منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

‌تفسير سوره ذاريات در الميزان از ابتدا تا آيه 49

 

" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كلمه" ذاريات" جمع" ذاريه" است، و ذاريه از" ذرو" گرفته شده. وقتى مى‏گويند" ذرت الريح التراب" معنايش اين است كه باد، خاكها را پراكنده كرد، و به پرواز درآورد. و كلمه" وقر"- به كسره واو و سكون قاف-به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است.

و اينكه در اين آيات پشت سر هم سوگند خورده، براى اين بوده كه مطلبى را كه بر سر آن سوگند مى‏خورد تاكيد كند، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزى كه در آن روز جزاى اعمال داده مى‏شود. در جمله" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" سوگند مى‏خورد به نسيم‏هايى كه خاك را بلند مى‏كند و به هوا مى‏برد، و جمله" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" با فايى كه در آغازش دارد و تاخير و ترتيب را مى‏فهماند، جمله‏اى است كه عطف بر جمله" الذاريات" شده، و سوگندى است به ابرهاى حامله و باردار از باران، و جمله" فَالْجارِياتِ يُسْراً" كه باز عطف به جمله قبلى است، سوگندى است به كشتى‏هايى كه به سهولت در دريا روانند.

و جمله" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كه عطف بر جمله قبلى است سوگندى است به ملائكه‏اى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى‏كنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايى كه دارند تقسيم مى‏كنند.

" إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ"  اگر وعده" و يا وعيد" را صادق خوانده، با اينكه در حقيقت صادق، وعده و وعيد دهنده است، از باب مجاز در نسبت است. معناى مجموع كلام اين است كه: به چه و چه سوگند مى‏خورم كه آنچه وعده داده شده‏ايد صادق است، و روز جزاء آمدنى است.

" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" كلمه" حبك" به معناى حسن و زينت است، و به معناى خلقت عادلانه نيز هست، و وقتى به" حبيكه" يا" حباك" جمع بسته مى‏شود معنايش طريقه يا طرايق است، يعنى آن خطها و راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى‏شود.

بنا بر معناى سوم چنين مى‏شود: به آسمانى كه داراى خطوط است سوگند. و بعيد نيست كه ظهورش در معناى سوم بيشتر باشد، براى اينكه آن وقت سوگند با جوابش مناسب‏تر خواهد بود

" إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" قول مختلف سخن متناقضى را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد، و يكديگر را تكذيب كنند. و از آنجايى كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جناب در وعده‏هايى است كه از مساله بعث و جزاء مى‏دهد، ناگزير مراد از قول مختلف سخنان مختلفى است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات مى‏كند مى‏زدند.

كلمه" افك" به معناى صرف و منحرف كردن است. و ضمير" عنه" به كتاب برمى‏گردد، اما از اين جهت كه مشتمل بر وعده به آمدن قيامت، و اثبات جزاء است. و معنايش اين است كه: منحرف مى‏شود از قرآن هر كس كه منحرف مى‏شود.

" قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ " اصل كلمه" خرص" عبارت است از سخنى كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود، و چون چنين سخنى در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد، لذا كذاب دروغپرداز را هم" خراص" گفته‏اند.

كلمه" غمرة" آب بسيار زيادى است كه بستر خود را پوشانده باشد، يعنى ته آب پيدا نباشد. و اين كلمه مثلى شده است براى جهاتى كه صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو مطلق غفلت است.

و معناى آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است، اين است كه: اين خراصان در جهالتى عميق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبر مى‏دهند غافلند.

" يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ" ضمير جمع در جمله" يسالون- مى‏پرسند" به همان‏خراصان برمى‏گردد. كلمه" ايان" وضع شده براى پرسش از زمان وقوع چيزى كه اين كلمه بر سر آن در آمده.

" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ" كلمه" فتن" در اصل به معناى اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبى و بديش معلوم شود، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خوانده‏اند.

و اين آيه جواب از سؤال آنان بود كه مى‏پرسيدند" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ"، چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند صفت آن را بيان كرد، و اشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند.

" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ"  معناى آن اين است كه: به ايشان گفته مى‏شود بچشيد عذابى را كه مخصوص شما است، اين عذاب همان بود كه عجله مى‏كرديد، و به عنوان استهزاء مى‏گفتيد: چه وقت مى‏رسد.

" إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" اين جمله حال متقين را بيان مى‏كند و اگر جنات و عيون را نكره (بدون الف و لام) آورده براى اين است كه به عظمت مقام و منزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان، توصيف كنند.

"آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ" يعنى آنها قابليت آنچه را كه پروردگار مهربان به آنها اعطاء كرده دارند در حالى كه از خداوند و از آنچه به آنها داده راضى‏اند.

" كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ"

كلمه" هجوع" كه مصدر فعل" يهجعون" است، به معناى خواب در شب است. بعضى  هم گفته‏اند اصلا به معناى خواب اندك است.

بايد ديد اندكى از شب چه معنا دارد، اگر آن را با مجموع زمان همه شبها قياس كنيم، آن وقت معنايش اين مى‏شود كه" متقين از هر شب زمان اندكى را مى‏خوابند، و بيشترش را به عبادت مى‏پردازند" و اگر با مجموع شبها مقايسه كنيم، آن وقت معنايش اين مى‏شود كه:" ايشان در كمترين شبى مى‏خوابند، بلكه بيشتر شبها تا به صبح بيدارند".

" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مى‏طلبند.

" وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" اينكه فرمود:در اموال آنان حقى است براى سائل و محروم، با اينكه حق مذكور تنها در اموال آنان نيست، در اموال همه هست، براى اين بوده كه بفهماند متقين با صفايى كه در فطرتشان هست اين معنا را درك مى‏كنند، و خودشان مى‏فهمند كه سائل و محروم حقى در اموال آنان دارد، و به همين جهت عمل هم مى‏كنند.

" سائل" عبارت است از كسى كه از انسان چيزى بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند. ولى" محروم" به معناى كسى است كه از رزق محروم است، و كوشش او به جايى نمى‏رسد، هر چند كه از شدت عفتى كه دارد سؤال نمى‏كند.

 

بحث روايتى

 

و در بعضى از اخبار، آيه" إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" بر مساله ولايت تطبيق شده .

و در همان كتاب در ذيل كلام خداى تعالى كه مى‏فرمايد:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ"، مى‏گويد: امام صادق (ع) فرموده: منظور اين است كه در نماز وتر، كه آخرين نماز شب است، و در نزديكهاى صبح انجام مى‏شود، هفتاد بار استغفار مى‏كنند .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى شب‏زنده‏دارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چون خداى تعالى فرموده:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ"

و در تهذيب آمده كه امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: محروم مردى است كه در عقلش كمبودى نيست، و اهل حرفه هم هست، ولى تنگ روزى است .

 

" وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ" از نتيجه‏اى كه در آخر اين آيات فهميده مى‏شود كه اصلا سياق اين آيات و دلائلى كه در آنها براى اثبات وحدانيت خداى تعالى آمده، همه براى اثبات يكتايى او در ربوبيت است، نه اينكه بخواهد با آن ادله اصل وجود خداى تعالى را اثبات نموده .

و در آيه مورد بحث اشاره‏اى است به آن عجائب و نشانه‏هاى روشنى كه در زمين هست، و بر يكتايى تدبير دلالت مى‏كند، و معلوم است كه يكتايى تدبير، قائم به يكتايى مدبر است. به هر سو از جوانب عالم كه توجه كنيم، و به هر حيث از جهات تدبير عام جارى در آن روى آوريم، مى‏بينيم آيتى است روشن و برهانى است قاطع بر وحدانيت رب آن، و اينكه رب عالم شريكى ندارد. برهانى كه در آن حق و حقيقت براى اهل يقين جلوه مى‏كند، پس در اين عالم آياتى است براى اهل يقين.

" وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ" اين جمله عطف است بر جمله" فى الارض" مى‏فرمايد: و در انفس خود شما آيات روشنى است براى كسى كه آن را ببيند و به نظر دقت در آن بنگرد، آيا نمى‏بينيد؟! و آيات و نشانه‏هايى كه در نفوس خود بشر هست چند جور است. يك عده آيات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز تركيب‏بندى اعضاى بدن

آياتى ديگر در تعلق نفس، يعنى تعلق روح به بدن است

و بعضى ديگر از آيات نفوس، كه آن نيز از قبيل آيات قبلى است، ساير قوايى است كه از نفوس منبعث مى‏شوند، و در بدنها خود را نشان مى‏دهند، مانند قوه غضب و نيروى شهوت و لواحق و فروع اين دو نيرو، كه اين قوا و فروع آنها هم هر يك با ديگرى از نظر نظامى كه دارد جدا است، در عين اينكه هر دو قوا در تحت يك تدبير اداره مى‏شوند، از اينجا مى‏فهميم و يقين مى‏كنيم كه نظام تدبير هر يك از اين قوا، همانند خود آن قوا، از صنع صانع او است، و نظام عام او و تدبيرش اقتضاء مى‏كرده كه چنين نظامى به اين قوا بدهد.

" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" بعضى از مفسرين گفته‏اند: مراد از كلمه" سماء" جهت بالا است، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد و ما را در زير پوشش خود قرار داده چنين چيزى را در لغت عرب" سماء" مى‏گويند. و مراد از رزق، باران است كه خداى تعالى آن را از آسمان يعنى از جهت بالاى سر ما بر زمين نازل مى‏كند .

بعضى  هم گفته‏اند: منظور از رزق مذكور در آسمان، باران نيست بلكه ساير اسباب رزق است، يعنى خورشيد و ماه و ستارگان و اختلافى كه در طول سال در نقطه‏هاى طلوع و غروب آنها هست، كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است، و همه اينها اسباب رزقند.

بعضى  ديگر گفته‏اند: منظور از اينكه فرمود" رزق شما در آسمانست" اين است كه اندازه‏گيرى رزق شما در آسمان مى‏شود، در آنجا است كه معين مى‏كنند هر كسى چقدر رزق دارد. و يا منظور اين است كه ارزاق شما در آسمان يعنى در لوح محفوظ كه در آسمان است نوشته شده.

ممكن هم هست بگوييم اصلا منظور از آسمان معناى لغوى كلمه- كه جهت بالاباشد- نيست، بلكه منظور از آن، عالم غيب باشد، چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مى‏آيند، كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى‏شود. مؤيد اين معنا آيات زير است كه همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا مى‏داند:" وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ" « سوره زمر، آيه 6.» و" وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ" « سوره حديد، آيه 25.»، و " وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" « سوره حجر، آيه 21.» كه به طور كلى همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا مى‏داند. و مراد از رزق هم تمامى موجوداتى است كه انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهره‏مند است.

" وَ ما تُوعَدُونَ"- اين جمله عطف است به كلمه" رزقكم"، يعنى: آنچه كه وعده داده شده‏ايد نيز در آسمان است. ظاهرا مراد از آن، بهشتى است كه به انسانها وعده‏اش را داده.

" فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ" كلمه" نطق" به معناى تكلم و سخن گفتن است. و ضمير در" انه" به مطالب قبل بر مى‏گردد كه مى‏فرمود" رزق شما و آنچه وعده داده شده‏ايد در آسمان است". و كلمه" حق" به معناى ثابت و نيز به معناى قضايى است كه خداى تعالى رانده، و آن را حتمى كرده باشد، نه اينكه امرى تبعى و يا اتفاقى باشد.

و معناى آيه اين است كه: پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه ما گفتيم كه رزقتان است و آنچه كه وعده داده شده‏ايد كه همان بهشت باشد- كه خود رزقى ديگر است- در آسمان است. و اين مطلبى است ثابت، و قضايى است حتمى، مثل حق بودن سخن گفتن خودتان، همان طور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، در اين گفته ما هم شك نداشته باشيد.

" هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"اين آيه شريفه به داستان وارد شدن ملائكه بر ابراهيم اشاره مى‏كند كه بر آن جناب در آمدند، و او و همسرش را بشارتى داده گفتند: آمده‏ايم تا قوم لوط را هلاك كنيم. و در جمله" هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ" تعظيمى از امر اين قصه شده است. و منظور از كلمه" مكرمين" ملائكه‏اى است كه بر ابراهيم وارد شدند، و اين كلمه، وصف است براى كلمه" ضيف".

" إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ"

" قالَ سَلامٌ"- اين كلام ابراهيم حكايت پاسخى است كه وى به فرشتگان داد.

" قَوْمٌ مُنْكَرُونَ" از ظاهر كلام برمى‏آيد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم (ع) باشد، اما نه كلامى كه به گوش ميهمانان هم رسانده باشد، بلكه كلامى است كه خودش با خود گفته، و معنايش اين است كه: وقتى ايشان را ديد، به نظرش ناشناس آمد، در دل با خود گفت اينها چه كسانى هستند من اينها را نمى‏شناسم.

" فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ" كلمه" روغ" كه مصدر فعل ماضى" راغ" است به معناى اين است كه انسان طورى از حضور حاضران برود كه نفهمند براى چه مى‏رود، و خلاصه با نوعى حيله برود.

