منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


(آيه 101) در اين آيه و آيه بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر(صلى الله عليه وآله)است اگرچه هدف در واقع همه هستند.
نخست مى گويد: «اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْبائِها).
سپس مى گويد: چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت، هلاك و نابود شوند، بلكه، «بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن، به سراغ آنها آمدند» و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَلَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).
«اما آنها (در برابر تبليغات مستمر، و دعوت پى گير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند، و) حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ).
در جمله بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند: «اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ).
يعنى، كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مى دارند، بر اثر تكرار و ادامه عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى بندد، كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده، زيرا مسبب تمام اسباب، اوست.
(آيه 102) در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده، بيان شده است.
نخست مى گويد آنها افراد پيمان شكن بودند: «و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَما وَجَدْنا لاَِكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد).
اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به «عهد و پيمان فطرى» باشد كه خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است.
و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند، بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.
و يا اشاره به همه پيمانها اعم از «فطرى» و «تشريعى» بوده باشد.
روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.
سپس به عامل ديگر اشاره كرده، مى گويد: «اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَاِنْ وَجَدْنا اَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ).
يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود.
    
  خاطره درگيريهاى موسى و فرعون!
(آيه 103) در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد، داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سرانجام كار آنها بيان شده است.
بطوركلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد:
1ـ دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.
2ـ دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين «مدين».
3ـ دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.
4ـ دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.
5ـ دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل !
در اين آيه مى فرمايد: «بعد از اقوام گذشته (يعنى قوم نوح، هود، صالح و مانند آنها) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا اِلى فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ).
فرعون، اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد.
سپس مى فرمايد: «آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها).
 
و در پايان اضافه مى كند: «بنگر سرانجام كار مفسدان چگونه بود» ؟ !(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ).
جمله فوق يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعداً خواهد آمد.
(آيه 104) آيه قبل اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود، اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته، نخست مى گويد: «و موسى گفت: اى فرعون ! من فرستاده پروردگار جهانيانم» (وَقالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ اِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ).
و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره اى از درگيرى «حق» و «باطل» است.
(آيه 105) در اين آيه مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد: اكنون كه من فرستاده او هستم «سزاوار است كه در باره خداوند جز حق نگويم» زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب، پاك و منزه است، ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقيقٌ عَلى اَنْ لا اَقُولَ عَلَى اللهِ اِلاَّ الْحَقَّ).
سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند: چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم «من از پروردگار شما، دليل روشن و آشكارى با خود آورده ام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَة مِنْ رَبِّكُمْ).
اكنون كه چنين است «بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَاَرْسِلْ مَعِىَ بَنى اِسْرائيلَ).
(آيه 106) فرعون با شنيدن اين جمله كه «من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله «گفت: اگر راست مى گويى و نشانه اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ اِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ).
(آيه 107) بلافاصله موسى دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر «بيم» و ديگرى مظهر «اميد» بود، و مقام «انذار» و «بشارت» او را تكميل مى كرد، نشان داد: نخست، «عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَاَلْقى عَصاهُ فَاِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبينٌ).
(آيه 108) اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد كرده، مى فرمايد: «موسى دست خود را از گريبان خارج كرد، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَنَزَعَ يَدَهُ فَاِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ).
    
  مبارزه شروع مى شود!
(آيه 109) از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مى فرمايد: «اطرافيان فرعون (با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فوراً وصله سِحر به او بستند و) گفتند: اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده اى است» ! (قالَ الْمَلاَُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ اِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ).
(آيه 110) سپس افزودند: «هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُريدُ اَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ اَرْضِكُمْ).
يعنى، او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.
و بعد گفتند: «باتوجه به اين اوضاع و احوال عقيده شما در باره او چيست ؟» (فَماذا تَأْمُرُونَ).
(آيه 111) به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون «گفتند: (كار) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست...» (قالُوا اَرْجِهْ وَاَخاهُ وَاَرْسِلْ فِى الْمَدائِنِ حاشِرينَ).
(آيه 112) «تا همه ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِر عَليم).
از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او مى شد و چهره «نبوت» او با چهره «مظلوميت و شهادت» آميخته شده، جاذبه بيشترى به خود مى گرفت، نخست به اين فكر افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد !   
  چگونه سرانجام حق پيروز شد؟
(آيه 113) از اين به بعد سخن از درگيرى موسى(ع) با ساحران و سرانجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.
آيه مى گويد: «ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَجاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا اِنَّ لَنا لاََجْرًا اِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ).
(آيه 114) فرعون نيز بلافاصله وعده مساعد به آنها داد و گفت: «آرى «نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت) بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد» ! (قالَ نَعَمْ وَاِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ).
و به اين ترتيب هم وعده «مال» به آنها داد و هم وعده «مقام بزرگ».
(آيه 115) سرانجام موعد معينى براى مقابله موسى(ع) با ساحران تعيين شد و از همه مردم براى مشاهده اين ماجرا دعوت به عمل آمد.
روز موعود فرارسيد و ساحران همه مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند، يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طنابها و عصاهاى توخالى را به حركت در مى آورد.
صحنه عجيبى بود، موسى(ع) تك و تنها ـفقط برادرش با او بودـ در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم «گفتند: اى موسى ! يا (تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را) بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم» (قالُوا يا مُوسى اِمّا اَنْ تُلْقِىَ وَاِمّا اَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ).
(آيه 116) موسى با خونسردى مخصوصى در پاسخ «گفت: (شما قبلا شروع كنيد) شما وسائل خود را بيفكنيد» ! (قالَ اَلْقُوا).
«هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند، مردم را چشم بندى كرده و (با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود) هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سِحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمّا اَلْقَوْا سَحَرُوا اَعْيُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجاؤُا بِسِحْر عَظيم).
كلمه «سِحر» به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است، گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است.
(آيه 117) در اين هنگام كه همه مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى درخشيد، وحى الهى به سراغ موسى(ع) آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد، ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهره ها پريد و تزلزل براركان فرعون و يارانش افتاد، چنانكه قرآن مى گويد: «و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان (به صورت اژدهايى درآمد و) با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَاَوْحَيْنا اِلى مُوسى اَنْ اَلْقِ عَصاكَ فَاِذاهِىَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ).
(آيه 118) «در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود، باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.
و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايه قدرت فرعون جبّار فرود آمد.
(آيه 119) در اين آيه مى گويد: «به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَانْقَلَبُوا صاغِرينَ).
(آيه 120) ضربه مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنه مبارزه ساحران با موسى(ع) بكلى تغيير شكل داد، ناگهان «همه ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَاُلْقِىَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ).
(آيه 121) «و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ).
(آيه 122) «همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَهرُونَ).
و اين چيزى بود كه به هيچوجه براى فرعون ودستگاه او قابل پيش بينى نبود.   
  تهديدهاى بيهوده!
(آيه 123) هنگامى كه ضربه تازه اى با پيروزى موسى(ع) بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى(ع) بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست، سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد، ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربه سومى بر پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد.
چنانكه قرآن مى گويد: «فرعون به ساحران گفت: آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او (موسى) ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِه قَبْلَ اَنْ آذَنَ لَكُمْ).
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامه اى است كه در «استعمار نو» نيز دنبال مى شود.
سپس فرعون اضافه كرد «اين توطئه و نقشه اى است كه شما در اين شهر (و ديار) كشيده ايد تا به وسيله آن اهل آن را بيرون كنيد» (اِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِى الْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها اَهْلَها).
اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بى اطلاع نمى توانستند آن را بپذيرند.
 
سپس فرعون بطور سربسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت: «اما به زودى خواهيد فهميد» ! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).
(آيه 124) در اين آيه تهديد سربسته اى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بيان مى كند، مى گويد: «سوگند ياد مى كنم كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع مى كنم سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لاَُقَطِّعَنَّ اَيْدِيَكُمْ وَاَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّكُمْ اَجْمَعينَ).
برنامه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى(ع) ايمان آورده بودند، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربه تهمت استفاده مى كنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى نمايند تا اراده آنها را درهم بشكنند.
(آيه 125) ساحران در برابر هيچ يك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او «گفتند: ما به سوى پروردگار خود باز مى گرديم» (قالُوا اِنّا اِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).
يعنى، اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سرانجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نمى رساند و از ما چيزى نمى كاهد، بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.
(آيه 126) سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بى گناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: «انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده ايم» (وَما تَنْقِمُ مِنّا اِلاّ اَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا).
سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا مى دانستند بدون حمايت و يارى او، توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: بار الها ! صبر و استقامت بر ما فرو ريز ! (و آخرين درجه شكيبايى را به ما مرحمت فرما !) و ما را مسلمان بميران !» (رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَتَوَفَّنا مُسْلِمينَ).
و سرانجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است، آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون، تهديد خود را عملى ساخت، و بدنهاى مثله شده آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود.
آرى ! اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مى آورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.
(آيه 127) باز قرآن صحنه ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى(ع) بيان مى كند.
در اين آيه مى گويد: «جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند: آيا موسى و قومش را به حال خود رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَقالَ الْمَلاَُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ اَتَذَرُ مُوسى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ وَيَذَرَكَ وَالِهَتَكَ).
از اين تعبير استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى(ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى(ع) پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.
فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين «گفت: به زودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود مى كنيم و زنانشان را (براى خدمت) زنده مى گذاريم، و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ اَبْناءَهُمْ وَنَسْتَحْيى نِساءَهُمْ وَاِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ).
(آيه 128) اين آيه در حقيقت، نقشه و برنامه اى است كه موسى(ع) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون، پيشنهاد مى كند، كه اگر سه برنامه را عملى كنند، قطعاً بر دشمن پيروز خواهند شد. «موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِه اسْتَعينُوا بِاللهِ).
 
ديگرا ين كه: «استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَاصْبِرُوا). و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.
و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل، به آنها گوشزد مى كند كه: «سراسر زمين از آنِ خداست (و مالك و فرمانرواى مطلق اوست) و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد» (اِنَّ الاَْرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا «عاقبت (نيك و پيروزمندان) براى پرهيزكاران است !» (وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ).
اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه ماده اى امكان ندارد.
(آيه 129) اين آيه شِكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى(ع) با آن دست به گريبان بودند، منعكس مى سازد و مى گويد: «آنها به موسى گفتند: پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مى ديديم اكنون هم كه آمده اى باز آزار مى بينيم» كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مى شود ؟ (قالُوا اُوذينا مِنْ قَبْلِ اَنْ تَأْتِيَنا وَمِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا).
گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى(ع) يك شبه همه كارها روبه راه شود.
ولى موسى(ع) به آنها فهماند با اين كه سرانجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد، همانطور كه آيه مورد بحث مى گويد: «موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْ اَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الاَْرْضِ).
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مى گرداند، «تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).
 
    
  مجازاتهاى بيداركننده!
(آيه 130) همانطور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است، كه به هنگامى كه با مخالفتها روبرو مى شدند، خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند.
در آيه مورد بحث، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند و مى گويد: «ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوه ها گرفتار ساختيم، شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَلَقَدْ اَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَنَقْص مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
(آيه 131) اما به جاى اين كه «آل فرعون» از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوءاستفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند، «پس هنگامى كه نيكى به آنها مى رسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند) مى گفتند: اين وضع به خاطر لياقت ماست !» در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بوده ايم (فَاِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).
«اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مى شدند (فوراً به موسى و كسانى كه با او بودند، مى بستند و) مى گفتند: اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَاِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَمَنْ مَعَهُ).
ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «بدانيد كه سرچشمه شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مى گرفت، نزد پروردگار است (خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند) ولى اكثر آنها نمى دانند» (اَلا اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَاللهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ).
شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، فال نيك غالباً مايه اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى ا ست.
شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده، اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.   
  بلاهاى پى درپى و رنگارنگ!
(آيه 132) در اين آيه، به مرحله ديگرى از بلاهاى پى در پى و درسهاى بيدار كننده اى كه خدا به قوم فرعون داد، اشاره شده است.
نخست به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد: آنها همچنان در انكار دعوت موسى(ع)، مقاومت به خرج دادند، «و گفتند: هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى، ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَقالُوا مَهْما تَأْتِنا بِه مِنْ آيَة لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ).
(آيه 133) ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى، هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در اين آيه مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند، نخست «توفان را بر آنها فرستاديم» (فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ).
سپس «ملخ را» بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساختيم (وَالْجَرادَ).
هر بار كه بلايى فرا مى رسيد، دست به دامن موسى مى زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى(ع) پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند، بار سوم «قُمّل را» را بر آنها مسلط ساختيم (وَالْقُمَّلَ).
«قُمَّل» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.
هنگامى كه امواج اين بلا فرونشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را» آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَالضَّفادِعَ). ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
در اين هنگام خداوند «خون را» بر آنها مسلط ساخت (وَالدَّمَ).
 
و در پايان مى فرمايد: «اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آيات مُفَصَّلات فَاسْتَكْبَرُوا وَكانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ).   
  پيمان شكنيهاى مكرّر!
(آيه 134) در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيداركننده پروردگار بيان شده است.
نخست مى خوانيم: «هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد، مى گفتند: اى موسى، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَلَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ).
«اگر تو اين بلا را از ما بر طرف سازى، سوگند ياد مى كنيم كه قطعاً هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنى اِسْرائيلَ).
(آيه 135) در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده، مى گويد: «پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده اى، كه به آن مى رسيدند، از آنها برمى داشتيم، پيمان خود را مى شكستند» نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ اِلى اَجَل هُمْ بالِغُوهُ اِذاهُمْ يَنْكُثُونَ).
جمله «اِلى اَجَل» اشاره به اين است كه موسى، مى گفت در فلان وقت، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.
(آيه 136) اين آيه، سرانجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جمله كوتاه بيان مى كند، نخست به صورت سربسته مى گويد: «پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ).
 
سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد: «آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند» (فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ بِاَنَّهُمْ كَذَّبَوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ).
منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غيرقابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازد.
    
  سرانجام دردناك قوم فرعون!
(آيه 137) پس از نابودى قوم فرعون و درهم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه مورد بحث به همين معنى اشاره كرده، مى گويد: «مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَاَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها).
يعنى، حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد.
سپس مى گويد: «وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل ـبه خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند ـ تحقق يافت» (وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى اِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا).
و در پايان آيه اضافه مى كند كه: «ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ).   
  پيشنهاد بت سازى به موسى!
(آيه 138) در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است، نخست مى گويد: «ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم» (وَجاوَزْنا بِبَنى اِسْرائيلَ الْبَحْرَ).
 
«اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع، اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَاَتَوْا عَلى قَوْم يَعْكُفُونَ عَلى اَصْنام لَهُمْ).
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و «گفتند: اى موسى ! تو، هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند» ! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا اِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ).
موسى(ع) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه، بسيار ناراحت شد، به آنها رو كرد و «گفت: شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد» ! (قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ). چرا كه سرچشمه بت پرستى، جهل و نادانى بشر است.
(آيه 139) در اين آيه مى خوانيم كه موسى(ع) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت: «اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد، كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است» (اِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَباطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
يعنى، هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سرانجام يك قوم بت پرست و مشرك، به هلاكت و نابودى مى كشد.
(آيه 140) و باز براى تأكيد اضافه كرد: «آيا غير از خدا معبودى براى شما بطلبم ! همان خدايى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد» (قالَ اَغَيْرَاللهِ اَبْغيكُمْ اِلهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ).
(آيه 141) در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مى شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت، تنها ذات پاك اوست.
نخست مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتباً شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند» (وَاِذْ اَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ).
سپس اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها «پسران شما را به قتل مى رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى) زنده نگه مى داشتند» (يُقَتِّلُونَ اَبْناءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ).
«و در اين، آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود» (وَفى ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ).
    
  وعده گاه بزرگ!
(آيه 142) در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.
نخست مى گويد: «ما با موسى(ع) سى شب وعده گذاشتيم، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَواعَدْنا مُوسى ثَلثينَ لَيْلَةً وَاَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ اَرْبَعينَ لَيْلَةً).
اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع، و به دهم ذيحجه (عيدقربان) ختم گرديده است.
سپس چنين نقل مى كند كه: «موسى به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَقالَ مُوسى لاَِخيهِ هرُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ).
    
  حديث «منزلت»
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلافصل على(عليه السلام) گرفته، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن، تاخت و تاز بى رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
متن اين حديث چنين است: عده زيادى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در باره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند:
«پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى تبوك حركت كرد و على(عليه السلام) را به جاى خود قرار داد، على(عليه السلام) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى(ع) باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».
و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است، از جمله اين كه:
1ـ پيامبر روزى به «امّ سليم» فرمود: اى امّ سليم! «على گوشتش از گوشت من، و خونش از خون من، و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».
2ـ ابن عباس مى گويد: روزى عمربن خطاب گفت: من و ابوبكر و جمعى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد او بوديم و پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكيه بر على(عليه السلام) كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: «اى على! تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».
به هر حال اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مى شود كه على(عليه السلام) تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى(ع) و در ميان بنى اسرائيل داشت ـ به جز نبوت ـ داشته است.   
  تقاضاى مشاهده پروردگار!
(آيه 143) در اين آيه و آيات بعد صحنه عبرت انگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى(ع) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى(ع) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.
 
نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى(ع) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا ! خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَلَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَيْكَ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه «گفت: هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانى).
«ولى به كوه بنگر، اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد» ! (وَلكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانى).
«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود» ! (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا).
موسى(ع) از مشاهده اين صحنه هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَخَرَّ مُوسى صَعِقًا).
«و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا ! منزهى تو، من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَيْكَ وَاَنـَا اَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ).   
  آيا مشاهده خدا امكان پذير است؟
در آيه فوق مى خوانيم كه خداوند به موسى(ع) مى گويد: «به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد» آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است، همانند جمله حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فى سَمِّ الْخِياطِ; كافران در بهشت نمى روند مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد (اعراف/40) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است.
همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانى» يعنى، هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.   
  الواح تورات!
(آيه 144) سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ، خداوند، شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى(ع) نازل كرد. نخست به او «فرمود: اى موسى ! من تو را با رسالتهاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو) بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى اِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتى وَبِكَلامى).
اكنون كه چنين است «آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ).
هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى(ع) بر توده مردم است، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى كرد.
(آيه 145) سپس اضافه مى كند كه: «در الواحى كه بر موسى(ع) نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَكَتَبْنا لَهُ فِى الاَْلْواحِ مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَىْء).
سپس به او دستور داديم كه: «با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّة).
«و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِاَحْسَنِها).
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و «به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَاُوريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ).
از تعبير «مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى(ع) نبود، زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم، احكام الهى نازل گشت، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل گرديد.
ظاهر جمله «سَاُوريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ» (به زودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم) اين است كه منظور از آن، دوزخ مى باشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.   
  سرنوشت متكبران
(آيه 146) بحثى كه از اين آيه و آيه بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، نخست مى فرمايد: «به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِالْحَقِّ).
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد «متكبر و سركش» و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى» از آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «و آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند» ! (وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها).
«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد» (وَاِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً).
و به عكس «اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند» (وَاِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً).
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى باشد، اشاره به دليل آن كرده، مى گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ).
(آيه 147) اين آيه كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده، مى گويد: «آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان بكلى حبط و نابود مى گردد» (وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَلِقاءِ الاْخِرَةِ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ).
و در پايان آيه چنين اضافه مى كند: اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنهاست، بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده، «آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده مى شوند» ؟ (هَلْ يُجْزَونَ اِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
    
  آغاز گوساله پرستى يهود
(آيه 148) در اين آيات، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى(ع) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام «سامرى» و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل،
انجام گرفت.
نخست چنين مى گويد: «قوم موسى(ع) بعد از رفتن او به ميقات، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو
براى خود انتخاب كردند» (وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ).
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مى گويد: «آيا آنها نمى ديدند كه (آن گوساله) با آنان سخن نمى گويد و به راه راست راهنمائيشان نمى كند ؟! (اَلَمْ يَرَوْا اَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْديهِمْ سَبيلاً).
يعنى، يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
 
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اِتَّخَذُوهُ وَكانُوا ظالِمينَ).
(آيه 149) ولى با مراجعت موسى، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شدند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَلَمّا سُقِطَ فى اَيْديهِمْ وَرَاَوْا اَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْلَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ).   
  چگونه گوساله طلايى صدا كرد؟
جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله، صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!   
  عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان!
(آيه 150) در اين آيه و آيه بعد ماجراى درگيرى موسى(ع) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه، كه در آيه قبل تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح گرديده.
نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت (و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود) به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَلَمّا رَجَعَ مُوسى اِلى قَوْمِه غَضْبانَ اَسِفًا قالَ بِئْسَمـا خَلَفْتُمُونى مِنْ بَعْدى).
سپس موسى(ع) به آنها گفت: «آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد» (اَعَجِلْتُمْ اَمْرَ رَبِّكُمْ).
منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب، عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.
موسى(ع) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.
قرآن عكس العمل شديد موسى(ع) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مى كند: «موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند (و به سراغ برادرش هارون رفت) و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد» ! (وَاَلْقَى الاَْلْواحَ وَاَخَذَ بِرَأْسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيْهِ).
در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى(ع) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان.
سپس قرآن مى گويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى(ع) و بيان بى گناهى خود «گفت: فرزند مادرم! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند (بنابراين من بى گناهم بى گناه) كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ اُمَّ اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَكادُوا يَقْتُلُونَنى فَلا تُشْمِتْ بِىَ الاَْعْداءَ وَلا تَجْعَلنى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ).

[ دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ] [ 4:36 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب