منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



درس بیست و دوم اذن

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از تعبيراتي كه در قرآن در مورد افعال الهي به كار رفته، تعبير «اذن» است. مفهوم «اذن» آن‎طور كه در محاورات عرفي استعمال مي‎شود، در جايي به كار مي‎رود كه فاعل بخواهد؛ در چيزي تصرف كند كه مملوك ديگري است و قانوناً حق تصرف در او را ندارد، اگر بخواهد تصرفش قانوني باشد بايد از مالكش اذن بگيرد. مثلاً كتابي مال كسي است؛ اگر ما بخواهيم مطالعه كنيم بايد از صاحبش اذن بگيريم، اگر بخواهيم در خانه كسي وارد شويم بايد اذن بگيريم. و به همين معني در قرآن شريف وارد شده: يكي از دستورات شرعي اين است كه بچه‎ها وقتي مي‎خواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، بايد اذن بگيرند. اگر كسي بخواهد وارد خانه ديگري شود بايد اذن بگيرد. اين استعمال عرفي «اذن» است كه در واقع مورد استعمالش امور اعتباري است، يعني چنين نيست كه بدون اذن مالك تصرف ممكن نباشد و كاري بدون اذن انجام نگيرد بلكه تصرف ممكن است ولي قانوني نيست.

ولي مورد استعمال «اذن» در قرآن كريم خيلي اوسع از اين مورد است، يعني در امور تكويني هم تعبير «اذن» به كار رفته و در مورد هر فاعلي كه فعلش را انجام مي‎دهد، تعبير اذن الهي به كار رفته؛ خواه فاعل ارادي باشد مثل انسان يا فاعل طبيعي مثل گياه، خواه در امور دنيوي باشد، خواه در امور اخروي، در همه اين موارد تصرفاتي كه فاعل‎ها انجام مي‎دهند، مشروط به اذن خدا شده، البته در امور تشريعي و اعتباري هم تعبير «اذن» به كار رفته ولي منحصر به آن‎ها نيست. مثلاً در مورد قتال تعبير اذن به كار رفته كه:

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا (حج/39)

اشاره به اين است كه مسلمانان قبل از هجرت مادامي كه در مكه بودند چون قدرت كافي براي دفاع نداشتند از طرف خدا اجازه دفاع داده نشده بود و دستور داده شده بود كه دست نگه دارند: كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ ولي بعد از مهاجرت به مدينه كه هسته جامعه اسلامي در آن‎جا بسته شد و قدرت دفاعي پيدا كردند، اذن جنگ با كفار داده شد، اين آيه شريفه اشاره به همين است. يا در مواردي مؤاخذه شده از كساني كه قانون‎هايي بدون اذن خدا وضع و جعل مي‎كنند. خطاب به مشركين مي‎فرمايد: قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ. (يونس/59)؛ اين قانون‎هايي كه وضع مي‎كنيد آيا خدا اذن داده يا برخدا افترا مي‎بنديد؟ اين هم ناظر به اذن تشريعي است.

در واقع لزوم اذن تشريعي نتيجه اعتقاد به ربوبيت تشريعي است، وقتي ما معتقد شديم به اين‎كه ربوبيت تشريعي مال خدا است و او است كه بايد اصالةً امر و نهي كند نتيجه‎اش اين است كه هر كسي بخواهد حكمي يا قانوني را بيان كند، بايد با اذن الهي باشد. كسي اصالةً حق وضع قانون ندارد. اين اذني است كه نسبت به خدا داده شده در امور تشريعي، ولي در امور تكويني موارد بسيار زيادي است و تقريباً مي‎شود گفت: در تمام انواع تصرفات قرآن شريف اذن خداوند را شرط در تحقق آن‎ها دانسته است. حال از هر بابي نمونه‎اي يادآوري مي‎شود:

در مورد روييدن گياه:

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (اعراف/58) زمين خوب، گياهش مي‎رويد به اذن پروردگار. اين يك عمل طبيعي است كه اگر بذري در زميني بود و آن زمين لياقت روييدن گياه را داشت و شرايط مساعد بود آن گياه در آن زمين به طور طبيعي مي‎رويد ولي قرآن شريف رويش گياه را منوط به اذن خدا مي‎داند.

در مورد تأثير سحر:

وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره/102)

درباره هاروت و ماروت است كه تعليم سحر مي‎دادند. مي‎فرمايد: آن‎ها تعليم سحر مي‎دادند ولي ساحرين با سحر خود نمي‎توانند ضرر بزنند مگر به اذن خدا.

در مورد افعال انساني (امور طبيعي)

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله (آل عمران/145)؛ هيچ كس نمي‎تواند بميرد مگر به اذن خدا. موت يك حالتي است، پديده‎اي است طبيعي كه در شرايط خاصي تحقق مي‎يابد ولي قرآن مي‎فرمايد تحققش منوط به اذن خدا است.

در مورد افعال انساني (اختياري مثل: ايمان و كفر)

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (يونس/100)

در مورد افعال انبياء (معجزات)

وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (رعد/38)؛ پيغمبر از پيش خود نمي‎تواند معجزه‎اي بياورد مگر خدا اذن بدهد.

البته در تمام موارد جزيي معجزات هم آيات زيادي داريم؛ به خصوص در مورد حضرت عيسي بن مريم (علي نبينا و آله و عليه السلام) كه تكيه شده تمام افعالي كه انجام مي‎دادند به اذن الله بود و شايد تكيه زياد در مورد ايشان بدين خاطر بود كه بعضي قايل به الوهيت ايشان بوده‎اند ولي گفتند: اين معجزات هم دليلش هست، لذا قرآن به خصوص در اين مورد تعبير بِإِذْنِي ، بِإِذْنِ اللّهِ؛ را تكرار مي‎فرمايد.

در مورد افعال انبياء (هدايت و ارشاد)

... لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... (ابراهيم/1)؛ ما كتاب را بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي‎ها بيرون آوري و به سوي نور رهبري كني؛ باذن رب.

در مورد قيامت: 1ـ تكلم در روز قيامت:

لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَاباً (نبأ/38)

2ـ در مورد شفاعت:

... مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ... (بقره/255) كيست كه نزد خدا شفاعت كند بدون اذن او؟

3ـ در مورد خلود اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم در جهنم:

... خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (ابراهيم/23)؛ اين چنين نيست كه ورود در بهشت و جهنم و خلود در آن از تحت اراده خدا خارج باشد.

در مورد حوادثي كه براي انسان اتفاق مي‎افتد:

مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن/11)

در مورد افعال ملائكه:

تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ (قدر/4)؛ در شب قدر ملائكه از آسمان نزول مي‎كنند، بِإِذْنِ رَبِّهِم

در مورد افعال جن:

وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ (سبأ/12)؛ در مورد جنياني است كه براي حضرت سليمان كار مي‎كردند.

پس مي‎بينيم كه چه درباره موجودات ذي شعور (انسان، جن و ملك) و چه غير ذي شعور (گياه) چه افعال اختياري (ايمان) و چه غير اختياري (مصائب غير اختياري و موت) همه اين‎ها را منوط به اذن خدا كرده. پس مجموعاً مي‎توان از اين آيات اين قضيه كليه را اصطياد كرد كه: هيچ حادثه‎اي در عالم نه در دنيا، نه آخرت، نه به وسيله انسان و نه موجودات ديگر تحقق نمي‎يابد مگر به اذن الهي. پس تعبير «اذن»، در اين موارد خيلي وسيع‎تر از آن اذني است كه در امور اعتباري به كار مي‎برديم. اين يك اذن تكويني است، نمي‎خواهد بفرمايد اگر كاري بدون اذن الهي انجام شود، قانوني نيست. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله؛ معنايش اين نيست كه: موت بغير اذن، قانوني نيست؛ و مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ؛ معنايش اين نيست كه مصيبت بغير اذن الهي، قانوني نيست.

پس اين اذن‎ها حكايت مي‎كند از يك رابطه حقيقي كه بين حوادث و اراده الهي وجود دارد. يعني هيچ حادثه‎اي در عالم، بدون استناد به خدا به نحو يك استناد تكويني تحقق نمي‎يابد. و چگونه ممكن است تحقق پيدا كند با اين‎كه هيچ موجودي از خودش هيچ نوعي استقلالي در هيچ كاري ندارد؟!! هر فاعلي، هر عاملي هر نحو كاري و تصرف و تأثيري بخواهد انجام دهد بايد به نيروي الهي باشد و اين مقتضاي توحيد در افعال است كه استقلال در تأثير منحصر به خداي متعال است و هر موجودي هر تأثيري دارد به واسطه قدرتي است كه خدا به او داده. منتهي يك وقت رسماً فعل را به خدا نسبت مي‎دهيم؛ مثل خيلي تعبيراتي كه در توحيد افعالي بيان كرديم.، و گاهي اعتبار نازل‎تري است؛ يعني فعل را به خدا نسبت نمي‎دهيم، بلكه به فاعلي نسبت مي‎دهيم كه آن فاعل به اذن الله انجام مي‎دهد.

فهميدن توحيد افعالي به معناي دقيقش كار آساني نيست. از ذهن‎هاي عادي دور است، اين‎كه همه تأثيرات به خدا نسبت داده شود فهميدنش براي همه آسان نيست. نمي‎توانند هضم كنند. كارهايي هست كه بر خلاف قوانين الهي انجام مي‎گيرد، چطور مستند به اراده الهي مي‎شود؟ يعني فرق بين اراده تكويني و تشريعي، فرق ساده‎اي نيست كه همه بتوانند درك كنند؛ ولي استناد به اذن فهمش آسان است. تا خدا اذن ندهد در ملك او كسي نمي‎تواند تصرف كند. در واقع اين آياتي كه دلالت دارد كه هر پديده‎اي تحققش به اذن او مي‎باشد، يك مرتبه نازل‎تري از توحيد افعالي را بيان مي‎كند، و بعد از اين‎كه توحيد افعالي براي ما قابل قبول بود، در فهم اين آيات دچار اشكال نمي‎شويم.

يكي از تعبيراتي كه در مورد اذن در قرآن شريف استعمال شده، اين است كه: خدا افعال خودش را كانّه مربوط به اذن فرموده:

... وَاللّهُ يَدْعُو إِلَي الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِه ِ... (بقره/221)

اين تعبير احتياج به توضيح دارد، بله كار ديگران منوط به اذن خدا است ولي چطور مي‎شود كه كار خودش هم منوط به اذنش باشد؟

حل مسأله: اين‎جور تعبير كه نظيرش را در محاورات عرفي خود به كار مي‎بريم، معنايش اين است كه: احتياج به اذن ديگري ندارد. مثلاً از كسي سؤال كنيد: شما به اذن چه كسي از خانه خود خارج شدي؟ جواب مي‎دهد: به اذن خودم، يعني چه؟ يعني به اذن ديگري نبوده. نظير تعبيراتي كه در فلسفه به كار مي‎رود: واجب الوجود بالذات در مقابل واجب بالغير. يعني وجوب وجود به سبب ذات است در حالي كه ذات، علت وجود نيست و بين ذات او و وجودش عليت نيست. و اصلاً تعدد نيست و وجوب اوهم تأكد وجود است. پس، واجب الوجود بسبب الذات؛ يعني: لا بالغير.

خدا مي‎فرمايد: كسي را كه خدا به بهشت مي‎برد محتاج به اذن ديگري نيست، به اذن خودش هست. در واقع تأكيد بر اين است كه خدا در افعالش احتياج به اذن كسي ندارد. ديگرانند كه در كارهايشان محتاج اذن خدايند.

پس مجموعاً از اين آيات مي‎شود استفاده كرد كه يكي از مراحل تحقق افعال الهي بعد از علم به هر فعلي كه از خدا صادر مي‎شود چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، «اذن» است. يعني عقل اين مفهوم را انتزاع مي‎كند كه كارهايي در محيط خدا انجام مي‎گيرد، بدون اذن او نمي‎شود و اين اذن تكويني است.

بعضي چيزهايي كه متعلق اذن تكويني قرار مي‎گيرد، اذن تشريعي هم دارد. افعال واجب، مستحب و مباح كه از انسان‎ها صادر مي‎شود، داراي اذن تشريعي هم هست علاوه بر آن اذن تكويني. و ساير افعال فقط اذن تكويني دارد از جمله كارهاي خلاف قانون و حرامي كه انسان‎ها انجام مي‎دهند هر چند اذن تشريعي ندارد.

غير اذن كه نسبت به تمام حوادث و پديده‎ها، عام است؛ نوبت به «مشيت» و «اراده» مي‎رسد كه اين دو مفهوم در فارسي فرقي ندارند، هر دو را مي‎گوييم: «خواستن». در عربي هم در بسياري موارد اين دو به جاي هم به كار مي‎رود و آياتي داريم كه: إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء؛ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ.

در بعضي جاها تعبير مشيت به كار رفته و در آيه‎اي ديگر در همان مورد تعبير اراده به كار رفته. مشيت و اراده يا مترادفند يا معاني آن‎ها نسبت به هم نزديكند. تنها فرق اين دو اين است كه وقتي با هم استعمال مي‎شود مشيت به مرتبه مقدمي بر اراده اطلاق مي‎شود.

ما وقتي مي‎خواهيم كاري انجام دهيم، گاهي مي‎خواهيم ولي وسايلش مهيا نيست يا مصلحت نيست. در اين‎جا هنوز اراده نكرده‎ايم ولي مي‎خواهيم انجام دهيم مشيت هست ولي اراده هنوز نيامده كه كانّه مشيت تقدمي بر اراده دارد. يك چنين فرقي مي‎شود گذاشت.

عقل هم هر دو راه را نسبت به فعل الهي مي‎تواند انتزاع كند كه در مرحله‎اي مشيت است و در مرحله‎اي اراده. البته اين مفاهيم در مورد خدا، ما بازاء خارجي ندارد و ترتب خارجي هم ندارد، اين جور نيست كه در ذات الهي چيزي به نام «اذن» تحقق يابد، بعد چيزي به نام «مشيت» و بعد شيء ثابتي به نام «اراده». ذات الهي تغييرپذير نيست.

كيفيت انتزاع مفهوم «اذن»: ما وقتي فعل را ملاحظه مي‎كنيم كه: «آيا بدون اذن خدا صادر شده؟»، يعني خدا به صدور اين فعل رضايت نداشته، لازمه‎اش اين است كه خدا مغلوب عامل ديگري قرار گيرد و اگر خدا اراده كند چيزي تحقق نيابد ولي آن چيز تحقق پيدا كند، معنايش اين است كه اراده خدا مغلوب اراده ديگري قرار گرفته و چون خدا مغلوب چيزي نمي‎شود و تأثيري بر خدا وارد نمي‎شود، پس هر چه در عالم هستي تحقق يابد به اذن خدا است. اگر خدا نمي‎خواست جلويش را مي‎گرفت، از اين ديدگاه كه نظر مي‎كنيم مفهوم «اذن» انتزاع مي‎شود.

كيفيت انتزاع مشيت: وقتي نظر را دقيق‎تر كنيم و بگوييم آيا مي‎شود خدا چيزي را نخواسته باشد و آن كار تحقق يابد؟ يعني همان حالت استواء نه بخواهد و نه نخواهد كه تحقق يابد؛ ولي تحقق يابد، لازمه‎اش اين است كه ممكن الوجود بدون استناد، به فاعلي از حالت استواء خارج شود، اين‎هم نمي‎شود. عقل اين‎را مي‎گويد: مشيت كه بايد بخواهد تا تحقق يابد. اين معني از معناي قبلي دقيق‎تر است. در اين‎جا نه تنها عدم المانع است، بلكه اجازه در تحقق هم هست. بلكه يك نحو ميلي هم به تحقق آن هست كه بايد بر اساس مصالح عالم تحقق يابد.

حال آيا گناهان را هم خدا مي‎خواهد؟ مي‎گوييم مشيت تكويني به گناهان هم تعلق مي‎گيرد، يعني وقتي خدا بخواهد يك موجودي به نام انسان باشد كه مختار باشد و لازمه اختيار اين است كه گاهي معصيت اختيار مي‎كند پس معنايش اين است كه معصيت هم از آن جهت كه مورد اختيار انسان مختار است، متعلق مشيت مي‎باشد. اين همان مشيت تكوينيه است كه شامل همه چيز مي‎شود.

كيفيت انتزاع مفهوم اراده: و بالاخره مي‎رسد به اين‎جا كه ما در مورد افعال خودمان اراده را به كار مي‎بريم، تصميم قطعي النفس فرمان مي‎دهد، عضلات به حركت درمي آيد، كار انجام مي‎شود. تا خدا فرمان صدور امري ندهد وجودي تحقق نمي‎يابد. پس از اين مفهوم اراده را انتزاع مي‎كنيم.

پس خلاصه اين‎كه از آيات و روايات استفاده مي‎شود كه تمام آن‎چه در دار هستي تحقق مي‎يابد همه و همه متعلق اذن مشيت و اراده تكويني الهي هستند. فقط در مورد انسان و موجوداتي مثل او كه فعل اختياري دارند؛ مسأله اذن و مشيت و اراده تشريعي مطرح مي‎شود.

بحث مهم‎تر از همه اين‎ها كه مي‎بايست در مورد آن بحث كنيم، بحث «قدر و قضا» است كه وقتي فعل از اين مراحل گذشت، مي‎رسد به مرحله تقدير و بعد مرحله قضا. و البته ابعاد گوناگوني دارد كه به جبر و اختيار مربوط مي‎شود و ما به همه آن‎ها در اين‎جا نمي‎پردازيم چون جاهاي مناسب‎تري هست، در اين‎جا تا آن اندازه كه مربوط است بحث مي‎كنيم.

اجمال مطلب: در آيات زيادي اين مطلب وجود دارد كه همان طور كه همه چيز منوط به اذن خدا است، مورد قضا و قدر الهي هم هست، بحث‎هاي زيادي در اين زمينه هست كه: آيا قدر و قضا يك چيز است يا دو چيز؟ و اگر دو چيزند، كدام مقدم است و كدام مؤخر؟ و آيا قدر و قضا، حتمي است يا غير حتمي هم هست؟ و اگر غير حتمي هم هست، آيا حتماً مخصوص افعال غير اختياري است يا شامل افعال اختياري هم مي‎شود؟ و اگر مي‎شود، آيا لازمه‎اش جبر هست يا نه؟ اين‎ها مسايلي است كه بايد بررسي شود.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين

[ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۱ ] [ 20:5 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب