|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
جهاني شدن و مسلمانان معاصر (حسن رحيم پور ازغدي) اشاره: متن حاضر، پياده شده از نوار سخنراني رحيم پور ازغدي استاد و محقق، در جمع فرهيختگان بوسنيايي در خصوص جهاني شدن مي باشد. در اين سخنراني، «جهاني شدن» به معناي آمريكايي آن به مدد مباني معارف ديني به نقد كشيده شده و اجمالا به جهاني شدن و نگاه جهاني اسلام پرداخته شده است. «جهاني شدن» يا «جهاني سازي» و يا همان «غربي سازي جهان» پروژه يا پروسه مديريت شدهاي است كه غرب به رهبري آمريكا در حال پيگيري آن است. علماي اسلام در كشورهاي اسلامي در حالتهاي متفاوتي هستند: در بعضي از كشورها - مثل كشورهاي خاورميانه - كه اكثريت آنها مسلمان هستند علماي اسلام در شرايط پيامبر در مدينه به سر ميبرند و موظف به تلاش براي تشكيل حكومت ديني و اجراي حدود هستند؛ اما در كشورهايي مثل كشور شما - بوسني - كه مسلمين در اقليت هستند، علماي اسلام بايد نقشي را ايفا كنند كه پيامبر اكرم (ص) در مكه ايفا كردند. شما در مقام نشر عقايد و اخلاق ديني هستيد، نه اجراي حدود ديني. از من خواسته شد در اين فرصت كوتاه - كه به دليل ضرورت ترجمه، فرصت به نصف كاهش پيدا ميكند - مختصرا در باب «جهاني سازي و مسلمانان معاصر» سخن بگويم. جهاني سازي و جهاني شدن، كمتر از پانزده سال است كه وارد بورس گفت و گوهاي آكادميك و رسانهاي شده است. «گلوباليزاسيون» به مفهوم لازم (جهاني شدن) به عنوان گسترش طبيعي سيطره تمدني است كه فعالتر و علميتر است. غرب، نه به مفهوم جغرافيايي بلكه به مفهوم سياسي و ايدئولوژيك، دنيا را به دو بخش برتر و بربر تقسيم ميكند! اسلام با جهاني شدن به مفهوم گسترش ارتباطات، تجارت و عقل ابرازي هيچ مشكل ذاتي ندارد؛ اما بالعرض مشكل دارد. چون امروزه مسلمانان - متاسفانه - در حوزه سياست، علم و اقتصاد، دست فروتر را دارند نه فراتر و برتر و در عالم ارتباطات و تبادل - حتي تكنولوژي و فرهنگ - هر چند پروسهاي طبيعي باشد، قوي، ضعيف را پايمال ميكند. من در اين فرصت ميخواهم راجع به گلوباليزاسيون به معناي متعددي آن يعني جهانيسازي با همه كار اقتدار آميزي كه دارد، صحبت كنم. اين ديگر يك پروسه طبيعي نيست، يك پروژه برنامهريزي شده است. اين توسعه طلبي استعماري، هژموني ليبرال سرمايهداري در غرب، براي تسلط بر تمام جهان است. جهاني سازي به اين مفهوم، سلطه غرب است و بر جهان و به خصوص جهان اسلام؛ و در هر سه حوزه اقتصاد، سياست و فرهنگ تعقيب ميشود. در حوزه اقتصاد، جهانيسازي به مفهوم سلطه كمپانيهاي سرمايهداري غرب بر منابع خام جهان اسلام است و به مفهوم سلطه اين كمپانيهاست بر بازار جهاني و جهان اسلام و تغيير ذائقه مصرفي مردم. در حوزه فرهنگ، جهانيسازي فرهنگسازي براي رشد مصرفگرايي، تنوع طلبي و لذتطلبي است. هدف، ايجاد وابستگي اقتصادي در جهان اسلام و غارت آن در حوزه سياست است جهانيسازي به اين مفهوم، عبارت است از جهانيسازي سلطه سياسي بر كشورهاي اسلامي؛ كه تا به حال از طريق گسترش جنگهاي مذهبي و نژادي و قومي و ملي بين مسلمانها تعقيب ميشد و اين اواخر از طريق لشكركشي و اشغالگري و جنگ و لااقل در جهان اسلام به اصليترين ركن توسعه سياسي يا مدرن كردن سياست - يعني دموكراسي - هم تن نخواهند داد. آنها ميدانند كه امروز در هر كشور اسلامي كه انتخابات آزاد صورت بگيرد، يك جريان اسلامگرا از كار درميآيد. لذا آنها نه در عراق و افغانستان - كه اشغال كردهاند - بلكه حتي در مصر و عربستان و ساير كشورهاي اسلامي، اجازه انتخابات آزاد نخواهند داد. آنها اعلام ميكنند امروز بعد از سقوط كمونيسم، جهان دوباره دو قطبي شده است: يك قطبش هژموني ليبرال دموكراسي به رهبري آمريكا و صهيونيسم است و قطب ديگر، جريان اسلامگرا در تودههاي جهان اسلام كه از آن به نهضت بيداري جهان اسلام تعبير ميشود. سومين حوزه جهانيسازي، به مفهوم دوم، حوزه فرهنگ است كه به نام گسترش فرهنگ مدرنيته، روش زندگي آمريكا را در تمام دنيا ترويج ميدهد. جهاني سازي فرهنگي به اين معنا يعني غربي سازي آمريكايي. فرهنگ و ارزشهاي آمريكايي كه قرار است با پوشش جهاني سازي بر دنيا تحميل شود، چه مشخصاتي دارد؟ يك از مشخصاتش اخلاقي زدايي و تئوريزه كردن فحشا است. فحشا و فساد اخلاقي، هميشه در تاريخ بشر بوده است؛ اما هميشه مخفي ميشده است. براي اولين بار در اين دوره جديد است كه فحشا و فساد - مثل همجنسگرايي - علني و تئوريزه ميشود و به آن افتخار ميكنند و گروههاي صنفي تشكيل ميدهند. مشخصه دوم، گسترش فرهنگ سرمايهداري است كه مبتني به اسراف و تبذير و ربا است. آنها ميگويند: جهانيسازي فرهنگي، عبارت است از گسترش اجباري، و به عبارت ديگر، گسترش اجتنابناپذير فرهنگ مدرنيته. آنها ميگويند: يا ماييم كه جلو داريم، يا بقيه كه در دوره گذار از سنت به مدرنيته هستند. مفهومش اين است كه اين، يك جاده يك طرف است، تونلي است كه همه بشريت بايد به دنبال ما بيايند؛ بعضي ديرتر و بعضي زودتر، اين همان ادبياتي است كه كمونيستها به كار ميبردند و ميگفتند: دوره سوسياليسم آينده قطعي بشريت است؛ ما جلوتر ميرويم و بقيه در حال گذار هستند و بايد به ما برسند؛ والا نابود خواهند شد. اين همان ادبيات فاشيستي است كه ما قبلا از موسوليني و هيتلر هم شنيده بوديم. اما واقعا كدام فرهنگ، مستحق جهاني شدن است؟ فرهنگي كه به نظر من اين چند مشخصه را داشته باشد: 1- به دنبال حقيقت باشد، نه قدرت و سيطره بر دنيا؛ 2- به انسانها به چشم موجودات شريف بنگرد، نه با نگاه ابرازي؛ 3- انسان را موجودي منطقي بداند، نه غريزي؛ 4- حق طلبي و كمالخواهي را در شمار امور ذاتي انسان بداند و به آن احترام بگزارد. حالا اين سؤال مطرح است: آيا فرهنگي كه نه حقيقت بلكه قدرت را غايتالغايات زندگي و علم و سياست بداند و از دريچه منافع خودش به ديگران و به عالم نگاه كند، ميتواند مستحق جهاني شدن باشد؟ آيا فرهنگي كه انسان و جهان را عاري از هر جهتگيري ارزشي ميپسندد و سكولاريزه ميكند و صبغههاي اخلاقي را فقط در حوزه انتخاب فردي و سليقهاي محدود ميداند و باب داوري اخلاقي را ميبندد، لايق جهاني شدن است؟ آنچه امروز زير پوشش دموكراسي، پلوراليسم و تولرانس تبليغ ميشود، دوباره يك ايدئولوژي توتاليتر است. به مسلمانها ميگويند: نسبت به عقايد خودتان شكاكانه و نسبي گرايانه نگاه كنيد. نوبت به خودشان كه ميرسد، به نام مدرنيته سرمايهداري، فرهنگ كاملا جزمي و بسته را به بشريت تحميل ميكنند. امروز آنها به دنبال يك انحصار جهاني قدرت، ثروت و حتي تكنولوژي هستند و مرادشان از جهاني سازي، كنترل پليسي بر كل دنيا و اعمال نظم نوين جهاني است. آنان تحت پوشش مدرنيته جهاني، به دنبال يك دست كردن فرهنگ جهان در جهت و سترنيزه شدن و غربي شدن هستند. حتي ميگويند: دين اسلام را آن گونه بفهميد كه با محكمات و مختصات سرمايهداري ليبرال سازگار باشد! طبيعي است كه در نقطه مقابل، اسلام است كه آن هم يك دين جهاني است. خدا در قرآن كريم فرموده كه پيامبرش،«كافه اللناس»(1) مبعوث شده است؛ يعني براي همه بشريت. اين پيامبر، اهداف و مطالبات جهاني دارد اما اين مطالبات جهاني، انساني است و در جهت مدح انسان و عدالت و فضيلت است، نه پامال كردن حقوق انسان. در دعايي كه از پيامبر اكرم (ص) براي ماه مبارك رمضان نقل شده، آمده است: «اللهم اغن كل فقير؛ اللهم اشبع كل جائع؛ اللهم اكس كل عريان؛ اللهم اقض دين كل مدين؛ اللهم فرج عن كل مكروب؛ اللهم رد كل غريب؛ اللهم فك كل اسير...» در اين دعا از خدا ميخواهد كه تمام فقيران جهان به رفاه برسند و تمام گرسنگان جهان سير شوند و تمام برهنگان جهان لباس بپوشند. پيداست اين دين مطالبات جهاني و بشري دارد و با مطالبات جهاني تفكر مقابل حتما اشتقاق تئوريك پيدا ميكند و پيدا كرده است. بخش دوم عرايضم در باب اين است كه دين در فرهنگ سرمايهداري ليبرال و در عصر جهاني سازي به مفهوم دوم، به چه مهفومي تحمل خواهد شد و به چه معنا تحمل نخواهد شد؟ وقتي از اسلام و غرب صحبت ميكنيم، مراد نسبت اسلام و مسيحيت نيست؛ چون امروز گرچه غرب شهروندان مسيحي دارد، ماهيت مسيحي و ديني ندارد. در تمدن غرب، طبقه مسيحي و رگههاي مسيحي هست؛ اما اين تمدن يك تمدن سكولار و غير ديني است و به همين دليل، مسيحيت را حتي در حوزههاي فردي و كاملا بسته و محدود تحمل نخواهند كرد. ديني كه اينها ميپذيرند، ديني است كه چند مشخصه زير را داشته باشد: يكي اينكه دين نبايد مدعي قوانين مدني و اجتماعي باشد. لذا هر ديني - و به خصوص اسلام - اگر مدعي يك دكترين اجتماعي - اقتصادي و سياسي شد، قابل تحمل در اين پروسه نيست. مشخصه دوم اين است كه ديني در اين دوره و اين فضا تحمل ميشود كه مدعي حقيقتنما بودن عقايد خودش نباشد؛ يعني گزارههاي خودش را اين دين نانكاگنيتيو و غير معرفت بخش بداند، نه معرفت بخش. به تعبير ديگر، اين دين اولا بپذيرد كه من زبان اساطيري و غير واقع نماست و دوم اينكه بپذيرد كه زبان من به قدر كافي واضح نيست؛ يعني قابل تفسيرهاي متضاد است و امكان داوري در آن نيست. سوم اينكه بپذيرد كه حق و باطل نسبي و قراردادي است و چهارم بپذيرد كه در مورد گزارههاي عقيدتي خودم پافشاري نخواهم كرد. آنها با همين پلوراليسم (كثرت گرايي)، رلاتيويسم (نسبي گرايي)، تولرانس (تساهل و تسامح) و تكيه بر بعضي از گرايشهاي هرمنوتيك ميخواهند اين چهار مشخصه را بر اسلام تحميل كنند. ديني براي اين هژموني قابل تحمل است كه براي هسته قدرت و ثروت و رسانهها در دنيا مزاحمت ايجاد نكند و تقسيم امور را به قدسي و عرفي يعني مادي و معنوي تفكيك ماده و معنا را به صورت تفكيك مكانيكي بپذيرد. ديني براي آنها قابل تحميل است كه به پيروان خودش بفهماند مثلا يك شنبه هادر كليسا مذهبي زندگي كنيد، اما در بقيه زندگيتان غير مذهبي باشد؛ وقتي به مسجد ميرويد و نماز ميخوانيد، يا به حج ميرويد، مذهبي باشيد اما در اقتصاد و سياست و فرهنگ خانواده، مذهبي نباشيد! درست بر خلاف سنت پيامبر اكرم (ص) كه بر همه زواياي زندگي، روح مذهب تقوا را جاري ميكرد و از ازدواج تا جهاد، به همه چيز صبغه ديني ميداد. چرا هژموني غرب ميخواهد از اسلام چنين ديني با مشخصاتي كه گفت، بسازد؟ اولا به خاطر اينكه اسلام بدون دكترين، يك اسلام قابل كنترل است. و ثانيا به خاطر اينكه غرب اساسا با ديني شبيه به آن، كه همان مسيحيت اروپايي باشد، از قبل آشنا بوده است. چرا غرب به اين جا رسيده است و چنين برداشتي از دين دارد؟ قرآن كريم به بخشي از اين ادله اشاره كرده است. قرآن مقصر اصلي را علماي دين مسيحي و يهودي (احبار و رهبان) ميداند و اشاره ميكند كه آنها دچار فساد مالي شدند: «اكالون للسحت» قرآن كريم در جاي ديگر اشاره ميكند كه آنها وحي و دين را تحريف كردند، چيزهايي از خودشان نوشتند و آنها را به خداوند نسبت دادند: «فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتب أيديهم و ويل لهم مما يكسبون». قرآن كريم در جاي ديگر ميفرمايد كه علماي دين جوامع مسيحي و يهودي امر به معروف و نهي از منكر را ترك كردند: «لولا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و أكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون». آنها بيعدالتي و ظلم را ميديدند، مفاسد و فحشا را ميديدند، ولي اينها را توجيه ميكردند و امضاي مذهب به پايش ميگذاشتند تا به خودشان صدمه نخورد. مجموع اين عوامل باعث شد كه اديان الهي پيشين تحريف شدند و قدرت جامعهسازي خودشان را از دست دادند وبه طور طبيعي، دين از اجتماع جدا شد. وقتي خرافات وارد دين شد، طبيعي است كه تنها راه حفظ دين، جداكردن دين از عقل است؛ و وقتي مفاسد مالي، اجتماعي سياسي به وجود آمد، تنها راه توجيهش تفكيك دين از سياست و حكومت است. ما بايد مراقب باشيم بلايي كه بر سر مسيحيت و يهوديت آمد، عينا بر سر اسلام نيايد، شايد سكولاريسم، عاقبت مسيحيت اروپايي بوده و براي آنها منطقي و طبيعي باشد؛ اما اين عاقبت براي اسلام، طبيعي و درست نيست؛ نه به نام مدرن شدن اسلام و نه به نام جهانيسازي. وقتي از بيرون به تحولات غرب مسيحي در پنج قرن اخير نگاه ميكنيم، گويا فردي را ميبينيم كه تحولات شخصيتي و فكري نسبتا منطقياي را طي كرده، به اين معنا كه اين تحولات قابل فهم است، گرچه درست نيست. اين فرهنگ، فرهنگي متعصب، مقلد و مذهبي بود كه در قرن پانزدهم و شانزدهم در اثر تماس با جهان اسلام، به تدريج ضربه خورد و متزلزل شد. عقلگرايي، معنويت عرفاني و ديني و نيز هنر، هر سه در قرون وسطي از جهان اسلام به اروپا منتقل شد؛ اما هيچ كدام از اينها نه اومانيسم امروزي بود و نه راسيوناليسم؛ هيچ كدام ماهيت ماترياليستي و غير ديني نداشت. در جهان اسلام همه اينها زير سايه توحيد و شريعت بود. غرب مسيحي در قرن 17 به غرب روشنفكران لائيك تبديل شد. قرن 18 قرن آزادي خواهي و شورش و انقلاب بود و قرن 19 قرن ايديولوژيهاي بشري. در قرن 20 مهمترين اين ايدئولوژيهاي بشري ساخته غرب يعني فاشيسم، استالينيسم، و ليبراليسم، امتحان خودشان را در صحنه جامعه بشري پس دادند. امروز نتيجه حكومت ايدئولوژيهاي بشري بر غرب و جهان همين است كه ميبينيم: اولا، فاصله طبقاتي، دوم، فساد اخلاقي، و سوم، تحير و بنبست معرفتي يا شكاكيت. اين راهي است كه پيس پاي ما براي فردا گشوده شده است. در جلسه ديگري هم عرض كردم كه در دعواي سنت و مدرنيته - كه دعواي سنت مسيحي و فئودالي اروپا با مدرنيته لائيك غربي است - ما به عنوان جهان اسلام، هيچ كدام از دو طرف دعوا نيستيم. اين دعوا به ما مربوط نيست؛ ما هيچ كدام از دو تيم اين بازي نيستيم. در برخي از موارد، فرهنگ سنت مسيحي با فرهنگ اسلامي نزديكتر است و در بعضي موارد فرهنگ مدرنيته غربي به ما نزديكتر است و در بعضي موارد ما به عنوان مسلمان با هر دوي آنها مشكل و تضاد داريم. ما از ديني صحبت ميكنيم كه در آن، عقلانيت، معنويت و عدالت در كنار هم جمع شدهاند. اما عقلانيت ما با راسيوناليسم الحادي غرب متفاوت است. عقلانيت ما در زير سايه وحي و در كنار آن است. عقلانيت ما با راسيوناليسم الحادي غرب متفاوت است. عقلانيت ما در زير سايه وحي و در كنار آن است. عدالت ما با شريعت الهي چفت شده است و ناقض شريعت نيست. حقوق بشر و اومانيسم ما، حقوق بشر و اومانيسمي است كه براساس توحيد است، نه براساس ماترياليسم و الحاد. معنويت اسلام نه از نوع معنويت بودايي است كه هيچ ارتباطي به زندگي عيني نداشته باشد، و نه امري حاشيهاي و سليقهاي از نوع معنويت و عرفان آمريكايي است كه مثل يك سرگرمي با ال. اسي. دي و ماري جوانا تامين ميشود. ما معتقديم تنها دين و مكتبي كه ميتواند جهاني باشد، چنين مكتبي است و اساسا مفهوم خاتميت همين است. اگر ما معتقديم پيامبر اكرم (ص) خاتم تمام انبيا است و پس از او ديگر هيچ پيامبري نيست. معني آن اين است كه اين دين جهاني است؛ براي همه و براي هميشه. پي نوشت ها: 1- و ما أرسلناك إالا كافه للناس بشيرا و نذيرا ولكن أكثر الناس لايعلمون. سبأ: 28. [ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 12:52 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||