منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



سوره نازعات [79]

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 46 آيه است .

محتواى سوره :

محتواى اين سوره در شش بخش خلاصه مى شود:
1ـ نـخـسـت بـا قـسـمهاى مؤكدى كه ارتباط با مساله معاد دارد روى تحقق اين روز بزرگ تاكيد مى كند.
2ـ سپس به قسمتى از مناظر هول انگيز و وحشتناك آن روز اشاره مى نمايد.
3ـ و بـعـد اشـاره كوتاه و گذرائى به داستان موسى و سرنوشت فرعون طغيانگردارد كه هم مايه تـسـلى خاطر پيامبر(ص ) و مؤمنان است و هم هشدار به مشركان طغيانگر, و هم اشاره اى است به اين كه انكار معاد انسان را به چه گناهانى آلوده مى كند.
4ـ در بخش بعد نمونه هايى را از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين كه خود دليلى است براى امكان معاد و حيات بعد از مرگ برمى شمرد.
5ـ بـار ديـگـر بـه شـرح قسمتى ديگر از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ وسرنوشت طغيانگران و پاداش نيكوكاران مى پردازد.
6ـ سرانجام در پايان سوره بر اين حقيقت تاكيد مى كند كه : هيچ كس از تاريخ ‌آن روز باخبر نيست , ولى همين اندازه مسلم است كه نزديك است .
انتخاب نام ((نازعات )) براى اين سوره به خاطر نخستين آيه آن است .

فضيلت تلاوت سوره :

در حديثى از پيغمبراكرم (ص ) آمده است : ((كسى كه سوره نازعات را بخواندتوقف و حساب او در روز قيامت تنها به اندازه خواندن يك نماز روزانه است , و بعداز آن وارد بهشت مى شود)).
مـسـلـم است كسى كه محتواى اين سوره را كه آيات تكان دهنده اش ارواح خفته را بيدار و متوجه وظائف خود مى سازد در جان خويش پياده كند از چنان پاداشهائى برخوردار خواهد شد, نه آنها كه فقط به خواندن الفاظ قناعت مى كنند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه
1
در آغـاز سـوره بـه پنج موضوع مهم , قسم ياد شده و هدف از اين سوگندها بيان حقانيت و تحقق مساله معاد و رستاخيز است .
مـى فـرمـايـد: ((سـوگـند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را بشدت از بدنهايشان )برمى كشند)) (والنازعات غرقا).
(آيه
2
)ـ ((و فرشتگانى كه (روح مؤمنان را) با مدارا و نشاط جدا مى سازند))(والناشطات نشطا).
(آيـه
3)ـ ((و سـوگـنـد بـه فـرشـتـگـانى كه (در اجراى فرمان الهى ) با سرعت حركت مى كنند)) (والسابحات سبحا).
(آيه
4)ـ ((و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند)) (فالسابقات سبقا).
(آيه
5)ـ ((و آنها كه امور را تدبير مى كنند)) (فالمدبرات امرا).
مـنـظور از اين سوگندها ((فرشتگانى )) است كه مامور قبض ارواح كفار ومجرمانند كه آنها را به شدت از بدنهايشان برمى كشند, ارواحى كه هرگز حاضر به تسليم در برابر حق نبودند.
و فرشتگانى كه مامور قبض ارواح مؤمنانند كه با مدارا و نرمش و نشاط آنها راجدا مى سازند.
و فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى باسرعت حركت مى كنند.
سپس بر يكديگر پيشى مى گيرند.
و سرانجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.
(آيه
6 بـعد از آن كه با قسم هاى مؤكد وقوع قيامت به عنوان يك امر حتمى در آيات گذشته بيان شد, در ايـنجا به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد, مى فرمايد: اين بعث و رستاخيز ((در آن روز است كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد)) (يوم ترجف الراجفة ).
(آيه
7
)ـ ((و به دنبال آن , حادثه دومين [ صيحه عظيم محشر] رخ مى دهد))(تتبعها الرادفة ).
مـنـظـور از ((راجفه )) همان صيحه نخستين يا نفخ صور اول است كه شيپور فناى جهان و زلزله نابودى دنياست و ((رادفه )) اشاره به صيحه دوم يا نفخ صور ثانى است كه نفخه حيات و رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد است .
(آيه
8)ـ سپس مى افزايد: ((دلهائى در آن روز سخت مضطرب است ))(قلوب يومئذ واجفة ).
دلهاى مجرمان و گنهكاران و طغيانگران همه بشدت مى لرزد, و نگران حساب و جزا و كيفر است .
(آيـه
9)ـ ايـن اضـطـراب درونـى بـه قـدرى شديد است كه آثار آن در تمام وجود گنهكاران ظاهر مـى شـود, لـذا در ايـن آيه مى افزايد: ((و چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده است )) (ابصارها خاشعة ).
در آن روز چشمها به گودى مى نشيند, از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود, و گوئى ديد خود را از شدت ترس از دست مى دهد.
(آيـه
10)ـ آنـگـاه سـخـن را از قيامت به دنيا مى كشاند, مى فرمايد: ولى امروز((مى گويند: آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم ))؟! (يقولون اءنا لمردودن فى الحافرة ).
(آيـه
11
)ـ اين آيه ادامه سخنان آنها را نقل كرده , مى گويد: ((آيا هنگامى كه استخوانهاى پوسيده اى شديم )) ممكن است زنده شويم ؟ (اءذا كنا عظاما نخرة ).
ايـن همان چيزى است كه همواره منكران معاد روى آن تكيه مى كردند, ومى گفتند: باور كردنى نـيـسـت كـه استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات در تن بپوشد, در حالى كه فراموش كرده بودند در آغاز نيز از همان خاك آفريده شده اند.
(آيـه12)ـ مـنكران معاد به اين هم قناعت نمى كنند, بلكه به استهزاى ((معاد))برخاسته و به عنوان مـسـخـره , ((مـى گويند: اگر قيامتى در كار باشد بازگشتى است زيانبار)) و حال ما در آن روز سخت و دردناك خواهد بود! (قالوا تلك اذا كرة خاسرة ).
(آيه13)ـ در اين آيه بار ديگر به مساله قيام قيامت و برپاشدن رستاخيز بازمى گردد, و با لحنى قاطع و كوبنده , مى فرمايد: ((اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم است )) (فانما هى زجرة واحدة ).
(آيه14)ـ ((ناگهان همگى بر عرصه زمين ظاهر مى گردند)) (فاذاهم بالساهرة ).
ايـن كـار پـيچيده و مشكلى نيست , همين كه به فرمان خدا نفخه دوم دميده شود و بانگ حيات و زنـدگـى بـرخـيـزد, تـمـام ايـن خـاكـها و استخوانهاى پوسيده يك مرتبه جمع مى شوند و جان مى گيرند, و از قبرها بيرون مى پرند!.
(آيه15)ـ بعد از بيانات نسبتا مشروحى كه در آيات قبل درباره مساله معاد وانكار و مخالفت مشركان آمـد, در اينجا به داستان يكى از طغيانگران بزرگ تاريخ ‌يعنى ; فرعون و سرنوشت دردناك او اشاره مـى كـنـد, تا هم مشركان عرب بدانند كه افراد نيرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت كنند, و هم مؤمنان را دلگرم سازد كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن هراسى به دل راه ندهند,چرا كه درهم كوبيدن آنها براى خداوند بسيار سهل و آسان است .
نخست از اينجا شروع مى كند: ((آيا داستان موسى به تو رسيده است ))؟ (هل اتيك حديث موسى ).
(آيـه16)ـ سپس مى افزايد: ((در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى ندا داد)) (اذ ناديه ربه بالواد المقدس طوى ).
((طـوى )) مـمـكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در شام در ميان ((مدين )) و((مصر)) قرار داشت , و نخستين جرقه وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد.
(آيـه17)ـ سـپـس بـه پـيـامى كه خداوند به موسى در آن سرزمين مقدس داد,در دو جمله كوتاه و پرمعنى , اشاره كرده , مى فرمايد: ((به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است ))! (اذهب الى فرعون انه طغى ).
(آيه18)ـ ((و به او بگو: آيا مى خواهى پاكيزه شوى ))؟ (فقل هل لك الى ان تزكى ).
(آيـه19)ـ ((و (پس از پاك شدن و لايق لقاى محبوب گشتن ) من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم , تا از او بترسى )) و گناه نكنى (واهديك الى ربك فتخشى ).
(آيه20)ـ و از آنجا كه هر دعوتى بايد آميخته با دليل باشد در اين آيه مى افزايد: موسى ((به دنبال اين سخن بزرگترين معجزه را به او نشان داد)) (فاريه الا ية الكبرى ).
ايـن مـعـجـزه خواه معجزه تبديل شدن عصا به مار عظيم باشد, يا يد بيضا,و يا هر دو, از معجزات بزرگ موسى بوده است كه در آغاز دعوتش بر آن تكيه كرده .
اين آيات نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يامبارزه قاطع با آنهاست .
(آيـه21)ـ اكـنون ببينيم فرعون در برابر اين همه لطف و محبت , و اين منطق وبيان زيبا و ارائه آيت كبرى چه عكس العملى نشان داد؟.
ايـن طاغوت خيره سر, هرگز از مركب غرور پياده نشد, چنانكه در اين آيه مى فرمايد:((او (دعوى موسى را) تكذيب , و عصيان كرد)) (فكذب وعصى ).
ايـن نـشـان مـى دهـد كـه تكذيبها مقدمه عصيانهاست , همان گونه كه تصديقها وايمانها مقدمه طاعتهاست .
(آيـه22)ـ بـه اين مقدار هم قناعت نكرد و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند بلكه : ((سپس پشت كرد و پيوسته (براى محو آيين حق ) تلاش نمود))(ثم ادبر يسعى ).

(آيـه23)ـ و از آنجا كه معجزه موسى تمام موجوديت طاغوتى او رابه خطر مى انداخت , ماموران را به شـهرهاى مختلف اعزام كرد ((و ساحران را جمع كرد و مردم را دعوت نمود)) تا مبارزه ساحران با موسى را مشاهده كنند (فحشرفنادى ).
(آيـه24)ـ بـاز به اين توطئه ها اكتفا نكرد, بلكه بزرگترين ادعا را با بدترين تعبيرات مطرح نمود ((و گفت : من پروردگار برتر شما هستم ))! (فقال انا ربكم الا على ).خـودش يـكى از بت پرستان بود, ولى در اينجا ادعا مى كند من پروردگار بزرگ شما هستم , يعنى حتى خودش را از معبود خودش نيز بالاتر مى شمرد و اين است بيهوده گوئيهاى طاغوتها!.
(آيه25)ـ به هر حال فرعون سركشى را به آخرين مرحله رسانده و مستحق دردناكترين عذاب شده و فرمان الهى بايد فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش رادرهم بكوبد لذا در اين آيه مى فرمايد: ((از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت ودنيا گرفتار ساخت )) (فاخذه اللّه نكال الا خرة والا ولى ).
در ايـنـجـا تفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است و آن اين كه منظور از ((الاولى ))كلمه نخستين اسـت كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد (قصص /38)و ((الا خرة )) اشاره به آخـريـن كـلـمه اى است كه او گفت و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفرآميزش در همين دنياگرفتار ساخت .
(آيـه26)ـ و سرانجام در اين آيه , از اتمام اين ماجرا نتيجه گيرى كرده ,مى فرمايد: ((در اين (داستان مـوسـى و فرعون و عاقبت آنان درس ) عبرتى است براى كسى كه (از خدا) بترسد)) (ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى ).
ايـن آيـه بـه خوبى نشان مى دهد كه عبرت گرفتن از اين ماجراها تنها براى كسانى ميسر است كه بـهره اى از خوف و خشيت و احساس مسؤوليت به دل راه داده اند و يا به تعبير ديگر داراى چشمى عبرت بينند.
اى خوشا چشمى كه عبرت بين بود ـــــ عبرت از نيك و بدش آيين بود.
(آيه27)ـ
بـه دنـبـال نـقـل سـرگذشت موسى و فرعون به عنوان يك درس عبرت براى همه طغيانگران و تكذيب كنندگان بار ديگر به مساله معاد و رستاخيز برمى گردد.
نخست منكران معاد را مخاطب ساخته , و ضمن يك استفهام توبيخى مى فرمايد: ((آيا آفرينش شما (و بـازگـشت به زندگى پس از مرگ ) مشكلتر است ياآفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاده است )) (ءانتم اشد خلقا ام السماء بنيها).
ايـن سـخن در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند: انا لمردودون فى الحافرة ; آيا ما به حالت اول باز مى گرديم )).
ايـن آيه مى گويد: هر انسانى در هر مرحله اى از درك و شعور باشد مى داند كه آفرينش اين آسمان بلند, اين همه كرات عظيم و كهكشانهاى بى انتها قابل مقايسه باآفرينش انسان نيست كسى كه اين قدرت را داشته چگونه از بازگرداندن شما به حيات عاجز است ؟!.
(آيـه28)ـ سـپـس بـه شـرح بـيشتر درباره اين آفرينش بزرگ پرداخته , مى افزايد:((سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم ساخت )) (رفع سمكها فسويها).
احـتمال دارد كه آيه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسيار زياد وسرسام آور كرات آسمانى از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ و قشر عظيم هواى اطراف زمين .
(آيـه29)ـ سـپـس بـه يكى از مهمترين نظامات اين عالم بزرگ يعنى نظام نور و ظلمت اشاره كرده , مى فرمايد: ((و شبش را تاريك و روزش را آشكار نمود)) (واغطش ليلهاواخرج ضحيها).
كـه هـركـدام از ايـن دو در زنـدگـى انـسان و ساير موجودات زنده اعم از حيوانان وگياه نقش فـوق العاده مهمى دارد نه انسان بدون نور مى تواند زندگى كند كه همه بركات و روزيها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت و زندگى او ممكن نيست كه رمز آرامش اوست .
(آيـه30)ـ سـپـس از آسمان به زمين مى آيد, مى فرمايد: ((و زمين را بعد از آن گسترش داد)) (والا رض بعد ذلك دحيها).
منظور از ((دحوالا رض )) اين است كه در آغاز تمام سطح زمين را آبهاى حاصل از بارانهاى سيلابى نخستين فراگرفته بود اين آبها تدريجا در گودالهاى زمين جاى گرفتند و خشكيها از زير آب سر برآوردند و روزبه روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى درآمد ـ و اين مساله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد.
(آيـه31)ـ بـعـد از گسترش زمين و آماده شدن براى زندگى و حيات سخن ازآب و گياه به ميان آورده , مى فرمايد: ((و از آن , آب و چراگاهش را بيرون آورد)) (اخرج منها مـاءها ومرعيها).
اين تعبير نشان مى دهد كه آب در لابلاى قشر نفوذپذير زمين پنهان بود, سپس به صورت چشمه ها و نهرها جارى شد و حتى دريا و درياچه ها راتشكيل داد.
(آيـه32)ـ ولـى از آنجا كه عوامل مختلفى مى توانست آرامش زمين را برهم زند ـ از جمله طوفانهاى عـظـيم و دائمى و ديگر جزر و مدهائى كه در پوسته زمين براثر جاذبه ماه و خورشيد و همچنين لـرزه هايى كه بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ ‌مى دهدـ آن را به وسيله شبكه نيرومندى از كوهها كه سرتاسر روى زمين را فراگرفته آرام كرد.
و لذا مى فرمايد: ((و كوهها را ثابت و محكم نمود)) (والجبال ارسيها).
(آيـه33)ـ و در پايان مى فرمايد: ((همه اينها براى بهره گيرى شما وچهارپايانتان است ))! (متاعا لكم ولا نعامكم ).
تا از مواهب حيات بهره گيريد و به غفلت نخوريد.
ايـنـهـا از يكسو نشانه هاى قدرت او بر مساله معاد است و از سوى ديگر دلائل عظمت و نشانه هاى وجود او در مسير توحيد و معرفت است .
(آيـه34)ـ بـعد از اشاره به بعضى از دلائل معاد, در آيات قبل , در اينجا بارديگر, به مساله رستاخيز و سـرنـوشـت خداترسان و هوى پرستان در آن روزبازمى گردد, مى فرمايد: ((هنگامى كه آن حادثه بزرگ , رخ دهد)) نيكوكاران و بدكاران هركدام به جزاى اعمال خويش مى رسند (فاذا جاءت الطامة الكبرى ).
((طـامـه )) در ايـنـجـا اشـاره به قيامت است كه مملو از حوادث هولناك مى باشد وتوصيف آن به ((كبرى )) تاكيد بيشترى درباره اهميت و عظمت اين حادثه بى نظير است .
(آيـه35)ـ سـپـس مـى افـزايد: ((در آن روز انسان به ياد كوششهايش مى افتد))(يوم يتذكر الا نسان مـاسعى ).
اما اين تذكر و يادآورى چه سودى براى او مى تواند داشته باشد.
اگـر تقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند دست رد به سينه او مى زنندو در پاسخ اين تقاضا ((كلا )) (چنين نيست ) مى گويند.
و اگر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد فايده اى ندارد چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است .
آرى ! در آن روز حـجـابـها از قلب و روح انسان برداشته مى شود و همه حقايق مكنون بارز و آشكار مى شود.
(آيـه36)ـ و لـذا در ايـن آيـه مى افزايد: ((و (در آن روز) جهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد)) (وبرزت الجحيم لمن يرى ).
جـهـنـم هـم اكـنون نيز وجود دارد بلكه طبق آيه 54 سوره عنكبوت ((كافران را ازهر سو احاطه كرده )) اما حجابهاى عالم دنيا مانع رؤيت آن است ولى آن روز كه روزظهور و بروز همه چيز است جهنم از همه آشكارتر ظهور مى كند.
(آيـه37)ـ سـپس به وضع حال مجرمان و افراد بى ايمان در صحنه قيامت اشاره كرده و با چند جمله كوتاه و پرمعنى هم سرنوشت آنها را بيان مى كند و هم عوامل گرفتارى آنها را, مى فرمايد: ((اما آن كسى كه طغيان كرده )) (فاما من طغى ).
(آيه38)ـ ((و زندگى دنيا را (بر همه چيز) مقدم داشته )) (وآثر الحيوة الدنيا).
(آيه39)ـ ((مسلما دوزخ جايگاه اوست )) (فان الجحيم هى الماوى ).
در جـمله اول اشاره به فساد عقيدتى آنها مى كند زيرا طغيان ناشى از خودبزرگ بينى است و خود بزرگ بينى ناشى از عدم معرفة اللّه است .
كـسى كه خدا را به عظمت بشناسد خود را بسيار كوچك و ضعيف مى بيند وهرگز پاى خود را از جاده عبوديت بيرون نمى گذارد.
و جـمـله دوم اشاره به فساد عملى آنهاست چرا كه طغيان سبب مى شود كه انسان لذت زودگذر دنيا و زرق و برق آن را بالاترين ارزش حساب كند و آن را بر همه چيز مقدم بشمرد.
ايـن دو در حـقيقت علت و معلول يكديگرند: طغيان و فساد عقيده سرچشمه فساد عمل و ترجيح زنـدگى ناپايدار دنيا بر همه چيز است و سرانجام اين دوآتش سوزان دوزخ است كه در جمله سوم به آن اشاره شده .
(آيـه40)ـ سپس به ذكر اوصاف بهشتيان در دو جمله كوتاه و بسيار پرمعنى پرداخته , مى فرمايد: ((و آن كسى كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را ازهوى باز دارد )) (واما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى ).
(آيه41)ـ ((قطعا بهشت جايگاه اوست )) (فان الجنة هى الماوى ).
آرى ! شـرط اول بـهـشـتـى شدن ((خوف )) ناشى از ((معرفت )) است , شناختن مقام پروردگار و تـرسـيدن از مخالفت فرمان او, شرط دوم كه در حقيقت نتيجه شرط اول وميوه درخت معرفت و خـوف اسـت تـسـلـط بـر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى ,چرا كه تمام گناهان و مفاسد و بدبختيها از هواى نفس سرچشمه مى گيرد.

(آيه42)ـ در تـعـقيب مطالبى كه درباره قيامت و سرنوشت نيكان و بدان در آن روز درآيات پيشين آمد, در ايـنـجـا بـه سراغ سؤال هميشگى مشركان و منكران معاد رفته ,مى فرمايد: ((و از تو درباره قيامت مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود))(يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها).
(آيـه43)ـ قـرآن در پـاسـخ اين سؤال براى اين كه به آنها بفهماند كه هيچ كس ازلحظه وقوع قيامت بـاخـبـر نـبوده و نخواهد بود, روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده ,مى گويد: ((تو را با يادآورى اين سخن چه كار))؟! (فيم انت من ذكريها).
يعنى ;
Š تاريخ وقوع قيامت حتى از تو پنهان است , تا چه رسد به ديگران , اين از آن علم غيبى است كه از مختصات ذات پروردگار مى باشد, و احدى را به آن راهى نيست !.
(آيـه44)ـ سـپس مى افزايد: ((نهايت آن (قيامت ) به سوى پروردگار تو است ))و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست (الى ربك منتهيها).
اين همان مطلبى است كه در آيه 34 سوره لقمان نيز آمده است : ((علم زمان وقوع قيامت تنها نزد خداست )).
(آيـه45)ـ باز براى توضيح بيشتر مى افزايد: ((كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند)) (انما انت منذر من يخشيها).
وظـيفه تو همين انذار و هشدار و بيم دادن است و بس , و اما تعيين وقت قيامت از قلمرو وظيفه و آگاهى تو بيرون است .
(آيـه46)ـ و سـرانجام در آخرين آيه اين سوره براى بيان اين واقعيت كه تاقيامت زمان زيادى نيست , مى فرمايد: ((آنها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينندچنين احساس مى كنند كه گوئى توقفشان (در دنيا و برزخ ) جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است ))! (كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشية اوضحيها).
به قدرى عمر كوتاه دنيا بسرعت مى گذرد, و دوران برزخ نيز سريع طى مى شود كه به هنگام قيام قيامت آنها فكر مى كنند تمام اين دوران چند ساعتى بيش نبود.
((پايان سوره نازعات )).

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۸ ] [ 16:9 ] [ سعید ]

سوره عبس [80]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 42 آيه است .

محتواى سوره :.

محتواى اين سوره را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:
1ـ عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقت جوبرخورد مناسبى نداشت .
2ـ ارزش و اهميت قرآن مجيد.
3ـ كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند.
4ـ بيان گوشه اى از نعمتهاى او در زمينه تغذيه انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر.
5ـ اشاره به قسمتهاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت و سرنوشت مؤمنان وكفار در آن روز بزرگ .
نامگذارى آن به ((عبس )) به تناسب نخستين آيه سوره است .

فضيلت تلاوت سوره :.

در حـديـثـى از پيغمبرگرامى اسلام (ص ) آمده است : ((كسى كه سوره عبس رابخواند روز قيامت درحالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است )).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيه ـ شان نزول : ده آيه آغاز سوره اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى را در آنهامورد عتاب قرار داده به خاطر اين كه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است , اما اين شخص مورد عتاب كيست ؟ در آن اختلاف نظراست .
مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه :.
عده اى از سران قريش مانند عتبة بن ربيعه , ابوجهل , عباس بن عبدالمطلب ,و جمعى ديگر, خدمت پـيامبر(ص ) بودند و آن حضرت مشغول تبليغ و دعوت آنهابه سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤثر شود در اين ميان ((عبداللّه بن ام مكتوم )) كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مـجـلس شد, و ازپيغمبر(ص ) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد, و پـيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت , زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر(ص )با چه كسانى مشغول صحبت است .او آنقدر كلام پيغمبر(ص ) را قطع كرد كه حضرت ناراحت شد, و آثارناخشنودى در چهره مباركش نـمـايـان گـشت و در دل گفت : اين سران عرب پيش خودمى گويند: پيروان محمد نابينايان و بردگانند, و لذا از ((عبداللّه )) رو برگرداند, و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.
در اين هنگام اين آيات نازل شد (و در اين باره پيامبر(ص ) را مورد عتاب قرارداد).رسول خدا بعد از اين ماجرا ((عبداللّه )) را پيوسته گرامى مى داشت .
البته در آيه چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر(ص ) است وجود ندارد و به فرض كـه شـان نـزول فـوق واقـعيت داشته باشد اين مطلب در حدترك اولائى بيش نيست و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود.

 امّا در روايتى كه از امام صادق‏عليه السلام رسيده، اين آيات در شأن مردى از بنى اميّه نازل شده كه در محضر پيامبر بوده و به هنگام ورود ابن مكتوم،  چهره درهم كشيد و روى بگرداند.مرحوم سيّد مرتضى در كتاب متشابه القرآن، روايات اهل سنّت را مردود دانسته و با استناد به ديگر آيات قرآن مى‏فرمايد:

خداوند اخلاق پيامبر را ستوده و درباره او فرموده است: <<انّك لعلى خلق عظيم>> تو داراى خلق نيكو و بزرگوارانه هستى ودر دو مورد آن حضرت را به تواضع در برابر مؤمنان سفارش نموده است: <<واخفض جناحك للمؤمنين>>، <<واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنین>>علاوه بر آنكه اگر پيامبر چنين اخلاقى داشت، بر اساس آيات ديگر قرآن، اصولاً در تبليغ توفيقى نداشت. چنانكه خداوند خطاب به پيامبرش مى‏فرمايد: <<لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك>>اگر تندخو و خشن بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.


(آيه
1)ـ بـاتـوجـه بـه آنچه در شان نزول آيات گفته شد, به سراغ تفسير آيات مى رويم ,نخست مى فرمايد: ((چهره درهم كشيد, و روى برتافت )) (عبس وتولى ).
(آيه
2)ـ(( از اين كه نابينائى به سراغ او آمده بود))! (ان جاءه الا عمى ).
(آيه
3
)ـ ((تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند))؟ (ومـا يدريك لعله يزكى ).
(آيـه
4)ـ ((يـا (از شـنـيدن سخنان حق ) متذكر گردد و اين تذكر به حال او مفيدباشد)) (او يذكر فتنفعه الذكرى ).
و اگر صددرصد پاك و باتقوا نشود لااقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار مى شود,و اين بيدارى در او اجمالا اثر مى گذارد.
(آيه
5)ـ سپس اين عتاب را ادامه داده , مى افزايد: ((اما آن كس كه توانگراست )) (اما من استغنى ).
(آيه
6)ـ ((تو به او روى مى آورى ))! (فانت له تصدى ).
و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت و خودخواهى است , غرورى كه منشا طغيان و گردنكشى است .
(آيه
7)ـ ((در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد چيزى بر تو نيست )) (ومـاعليك الا يزكى ).
وظـيـفـه تو تنها ابلاغ رسالت است خواه از آن پند گيرند يا ملال بنابراين به خاطر اين گونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى , هرچند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد.
(آيه
8)ـ بار ديگر تاكيد و عتاب را از سر مى گيرد و همچنان به صورت خطاب مى فرمايد: ((اما كسى كه به سراغ تو مى آيد, و (براى هدايت و پاكى ) كوشش مى كند)) (واما من جاءك يسعى ).
(آيه9)ـ ((و از خدا ترسان است )) (وهو يخشى ).
و همين انگيزه ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده , تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد, و خود را پاك و پاكيزه كند.
(آيه10)ـ ((تو از او غافل مى شوى )) و به ديگرى مى پردازى (فانت عنه تلهى ).
اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر(ص ) باشد يا غير او بيانگراين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است و بـه عـكـس مـوضـع گـيـرى تـند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى , مست و مغرور شده انددارد.
(آيـه11)ـ در تـعـقيب آيات گذشته كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بودكه نسبت به نابيناى حق طلبى كم توجهى نموده بود, در اينجا به مساله اهميت قرآن مجيد و مبدا پاك آن و تاثيرش در نفوس پرداخته , مى فرمايد: ((هرگز)) اين كار راتكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما (كلا ).
چرا كه ((اين (قرآن ) تذكر و يادآورى است )) (انها تذكرة ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه گاه شعرش مى خواندند, و گاه سحر, و گاه نوعى كهانت , قرآن مى گويد: هيچ يك از ايـن نـسـبـتـها صحيح نيست , بلكه اين آيات وسيله اى است براى آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است .
(آيه12)ـ سپس مى افزايد: ((و هركس بخواهد از آن پند مى گيرد)) (فمن شاءذكره ).
ايـن تـعـبـير هم اشاره اى است به اين كه اكراه و اجبارى در كار نيست , و هم دليلى است بر آزادى اراده انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيردنمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.
(آيـه13)ـ سـپـس مـى افـزايـد: اين كلمات بزرگ الهى ((در الواح پرارزشى ثبت است )) (فى صحف مكرمة ).
تعبير به ((صحف )) نشان مى دهد كه آيات قرآن قبل از نزول برپيغمبراكرم (ص ) در الواحى نوشته شده بود, و فرشتگان وحى آن را با خودمى آوردند الواحى بسيار گرانقدر و پرارزش .
(آيه14)ـ بعد مى فرمايد: اين صحائف و الواح ((والاقدر و پاكيزه است ))(مرفوعة مطهرة ).
بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود, و يا قادر بر تحريف آن باشند, و پاكتر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند, و نيز پاك است ازهرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه .
(آيه15)ـ از اين گذشته , اين آيات الهى ((به دست سفيرانى است ))(بايدى سفرة ).
(آيه16)ـ سفيرانى ((والامقام و فرمانبردار و نيكوكار)) (كرام بررة ).
منظور از ((سفره )) در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.
در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((كسى كه حافظ قرآن باشدو به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود)).
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن دررديف اين ((سفره )) و همگام آنها هستند, نه اين كه خود آنها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان , كارى شبيه كار فرشتگان وحاملان وحى انجام دهند در رديف آنها قرار مى گيرند.
(آيـه17)ـ سـپـس مـى افـزايـد: بـا وجود اين همه اسباب هدايت الهى كه درصحف مكرمه به وسيله فـرشـتـگان مقرب خداوند, با انواع تذكرات , نازل شده , بازهم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى شود; ((مرگ بر اين انسان , چقدركافر و ناسپاس است ))؟! (قتل الا نسان مـا اكفره ).
(آيه18)ـ و از آنجا كه سرچشمه سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى درهم شكستن اين غرور در اين آيه مى فرمايد: خداوند ((او را از چه چيز آفريده است ))؟ (من اى شىء خلقه ).
(آيه19)ـ ((او را از نطفه ناچيزى آفريد, و سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت ))(من نطفة خلقه فقدره ).
دقت در آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او,اعضا پيكرش , استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى ومعرفة اللّه است .
و چـه بـزرگ است آن خدائى كه اين موجود ضعيف را اين همه قدرت وتوانائى بخشيد كه مى تواند آسـمـان و زمـين و اعماق درياها را جولانگاه خود قراردهد, و همه نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد.
(آيه20)ـ در ادامه همين سخن مى افزايد: ((سپس راه را براى او آسان كرد))(ثم السبيل يسره ).
راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر, و سپس راه انتقال او را به اين دنياسهل و آسان نمود.
از عجائب تولد انسان اين است كه قبل از لحظات تولد آن چنان در شكم مادر قرار دارد كه سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پايين رحم است , ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود ناگهان واژگونه مى گرددسر او به طرف پايين مى آيد, و همين موضوع امر تولد را براى او و مادر سهل و آسان مى كند.
بعد از تولد نيز در مسير نمو و رشد جسمى در دوران كودكى , و سپس نمو ورشد غرائز, و بعد از آن رشـد در مـسـيـر هدايت معنوى و ايمان , همه را از طريق عقل و دعوت انبيا براى او سهل و آسان ساخته است .
(آيـه21)ـ سـپس به مرحله پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره كرده , مى فرمايد: ((بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود)) (ثم امـاته فاقبره ).
دستور به دفن كردن بدن مردگان (بعد از غسل و كفن و نماز) دستورى است الهام بخش كه مرده انسانها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زنده آنها!.
(آيه22)ـ بعد به مرحله رستاخيز انسانها پرداخته , مى افزايد: ((سپس هرگاه كه بخواهد او را زنده (و براى حساب و جزا محشور) مى كند)) (ثم اذا شاء انشره ).
(آيـه23)ـ در ايـن آيـه مـى فـرمـايد: با اين همه مواهب الهى نسبت به انسان , ازآن روز كه به صورت نطفه اى بى ارزش بود تا آن روز كه قدم در اين دنيا گذارد, و راه خود را به سوى كمال طى كرد و سـپـس از اين دنيا مى رود و در قبر پنهان مى گردد بازاين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند ((چـنين نيست كه او مى پندارد, او هنوزآنچه را (خدا) فرمان داده , اطاعت نكرده است )) (كلا لم
ّا يقض مـا امره ).
(آيه24)ـ از آنـجـا كـه آيـات قبل سخن از مساله معاد مى گفت , و آيات آينده نيز باصراحت بيشترى از اين مـساله سخن مى گويد, به نظر مى رسد كه آيات مورد بحث به منزله دليلى است براى مساله معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز, وهمچنين احياى زمينهاى مرده به وسيله نزول باران ـكه خود نوعى معاد در عالم گياهان است ـ امكان رستاخيز را اثبات مى كند.
در ضـمـن چـون ايـن آيـات از انواع غذاهائى كه خدا در اختيار انسان وچهارپايان قرارداده سخن مـى گـويـد حـس شـكرگزارى انسان را برمى انگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّه دعوت مى كند.
نـخـسـت مـى فرمايد: ((انسان بايد به غذاى خويش (و آفرينش آن ) بنگرد))(فلينظر الا نسان الى طعامه ).
نـزديكترين اشيا خارجى به انسان غذاى اوست كه با يك دگرگونى جزو بافت وجود او مى شود, و اگـر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مى گيرد, و به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مـواد غـذائى آن هـم موادى كه از طريق گياهان و درختان , عايد انسان مى شود تكيه كرده است .
روشن است كه منظور از ((نگاه كردن )) تماشاى ظاهرى نيست , بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در سـاخـتمان اين مواد غذائى , و اجزا حياتبخش آن , و تاثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد, و سپس انديشه در خالق آنهاست .
و نيز دقيقا بنگرد كه آنها را از چه راهى تهيه كرده , حلال يا حرام ؟ مشروع يانامشروع ؟.
در بـعـضـى از روايات كه از معصومين نقل شده آمده است كه منظور از ((طعام ))در اينجا علم و دانشى است كه غذاى روح انسان است , بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته ؟.
آرى ! انسان بايد درست بنگرد كه سرچشمه اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى اوست كجاست مبادا از سرچشمه آلوده اى تغذيه شود و روح و جان او رابيمار كند يا به هلاكت افكند.
(آيـه25)ـ سـپـس به شرح تفصيلى اين مواد غذائى و منابع آن پرداخته ,مى فرمايد: ((ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم )) (انا صببنا الماء صبا).
آرى ! آب كـه مهمترين مايه حيات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مـى شـود, و مـى دانـيـم تـمـام نـهرها, چشمه ها, قناتها و چاههاى آب , ذخائر آبى خود را از باران مى گيرند.
(آيه26)ـ بعد از ذكر موضوع آب كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است ,به سراغ ركن مهم ديگر يعنى ((زمين )) مى رود و مى افزايد: ((سپس زمين را از هم شكافتيم )) (ثم شققنا الا رض شقا).
ايـن شـكـافـتن اشاره به شكافتن زمين به وسيله جوانه هاى گياهان است , و به راستى اين يكى از عـجـائب اسـت كـه جـوانـه اى بـا آن همه نرمى و لطافت خاكهاى سخت را مى شكافد, و گاه در كوهستانها از لابلاى سنگها عبور كرده , سر بيرون مى آورد.
و احتمال دارد منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگهاى سطح آن در آغاز باشد.
بـه ايـن تـرتـيـب آيـه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مى دهد اول بارانها فرو مـى بـارند, و سپس زمينها شكافته مى شوند و آماده زراعت مى گردند, نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته كه امروز نيز ادامه دارد.
(آيه27)ـ بعد از ذكر اين دو ركن اساسى يعنى ((آب )) و ((خاك )) به هشت قسمت از روئيدنيها كه از اركـان اسـاسـى غـذاى انسان يا حيوانات است اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و در آن دانه هاى فراوانى رويانديم )) (فانبتنا فيها حبا).
دانـه هـاى غـذائى كه مايه اصلى تغذيه انسان و انواع حيوانات است , دانه هايى كه اگر يكسال بر اثر خشكسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرامى گيرد و انسانها همه در زحمت فرو مى روند.
(آيه28)ـ و در مرحله بعد مى افزايد: ((و (همچنين ) انگور و سبزى بسيار))(وعنبـا وقضبا).
ذكـر ((عـنـب )) (انگور) از ميان تمام ميوه ها به خاطر مواد غذائى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده و آن را به صورت يك غذاى كامل درآورده است .توجه داشته باشيد كه ((عنب )) هم به ((انگور)) گفته مى شود و هم به ((درخت انگور)) و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده , ولى در اينجا مناسب همان انگور است .
((قـضـب )) در ايـنـجـا معنى گسترده اى دارد كه هم سبزيهاى خوردنى را شامل مى شود, و هم ميوه هاى بوته اى و هم ريشه هاى غذائى را.
(آيه29)ـ سپس مى افزايد: ((و زيتون و نخل فراوان )) (وزيتونا ونخلا ).
تـكـيـه روى ايـن دو ميوه نيز دليلش روشن است چرا كه امروز ثابت شده كه هم ((زيتون )) و هم ((خرما)) از مهمترين مواد غذائى نيروبخش و مفيد وسلامت آفرين است .
(آيه30)ـ و در مرحله بعد مى افزايد: ((و باغهاى پردرخت )) با انواع ميوه هاى رنگارنگ (وحدائق غلبا).
(آيه31)ـ سپس مى افزايد: ((و ميوه و چراگاه )) (وفاكهة وابا).
((اب )) بـه معنى گياهان خودرو و چراگاهى است كه آماده چريدن حيوانات ويا چيدن گياهان باشد.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در آيات گذشته بعضى از ميوه ها بالخصوص مطرح شده بود, و در ايـنـجـا مـيـوه بطوركلى مطرح شده , و از اين گذشته در آيه قبل كه سخن از باغها مى گفت ظاهرا نظر به ميوه هاى باغها داشت , چگونه بار ديگر ميوه در اينجا مطرح شده است ؟.
در پاسخ مى گوئيم : اما اين كه بعضى از ميوه ها بالخصوص ذكر شده مانندانگور و زيتون و خرما (به قـريـنه درخت نخل ) به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه از ميان ميوه ها دارند, و اما اين كه چرا ((فاكهه )) (ميوه ) جداگانه از ((حدائق )) (باغها)ذكر شده ؟ ممكن است به خاطر اين باشد كه باغها منافع ديگرى غير از ميوه نيزدارند, منظره زيبا, طراوت و هواى سالم و مانند آن .
از ايـن گذشته برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر, جز موادغذائى هستند (مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن ) به علاوه برگهاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حـيوانات است و مى دانيم آنچه در آيات فوق آمده ,هم خوراك انسان را شامل مى شود, هم خوراك حيوان را.
(آيـه32)ـ و لذا در اين آيه مى افزايد: ((تا وسيله اى براى بهره گيرى شما وچارپايانتان باشد)) (متاعا لكم ولا نعامكم ).
((متاع )) هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود.
(آيه33)ـ بـعـد از ذكر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنيوى , به بيان معاد وگوشه اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤمنان و كافران مى پردازد, تا از يكسواعلام كند كه اين مواهب و متاع هرچه باشد زودگذر است و نقطه پايانى دارد, و ازسوى ديگر وجود اينها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مساله معاد.
مـى فـرمايد: ((هنگامى كه آن صداى مهيب [ صيحه رستاخيز] بيايد)) كافران ومجرمان در اندوه عميقى فرو مى روند (فاذا جاءت الصاخة ).
((صـاخه )) در اينجا اشاره به ((نفخه دوم صور)) است , همان صيحه عظيمى كه صيحه بيدارى و حيات مى باشد و همگان را زنده كرده , به عرصه محشردعوت مى كند.
(آيه34)ـ و لذا بلافاصله بعد از آن مى افزايد: ((در آن روز كه انسان از برادرخود مى گريزد)) (يوم يفر المر من اخيه ).
هـمـان بـرادرى كـه بـا جان برابر بود و همه جا به ياد او بود و در فكر او, امروزبكلى از او گريزان مى شود.
(آيه35)ـ ((و (همچنين ) از مادر و پدرش )) (وامه وابيه ).
(آيه36)ـ ((و زن و فرزندانش )) (وصاحبته وبنيه ).
وبـه ايـن تـرتـيـب انـسان نزديكترين نزديكانش را كه برادر وپدر ومادر وزن وفرزندهستند نه فقط فـرامـوش مـى نـمايد بلكه از آنها فرار مى كند و اين نشان مى دهد هول ووحشت محشر آنقدر زياد است كه انسان را از تمام پيوندها وعلائقش جدا مى كند.
(آيـه37)ـ در اين آيه دليل اين فرار را بيان كرده , مى فرمايد: ((در آن روزهركدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملا به خود مشغول مى سازد)) (لكل امرئ منهم يومئذ شان يغنيه ).
در حـديـثـى آمـده است كه بعضى از خاندان پيامبر(ص ) از آن حضرت سؤال كردند كه آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟.
در پـاسـخ فـرمود: ((سه موقف است كه هيچ كس در آنها به ياد هيچ كس نمى افتد: اول پاى ميزان سـنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است ياسبك ؟ سپس بر صراط است تا ببيند آيا از آن مـى گـذرد يـا نـه ؟ و سپس به هنگامى است كه نامه هاى اعمال را به دست انسانها مى دهند تا بـبـيند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ ؟ اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كـسـى نيست , نه دوست صميمى , نه يار مهربان , نه افراد نزديك , نه دوستان مخلص , نه فرزندان , ونـه پدر و مادر, و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد: در آن روز هركسى به قدر كافى به خود مشغول است )).
(آيه38)ـ سپس به چگونگى حال مؤمنان و كافران در آن روز پرداخته ,مى گويد: ((چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است )) (وجوه يومئذ مسفرة ).
(آيه39)ـ ((خندان و مسرور است )) (ضاحكة مستبشرة ).
(آيه40)ـ ((و صورتهائى در آن روز غبارآلود است )) (ووجوه يؤمئذ عليها غبرة ).
(آيه41)ـ ((و دود تاريكى آن را پوشانده است )) (ترهقها قترة ).
(آيه42)ـ ((آنان همان كافران فاجرند))! (اولئك هم الكفرة الفجرة ).
از ايـن آيـات بـه خـوبـى اسـتـفاده مى شود كه در صحنه قيامت آثار عقائد واعمال سؤ انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد.
تـعـبـيـر بـه ((وجوه )) به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد, هم ناراحتيهاى فكرى و روحى و هم ناراحتيهاى جسمانى .
((پايان سوره عبس )).