و مراد از" عجل سمين" گوساله چاقى است كه بريان كرده باشند، هر چند ظاهر- لفظ همان گوساله چاق است.

" فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ" طعام را نزديك ايشان برد، و گفت چرا نمى‏خوريد. چون ميهمانان را بشر پنداشته بود.

"  فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ "كلمه" ايجاس" كه مصدر فعل ماضى" اوجس" است به معناى احساس در باطن قلب مى‏باشد. و كلمه" خيفة" به معناى نوعى ترس است، و معناى جمله اين است‏كه: ابراهيم در باطن خود احساس نوعى ترس كرد، (كه با ترسهاى ديگر فرق داشت).

" فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ" كلمه" صرة" به معناى فرياد شديد است، و از" صرير" دروازه گرفته شده، كه هنگام باز و بسته شدن صدا مى‏كند، و اين كلمه در مورد جماعت هم به همين شكل استعمال مى‏شود. و كلمه" صك" زدن با اعتماد شديد است .

و معناى آيه اين است كه: (در اين ميان) همسر ابراهيم- كه بشارت را شنيده بود- با فرياد و زارى آمد در حالى كه سيلى به صورت خود مى‏زد، و مى‏گفت: آخر من پير زنى هستم كه در جوانى‏ام نازا بودم چگونه حالا كه پير شده‏ام بچه مى‏آورم؟ و يا معنايش اين است كه:

آيا هيچ سابقه دارد كه زنى عجوز و عقيم بچه بزايد.

" قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ" اشاره با كلمه" كذلك" اشاره است به بشارتى كه ملائكه به اين زن و شوهر با اين وضعى كه دارند دادند.

"  قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ " كلمه" خطب" به معناى امرى عظيم و مهم است. و كلمه" حِجارَةً مِنْ طِينٍ" به‏معناى كلوخى كه چون سنگ محكم شده باشد. و كلمه" تسويم" به معناى علامت نهادن بر هر چيز است، چون از مصدر" سومة" اشتقاق يافته، كه به معناى علامت است.

"  فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَتَرَكْنَا فِيهَا آيَةً لِلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الألِيمَ "

معنا اين است كه: وقتى فرشتگان به قريه لوط رسيدند، و آن حوادث در آنجا پيش آمد" فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ". خواستيم هر چند نفرى كه داراى ايمان بودند از قريه بيرون كنيم، و غير از يك خانوار" مِنَ الْمُسْلِمِينَ" از مسلمانان در آنجا نيافتيم، و آن خانواده لوط پيغمبر بودند،" وَ تَرَكْنا فِيها" و ما در سرزمين ايشان با زير و رو كردن آن سرزمين، و نابود كردن مردم" آية" يك آيت و نشانه‏اى از ربوبيت خود و از بطلان شركاء، در آنجا باقى گذاشتيم، يك آيت" لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ" براى مردمى كه از عذاب اليم‏بيمناكند، و ايشان را به ربوبيت ما رهنمون مى‏شود.

" وَ فِي مُوسى‏ إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ" اين جمله عطف است بر جمله" وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً" و تقدير كلام چنين است و در داستان موسى هم آيتى است" اما با سلطانى آشكار و برهانى قاطع، و معجزات خيره كننده.

" فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" كلمه" تولى" به معناى اعراض است. منظور از" ركن فرعون" جنود او است. و معنا اين است كه: فرعون با لشكريانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذيرفتند.

" وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ"- يعنى فرعون يك بار گفت كه موسى مجنون است، و يك بار ديگر گفت كه وى ساحر است.

" فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ" كلمه" نبذ" به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است به طورى كه از بى‏اعتنايى به آن حكايت كند. و كلمه" يم" به معناى دريا است. و كلمه" مليم" به معناى ننگ‏آور، و يا به عبارت ديگر كسى است كه كارى كند كه مستحق ملامت شود.

و معناى آيه شريفه اين است كه: ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند، گرفتيم و به دريا ريختيم، و اين بعد از آن بود كه وى از كفر و لجبازى و طغيان، به مرحله‏اى رسيده بود كه مستحق ملامت بود.

" وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ" كلمه" أرسلنا" در اين آيه به معناى رها كردن است.

و باد عقيم-آن بادى است كه از آوردن فايده‏اى كه در بادها مطلوبست، امتناع دارد و از آن عقيم است، و چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است، هم چنان كه آيه بعدى بدان اشاره دارد.

" ما تَذَرُ مِنْ شَيْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ"" ما تذر"- يعنى هيچ چيز را رها نمى‏كند، مگر آنكه چون استخوان پوسيده آردش مى‏سازد. و كلمه" رميم" به معناى هر چيزى است كه هلاك و پوسيده شده باشد، مانند استخوان پوسيده پودر شده.

" وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ  " يعنى و در داستان قوم ثمود هم آيتى است كه به ايشان گفته شد:" تا چند روزى خوش باشيد" و گوينده اين تهديد پيغمبرشان صالح (ع) بود كه به ايشان فرمود:" تا سه روز ديگر در خانه‏هايتان خوش باشيد كه اين وعده‏اى است تكذيب ناشدنى"  و اين تهديد را وقتى به ايشان گفت كه ماده شترى را كه به معجزه از شكم كوه بيرون شد كشتند. صالح (ع) سه روز مهلتشان داد، تا در اين سه روز از كفر و طغيان خود برگردند، ولى اين مهلت سودشان نبخشيد، و كلمه عذاب بر آنان حتمى شد.

" فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ " كلمه" عتو"به معناى امتناع ورزيدن و شانه خالى كردن‏از اطاعت است كه قهرا با تمرد منطبق مى‏شود. و مراد از اين تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است.

اينكه در اينجا عذاب قوم صالح را صاعقه خوانده، منافات با آيه شريفه" وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ" « سوره هود، آيه 67.» ندارد، كه عذاب آن قوم را صيحه دانسته، براى اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صيحه.

" فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ" اين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند.

" وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ"- اين جمله عطف است بر جمله" فَمَا اسْتَطاعُوا" و معناى دو جمله اين است كه: نه خودشان توانستند برخيزند، و نه كسى ديگر ياريشان كرد و عذاب را از ايشان برگردانيد.

" وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" اين جمله عطف است بر داستانهاى سابق، و اگر كلمه" قوم" منصوب شده به خاطر اين است كه مفعول فعلى تقديرى است، كه تقديرش" و أهلكنا قوم نوح" است. مى‏فرمايد ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمى فاسق و روى‏گردان از امر خدا بودند.

" وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ" از اين آيه به بعد، به سياق سابق سوره كه مى‏فرمود:" وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ ..."

برگشته. و كلمه" ايد"، هم به معناى قدرت مى‏آيد و هم به معناى نعمت، بنا بر معناى اول آيه چنين مى‏شود كه: ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى توصيف و اندازه‏گيرى نمى‏شود، و ما داراى وسعتى در قدرت هستيم..

و بنا بر معناى دوم آيه چنين مى‏شود كه: ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مقارن با نعمتى بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمى‏توان تقدير كرد، و ما داراى نعمتى واسع هستيم.

احتمال هم دارد كه كلمه" موسعون" از اين اصطلاح گرفته شده باشد كه مى‏گويند:

" فلان اوسع فى النفقة- فلانى در نفقه توسعه داد" يعنى خيلى خرج كرد، در نتيجه منظور توسعه دادن به خلقت آسمان خواهد بود، كه بحث‏هاى رياضى امروز هم آن را تاييد مى‏كند.

" وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ" كلمه" فرش" به معناى گستردن است، و همچنين كلمه" مهد". و معناى آيه اين است كه: ما زمين را گسترديم و مسطحش كرديم تا شما بتوانيد روى آن قرار گيريد، و در آن ساكن شويد، پس ما چه خوب گسترنده‏اى هستيم.

" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ" كلمه" زوجين" به معناى هر دو چيزى است كه مقابل هم باشند، يكى فاعل و مؤثر باشد، ديگرى منفعل و متاثر، از آنكه فاعل است عملى سر زند، و بر آنكه منفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى  گفته‏اند: اين كلمه به معناى مطلق هر دو چيز متقابل است، مانند زن و شوهر، زمين و آسمان، شب و روز، خشكى و دريا، و انس و جن. و بعضى  گفته‏اند: اصلا اين كلمه به معناى زن و شوهر است نه به معناى دو چيز متقابل.

" لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ"- يعنى اگر از هر چيزى جفت خلق كرديم براى اين است كه شايد شما متذكر شويد و بفهميد كه خالق آن، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است، بلكه واحدى است كه سراسر جهان شاهد بر يكتايى او است.

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۲/۲۲ ] [ 6:8 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب