" إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "﴿82﴾
اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مىكند و مىفرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد.
قرآن كريم تعبيراتش از اين حقيقت، مختلف است در آيه مورد بحث فرموده:" انما امره" و در سوره" نحل، آيه 40" تعبير به قول كرده و فرموده:" إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" و در سوره" بقره" آيه" 117" تعبير به قضا كرده و فرموده:" وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ".
و ظاهرا مراد از كلمه" امر" در آيه مورد بحث، شان باشد، يعنى مىخواهد بفرمايد:
شان خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است، نه اينكه مراد از آن، امر در مقابل نهى باشد، هر چند كه آيه سوره نحل تاييد مىكند كه به اين معنا باشد، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مىكند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شان الهى در هنگام اراده خلقت است، نه اينكه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مىخواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مىگويد. پس وجه صحيح همان است كه: ما كلمه" قول" را بر" امر" به معناى شان حمل كنيم به اين معنا كه بگوييم: اين كلمه از آن جهت كه خودش مصداقى از شان است در اينجا به كار رفته، نه اينكه" امر" را بر" قول" در مقابل نهى حمل كنيم و معناى اينكه فرمود:" إِذا أَرادَ شَيْئاً" اين است كه:" اذا اراد ايجاد شىء- وقتى اراده كند ايجاد چيزى را". و اين معنا از سياق آيه استفاده مىشود. و در عدهاى از آيات كه متعرض اين حقيقتند، به جاى" اراده" كلمه" قضاء" آمده، مانند آيه" إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" و هيچ منافاتى هم ندارد، براى اينكه قضا به معناى حكم است، و حكم و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است، براى اينكه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است، و از مقام فعل او انتزاع مىشود، و معنايش اين است كه: هر چيز موجود را كه در رابطه با اراده خداى سبحان فرض كنيم طورى است كه هيچ چارهاى جز هست شدن ندارد. پس معناى جمله" اذا اردناه" اين است كه: وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود.
و جمله" أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ" خبر است براى كلمه" إِنَّما أَمْرُهُ" و معنايش اين است كه:
خداوند آن چيز را با كلمه" كن" مورد خطاب قرار مىدهد و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست، و گر نه تسلسل لازم مىآيد، براى اينكه خود لفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن، تلفظ ديگرى مىخواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزها است كه محتاج به اراده و تلفظ ديگرى است.
و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در كار نيست، براى اينكه اگر مخاطب وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى، مىخواهد بفرمايد: افاضه وجود، از ناحيه خدا به هر چيزى كه موجود مىشود، به جز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد، و چون ذات خداوندى اراده كند هستى آن را، بدون تخلف و درنگ موجود مىشود.
و اين نيز واضح است كه در مساله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مىدهيم بعد از خلقت نسبت مىدهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مىشود. و گر نه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او، و گر نه لازم مىآيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند، و بطلان اين حرف واضح است.
و نيز واضح است كه در مساله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمىشود و به مخلوق نمىچسبد، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مىدهيم، از خود جدا مىكنيم و به او ملحق مىسازيم. پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست.
و از اينجا روشن مىگردد كه: كلمه" ايجاد" يعنى كلمه" كن" عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق.
و نيز روشن مىشود كه: آنچه از ناحيه خداى تعالى افاضه مىشود، قابل درنگ و مهلت نيست، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمىكند، و تدريجيت نمىپذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مىكنيم، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مىشود.
و در آيات، اشارات لطيفى به اين حقايق شده، از آن جمله فرموده:" كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" « آل عمران، آيه 59.» كه كلمه" كن" را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه" وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ" « قمر، آيه 50.» و نيز فرموده:" وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً" « احزاب، آيه 38.» و آياتى ديگر.
و جمله" فَيَكُونُ" بيانگر اطاعت آن شىء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته، مىخواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت، بدون درنگ لباس هستى مىپوشد.
" فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" ﴿83﴾
كلمه" ملكوت" مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه" رحموت" و كلمه" رهبوت" كه مبالغه در معناى رحمت و وحشتاند.
با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مىآيد كه: مراد از" ملكوت" آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق. ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم: ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مىشود،" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" « انعام، آيه 75.» و" أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" « اعراف، آيه 185.» و" قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ" « مؤمنون، آيه 88.».
و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه: دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.
و برگشت معنا در آيه" فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ" به اين است كه: خدا از استبعادى كه مشركين در مساله معاد مىكنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.
و جمله" وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" خطاب به عموم مردم است، چه مؤمن و چه مشرك، و هم بيان نتيجهاى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا.
در نهج البلاغه مىفرمايد: چون خدا اراده مىكند او را دوباره خلق كند، مىگويد: باش و او بىدرنگ خلق مىشود، و اين گفتن چون گفتن ما با صوت و آوازى كه شنيده شود نيست، بلكه كلام خداى سبحان همان فعل اوست، كه آن را ايجاد كرده است درحالى كه مثل آن قبلا نبود، چون اگر مىبود قديم بود و خداى دوم مىشد.
و نيز در نهج البلاغه است كه: خداى سبحان مىگويد، ولى نه با تلفظ، و اراده مىكند، ولى نه با نيت و ضمير.
و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت: به حضرت ابى الحسن (ع) عرضه داشتم: در باره اراده خدا و خلق كردنش، چيزى بفرما مىگويد:
آن جناب فرمودند: اراده در ما مخلوقات به معناى ضمير و خواست باطنى است كه به دنبال آن فعل از ما سرمىزند، و اما اراده در خداى تعالى به معناى ايجاد و احداث فعل است نه غير آن، براى اينكه: خداى تعالى احتياج به تروى و تفكر قبلى ندارد، او مثل ما نيست كه قبل از هر كار نخست تصميم بگيرد و سپس در طرز پياده كردنش فكر كند اين گونه صفات در خداى تعالى نيست و از خصايص مخلوقات است.
پس اراده خدا همان فعل است نه غير، به آن فعل مىگويد:" باش" و آن فعل وجود پيدا مىكند، اينهم كه گفتيم" مىگويد" گفتن با تلفظ و نطق به زبان نيست، و تصميم و تفكر ندارد، و همان طور كه خودش كيفيت ندارد، فعل او نيز كيفيت ندارد.
تفسیر المیزان