 

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۷ ] [ 17:30 ] [ سعید ]
از لجاج بپرهيزيد كه انگيزه آن ، ناداني و حاصل آن ، پشيماني است

از كلمات كوتاه حضرت رسول ( ص )

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۷ ] [ 17:29 ] [ سعید ]

دل انساني همچو پري است كه در بيابان به شاخه درختي آويزان باشد ،

از وزش بادها دائم در انقلاب است و زير و رو مي‏شود .

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 22:4 ] [ سعید ]

سخنى ازاميرالمومنين علی (ع) در رد پلوراليسم

 

در نكوهش اختلاف علما در فتوا در حكمى از احكام ، به نزد يكى از ايشان مسئله‏اى مى‏آيد ، به رأى خود حكمى مى‏دهد . سپس ، آن مسئله را عينا نزد ديگرى مى‏برند ، به خلاف رأى پيشين رأيى مى‏دهد . سپس قاضيان آن مسئله را به نزد امامى كه آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ايشان را صواب مى‏شمارد . خدايشان يكى است و پيامبرشان يكى است و كتابشان يكى . آيا خداى سبحان آنان را به اختلاف فرمان داده و اكنون از او فرمان مى‏برند ؟ يا آنان را از اختلاف نهى كرده و اكنون عصيان مى‏ورزند ؟ آيا خداوند دينى ناقص فرستاده و از آنها براى كامل كردنش يارى خواسته ؟ يا در آوردن دين ، با خدا شريك بوده‏اند و اكنون بر آنهاست كه رأى دهند و بر خداست كه به رأيشان راضى شود ؟ يا خداى سبحان ، دينى كامل فرستاده ولى پيامبر ( صلى اللّه عليه و آله ) در ابلاغ آن قصور ورزيده ؟ و حال آنكه مى‏گويد : « ما در اين كتاب چيزى را فرو نگذاشته‏ايم   »( انعام-38) يا : « در آن بيان هر چيزى است » ( نحل-89 ) و نيز بعضى از قرآن بعض ديگر را تصديق مى‏كند و در آن هيچ اختلافى نيست ، كه ، « اگر نه از سوى خدا آمده بود در آن اختلاف بسيار مى‏يافتند » ( نساء-82 ) . قرآن ظاهرش زيباست و باطنش ژرف است . عجايبش انتها نپذيرد و غرايبش پايان نگيرد . و تاريكى جز بدان از ميان نرود .

 

نهج البلاغه خطبه 18

 

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 22:3 ] [ سعید ]
از نشر دانش نمي‏توان جلو گرفت
[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 22:1 ] [ سعید ]
نمي‏توان همه را به مال راضي كرد اما به حسن خلق ، مي‏توان.

 

از كلمات كوتاه حضرت رسول ( ص )

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 21:59 ] [ سعید ]

خردمند به کار خویشتن تکیه کند و نادان به آرزوی خویش .
( امام علی (ع) )

امید سرابی است که اگر ناپدید شود همه از تشنگی خواهیم سوخت .
( حجازی )

امید دارویی است که شفا نمی دهد ، اما درد را قابل تحمل می کند .
( مارسل آشار )

باید اعتراف کنیم که منبع بدبختی ما دنیایی است که در سینه داریم نه دنیایی که ما را احاطه کرده است . غالباً آرزو می کنیم که از بدبختی و فلاکت در امان باشیم و در عین حال به پای خود به طرف ورطه بدبختی می رویم .
( لرد آویبوری )

عاملی که اینگونه زندگی را بر ما غم انگیز ساخته پیری و پایان لذتها نیست ، بلکه قطع امید است .
( شکسپیر )

کسی که امیدواری را وسیلۀ معاش خود قرار بدهد ، احتمال دارد از گرسنگی بمیرد .
( فرانکلین )

هنگامیکه امید در کسی بمیرد کینه و انتقام در او زنده می گردد ، هرقدر امید کمتر باشد ، عشق بزرگتر است .
( ترنس )

یگانه تسکین دهندۀ آرزوهای طلایی دو چیز است ؛ صبر و امید .
( الکساندر دوما )

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 14:38 ] [ سعید ]

 

محکم ومتشابه

 

هو الذی انزل علیک الکتاب منه ایات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم یقولون کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوالباب(آل عمران-7) او كسي است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، كه قسمتي از آن، آيات محكم (صريح و روشن) است، كه اساس اين كتاب مي‏باشد، و قسمتي از آن، متشابه است. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات‏اند، تا فتنه‏انگيزي كنند و تفسير(نادرستي) براي آن مي‏طلبند، در حالي كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمي‏دانندمي‏گويند: ما به همه آن ايمان آورديم، همه از طرف پروردگار ماست. و جز صاحبان عقل، متذكر نمي‏شوند .

در اين آيه مباحث مهمي است كه بايد هر يك به طور مستقل مورد بحث قرار گيرد.


ادامه مطلب
[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۶ ] [ 14:34 ] [ سعید ]
هر کس که درباره یک چیز یا یک انسان بدبین باشد ، هر استدلال و استشهادی که برای بدگمانی او بیاورید ، بر خیالات و بدگمانیهای او افزوده خواهد شد
گفت هر مردی که باشد بدگمان
نشنود او راست را با صد نشان
هر درونی که خیال اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد
چون سخن در وی رود علت شود
تبغ غازی دزد را آلت شود
پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون


برچسب‌ها: جعفری
[ جمعه ۱۳۸۵/۰۹/۲۴ ] [ 17:14 ] [ سعید ]

سوره نبا [78]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 40 آيه است .

محتواى سوره :

اصـولا اكـثـريت قريب به اتفاق سوره هاى جز آخر قرآن در ((مكه )) نازل شده ,و بيش از همه چيز روى مساله مبدا و معاد, و بشارت و انذار تكيه مى كند.
محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد.

1ـ سؤالى كه در آغاز سوره , از حادثه بزرگ (نبا عظيم ) يعنى ; روز قيامت مطرح شده است .2ـ سپس به بيان نمونه هائى از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين وزندگى انسانها ـبه عنوان دليلى بر امكان معاد و رستاخيزـ مى پردازد.
3ـ در بخش ديگر قسمتى از نشانه هاى آغاز رستاخيز را بيان مى دارد.
4ـ در بخش ديگرى گوشه اى از عذابهاى دردناك طغيانگران را.
5ـ به دنبال آن قسمتى از نعمتها و مواهب بهشتى را شرح مى دهد.
6ـ سـرانـجـام بـا انـذار شديدى از عذاب قريب , و سپس ذكر سرنوشت غم انگيزكافران سوره پايان مى گيرد.
ضمنا نامگذارى اين سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيه دوم آن آمده است , و گاه از آن به عنوان سوره ((عم )) به تناسب آيه نخستين آن تعبير مى شود.

فضيلت تلاوت سوره :

در حـديـثـى از پـيـغمبرگرامى اسلام (ص ) آمده است : ((كسى كه سوره عم يتسـائلون را بخواند خداوند از نوشيدنى خنك و گواراى بهشتى در قيامت سيرابش مى كند)).
و نـيـز در حـديـث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: ((كسى كه آن رابخواند و حفظ كند حساب او در روز قيامت (چنان سريع انجام مى گيرد كه ) به مقدار خواندن يك نماز خواهد بود)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه
1
)ـ خبر مهم ! در نخستين آيه سوره به عنوان يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد: ((آنها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند))؟ (عم يتسـالون ).
(آيـه
2)ـ سـپـس بـى آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد خود به پاسخگوئى پرداخته , مى افزايد: ((از خبر بزرگ و پراهميت )) رستاخيز (عن النبا العظيم ).
(آيه
3)ـ ((همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند)) (الذى هم فيه مختلفون ).
در اين كه منظور از اين خبر بزرگ ((نبا عظيم )) چيست ؟.
دقـت در مـجموع آيات اين سوره مخصوصا تعبيراتى كه در آيات بعد آمده وجمله ((ان يوم الفصل كــان مـيـقــاتـا)) كه بعد از ذكر نشانه هاى قدرت خداوند در زمين و آسمان آمده و توجه به اين حقيقت كه شديدترين مخالفت مشركان در مساله ((معاد)) بود, روى هم رفته تفسير به روز معاد و رستاخيز را تاييد مى كند.
ولـى ايـن مـانـع نـمـى شـود كه آيه مصداقهاى ديگرى نيز داشته باشد; چرا كه قرآن داراى بطون مـخـتـلـفى است , يعنى يك آيه ممكن است معانى متعددى داشته باشد كه از ميان آنها يك معنى ظـاهر است , و معانى ديگر بطون قرآن است كه به كمك قرائن مختلفى از آن استفاده مى شود, لذا در روايـات زيادى كه از طرق اهل بيت (ع ) و بعضى از طرق اهل سنت نقل شده ((نبا عظيم )) (خبر بـزرگ ) بـه مساله ولايت و امامت اميرمؤمنان على (ع ) كه مورد اختلاف و گفتگو از سوى جمعى بود,يا به مساله ولايت بطور اعم تفسير شده است .
(آيـه
4)ـ سـپـس مـى افـزايـد: ((چـنـيـن نيست كه آنها فكر مى كنند و به زودى مى فهمند)) (كلا سيعلمون ).
(آيه
5)ـ ((باز هم چنين نيست و به زودى مى فهمند)) (ثم كلا سيعلمون ).
((آن روز بـا خـبـر مـى شـوند كه فرياد واحسرتاى آنها بلند است , و از تفريط وكوتاهى خود سخت پشيمان مى شوند)) (زمر/56).
آن روز كـه امـواج عذاب گرداگرد آنها را مى گيرد, و تقاضاى بازگشت به دنيا رامى كنند ((آيا راهى به بازگشت وجود دارد)) (شورى /44).
حـتـى در لـحظه مرگ كه حجابها از برابر چشم انسان كنار مى رود و حقايق عالم ديگر در برابر او آشكار مى شود و به برزخ و معاد يقين پيدا مى كند در همان لحظه نيزفريادش بلند مى شود كه :
((مرا بازگردانيد تا عمل صالحى انجام دهم )) (مؤمنون /99و100).
(آيه
6)ـاز ايـن آيه به بعد در حقيقت پاسخى است به سؤالاتى كه منكران معاد واختلاف كنندگان در اين نـبـا عظيم داشته اند, زيرا در اين آيات گوشه اى از نظام حكيمانه اين عالم هستى كه نقش بسيار مـؤثـرى در زندگى انسانها دارد بيان شده است , كه از يك سو دليل روشنى بر قدرت خدا بر همه چيز و از جمله تجديد حيات مردگان است و از سوى ديگر اشاره به اين است كه اين نظام حكيمانه نمى تواندبيهوده و عبث باشد, در حالى كه اگر با پايان اين زندگى مادى دنيا;Š همه چيز پايان يابد, مسلما طرحى عبث و بيهوده خواهد بود.
و به اين ترتيب از دو جهت , استدلال براى مساله معاد محسوب مى شود, از طريق ((برهان قدرت )) و ((برهان حكمت )).
و در يـازده آيـه بـه دوازده نـعـمت مهم , با تعبيراتى آميخته با لطف و محبت , وتوام با استدلال و تـحـريك عواطف , اشاره شده است , نخست از زمين شروع كرده ,مى فرمايد: ((آيات زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم ))؟! (الم نجعل الا رض مهـادا).
انـتـخـاب ايـن تـعـبير براى زمين , بسيار پرمعنى است , چرا كه از يكسو قسمتهاى زيادى از زمين آن چـنـان نرم و صاف و مرتب است كه انسان به خوبى مى تواند در آن خانه سازى كند, زراعت و باغ احداث نمايد.
از سـوى ديـگـر هـمه نيازمنديهاى او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گرانبها نهفته است .
و از سوى سوم مواد زائد او را به خود جذب مى كند و اجساد مردگان با دفن در آن به زودى تجزيه و مـتـلاشـى مى شوند و انواع ميكربها به واسطه اثر مرموزى كه دست آفرينش در خاك نهاده است نابود مى گردد.
و از سـوى چـهـارم بـا حـركـت نـرم و سـريـع به دور خورشيد و به دور خود,شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اى در حيات انسان دارندمى آفريند.
(آيـه
7)ـ و از آنجا كه ممكن است در برابر نرمى زمينهاى مسطح , اهميت كوهها و نقش حياتى آنها, فـرامـوش شـود, در اين آيه مى افزايد: ((و (آيا) كوهها راميخهاى زمين )) قرار نداديم ؟ (والجبـال اوتـادا).
كـوهها علاوه بر اين كه ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند, و همچون زرهى پوسته زمين را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى , و تاثير جاذبه جزر ومد آفرين ماه از بيرون حفظ مى كنند, ديوارهاى بلندى در برابر طوفانهاى سخت وسنگين محسوب مى شوند.
و از سوى سوم كانونى هستند براى ذخيره آبها و انواع معادن گرانبها.
علاوه بر همه اينها در اطراف كره زمين قشر عظيمى از هوا وجود دارد كه براثر وجود كوهها كه به صـورت دنـده هـاى يـك چـرخ , پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند همراه زمين حركت مى كنند, دانـشـمـنـدان مـى گـويـند اگر سطح زمين صاف بود, قش هوا به هنگام حركت زمين روى آن مـى لـغزيد, و طوفانهاى عظيم ايجادمى شد, و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمى سطح زمين را داغ و سوزان و غيرقابل سكونت كند.
(آيـه
8)ـ بـعـد از بيان اين دو نمونه از مواهب و آيات آفاقى به سراغ مواهب درونى وجودى انسان و آيات انفسى مى رود, مى فرمايد: ((و شما را به صورت زوجهاآفريديم )) (وخلقنـاكم ازواجا).
((ازواج )) جمع ((زوج )) به معنى جفت , و جنس ((مذكر و مؤنث )) است , وآفرينش انسان از اين دو جـنـس عـلاوه بـر اين كه ضامن بقاى نسل اوست ,سبب آرامش جسم و جان او محسوب مى شود, چنانكه در آيه 21 سوره روم مى خوانيم : ((از نشانه هاى (عظمت ) خداوند اين است كه همسرانى از جـنـس خودتان براى شما آفريد, تا در كنار آنها آرامش بيابيد, و در ميان شما محبت ورحمت قرار داد)).
(آيـه
9)ـ سـپـس بـه پـديـده ((خواب )) كه از مواهب بزرگ الهى بر انسان است ونقش عظيمى در سـلامـت جسم و جان او دارد اشاره كرده , مى افزايد: ((و خواب شمارا مايه آرامشتان قرار داديم )) (وجعلنـا نومكم سبـاتا).
با اين كه يك سوم زندگى انسان را ((خواب )) فراگرفته , و هميشه انسان با اين مساله مواجه بوده , هنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است , و حتى اين كه چه عاملى سبب مى شود كه در لحظه معينى بخشى از فعاليتهاى مغزى از كار بيفتد,و سپس پلك چشمها برهم آمده , و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت واستراحت فرو رود, هنوز به درستى روشن نيست !.
گرچه آيه فوق ناظر به خواب به عنوان يك نعمت الهى است , ولى از آنجا كه ((خواب )) شباهت به ((مرگ )) و ((بيدارى )) شباهتى به ((رستاخيز)) دارد, مى توانداشاره اى به اين مطلب نيز باشد.
(آيـه
10)ـ سـپـس در رابطه با مساله خواب سخن از موهبت ((شب )) به ميان آورده ,مى فرمايد: ((و شب را پوششى (براى شما) قرار داديم )) (وجعلنا الليل لبـاسا).
(آيه
11)ـ و بلافاصله مى افزايد: ((و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش ))(وجعلنا النهـار معـاشا).
مطابق آيات فوق پرده شب لباس و پوششى است بر اندام زمين , و تمام موجودات زنده اى كه روى آن زيـست مى كنند, فعاليتهاى خسته كننده زندگى را به حكم اجبار تعطيل مى كند, و تاريكى را كـه مايه سكون و آرامش و استراحت است بر همه چيز مسلط مى سازد, تا اندامهاى فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجديدنشاط كند, چرا كه خواب آرام جز در تاريكى ميسر نيست .
از ايـن گذشته با فرو افتادن پرده شب , نور آفتاب برچيده مى شود كه اگربطور مداوم بتابد تمام گياهان و حيوانات را مى سوزاند, و زمين جاى زندگى نخواهد بود!.
آخـرين سخن اين كه آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنهايكى از آيات خلقت و نـشانه هاى خداست , به علاوه سرچشمه پيدايش يك تقويم طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسانها محسوب مى شود.
(آيـه
12)ـ پـس از زمين به ((آسمان )) پرداخته , مى فرمايد: ((و بر فراز شما هفت (آسمان ) محكم بنا كرديم )) (وبنينـا فوقكم سبعا شدادا).
عـدد ((هـفـت )) در ايـنجا ممكن است عدد تكثير و اشاره به كرات متعددآسمان , و مجموعه هاى مـنـظـومه ها و كهكشانها و عوالم متعدد جهان هستى باشد, كه داراى خلقتى محكم و ساختمانى عـظـيم و قوى هستند و يا عددتعداد به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مى بينيم همه به حكم آيه 6 سوره صافات : ((ما آسمان پايين را با ستارگان زينت بخشيديم )) متعلق به آسمان اول است و ماوراى آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشربيرون است .
(آيـه
13)ـ بـعـد از اشـاره اجـمـالـى بـه آفرينش آسمانها به سراغ نعمت بزرگ آفتاب عالمتاب رفته , مى فرمايد: ((و چراغى روشن و حرارتبخش آفريديم ))(وجعلنـا سراجا وهاجا).
((وهـاج )) از ماده ((وهج )) به معنى نور و حرارتى است كه از آتش صادر مى شودبنابراين , ذكر اين وصـف براى اين چراغ پرفروغ آسمانى اشاره اى به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه همه مواهب مادى اين جهان است ((نور)) و ((حرارت )).
نـور خـورشـيد نه تنها صحنه زندگى انسان و تمام منظومه شمسى را روشن مى سازد, بلكه تاثير عميقى در پرورش موجودات زنده دارد.
حـرارت آن نـيـز عـلاوه بر تاثيرى كه در حيات انسان و حيوان و گياه بطورمستقيم دارد, منبع اصلى وجود ابرها, وزش بادها, نزول بارانها و آبيارى سرزمينهاى خشك است .
خـورشـيـد به خاطر اشعه مخصوص ((ماورابنفش )) تاثير فراوانى در كشتن ميكربها دارد, و نورى سـالـم و مـجـانى و دائمى و از فاصله اى مناسب , نه چندان گرم و سوزان , و نه سرد و بى روح , در اختيار همه ما مى گذارد.
(آيه
14)ـ به دنبال نعمت نور و حرارت از ماده حياتى مهم ديگرى كه ارتباطنزديكى با تابش خورشيد دارد سـخـن به ميان آورده , مى افزايد: ((و از ابرهاى باران زاآبى فراوان نازل كرديم )) (وانزلنا من المعصرات مـا ثجاجا).
(آيه
15)ـ گرچه نزول باران به خودى خود مايه خير و بركت است , هوا رالطيف مى كند, آلودگيها را مـى شـويد, كثافات را با خود مى برد, گرماى هوا را فرومى نشاند و حتى سرما را تعديل مى كند, از عـوامـل بيمارى مى كاهد و به انسان روح و نشاط مى دهد, ولى با اين همه در آيات بعد به سه فايده مـهـم آن اشاره كرده ,مى فرمايد: هدف از نزول باران اين است ((تا به وسيله آن دانه و گياه بسيار برويانيم ))(لنخرج به حبا ونباتا).
(آيه
16)ـ ((و باغهايى پردرخت )) (وجنات الفافا).
در دو آيـه فـوق به تمام مواد غذائى كه انسان و حيوان از آن استفاده مى كنند, و اززمين مى رويد, اشـاره شـده اسـت , زيـرا قـسـمت مهمى از آنها را دانه هاى غذائى تشكيل مى دهد (حبا) و قسمت ديگرى سبزيها و ريشه هاست (ونباتا) و بخش ديگرى نيز ميوه ها مى باشد (وجنات ).
(آيه
17)ـدر آيـات قـبـل اشـاراتـى بـه دلايل مختلف معاد آمده بود, در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى , مى فرمايد: ((روز جدائى (روز رستاخيز) ميعاد همگان است )) (ان يوم الفصل كان ميقاتا).
تعبير به ((يوم الفصل )) تعبير بسيار پرمعنائى است كه بيانگر جدائيها در آن روزعظيم است :
جدائى حق از باطل .
جدائى صفوف مؤمنان صالح از مجرمان بدكار.
جدائى پدر و مادر از فرزند, و برادر از برادر.
(آيه
18)ـ سپس به شرح بعضى از ويژگيها و حوادث آن روز بزرگ پرداخته ,مى گويد: ((روزى كه در صور دميده مى شود, و شما فوج فوج به (محشر) مى آييد))(يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا).
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه دو حادثه عظيم به عنوان ((نفخ ‌صور)) واقع مى شود, در حـادثـه اول نـظـام جـهـان هستى به هم مى ريزد, و تمام اهل زمين و همه كسانى كه در آسمانها هـسـتـنـد مـى مـيـرنـد, و در حادثه دوم , جهان نوسازى مى شود, و مردگان به حيات جديد باز مى گردند و رستاخيز بزرگ انجام مى گيرد واين آيه اشاره به نفخ دوم است .
(آيـه
19)ـ و بـه دنـبـال آن مـى افزايد: ((و آسمان گشوده مى شود, و به صورت درهاى متعددى در مى آيد)) (وفتحت السما فكانت ابوابا).
مـمـكـن است منظور از اين ((درها)) و گشوده شدن آنها اين باشد كه : درهاى عالم ((غيب )) به عالم ((شهود)) گشوده مى شود, حجابها كنار مى رود, و عالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.
(آيـه
20)ـ و بـالاخـره در ايـن آيـه وضع كوهها را در قيامت , منعكس كرده ,مى فرمايد: ((و كوهها به حركت در مى آيد و به صورت سرابى مى شود))! (وسيرت الجبال فكانت سرابا).
بـطـورى كـه از جمع بندى آيات مختلف قرآن درباره سرنوشت كوهها درقيامت به دست مى آيد, كوهها مراحلى را طى مى كند, نخست كوهها به حركت درمى آيد (طور/10).
سپس از جا كنده و سخت درهم كوفته خواهد شد (حاقه /14).
و بعدا به صورت توده اى از شنهاى متراكم در مى آيد (مزمل /14).
و بعد به صورت پشم زده شده درمى آيد كه با تندباد حركت مى كند(قارعه /5).
و سپس به صورت گردو غبار درمى آيد كه در فضا پراكنده مى شود (واقعه /5و6).
و بـالاخـره چـنـان كه در آيه موردبحث آمده تنها اثرى از آن باقى مى ماند وهمچون سرابى از دور نمايان خواهد شد.
(آيه
21)ـبـعـد از بـيـان بـعضى از دلايل معاد, و قسمتى از حوادث رستاخيز, به سراغ سرنوشت دوزخيان و بـهـشـتـيـان مـى رود, نـخست از دوزخيان شروع كرده , مى فرمايد:((مسلما (در آن روز) جهنم كمينگاهى است بزرگ )) (ان جهنم كانت مرصادا).
از اين گذرگاه عمومى احدى از سركشان نمى توانند بگذرند, يا فرشتگان عذاب آنها را مى ربايند, و يا جاذبه شديد جهنم .
(آيه
22)ـ ((و محل بازگشتى براى طغيانگران ))! (للطاغين مـابا).
(آيه
23)ـ ((مدتهاى طولانى در آن مى مانند)) (لا بثين فيها احقابا).
(آيـه
24)ـ سپس به گوشه كوچكى از عذابهاى بزرگ جهنم اشاره كرده ,مى افزايد: ((در آنجا نه چيز خنكى مى چشند (كه گرماى وحشتناك دوزخ را فرونشاند) و نه نوشيدنى گوارائى )) كه عطش شديد آنها را تسكين بخشد (لا يذوقون فيها بردا ولا شرابا).
(آيه
25)ـ ((جز آبى سوزان و مايعى از چرك و خون )) (الا حميما وغساقا).
و جـز سايه دودهاى غليظ و داغ و خفقان آور آتش كه در آيه 43 سوره واقعه آمده است ((وظل من يحموم )).
ايـن در حـالـى اسـت كـه بـهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيله پروردگارشان سيراب مى شوند (دهر/21).
(آيـه
26)ـ و از آنـجا كه ممكن است وجود اين كيفرهاى سخت و شديد درنظر بعضى عجيب آيد, در اين آيه مى افزايد: ((اين مجازاتى است موافق و مناسب اعمالشان )) (جزاء وفاقا).
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه آنها در اين دنيا قلبهاى مظلومان را سوزاندند,روح و جان آنها را به آتش كشيدند و با ظلم و ستم و طغيان خود بر كسى رحم نكردند.
(آيه27)ـ سپس به توضيح علت اين مجازات پرداخته , مى فرمايد: ((چرا كه آنها هيچ اميدى به حساب (و ترسى از عقاب خداوند) نداشتند)) (انهم كانوالا يرجون حسابا).و همين بى اعتنائى به حساب و روز جزا مايه طغيان و سركشى و ظلم و ستم آنها شد, و آن ظلم و فساد چنين سرنوشت دردناكى را براى آنان فراهم ساخت .
چرا كه آنها حساب روز قيامت را از برنامه زندگى خود كاملا حذف كرده بودند.
(آيه28)ـ و لذا بلافاصله مى افزايد: ((و آيات ما را بكلى تكذيب كردند))(وكذبوا بـاياتنا كذابا).
هـواى نفس آن چنان بر آنها چيره شده بود كه همه آيات بيدارگر الهى راشديدا انكار كردند, تا به هوسهاى سركش خود ادامه دهند, و به خواسته ها وتمنيات نامشروع خويش لباس عمل بپوشانند.
(آيـه29)ـ سـپـس بـه عـنوان هشدار به اين طغيانگران و هم براى تاكيد بر مساله وجود موازنه ميان ((جـرم )) و ((جـريـمـه )) و حاكميت ((جزاى وفاق )) مى افزايد: ((و ما همه چيز را شمارش و ثبت كرده ايم )) (وكل شى احصيناه كتابا).
تـا گـمـان نـكـنيد چيزى از اعمال شما بى حساب و مجازات مى ماند و نيز هرگزفكر نكنيد اين كيفرهاى شديد غيرعادلانه است .
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در يـك جـا مـى فـرمـايد: ((هركارى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است و هر عمل كوچك و بزرگى نوشته مى شود)) (قمر/52 و 53).
و در جـاى ديگر مى خوانيم : ما آنچه را از پيش فرستاده اند و همچنين تمام آثار آنها را مى نويسيم )) (يس 12).
و لـذا هنگامى كه نامه اعمال مجرمان را به دست آنها مى دهند فريادشان بلندمى شود, مى گويند: ((اى واى بـرمـا! ايـن چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را ثبت و شماره كرده است ))؟! (كهف /49).
اين اعتقاد مانع بزرگى ميان انسان و گناه ايجاد مى كند و از عوامل مهم تربيت محسوب مى شود.
(آيـه30)ـ در ايـن آيـه , لـحـن سخن را تغيير داده و از ((غيبت )) به ((خطاب ))مبدل نموده , آنها را مـخـاطب ساخته , و ضمن جمله تهديدآميز و خشم آلود وتكان دهنده اى مى فرمايد: ((پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزائيم ))!(فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا).
ايـن جـزاى كـسـانـى است كه وقتى در مقابل دعوت پرمهر انبياى الهى به سوى ايمان و تقوا قرار مى گرفتند, مى گفتند: ((براى ما يكسان است مى خواهى اندرز ده , يااندرز مده ))! (شعرا/136).
در حديثى از پيغمبرگرامى اسلام (ص ) نقل شده است كه فرمود: ((اين آيه شديدترين آيه اى است كه در قرآن مجيد درباره دوزخيان آمده است ))!.
(آيه31)ـدر آيـات پـيـشـيـن سـخن از سرنوشت طغيانگران و قسمتى از كيفرهاى دردناك آنها و علت اين بدبختى بود, در اينجا به شرح نقطه مقابل آنها پرداخته , از مؤمنان راستين و پرهيزكاران و قسمتى از مـواهـب آنـهـا در قـيامت سخن مى گويد, تا در يك مقايسه رويارو ميان اين دو حقايق روشنتر گردد.
نخست مى فرمايد: ((براى پرهيزكاران نجات و پيروزى بزرگى است )) (ان للمتقين مفازا).
(آيـه32)ـ سـپـس بـه شـرح ايـن فـوز و سعادت پرداخته , مى افزايد: ((باغهائى سرسبز و (محفوظ با ميوه هائى از) انواع انگورها)) (حدائق واعنابا).
در حديثى از پيغمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : ((بهترين ميوه هاى شما انگوراست )).
(آيـه33)ـ سپس به همسران بهشتى كه يكى ديگر از مواهب پرهيزكاران است اشاره كرده , مى افزايد: ((و (براى آنها) حوريانى بسيار جوان و هم سن و سال ))است (وكواعب اترابا).
(آيـه34)ـ سـپس چهارمين نعمت بهشتى را كه در انتظار پرهيزكاران است چنين شرح مى دهد: ((و جامهائى لبريز و پياپى )) از شراب طهور! (وكاسا دهاقا).
اما نه شرابى همچون شرابهاى آلوده دنيا كه عقل را مى زدايد, بلكه شرابى كه عقل آور, و نشاطفرين و جان پرور و روح افزاست .
(آيه35)ـ و از آنجا كه سخن از جام و شراب تداعى معنى نامطلوب آن را دردنيا مى كند, در حالى كه شـراب بـهشتى درست نقطه مقابل شرابهاى شيطانى دنياست بلافاصله مى افزايد: بهشتيان ((در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند,و نه دروغى )) (لا يسمعون فيها لغوا ولا كذابا).
يـكى از مواهب بزرگ معنوى بهشتيان اين است كه در آنجا اثرى ازدروغ پردازيها, بيهوده گوييها, تهمتها و افتراها, تكذيب حق و توجيه باطل , وگفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنـيا آزار مى دهد وجود نخواهدداشت و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان نـامـوزون و رنـج آوردر آن وجـود ندارد, و طبق آيه 62 سوره مريم ((در آنجا هرگز گفتار لغو و بيهوده اى نمى شنوند; و جز سلام در آنجام سخنى نيست )).
(آيـه36)ـ و در پـايـان ذكـر اين نعمتها به نعمت معنوى ديگرى اشاره مى كندكه از همه بالاتر است , مـى فـرمايد: ((اين پاداشى است از سوى پروردگارت , وعطيه اى است كافى )) (جزا من ربك عطا حسابا).
چـه بـشارت و نعمتى از اين برتر و بالاتر كه بنده ضعيف , مورد نوازش والطاف و محبتهاى مولاى كريم خود قرار گيرد.
(آيه37)ـ سپس در اين آيه , مى افزايد: ((همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه درميان آن دو است , پروردگار رحمان )) (رب السموات والا رض وما بينهما الرحمن ).
در حـقـيقت , آيه فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه اگر خداوند چنين وعده هائى را به متقين مى دهد گوشه اى از آن را در اين دنيا, به صورت رحمت عامش , به اهل آسمانها و زمين نشان داده است .
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: ((و (در آن روز) هيچ كس حق ندارد بى اجازه اوسخنى بگويد)) يا شفاعتى كند (لايملكون منه خطابا).
زيرا آن قدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جائى براى ((چون و چرا))باقى نمى ماند.
(آيه38)ـ در آيات گذشته قسمتهاى قابل ملاحظه اى از كيفرها و مجازاتهاى طغيانگران و مواهب و پاداشهاى پرهيزكاران در روز رستاخيز بيان شد, در اينجا به معرفى آن روز بزرگ پرداخته , بخشى از اوصاف آن روز و حوادث آن راشرح مى دهد.
مى فرمايد: اينها همه در ((روزى (است ) كه روح و ملائكه در يك صف مى ايستند وهيچ يك , جز به اذن خـداونـد رحـمـان سخن نمى گويند و (آنگاه كه مى گويند) درست مى گويند)) (يوم يقوم الروح والملا ئكة صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن وقال صوابا).
بدون شك قيام ((روح )) و ((فرشتگان )) در آن روز در يك صف , و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمان , فقط براى اجراى فرمان اوست , آنها در اين جهان نيز((مدبرات امر)) و مجرى فرمانهاى او هستند, و در عالم آخرت اين امر آشكارتر وواضحتر و گسترده تر خواهد بود.
و منظور از ((روح )) در اينجا يكى از فرشتگان بزرگ الهى است كه بر طبق بعضى از روايات حتى از جـبرئيل برتر است , چنانكه در حديثى از امام صادق (ع )مى خوانيم : ((او فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ))!.
بـه هـرحـال اين مخلوق بزرگ الهى در قيامت همراه ملائكه آماده اطاعت فرمان او هستند, چنان هول و اضطراب محشر, همه را فراگرفته كه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست .
در حـديـثـى آمـده است كه از امام صادق (ع ) درباره اين آيه سؤال كردند,فرمود: روز قيامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوئيم )).
راوى سؤال مى كند در آن روز شما چه مى گوئيد؟.
فـرمـود: ((تـمـجيد و ستايش پروردگارمان را مى كنيم , و بر پيامبرمان درودمى فرستيم , و براى پيروانمان شفاعت مى كنيم , و خداوند شفاعت ما را ردنمى كند)).
از اين روايت استفاده مى شود كه انبيا و امامان معصوم نيز در صف فرشتگان و روح قرار مى گيرند, و از كسانى كه به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوندو شفاعت داده مى شود آنها هستند .
(آيـه39)ـ سپس اشاره به اين روز بزرگ ـكه هم روز قيامت انسانها و هم فرشتگان و هم يوم الفصل و روز كيفر طاغين و پاداش متقين است ـ كرده , مى فرمايد:((آن روز حق است )) (ذلك اليوم الحق ).
((حـق )) بـه مـعـنى چيزى است كه ثابت است , واقعيت دارد و تحقق مى يابد, واين معنى درباره قـيـامـت كـامـلا صـادق اسـت بـعلاوه روزى است كه ((حق )) هركس به اوداده مى شود, حقوق مـظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد, و ((حقايق )) و اسراردرون به ظهور مى پيوندند, بنابراين روزى است به تمام معنى حق .
و چـون تـوجـه بـه اين واقعيت مى تواند مؤثرترين انگيزه انسان براى حركت به سوى پروردگار, و اطـاعـت فـرمان او گردد, بلافاصله مى افزايد: ((پس هركس بخواهد راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند)) و به سوى او باز مى گردد (فمن شااتخذ الى ربه مـابا).
يـعـنـى ; تمام اسباب اين حركت الهى فراهم است , انبيا به قدر كافى ابلاغ فرمان حق كرده اند, عقل انسانى نيز ـكه پيامبرى از درون او است ـ راه او را روشن كرده سرنوشت طاغيان و پرهيزكاران نيز بـه خوبى تبيين شده , تنها چيزى كه باقى مانده تصميم قاطع انسان است كه با استفاده از اختيارى كه خدا به او داده است راه رابرگزيند و پيش رود.
(آيـه40)ـ سـپس به عنوان تاكيد روى مساله مجازات مجرمان , و بيان نزديك بودن آن روز بزرگ در بـرابـر كـسـانى كه آن را دور يا نسيه اش مى پندارند, مى افزايد: ((وما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم )) (انا انذرناكم عذابا قريبا).
امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد: ((هرچيزى كه مى آيد قريب و نزديك است )).
چرا نزديك نباشد در حالى كه مايه اصلى عذاب الهى اعمال خود انسانهااست كه هميشه با آنهاست ((و جهنم هم اكنون كافران را احاطه كرده )) (عنكبوت /54).
و از آنـجـا كـه در آن روز گـروه عـظيمى غرق حسرت و اندوه شده , نادم وپشيمان مى گردند, حـسـرتـى كـه به حالشان سودى نخواهد داشت و ندامتى كه نتيجه اى ندارد, به دنبال اين هشدار مـى افـزايـد: ((ايـن عـذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دستهاى خود فرستاده مـى بـيـند, و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم )) و گرفتار عذاب نمى شدم ! (يوم ينظر المر مـا قدمت يداه ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا).
اصولا يكى از بهترين پاداشهاى نيكوكاران , و يكى از بدترين كيفرهاى بدكاران همين اعمال مجسم آنهاست كه همراهشان خواهد بود.
آرى ! كار انسانى كه اشرف مخلوقات است گاه بر اثر كفر و گناه به جائى مى رسد كه آرزو مى كند در صف يكى از موجودات بى روح و پست باشد.
در آيـات قرآن مى خوانيم : كفار و مجرمان هنگامى كه صحنه قيامت ودادرسى پروردگار و جزاى اعمال را مشاهده مى كنند, عكس العملهاى مختلفى نشان مى دهند كه همگى حكايت از شدت تاثر و تاسف آنها مى كند.
گاه مى گويند: ((واى بر ما از اين حسرت كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم )) (زمر/56).
و گاه مى گويند: ((خداوندا! ما را به دنيا بازگردان تا عمل صالح انجام دهيم ))(الم سجده /12).
و گـاه مـى گـويـنـد: ((اى كاش خاك بوديم و هرگز زنده نمى شديم )) همان گونه كه در آيات موردبحث آمده است .
((پايان سوره نبا)).

[ جمعه ۱۳۸۵/۰۹/۲۴ ] [ 9:51 ] [ سعید ]

اهل سنت

 

واژه ((اهل سنت )) به معنا پيرو يا پيروان سنت (قول ، فعل و تقرير) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است . البته اين مفهوم به خودى خود شامل همه مسلمانان مى شود چرا كه اولين نشانه مسلمانى ، پيروى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد. اما اين كلمه در اصطلاح ، معناى خاص خود را دارد كه يكى از شايعترين آنها، معنايى است كه در مقابل اصطلاح شيعه به كار مى رود.


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۳ ] [ 21:1 ] [ سعید ]

  درستى حديث و سازگارى آن با قرآن‏

 

vرسولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله : اعرِضوا حَديثي على‏ كِتابِ اللَّهِ ، فإنْ وافَقَهُ فهُو مِنّي وأنا قُلتُهُ . پيامبر خدا صلى الله عليه وآله : حديث مرا با كتاب خدا بسنجيد ، اگر موافق آن بود آن حديث از من است و من آن را گفته‌‏ام .

v الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : ما لَم‏يُوافِقْ مِن الحَديثِ القُرآنَ فهُو زُخْرُفٌ. امام صادق عليه السلام : هر حديثى كه با قرآن سازگار نباشد ، باطل است .

فهميدن حديث‏

v الإمامُ عليٌّ عليه السلام : علَيكُم بالدِّراياتِ لا بالرِّواياتِ . امام على عليه السلام : بر شما باد به فهميدن (احاديث) نه روايت كردن .

v عنه عليه السلام : هِمَّةُ السُّفَهاء الرِّوايَةُ ، وهِمَّةُ العُلَماءِ الدِّرايَةُ . امام على عليه السلام : همّت نابخردان نقل كردن است و همّت دانايان فهميدن .

v الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : حَديثٌ تَدْرِيهِ خَيرٌ مِن ألفِ حَديثٍ تَرْوِيهِ . امام صادق عليه السلام : يك حديث بفهمى بهتر است از آن كه هزار حديث (نفهميده) نقل كنى

درستى‏حديث وسازگارى آن با فطرت‏

v الإمامُ الباقر عليه السلام : ما وَردَ علَيكُم مِن حَديثِ آلِ محمّدٍ صلواتُ اللَّهِ علَيهِم فلانَتْ لَهُ قُلوبُكُم وعَرَفْتُموهُ فاقْبَلوهُ ، وما اشْمَأزَّتْ قُلوبُكُم وأنْكَرْتُموهُ فَرُدّوهُ إلى‏ اللَّهِ وإلى‏ الرّسولِ وإلى‏ العالِمِ مِن آلِ محمّدٍ عليهم السلام . امام باقر عليه السلام : هر حديثى كه از قول آل محمّد ، صلوات اللَّه عليهم ، به شما رسيد و دلهايتان در برابرش نرم شد و با آن احساس آشنايى كرديد آن را بپذيريد و اگر دلهايتان از آن رميد و آن را بيگانه حس كرديد آن را به خدا و پيامبر و عالمِ از خاندان محمّد صلى الله عليه وآله موكول كنيد .

از کتاب منتخب میزان الحکمه

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۲۲ ] [ 16:48 ] [ سعید ]

تفسير آيات قرآن در کتاب توحيد صدوق رضوان الله عليه(1)

 

 

***از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند که فرموده : «یا ابلیس مامنعک ان تسجد لما خلقت بیدی»  (ص-75)پرسیدم فرمود : دست در کلام عربی به معنای قدرت و نعمت است خداوند فرموده :  «و اذکرعبادنا داوود ذاالاید»(ص-17) و فرموده :«والسماء بنیناها باید»(ذاریات-47) یعنی به قدرت خود و نیز فرموده :«و ایدهم بروح منه»(مجادله-22) یعنی قویشان ساختیم وگفته می شود برای فلانی در نزد من ایادی بسیاری است یعنی نعمت و بخشش بسیار است ویا گفته می شود برای وی پیش من ید بیضاء است یعنی نعمت است.

***از امام رضا(ع)درباره سخن خداوندعز وجل به شیطان که فرمود :« مامنعک ان تسجد لما خلقت بیدی استکبرت» پرسیدم فرمود :یعنی به قدرت ونیروی خودم.

 

 

***از امام باقر (ع) درباره سخن خداوند عزّوجلّ پرسیدم که: «کلِّ شیء هالک الّا وجهه » (قصص-88) فرمود: همه چیز نابود می شود و وجه او باقی می ماند خداوند عزّوجلّ بزرگتر از آن است که به چهره توصیف شود بلکه معنای آن این است که همه چیز نابود شونده است جز دین او و وجهی که از آن به طرف خدا آمده می شود .

 

***از امام صادق(ع) درباره کلام خداوند عزّوجلّ پرسیدم که : «کلِّ شیء هالک الّا وجهه» فرمود:  همه چیز نابود شونده است جز آنکه راه حق را برگزیده باشد.

 

***از امام صادق(ع) درباره کلام خداوند عزّوجلّ پرسیدم که : «کلِّ شیء هالک الّا وجهه»  فرمود: هر کسی آنچه را که خداوند از فرمانبری محمد(ص) و پیشوایان بعد از او دستور داده انجام دهد آن همان وجهی است که نابود نمی شود آنگاه این آیه را خواند:«من یطع الرسول فقد اطاع الله» (نساء-80) .

 

***امام صادق(ع) فرمود: ما وجه الهی هستیم که نابود نمی شود .   

 

***امام صادق(ع) درباره کلام خداوند عزّوجلّ: «کلِّ شیء هالک الّا وجهه» فرمود: ما هستیم .

 

***امام باقر (ع)  فرمود: ما همان المثانی هستیم که خداوند به پیامبرمان (ص) عنایت کرده است ما وجه خدا هستیم که که در بین شما می چرخیم هر کس ما را می شناسد که می شناسدمان و هر کس به ما ناآگاه است یقین [قیامت] پیش رویش است .

 

 ***از امام صادق(ع) درباره کلام خداوند عزّوجلّ پرسیدم که : «کلِّ شیء هالک الّا وجهه» فرمود: دین او. و رسول خدا (ص) و امیرالمومنین (ع) ،دین او و وجه او و چشم او در بین بندگانش است و زبان اوست که بدان سخن می گوید و دست او بر بندگانش است، وما وجه الهی هستیم که از آن سوی باید آمد و ما در بین بندگانش هستیم تا زمانی که برای خدا در آنان رویّّه باشد گفتم رویّه چیست ؟ فرمود : «نیاز» وقتی که خداوند آنان را نیاز نداشته باشد به سوی او برمی گردیم و هر چه دوست دارد انجام می دهد .

 

***امام صادق(ع) فرمود : خداوند عزّوجلّ ما را آفریده است و نیک آفریدمان ، به ما چهره بخشید و نیک نگارمان داد و ما را چشم خود در بین بندگانش قرار داد  و زبان گویایش در بین آفریدگان خود و دست رحمت و مهر افشانش بر بندگان خویش و وجه او که از آن سوی  نزدش آمده شود و باب خدایی که بر او راهنمایی می کند و گنج های او در زمین قرار داد. به خاطر ما درختان میوه می دهند،میوه ها می رسند ، جویها جاری می شوند به خاطر ما آسمان می بارد و گیاهان زمین می روید ، به عبادت ما خدا عبادت می شود و اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی شد.

 

 

***امام صادق(ع) فرمود :  خدا یکتا ،تنها و یگانه به یگانگی و تنهای به فرمان است .بندگانی را آفرید و کار دین را به آنان سپرد و ما همانها هستیم ای ابی یعفور ما حجّت خدا در بین بندگانش هستیم و گواهان او بر آفریده هایش و امینان او بر وحیش و گنج بانان او بر علمش و وجه او که از آن وجه نزد او آمده می شود ،چشم او در بین بندگانش ،زبان گویای او قلب جادار او باب او که به سوی او راهنمایی می کند ما انجام دهندگان فرمان اوییم و فراخوانان به راهش . به وسیله ما خدا شناخته شد و توسط ما بندگی گشت ،ما راهنمایان سوی خدا هستیم و اگر نبودیم خدا بندگی نمی شد .

 

***به امام رضا (ع) گفتم: ای فرزند رسول خدا مردم روایت کرده اند که رسول خدا (ص) فرموده: خداوند آدم را به شکل خودش آفریده است ؟ فرمود خدا بکشدشان اوّل حدیث را حذف کرده اند رسول خدا (ص) بر دو نفرکه همدیگر را بد می گفتند ،شنید که یکی ز آن دو به طرف مقابل گفت خداوند چهره تو را و هر کس که چون توست زشت گرداند . رسول خدا (ص) فرمود:ای بنده خدا این را به برادرت نگو زیرا خداوند عزّوجلّ آدم را بر چهره او آفریده است(فان الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته).

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۹ ] [ 15:31 ] [ سعید ]
 کيفيت نزول قرآن بر پيامبر گرامي اسلام (صلّي الله عليه و آله) را بيان نماييد ؟


 قرآن دو نزول داشته؛ نزول دفعي (يکباره) و نزول تدريجي. در نزول تدريجي، آيه ها و سوره هاي قرآن در مناسبتها و پيش آمدهاي مختلف و به طور پراکنده و طي مدت 23 سال از عمر شريف پيامبر (صلّي الله عليه و آله) بر حضرت نازل شده و سپس گردآوري و به صورت مجموعه کنوني درآمده است. در برخي از سوره ها، نزول، آيه به آيه بوده و حتي گاه مي شده که بين آيه هاي يک سوره بيش از يک سال فاصله بيفتد و در برخي ديگر مثل غالب سوره هاي کوچک همچون سوره فتح، حمد و توحيد و ... به طور کامل و يک جا نازل شده است. حد و مرز آيات، (کوچکي و بزرگي آنها) را پيامبراسلام (صلّي الله عليه و آله) مشخص فرموده است.

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ] [ 21:20 ] [ سعید ]
از نشر دانش نمی‏توان جلو گرفت .
[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ] [ 20:37 ] [ سعید ]
نمی‏توان همه را به مال راضی كرد اما به حسن خلق ، می‏توان .
[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ] [ 20:36 ] [ سعید ]
ناداری بلاست ، از آن بدتر ، بيماری تن ، و از بيماری تن دشوارتر ، بيماری دل .


حضرت رسول ( ص )

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۶ ] [ 13:38 ] [ سعید ]

سوره تكوير [81]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 29 آيه است .

محتواى سوره :

محتواى اين سوره عمدتا بر دو محور دور مى زند:
1ـ آيات آغاز اين سوره بيانگر نشانه هائى از قيامت و دگرگونيهاى عظيم درپايان اين جهان و آغاز رستاخيز است .
2ـ بخش دوم سوره از عظمت قرآن و آورنده آن و تاثيرش در نفوس انسانى سخن مى گويد, و اين قسمت با سوگندهاى بيداركننده و پرمحتوايى همراه است .

فضيلت تلاوت سوره :

در حديثى از پيغمبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره اذا الشمس كورت را بخواند خداوند او را از رسوائى در آن هنگام كه نامه عملش گشوده مى شود حفظمى كند)).
در حـديـث ديگرى مى خوانيم كه به پيامبر اسلام (ص ) گفتند: چرا اين قدر زودآثار پيرى در شما نمايان گشته ؟.
فرمود: ((سوره هود, واقعه , مرسلات , عم , و اذا الشمس كورت , مرا پير كرد))زيرا آن چنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زودرس مى كند.
تـعـبـيـراتـى كه در روايات بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور تلاوتى است كه سرچشمه آگاهى و ايمان و عمل باشد.


به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه
1)ـدر آغـاز ايـن سـوره چـنـانـكـه گفتيم به اشارات كوتاه و هيجان انگيز وتكان دهنده اى از حوادث هـولـنـاك پـايـان ايـن جهان و آغاز رستاخيز برخورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد, و مجموعا هشت نشانه از اين نشانه ها رابازگو مى كند.
نخست مى فرمايد: ((در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود)) (اذاالشمس كورت ).
مـى دانيم خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى درآمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كـيـلـومـتـر ارتفاع آنهاست واگر كره زمين در وسطيكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود!.
ولـى در پايان اين جهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مى نشيند, و آن شعله ها جمع مى شود, روشنائى آن به خاموشى مى گرايد, و از حجم آن كاسته مى شود و اين است معنى ((تكوير)).
ايـن حـقـيقتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و ((ثابت خورشيد)) تدريجا رو به تاريكى و خاموشى مى رود.
(آيه
2)ـ سپس مى افزايد: ((و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند)) (واذاالنجوم انكدرت ).
(آيـه
3)ـ در سومين نشانه رستاخيز مى فرمايد: ((و در آن هنگام كه كوهها به حركت درآيند)) (واذا الجبال سيرت ).
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه در آستانه قيامت كوهها مراحل مختلفى را طى مى كنند ـ شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد در تفسير آيه 20سوره نبا مطالعه فرماييد.
(آيـه
4)ـ سـپـس مى افزايد: ((و در آن هنگام كه باارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود)) (واذا العشار عطلت ).
((عشار)) جمع ((عشرا)) در اصل به معنى شتر ماده باردارى است كه ده ماه برحمل او گذشته , و در آسـتـانـه آوردن بـچه است يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود, و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد.
در آن روز كه اين آيات نازل گشت چنين شترى باارزشترين اموال عرب محسوب مى شد.
مـنظور اين است شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است كه هر انسانى نفيسترين اموال خويش را فراموش مى كند.
(آيه
5)ـ در اين آيه مى افزايد: ((و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند))(واذا الوحوش حشرت ).
هـمان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند, و از يكديگر مى ترسيدندو فرار مى كردند, ولى شـدت وحـشـت حوادث هولناك آستانه قيامت آن چنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند, و هـمـه چيز را فراموش مى كنند, گوئى مى خواهند بااين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.
و بـه تعبير ديگر: وقتى آن صحنه هاى هولناك خصائص ويژه حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد با انسانها چه مى كند!.
(آيه
6)ـ سپس مى افزايد: ((و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند))!(واذاالبحار سجرت ).
مـى دانـيـم آب از دو ماده ((اكسيژن )) و ((هيدروژن )) تركيب يافته كه هر دو سخت قابل اشتعال اسـت , بـعـيد نيست كه در آستانه قيامت آب درياها چنان تحت فشارقرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند.
(آيـه
7)ـ بـعـد از ذكـر شـش تحول عظيم كه از مقدمات رستاخيز است به نخستين طليعه آن روز بـزرگ اشـاره كـرده , مـى فرمايد: ((و در آن هنگام كه هركس با همسان خودقرين گردد)) (واذا النفوس زوجت ). صـالـحان با صالحان , و بدكاران با بدكاران , اصحاب اليمين با اصحاب اليمين ,واصحاب الشمال با اصـحـاب الشمال , برخلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند, گاه همسايه مؤمن , مشرك است , و گـاه هـمسر صالح , ناصالح ولى در قيامت كه يوم الفصل و روزجدائيهاست اين صفوف كاملا از هم جدا مى شوند.
(آيه
8)ـ سپس به سراغ يكى ديگر از حوادث رستاخيز رفته , مى افزايد: ((ودر آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود:)) (واذا الموؤدة سئلت ).
(آيه
9)ـ ((به كدامين گناه كشته شدند))؟! (باى ذنب قتلت ).
يـكـى از دردنـاكـتـريـن و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديده زنده به گور كردن دختران است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده , با نهايت تاسف اين مساله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمايى مى كند.
در بـعـضى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده , تا آنجا كه شامل هرگونه قطع رحم , و يا قطع مودت اهل بيت (ع ) مى شود.
در حـديثى از امام باقر(ع ) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤال شدفرمود: ((من قتل فى مودتنا; منظور كسانى است كه در طريق محبت و دوستى ماكشته مى شوند)).البته ظاهر آيه همان است كه گفتيم , ولى ملاك و مفهوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد.
(آيه
10)ـبه دنبال بحثى كه در آيات گذشته در مورد مرحله اول رستاخيز آمده بود, دراينجا به مرحله دوم آن يـعنى , بروز و ظهور عالم ديگر و حسابرسى اعمال اشاره كرده , مى فرمايد: ((و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود)) (واذا الصحف نشرت ).
گشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت هم در برابر چشم صاحبان آنهاست ,تا بخوانند و خودشان بـه حساب خود برسند, همان گونه كه در سوره اسرا آيه 14آمده است و هم در برابر چشم ديگران , كه خود تشويقى است براى نيكوكاران ومجازات و رنجى است براى بدكاران .
(آيـه
11)ـ سـپـس مـى افـزايد: ((و در آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود)) (واذا السما كـشطت ) اين پرده هايى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بالاافكنده شده , و مانع از آن است كه مـردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ را كه درون اين جهان است ببينند كنار مى رود, و انسانها حقايق عالم هستى را مى بينند.
مـطـابق آيه 49 سوره توبه جهنم هم امروز موجود است , ولى پرده ها وحجابهاى عالم دنيا مانع از مـشـاهـده آن اسـت , همان گونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است .به هر حال آيه فوق ناظر به حوادث مرحله دوم رستاخيز, يعنى مرحله بازگشت انسانها به زندگى و حيات نوين است .
(آيـه
12)ـ و لـذا در ايـن آيـه مـى افـزايد: ((و در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد))(واذا الجحيم سعرت ).
(آيـه
13)ـ و در ايـن آيـه مـى فـرمايد: ((و درآن زمان كه بهشت (به پرهيزكاران )نزديك شود)) (واذا الجنة ازلفت ).
هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 90 سوره ((شعرا)) نيز آمده است با اين تفاوت كه در اينجاتصريح به نام ((متقين )) نشده و در آنجا تصريح شده است .
(آيـه
14)ـ وبـالاخـره درايـن آيـه , كـه درحـقـيـقت مكمل تمام آيات گذشته وجزايى براى جمله هاى شـرطـيـه اى اسـت كه در دوازده آيه قبل آمده , مى فرمايد: آرى درآن هنگام ((هركس مى داند چه چيزى را آماده كرده است ))! (علمت نفس مـا احضرت ).
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همه اعمال انسانها درآنجا حاضرمى شود,و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى توام با شهود و مشاهده خواهد بود.
ايـن حـقـيـقـت در آخرين آيات سوره زلزال نيز آمده است ; آنجا كه مى فرمايد: ((هركس به اندازه ذره اى كـار نـيـك كـرده بـاشد آن را مى بينيد, و هركس به اندازه ذره اى كار بدكرده باشد آن را مى بيند)).
(آيه
15)ـ به دنبال آيات گذشته كه سخن از معاد و مقدمات رستاخيزوبخشى ازحوادث آن روز بزرگ مـى گـفـت , درايـنـجا به بحث از حقانيت قرآن وصدق گفتار پيامبر اسلام (ص ) مى پردازد, و در حـقـيـقـت آنچه را در آيات قبل پيرامون معادآمده است تاكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش , مطلب را مؤكد مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((سوگند به ستارگانى كه بازمى گردند)) (فلا اقسم بالخنس ).
(آيه
16)ـ ((حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند)) (الجوار الكنس ).
منظور از اين سوگندها ـهمان گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان على (ع ) درتفسير اين آيات نقل شـده ـ پـنج ستاره سيار منظومه شمسى است كه با چشم غيرمسلح ديده مى شود (عطارد, زهره , مريخ , مشترى , و زحل ).
تـوضـيـح ايـن كـه اگـر در چند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه سـتارگان آسمان دسته جمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنكه تغييرى در فـواصـل آنـها به وجود آيد, گوئى مرواريدهايى هستندكه روى يك پارچه سياه در فواصل معينى دوخـته شده اند, و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طرف ديگر پايين مى كشند, تنها پنج سـتـاره اسـت كـه از اين قانون كلى مستثناست , يعنى در لابلاى ستارگان ديگر حركت مى كنند گوئى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند, و در لابلاى آنها مى غلطند!.
ايـنـهـا هـمـان پنج ستاره عضو خانواده منظومه شمسى مى باشد, وحركات آنهابه خاطرنزديكيشان بـاماست ,وگرنه ساير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حركاتى هستنداما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنهارا احساس كنيم ,اين از يكسو.
از سـوى ديـگـر: توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را((نجوم متحيره )) ناميده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست , و به نظرمى رسد كه مدتى سير مى كنند بعد كـمـى بـرمـى گردند, دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه درباره علل آن در علم ((هيئت )) بحثهاى فراوانى شده است .
آيـات فـوق مـمكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند(الجوار) و در سير خـود رجـوع و بازگشت دارند (الخنس ) و سرانجام به هنگام طلوع سپيده صبح و آفتاب مخفى و پـنـهـان مـى شـوند, شبيه آهوانى كه شبها در بيابانهابراى به دست آوردن طعمه مى گردند, و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات وحشى در ((كناس )) خود مخفى مى شوند (الكنس ).
به هر حال گويا قرآن مجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پرمعنى و آميخته بانوعى ابهام انديشه ها را بـه حـركـت درآورد و متوجه وضع خاص و استثنائى اين سيارات درميان خيل عظيم ستارگان آسمان كند, تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديدآورنده اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.
(آيه
17)ـ در اين آيه , به دومين سوگند پرداخته , مى گويد: ((و قسم به شب ,هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد)) (والليل اذا عسعس ).
(آيـه
18)ـ و سرانجام به سراغ سومين و آخرين قسم رفته , مى فرمايد: ((و به صبح , هنگامى كه تنفس كند))! (والصبح اذا تنفس ).
ايـن تـعـبير شبيه تعبيرى است كه در سوره مدثر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فرمايد: ((والـصـبـح اذا اسـفـر; سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد)) گوئى ظلمت شب هـمـچـون نـقـاب سياهى بر صورت صبح افتاده , به هنگام سپيده دم نقاب را كنار مى زند و چهره نورانى و پرفروغ خود را كه نشانه زندگى وحيات است به جهانيان نشان مى دهد.
(آيه
19 در ايـن آيـه به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته ,مى فرمايد: ((يقينا اين (قرآن ) كلام فرستاده بزرگوارى است [ جبرئيل امين ])) كه ازسوى خداوند براى پيامبرش آورده (انه لقول رسول كريم ).
و اين پاسخى است به آنها كه پيامبر(ص ) را متهم مى كردند كه قرآن را خودساخته و پرداخته , و به خدا نسبت داده است .
در ايـن آيـه و آيـات بـعـد پـنـج وصف براى ((جبرئيل )) پيك وحى خدا بيان شده , كه درحقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است .
نخست توصيف او به ((كريم )) بودن كه اشاره به ارزش وجودى اوست .
(آيـه
20
)ـ سـپـس بـه اوصـاف ديگر پرداخته ,مى افزايد:((اوصاحب قدرت است ,ونزد (خداوند) صاحب عرش مقام والائى دارد))! (ذى قوة عند ذى العرش مكين ).((ذى الـعـرش )) اشاره به ذات پاك خداوند است , گرچه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنـجـا كـه عـرش ـخـواه به معنى عالم ماورا طبيعت باشد, ويا مقام علم مكنون خداوندـ اهميت بيشترى دارد, او را به صاحب عرش بودن توصيف مى كند.
(آيه
21)ـ و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد: ((در آسمانها مورداطاعت (فرشتگان ) و امين است )) (مطاع ثم امين ).
از روايـات استفاده مى شود كه گاه جبرئيل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عظيمى از فـرشـتـگـان همراهى مى شد و مسلما درميان آنها مطاع بود و يك رسول بايد درميان همراهانش مطاع باشد.
در حـديـثـى آمـده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبراكرم (ص ) به جبرئيل فرمود: ((چه خوب خـداوند تو را ستوده است كه فرموده : صاحب قدرت است , و درنزد خداوند صاحب عرش , قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانرواست و امين ,نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن !.
جـبرئيل در پاسخ عرض كرد: اما نمونه قوت من اين كه مامور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم , و آن چـهـار شـهـر بود, در هر شهر چهارصدهزار مردجنگجو وجود داشت , به جز فرزندان آنها, من اين شـهـرهـا را از بـيـن بـرداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند, سپس به زمين آوردم , و زيرورو كردم !.
و اما نمونه امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم )).
(آيه
22)ـ سپس به نفى نسبت ناروائى كه به پيامبر(ص ) مى دادند پرداخته ,مى افزايد: ((و صاحب شما [ پيامبر] ديوانه نيست )) (ومـا صاحبكم بمجنون ).
تعبير به ((صاحب )) اشاره به اين است كه او ساليان دراز درميان شما زندگى كرده , و همنشين با افـراد شـمـا بـوده اسـت , و او را بـه عـقـل و درايت و امانت شناخته ايد, چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟!.
(آيه
23)ـ بعد براى تاكيد ارتباط پيامبر(ص ) با جبرئيل امين مى افزايد: ((او(جبرئيل ) را در افق روشن ديده است ))! (ولقد راه بالا فق المبين ).
منظور از ((افق مبين )) همان ((افق اعلى )) و افق آشكاركننده فرشتگان است كه پيامبر جبرئيل را در آن مشاهده كرد.
(آيـه
24)ـ سپس مى افزايد: ((و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد)) (ومـا هو على الغيب بضنين ).
همه را بى كم و كاست در اختيار بندگان خدا مى نهد, او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند اصرار در كتمان آن دارند, و غالبا ازبيان آن بخل مى ورزند.
اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند پيامبر كه سرچشمه علمش اقيانوس بيكران علم خداست از اين گونه صفات مبراست .
(آيه
25)ـ و نيز مى افزايد: ((و اين (قرآن ) گفته شيطان رجيم نيست )) (ومـا هوبقول شيطان رجيم ) .
ايـن آيـات قـرآنى هرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشتند نـمـى بـاشد, و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است , چرا كه سخنان كاهنان آميخته با دروغ و اشـتباهات فراوان بود, و بر محور اميال ومطامعشان دور مى زند, و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد.
(آيه
26)ـدر آيـات گـذشـتـه اين حقيقت روشن شد كه قرآن مجيد كلام خداست , چرا كه محتوايش نشان مى دهد كه گفتار شيطانى نيست بلكه سخن رحمانى است , كه به وسيله پيك وحى خدا با قدرت و امانت كامل بر پيامبرى كه در نهايت اعتدال عقل است نازل شده .
در ايـنـجـا مخالفان را به خاطر عدم پيروى از اين كلام بزرگ مورد توبيخ قرار داده بايك استفهام تـوبيخى مى گويد: ((پس به كجا مى رويد))؟ (فاين تذهبون ) چرا راه راست را رها كرده , به بيراهه گام مى نهيد؟.
(آيـه
27)ـ سـپـس مـى افزايد: ((اين (قرآن ) چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست )) (ان هو الا ذكر للعالمين ).
همه را اندرز مى دهد, هشدار مى دهد, تا از خواب غفلت بيدار شوند.
(آيـه
28)ـ و از آنجا كه براى هدايت و تربيت تنها ((فاعليت فاعل )) كافى نيست بلكه ((قابليت قابل )) نـيـز شـرط است , در اين آيه مى افزايد: قرآن مايه بيدارى است ((براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم پيش گيرد)) (لمن شا منكم ان يستقيم ).
آيـه قـبل عموميت فيض هدايت الهى را بيان مى كند, و اين آيه شرط بهره گيرى از اين فيض را, و تمام مواهب عالم چنين است كه اصل فيض عام است ولى استفاده از آن مشروط به اراده و تصميم است .
(آيـه
29)ـ امـا از آنـجـا كه تعبير به مشيت و اراده انسان ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه انسان چنان آزاد است كه هيچ نيازى در پيمودن اين راه به خداوند وتوفيق الهى ندارد, در آخرين آيه اين سـوره بـه بـيـان نـفوذ مشيت پروردگار پرداخته ,مى فرمايد: ((و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند ـپروردگار جهانيان ـ اراده كندو بخواهد)) (ومـا تشاؤن الا ان يشا اللّه رب العالمين ).
در حـقـيـقت مجموع اين دو آيه همان مساله دقيق و ظريف ((امر بين امرين )) رابيان مى كند, از يـكـسـو مـى گـويد تصميم گيرى به دست شماست , از سوى ديگرمى گويد: تا خدا نخواهد شما نـمـى تـوانيد تصميم بگيريد, يعنى ; اگر شما مختار وآزاد آفريده شده ايد اين اختيار و آزادى نيز از ناحيه خداست , او خواسته است كه شما چنين باشيد.
انـسـان در اعـمـال خود نه مجبور است , و نه صددرصد آزاد, نه طريقه ((جبر))صحيح است و نه طـريـقـه ((تفويض )) بلكه هرچه او دارد, از عقل و هوش و توانائى جسمى و قدرت تصميم گيرى هـمـه از ناحيه خداست و همين واقعيت است كه او رااز يكسو دائما نيازمند به خالق مى سازد, و از سوى ديگر به مقتضاى آزادى واختيارش به او تعهد و مسؤوليت مى دهد.
((پايان سوره تكوير)).

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۶ ] [ 13:34 ] [ سعید ]

هر چه فرزند آدم پيرتر می‏شود ، دو صفت در او جوانتر می‏گردد : حرص‏
و آرزو

 

حضرت رسول ( ص)

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۵ ] [ 22:40 ] [ سعید ]

 آموزش قرآن در سيره رسول خدا صلوات الله عليه

 

قرائت قرآن از دو جهت در دستور كار رسول خدا (ص) قرار گرفت. نخست آن كه حضرت، قرآن را در نمازهاي خود به ويژه عبادات شبانه قرائت مي كرد (مزمل/ 2تا4) و اين كار در تقويت روحي پيامبر(ص) و آماده سازي وي براي مواجهه با مشكلات تبليغ رسالت تأثير زيادي داشت. چنان كه عده اي از مؤمنان نيز در همين دوره به آن حضرت تأسي مي كردند( همان،20). و ديگر آن كه همزمان با علني شدن بعثت و به مصداق:" و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ"( انعام، 19)؛ و اين قرآن به من وحي شده است تا به وسيله آن شما و هر كس را( كه اين پيام به او) برسد، هشدار دهم؛ رسول خدا(ص) مأمور شد تا قرآن را بر مردم تلاوت كند و از اين طريق آنان را در جريان رسالت خود قرار دهد. از قرائن تاريخي به دست مي آيد كه پيامبراسلام(ص) در اجراي اين وظيفه خود و به تناسب مخاطبان قرآن، از دو طريق به شرح زير استفاده كرده است:

الف) اسماع قرآن

" اسماع" در لغت به معناي شنواندن است و اين كار به همين معنا در قرآن به كار رفته است.( روم/ 52) مراد از اسماع قرآن، شنواندن آن به گوش مردم است كه معمولاً در مكه و نسبت به مشركان قريش، حاجيان و رهگذران صورت مي پذيرفت. طبق شواهد تاريخي، در سال هاي ابتداي رسالت، رسول خدا(ص) در مسجد الحرام مي نشست و به تلاوت قرآن مي پرداخت و يا به نماز مي ايستاد و سوره هايي را قرائت مي كرد و به اين ترتيب آيات قرآن را به گوش رهگذران مي رساند. به عبارت ديگر، رسول خدا(ص) در قالب عبادات روزانه خود، رسالت تبليغي خويش را نيز دنبال مي كرد. واضح است كه در اين موارد، آيات قرآن بدون هيچ توضيحي به گوش مردم مي رسيد و اشكالي هم در كار رسول خدا(ص) كه ابلاغ كلام وحي بود، به وجود نمي آورد. زيرا آيات و سوره هاي مكي بر محورعقايد از جمله مبدأ و معاد دور مي زد و به دليل تكرار مضامين آن در سوره ها، درك آن ها آسان بود. علاوه بر آن، مخاطبان اين آيات قوم عرب و آشنا به زبان قرآن بودند و براي فهم آن آيات و به ويژه اخطار و انذارهاي قرآن، مشكلي احساس نمي كردند. چنان كه عتبة بن ربيعه (ابن اهشام، 1/313) و وليدبن مغيره، به همين صورت در جريان انذارهاي قرآن قرار گرفتند و تحت تأثير واقع شدند.

از آن جا كه استماع قرآن به تدريج موجب جذب مردم به قرآن مي شد، مشركان تصميم گرفتند، علاوه بر خودداري از استماع قرآن ( لقمان/7)، مانع نمازخواني يا تلاوت قرآن رسول خدا(ص) شوند. مفسران در ذيل آيه:" ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي" (علق/9 و10) آورده اند كه : ابوجهل در نوبتي رسول خدا(ص) را تهديد كرد كه اگر او به نماز خواندن خود نزد كعبه و مقام ابراهيم ادامه دهد، گردن پيامبر(ص) را خرد كند (طبرسي، 10/782. ابن اكثير، 4/565)؛ كه البته موفق به اين كار نشد. مشركان همچنين به مردم توصيه مي كردند كه به تلاوت قرآن گوش فرا ندهند. يا به هنگام شنيدن قرآن همهمه به پا كنند.( فصلت/ 26)اما خداوند ضمن پشتيباني از رسول خدا، به او فرمان داد تا همچنان به نمازخواني يا تلاوت قرآن خود ادامه دهد. آيات زير در همين ارتباط نازل شده است:" كلا لا تطعه"(علق/19) و" لا تمنن تستكثر" (مدثر، 6 و نيز ترجمه بهبودي، 583). روشن است كه اسماع قرآن كاري مؤثر به شمار مي رفت، خاصه كه نخستين سوره هاي نازل شده از لحاظ نظم و آهنگ و ايجاز و بلاغت بسيار پرجاذبه بود. لذا استماع قرآن براي مردم مكه لذت بخش بود و به تدريج آنان را به اسلام متمايل كرد. از جمله كساني كه پس از استماع آياتي از قرآن، به اسلام گرويدند، مي توان از عثمان بن مظعون، عمربن خطاب، ضماذ بن ثعلبه، جبيربن مطعم، طفيل بن عمرودوسي و عدّاس غلام عتبه (راميار، 214 تا 219) نام برد. عده ديگري هم بودند كه گرچه با استماع قرآن مسلمان نشدند، اما زبان به ستايش قرآن گشودند و آن را كلامي مافوق هر كلام ديگر توصيف كردند. از جمله مي توان به اعترافات وليدبن مغيره ( ابن هشام، 1/283) و عتبة بن ربيعه (همو، 1/313) اشاره كرد.

ابن هشام در يك گزارش تاريخي آورده است: شبي ابوسفيان و ابوجهل و اخنس، بدون اطلاع از وجود يكديگر، به كنار خانه رسول خدا(ص) آمده بودند و به استماع تلاوت آن حضرت مشغول شدند. آنان به هنگام مراجعت به يكديگر برخوردند و پس از ملامت خود، عهد كردند كه ديگر براي استماع قرآن به خانه پيامبر(ص) نزديك نشوند. اما شب بعد نيز هر كدام جدا از ديگري به كنار خانه پيامبر(ص) رفتند و به استماع قرآن پرداختند. در پايان شب و هنگام بازگشت، مجدداً به يكديگر برخوردند و زبان به ملامت خود گشودند و مجدداً عهد شب قبل را تجديد كردند. لكن، در شب بعد نيز هر كدام جدا از ديگري خود را به منزل رسول خدا(ص) رساندند و به استماع قرآن آن حضرت روي آوردند. صبحگاهان چون باز با يكديگر روبرو شدند، ضمن ملامت يكديگر، پيمان محكمي بين خود منعقد كردند كه ديگر براي استماع قرآن نزديك خانه پيامبر(ص) نشوند.(همو، 1/337)

تنها بت پرستان نبودند كه چنين تحت تأثير قرار مي گرفتند، اهل كتاب نيز در اقبال و روي آوردن به قرآن شركت داشتند. بودند كساني كه با شنيدن آيات قرآني اشك از چشمانشان سرازير مي شد( مائده/ 83، راميار،230). در اين ميان تنها كساني كه تيرگي و قساوت بر دل هايشان چيره شده بود، از آيات قرآن رويگردان بودند.

آيات زير و امثال آن، ترجمان حال معاندان غافل و مبين تأثير قرآن بر افراد سليم النفس است:" فانك لا تسمع الموتي ولا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين... ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون"( روم/ 52 و53)؛ و تو مردگان را نمي شنواني و (نيز) اين (پيام) را به كران، آن گاه كه پشت مي گردانند، نمي توان بشنواني... تو تنها كساني را مي شنواني كه به آيات ما ايمان مي آورند و خود تسليم هستند.

ب) اقراء قرآن

رسول خدا(ص) در مقابل مؤمنان، سياست اقراء قرآن را پيش گرفت كه به معناي تعليم همه جانبه قرآن است. ضرورت اين كار از آن جا بود كه مؤمنان پس از وارد شدن به دايره مسلماني، نيازمند آموزش احكام ديني بودند. اما آيات قرآن غالباً فاقد جزئيات احكام و مقررات ديني بود. لذا رسول خدا(ص) در كنار تعليم قرآن، گاه با توضيحات شفاهي و گاه به شكل عملي، مؤمنان را در جريان جزئيات احكام و شرايع قرار مي داد و به تدريج با تفسير بسياري از آيات قرآن آشنا مي كرد. در سال هاي ابتداي بعثت، رسول خدا(ص) در خانه ارقم بن ابي ارقم - واقع در كوه صفا- سكني گزيد. حضرت در همين مكان، نو مسلمانان را به حضور مي طلبيد و به آنان قرآن و مسائل ديني را آموزش مي داد( عسكري، 1-133) علاوه بر اين، مراكز ديگري نيز وجود داشت كه در آن مؤمنان دور از چشم مشركان به تعليم و تعلم قرآن مي پرداختند و در واقع مطالبي را كه از رسول خدا(ص) فرا مي گرفتند، به يكديگر آموزش مي دادند.

عمربن خطاب كه خود در يكي از اين مراكز حضور داشت گويد: رسول خدا(ص) گاه يك يا دو نفر از مسلمانان را به شخصي از اصحاب خود كه در فهم دين قوت و بصيرت داشتند، مي سپرد. اين عده با او زندگي مي كردند و حتي در طعام و غذا با وي شريك مي شدند. پيامبر(ص) به همين ترتيب دو نفر را به همسر خواهر من ملحق ساخت. در يكي از روزها به منزل خواهر خود رفتم. صدايي از پشت در شنيده شد كه تو كيستي؟ گفتم: پسر خطابم. در اين موقع عده اي نشسته و در حال قرائت قرآن بودند. چون صداي مرا شنيدند به خود آمدند و مخفي شدند. اما فراموش كردند كه نسخه قرآني خود را مخفي كنند و...(همو،1/133 و ابن اثير، 4/147).مطابق اين حديث، همسر خواهرعمر يعني سعيدبن زيد، در شمار معلمان قرآن قرار داشت. اما از برخي روايات به دست مي آيد كه در آن خانه خباب بن ارت حضور داشته و او سرگرم آموزش قرآن به خواهر عمر و همسر او بوده است.( ابن هشام، 1/366).

به اين ترتيب، عده اي از اصحاب پيامبر(ص) قرآن را در مكه از رسول خدا(ص) فرا گرفتند و سپس خود به تعليم آن پرداختند. از تعداد آنان آمار دقيقي در دست نيست.(سيوطي، 1/251: في المشتهرين بالاقراء) اما از معلمان اوليه قرآن مي توان از جعفربن ابي طالب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن ام مكتوم، مصعب بن عمير و خباب بن ارت، سالم مولي ابي حذيفه ياد كرد. جعفربن ابي طالب در سفر به حبشه، قرآن را در حضور نجاشي قرائت كرد و با اين كار جواز حضور و اقامت مسلمانان را در اين كشور به دست آورد.( ابن هشام، 1/361 و 362) عبدالله بن مسعود نخستين كسي است كه در مكه، قرآن را به شكل علني به گوش مشركان رساند و به همين دليل مورد تعرض آنان قرار گرفت.( ابن اثير، 3/256) عبدالله بن ام مكتوم و مصعب بن عمير، به عنوان طلايه داران هجرت مسلمانان به مدينه، به اين شهر وارد شدند و به كار تعليم قرآن و آموزش احكام به مردم مدينه پرداختند.( ابن هشام، 2/76)طبق روايتي چون اوس و خزرج نتوانستند درباره تعيين امام جماعت به توافق برسند، مصعب امامت آنان را بر عهده گرفت(راميار،228 به نقل از ابن هشام) .اين موضوع اولويت معلمان قرآن نسبت به ديگران در احراز مقام امامت نماز، نشان مي دهد. مصعب در مدينه به مقري شهرت يافت( ابن هشام، 2/76).

دكتر مجيد معارف

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۵ ] [ 16:27 ] [ سعید ]

ذوالقرنين در تفسیر نمونه1

 

آيه 83 – 98 (کهف)

 

وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ سأَتْلُوا عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكراً(83)إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ ءَاتَيْنَهُ مِن كلِّ شىْءٍ سبَباً(84)فَأَتْبَعَ سبَباً(85)حـَتـى إِذَا بـَلَغَ مـَغـْرِب الشـمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُب فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَذَا الْقَرْنَينِ إِمَّا أَن تُعَذِّب وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسناً(86) قَالَ أَمَّا مَن ظلَمَ فَسوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً(87)وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى وَ سنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسراً(88)ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(89)حـَتـى إِذَا بـَلَغَ مـَطـلِعَ الشـمـْسِ وَجـَدَهـَا تـَطـلُعُ عـَلى قـَوْمٍ لَّم نجْعَل لَّهُم مِّن دُونهَا سِتراً(90)كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبراً(91)ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(92)حَتى إِذَا بَلَغَ بَينَ السدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً(93)قَالُوا يَذَا الْقَرْنَينِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ فَهَلْ نجْعَلُ لَك خَرْجاً عَلى أَن تجْعَلَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سدًّا(94)قَالَ مَا مَكَّنى فِيهِ رَبى خَيرٌ فَأَعِينُونى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكمْ وَ بَيْنهُمْ رَدْماً(95)ءَاتُونى زُبَرَ الحَْدِيدِ حَتى إِذَا ساوَى بَينَ الصدَفَينِ قَالَ انفُخُوا حَتى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطراً(96)فَمَا اسطعُوا أَن يَظهَرُوهُ وَ مَا استَطعُوا لَهُ نَقْباً(97)قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبى جَعَلَهُ دَكاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبى حَقًّا(98)


ادامه مطلب
[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۵ ] [ 12:37 ] [ سعید ]

 

شخصي به اميرالمؤمنين عرض کرد: گاهي درآيات قرآن مطالبي ضد ونقيض به چشم مي‌خورد مثلا درآيه‌اي مي‌خوانيم :« اَليومَ نَختِمُ عَلي اَفواهِهِم » امروزبردهانشان مُهر( سکوت ) مي‌نهيم. و درجاي ديگرمي‌خوانم :« وَ يقُولُونَ ياوَيلََََتَنا مالِ هذَاالکِتابِ » اي واي برما اين چه کتابي است؟ خلاصه آيا درقيامت مردم  گويا و ناطقند يا ناگويا وصامت؟

 

حضرت در پاسخ فرمود: مراحل و توقّفگاه‌ها درروزقيامت با يکديگر فرق داشته و مختلف است؛ دريک مرحله لب‌‌ها و دهان‌ها بازاست ودريک مرحله بسته. د‌ريک مرحله مشرکان مي‌گويند:« وَاللهِ رَبَّنا ما کُنّا مُشرِکينَ » به خداوندي که پروردگارماست سوگند که ما مشرک نبوديم.  وچون دروغ  مي‌گويند، مُهرسکوت برلب‌هايشان زده مي‌شود و به جاي لب‌ها، پوست ودست و پاهايشان به گمراهي آنها گواهي مي‌دهند.

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۴ ] [ 21:16 ] [ سعید ]

إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ  )بقره-26)

 

خداوند پروا ندارد كه به پشه و فراتر (يا فروتر) از آن مثل زند، آنگاه مؤمنان مى‏دانند كه آن (مثل‏) راست و درست است (و) از سوى پروردگارشان است‏؛ ولى كافران مى‏گويند خداوند از اين مثل چه مى‏خواهد؟ (بدينسان‏) بسيارى را بدان گمراه و بسيارى را راهنمايى مى‏كند، ولى جز نافرمانان كسى را بدان بيراه نمى‏گرداند.

 

جمعى از مفسران از ابن عباس نقل كرده‏اند: هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين، دو مثال براى آنها بيان كرد (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً ...- و- أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ...) منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهايى بزند و از اين راه در وحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند.

در اين موقع آيه 26 نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

بعضى ديگر گفته‏اند: هنگامى كه در آيات قرآن، مثلهايى به "ذباب" (مگس) و "عنكبوت" نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است‏ كه سخن از "عنكبوت" و "مگس" مى‏گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۴ ] [ 21:16 ] [ سعید ]

سوره مطففين [83]

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 36 آيه است .

محتواى سوره :

بحثهاى اين سوره بر پنج محور دور مى زند:
1ـ هشدار و تهديد شديدى نسبت به كم فروشان .
2ـ اشاره به اين مطلب كه گناهان از عدم ايمان راسخ به رستاخيزسرچشمه مى گيرد.
3ـ بخشى از سرنوشت ((فجار)) در آن روز بزرگ .
4ـ قسمتى از مواهب عظيم و نعمتهاى روح پرور نيكوكاران در بهشت .
5ـ اشاره اى به استهزاى جاهلانه كافران نسبت به مؤمنان و معكوس شدن اين كار در قيامت .

فضيلت تلاوت سوره :

در حـديـثى از پيغمبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره مطففين را بخواندخدا او را از شراب طهور زلال و خالص كه دست احدى به آن نرسيده در آن روزسيراب مى كند)).
و در حـديـثـى از امـام صادق (ع ) آمده است : ((هركس در نمازهاى فريضه خودسوره مطففين را بـخواند خداوند امنيت از عذاب دوزخ را در قيامت به او عطامى كند, نه آتش دوزخ او را مى بيند و نه او آتش دوزخ را)).پـيـداست اين همه ثواب و فضيلت و بركت براى كسى است كه خواندن آن رامقدمه اى براى عمل قرار دهد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
شان نزول : ((ابن عباس )) مى گويد: هنگامى كه پيغمبراكرم (ص ) وارد مدينه شدبسيارى از مردم سخت آلوده كم فروشى بودند, خداوند اين آيات را نازل كرد و آنهاپذيرفتند; و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه : بسيارى از اهل مدينه تاجر بودند و در كارخود كم فروشى مـى كـردنـد, و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود, اين آيات نازل شد و پيامبر(ص ) آنها را براى اهل مدينه تلاوت فرمود سپس افزود: ((پنج چيزدر برابر پنچ چيز است ))!.
عرض كردند: اى رسول خدا! كدام پنج در مقابل كدام پنج است ؟.
فرمود: هيچ قومى عهدشكنى نكردند مگر اين كه خداوند دشمنانشان را برآنها مسلط ساخت .
و هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند مگر اين كه فقر درميان آنهازياد شد.
و در ميان هيچ ملتى فحشا ظاهر نشد مگر اين كه مرگ و مير درميان آنهافراوان گشت !.
هيچ گروهى كم فروشى نكردند مگر اين كه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت !.
و هيچ قومى زكات را منع نكردند مگر اين كه باران از آنها قطع شد!.
(آيه
1
)ـدر آغـاز سـوره قـبـل از هر چيز كم فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده ,مى فرمايد: ((واى بر كم فروشان ))! (ويل للمطففين ).ايـن در حـقـيـقت اعلان جنگى است از ناحيه خداوند به اين افراد ظالم وستمگر و كثيف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پايمال مى كنند.قابل توجه اين كه در روايتى از امام صادق (ع ) آمده كه خداوند ((ويل )) رادرباره هيچ كس در قرآن قـرار نداده مگر اين كه او را كافر نام نهاده همان گونه كه در آيه37 سوره مريم , مى فرمايد: ((واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ )).از اين روايت استفاده مى شود كه كم فروشى بوى كفر مى دهد!.
(آيـه
2)ـ سـپس به شرح كار مطففين و كم فروشان پرداخته , مى فرمايد: ((آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند حق خود را بطوركامل مى گيرند)) (الذين اذااكتالوا على الناس يستوفون ).
(آيـه
3)ـ ((امـا هـنـگـامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند كم مى گذارند))! (واذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ).
الـبـتـه بـعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت ((كم فروشى )) كم گذاردن درخدمات را نيز فـراگـيـرد, فـى الـمـثل كارگر و كارمندى چيزى از وقت خود بدزدد دررديف ((مطففين )) و كـم فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است حتى بى تناسب نيست اگر هـرگـونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن درروابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانيم .
(آيـه
4)ـ سپس آنها را بااين جمله استفهام توبيخى , موردتهديدقرارمى دهد:((آياآنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند))؟! (الا يظن اولئك انهم مبعوثون ).
(آيـه
5)ـ ((در روزى بـزرگ )) (لـيوم عظيم ) روزى كه عذاب و حساب و خبراو و هول و وحشتش همه عظيم است .
(آيـه
6)ـ ((روزى كـه مـردم در پـيـشـگـاه پروردگار جهانيان مى ايستند)) (يوم يقوم الناس لرب العالمين ).يـعـنـى ; اگـر آنـهـا قـيـامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كاراست , و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى شود, هرگز چنين ظلم و ستم نمى كردند, و حقوق افراد را پايمال نمى ساختند.
در حديثى از امام باقر(ع ) نقل شده است : ((هنگامى كه اميرمؤمنان على (ع ) در كوفه بود همه روز صـبـح در بازارهاى كوفه مى آمد و بازار به بازار مى گشت و تازيانه اى (براى مجازات متخلفان ) بر دوش داشت در وسط هر بازار مى ايستاد و صدا مى زد:((اى گروه تجار! از خدا بترسيد))!.
هـنـگـامـى كه بانگ على را مى شنيدند هرچه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرا مى دادند, سپس مى فرمود:.((از خـداونـد خـيـر بخواهيد, و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد, و به خريداران نزديك شـويـد, حـلـم را زيـنـت خـود قـرار دهـيـد, از سـوگـنـد بـپـرهـيزيد, از دروغ اجتناب كنيد, از ظـلـم خـوددارى نماييد, وحق مظلومان را بگيريد, به ربانزديك نشويد,پيمانه ووزن را بطوركامل وفا كنيد, واز اشيا مردم كم نگذاريد, ودرزمين فسادنكنيد))!.و بـه ايـن تـرتـيـب در بـازارهاى كوفه گردش مى كرد, سپس به دارالاماره بازمى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست.
(آيه
7)ـدر تعقيب بحثى كه در آيات گذشته درباره كم فروشان , و رابطه گناه با عدم ايمان راسخ به روز رسـتـاخـيز آمده بود, در اينجا به گوشه اى از سرنوشت بدكاران وفاجران در آن روز اشاره كرده , مـى فـرمـايـد: ((چنين نيست كه آنها (درباره قيامت )مى پندارند به يقين نامه اعمال بدكاران در سجين است )) (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ).
(آيه
8)ـ ((تو چه مى دانى سجين چيست ))؟ (ومـا ادريك مـا سجين ).
(آيه
9)ـ ((نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى )) (كتاب مرقوم ).
در تفسير اين آيات عمدتا دو نظريه وجود دارد:.
1ـ مـنـظـور از ((كـتـاب )) هـمان نامه اعمال انسانهاست كه هيچ كار كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره اى نيست مگر اين كه آن را احصا كرده , و همه چيز بى كم و كاست در آن ثبت است .
و مـنـظـور از ((سـجـين )) كتاب جامعى است كه نامه اعمال همه بدكاران بطورمجموعى در آن گـردآورى شـده اسـت و بـه تـعـبير ساده مانند دفتركلى است كه حساب هريك از بستانكاران و بدهكاران را در صفحه مستقلى در آن ثبت مى كنند.و تـعـبـيـر از آن به عنوان ((سجين )) شايد به خاطر اين باشد كه محتويات اين ديوان سبب زندانى شدن آنها در جهنم است , يا خود اين ديوان در قعر جهنم جاى دارد, به عكس كتاب ابرار و نيكان كه در ((اعلى عليين )) بهشت است .
2ـ تـفـسير دوم اين است كه ((سجين )) به همان معنى مشهور و معروف يعنى ; ((دوزخ )) است كه زنـدان عـظـيمى است براى همه بدكاران , و يا محل سختى از دوزخ ‌مى باشد, و منظور از ((كتاب فجار)) همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده .
بنابراين ,معنى آيه چنين است :((سرنوشت مقرر ومسلم بدكاران درجهنم است )).
جـمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد, چرا كه سجين در تفسير اول به معنى ديوان كل اعمال بـدكـاران اسـت , و در تفسير دوم به معنى دوزخ يا قعر زمين ومعلوم است كه اينها علت و معلول يكديگرند, يعنى ; هنگامى كه نامه عمل انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام و قعر دوزخ بكشاند.
(آيـه
10)ـ در ايـن آيـه , با يك جمله تكان دهنده به عاقبت شوم منكران معاداشاره كرده , مى فرمايد: ((واى در آن روز بـر تـكـذيـب كـنـنـدگان )) (ويل يومئذ للمكذبين )تكذيبى كه سرچشمه انواع گناهان و از جمله كم فروشى و ظلم است .
(آيـه
11)ـ در آيـه قـبـل اشـاره كـوتاهى به سرنوشت شوم مكذبان شده بود, دراينجا به معرفى آنان پرداخته , مى گويد: ((همانها كه روز جزا را انكار مى كنند)) (الذين يكذبون بيوم الدين ).
(آيه
12)ـ و بعد مى افزايد: ((تنها كسانى آن را تكذيب مى كنند كه متجاوز وگنهكارند)) (ومـا يكذب به الا كل معتد اثيم ).
يـعـنـى ; ريـشه انكار قيامت ,منطق واستدلال نيست , بلكه افرادى كه مى خواهندپيوسته به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطه ور باشند منكر قيامت مى شوند.
(آيه
13)ـ در اين آيه به سومين وصف منكران قيامت اشاره كرده , مى افزايد:(((همان كس كه ) وقتى آيـات مـا بر او خوانده مى شود مى گويد: اين افسانه هاى پيشينيان است )) (اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الا ولين ).آنـهـا عـلاوه بر اين كه تجاوزگر (معتد) و گنهكار (اثيم ) هستند آيات الهى را نيزبه باد سخريه و استهزا گرفته , آن را مجموعه اى از اسطوره ها و افسانه هاى موهوم وسخنان بى ارزش , نظير آنچه از دورانـهـاى نـخستين (دوران نادانى بشر) به يادگارمانده است معرفى مى كنند و به اين بهانه مى خواهند خود را از مسؤوليت در برابراين آيات بركنار دارند.در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز مى خوانيم كه مجرمان جسور براى فرار ازاجابت دعوت الهى به همين بهانه متوسل مى شدند.
(آيه
14 قـرآن در ايـن آيـه بـار ديگر به ريشه اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده ,مى افزايد: ((چنين نـيـسـت كـه آنـها مى پندارند, بلكه اعمالشان چون زنگارى بردلهاشان نشسته )) واز درك حقيقت وامـانـده اند (كلا بل ران على قلوبهم مـا كانوايكسبون ) چرا كه نور وصفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده گرفته , به همين دليل پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى گردد!.
در حـديـثى از پيغمبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((هنگامى كه بنده گناه كند, نكته سياهى در قلب او پـيدا مى شود, اگر توبه كند, و از گناه دست بردارد و استغفار نمايدقلب او صيقل مى يابد, و اگر بـاز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى شود, تا تمام قلبش را فرا مى گيرد, اين همان زنگارى است كه در آيه ((كلا بل ران على قلوبهم مـاكانوا يكسبون )) به آن اشاره شده )).
(آيـه
15
)ـ در ايـن آيه مى افزايد: ((چنين نيست كه مى پندارند, بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند)) (كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ).
و ايـن دردناك ترين مجازات آنهاست , همان گونه كه لقاى معنوى پروردگار,وحضور در بارگاه قرب او براى ابرار و نيكان بالاترين موهبت و لذتبخش ترين نعمت است .
(آيه
16)ـ ((سپس آنها به يقين وارد دوزخ مى شوند)) و ملازم آن هستند (ثم انهم لصالوا الجحيم )ايـن ورود در آتـش نـتـيجه محجوب بودن از پروردگار است , و اثرى است كه ازآن جدا نيست , و بطور مسلم آتش محروميت از ديدار حق , از آتش دوزخ هم سوزانتر است !.
(آيـه
17)ـ و در ايـن آيـه مـى فـرمايد: ((سپس به آنها گفته مى شود: اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد))! (ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون ).ايـن سـخـن بـه عـنـوان توبيخ و ملامت و سرزنش به آنها گفته مى شود و عذابى است روحانى و شكنجه اى است معنوى براى اين گروه خيره سر و لجوج .
(آيه
18)ـبـه دنـبـال تـوصيفى كه در آيات گذشته درباره ((فجار)) و نامه اعمال و سرنوشت آنها آمده , در ايـنـجا, سخنى از گروه مقابل آنان , يعنى ابرار و نيكان است كه ملاحظه افتخارات و امتيازات آنها در برابر فاجران , موقعيت هر دو را روشنترمى سازد.
نـخست مى فرمايد: ((چنان نيست كه آنها (درباره معاد) مى پندارند, بلكه نامه اعمال ابرار و نيكان در عليين است )) (كلا ان كتاب الا برار لفى عليين ).
((ابرار)) كسانى هستندكه روحى وسيع وهمتى بلند واعتقاد وعملى نيك دارند.
شـبـيه همان دو تفسير كه در آيات سابق درباره ((سجين )) داشتيم در باره ((عليين )) نيز صادق است .
نـخـست اين كه : منظور از((كتاب الا برار)) نامه اعمال نيكان وپاكان ومؤمنان است ,و هدف بيان اين نـكته است كه نامه اعمال آنها در يك ديوان كل به نام ((عليين )) كه بيانگرتمام اعمال مؤمنان است قرار دارد, ديوانى كه بسيار بلندمرتبه ووالامقام است .يـا ايـن كـه نامه اعمال آنها بر فراز آنها در شريفترين مكان , يا بر فراز بهشت دربلندترين مقام جاى دارد, و همه اينها نشان مى دهد كه مقام خود آنها فوق العاده بلند و والاست .تـفسير ديگر اين كه ((كتاب )) در اينجا به معنى سرنوشت و حكم قطعى الهى است كه مقرر داشته نيكان در اعلى درجات بهشت باشند.و البته جمع ميان اين دو تفسير نيز ممكن است كه هم نامه اعمال آنها در يك ديوان كل قرار دارد, و هـم مـجموعه آن ديوان بر فراز آسمانهاست و هم فرمان الهى بر آن قرار گرفته كه خودشان در بالاترين درجات بهشت باشند.
(آيه
19)ـ سپس براى بيان اهميت و عظمت ((عليين )) مى افزايد: ((و تو چه مى دانى عليين چيست )) (ومـا ادريك مـا عليون ).
اشـاره بـه ايـن كـه مقام و مكانى است برتر از ((خيال و قياس و گمان و وهم )) كه هيچ كس حتى پيغمبراكرم (ص ) نيز نمى تواند ابعاد عظمت آن را دريابد.
(آيـه
20)ـ سپس خود قرآن به توضيح بيشتر پرداخته , مى افزايد: عليين ((نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى )) (كتاب مرقوم ).
ايـن بـنابر تفسيرى است كه ((عليين )) را به معنى ديوان كل نامه اعمال ابرارمعرفى مى كند, و اما بنابر تفسير ديگر معنى آيه چنين است : ((اين سرنوشت حتمى است كه خداوند درباره آنها رقم زده كه جايگاهشان برترين درجات بهشت باشد)).
(آيه
21)ـ سپس مى افزايد: اين كتاب كتابى است كه ((مقربان شاهد آنند))! يابر آن گواهى مى دهند (يشهده المقربون ).
((مقربون )) گروهى از خاصان و برگزيدگان مؤمنانند كه مقامى بس والا دارند, وشاهد و ناظر نامه اعمال ابرار و نيكان ديگرند.البته همه مقربان از ابرارند ولى همه ابرار در سلك مقربان نيستند.
(آيـه
22)ـ سپس به شرح بخشى از پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان پرداخته ,مى فرمايد: ((مسلما نيكان در انواع نعمت اند)) (ان الا برار لفى نعيم ).
(آيه
23)ـ بعد به شرح بعضى از آنها پرداخته , مى فرمايد: ((بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده , و (به زيباييهاى بهشت ) مى نگرند))! (على الا رائك ينظرون ).
(آيه
24)ـ سپس مى افزايد: هرگاه به آنها بنگرى ((در چهره هايشان طراوت ونشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى )) (تعرف فى وجوههم نضرة النعيم ).اشاره به اين كه نشاط و سرور و شادى در چهره هايشان موج مى زند.
(آيه
25)ـ بعد از نعمت تخت و نگاه و آرامش و نشاط اشاره به نعمتى ديگريعنى ; شراب بهشتيان كرده , مـى افزايد: ((آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده سربسته اى سيراب مى شوند)) (يسقون من رحيق مختوم ).شـراب طهورى كه مانند شراب آلوده و شيطانى دنيا معصيت زا و جنون آفرين نيست , بلكه هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا مى آفريند.
(آيه
26)ـ سپس مى فرمايد: ((مهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است ))(ختامه مسك ).نه همچون ظرفهاى دربسته دنيا كه مهر آن را با ((گل )) مى نهند, و هنگامى كه انسان مى خواهد شـئ سـربـسـتـه را با شكستن مهرش باز كند, دستش آلوده مى شود,شراب طهور بهشتى چنين نيست , هنگامى كه دست بر مهرش مى نهند, بوى عطرمشك در فضا پراكنده مى شود!.
و در پـايـان آيه بعد از ذكر اوصاف شراب طهور بهشتى , مى فرمايد: ((و در اين (نعمتهاى بهشتى ) راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند)) (وفى ذلك فليتنافس المتنافسون ).
((تـنـافـس )) بـه مـعـنى تمنى و تلاش دو انسان است كه هركدام مى خواهد شئ نفيسى كه براى ديگرى است در اختيار او نيز باشد.در حـقيقت مضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حديد آمده است : ((پيشى بگيريد بر يـكـديـگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان , و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است ))!.
(آيـه
27)ـ و بـعـد به آخرين نعمتى كه در اين سلسله آيات آمده اشاره كرده ,مى فرمايد: ((اين شراب (طهور) آميخته با تسنيم است )) (ومزاجه من تسنيم ).
(آي
ه28 )ـ ((همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند)) (عينا يشرب بهاالمقربون ).
از اين آيات استفاده مى شود كه ((تسنيم )) برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را بطور خـالص مى نوشند, و از آسمان بهشت يا طبقات بالاى آن فرومى ريزد ولى براى ابرار مقدارى از آن را با رحيق مختوم كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند!.
در روايـات مـتـعـددى ايـن شـراب بـهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب آلوده دنياچشم بـپـوشند, و تشنه كامان را سيراب كنند, و آتش اندوه را در دل مؤمنان خاموش سازند و كسانى كه در روز گرم تابستان روزه بگيرند.
از جمله پيغمبراكرم (ص ) به على (ع ) فرمود: ((اى على ! كسى كه خمر وشراب را به خاطر خدا ترك گويد خداوند او را از شراب زلال دربسته مهر شده بهشتى سيراب مى كند)).
(آي
ه29)ـ شـان نـزول : مـفـسران براى اين آيه و هفت آيه بعد از آن دو شان نزول نقل كرده اند نخست ايـن كـه : روزى عـلـى (ع ) و جـمـعـى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار((مكه )) گذشتند, آنها به عـلى (ع ) و مؤمنان خنديدند و استهزا كردند, آيات موردبحث نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزاكننده را در قيامت روشن ساخت .
ديـگـر ايـن كـه آيـات موردبحث درباره افرادى همچون عمار, صهيب , خباب ,بلال , و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاى مشركان قريش همچون ابوجهل , ووليدبن مغيره , و عاص بن وائل , واقع مى شدند نازل شده .
جمع ميان اين دو شان نزول نيز كاملا ممكن است .
در تـعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمتها وپاداشهاى عظيم ابرار و نيكان مى گفت , در اينجا به گـوشـه اى از مـصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به خاطرايمان و تقوا با آن روبه رو مى شوند اشاره مى كند, تا روشن شود كه آن پاداشهاى بزرگ بى حساب نيست .
نـخـست مى فرمايد: ((بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند)) (ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون ).
(آيـه30)ـ در ايـن آيه دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده , مى فرمايد: ((وهنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنها را با اشاره تمسخر مى كردند)) (واذا مروا بهم يتغامزون ).
و بـا ايـن علامات واشارات مى گويند: اين بى سروپاها را ببينيد كه مقربان درگاه خدا شده اند اين آسـتين پاره ها و پابرهنه ها را تماشا كنيد كه مدعى نزول وحى الهى بر خودشان هستند! واين گروه نـادان را بـنـگـريـد كـه مـى گـويـنـد استخوان پوسيده وخاك شده بار ديگر به حيات و زندگى برمى گردد و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا.
(آيـه31)ـ ايـنـها همه در برخوردشان با مؤمنان بود, در جلسات خصوصى نيزهمين برنامه را بازگو كرده , و سخريه ها را غيابا ادامه مى دادند, همان گونه كه آيه موردبحث مى گويد: ((و هنگامى كه بـه سـوى خـانـواده خـود بـاز مـى گـشـتند مسرور وخندان بودند)) و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند (واذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين ).
گـوئى فـتـح و پـيـروزى نـصـيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند, و باز هم درغياب , همان سخريه ها, و همان استهزاها ادامه دارد.
(آيه32)ـ چهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤمنان اين بودكه : ((وقتى آنان را مى ديدند مى گفتند: اينها گمراهانند)) (واذا راوهم قالوا ان هؤلا لضالون ).
چـرا كـه راه و رسـم بـت پرستى و خرافاتى را كه درميان آنها رائج بود و هدايتش مى پنداشتند رها كـرده , و بـه سـوى ايـمـان بـه خـدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان آنها لذت نقد دنيا را به نعمتهاى نسيه آخرت فروخته بودند.
(آيـه33)ـ و از آنـجـا كـه مؤمنان غالبا از افرادى بودند كه موقعيت اجتماعى وثروت قابل توجهى در اخـتـيـار نـداشـتـنـد ـ و بـه همين دليل كفار به آنها با چشم حقارت مى نگريستند, و ايمانشان را بـى ارزش شـمرده , و آئينشان را به باد مسخره مى گرفتندقرآن مى گويد: ((در حالى كه هرگز مامور مراقبت و متكفل آنان [ مؤمنان ] نبودند))(ومـا ارسلوا عليهم حافظين ).
اين در حقيقت جوابى است به اين افراد خودخواه و پرادعا كه به شما چه مربوط كه مؤمنان از كدام گروهند؟ شما در متن دعوت و محتواى آئين پيامبراسلام (ص )بنگريد.
(آيه34)ـ ولى در قيامت مساله برعكس مى شود, چنانكه در اين آيه مى فرمايد: ((ولى امروز مؤمنان به كفار مى خندند))! (فاليوم الذين آمنوا من الكفاريضحكون ).
چـرا كه قيامت بازتابى است از اعمال انسان در دنيا, و در آنجا بايد عدالت الهى اجرا شود, و عدالت ايـجـاب مـى كند كه در آنجا مؤمنان پاكدل به كفار لجوج ومعاند و استهزاگر بخندند, و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين مغروران مستكبر است !.
در بـعـضـى از روايـات از رسول خدا(ص ) آمده است كه : ((در آن روز درى ازبهشت به روى كفار گشوده مى شود, و آنها به گمان اين كه فرمان آزادى از دوزخ وورود در بهشت داده شده است به سـوى آن حـركت مى كنند, هنگامى كه به آن رسيدند ناگهان دربسته مى شود, و اين كار چند بار تكرار مى شود و مؤمنان كه ازبهشت نظاره گر آنانند مى خندند))!.
(آيـه35)ـ لـذا در ايـن آيه مى افزايد: ((در حالى كه بر تختهاى آراسته بهشتى نشسته و (به سرنوشت شوم آنها) مى نگرند)) (على الا رائك ينظرون ).
بـه چه چيز نگاه مى كنند! به آن همه نعمتهاى بى پايان الهى , به آن مواهب عظيم و به آن عذابهاى دردناكى كه كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند.
(آيـه36)ـ سـرانـجام در آخرين آيه اين سوره به صورت يك جمله استفهاميه ,مى فرمايد: ((آيا (با اين حال ) كافران پاداش اعمال خود را گرفتند))؟! (هل ثوب الكفار مـا كانوا يفعلون ).
اين سخن خواه از ناحيه خداوند باشد, يا فرشتگان , و يا مؤمنان , نوعى طعن و استهزا نسبت به افكار و ادعـاهاى اين مغروران مستكبر است كه انتظار داشتند درمقابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هـم از خـداونـد دريـافـت دارنـد, در بـرابر اين پندار غلط و خيال خام مى فرمايد: ((آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند))؟.
((پايان سوره مطففين )).

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۴ ] [ 17:46 ] [ سعید ]
بدعت و نوآوری


امروز " نوآوری " را می‏گويند " بدعت " . نوآوری در غير امر دين‏
عيبی ندارد . يك كسی در شعر می‏خواهد نوآور باشد ، يك كسی در هنر
می‏خواهد نوآور باشد ، يك كسی در فلسفه می‏خواهد نوآور باشد . اين مانعی‏
ندارد ولی در دين ، نوآوری معنی ندارد چون آورنده دين ما نيستيم . حتی‏
امام هم آورنده دين نيست . امام وصی پيغمبر و خزانه علم اوست . آنچه كه‏
پيغمبر گفته است [ او بيان می‏كند ] . خود پيغمبر هم آورنده دين نيست .
 خدا به وسيله ملك و گاهی بدون وسيله ملك دين را
به پيغمبر وحی می‏كند ، پيغمبر به مردم ابلاغ می‏كند و همه‏اش را يكجا برای‏
امام بيان می‏كند . آورنده دين حتی پيغمبر هم نيست . در دين نوآوری غلط
است ، بدعت است و حرام . بله ، نو استنباط كردن درست است كه آن‏
نوآوری نيست . اخباريين اجتهاد را خيال می‏كنند نوآوری است . می‏گويند
اجتهادها همه بدعت است . اشتباه می‏كنند . اجتهاد يعنی حسن استنباط .
ممكن است مجتهدی مطلبی را از نو استنباط بكند كه قبلا خود او يا ديگران‏
جور ديگر استنباط می‏كرده‏اند . اين ، مسئله استنباط است نه آورندگی .
امروز ، مطلق نوآوری را بدعت می‏نامند و از بدعت حمايت می‏كنند و مثلا
می‏گويند فلان كس بدعت آور است . ولی ما نبايد اشتباه بكنيم . اصلا اين‏
اصطلاح غلط است . در ميان ما از قديم " بدعت " يعنی نوآوری در دين ،
ادخال فی الدين ماليس فی الدين . نبايد چيز ديگر را بدعت بناميم بعد كم‏
كم بگوييم پس بدعت اشكالی ندارد . اين را خواستم بگويم كه بعضی از
جوانها اشتباه نكنند . اگر امروز نوآوری را می‏گويند بدعت ، اين بدعت‏
اگر در مسائل هنری ، شعری ، فلسفی يا علمی است نه فقط عيب نيست‏بلكه‏
كمال است ، ولی در دين آن هم به معنای آوردن نه به معنی اجتهاد ، يعنی‏
چيزی را كه در دين نيست از خود جعل كردن ، در حد بزرگترين گناهان است .
حتی حديث است :
« من زار مبدعا ( مبتدعا ) فقد خرب الدين » .
اگر كسی به ديدن يك اهل بدعت برود دين را خراب كرده است . يعنی اگر
كسی بدعتی در دين ايجاد می‏كند ، بر ديگران حرام است كه با او ديد و بازديد بكنند . ديد و بازديدش هم حرام است .
 
 سيری در سيره نبوی
 
متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۳ ] [ 21:33 ] [ سعید ]

اهل‏بيت(ع) و تفسيرموضوعى قرآن

 

تفسير قرآن كريم، امرى است‏بس مهم كه پروردگار حكيم آن را يكى از وظايف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او عليهم السلام شمرده است (1) و آنان اين تكليف سترگ را به بهترين صورت به فرجام رسانده و به مقتضاى فهم مخاطبان خويش، كلام الهى را شرح نموده‏اند كه بخشى از آن آثار گرانبها با عنوان «روايات تفسيرى‏» براى ما به ارمغان رسيده است .


ادامه مطلب
[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۳ ] [ 16:1 ] [ سعید ]

برجستگى على(ع) در تفسير قرآن

 

گرچه تفسير مدون و مستقلى به نام تفسير على(ع) وجود ندارد، اما مطالب تفسيرى فراوان آن حضرت در لابلاى كتب روائى و تفسيرى از طريق شاگردان آن حضرت نقل شده و در دسترس است.

گروهى از صحابه و ياران رسول خدا(ص) چه در زمان حيات آن حضرت و چه پس از رحلت او در تفسير قرآن از شهرت بسزائى برخوردار بودند از جمله امير مومنان على(ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب، زيد بن ثابت، جابربن عبدالله انصارى و... اما چنان كه از شواهد تاريخى و كتب تفسيرى به دست مى‏آيد، على(ع) اعلم مردم پس از رسول گرامى اسلام به تفسير قرآن و معارف اسلام بود و سنى و شيعه هر دو اين معنى را در كتابهاى تفسيرى و تاريخى خود نقل كرده اند. چرا كه آن حضرت در دامن پيامبر بزرگ شده و هميشه در كنار آن حضرت؛ هم در حضر و هم در سفر حاضر بود. او حتى در دوران تهجد و عبادت رسول خدا(ص) در كوه حرا  نيز همراه او بود و از او جدا نمى شد.در اين مورد ابن ابى الحديد مى گويد:«در كتب صحاح روايت شده است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل گرديد، و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على(ع) در كنار پيامبر اسلام(ص) بود» [1].

گرچه در حال حاضر كتاب مدونى به عنوان تفسير از اميرمومنان(ع) به چشم نمى خورد، اما مطالب تفسيرى على(ع) در كتابهاى حديثى و لابلاى روايات پراكنده است. چون اوضاع سياسى و اجتماعى آن روز به نحوى نبود كه هر كسى بتواند در گرداگرد وجود امام حلقه بزند و تفسير قرآن را بياموزد، بلكه عده خاصى از ياران آن حضرت سينه خود را سپر كرده و توانستند تفسير قرآن را از مولى الموحدين مستقيما فراگرفته و به نسلهاى بعد از خود انتقال دهند. آنهم به صورت نقل روايت كه بعدها آرام آرام اين كار توسعه يافت و روايت را با درايت درهم آميختند و اخبار و احاديث تفسيرى را به صورت مدون درآوردند.

يكى از فعاليتهاى امام در دوران خلفا تربيت شاگرد بود چنانكه استاد پيشوائى مى نويسند:«يكى از فعاليتهاى امير مومنان در دوران خلفا؛ تفسير قرآن و حل مشكلات بسيارى از آيات و تربيت شاگردانى مانند «عبدالله بن عباس» بود كه بزرگترين مفسر اسلام، در ميان اصحاب به شمار مى رفت». [2]

محمد حسين ذهبى از ابن عباس نقل مى كند: «چيزى از تفسير ياد نگرفتم مگر از على(ع)» [3] و همچنين از ابونعيم در «الحليه» نقل مى كند كه على(ع) فرمود: «به خدا آيه اى نازل نشده مگر اين كه مى دانم كجا نازل شده، درباره چه چيزى نازل شده، و ... چون خداوند به من قلب و فكرى انديشمند و زبانى جويا عطا كرده است». و همچنين از ابن مسعود نقل شده كه گفت: «قرآن براساس هفت حرف نازل شده، و هر حرفى هم ظاهرى دارد و باطنى؛ و على(ع) به ظاهر و باطن آن آگاه بود». [4]

از عطإ بن ابى رباح (يكى از بزرگان محدثان و فقهاى اهل سنت) سوال مى كنند: آيا در ميان اصحاب محمد(ص) عالمتر از على بوده است؟ در پاسخ مى گويد: «نه، به خدا كسى را عالمتر از على نمى شناختم».

همچنين «سعيد بن جبير» [5] كه خود يكى از مفسران بنام عصر تابعين و شيعى است، مى گويد: «وقتى مطلبى از على(ع) براى ما ثابت مى شد، از آن عدول نمى كرديم». [6]

همچنين مرحوم كلينى در باب «إنه كان شريكه فى العلم» (على، شريك علم رسول خدا بود) آورده است:«... لم يعلم الله محمدا(ص) علما الا و إمره إن يعلمه عليا».«...خدا هيچ علمى را به پيامبر نياموخت مگر اين كه او را فرمان داد تا آن علم را به على(ع) بياموزد». [7]

پس كسى كه باب مدينه علم است و كليد علم پيامبر؛ قلم و بيان عاجز از وصف آن حضرت و علم او است لذا با اشاره مختصر به بيوگرافى اجمالى يكى از شاگردان ممتاز تفسيرى آن حضرت يعنى ابن عباس، اكتفا مى كنيم، تا عظمت استاد روشن شود.

 

عبدالله بن عباس پسر عموى پيامبر و از مفسران بنام صدر اسلام و ملازم و شاگرد درجه يك اميرمومنان على(ع) بود كه به اين شاگردى هميشه افتخار مى كرد و اظهار مى داشت من هرچه دارم از اميرمومنان است و سنى و شيعه به تفسير او معتقدند. او گرچه هنگام رحلت پيامبر نوجوانى دوازده يا سيزده ساله بيش نبود [8]، ولى چون در مكتب على(ع) بزرگ شده و علم آموخته بود، لذا يكى از مفسران بزرگ عالم اسلام بشمار مى رود. [9]

مفسر بزرگ شيعه مرحوم طبرسى درباره ابن عباس مى نويسد:«عبدالله بن عباس حبر [10] امت و ترجمان قرآن و وارث دو سوم علم پيامبر بود كه پيامبر در حق او دعا كرد و فرمود: «خدايا او را از آگاهان به دين و قرآن قرار ده». لذا روايات مربوط به تفسير (نزديك به نصف احاديث تفسيرى) به او مستند است». [11]

ابن عباس در باره علم اميرمومنان على(ع) مى گويد:«على(ع) علمى را آموخت كه پيامبر آن را تعليم داد و و پيامبر را خدا تعليم داد؛ پس علم پيامبر از علم خدا و علم على(ع) از علم پيامبر و علم من از علم على(ع) است و علم من و علم اصحاب محمد(ص) نزد علم على(ع) مانند قطره اى از هفت دريا است».[12]

 

[1]. استاد پيشوائى، مهدى، سيره پيشوايان، صفحه 29، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص 208.[2]. سيره پيشوايان، ص 71.[3]. التفسير والمفسرون، ج‏1، ص 290.[4]. همان، ج‏1، ص 89 و 90 - مجمع البيان، ج‏1، ص 7.[5]. به خاطر وفاداريش نسبت به امير مومنان على(ع) به دست حجاج شهيد شد.[6]. التفسير والمفسرون، ج‏1، ص 90.[7]. اصول كافى، ج‏2، ص 14، حديث 1، چ‏1392ه ق.[8]. معجم رجال الحديث، ج‏10، ص 229.[9]. دكتر سيد محمد باقر حجتى، «تاريخ تفسير و نحو»، ص 27 - 30.[10]. حبر: عالم صالح(المنجد).[11]. مجمع البيان، ج‏1، ص 7.[12]. بحار، ج‏89، باب 8، ح 83، ص 105، چاپ جديد.

 مكتب اسلام, شماره 9 فرج الله فرج اللهى

 

 

 

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۳ ] [ 15:58 ] [ سعید ]

بنيانهاي تاريخي انديشه سياسي يهود

عبدالله شهبازی

 

اليگارشى پارسى و ايران

پارسيان يك طايفه كوچك زرتشتى ساكن غرب شبه قاره هند هستند. در درون اين طايفه، كه در جريان سفر خود به بمبئى آن ها را از نزديك ديده ام و اكثرشان مردم متوسط و زحمتكشى‏  هستند، يك اقليت بسيار ثروتمند وجود دارد كه از قرن هيجدهم به طور عمده در شهر بمبئى‏  مستقر بودند و در دستگاه استعمارى بريتانيا بسيار قدرت داشتند. آن ها همه كاره شهر بمبئى‏  بودند. توجه كنيم كه در دوران استعمارى، بمبئى از نظر اهميت سياسى و اقتصادى و ميزان جمعيت، دومين شهر امپراتورى بريتانيا بود. اولى لندن بود و دومى بمبئى. در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، بمبئى پايتخت امپراتورى بريتانيا در منطقه اى بزرگ به شمار مى‏ رفت كه از سمت شرق، دولت هاى محلى مركز و غرب شبه قاره هند را در بر مى‏ گرفت و از سمت غرب به مصر و حبشه و سودان و قاره آفريقا مى‏ رسيد. در اين دوران، سرزمين هاى ايران و بين النهرين (عراق كنونى) و شبه جزيره عربستان و افغانستان و آسياى ميانه در حوزه مسئوليت و نظارت حكومت بمبئى بود.


ادامه مطلب
[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۲ ] [ 22:0 ] [ سعید ]

سوره انفطار [82]

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 19 آيه است .

محتواى سوره :

ايـن سـوره مـانـنـد بسيارى از سوره هاى ديگر جز آخر قرآن بر محور مسائل مربوط به قيامت دور مى زند, و روى هم رفته در آيات نوزده گانه آن به پنج موضوع در اين رابطه اشاره شده :.
1ـ اشراط الساعه : يعنى ; حوادث عظيمى كه در پايان جهان و در آستانه قيامت رخ مى دهد.
2ـ توجه انسان به نعمتهاى خداوند كه سراسر وجود او را فراگرفته .
3ـ اشاره به فرشتگانى كه مامور ثبت اعمال انسانها هستند.
4ـ سرنوشت نيكان و بدان در قيامت .
5ـ گوشه اى از سختيهاى آن روز بزرگ .

فضيلت تلاوت سوره :

در حـديـثـى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((هركس اين دو سوره : سوره انفطار وسوره انشقاق را تـلاوت كـنـد, و آن دو را در نماز فريضه و نافله برابر چشم خود قراردهد هيچ حجابى او را از خدا مـحـجـوب نـمـى دارد, و چـيـزى ميان او و خداوند حائل نمى شود, پيوسته (با چشم دل ) به خدا مى نگرد و خدا (با لطفش ) به او نگاه مى كند, تا از حساب مردم فارغ شود)).
مسلما نعمت بزرگ حضور در پيشگاه خدا, و از ميان رفتن حجابها ميان او وپروردگار, براى كسى اسـت كـه اين دو سوره را در عمق جانش جاى دهد و خود رابراساس آن بسازد, نه اين كه به لقلقه زبان اكتفا كند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه
1
)ـباز در آغاز اين سوره به قسمتى از حوادث وحشت انگيزى كه در آستانه رستاخيز سرتاسر اين جهان را فرا مى گيرد برخورد مى كنيم .نـخـسـت مـى فـرمـايد: ((در آن زمان كه آسمان [ كرات آسمانى ] از هم شكافته شود)) (اذا السما انفطرت ).
(آيه
2)ـ ((و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند)) (واذاالكواكب انتثرت ).
نـظـام جـهـان بـالا درهـم مـى ريـزد, و انـفـجـارهـاى عـظـيـمـى سـراسر كرات آسمانى رافرا مـى گيرد,منظومه ها نظام خويش را از دست مى دهند, وستارگان از مدارخودبيرون مى روند, و بر اثـر تـصـادم شـديـد به يكديگر متلاشى مى شوند, عمر اين جهان به پايان مى رسد, وهمه چيز ويران مى شود, تا بر ويرانه هايش عالم نوين آخرت برپا گردد.هـدف ; اعـلام ايـن مـطلب است جايى كه اين كرات عظيم آسمانى به چنين سرنوشتى دچار شوند تكليف انسان ضعيف در اين ميان معلوم است .
(آيـه
3)ـ سـپـس از آسمان به زمين مى آيد, مى فرمايد: ((و آن زمان كه درياها به هم پيوسته شود)) (واذا البحار فجرت ).
گـرچـه امـروز نـيز تمام درياهاى روى زمين (غير از درياچه ها) به هم ارتباطدارند, ولى به نظر مى رسد كه در آستانه قيامت بر اثر زلزله هاى شديد, يا متلاشى شدن كوهها و ريختن آنها در درياها چـنـان دريـاها پر مى شوند كه آب سراسر خشكيهارا فرامى گيرد, و درياها به صورت يك اقيانوس گـسـترده و فراگير در مى آيند,همان گونه كه يكى از تفسيرهاى آيه 6 سوره تكوير ((واذا البحار سـجرت )) نيزهمين است

(آيه4)ـ سپس درباره مرحله دوم رستاخيز و تجديد حيات جهان و تـجـديـدحـيات مردگان مى فرمايد: ((و آن زمان كه قبرها زيرورو گردد)) (واذا القبور بعثرت ) ومردگان بيرون آيند و براى حساب آماده شوند.
(آيـه
5)ـ و بعد از ذكر اين نشانه ها كه قبل از رستاخيز و بعد از آن صورت مى گيرد, سخن نهائى را چـنين بيان مى كند: در آن زمان ((هركس مى داند آنچه را كه ازپيش فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است )) (علمت نفس مـا قدمت واخرت ).
آرى ! آن روز حـجابها كنار مى رود, پرده هاى غرور و غفلت دريده مى شود, وحقايق جهان عريان و آشكار مى گردد, آنجاست كه انسان تمامى اعمال خود رامى بيند و از نيك و بد آن آگاه مى شود, چه اعمالى را كه از قبل فرستاده , و چه كارهائى كه آثارش بعد از او در دنيا باقى مانده مانند خيرات و صـدقـات جـاريـه , وبـنـاهـا و آثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته , و از خود به جا نـهـاده اسـت , و يا كتابها و آثار علمى و غيرعلمى كه براى مقاصد نيك و بد تحرير يافته , وبعد از او مـورد بـهـره بردارى ديگران قرارگرفته است , همچنين سنتهاى نيك و بد كه اقوامى را به دنبال خود كشانيده .
در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((بعد از مرگ انسان , پرونده اعمال اوبسته مى شود, و اجر و پـاداشـى بـه او نمى رسد مگر از سه طريق (و در روايت ديگرى اين امور شش چيز شمرده شده :) بناها و اشيا مفيدى كه براى استفاده مردم از خودبه يادگار گذارده , فرزند صالح , قرآنى كه آن را تلاوت مى كند, چاهى كه حفر كرده ,درختى كه غرس نموده , تهيه آب , و سنت حسنه اى كه بعد از او باقى مى ماند ومورد توجه قرار مى گيرد)).
(آيه
6)ـدر تـعـقـيـب آيات گذشته كه پيرامون معاد سخن مى گفت , در اينجا براى بيداركردن انسان از خـواب غـفـلت , و توجه او به مسؤوليتهايش در برابر خداوند,نخست او را مخاطب ساخته , و با يك استفهام توبيخى شديد و در عين حال توام بانوعى لطف و محبت مى فرمايد: ((اى انسان ! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته ))؟ (يا ايها الا نسان مـا غرك بربك الكريم ).
بـه مـقـتـضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده , و تربيت وتكامل را برعهده گـرفـته , و به مقتضاى كرمش را بر سر خوان نعمت خود نشانده , و ازتمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است .
در حـديـثـى از پـيـغمبراكرم (ص ) آمده است كه هنگام تلاوت اين آيه فرمود:((غره جهله ; جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است ))!.و از ايـنجا روشن مى شود هدف اين است كه با تكيه بر مساله ربوبيت و كرم خداوند غرور و غفلت و جهل انسان را درهم بشكند.
(آيـه
7)ـ سـپـس بـراى بـيدار ساختن اين انسان غافل به گوشه اى از كرم والطافش به او در چهار مرحله اشاره كرده , مى فرمايد: ((همان خدائى كه تو را آفريد, وسامان داد و منظم ساخت )) (الذى خلقك فسويك فعدلك ).
(آيه
8)ـ ((و در هر صورتى كه مى خواست تو را تركيب نمود)) (فى اى صورة مـاشاء ركبك ).
در ايـن آيـات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار ومغرور را وادار به عرفان خـويـشتن مى كند از آغاز آفرينش در رحم مادر, تا لحظه تولد, و از آنگاه تا نمو و رشد كامل , وجود خـويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد, وببيند در هر گام , و در هر لحظه , نعمت تازه اى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده , تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پايين آيد وطوق بندگى حق را بر گردن نهد.
(آيه9)ـ سپس به منشا غرور و غفلت آنها اشاره كرده , مى فرمايد: ((آن گونه كه شما مى پنداريد نيست بلكه شما روز جزا را منكريد)) (كلا بل تكذبون بالدين ).نـه مـسـالـه كرم خداوند مايه غرور شماست , و نه لطف و نعمتهاى او, بلكه ريشه اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد.
(آيـه10)ـ سـپـس بـراى از مـيـان بـردن عـوامـل غـرور و غـفـلت و تقويت ايمان به معادمى افزايد: ((وبى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده )) (وان عليكم لحافظين ).
(آيه11)ـ نگاهبانانى كه در نزد پروردگار ((والا مقام و نويسنده )) اعمال نيك وبد شما هستند (كراما كاتبين ).
(آيه12)ـ ((كه مى دانند شما چه مى كنيد)) (يعلمون مـا تفعلون ) حتى ازاراده و تصميم باطنى شما به هنگام گناه يا كار نيك باخبرند.منظور از ((حافظين )) در اينجا فرشتگانى هستند كه مامور حفظ و نگهدارى اعمال انسانها اعم از نـيك و بد هستند كه در آيه 17 سوره ق از آنها تعبير به ((رقيب وعتيد)) شده است : ((انسان هيچ سخنى را تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد او فرشته اى است مراقب و آماده براى انجام ماموريت )).و در همان سوره ق در آيه 16 مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه دوفرشته از راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مى كنند)).
(آيـه13)ـ به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثبت وضبطاعمال انسانهابه وسيله فرشتگان آمد, درايـنـجـا بـه نتيجه اين حسابرسى , و مسير نهائى نيكان وبدان اشاره كرده , مى فرمايد: ((به يقين نيكان در نعمتى فراوانند)) (ان الا برار لفى نعيم ).
(آيه14)ـ ((و بدكاران در دوزخند))! (وان الفجار لفى جحيم ).ايـن كه مى فرمايد: ((نيكوكاران در بهشت , و بدكاران در دوزخند)) ممكن است به اين معنى باشد كـه آنـهـا هـم اكـنـون نيز در بهشت و دوزخ وارد شده اند, و در همين دنيا نيز نعمتهاى بهشتى و عـذابهاى دوزخى آنها را فراگرفته , همان گونه كه در آيه 54سوره عنكبوت مى خوانيم : ((دوزخ كافران را احاطه كرده است )).و نيز جمعى گفته اند كه اين گونه تعبيرها اشاره به آينده حتمى است ـ ولى معنى اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
(آيـه15)ـ در ايـن آيـه تـوضيح بيشترى درباره سرنوشت فاجران داده ,مى افزايد: ((روز جزا وارد آن مى شوند و مى سوزند)) (يصلونها يوم الدين ).هرگاه معنى آيه گذشته چنين باشد كه آنها هم اكنون داخل دوزخند اين آيه نشان مى دهد كه در روزقـيـامـت ورود بـيـشتر و عميقترى در اين آتش سوزان مى يابندو اثر آتش را به خوبى احساس مى كنند.
(آيه16)ـ و باز براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((و آنان هرگز از آن غايب و دورنيستند)) (ومـاهم عنها بغائبين ).
بـسـيارى از مفسران اين جمله را دليلى بر خلود و جاودانگى عذاب ((فجار))گرفته اند, و چنين نتيجه گيرى كرده اند كه منظور از ((فجار)) در اين آيات كفارند چرا كه ((خلود)) و جاودانگى جز در مـورد آنـهـا وجـود نـدارد بـنـابراين فجار كسانى هستند كه پرده هاى تقوا و عفاف را به خاطر عدم ايمان و تكذيب روز جزا دريده اند نه به خاطرغلبه هواى نفس در عين داشتن ايمان .ضمنا آيه فوق اين حقيقت را نيز بازگو مى كند كه عذاب دوزخيان هيچ گونه فترتى ندارد, و حتى براى ساعت و يا لحظه اى از آن دور نمى شوند.
(آيه17)ـ بعد براى بازگو كردن اهميت آن روز بزرگ مى افزايد: ((تو چه مى دانى روز جزا چيست ))؟ (ومـا ادريك مـا يوم الدين ).
(آيه18)ـ ((باز چه مى دانى روز جزاچيست ))؟ (ثم ما ادريك ما يوم الدين ).جـائى كـه پـيـامـبـر(ص ) با آن آگاهى وسيع از قيامت و علم فوق العاده او نسبت به مبدا و معاد, حـوادث آن روز بـزرگ و اضطراب و وحشت عظيمى را كه بر آن حاكم است به خوبى نداند تكليف بقيه روشن است .
(آيـه19)ـ سپس در يك جمله كوتاه و پرمعنى يكى ديگر از ويژگيهاى آن روزرا كه در حقيقت همه چـيز در آن نهفته است مطرح كرده , مى فرمايد: ((روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سـود ديگرى نيست , و همه امور در آن روز از آن خداست )) (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا والا مر يـومئذ للّه ) البته در اين جهان نيزهمه كارها به دست قدرت اوست , و همگان به او نيازمندند, ولى در آن روز ايـن مـالـكـيـت و حـاكـمـيـت صورى و مجازى انسانها نيز برچيده مى شود, حاكميت مطلقه خداوند و مالكيت او بر هر چيز از هر زمان آشكارتر است .
((پايان سوره انفطار)).

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۲ ] [ 16:48 ] [ سعید ]

سلمان فارسى

اين بار قهرمان داستان ما از سرزمين فارس چهره نشان مى‏دهد.

پس از ظهور اسلام، از سرزمين ايران رجال بسيارى برخاستند كه به آئين اسلام گرويدند و اسلام از آنها بزرگمردانى ساخت كه در ميدان مسابقه علم و ايمان و در اين جهان و آن جهان كسى به گردشان نمى‏رسد.

و اين، يكى از نكات جالب و اسرار عظمت اسلام است كه در روى زمين به هيچ كشورى قدم ننهاد مگر اينكه تمام نبوغها و استعدادها را بطرز اعجاب ـ آميز و خيره كننده‏اى بر انگيخت و ذخائر معنوى و نبوغها و ذوقها را كه در عقل و فكر مردم، همچون گنجى شايگاه در دل زمين، خوابيده بود، همه را بيرون آورد.

و لذا مى‏بينيد فلاسفه مسلمان، اطباى مسلمان، فقهاى مسلمان، ستاره شناس و فلكى دان مسلمان، مخترعان مسلمان، دانشمندان مسلمان، و رياضى دانان مسلمان همچون ستارگان فروزان از هر افقى درخشندگى آغاز كرده و همچون آفتاب درخشان در آسمان هر سرزمينى طلوع كردند بحدى كه تاريخ قرون اوليه اسلامى پر از نبوغهاى شگفت انگيزى است كه در جنبه‏هاى مختلف عقل و اراده و تكامل روحى به ظهور پيوسته است. درست است كه وطنهاى اين افراد، مختلف بود ولى همه از يك دين پيروى مى‏كردند!

خود پيامبر (ص) از جانب خداى بزرگ و دانا، از اين گسترش فرخنده آئين خود خبر داده بود و در پرتو مساعدت زمان و مكان روزى فرا رسيد كه پيامبر به چشم خود ديد پرچم اسلام در آسمان كشورهاى روى زمين و بالاى كاخهاى زمامداران دنيا چگونه به اهتزاز در مى‏آيد؟


ادامه مطلب
[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۱ ] [ 18:46 ] [ سعید ]

سوره انشقاق [84]

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 25 آيه است .

محتواى سوره :

اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد از مباحث معادسخن مى گويد, در آغاز اشـاراتـى بـه حوادث هولناك و تكان دهنده پايان جهان وشروع قيامت مى كند, و در مرحله بعد به مـساله رستاخيز و حساب اعمال نيكوكاران و بدكاران , و سرنوشت آنها, و در مرحله سوم به بخشى از اعـمـال و اعـتـقـاداتـى كـه مـوجب عذاب و كيفرالهى مى شود, و در مرحله چهارم بعد از ذكر سـوگـنـدهـائى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا و آخرت اشاره مى كند و سرانجام در مرحله پنجم باز سخن از اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنهاست .
دربـاره فـضـيـلـت تـلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبراكرم (ص) مى خوانيم :((كسى كه سوره انـشـقاق را بخواند خداوند او را از اين كه در قيامت نامه اعمالش به پشت سرش داده شود در امان مى دارد))!.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه1)ـ هـمـان گونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم در آغاز اين سوره نيز به حوادث عظيم و عـجـيـب پـايـان جهان اشاره شده , مى فرمايد: ((در آن هنگام كه آسمان [ كرات آسمانى ] شكافته شود)) (اذا السما انشقت ).نـظـيـر آنچه در آغاز سوره انفطار آمده كه مى فرمايد: ((در آن زمان كه آسمان (وكرات آسمانى ) شكافته و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند)).و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است .در حـديثى از اميرمؤمنان على (ع ) در تفسير آيه آمده كه فرمود: ((در آستانه قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود, و نظام همگى به هم مى خورد)).
(آيه2)ـ سپس مى افزايد: ((و تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است چنين باشد)) (واذنت لربها وحقت ).مبادا تصور شود كه آسمان با آن عظمت كمترين مقاومتى در مقابل اين فرمان الهى مى كند.چـگـونـه مـى تـوانـد تسليم نباشد در حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه ازسوى خداوند به آن مى رسد, و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد متلاشى و نابودخواهد شد.
(آيـه3)ـ و در مـرحـلـه بـعد به وضع ((زمين )) اشاره كرده , مى فرمايد: ((و در آن هنگام كه زمين گسترده شود)) (واذا الا رض مدت ).كوهها ـبه شهادت آيات فراوانى از قرآن ـ بكلى متلاشى و برچيده مى شوند وتمام بلنديها و پستيها از ميان مى رود, زمين صاف و گسترده و آماده حضور همه بندگان در صحنه مى شود.
(آيـه4)ـ و در سـومـيـن مـرحله , مى افزايد: ((و (زمين ) آنچه در درون داردبيرون افكنده و خالى مى شود)) (والقت مـا فيها وتخلت ).مـعروف درميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك و داخـل قـبـرهـا آرمـيـده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند, ولباس حيات و زندگى بر تن مى كنند.بـعـضـى ديگر گفته اند علاوه بر انسانها, معادن و گنجهاى نهفته درون زمين نيزهمگى بيرون مى ريزد.ايـن احـتـمـال نيز وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك ووحشتناك بكلى بيرون مى ريزد, و همه پستيها را پر مى كند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد.
(آيـه5)ـ باز به دنبال اين سخن , مى افزايد: ((و تسليم فرمان پروردگارش گردد و شايسته است )) كه تسليم باشد (واذنت لربها وحقت ).آرى ! هـنـگـامـى كـه اين حوادث واقع شود, انسان , نتيجه اعمال نيك و بد خودرا مى بيند ـ و اين جمله اى است كه در تقدير است .
(آيه6)ـسـپـس انسانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشن كـرده , مـى فـرمـايـد: ((اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى , و او را ملاقات خواهى كرد)) (يا ايها الا نسان انك كادح الى ربك كدحا فملا قيه ).
اين آيه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسانهاست , كه همواره زندگى , آميخته با زحمت و رنـج و تعب است , حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنياباشد, تا چه رسد به اين كه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد,اين طبيعت زندگى دنياست , حتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيزاز رنج و زحمت و درد بركنار نيستند.
تـعبير به ((ملاقات پروردگار)) در اينجا, خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه اوست باشد, يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او, يا ملاقات خود اواز طريق شهود باطن , نشان مى دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت ,و زمانى به پايان مى رسد كه پرونده اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.آرى ! راحتى بى رنج و تعب , تنها در آنجاست .تكيه بر عنوان ((رب )) (پروردگار) اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامه ربوبيت خداوند و تكامل و تربيت انسان است .
(آيـه7)ـ ولـى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همان گونه كه مى فرمايد: ((پس كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شود)) (فاما من اوتى كتابه بيمينه ).
(آيه8)ـ ((به زودى حساب آسانى براى او مى شود)) (فسوف يحاسب حسابا يسيرا).
(آيه9)ـ ((و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد)) (وينقلب الى اهله مسرورا).ايـنـهـا كـسـانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش , در همان مدارى كه خداوندبراى اين انسان و سـرمـايـه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند, و تلاش وكوشش آنها همواره براى خدا, و سـعـى و حركتشان به سوى خداست , در آنجا نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند كه اين نشانه پاكى عمل و صحت ايمان ونجات در قيامت است , و مايه سرافرازى و سربلندى در برابر اهل محشر.مـنـظـور از ((حـساب يسير)) حساب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد, از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد و حتى سيئات آنها را به حسنات تبديل كند.
(آيه10)ـبـه دنـبـال بـحـثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين (مؤمنانى كه نامه اعمالشان به دست راسـتـشـان داده مـى شـود) گذشت در اينجا از كفار و مجرمان وچگونگى نامه اعمال آنها سخن مى گويد.
نـخـست مى فرمايد: ((و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود))(واما من اوتى كتابه ورا ظهره ).
(آيه11)ـ ((به زودى فرياد مى زند: اى واى بر من كه هلاك شدم ))! (فسوف يدعوا ثبورا).
(آيه12)ـ ((و در شعله هاى سوزان آتش مى سوزد)) (ويصلى سعيرا)
(آيه13)ـ سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته , مى فرمايد: ((چراكه او درميان خانواده اش پيوسته (از كفر و گناه خود) مسرور بود)) (انه كان فى اهله مسرورا).سـرورى آميخته با غرور, و غرورى آميخته با غفلت و بى خبرى از خدا,سرورى كه نشانه دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنايى به جهان پس از مرگ بود.
(آيـه14)ـ و لـذا در اين آيه , مى افزايد: اين به خاطر آن است كه ((او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند)) و معادى در كار نيست ! (انه ظن ان لن يحور).در حـقـيـقـت منشا اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود, و همين اعـتـقـاد بـاعث غرور و سرور او شد, او را از خدا دور ساخت و درشهوات و انواع گناهان غوطه ور نـمـود, تـا آنجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت ,و وقتى به سراغ خانواده خود مى آمد از اين استهزا و سخريه شاد و خوشحال بود,همين معنى در آيه 31 سوره مطففين نيز آمده است .
(آيه15)ـ در اين آيه , براى نفى عقائد باطل آنها مى فرمايد: ((آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود)) و اعمالش را براى حساب ثبت كرد! (بلى ان ربه كان به بصيرا).تعبير اين آيه همانند آيه ((يا ايها الا نسان انك كادح الى ربك كدحا فملا قيه )).مـى تـوانـد به منزله دليلى بر مساله معاد محسوب شود, بخصوص اين كه در هردو آيه روى عنوان ((رب )) تـكـيـه شده است , چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هرگز نمى تواند با مرگ متوقف گردد, و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.و نيز بصير بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى , و ثبت و ضبط آنها حتما بايدمقدمه اى براى حساب و جزا باشد وگرنه بيهوده است .
(آيـه16)ـ بـه دنـبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد, در اينجا براى تاكيد اين مطلب و توضيح بيشتر, مى فرمايد:((سوگند به شفق )) (فلا اقسم بالشفق ). (آيه17)ـ ((و سوگند به شب و آنچه را (از امور پراكنده ) جمع آورى مى كند))(والليل ومـا وسق ).
(آيه18)ـ ((و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود)) (والقمر اذا اتسق ).
(آيـه19)ـ ((كه همه شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد)) تا به كمال برسيد (لتركبن طبقا عن طبق).
منظور از ((شفق )) در اينجا همان روشنى آميخته با تاريكى در آغاز شب است .و از آنـجـا كـه ظـهور ((شفق )) خبر از يك حالت تحول و دگرگونى عميق در جهان مى دهد, و اعـلام پايان روز و آغاز شب است , به علاوه جلوه و زيبائى خاصى دارد,و از همه گذشته وقت نماز مـغـرب اسـت , خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباى آسمانى كند.و امـا سوگند به شب به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده ودر گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم .تـعـبـيـر بـه ((مـاوسق )) باتوجه به اين كه ((وسق )) به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بـازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه هاو لانه هاى خود به هنگام شب است , كـه نـتـيـجـه آن آرامـش و آسايش عمومى جانداران مى باشد, و يكى از اسرار و آثار پراهميت شب محسوب مى شود.
جـمـلـه ((لتركبن طبقا عن طبق )) بيانگر حالات مختلفى است كه انسان در مسيرزندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.
(آيـه20)ـ سپس به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته ,مى فرمايد: ((پس چرا آنها ايمان نمى آورند))؟! (فما لهم لا يؤمنون ).بـا اين كه دلائل حق روشن و آشكار است هم دلائل توحيد و خداشناسى وهم دلائل معاد, هم آيات آفاقى و هم آيات انفسى .
(آيـه21)ـ سـپس از كتاب ((تكوين )) به سراغ كتاب ((تدوين )) مى رود,مى افزايد: ((و (چرا) هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند))؟(واذا قرئ عليهم القرآن لا يسجدون ).قـرآنـى كـه نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد, و هر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زائيده مغز بشرى باشد.
(آيه22)ـ در اين آيه , مى افزايد: ((بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند)) (بل الذين كفروا يكذبون ).
به كار بردن ((فعل مضارع )) (يكذبون ) در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه براين معنى اسـت كـه آنـهـا در تـكـذيـبـهـاى خود اصرار داشتند, اصرارى كه از روح لجاج وعناد سرچشمه مى گرفت .
(آيـه23)ـ سـپـس با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: ((و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند)) (واللّه اعلم بما يوعون ).خـداوندا از نيات و اهداف آنها, و انگيزه هائى كه سبب اين تكذيبهاى مستمرمى گردد, باخبر است هر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سرانجام كيفر همه آن را به آنها خواهد داد.
(آيه24)ـ و در اين آيه , مى فرمايد: ((پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده ))(فبشرهم بعذاب اليم ).
تـعـبـير به ((بشارت )) كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سرزنش اسـت , ايـن در حـالى است كه مؤمنان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گسترده بهشتى مى دهد, تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.
(آيـه25)ـ در آخـريـن آيـه اين سوره , به صورت يك استثنا بار ديگر به سرنوشت مؤمنان صالح العمل اشـاره كـرده , مـى فرمايد: ((مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى )) (الا الذين آمنواوعملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ).
ايـن آيـه راه بـازگشت را به روى كفار مى گشايد, و مى فرمايد: اين عذاب اليم ازكسانى كه توبه كـنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته شده وپاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها داده مى شود.
((پايان سوره انشقاق )).

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۱۱ ] [ 0:47 ] [ سعید ]

سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 4

 

دفاع از توحيد

اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جان مسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطر افتاده باشد،كه علامه طباطبائى(سلمه الله تعالى)اين مطلب(دفاع از توحيد)را در تفسير الميزان چه در آيات قتال در سوره بقره و چه در آيه «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى» (بقره .256) عالى بحث كرده‏اند.بله،اسلام يك مطلب را از آن بشريت مى‏داند،اسلام هر جا كه توحيد به خطر بيفتد براى نجات توحيد مى‏كوشد،چون توحيد عزيزترين حقيقت انسانى است.اين آقايانى كه راجع به آزادى بحث مى‏كنند نمى‏دانند كه توحيد لا اقل در حد آزادى است،اگر بالاتر نباشد و قطعا بالاتر است.اين را من مكرر در مجالس گفته‏ام:اگر كسى از جان خودش دفاع كند،آيا اين دفاع را صحيح مى‏دانيد يا غلط؟اگر جان شما مورد حمله قرار گرفت آيا مى‏گوييد بگذار او هر كار مى‏خواهد كند،من نبايد به زور متوسل شوم،بگذار مرا بكشد؟نه.همچنين مى‏گوييم اگر ناموس كسى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع كند،اگر مال و ثروت كسى مورد تجاوز قرار گرفت بايد دفاع كند،اگر سرزمين مردمى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع كنند.تا اينجا كسى بحث ندارد.مى‏گويم اگر جان يا مال و يا سرزمين مردمى مظلوم مورد تجاوز ظالمى قرار گرفت آيا براى يك شخص سوم شركت در دفاع از مظلوم كار صحيحى است يا نه؟نه تنها صحيح است بلكه بالاتر است از وقتى كه از خودش دفاع مى‏كند،چون اگر انسان از آزادى خودش دفاع كند از خودش دفاع كرده اما اگر از آزادى ديگرى دفاع كند از آزادى دفاع كرده كه خيلى مقدستر است.اگر يك نفر مثلا از اروپا بلند شود برود به دفاع از ويتناميها و با آمريكاييها بجنگند،شما او را صد درجه بيشتر تقديس مى‏كنيد از يك ويتنامى و مى‏گوييد ببينيد اين چه مرد بزرگى است!با اينكه خودش در خطر نيست،از مملكت خودش حركت كرده و به سرزمين ديگرى رفته است براى دفاع از آزادى ديگران،از جان ديگران،از مال ديگران و از سرزمين ديگران.اين صد درجه بالاتر است،چرا؟چون آزادى مقدس است.اگر كسى براى دفاع از علم بجنگد چطور؟همين طور است .(درجايى علم به خطر افتاده است،انسان به دليل اينكه علم كه يكى از مقدسات بشر است به خطر افتاده،براى نجات علم بجنگد).براى نجات صلح بجنگد چطور؟همين طور است.

توحيد حقيقتى است كه مال من و شما نيست،مال بشريت است.اگر در جايى توحيد به خطر بيفتد

 ـ چون توحيد جزء فطرت انسان است و هيچ وقت فكر بشر او را به ضد توحيد رهبرى نمى‏كند بلكه عامل ديگرى دخالت دارد ـ اسلام براى نجات توحيد دستور اقدام مى‏دهد،ولى اين معنايش اين نيست كه مى‏خواهد توحيد را به زور وارد قلب مردم كند بلكه عواملى را كه سبب شده است توحيد از بين برود از بين مى‏برد،عوامل كه از بين رفت فطرت انسان به سوى توحيد گرايش پيدا مى‏كند مثلا وقتى تقاليد،تلقينات،بتخانه‏ها و بتكده‏ها و چيزهايى را كه وجود آنها سبب مى‏شود كه انسان اصلا در توحيد فكر نكند از بين برد،فكر مردم آزاد مى‏شود به تعبيرى كه قرآن در باره حضرت ابراهيم مى‏فرمايد.مى‏گويد:ابراهيم در روزى كه مردم از شهر خارج شده و شهر را خلوت كرده بودند و بتكده هم خلوت بود رفت بتها را شكست و تبر را به گردن بزرگترين بتها آويخت.شب كه مردم برگشتند و براى عرض حاجت و اظهار اخلاص نزد بتها رفتند،ديدند بتى وجود ندارد،خرد و خمير شده‏اند،فقط بت بزرگ وجود دارد با تبر.ظاهر امر حكايت مى‏كند كه اين بت بزرگ آمده اين كوچكها را زده و از بين برده،ولى فطرت بشر قبول نمى‏كند.چه كسى چنين كرده است؟ قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم (انبياء .60) .سراغ ابراهيم مى‏روند أ انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟ابراهيم تو با محبوبهاى ما چنين كردى؟ قال بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون اين كار،كار آن بت بزرگ است، بايد از خودشان بپرسيد.گفتند:آنها كه نمى‏توانند حرف بزنند.گفت:اگر نمى‏توانند حرف بزنند پس چه چيز را پرستش مى‏كنيد؟!قرآن مى‏گويد: فرجعوا الى انفسهم (انبياء 62ـ .64) اينجا بود كه به خود باز آمدند.

من مكرر اين مطلب را گفته‏ام:آنهايى كه به بهانه آزادى عقيده وارد بتخانه‏ها مى‏شوند و يك كلمه حرف نمى‏زنند[در واقع احترام به اسارت مى‏گذارند].ملكه انگلستان به هندوستان رفت،به خاطر احترام به عقايد هندوها اگر خود هندوها از در بتخانه كفشها را مى‏كندند او از سر كوچه كفشها را به احترام بتها كند[كه بگويند]عجب مردمى هستند!چقدر براى عقايد مردم احترام قائلند!آخر آن عقيده را كه فكر به انسان نمى‏دهد!آن عقيده انعقاد است،تقليد است،تلقين است يعنى زنجيرى است كه وهم به دست و پاى بشر بسته است.بشر را در اين طور عقايد آزاد گذاشتن يعنى زنجيرهاى اوهامى را كه خود بشر به دست و پاى خودش بسته است به همان حال باقى گذاشتن.ولى اين،احترام به اسارت است نه احترام به آزادى.احترام به آزادى اين است كه با اين عقايدـكه فكر نيست بلكه عقيده است يعنى صرفا انعقاد استـ مبارزه شود .عقيده ممكن است ناشى از تفكر باشد و ممكن است ناشى از تقليد يا وهم يا تلقين و يا هزاران چيز ديگر باشد.عقايدى كه ناشى از عقل و فكر نيست،صرفا انعقاد روحى است يعنى بستگى و زنجير روحى است.اسلام هرگز اجازه نمى‏دهد يك زنجير به دست و پاى كسى باشد و لو آن زنجير را خودش با دست مبارك خودش بسته باشد.

پس مسأله آزادى عقيده به معنى اعم يك مطلب است،مسأله آزادى فكر و آزادى ايمان به معنى اينكه هر كسى بايد ايمان خودش را از روى تحقيق و فكر به دست بياورد مطلب ديگر.قرآن مى‏جنگد براى اينكه موانع آزاديهاى اجتماعى و فكرى را از بين ببرد.مى‏پرسند چرا مسلمين به فلان مملكت هجوم بردند؟حتى در زمان خلفاـمن كارى ندارم كه كارشان فى حد ذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده استـ مسلمين كه هجوم بردند،نرفتند به مردم بگويند بايد مسلمان بشويد. حكومتهاى جبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند،مسلمين با حكومتها جنگيدند،ملتها را آزاد كردند.ايندو را با همديگر اشتباه مى‏كنند.مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند،با دولتهاى جبار مى‏جنگيدند كه ملتهايى را آزاد كردند،و به همين دليل ملتها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند.چرا تاريخ مى‏گويد وقتى كه سپاه مسلمين وارد مى‏شد مردم با دسته‏هاى گل به استقبالشان مى‏رفتند؟چون آنها را فرشته نجات مى‏دانستند.برخى اينها را با يكديگر اشتباه مى‏كنند كه«عجب!مسلمين به ايران حمله كردند.لا بد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند حتما بايد اسلام اختيار كنيد».آنها به مردم كارى نداشتند،با دولتهاى جبار كار داشتند.دولتها را خرد كردند،بعد مردمى را كه همين قدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند كه اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگرى با شما قرار داد مى‏بنديم كه آن شرايط را«شرايط ذمه»مى‏گويند،و شرايط ذمه مسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است.

پس اصل رفق،نرمى،ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان(نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد)جزء اصول دعوت اسلامى است:

لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى . (بقره .256) خلاصه منطق قرآن اين است كه در امر دين اجبارى نيست،براى اينكه حقيقت روشن است،راه هدايت و رشد روشن،راه غى و ضلالت هم روشن،هر كس مى‏خواهد اين راه را انتخاب كند و هر كس مى‏خواهد آن راه را.

در شأن نزول اين آيه چند چيز نوشته‏اند كه نزديك يكديگر است و همه مى‏تواند در آن واحد درست باشد.وقتى كه بنى النضير كه هم پيمان مسلمين بودند خيانت كردند،پيغمبر اكرم دستور به جلاى وطن داد كه بايد از اينجا بيرون برويد.عده‏اى از فرزندان مسلمين در ميان آنها بودند كه يهودى بودند.حال چرا يهودى بودند؟[قبل از ظهور اسلام‏]يهوديها فرهنگ و ثقافت بالاترى از اعراب حجاز داشتند.اعراب حجاز مردمى بودند فوق العاده بى‏سواد و بى‏اطلاع .يهوديها كه اهل كتاب بودند،سواد و معلومات بيشترى داشتند و لهذا فكر خودشان را به آنها تحميل مى‏كردند.طورى بود كه حتى بت پرستان به اينها عقيده مى‏ورزيدند.ابن عباس مى‏گويد در ميان زنان اهل مدينه گاهى اتفاق مى‏افتاد بعضى زنها كه بچه دار نمى‏شدند نذر مى‏كردند كه اگر بچه‏اى پيدا كنند او را به ميان يهوديها بفرستند يهودى بشود.اين اعتقاد را داشتند چون حس مى‏كردند مذهب آنها از مذهب خودشان كه بت پرستى است بالاتر است.و گاهى بچه‏هاى شيرخوارشان را نزد يهوديها مى‏فرستادند تا به آنها شير بدهند.آن بچه‏هايى كه اينها نذر كرده بودند يهودى بشوند،بديهى است يهودى مى‏شدند و به ميان يهوديها مى‏رفتند.بچه‏هايى هم كه يهوديها به آنها شير مى‏دادند قهرا اخلاق يهوديها را مى‏گرفتند،مادر و برادر و خواهر رضاعى پيدا مى‏كردند و با آنها آشنا مى‏شدند و برخى از آنها يهودى مى‏شدند.به هر حال يك عده بچه يهودى كه پدر و مادرهايشان از انصار و از اوس و خزرج بودند وجود داشتند .وقتى كه قرار شد بنى النضير بروند،مسلمين گفتند ما نمى‏گذاريم بچه‏هايمان بروند.عده‏اى از بچه‏ها كه به دين يهود بودند گفتند ما با همدينانمان مى‏رويم.مسأله‏اى براى مسلمين شد.مسلمين گفتند ما هر گز نمى‏گذاريم اينها بچه‏هايمان را با خودشان ببرند و يهودى باقى بمانند،ولى خود بچه‏ها برخى گفتند ما مى‏خواهيم با همدينانمان برويم.آمدند خدمت پيغمبر اكرم:يا رسول الله!ما نمى‏خواهيم بگذاريم بچه‏هايمان بروند.(آيه ظاهرا در آنجا نازل شد).پيغمبر اكرم فرمود:اجبارى در كار نيست.بچه‏هاى شما اگردلشان مى‏خواهد اسلام اختيار كنند،اگر نمى‏خواهند،اختيار با خودشان،مى‏خواهند بروند بروند،دين امر اجبارى نيست لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى چون طبيعت ايمان اجبار و اكراه و خشونت را به هيچ شكل نمى‏پذيرد.

فذكر انما انت مذكر.لست عليهم بمصيطر.الا من تولى و كفر فيعذبه الله العذاب الاكبر . (غاشيه 21ـ .24) اى پيامبر!به مردم تذكر بده(قبلا معنى تذكر را عرض كردم)،مردم را از خواب غفلت بيدار كن،به مردم بيدارى بده،به مردم آگاهى بده،مردم را از راه بيدارى و آگاهى‏شان به سوى دين بخوان. انما انت مذكر تو شأنى غير از مذكر بودن ندارى،تو مصيطر نيستى،يعنى خدا تو را اين طور قرار نداده كه به زور بخواهى كار بكنى. الا من تولى و كفر .آيا الا من تولى و كفر استثناى از لست عليهم بمصيطر است يا استثناى از فذكر انما انت مذكر ؟در تفسير الميزان مى‏فرمايد و دلايل ذكر مى‏كند كه استثناى از فذكر انما انت مذكر است:تذكر بده الا من تولى و كفر مگر[به‏]افرادى كه تو به آنها تذكر داده‏اى.با اينكه تذكر داده‏اى معذلك اعراض كرده‏اند و ديگر تذكر بعد از تذكر فايده ندارد. فيعذبه الله العذاب الاكبر [پس خدا او را عذاب مى‏كند،عذاب اكبر]كه عذاب جهنم است.

 

[ جمعه ۱۳۸۵/۰۹/۱۰ ] [ 12:6 ] [ سعید ]

سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 3

 

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (آل عمران -159) 

 

«و شاورهم فى الامر».اين هم از شؤون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود.[قرآن! مى‏گويد]پيغمبر ما،عزيز ما!در كارها با مسلمين مشورت كن.عجبا!پيغمبر است،نيازى به مشورت ندارد.رهبرى مشورت مى‏كند كه نياز به مشورت دارد.او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايه‏گذارى نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبر شد،[بگويند او]ما فوق ديگران است،او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل كنند و مشورت معنى ندارد،[لهذا مشورت مى‏كرد .]على هم مشورت مى‏كرد،پيغمبر هم مشورت مى‏كرد.آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مى‏كردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند،و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است.آن رهبرى كه مشورت نكرد ولو صد در صد هم يقين داشته باشدـتصميم مى‏گيرد،اتباع او چه حس مى‏كنند؟مى‏گويند پس معلوم مى‏شود ما حكم ابزار را داريم،ابزارى بى‏روح و بى‏جان .ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد،روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد،احساس شخصيت مى‏كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى‏كنند.«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله »اى پيغمبر!ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى،قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن،ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد.بعد از تصميم يكى مى‏گويد:اگر اين جور كنيم چطور است؟ديگرى مى‏گويد:آن جور كنيم چطور است؟بايد گفت :نه،ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد.قبل از تصميم مشورت،بعد از تصميم قاطعيت.همين قدر كه تصميم گرفتى،به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه .

 

اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبت بحث دعوت و تبليغ بود كه يكى از اصول دعوت و تبليغ،رفق و نرمش و ملايمت و پرهيز از هر گونه خشونت و اكراه و اجبار است.خود مسأله رهبرى و مديريت مسأله مستقلى در سيره نبوى است كه اگر بخواهيم يك سيره تحليلى بيان كنيم يكى از مسائل آن روش پيغمبر اكرم در مديريت و اداره جامعه است كه مقدارى به تناسب عرض كردم كه پيغمبر اكرم در مديریتشان چگونه بودند و على عليه السلام هم همان طور،و به هر حال خود بحث روش پيغمبر در مديريت بحث مستقلى است و ان شاء الله شايد در جلسه ديگرى بحث خودم را درباره سيره نبوى ادامه بدهم و قسمتهاى ديگرى از سيره نبوى را از جمله در باب رهبرى و مديريت عرض كنم.فعلا بحث ما در دعوت و تبليغ است.

دعوت نبايد توأم با خشونت باشد،و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى‏تواند توأم با اكراه و اجبار باشد.مسأله‏اى است كه خيلى مى‏پرسند:آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است؟يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است؟اين،چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كرده‏اند.اسم اسلام را گذاشته‏اند«دين شمشير»يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى‏كند.شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقصى در اسلام،ولى آنها كه مى‏گويند«اسلام دين شمشير»مى‏خواهند بگويند ابزارى كه اسلام در دعوت خودش به كار مى‏برد شمشير است،يعنى چنانكه قرآن مى‏گويد: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن.» (نحل .125) آنها مى‏خواهند اين طور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده:«ادع بالسيف».حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته است:«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است؟يك نوع خلط مبحثى مى‏كنند،بعد مى‏گويند اسلام دين ادع بالسيف است،دعوت و تبليغ كن با شمشير.حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانت مى‏كنند،كاريكاتور مردى را مى‏كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير،و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى‏زنم.كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كرده‏اند.

اين را هم به شما عرض كنم:گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى‏زنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن،با حرفهاى دشمنها منطبق است،يعنى حرفى را كه يك جنبه‏اش درست است به گونه‏اى تعبير مى‏كنيم كه اسلحه به دست دشمن مى‏دهيم،مثل اينكه برخى مى‏گويند اسلام با دو چيز پيش رفت:با مال خديجه و شمشير على،يعنى با زر و زور.اگر دينى با زر و زور پيش برود،آن چه دينى مى‏تواند باشد؟!آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟آيا على عليه السلام يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد،يعنى خديجه پول زيادى داشت،پول خديجه را به كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو؟آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مى‏كند؟يا نه،در شرايطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبرـالعياذ بالله ـ به كسى رشوه بدهد،و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزى نشان نمى‏دهد.اين مال آنقدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان،ثروت نمى‏توانسته اينقدر زياد باشد.ثروت خديجه كه زياد بود،نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يكى از ميلياردرهاى تهران كه بگوييم او مثل يكى از سرمايه‏دارهاى تهران بود.مكه شهر كوچكى بود.البته يك عده تاجر و بازرگان داشت،سرمايه‏دار هم داشت ولى سرمايه‏دارهاى مكه مثل سرمايه‏دارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه‏دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل.پس اگر مال خديجه نبود شايد فقر و تنگدستى مسلمين را از پا در مى‏آورد .مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد،بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سد رمقى كنند.

شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت:يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مى‏زنم،بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را كند،على بود كه در مقابل دشمن ايستاد.كافى است ما«بدر»يا«احد»و يا«خندق»را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است.در«خندق»مسلمين توسط كفار قريش و قبايل همدست آنها احاطه مى‏شوند،ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى‏كنند،مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى‏گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است.كار به جايى مى‏رسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده‏اند مى‏شكافد.البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است،چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلى جاهايش احتياجى به خندق ندارد.يك خط موربى در شمال مدينه در همان بين راه احد بوده است كه مسلمين ميان دو كوه را كندند،چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چاره‏اى نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند.مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق.عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مى‏كند،اسب قويى دارد،خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مى‏پرند و به اين سو مى‏آيند.آنگاه مى‏آيد در مقابل مسلمين مى‏ايستد و صداى هل من مبارزش را بلند مى‏كند .احدى از مسلمين جرأت نمى‏كند بيرون بيايد،چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه كند كشته مى‏شود.على بيست و چند ساله از جا بلند مى‏شود:يا رسول الله!به من اجازه بده .فرمود:على جان بنشين.پيغمبر مى‏خواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود.عمرو رفت و جولانى داد،اسبش را تاخت و آمد دوباره گفت:هل من مبارز؟يك نفر جواب نداد.قدرتش را نداشتند،چون مرد فوق العاده‏اى بود.على از جا بلند شد:يا رسول الله!من.فرمود:بنشين على جان.بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد.گفت:

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز 

و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز 

إن السماحة و الشجا  عة فى الفتى خير الغرائز

گفت:ديگر خفه شدم از بس گفتم«هل من مبارز».يك مرد اينجا وجود ندارد؟!آهاى مسلمين!شما كه ادعا مى‏كنيد كشته‏هاى شما به بهشت مى‏روند و كشته‏هاى ما به جهنم،يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و به جهنم بفرستد و يا كشته بشود و به بهشت برود.على از جا حركت كرد.عمر براى اينكه عذر مسلمين را بخواهد گفت:يا رسول الله!اگر كسى بلند نمى‏شود حق دارد،اين مردى است كه با هزار نفر برابر است،هر كه با او روبرو بشود كشته مى‏شود.كار به جايى مى‏رسد كه پيغمبر مى‏فرمايد : «برز الاسلام كله الى الشرك كله» (بحار الانوار،ج 20 ،ص .215) تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است.اينجاست كه على عليه السلام عمرو بن عبدود را از پا در مى‏آورد و اسلام را نجات مى‏دهد.

پس وقتى مى‏گوييم اگر شمشير على نبود اسلامى نبود،معنايش اين نيست كه شمشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد،معنايش اين است كه اگر شمشير على در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود همچنان كه اگر مال خديجه نبود فقر،مسلمين را از پا در آورده بود.اين كجا و آن حرف مفت كجا؟!

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 22:57 ] [ سعید ]

سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 2

 

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (آل عمران -159) 

 

نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى

اينكه عرض مى‏كنيم پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد،مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولى و كلى.در آنجا پيغمبر صد در صد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذير بود.يك وقت كسى رفتار بدى راجع به شخص پيغمبر مى‏كرد ، مثلا به شخص پيغمبر اهانت مى‏كرد.اين،مسأله‏اى بود مربوط به شخص خودش.و يك وقت كسى قانون اسلام را نقض مى‏كرد،مثلا دزدى مى‏كرد.آيا اينكه مى‏گوييم پيغمبر نرم بود مقصود چيست؟آيا يعنى اگر كسى شرب خمر مى‏كرد پيغمبر مى‏گفت مهم نيست،تازيانه به او نزنيد ، مجازاتش  نكنيد؟ !آن،ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود،مربوط به قانون اسلام بود.آيا اگر كسى دزدى مى‏كرد باز پيغمبر مى‏گفت مهم نيست،لازم نيست مجازات بشود؟!ابدا.پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها و مسؤوليتهاى اجتماعى نهايت درجه صلابت داشت.مثالى عرض مى‏كنم:

شخصى مى‏آيد در كوچه جلوى پيغمبر را مى‏گيرد،مدعى مى‏شود كه من از تو طلبكارم،طلب مرا الآن بايد بدهى.پيغمبر مى‏گويد:اولا تو از من طلبكار نيستى و بيخود ادعا مى‏كنى،و ثانيا الآن پول همراهم نيست،اجازه بده بروم.مى‏گويد:يك قدم نمى‏گذارم آن طرف بروى(پيغمبر هم مى‏خواهد برود در نماز شركت كند)همين جا بايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى.هر چه پيغمبر با او نرمش نشان مى‏دهد او بيشتر خشونت مى‏ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مى‏شود و رداى پيغمبر را لوله مى‏كند،دور گردن ايشان مى‏پيچد و مى‏كشد كه اثر قرمزى‏اش در گردن پيغمبر ظاهر مى‏شود.مسلمين مى‏آيند كه چرا پيغمبر دير كرد،مى‏بينند يك يهودى چنين ادعايى دارد.مى‏خواهند خشونت كنند،پيغمبر مى‏گويد:كارى نداشته باشيد،من خودم! مى‏دانم با رفيقم چه كنم.آنقدر نرمش نشان مى‏دهد كه يهودى همان جا مى‏گويد:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد أنك رسول الله»و مى‏گويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل‏[نشان مى‏دهى؟!]اين تحمل،تحمل يك فرد عادى نيست ، پيغمبرانه است.

ظاهرا در فتح مكه است،زنى از اشراف قريش دزدى كرده است.به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود.وقتى قضيه ثابت و مسلم شد و زن اقرار كرد كه دزدى كرده‏ام،مى‏بايست حكم درباره او اجرا مى‏شد.اينجا بود كه توصيه‏ها و وساطتها شروع شد.يكى گفت:يا رسول الله!اگر مى‏شود از مجازات صرف نظر كنيد،اين زن دختر فلان شخص است كه مى‏دانيد چقدر محترم است،آبروى يك فاميل محترم از بين مى‏رود.پدرش آمد،برادرش آمد،ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مى‏رود.هر چه گفتند:فرمود:محال و ممتنع است،آيا مى‏گوييد من قانون اسلام را معطل كنم؟!اگر همين زن يك زن بى‏كس مى‏بود و وابسته به يك فاميل اشرافى نمى‏بود،همه شما مى‏گفتيد بله دزد است،بايد مجازات بشود.آفتابه دزد مجازات بشود،يك فقير كه به علت فقرش مثلا دزدى كرده مجازات بشود،ولى اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است و به قول شما آبروى يك فاميل اشرافى از بين مى‏رود مجازات نشود؟!قانون خدا تعطيل بردار نيست. ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذيرفت.

پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمى‏داد در حالى كه در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بود و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود.پس اينها با يكديگر اشتباه نشود .

على عليه السلام در مسائل فردى و شخصى در نهايت درجه نرم و مهربان و خوشروست،ولى در مسائل اصولى يك ذره انعطاف نمى‏پذيرد.دو نمونه را به عنوان دليل ذكر مى‏كنم.على مردى بود بشاش،بر خلاف مقدس مآبهاى ما كه هميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى‏خواهند،هميشه چهره‏هاى عبوس و اخمهاى درهم كشيده دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بيايد،گويى لازمه قدس و تقوا عبوس بودن است.گفت:

صبا از من بگو يار عبوسا قمطريرا را 

نمى چسبى به دل زحمت مده صمغ و كتيرا را

چرا بايد اين طور بود و حال آنكه:«المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه» (نهج البلاغه،حكمت‏ .333) مؤمن بشاشتش در چهره‏اش است و اندوهش در دلش.مؤمن اندوه خودش را در هر موردى(اندوه دنيا،اندوه آخرت،مربوط به زندگى فردى،مربوط به عالم آخرت،هر چه هست)در دلش نگه مى‏دارد و وقتى با مردم مواجه مى‏شود شادى‏اش را در چهره‏اش ظاهر مى‏كند.على عليه السلام هميشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش روبرو مى‏شد،مثل خود پيغمبر.على با مردم مزاح مى‏كرد مادام كه به حد باطل نرسد،همچنانكه پيغمبر مزاح مى‏كرد.رنود[ضد]مولا يگانه عيبى كه براى خلافت به على گرفتندـ عيب واقعى كه نمى‏توانستند بگيرندـاين بود كه گفتند:«عيب على اين است كه خنده روست و مزاح مى‏كند،مردى بايد خليفه بشود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند،وقتى به او نگاه مى‏كنند بى‏جهت هم شده از او بترسند.»پس چرا پيغمبر اين طور نبود؟خدا كه در باره پيغمبر مى‏فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك» . اگر تو آدم تندخو و خشن و سنگدلى مى‏بودى،نمى‏توانستى مسلمين را جذب كنى و مسلمين از دور تو مى‏رفتند.

پس سبك و متد و روش و منطقى كه اسلام در رهبرى و مديريت مى‏پسندد لين بودن و نرم بودن و خوشخو بودن و جذب كردن است،نه عبوس بودن و خشن بودن آن طور كه على عليه السلام در باره خليفه دوم مى‏فرمايد:«فصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها.» (نهج البلاغه،خطبه‏3) ابو بكر خلافت را به شخصى داد داراى طبيعت و روحى خشن،مردم از او مى‏ترسيدند،عبوس(مثل مقدسهاى ما)و خشن كه ابن عباس مى‏گفت فلان مسأله را تا عمر زنده بود جرأت نكردم طرح كنم و گفتم:«درة عمر اهيب من سيف حجاج»تازيانه عمر هيبتش از شمشير حجاج بيشتر است.

چرا بايد اين طور باشد؟!على در مسائل شخصى خوشخو و خنده رو بود و مزاح مى‏كرد ولى در مسائل اصولى انعطاف ناپذير بود.برادرش عقيل چند روز بچه‏هايش را مخصوصا گرسنه نگه مى‏دارد،مى‏خواهد صحنه بسازد،آنچنان اين طفلكها را گرسنگى مى‏دهد كه چهره آنها از گرسنگى تيره مى‏شود«كالعظلم» (مانند نيل) .بعد على را دعوت مى‏كند و به او مى‏گويد:اين بچه‏هاى گرسنه برادرت را ببين،قرض دارم،گرسنه هستم،چيزى ندارم،به من كمك كن.مى‏فرمايد:بسيار خوب،از حقوق خودم از بيت المال به تو مى‏دهم.[عقيل مى‏گويد]برادر جان!همه حقوق تو چه هست؟ چقدرش خرج تو بشود و چقدرش به من برسد؟!دستور بده از بيت المال بدهند.على عليه السلام دستور مى‏دهد آهنى را داغ و قرمز مى‏كنند و جلوى عقيل كه كور بود مى‏گذارند و مى‏فرمايد :برادر،بردار!عقيل خيال كرد كيسه پول است.تا دستش را دراز كرد سوخت.خود عقيل مى‏گويد:مثل يك گاو ناله كردم.تا ناله كرد،فرمود : «ثكلتك الثواكل يا عقيل،اتئن من حديدة احميها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه.» (نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه 224[عقيل!داغديدگان به عزايت بنشينند!آيا از آهنى كه يك انسان از روى بازى و شوخى داغ نموده فرياد مى‏كنى،و مرا به سوى آتش مى‏كشى كه خداوند جبار از روى خشم خود آن را بر افروخته است] )

همان على‏اى كه در مسائل شخصى و فردى آنقدر نرم است،در مسائل اصولى،در آنچه كه مربوط به مقررات الهى و حقوق اجتماعى است تا اين اندازه صلابت دارد،و همان عمر كه در مسائل شخصى اينهمه خشونت داشت و با زنش با خشونت رفتار مى‏كرد،با پسرش با خشونت رفتار مى‏كرد،با معاشرانش با خشونت رفتار مى‏كرد،در مسائل اصولى تا حد زيادى نرمش نشان مى‏داد.مسأله تبعيض در بيت المال از عمر شروع شد كه سهام مسلمين را بر اساس يك نوع مصلحت‏بينى‏ها و سياست بازى‏ها به تفاوت بدهند،يعنى بر خلاف سيره پيغمبر.در مسائل اصولى انعطاف داشتند و در مسائل فردى خشونت،و حال آنكه پيغمبر و على در مسائل فردى نرم بودند و در مسائل اصولى با صلابت.قرآن مى‏فرمايد: فبما رحمة من الله لنت لهم به موجب لطف پروردگار،رفتار شخصى و فردى تو با مسلمين رفتار ملايم است و به همين جهت مسلمين را جذب كرده‏اى،و اگر تو آدم خشن و قسى القلبى مى‏بودى مسلمين از دور تو پراكنده مى‏شدند. فاعف عنهم گذشت داشته باش،عفو كن،بگذر.(خود عفو داشتن از شؤون نرمى است) و استغفر لهم براى مسلمين استغفار و طلب مغفرت كن،لغزشى مى‏كنند،نزد تو مى‏آيند،برايشان دعا و طلب مغفرت كن.

پيغمبر با مسلمين آنچنان اخلاق نرمى داشت كه عجيب بود.فريفتگى و شيفتگى مسلمين نسبت به پيغمبر فوق العاده است.پيغمبر اكرم با مسلمين آنچنان يگانه است كه مثلا زنى كه بچه‏اش متولد شده بود مى‏دويد:يا رسول الله!دلم مى‏خواهد به گوش اين بچه من اذان و اقامه بگويى .يا ديگرى بچه يك ساله‏اش را مى‏آورد:يا رسول الله!دلم مى‏خواهد اين بچه مرا مقدارى روى زانوى خودت بنشانى و به او نگاه كنى تا تبرك بشود،يا به بچه‏ام دعا كنى،مى‏فرمود:بسيار خوب.حديث دار د،شيعه و سنى روايت كرده‏اند كه گاهى اتفاق مى‏افتاد بچه در دامن پيغمبر ادرار مى‏كرد.تا او ادرارش شروع مى‏شد،پدر و مادرها ناراحت و عصبانى مى‏دويدند كه بچه را از بغل پيغمبر بگيرند.مى‏فرمود:«لا تزرموا»اين كار را نكنيد،بچه است،ادرارش گرفته است،كارى نكنيد ادرار بچه قطع بشود كه موجب بيمارى مى‏شود.(و اين مسأله‏اى است كه در طب و روانشناسى امروز ثابت شده كه اين كار بسيار اشتباه است:گاهى پدر و مادرهايى بچه‏شان را در جايى نشانده‏اند،اين بچه ادرار مى‏كند،براى اينكه جلوى ادرار بچه را بگيرند فورا او را با عصبانيت به طرفى پرت مى‏كنند يا به سرش فرياد مى‏كشند،و بسا هست كه اين بچه يك بيمارى پيدا مى‏كند كه تا آخر عمر اثرش از بين نمى‏رود،چون يك حالت هيجان و گمراهى پيدا مى‏كند.از نظر بچه ادرار كردن يك امر طبيعى است،بعد با عكس العمل شديد پدر يا مادر مواجه مى‏شود.طبيعت مى‏گويد ادرار كن،امر پدر يا مادر مى‏گويد ادرار نكن،در نتيجه دچار هيجان و اضطراب و آشفتگى روحى مى‏شود.)تا اين حد پيغمبر اكرم‏ ملايم بود.

 

سیری در سیره نبوی اثر شهید مطهری

ادامه دارد...

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 19:52 ] [ سعید ]

سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 1

 

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (آل عمران -159)  

 

مسأله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مى‏شود.البته مسيحيت و تا اندازه‏اى دين بودا هم از اديانى هستند كه در جهان گسترش يافته‏اند،مخصوصا مسيحيت كه مهد و سرزمينش بيت المقدس است ولى در غرب جهان بيش از شرق جهان گسترش يافته است.همچنانكه مى‏دانيم اكثريت مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند گو اينكه مسيحى بودن آنها اخيرا بيشتر جنبه اسمى دارند نه رسمى و واقعى،ولى بالأخره منطقه آنها منطقه مسيحيت شمرده مى‏شود.دين بودا هم دينى است كه ظهورش در هند بوده است.بودا در هند ظهور كرد ولى گسترش دين او بيشتر در خارج هند مثلا در ژاپن و چين است و البته در خود هند هم پيروانى دارد.دين يهود دينى است قومى و نژادى،محدود و از يك قوم و نژاد خارج نشده است.دين زردشت هم تقريبا دينى است محلى كه در داخل ايران ظهور كرد و حتى نتوانست همه مردم ايران را اقناع كند و به هر حال پا از ايران بيرون نگذاشت و اگر امروز مى‏بينيم زردشتيهايى در هند هستند كه به نام«پارسيان هند»معروفند،آنها هندى نيستند بلكه زردشتيهاى ايرانى هستند كه از ايران به هند مهاجرت كرده‏اند،و همينها كه از ايران به هند مهاجرت كرده‏اند نتوانسته‏اند يك هسته زنده‏اى را تشكيل بدهند و دين زردشت را در ميان ديگران گسترش بدهند.

اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشود مانند مسيحيت است .اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى‏بينيم كه در آسيا،آفريقا،اروپا،آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گو اينكه مسيحيها كوشش مى‏كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيها مى‏گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عدد مسيحيها بيشتر باشد و كمتر نباشد.ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسأله سرعت گسترش اسلام است.مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است،چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان،چه در آسيا،چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر.

 

اين مسأله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد.حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مى‏گويد اگر سه چيز را در نظر بگيريم،احدى به پايه پيغمبر اسلام نمى‏رسيد،يكى فقدان وسايل مادى:مردى ظهور مى‏كند و دعوتى مى‏كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى بر مى‏خيزند،تك ظهور مى‏كند،هيچ همكار و همدستى ندارد،از خودش شروع مى‏شود،همسرش به او ايمان مى‏آورد،طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست(على عليه السلام)ايمان مى‏آورد،تدريجا افراد ديگر ايمان مى‏آورند آنهم در چه سختيها و مشقتها!و ديگر سرعت پيشرفت يا عامل زمان،و سوم بزرگى هدف.اگر اهميت هدف را با فقدان وسايل و با سرعتى كه با اين فقدان وسايل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم،پيغمبر اسلام ـبه گفته لامارتين و درست مى‏گويدـدر دنيا شبيه و نظير ندارد.مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد،بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه‏اى در جهان جايى براى خود پيدا كرد.

راجع به علل پيشرفت سريع اسلام،ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى‏گوييم.قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى‏كند كه يكى از آن علل و عوامل«سيره نبوى»و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اكرم است.البته علل ديگرى هم در كار است.خود قرآن كه معجزه پيغمبر است،آن زيبايى قرآن،آن عمق قرآن،آن شور انگيزى قرآن،آن جاذبه قرآن،بدون شك عامل اول است.عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن و محتواى قرآن است.ولى از قرآن كه صرف نظر كنيم،شخصيت رسول اكرم،خلق و خوى رسول اكرم،سيره رسول اكرم،طرز رفتار رسول اكرم،نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخ نقل شده است،خود اين سيره تاريخى عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام.آيه‏اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى‏فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم». خدا به پيغمبرش خطاب مى‏كند:اى پيامبر گرامى!به موجب رحمت الهى به تو،در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمى دارى،نرمش دارى،ملايم هستى،روحيه تو روحيه‏اى است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستى.

«و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك»اگر اين خلق و خوى تو نبود،اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم اخلاق خشن و درشتى داشتى،مسلمانان از دور تو پراكنده مى‏شدند،يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين.اين خودش نشان مى‏دهد كه رهبر،مدير و آن كه مردم را به اسلام دعوت مى‏كند و مى‏خواند يكى از شرايطش اين است كه در اخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد.در اينجا توضيحاتى بايد بدهم كه جواب بعضى از سؤالاتى كه در ذهنها پيدا مى‏شود داده بشود.

 

سیری در سیره نبوی اثر شهید مطهری

ادامه دارد...

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 17:33 ] [ سعید ]
جهاني شدن و مسلمانان معاصر


(حسن رحيم پور ازغدي)


ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 12:52 ] [ سعید ]

ايران و رشد دين‌نماهاي جديد (2)

 

«معنويت» و طرح آن در ايران

 

گاه از آن‌چه محتواي اصلي  اديان جديد  را تشكيل مي‌دهد، به «معنويت» تعبير مي‌شود. غايت و هدف اصلي معنويت، «تحول فردي» است. اصولا «اديان خود»1كه گاه «كيش‌هاي روان‌درماني» و گاه «جنبش نهفته بشري» خوانده مي‌شوند، هدف خود را «تحول فردي» اعلام مي‌كنند. مفاهيم كليدي مورد علاقه «معنويت» عبارتند از: مديتيشن، اگو «EGO» و سلف «SELF»، تمركز فكر و نشان دادن تاثير خلاقه ذهن بر عين، آرامش و رهايي از رنج، رازهايي همچون روح، غيبگويي و تسخير نفوس، آزاد كردن نيروهاي عظيم نفساني بشر و … . كريسايدز در يك تيپولوژي مقدماتي، جنبش‌هاي ديني نوپديد را در پنج دسته جاي مي‌دهد و در بيان دسته چهارم مي‌نويسد: «دسته چهارم: دسته‌اي از علايق كه نوعا با معنويت در ارتباطند‌: شفابخشي، مراقبه، تجسم‌بخشي و تمرين‌هايي كه اغلب رازوَرانه ناميده مي‌شوند؛ مانند فال‌گيري، قَبالا (عرفان يهودي) و شايد واسطه‌گري در احضار روح».2

 

شاصه بسيار اصلي معنويت ، فاصله گرفتن از اديان سنتي در اموري همچون تفاسير آزاد متون ديني و خالي شدن از مناسك و شعائر است. كريسايدز معتقد است كه جهت‌گيري اديان بشري، نداشتن مناسك است.3خالي شدن اديان مبتني بر معنويت جديد از محوريت وحي و اتوريته فوق بشري، موجب آن مي‌شود كه انواع «معنويت»، بي‌اندازه متكثر و غير مشابه شود؛ به‌گونه‌‌اي كه مفهوم «معنويت»، همچون مثالي كه ويتگنشتاين به‌كار مي‌برد يعني «بازي»، جز با «شباهت خانوادگي»، قابل بازشناسي نخواهد بود. ظاهراً همين امر است كه جناب مصطفي ملكيان را وامي‌دارد تا تعريفي كاركردي از «معنويت» ارائه دهد: «ما معنويت را بر اساس فونكسيون آن اين‌گونه تعريف مي‌كنيم: فرآيندي كه فرآورده آن، كمترين درد و رنج ممكن باشد».4

 

علاوه بر غايتي كه بنابه اعتقاد مصطفي ملكيان، عبارت است از كاستن درد و رنج انسان نه بار يافتن به عبوديت و تهي‌گشتن از انيت و انانيت، بدايت معنويت نيز ناظر به انسان است. انسان روشنگري شده و غوطه‌ور در نگرش اومانيستي، آغاز پروژه «معنويت» را نه در خارج بلكه در درون فرد انساني مي‌جويد. خود «EGO» حتي «معنويت» را نيز به سود خويش برمي‌گيرد. «معنويت»، ديانتي است در خدمت بشر ، نه آن‌كه بشر در خدمت معنويت باشد. «معنويت» تا آن‌جا معتبر، قابل احترام و لازم الاطاعه است كه فرد انساني، آن را خادم و نه سربار و مزاحم خويش بيابد. كوگيام ترونگپا، مروج تعليم شامبهالا5كه در سرتاسر ايالات متحده، كانادا و اروپا شهرت يافته است، نكته اصلي هر تمرين معنوي را گام برداشتن به‌سوي خروج از بروكراسيِ «خود» اعلام مي‌دارد و مي‌نويسد: «اين به‌معناي خروج از نياز دايمي «خود» به روايتي هر چه برتر، معنوي‌تر و متعالي‌تر از دانش، دين، فضيلت، داوري، آسايش يا هر آن‌چه «خود» جزئي مي‌جويد است».6 بدين ترتيب مي‌توان ديد كه صبغه اومانيستي «معنويت»، كاملا غالب است. در آن‌چه ترونگپا «مادي‌گرايي معنوي» مي‌نامد، شاخصه اصلي تقويت نوعي خودمحوري «EGOCENTRICITY» به‌وسيله تكنيك‌هاي معنوي است.

 

در ايران، اولين بحث جدي كه رسماً گفتمان معنويت را شكل داد، از آنِ مصطفي ملكيان بود. «اسلام معنوي»، اصطلاحي كه از سوي محسن كديور در سال 1380 به‌كار رفت، كاربردي متاخر بود. پيش‌تر از او، مصطفي ملكيان با پيگيري آن‌چه خود، آن را «پروژه عقلانيت و معنويت» مي‌خواند، از اواسط دهه هفتاد، جايگزيني «معنويت» به‌جاي دين را مطرح ساخته بود. هرچند ملكيان، از «معنويت»، شديدا حمايت كرده‌ است، ولي سخني از «اسلام معنوي» به ميان نياورده است، شايد به‌اين دليل كه در معنويت ملكيان، چندان تمايزي ميان اديان مختلف باقي نمي‌ماند. پروژه معنويت ملكيان و كديور، يك نقطه اساسي و جوهري مشترك دارند: تشديدزدايي از دين. حجم احكام، حدود انتظارات بشر، شدت الزام‌آوري، ميزان معرفت‌زايي و يقين‌آوري و ثقل اعتقادات متافيزيكي، همه و همه تضعيف شده و به سوي محو شدن شتاب مي‌گيرند. تشديدزدايي از دين، هر چند آشكارا در محصولات فكري دهه هفتاد عبدالكريم سروش ديده نمي‌شود، اما ايشان ‌در اوايل دهه هفتاد با طرح تمايز ميان بخش‌هاي ذاتي و عرضي دين يا قشر و لب و لب لب، فضايي گفتماني را گشود كه سال‌هاي بعد، شاهد روشنفكران «معنويت»انديش گشت.

سخنراني دكتر محسن كديور در سال 1380 تحت عنوان «از اسلام تاريخي به اسلام معنوي»7را مي‌توان آغاز مشخص مرحله دوم روشنفكري  ايشان دانست. ايشان كه پيش‌تر به عنوان مثال در كتاب «حكومت ولايي»، مقاله «بحث ارتداد» در (عصر ما، 1377) و نوشتار « اسلام ، مدارا و خشونت» در (كيان، 1377)، از موضعي درون ديني و با اتكا بر مفاهيم و قواعد و ظرفيت‌هاي فقه سنتي، به بررسي مسائلي همچون ولايت فقيه و حقوق بشر مي‌پرداخت، در اين مرحله به نوعي اجتهاد در مباني گرايش يافت.

 

دكتر محسن كديور «رها كردن اسلام از آن دسته احكامي كه مصلحتشان منقضي شده و تنها قالب و ظاهر و صورتشان باقي مانده و ديگر، وصول به اهداف و غايات متعالي دين را تامين نمي‌كنند و تاكيد مضاعف بر غايت، محتوا و مغز تعاليم ديني» را كار مشترك عالمان دين و اسلام‌شناسان بصير دانسته است.8 ايشان پذيرفته است كه اين روند، سبب «كوچك‌تر شدن قلمرو دين» مي‌گردد 9و ضرورت پيگيري اين روند را در تناقضي مي‌جويد كه مفاهيم ديني با يافته‌هاي عصر مدرنيته پيدا كرده‌اند. ايشان معتقد است: «آرام آرام دستاوردهاي تمدن جديد و محصولات مدرنيته به عرف زمانه و به اصطلاح فني‌تر، به سيره عقلاي اين دوران تبديل شد»10و همين سيره عقلا است كه بايد گزاره‌هاي ديني متعارض با آن به صورتي حل شود.

 

ايشان نهايتاً رويكرد اسلامي معنوي و غايت‌مدار را در نكات ذيل خلاصه مي‌كند:

«اول: ملاك اعتبار احكام شرعي در هر زمان، عادلانه بودن و موافقت آن با سيره عقلا است.

دوم: احكام شرعي در عصر نزول عادلانه، عقلايي و بهنجار بوده‌اند. اين ضوابط هم شرط حدوث و هم شرط بقاي ديني بودن است.

سوم: شارع تنها خدا و رسول (ص) است و غير معصوم نمي‌تواند عهده‌دار تشريع ديني شود. احكامي كه به دليل عدم احراز عادلانه بودن يا عقلايي بودن از حوزه احكام شرعي خارج مي‌شوند، هيچ حكم ديني جايگزين آن‌ها نمي‌شود؛ بلكه در آن موارد به قوانين عقلايي بدون استناد متكلفانه به دين عمل مي‌شود.

چهارم: در اين رويكرد، از حوزه فقه و شريعت به تدريج كاسته مي‌شود؛ هر چند به عمق و ژرفاي قلمرو دين افزوده مي‌شود».11

 

مصطفي ملكيان معتقد است كه بايد امروزه فهم سنتي از دين تاريخي را كنار نهاد و به معنويت روي آورد. به تعريف ايشان، «معنويت يعني دين عقلانيت يافته و عقلاني شده».12 معنويت ملكيان، غيرتعبدي، تجربه‌گرا و غير مبتني بر مابعدالطبيعه و فاقد شخصيت‌هاي مقدس و امور مقطعي و محلي است. در مقايسه اين مفهوم از معنويت با اسلام معنوي كديور، آشكار مي‌شود كه به رغم اشتراك در تشديدزدايي از دين (به شرحي كه گذشت)، تفاوت‌هايي جدي در ميزان اين تشديدزدايي ميان آن دو وجود دارد. محسن كديور با مد نظر قرار دادن نوعي روتوش دين براي سازگار ساختن آن با مدرنيته، اين پروژه را در حوزه فقه، آن هم تنها در بخش احكام معاملي، محدود و محصور ساخته است؛ حال آن‌كه مصطفي ملكيان، آن را به تمام ابعاد دين، از مباني متافيزيكي گرفته تا روح تعبد، بركشانده است.

 

ج. آنچه بايد انجام داد.

به نظر مي‌رسد اولين اقدام در راستاي پيشگيري از خطرات NRMS شناخت دقيق و علمي- تحليلي آن‌ها باشد. گزارشات جامعه‌شناختي از كميت و كيفيت رشد اين فرقه‌ها، بازشناسي نحوه عضوگيري و تبليغاتشان، تحليل محتواي كلاس‌ها، كتب منتشره و شعارها و آموزه‌هاي آنان و بررسي نحوه تاثير وضعيت مدرن و پست‌مدرن بر گرايش افراد به اين فرق مي‌تواند منابع مهمي براي شناخت NRMS در اختيار ما بگذارد.

 

دومين اقدام علي‌القاعده، برشمردن نقاط ضعف و خطرات بالقوه و بالفعل اين اديان است. تعيين نقاط مثبتي كه در آموزه‌هاي اين اديان به چشم مي‌خورد و يافتن برابرنظير آن‌ها در مفاهيم ديني سنتي، گام بسيار مهمي است كه در مرحله بعد بايد انجام گيرد.

 

بسط و ترويج مفاهيمي از اديان اصلي كه مي‌تواند با ترميم خلاهاي رواني گروندگان به اديان جديد، آنان را از دگركيشي بازداشته، متوجه اديان اصلي سازد، گام مؤثري خواهد بود و مآلاً آن‌چه گفته شد، بايد در قالب برنامه‌ريزي فرهنگي كلان، مورد عنايت مسئولان فرهنگي جامعه قرار گيرد.

اقدامات مذكور، هرچند مهم و بسيار مفيد خواهد بود، اما نبايد در اولويت آن‌ها مبالغه كرد. آن‌چه در راس هرم اولويت‌ها قرار دارد، مقابله نظري با نخبگاني است كه بدون آن‌كه فرقه يا كيشي را رهبري كرده يا ديني جديد را بنانهند، با مساعي نظري خويش، علقه اذهان را با دين وحياني مي‌گسلند يا دست‌كم سست مي‌كنند. آنان با سخن گفتن مكرر و به‌ظاهر علمي و فني از ارزش‌هاي اومانيستي و محوريت عقل بشري و سنتي خواندن اديان وحياني، راه را بر گسترش اديان جديد مي‌گشايند.

 

منبع: کتاب نقد

پي نوشت ها:

1. SELF RELIGIONS .

2. كريسايدز، جرج د..: «تعريف معنويت‌گرايي جديد»، ترجمه باقر طالبي‌ دارابي، در فصلنامه تخصصي هفت آسمان، شماره 19 (پاييز 1382)، ص. 139.

3. همان، ص. 137.

4. ملكيان، مصطفي: «پرسش‌هايي پيرامون معنويت»، در كتاب سنت و سكولاريسم، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1381، ص. 372.

5. SHAMBHALA

6. CHOGYAM TRUNGPA، CUTTING THROUGH SPIRITUAL MATERIALISM،BOSTON & LONDON، SHAMBHALA PUBLICATIONS، 1987، P. 15.

7. براي تحرير اين سخنراني كه در هشتمين نشست سالانه دفتر تحكيم وحدت به تاريخ 5 شهريور 1380 ايراد شده است رجوع كنيد به كتاب: سنت و سكولاريسم (گفتارهايي از عبدالكريم سروش، محمد مجتهد شبستري، مصطفي ملكيان و محسن كديور)، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1381، صص405 - 431

8. كديور. محسن: « از اسلام تاريخي به اسلام معنوي»، در همان منبع، ص. 406.

9. همان، ص 406.

10. همان، ص 406.

11. همان، صص 430 - 431

12. ملكيان، مصطفي:« معنويت: گوهر اديان»، در همان منبع، ص 273.

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۸ ] [ 19:44 ] [ سعید ]

ايران و رشد دين‌نماهاي جديد (1)

نويسنده: بهزاد حميديه

جنبش‌هاي نوپديد ديني، كه مخففاً تحت عنوان (NRMS)  شناخته مي‌شوند، دين‌هاي جايگزين  آيين‌ها  و كيش‌ها هر يك در ادبيات علوم اجتماعي  تعريف فني خاصي دارند، همچنين گاه از واژه معنويت استفاده مي‌شود. با چشم‌پوشي از بررسي تعاريف و تمايزات ظريف معنايي ميان اين مفاهيم كه مجالي ديگر مي‌طلبد، مي‌توان موضوع نوشتار حاضر را با تعريفي گسترده عبارت دانست از گروه‌هايي كه پس از جنگ جهاني دوم، خصوصاً در دهه هفتاد و مابعد آن، در غرب و به‌ويژه آمريكا ظهور يافته، آگاهانه و عامدانه يا به غفلت، متصدي ارائه پاسخ به برخي پرسش‌هاي غايي شده‌اند كه اديان اصلي پيش‌تر بدان‌ها مي‌پرداختند‌‌:

آيا خدايي وجود دارد؟ خدا را بايد كجا و چگونه يافت؟ هدف و معناي غايي زندگي چيست؟ پس از مرگ بر ما چه اتفاقي مي‌افتد؟ چه مناسك و شعائري به ارضاي وجودي انسان مي‌انجامد؟ . اين شبه تعريف، حتي برخي «اديان» و فلسفه‌هاي الحادي همچون برخي فرقه‌هاي بوديزم و جنبش پتانسيل انساني كه اعضايش را وامي‌دارد تا به دنبال «خداي دروني» بگردند يا جنبش‌هاي مختلف اجتماعي (همچون برخي جنبش‌هاي سبز) را نيز در بر مي‌گيرد.

از جمله جنبش‌هاي مشهور مي‌توان از موني‌ها (كليساي وحدت‌بخش)، انجمن‌ بين‌المللي هارا كريشنا، علم‌شناسي، جنبش راجنيش و جنبش خانواده (كه گاه تحت عنوان فرزندان خدا ناميده مي‌شود) ياد كرد.

 

همه اديان در زمان خود، ديني نوظهور تلقي مي‌شدند: مسيحيت، زرتشت، اسلام، متوديسم. خصوصيت ويژه‌اي كه در NRMS معاصر وجود دارد و آن‌ها را از اديان سنتي جدا مي‌كند، تكثر، تنوع و التقاط‌ گرايي شديدي است كه در ميان آن‌ها يافت مي‌شود. اولين موج ظهور فرق جديد در غرب نظير «بيداري‌هاي بزرگ» در امريكا يا آيين‌هايي نظير « علم مسيحي »، «شهود يهوه» و «مورمون‌ها» كه در قرن نوزده ظهور كردند، تقريبا‏‏ً همگي مشتركاتي با سنت يهودي- مسيحي داشتند؛ اما موج جديدتر، اولاً به اديان غير ابراهيمي نظير هندوئيزم، بوديزم و شينتو تمايل و تشابه فراوان نشان داده‌اند و ثانياً تركيبي التقاطي از اديان رسمي، مفاهيم اومانيستي و سايكولوژيك در قالبي تجربه‌گرايانه مهيا ساخته‌اند؛ علاوه بر اين، جامعه‌شناسان دين از يك نوع اديان بسيار جديد نيز ياد كرده‌اند كه خصوصيت فروكاهشي دين در آن‌ها بسيار ملموس‌تر و مشهودتر است. به طور كلي سيري فروكاهشي در اديان جديد ديده مي‌شود:

 

1. به مثابه وحي لايتغير الاهي به دين چونان عناصر معنوي و تجربي؛ متفرق و انتخابي اما معطوف به غايت الاهي

2. از اين دين معنوي فروكاسته به دين معنوي معطوف به غايات اومانيستي

3. از دين اومانيستي به دين مصرفي عرضه‌شده در بازار ديني

4. از بازار ديني به دين چونان ابزاري معطوف به اهداف اقتصادي دون‌پايه.

 

البته در اين مجال به همين فهرست بسنده مي‌شود و توضيح هر مرحله از مراحل فوق به مجال‌هاي ديگر ارجاع مي‌شود و تا حدي جنبش پتانسيل انساني كه اعضايش را وامي‌دارد تا به دنبال «خداي دروني» بگردند را نيز دربرمي‌گيرد ولي اكنون به سه مطلب مهم ديگر بايد پرداخت:

 

الف. وجه تمايز ميان يك دين جديد و اديان رسمي

ب. اهميت مبحث اديان جديد براي ايران

ج. آن‌چه بايد انجام داد

 

الف. وجه تمايز ميان يك دين جديد و اديان رسمي

 

تنوع اين اديان به لحاظ سن اعضا، محل زندگي آنان (شهر، روستا، زندگي مدرن يا پسامدرن)، نحوه زندگي آنان (زندگي رياضت‌بار در عزوبت يا غوطه‌ور در هرزگي جنسي)، اعمال و شعائر (از سرود و نماز  گرفته تا مديتيشن، رقص و حتي قرباني شعائر) آن‌قدر چشمگير و عميق است كه شايد در آغاز امر، هرگونه وجود وجه تمايز واحدي ميان اين اديان و اديان اصلي مورد انكار قرار گيرد.

 

در اين ميان صفات مشتركي وجود دارد كه كمابيش در تمام NRMS ديده مي‌شود:

 

1. معمولاً اعضاي اين فرقه‌ها، دلبسته‌تر و پايبندتر و حتي متعصب‌تر از كساني هستند كه در اديان اصلي به سر مي‌برند.

2. عضويت، وضعيتي غير معمول براي كل جامعه دارد. برخي فرقه‌ها در غرب و عموم آن‌ها در كشوري با دين رسمي قوي مانند ايران، تشكيلاتي كمابيش مخفي و شايد بتوان گفت زيرزميني تشكيل مي‌دهند و اعضا را از بازگويي آن‌چه در محافل خصوصي مي‌گذرد برحذر مي‌دارند.

3. رهبر كاريزماتيك غير مقيد به سنت كه تمام جوانب زندگي مريدان از نوع غذا، محل مسكن، همسر، لباس و حتي حق حيات را تعيين مي‌كند.

4. چنين وانمود مي‌كنند كه روايات روشن‌تري از حقيقت دارند، حتي روشن‌تر از اديان كهن.

5. تمايز دقيق ميان «آنان» و «ما». «آنان»، به طور متجانس، خوب و الاهي هستند، «ما» نيز به طور متجانس، بد و شايد شيطاني هستيم.

6. بر اين ادعايند كه راهي سريع، كاملاً مرحله‌بندي شده و قابل اجرا براي رسيدن به حقيقت دارند.

 

ب. اهميت مبحث اديان جديد براي ايران

بسياري از تحليلگران علت پيوستن افراد خصوصاً جواناني از قشر متوسط تحصيلكرده را در شست‌شوي مغزي جسته‌اند. بمباران محبت از سوي فرقه‌ها (همچون وعده شغل، مسكن، تسكين آلام روحي، بهبود امراض مزمن يا صعب‌العلاج جسمي، قرار گرفتن در محيطي كاملاً صميمي، يافتن ياران شفيق و ) توجيهي است كه اين تحليلگران‌ اجتماعي ارائه مي‌دهند. ولي اگر از اين تحليل با مزايا و كاستي‌هايش صرف‌نظر كنيم، شايد بتوان علل اجتماعي ذيل را براي پديده گرايش به فرق جديد برشمرد:

 

1. از چيزي فرار مي‌كنند؛ مثلا از خانواده‌اي با محبت اما بيش از اندازه انحصارگرا، دوستي بد يا زندگي‌اي نامرضي.

2. معتقدند دين‌هاي سنتي گرفته و خفه، خسته‌كننده، رياكارانه و بي‌حس و بي‌عاطفه هستند؛ در‌حالي‌كه اديان جديد، جمع‌هاي كوچك‌تر، صميمي‌تر، هيجان‌انگيزتر و جذاب‌تر ايجاد مي‌كنند.

3. برخي جويندگان مي‌خواهند رابطه‌‌اي نزديك‌تر با خدا يا جهاني بهتر (با ملكوت خداوند) داشته باشند.

4. برخي دوست دارند به جامعه دوستانه‌اي از افراد خوش فكر تعلق داشته باشند.

5. برخي نيز دوست دارند با كشف «خود حقيقي‌شان» خط مشي زندگي يا روابط خود يا سطح موفقيت خود در درس يا كار اقتصادي را بهبود بخشند.

 

توجه به عوامل فوق، براي آن‌چه در اين راستا در شهرهاي بزرگ ايران خصوصاً تهران مشاهده مي‌شود مهم است. وجود برخي فرقه‌ها كه نيمه مخفيانه تحت عناوين آموزش مديتيشن و يوگا به عضوگيري و فعاليت مشغولند، ظهور افرادي كه با تكيه بر فن بيان، چهره جذاب، نيروهاي طبيعي فوق‌العاده همچون انرژي‌درماني و به جذب افراد مي‌پردازند، گسترش نشر و اقبال به كتب برخي اساتيد مشهور فرق جديد همچون سايي بابا، چاپ‌هاي متوالي و با تيراژ بالاي كتب پائولوكوئليو، اشو، خوزه سيلوا و ، تشكيل و تبليغ كلاس‌هاي خصوصي يا نيمه‌خصوصي، آموزش‌هاي وسيع‌الطيف تحت عنوان موفقيت، مديريت، آرامش و... كه مي‌كوشند مجموعه‌ كاملي از پاسخ‌هاي لازم به سوالات غايي ارائه كنند و انسان را از رجوع به اديان سنتي بي‌نياز سازند، همه و همه سيگنال‌هاي كاملاً معناداري از رشد اديان جديد در ايران دارند.

خطرات اين اديان جديد، جاي بسي تامل دارد. مهم‌ترين خطر، متوجه مفهوم دين است. اديان جديد با فروكاستن مفهوم دين، زدودن اتوريته الاهي آن، جايگزيني خود‌محوري به‌جاي خدامحوري و فرعي‌سازي دين نسبت به غايات اومانيستي، بزرگ‌‌ترين ضربه را بر كيفيت تدين وارد مي‌آورند؛ هرچند كميت دينداران را احياناً بالا مي‌برند (ذيلا اين نكته تفصيل بيشتر مي‌يابد). علاوه بر اين، ادعاي NRMS در مورد انحصار در داشتن حقيقت، ساختارهاي اتوريته‌اي كه اطاعت بي‌چون و چرا مي‌طلبند، تشويق به وابستگي فزاينده به جنبش از نظر مادي، معنوي و منابع اجتماعي، بريدن گروه از جامعه، همه و همه، خطرات بالقوه ديگري هستند كه نبايد از آن‌ها غفلت كرد. خطرات بالفعل از يك فرقه تا فرقه ديگر فرق دارد، خطراتي همچون اخذ پول زياد از افراد و مشتريان و كسب پول‌هاي بادآورده كلان، تخريب قدرت كار و شغل در اعضا، عدم ازدواج يا بي‌بندوباري جنسي، احساس ترس يا گناه، از ميان بردن تام احساس مسئوليت، هدايت كردن افراد به زندگي پرحيله، بي‌رحمانه و جنايت‌كارانه.

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۸ ] [ 19:41 ] [ سعید ]

سورة العاديات (100)

 بسم الله الرحمن الرحيم

 وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا (1) فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا (2) فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا (5) إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ (7) وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8) أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ (9)وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّخَبِيرٌ (11)

 

كلمه «عَدْو» به معناى تجاوز است. چون دويدن، تجاوز از حدّ حركت عادى است، به آن «عَدْو» گفته مى‏شود. «ضَبْح» به معناى صداى نفس اسب است. «قَدْح» به معناى خروج آتش از سنگ چخماق، «المغيرات» از «اِغارة» به معناى تاختن سريع، «صُبحا» كنايه از غافلگير كردن دشمنو پنهان كردن زمان هجوم است. «أثَرن» از  «اِثارة» به معناى منتشر ساختن، «نَقْع» به معناى غبار و «كَنود» به معناى كَفور است. در كلمه «بُعثر» معناى بعث و اثاره نهفته است يعنى بيرون كشيدن و زيرو رو كردن. «حُصّل» به معناى استخراج مغز از پوسته و متمايز شدن

خصلت‏هاى نيك و بد در آن روز از يكديگر است.

قرآن در برخى آيات، انسان را به خاطر برخى صفات، مورد سرزنش قرار داده و او را <<ظلوماً جهولاً>><994> (ستمگر و نادان)، <<هلوعاً>><995> (حريص)، <<يؤوساً>><996> (نااميد)، <<كفوراً>><997> (ناسپاس)، <<جزوعاً>><998> (بى صبر)، <<منوعاً>><999> (بخيل)خوانده است. ولى از سوى ديگر درباره انسان مى‏فرمايد: <<كرّمنا>><1000> (گرامى داشتيم)، <<فضّلنا>><1001> (برترى داديم)، <<احسن تقويم>><1002> (بهترين قوام را به او داديم)، <<نفخت فيه من روحى>><1003> (روح الهى در او دميديم) و اين دوگانگى به خاطر آن است كه در انسان دو نوع عامل حركت وجود دارد: يكى عقل و يكى غريزه. اگر در مسير بندگى خدا و تربيت اولياى خدا قرار گيرد، به گونه‏اى است و اگر در مسير هوسها و طاغوت‏ها و وسوسه‏ها قرار گيرد، به گونه ديگر.

در قرآن از علاقه شديد و حريصانه به مال دنيا كه سبب فراموش كردن آخرت و محرومان شود، انتقاد شده است. <<انّه لحبّ الخير لشديد>>

قرآن از مال دنيا به «خير» تعبير كرده است: <<لحبّ الخير>> تا بفهماند مال بايد از راه خير به دست آيد و در راه خير با نيت خير و با شيوه خير مصرف گردد.

1- جهاد و دفاع به قدرى ارزش دارد كه خداوند به نفس اسب‏هاى زير پاى جهادگران سوگند ياد مى‏كند. <<و العاديات ضبحا>>

2- جهاد مقدس، همه ابزارش را مقدس مى‏كند تا آنجا كه نفس اسب زير پاى رزمنده قابل سوگند خداوند مى‏شود. <<و العاديات ضبحا>>

3- مسلمانان بايد اسب سوار و چابك باشند. (در سوگند به نفس اسب، نوعى تشويق به اسب سوارى هدفدار است.) <<و العاديات ضبحا>>

4- اسبان در راه خدا مى‏دوند، ولى انسان در برابر خدا سرسختى مى‏كند. <<والعاديات... انّ الانسان لربّه لكنود>>

5 - در جهاد با دشمن، سرعت عمل يك ارزش است.<<العاديات ضبحا>>

6- هنگام غفلت دشمن براى حمله استفاده كنيد. <<فالمغيرات صبحا>>

7- دشمن را چنان غافلگير كنيد كه ناگاه در وسط آنان باشيد تا فرصت مقابله با شما را نداشته باشند. <<فوسطن به جمعًا>>

8 - ناسپاسى و مال دوستى انسان را در برابر جبهه حق قرار مى‏دهد. <<و العاديات... انّ الانسان لربّه لكنود... لحبّ الخير لشديد>>

9- شهداى جبهه‏ها و امدادهاى الهى را فراموش نكنيد. <<انّ الانسان لربّه لكنود>>

10- پيروزى و امنيّت انسان را مغرور مى‏كند، هشدار لازم است. <<لربّه لكنود>>

11- وجدان انسان آگاه است؛ حتى در مواردى كه عذر و بهانه مى‏آورد خود مى‏داند كه چه كاره است. <<و انّه على ذلك لشهيد>>

12- در فرهنگ اسلامى، ثروت و مال خير است. <<انّه لحبّ الخير لشديد>>

13- علاقه به مال، امرى فطرى است، آنچه مذموم است علاقه افراطى است كه انسان از يك سو دست به هر نوع درآمدى مى‏زند و از سوى ديگر حقوق واجب الهى را نمى‏پردازد. <<لشديد>>

14- معاد جسمانى است زيرا سخن از قبر است. <<بعثر ما فى القبور>> (در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: <<يبعث من فى القبور>><1004>)

15- ياد قيامت، عامل هشدار به ناسپاسان و مال پرستان است. <<أفلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور>>

16- روز قيامت اسرار درونى كشف وحسابرسى خواهد شد. <<حصّل ما فى الصّدور>>

17- خداوند بر افكار و اعمال ما آگاهى كامل دارد. («خبير» به معناى آگاهى از ظاهر و باطن است) <<انّ ربّهم بهم... لخبير>>

18- خداوند در دنيا نيز به امور مردم آگاه است، امّا در قيامت، اين خبير بودن براى همه ظاهر مى‏شود. <<يومئذ>>

19- چون خداوند خبير است، حسابرسى او نيز دقيق است. <<يومئذ لخبير>>

20- انسان در برابر ديگران اين همه سركشى ندارد، كفر و ناسپاسى شديد انسان تنها در برابر پروردگارش است. <<لربّه لكنود>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۷ ] [ 18:28 ] [ سعید ]
لئون تولستوى فيلسوف بزرگ روسى مى گويد: قرآن مشتمل بر تعليمات و حقايق روشن و آشكار و سهل است و عموم افراد بشر از هر طبقه مى توانند از آن بهره مند گردند. و همچنين مى گويد: آيات قرآن بر پايگاه بلند آيين اسلام و پاكى روانِ آوردنده اش دلالت دارد.
[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ] [ 18:7 ] [ سعید ]

سورة الفاتحة  (1)

       بسم الله الرحمن الرحيم (1)   

در ميان اقوام و ملل مختلف، رسم است كه كارهاى مهم و با ارزش را به نام بزرگى از بزرگان خويش كه مورد احترام و علاقه‏ى آنهاست، شروع مى‏كنند تا آن كار ميمون و مبارك گردد و به انجام رسد. البتّه آنان بر اساس اعتقادات صحيح يا فاسد خويش عمل مى‏كنند. گاهى به نام بت‏ها وطاغوت‏ها وگاهى با نام خدا و به دست اولياى خدا، كار را شروع مى‏كنند. چنانكه در جنگ خندق، اوّلين كلنگ را رسول خدا صلى الله عليه وآله بر زمين زد. <6> 

 «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» سر آغاز كتاب الهى است. «بسم‏اللَّه» نه تنها در ابتداى قرآن، بلكه در آغاز تمام كتاب‏هاى آسمانى بوده است. در سر لوحه‏ى كار و عمل همه‏ى انبيا «بسم‏اللَّه» قرار داشت. وقتى كشتى حضرت نوح در ميان امواج طوفان به راه افتاد، نوح  عليه السلام به ياران خود گفت: سوار شويد كه «بسم‏اللَّه مجريها و مرسيها» <7>  يعنى حركت و توقّف اين كشتى با نام خداست. حضرت سليمان عليه السلام نيز وقتى ملكه سبا را به ايمان فراخواند، دعوتنامه خود را با جمله‏ى «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» <8> آغاز نمود.

  حضرت على عليه السلام فرمود: «بسم‏اللَّه»، مايه بركت كارها و ترك آن موجب نافرجامى است. همچنين آن حضرت به شخصى كه جمله‏ى «بسم‏اللَّه» را مى‏نوشت، فرمود: «جَوِّدها» آنرا نيكو بنويس. <9> 

  بر زبان آوردن «بسم‏اللَّه» در شروع هر كارى سفارش شده است؛ در خوردن و خوابيدن ونوشتن، سوارشدن بر مركب ومسافرت وبسيارى كارهاى ديگر. حتّى اگر حيوانى بدون نام خدا ذبح شود، مصرف گوشت آن حرام است و اين رمز آن است كه خوراك انسان‏هاى هدف‏دار و موحّد نيز بايد جهت الهى داشته باشد. 

 در حديث مى‏خوانيم: «بسم‏اللَّه» را فراموش نكن، حتّى در نوشتن يك بيت شعر. و رواياتى در پاداش كسى كه اوّلين بار «بسم‏اللَّه» را به كودك ياد بدهد، وارد شده است. <10> 

 سؤال: چرا در شروع هر كارى «بسم‏اللَّه» سفارش شده است؟

 پاسخ: «بسم‏اللَّه» آرم ونشانه‏ى مسلمانى است وبايد همه كارهاى او رنگ الهى داشته باشد. همانگونه كه محصولات و كالاهاى ساخت يك كارخانه، آرم و علامت آن كارخانه را دارد؛ خواه به صورت جزيى باشد يا كلّى. مثلاً يك كارخانه چينى سازى، علامت خود را روى تمام ظروف مى‏زند، خواه ظرف‏هاى بزرگ باشد يا ظرف‏هاى كوچك. يا اينكه پرچم هر كشورى هم بر فراز ادارات و مدارس و پادگان‏هاى آن كشور است و هم بر فراز كشتى‏هاى آن كشور در درياها، و هم بر روى ميز ادارى كارمندان.

 سؤال: آيا «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» آيه‏اى مستقل است؟

 پاسخ: به اعتقاد اهل‏بيت رسول اللّه عليهم السلام كه صد سال سابقه بر ساير رهبران فقهى مذاهب دارند و در راه خدا به شهادت رسيده و در قرآن نيز عصمت و پاكى آنها به صراحت بيان شده است، آيه «بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم» آيه‏اى مستقل و جزء قرآن است. فخر رازى در تفسير خويش شانزده دليل آورده كه «بسم‏اللَّه» جزء سوره است. آلوسى نيز همين اعتقاد را دارد. در مسند احمد نيز «بسم‏اللَّه» جزء سوره شمرده شده است. <11>  برخى از افراد كه بسم‏اللَّه را جزء سوره ندانسته و يا در نماز آن را ترك كرده‏اند، مورد اعتراض واقع شده‏اند. در مستدرك حاكم آمده است: روزى معاويه در نماز بسم‏اللَّه نگفت، مردم به او اعتراض نمودند كه «أسرقت أم نَيستَ»، آيه را دزديدى يا فراموش كردى؟! <12>  

 امامان معصوم عليهم السلام اصرار داشتند كه در نماز، بسم‏اللَّه را بلند بگويند. امام باقر عليه السلام در مورد كسانى كه «بسم‏اللَّه» را در نماز نمى‏خواندند و يا جزء سوره نمى‏شمردند، مى‏فرمود: «سَرقوا اكرم آية» <13>  بهترين آيه قرآن را به سرقت بردند. در سنن بيهقى در ضمن حديثى آمده است: چرا بعضى «بسم‏اللَّه» را جزء سوره قرار نداده‏اند! <14>

 شهيد مطهّرى قدس سره در تفسير سوره حمد، ابن عباس، عاصم، كسايى، ابن‏عمر، ابن‏زبير، عطاء، طاووس، فخررازى وسيوطى را از جمله كسانى معرّفى مى‏كند كه بسم اللَّه را جزء سوره مى‏دانستند.

 در تفسير قرطبى از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «بسم‏اللَّه» تاج سوره‏هاست. تنها در آغاز سوره برائت (سوره توبه) بسم‏اللَّه نيامده و اين به فرموده حضرت على عليه السلام به خاطر آن است كه «بسم‏اللَّه» كلمه امان و رحمت است، واعلام برائت از كفّار و مشركين، با اظهار محبّت ورحمت سازگار نيست. <15> 

 سيماى «بسم اللّه»

 1- «بسم‏اللَّه» نشانگر رنگ وصبغه‏ى الهى وبيانگر جهت‏گيرى توحيدى ماست. <16>

 2- «بسم‏اللَّه» رمز توحيد است وذكر نام ديگران به جاى آن رمز كفر، و قرين كردن نام خدا بانام ديگران، نشانه‏ى شرك. نه در كنار نام خدا، نام ديگرى را ببريم ونه به جاى نام او. <17> 

 3- «بسم‏اللَّه» رمز بقا ودوام است. زيرا هرچه رنگ خدايى نداشته باشد، فانى است. <18> 

 4- «بسم‏اللَّه» رمز عشق به خدا وتوكّل به اوست. به كسى كه رحمن و رحيم است عشق مى‏ورزيم و كارمان را با توكّل به او آغاز مى‏كنيم، كه بردن نام او سبب جلب رحمت است.

 5 - «بسم‏اللَّه» رمز خروج از تكبّر و اظهار عجز به درگاه الهى است.

 6- «بسم‏اللَّه» گام اوّل در مسير بندگى و عبوديّت است.

 7- «بسم‏اللَّه» مايه‏ى فرار شيطان است. كسى كه خدا را همراه داشت، شيطان در او مؤثّر نمى‏افتد.

 8 - «بسم‏اللَّه» عامل قداست يافتن كارها و بيمه كردن آنهاست.

 9- «بسم‏اللَّه» ذكر خداست، يعنى كه خدايا من تو را فراموش نكرده‏ام.

 10- «بسم‏اللَّه» بيانگر انگيزه ماست، يعنى خدايا هدفم تو هستى نه مردم، نه طاغوت‏ها ونه جلوه‏ها و نه هوس‏ها.

 11- امام رضا عليه السلام فرمود: «بسم‏اللَّه» به اسم اعظم الهى، از سياهى چشم به سفيدى آن نزديك‏تر است. <19>

1- «بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم» در آغاز سوره، رمز آن است كه مطالب سوره، از مبدأ حقّ و مظهر رحمت نازل شده است.

 2- «بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم» در آغاز كتاب، يعنى هدايت تنها با استعانت از او محقّق مى‏شود. <20> 

 3- «بسم‏اللَّه» كلامى كه سخن خدا با مردم وسخن مردم با خدا، با آن شروع مى‏شود.

 4- رحمت الهى همچون ذات او ابدى و هميشگى است. «اللَّه الرّحمن الرّحيم»

 5 - بيان رحمت الهى در قالب‏هاى گوناگون، نشانه‏ى اصرار بر رحمت است. (هم قالب «رحمن»، هم قالب «رحيم») «الرّحمن الرّحيم»

 6- شايد آوردن كلمه رحمن و رحيم در آغاز كتاب، نشانه اين باشد كه قرآن جلوه‏اى از رحمت الهى است، همانگونه كه اصل آفرينش و بعثت جلوه لطف ورحمت اوست. «الرّحمن الرّحيم»

 

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (2)

 

«ربّ» به كسى گفته مى‏شود كه هم مالك وصاحب چيزى است و هم در رشدو پرورش آن نقش دارد. خداوند هم صاحب حقيقى عالم است و هم مدبّر و پروردگار آن. پس همه هستى حركت تكاملى دارد و در مسيرى كه خداوند معيّن كرده، هدايت مى‏شود.  

  علاوه بر سوره حمد، چهار سوره‏ى انعام، كهف، سبأ وفاطر نيز با جمله «الحمدللّه» آغاز گرديده، ولى فقط در سوره حمد بعد از آن «ربّ العالمين» آمده است.

  مفهوم حمد، تركيبى از مفهوم مدح و شكر است. انسان در برابر جمال و كمال و زيبايى، زبان به ستايش و در برابر نعمت و خدمت واحسان ديگران، زبان به تشكّر مى‏گشايد. خداوند متعال به خاطر كمال و جمالش، شايسته‏ى ستايش وبه خاطر احسان‏ها و نعمت‏هايش، لايق شكرگزارى است.

  «الحمدللّه» بهترين نوع تشكّر از خداوند است. هر كس در هرجا، با هر زبانى، هرگونه ستايشى از هر كمال و زيبايى دارد، در حقيقت سرچشمه‏ى آن را ستايش مى‏كند. البتّه حمد خداوند منافات با سپاسگزارى از مخلوق ندارد، به شرط آنكه به امر خدا و در خط و مسير او باشد.

  خداوند مسير رشد و تربيت همه را تعيين نموده‏است: «ربّنا الّذى اعطى كل شيى‏ء خلقه ثمّ هدى» <21>  پرودگار ما همه‏ى موجودات را نعمت وجود بخشيده و سپس به راه كمالش هدايت نموده است. او به زنبور عسل ياد داده كه از چه گياهى بمكد و به مورچه آموخته است كه چگونه قوت زمستانى خود را ذخيره كند و بدن انسان را چنان آفريده كه هر گاه كمبود خون پيدا كرد، خون سازى نمايد. چنين خداوندى، شايسته حمد وسپاسگزارى است.

  خداوند، پروردگار همه‏ى آفريده‏هاست. «و هو ربّ كلّ شى» <22>  آنچه در آسمان‏ها و زمين و ميان آنهاست، پروردگارشان اوست. «ربّ السّموات والارض و مابينهما» <23> حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «من الجمادات والحيوانات» يعنى او پروردگار جاندار و بى‏جان است. «له الخلق والامر تبارك‏اللّه ربّ العالمين» هم آفرينش از اوست و هم اداره‏ى آن، و او پرورش دهنده‏ى همه است.

  مراد از «عالَمين» يا فقط انسان‏ها هستند، مانند آيه 70 سوره حجر كه قوم لوط به حضرت لوط گفتند: «أوَ لم ننهك عن العالمين» آيا ما تو را از ملاقات با مردم نهى نكرديم؟ و يا مراد همه‏ى عوالم هستى است. «عالَم» به معناى مخلوقات و «عالَمين» به معناى تمام مخلوقات نيز استعمال شده است. از اين آيه فهميده مى‏شود كه تمام هستى يك پروردگار دارد كه اوست و آنچه در جاهليت و در ميان بعضى از ملّت‏ها اعتقاد داشتند كه براى هر نوع از پديده‏ها خدايى است و آن را مدّبر و ربّ النوع آن مى‏پنداشتند، باطل است.

1- همه ستايش‏ها براى اوست. «الحمدللَّه» <24> 

 2- خداوند در تربيت و رشد هستى اجبارى ندارد. زيرا حمد براى كارهاى غير اجبارى است. «الحمدللَّه»

 3- همه هستى زيباست و تدبير همه هستى نيكوست. زيرا حمد براى زيبايى و نيكويى است. «الحمدللَّه»

 4- دليل ستايش ما، پروردگارى اوست. «الحمدللَّه ربّ العالمين»

 5 - رابطه‏ى خداوند با مخلوقات، رابطه‏ى دائمى و تنگاتنگ است. «ربّ العالمين» (نقاش و بنّا هنر خود را عرضه مى‏كند و مى‏رود، ولى مربّى بايد هر لحظه نظارت داشته باشد.)

 6- همه‏ى هستى، تحت تربيت خداوند يكتاست. «ربّ العالمين»

 7- امكان رشد و تربيت، در همه‏ى موجودات وجود دارد. «ربّ العالمين»

 8 - خداوند هم انسان‏ها را با راهنمايى انبيا تربيت مى‏كند، (تربيت تشريعى) و هم جمادات ونباتات وحيوانات را رشد وپرورش مى‏دهد. (تربيت تكوينى) «ربّ العالمين»

 9- مؤمنان در آغاز كتاب (قرآن) با نيايش به درگاه خداوند متعال، «الحمدللّه ربّ العالمين» مى‏گويند و در پايان كار در بهشت نيز، همان شعار را مى‏دهند كه «آخر دعويهم أن الحمدللّه ربّ العالمين» <25>

 

الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ (3)

 

كلمه «رحمن» به معناى مبالغه و شدّت در رحمت و گستردگى آن است. از كاربرد دو صفت «رحمن» و «رحيم» در قرآن، استفاده مى‏شود كه رحمانيّت درباره همه‏ى مخلوقات ورحيم بودن، مربوط به انسان وموجودات مكلّف است.

  خداوند رحمت را برخود واجب كرده است، «كتب ربّكم على نفسه الرّحمة» <26> و رحمت او بر همه چيز سايه گسترده است، «و رحمتى وسعت كلّ شيى‏ء» <27> همچنين پيامبر و كتاب او مايه رحمتند، «رحمةً للعالمين» <28>  آفرينش وپرورش او براساس رحمت است و اگر عقوبت نيز مى‏دهد از روى لطف است. بخشيدن گناهان و قبول توبه‏ى بندگان و عيب‏پوشى از آنان و دادن فرصت براى جبران اشتباهات، همه مظاهر رحمت و مهربانى اوست.

1- تدبير وتربيت الهى، همراه محبّت و رحمت است. (در كنار كلمه «ربّ»، كلمه «رحمن» آمده است.) «ربّ العالمين الرحمن الرحيم»

 2- همچنان كه تعليم نيازمند رحم و مهربانى است، «الرّحمن علّم القرآن» <29> تربيت و تزكيه نيز بايد بر اساس رحم و مهربانى باشد. «ربّ العالمين الرّحمن الرّحيم»

 3- رحمانيّت خداوند، دليل بر ستايش اوست. «الحمدللَّه... الرّحمن الرّحيم»

 

مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)

 

مالكيّت خداوند، حقيقى است و شامل احاطه و سلطنت است، ولى مالكيّت‏هاى اعتبارى، از سلطه‏ى مالك خارج مى‏شود و تحت سلطه‏ى واقعى او نيست. «مالك يوم الدين»

  با آنكه خداوند مالك حقيقى همه چيز در همه وقت است، ولى مالكيّت او در روز قيامت و معاد جلوه‏ى ديگرى دارد؛

  در آن روز تمام واسطه‏ها واسباب قطع مى‏شوند. «تقطّعت بهم الاسباب» <30> 

  نسبت‏ها و خويشاوندى‏ها از بين مى‏رود. «فلا انساب بينهم» <31> 

  مال و ثروت و فرزندان، ثمرى ندارند. «لا ينفع مال و لا بنون» <32> 

  بستگان و نزديكان نيز فايده‏اى نمى‏رسانند. «لن تنفعكم ارحامكم» <33> 

  نه زبان، اجازه عذر تراشى دارد و نه فكر، فرصت تدبير. تنها راه چاره لطف خداوند است كه صاحب اختيار آن روز است.

  لفظ «دين» در معانى گوناگون به كار رفته است:

 الف: مجموعه‏ى قوانين آسمانى. «إنّ الدّين عنداللَّه الاسلام» <34> 

 ب: عمل و اطاعت. «للّه الدّين الخالص» <35> 

 ج: حساب و جزا. «مالك يوم الدّين»

  «يوم الدّين» در قرآن به معناى روز قيامت است كه روز كيفر و پاداش مى‏باشد. «يسئلون ايّان يوم الدّين» <36>  مى‏پرسند روز قيامت چه وقت است؟ قرآن در مقام معرّفى اين روز، چنين مى‏فرمايد: «ثم ما ادريك ما يوم الدّين . يوم لا تملك نفس شيئاً و الامر يومئذ للّه» <37>  (اى پيامبر!) نمى‏دانى روز دين چه روزى است؟ روزى كه هيچ كس براى كسى كارآيى ندارد وآن روز تنها حكم و فرمان با خداست.

  «مالك يوم الدّين» نوعى انذار و هشدار است، ولى با قرار گرفتن در كنار آيه‏ى «الرّحمن الرّحيم» معلوم مى‏شود كه بشارت و انذار بايد در كنار هم باشند. نظير آيه شريفه ديگر كه مى‏فرمايد: «نبّى‏ء عبادى انّى أنا الغفور الرّحيم . و أنّ عذابى هو العذاب الاليم» <38>  به بندگانم خبر ده كه من بسيار مهربان و آمرزنده‏ام، ولى عذاب و مجازات من نيز دردناك است. همچنين در آيه ديگر خود را چنين معرّفى مى‏كند: «قابل التَّوب شديد العقاب» <39>  خداوند پذيرنده‏ى توبه مردمان وعقوبت كننده‏ى شديد گناهكاران است.

  در اوّلين سوره‏ى قرآن، مالكيتَ خداوند عنوان شده است، «مالكِ يوم الدّين» و در آخرين سوره، مَلِكيت او. «ملك النّاس»

1- خداوند متعال، از جهات مختلف قابل عبادت است و ما بايد حمد و سپاس او را به جا آوريم. به خاطر كمال ذات و صفات او كه «اللّه» است، به خاطر احسان و تربيت او كه «ربّ العالمين» است و به خاطر اميد و انتظار رحم و لطف او كه «الرّحمن الرّحيم» است و به خاطر قدرت و هيبت او كه «مالك يوم الدّين» است.

 2- قيامت، پرتوى از ربوبيّت اوست. «ربّ العالمين... مالك يوم الدين»

 3- قيامت، جلوه‏اى از رحمت خداوند است. «الرّحمن الرّحيم مالك يوم الدين»

-------------------------------------------------------

 

6-بحار، ج 20 ص 218.

7-هود، 41.

8-نمل ، 30.

9-كنزالعمّال ، ح 29558.

10-تفسيربرهان ، ج 1، ص 43.

11-مسند احمد، ج 3، ص 177 و ج 4، ص 85.

12-مستدرك ، ج 3، ص 233.

13-بحار، ج 85، ص 20.

14-سنن بيهقى ، ج 2، ص 50.

15-تفسير مجمع البيان و فخررازى .

16-امام رضاعليه السّلام مى فرمايد: بسم اللّه يعنى نشان بندگى خدا را بر خود مى نهم . تفسير نورالثقلين .

17-نه فقط ذات او، بلكه نام او نيز از هر شريكى منزّه است ؛ (سبّح اسم ربّك الاعلى ) حتّى شروع كردن كار به نام خدا و محمدصلّى اللّه عليه و آله ممنوع است . اثبات الهداة ، ج 7، ص 482.

18-(كلّ شى ء هالك الاّ وجهه ) قصص ، 88.

19-تفسير راهنما.

20-شايد معناى اينكه مى گويند: تمام قرآن در سوره حمد، و تمام سوره حمد در بسم اللّه ، و تمام بسم اللّه در حرف (باء) خلاصه مى شود، اين باشد كه آفرينش هستى و هدايت آن ، همه با استمداد از اوست . چنانكه رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز با نام او آغاز گرديد. (اقراء باسم ربّك )

21-طه ، 50.

22-انعام ، 164.

23-شعراء، 24.

24-الف ولام در ((الحمد)) به معناى تمام حمد و جنس ستايش ‍ است .

25-يونس ، 10.

26-انعام ، 54.

27-اعراف ، 156.

28-انبياء، 107.

29-الرحمن ، 12.

30-بقره ، 166.

31-مؤ منون ، 101.

32-شعراء، 88.

33-ممتحنه ، 3.

34-آل عمران ، 19.

35-زمر، 3.

36-ذاريات ، 12.

37-انفطار، 18 19.

38-حجر، 49 50.

39-غافر، 3.

-------------------------------------------------------

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ] [ 18:6 ] [ سعید ]
 ودن هامر دانشمند آلمانى مى گويد: ما قرآن را به عنوان كتاب محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)با همان عظمت و اهميتى مى نگريم كه مسلمين آن را كتاب خداوند مى دانند.
[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ] [ 18:3 ] [ سعید ]
 از ابن‌‌عباس روايت شده که گفت: شبي ازاوّل شب تا هنگام طلوع سپيده ‌دم امير‌المؤمنين‌‌ علي عليه‌السّلام در شرح باء بسمله سخن فرمودند و از حرف باء به حرف سين تجاوزننمودند. و فرمودند: « لَوشِئتُ لَاَوقَرتُ اَربَعينَ بَعيراً من شَر‌حِ بِسمِ اللهِ » اگربخواهم ازشرح بسم الله آنقدربيان کنم که چهل شتر از نوشته آن بار شود.  
کتاب فضل تورا آب بحرکافي نيست           

 که ترکنم سرانگشت وصفحه بشمارم

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ] [ 17:58 ] [ سعید ]

 « مهدويت از ديدگاه قرآن »

 

بيش از يكصد آيه از قرآن كريم به مصلح كل حضرت بقية الله ارواحنا فداه تفسير و تأويل شده است، كه علامه بزرگوار، ملا محمد باقر مجلسى در دائرة المعارف بزرگ شيعه « بحارالانوار » 70 آيه را به استناد احاديث وارده از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در پيرامون ظهور يكتا بازمانده از حجت هاى حضرت حديث نقل كرده است.1 و برخى از بزرگان كتابهائى را در اين رابطه به رشته تحرير در آورده اند كه از آن جمله است:

1 – المحجة فيما نزل فى القائم الحجة (عليه السلام ) :شامل 120 آيه از آيات تفسير شده به ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه به استناد احاديث وارده از معصومين علهيم السلام.2

2 – المهدى فى القرآن :شامل 110 آيه از آيات تأويل شده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام به استناد احاديث وارده از طريق شيعه و سني. 3

3 – موعود قرآن ترجمه فارسى « المهدى فى القرآن »

4 – سيماى امام زمان (عليه السلام ) در آينه قرآن :شامل بيش از 140 آيه از آيات قرآن كريم كه روايات فريقين (شيعه و سني) به ظهور قبله موعود و كعبه مقصود تفسير شده است.4

 

در ا ینجا به نقل چند آيه در اين رابطه بسنده مى كنيم:

1 - « و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين». «و ما اراده كرده ايم به آنانكه در روى زمين به ضعف كشيده شده اند منت نهاده، آنها را پيشوايان وارثان زمين قرار دهيم.» 5

طبق روايات بى شمارى اين آيه در حق مصلح جهان حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداه نازل شده كه در آخرالزمان قيام كرده، بساط ننگين ظلم و بيدادگرى را درهم خواهد پيچيد و پرچم عدالت را در سرتاسر جهان به اهتزاز در خواهد آورد. و به تكتازى فرعونيان خاتمه خواهد داد.6

2 - « بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين ». « بازمانده خدا بهتر است براى شما، اگر مؤمن باشيد». 7

مطابق روايات فراواني، هنگامى كه حضرت بقية الله ارواحنا فداه ظهور مى كند پشت خود را به ديوار كعبه تكيه داده، نخستين چيزى كه به زبان مى آورد، اين آيه شريفه است، آنگاه همه آنها كه درآنجاگرد آمده اند با عنوان « السلام عليك يا بقية الله »به پيشگاه آن حضرت عرض ادب مى كنند.8

3 - «هوالله ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهر على الدين كله و لو كره المشركون». « او خدائى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق برانگيخت تا آن را بر همه اديان پيروز بگرداند. اگر چه مشركان نخواهند».9

پيشواى ششم شيعيان در تفسير اين آيه فرمود: مهدى ما ظهور مى كند و دين مقدس اسلام را بر همه اديان پيروز مى گرداند، اگر چه دشمنان راضى نباشند. كه منظور از اين پيروزي، سيطره نظامى و پيروزى ظاهرى است و گرنه از نظر دليل و برهان، اسلام در هر زمانى بر همه اديان غلبه داشت. و مكتبهائى كه ريشه آسمانى دارد ( چه مسيحيت و كليميت ) چون از يك سو تحريف شده، و از سوى ديگر به هنگام تشريع از طرف خداوند متعال به عنوان برنامه موقت تشريع شده بود، پاسخگوى نيازمنديهاى قرون بعدى نبودند، از اين رهگذر از نخستين روز ظهور اسلام، دليل و منطق اسلام بر همه اديان پيروز بود ولى غلبه ظاهرى آن با هنگام ظهور آن يكتا بازمانده از حجتهاى پروردگار تحقق خواهد يافت.10

4- « اعلمو ان الله يحيى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون »« بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگ آن زنده مى سازد به راستى نشانه هاى – قدرت – خدا را براى شما بيان كرديم. باشد كه عقل خود را بكار بنديد». 11

پيشواى پنجم شيعيان مى فرمايد: مهدى ما قيام مى كند و به وسيله گسترش عدالت در سراسر گيتي، جهان را زنده مى كند، پس از آنكه در زير كابوس ظلم و ستم مرده باشد.12پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نيز در تفسير اين آيه فرمود خداوند زمين را به وسيله عدل و داد زنده مى كند، نه بارش باران.13

5 - « و اشرقت الارض بنور ربها ». « زمين به نور پروردگارش منور گرديد».14

امام رضا عليه السلام در تأويل اين آيه مى فرمايد:او چهارمين فرزند من، پسر بهترين كنيزان است كه زمين را از هر جور و ستمى پاكيزه مى كند. مردم در ولادت او دچار ترديد مى شوند. او را غيبتى طولانى است چون ظاهر شود زمين را با نور پروردگارش روشن مى گردد.15

6 - « قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين ». «بگو اگر ببينيد كه آب شما فروكش مى كند، چه كسى براى شما آب گوارا باز آورد».16

همه موجودات زنده از آب آفريده شده و قوام آنها با آب است ولى منظور از آب گوارائى كه در آيه فوق مطرح شده، مقام ولايت كبراى حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه است كه پس از دوران فروكش (غيبت) يكبار ديگر به فرمان خدا ظاهر شده، تشنگان دانش و فضيلت، و شيفتگان تقوى و عدالت را، از آبشخور اقيانوس بيكران آب حيات و معادن حكمت، سيراب فرموده، به سعادت دنيا و آخرت نائل مى گرداند. به دليل نقش حياتى حضور امام عليه السلام در زندگى توده ها، قرآن كريم وجود اقدس امام عليه السلام را آب گوارا تعبير نموده است. على بن جعفر از برادر بزگوارش امام موسى بن جعفر عليه السلام، از تفسير اين آيه مى پرسد، امام عليه السلام مى فرمايد: «‌هنگامى كه امامتان از ديدگان شما ناپديد شود و نتوانيد او را ببينيد چه خواهيد كرد ».17پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به عمار مى فرمايد: اى عمار! خداوند با من عهد كرده كه از تبار حسين عليه السلام نه امام پديد مى آيد كه نهمين آنها از ديدگان ناپديد مى شود و اين است معناى آيه شريفه « قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غوراً »، براى او يك غيبت طولانى است كه گروهى از عقيده خود برمى گردند و گروهى بر آن ثابت مى مانند و چون آخرالزمان فرا برسد، او ظاهر مى شود و دنيا را پر از عدل و داد كند. چنانكه از جور و ستم پرشده است».18

7 - « هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ». «هدايت است براى پرهيزكاران كه به غيب ايمان آوردند».19

طبق احاديث فراوانى منظور از غيب در اين آيه امام غائب عليه السلام است: امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد:« پرهيزگاران » شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام هستند و اما « غيب » پس آن حجت غائب است.20جابربن عبدالله انصارى در ضمن يك روايت طولانى كه از 12 پيشواى معصوم و قائم آنها بحث كرده، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: خوشا به حال آنانكه در زمان غيبت او شكيبائى پيشه كنند و بر محبت آنها استوار بمانند، كه آنها را خداوند متعال در آيه « الذين يؤمنون بالغيب » ستوده است.21

8 - « و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ». « گذشته از ذكر- تورات – در زبور نيز نوشتيم كه به راستى زمين را بندگان شايسته ام به ارث مى برند».22

از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده كه منظور از بندگان صالح در آيه شريفه، حضرت قائم ( ارواحنا فداه ) و ياران او مى باشد.23

9 - « وله اسلم من فى السموات و من فى الارض طوعاً و كرهاً ». « هركه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه – تسليم او شده – بر او اسلام آورده اند».24

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: هنگامى كه قائم (عليه السلام ) قيام كند، نقطه اى در روى زمين نمى ماند جز اينكه به يكتائى خدا و رسالت حضرت پيامبر( صلى الله عليه و آله ) گواهى مى دهند. 25ابن بكير مى گويد: از ابوالحسن (عليه السلام) در مورد آيه « وله اسلم »‌پرسيدم، فرمود: در حق قائم (عليه السلام ) نازل شده است، هنگاميكه ظاهر شود اسلام را بر يهود، نصاري، صابئين، ملحدين، مرتدين، و كافرين شرق و غرب، عرضه مى كند هر كس( پس از شناخت حقانيت اسلام ) از روى رغبت اسلام آورد، او را به نماز و زكات و ديگر وظائف اسلامى امر مى فرمايد. و هر كس نپذيرد گردن مى زند تا در شرق و غرب جهان احدى جز موحد باقى نباشد. 26

10 - « وعدالله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض، كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا ». « خداوند انها را كه از شما ايمان آورده، و عمل شايسته انجام داده اند، وعده داده است كه در روى زمين جانشين سازد، چنانكه پيشينيان را جانشين ساخت. و آنان را از دينى كه براى آنها پسنديده، متمكن سازد. و آنها را پس از خوف و وحشت به امنيت برگرداند».27

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمود: درباره قائم (عليه السلام) و ياران او نازل شده است.28امام زين العابدين عليه السلام آيه شريفه را تلاوت كرده فرمود: به خدا سوگند مقصود از آنها شيعيان ما اهل بيت است. خداوند آنها را به دست مردى از ما كه «مهدى » اين امت است جانشين قرار مى دهد و متمكن مى سازد و به امنيت مى رساند.29 نظير اين روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز نقل شده است.30

 

1 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 44 – 64 . 2تأليف : محدث بزرگوار ، سيد هاشم بحرانى ، متوفى 1107 يا 1109 هـ. 3 تأليف : سيد صادق شيرازى . 4 نگارش : على اكبر مهدى پور . 5 قصص : 5 . 6 تفسير برهان ، ج 3 ، ص 220 و ينابيع المودة ، ص 450 و بحار، ج 51 ، ص 54 . 7 هود : 86 . 8 نور الابصار ، ص 172 . 9 صف : 8 . 10 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 60 ، المحجة ، ص 227 و ينابيع المودة ، ص 508 . 11 حديد : 17 . 12 تفسير برهان ، ج 4 ، ص 291 . 13 همان مدرك . 14زمر : 69 . 15 ينابيع المودة ، ص 448 16 ملك : 30 . 17 كمال الدين ، ص 360 و غيبت نعمانى ، ص 92. 18تفسير برهان ، ج 4 ، ص 366 . 19 بقره : 2 و 3 . 20 بحارالانوار ، ج 51 ، ص 52 و كمال الدين ، ص 340 . 21 المحجة ، ص 17 . 22 انبياء : 105 . 23 عقدالدرر ، ص 217 ، مجمع البيان ، ج 7 ، ص 66 و بحارالانوار ، ج 51 ، ص 47 . 24 آل عمران : 83 . 25 تفسير عياشى ، ج 1 ، ص 183 و ينابيع المودة ، ص 506 . 26 همان مدرك . 27 نو ر : 55. 28 غيبت نعمانى ، ص 126 . 29 تفسير عياشى ، ج 3 ، ص 136 . 30 مجمع البيان ، ج 7 ، ص 152 .

سايت منجى آيةالله محمد هادى معرفت

 

 

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ] [ 13:33 ] [ سعید ]

فهرست تفاسير شيعه از قرن اول تا قرن پانزدهم   (2)

 

قرن نهم :

 

تفسير ابوالفضل ديلمى . الانصاف فى الرد على صاحب الكشاف . مشارق الامان و لباب حقائق الايمان . تفسير كبير ابن متوج . كنزالعرفان فى فقه القرآن . مدارالافهام .

تفسير الم : اثر شيخ ابوالحسن زين العابدين على ( 776 - 835 ق ) فرزند احمد معروف به مخدومعلى كوكبى هندى , از متكلمان و مفسران عارف شيعى


ادامه مطلب
[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۵ ] [ 19:26 ] [ سعید ]

فهرست تفاسير شيعه از قرن اول تا قرن پانزدهم   (1)

 

قرن اول :

 

تفسير اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ): [ تفسير ستين نوعا من انواع علوم القرآن ], از املاى حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع )


ادامه مطلب
[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۵ ] [ 19:25 ] [ سعید ]
مسيحي و زره علي " ع "


در زمان خلافت علي - عليه‏السلام - در كوفه ، زره آن حضرت گم شد . پس‏
از چندي در نزديك مرد مسيحي پيداشد . علي او را به محضر قاضي برد ، و
اقامه دعوي كرد كه : " اين زره از آن من است ، نه آن را فروخته‏ام و نه‏
به كسي بخشيده‏ام . و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته‏ام " . قاضي به‏
مسيحي گفت : " خليفه ادعاي خود را اظهار كرد ، تو چه مي‏گويي ؟ " او
گفت : " اين زره مال خود من است ، و در عين حال گفته مقام خلافت را
تكذيب نمي‏كنم ( ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد ) . " .
قاضي رو كرد به علي و گفت : " تو مدعي هستي و اين شخص منكر است ،
عليهذا بر تو است كه شاهد برمدعاي خود بياوري " .
علي خنديد و فرمود : " قاضي راست مي‏گويد ، اكنون مي‏بايست كه من شاهد
بياورم ، ولي من شاهد ندارم " .
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد ، به نفع مسيحي حكم كرد ، و او هم‏
زره را برداشت و روان شد .
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي‏دانست كه زره مال كي است ، پس از آنكه‏
چند گامي پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت ، گفت : " اين طرز حكومت و
رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست ، از نوع حكومت انبياست " ، و
اقرار كرد كه زره از علي است .
طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده ، و با شوق و ايمان در زير پرچم علي‏
در جنگ نهروان مي‏جنگد
 

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۵ ] [ 19:23 ] [ سعید ]

 قرآن عينى  
هر چيزى وجودى اعتبارى دارد و وجودى حقيقى ؛ وجود اعتبارى مانند وجود لفظى و كتبى است كه با اختلاف زبان ها و اقوام دگرگون مى شود؛ اما وجود حقيقى چون وجود خارجى است كه وجود طبيعى و مثالى و عقلى را در بر مى گيرد و در زبان ها و رنگ ها و اقوام مختلف يكسان است .
هر يك از دو وجود اعتبارى و حقيقى ، نيز انواع هر يك از آن دو، احكام و آثار خاص خود را دارند. قرآن نيز وجودى لفظى دارد كه با زبان خوانده مى شود و وجودى كتبى دارد كه در مصحف ها نگاشته شده است ، براى هر يك از اين دو نوع وجود نيز حكم فقهى و غير فقهى ويژه اى هست
همچنين قرآن وجود خارجى ويژه اى دارد كه گستره اش از خيمه گاه عالم طبيعت تا جولانگاه عالم عقل است ؛ هر يك از اين وجودها، در جايگاه خود تحقق مى يابد و حكم خاص خود را دارد.
مراد از وجود خارجى ، آن وجود حقيقى است كه آثارى بر آن بار مى شود، جايگاه آن وجود خارجى نفس انسانى ، مانند علوم و اوصاف نفسانى يا مكان ديگرى مى تواند باشد. پس ناگزير بايد وجود خارجى دارند، با اين تفاوت كه علم امر خارجى است كه در نفس انسان يافت مى شود و در ضمن نوعى وجودى ذهنى است كه در مقابل وجود خارجى هيچ اثر عينى و خارجى ندارد، ولى درخت امر خارجى است كه در بيرون از نفس انسان پايدار مى گردد.
انسان كامل ، قرآن ناطق تجسم يافته  
از آنجا كه مجموع محتواى قرآن عقايد و اخلاق و اعمال است و همه ى اين امور مربوط به انسان است ، به گونه اى كه اگر انسان نباشد، نه عقيده اى هست و نه اخلاقياتى ، و نه عمل به قرآن پديد مى آيد، پس جايگاه وجود خارجى مضامين قرآن ، نفس انسانى است كه با وجود وحدت ، همه ى قواى انديشنده و انگيزاننده را در بر مى گيرد؛ يعنى يك نفس است كه قواى گوناگونى دارد.
پس ، اگر كسى ظاهر و باطن قرآن را بداند و به تفسير و تاءويل آن آشنا باشد و متشابه و محكم آن و نيز شيوه ى ارجاع متشابهات به محكمات را بشناسد و به خواسته ها، واجبات و مستحبات و مباحات آن عمل كند و همه ى حكمت ها و احكام آن را باور داشته باشد و آن ها را از سوى خداوند بداند، چنين كسى قرآن ناطق است ؛ يعنى قرآن تكوينى كه در خارج تجسم يافته است ، مانند عترت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم . زيرا علوم و معارف قرآن در نفوس شريف ايشان جا دارد. چون ايمان با سراسر وجودشان آميخته است .
پس ، انسان كامل و امام معصوم عليه السلام قرآن مجسم است ، چنان كه صراط مستقيم و ترازوى عدالت است . گفتنى است كه اسناد همه ى اين خصوصيات به معصوم عليه السلام حقيقت است و مجاز گويى در كار نيست .
شاهد اين مدعا روايتى است از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان عليهم السلام از امام حسين عليه السلام كه مى فرمايد: در زمان حيات حضرت على عليه السلام در بعضى از سال ها روز جمعه و روز غدير با هم يكى شد. امير المؤ منين عليه السلام در چنين روزى به منبر رفتند و حمد و ثناى خداوند گفتند، چنان حمدى كه مانند آن را كسى نگفته بود و ثنايى كه كسى غير از ايشان به آن رو نكرده بود.بعضى از گفته هاى ايشان كه حفظ شده ، چنين است : ستايش از آن خدايى است كه بدون نيازمندى به ستايش كنندگانش ، حمد خود را راهى از راه هاى اعتراف به لاهوتيت خود و صمدانيت و ربوبيت خود قرار داد... امروز روز سخن شفاف است براى افراد خاص ، روز شيث است و روز ادريس و روز يوشع ، روز آسايش مورد اعتماد، روز اظهار مصون از مكنون و روز امتحان و آزمايش ضماير است ...؛ اتفق فى بعض سنى اءمير المؤ منين - صلوات الله عليه - الجمعة و الغدير فصعد المنبر، فحمدالله و اءثنى عليه حمدا لم يسمع بمثله و اءثنى عليه ثناء لم يتوجه اليه غيره ، فكان مما حفظ من ذلك قوله : الحمد لله الذى جعل الحمد من غير حاجة منه الى حامديه طريقا من طرق الاعتراف بلاهوتيته و صمدانيته و ربانيته ... هذا يوم النصوص على اءهل الخصوص ، هذا يوم شيث ، هذا يوم ادريس ، هذا يوم يوشع ، هذا يوم الاءمن الماءمون ، هذا يوم اظهار المصون من المكنون ، هذا يوم ابلاء السرائر... .
آيا مى دانيد استكبار چيست ؟ استكبار پيروى نكردن از كسى است كه به طاعت او امر شده ، سر باز زدن از كسى است كه به پيروى از او دعوت شده ايد. اگر كسى در قرآن بينديشد، موارد بسيارى از استكبار را در آن مى يابد. اى مؤ منان ، بدانيد كه خداى والا فرموده است : ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنيان مرصوص(1)
آيا مى دانيد سبيل الله چيست و چه كسى سبيل و صراط و طريق خداوند است ؟ من صراط الله هستم ؛ كسى كه با طاعت خداوند در آن راه نپيمايد، در آتش دوزخ سرازير گردد، من سبيل خدايم كه خداوند براى پيروى پس ‍ از پيامبرش مرا نصب كرد، من قسمت كننده ى بهشت و دوزخم ، من حجت خداوند بزرگ بر بدكاران و نيكوكارانم ، من نور الاءنوار هستم .
پس ، از خواب غفلت بيدار شويد و پيش از آن كه مرگ فرا رسد، به عمل كردن بشتابيد؛ اءفتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن اءمروا بطاعته ، و الترفع على من ندبوا الى متابعته ، و القران ينطق من هذا عن كثير ان تدبره متدبر، و اعلموا - اءيها المؤ منون - ان الله عز و جل قال : ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنيان مرصوص ، اءتدرون ما سبيل الله و من سبيله و من صراط الله و من طريقه ؟ اءنا صراط الله الذى من لم يسلكه بطاعة الله فيه هوى به الى النار، و اءنا سبيله الذى نصبنى للاتباع بعد نبيه ، اءنا قسيم الجنة و النار، و اءنا حجة الله عز و جل على الفجار و الاءبرار، و اءنا نور الاءنوار فانتبهوا من رقدة الغفلة و بادروا بالعمل قبل حلول الاءجل . (2)
آرى ، حضرت على عليه السلام جان نفيس خويش را صراط و سبيل خدا مى نامد؛ يعنى صراط علمى همان دين خداست و صراط عينى حقيقى همان امام معصوم عليه السلام است ، همچنين است عناوين ديگر مانند ترازوى عدل و قسط كه در ساير روايات آمده است .
ديدگاه حكيمان و فيلسوفان درباره ى حقيقت انسان  
فيلسوفان انسان را نوع اخير و حكيمان او را نوع متوسط مى دانند. زيرا در حركت جوهرى ، حركت و مسافت و متحرك در خارج يكى است ، گر چه از جهت تحليل ذهنى ، هر يك از ديگرى جداست و انسان نيز نزد عموم فلاسفه نوع اخير است ، ليكن از نظر حكمت متعاليه انسان نوع متوسطى است كه در زير مجموعه ى آن ، انواع حقيقى بسيارى يافت مى شود.
بنابراين ، نفس چون ماده اى براى كمالات وجودى انسان است . سپس ، اين كمالات در نفس رسوخ كرده ، ملكه مى شود، به گونه اى كه نفس توسط آن كمالات ، صورت خاصى مى گيرد و حقيقتا خود آن مى گردد؛ هر چند پيش ‍ از اين ، كمالات به شكل قوه و استعداد در آن وجود داشته است .
انسان به تمام ذات و وجودش به سمت خداوند در حركت است و سرانجام به ديدار او بار مى يابد؛ يا اءيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه . (3) اگر بر صراط مستقيم سير كند و اصلا خودش صراط مستقيم شود، جمال رحمت پروردگارش را مى بيند؛ وجوه يومئذ ناضرة * الى ربها ناظرة . (4) اگر از صراط مستقيم دور گردد و به كژى گرايد، خودش ‍ راه ضلالت و گمراهى مى شود و هيزم آتش مى گردد و جلال قهر و خشم پروردگارش را مى نگرد؛ خداوند سبحان سخن آنان را بيان مى كند كه از مكانى دور فرياد مى زنند: ربنا اءبصرنا و سمعنا(5) ؛  يعنى خدايا ديديم و شنيديم ، در حالى كه آنان نابينا به محشر مى آيند؛ و نحشره يوم القيمة اءعمى(6) . چون از مشاهده ى جمال و رحمت الاهى ناتوان و نابينايند، هر چند جلال و قهر او را مى بينند جاى تدبر است .
1سوره ى صف ، آيه ى 4. 2مسند الامام الرضا عليه السلام : ج 2، كتاب الدعاء، ص 24، ح 28.3سوره ى انشقاق ، آيه ى 6.4سوره قيامة ، آيات 22 - 23.5سوره ى سجده ، آيه ى 12.6سوره ى طه ، آيه ى 124.آیت الله جوادی آملی



 

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۴ ] [ 22:21 ] [ سعید ]
مردي كه اندرز خواست


مردي از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد . از آن حضرت‏
پندي و نصيحتي تقاضا كرد . رسول اكرم باو فرمود : " خشم مگير " و بيش‏
از اين چيزي نفرمود .
آن مرد به قبيله خويش برگشت . اتفاقا وقتي كه به ميان قبيله خود رسيد
، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمي پيش آمده ، از اين قرار كه‏
جوانان قوم او دستبردي به مال قبيله‏اي ديگر زده‏اند ، و آنها نيز معامله‏
به مثل كرده‏اند ، و تدريجا كار به جاهاي باريك رسيده ، و دو قبيله در
مقابل يكديگر صف آرائي كرده‏اند ، و آماده جنگ و كارزارند . شنيدن اين‏
خبر هيجان آور ، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاري شد .
در اين بين ، گذشته به فكرش افتاد ، به يادش آمد كه به مدينه رفته و
چه چيزها ديده و شنيده ، به يادش آمد كه از رسول خدا پندي تقاضا كرده‏
است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگيرد .
در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم ، و به چه موجبي من سلاح پوشيدم‏
، و اكنون خود را مهياي كشتن و كشته شدن كرده‏ام ؟ چرا بي‏جهت من برا
فروخته و خشمناك شده‏ام ؟ ! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏
كوتاه را به كار بندم .
جلو آمد و زعماي صف مخالف را پيش خواند و گفت : " اين ستيزه براي‏
چيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏اند ، من‏
حاضرم از مال شخصي خودم اداكنم . علت ندارد كه ما براي همچو چيزي به جان‏
يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم " .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند ، غيرت و مردانگي شان تحريك شد و گفتند :
" ما هم از تو كمتر نيستيم . حالا كه چنين است ما از اصل ادعاي خود صرف‏
نظر مي‏كنيم " .
هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند

اصول كافي ، جلد 2 ، صفحه . 404

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۴ ] [ 18:23 ] [ سعید ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب