منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


(آيه 41) نوح بسرعت بستگان و ياران با ايمان خود را جمع كرد و چون لحظه طوفان و فرارسيدن مجازاتهاى كوبنده الهى نزديك مى شد «به آنها دستور داد كه به نام خدا بر كشتى سوار شويد، به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و به ياد او باشيد» (وَقالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللهِ مَجْريها وَمُرْسيها).
چرا مى گويم: در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد ؟ «براى اين كه پروردگار من آمرزنده مهربان است» (اِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيمٌ).
به مقتضاى رحمتش اين وسيله نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.
 
(آيه 42) سرانجام لحظه نهايى فرا رسيد و فرمان مجازات اين قوم سركش صادر شد، ابرهاى تيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت، و آنچنان روى هم متراكم گرديد كه نظيرش هيچ گاه ديده نشده بود، صداى غرش رعد و پرتو خيره كننده برق پى درپى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثه بسيار عظيم و وحشتناكى مى داد.
باران شروع شد، قطره ها درشت و درشت تر شد. از سوى ديگر سطح آب زيرزمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمه خروشانى جوشيدن گرفت.
و به زودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد، وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلتيدند.
«و كشتى نوح با سرنشينانش سينه امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت» (وَهِىَ تَجْرى بِهِمْ فى مَوْج كَالْجِبالِ).
«نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت وفرياد زد فرزندم ! با ما سوار شو و با كافران مباش» كه فنا ونابودى دامنت را خواهد گرفت (وَنادى نُوحٌ ابْنَهُ وَكانَ فى مَعْزِل يـا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ).
اما متأسفانه تأثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تأثير مطلوب خود را ببخشد.
(آيه 43) لذا اين فرزند لجوج و كوتاه فكر به گمان اين كه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست، فرياد زد (پدر براى من جوش نزن) به زودى به كوهى پناه مى برم كه (دست اين سيلاب به دامنش هرگز نخواهد رسيد و) مرا در دامان خود پناه خواهد داد» (قالَ سَـاوى اِلى جَبَل يَعْصِمُنى مِنَ الْماءِ).
نوح باز مأيوس نشد، بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت، شايد فرزند كوتاه فكر از مركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، به او «گفت: فرزندم امروز هيچ قدرتى در برابر فرمان خدا پناه نخواهد داد» (قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ اَمْرِاللهِ). «تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس» (اِلاّ مَنْ رَحِمَ).
«در اين هنگام موج(ى برخاست و فرزند نوح را همچون پَركاهى از جا كند و) در ميان آن دو حائل شد; و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت» (وَحالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ).
    
  درسهاى تربيتى در طوفان نوح
همان گونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:
 
1ـ پاكسازى روى زمين:
درست است كه خداوند، «رحيم» و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال، «حكيم» نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هرگاه قوم و ملتى فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنها نيست، سرانجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى، سازمان آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.
اين نه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى، يك سنت الهى است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما ! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.
 
2ـ مجازات با طوفان چرا؟
درست است كه يك قوم وملت فاسد بايد نابود شوند و وسيله نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند، ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوه مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست.
 
فرعون تكيه گاه قدرتش را رود «عظيم نيل» و آبهاى پربركت آن قرار داده بود و جالب اين كه نابودى او هم به وسيله همان شد !
قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند، اما سرانجام همين باران آنها را از بين برد.
و اگر مى بينيم انسانهاى طغيانگر عصر ما در جنگهاى جهانى اول و دوم به وسيله مدرنترين سلاحهايشان در هم كوبيده شدند، نبايد مايه تعجب ما باشد چرا كه همين صنايع پيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى مستضعف جهان محسوب مى شد !
 
3ـ پناهگاههاى پوشالى
معمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گروهى به ثروتشان، گروهى به مقام و منصبشان، عده اى به قدرت جسمانيشان، و جمعى به نيروى فكريشان، ولى همان گونه كه آيات فوق به ما مى گويد، و تاريخ نشان داده، هيچ يك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد، و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش طوفان قرار گيرد بسرعت در هم مى ريزد.
فرزند نادان و خيره سر نوح پيامبر(ع) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى ! حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.
 
4ـ كشتى نجات
در رواياتى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است خاندان او يعنى امامان اهل بيت و حاملات مكتب اسلام به عنوان «كشتى نجات» معرفى شده اند. يعنى، هنگامى كه توفانهاى فكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعه اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات، پناه بردن به مكتب اهل بيت(عليهم السلام) است.
    
