منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



درس بیست و چهارم قدر (2)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

گفتيم كه تقدير، هم به معناي سنجيدن و اندازه گرفتن است، هم به معناي ايجاد اندازه. به معناي اولش مناسب است با تقدير علمي، يعني خداي متعال قبل از اين‎كه اشياء را ايجاد فرمايد، حد و حدود آن‎ها را مي‎داند و به معناي روش مناسب با تقدير عيني است؛ يعني خداي متعال براي هر چيز كه مي‎آفريند يك حد و اندازه‎اي ايجاد مي‎كند و گفتيم كه اندازه و حدود اشياء در اين عالم به وسيله اشياء ديگر تعيين پيدا مي‎كند. هر حادثه‎اي همراه و مسبوق به حوادث ديگري است كه در شكل دادن و تعيين حدود آن حادثه مؤثرند. و چون ايجاد همه اين‎ها نهايةً به خداي متعال منتهي مي‎شود، پس خدا است كه به وسيله بعضي اشياء حدود و قيود بعضي ديگر را ايجاد مي‎كند. از اين بحث چند نتيجه گرفته مي‎شود:

1ـ تقدير به معناي تقدير عيني بازگشتش به ايجاد علل ناقصه است. يعني ايجاد مقدماتي كه پيدايش يك پديده بر آن‎ها متوقف است و به نحوي در تعيين حد و اندازه آن شيء موثر است، را تقدير آن شيء مي‎گويند. اما علت تامّه شيء اگر چه مستند به خدا است ولي طبق اين اصطلاح تقدير ناميده نمي‎شود؛ بلكه «قضا» است كه بعداً بحث خواهيم كرد. (البته گاهي قضاء و قدر به طور مترادف يا به جاي هم استعمال مي‎شود و بايد توجه به معني در هر موردي داشت) خلاصه وقتي عقل ملاحظه مي‎كند كه تعين هر موجودي به وسيله موجودات ديگر ايجاد مي‎شود و خدا است كه اين نظام را برقرار فرموده كه هر چيزي در شرايط خاص تحقق يابد، ملاحظه علل قصدش در ارتباط با ايجاد خداي متعال، به نام تقدير ناميده مي‎شود.

2ـ تقدير مي‎تواند داراي مراتبي باشد، يعني يك وقت است كه پديده‎اي را با علل و مقتضيات و معداتي كه مستقيماً با پديده ارتباط پيدا مي‎كند، مي‎سنجيم. يك وقت است كه با علل بعيدتر و متوسط مي‎سنجيم، يعني با سبب السبب، شرط الشروط و معد ا لمعد، آن‎ هم مرحله از تقدير اين پديده اخير است. تاشرط الشرط و سبب السبب و معد المعد تحقق نيابد خود شرط و مقتضي و معد قريب تحقق نمي‎يابد. و همين طور اسباب و شرايط و مقتضي بعيدتر كه در پيدايش يك پديده دخالت دارند از مقدرات پيدايش اين پديده به حساب مي‎آيد. پس مي‎توان براي تقدير مراتب متربه‎اي قايل شد.

3ـ تقدير قابل تغيير است. چون وقتي مقدمات يك شيء فراهم مي‎شود، اگر مقدمات بعيده باشد هنوز بايد چند واسطه ديگر تحقق يابد تا به خود آن پديده برسد و در اين بين ممكن است موانعي پديد آيد، چون اين‎ها كه هيچ‎كدام علت تامه نيستند. ممكن است مانعي جلوي مقتضي را بگيرد تا چيزي موجب فقد شرطي شود. و وقتي هم تقدير قريب را در نظر مي‎گيريم با توجه به اين‎كه هنوز علت تامه تحقق نيافته، ممكن است باز عاملي موجب نقصي در علل شود يا جزء اخير علت تامه تحقق نيابد و نتيجه‎اي كه پيش بيني مي‎شد تحقق پيدا نكند. اين در افعال اختياري انسان خيلي روشن است. چون جزء اخير در علت تامه در افعال اختياري اراده انسان است، اگر همه شرايط باشد و اراده تعلق نگيرد باز علت تامه تحقق پيدا نمي‎كند و نتيجه نمي‎دهد. و اصولاً مرحله تقدير به معنايي كه عرض شد، ناظر به مرحله علت ناقصه است و هيچ‎گاه نتيجه تقدير به اين معني، نتيجه يقيني نخواهد بود. يعني همراه با يك شرط است و آن اين‎كه: جزء يا اجزاء ديگر ملحق شود.

با توجه به اين‎كه معناي بسياري از روايات كه در باب تغيير تقدير است، روشن مي‎شود. از بسياري روايات استفاده مي‎شود كه بعضي افعال انسان تقديرات را تغيير مي‎دهد. مثلاً صدقه دادن موجب رفع بلا مي‎شود، يعني بلايي مقدر بوده و به واسطه صدقه رفع شده، يا صله رحم عمر را طولاني مي‎كند، و از جمله اين افعال دعا است كه تقديرات را تغيير مي‎دهد. با توضيحي كه داده شد روشن مي‎شود كه چگونه تغيير مي‎كند. معناي تقدير اولي اين بود كه مقتضي و شرايط براي شيء فراهم است ولي ممكن است مانعي جلوي مقتضي را بگيرد. پس اين عامل جديد موجب تغيير تقدير مي‎شود. حال اين عامل را بعضي جاها ممكن است خود بفهميم و بعضي را ممكن است به وسيله وحي بفهميم. و اين منافاتي با اساس تقدير ندارد.

ممكن است گفته شود: اين تغيير تقدير با تقدير علمي منافات دارد، چون وقتي عرض كرديم كه هر پديده‎اي از هر كانالي تحقق يابد، قبلاً در علم الهي منعكس است، حال اگر فرض شود تقديري كه در علم الهي است با دعا مثلاً تغيير مي‎كند اين باعث تخلّف در علم مي‎شود، لازمه‎اش اين است كه علم او ‎جهل باشد.

جواب اين شبهه را از راه دقت در معناي علم فعلي مي‎توان به دست آورد. قبلاً گفتيم كه: علمي كه براي خدا اثبات مي‎شود، يكي در مقام ذات است و يكي در حين تحقق فعل و يكي قبل تحقق فعل در خارج ذات. آن علمي كه در ذات الهي است علم به اشياء است، علي ما هي عليها و تغييرپذير نيست، هر پديده‎اي در هر زمان و مكان و شرايط خاصي كه تحقق مي‎يابد در علم ذاتي منعكس است. اما علمي كه از مقام فعل و در حين فعل انتزاع مي‎شود آن هم كه مربوط به مرحله قبل از فعل ندارد و ربطي به تقدير ندارد. آن‎چه مربوط به تقدير علمي مي‎شود علمي است كه قبل تحقق فعل و خارج از ذات است به اين معني كه در موجودي (كتابى) نفس حوادث آينده منعكس است. در اين‎جا است كه جاي تقدير علمي و قضاء علمي است. آن‎طور كه از آيات و روايات استفاده مي‎شود اين است كه كتاب هم يا داراي مراتبي است يا متعدد است، كتابي است كه هيچ‎گونه تغيير در آن پديد نمي‎آيد. آن «ام الكتاب» است كه تقديرات حتمي و آن‎جور كه در خارج تحقق مي‎يابد منعكس است و تغييرپذير نيست و اگر كسي با «ام الكتاب» ارتباط يابد و حوادث را مشاهده كند حوادث را آن‎طور كه هست خواهد يافت.

ولي كتاب‎ها يا الواح ديگري هست كه حوادث را به صورت‎هاي ديگري منعكس كرده، در آن‎هاست كه ممكن است تغييراتي پيدا شود: يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ. آن تقديراتي كه حاكي از علل ناقصه است، آن‎ها ممكن است به صورتي منعكس شود كه قابل تغيير است، به عبارت ديگر تقديرات مشروط است، مشروط به الحاق جزء اخير. پس آن‎چه الواح ديگر مادون لوح محفوظ از تقديرات منعكس مي‎كند تقديرات كامل و حاكي از علل تامه نيست بلكه مقتضياتي را منعكس مي‎كند كه با ايجاد مانع منافات ندارد. مثلاً در كتابي هست كه فلان شخص در فلان زمان و مكان و شرايط و ... متولد مي‎شود و چنين كسي هفتاد سال عمر مي‎كند مگر اين‎كه دعا يا صله رحم كند، اين شرط در كتاب‎هاي مادون لوح محفوظ است، قابل تغيير است و آيه يَمْحُو اللّهُ شايد ناظر به اين‎ها است و شايد اين‎كه مي‎فرمايد: وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ، مؤيد اين باشد.

و بدين ترتيب روشن مي‎شود بعضي وحي‎هايي كه به انبيا مي‎رسد و پيش گويي‎هايي مي‎شده و بعد تغيير مي‎كرده و اين وحي‎ها از كتاب‎هاي مادون لوح محفوظ بوده است. ملائكه‎اي هستند كه در مرتبه لوح محفوظ نيستند، آن‎چه در الواح ديگر هست مي‎بينند و به اولياء خدا الهام مي‎كنند، اين الهام كه منشأش الواح پايين‎تر از لوح محفوظ است قابل تغيير است. داستان معروفي است كه روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اصحاب نشسته بودند، يك نفر يهودي داشت عبور مي‎كرد، حضرت فرمودند اين پيرمرد خاركن به صحرا مي‎رود تا خار بكند ولي مي‎ميرد و بر نمي‎گردد، اصحاب بعد از چند ساعتي ديدند پيرمرد بازگشت، اصحاب عرض كردند چه شد؟ شما كه فرموديد: بر نمي‎گردد؟ حضرت پيرمرد را صدا كردند، آمد. به او گفتند: بار خار را بر زمين بگذار و باز كن، مار بزرگي در ميان آن بود، حضرت فرمودند: مقدر بود اين مار پيرمرد را بزند ولي صبح صدقه داد و اين بلا را دفع كرد. شايد اين پيش‎گويي براي نشان دادن نمونه عيني تأثير صدقه به اصحاب بوده است.

ضمناً مسأله بداء هم از اين‎جا حاصل مي‎شود، يعني تعبيري است در اخباري كه قبلاً داده شده ولي از لوح محفوظ نبوده و تغيير كرده. البته مسأله بداء مفصل است اين فقط كليد حلّش مي‎باشد. در روايت آمده كه: ما عبد الله بشيء افضل من البداء، اعتقاد به بداء از بالاترين عبادات است و در صورت عدم اعتقاد به بداء اصلاً دعا از شخص متمشي نمي‎شود؛ چون معتقد است چيزي جلو تقديرات را نمي‎گيرد و اسباب عادي تأثير خود را مي‎كند.

4ـ تقدير عيني طبعاً مقدم بر خود پديده است، چون گفتيم تقدير عبارت است از فراهم كردن مقدماتي كه دخالت در شكل يافتن پديده‎اي دارد و اكثر مقدمات طوري است كه قبل از تحقق پديده تحقق مي‎يابد. پس تقديرات، مخصوصاً تقديرات مربوط به اسباب الاسباب و مراحل بعيده از نظر زماني بر خود پديده تقدم دارند.

5ـ تقدير اختصاص به حدود مكاني و يا مقتضيات و شروط و ... ندارد بلكه شامل حدود زماني هم مي‎شود، يكي از تقديرات موجود آغاز و انجام او است. اندازه زماني يك موجود، «قَدَري» است براي او. ايجاد مقدمات اين بعد زماني تقدير عيني آن شيء است. و اين همان مطلبي است كه در قرآن به نام أجل آمده است. نمونه آياتي كه در مورد أجل هست:

در بسياري از آيات بيان شده كه هر چه در اين جهان هست داراي أجل است:

مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّي ... (احقاف/3)؛ ما آسمان‎ها و زمين و مابينهما را نيافريديم مگر به حق و اندازه معيني از نظر زماني.

در مورد پديده‎هاي آسماني (اجرام علوي):

وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّي (لقمان/29)

در مورد نوع انسان:

وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ؛ هر چند به لفظ اجل نيامده ولي «الي حين» به همان معناي أجل است.

در مورد هر امتي از امم انساني:

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ (اعراف/34).

در مورد هر فردي از افراد انسان:

وَلَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاء أَجَلُهَا ... (منافقون/11)

از آياتي كه دلالت دارد أجل از مصاديق قدر است اين دو آيه است كه يك مضمون دارند:

فجعلنه في قرار مكين الي قدر معلوم (مرسلات/22 - 21)؛ جنين را در شكم مادر در جايگاه محفوظي قرار مي‎دهيم تا مدت معيني.

وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّيً (حج/5)؛ همه آن‎چه درباره قدر گفته شد درباره اجل هم جاري است.

توضيح درباره «أجل»: أجل دو جور استعمال مي‎شود: 1ـ تمام مدت يك پديده‎اي يا كار يا موجودي، 2ـ سرآمد مدت و انتهاي زمان. در قرآن هم به هر دو معني به كار رفته:

1ـ تمام مدت: وقتي شعيب (عليه السلام) پيشنهاد ازدواج دخترش را به حضرت موسي مي‎دهد به شرط اين‎كه هشت يا ده سال چوپاني كند، حضرت موسي مي‎گويد: أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ؛ هر كدام از اين دو مدت را به پايان رسانم بر من ظلمي نيست. به طول مدت اجل گفته.

2ـ انتهاي مدت: آياتي كه مي‎فرمايد: إِلَي أَجَلٍ، معلوم است كه منتهي اليه منظور است. اين‎كه مي‎گوييم اجلش فرا رسيد يعني همان انتهاي عمرش.

البته اين دخالتي در بحث ما ندارد. وقتي منتهي اليه زمان را مشخص مي‎كنند در واقع كل زمان را هم تعيين كرده‎اند. اجل هم قابل تغيير است به حسب اين‎كه از مصاديق تقدير است، اين اجل را اجل معلّق مي‎گويند. مثل: تقدير مشروط، يعني معلق بر شرايط است. اجل معلق بر شيءاي است، اگر آن تحقق يافت اجل در اين زمان فرا مي‎رسد. درباره امت‎ها هم آيه‎اي داريم كه اجلشان قابل تغيير است:

يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّيً إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاء ... (نوح/3)؛ آن اجلي كه تغيير نمي‎يابد اجل الله است، اجلي است كه خدا تعيين كرده، مرحله نهايي است.

اين دو مطلب در بردارد: 1ـ بالاخره هر امتي يك اجلي خواهد داشت؛ بي‎نهايت نخواهد بود.2ـ (مربوط به بحث) امت‎ها اجلي داشتند كه خدا در اثر ايمان تأخير مي‎اندازد.

اين مطلب هم باز به صورت‎هاي مختلفي در آيات آمده كه اجل زود رس گاهي به صورت عذاب استيصال است كه آن است نابود مي‎شوند؛ مانند: طوفان حضرت نوح كه همه امت جز عده معدودي را از بين برد، ولي نوح وعده داده بود كه اگر ايمان بياوريد عذاب نمي‎آيد و طبق عمر طبيعي زندگي خواهيد كرد كه به اين مي‎گويند: أَجَل مُّسَمّي. در عربي وقتي براي كاري موعدي را به زبان مي‎آورند ديگر قابل تغيير نيست، خدا هم وقتي اجلي را تعيين مي‎كند و اسم آن‎را مي‎برد ديگر قابل تغيير نيست. بعضي مفسّرين گفته‎اند اجل مسمي يعني اسمي برده‎اند درباره اجل ولي قابل تغيير است ولي از موارد استعمال در قرآن چنين چيزي برنمي آيد.

6ـ اجل اگر معلق باشد از مراحل تقدير است ولي اگر حتمي باشد ناظر به مرحله قضاء مي‎باشد تغيير پذير نيست.

7ـ در ضمن گفتيم مرحله قضاء مرحله حتميت است و غير قابل تغيير، ولي در بعضي روايات چنين تغييراتي هست كه مثلاً صدقه قضاء محتوم را تغيير مي‎دهد و بعضي مي‎گويند: ولو اُبرم ابراماٌ.

آن‎چه مي‎توان گفت اين است كه: اين قضاء حتميتش نسبي است، هر چه تعداد بيشتري از اجزاء علت تحقق مي‎يابد، به مرحله حتميت نزديك‎تر مي‎شود و وقتي اكثر اجزاء تحقق يافت مسامحه به آن حتمي گفته مي‎شود چنان‎چه در تعبيرات خودمان هم هست مي‎گويد: حتماً حتماً مي‎آيم. ولي اگر از او بپرسي اگر ميهمان برايت آمد، مي‎آيي؟ مي‎گويد: نه. ولي با اين حال مي‎گويد: حتماً حتماً؛ اين مسامحةً است. و الاّ اگر منظور از قضاء حتمي، علة تامة باشد، مسلم است كه انفكاك معلول از آن درست نيست كه محال و خلاف فرض است. پس فرض اين‎كه دعا مانع بلا مي‎شود وقتي است كه علت تامه تحقق نيافته. چون جزيي از علة تامة هم عدم مانع است.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين

[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۳۰ ] [ 13:33 ] [ سعید ]

141.    از آيه:     «أَرْسِلْ مَعَنا بَني‏ إِسْرائيل‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (شعرا /17)

مي‌فهميم: رهبر فكري بايد به فكر نجات مردم از ظلم و ستم باشد.

142.    از آيه:     «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتاب‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (نسا /123)
مي‌فهميم: بايد در مقابل انتظارات بي‌جا مقاومت كرد.

143.    از آيه:     «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (بقره /120)
مي‌فهميم: نبايد در فكر راضي كردن همه باشيم.

144.    از آيه:     «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (كهف /66)
مي‌فهميم: بايد به سراغ علمي برويم كه در آن رشد باشد.

145.    از آيه:     «فَبُهِتَ الَّذي كَفَر‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (بقره /258)
مي‌فهميم: منطق و استدلال بايد به گونه‌اي قوي باشد كه مخالف ضربه فني شود.

146.    از آيه:     «قُولُوا قَوْلاً سَديدا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (احزاب /70)
استفاده مي‌شود: كار فرهنگي بايد محكم و استوار باشد.

147.    از آيه:     «لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (بقره /104)
استفاده مي‌شود: از كلماتي استفاده كنيم كه دشمن آن را دستاويز قرار ندهد.

148.    از آيه:     «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (قلم /1)
مي‌فهميم: ابزار كار فرهنگي قداست دارد.

149.    از آيه:     «إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (بقره /133)
مي‌فهميم: حتي در آستانه مرگ نبايد از كار فرهنگي دست كشيد.

150.    از آيه:     «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (يوسف /39)
مي‌فهميم: براي كار فرهنگي بايد با مخاطب محترمانه رفتار كرد.

151.    از آيه:     «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (اسرا /15)
مي‌فهميم: بدون كار فرهنگي خداوند كسي را عذاب نمي‌كند.

152.    از آيه:     «قُمْ فَأَنْذِرْ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (مدثر /2)
مي‌فهميم: با گوشه‌گيري و انزوا كاري از پيش برده نمي‌شود.

153.    از آيه:     «قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (مزمل /2)
مي‌فهميم: رهبران فكري بايد مناجات‌هاي شبانه داشته باشند و از دو منبع قرآن و نماز انرژي بگيرند.

154.    از آيه:     «وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (كهف /51)
مي‌فهميم: نبايد در كار فرهنگي از هركس كمك گرفت.

155.    از آيه:     «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (توبه /17)
مي‌فهميم: در امور ديني نبايد از افراد غير ديني كمك مالي بگيريم.

156.    از آيه:     «دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (انفال /24)
مي‌فهميم: حقيقت كار فرهنگي ايجاد يك حيات معنوي در مخاطب است نه انتقال علوم و اصطلاحات.

157.    از آيه:     «فَعَزَّزْنا بِثالِث‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (يس /14)
مي‌فهميم: گاهي بايد با اعزام نيروي تازه نفس، نيروهاي قبلي را تقويت كرد.

158.    از آيه:     «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (نحل /36)
مي‌فهميم: محور كار فرهنگي دعوت به يكتاپرستي و مبارزه با طاغوت است.

159.    از آيه:     «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (عصر /3)
مي‌فهميم: راه نجات از خسارت در كنار ايمان و عمل، كار فرهنگي است.

160.    از آيه:     «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏‏ (عنكبوت /45)
مي‌فهميم: نماز از مهمترين عوامل كار فرهنگي است.

[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۸ ] [ 12:49 ] [ سعید ]

 اعوذبالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين ، اياك نعبد و اياك نستعين ، اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين ، انعمت عليهم ، غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين
اعوذبالله پناه مى برم و التجاء مى كنم به معبود به حق و خداوند مطلق . من الشيطان الرجيم از شر وسوسه ديو فريبنده سركش ، يا دور مانده از رحمت رحمان ، يا رانده از رياض رضوان .
و گفتن اين كلمات به جهت آن است كه از شر وساوس وى محفوظ ماند و
استعاذه فى الحقيقة پاك گرداندن زبان و رفتن خلوتسراى دل است از غبار اغيار، و صفا دادن آن از براى آن يگانه محبوب نهان و آشكار، و مثل كسى كه استعاذه مى كند و خاطرش متعلق است به غير حق و در دلش ‍ فكرهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى است مثل كسى است كه بر در حصار استوارى ايستاده و ددى درنده درصدد است كه او را بگيرد و بدرد و او پى در پى به زبان گويد كه : پناه مى بردم از شر اين دد به اين قلعه محكم و همى بر جاى خود ايستد و درون آن نرود تا در را بربندد و از گزند او ايمن گردد:

تا زهر بد، زبانت كوته نيست

يك اعوذت ، اعوذبالله نيست

بلكه آن نزد صاحب عرفان

نيست الا اعوذ بالشيطان

گاه گوئى اعوذ و گه لا حول

ليك فعلت همه مكذب قول

بر زبانت اعوذ ميرانى

يار شيطانى و نمى دانى

طرفه حالى كه دزد بيگانه

شده ، همراه صاحب خانه

مى زند، همچو او صلا و صفير

 

دربدر، كوبكو، كه دزد بگير

بسم الله بنام خداى سزاى پرستش . الرحمن الرحيم نيك بخشنده بر بندگان ، به هستى و حيات . الرحيم نكو بخشاينده برايشان به بقاء و حفظ از آفات الحمد هر ثنا و ستايش كه از ازل تا ابد موجود و معلوم بود و هست وخواهد بود، سراسر لله خداى راست كه مسمى و موصوف است به همه اسماء و صفات كماليه از جلاليه و جماليه :

آن به تسبيح و جلال و حمد سبوحى سزا

 

وان به تقديس و كمال قدوسى جدير

آن سزاى آفرين ، كز حمد او زنده ست جان

وان بديع آفرين ، كز شكر وى روشن ضمير

رب العالمين آفريننده و پرورنده و دارنده و كارساز عالميان ، از ملائكه و جن و انس و وحوش و طيور و بهائم و سباع و انواع حيوانات و غير آن ... الرحمن بخشنده وجود، بار ديگر در آخرت پس از فناى جهانيان الرحيم بخشنده ديگر بار به راءفت و رحمت بر مؤمنان و جاى دادن ايشان در بهشت جاودان به امن و امان . مالك يوم الدين خداوند روز پاداش يا مالك و متصرف محض در روز رستاخيز، يا حافظ اعمال بندگان به روز بازپسين تا در دادن و ستدن ، كم و كاستى نشود و كارى بر غلط نرود، يا داور روز جزا كه ميان بندگان به حق حكم كند.
و بر قرائت
ملك پادشاه روز جزا كه سلطنت در آن روز، جز او را نباشد لمن الملك اليوم ، لله الواحد القهار
اياك نعبد تو را مى پرستيم و بس ، كه غير تو، در خور عبادت نيست بيان حقيقت عبادت در شهادت به توحيد گذشت و در اين موضع چون بر عبوديت خود، مرخداى را تصريح كند و اين امر را منحصر به او جل شاءنه نمايد و طرف خطاب وى خداى علام الغيوب است ، پس دروغ در آن افحش و اشنع است .
لاجرم بايد همه دم ، ترك هوس كرد و كركس مردار خوار هواى نفس را در قفس آورد:

چون شمع به سوز، زنده مى بايد بود

دل سوخته ، سر فكنده مى بايد بود

تا كامروا شوى ز انجامى خوش

ناكامى كش كه بنده مى بايد بود

و بندگى از بهر او بايد كرد، نه از براى خود:

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن

كه خواجه خود روش بنده پروى داند

و گفته اند: كه نكته اينكه نعبد به صيغه جمع آمده است ، نه مفرد؛ آن است كه در احكام شرعيه مقرر است كه تبعض صفقة نشايد، به اين معنى كه : هر كه متاعى چند در يك عقد بخرد و بعضى از آن عيبناك برآيد، خريدار را بايد كه يا همه را قبول كند، يا همه را رد نمايد و اگر مشترى به معامله رضايت دهد، او را نرسد كه بعضى را نگاه دارد و بعضى را كنار گذارد پس چون بنده اى عبادت خود را با عبادت ديگران در آميزد، حق تعالى كريم تر از آن است كه عبادت كسى را، به علت با عيب ديگران رد كند، از طرفى ديگر البته خداوند، عبادات با عيب را هم به طفيل عبادت بى عيب ، قبول كند.

به طفيل همه قبولم كن

اى خداى من و خداى همه

و اياك نستعين و تنها از تو يارى مى خواهيم و در پرستش تو و انجام حوائج و دفع آفات و رفع مشكلات و بايد كه در اين قول نيز صادق باشد يعنى : از ديگرى درهيچ امرى يارى نخواهد، مگر آنكه آنكس را در آن امر واسطه و سبب و مسخر مشيت رب داند و داند كه اگر حق تعالى نخواهد، در دل آنكش نيفكند كه يارى او كند، پس فى الحقيقة ، حق تعالى يارى او مى كند و دست ديگران آلتى است در يد قدرت حق تعالى و تقدس .

درگه خلق ، به همه زرق و فسون است و هوس

چشم اميد به دادار جهان بايد و بس

بر در مخلوق بودن ، عمر ضايع كردن است

خاك آن در شوكه آب بندگان ، زان روشن است

گويند: يكى از مشايخ ، چون در نماز به اياك نعبد و اياك نستعين رسيد، از هوش رفت و بيفتاد، چون سبب پرسيدند. گفت : ترسيدم كه مرا گويند، چون او را بندگى كند و بس و از او يارى خواهى ، و بس پس چرا حاجت خود به ديگران گوئى و از اين و آن يارى جوئى ؟

يارى از وى جو، مجو از زيد و عمر

سرخوش از وى باش نه از بنگ و خمر

اهدنا ما را راه نماى . الصراط المستقيم به راهى راست دراقوال و افعال و اخلاق كه آن راه متوسط است ميانه افراط و تفريط و غلو و تقصير يا ثابت دار ما را به طريق قويم كه دين اسلام است و سنت سيد انام صلى الله عليه وعلى اله الكرام و طريقه حقه ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين .
و در اخبار اهل بيت - عليهم السلام - است كه مراد از
صراط مستقيم حضرت على بن ابيطالب سلام الله عليه است و به روايت ديگر: امام مفترض الطاعة است پس معنى آنكه : به ما بشناسان امام به حق را، تا متابعت و پيروى وى كنيم و به راهى كه او رفته برويم و امور خود را تسليم اوامر او نمائيم و دستور او پذيريم و محبت او در دل گيريم تا در آخرت با او محشور شويم و در آن سراى ، به سعادت عظمى رسيم ، يا ثابت دار ما را بر معرفت و محبت و متابعت امام - عليه السلام -.
و در حديث نبوى -صلى الله عليه وآله - وارد است كه :
هر كه مرد و نشناخت امام زمان خود را، مرد، مردن زمان جاهليت يعنى : بى ايمان بزرگى گفته : بنماى ما را راه راست ، به اين معنى است كه : ما را به به محبت ذاتى خود مشرف دار، تا از توجه و اتكاء به غير تو، آزاد گشته و به تمامى در گير و گرو تو باشيم ، جز تو ندانيم ، و جز تو نخوانيم و جز تو را نگزينيم ، تا در همه حال جز تو را نبينيم .

مطلوب هركس از تو مرادى و مطلبى

 

مقصود ما از دنيا و عقبى لقاى تست

صراط الذين انعمت عليهم بنماى ما را، راه آنان كه به فضل خود برايشان انعام كردى ، به نعمت نبوت و رسالت و ولايت و صديقيت و شهادت و صلاحيت ، يا راه آنان كه اهل قربند و ايشان را به كمال نعمت ظاهر كه قبول شريعت است و به جمال نعمت باطن كه اطلاع بر اسرار حقيقت است ، آراسته و معزز و مكرم داشته اى . غيرالمغضوب عليهم نه راه آنان كه كافر شدند و خشم گرفته اى بر ايشان ، يا راه جهودان كه به سبب تمرد و تجاوز و معانده و قتل انبياء و تحريف تورات بر آنان خشم گرفتى ، يا هر كس كه طرف تفريط را دارد.ولاالضالين و نه راه گمراهان ، يعنى : آنان كه در طريق مختلفه و سبل منحرفه افتادند، يا راه ترسايان كه به علت افراط در شاءن حضرت مسيح على نبينا و - عليه السلام - گمراه گشتند، يا هر كه جانب افراط را داراست .

اسرار نماز/مرحوم ملا محسن فيض كاشانى

[ شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۵ ] [ 20:40 ] [ سعید ]
(آيه 101) در تعقيب آيات گذشته كه درباره جهاد و هجرت بحث مى كرد، در اين آيه به مسأله نماز مسافر اشاره كرده مى فرمايد: «هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد; زيرا كافران، دشمن آشكارى هستند» (وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى الاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينًا).
بى شك، نماز مسافر اختصاصى به حالت ترس ندارد............


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۳ ] [ 16:16 ] [ سعید ]
(آيـه 50)ـ در ايـن آيـه بـرتـرى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدابستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند, مى فرمايد: ((ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها بـه خـدا, بـه پـروردگار خويش دروغ مى بندند, آنهااگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند, براى مجازات آنان كافى است )) (انظر كيف يفترون على اللّه الكذب وكفى به اثما مبينا)
ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۳ ] [ 16:12 ] [ سعید ]

  سوره نساء

سوره نساء از نظر ترتيب نزول بعد از سوره ممتحنه قرار دارد زيرا مى دانيم ترتيب كنونى سوره هاى قرآن مطابق ترتيب نزول سوره ها نيست. همچنين از نظر تعداد كلمات و حروف، اين سوره طولانى ترين سوره هاى قرآن بعد از سوره بقره مى باشد و نظر به اينكه بحثهاى فراوانى در مورد احكام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره «نساء» ناميده شده است.


  محتواى سوره
بحثهاى مختلف اين سوره عبارتند از:
1. دعوت به ايمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان.
2. قسمتى از سرگذشت پيشينيان براى آشنايى با سرنوشت جامعه هاى ناسالم..............


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۳ ] [ 15:59 ] [ سعید ]

درس بیست و دوم اذن

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از تعبيراتي كه در قرآن در مورد افعال الهي به كار رفته، تعبير «اذن» است. مفهوم «اذن» آن‎طور كه در محاورات عرفي استعمال مي‎شود، در جايي به كار مي‎رود كه فاعل بخواهد؛ در چيزي تصرف كند كه مملوك ديگري است و قانوناً حق تصرف در او را ندارد، اگر بخواهد تصرفش قانوني باشد بايد از مالكش اذن بگيرد. مثلاً كتابي مال كسي است؛ اگر ما بخواهيم مطالعه كنيم بايد از صاحبش اذن بگيريم، اگر بخواهيم در خانه كسي وارد شويم بايد اذن بگيريم. و به همين معني در قرآن شريف وارد شده: يكي از دستورات شرعي اين است كه بچه‎ها وقتي مي‎خواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، بايد اذن بگيرند. اگر كسي بخواهد وارد خانه ديگري شود بايد اذن بگيرد. اين استعمال عرفي «اذن» است كه در واقع مورد استعمالش امور اعتباري است، يعني چنين نيست كه بدون اذن مالك تصرف ممكن نباشد و كاري بدون اذن انجام نگيرد بلكه تصرف ممكن است ولي قانوني نيست.

ولي مورد استعمال «اذن» در قرآن كريم خيلي اوسع از اين مورد است، يعني در امور تكويني هم تعبير «اذن» به كار رفته و در مورد هر فاعلي كه فعلش را انجام مي‎دهد، تعبير اذن الهي به كار رفته؛ خواه فاعل ارادي باشد مثل انسان يا فاعل طبيعي مثل گياه، خواه در امور دنيوي باشد، خواه در امور اخروي، در همه اين موارد تصرفاتي كه فاعل‎ها انجام مي‎دهند، مشروط به اذن خدا شده، البته در امور تشريعي و اعتباري هم تعبير «اذن» به كار رفته ولي منحصر به آن‎ها نيست. مثلاً در مورد قتال تعبير اذن به كار رفته كه:

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا (حج/39)

اشاره به اين است كه مسلمانان قبل از هجرت مادامي كه در مكه بودند چون قدرت كافي براي دفاع نداشتند از طرف خدا اجازه دفاع داده نشده بود و دستور داده شده بود كه دست نگه دارند: كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ ولي بعد از مهاجرت به مدينه كه هسته جامعه اسلامي در آن‎جا بسته شد و قدرت دفاعي پيدا كردند، اذن جنگ با كفار داده شد، اين آيه شريفه اشاره به همين است. يا در مواردي مؤاخذه شده از كساني كه قانون‎هايي بدون اذن خدا وضع و جعل مي‎كنند. خطاب به مشركين مي‎فرمايد: قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ. (يونس/59)؛ اين قانون‎هايي كه وضع مي‎كنيد آيا خدا اذن داده يا برخدا افترا مي‎بنديد؟ اين هم ناظر به اذن تشريعي است.

در واقع لزوم اذن تشريعي نتيجه اعتقاد به ربوبيت تشريعي است، وقتي ما معتقد شديم به اين‎كه ربوبيت تشريعي مال خدا است و او است كه بايد اصالةً امر و نهي كند نتيجه‎اش اين است كه هر كسي بخواهد حكمي يا قانوني را بيان كند، بايد با اذن الهي باشد. كسي اصالةً حق وضع قانون ندارد. اين اذني است كه نسبت به خدا داده شده در امور تشريعي، ولي در امور تكويني موارد بسيار زيادي است و تقريباً مي‎شود گفت: در تمام انواع تصرفات قرآن شريف اذن خداوند را شرط در تحقق آن‎ها دانسته است. حال از هر بابي نمونه‎اي يادآوري مي‎شود:

در مورد روييدن گياه:

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (اعراف/58) زمين خوب، گياهش مي‎رويد به اذن پروردگار. اين يك عمل طبيعي است كه اگر بذري در زميني بود و آن زمين لياقت روييدن گياه را داشت و شرايط مساعد بود آن گياه در آن زمين به طور طبيعي مي‎رويد ولي قرآن شريف رويش گياه را منوط به اذن خدا مي‎داند.

در مورد تأثير سحر:

وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره/102)

درباره هاروت و ماروت است كه تعليم سحر مي‎دادند. مي‎فرمايد: آن‎ها تعليم سحر مي‎دادند ولي ساحرين با سحر خود نمي‎توانند ضرر بزنند مگر به اذن خدا.

در مورد افعال انساني (امور طبيعي)

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله (آل عمران/145)؛ هيچ كس نمي‎تواند بميرد مگر به اذن خدا. موت يك حالتي است، پديده‎اي است طبيعي كه در شرايط خاصي تحقق مي‎يابد ولي قرآن مي‎فرمايد تحققش منوط به اذن خدا است.

در مورد افعال انساني (اختياري مثل: ايمان و كفر)

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (يونس/100)

در مورد افعال انبياء (معجزات)

وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (رعد/38)؛ پيغمبر از پيش خود نمي‎تواند معجزه‎اي بياورد مگر خدا اذن بدهد.

البته در تمام موارد جزيي معجزات هم آيات زيادي داريم؛ به خصوص در مورد حضرت عيسي بن مريم (علي نبينا و آله و عليه السلام) كه تكيه شده تمام افعالي كه انجام مي‎دادند به اذن الله بود و شايد تكيه زياد در مورد ايشان بدين خاطر بود كه بعضي قايل به الوهيت ايشان بوده‎اند ولي گفتند: اين معجزات هم دليلش هست، لذا قرآن به خصوص در اين مورد تعبير بِإِذْنِي ، بِإِذْنِ اللّهِ؛ را تكرار مي‎فرمايد.

در مورد افعال انبياء (هدايت و ارشاد)

... لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... (ابراهيم/1)؛ ما كتاب را بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي‎ها بيرون آوري و به سوي نور رهبري كني؛ باذن رب.

در مورد قيامت: 1ـ تكلم در روز قيامت:

لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَاباً (نبأ/38)

2ـ در مورد شفاعت:

... مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ... (بقره/255) كيست كه نزد خدا شفاعت كند بدون اذن او؟

3ـ در مورد خلود اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم در جهنم:

... خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (ابراهيم/23)؛ اين چنين نيست كه ورود در بهشت و جهنم و خلود در آن از تحت اراده خدا خارج باشد.

در مورد حوادثي كه براي انسان اتفاق مي‎افتد:

مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن/11)

در مورد افعال ملائكه:

تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ (قدر/4)؛ در شب قدر ملائكه از آسمان نزول مي‎كنند، بِإِذْنِ رَبِّهِم

در مورد افعال جن:

وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ (سبأ/12)؛ در مورد جنياني است كه براي حضرت سليمان كار مي‎كردند.

پس مي‎بينيم كه چه درباره موجودات ذي شعور (انسان، جن و ملك) و چه غير ذي شعور (گياه) چه افعال اختياري (ايمان) و چه غير اختياري (مصائب غير اختياري و موت) همه اين‎ها را منوط به اذن خدا كرده. پس مجموعاً مي‎توان از اين آيات اين قضيه كليه را اصطياد كرد كه: هيچ حادثه‎اي در عالم نه در دنيا، نه آخرت، نه به وسيله انسان و نه موجودات ديگر تحقق نمي‎يابد مگر به اذن الهي. پس تعبير «اذن»، در اين موارد خيلي وسيع‎تر از آن اذني است كه در امور اعتباري به كار مي‎برديم. اين يك اذن تكويني است، نمي‎خواهد بفرمايد اگر كاري بدون اذن الهي انجام شود، قانوني نيست. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله؛ معنايش اين نيست كه: موت بغير اذن، قانوني نيست؛ و مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ؛ معنايش اين نيست كه مصيبت بغير اذن الهي، قانوني نيست.

پس اين اذن‎ها حكايت مي‎كند از يك رابطه حقيقي كه بين حوادث و اراده الهي وجود دارد. يعني هيچ حادثه‎اي در عالم، بدون استناد به خدا به نحو يك استناد تكويني تحقق نمي‎يابد. و چگونه ممكن است تحقق پيدا كند با اين‎كه هيچ موجودي از خودش هيچ نوعي استقلالي در هيچ كاري ندارد؟!! هر فاعلي، هر عاملي هر نحو كاري و تصرف و تأثيري بخواهد انجام دهد بايد به نيروي الهي باشد و اين مقتضاي توحيد در افعال است كه استقلال در تأثير منحصر به خداي متعال است و هر موجودي هر تأثيري دارد به واسطه قدرتي است كه خدا به او داده. منتهي يك وقت رسماً فعل را به خدا نسبت مي‎دهيم؛ مثل خيلي تعبيراتي كه در توحيد افعالي بيان كرديم.، و گاهي اعتبار نازل‎تري است؛ يعني فعل را به خدا نسبت نمي‎دهيم، بلكه به فاعلي نسبت مي‎دهيم كه آن فاعل به اذن الله انجام مي‎دهد.

فهميدن توحيد افعالي به معناي دقيقش كار آساني نيست. از ذهن‎هاي عادي دور است، اين‎كه همه تأثيرات به خدا نسبت داده شود فهميدنش براي همه آسان نيست. نمي‎توانند هضم كنند. كارهايي هست كه بر خلاف قوانين الهي انجام مي‎گيرد، چطور مستند به اراده الهي مي‎شود؟ يعني فرق بين اراده تكويني و تشريعي، فرق ساده‎اي نيست كه همه بتوانند درك كنند؛ ولي استناد به اذن فهمش آسان است. تا خدا اذن ندهد در ملك او كسي نمي‎تواند تصرف كند. در واقع اين آياتي كه دلالت دارد كه هر پديده‎اي تحققش به اذن او مي‎باشد، يك مرتبه نازل‎تري از توحيد افعالي را بيان مي‎كند، و بعد از اين‎كه توحيد افعالي براي ما قابل قبول بود، در فهم اين آيات دچار اشكال نمي‎شويم.

يكي از تعبيراتي كه در مورد اذن در قرآن شريف استعمال شده، اين است كه: خدا افعال خودش را كانّه مربوط به اذن فرموده:

... وَاللّهُ يَدْعُو إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِه ِ... (بقره/221)

اين تعبير احتياج به توضيح دارد، بله كار ديگران منوط به اذن خدا است ولي چطور مي‎شود كه كار خودش هم منوط به اذنش باشد؟

حل مسأله: اين‎جور تعبير كه نظيرش را در محاورات عرفي خود به كار مي‎بريم، معنايش اين است كه: احتياج به اذن ديگري ندارد. مثلاً از كسي سؤال كنيد: شما به اذن چه كسي از خانه خود خارج شدي؟ جواب مي‎دهد: به اذن خودم، يعني چه؟ يعني به اذن ديگري نبوده. نظير تعبيراتي كه در فلسفه به كار مي‎رود: واجب الوجود بالذات در مقابل واجب بالغير. يعني وجوب وجود به سبب ذات است در حالي كه ذات، علت وجود نيست و بين ذات او و وجودش عليت نيست. و اصلاً تعدد نيست و وجوب اوهم تأكد وجود است. پس، واجب الوجود بسبب الذات؛ يعني: لا بالغير.

خدا مي‎فرمايد: كسي را كه خدا به بهشت مي‎برد محتاج به اذن ديگري نيست، به اذن خودش هست. در واقع تأكيد بر اين است كه خدا در افعالش احتياج به اذن كسي ندارد. ديگرانند كه در كارهايشان محتاج اذن خدايند.

پس مجموعاً از اين آيات مي‎شود استفاده كرد كه يكي از مراحل تحقق افعال الهي بعد از علم به هر فعلي كه از خدا صادر مي‎شود چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، «اذن» است. يعني عقل اين مفهوم را انتزاع مي‎كند كه كارهايي در محيط خدا انجام مي‎گيرد، بدون اذن او نمي‎شود و اين اذن تكويني است.

بعضي چيزهايي كه متعلق اذن تكويني قرار مي‎گيرد، اذن تشريعي هم دارد. افعال واجب، مستحب و مباح كه از انسان‎ها صادر مي‎شود، داراي اذن تشريعي هم هست علاوه بر آن اذن تكويني. و ساير افعال فقط اذن تكويني دارد از جمله كارهاي خلاف قانون و حرامي كه انسان‎ها انجام مي‎دهند هر چند اذن تشريعي ندارد.

غير اذن كه نسبت به تمام حوادث و پديده‎ها، عام است؛ نوبت به «مشيت» و «اراده» مي‎رسد كه اين دو مفهوم در فارسي فرقي ندارند، هر دو را مي‎گوييم: «خواستن». در عربي هم در بسياري موارد اين دو به جاي هم به كار مي‎رود و آياتي داريم كه: إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء؛ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ.

در بعضي جاها تعبير مشيت به كار رفته و در آيه‎اي ديگر در همان مورد تعبير اراده به كار رفته. مشيت و اراده يا مترادفند يا معاني آن‎ها نسبت به هم نزديكند. تنها فرق اين دو اين است كه وقتي با هم استعمال مي‎شود مشيت به مرتبه مقدمي بر اراده اطلاق مي‎شود.

ما وقتي مي‎خواهيم كاري انجام دهيم، گاهي مي‎خواهيم ولي وسايلش مهيا نيست يا مصلحت نيست. در اين‎جا هنوز اراده نكرده‎ايم ولي مي‎خواهيم انجام دهيم مشيت هست ولي اراده هنوز نيامده كه كانّه مشيت تقدمي بر اراده دارد. يك چنين فرقي مي‎شود گذاشت.

عقل هم هر دو راه را نسبت به فعل الهي مي‎تواند انتزاع كند كه در مرحله‎اي مشيت است و در مرحله‎اي اراده. البته اين مفاهيم در مورد خدا، ما بازاء خارجي ندارد و ترتب خارجي هم ندارد، اين جور نيست كه در ذات الهي چيزي به نام «اذن» تحقق يابد، بعد چيزي به نام «مشيت» و بعد شيء ثابتي به نام «اراده». ذات الهي تغييرپذير نيست.

كيفيت انتزاع مفهوم «اذن»: ما وقتي فعل را ملاحظه مي‎كنيم كه: «آيا بدون اذن خدا صادر شده؟»، يعني خدا به صدور اين فعل رضايت نداشته، لازمه‎اش اين است كه خدا مغلوب عامل ديگري قرار گيرد و اگر خدا اراده كند چيزي تحقق نيابد ولي آن چيز تحقق پيدا كند، معنايش اين است كه اراده خدا مغلوب اراده ديگري قرار گرفته و چون خدا مغلوب چيزي نمي‎شود و تأثيري بر خدا وارد نمي‎شود، پس هر چه در عالم هستي تحقق يابد به اذن خدا است. اگر خدا نمي‎خواست جلويش را مي‎گرفت، از اين ديدگاه كه نظر مي‎كنيم مفهوم «اذن» انتزاع مي‎شود.

كيفيت انتزاع مشيت: وقتي نظر را دقيق‎تر كنيم و بگوييم آيا مي‎شود خدا چيزي را نخواسته باشد و آن كار تحقق يابد؟ يعني همان حالت استواء نه بخواهد و نه نخواهد كه تحقق يابد؛ ولي تحقق يابد، لازمه‎اش اين است كه ممكن الوجود بدون استناد، به فاعلي از حالت استواء خارج شود، اين‎هم نمي‎شود. عقل اين‎را مي‎گويد: مشيت كه بايد بخواهد تا تحقق يابد. اين معني از معناي قبلي دقيق‎تر است. در اين‎جا نه تنها عدم المانع است، بلكه اجازه در تحقق هم هست. بلكه يك نحو ميلي هم به تحقق آن هست كه بايد بر اساس مصالح عالم تحقق يابد.

حال آيا گناهان را هم خدا مي‎خواهد؟ مي‎گوييم مشيت تكويني به گناهان هم تعلق مي‎گيرد، يعني وقتي خدا بخواهد يك موجودي به نام انسان باشد كه مختار باشد و لازمه اختيار اين است كه گاهي معصيت اختيار مي‎كند پس معنايش اين است كه معصيت هم از آن جهت كه مورد اختيار انسان مختار است، متعلق مشيت مي‎باشد. اين همان مشيت تكوينيه است كه شامل همه چيز مي‎شود.

كيفيت انتزاع مفهوم اراده: و بالاخره مي‎رسد به اين‎جا كه ما در مورد افعال خودمان اراده را به كار مي‎بريم، تصميم قطعي النفس فرمان مي‎دهد، عضلات به حركت درمي آيد، كار انجام مي‎شود. تا خدا فرمان صدور امري ندهد وجودي تحقق نمي‎يابد. پس از اين مفهوم اراده را انتزاع مي‎كنيم.

پس خلاصه اين‎كه از آيات و روايات استفاده مي‎شود كه تمام آن‎چه در دار هستي تحقق مي‎يابد همه و همه متعلق اذن مشيت و اراده تكويني الهي هستند. فقط در مورد انسان و موجوداتي مثل او كه فعل اختياري دارند؛ مسأله اذن و مشيت و اراده تشريعي مطرح مي‎شود.

بحث مهم‎تر از همه اين‎ها كه مي‎بايست در مورد آن بحث كنيم، بحث «قدر و قضا» است كه وقتي فعل از اين مراحل گذشت، مي‎رسد به مرحله تقدير و بعد مرحله قضا. و البته ابعاد گوناگوني دارد كه به جبر و اختيار مربوط مي‎شود و ما به همه آن‎ها در اين‎جا نمي‎پردازيم چون جاهاي مناسب‎تري هست، در اين‎جا تا آن اندازه كه مربوط است بحث مي‎كنيم.

اجمال مطلب: در آيات زيادي اين مطلب وجود دارد كه همان طور كه همه چيز منوط به اذن خدا است، مورد قضا و قدر الهي هم هست، بحث‎هاي زيادي در اين زمينه هست كه: آيا قدر و قضا يك چيز است يا دو چيز؟ و اگر دو چيزند، كدام مقدم است و كدام مؤخر؟ و آيا قدر و قضا، حتمي است يا غير حتمي هم هست؟ و اگر غير حتمي هم هست، آيا حتماً مخصوص افعال غير اختياري است يا شامل افعال اختياري هم مي‎شود؟ و اگر مي‎شود، آيا لازمه‎اش جبر هست يا نه؟ اين‎ها مسايلي است كه بايد بررسي شود.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين

[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۱ ] [ 20:5 ] [ سعید ]


121.    از آيه:     «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏‏‏‏‏‏‏»‏ (نساء/43)
مي‌فهميم: مبارزه با منكرات بايد تدريجي باشد.

122.    از آيه:     «وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَر‏‏‏‏‏‏‏»‏ (بقره/219)
مي‌فهميم: ابتدا بايد بين منافع و مفاسد يك عادت فرهنگي را مقايسه كرد و سپس حكم نمود.

123.    از آيه:     «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّر‏‏‏‏‏‏‏»‏ (مزمل/20)
مي‌فهميم: بايد ميزان آمادگي مخاطب را در نظر گرفت.

124.    از آيه:     «تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً ‏‏‏‏‏»‏ (يونس/87) و از آيه: «وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏» (بقره/60)
استفاده مي‌شود: اگر بتوانيم مشكلات مادي مردم را حل كنيم، بستري براي انجام كار فرهنگي خواهد بود.

125.    از آيه:     «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا ‏‏‏‏‏‏»‏ (احزاب/53)
معلوم مي‌شود: كار فرهنگي بايد با زمينه‌هاي ميهماني و پذيرايي باشد.

126.    از آيه:     «فَاقْصُصِ الْقَصَص‏‏‏‏‏‏‏»‏ (اعراف/176)
مي‌فهميم: در كار فرهنگي بايد از قصه و تاريخ استفاده كرد.

127.    از آيه:     «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا‏‏‏‏‏‏‏»‏ (مائده/31)
مي‌فهميم: مي‌توان براي رشد و حركت مردم از طبيعت و دنياي حيوانات نيز استفاده نمود.

128.    از آيه:     «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ء‏‏‏‏‏‏‏»‏ (آل عمران/128)
مي‌فهميم: بايد با صداقت بود و بيش از جايگاه و توان خود چيزي را ادعا نكرد.

129.    از آيه:     «ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاس‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (بقره /199)
مي‌فهميم: از مردم جدا نشويم و راه و خط ويژه‌اي براي خودمان باز نكنيم.

130.    از آيه:     «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ ‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (بقره /185)
مي‌فهميم: خداوند دين را براي انسان آسان خواسته است.

131.    از آيه:     «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (شرح /7)
مي‌فهميم: در كار فرهنگي بازنشستگي نداريم.

132.    از آيه:     «ِ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (توبه /33)، (فتح/28)، (صف/9)
مي‌فهميم: چشم انداز ما به تاريخ اميدبخش است.

133.    از آيه:     «فَأَسَرَّها يُوسُفُ في‏ نَفْسِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (يوسف /77)
مي‌فهميم: گاهي بايد تهمت را شنيد و در دل پنهان كرد و به رو نياورد.

134.    از آيه:     «أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (اعراف /82)
مي‌فهميم: گاهي بايد بار تبعيد را هم چشيد.

135.    از آيه:     «إِنَّكَ لَمَجْنُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (حجر /6)
مي‌فهميم: بايد تحقير را هم شنيد.

136.    از آيه:     «لَيْسَ بي‏ ضَلالَة‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (اعراف /61) «لَيْسَ بي‏ سَفاهَة» (اعراف/67)
مي‌فهميم: پاسخ بي‌خردان را بايد با متانت داد.

137.    از آيه:     «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِك‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (هود /46)
مي‌فهميم: وابستگان اگر در خط حق نباشند بايد طرد شوند.

138.    از آيه:     «يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (بقره /102)
مي‌فهميم: شعار «دانستن هر چيز بهتر از ندانستن آن است» غلط است.

139.    از آيه:     «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياء‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (مائده /101)
مي‌فهميم: معارف و مباحث فكري طبقه‌بندي دارند و طرح هر موضوعي براي هر فردي در هر سني جايز نيست.

140.    از آيه:     «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏»‏ (طه /47)
مي‌فهميم: به افراد منحرف حتي سلام نبايد بكنيم.

[ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۰ ] [ 9:7 ] [ سعید ]
 إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (سوره عاديات آيه 6)
 همانا انسان نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است.
 
 قرآن در برخى آيات، انسان را به خاطر برخى صفات، مورد سرزنش قرار داده و او را «ظلوماً جهولاً»( احزاب، 72.) (ستمگر و نادان)، «هلوعاً»( معارج، 19.) (حريص)، «يؤوساً»( اسراء، 83.) (نااميد)، «كفوراً»( اسراء، 67.) (ناسپاس)، «جزوعاً»( معارج، 20.) (بى صبر)، «منوعاً»( معارج، 21.) (بخيل) خوانده است. ولى از سوى ديگر درباره انسان مى‏فرمايد: «كرّمنا»( اسراء، 70.) (گرامى داشتيم)، «فضّلنا»( اسراء، 70.) (برترى داديم)، «احسن تقويم»( تين، 4.) (بهترين قوام را به او داديم)، «نفخت فيه من روحى»( حجر، 29.) (روح الهى در او دميديم) و اين دوگانگى به خاطر آن است كه در انسان دو نوع عامل حركت وجود دارد: يكى عقل و يكى غريزه. اگر در مسير بندگى خدا و تربيت اولياء خدا قرار گيرد به گونه‏اى است و اگر در مسير هوسها و طاغوت‏ها و وسوسه‏ها قرار گيرد به گونه ديگر.

[ یکشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۹ ] [ 14:48 ] [ سعید ]

 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (سوره جمعه آيه 5)
 كسانى كه مكلّف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند الاغى هستند كه كتاب‏هايى حمل مى‏كند، (ولى چيزى از آن نمى‏فهمد.) گروهى كه آيات خدا را انكار كردند، مَثَل بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند.

   

در اين آيه حاملان تورات به الاغ تشبيه شده‏اند، ولى در موارد ديگر نيز قرآن به شدّت از افكار و رفتار يهود انتقاد كرده است، از جمله:
 1- رفاه طلب هستند: «لن نصبر على طعام واحد»( بقره، 61.)
 2- آنان غرق در گناه و نافرمانى شده اند و قابليت پاكيزگى را ندارند: «لم يرد اللّه ان يطهر قلوبهم»( مائده، 41.)
 3- در روى زمين فساد مى‏كنند: «يسعون فى الارض فسادا»( مائده، 64.)
 4- حتى به خداوند تهمت مى‏زنند و مى گويند دست خدا بسته است: «يد اللّه مغلولة»( مائده، 64.)
 5 - كتاب الهى را تحريف مى‏كنند: «يحرّفون الكلم عن مواضعه»( نساء، 46.)
 6- هر كجا وحى طبق ميل آن‏ها نباشد، تكبّر مى‏ورزند: «افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم»( بقره، 87.)
 7- نسبت به اهل ايمان، بيشترين كينه را دارند: «اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهود»( مائده، 82.)
 8 - بعضى انبيا را به قتل رساندند و برخى را تكذيب كردند: «لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلنا... فريقاً كذّبوا و فريقاً يقتلون»( مائده، 70.)
 9- غضب شده خداوند هستند: «فباؤوا بغضب على غضب»( بقره، 90.)
 10- گروهى از آنان مورد لعنت حضرت عيسى و حضرت داود بوده‏اند: «لُعِن الّذين كفروا من بنى‏اسرائيل على لسان عيسى و داود»( مائده، 78.)

 

[ جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ ] [ 16:12 ] [ سعید ]
 در بخش نظرسنجی درباره ترجمه های قرآن پرسیده ام اینجا سوره ناس را آورده ام با چهارترجمه آمده در نظرسنجی فکر می کنم در ترجمه این سوره تفاوت زیادی مشاهده نشود بیشتر تفاوت جمله بندی است و البته تفاوت ترجمه بعضی لغات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏
قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ‏ِ النَّاسِ(1)
مَلِكِ النَّاسِ(2)
إِلَهِ النَّاسِ(3)
مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَْنَّاسِ(4)
الَّذِى يُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ(5)
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ(6)


 الهى قمشه‏اى
به نام خداوند بخشنده مهربان‏
بگو: من پناه مى‏جويم به پروردگار آدميان. (1)
پادشاه آدميان. (2)
يكتا معبود آدميان. (3)
از شرّ آن وسوسه‏گر نهانى. (4)
آن شيطان كه وسوسه و انديشه بد افكند در دل مردمان. (5)
چه آن شيطان از جنس جن باشد و يا از نوع انسان. (6)

طاهره‏ صفارزاده
 به نام خداوند نعمت‏بخشنده‏ى رحمت گستر
1. [اى پيامبر!] بگو: «پناه مى‏برم به آفريدگار مردم.
2. «به پادشاه و فرمانرواى مردم.
3. «به خدا و معبود مردم.
4. «از شرّ شيطان وسوسه‏گر.
5. «همو كه دلهاى مردم را به كارهاى ناپسند وسوسه مى‏كند.
6. «خواه اين شيطان از نوع جنّ باشد خواه از نوع انسان.».

 فولادوند
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
بگو: «پناه مى‏برم به پروردگار مردم، (1)
پادشاه مردم، (2)
معبودِ مردم، (3)
از شرّ وسوسه‏گر نهانى (4)
آن كس كه در سينه‏هاى مردم وسوسه مى‏كند، (5)
چه از جنّ و [چه از] انس.» (6)

 مكارم شيرازى
به نام خداوند بخشنده مهربان‏
بگو: پناه مى‏برم به پروردگار مردم، (1)
به مالك و حاكم مردم، (2)
به (خدا و) معبود مردم، (3)
از شرّ وسوسه‏گر پنهانكار، (4)
كه در درون سينه انسانها وسوسه مى‏كند، (5)
خواه از جنّ باشد يا از انسان! (6)

[ جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ ] [ 8:14 ] [ سعید ]
هماهنگي و ارتباط بين موجودات.

گله گوسفند.
نظامي كه در خلقت و آفرينش است، هماهنگي و ارتباطي بين موجودات نشان مي دهد و اجزاي عالم مجموماً يك واحدي را به وجود آورده اند. بين اجزاي هر مجموعه اي ممكن است، ارتباط و وحدت و هماهنگي باشد و ممكن است نباشد، با يك مثال اين مطلب را توضيح مي دهيم:.

گله گوسفند، يك مجموعه اي است كه بين اجزاي اين مجموعه اتصال و هماهنگي نيست. هر كدام از گوسفندها مستقلاً براي خود راه مي رود، براي خود علف مي خورد. براي خود مي خوابد و مجموعاً ساختمان واحدي را تشكيل نمي دهند، آن اندازه هماهنگي بين آنها وجود دارد كه چوپان آنها را حركت مي دهد.

ولي هر يك از آن گوسفندها ساختان بدنش از ميليونها و ميلياردها سلول زنده ساخته شده، يك عده سلولها نسج پوست بدن او را تشكيل مي دهند و اين وظيفه را به عهده دارند كه محفظه اي براي ساير اجزا بسازند، يك عده ديگر ساختمان عضله اش را، يك عده ديگر ساختمان قلبش را، يك عده ديگر ساختمان چشم او را و همين طور همه اينها در عين اينكه كارهاي متفرق و متعددي انجام مي دهند و در مرتبه وجود خود، هر كدام وظيفه و هدفي دارند و هيچ دسته اي از وجود دسته ديگر آگاه نيست؛ سلول خون نمي داند سلول گوشت هم هست، سلول گوشت نمي داند سلول عصب هم هست، سلول پوست هم هست، هيچ كدام نمي دانندكه در تسخير و استخدام يك مجموعه اي هستند كه يك واحد گوسفندي است و آن واحد، خودش روحي دارد و حياتي دارد، هدف و مقصدي دارد كليتر و عاليتر، هدفهاي هر يك دسته از اين سلولها جزئي است و مقدمه اي است و وسيله اي است براي يك هدف كليتر و عموميتر.( بيست گفتار، ص 266.).

[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۴ ] [ 10:22 ] [ سعید ]

101.    از آيه:     «يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُون‏‏‏‏» (آل عمران/78)
مي‌فهميم: دشمنان با آگاهي و برنامه‌ ضربه مي‌زنند.

102.    از آيه:     «آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض‏‏‏‏‏» (اعراف/96)
مي‌فهميم: سرمايه‌گذاري روي فكر و فرهنگ بازده اقتصادي دارد.

103.    از آيه:     «لا يَأْلُونَكُمْ خَبالا‏‏‏‏‏» (آل عمران/118)
مي‌فهميم: اولين تهاجم دشمن ضربه فكري است.

104.    از آيه:     «بِكُلِّ ساحِرٍ عَليم‏‏‏‏‏‏» (اعراف /113)
مي‌فهميم: دشمن تمام نيروهاي متخصص خود را از تمام نقاط جمع مي‌كند تا ضربه سنگين تري وارد كند.

105.    از آيه:     «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر‏‏‏‏‏‏» (تكاثر /2)
مي‌فهميم: خطر آمار زدگي به حدي است كه گاهي مردگان را هم شمارش مي‌كنند.

106.    از آيه:     «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقا‏‏‏‏‏‏» (توبه /97)
مي‌فهميم: افراد دور از فرهنگ، گاهي آلت دست كافران و منافقان قرار گرفته و از خود آنان بي‌منطق‌تر مي‌شوند.

107.    از آيه:     «مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم»‏ (نساء /47)
مي‌فهميم: بايد گفتار و عقائد خوب ديگران را بپذيريم و اقرار كنيم.

108.    از آيه:     «هؤُلاءِ بَناتي‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُم‏»‏ (هود /78)
مي‌فهميم: در مبارزه با منكرات فرهنگي بايد ابتدا راه‌هاي مجاز و حلال را گسترش دهيم.

109.    از آيه:     «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي‏ إِلاَّ فِراراً ‏»‏ (نوح /6)
مي‌فهميم: در بعضي افراد زمينه پذيرش وجود ندارد، بيش از تكليف خود را خسته نكنيم.

110.    از آيه:     «بِلِسانِ قَوْمِه‏‏»‏ (ابراهيم /4)
مي‌فهميم: بايد با اخلاق و ادبيات مخاطب آشنا باشيم.

111.    از آيه:     «قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُم‏‏‏»‏ (قلم /28)
مي‌فهميم: براي ارشاد بايد از همه فرصت‌ها بهره گرفت.

112.    از آيه:     «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ ‏‏‏»‏ (ابراهيم /8)
مي‌فهميم: دعوت نبايد به تملق كشيده شود.

113.    از آيه:     «لَيْلاً وَ نَهاراً ‏‏‏»‏ (نوح /5)
استفاده مي‌شود: كار فرهنگي بايد دائمي باشد.

114.    از آيه:     «لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ ‏‏‏»‏ (مائده/48،49)
مي‌فهميم: رهبران فكري نبايد تابع هوس‌هاي ديگران باشند.

115.    از آيه:     «قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي‏‏‏‏»‏ (طه/52)
مي‌فهميم: از پاسخ دادن به سوال‌هايي كه در جوابش امكان فتنه است بايد دوري كرد.

116.    از آيه:     «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏‏‏‏‏»‏ (عبس/6) و آيه‌ي:  « فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى‏» (عبس/10)
مي‌فهميم: برخورد دوگانه با افراد سرشناس و گمنام جامعه ممنوع.

117.    از آيه:     «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَة‏‏‏‏‏»‏ (احقاف/12)
مي‌فهميم: بايد به پيش كسوتان و كار آنها ارج نهاد.

118.    از آيه:     «لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَم‏‏‏‏‏‏»‏ (نساء/171)
مي‌فهميم: از غلو و افراط در امور ديني بايد جلوگيري كرد.

119.    از آيه:     «أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا ‏‏‏‏‏»‏ (مومنون/44)
مي‌فهميم: كار فرهنگي بايد پيوسته باشد.

120.    از آيه:     «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديث‏‏‏‏‏‏»‏ (الزمر/23)
مي‌فهميم: بايد ارائه مكتب به نحو احسن باشد.

[ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۳ ] [ 18:5 ] [ سعید ]
81.    از آيه:     «وَ تَفَقَّدَ الطَّيْر‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (نمل/20)
مي‌فهميم: بايد از زيردستان تفقد و احوالپرسي كرد.

82.    از آيه:     «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (آل‌عمران/164)
مي‌فهميم: در مسائل فرهنگي تزكيه بر تعليم مقدم است.

83.    از آيه:     «تَوَفَّني‏ مُسْلِماً‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (يوسف/101)
مي‌فهميم: حتي يوسف‌ها، بايد نگران عاقبت كار خود باشند.

84.    از آيه:     «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (طه/96)
مي‌فهميم: اگر هواي نفس با آثار رسول مخلوط شد، انسان را سامري مي‌كند.

85.    از آيه:     «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (آل‌عمران/79)
مي‌فهميم: مسئولان فرهنگي نبايد كمالات خود را ابزاري براي استثمار ديگران قرار دهند و از آن سوء استفاده كنند.

86.    از آيه:     «كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (آل‌عمران/79)
مي‌فهميم: راه رباني شدن، علم دين و تعليم و تدريس دائمي كتب آسماني است. (نه تصوّف و چلّه نشيني)

87.    از آيه:     «وَ لَوْ أَنهَُّمْ أَقَامُواْ التَّوْرَئةَ وَ الْانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيهِْم مِّن رَّبهِِّمْ لَأَكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تحَْتِ أَرْجُلِهِم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (مائده/66)
مي‌فهميم: اقامه قرآن و كار فرهنگي واقعي، اقتصاد جامعه را نيز رونق مي‌بخشد.

88.    از آيه:     «يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلىَ‏ شىَ‏ْءٍ حَتىَ‏ تُقِيمُواْ التَّوْرَئةَ وَ الْانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (مائده/68)
مي‌فهميم: اگر نتيجه كار فرهنگي، اقامه‌ي قرآن نباشد، كارهاي ما پوك و پوچ است.

89.    از آيه:     «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصيرَةٍ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (يوسف/108)
مي‌فهميم: كار فرهنگي بايد بر اساس بصيرت باشد.

90.    از آيه:     «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (بقره/285)
مي‌فهميم: مسئولين  فرهنگي بايد خودشان به آنچه مردم را به آن دعوت مي‌كنند، ايمان داشته باشند.

91.    از آيه:     «أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في‏ كُلِّ وادٍ يَهيمُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (شعراء/225)
مي‌فهميم: نبايد در هر وادي وارد شويم، بلكه بايد راهي را بر اساس عقل و وحي انتخاب كنيم.

92.    از آيه:     «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (يونس/39)
مي‌فهميم: اگر به چيزي علم نداريم آن را تكذيب نكنيم.

93.    از جمله:     «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (يونس/15) و پاسخ پيامبر كه فرمود:  «ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏»
مي‌فهميم: رهبر فكري جامعه نبايد تسليم خواسته‌هاي نابجا شود.

94.    از آيه:      «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْض‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (قصص/83)
مي‌فهميم: كساني كه به نحوي اراده برتري‌طلبي در زمين دارند در قيامت جايگاهي نخواهند داشت.

95.    از آيه:     «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (بقره/251)
مي‌فهميم: الطاف الهي حكيمانه به افراد داده مي‌شود.

96.    از آيه:     «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (كافرون/6)
مي‌فهميم: نبايد در برابر درخواست‌هاي نابجاي مخالفان سازش كنيم.

97.    از آيه:     «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏‏» (نجم/43)
مي‌فهميم: گريه و خنده هردو ابزار مجاز براي كار فرهنگي‌اند.

98.    از آيه:     «فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِه‏‏» (طور/34)
مي‌فهميم: در صحنه فرهنگي گاهي بايد مبارزه‌طلبي كرد.

99.    از آيه:     «وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْك‏‏‏» (مائده/49)
مي‌فهميم: حتي شخص پيامبر بايد مراقب نفوذ فرهنگي دشمن باشد.

100.    از آيه:     «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا‏‏‏» (زخرف/22،23)
مي‌فهميم: به نام ميراث فرهنگي نبايد هر راهي كه ديگران رفته‌اند پيمود.

[ یکشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۲ ] [ 10:58 ] [ سعید ]
این عکس را در سایت ابطحی دیدم به دلیل ربط با وبلا گم بی هیچ تفسیری آنرا اینجا می گذارم عنوان عکس هم برای خود سایت http://www.webneveshteha.ir است


[ جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۰ ] [ 12:56 ] [ سعید ]
 كشف الأسرار و عدة الأبرار

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

نام خداوندى كه نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرايش مجلس است و مدح او سرمايه مفلس. زينت زبانها ثناى او، قيمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلايل توحيد آيات او، معالم تفريد رايات او، شواهد شريعت اشارات او، معاهد حقيقت بشارات او، قديم نامخلوق ذات و صفات او. توانايى يگانه بى مگر، دانايى يگانه بى اگر. توانايى كه همه كار تواند، دانايى كه همه چيز داند. در شناخت حاصل و دريافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزديك، ببيان برّ پيدا و از دريافت گمان نهان.
پير طريقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بيچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در  زيانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاريكى بفغانم، كه خود بر هيچ چيز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم كه تو مانى و من نمانم. چون من كيست؟ گر آن روز ببينم ور ببينم بجان فدا آنم .
قوله: عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى- عن الخبر «الْعَظِيمِ» اين خبر عظيم كار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسيدن ايشان از يكديگر از روى‏تعظيم بود. جماعت قريش فراهم ميرسيدند و با يكديگر ميگفتند: اىّ شي‏ء امر محمد؟ اين كار محمد چه چيز است بدين عظيمى و بدين پايندگى؟ روز بروز كار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسيات قوى تر و محكم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دين خويش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر ميشوند، و گردنكشان قبائل سر بر خط وى مى‏نهند. ربّ العالمين گفت: الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در كار او مختلف شدند. يكى را سعادت ازلى در رسيد و عنايت الهى او را در پذيرفت، تا بدعوت وى عزيز گشت و بتصديق رسالت وى سعيد ابد شد.
يكى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بيزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نياورد و رسالت وى قبول نكرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حكم الهى اينست و خواست الهى چنين. حكم كرد بر آن كس كه خواست، بآن چيز كه خواست، حكمى بى ميل و قضايى بى جور. قومى را در ديوان سعدا نام ثبت كرد و ايشان را بعنايت ازلى قبول كرد، و علل در ميان نه و قومى را در جريده اشقيا نام ثبت كرد و زنّار ردّ بر ميان بست و زهره دم زدن نه. «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ». روزى عبد الملك مروان عزه را كه معشوقه كثير بود پيش خويش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم كه كثير در تو چه ديد كه بر تو شيفته گشت؟- عزه گفت: اى عبد الملك مؤمنان در تو چه ديدند كه ترا امير كردند؟ سقيا لايّام كنّا في كتم العدم و هو ينادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ».
يك قول از اقوال مفسّران آنست كه: نبأ عظيم خبر قيامت است و خاست رستاخيز  كه قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شكّ و بعضى بر انكار و جحد، و ربّ العالمين ايشان را بر آن انكار و جحد تهديد كرده و وعيد داده كه:
كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند  از آن روز عظيم، چون سرانجام كار خويش بينند و بجزاى كردار  خويش رسند . از عظمت آن روز است كه بيست و چهار ساعت شبانروز دنيا را بر مثال بيست و چهار خزانه حشر كنند و درعرصات قيامت حاضر گردانند، يكان يكان خزانه مى‏گشايند و بر بنده عرض ميدهند، از آن خزانه‏اى بگشايند پر بها و جمال، پر نور و ضيا، و آن آن ساعت است كه بنده در خيرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بيند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود كه اگر آن را بر جمله دوزخيان قسمت كنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش كنند. خزانه‏اى ديگر بگشايند، تاريك و مظلم پرنتن «نتن: بوى بد.» و پر وحشت. و آن آن ساعت است كه بنده در معصيت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن كردار در آيد چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گيرد كه اگر بكلّ اهل بهشت قسمت كنند، نعيم بهشت بديشان منغّص شود.
خزانه‏اى ديگر بگشايند خالى، كه درو نه طاعت بود كه سبب شادى است و نه معصيت كه موجب اندوهست و آن ساعتى كه بنده درو خفته باشد، يا غافل يا بمباحات دنيا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظيم بدو راه يابد. همچنين خزائن يك يك مى‏گشايند و برو عرضه ميكنند، از آن ساعت كه درو طاعت كرده شاد ميگردد و از آن ساعت كه درو معصيت كرده رنجور مى‏شود و بر ساعتى كه مهمل گذاشته حسرت و غبن ميخورد.
هان اى مسكين، غافل مباش كه از تو غافل نيستند، و مى‏دان كه حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقيب دل تو است مى‏بيند و ميداند در هر حال كه باشى. بارى چنان باش كه شايسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته:
 «اعبد اللَّه كانّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك».

[ جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۰ ] [ 7:51 ] [ سعید ]

61.    از آيه:     «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِم‏‏‏‏‏‏» (توبه/122)
مي‌فهميم: منطقه زادگاه، براي كار فرهنگي اولويت دارد.

62.    از آيه:     «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين‏‏‏‏‏‏‏» (توبه/122)
مي‌فهميم: شناخت مسئول فرهنگي از دين، بايد عميق باشد نه سطحي.

63.    از آيه:     «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُم‏‏‏‏‏‏‏» (تحريم/6)
مي‌فهميم: خود مسئول فرهنگي و بستگان او در اولويت‌اند.

64.    از آيه:     «رَجَعُوا إِلَيْهِم‏‏‏‏‏‏‏‏» (توبه/122)
مي‌فهميم: نبايد منتطر دعوت باشيم، بلكه ما بايد به سراغ مردم برويم.

65.    از آيه:     «وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدا» (اعراف/58)
مي‌فهميم: «زمين شوره سنبل برنيارد *** در او تخم عمل ضايع نگردان»
66.    از آيه:     «وَ لا تَسُبُّوا‏‏‏‏‏‏‏‏» (انعام/108)
مي‌فهميم: در فرهنگ ما ناسزا نيست، حتي نسبت به مخالفان

67.    از آيه:     «وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاة‏‏‏‏‏‏‏‏» (مائده/58)
مي‌فهميم: در مواردي فرياد و هياهو لازم است.

68.    از آيه:     «كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْم‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (احقاف/35)
مي‌فهميم: صبر و تحمل لازمه كار فرهنگي است.

69.    از آيه:     «تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَة‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (آل‌عمران/64)
مي‌فهميم: اگر به تمام اهداف خود دست نيافتيم، از تلاش براي رسيدن به بعضي از آن‌ها خودداري نكنيم.

70.    از آيه:     «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (بقره/6)
مي‌فهميم: انتظار هدايت همه مردم را نبايد داشت.

71.    از آيه:     «فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (فتح/29)
مي‌فهميم: در امور فرهنگي بايد روي پاي خود بايستيم. مسئولين فرهنگي نبايد مانند تاكسي باشند كه هر مسافري با پيشنهاد هر مبلغي آن‌ها را به هر كوچه‌اي ببرد، بايد همچون قطاري باشند كه فقط روي خط خودش حركت مي‌كند و از مسير خارج نمي‌شود.

72.    از آيات:     «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (اعراف/30) «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَيْ‏ء» (مجادله/18) «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏» (كهف/104)
مي‌فهميم: بسياري از كارهاي ما در دنياي خيال كار است و در واقع سرگرمي است.
 
73.    از آيه:     «عَامِلَةٌ نَّاصِبَة‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ تَصْلىَ‏ نَارًا حَامِيَة» (غاشيه/3و4)
مي‌فهميم: چه بسا تلاش‌ها و زحماتي كه پايانش دوزخ است، زيرا گرفتار ريا و سمعه و عجب و غرور و منت مي‌شود.

74.    از آيه:  «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ رسوله» (آل‌عمران/101)
مي‌فهميم: راه نجات دو چيز است: مكتب(آيات الله)، رهبر (رسوله) (همان كتاب الله و عترتي) و ما بايد در كار فرهنگي مزه مكتب را بچشيم و بچشانيم و نسبت به رهبران آسماني عاشق شويم و عاشق كنيم.

75.    از آيه:     «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (كهف/110)،  «وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ» (فرقان/7)، «رَسُولاً مِنْهُم‏» (بقره/129)، «فيهِمْ رَسُولا‏» (مؤمنون/32)
مي‌فهميم: زندگي و مسكن و مركب مسئولين فرهنگي بايد طبيعي باشد، نه سلطنتي و از اينكه ممكن است تحقير شويم، نترسيم «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» (فرقان/63)

76.    از آيه:     «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (حديد/25)
مي‌فهميم: كارهاي فرهنگي بايد موجب حركت و قيام جامعه شود، نه ركود و جمود. بايد ثمره‌ي «أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزان‏» قيام مردم باشد. در سيماي دين قيام و حركت نهفته است. نگاه كنيد به اين آيات:
- «قُمْ فَأَنْذِر» (مدثر/2)    - «قِياماً لِلنَّاس‏» (مائده/97)    - «أَقيمُوا»
- «قَوَّامين‏»        - «قائِماً‏ً»            - «الْقِيامَةِ»
- «قَيِّمَة» (بينه/3)        - «لِيَقُوم‏» (حديد/25)    - «اسْتَقامُوا»
كه در همه‌ي اينها مسئله‌ي قيام و پايداري نهفته است.

77.    از آيه:     « لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا ... وَ لكِنَّ الْبِر‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (بقره/177)
و از روايت:    « لَيْسَ الْزّهد ... بل الْزّهد» و « لَيْسَ الْسّخي ... بل الْسّخي»
مي‌فهميم: مسئولين فرهنگي هم روي نقاط مثبت تأكيد كنند و هم نقاط منفي را مطرح كنند.

78.    از آيه:     «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (بقره/142)
مي‌فهميم: بايد قبل از طرح شبهه از سوي مخالفان، ما جواب را آماده داشته باشيم.

79.    از آيه:     «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (انعام/90)
مي‌فهميم: بايد راه‌هاي حق طي شده اولياي خدا را پيروي كنيم و به اسم ابتكار، نوآوري، سنت‌هاي خوب ديگران را از بين نبريم.

80.    از آيه:     «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏» (لقمان/13)
مي‌فهميم: نقل كلام خوب از ديگران عيب نيست، خداي خالق از لقمان مخلوق مطلب نقل مي‌كند.

[ چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۸ ] [ 13:35 ] [ سعید ]

41.    از آيه:     «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّب‏‏» (فاطر/10)
مي‌فهميم: اگر سخن ما پاك و دلنشين بود، به هدر نمي‌رود، بلكه ماندگار است.

42.    از آيه:     «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور‏‏» (ابراهيم/1)
استفاده مي‌شود: كه نتيجه كار فرهنگي بايد نجات مردم از ظلمات به نور باشد.

43.    از آيه: «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ‏‏» (احزاب/39)
استفاده مي‌شود: كه شهامت و شجاعت شرط لازم براي پذيرش مسئوليت فرهنگي است.

44.    از آيه:     «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفا‏‏» (انفال/66)
استفاده مي‌شود: بايد حالات روحي مردم را در نظر گرفت و دستوري فوق طاقت يا فهم و عقل آنان صادر نكرد.

45.    از آيه:     «هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» (انعام/76)
استفاده مي‌شود: در مواردي بايد با مردم مماشات كرد و همراه شد تا زمينه پذيرش فراهم شود و سپس به طور قاطع اعلام موضع كرد.

46.    از آيه:     «وَ لِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمين» (انعام/55)
مي‌فهميم: بايد راه كج انديشان را براي مردم تبيين نمود.

47.    از آيه:     «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين‏» (شعراء/214)
مي‌فهميم: كار فرهنگي را بايد از نزديكان شروع كرد.

48.    از آيه:     «زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ‏» (احزاب/37)
مي‌فهميم: شكستن خرافات يكي از وظايف كساني است كه كار فرهنگي مي‌كنند.

49.    از آيه:     «وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّون‏‏» (بقره/78)
مي‌فهميم: نبايد پايه فكر و عمل ما، حدس و گمان باشد.

50.    از آيه:     «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ‏» (اعراف/75)
مي‌فهميم: مخافان با ايجاد شك و ترديد در ميان مردم وسوسه مي‌كنند.

51.    از آيه:     «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏‏» (زمر/18)
مي‌فهميم: در امور فرهنگي بايد انتخاب احسن كرد.

52.    از آيه:     «لَنُحَرِّقَنَّه‏‏‏» (طه/97)
مي‌فهميم: بايد با مراكز انحراف خيز برخورد انقلابي كرد.

53.    از آيات:     «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح‏‏‏‏» (تحريم/10) و «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‏» (تحريم/11)
مي‌فهميم: در كار فرهنگي بايد الگوهاي مثبت و منفي را با هم مقايسه كرد.

54.    از آيه:     «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل‏‏‏‏» (قصص/51)
مي‌فهميم: كار فرهنگي بايد تداوم داشته باشد.

55.    از آيه:     «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْث‏‏‏‏‏» (اسراء/106)
مي‌فهميم: كار فرهنگي بايد تدريجي باشد.

56.    از آيه:     «خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ‏‏‏‏‏» (مريم/12)
مي‌فهميم: در كار فرهنگي بايد جدي و پيگير بود.

57.    از آيات:    «حَقَّ تِلاوَتِه‏‏‏‏‏‏» (بقره/121)؛ «حَقَّ جِهادِهِ» (حج/78)؛ «حَقَّ تُقاتِه‏» (آل‌عمران/102)
مي‌فهميم: در انجام هر كاري نهايت درجه عنايت را داشته باشيم و اگر حق آن را نمي‌توانيم انجام دهيم، لااقل از آنچه در توان داريم كوتاهي نكنيم. «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم‏» (تغابن/16)

58.    از آيه:     «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ‏‏‏‏‏» (توبه/60)
مي‌فهميم: براي كار فرهنگي روي مخالفان، بايد ابتدا دل آنان را به دست آورد.

59.    از آيه:     «ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً‏‏‏‏‏» (توبه/122)
مي‌فهميم: در برنامه‌ريزي و مديريت فرهنگي نبايد تمام افراد را به يك سو سوق داد، بلكه بايد «مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَة» را به كار بگيريم.

60.    از جمله:     «فَلَوْ لا نَفَر‏‏‏‏‏» (توبه/122)
مي‌فهميم: كارشناسان فرهنگي گاهي بايد كوچ و هجرت كنند و نبايد در مراكز علمي بمانند.

[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۷ ] [ 13:3 ] [ سعید ]
21.    از آيه:     «وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُم‏» (انبياء/57) و آيه: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذا‏» (انبياء/58)
مي‌فهميم: استفاده مي‌شود كه رهبران فكري و فرهنگي بايد از صلابت و قاطعيت ويژه‌اي برخوردار باشند.

22.    از آيه:     «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي‏‏» (احزاب/56)
استفاده مي‌شود: هرگاه خواستيم دستوري فرهنگي صادر كنيم، بايد خود در عمل به آن پيشگام باشيم.

23.    از آيه:     «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ‏‏» (حجر/88)
استفاده مي‌شود: رهبران فكري و اخلاقي جامعه نبايد چشم به امكانات و تجملات ديگران بدوزند.

24.    از آيه:     «قُلْ إِنْ أَدْري‏‏» (جن/25)
استفاده مي‌شود: در مواردي كه چيزي را نمي‌دانيم، با كمال شجاعت و صراحت اعلام كنيم كه من اين را نمي‌دانم.

25.    از آيه:     «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً‏‏» (انعام/90)
استفاده مي‌شود: يكي از شرايط نفوذ كلام آن است كه از مردم انتظار مالي نداشته باشيم. (اگر كمك كردند «الحمدلله» و اگر نكردند «الله اكبر») اگر هدف، امرار معاش و اشتغال شد، فرد درآمد خود را با درآمد ديگران مقايسه مي‌كند و گرفتار پشيماني و نارضايتي و تغيير كار مي‌شود.

26.    از آيه:     «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي‏‏» (قصص/34)
استفاده مي‌شود: هرگاه متوجه شديم ديگري از ما موفق‌تر است، او را مطرح كنيم و از اقرار به فضل ديگران نترسيم.

27.     از آيه:     « اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْن‏‏‏» (طه/43)
استفاده مي‌شود: در مواردي نبايد به تنهايي اقدام كرد، بلكه بايد اول همفكر و يار پيدا كرد و سپس حركت كرد.

28.    از آيه:    «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّنَ لَمَا ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَ حِكْمَة...‏‏» (آل‌عمران/81)
كه مي‌فرمايد: خداوند از انبياء ميثاق و پيمان گرفت كه امروز به شما كتاب و حكمت دادم، ولي اگر بعداً پيامبري آمد، شما بايد به او ايمان آوريد و او را ياري كنيد. استفاده مي‌شود كه هر مسئولي بايد آمادگي روحي براي استعفاء خود و پذيرفتن ديگري را داشته باشد، گرچه در عمل چنين صحنه‌اي پيش نيايد. خداوند اين ميثاق شديد را گرفت و حتي پرسيد آيا اقرار مي‌كنيد؟ «أَقْرَرْتُمْ» گفتند: بله! «قَالُواْ أَقْرَرْنَا»

29.    از آيه:     «وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً‏‏‏» (كهف/1)
مي‌فهميم:  در مسئولين فرهنگي نبايد هيچگونه كژي و انحراف باشد.

30.    از آيه:     «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏‏‏» (كافرون/2)
مي‌فهميم: بايد در برابر دعوت به سازش با قاطعيت برخورد كنيم.
 
31.    از آيه:     «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ‏‏‏» (توبه/103)
مي‌فهميم: بايد در كار فرهنگي، به افراد اهل پذيرش، آرامش و اميد داد.

32.    از آيه:     «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ‏‏‏» (توبه/6)
مي‌فهميم: بايد به مخالفان، فرصت تحقيق و مطالعه و بررسي بدهيم و علاوه بر مهلت، امنيت آنان را نيز تأمين كنيم.

33.    از آيه:     «حَريصٌ عَلَيْكُم‏‏‏‏» (توبه/128)
مي‌فهميم: سوز و شور، لازمه كار مسئول كار فرهنگي است.

34.    از آيه:     «وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا» (هود/29)
استفاده مي‌شود: در مسير كار فرهنگي، نبايد براي جلب افراد پرتوقع و اشراف، فقراء‌ و محرومين را از خود دور كنيم.

35.    از آيه:     «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِر» (مدثر/6)
استفاده مي‌شود: مسئول فرهنگي بايد خود را از منت گذاردن و فزون طلبي دور كند.

36.    از آيه:     «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ» (بقره/111)
مي‌فهميم: بايد با مخاطبين، منطقي و استدلالي گفتگو كنيم.

37.    از آيه:     «فَسِيرُواْ فىِ الْأَرْض‏» (آل‌عمران/137)
استفاده مي‌شود: بايد از تجربه تاريخ بهره گيريم.

38.    از آيه:     «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير‏» (فاطر/24)
استفاده مي‌شود: تاريخ كار فرهنگي، برابر تاريخ زندگي بشر است.

39.    از آيه:     «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ‏» (فصلت/33)
استفاده مي‌شود: دعوت به راه خدا بهترين كارها است.

40.    از آيه:     «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً‏» (مائده/32)
مي‌فهميم: كه ارزش كار فرهنگي روي يك نفر،‌ برابر است با حيات يك جامعه.

[ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۶ ] [ 17:50 ] [ سعید ]
قرآن و متوليان فرهنگي

بسم الله الرحمن الرحيم
اصولي را مي‌خواهم براي مسئولين فرهنگي بيان كنم كه برگرفته از سرچشمه زلال فرهنگ، يعني قرآن كريم است، به گونه‌اي كه باور كنيم اين اصول ساختگي و بافتني نيست.

1.    از آيه:     «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْت‏» (قصص/56)
استفاده مي‌شود كه: توفيق هدايت مردم از آن خداست.
و هم‌چنين از آيه:    «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» (انفال/63)
مي‌فهميم كه بهترين نيروي انساني (پيامبر خدا) ‌اگر تمام امكانات مادي را در اختيار داشته باشد، تا اراده‌ي خدا نباشد، كارآيي ندارد. بنابراين نيروي انساني و وجود امكانات لازم است، ولي كافي نيست و بايد از خدا بخواهيم كه ما را وسيله‌ي هدايت قرار دهد.

2.    از آيه:     «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه/6)
مي‌فهميم: همه‌ي مسئولان فرهنگي در هر تصميم و برنامه‌ريزي نيازمند هدايت الهي هستند.

3.    از آياتي كه مي‌فرمايد: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏» (انعام/21) (انعام/93) (هود/18) (عنكبوت/68) (صف/7)
 مي‌فهميم: انحراف در مسائل فرهنگي مصداق بالاترين ظلم‌هاست.

4.    از آيه:     «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏» (انعام/124)
مي‌فهميم: براي سپردن مسئوليت فرهنگي، بايد لياقت و ظرفيت افراد مورد توجه قرار گيرد.

5.    از آيه:     «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ‏» (علق/1)
مي‌فهميم: كار فرهنگي بايد با نام خدا و براي خدا باشد.

6.    از آيه:     «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت‏‏» (هود/112)
مي‌فهميم: بايد در كار فرهنگي پايدار و مقاوم باشيم و آن را به خاطر اهداف ديگر رها نكنيم. اگر مي‌بينيم بعضي از بزرگان وصيت مي‌كنند كه در مدرسه و يا كتابخانه خود دفن شوند، براي آن است كه بگويند عمرم را پاي اين مدرسه و كتابخانه دادم.

7.    از آيه:     «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون‏‏‏» (صف/2)
مي‌فهميم: مسئولين فرهنگي بايد خود به آنچه مي‌گويند و مي‌نويسند عمل كنند. وگرنه عالم بي‌عمل، درختي بي‌ثمر خواهد بود.

8.    از آيه:     «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري ‏‏‏» (طه/25)
مي‌فهميم: كار فرهنگي نياز به روح بزرگ دارد، زيرا اولين درخواست حضرت موسي از خداوند بعد از رسيدن به نبوت تقاضاي سعه‌ي صدر بود.

9.    از آيه:     «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏‏‏‏» (آل‌عمران/159)
مي‌فهميم: كساني كه كار فرهنگي مي‌كنند، بايد از دلي نرم و خلقي عالي برخوردار باشند.

10.    از آيه:     «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفين‏‏‏‏» (ص/86)
مي‌فهميم: مسئولان فرهنگي بايد افرادي بي‌تكلف و بي توقع باشند.

11.    از آيه:     «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين‏» (شعراء/215)
مي‌فهميم: مسئولان فرهنگي بايد نسبت به زيردستان خود متواضع باشند.

12.    از آيه:     «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْما‏‏‏‏» (طه/114)
مي‌فهميم: مسئولان فرهنگي بايد دائماً در فكر رشد علمي باشند و خود را فارغ التحصيل ندانند.

13.    از آيه:     «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْر‏‏‏‏» (قدر/1)
مي‌فهميم: انتخاب زمان مناسب در كارهاي فرهنگي مهم است، نزول قرآن در شب قدر بوده كه به قول قرآن «ليلة مباركه» و «خيرٌ من الف شهر» است. حضرت موسي نيز زمان مناظره با ساحران را روز عيد «يوم الزينة» قرار داد تا مردم هم شاد باشند و هم بيدار!

14.    از آيه:     «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4)
مي‌فهميم: مسئولان فرهنگي بايد از پاكيزگي و آراستگي لازم برخوردار باشند.

15.    از آيه:     «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ‏‏‏» (قلم/4) و آيه: «لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21)
مي‌فهميم: كسي كه در فكر ارشاد مردم است، بايد از كمالات اخلاقي برخوردار باشد، تا براي ديگران الگو قرار گيرد.

16.    از آيه:     «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْر» (قمر/17،22، 32، 40)
مي‌فهميم: مباحث فرهنگي بايد به نحوي روان و آسان القاء شود، كه عوام بفهمد؛ «بَيانٌ لِلنَّاس‏» (آل‌عمران/138) و خواص بپسندد. «قَوْلاً سَديدا» (نساء/9)

17.    از آيه:     «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ‏‏‏» (غاشيه/22) و آيه: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏» (بقره/256)
مي‌فهميم: تغيير فرهنگ و فكر مردم بايد با آزادي و انتخاب و آگاهانه و عاشقانه باشد، نه با زور و استبداد. اين فرعون بود كه به پيروان موسي مي‌گفت: «چرا بدون اجازه من به او ايمان آورديد.» «آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُم‏» (اعراف/123)

18.    از آيه:     «مَحَبَّةً مِنِّي‏‏‏‏» (طه/39)
مي‌فهميم: محبوبيت واقعي از طرف خداست، نه آنكه با زرق و برق و دكور و ژست و تابلو و ساختمان و لباس و ماشين و ابزار مُدرن بدست بيايد.

19.    از آيه:     « ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏» (نحل/125)
مي‌فهميم: راه كار فرهنگي، بهره‌گيري از منطق و استدلال و موعظه و در مواردي جدال نيكو است.

20.    از آيه:     «فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرا‏» (يونس/16)
مي‌فهميم: خوش سابقه بودن مسئول فرهنگي، در اثرگذاري كار او نقش مهمي دارد.

[ یکشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۵ ] [ 13:9 ] [ سعید ]
(آيه 151) در اين آيه به نجات معجزه آساى مسلمانان بعد از جنگ احد اشاره مى كند مى فرمايد: «به زودى در دلهاى كافران، رعب و ترس مى افكنيم» (سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ).
همان طور كه در پايان جنگ احد افكنديم و نمونه آن را ديديد..............


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۲ ] [ 11:22 ] [ سعید ]
(آيه 101) در اين آيه به صورت تعجّب از مؤمنان سؤال مى كند: «و چگونه ممكن است شما كافر شويد، با اينكه (در دامان وحى قرار گرفته ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى شود، و پيامبر او در ميان شماست؟!» بنابراين، به خدا تمسّك جوييد.........


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۲ ] [ 11:10 ] [ سعید ]
رابطه جهان غيب و شهادت.

شخص و سايه.
رابطه غيب و شهادت رابا تعبيري مادي و جسماني نمي توان توضيح داد. حداكثر تعبيري كه مطلب را به ذهن نزديك كند، اين است كه بگوييم شبيه رابطه اصل و فرع يا شخص و سايه است؛ يعنى، اين جهان به منزله انعكاسي از آن جهان است. از قرآن چنين استنباط مي شود كه هر چه در اين جهان است (وجود تنزّل يافته) موجودات جهان ديگر است... (وَاِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما تُنَزِّلُهُ اِلاّ بَقَدَرٍ مَعْلُومٍ (حجر (15) آيه 21.)؛ هيچ چيزي نيست مگر آنكه خزانه ها و اصلهاي آن نزد ماست، از آن فرود نمي آوريم مگر به اندازه معين.)(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامى، ص 126.).

[ چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۱ ] [ 18:39 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب