|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 3 فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (آل عمران -159) «و شاورهم فى الامر».اين هم از شؤون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود.[قرآن! مىگويد]پيغمبر ما،عزيز ما!در كارها با مسلمين مشورت كن.عجبا!پيغمبر است،نيازى به مشورت ندارد.رهبرى مشورت مىكند كه نياز به مشورت دارد.او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايهگذارى نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبر شد،[بگويند او]ما فوق ديگران است،او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل كنند و مشورت معنى ندارد،[لهذا مشورت مىكرد .]على هم مشورت مىكرد،پيغمبر هم مشورت مىكرد.آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مىكردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند،و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است.آن رهبرى كه مشورت نكرد ولو صد در صد هم يقين داشته باشدـتصميم مىگيرد،اتباع او چه حس مىكنند؟مىگويند پس معلوم مىشود ما حكم ابزار را داريم،ابزارى بىروح و بىجان .ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد،روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد،احساس شخصيت مىكنند و در نتيجه بهتر پيروى مىكنند.«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله »اى پيغمبر!ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى،قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن،ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد.بعد از تصميم يكى مىگويد:اگر اين جور كنيم چطور است؟ديگرى مىگويد:آن جور كنيم چطور است؟بايد گفت :نه،ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد.قبل از تصميم مشورت،بعد از تصميم قاطعيت.همين قدر كه تصميم گرفتى،به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه . اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبت بحث دعوت و تبليغ بود كه يكى از اصول دعوت و تبليغ،رفق و نرمش و ملايمت و پرهيز از هر گونه خشونت و اكراه و اجبار است.خود مسأله رهبرى و مديريت مسأله مستقلى در سيره نبوى است كه اگر بخواهيم يك سيره تحليلى بيان كنيم يكى از مسائل آن روش پيغمبر اكرم در مديريت و اداره جامعه است كه مقدارى به تناسب عرض كردم كه پيغمبر اكرم در مديریتشان چگونه بودند و على عليه السلام هم همان طور،و به هر حال خود بحث روش پيغمبر در مديريت بحث مستقلى است و ان شاء الله شايد در جلسه ديگرى بحث خودم را درباره سيره نبوى ادامه بدهم و قسمتهاى ديگرى از سيره نبوى را از جمله در باب رهبرى و مديريت عرض كنم.فعلا بحث ما در دعوت و تبليغ است. دعوت نبايد توأم با خشونت باشد،و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمىتواند توأم با اكراه و اجبار باشد.مسألهاى است كه خيلى مىپرسند:آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است؟يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است؟اين،چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كردهاند.اسم اسلام را گذاشتهاند«دين شمشير»يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مىكند.شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقصى در اسلام،ولى آنها كه مىگويند«اسلام دين شمشير»مىخواهند بگويند ابزارى كه اسلام در دعوت خودش به كار مىبرد شمشير است،يعنى چنانكه قرآن مىگويد: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن.» (نحل .125) آنها مىخواهند اين طور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده:«ادع بالسيف».حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته است:«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است؟يك نوع خلط مبحثى مىكنند،بعد مىگويند اسلام دين ادع بالسيف است،دعوت و تبليغ كن با شمشير.حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانت مىكنند،كاريكاتور مردى را مىكشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير،و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مىزنم.كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كردهاند. اين را هم به شما عرض كنم:گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مىزنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن،با حرفهاى دشمنها منطبق است،يعنى حرفى را كه يك جنبهاش درست است به گونهاى تعبير مىكنيم كه اسلحه به دست دشمن مىدهيم،مثل اينكه برخى مىگويند اسلام با دو چيز پيش رفت:با مال خديجه و شمشير على،يعنى با زر و زور.اگر دينى با زر و زور پيش برود،آن چه دينى مىتواند باشد؟!آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟آيا على عليه السلام يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد،يعنى خديجه پول زيادى داشت،پول خديجه را به كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو؟آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مىكند؟يا نه،در شرايطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبرـالعياذ بالله ـ به كسى رشوه بدهد،و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزى نشان نمىدهد.اين مال آنقدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان،ثروت نمىتوانسته اينقدر زياد باشد.ثروت خديجه كه زياد بود،نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يكى از ميلياردرهاى تهران كه بگوييم او مثل يكى از سرمايهدارهاى تهران بود.مكه شهر كوچكى بود.البته يك عده تاجر و بازرگان داشت،سرمايهدار هم داشت ولى سرمايهدارهاى مكه مثل سرمايهدارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايهدارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل.پس اگر مال خديجه نبود شايد فقر و تنگدستى مسلمين را از پا در مىآورد .مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را با پول مسلمان كرده باشد،بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سد رمقى كنند. شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت:يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت را مىزنم،بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را كند،على بود كه در مقابل دشمن ايستاد.كافى است ما«بدر»يا«احد»و يا«خندق»را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفته است.در«خندق»مسلمين توسط كفار قريش و قبايل همدست آنها احاطه مىشوند،ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مىكنند،مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مىگيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است.كار به جايى مىرسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيدهاند مىشكافد.البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است،چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلى جاهايش احتياجى به خندق ندارد.يك خط موربى در شمال مدينه در همان بين راه احد بوده است كه مسلمين ميان دو كوه را كندند،چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چارهاى نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند.مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق.عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مىكند،اسب قويى دارد،خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مىپرند و به اين سو مىآيند.آنگاه مىآيد در مقابل مسلمين مىايستد و صداى هل من مبارزش را بلند مىكند .احدى از مسلمين جرأت نمىكند بيرون بيايد،چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه كند كشته مىشود.على بيست و چند ساله از جا بلند مىشود:يا رسول الله!به من اجازه بده .فرمود:على جان بنشين.پيغمبر مىخواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود.عمرو رفت و جولانى داد،اسبش را تاخت و آمد دوباره گفت:هل من مبارز؟يك نفر جواب نداد.قدرتش را نداشتند،چون مرد فوق العادهاى بود.على از جا بلند شد:يا رسول الله!من.فرمود:بنشين على جان.بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد.گفت: و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز إن السماحة و الشجا عة فى الفتى خير الغرائز گفت:ديگر خفه شدم از بس گفتم«هل من مبارز».يك مرد اينجا وجود ندارد؟!آهاى مسلمين!شما كه ادعا مىكنيد كشتههاى شما به بهشت مىروند و كشتههاى ما به جهنم،يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و به جهنم بفرستد و يا كشته بشود و به بهشت برود.على از جا حركت كرد.عمر براى اينكه عذر مسلمين را بخواهد گفت:يا رسول الله!اگر كسى بلند نمىشود حق دارد،اين مردى است كه با هزار نفر برابر است،هر كه با او روبرو بشود كشته مىشود.كار به جايى مىرسد كه پيغمبر مىفرمايد : «برز الاسلام كله الى الشرك كله» (بحار الانوار،ج 20 ،ص .215) تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است.اينجاست كه على عليه السلام عمرو بن عبدود را از پا در مىآورد و اسلام را نجات مىدهد. پس وقتى مىگوييم اگر شمشير على نبود اسلامى نبود،معنايش اين نيست كه شمشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد،معنايش اين است كه اگر شمشير على در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود همچنان كه اگر مال خديجه نبود فقر،مسلمين را از پا در آورده بود.اين كجا و آن حرف مفت كجا؟! [ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ] [ 22:57 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||