  پايان يك ماجرا!
(آيه 44) نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده; امواج، كشتى را به هر سو مى برد. در روايات آمده است كه شش ماه تمام اين كشتى سرگردان بود و نقاط مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سرزمين مكه و اطراف خانه كعبه را سير كرد.
سرانجام فرمان پايان مجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد. اين آيه چگونگى اين فرمان و جزئيات و نتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حال فوق العاده رسا و زيبا در ضمن شش جمله بيان مى كند و مى گويد: «به زمين دستور داده شد، اى زمين آبت را در كام فرو بر» ! (وَقيلَ يا اَرْضُ ابْلَعى ماءَكِ).
«و (به آسمان دستور داده شد) اى آسمان دست نگهدار» (وَيا سَماءُ اَقْلِعى).
«و آب فرو نشست» (وَغيضَ الْماءُ).
«و كار پايان يافت» (وَقُضِىَ الاَْمْرُ).
«و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت» (وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ).
و آن كوه معروفى در نزديگى «موصل» مى باشد.
«و در اين هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر» ! (وَقيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ).
به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه «فصيحترين و بليغترين» آيات قرآن محسوب مى شود.
شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات وتواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كفار قريش، به مبارزه با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند، علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها ومشروبات مورد علاقه آنان برايشان تدارك ديدند، مغز گندم خالص، گوشت گوسفند و شراب كهنه ! تا با خيال راحت به تركيب جمله هايى همانند قرآن بپردازند !
اما هنگامى كه به آيه فوق رسيدند، چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند: اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست، و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد، اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و مأيوسانه پراكنده گشتند.
    
  سرگذشت دردناك فرزند نوح
(آيه 45) در آيات گذشته خوانديم كه فرزند نوح، نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نفس دست از لجاجت و خيره سرى بر نداشت.
در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد وعده الهى در باره نجات خاندانش افتاد، رو به درگاه خدا كرد «و صدا زد پروردگارا ! فرزندم از خاندان من است (و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى) و وعده تو در مورد نجات خاندانم حقّ است. و تو از همه حكم كنندگان برترى» و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى (وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَاِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَاَنْتَ اَحْكَمُ الْحاكِمينَ).
اين وعده اشاره به همان چيزى است كه در آيه 40 همين سوره گذشت.
(آيه 46) اما بلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ، واقعيتى كه پيوند مكتبى را مافوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.
«خداوند گفت: اى نوح ! او از اهل تو نيست» ! (قالَ يا نُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ).
«بلكه او عملى است غيرصالح» (اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح).
فرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانواده گيش به چيزى شمرده نمى شود.
«حال كه چنين است، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضا مكن» (فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ). «من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى» (اِنّى اَعِظُكَ اَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ).
 
از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند «اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» يكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فرزند نوح (كنعان) فرزند حقيقى او نبود. امام فرمود: «نه چنين نيست، او به راستى فرزند نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند، از ما نيستند».
(آيه 47) به هر حال نوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعده الهى دائر بر نجات خاندانش بداند، لذا رو به درگاه پروردگار كرد و گفت: پروردگارا ! من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم» (قالَ رَبِّ اِنّى اَعُوذُبِكَ اَنْ اَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لى بِه عِلْمٌ).
«و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود» (وَاِلاّ تَغْفِرْلى وَتَرْحَمْنى اَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ).
    
  نوح به سلامت فرود آمد!
(آيه 48) در اين آيه اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است.
نخست مى گويد: «به نوح خطاب شد كه اى نوح ! به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تو و بر آنها كه با تواند فرود آى» (قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلام مِنّا وَبَرَكات عَلَيْكَ وَعَلى اُمَم مِمَّنْ مَعَكَ).
بدون شك «طوفان» همه آثار حيات را در هم كوبيده بود، و طبعاً زمينهاى آباد، مراتع سرسبز و باغهاى خرم، همگى ويران شده بودند، و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر «زندگى» و «تغذيه» در مضيقه شديد قرار گيرند، اما خداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهيد كه محيطى «سالم» و پربركت براى شما فراهم است.
سپس اضافه مى كند: با اين همه باز در آينده از نسل همين مؤمنان «امتهايى بهوجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم (ولى آنها در غرور و غفلت فرو مى روند) سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد» (وَاُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ اَليمٌ).
(آيه 49) در اين آيه كه با آن داستان نوح در اين سوره پايان مى گيرد، يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد: «اينها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم» (تِلْكَ مِنْ اَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها اِلَيْكَ).
«هيچ گاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد» (ما كُنْتَ تَعْلَمُها اَنْتَ وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا).
با توجه به آنچه در باره نوح به تو وحى شد و آن همه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن روبرو بود، و با اين حال استقامت ورزيد «تو هم صبر و استقامت كن، چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است» (فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ).
از اين آيه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارند، پيامبران (از علم غيب آگاهى داشتند، منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا مى خواست بود، نه اين كه از پيش خود چيزى بدانند.
در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم.   
  بت شكن شجاع!
(آيه 50) نخست در مورد اين ماجرا مى فرمايد: «ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» (وَاِلى عاد اَخاهُمْ هُودًا).
در اينجا از «هود» تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند. و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نه در شكل يك امير و فرمانده، و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هرگونه امتياز و برترى جويى.
نخستين دعوت هود، همان دعوت تمام انبيا بود، دعوت به سوى توحيد و نفى هرگونه شرك: «هود به آنها گفت: اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ).
«چرا كه هيچ اله ومعبود شايسته اى جز او وجودندارد» (ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ).
«شما (در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و) فقط تهمت مى زنيد» و بتها را شريك او مى خوانيد (اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ مُفْتَرُونَ).
اين بتها نه شريك او هستند و نه منشأ خير و شر، هيچ كارى از آنها ساخته نيست، چه افترا و تهمتى از اين بالاتر كه براى چنين موجودات بى ارزشى اين همه مقام قائل شويد.
(آيه 51) سپس حضرت هود اضافه كرد: «اى قوم من ! در دعوت خودم (هيچ گونه چشمداشتى از شما ندارم) هيچ گونه پاداشى از شما نمى خواهم» (يا قَوْمِ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْرًا). تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش من براى رسيدن به مال و مقام است، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.
«تنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده» (اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلَى الَّذى فَطَرَنى). به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من.
اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.
به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است «آيا نمى فهميد»؟ (اَفَلا تَعْقِلُونَ).
(آيه 52) سرانجام براى تشويق آنها و استفاده از تمام وسائل ممكن براى بيدار ساختن روح حق طلبى اين قوم گمراه، متوسل به بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤمنان در اين جهان مى گذارد، مى گويد: «اى قوم من ! از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد» (وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ).
«سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد» (ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ).
اگر شما چنين كنيد «به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى درپى فرو فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا).
تا كشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به سوى خدا «نيرويى بر نيروى شما مى افزايد» (وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً اِلى قُوَّتِكُمْ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز.
بنابراين «از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذاريد» (وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ).   
  توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران
تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شركت و هرگونه بت پرستى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نيست، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.
اما شرك سرچشمه هرگونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خودمحورى و انحصارطلبى است، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست.   
  منطق نيرومند هود!
(آيه 53) حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى عاد در برابر برادرشان هود(ع) و نصايح و اندرزها و راهنماييهاى او چه واكنشى نشان دادند.
«آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى» (قالُوا يا هُودُ ماجِئْتَنا بِبَيِّنة). «و ما هرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم» (وَما نَحْنُ بِتارِكى آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ).
«و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد» ! (وَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ).
(آيه 54) و پس از اين سه جمله غيرمنطقى، اضافه كردند: «ما (در باره تو) فقط مى گوييم: بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده)اند» (اِنْ نَقُولُ اِلاَّ اعْتَريكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء).
بدون شك هود ـهمان گونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران استـ معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج، معجزات را انكار كردند.
به هر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود.
قرآن مى گويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:
«گفت: من خدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم» (قالَ اِنّى اُشْهِدُاللهَ وَاشْهَدُوا اَنّى بَرىءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ).
اشاره به اين كه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام چرا مرا نابود نمى كنند ؟!
(آيه 55) سپس اضافه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قادر بر چيزى نيستيد، «از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مى توانيد بر ضد من بكشيد و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست (مِنْ دُونِه فَكيدُونى جَميعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونَ).
(آيه 56) چرا من انبوه جمعيت را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنايى به قوت و قدرت شما ندارم ؟ شمايى كه تشنه خون من هستيد و همه گونه قدرت داريد. براى اين كه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق قدرتها است «من توكل بر خدايى كردم كه پروردگار من و شماست» (اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ).
 
و بعد ادامه داد نه تنها شما، «هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اين كه در قبضه قدرت و فرمان خداست» و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما مِنْ دابَّة اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها).
ولى اين را نيز بدانيد خداى من از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هوسبازى گردد و آن را در غيرحق به كار برد، بلكه «پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مى باشد» و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد (اِنَّ رَبّى عَلى صِراط مُسْتَقيم).
(آيه 57) سرانجام «هود» در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد: «اگر شما از راه حق روى برتابيد (به من زيانى نمى رسد) چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم» (فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ ما اُرْسِلْتُ بِه اِلَيْكُمْ).
اشاره به اين كه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است، من انجام وظيفه كردم، انجام وظيفه، پيروزى است.
سپس همان گونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را به مجازات الهى تهديد مى كند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد «خداوند به زودى (شما را نابود كرده و) گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچ گونه زيانى به او نمى رسانيد» (وَيَسْتَخْلِفُ رَبّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَيْئًا).
اين قانون خلقت است، كه هرگاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پروردگار را نداشته باشند، آنها را از ميان برمى دارد و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.
اين را هم بدانيد كه: «پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هرگونه حساب است» (اِنَّ رَبّى عَلى كُلِّ شَىْء حَفيظٌ).
نه فرصت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خود را به دست نسيان مى سپارد، بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است.   
  لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر!
(آيه 58) در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود، به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده، نخست مى گويد: «و هنگامى كه فرمان ما (داير به مجازاتشان فرا رسيد) هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيد» (وَلَمّا جاءَ اَمْرُنا نَجَّيْنا هُودًا وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا).
و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم» (وَنَجَّيَّناهُمْ مِنْ عَذاب غَليظ).
(آيه 59) در اين آيه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مى كند; نخست مى فرمايد: «و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند» و با لجاجت، هرگونه دليل و مدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (وَتِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).
ديگر اين كه: آنها از نظر عمل نيز «به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند» (وَعَصَوْا رُسُلَهُ).
سومين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده «و از فرمان هر جبّار عنيدى پيروى مى كردند» (وَاتَّبَعُوا اَمْرَ كُلِّ جَبّار عَنيد).
چه گناهى از اين گناهان بالاتر، ترك ايمان، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
«جبّار» به كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پيرو فرمان عقل نيست و «عَنيد» كسى است كه با حق و حقيقت، فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زير بار حق نمى رود.
اين دو صفت، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است، كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست، و با هر كس مخالف شدند با قساوت و بى رحمى، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.
 
(آيه 60) در اين آيه كه داستان هود و قوم عاد در آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: «آنها به خاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند» (وَاُتْبِعُوا فى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً).
و در روز رستاخيز گفته مى شود: «بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند» (وَيَوْمَ الْقِيمَةِ اَلا اِنَّ عادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار» (اَلا بُعْدًا لِعاد قَوْمِ هُود).
با اين كه كلمه «عاد» براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هم تأكيد را مى رساند و هم اشاره به اين است كه; اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
    
  آغاز سرگذشت قوم ثمود
(آيه 61) سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت واكنون نوبت قوم ثمود است، همان جمعيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين «وادى القرى» در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها «صالح» مى گويد به عنوان «برادر» از او ياد مى كند; برادرى دلسوز و مهربان كه جز خيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيه شريفه مى فرمايد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَاِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحًا).
«گفت: اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز او نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ).
سپس براى تحريم حسن حق شناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشان را فرا گرفته اشاره كرده، مى گويد:«او كسى است كه شما را از زمين آفريد» (هُوَ اَنْشَأَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ).
 
پس از اشاره به نعمت آفرينش، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند: او كسى است كه: «عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد» (وَاسْتَعْمَرَكُمْ فيها).
قابل توجه اين كه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت، بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد، اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
«اكنون كه چنين است، از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مى كند» (فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى قَريبٌ مُجيبٌ).
(آيه 62) اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند ؟
آنها براى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در توده مردم از يك عامل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و «گفتند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى» (قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا).
در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم، و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم.
اما متأسفانه اميد ما را بر باد دادى، و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى، و نه مدافع سنتهاى ما هستى.
«راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى» ؟ (اَتَنْهينا اَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا).
 
«حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مى كنى (يعنى آيين يكتاپرستى) در شك و ترديديم، نسبت به آن بدبين نيز هستيم» (وَاِنَّنا لَفى شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا اِلَيْهِ مُريب).
(آيه 63) اما اين پيامبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مأيوس گردد، و يا اين كه سخنان پرتزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت خاص خودش چنين پاسخ «گفت: اى قوم من ! ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد» آيا مى توانم رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قالَ يا قَوْمِ اَرَءَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَآتينى مِنْهُ رَحْمَةً).
در اين حال «اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد» ؟ (فَمَنْ يَنْصُرُنى مِنَ اللهِ اِنْ عَصَيْتُهُ).
«پس (استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان) شما جز اطمينان به زيانكار بودنتان چيزى بر من نمى افزايد» ! (فَما تَزيدُونَنى غَيْرَ تَخْسير).
(آيه 64) بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهايى كه از قدرت انسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت: «اى قوم من ! اين ناقه پروردگار براى شما،آيت و نشانه اى است» (وَيا قَوْمِ هذِه ناقَةُ اللهِ لَكُمْ آيَةً).
«آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فى اَرْضِ اللهِ).
«و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فرا خواهد گرفت» (وَلا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ).
(آيه 65) به هر حال با تمام تأكيدهايى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بود آنها سرانجام تصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عاداتى كه داشت باعث بيدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند، چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت، توطئه اى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى اين كار مأمور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد «آن را از پاى در آوردند» (فَعَقَرُوها).
در پايان آيه مى خوانيم: صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و «گفت: سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد» و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد (فَقالَ تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلثَةَ اَيّام).
اين را جدى بگيريد، دروغ نمى گويم «اين يك وعده راست و حقيقى است» (ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب).
    
  پيوند مكتبى
اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مى داند، اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «ناقه ثمود را يك نفر از پاى درآورد، اما خداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد، چرا كه همه به آن راضى بودند».
روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله)و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى، روشن مى سازد.   
  سرانجام قوم ثمود
(آيه 66) در اين آيه چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد از پايان مدت سه روز تشريح مى كند: «پس هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين گروه) فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهايى بخشيديم» (فَلَمّا جاءَ اَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحًا وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا).
 
نه تنها از عذاب جسمانى و مادى كه «از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم» (وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذ).
«چرا كه پروردگارت قوى و قادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است» (اِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزيزُ). هيچ چيز براى او محال نيست، و هيچ قدرتى توانايى مقابله با اراده او را ندارد
اين رحمت الهى است كه ايجاب مى كند، بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند، و مؤمنان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند.
(آيه 67) «ولى ظالمان را صيحه آسمانى فرو گرفت، و آن چنان اين صيحه سخت و سنگين و وحشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين افتادند و مردند» (وَاَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَاَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ).
(آيه 68) آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه: «گويى هرگز در آن سرزمين ساكن نبودند» (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها).
«بدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى را پشت سر انداختند» (اَلا اِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ).
«دور باد قوم ثمود از لطف ورحمت پروردگار ونفرين برآنها» (اَلا بُعْدًا لَِثمُودَ).   
  فرازى از زندگى بت شكن بزرگ!
(آيه 69) اكنون نوبت از فرازى زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است، البته در اينجا تنها يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است، اشاره شده، نخست مى گويد: «فرستاده هاى ما نزد ابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند» (وَلَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا اِبْرهيمَ بِالْبُشْرى).
اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مأمور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم(ع) نزد او آمدند.
 
در اين كه بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است، دو احتمال وجود دارد كه جمع ميان آن دو نيز بى مانع است: نخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق است كه بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.
ديگر اين كه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، هنگامى كه با خبر شد آنها چنين مأموريتى دارند، خوشحال گشت.
به هر حال: «هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند سلام كردند» (قالُوا سَلامًا).
«او هم در پاسخ به آنها سلام گفت» (قالَ سَلامٌ).
«و چيزى نگذشت كه گوساله بريانى براى آنها آورد» (فَما لَبِثَ اَنْ جاءَ بِعِجْل حَنيذ).
از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند، چرا كه ميهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصاً اگر مسافر باشد غالباً خسته و گرسنه است، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.
(آيه 70) در اين هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اين كه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دست به سوى غذا دراز نمى كنند، اما «هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد (واز آن نمى خورند كارِ) آنها را غيرعادى شمرد ودر دل احساس ترس نمود» (فَلَمّا رَءا اَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ اِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً).
اين موضوع از يك رسم و عادت ديرينه سرچشمه مى گرفت. زيرا اگر كسى واقعاً قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد، روى اين جهت ابراهيم از كار اين ميهمانان، نسبت به آنها بدگمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.
رسولان كه به اين مسأله پى برده بودند، به زودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و «به او گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم» يعنى فرشته ايم و مأمور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد (قالُوا لا تَخَفْ اِنّا اُرْسِلْنا اِلى قَوْمِ لُوط).
(آيه 71) «در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره) كه در آنجا ايستاده بود خنديد» (وَامْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ).
اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت.
سپس اضافه مى كند: «به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق، يعقوب» از اسحاق متولد مى گردد، (فَبَشَّرْناها بِاِسْحقَ وَمِنْ وَراءِ اِسْحقَ يَعْقُوبَ).
در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم «نوه»، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.
(آيه 72) همسر ابراهيم «ساره» كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأيوس و نوميد بود، با لحن بسيار تعجب آميزى «فرياد كشيد كه اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم، و شوهرم نيز پير است، اين مسأله بسيار عجيبى است» !؟ (قالَتْ يا وَيْلَتا ءَاَلِدُ وَاَنَا عَجُوزٌ وَهذا بَعْلى شَيْخًا اِنَّ هذا لَشَىْءٌ عَجيبٌ).
(آيه 73) به هر حال رسولان پروردگار فوراً او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او «گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى» ؟ (قالُوا اَتَعْجَبينَ مِنْ اَمْرِاللهِ).
در حالى كه «رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست» (رَحْمَتُ اللهِ وَبََِكاتُهُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ).
همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد، و در دل آتش سالم نگاه داشت.
اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شده اند.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر، فرشتگان گفتند: «او (خدايى است) كه حميد و مجيد است» (اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ).
(آيه 74) «هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها، زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند، فوراً به فكر قوم لوط (كه آن رسولان مأمور نابودى آنها بودند) افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد» (فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ اِبْرهيمَ الرَّوْعُ وَجاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فى قَوْمِ لُوط).
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ابراهيم در باره يك قوم آلوده گنهكار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار كه مأموريت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است. در حالى كه اين كار از شأن يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.
(آيه 75) لذا قرآن بلافاصله مى گويد: «ابراهيم، بردبار، بسيار مهربان، و متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود» (اِنَّ اِبْرهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيبٌ).
در واقع با اين سه وصف، پاسخ سربسته و كوتاهى به اين سؤال داده شده است كه: مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، و اين به خاطر آن است كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب بطور قطع از ناحيه خداوند صادرشده، واحتمال بيدار شدن درباره آنها مى رود، وبه همين دليل هنوز جايى براى شفاعتوجود دارد.
(آيه 76) در اين آيه مى فرمايد: «رسولان به زودى به ابراهيم گفتند: اى ابراهيم ! از اين پيشنهاد صرفنظر كن» و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (يا اِبْراهيمُ اَعْرِضْ عَنْ هذا).
«چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده» (اِنَّهُ قَدْ جاءَ اَمْرُ رَبِّكَ).
«و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد» «وَاِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُود).
    
  زندگى ننگين قوم لوط
(آيه 77) در آيات سوره اعراف، اشاره به گوشه اى از سرنوشت قوم لوط شده، و تفسير آن را در آنجا ديديم، اما در اينجا به تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تناسب پيوندى كه آيات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مى دارد، تا هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند.
نخست مى گويد: «و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فرا گرفت» (وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سىءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا).
در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند ميهمان او باشند، علاقه او به پذيرايى از ميهمان از يك سو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است، او را سخت در فشار قرار داد.
اين مسائل به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود «گفت: امروز روز سخت و وحشتناكى است» (وَقالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ).
در پاره اى از روايات آمده كه لوط آنقدر ميهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبرو از آنان پذيرايى كند.
ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد!
همسر لوط كه زن بى ايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين ميهمانان جوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طريق كف زدن، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده !
(آيه 78) در اينجا قرآن مى گويد: «قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند» (وَجاءَ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ).
همان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود «و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند» (وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ).
لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها «گفت: اى قوم من ! اينها دختران منند (و من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما درآورم اينها) براى شما پاكيزه ترند» (قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ).
بياييد «و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد» (فَاتَّقُوا اللهَ وَلا تُخْزُونِ فى ضَيْفى).
اى واى «مگر در ميان شما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد» كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد (أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ).
اين سخن «لوط» اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى، اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.
(آيه 79) ولى اين قوم تبهكار در برابر اين همه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ «گفتند: تو خود به خوبى مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست» (قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ).
«و تو مسلماً مى دانى ما چه چيز مى خواهيم» ! (وَاِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ).
(آيه 80) در اينجا بود كه پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زده «گفت: (افسوس !) اى كاش در برابر شما قدرتى در خود داشتم» تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم (قالَ لَوْ اَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً).
«يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى (از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند) در اختيار من بود» تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (اَوْ آوى اِلى رُكْن شَديد).
[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ ] [ 20:50 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب