منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
پايان زندگى اين گروه ستمكار (آيه 81) سرانجام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چه عذاب و شكنجه روحى گرفتار است، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به او «گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم (نگران مباش، و بدان كه) آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد» ! (قالُوا يا لُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ). اين آگاهى لوط از وضع ميهمانان و مأموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قلب سوخته اين پيامبر بزرگ ريخته شد و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است وزمان شادى ونجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است ! ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه: «تو همين امشب در دل تاريكى خانواده ات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو» (فَاَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ اللَّيْلِ). ولى مواظب باشيد كه «هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند» (وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ). «تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلايى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيت كار توست» (اِلاَّ امْرَأَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها ما اَصابَهُمْ). سرانجام آخرين سخن را به لوط گفتند كه: «لحظه نزول عذاب و ميعاد آنها صبح است» و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ). اكنون برخيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوييد «مگر صبح نزديك نيست» (اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب). (آيه 82) سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همان گونه كه قرآن مى گويد: «هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم، وبارانى از سنگ، ازگلهاى متحجر متراكم بر روى هم، بر سرآنها فرو ريختيم» (فَلَمّا جاءَ اَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَاَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجّيل مَنْضُود). اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند ! بايد شهرشان هم واژگونه شود ! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد. بنابراين هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چنين سرنوشتى در انتظار اوست گاهى زير باران سنگريزه ها و گاهى زير ضربات بمبهاى آتش زا و زمانى زير فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى، و بالاخره هركدام به شكلى و به صورتى. (آيه 83) ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه «سنگهايى بودند نشاندار، نزد پروردگار تو» (مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ). اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند «آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند» (وَما هِىَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيد). اين قوم منحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان، هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را. تحريم همجنس گرايى همجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است. رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هركس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد. از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هركس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود، آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى كند و از رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جايگاهى است»... سپس فرمود: «هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد». مدين سرزمين شعيب (آيه 84) با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم «شعيب» و مردم «مدين» مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شدند، نه تنها بت كه درهم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطر آن، كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند. در آغاز مى گويد: «و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم» (وَاِلى مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبًا). كلمه «اَخاهُمْ» (برادرشان) به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند. «مدين» در مشرق «خليج عقبه» قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند. اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى «توحيد» دعوت كرد و «گفت: اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ). آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل «مدين» سخت رايج بود اشاره كرده و گفت: «به هنگام خريد و فروش، پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد» (وَلا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ). اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند: نخست مى گويد: قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود، پيشرفت امر تجارت، پايين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه، خلاصه «من خيرخواه شما هستم» (اِنّى اَريكُمْ بِخَيْر). و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: «من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم» بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم را ضايع كنيد. ديگر اين كه: «من ازآن مى ترسم كه (اصرار بر شرك وكفران نعمتوكم فروشى) عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد» (وَاِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم مُحيط). (آيه 85) اين آيه مجدداً روى نظام اقتصادى آنها تأكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده، مى گويد: «و اى قوم من ! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد» (وَيا قَوْمِ اَوْفُوا الْمِكْيالَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ). و اين اصل يعنى «اقامه قسط و عدل» و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند. سپس قدم از آن فراتر نهاده، مى گويد: «و بر اشياء (و اجناس) مردم عيب نگذاريد، و از حق آنان نكاهيد» (وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْياءَهُمْ). در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته، مى گويد: «و در روى زمين به فساد نكوشيد» (وَلا تَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدينَ). دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مسأله اعتقاد به توحيد، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است، و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود. (آيه 86) سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش ثروت ـثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران به دست آيدـ سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه «سرمايه حلالى كه براى شما باقى مى ماند (هر چند كم و اندك باشد) اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است» (بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ). سپس گفت: وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم «و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم» (وَما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظ). نكته: بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر، تطبيق شود. لذا درآيه مورد بحث، گرچه مخاطب قوم شعيبند، و منظور از «بَقِيَّتَ الله» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بِقِيَّتَ الله» محسوب مى شود. و از آنجا كه مهدى موعود(عج) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است يكى از روشنترين مصاديق «بقية الله» مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است. منطق بى اساس لجوجان (آيه 87) اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد. آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين «گفتند: اى شعيب ! آيا اين نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوييم» ؟! (قالُوا يا شُعَيْبُ اَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا). «و يا (آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم»؟ (اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فى اَمْوالِناما نَشؤُا). قوم شعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرار گيرد و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد. «تو كه آدم بردبار، پرحوصله و فهميده اى»، از تو چنين سخنانى بعيد است ! (اِنَّكَ لاََنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ). شايد آنها فكر مى كردند نماز، اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنها درست انديشه مى كردند، اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پرهيزكارى و خداترسى وحق شناسى را در انسان زنده مى كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد. و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد. (آيه 88) اما شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بر بى خردى گرفته بودند «گفت: اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم از شما، و آنچه را براى خود دوست مى دارم براى شما هم مى خواهم) هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد» آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟ (قالَ يا قَوْمِ اَرَءَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَرَزَقَنى مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا). سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند: «من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم» ! (وَما اُريدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهيكُمْ عَنْهُ). به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خود در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم، نه هرگز چنين نيست. سرانجام به آنها مى گويد: «من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شماست تا آنجا كه در قدرت دارم» (اِنْ اُريدُ اِلاَّ الاِْصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ). اصلاح عقيده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى. وبراى رسيدن به اين هدف «تنهااز خدا توفيق مى طلبم» (وَما تَوفيقى اِلاّ بِاللهِ). و به همين دليل براى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ «تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاِلَيْهِ اُنيبُ). براى حل مشكلات، با تكيه بر يارى او تلاش مى كنم، و براى تحمل شدايد اين راه، به او باز مى گردم. (آيه 89) سپس آنها را متوجه يك نكته اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى، تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مى گويد: «و اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد» (وَيا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى). «مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد» (اَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما اَصابَ قَوْمَ نُوح اَوْ قَوْمَ هُود اَوْ قَوْمَ صالِح). «و قوم لوط (با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن) از شما چندان دور نيستند» (وَما قَوْمُ لُوط مِنْكُمْ بِبَعيد). نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد ! (آيه 90) و سرانجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد. نخست اين كه: «از خداوند آمرزش بطلبيد» (وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ). تا ازگناه پاك شويد، واز شرك وبت پرستى وخيانت درمعاملات بر كنارگرديد. «و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد» (ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ). كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت. در واقع استغفار، توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها. و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است «چرا كه پروردگار من، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان» (اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدُودٌ). تهديدهاى متقابل شعيب و قومش (آيه 91) شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبياء لقب گرفته، گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند. آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند. نخست اين كه: «گفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم» (قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ). اساساً سخنان تو سر و ته ندارد ! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پيرامون آن بينديشيم ! ديگر اين كه: «ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم» (وَاِنّا لَنَريكَ فينا ضَعيفًا). گمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت توست، «اگر ملاحظه قوم و قبيله ات (و احترامى كه براى آنها قائل هستيم) نبود (تو را به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى) تو را سنگباران مى كرديم» ! (وَلَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ). سرانجام گفتند: «تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى» (وَما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز). (آيه 92) شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ «گفت: اى قوم ! آيا اين چند نفر قوم و قبيله من نزد شما از خداوند عزيزترند»؟ (قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللهِ). شما كه به خاطر فاميل من كه به گفته خودتان به من آزار نمى رسانيد چرا به خاطر «خدا» سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا شما براى خدا احترام قائليد ؟ «با اين كه او و فرمان او را پشت سر انداخته ايد» ؟ (وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا). و در پايان مى گويد: فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود، يقين بدانيد كه: «پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد، احاطه دارد» (اِنَّ رَبّى بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ). (آيه 93) از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود، او را تهديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند: «اى قوم من ! (هر چه در قدرت داريد مضايقه ننمايد و) هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد» (وَيا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ). «من نيز كار خودم را مى كنم» (اِنّى عامِلٌ). «اما به زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من يا شما) و چه كسى دروغگوست» من يا شما ؟ (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَمَنْ هُوَ كاذِبٌ). «و حال كه چنين است، شما در انتظار بمانيد، من هم در انتظارم» (وَارْتَقِبُوا اِنّى مَعَكُمْ رَقيبٌ). شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى براندازد ! پايان عمر تبهكاران مدين (آيه 94) سرانجام مرحله نهايى فرارسيد، چنانكه قرآن مى گويد: «هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج) فرا رسيد، نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم» (وَلَمّا جاءَ اَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا). «سپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت» (وَاَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ). و به دنبال آن مى فرمايد: «قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند» و اجساد بى جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ). (آيه 95) آنچنان طومار زندگى آنها در هم پيچيده شد كه «گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند» (كَاَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها). سرانجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد، مى فرمايد: «دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند» (اَلا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ). قهرمان مبارزه با فرعون! (آيه 96) بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت «موسى بن عمران» و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است. سرگذشت موسى(ع) از تمام پيامبران درقرآن بيشتر آمده است، زيرا دربيش از سى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى وفرعون وبنى اسرائيل اشاره شده است. ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود. ولى بايد توجه داشت كه در اين قسمت از سرگذشت موسى، تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى، پيام بزرگى براى همه انسانها دارد. نخست آيه مى گويد: «ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم» (وَلَقَدْ اَرْسَلْنا مُوسى بِاياتِنا وَسُلْطان مُبين). (آيه 97) موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند «به سوى فرعون و ملأ او فرستاديم» (اِلى فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِه). اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى، منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسليم گردند «لذا از فرمان فرعون پيروى كردند» (فَاتَّبَعُوا اَمْرَ فِرْعَوْنَ). «اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود» (وَما اَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيد). (آيه 98) از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش، وارد محشر مى شوند و پيشوايان اين جهان، پيشوايان آن جهانند «فرعون (نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود) در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود» (يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ). اما به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارايى از آب زلال ببرد «آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد» (فَاَوْرَدَهُمُ النّارَ). «و چه بدآبشخورى است (آتش) كه بر آن وارد مى شوند» ! (وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ). همان چيزى كه به جاى تسكين عطش، تمام وجود انسان را مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد. (آيه 99) سپس مى گويد: «آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند) و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود» (وَاُتْبِعُوا فى هذِه لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيمَةِ). نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد، بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر. «و چه بد عطايى است (لعن و دورى از رحمت خدا) كه نصيب آنان مى شود» (بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ). (آيه 100) در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد. در اينجا به تمام آن داستانها اشاره كرده، به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: «اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم» (ذلِكَ مِنْ اَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ). همان شهرها و آباديهايى كه «قسمتى از آن هنوز برپاست، و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است» (مِنْها قائِمٌ وَحَصيدٌ). (آيه 101) «اما ما به آنها ستم نكرديم; بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم روا داشتند» (وَما ظَلَمْناهُمْ وَلكِنْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ). آنها به بتها و خدايان دروغينشان پناه بردند «و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرارسيد، معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند آنها را يارى نكردند» (فَما اَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ شَىْء لَمّا جاءَ اَمْرُ رَبِّكَ). آرى ! اين خدايان قلابى «جز بر هلاكت آنها نيفزودند» (وَما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيب). (آيه 102) آرى «اين چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آباديهايى كه ستم مى كردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد» (وَكَذلِكَ اَخْذُ رَبِّكَ اِذا اَخَذَ الْقُرى وَهِىَ ظالِمَةٌ). «مسلماً مجازات پروردگار دردناك و شديد است» (اِنَّ اَخْذَهُ اَليمٌ شَديدٌ). اين يك قانون عمومى الهى است، يك سنت و برنامه هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست به ظلم و ستم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد و در پنجه عذاب مى فشارد. (آيه 103) و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مى فرمايد: «در اين (سرگذشتهاى عبرت انگيز و حوادث شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت) علامت و نشانه اى است (براى يافتن راه حق) براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند» (اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الاْخِرَةِ). چرا كه دنيا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد، و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند. در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده، مى گويد: «آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند» (ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ). «و آن روزى است كه مشهود همگان است» (وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ). آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند. (آيه 104) واز آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مى رسد، لذا قرآن بلافاصله مى گويد: «و ما آن (مجازات) را جز تا زمان محدودى، تأخير نمى اندازيم» (وَما نُؤَخِّرُهُ اِلاّ لاَِجَل مَعْدُود). آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند، و آخرين برنامه انبياء پياده شود. سعادت و شقاوت! (آيه 105) در آيات گذشته اشاره اى به مسأله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود. در اينجا گوشه اى از سرنوشت مردم را در آن روز بيان كرده، نخست مى گويد: «هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد» (يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاّ بِاِذْنِه). مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد، در پاره اى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى شود و حتى مهر بر دهانشان مى نهند، فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند، اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و به گناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند ! به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده، مى گويد: «گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند، گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند» (فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ). اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست. (آيه 106) سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده وگويايى چنين شرح مى دهد: «اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ «زفير» و «شهيق» دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند» (فَاَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ). و اين هر دو صداى فرياد وناله كسانى است كه از غم واندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است. (آيه 107) و اضافه مى كند: «آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست» (خالِدينَ فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ). «مگر آنچه پروردگارت اراده كند» (اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ). «چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد» (اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ). (آيه 108) «و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست» (وَاَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ). «مگر آنچه پروردگار تو اراده كند» (اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ). «اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود» (عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ). اسباب سعادت و شقاوت سعادت كه گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است. ولى بايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است اوست كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد، و اوست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود. در منطق انبياء سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد، و حتى نارسائيهاى محيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خود انسان، قابل تغيير و دگرگونى است، مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكار كنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است. جالب اين كه در رواياتى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مسأله مهم، آشنا مى سازد و به جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافى و پندارها وسنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت. امام صادق(عليه السلام) از جدش اميرمؤمنان(عليه السلام) چنين نقل مى كند: «حقيقت سعادت اين است كه آخرين مرحله زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد». و نيز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيز از اسباب شقاوت است; اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسيع، همسايه شايسته و مركب خوب است. و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است: همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است». اگر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيّت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است. هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى، روز سيزده را سبب بدبختى. پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى. پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى، و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يا بهوسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام كار مورد نظر مى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است. و چه بسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى بازمانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند. اسلام بر تمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند. (آيه 109) يكى از نتائج مهمى كه از شرح داستانهاى اقوام پيشين گرفته مى شود همين است كه پيامبر و به دنبال او مؤمنان راستين از انبوه دشمنان نهراسند و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند. لذا به پيامبر خود، مى فرمايد: «شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند به خود راه مده كه اينها (هم از همان راهى مى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و) پرستش نمى كنند مگر همان گونه كه با نياكانشان از قبل مى پرستيدند» بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فَلا تَكُ فى مِرْيَة مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ اِلاّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ). و لذا بلافاصله مى گويد: «ما حتماً نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست (از مجازات و عذاب) خواهيم داد» و چنانچه به راه حق بازگردند، نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (وَاِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوص). در حقيقت اين آيه، اين حقيقت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم، اسطوره و افسانه نبود، و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و در باره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا. گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى گيرد. (آيه 110) باز براى تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اضافه مى كند: اگر قوم تو در باره كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مى كنند، ناراحت نباش; زيرا «ما به موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم سپس در آن اختلاف شد» بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند (وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ). و اگر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم، به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم، چنين ايجاب مى كند «و اگر (اين مصلحت نبود و) برنامه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تأخير نمى كرد، در ميان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت» (وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ). «هر چند آنها (اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان) نسبت به آن در شك و ترديدند شكّى آميخته با سوءظن و بدبينى» (وَاِنَّهُمْ لَفى شَكٍّ مِنْهُ مُريب). (آيه 111) در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند: «و پروردگارت هر يك از اين دو گروه (مؤمنان و كافران) را به پاداش اعمالشان بطور كامل مى رساند و اعمال آنها را بى كم و كاست به خودشان تحويل مى دهد» (وَاِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ اَعْمالَهُمْ). و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد «زيرا او (به همه چيز آگاه است و) از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد» (اِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ). جالب اين كه مى گويد: اعمالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى بر مسأله تجسم اعمال است و اين كه پاداش و كيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد. استقامت كن استقامت! (آيه 112) پس از ذكر سرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت اراده پيامبر از اين طريق در اين آيه، مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى دهد و مى گويد: «استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است» (فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ). استقامت كن در راه تبليغ و ارشاد، استقامت كن در طريق مبارزه و پيكار استقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن. ولى اين استقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا، و نه براى كسب عنوان قهرمانى ونه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت، بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد. اما اين دستور تنها مربوط به تو نيست، هم تو بايد استقامت كنى «و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند» بايد استقامت كنند (وَمَنْ تابَ مَعَكَ). استقامتى خالى از افراط و تفريط، و زياده و نقصان «و طغيان نكنيد» (وَلا تَطْغَوْا). يعنى، استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد. «چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است» (اِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ). و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند. آيه اى پرمحتوا و طاقت فرسا! در حديث معروفى از ابن عباس چنين مى خوانيم: «هيچ آيه اى شديد و مشكلتر از اين آيه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان، گشته، فرمود مرا سوره هود و واقعه پير كرد ! و در روايت ديگرى مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود: شَمِّرُوا، شَمِّرُوا، فَمارُئِىَ ضاحِكاً: «دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد» ! دليل آن هم روشن است، زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هركدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد. امروز هم مسؤوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصاً رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شود استقامت، اخلاص، رهبرى مؤمنان و عدم طغيان و تجاوز، و بدون به كار بستن اين اصول، پيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد. تكيه بر ظالمان و ستمگران (آيه 113) اين آيه يكى از اساسى ترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مى كند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان يك وظيفه قطعى مى گويد: «به كسانى كه ظلم و ستم كرده اند، تكيه نكنيد» (وَلا تَرْكَنُوا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا). و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد. «چرا كه اين امرسبب مى شود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد» (فَتَمَسَّكُمُ النّارُ). «و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت» (وَما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ اَوْلِياءَ). با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد «و يارى نمى شويد» (ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ). در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟ بديهى است كه در درجه اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت، و در درجه بعد اتكاء بر آنها در آنچه مايه ضعف و ناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن استقلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى، نتيجه اى نخواهد داشت. و اما اين كه: فى المثل مسلمانان با جوامع غيرمسلمان، روابط تجارى يا علمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است. «نماز» و «صبر» (آيه 114) در اين آيه و آيه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پايه اسلام است گذارده شده; نخست فرمان به اقامه نماز داده، مى گويد: «نماز را در دو طرف روز، و در اوائل شب برپا دار» (وَاَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَزُلْفًا مِنَ اللَّيْلِ). ظاهر تعبير «طَرَفَىِ النَّهار» (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند، كه در دو طرف روز قرار گرفته و «زُلَف» منطبق بر نماز عشا مى باشد. سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصاً و همه عبادات و طاعات و حسنات عموماً چنين مى گويد: «حسنات، سيئات را از ميان مى برند» (اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ). «واين تذكر ويادآورى است براى آنها كه توجه دارند» (ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرينَ). آيه فوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تأثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند، كار نيك كه از انگيزه الهى سرچشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه را به روشنايى مبدل سازد. اهميت فوق العاده نماز در روايات متعددى كه ذيل آيه فوق از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ائمه معصومين(عليهم السلام) نقل شده تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق العاده نماز در مكتب اسلام پرده بر مى دارد. از على(عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد: با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مسجد، در انتظار نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! من گناهى كرده ام. پيامبر(صلى الله عليه وآله)روى از او برگرداند. هنگامى كه نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن اول را تكرار كرد; پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا با ما اين نماز را انجام ندادى؟ و براى آن به خوبى وضو نگرفتى؟ عرض كرد: آرى! فرمود: اين كفاره گناه توست! نماز، انسان را در برابر گناه بيمه مى كند، و نيز نماز زنگار گناه را از آيينه دل مى زدايد. نماز جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند، نماز اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مى كند، و به اين ترتيب نماز در صورتى كه به صورت جسم بى روح نباشد مكتب عالى تربيت است. (آيه 115) به دنبال برنامه انسان ساز نماز و بيان تأثيرى كه حسنات در زدودن سيئات دارد در اين آيه فرمان به «صبر» مى دهد، و مى گويد: «و شكيبا باش كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» (وَاصْبِرْ فَاِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ). يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست. واژه «صبر» هرگونه شكيبايى در برابر مشكلات، مخالفتها، آزارها، هيجانها، طغيانها و مصائب گوناگون را شامل مى شود. «صبر» يك اصل كلى و اساسى است كه در مواردى از قرآن همراه با نماز ذكر شده است شايد به اين دليل كه نماز در انسان «حركت» مى آفريند و دستور صبر، مقاومت ايجاد مى كند، و اين دو يعنى «حركت» و «مقاومت» هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد. عامل تباهى جامعه ها! (آيه 116) براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه و آيه بعد يك اصل اساسى اجتماعى كه ضامن نجات جامعه ها از تباهى است مطرح شده است، و آن اين كه در هر جامعه اى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد و مسؤول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمى نشينند، و به مبارزه بر مى خيزند، و رهبرى فكرى و مكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى و نابودى كشيده نمى شود. اما آن زمان كه بى تفاوتى و سكوت در تمام سطوح حكمفرما شد و جامعه در برابر عوامل فساد بى دفاع ماند، فساد و به دنبال آن نابودى حتمى است. لذا ضمن اشاره به اقوام پيشين كه گرفتار انواع بلاها شدند، مى گويد: «چرا در قرون و امتها و اقوام قبل از شما نيكان و پاكان قدرتمند و صاحب فكرى نبودند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند» (فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اُولُوا بَقِيَّة يَنْهَونَ عَنِ الْفَسادِ فِى الاَْرْضِ). نقش «اولوا بقيّة» در بقاى جوامع آنقدر حساس است كه بايد گفت: بدون آنها حق حيات از آنان سلب مى شود و اين همان چيزى است كه آيه فوق به آن اشاره دارد. بعد به عنوان استثناء مى گويد: «مگر افراد اندكى از آنان كه آنها را نجات داديم» (اِلاّ قَليلا مِمَّنْ اَنْجَيْنامِنْهُمْ). اين گروه اندك هر چند امر به معروف و نهى از منكر داشتند، اما مانند لوط و خانواده كوچكش و نوح و ايمان آورندگان محدودش و صالح و تعداد كمى كه از او پيروى كرده بودند، آنچنان كم و اندك بودند كه توفيق بر اصلاح كلى جامعه نيافتند. «وبه هر حال ستمگران (كه اكثريت اين جامعه هارا تشكيل مى دادند) به دنبال ناز و نعمت و عيش و نوش رفتند و آنچنان مست باده غرور و تنعم و لذات شدند كه) دست به انواع گناهان زدند» (وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما اُتْرِفُوا فيهِ وَكانُوا مُجْرِمينَ. اين تنعم و تلذذ بى قيد و شرط سرچشمه انواع انحرافاتى است كه در طبقات مرفّه جامعه ها بهوجود مى آيد، چرا كه مستى شهوت، آنهارااز پرداختن به ارزشهاى اصيل انسانى ودرك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى سازد. (آيه 117) سپس براى تأكيد اين واقعيت، اضافه مى فرمايد: اين كه مى بينى خداوند اين اقوام را به ديار عدم فرستاد به خاطر آن بود كه مصلحانى در ميان آنها نبودند «و چنين نبود كه پروردگارت آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند» (وَما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْم وَاَهْلُها مُصْلِحُونَ). يعنى، هرگاه جامعه اى ظالم بود اما به خود آمده و در صدد اصلاح باشد چنين جامعه اى مى ماند، ولى اگر ظالم بود و در مسير اصلاح و پاكسازى نبود، نخواهد ماند. (آيه 118) در اين آيه به يكى از سنن آفرينش كه در واقع زيربناى ساير مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسأله اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فكر و ذوق و عشق انسانها، و مسأله آزادى اراده و اختيار است. مى فرمايد: «اگر خدا مى خواست، همه مردم را «امت واحده» قرار مى داد (ولى خداوند چنين كارى را نكرده) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند» (وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ). تا كسى تصور نكند تأكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همه آنها را در مسير ايمان ويك برنامه معين قرار دهد. ولى نه چنين ايمانى فايده اى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگى، ايمان اجبارى كه از روى انگيزه هاى غيرارادى برخيزد، نه دليل بر شخصيت است و نه وسيله تكامل، و نه موجب پاداش و ثواب. اصولا ارزش و امتياز انسان و مهمترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت آزادى اراده و اختيار است، همچنين داشتن ذوقها و سليقه ها و انديشه هاى گوناگون و متفاوت كه هركدام بخشى از جامعه را مى سازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمين مى كند. از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب، طبيعى است. (آيه 119) لذا در اين آيه مى فرمايد: مردم در پذيرش حق با هم اختلاف دارند «مگر، كسى را كه پروردگارت رحم كند» ! (اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ). ولى اين رحمت الهى مخصوص گروه معينى نيست، همه مى توانند ـبه شرط اين كه بخواهندـ از آن استفاده كنند «و (خداوند) براى همين پذيرش رحمت آنها را آفريد» (وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ). آنها كه بخواهند در زير اين چتر رحمت الهى قرار بگيرند راه براى آنها باز است رحمتى كه از طريق تشخيص عقل و هدايت انبياء و كتب آسمانى به همه مردم افاضه شده است. و هرگاه از اين رحمت و موهبت استفاده كنند درهاى بهشت و سعادت جاويدان به روى آنها گشوده خواهد شد. در غير اين صورت «فرمان خدا صادر شده است كه جهنم را از سركشان و طاغيان جن و انس پر مى كنم» (وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ اَجْمَعينَ). مطالعه سرگذشت پيشينيان چهار اثر دارد (آيه 120) در اين آيه و آيات بعد كه سوره هود با آن پايان مى پذيرد يك نتيجه گيرى كلى از مجموع بحثهاى سوره بيان شده است و از آنجا كه قسمت عمده اين سوره داستانهاى عبرت انگيز پيامبران و اقوام پيشين بود نخست نتائج گرانبهاى ذكر اين داستانها را در چهار موضوع خلاصه كرده، مى گويد: «ما از هر يك از سرگذشتهاى انبياء براى تو بازگو كرديم تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم» و اراده ات قوى گردد. (وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ). سپس به دومين نتيجه بزرگ بيان اين داستانها اشاره كرده، مى گويد: «و در اين اخبار پيامبران، حقايق و واقعيتهاى (مربوط به زندگى و حيات، پيروزى و شكست، عوامل موفقيت و تيره روزى) همگى براى تو آمده است» (وَجاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ). سومين و چهارمين اثر چشمگير بيان اين سرگذشتها آن است كه: «براى مؤمنان موعظه و اندرز، تذكر و يادآورى است» (وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ). اين آيه بار ديگر تأكيد مى كند كه تواريخ قرآن را نبايد سرسرى شمرد و يا به عنوان يك سرگرمى از آن براى شنوندگان استفاده كرد چرا كه مجموعه اى است از بهترين درسهاى زندگى در تمام زمينه ها و راهگشايى است براى همه انسانهاى «امروز» و «فردا». (آيه 121) سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه تو نيز در مقابل سرسختيها و لجاجتهاى دشمن همان بگو كه بعضى از پيامبران پيشين به اين افراد مى گفتند: «به آنها كه ايمان نمى آورند بگو: هر چه در قدرت داريد انجام دهيد (و از هيچ كارى فروگذار نكنيد) ما هم آنچه در توان داريم انجام خواهيم داد» (وَقُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّا عامِلُونَ). (آيه 122) «و انتظار بكشيد ! ما هم منتظريم» ! (وَانْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِرُونَ). تا ببينيم كدامين پيروز مى شوند و كدامين شكست مى خوردند. شما در انتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار و اقعى عذاب الهى براى شما هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيماً از طرف خدا ! (آيه 123) آخرين آيه اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت) مى پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى گفت. در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است. نخست به توحيد علمى پروردگار اشاره كرده، مى گويد: «غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست» و او است كه از همه اسرار آشكار و نهان باخبر است (وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ). و غير او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيه تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنه زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است. و از سوى ديگربه توحيد افعالى اشاره كرده، مى گويد: زمام تمام كارها در كف قدرت اوست «و همه كارها به سوى او باز مى گردد» (وَاِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّهُ). سپس نتيجه مى گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى پايان، مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مى باشد، بنابراين «تنها او را پرستش كن» (فَاعْبُدْهُ). «و فقط بر او توكل نما» (وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ). و اين مرحله توحيد عبادت است. و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است، بپرهيز، چرا كه: «پروردگارت از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست» (وَما رَبُّكَ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ). «پايان سوره هود» [ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 21:1 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |