منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
(آيه 101) در اين آيه به صورت تعجّب از مؤمنان سؤال مى كند: «و چگونه ممكن است شما كافر شويد، با اينكه (در دامان وحى قرار گرفته ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى شود، و پيامبر او در ميان شماست؟!» بنابراين، به خدا تمسّك جوييد (وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ ءَايَاتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ). اگر ديگران گمراه شوند زياد جاى تعجّب نيست، تعجّب در اين است افرادى كه پيامبر را در ميان خود مى بينند و پيوسته با عالم وحى در تماس هستند، چگونه ممكن است گمراه گردند؟ مسلّماً اگر چنين اشخاصى گمراه شوند، خودشان مقصّر هستند و مجازاتشان بسيار دردناك خواهد بود. در پايان آيه به مسلمانان توصيه مى كند كه براى نجات خود از وسوسه هاى دشمنان و براى هدايت يافتن به صراط مستقيم دست به دامن لطف پروردگار بزنند و به ذات پاك او و آيات قرآن مجيد تمسّك جويند. مى فرمايد: «و هر كس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست، هدايت شده است» (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم). شأن نزول: (آيه 102) درباره نزول اين آيه و آيه بعد گفته اند: روزى دو نفر از قبيله اوس و خرزج به نام ثعلبة بن غنم و اسعد بن زراره در برابر يكديگر قرار گرفتند و هركدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او شده بود بر مى شمرد. ثعلبه گفت: خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) و حنظله (غسيل الملائكه)، كه افتخار مسلمانانند، از ما هستند. همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ از ما مى باشند. در برابر او اسعد بن زراره كه از طايفه خزرج بود، گفت: چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند: ابى بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابوزيد. به علاوه، سعد بن عباده، رئيس و خطيب مردم مدينه، از ماست. كم كم كار بالا گرفت، قبيله دو طرف از جريان آگاه شدند و دست به اسلحه برده، در برابر يكديگر قرار گرفتند. بيم آن مى رفت كه بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعلهور گردد و زمين از خونشان رنگين شود. خبر به پيامبر رسيد. فوراً به محلّ حادثه آمد و، با بيان و تدبير خاصّ خود، به آن وضع خطرناك پايان داد و صلح و صفا را در ميان آنها برقرار نمود. آيه نازل گرديد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيان مؤثّر و مؤكّدى به اتّحاد دعوت نمود. تفسير: دعوت به تقوا در اين آيه دعوت به تقوا شده است تا مقدّمه اى براى دعوت به سوى اتّحاد باشد. در حقيقت، دعوت به اتّحاد بدون استمداد از يك ريشه اخلاقى و عقيده اى، بى اثر و يا بسيار كم اثر است. به همين دليل، در اين آيه كوشش شده تا عوامل ايجادكننده اختلاف و پراكندگى ـ در پرتو ايمان و تقوا ـ تضعيف گردند. از اين رو، افراد باايمان را مخاطب ساخته مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آن گونه كه حقّ تقوا و پرهيزگارى است، از خدا بپرهيزيد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ). «حقّ تقوا» آخرين و عالى ترين درجه پرهيزگارى است كه پرهيز از هرگونه گناه و عصيان و تعدّى و انحراف از حق و نيز اطاعت از فرمان خداوند و شكر نعمتهاى او را شامل مى شود. در پايان آيه به طايفه اوس و خزرج و تمام مسلمانان جهان هشدار مى دهد كه به هوش باشند تا عاقبت كارشان به بدبختى نگرايد. مى فرمايد: «و از دنيا نرويد، مگر اينكه مسلمان باشيد» بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر، حفظ كنيد (وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ). دعوت به سوى اتّحاد (آيه 103) در اين آيه بحث نهايى كه همان مسأله اتّحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه است، مطرح شده مى فرمايد: «و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت[، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد» (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لاَتَفَرَّقُوا). منظور از «حَبلُ اللّه» (ريسمان الهى)، هرگونه وسيله ارتباط با ذات پاك خداوند است، خواه اين وسيله اسلام باشد يا قرآن يا پيامبر و اهل بيت او. سپس قرآن به نعمت بزرگ اتّحاد و برادرى اشاره كرده و مسلمانان را به تفكّر در وضع اندوهبار گذشته و مقايسه آن پراكندگى با اين وحدت، دعوت مى كند مى گويد: «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمتِ او، برادر شديد» (وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا). تكرار كلمه «نعمت» در آيه نشانگر اهمّيّت موهبت اتّفاق و برادرى است. در اينجا مسأله «تأليف قلوب مؤمنان» را به خود نسبت داده مى گويد: خدا ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد. با اين تعبير، اشاره به يك معجزه اجتماعى اسلام نموده زيرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پيشين عرب را درست بررسى كنيم خواهيم ديد كه چگونه يك موضوع جزئى و ساده كافى بود آتش جنگ خونين در ميان آنها بيفروزد. و ثابت مى گردد كه از راه هاى عادّى امكان پذير نبود كه از چنان ملّت پراكنده و نادان و بى خبر، ملّتى واحد و متّحد و برادر بسازند. اهمّيّت وحدت و برادرى در ميان قبايل كينه توز عرب، حتّى از نظر دانشمندان و مورّخان غيرمسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن ياد كرده اند. سپس قرآن مى افزايد: «و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد» (وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا). او شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امان كه همان نقطه برادرى و محبّت بود، رهنمون ساخت. «شفا» در اصل به كناره چاه يا خندق و مانند آن گويند. شايد اطلاق «شفه» بر لب نيز به همين مناسبت باشد. همچنين استعمال اين واژه در بهبودى از بيمارى، به خاطر آن است كه انسان در كناره سلامت و تندرستى قرار مى گيرد. «نار» (آتش) در آيه فوق، كنايه از جنگها و نزاعهايى بوده كه هر لحظه در دوران جاهليت به بهانه اى در ميان اعراب شعلهور مى شد. در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى گويد: «اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد; شايد پذيراى هدايت شويد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ). بنابراين، هدف نهايى هدايت و نجات شماست و چون پاى منافع و سرنوشت شما در ميان است، بايد به آنچه گفته شد اهمّيّت فراوان دهيد. دعوت به حق و مبارزه با فساد (آيه 104) به دنبال آيات پيشين كه مسأله اخوت و اتّحاد را توصيف مى كرد، در اين آيه به مسأله امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده مى فرمايد: «بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند» (وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). «امّت» در اصل از ماده «ام» به معنى هر چيزى است كه اشياى ديگر به آن ضميمه گردد. به همين جهت، امّت به جماعتى كه جنبه وحدتى در ميان آنها باشد گفته مى شود. «معروف» در لغت به معنى شناخته شده (از ماده عرف)، و منكر به معنى ناشناس (از ماده انكار) است. به اين ترتيب، كارهاى نيك امورى شناخته شده و كارهاى بد و ناپسند امورى ناشناس معرّفى شده اند; چه اينكه فطرت پاك انسان با دسته اوّل آشنا و با دوم ناآشناست. در پايان آيه تصريح مى كند: فلاح و رستگارى تنها از اين راه ممكن است «و آنها همان رستگارانند» (وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). پيامبر اسلام(ص) در ضمن يك مثال جالب، منطقى بودن وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را مجسّم ساخته و حقّ نظارت فرد بر اجتماع را يك حقّ طبيعى كه ناشى از پيوند سرنوشتهاست برشمرده و مى فرمايد: يك فرد گنهكار در ميان مردم، همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود و هنگامى كه در وسط دريا قرار گيرد، تبرى برداشته و به سوراخ كردن موضعى كه در آن نشسته است بپردازد و هرگاه به او اعتراض كنند، در جواب بگويد من در سهم خود تصرّف مى كنم. اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك بازندارند طولى نمى كشد كه آب دريا به داخل كشتى نفوذ كرده و يكباره همگى در دريا غرق مى شوند. در حديث ديگرى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، وگرنه خداوند ستمگرى را بر شما مسلّط مى كند كه نه به پيران احترام مى گذارد و نه به خردسالان رحم مى كند، نيكان و صالحان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود و از خداوند يارى مى طلبند امّا خدا به آنها كمك نمى كند، حتّى توبه مى كنند و خدا از گناهانشان درنمى گذرد.» (آيه 105) در اين آيه بار ديگر درباره مسأله اتّحاد و پرهيز از تفرقه و نفاق بحث مى كند. مى فرمايد: «و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند; (آن هم) پس از آنكه نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد. و آنها عذاب عظيمى دارند» (وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ البَيِّنَاتُ وَ أُولَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ). اصرار قرآن در اين آيات در مورد اجتناب از تفرقه و نفاق، اشاره به اين است كه اين حادثه در آينده در اجتماع آنها وقوع خواهد يافت زيرا هر كجا قرآن در ترساندن از چيزى زياد اصرار نموده، اشاره به وقوع و پيدايش آن مى باشد. جامعه اى كه اساس قدرت و اركان همبستگى هاى آنان با تيشه هاى تفرقه درهم كوبيده شود، سرزمينشان براى هميشه جولانگاه بيگانگان و قلمرو حكومت استعمارگران خواهد بود. راستى چه عذاب بزرگى است ! چهره هاى نورانى و تاريك (آيه 106) به دنبال هشدارى كه در آيات سابق درباره تفرقه و نفاق و بازگشت به آثار دوران كفر وجاهليت داده شد، در اين آيه و آيه بعد به نتايج نهايى آن اشاره مى كند. مى فرمايد: آن عذاب عظيم «روزى خواهد بود كه چهره هايى سفيد، و چهره هايى سياه مى گردد» (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ). سپس مى فرمايد: «امّا آنها كه صورتهايشان سياه شده، (به آنها گفته مى شود:) «آيا بعد از ايمان، (و اخوت و برادرى در سايه آن،) كافر شديد؟!» (فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ). در پايان آيه به عذابى كه در انتظار آنهاست اشاره كرده مى گويد: «پس بچشيد عذاب را، به سبب آنچه كفر مىورزيديد!» (فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). (آيه 107) ولى در مقابل، مؤمنان متّحد غرق در درياى رحمت الهى خواهند بود و جاودانه در آن زندگى آرام بخش به سر مى برند، چنانكه قرآن مى گويد: «و امّا آنها كه چهره هايشان سفيد شده، در رحمت خداوند خواهند بود; و جاودانه در آن مى مانند» (وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ). (آيه 108) اين آيه به بحثهاى مختلف گذشته درباره اتّحاد و اتّفاق، ايمان، كفر، امر به معروف و نهى از منكر و عواقب آنها اشاره كرده مى فرمايد: «اينها آيات خداست; كه به حق بر تو مى خوانيم» (تِلْكَ ءَايَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ). سپس مى افزايد: آنچه بر اثر تخلّف از اين دستورها دامنگير افراد مى شود، نتيجه اعمال خود آنهاست. «و خداوند (هيچ گاه) ستمى براى (احدى از) جهانيان نمى خواهد» (وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ). بلكه اين آثار شوم، همان است كه با دست خويش براى خود فراهم ساختند. (آيه 109) اين آيه مشتمل بر دو دليل بر عدم صدور ظلم از ناحيه خداست. مى فرمايد: «و (چگونه ممكن است خدا ستم كند؟ در حالى كه) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، مالِ اوست; و همه كارها، به سوى او بازگردانده مى شود» و به فرمان اوست (وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَاتِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ). باز هم مبارزه با فساد و دعوت به حق (آيه 110) در اين آيه بار ديگر به مسأله امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا بازگشته مى فرمايد: «شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده اند; (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد» (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ). جالب اينكه دليل بهترين امّت بودن مسلمانان، امر به معروف و نهى از منكر كردن و به خدا ايمان داشتن ذكر شده. و اين مى رساند كه اصلاح جامعه بشرى بدون ايمان و دعوت به حق و مبارزه با فساد ممكن نيست. به علاوه، انجام اين دو فريضه، ضامن گسترش ايمان و اجراى همه قوانين فردى و اجتماعى مى باشد و ضامن اجرا، عملا بر خود قانون مقدّم است. سپس اشاره مى كند كه مذهبى به اين روشنى، و قوانينى با اين عظمت، منافعش براى هيچ كس قابل انكار نيست. «و اگر اهل كتاب، (به چنين برنامه و آيين درخشانى،) ايمان آورند، براى آنها بهتر است; (ولى تنها) عدّه كمى از آنها باايمانند; و بيش تر آنها فاسقند» و خارج از اطاعت پروردگار (وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ). شأن نزول: (آيه 111) درباره اين آيه و آيه بعد نقل شده: هنگامى كه بعضى از بزرگان روشن ضمير يهود، همچون عبداللّه بن سلام با ياران خود، آيين پيشين را ترك گفته و به آيين اسلام گرويدند، جمعى از رؤساى يهود نزد آنها آمدند و زبان به ملامت گشودند، حتّى آنها را تهديد كردند كه چرا آيين پدران و نياكان خود را ترك گفته و اسلام آورده اند؟ آيه به عنوان بشارت به آنها و ساير مسلمانان نازل گرديد. تفسير: اين آيه و آيه بعد در حقيقت متضمّن چند پيشگويى و بشارت مهم به مسلمانان است كه همه آنها در زمان پيامبر اكرم(ص) عملى گرديد: 1. «آنها ]= اهل كتاب، مخصوصاً يهود[ هرگز نمى توانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر» (لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذًى). 2. «و اگر با شما پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد (و شكست مى خورند); سپس كسى آنها را يارى نمى كند» (وَ إِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الاَْدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنْصَرُونَ). (آيه 112) 3. آنها همواره ذليل و بيچاره خواهند بود و «هرجا يافت شوند، مُهر ذلّت بر آنان خورده است» (ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَاثُقِفُوا). اين سه وعده و بشارت آسمانى در زمان خود پيامبر اسلام(ص) تحقّق يافت. «ثقفوا» از ماده «ثقف»، به معنى يافتن چيزى با مهارت است و به هر چيزى كه انسان با دقّت و مهارت به آن دست يابد گفته مى شود. گرچه در آيات فوق تصريح به نام يهود نشده امّا باقرائنى كه در اين آيه و آيات سابق است، همچنين به قرينه آيه 61 سوره بقره، استفاده مى شود كه اين جمله درباره يهود است. سپس مى فرمايد: تنها در دو صورت مى توانند اين مهر ذلّت را از خود پاك كنند، «مگر با ارتباط به خدا» و تجديدنظر در روشِ ناپسند خود (إِلاَّ بِحَبْل مِنَ اللَّهِ). «و (يا) با ارتباط به مردم» و وابستگى به اين و آن (وَ حَبْل مِنَ النَّاسِ). بنابراين، يا بايد در برنامه زندگى خود تجديدنظر كنند و به سوى خدا بازگردند و خاطره خيال شيطنت و كينه توزى را از افكار خود بشويند، يا از راه وابستگى به اين و آن، به زندگى نفاق آلود خود ادامه دهند. سپس قرآن به ذلّتى كه يهود بدان گرفتار آمده اشاره كرده مى گويد: «و به خشم خدا، گرفتار شده اند و مُهر بيچارگى بر آنها زده شده» (وَ بَاءُو بِغَضَب مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ). «باءو» در اصل به معنى مراجعت كردند و منزل گرفتند مى باشد و در اينجا كنايه از استحقاق يافتن است. يعنى قوم يهود بر اثر خلافكارى خود مستحقّ مجازات الهى شدند و خشم پروردگار را همچون منزل و مكانى براى خود انتخاب كردند. «مسكنت» به معنى بيچارگى است. به خصوص بيچارگى شديد كه نجات از آن مشكل باشد، و در اصل از ماده سكونت گرفته شده زيرا افراد مسكين كسانى هستند كه بر اثر ضعف و نياز قادر بر حركت و جنبش از خود نمى باشند. به اين ترتيب، يهود بر اثر خلافكارى ها، نخست از طرف ديگران مطرود شدند و به خشم خداوند گرفتار آمدند و سپس تدريجاً اين موضوع به صورت يك صفت ذاتى «احساس حقارت» درآمد. در پايان آيه دليل اين سرنوشت شوم يهوديان را بيان مى كند مى فرمايد: اگر آنان به چنين سرنوشتى گرفتار شدند، نه به خاطر نژاد يا خصوصيات ديگرشان، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب مى شدند; «چراكه آنها به آيات خدا، كفر مىورزيدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِـَايَاتِ اللَّهِ). و دوم اينكه، اصرار در كشتن رهبران الهى و نجات دهندگان بشر يعنى انبياى پروردگار داشتند «و پيامبران را به ناحق مى كشتند» (وَ يَقْتُلُونَ الاَْنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقّ). و سوم اينكه، آلوده به انواع گناهان به خصوص ظلم و ستم و تعدّى به حقوق ديگران و تجاوز به منافع ساير مردم بوده اند و اگر چنين ذليل شدند، «به خاطر آن است كه گناه كردند; و (به حقوق ديگران،) تجاوز مى نمودند» (ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَ كَانُوا يَعْتَدُونَ). و مسلّماً هر قوم و ملّتى كه داراى چنين اعمالى باشند، سرنوشتى مشابه آنها خواهند داشت. شأن نزول: (آيه 113) درباره نزول اين آيه و دوآيه بعد نقل شده هنگامى كه عبداللّه بن سلام كه از دانشمندان يهود بود، با جمع ديگرى از آنها اسلام آوردند، يهوديان و به خصوص بزرگان آنها از اين حادثه بسيار ناراحت شدند و در صدد برآمدند كه آنها را متّهم به شرارت سازند، تا در انظار يهوديان پست جلوه كنند و عمل آنها سرمشقى براى ديگران نشود. از اين رو علماى يهود اين اشعار را در ميان آنها پخش كردند كه تنها جمعى از اشرار ما به اسلام گرويده اند ! اگر آنها افراد درستى بودند آيين نياكان خود را ترك نمى گفتند و به ملّت يهود خيانت نمى كردند. آيه نازل شد و از اين دسته دفاع كرد. تفسير: روح حق جويى اسلام به دنبال مذمّتهاى شديدى كه در آيات گذشته از قوم يهود به عمل آمد، قرآن در اين آيه براى رعايت عدالت و احترام به حقوق افراد شايسته و اعلام اين حقيقت كه همه آنها يكسان نيستند، مى گويد: «آنها همه يكسان نيستند; از اهل كتاب، جمعيّتى هستند كه (به حق و ايمان) قيام مى كنند» (لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ). صفت ديگر آنها اين است كه: «پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مى خوانند; در حالى كه سجده مى نمايند» (يَتْلُونَ ءَايَاتِ اللَّهِ ءَانَاءَ الَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ). (آيه 114) در اين آيه مى افزايد: «به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند» (يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ). «امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» (وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). «و در انجام كارهاى نيك، پيشى مى گيرند» (وَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ). «و آنها از صالحانند» (وَ أُولَـئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ). به اين ترتيب، قرآن نژاد يهود را به كلّى محكوم نمى كند. و اين روش اسلام است كه در هيچ مورد مبارزه او، رنگ نژادى و قبيله اى ندارد و تنها بر محور عقايد و اعمال افراد دور مى زند. (آيه 115) در اين آيه كه در حقيقت مكمّل آيات قبل است، به عاقبت افراد صالح و باايمان اشاره كرده مى فرمايد: «و (اين دسته از اهل كتاب) آنچه از اعمال نيك انجام دهند، هرگز كفران نخواهد شد» و پاداش شايسته آن را مى بينند (وَ مَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَلَنْ يُكْفَرُوهُ). يعنى هرچند در گذشته مرتكب خلافهايى شده باشند، اكنون كه در روش خود تجديدنظر كرده اند و در صف متّقين و پرهيزگاران قرار گرفته اند، نتيجه اعمال نيك خود را خواهند ديد و هرگز از خدا، ناسپاسى نمى بينند. با اينكه خداوند به همه چيز آگاهى دارد، در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا از پرهيزگاران، آگاه است» (وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ). بنابراين، اعمال نيك آنها كم باشد يا زياد، هرگز ضايع نمى شود. (آيه 116) نقطه مقابل افراد باايمان و حق جويى كه وصف آنها در آيه قبل آمد، افراد بى ايمان و ستمگرى هستند كه در اين آيه و آيه بعد توصيف شده اند. مى فرمايد: «كسانى كه كافر شدند، هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان، از مجازات خدا در امان بمانند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْـًا). در اينكه از امكانات مادى تنها به ثروت و فرزندان اشاره شده، به خاطر آن است كه مهم ترين سرمايه هاى مادى، يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده و ديگرى سرمايه هاى اقتصادى مى باشد و بقيّه امكانات مادى از اين دو سرچشمه مى گيرد. قرآن باصراحت مى گويد امتيازات مالى و قدرت جمعى به تنهايى نمى تواند در برابر خداوند امتيازى محسوب شود و تكيه كردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيّت پاك، در مسيرهاى صحيح به كار گرفته شوند. در غير اين صورت «آنها (صاحبان اموال) اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ). (آيه 117) در اين آيه به وضع بذل و بخششها و انفاقهاى رياكارانه آنها اشاره نموده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن را تشريح مى كند. مى گويد: «آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده (و در غير محل و وقت مناسب، كشت نموده اند) بوزد، و آن را نابود سازد» (مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِى هَـذِهِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيح فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْم ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ). افراد بى ايمان و آلوده، چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند، روح خودنمايى و رياكارى، همچون باد سوزان و خشك كننده اى بر مزرعه انفاق آنها مىوزد و آن را بى اثر مى سازد. اين انفاقها نه از نظر اجتماعى مشكلى را حل مى كند و نه نتيجه اخلاقى براى انفاق كننده خواهد داشت. در پايان آيه مى فرمايد: «خدا به آنها ستم نكرده; بلكه آنها، خودشان به خويشتن ستم مى كنند» (وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَـكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ). به اين ترتيب، سرمايه هاى خود را بيهوده از بين مى برند زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجه اى مى تواند داشته باشد! شأن نزول: (آيه 118) از ابن عبّاس نقل شده: اين آيه و دو آيه بعد هنگامى نازل شد كه عدّه اى از مسلمانان با يهوديان ـ به سبب قرابت يا همسايگى يا حقّ رضاع و يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند ـ دوستى داشتند و به قدرى باآنها صميمى بودند كه اسرار مسلمانان را به آنان مى گفتند. بدين وسيله قوم يهود، كه دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مى كردند، از اسرارشان مطّلع مى شدند. آيه نازل شد و به آن دسته از مسلمانان هشدار دادكه چون آنها در دين شما نيستند، نبايد آنان را محرم اسرار خود قرار دهيد. تفسير: بيگانگان را محرم اسرار خود نسازيد به دنبال آياتى كه مناسبات مسلمانان را با كفّار بيان كرد، اين آيه به يكى از مسائل حسّاس اشاره كرده و ضمن تشبيه لطيفى به مؤمنان هشدار مى دهد مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، محرم اسرارى از غير خود، انتخاب نكنيد. آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما، كوتاهى نمى كنند» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً). «بطانة» در لغت به معنى لباس زيرين است و مقابل آن «ظهارة» به معنى لباس رويين مى باشد و در اينجا كنايه از محرم اسرار است. «خَبال» در اصل به معنى از بين رفتن چيزى است و غالباً به زيانهايى گفته مى شود كه در عقل انسان اثر مى گذارد. هرگز سوابق دوستى آنها با شما، مانع از آن نيست كه به خاطر جدايى در مذهب و مسلك، آرزوى زحمت و زيان شما را در دل خود نپرورانند، بلكه «آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد» (وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ). آنها براى اينكه شما از مكنونات ضميرشان آگاه نشويد و رازشان فاش نگردد، معمولاً مراقب سخنان و رفتار خود هستند و با احتياط و دقّت حرف مى زنند، ولى با وجود اين، نشانه هاى «دشمنى از دهان (و كلام)شان آشكار شده» (قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ). خداوند، بدينوسيله راه شناسايى باطن دشمنان را نشان داده و از ضمير باطن و راز درونيشان خبر مى دهد. مى فرمايد: «و آنچه در دلهايشان پنهان مى دارند، از آن مهم تر است» (وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ). سپس مى افزايد: «ما آيات (و راه هاى پيشگيرى از شرّ آنها) را بيان كرديم اگر انديشه كنيد» (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَْيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ). (آيه 119) در اين آيه مى فرمايد: «شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد; امّا آنها شما را دوست ندارند. در حالى كه شما به همه كتابهاى آسمانى ايمان داريد» و آنها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند (هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاَ يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ). سپس قرآن چهره اصلى آنها را معرّفى كرده مى گويد: اين دسته از اهل كتاب منافق هستند، چون «هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند، (به دروغ) مى گويند: ايمان آورده ايم. امّا هنگامى كه تنها مى شوند، از شدّت خشم بر شما، سرِ انگشتان خود را به دندان مى گزند» (وَ إِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الاَْنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ). اى پيامبر، «بگو: با همين خشمى كه داريد بميريد!» و اين غصّه تا روز مرگ از شما دست برنخواهد داشت (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ). شما از وضع آنها آگاه نبوديد و خدا آگاه است زيرا «خدا از (اسرار) درون سينه ها آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ). (آيه 120) در اين آيه يكى از نشانه هاى كينه و عداوت آنها بازگو شده است. مى فرمايد: «اگر نيكى به شما برسد، آنها را ناراحت مى كند; و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى شوند» (إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا). امّا «اگر (در برابرشان) استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه هاى (خائنانه) آنان، به شما زيانى نمى رساند; خداوند به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد» (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْـًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ). (آيه 121) از اين به بعد آياتى شروع مى شود كه درباره يك حادثه مهم و پردامنه اسلامى يعنى جنگ احد نازل شده است. در آغاز به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد اشاره كرده مى گويد: «و (به ياد آور) زمانى را كه صبحگاهان، از ميان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤمنان، بيرون رفتى. و خداوند، شنوا و داناست» گفتوگوهاى مختلفى را كه درباره طرح جنگ گفته مى شد، مى شنيد و انديشه هايى را كه بعضى در سر مى پروراندند، مى دانست (وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ). سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مى فرمايد: و نيز به ياد آور «زمانى را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستى نشان دهند» و از وسط راه باز گردند (إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاَ). اين دو طايفه از مسلمانان ـ طبق نقل تواريخ ـ بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج بودند. علّت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه جنگ در شهر بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، امّا چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود هر دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند. قرآن مى گويد: «و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر بازگردند); و افراد باايمان، بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ). غزوه احد از روايات و تواريخ اسلامى درباره حادثه احد چنين استفاده مى شود: هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير به مكّه مراجعت كردند، ابوسفيان به مردم مكّه اخطار كرد نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد و عداوت و دشمنى را نسبت به محمّد از قلبهاى آنان زايل مى كند. ابوسفيان خود عهد كرده بود تا از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسرش همبستر نشود. در سال سوم هجرت، قريش به عزم جنگ با پيامبر با سه هزار سوار و دوهزار پياده، با تجهيزات كافى از مكّه خارج شدند و، براى اينكه در ميدان جنگ بيش تر استقامت كنند، بتهاى بزرگ و زنان خويش را نيز با خود حركت دادند. عبّاس عموى پيامبر هنوز اسلام نياورده بود، ولى از آنجا كه به برادرزاده خود زياد علاقه مند بود، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر از مكّه بيرون آمد، بى درنگ نامه اى نوشت و بهوسيله مردى از قبيله بنى غفار به مدينه فرستاد. هنگامى كه پيامبر از جريان مطّلع شد با سعد بن ابى ملاقات كرد و گزارش عبّاس را به او رساند. در همان روز پيامبر(ص) به چند نفر از مسلمانان دستور داد كه به راه مكّه و مدينه بروند و از اوضاع لشكر قريش اطّلاعاتى به دست آورند. طولى نكشيد كه دو بازرس برگشتند و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى خود ابوسفيان است. پيامبر همه اصحاب و اهل مدينه را دعوت كرد و موضوع دفاع را آشكارا با آنها در ميان گذاشت. سپس در اينكه در داخل مدينه به پيكار دست زنند يا از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت. عدّه اى گفتند از مدينه خارج نشويم و در كوچه هاى تنگ شهر با دشمن بجنگيم زيرا در اين صورت حتّى مردان ضعيف و زنان و كنيزان نيز مى توانند به لشكر كمك كنند. اين رأى به خاطر وضعِ خاصّ مدينه در آن روز، مورد توجّه پيامبر بود ولى گروهى از جوانان و جنگ جويان گفتند اى پيامبر، بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم، اگر كسى از ما كشته شود شربت شهادت نوشيده است و اگر هم كسى نجات يافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است. اين گونه سخنان و حماسه ها، طرفداران خروج از مدينه را بيش تر كرد. خود پيغمبر(ص)، با اينكه تمايل به خروج از مدينه نداشت، به اين مشورت احترام گذاشت و با يك نفر از اصحاب براى مهيّا كردن اردوگاه از شهر خارج شد و محلّى را در دامنه كوه احد كه از جهت شرايط نظامى موقعيت حسّاسى داشت، براى اردوگاه انتخاب نمود. آن روز، روز جمعه بود. پيامبر(ص) براى اداى خطبه نماز جمعه ايستاد. بعد از حمد و ثناى خداوند يكتا، مسلمانان را از نزديك شدن سپاه قريش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل براى جنگ آماده باشيد و با چنين روحيّه اى با دشمنان بجنگيد، خداوند به طور يقين پيروزى را نصيبتان مى كند.» و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند. پيامبر(ص) شخصاً فرماندهى لشكر را به عهده داشت و در طول راه از صفوف لشكر سان مى ديد. مورّخ معروف حلبى در كتاب خود مى نويسد: پيامبر(ص) هنوز به احد نرسيده بود كه ضمن بازديد لشكر، گروهى را در ميان آنها ديد كه هرگز نديده بود. پرسيد اينها كيستند؟ عرض كردند: عدّه اى از يهود كه با عبداللّه بن ابىّ هم پيمان بوده اند و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند. حضرت تأمّلى كرد و فرمود: «براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى گرفت، مگر اينكه مسلمان شوند.» يهود اين پيشنهاد را قبول نكردند و همگى به مدينه بازگشتند. به هرحال، پيامبر(ص) پس از تصفيه لازم، با قواى خود كه هفت صد نفر بودند، به پاى كوه احد رسيد. بعد از اداى نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست. عبداللّه بن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر مأمور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گيرند و فرمود: «حتّى اگر ما، دشمن را تا مكّه تعقيب كنيم يا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدينه مجبور به عقب نشينى كرد، باز هم از سنگرگاه خود دور نشويد.» از آن طرف ابوسفيان، خالد بن وليد را با دويست سرباز زبده، مراقب اين گردنه كرد و دستور داد در كمين باشيد تا وقتى كه سربازان اسلامى از اين درّه كنار بكشند، آن گاه لشكر اسلام را از پشتِ سر مورد حمله قرار دهيد. دو لشكر مهيّاى جنگ شدند. اينك، صداى اللّه اكبر اللّه اكبر مسلمانان، تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده است. در طرف ديگر ميدان، زنان و دختران قريش، براى تحريك عواطف و احساسات جنگ جويان قريش، اشعارى را، گويا با دف و نى مى خواندند. پس از شروع جنگ، مسلمانان با يك حمله شديد توانستند لشكر قريش را درهم بشكنند. آنها پا به فرار گذاردند و سربازان اسلام به تعقيب آنها پرداختند. اين عقب نشينى قريش باعث شد جمعى از تازه مسلمانان، به خيال اينكه دشمن شكست خورده است، براى جمع آورى غنايم، يك مرتبه پستهاى خود را ترك كنند. حتّى تيراندازانى كه در بالاى كوه ايستاده بودند، سنگرهاى خود را ترك گفتند و به ميدان جنگ ريختند. هرقدر عبداللّه بن جبير دستور پيامبر(ص) را متذكّر شد، جز عدّه كمى كه عددشان حدود ده نفر بود، در جايگاه حسّاس خود نايستادند. نتيجه مخالفت دستور پيامبر(ص) اين شد كه ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زير شمشير دشمن ديدند. در همين موقع، افسر شجاع اسلام، حمزه سيّدالشهداء با بعضى ديگر از ياران شجاع پيامبر شربت شهادت نوشيدند و جز عدّه معدودى بقيّه از وحشت پا به فرار گذاشتند. در اين جنگ خطرناك آنكه بيش از همه فداكارى مى كرد و هر حمله اى كه از جانب دشمن به پيغمبر مى شد دفع مى نمود، علىّ بن أبى طالب(ع) بود. او با كمال رشادت مى جنگيد تا اينكه شمشيرش شكست. پيغمبر(ص) شمشير خود را كه موسوم به ذوالفقار بود، به وى داد. سرانجام پيامبر(ص) در جايى سنگر گرفت و على(ع) همچنان از او دفاع مى كرد تا آنكه، طبق نقل بعضى از مورّخان، بيش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد. در همين موقع بود كه پيك وحى به پيامبر عرضه داشت: «اى محمّد، معناى مواسات همين است.» پيغمبر فرمود: «على از من است و من از اويم.» و جبرئيل گفت: «و من هم از هر دوتاى شما.» امام صادق(ع) مى فرمايد: «پيامبر(ص) پيك وحى را ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد: لا سَيفَ إلاّ ذوالفقارِ وَ لا فَتى إلاّ عَلىٌّ.» در اين اثنا فريادى برخاست كه محمّد كشته شد! بعضى از سيره نويسان مى گويند: ابن قمعه، يكى از سربازان اسلام به نام مصعب را به گمان اينكه پيغمبر است با ضربه سختى از پاى درآورد و سپس با صداى بلند فرياد زد: به لات و عزّى سوگند كه محمّد كشته شد! اين شايعه بى گمان به نفع اسلام و مسلمين بود زيرا دشمن به گمان اينكه محمّد(ص) كشته شده، احد را به قصد مكّه ترك گفت، وگرنه قشون فاتح قريش بدون كشتن آن حضرت احد را ترك نمى كردند. خبر كشته شدن پيامبر(ص) تزلزل بيش ترى در جمعى از مسلمانان بهوجود آورد. آن عدّه از مسلمانانى كه در ميدان جنگ بودند، براى اينكه بقيّه پراكنده نگردند، پيغمبر(ص) را بالاى كوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند كه او زنده است. فراريان برگشتند و به دور حضرت جمع شدند. پيغمبر(ص) فراريان را ملامت مى كرد. مسلمانان زبان عذر گشودند و گفتند: اى پيغمبر خدا، ما آوازه قتل تو را شنيديم و از شدّت ترس فرار كرديم. بدين ترتيب، در جنگ احد نسبت به مسلمانان خسارات مالى و جانى فراوانى وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در ميدان جنگ كشته شدند و عدّه زيادى مجروح افتادند، امّا مسلمانان از شكست، درس بزرگى آموختند كه ضامن پيروزى آنها در ميدانهاى آينده شد. (آيه 123) از اينجا به بعد آياتى است كه براى تقويت روحيه شكست خورده مسلمانان در يك حالت بحرانى نازل گرديد. نخست به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر اشاره شده تا با يادآورى آن خاطره، به آينده خويش دلگرم شوند. مى فرمايد: «خداوند شما را در بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت); در حالى كه شما (نسبت به آنها)، ناتوان بوديد» (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ).(1) عدد شما 313 نفر با تجهيزات كم و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند. «پس، از خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن، مخالفت فرمان پيامبر نكنيد)، تا شكر نعمت او را به جا آورده باشيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ). (آيه 124) سپس خاطره يارى مسلمانان در ميدان بدر بهوسيله فرشتگان را يادآورى كرده مى گويد: «در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى گفتى: آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه (از آسمان) فرود مى آيند، يارى كند؟!» (إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَـثَةِ ءَالاَف مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُنْزَلِينَ). (آيه 125) «آرى (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد» (بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَـذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ ءَالاَف مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُسَوِّمِينَ).(2) (آيه 126) «ولى اينها را خداوند فقط بشارت، و براى اطمينان خاطر شما قرار داده; وگرنه، پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است» هم راه پيروزى را مى داند و هم قدرت بر اجراى آن دارد (وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ). (آيه 127) در اين آيه مى فرمايد: اين وعده را كه خدا به شما داده، «براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر كافران را قطع كند; يا آنها را با ذلّت برگرداند; تا مأيوس و نااميد، (به وطن خود) بازگردند» (لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ). «طَرَف» در آيه به معنى قطعه و «يكتبهم» از ماده «كبت» به معنى بازگرداندن به زور و همراه با ذلّت است. 1. «بدر» در اصل نام مردى بود كه در سرزمينى ميان مكّه و مدينه چاه آبى داشت. به همين جهت، آن سرزمين به نام او بدر ناميده شده و از نظر ريشه لغت، بدر به معنى پر و كامل است. از اين رو، ماه شب چهارده را بدر مى نامند. 2. «فَور» در اصل به معنى جوشش و غليان ديگ و مانند آن است. به همين جهت، در كارهايى كه به سرعت انجام مى شود، اين كلمه به كار مى رود. شأن نزول: (آيه 128) پس از آنكه دندان و پيشانى پيامبر(ص) در جنگ احد شكست و آن همه ضربات سخت بر پيكر مسلمين وارد شد، پيامبر از آينده مشركان نگران گرديد، فرمود: «چگونه چنين جمعيّتى رستگار خواهند شد كه با پيامبر خود چنين رفتار مى كنند، در حالى كه وى آنها را به سوى خدا دعوت مى كند؟» آيه نازل شد و به پيامبر(ص) اعلام كرد كه تو مسؤول هدايت آنها نيستى بلكه تنها موظّف به تبليغ آنها مى باشى. تفسير: در تفسير اين آيه سخن بسيار است ولى اين موضوع مسلّم است كه پس از جنگ احد نازل شده و مربوط به حوادث آن است. آيه مى گويد: «هيچ گونه اختيارى (درباره عفو كافران، يا مؤمنان فرارى از جنگ،) براى تو ساخته نيست; مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند; زيرا آنها ستمگرند» (لَيْسَ لَكَ مِنَ الاَْمْرِ شَىْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ). (آيه 129) اين آيه در حقيقت تأكيدى است بر آيه قبل. مى گويد: «و آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ خداست. هركس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد; و هر كس را بخواهد، مجازات مى كند» (وَلِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَاتِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ). سپس مى افزايد: در عين حال كه مجازات خداوند شديد است، رحمت او بر غضبش پيشى مى گيرد; «و خداوند آمرزنده مهربان است» (وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ). تحريم رباخوارى (آيه 130) اين آيه و هشت آيه بعد از آن محتوى يك سلسله برنامه هاى اقتصادى ـ اجتماعى و تربيتى است. در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ربا (و سود پول) را چند برابر نخوريد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً). عرب در زمان جاهليت، آلودگى شديدى به رباخوارى داشت به همين دليل، قرآن براى ريشه كن ساختن رباخوارى، حكم تحريم را تدريجاً و در چهار مرحله بيان كرده است: 1. در آيه 39 سوره روم درباره ربا به يك پند اخلاقى قناعت شده است. 2. در آيه 161 سوره نساء ربا به عنوان يك عادت زشت يهود، مورد سرزنش قرار گرفته است. 3. در آيات 275 ـ 279 سوره بقره هرگونه رباخوارى را ممنوع و در حكم جنگ با خدا ذكر نموده است. 4. در آيه موردبحث حكم تحريم ربا صريحاً ذكر شده امّا تنها به يك نوع از انواع ربا كه نوع شديد و فاحش آن است، اشاره كرده است. منظور از «رباى فاحش» اين است كه سرمايه به شكل تصاعدى در مسير ربا سير كند. يعنى سود در مرحله نخستين با اصل سرمايه ضميمه شود و مجموعاً مورد ربا قرار گيرند. در پايان آيه مى فرمايد: «از خدا بپرهيزيد، تا رستگار شويد» (وَاتَّقُوااللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). (آيه 131) در اين آيه بار ديگر روى حكم تقوا تأكيد كرده مى فرمايد: «و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است» (وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ). از تعبير «كافرين» استفاده مى شود كه رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست و رباخواران از آتشى كه در انتظار كافران است سهمى دارند. (آيه 132) تهديد آيه قبل با تشويقى كه در اين آيه براى مطيعان و فرمانبرداران ذكر شده تكميل مى گردد. مى فرمايد: «و خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، تا مشمول رحمت شويد» (وَ أَطِيعُوااللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ). مسابقه در مسير سعادت (آيه 133) به دنبال آيات گذشته كه بدكاران را تهديد به مجازات آتش و نيكوكاران را تشويق به رحمت الهى مى كرد، در اين آيه كوشش و تلاش نيكوكاران را به يك مسابقه معنوى تشبيه كرده كه هدف نهايى آن آمرزش الهى و نعمتهاى جاويدان بهشت است. مى فرمايد: «و شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزشِ پروردگارتان» (وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ). «سارعوا» از «مسارعت» به معنى تلاش و كوشش دو يا چند نفر براى پيشى گرفتن از يكديگر در رسيدن به يك هدف است. از آنجا كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستوشوى از گناه ممكن نيست، هدف اين مسابقه معنوى در درجه اوّل مغفرت و دومين هدف آن بهشت قرار داده شده، «بهشتى كه وسعت آن، آسمانها و زمين است» (وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَـوَاتُ وَالاَْرْضُ). مراد از «عرض» در آيه فوق معنى لغوى آن يعنى وسعت است. در پايان آيه تصريح مى كند: اين بهشت، با آن عظمت، «براى پرهيزگاران آماده شده است» (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ). از اين آيه و آيات فراوان ديگر استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده اند، اگرچه بر اثر اعمال نيك و بد انسانها توسعه مى يابند ـ دقّت كنيد. سيماى پرهيزگاران (آيه 134) از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده، در اين آيه پرهيزگاران را معرّفى كرده و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر مى كند: 1. «همانها كه در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى كنند» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ). جالب توجّه اينكه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزگاران، انفاق ذكر شده زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه درباره رباخواران و استثمارگران در آيات قبل ذكر شد، بيان مى كند. به علاوه، گذشت از مال و ثروت، آن هم در حال خوشى و تنگدستى، روشن ترين نشانه مقام تقواست. 2. «و خشم خود را فرو مى برند» (وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ). «كظم» در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، سپس به طور كنايه در مورد كسانى كه از خشم پر مى شوند و از انجام آن خوددارى مى نمايند به كار مى رود. «غَيظ» به معنى شدّت غضب و حالت برافروختگى و هيجان روحى است كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست مى دهد. امام صادق(ع) در حديثى فرمود: «هر كه خشمى را فرو خورد كه اگر بخواهد مى تواند آن را به كار بندد (و از طرف خود انتقام بگيرد)، خداوند در روز قيامت دلش را از خشنودى خود پُر سازد.» 3. «و از خطاى مردم درمى گذرند» (وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ). فرو بردن خشم بسيار خوب است امّا به تنهايى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به حالت عداوت، بايد كظم غيظ با عفو و بخشش همراه گردد. 4. آنها نيكوكارند «و خدا نيكوكاران را دوست دارد» (وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). در اينجا اشاره به مرحله عالى تر از عفو شده كه انسان با نيكى كردن در برابر بدى ـ آنجا كه شايسته است ـ ريشه دشمنى را در دل طرف بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند. (آيه 135) 5. «و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند; و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى كنند» (وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ). «فاحِشَه» از ماده فحش و فحشاء، به معنى هر عمل بسيار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد. از آيه فوق استفاده مى شود كه انسان تا به ياد خداست، مرتكب گناه نمى شود، امّا اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزگار ديرى نمى پايد، به زودى به ياد خدا مى افتند و گذشته را جبران مى كنند; «و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟» (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ). در پايان آيه براى تأكيد مى گويد: «و بر گناه، اصرار نمىورزند، با اينكه مى دانند» (وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ). (آيه 136) در اين آيه پاداش پرهيزگارانى كه صفات آنها در دو آيه گذشته آمد را توضيح داده مى گويد: «آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهايى است كه از زير درختانش، نهرها جارى است; جاودانه در آن مى مانند» (أُولَـئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا). و در پايان آيه مى گويد: «چه نيكوست پاداش اهل عمل!» (وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ). بررسى تاريخ گذشتگان (آيه 137) قرآن مجيد پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى درك حقايق لازم و ضرورى مى داند زيرا از ارتباط اين دو زمان (گذشته وحاضر) وظيفه و مسؤوليت آيندگان روشن مى شود. آيه مى فرمايد: «پيش از شما، سنّتهايى وجود داشت» و هر قوم، طبقِ اعمال و صفاتِ خود، سرنوشتهايى داشتند; كه شما نيز، همانند آن را داريد (قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ). در اين سنن، پيشرفت و تعالى افراد باايمان، مجاهد، متّحد و بيدار پيش بينى شده و شكست و نابودى ملّتهاى پراكنده و بى ايمان و آلوده به گناه نيز پيش بينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است. روى اين جهت، قرآن مجيد به مسلمانان دستور مى دهد: «پس در روى زمين، گردش كنيد و ببينيد سرانجامِ تكذيب كنندگان (آياتِ خدا) چگونه بود؟!» (فَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ). (آيه 138) در اين آيه مى گويد: «اين، بيانى است براى عموم مردم; هدايت و اندرزى است براى پرهيزگاران» (هَـذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ). يعنى اگرچه اين بيانات جنبه همگانى و مردمى دارد، ولى تنها پرهيزگاران و افراد با هدف از آن الهام مى گيرند و هدايت مى شوند. شأن نزول: (آيه 139) در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد از آن روايات متعدّدى وارد شده كه از آنها استفاده مى شود اين چند آيه دنباله آياتى است كه درباره جنگ احد داشتيم و تجزيه و تحليلى است روى نتايج جنگ احد زيرا همان طور كه گفتيم، جنگ احد بر اثر نافرمانى و عدم انضباط نظامى جمعى از سربازان اسلام، در پايان به شكست انجاميد و جمعى از شخصيتها و چهره هاى برجسته اسلام، از جمله حمزه عموى پيامبر، در اين ميدان شربت شهادت نوشيدند. پيامبر همان شب با ياران خود به ميان كشتگان رفت و، براى بزرگداشت ارواح شهدا، بر سر جنازه آنها مى نشست و اشك مى ريخت و طلب آمرزش مى نمود. سپس اجسادشان در دامنه كوه احد در ميان اندوه فراوان به خاك سپرده شد. در اين لحظات حسّاس كه مسلمانان نياز به تقويت روحى و استفاده معنوى از نتايج شكست داشتند، اين آيات نازل گرديد. تفسير: نتايج جنگ احد در اين آيه به مسلمانان هشدار داده مى گويد: افراد بيدار همان طور كه از پيروزيها استفاده مى كنند از شكستها نيز درس مى آموزند و در پرتو آن، نقاط ضعفى را كه سرچشمه شكست شده، پيدا مى كنند و با برطرف ساختن آن براى پيروزى نهايى آماده مى شوند. از اين رو آيه مى فرمايد: «و سست نشويد; و غمگين نگرديد; و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد» (وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ). يعنى شكست شما به خاطر از دست دادن روح ايمان و آثار آن بود. «تهنوا» از ماده «وهن» در لغت به معنى هر نوع سستى است، خواه در جسم و تن باشد يا در اراده و ايمان. (آيه 140) در اين آيه درس ديگرى براى رسيدن به پيروزى نهايى به مسلمانان داده شده است. مى فرمايد: «اگر (در ميدان احد،) به شما جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد)، به آن جمعيّت نيز (در ميدان بدر)، جراحتى همانندِ آن وارد گرديد» (إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ). بنابراين، سستى و اندوه شما براى چيست ؟! «قَرح» به معنى جراحتى است كه در بدن بر اثر برخورد با يك عامل خارجى پيدا مى شود. سپس به يكى از سنن الهى اشاره شده است كه در زندگى بشر حوادث تلخ و شيرين رخ مى دهد كه هيچ كدام پايدار نيست، «و ما اين روزها(ىِ پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم» و اين خاصيّت زندگى دنياست (وَ تِلْكَ الاَْيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ).(1) سپس به نتيجه اين حوادث ناگوار اشاره كرده مى فرمايد: «اينها به خاطر آن است «تا خدا، افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند» و شناخته شوند (وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا). سپس به يكى از نتايج اين شكست دردناك اشاره كرده مى فرمايد: «و (خداوند) از ميان شما، شاهدانى بگيرد» (وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ). زيرا ملّتى كه در راه اهداف مقدّس خود قربانى ندهد، هميشه آنها را كوچك مى شمرد، امّا هنگامى كه قربانى داد، هم خود او و هم نسلهاى آينده او، به ديده عظمت به آن مى نگرند. در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا ظالمان را دوست نمى دارد» (وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ). و بنابراين، از آنها حمايت نخواهد كرد. (آيه 141) در اين آيه به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد اشاره كرده مى فرمايد: «و تا خداوند، افراد باايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند; و كافران را به تدريج نابود سازد» (وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ). «ليُمحّص» از ماده «تمحيص»، به معنى پاك نمودن چيزى است از هرگونه عيب. «يَمحَق» از ماده «محق» به معنى كم شدن تدريجى چيزى است. به همين مناسبت، شب پايان ماه را «محاق» مى گويند زيرا روشنى ماه به تدريج كاسته شده و از بين مى رود. جمله «و يمحق الكافرين» نتيجه اى است براى جمله قبل زيرا هنگامى كه مؤمنان پاك شدند آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرك و كفر و پاك ساختن جامعه از اين آلودگى ها پيدا مى كنند. (آيه 142) قرآن در اين آيه با استفاده از حادثه احد، براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى كند مى گويد: «آيا چنين پنداشتيد كه (تنها با ادّعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخّص نساخته است؟!» (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ). (آيه 143) بعد از جنگ بدر و شهادت پرافتخار جمعى از مسلمانان عدّه اى در جلسات مى نشستند و پيوسته آرزوى شهادت مى كردند كه اى كاش اين افتخار در ميدان بدر نصيب ما نيز شده بود. مطابق معمول در ميان آنها جمعى صادق بودند و عدّه اى متظاهر و دروغ گو، امّا طولى نكشيد كه جنگ احد پيش آمد. مجاهدان راستين با شهامت جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند و به آرزوى خود رسيدند، امّا جمعى از دروغ گويان هنگامى كه آثار شكست را در ارتش اسلام مشاهده كردند از ترس كشته شدن فرار كردند. اين آيه آنها را سرزنش مى كند مى گويد: «و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را، پيش از آنكه با آن روبه رو شويد، آرزو مى كرديد; سپس آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد» و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد. چه قدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است ؟! (وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ). 1. «ايّام» جمع «يوم» به معنى روز است. گاهى به دورانهاى پيروزى ملّتها نيز ايّام گفته مى شود. «نُداولُها» از «مُداوَلَة»، به معنى اين است كه چيزى را در ميان عدّه اى يكى بعد از ديگرى گردش دهند. شأن نزول: (آيه 144) اين آيه نيز ناظر به يكى ديگر از حوادث جنگ احد است. آن گاه كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت پرستان به شدّت شعلهور بود، ناگهان كسى فرياد زد: محمّد را كشتم... محمّد را كشتم... ! جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند، به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند، امّا در مقابل آنها اقليّتى فداكار و پايدار، همچون على(ع) و ابودجانه و طلحه و بعضى ديگر بودند كه بقيّه را به استقامت دعوت مى كردند. آيه در اين مورد نازل گرديد و دسته اوّل را سخت نكوهش كرد. تفسير: فردپرستى ممنوع مسأله فردپرستى يكى از بزرگ ترين خطراتى است كه مبارزات هدفى را تهديد مى كند. وابستگى به شخص معيّن، اگرچه پيامبر خاتم باشد، مفهومش پايان يافتن كوشش و تلاش براى پيشرفت، به هنگام از دست رفتن آن شخص است. اين وابستگى، يكى از نشانه هاى عدم رشد اجتماعى است. قرآن در آيه مورد بحث با صراحت مى گويد: «محمّد(ص) فقط فرستاده خداست; و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى گرديد؟!» و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟! (وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ). سپس مى فرمايد: «و هركس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند» (وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْـًا). زيرا با اين عمل، نه تنها چرخهاى سعادت خود را متوقّف مى سازند، بلكه آنچه را به دست آورده اند نيز به سرعت از دست خواهند داد. در پايان آيه به اقلّيّتى كه در جنگ احد على رغم همه مشكلات و انتشار خبر شهادت پيغمبر، دست از جهاد برنداشتند اشاره كرده و كوششهاى آنها را مى ستايد و آنها را به عنوان شاكران و كسانى كه از نعمتها در راه خدا استفاده كردند، معرّفى مى كند مى فرمايد: «و خداوند به زودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد» (وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ). (آيه 145) همان طور كه گفتيم شايعه بى اساس شهادت پيامبر در احد عدّه زيادى از مسلمانان را به وحشت افكند، تا آنجا كه از ميدان جنگ فرار كردند. حتّى بعضى مى خواستند از اسلام هم برگردند. در اين آيه مجدّداً براى تنبيه و بيدارى اين دسته مى فرمايد: «هيچ كس، جز به فرمان خدا، نمى ميرد; سرنوشتى است تعيين شده» بنابراين، مرگ پيامبر يا ديگران، يك سنّت الهى است (وَ مَا كَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلاً). اگر پيامبر در اين ميدان شربت شهادت مى نوشيد، چيزى جز انجام يافتن يك سنّت الهى نبود. از سوى ديگر، فرار از ميدان جنگ نمى تواند از فرا رسيدن اجل جلوگيرى كند همان طور كه شركت در ميدان جهاد اجل انسان را جلو نمى اندازد. در پايان آيه مى گويد: سعى و كوشش انسان هيچ گاه ضايع نمى شود. اگر هدف كسى تنها نتيجه هاى مادّى و دنيوى باشد و، همانند بعضى از رزمندگان احد، تنها به خاطر غنيمت تلاش كند، سرانجام بهره اى از آن به دست مى آورد، امّا اگر هدف عالى تر بود و كوششها در مسير حيات جاويدان و فضايل انسانى به كار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسيد. مى فرمايد: «هركس پاداش دنيا را بخواهد (و در زندگى خود، در اين راه گام بردارد،) چيزى از آن به او خواهيم داد; و هركس پاداش آخرت را بخواهد، از آن به او مى دهيم» (وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الاَْخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا). حال كه رسيدن به دنيا يا آخرت هر دو نيازمند كوشش است چرا انسان سرمايه هاى وجودى خود را در مسير دوم، كه يك مسير عالى و پايدار است به كار نيندازد ؟ سپس بار ديگر تأكيد مى كند كه: «و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد» (وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ). مجاهدان پيشين (آيه 146) به دنبال حوادث احد، با يادآورى شجاعت و ايمان و استقامت مجاهدان و ياران پيامبران گذشته، مسلمانان را به فداكارى و پايدارى تشويق مى كند و، در ضمن آن دسته اى را كه از ميدان احد فرار كردند سرزنش مى نمايد، مى گويد: «چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند. آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسيد، سست و ناتوان نشدند» و تن به تسليم ندادند (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِىّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا). «ربّيون» جمع «ربّى» به كسى گفته مى شود كه ارتباط و پيوند او با خدا محكم باشد، باايمان، دانشمند، بااستقامت و بااخلاص باشد. «و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد» (وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ). (آيه 147) آنها هنگامى كه احياناً، بر اثر اشتباه يا سستى، گرفتار مشكلاتى در برابر دشمن مى شدند، به جاى اينكه ميدان را به او بسپارند و تسليم شوند، يا فكر ارتداد و بازگشت به كفر در مغزشان پيدا شود، روى به درگاه خدا مى آوردند و «سخنشان تنها اين بود كه: پروردگارا، گناهان ما را ببخش; و از تندروى هاى ما در كارها، چشم پوشى كن. قدمهاى ما را استوار بدار; و ما را بر جمعيّت كافران، پيروز گردان» (وَ مَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فِى أَمْرِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ). (آيه 148) آنها با اين طرز تفكّر و عمل به زودى پاداش خود را از خدا مى گرفتند. «از اين رو خداوند پاداش اين جهان، و پاداش نيك آن جهان را به آنها داد» (فَـَاتَيهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الاَْخِرَةِ). در پايان آيه آنها را جزء نيكوكاران شمرده مى فرمايد: «و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد» (وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). اخطارهاى مكرّر (آيه 149) بعد از پايان جنگ احد، دشمنان اسلام با يك سلسله تبليغات مسموم كننده، در لباس نصيحت و دلسوزى، در ميان مسلمانان به تفرقه افكنى پرداختند و آنها را نسبت به اسلام بدبين مى كردند. در اين آيه به مسلمانان اخطار مى كند و از پيروى آنها برحذر مى دارد مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از كسانى كه كافر شده اند اطاعت كنيد، شما را به گذشته هايتان بازمى گردانند; (و پس از پيمودن راه پرافتخار تكامل معنوى و مادّى در پرتو تعليمات اسلام، به نقطه اوّل كه همان كفر و فساد بود، سقوط مى دهند) و سرانجام، زيانكار خواهيد شد» (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ). چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اسلام را با كفر، سعادت را با شقاوت، و حقيقت را با باطل معاوضه كند. (آيه 150) در اين آيه تأكيد مى كند كه: آنها تكيه گاه شما نيستند، «بلكه ولىّ و سرپرست شما، خداست; و او بهترين ياوران است» (بَلِ اللَّهُ مَوْلَـكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ). ياورى است كه هرگز مغلوب نمى شود و هيچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد، در حالى كه ياوران ديگر ممكن است گرفتار شكست و نابودى شوند. [ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۰۲ ] [ 11:10 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |