منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

(آيـه 50)ـ در ايـن آيـه بـرتـرى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدابستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند, مى فرمايد: ((ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها بـه خـدا, بـه پـروردگار خويش دروغ مى بندند, آنهااگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند, براى مجازات آنان كافى است )) (انظر كيف يفترون على اللّه الكذب وكفى به اثما مبينا)
  شأن نزول:
(آيه 51) بعد از حادثه احد يكى از بزرگان يهود به نام كعب بن اشرف به اهل مكّه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمّد كوتاهى نكنيم. اين برنامه انجام شد و پس از آن، ابوسفيان رو به كعب كرده گفت: تو مرد دانشمندى هستى و ما بى سواد و درس نخوانده ! به عقيده تو، ما و «محمّد» كدام به حق نزديك تريم؟ كعب گفت: آيين خود را براى من كاملا تشريح كن. ابوسفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران بزرگ قربانى مى كنيم و به آنها آب مى دهيم، ميهمان را گرامى مى داريم و اسيران را آزاد كرده و صله رحم به جا مى آوريم، خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم و بر گرد آن طواف مى كنيم و ما اهل حرم خدا سرزمين مكّه ايم; ولى محمّد پيوند خويشاوندى را قطع كرده و از حرم خدا و آيين كهن ما بيرون رفته و آيين محمّد آيينى تازه و نوپاست. كعب گفت: به خدا سوگند، آيين شما از آيين محمّد بهتر است! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.

  تفسير: سازشكاران
اين آيه يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را بازگو مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آن چنان سازشكارى با هر جمعيّتى نشان مى دادند كه حتّى براى جلب نظر بت پرستان، در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر(ص) ديده يا خوانده بودند زيرپا مى گذاشتند، حتّى براى خوشايند بت پرستان، آيين خرافى و مملوّ از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود.
از اين رو، آيه به عنوان تعجّب مى گويد: «آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده، (با اين حال،) به جبت و طاغوت ]= بت و بت پرستان [ايمان مى آورند» (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ).
به اين قناعت نكرده «و درباره كافران مى گويند: آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!» (وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَـؤُلاَءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا سَبِيلاً).
(آيه 52) در اين آيه سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه خداوند ايشان را از رحمت خود، دور ساخته است; و هركس را خدا از رحمتش دور سازد، ياورى براى او نخواهى يافت» (أُولَـئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا).
(آيه 53) در تفسير دو آيه قبل گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجّه بت پرستان مكّه گواهى دادند كه بت پرستى قريش از خداپرستى مسلمانان بهتر است و حتّى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند. در اين آيه و آيه بعد اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است:
1. «آيا آنها ]= يهود[ سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند)؟! در حالى كه اگر چنين بود، (همه چيز را در انحصار خود مى گرفتند، و) كمترين حق را به مردم نمى دادند» (أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا).(1)
(آيه 54) 2. آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت، مقام نبوّت و حكومت را از دست دادند و به همين جهت، مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست كسى سپرده شود. «يا اينكه نسبت به مردم ]= پيامبر و خاندانش[، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟!» (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس مى فرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام(ص) و خاندان بنى هاشم تعجّب مى كنيد و حسد مىورزيد، در حالى كه «ما به آل ابراهيم، (كه يهود از خاندان او هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم; و حكومت عظيمى در اختيار آنها ]= پيامبران بنى اسرائيل[ قرار داديم» (فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا).
امّا شما مردم ناخلف، آن سرمايه هاى معنوى و مادّى پرارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد.
از امام صادق(ع) درباره اين آيه سؤال كردند، فرمود: «نَحنُ الْمَحسُودونَ» (ماييم كه مورد حسد دشمنان قرار گرفته ايم).
زيانهاى معنوى و مادّى، فردى و اجتماعى «حسد» فوق العاده زياد است و در روايات پيشوايان اسلام به آن اشاره شده; از جمله در حديثى امام صادق(ع) فرمود: «حسد و بدخواهى، از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه مى گيرد و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند. به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمى يابد.»
(آيه 55) در اين آيه مى گويد: «ولى جمعى از آنها به آن ]= كتاب آسمانى [ايمان آوردند; و جمعى راه (مردم را) بر آن بستند. و شعله فروزان آتش دوزخ (براى آنها) كافى است!» (فَمِنْهُمْ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام(ص) نازل گرديده كفر مىورزند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيه 56) در اين آيه و آيه بعد سرنوشت افراد باايمان و بى ايمان تشريح شده است. در اين آيه مى گويد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند، به زودى آنها را در آتشى وارد مى كنيم كه هرگاه پوستهاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد)، پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم، تا كيفر (الهى) را بچشند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ).(1)
البتّه پوستهاى جديد از همان موادّ پوستهاى پيشين تشكيل مى گردد. و اين، نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خداست.
در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند، (نسبت به انجام اين گونه مجازاتها،) توانا و حكيم است» و روى حساب، كيفر مى دهد (إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا).
(آيه 57) در آيات گذشته سخن از مجازات كافران بود، در اين آيه به پاداش مؤمنان اشاره كرده مى فرمايد: «و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، به زودى آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است; هميشه در آن خواهند ماند; و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود; و آنان را در سايه هاى گسترده (و فرح بخش) جاى مى دهيم» (وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً).(2)
 

1. «نقير» از ماده «نقر»، به معنى كوبيدن چيزى است كه به ايجاد حفره و سوراخ منتهى شود. منقار را نيز به همين دليل منقار گويند.
2. «نُصليهم» از ماده «صلى» به معنى در آتش افكندن و به آتش سوختن است.
   «نَضِجت» از ماده «نضج»، به معنى بريان شدن است.
3. «ظليل» از ماده «ظلّ» به معنى سايه، در اينجا براى تأكيد به كار رفته است زيرا ظلّ ظليل معنى سايه سايه دار مى دهد و آن كنايه از يك سايه كامل و هميشگى است.

  شأن نزول:
(آيه 58) اين آيه هنگامى نازل گرديد كه پيامبر(ص) با پيروزى كامل وارد شهر مكّه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود، احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون آن را از وجود بتها پاك سازد. عبّاس، عموى پيامبر(ص) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت اللّه را ـ كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود ـ به او بسپارد. پيامبر، برخلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها، درِ خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى نمود.

  تفسير: امانت و عدالت در اسلام
اين آيه كه يك حكم عمومى از آن استفاده مى شود، مى گويد: «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا).
در قسمت دوم آيه به دستور مهمّ ديگرى اشاره شده و آن مسأله عدالت در حكومت است. مى فرمايد: «و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد» (وَ إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).
سپس براى تأكيد اين دو فرمان مهم مى گويد: «خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد» (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ).
باز تأكيد مى كند و مى گويد: «خداوند، شنوا و بيناست» و مراقب اعمال شماست (إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا).
واژه «امانت» معنى وسيعى دارد و هرگونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مى شود و هر مسلمانى، طبق صريح اين آيه، وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس خيانت نكند، خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا غيرمسلمان. و اين، در واقع يكى از موادّ اعلاميه حقوق بشر در اسلام است.
حتّى دانشمندان، در جامعه، امانت دارانى هستند كه موظّفند حقايق را كتمان نكنند. فرزندان انسان نيز امانتهاى الهى هستند كه نبايد در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود; و از آن بالاتر، وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهايى كه خدا به او داده، امانت پروردگارند كه انسان موظّف است در حفظ آنها بكوشد.
در روايتى آمده كه امام صادق(ع) درباره اهمّيت «امانت» فرمود: «اگر ضارب و قاتل على مرا امين بشمارد و از من خيرخواهى و با من مشورت كند و من امانتش را بپذيرم، آن را به او باز خواهم گرداند.»
(آيه 59) اين آيه و چند آيه بعد درباره يكى از مهم ترين مسائل اسلامى يعنى مسأله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.
نخست به مردم باايمان دستور مى دهد مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ).
بديهى است براى يك فرد باايمان، همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود و هرگونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد و طبق فرمان او باشد زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى اوست و هرگونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد.
در مرحله بعد مى فرمايد: «و اطاعت كنيد پيامبر خدا را» (وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ). پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خداست و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است.
و در مرحله سوم مى فرمايد: اطاعت كنيد «أولواالأمر ]= اوصياى پيامبر[ را» (وَ أُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ).
كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردمند.
سپس مى فرمايد: «و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است» (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً).

  أولواالأمر چه كسانى هستند؟
همه مفسّران شيعه در اين زمينه اتّفاق نظر دارند كه منظور از «أولواالأمر»، امامان معصوم مى باشند كه رهبرى مادّى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى، از طرف خداوند و پيامبر، به آنها سپرده شده و غير آنها را شامل نمى شود.
البتّه كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند ـ با شروط معيّنى ـ اطاعت آنها لازم است زيرا نمايندگان أولواالأمر مى باشند.

  شأن نزول:
(آيه 60) يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت، قرار شد شخصى را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى، چون به عدالت پيامبر اسلام اطمينان داشت، گفت: من به داورى پيامبر شما راضيم. ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام كعب بن اشرف را انتخاب كرد و، به اين ترتيب، با داورى پيامبر اسلام مخالفت كرد. آيه نازل شد و چنين افرادى را ملامت كرد.

  تفسير:
اين آيه در واقع مكمّل آيه قبل است زيرا در آنجا مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و أولواالأمر و به داورى طلبيدن كتاب و سنّت دعوت نمود، و اين آيه از پيروى و داورى طاغوت نهى مى نمايد.
قرآن، مسلمانانى را كه براى داورى نزد حكام جور مى رفتند ملامت كرده مى گويد: «آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتابهاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده اند، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند» (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ).
سپس مى افزايد: مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است «و شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهه هاى دوردستى بيفكند» (وَ يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا).

  نتيجه داورى طاغوت
(آيه 61) به دنبال نهى از مراجعه به طاغوت و داوران جور، در اين آيه و دو آيه بعد نتايج اين گونه داورى ها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مى شدند مورد بررسى قرار گرفته است.
در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مى روند، بلكه «هنگامى كه به آنها گفته شود: به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى بينى كه از (قبول دعوت) تو، اعراض مى كنند» (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا).
يعنى مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنهاست، وگرنه با دعوت پيامبر بيدار مى شدند و به اشتباه خود معترف مى گشتند.
(آيه 62) در اين آيه مى فرمايد: «پس چگونه وقتى كه به خاطر اعمالشان، گرفتار مصيبتى مى شوند، سپس به سراغ تو مى آيند» (فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ).
و در اين موقع «سوگند به خدا ياد مى كنند كه منظور ما (از بردنِ داورى نزد ديگران)، جز نيكى كردن و توافق در (ميان طرفين نزاع،) نبوده است؟!» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَ تَوْفِيقًا).
(آيه 63) خدا در اين آيه نقاب از چهره آنها كنار مى زند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مى كند مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه خدا، آنچه را در دل دارند، مى داند» (أُولَـئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ).
در عين حال به پيامبر خود دستور مى دهد: «از (مجازاتِ) آنها صرف نظر كن» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ).
و پيامبر(ص) همواره با منافقان، به خاطر اظهار اسلام، تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى كرد زيرا مأمور به ظاهر بود و، جز در موارد استثنايى، آنها را مجازات نمى كرد.
سپس دستور مى دهد: «و آنها را اندرز ده; و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما» (وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِى أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا).
 
(آيه 64) قرآن در آيات گذشته مراجعه به طاغوت را به شدّت محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تأكيد مى گويد: «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود» (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ).
زيرا آنها فرستاده خدا و رئيس حكومت الهى بوده اند. بنابراين، مردم موظّف بودند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند و تنها به ادّعاى ايمان قناعت نكنند.
از تفسير «بإذن اللّه» استفاده مى شود كه پيامبران الهى هرچه دارند از ناحيه خداست.
سپس در ادامه آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت مراجعه كردند يا مرتكب گناهى شدند، گشوده مى فرمايد: «و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زيرپا مى گذارند)، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى كردند، و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا).
اشاره به اينكه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر(ص) متوجّه خود شما مى شود و مخالفت با آن يك نوع ستم به خويشتن است زيرا زندگى مادّى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شماست.
از اين آيه ضمناً پاسخ كسانى كه توسّل جستن به پيامبر يا امام را يك نوع شرك مى پندارند روشن مى شود زيرا اين آيه صريحاً مى گويد آمدن به سراغ پيامبر(ص) و او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثّر است و موجب پذيرش توبه و رحمت الهى است.

  شأن نزول:
(آيه 65) زبير بن عوام كه از مهاجران بود، با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود اختلاف پيدا كرده بودند. هر دو براى حلّ اختلاف خدمت پيامبر(ص) رسيدند. حضرت در ميان آنها داورى كرد. امّا مرد انصارى به ظاهر مسلمان، از داورى عادلانه پيامبر ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده توست؟!
حضرت از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدّى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد. در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.

  تفسير: تسليم در برابر حق
اين آيه بحث آيات قبل را تكميل مى كند مى فرمايد: «به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند» (فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ).(1)
«سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند; و كاملا تسليم باشند» خواه حكمى كه كرده اى به سودشان باشد يا به زيان (ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا).
از آيه فوق دو مطلب مهم استفاده مى شود:
1. پيامبر اكرم معصوم(ص) است زيرا در آيه دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار، در برابر همه فرمانهاى او داده شده.
2. هرگونه اجتهاد در مقابل نصّ پيامبر و اظهار عقيده در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر درباره آن رسيده باشد، ممنوع است.
(آيه 66) در اينجا براى تكميل بحث گذشته درباره كسانى كه از داورى هاى عادلانه پيامبر(ص) گاهى احساس ناراحتى مى كردند، به پاره اى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين اشاره كرده مى گويد: «اگر (همانند بعضى از امّتهاى پيشين); به آنان دستور مى داديم: يكديگر را به قتل برسانيد، و يا: از وطن و خانه خود، بيرون رويد، تنها عدّه كمى از آنها عمل مى كردند» (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِاخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ).
اينها كه درباره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى پيامبر(ص) نسبت به آن تسليم نيستند، چگونه مى توانند از عهده آزمايشهاى ديگر درآيند!
سپس به دو فايده عمل به فرامين الهى اشاره كرده مى فرمايد: «و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد انجام مى دادند، براى آنها بهتر بود; و موجب تقويت ايمانشان مى شد» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتًا).
از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده، يعنى اين احكام چيزى نيست كه به نفع فرمان دهنده (خدا) بوده باشد، بلكه اندرزهايى است كه به سود خود شماست.
جالب اينكه مى گويد هرقدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد، ثبات و استقامتش بيش تر مى شود. در واقع، اطاعت فرمان خدا يك نوع ورزش روحى براى انسان است و به تدريج به جايى مى رسد كه هيچ قدرتى نمى تواند بر نيروى ايمان او غلبه كند و او را بفريبد.
(آيه 67) در اين آيه به سومين فايده تسليم در برابر فرمانهاى خدا اشاره كرده مى گويد: «و در اين صورت، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها مى داديم» (وَ إِذًا لاََتَيْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا).
(آيه 68) و در اين آيه چهارمين نتيجه را بيان كرده مى فرمايد: «و ما آنان را به راه راست، هدايت مى كرديم» (وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا).
منظور از اين هدايت، الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداش، به اين گونه افراد شايسته داده مى شود.
 

1. «شجر» در اصل از ماده «شجر» به معنى درخت گرفته شده است. از آنجا كه در مشاجره و نزاع يك آشفتگى و به هم پيچيدگى همانند پيچيدگى شاخه هاى درختان به يكديگر آشكار مى شود، به معنى نزاع و كشمكش آمده است.

  شأن نزول:
(آيه 69) در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: يكى از صحابه پيامبر(ص) به نام ثوبان كه نسبت به آن حضرت محبّت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد. حضرت از سبب ناراحتى او سؤال نمود. عرض كرد: امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلّماً در مقام جايگاه شما نخواهم بود و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است. بنابراين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟
اين دو آيه نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه مطيعان پروردگار، در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود.
سپس پيامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اينكه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيش تر دوست دارد و در برابر گفتار من تسليم باشد.

  تفسير: دوستان بهشتى
در آيات قبل امتيازات مطعيان فرمان خدا را برشمرد، اين آيه آن را تكميل كرده مى فرمايد: «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده» (وَ مَنْ يُطِـعِ اللَّهَ والرَّسُولَ فَأُولَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
و همان طور كه در سوره حمد بيان شده است، كسانى مشمول اين نعمت اند كه همواره در جادّه مستقيم گام برمى دارند و كوچك ترين انحراف و گمراهى ندارند.
سپس در توضيح اين جمله به چهار طايفه اشاره كرده مى فرمايد: «از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان» (مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ).
1. «انبيا» و فرستادگانِ مخصوصِ پروردگار، كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم بر مى دارند.
2. «راستگويان»، كسانى كه هم در سخن راست مى گويند و هم با عمل و كردار، صدق گفتارشان را اثبات مى كنند و نشان مى دهند كه مدّعى ايمان نيستند، بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند.
از اين تعبير روشن مى شود كه بعد از مقام نبوّت، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نيست، نه تنها در گفتار، بلكه در عمل و كردار كه شامل امانت و اخلاص نيز مى گردد; زيرا امانت همان صداقت در عمل است همان طور كه «راستگويى»، امانتِ در گفتار است.
3. «شهدا» و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى يا افراد برجسته اى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند.
4. «صالحان» و افراد شايسته و برجسته اى كه با انجام كارهاى سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبيا، به مقامات برجسته اى نايل آمده اند.
در پايان آيه مى فرمايد: «و آنها رفيقهاى خوبى هستند» (وَ حَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا).
از آيه فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مى شود كه موضوع معاشران خوب و همنشينهاى باارزش به قدرى اهمّيت دارد كه حتّى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى، اين نعمت بزرگ به «مطيعان» ارزانى مى گردد.
(آيه 70) در اين آيه براى بيان اهمّيت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان)، مى فرمايد: «اين موهبتى از ناحيه خداست. و كافى است كه او، (از حالِ بندگان، و نيّات و اعمالشان) آگاه است» (ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا).

  آماده باش دائمى
(آيه 71) اين آيه دستور جامعى به مسلمانان در همه قرون و اعصار مى دهد كه براى حفظ امنيت خود ودفاع از مرزهاى خويش، همواره يك نوع آماده باش مادى و معنوى بر اجتماع آنها حاكم باشد.
نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنيد (يَا أَيُّهَاالَّذِينَ ءَامَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ).
«حذر» بر وزن «خضر»، به معنى آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و هرگونه وسيله مادى و معنوى را در بر مى گيرد.
سپس دستور مى دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دسته هاى متعدّد، يا به صورت دسته واحد، (طبق شرايط هر زمان و هر مكان،) به سوى دشمن حركت نماييد» (فَانْفِرُوا ثُبَات أَوِانْفِرُوا جَمِيعًا).
(آيه 72) به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه قبل بيان شد، در اين آيه به حال جمعى از منافقان اشاره كرده مى فرمايد: «در ميان شما افرادى (منافق) هستند كه (هم خودشان سست مى باشند، و هم) ديگران را به سستى مى كشانند» (وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ).(1)
«اگر مصيبتى به شما برسد، مى گويند: خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم، تا شاهد (آن مصيبت) باشيم» (فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا).
(آيه 73) «اگر غنيمتى از جانب خدا به شما برسد، درست مثل اينكه هرگز ميان شما و آنان دوستى و مودّتى نبوده، مى گويند: اى كاش ما هم با آنها بوديم، و به رستگارى (و پيروزى) بزرگى مى رسيديم!» (وَ لَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِى كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا).
روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مى شمرد و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مى پندارد، رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنايم جنگى نخواهد بود.
 

1. «لَيُبَطّئَن» از ماده «بطؤ» به معنى كندى در حركت است و چون در اينجا معنى متعدّى دارد، يعنى هم خود را وادار به سستى مى كند و هم ديگران را.

  آماده ساختن مؤمنان براى جهاد
(آيه 74) در اين آيه و چند آيه بعد از آن افراد باايمان با منطق مؤثّر و هيجان انگيزى، به جهاد در راه خدا دعوت شده اند. در آغاز مى فرمايد: «كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا پيكار كنند» (فَلْيُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَْخِرَةِ).
يعنى فقط كسانى مى توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معامله اى گردند.
سپس درباره سرنوشت اين مجاهدان فرمايد: «و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد» (وَ مَنْ يُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا).
مسلّماً چنين سربازانى با چنين روحيه اى، شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى بينند. حتّى دانشمندان بيگانه اى كه درباره اسلام و پيروزى هاى سريع مسلمين در زمان پيامبر(ص) و بعد از آن، بحث كرده اند، اين منطق را يكى از عوامل مؤثّر پيشرفت آنها دانسته اند.

  استمداد از عواطف انسانى
(آيه 75) در آيه قبل از مؤمنان دعوت به جهاد شده و روى ايمان به خدا و رستاخيز و استدلال سود و زيان تكيه شده است، امّا اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى كند و مى گويد: «چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟!» (وَ مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ).
سپس براى تحريك عواطف انسانى مؤمنان مى گويد: «همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر (مكّه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا).
«و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده» (وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا).
«و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما» (وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا).

آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را برعهده شما گذاشته، شما سرپرست و ياورى هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده ايد.
(آيه 76) در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار مى كنند; و آنها كه كافرند، در راه طاغوت ]= بت و افراد طغيانگر[» (الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ الطَّاغُوتِ).
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست، ولى جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند.
و به دنبال آن مى گويد: «پس شما با ياران شيطان، پيكار كنيد»; و از آنها نهراسيد (فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ).
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هرچند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، امّا از درون، زبون و ناتوانند. از ظاهر مجهّز و آراسته آنها نهراسيد «زيرا كه نقشه شيطان، (همانند قدرتش) ضعيف است» (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا).
 

  شأن نزول:
(آيه 77) از ابن عبّاس نقل شده كه جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكّه بودند و زير فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر(ص) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، امّا آن عزّت و احترام را از دست داديم و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزّت خود را بازيابيم. آن روز پيامبر(ص) فرمود: من فعلا مأمور به مبارزه نيستم. ولى هنگامى كه دستور جهاد نازل گرديد، بعضى از آن افراد براى شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند. آيه نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت افراد مسامحه كار، حقايقى را بيان نمود.

  تفسير: آنها كه مرد سخن اند
قرآن در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه (در مكّه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بداريد; و نماز را برپا كنيد; و زكات بپردازيد (امّا آنها از اين دستور، ناراحت بودند)، ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيش تر» (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً).
آنها در اعتراض خود «گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟! چرا اين فرمان را تا زمان نزديكى تأخير نينداختى؟!» (وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَاالْقِتَالَ لَوْلاَ أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَل قَرِيب).(1)
قرآن به اين افراد دو جواب مى دهد: نخست پاسخى است كه لابه لاى عبارت «يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً» گذشت; يعنى آنها به جاى اينكه از خداى قادر قاهر بترسند، از بشر ضعيف و ناتوان مى ترسند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خداست!
پاسخ ديگر را قسمت آخر آيه مى دهد مى فرمايد: «به آنها بگو: سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است; و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزگار باشد بهتر است. و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد» (قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالاَْخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَ لاَتُظْلَمُونَ فَتِيلاً).
(آيه 78) با توجّه به آيات قبل و بعد استفاده مى شود كه اين آيه و آيه بعد نيز مربوط به جمعيّتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان جاى گرفته بودند. آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند. قرآن به آنها در برابر اين طرز تفكّر دو پاسخ مى گويد; پاسخ اوّل را قسمت آخر آيه قبل بيان كرد و پاسخ دوم را در اين آيه مى خوانيم. مى فرمايد: فرار از مرگ چه سودى براى شما دارد! «هرجا باشيد، مرگ شما را درمى يابد; هرچند در برجهاى محكم باشيد» (أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُرُوج مُشَيَّدَة).(2)
درست است كه قلعه هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غيرطبيعى را مى گيرند ولى چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد. پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير، در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد.
قرآن در ذيل همين آيه به يكى ديگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى گويد: «و اگر به آنها ]= منافقان[ حسنه (و پيروزى) برسد مى گويند: اين، از ناحيه خداست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَـذِهِ مِنْ عِنْدِاللَّهِ).
يعنى ما شايسته ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده!
«و اگر سيّئه (و شكستى) برسد، مى گويند: «اين، از ناحيه تو است» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَـذِهِ مِنْ عِنْدِكَ).
«بگو: همه اينها از ناحيه خداست»، كه بر اساس لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى شود (قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِاللَّهِ).
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكّر آنها در موضوعات مختلف زندگى، مى گويد: «پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند» (فَمَالِ هَـؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا).
(آيه 79) سپس در اين آيه مى فرمايد: «آنچه از نيكيها به تو مى رسد، از طرف خداست; و آنچه از بدى به تو مى رسد، از سوى خود توست!» (مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَة فَمِنْ نَفْسِكَ).
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر(ص) نسبت مى دادند و به اصطلاح اثر قدم او مى دانستند، پاسخ مى گويد: «و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم; و گواهى خدا در اين باره، كافى است» (وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا).
اگر در آيه قبل حسنات و سيّئات به خداوند نسبت داده شده، به خاطر آن است كه منابع قدرت، حتّى قدرتهايى كه از آن سوءاستفاده مى شود، از ناحيه خداست; و اگر در اين آيه سيّئات به مردم نسبت داده شده، اشاره به جنبه هاى منفى و سوءاستفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است.
 

1. از بعضى احاديث استفاده مى شود كه آنها سخنانى درباره قيام مهدى ـ عج ـ شنيده بودند. از اين رو انتظار داشتند كه مسأله جهاد به زمان قيام آن حضرت موكول گردد.
2. «مشيّدة» در اصل از ماده «شيد» به معنى گچ و موادّ محكم ديگرى است كه براى استحكام بنا به كار مى برند. از آنجا كه در آن زمان معمولاً محكم ترين مادّه براى استحكام بنا گچ بوده، بيش تر به اين مادّه اطلاق مى شده است.

  سنّت پيامبر همچون وحى الهى است
(آيه 80) در اين آيه موقعيت پيامبر(ص) در برابر مردم و «حسنات» و «سيّئات» آنان بيان شده است. نخست مى فرمايد: «كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده» (مَنْ يُطِـعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ).
بنابراين، اطاعت خدا از اطاعت پيامبر نمى تواند جدا باشد زيرا او هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند برنمى دارد.
سپس مى افزايد: «و كسى كه سر باز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم» و در برابر او، مسؤول نيستى (وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا).(1)
اين آيه يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنّت پيامبر(ص) و قبول احاديث او مى باشد; و چون پيامبر(ص) ـ طبق حديث ثقلين ـ احاديث اهل بيت(ع) را سند و حجّت شمرده است، استفاده مى كنيم كه اطاعت از اهل بيت نيز، از اطاعت فرمان خدا جدا نيست.
(آيه 81) در اين آيه به وضع جمعى از منافقان و يا افراد سست ايمان اشاره كرده مى گويد: آنها هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر(ص) قرار مى گيرند، براى حفظ منافع يا دفع ضرر از خويش با ديگران همصدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر(ص) مى كنند «و مى گويند فرمانبرداريم» (وَ يَقُولُونَ طَاعَةٌ).
«امّا هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، جمعى از آنان برخلاف گفته هاى تو، جلسات سرّى شبانه تشكيل مى دهند; آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد» (فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ).
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: «اعتنايى به آنها نكن (و از نقشه هاى آنان وحشت نداشته باشد;) و بر خدا توكّل كن. كافى است كه او يار و مدافع تو باشد» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً).
 
 

1. «حفيظ» صفت مشبّهه است و ثبات و دوام را مى رساند. به معنى كسى است كه پيوسته مراقب حفظ چيزى مى باشد.

  سند زنده اى بر اعجاز قرآن
(آيه 82) به دنبال نكوهشهايى كه در آيات گذشته از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقّانيت قرآن مجيد ترديد دارند اشاره كرده مى فرمايد: «آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند» (أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا).
«تدبّر» از ماده «دبر»، به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است. بنابراين، تدبّر يعنى بررسى نتايج و عواقب چيزى است.
از آيه فوق استفاده مى شود كه مردم موظّفند درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر(ص) و حقّانيت قرآن، مطالعه و بررسى كنند و از تقليد بپرهيزند.

  پخش شايعات
(آيه 83) در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد سست ايمان اشاره كرده مى فرمايد: «و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد، (بدون تحقيق،) آن را شايع مى سازند» (وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ أَوِالْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ).
زيرا بسيار مى شود كه اين اخبار بى اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصّى، جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان است.
«در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تشخيص كافى دارند ـ بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد» (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ).
به اين ترتيب، نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهاى خيالى مى كردند و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف مى نمودند.
«يستنبطونه» از ماده «نبط»، به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين استخراج مى گردد. از اين رو، استفاده كردن هر حقيقتى از دلايل و شواهد مختلف و استخراج كردن آن از مدارك موجود، استنباط ناميده مى شود.
سپس در پايان آيه به اين حقيقت اشاره مى كند، كه «اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، (و بهوسيله راهنمايى هاى پروردگار از اين گونه شايعات و عواقب آن نجات نمى يافتيد)، جز عدّه كمى، همگى از شيطان پيروى مى كرديد» و گمراه مى شديد (وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً).
يعنى فقط پيامبر(ص) و صاحب نظران و دانشمندان مى توانند خود را از وساوس شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، امّا اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه سازى و نشر شايعات خواهند شد.

  زيانهاى شايعه سازى و نشر شايعات
از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها از بين مى برد، مسأله شايعه سازى و نشر شايعات است، به طورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد; و افرادى بدون تحقيق در نشر آن مى كوشند و شايد شاخ و برگهايى نيز از خودشان به آن مى افزايند و، بر اثر آن، در مردم اضطراب و نگرانى ايجاد مى كنند.
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و نشر شايعات را به عنوان يك نوع مبارزه يا انتقامجويى تعقيب مى كنند، ولى براى اجتماعات سالم، نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد.
به همين دليل، اسلام هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ـ و آيه فوق نمونه اى از آن است.

  شأن نزول:
(آيه 84) هنگامى كه لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند، ابوسفيان با پيامبر(ص) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى ـ يعنى بازارى كه در ماه ذى قعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد ـ بار ديگر روبه رو شوند. هنگامى كه موعد مقرّر فرا رسيد، پيامبر(ص) مسلمانان را براى حركت به محلّ مزبور دعوت كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند، از حركت خوددارى مى نمودند.
اين آيه نازل شد و پيامبر(ص) مسلمانان را بار ديگر به حركت دعوت كرد. در اين موقع فقط هفتادنفر در ركاب حضرت در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابوسفيان (بر اثر وحشتى كه از روبه رو شدن با سپاه اسلام داشت) از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر(ص) با همراهان، سالم به مدينه بازگشتند.

  تفسير: هركس مسؤول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد، در اين آيه دستور مهمّى به پيامبر(ص) داده شده است. مى فرمايد: «در راه خدا پيكار كن. تنها مسؤول وظيفه خود هستى. و مؤمنان را (بر اين كار،) تشويق نما» (فَقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ).
در حقيقت، آيه يك دستور مهمّ اجتماعى را، مخصوصاً درباره رهبران، در بر دارد، مى گويد آنها بايد آن قدر در كار خود مصمّم و قاطع باشند كه حتّى اگر هيچ كس دعوتشان را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدّس خويش برندارند; و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به پيشبرد اهداف خود نيست، به خصوص رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى شان خداست، خدايى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتهاست.
بدين جهت، به دنبال اين دستور مى فرمايد: «اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتّى اگر تنها خودت به ميدان بروى). و خداوند قدرتش بيش تر، و مجازاتش دردناك تر است» (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً).(1)
 
 

1. «بأس» به معنى قوّت و استحكام و شجاعت است.
«تنكيل» از ماده «نكول» به معنى امتناع كردن از روى ترس است.

  تشويق به كار نيك يا بد
(آيه 85) همان طور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد هر كسى در درجه اوّل مسؤول كار خويش است، امّا براى اينكه از اين مطلب سوءاستفاده نشود در اين آيه مى فرمايد: «كسى كه شفاعت ]= تشويق و كمك[ به كارِ نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود; و كسى كه شفاعت ]= تشويق و كمك[ به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت» (مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا).(1)
بنابراين، مسؤوليت هركس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را به فردگرايى و بيگانگى از اجتماع مبدّل سازد.
مطابق اين منطق اسلامى، فقط عاملان گناه گناهكار نيستند بلكه همه كسانى كه با استفاده از وسائل مختلف تبليغاتى يا آماده ساختن زمينه ها، حتّى گفتن يك جمله تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند، در آن سهيم مى باشند. همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هايى استفاده مى نمايند، از آن سهم دارند.
در پايان آيه مى فرمايد: «و خداوند، حسابرس و نگه دار هرچيز است» (وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء مُقِيتًا).
 
 

1. «كفل» در اصل به معنى قسمت عقب پشت حيوان است كه سوار شدن بر آن ناراحت كننده مى باشد. بدين جهت، هرگونه گناه و سهم بد را كفل گويند. همچنين به كارى كه زحمت داشته باشد، كفالت گفته مى شود.

  هرگونه محبّتى را پاسخ گوييد
(آيه 86) اين آيه يك حكم عمومى در زمينه تحيّتها و اظهار محبّتهايى است كه از طرف افراد مختلف مى شود. در آغاز مى گويد: «هر گاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد; يا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوييد» (وَ إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا).
واژه «تحيّت» از ماده «حيات»، به معنى دعا كردن براى حيات ديگرى است، ولى معمولاً اين كلمه هر نوع اظهار محبّتى را كه افراد بهوسيله سخن يا عمل با يكديگر مى كنند، شامل مى شود كه روشن ترين مصداق آن، سلام كردن است.
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيّتها و پاسخها و برترى يا مساوات آنها در هر حد و مرحله اى بر خداوند پنهان نيست، مى فرمايد: «خداوند حساب همه چيز را دارد» (إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْء حَسِيبًا).
(آيه 87) اين آيه تكميلى بر آيات قبل و مقدّمه اى براى آيات بعد است زيرا در آيه قبل پس از دستور به ردّ تحيّت فرمود: خداوند حساب همه چيز را دارد، در اين آيه به مسأله رستاخيز اشاره كرده و آن را با مسأله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است، مى آميزد مى فرمايد: «خداوند، معبودى جز او نيست; و به يقين، همه شما را در روز رستاخيز ـ كه هيچ شكّى در آن نيست ـ جمع مى كند» (اللَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَـمَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ).
تعبير «يجمعنّكم» اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد.
تعبير «لا ريب فيه» (شكّى در آن نيست)، در مورد روز قيامت، در اين آيه و موارد ديگر، اشاره به دلايل قطعى و مسلّمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل، حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگار كه در بحث معاد ذكر شده است.
در پايان آيه براى تأكيد مطلب مى فرمايد: «و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد؟!» (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا).
بنابراين، هرگونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز، امّا خداوندى كه از همه آگاه تر و از همگان بى نياز است، از هر كس راستگوتر است و دروغ براى او مفهومى ندارد.

  شأن نزول:
(آيه 88) مطابق نقل جمعى از مفسّران از ابن عبّاس، عدّه اى از مردم مكّه ظاهراً مسلمان شده بودند ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند. به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند. سرانجام مجبور شدند از مكّه خارج شوند (و شايد، به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند، براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند).
درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد; عدّه اى معتقد بودند كه بايد آنها را طرد كرد زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند. ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: ما چگونه با كسانى كه به توحيد و نبوّت پيامبر(ص) گواهى داده اند بجنگيم؟
آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد.

  تفسير:
با توجّه به شأن نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا درباره منافقان بود كاملا روشن است.
در آغاز مى فرمايد: «چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد؟!» بعضى جنگ با آنها را ممنوع، و بعضى مجاز مى دانيد (فَمَا لَكُمْ فِى الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ).
«در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان، افكار آنها را كاملاً وارونه كرده است» (وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِمَا كَسَبُوا).
و در پايان آيه به افراد ساده دلى كه از اين دسته منافقان حمايت مى نمودند خطاب كرده مى فرمايد: «آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند بر اثر اعمال زشتشان گمراه كرده، هدايت كنيد؟! در حالى كه هركس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت» (أَتُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً).
زيرا اين يك سنّت الهى است كه اثر اعمال هيچ كس از او جدا نمى شود. چگونه مى توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملوّ از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خداست مشمول هدايت شوند؟
(آيه 89) در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده دل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى شان را از اسلام بيان داشت، در اين آيه مى فرمايد: «آنان آرزو مى كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد» (وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً).
بنابراين، آنها از كافران عادّى نيز بدترند زيرا كفّار معمولى غارتگر عقايد ديگران نيستند امّا اينها هستند و فعاليتهاى پى گيرىْ براى تخريب عقايد ديگران دارند.
«بنابراين، از آنها دوستانى انتخاب نكنيد» (فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ).
«مگر اينكه (توبه كنند، و) در راه خدا هجرت نمايند» (حَتَّى يُهَاجِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ).
هرگاه از اين كار سر باز زنند، (و به اقدام برضدّ شما ادامه دهند،) هرجا آنها را يافتيد، اسير كنيد; و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).
در پايان آيه بار ديگر تأكيد مى كند: «و از ميان آنها، دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد» (وَ لاَتَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لاَنَصِيرًا).
نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام برمى دارد از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك، راهى جز شدّت عمل ندارد.


 

  شأن نزول:
(آيه 90) از روايات مختلفى استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبايل عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجود داشتند كه قبيله اوّل با مسلمانان پيمان ترك تعرّض بسته بودند و طايفه اشجع نيز با بنى ضمره هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند. از اين رو، به پيامبر اسلام(ص) پيشنهاد كردند، پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حملهور شوند.
پيامبر(ص) فرمود: «نه، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوايف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربان تر و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند.»
پس از مدّتى مسلمانان باخبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد نفر بودند، به نزديكى مدينه آمده اند. پيامبر(ص) نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطّلع گردد. آنها اظهار داشتند: ما توانايى مبارزه با دشمنانتان را نداريم، چون عدد ما كم است و نيز قدرت و تمايل به مبارزه با شما را نداريم زيرا محلّ ما به شما نزديك است. بدين خاطر آمده ايم با شما پيمان ترك تعرّض ببنديم.
آيه نازل شد و دستورهاى لازم را در اين زمينه به مسلمانان داد.

  تفسير: استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدّت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنا هستند:
1. «مگر آنها كه با هم پيمانان شما، پيمان بسته اند» (إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ).
2. «يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با قوم خود ناتوان شده اند» نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود (أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ).
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آن را مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند، همچنين براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود، مى فرمايد: «و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلّط مى كند تا با شما پيكار كنند» (وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ).
بنابراين، همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچ گاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تأكيد كرده مى فرمايد: «پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرّض آنان شويد» (فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً).

  شأن نزول
(آيه 91) نقل شده جمعى از مردم مكّه به خدمت پيامبر(ص) مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، امّا همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى گرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند. به اين ترتيب، مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچ يك زيان نبينند. آيه نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدّت عمل به خرج دهند.

  تفسير: سزاى آنها كه دودوزه بازى مى كنند
در اينجا با دسته ديگرى روبه رو مى شويم كه درست در مقابل دسته اى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود، آنها كسانى هستند كه مى خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تأمين اين نظر، راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى كنند.
آيه مى فرمايد: «به زودى جمعيّت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند و هم از ناحيه قوم خودشان» كه مشركند (سَتَجِدُونَ ءَاخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ).
از اين رو، نزد شما ادّعاى ايمان مى كنند; ولى «هر زمان آنان را به سوى فتنه (و بت پرستى) بازگردانند، با سر در آن فرو مى روند» (كُلَّمَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا).
سپس در جمله بعد سه تفاوت براى آنها مى شمرد مى فرمايد: «اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند» (فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ).
 
«آنها را هركجا يافتيد اسير كنيد و (يا) به قتل برسانيد» (فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ).
همين تفاوتها موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق جدا شود.
و از آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجّت شده، در پايان آيه مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلّط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم» (وَ أُولَـئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا).
اين تسلّط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود، يا از نظر ظاهرى و خارجى زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.

  شأن نزول:
(آيه 92) يكى از بت پرستان مكّه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابوجهل، مسلمانى را به نام عياش بن أبى ربيعه به جرم گرايش به اسلام، مدّتها شكنجه مى داد. پس از هجرت مسلمانان به مدينه، عياش نيز به مدينه هجرت كرد. اتّفاقاً روزى در يكى از محلّه هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد روبه رو شد. از فرصت استفاده كرده او را به قتل رسانيد، به گمان اينكه دشمنى را از پاى درآورده است، در حالى كه توجّه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است. آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.

  تفسير: احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى درهم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده، براى اينكه كسانى از اين قانون سوءاستفاده نكنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى ننمايند، در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است. نخست مى فرمايد: «براى هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطاو اشتباه از او سر زند» (وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَـًا).
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند:
1. اگر فرد بى گناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلّق به خانواده مسلمانى باشد، در اين صورت قاتل بايد دو كار كند: يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خون بهاى مقتول را به صاحبان او بپردازد. آيه مى فرمايد: «و كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد» (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَـًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ).
«مگر اينكه آنها خون بها را ببخشند» (إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا).
2. «و اگر مقتول، از گروهى باشد كه با دشمنان شما هستند (و كافرند)، ولى متقول باايمان بوده، (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند» و پرداختن خون بها لازم نيست» (فَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْم عَدُوّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة).
پرداخت ديه به جمعيّتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد. به علاوه، اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است. بنابراين، جايى براى جبران خسارت نيست.
3. «و اگر از جمعيّتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مؤمن (نيز) آزاد كند» (وَ إِنْ كَانَ مِنْ قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة).
منظور از مقتول در اينجا، مقتول مؤمن است.
سپس در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن برده ندارند، يعنى قدرت مالى ندارند يا برده اى براى آزاد كردن نمى يابند، مى فرمايد: «و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى درپى روزه مى گيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ).
 
و در پايان آيه مى گويد: «اين، (تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن، يك نوع تخفيف، و) توبه الهى است. و خداوند، دانا و حكيم است» (تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا).
 

  شأن نزول:
(آيه 93) مقيس بن صبابه كنانى كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود هشام را در محله بنى النجّار پيدا كرد. جريان را به عرض پيامبر(ص) رسانيد. حضرت او را به اتّفاق قيس بن هلال نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسليم نمايند و اگر نمى شناسند، خون بها و ديه او را بپردازند. آنان نيز چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتّفاق قيس بن هلال به طرف مدينه حركت كردند. در بين راه بقاياى افكار جاهليت، مقيس را تحريك نمود و با خود گفت: قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلّت است. سپس همسفر خود را كه از قبيله بنى النجار بود، به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكّه فرارنمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد.
پيامبر(ص) در مقابل اين خيانت، خون او را مباح نمود. آيه مورد بحث به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است.

  تفسير: مجازات قتل عمد
بعد از بيان حكم قتل خطا، در اين آيه به مجازات كسى كه فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره كرده و چهار مجازات و كيفر شديد اخروى ـ علاوه بر مسأله قصاص كه مجازات دنيوى است ـ ذكر مى كند مى فرمايد:
1. «و هركس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است; در حالى كه جاودانه در آن مى ماند» (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا).
2. «و خداوند بر او غضب مى كند» (وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ).
 
3. «و او را از رحمتش دور مى سازد» (وَ لَعَنَهُ).
4. «و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است» (وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا).
از آنجا كه آدمكشى يكى از بزرگ ترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود امنيت كه يكى از مهم ترين شرايط يك اجتماع سالم است، به كلّى از بين مى رود، قرآن قتل بى دليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرّفى مى كند.

  شأن نزول:
(آيه 94) نقل شده كه پيامبر(ص) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديان كه در يكى از روستاهاى فدك زندگى مى كردند فرستاد تا آنها را به سوى اسلام يا قبول شرايط ذمّه دعوت كنند.
يكى از يهوديان به نام مرداس، كه از آمدن سپاه اسلام باخبر شده بود، به استقبال مسلمانان شتافت در حالى كه به يگانگى خدا و نبوّت پيامبر اسلام(ص) گواهى مى داد.
اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست، به او حمله كرد و وى را كشت.
هنگامى كه خبر به پيامبر رسيد، سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: «تو مسلمانى را كشتى.» اسامة ناراحت شد و عرض كرد: اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد. حضرت فرمود: «تو كه از درون او آگاه نبودى، چه مى دانى شايد به راستى مسلمان شده است.» در اين موقع آيه نازل شد.

  تفسير:
در اين آيه براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتّهام قرار گيرند يك دستور احتياطى بيان مى كند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد)، تحقيق كنيد; و به خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد: مسلمان نيست; زيرا غنيمتهاى فراوانى (براى شما) نزد خداست» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لاَتَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَـمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَاللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ).(1)
سپس اضافه مى كند: «شما قبلاً چنين بوديد» و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت (كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ).
«و خداوند بر شما منّت نهاد (و در پرتو اسلام هدايت شديد). پس، (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق كنيد» (فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا).
«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا).
جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است. همه موجودات جهان اعمّ از نباتات و حيوانات بهوسيله جهاد موانع را از سر راه خود برمى دارند تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.
البتّه بايد توجّه داشت كه جهاد، علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى، مبارزات علمى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى گيرد.
(آيه 95) در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين آيه مقايسه اى در ميان مجاهدان و غير آنها به عمل آورده مى گويد: «(هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند» (لاَ يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِى الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).
سپس برترى مجاهدان را به صورت آشكارتر بيان كرده مى فرمايد: «خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان ]= ترك كنندگان جهاد [برترى مهمّى بخشيده» (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً).
ولى چون نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده يا اينكه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده اند، براى اينكه پاداش نيّت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده مى فرمايد: «و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيكشان،) خداوند وعده پاداش نيك داده است» (وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى).
ولى از آنجا كه اهمّيت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيش تر است، بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته تأكيد مى كند: «و خداوند مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است» (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا).
(آيه 96) اين پاداش عظيم در اين آيه چنين تفسير شده: «درجات (مهمى) از ناحيه خداوند، و آمرزش و رحمت» نصيب آنان مى گردد (دَرَجَات مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً).
در پايان آيه مى فرمايد: اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهايى شده اند و از اعمال خود پشيمانند، خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده زيرا «خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا).
 

1. «عَرَض» به معنى چيزى است كه ثبات و پايدارى ندارد. بنابراين، عرض الحيوة الدّنيا به معنى سرمايه هاى زندگى دنياست كه همگى بدون استثنا ناپايدارند.

  شأن نزول:
(آيه 97) قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكّه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هركس مخالفت كند خانه اش ويران و اموالش مصادره مى شود. به دنبال اين تهديد عدّه اى از افرادى كه ظاهراً اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و سرانجام در جنگ كشته شدند. آيه نازل گرديد و سرنوشت آنها را شرح داد.

  تفسير:
در تعقيب بحثهاى مربوط به جهاد، در اين آيه به سرنوشت شوم كسانى اشاره مى كند كه دم از اسلام مى زدند ولى برنامه مهم اسلامى يعنى «هجرت» را عملى نساختند. مى فرمايد: «كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد؟» و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى داشتيد؟! (إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّيهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ).
تعبير به «تَوَفّى» به جاى مرگ، اشاره به اين است كه مرگ به معنى فنا و نابودى نيست بلكه يك نوع دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان است. يعنى روح او را كه اساسى ترين قسمت وجود اوست، مى گيرند و با خود به جهان ديگرى مى برند.
از جمله فوق استفاده مى شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست و اگر در بعضى آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ) نسبت داده شده از اين نظر است كه او بزرگ فرشتگان مأمور قبض ارواح است و در احاديث به نام عزرائيل از او ياد شده است.
آنها در پاسخ به عنوان عذرخواهى «گفتند: ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم» به همين جهت، توانايى بر اجراى فرمان خدا نداشتيم (قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الاَْرْضِ).
امّا اين اعتذار از آنان پذيرفته نمى شود «آنها ]= فرشتگان[ گفتند: مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد» (قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا).
در پايان آيه به سرنوشت آنان اشاره كرده مى فرمايد: «آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى است» (فَأُولَـئِكَ مَأْوَيهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِيرًا).
 
(آيه 98) در اين آيه مستضعفان و ناتوانهاى واقعى را استثنا كرده مى فرمايد: «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتاً مستضعفند); نه چاره اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محيطِ آلوده) مى يابند» (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً).
(آيه 99) در اين آيه مى فرمايد: «ممكن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد; و خداوند، عفوكننده و آمرزنده است» (فَأُولَـئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا).

  مستضعف كيست؟
از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود، افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى چنان ضعيف اند كه قادر به شناسايى حق از باطل نيستند يا بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهايى كه محيط بر آنها تحميل كرده، قادر به انجام وظايف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند، آنها را مستضعف گويند.
از امام موسى بن جعفر(ع) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ نوشتند: «مستضعف كسى است كه حجّت و دليل به او نرسيده باشد و بهوجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرّك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، امّا هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست.»

  هجرت يك دستور سازنده اسلامى
(آيه 100) به دنبال بحث درباره افرادى كه بر اثر كوتاهى در انجام فريضه مهاجرت به انواع ذلّتها و بدبختى ها تن در مى دهند، در اين آيه درباره اهمّيت هجرت در دو قسمت بحث شده است: نخست به آثار و بركات هجرت در زندگى اين جهان اشاره كرده مى فرمايد: «كسى كه در راه خدا هجرت كند، جاهاى امن فراوان و گسترده اى در زمين مى يابد» (وَ مَنْ يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِى الاَْرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً).
سپس به جنبه معنوى و اخروى مهاجرت اشاره كرده مى فرمايد: «و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او، از خانه خود بيرون رود، سپس مرگش فرارسد، پاداش او بر خداست; و خداوند، آمرزنده و مهربان است» (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا).
بنابراين، مهاجران در هر دو صورت به پيروزى نايل مى گردند.
جالب اينكه هجرت ـ آن هم نه براى حفظ خود بلكه براى حفظ آيين اسلام ـ مبدأ تاريخ مسلمانان مى باشد و زيربناى همه حوادث سياسى، تبليغى و اجتماعى ما را تشكيل مى دهد و در هر عصر و زمان و مكانى اگر همان شرايط پيش آيد، مسلمانان موظّف به هجرتند.

 


[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۲۳ ] [ 16:12 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب