ چشم؛ خلقت؛ رب/ اسما و صفات؛ عالم ذر؛ عذاب؛ عذر؛ علم؛ عهد؛ غفلت؛ غيب؛ فرزند؛ فطرت؛ قلب؛ قيامت؛ كفر؛ گواهى؛ مورچه؛ نياكان؛ ولادت سوره اعراف آيه 173 أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ يا بگوييد: جز اين نيست كه پدران ما پيش از اين شرك ورزيدند، و ما نسلى بعد از آنان (و طبعاً پيروشان) بوديم، پس آيا ما را به سبب آنچه اهل باطل انجام دادهاند هلاك مىكنى؟ 1- وجود نشئه شهود و آگاه شدن آدمى به ربوبيت و وحدانيت خدا در آن نشئه، از ميان برنده هر گونه عذر و بهانهاى براى روىآورى به شرك و أشهدهم على أنفسهم ... أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا 2- در صورت نبود نشئه شهود و اقرار براى فرزندان، آنان در انتخاب عقيده، جز تبعيت و تقليد از پدران، راهى نداشتند. و أشهدهم على أنفسهم ... أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا من قبل 3- در صورتى كه واقعه اشهاد و اقرار به ربوبيت خدا تحقق نمىيافت، آدميان در حيات دنيا به ربوبيت و وحدانيت خدا آگاه نمىشدند. و أشهدهم على أنفسهم ... أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا 4- شركورزى پدران، زمينهساز گرايش فرزندان به شرك است. إنما أشرك ءاباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم 5- گرايش به شرك به خاطر شركورزى پدران، عذر واهى و ناپذيرفتنى در پيشگاه خداوند أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم 6- خداوند مشركان را در قيامت مؤاخذه مىكند و كيفر مىدهد. أفتهلكنا بما فعل المبطلون 7- شركورزى، مرامى باطل و مشركان، باطلگرا هستند. أفتهلكنا بما فعل المبطلون 8- در نظام كيفرى خداوند، هيچكس به گناه ديگران مؤاخذه نخواهد شد. أفتهلكنا بما فعل المبطلون كليدواژهها:اسما و صفات؛ اقرار؛ اللّه؛ انسان؛ باطل؛ توحيد؛ رب/ اسما و صفات؛ شرك؛ عالم ذر؛ عذاب؛ عذر؛ علم؛ فرزند؛ نياكان [ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۳/۱۸ ] [ 21:45 ] [ سعید ]
و للّه يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال (15) (سجود) به معناى به رو بر زمين افتادن و پيشانى و يا چانه را بر زمين نهادن است ، همچنان كه درباره برادران يوسف مى فرمايد: (و خروا له سجدا) و نيز فرموده : (يخرون للاذقان سجد)ا سجود مصدر، و سجده بناى مره است يعنى يك سجود. و (كره )، به معناى كاريست كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد، حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را (كره ) - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد آنرا (كره ) - به ضمه كاف - تلفظ كنند و اين لفظ در برابر و مقابل (طوع ) است . راغب در مفردات مى گويد: (غدوه ) و (غداه ..) از ساعات اول روز است ، و در قرآن كريم ، (غدو) در مقابل (آصال )، و (غداه ) در مقابل (عشى ) قرار گرفته ، يكجا فرموده : (بالغدو و الاصال ) و يكجا فرموده (بالغداه و العشى ). و بايد دانست كه غدو جمع غداه است ، همچنانكه (قنى ) جمع (قناه ) (نيره ) است . و در مجمع البيان گفته : كلمه (آصال ) جمع (اصل ) - با ضمه همره و صاد - است ، و اصل هم جمع (اصيل ) است ، پس آصال جمع الجمع و ماده اش كلمه (اصل ) است ، و از اين جهت اين ساعت از روز معين بين عصر و غروب آفتاب را آصال گفته اند كه گوئى ريشه و مبداء شب است . ذلت حقيقى همه چيز در برابر خداى تعالى اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام مى دهد، مثلا بالانشينى كه به منظور تجسم رياست ، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل سيادت و آقائى ، و خم شدن كه به منظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمين افتادن كه به منظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزّت و علو مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را به غرضهاى آنها نيز داده و آنها را هم به مان نام مى نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گويند، سيادت و آقايى را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را ركوع مى گويند، حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گويند، و همانطور كه به خاك افتادن را سجده مى گويند، تذلل را هم سجود مى گويند، همه اينها به اين عنايت است كه برسانند كه منظور از اين اعمال اجتماعى همان غرضها و نتائج آن است ، و گرنه هيچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است . و به همين نظر است كه قرآن كريم اينگونه اعمال و نظائر آن از قبيل قنوت و تسبيح و حمد و سؤ ال و امثال آن را به همه موجودات نسبت مى دهد و مى فرمايد: (كل له قانتون )، و نيز مى فرمايد: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده ) و نيز مى ف رمايد: (يسئله من فى السموات و الارض ) و نيز مى فرمايد: (و للّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ). و فرق ميان اين امور، در صورت انتسابش به موجودات ، و در صورت وقوعش در ظرف اجتماع بشرى اين است كه : غايات و غرضهاى آنها، در قسم اول به حقيقت معنايش موجود است ، بخلاف قسم دوم ، كه غرض از آن امور، به نوعى از وضع و اعتبار تحقق مى يابد، مثلا ذلت موجودات و افتادگى آنها در برابر ساحت عظمت و كبريائى خداوند ذلت و افتادگى حقيقى است ، بخلاف به رو افتادن و زمين ادب بوسيدن در ظرف اجتماع بشرى كه بر حسب وضع و اعتبار، ذلت و افتادگى است ، به نشانه اينكه بسيار اتفاق مى افتد كه اين به خاك افتادن و سجده انجام مى شود، ولى از آن تعظيم و اظهار ذلت فهميده نمى شود. پس اينكه فرمود: (و للّه يسجد من فى السموات و الارض ) از همان نظرى است كه اشاره نموديم ، و اگر اختصاص داد به صاحبان عقل و فرمود: (من فى السموات و الارض ) و نفرمود: (ما فى السموات و الارض )، با اينكه اين سجده و ذلت ، اختصاص به آدميان و فرشتگان ندارد، و همانطور كه در آيه سوره نحل كه از نظر خواننده گذشت و ذيل آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (و ظلالهم ...)، بر اين دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى كنند، به خاطر اين است كه روى سخن در اين آيات با مشركين است ، و عليه ايشان احتجاج شده است ، گويا خواسته است ايشان را وادار كند كه به طوع و رغبت خدا را سجده كنند، همانطور كه ساير عقلاى آسمان و زمين او را به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سايه ايشان هم او را سجده مى كند، و به همين عنايت بود كه سجده سايه ايشان را به رخ كشيد تا در وادارى مشركين موكدتر باشد (دقّت بفرمائيد). تذلل و تواضع همه موجودات در برابر خدا ذاتى است اين را نيز بايد دانست كه تذلل و تواضع همه موجودات در برابر ساحت پروردگارشان خضوع و تذلل ذاتى است ، كه هيچ موجودى از آن منفك ، و آن از هيچ موجودى متخلف نيست ، پس بطور مسلم خضوع موجودات به طوع و بدون سفارش خواهد بود، و چگونه به سفارش و اكراه باشد و حال آنكه هيچ موجودى از خود هيچ چيز ندارد تا درباره اش كراهت و يا امتناع و سركشى تصوّر شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (فقال لها و للارض اتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ). و اين عنايت هر چند ايجاب مى كند كه سجده موجودات در برابر خداى تعالى به طوع و رغبت بوده و راهى براى تصوّر اكراه باقى نگذارد، و ليكن عنايت ديگرى در اين بين هست كه چه بسا نسبت اكراه را تا حدى براى بعضى از موجودات ، يعنى انسان تصحيح كند، و آن عنايت اين است كه پاره اى از موجودات در اجتماع تزاحم قرار گرفته ، و با اينكه خود مجهّز به طبايعى هستند، مع ذلك چه بسا سببهاى ديگرى هستند كه نمى گذارند اين موجودات به غايات و هدفهاى خود نائل شوند، آرى موجوداتى كه در عالم ما قرار دارند كه عالم ماده و دار تزاحم است چه بسا در رسيدن به هدفهاى مقتضيات طبايع خود، به موانع گوناگون و مختلفى برخورند كه اقتضاى آنها بر خلاف اقتضاى طبيعت اينها باشد، و پر واضح است كه هر چه بر خلاف طبيعت باشد مكروه است ، همچنانكه ملايم طبيعت مطلوب است . بنابراين ، موجودات اين نشئه در جميع شؤ ون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، و ليكن در پاره اى از شؤ ون كه مخالف طبيعت آنها است از قبيل : مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرضها و امثال آن ، سجود و خضوعشان كرها، و در آنچه كه موافق طبع آنها است از قبيل : حيات و بقاء و رسيدن به هدف و پيروزى و كمال ، بطور طوع و انقياد و مانند خضوع ملائكه است كه خدا را در آنچه كه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده و عمل مى كنند. وجه فساد گفتار بعضى مفسرين در مراد از سجده از آنچه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين ظاهر شد كه گفته اند: مراد از سجده ، سجده معمولى و به رو افتادن بر زمين است بطورى كه پيشانى را بر زمين بگذارد، و جميع موجودات سجده مى كنند، منتهى سجده مؤ من از روى رغبت است ولى سجده كافر از روى ترس از شمشير مى باشد. اين گفته را به حسن نسبت داده اند. و همچنين گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از سجده به رو افتادن بر زمين نيست ، بلكه مراد خضوع است ، و جميع موجودات در برابر خداى تعالى خاضعند، با اين تفاوت كه خضوع مؤ من به طوع ، و خضوع ، كافر به كره است ، چون كافر در برابر آلام و امراض به قضاى خدا راضى نيست ، و اين قول را به جبائى نسبت داده اند. و همچنين قول ديگران كه گفته اند: مراد از آيه ، خضوع جميع موجودات ، در آسمانها و زمين ، از صاحبان عقل و فاقدان آنست ، و اگر تعبير به (من ) كه مختص به صاحبان عقل است كرده از باب تغليب بوده . وجه اسناد سجود به سايه ها و در جمله (ظلالهم بالغدو و الاصال ) سايه اجسام غليظ و ستبر در سجده به خداى تعالى به خود اجسام ملحق شده ، با اينكه سايه ، امرى است عدمى و عبارتست از نرسيدن نور بخاطر حائل شدن جسم در برابر نور، و سرش اين است كه هر چند سايه امرى است عدمى ، و ليكن آثارى خارجى نظير آثار امور وجودى دارد، مثلا كم و زياد مى شود، و همچنين اختلافات ديگرى به خود مى گيرد كه حواس ما آن را حس مى كند، پس مى توان گفت در عين عدمى بودن بهره اى از وجود دارد كه با همان مقدار از وجود و همان مقدار از آثار، در برابر خداى تعالى خاضع و ساجد است . وجه اختصاص سجود موجودات به صبح و شام و اگر سجده موجودات را به صبح و شام اختصاص داده و حال آنكه مختص به آن دو وقت نيست بلكه در تمامى آنات هست ، سرش آن نيست كه بعضى گفته اند كه : با اين تعبير خواسته است دوام را برساند، و اين تعبير را در جايى مى كنند كه بخواهند ابديت را برسانند. زيرا اگر مى خواست تاييد و ابديت را برساند مناسب تر آن بود كه بفرمايد: (باطراف النهار) تا در نتيجه همه ساعات قبل از ظهر و بعد از ظهر را شامل شود، همچنانكه در آيه (و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلّك ترضى بكار برده . بلكه نكته آن (و خدا داناتر است ) اين است كه كم و زياد بودن سايه اجسام ، هميشه در صبح و شام صورت مى گيرد، و در نتيجه در آن موقع در حس بيننده ، سقوط بر زمين و ذلت سجود را مجسم مى سازد، ولى در هنگام ظهر و وسطهاى روز چه بسا سايه معدوم مى شود و يا آنقدر كوتاه مى شود كه ديگر كم و زياديش محسوس نيست و به نظر ساكن مى آيد، و معناى سجود آنطور كه در صبح و شامم حسوس است ، محسوس نمى شود و شكى نيست كه منظور از نسبت دادن سجده به سايه اجسام بيان سقوط سايه ها بر زمين و مجسم نمودن افتادگى سجود است ، نه اينكه مقصود تنها و تنها بيان اطاعت تكوينى سايه در جميع احوال و آثارش باشد، دليل اين معنا هم آيه شريفه : (او لم يروا الى ما خلق اللّه من شى ء يتفيو اظلاله عن اليمين و الشمائل سجد اللّه و هم داخرون ...)، است كه عنايت مزبور، در آن به خوبى چشمگير و هويداست . و اين مطلب يك كلام شعرى ، و تصويرى خيالى نيست كه قرآن در دعوت حق خود متوسل به آن شده باشد، حاشا از قرآن كه چنين كند با اينكه صريحا فرموده : اين كلام شعر نيست . آرى حقايقى كه عالى تر از اوهام ، و ثابت و استوار در نظر عقل سليم است و به طبع خود از افق محسوسات و حواس دور است و نمى شود آن را تجسم نمود، در پاره اى موارد كه ممكن باشد براى حس نوعى ظهور يافته به وجهى تمثل و تجسم يابد، در چنين موارد البته بايد از حس استمداد نموده صاحبان فهم ساده و عقل بسيط را از راه حس متوجه آن حقايق نمود، و آنگاه ايشان را از اين راه منتقل به مرحله عقل سليم كه مسؤ ول درك حقايق و معارف حقيقى است ساخت ، و اين قسم حس و خيال ، حس و خيال حق است ، و حق هم مؤ يّد آنست ، و اعتماد به آن ، شعر و خيالبافى و يا باطل شمرده نمى شود. و اينكه مى بينيم خداى تعالى براى سايه گسترده اجسام ، در صبح و شام سجده قائل شده ، از همين باب است ، چون اين سايه ها نيز مانند صاحبان شعورند كه به منظور سجده به زمين مى افتند. جهت اختصاص جمله : (و يسبح الرعد بحمده ) به بيان تسبيح رعد و نيز از همين باب است جمله گذشته كه مى فرمود: (و يسبح الرعد بحمده ) زيرا در اين جمله آواز هول انگيز رعد را بدين جهت تسبيح خوانده كه زبانى گويا را مجسم مى سازد كه مشغول تنزيه خداست ، و دارد مى گويد كه : خداوند شبيه مخلوقات نيست ، و او را در برابر رحمتش كه بادها و ابرها و برقها مبشّر آنند ثنا مى خواند، و تمامى موجودات عالم با وجودهايشان تسبيح گوى خدايند، چون وجودهايشان قائم و معتمد بر وجود اوست ، و اين قسم تسبيح ، تسبيح ذاتى موجودات است ، و دلالتش هم بر معنا دلالت ذاتى و عقلى است ، و به دلالتهاى لفظى كه در آوازها و اصوات به وضع و اعتبار هست ربطى ندارد و اذهان ساده دلان را متوجه آن تسبيح نمى كند، و ليكن رعد با صوت هول انگيز خود در گوش و خيال آدمى آن تسبيح ذاتى را مجسم مى سازد، و بهمين جهت هم خداوند رعد را نامبرده تا اذهان ساده و بسيط را به آن تسبيح ذاتى كه قائم به ذات هر موجود است و بدون صدا و لفظ انجام مى شود منتقل نمايد. و قريب بهمين باب است آنچه كه در ابتداى سوره گذشت كه در ذيل جمله (رفع السموات بغير عمد ترونها) و در ذيل جمله (و فى الارض قطع متجاورات ...)، گفتيم : اينكه در استدلال به ربوبيّت خداى تعالى ، به امورى تمسّك كرده كه اسباب و علل ظاهريش از انظار پوشيده است ، نه براى اين است كه سببيّت خداى تعالى تنها در آن نوع از موجودات است ، و در امورى كه اسبابش معلوم است خداوند هيچگونه سببيتى نداشته و آن موجودات از خداى تعالى بى نيازند، زيرا قرآن كريم تصريح مى كند بر اينكه قانون سببيت ، عمومى است ، و خداوند، فوق تمامى اسباب و موجودات است . بلكه استدلال به امور مذكور بدين منظور است كه افهام ساده و بسيط را بيدار نموده ، و مساءله احتياج به سبب را بوجه بهترى در نظر آنان مجسم سازد و ايشان را وادار كند تا سبب آن امور و آن حوادث به اصطلاح استثنائى را جستجو نموده در نهايت به اولين سبب ، يعنى خداى سبحان منتهى شوند، و اين معنا در قرآن كريم بسيار مورد استفاده قرار گرفته است . و خلاصه : علت اينكه قرآن افتادن سايه اجسام را در صبح و شام بر زمين ، سجده ناميده بر اين اساس است كه در اين حال معناى سجده ذاتى را كه در ذوات اشياء است با مثالى حسى ممثل نموده ، حس آدميان را براى درك معناى سجده ذاتى بيدار مى كند، و براى چنين مردمانى راه انتقال به اين حقيقت عقلى و غير حسى را آسان مى سازد. اين آن معنايى است كه از تدبّر و دقّت در كلام خداى تعالى به دست مى آيد، آن وقت حيف نيست اين معارف و معانى لطيف را حمل بر استعاره شعرى نموده ، يا آن را مجاز بدانيم و بگوئيم نسبت سجده به سايه دادن كنايه از اين است كه سجده هم منقاد امر اوست ، و آنطور كه او مى خواهد به وجود مى آيد؟ و يا بگوئيم : مقصود از سايه خود صاحب سايه است ، چون وقتى كسى سجده كند قهرا سايه اش هم سجده مى كند؟ آرى بهيچ وجه نمى توان آن معانى لطيف و دقيق را گذاشته ، كلام خداى را بر چنين معانى واهى حمل نمود. [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۳۰ ] [ 20:59 ] [ سعید ]
له دعوه الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال (14) معناى دعا و بيان اينكه حق دعا (دعاى مستجاب ) براى خدا است و در برابر او نه غيراو (دعا) و (دعوت )، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ، يا اشاره صورت ميگيرد، و (استجابت ) و (اجابت ) به معناى پذيرفتن دعوت داعى ، و روى آوردن بسوى اوست ، اين است معناى دعا و اجابت ، و اما درخواست حاجت در دعا، و برآوردن حاجت در استجابت ، جزء معنا نيست ، بلكه غايت و متمم معناى آن دو است . بله ، اين جهت در مفهوم دعا خوابيده كه بايد مدعو، صاحب توجه و نظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، و نيز بايد صاحب قدرت و تمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان و عاجز نگردد، و اما دعا كردن و خواندن كسى كه درك و شعور نداشته ، يا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقيقى نيست ، هر چند صورت دعا را داشته باشد. و چون در آيه شريفه ميان جمله (له دعوه الحق ) و جمله (و الذين يدعون من دونه ...) مقابله افتاده و در دومى مى گويد دعا و خواندن غير خدا خالى از استجابت ، و دعاى كافران در ضلالت است ، ناگزير مى فهميم كه مقصود از جمله اولى اين است كه دعوت حق با دعوت باطل اين فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، و البته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنين نيست ). و اين خود از صفات خداى تعالى و تقدس است ، چون او شنوا و قريب و مجيب ، (جوابگوى دعا) و غنى و داراى رحمت است ، همچنانكه فرمود: (اجيب دعوه الداع اذا دعان ) و نيز فرمود: (ادعونى استجب لكم ) و در گفته هاى خود هيچ شرطى در استجابت دعا نكرده ، جز اينكه حقيقت دعا محقق شود و تنها او دعوت و خوانده شود نه غير او. بنابراين ، اضافه دعوت حق ، اضافه موصوف بر صفت ، و يا از قبيل اضافه حقيقيه است ، به اين عنايت كه حق و باطل گويا دعا را ميان خود به دو قسم تقسيم مى كنند، يك قسم از دعا، دعاى حق است كه هرگز از استجابت تخلف ندارد، و قسم ديگر دعاى باطل است ، و آن دعايى است كه بسوى هدف اجابت هدايت نمى شود، مانند دعا و خواندن كسى كه دعا را نمى شنود و يا قدرت بر استجابت ندارد. پس آيه مورد بحث از اين جهت مرتبط به آيات قبل است كه در آن آيات قبل قدرت و علم عجيب خدا را خاطرنشان مى ساخت ، و در اين آيه اين معنا را تذكر مى دهد كه حقيقت دعا و استجابت هم خاص اوست و او همانطور كه عالم و قادر است اجابت كننده دعا هم هست ، و اين معنا را در آيه از دو طريق اثبات نموده ، يكى طريق اثبات حق دعا براى خدا، و يكى نفى آن از غير خدا. اما عهده دار اثبات حق دعا براى خدا جمله (له دعوه ) است ، كه مقدم بودن ظرف (له ) انحصار را مى رساند، و جملات بعد هم كه از غير خدا نفى مى كند اين انحصار را تاييد مى كند، و اما متكفل نفى آن از غير خدا جمله (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ) است ، كه مى فرمايد: آن خدايانى كه مشركين مى خوانند قادر بر استجابت دعاى آنان نيستند، و اين معنا را در مواردى از كلام مجيدش بيان نموده . زيرا آن خدايان يا بتهايى هستند كه عوام مشركين مى پرستند، كه پر واضح است اجسامى بى جانند، كه نه شعور دارند و نه اراده ، و يا ارباب آن بتها از ملائكه و يا جن و يا روحانيات كواكب و يا بشرند، كه بعضى از خواص بت پرستان مى پرستند، و متنبه به آن هستند، كه نه مالك نفع و ضررى براى خود هستند، و نه اختياردار مرگ و حيات و نشور خودند تا چه رسد به اينكه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات غير خود باشند، به خلاف خداى تعالى كه مالك كل است ، و همه ملك و همه قوت تنها براى او است . پس هيچ مطمعى و طمع گاهى در غير او نيست . تمثيلى كه حال كسى را كه غير خدا را مى خواند بيان مى كند بعد از اثبات اختصاص دعوت حق و استجابت براى خدا، و نفى آن از غير او، يك صورت را استثناء كرده ، و آن صورت نظير مثلى است كه خود قرآن زده و فرموده : (كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ). توضيح اينكه شخص عطشان وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده كف دست را باز كند و آب را برداشته بنوشد، يعنى به لب رسانده رفع عطش كند، اين راه حقيقى و صحيح رفع تشنگى است ، و اما لب تشنه اى كه از آب دور است و مى خواهد سيراب شود، و از آن اسباب و مقدماتى كه گفتيم هيچ يك را عملى نمى كند جز همين را كه كف دست را باز نموده نزديك دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى بدهانش نمى رسد، و از آب نوشيدن تنها صورت آن را نشان داده ، و تقليد آنرا درآورده است . و مثل كسى كه غير خدا را مى خواند مثل همين تقليد درآور است كه از دعا جز صورت خالى از معنا، و اسم خالى از مسمّاى آن را نمى آورد. زيرا اين بتها و خدايان دروغين در استجابت دعا و قضاى حوائج ، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد، يعنى همانطور كه دست به دهان بردن اين ، صورتى از آب خوردن است ، دعا و خواندن بت پرستان هم تنها صورتى از دعا كردن است و خاصيت ديگرى ندارد. از اينجا معلوم مى شود كه استثناء (الا كباسط كفيه ...)، استثنائى نيست كه بر خلاف حكم كلى مستثنى منه باشد بلكه تنها صورتى از استثناء است كه منظور از آن تقويت حكم در جانب مستثنى منه است ، نه اينكه بخواهد فردى را از آن كلى خارج سازد، و خلاصه مفادش اين است كه مشركين و آنها كه غير خدا را مى خوانند با خواندنشان به نتيجه اى نمى رسند مگر اينكه به نتيجه اى نرسند، كه معنايش تاءكيد در همان به نتيجه نرسيدن است . و اين خود از لطافتهاى كلام خدايتعالى است كه از جهتى نظير آيه (افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا) است و به بيانى كه ان شاء اللّه خواهد آمد موكدتر از آن است . سه مطلب از تفسير آيه روشن گرديد از آنچه گذشت روشن گرديد كه : اولا: مراد از جمله (له دعوه الحق ) حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و بهيچ وجه رد نمى گردد، پس اينكه بعضى در معنايش گفته اند: مرا از آن ، كلمه اخلاص و شهادت به (لا اله الا اللّه ) است . صحيح نيست ، چون هيچ دليل و شاهدى در سياق آيه ندارد. و ثانيا: اگر ضمائر در جمله (و الذين يدعون ...) را اظهار كنيم تقدير آن چنين مى شود: كسانى كه مشركين آنها را بجاى خدا مى خوانند آن خوانده شده ها دعاى اين مشركين را بهيچ وجه مستجاب نمى كنند. و ثالثا: استثناء در آيه استثناء از جمله (لا يستجيبون لهم بشى ء) است و در كلام ، حذف و اختصار بكار رفته و معناى كلام اين است كه : (لا يستجيبون لهم بشى ء و لا ينيلونهم شيئا الا كما يستجاب لباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه ... - اجابت نمى كنند ايشانرا به هيچ چيز، و هيچ چيزى به ايشان نمى دهند مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش خود از روى تقليد دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش برساند و عطش خود را رفع كند...). و اگر در معنايى كه كرديم و خواستيم كلمه (نيل ) را در معناى استجابت درآوريم ، براى اين بود كه احتمال مى دهيم استجابت متضمن معناى نيل و امثال آن باشد. خداى سبحان در آخر آيه ، گفتار خود را تاءكيد نموده و فرمود: (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ) و اين جمله علاوه بر تاءكيد مطالب قبل ، به يك حقيقت اصيل ديگر نيز اشاره مى كند، و آن اين است كه هيچ دعائى نيست مگر آنكه غرض آن ، خداى سبحان است ، چون او است عليم و قدير و غنى و صاحب رحمت ، پس براى دعا هيچ راهى نيست مگر همان راه توجه به خداى تعالى ، بنابراين كسى كه غير خدا را مى خواند و آن را غرض و هدف قرار مى دهد رابطه دعاى خود و هدف دعا را از دست داده ، و در حقيقت دعايش راه را گم كرده ، چون ضلالت بهمين معنا است كه چيزى از راه خود بيرون شود و راهى بپيمايد كه آن را به مطلوبش نرساند. [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۳۰ ] [ 20:52 ] [ سعید ]
پيمان عالم ذرّ چيست؟ در سوره اعراف آيه 173 مى خوانيم: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَآ أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غفِلِينَ. به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت وصلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند آرى، گواهى مى دهيم (چرا چنين كرد؟) براى اينكه در روز رستاخيز نگوئيد ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد و خداشناسى بى خبر). در اين آيه، سخن از پيمانى است كه به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده، اما اين پيمان چگونه بوده است؟ منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سرّالهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خود آگاه!. بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است. اينگونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلاً مى گوئيم: «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون» يا مى گوئيم: «چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است» از يكى از ادبا و خطباى عرب نقل مى كنند كه در سخنان خود چنين مى گفته است: «سل الارض من شق انهارك و غرس اشجارك واينع ثمارك فان لم تجبك حواراً اجابتك اعتباراً»: «از اين زمين بپرس چه كسى راه نهرهاى تو را گشوده؟ و درختانت را غرس كرده و ميوه هايت را رسانيده؟ اگر زمين با زبان معمولى به تو پاسخ نگويد به زبان حال جواب خواهد گفت». در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است، مانند «فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتيناطائعين» (فصلت ـ 11): «خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد آنها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم».( تفسير نمونه 7/6) [ جمعه ۱۳۸۷/۱۱/۲۵ ] [ 8:45 ] [ سعید ]
[سوره الأعراف (7): آيات 46 تا 49] وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47) وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) ترجمه: 46- و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى قرار دارد و بر" اعراف" مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از سيمايشان مىشناسند و به بهشتيان صدا مىزنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمىشوند در حالى كه اميد آن را دارند. 47- و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مىافتد مىگويند: پروردگارا ما را با جمعيت ستمگران قرار مده! 48- و اصحاب اعراف مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مىشناسند صدا مىزنند و مىگويند ديديد كه گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبرهاى شما به حالتان سودى نداد؟! 49- آيا اينها (اين واماندگانى كه بر اعراف هستند) همانها نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد (ولى به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان خداوند آنها را مشمول رحمت خود ساخت هم اكنون به آنها گفته مىشود) داخل بهشت شويد كه نه ترسى داريد و نه غمناك مىشويد. تفسير نمونه:در تعقيب آيات گذشته كه گوشهاى از سرگذشت بهشتيان و دوزخيان را بيان مىكرد، در اين آيات درباره" اعراف" كه منطقهاى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ، با ويژگيهايى كه دارد سخن مىگويد. نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده، مىگويد:" ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد" (و بينهما حجاب). از آيات بعد چنين استفاده مىشود كه حجاب مزبور همان" اعراف" است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه، كه مانع از مشاهده يكديگر مىشود، ولى وجود چنين حجابى مانع از آن نيست كه آواز و صداى يكديگر را بشنوند چنان كه در آيات قبل گذشت، بسيار ديدهايم كه همسايگان مجاور از پشت ديوار با يكديگر سخن مىگويند و از حال يكديگر جويا مىشوند، در حالى كه يكديگر را نمىبينند، البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مىتوانند ببينند . گرچه از پارهاى از آيات قرآن مانند آيه 55 سوره صافات استفاده مىشود كه اهل بهشت گهگاه مىتوانند، از مقام خود، سر برآورند و دوزخيان را بنگرند، ولى اين گونه استثنائات منافاتى با چگونگى بهشت و دوزخ و وضع اصلى آن دو ندارد، و آنچه در بالا گفته شد، كيفيت اصلى اين دو موقف را نشان مىدهد، اگر چه اين قانون نيز استثناهايى دارد و ممكن است در شرايط خاصى بعضى از بهشتيان، دوزخيان را بنگرند. آنچه در اينجا بايد قبل از بحث درباره چگونگى اعراف موكدا يادآور شويم اين است كه تعبيراتى كه درباره قيامت و زندگى جهان ديگر مىشود، هيچگاه نمىتواند از تمام خصوصيات آن زندگى پردهبردارى كند، و گاهى اين تعبيرات جنبه تشبيه و مثال دارد و گاهى تنها شبحى را نشان مىدهد، زيرا زندگى آن جهان در افقى بالاتر و به مراتب از زندگى اين جهان وسيعتر است، درست همانند وسعت زندگى اين جهان در برابر دنياى رحم مادر و عالم جنين، بنا بر اين اگر الفاظ و مفاهيمى كه براى زندگى اين جهان داريم نتواند گوياى تمام آن مفاهيم باشد جاى تعجب نيست. سپس قرآن مىگويد:" بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را در جايگاه خود مىبينند و از سيمايشان آنها را مىشناسند" (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ). " اعراف" در لغت جمع" عرف" (بر وزن گفت) به معنى محل مرتفع و بلند است، و اينكه به يالهاى اسب و پرهاى بلند پشت گردن خروس،" عرف الفرس" يا" عرف الديك" گفته مىشود به همين جهت است كه در محل مرتفعى از بدن آنها قرار دارد (درباره خصوصيات سرزمين اعراف كه در آيه آمده پس از پايان تفسير آيات به تفصيل سخن خواهيم گفت). سپس مىگويد:" مردانى كه بر اعراف قرار دارند، بهشتيان را صدا مىزنند و مىگويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشدهاند، اگر چه بسيار تمايل دارند" (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ). اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مىكنند و دوزخيان را در دوزخ مىبينند، به درگاه خدا راز و نياز مىكنند و مىگويند:" پروردگارا ما را با جمعيت ستمگران قرار مده" (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) «1». قابل توجه اينكه درباره مشاهده دوزخيان در آيه فوق تعبير به إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ شده است، يعنى هنگامى كه چشم آنها به سوى دوزخيان برگردانده مىشود، و اين در حقيقت اشاره به آن است كه آنها از مشاهده دوزخيان تنفر دارند، گويا نگاهشان به آنها نيز آميخته با اكراه و اجبار است. در آيه بعد اضافه مىكند كه" اصحاب اعراف، جمعى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مىشناسند صدا مىزنند و مورد ملامت و سرزنش قرار مىدهند كه ديديد عاقبت گردآورى اموال و نفرات در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حق، به شما سودى نداد، چه شد آن مالها؟ و كجا رفتند آن نفرات؟ و چه نتيجهاى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى"؟ (وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ). بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مومنان كه بر اعراف قرار گرفتهاند مىكنند، مىگويند:" آيا اينهاهمان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچگاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد" (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ). سرانجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مومنان شده و به آنها خطاب مىشود كه" وارد بهشت شويد نه ترسى بر شما است و نه در آنجا غم و اندوهى داريد" (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ). از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از ضعفاى مومنان آنها هستند كه ايمان دارند و داراى حسنات و كارهاى نيكى هستند، ولى بر اثر آلودگيها و پارهاى از گناهان همواره مورد تحقير دشمنان حق قرار داشتند و روى آنها تكيه مىكردند چگونه ممكن است چنين افرادى مشمول رحمت الهى واقع شوند، ولى سرانجام روح ايمان و حسناتى كه داشتند، در پرتو لطف و رحمت الهى كار خود را مىكند و سرنوشت سعادتمندانهاى مىيابند. اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟ همانطور كه گفتيم" اعراف" در اصل به معنى زمينهاى برجسته است و با قرائنى كه در آيات فوق و احاديث پيشوايان اسلام آمده، روشن مىشود كه مكان خاصى است ميان دو قطب سعادت و شقاوت يعنى بهشت و دوزخ كه همچون حجابى ميان اين دو كشيده شده و يا همچون زمين مرتفعى در ميان اين دو فاصله گرديده است به طورى كه آنها روى آن قرار دارند، مشرف بر بهشت و دوزخند و هر دو گروه را مشاهده مىكنند، و از چهرههاى تاريك و روشن آنها مىتوانند آنها را بشناسند. اكنون ببينيم چه كسانى بر اعراف قرار دارند و اصحاب اعراف كيانند؟ بررسى آيات چهارگانه فوق نشان مىدهد كه دو گونه صفات مختلف و متضاد براى اين اشخاص ذكر شده است: در آيه اول و دوم، افرادى كه بر اعراف قرار دارند چنين معرفى شدهاند كه آرزو دارند وارد بهشت شوند ولى موانعى آنها را جلوگيرى كرده است، به هنگامى كه نگاه به بهشتيان مىكنند بر آنها درود مىفرستند، و مىخواهند با آنها باشند، اما هنوز نمىتوانند، و به هنگامى كه نظر به دوزخيان مىافكنند، از سرنوشت آنها وحشت نموده و به خدا پناه مىبرند. ولى از آيه سوم و چهارم استفاده مىشود كه آنها افرادى با نفوذ و صاحب قدرتند، دوزخيان را مؤاخذه و سرزنش مىكنند و به واماندگان در اعراف كمك مىنمايند كه از آن بگذرند و به سر منزل سعادت برسند. رواياتى كه در زمينه اعراف و اصحاب اعراف نقل شده نيز ترسيمى از دو گروه متضاد مىكند، در بسيارى از روايات كه از ائمه اهل بيت ع نقل شده مىخوانيم: نحن الاعراف :" مائيم اعراف" «1» يا" آل محمد هم الاعراف ":" خاندان پيامبر ص اعرافند" «2» و مانند اين تعبيرات. و در بعضى ديگر از روايات مىخوانيم: هم اكرم الخلق على اللَّه تبارك و تعالى :" آنها گرامىترين مردم در پيشگاه خدايند" «3» و يا هم الشهداء على الناس و النبيون شهدائهم :" آنها گواهان بر مردمند و پيامبران گواهان آنها هستند" «4» و روايات ديگر كه حكايت دارد آنها پيامبران و امامان و صلحاء و بزرگانند. ولى دسته ديگرى از روايات مىگويد: آنها واماندگانى هستند كه بديها و نيكيهايشان مساوى بوده است يا گنهكارانى هستند كه اعمال نيكى نيز داشتهاند، مانند حديثى كه از امام صادق ع نقل شده كه فرمود: هم قوم استوت حسناتهم و سيئاتهم فان ادخلهم النار فبذنوبهم و ان ادخلهم الجنة فبرحمته :" آنها گروهى هستند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است، اگر خداوند آنها رابه دوزخ بفرستد بخاطر گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به بركت رحمت او است" «5». روايات متعدد ديگرى در تفاسير اهل تسنن از" حذيفه" و" عبد اللَّه بن عباس" و" سعيد بن جبير" و امثال آنها به همين مضمون نقل شده است «6». در همين تفاسير نيز مداركى بر اينكه اهل اعراف، صلحاء و فقها و علما و يا فرشتگان هستند ديده مىشود. __________________________________________________ (1) و (2) و (3) تفسير برهان جلد دوم صفحه 17 و 18 و 19.(4) نور الثقلين جلد دوم صفحه 33 و 34. (5) تفسير برهان جلد دوم صفحه 17. (6) تفسير طبرى جلد 7 صفحه 137 و 138 ذيل آيه شريفه. گرچه ظاهر آيات و ظاهر اين روايات در ابتدا متضاد به نظر مىرسد، و شايد همين امر سبب شده است كه مفسران در اين باره اظهار نظرهاى متفاوت و گوناگون كنند، اما با دقت روشن مىشود كه نه در ميان آيات و نه در ميان روايات تضادى وجود ندارد، بلكه همه يك واقعيت را تعقيب مىكنند. توضيح اينكه: همانطور كه گفتيم از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مىشود كه اعراف گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مىكنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وامىمانند. همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اينگونه موارد در آخر لشكر راه مىروند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مىكنند تا به كمك ضعفاى مومنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند. بنا بر اين در اعراف، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگى كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند، بنا بر اين قسمتاول آيات و روايات اشاره به گروه نخستين يعنى ضعفا است و قسمت دوم اشاره به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صلحا. در بعضى از روايات نيز شاهد اين جمع به خوبى ديده مىشود مانند روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:" الاعراف كثبان بين الجنة و النار و الرجال الأئمة يقفون على الاعراف مع شيعتهم و قد سبق المؤمنون الى الجنة بلا حساب. ..":" اعراف، تپهاى است ميان بهشت و دوزخ، و امامان آن مردانى هستند كه بر اعراف در كنار شيعيان (گنهكارشان) قرار مىگيرند، در حالى كه مؤمنان (خالص) بدون نياز به حساب در بهشت جاى گرفتهاند ..." بعد اضافه مىكند:" امامان و پيشوايان در اين موقع به پيروان گناهكار خود مىگويند خوب نگاه كنيد، برادران با ايمان خود را چگونه بدون حساب به بهشت شتافتهاند، و اين همان است كه خداوند مىگويد: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (يعنى آنها به بهشتيان درود مىفرستند در حالى كه خودشان هنوز وارد بهشت نشدهاند و آرزو دارند). سپس به آنها گفته مىشود، دشمنان حق را بنگريد كه چگونه در آتشند و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ... بعد به دوزخيان مىگويند اينها (پيروان و شيعيانى كه آلوده گناهانى بودهاند) همانها هستند كه شما مىگفتيد هرگز مشمول رحمت الهى نخواهند شد، (سپس رحمت الهى شامل حال آنها شده) و به اين دسته از گنهكاران (كه بر اثر ايمان و اعمال صالحى شايستگى عفو و آمرزش دارند) از طرف امامان و پيشوايان دستور داده مىشود كه به سوى بهشت برويد نه ترسى داريد و نه غمى" « تفسير برهان جلد دوم صفحه 19 و 20.». شبيه همين مضمون در تفاسير اهل تسنن از حذيفه از پيامبر ص نقل شده است «تفسير طبرى جلد 8 صفحه 142 و 143.». بار ديگر تكرار مىكنيم كه سخن درباره جزئيات رستاخيز و خصوصيات زندگى در جهان ديگر درست به اين مىماند كه ما از دور شبحى ببينيم و آن را توصيف كنيم در حالى كه آن شبح با زندگى ما تفاوت بسيارى دارد و ما تنها با الفاظ محدود و نارساى خود مىتوانيم اشاره كوتاهى به آن كنيم. نكته قابل توجه اينكه زندگى در جهان ديگر بر اساس الگوهايى است كه از اين جهان گرفته مىشود در مورد اعراف نيز همين گونه است زيرا در اين دنيا مردم سه گروهند، مومنان راستين كه در پرتو ايمان به آرامش كامل رسيدهاند و از هيچگونه مجاهدتى دريغ ندارند، و معاندان و دشمنان لجوج حق كه به هيچ وسيله به راه نمىآيند، و گروه سومى كه در گذرگاه صعب العبورى ميان اين دو گروه قرار گرفتهاند و بيشتر توجه رهبران راستين و پيشوايان حق نيز به آنها است كه در كنارشان بمانند و دستشان را بگيرند و از مرحله اعراف مانند نجاتشان دهند تا در صف مومنان حقيقى قرار گيرند. و از اينجا نيز روشن مىشود كه دخالت انبياء و امامان در وضع اين گروه در قيامت همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا هيچگونه منافاتى با قدرت مطلقه پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد، بلكه هر چه آنها مىكنند به اذن و فرمان او است. [ چهارشنبه ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ] [ 17:36 ] [ سعید ]
سوره اعراف[7] سوره اعراف در مكه نازل شده و 206 آيه دارد. م اين سوره
نام اين سوره مباركه از چهل و ششمين آيه آن كه واژه «اعراف» در آن به كار رفته -
كه به باور برخى به مفهوم «جايگاههاى بلند و پر فراز» و ويژه بندگان پروا پيشه و
شايستهكردار خدا مىباشد - گرفته شده است. اين
سوره مشتمل است بر مجموع مطالبى كه سورههاى ابتدا شده به حروف مقطعه"
الم" و" ص" مشتمل بر آن است. برداشت كلام در اين سوره چنين است كه
گويا عهدى را كه خداوند از آدميان گرفته كه او را بپرستند و چيزى را شريك او قرار
ندهند مبناى كلام قرار داده، و آن گاه از سير تاريخى اين عهد كه بر حسب مسير
انسانيت در امم و قرون گذشته نموده است بحث مىكند. چون اكثر امم گذشته اين عهد را شكسته و آن را
از ياد بردند، و در نتيجه وقتى پيغمبرى در بين آنان مبعوث مىشده و آيات و معجزاتى
مىآورده كه آنان را به ياد عهد خود بيندازد تكذيب مىكردند و جز عده كمى به وسيله
آن آيات متذكر نمىشدند. آرى، عهد الهى كه در حقيقت اجمالى است از تفصيل
دعوتهاى دينى الهى، در طبيعت انسانهاى مختلف از جهت اختلافى كه در استعداد قبول
و رد آن دارند، و همچنين از جهت اختلاف اماكن و اوضاع و احوال و شرايطى كه به نفوس
آنان احاطه دارد مختلف مىشود. در بعضى از نفوس پاك كه بر اصل فطرت باقى
ماندهاند هدايت به سوى ايمان به خدا و آيات او را نتيجه مىدهد، و در بعضى ديگر
كه هميشه اكثريت را تشكيل مىدهند و مردمىپست و مستغرق در شهوات دنيايند خلاف آن
را، كه همان كفر و طغيان و سرپيچى است نتيجه مىدهد، و همين معنى باعث مىشود كه
مؤمنين مورد الطاف خاص الهى قرار گرفته، و در دنيا موفقيت و نصرت و فتح، و در آخرت
نجات از آتش و بهرهمندى از بهشت و لذايذ گوناگون آن نصيبشان گردد، و در مقابل،
كفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذابهاى ناگهانى كه همگى را هلاك ساخته و
نسلشان را قطع مىكند دچار مىشوند" فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ
مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ" « پس گردانيديم آنها را عبرت داستانها و بكلى
متفرق و پراكندهشان ساختيم. سوره سبا آيه 19» تازه اين عذاب دنياىشان است، و
عذاب آخرت بيچارهكنندهتر است، و در آن عذاب كسى يارى نمىشود. اين است آن سنتى كه خداوند آن را در بين بندگان
خود اجراء كرده، و از اين پس نيز اجراء مىكند" وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا
مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ". « و خدا حكم مىكند، و
نيست رد كنندهاى حكم او را و او سريع الحساب است. سوره رعد آيه 40» شرح جزئيات همين سنت براى مردمى كه ايمان به
خدا ندارند انذار است، چون غرض از شرح آن واداشتن آنان به ايمان به خدا و آيات او
است. و همين شرح و بيان، نسبت به مردم با ايمان يعنى آنان كه به طور اجمال علم به
پروردگار خود و به مقام ربوبى او دارند تذكر و يادآورى آيات خدا و تعليم معارف
دينى او، و معرفت به خدا و اسماى حسنى و صفات علياى او، و نيز شناسايى سنت جارى
پروردگار در دنيا و آخرت است. از آيه شريفه" لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى
لِلْمُؤْمِنِينَ" هم اين معنا استفاده مىشود، و از آن به خوبى بر مىآيد كه
غرض اديان همين دو معنا است: انذار غير مؤمنين، و يادآورى مؤمنين. بر اين اساس مىتوان گفت: اين سوره بنا بر
اينكه همه آن در مكه نازل شده باشد و از اختلافى كه مفسرين در باره چند آيه آن
دارند صرفنظر كنيم روى سخن در آن با مشركين مكه و تعداد اندكى كه به رسول اللَّه (ص)
ايمان آورده بودند خواهد بود، و از خود آيات آن نيز اين معنا ظاهر مىشود، براى
اينكه غالبا در اول يا آخر آيات آن عموم مردم را انذار نموده، و اقامه حجت و موعظه
كرده، و يا با ذكر داستان آدم و ابليس و داستانهاى نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و
موسى (ع) وسيله عبرتشان را فراهم ساخته است. و اين بيان در عين اينكه براى اكثريت مردم
انذار است، براى مؤمنين يادآورى و تذكراست، چون همين بيانات آنان را به ياد تفاصيل
و جزئياتى از معارف مربوط به مبدء و معاد و آيات الهى مىاندازد كه اجمال ايمان
خود آنان مشتمل بر آن است. در اينجا بايد خاطر نشان سازيم كه اين سوره
قسمت عمده و مقدار قابل ملاحظهاى از معارف الهى را متضمن است، از آن جمله وصف
ابليس و لشكرش، وصف قيامت و ميزان، اعراف و عالم در و ميثاق، و وصف مردم با ايمانى
كه هميشه به ياد خدايند. و نيز از آن جمله ذكر عرش و تجلى پروردگار و اسماى حسناى
او و بيان اين حقيقت كه براى قرآن تاويلى است. و نيز متضمن مجملاتى است از واجبات
و محرمات مانند:" قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ" و آيه" إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ
الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ" و آيه" قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ
لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ". [ شنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۴ ] [ 16:34 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |