منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

نشانه اصلى ديندارى

 

قال على (عليه السلام):

«مِلاكُ الدّينِ مُخالَفَةُ الْهَوى»;

«معيار ديندارى مخالفت با هواى نفس است»( ميزان الحكمة، باب 4041، حديث 21135 (جلد دهم، صفحه 382)).

شرح و تفسير

هر چيزى ملاكى دارد كه با آن سنجيده مى شود. ملاك ديندارى و بى دينى چيست؟ آيا ملاك ديندارى فقط نماز خواندن است؟ آيا حجاب به تنهايى مى تواند معيار قرار گيرد؟ همان گونه كه بعضى مردم نماز يا حجاب را مرز دينداران و بى دينان معرّفى مى كنند. آيا كنترل زبان و حفظ آن مى تواند به تنهايى ترازوى سنجش ديندارى باشد؟

حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين روايت كوتاه و عميق، معيار و ملاك جامع و كاملى را براى مسأله مورد بحث بيان فرموده است. هر چند امور مذكور نيز ملاك هستند; ولى ملاك كامل و فراگير چيز ديگرى است، حتّى گاه مى شود كه همان عبادت و حجاب و حفظ زبان بر اثر خواهش دل است. داستان معروف زير شاهد خوبى بر اين بحث است:

شخصى ساليان درازى در صف اوّل نماز جماعت شركت مى كرد. روزى دير به مسجد رسيد و در صف آخر قرار گرفت، احساس بدى به او دست داد. با خود گفت: حالا مردم چه مى گويند! فلانى هر روز در صف اوّل بود، چرا امروز در صف آخر قرار گرفته است!؟ پس از اين افكار و تخيّلات، ناگهان تكانى خورد كه اى واى بر من! ساليان دراز نمازهايم را خراب كردم، بايد همه را قضا كنم؟ چون آلوده به انگيزه غير خدايى بود!

به همين جهت در روايتى مى خوانيم كه: «مجذوب فراوانى نماز و روزه و ساير عبادات ديگران مشويد! چون گاهى اين ها را از سرِ عادت انجام مى دهند، بلكه افراد را به راستگويى و أداى امانت امتحان كنيد»( ميزان الحكمة، باب 300، حديث 1490 (جلد اوّل، صفحه 344)). بنابراين آن كس كه تابع عقل و فرمان خداست ديندار، و آن كه تابع هواى نفس است بى دين است.

در تفسير آيه شريفه (نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض)( سوره نساء، آيه 150) اين سؤال مطرح شده است: چرا خداوند بنى اسرائيل را به خاطر اين كار سرزنش مى كند، در حالى كه (نُؤْمِنُ بِبَعْض) كه كار خوبى است; هر چند براى (وَ نَكْفُرُ بِبَعْض) مستحق سرزنش هستند؟

برخى از مفسرين گفته اند: «آن ايمان ببعض نيز بى ارزش بوده است، چون به چيزهايى ايمان مى آوردند كه با هواى نفس آن ها سازگار بود. بنابراين در واقع ايمان به هواى نفس بود، نه ايمان به خدا!».

خلاصه اين كه روايت فوق ملاك و معيار سنجش دينداران از بى دينان را مخالفت با هواى نفس مى شمارد و با اين ترازوى دقيق مى توانيم ميزان ديندارى خويش را به خوبى بسنجيم.

 

 
[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۳۱ ] [ 15:27 ] [ سعید ]

 

سرآمد زندگى!

 

قال على (عليه السلام):

«اِسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ اَظَلَّكُمْ، وَ كُونُوا قَوْماً صيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا، وَ عَلِمُوا اَنَّ الدُّنْيا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدار فَاسْتَبْدَلُوا»;

«همواره مهيّاى مرگ باشيد كه بر شما سايه افكنده است، و همانند قومى باشيد كه آن ها را بانگ زده اند و بيدار شده اند و دانستند كه دنيا سراى جاويدان نيست، بدين جهت آن را با جهان آخرت مبادله كردند»( نهج البلاغه خطبه 64).

شرح و تفسير

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين سه جمله پرمعنى پايان زندگى بشر را ترسيم نموده، و ضمن بيان حقيقت و ماهيّت دنيا و در كمين بودن خطر بزرگى به نام «مرگ»، هشدارهايى براى بيدارى و هدايت انسان ها مى دهد.

تعبير به «فَقَدْ اَظَلَّكُمْ» در جايى گفته مى شود كه وقوع حادثه اى بسيار نزديك باشد و فاصله تا انجام آن بسيار كم باشد. اگر گفته شود فلان درخت بر شما سايه انداخته و شما در سايه آن در حال استراحت هستيد، يعنى فاصله شما با آن درخت بسيار كم است. در مورد اين جمله سه سؤال مطرح است:

 

سؤال اوّل: اين سايه كنايه از چيست؟

پاسخ: مى تواند اشاره به امور زيادى باشد; از جمله حوادثى كه در زندگى انسان رخ مى دهد; بيمارى هاى گوناگون، مرگ هاى ناگهانى، سكته ها، زلزله ها، تصادفات و مانند آن.

سؤال دوم: حال كه مرگ اينقدر نزديك است و بايد آماده بود، آمادگى به چه حاصل مى شود؟

پاسخ: بايد با توبه، خودسازى، أداى ديون و حقوق مردم، انجام اعمال صالح، كمك به مردم، همواره به ياد خدا بودن، و امورى همانند آن، خود را آماده مرگ كنيم.

سؤال سوم: مخاطب كلام حضرت چه كسانى هستند؟

پاسخ: آنچه از جمله «فَقَدْ اَظَلَّكُمْ» استفاده مى شود اين است كه مخاطب حضرت همه مردم هستند و مرگ سايه اش را بر سر همه مردم انداخته است.

شايد كثرت مرگ هاى ناگهانى در اين عصر و زمان از يك نظر از ألطاف الهى باشد! بدين معنى كه چون اسباب هوى و هوس نسبت به گذشته بسيار فراوان گشته و انسان ها از مرگ غافل شده اند، مرگ هاى ناگهانى آن ها را از اين غفلت هوشيار مى سازد.

«وَ كُونُوا قَوْماً صيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا» اين جمله اشاره به جمعيّت و كاروانى است كه شب هنگام به خواب رفته اند، ناگهان رييس كاروان بانك بيدار باش مى زند و فرمان حركت صادر مى كند، كاروانيان از خواب برمى خيزند، به اطراف خويش مى نگرند، آن جا را منزلگاه سفر مى يابند، نه جاى ماندن! دنيا و انسان ها بسان اين كاروان و منزلگاه آن است.

چه كسى بر كاروان هاى انسانى صيحه مى زند؟ حضرت فرمود: «كَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً; اگر واعظ و موعظه كننده مى خواهيد، مرگ بهترين موعظه كننده است»( بحار الانوار، جلد 6، صفحه 132. اين روايت در بحار الانوار، جلد 64، صفحه 29، و جلد 71، صفحه 264، و جلد 73، صفحه 342، و جلد 77، صفحه 137، و 388 نيز آمده است). مرگ با زبان بى زبانى چه مى گويد؟ مرگ خاموشى است، امّا يك دنيا خروش دارد! بنابراين مرگ و ميرها، قبرستان ها، بيمارى ها، حوادث مختلف، همه اين امور، بانك بيدار باش و فرمان حركت را سر مى دهند، امّا افسوس كه گوش شنوايى نيست!

«وَ عَلِمُوا اَنَّ الدُّنْيا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدار فَاسْتَبْدَلُوا» حال كه از خواب غفلت بيدار شديد و فهميديد كه دنيا بسان مسافرخانه است و جاى ماندن نيست، دنياى خود را به آخرت تبديل كنيد. ديگر توقّف نكنيد و با تهيّه زاد و توشه كافى به همراه كاروان به حركت ادامه دهيد.

آنچه قطعى و روشن است و هيچ شك و شبهه اى در آن نيست، اين كه همه ما را همراه اين كاروان مى ببرند و سرانجام همه كاروانيان بدون شك مرگ است. پس چه خوب كه از خواب غفلت برخيزيم و زاد و توشه مناسبى براى اين سفر تهيّه كنيم.

 

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۳۱ ] [ 0:14 ] [ سعید ]

سوره الرحمن  

 

(آيه46)ـ در ايـنـجـا دوزخـيـان را به حال خود رها كرده , به سراغ بهشتيان مى رود, و ازنعمتهاى دلپذير و بـى نـظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را برمى شمرد, تا درمقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هركدام روشنتر گردد.

مـى فـرمايد: ((براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است ))(ولمن خاف مقام ربه جنتان ).

خوف از پروردگار سرچشمه هاى مختلفى دارد: گاه همان اعمال ناپاك وافكار آلوده است , و گاه بـراى مقربان , به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايه وحشت آنهاست , و گاه بـدون هـمـه ايـنـها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى انتها را مى كنند در مقابل او احـسـاس حـقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى دهد, اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست .

(آيه47)ـ باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته , مى گويد:((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه48)ـ سپس در توصيف اين دو بهشت مى افزايد: ((داراى انواع نعمتها ودرختان پرطراوت است )) (ذواتا افنان ).

(آيه49)ـ و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى شود كه : ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه50)ـ از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرم و پرطراوت , علاوه بر درختان ,بايد چشمه هاى آب جارى داشـتـه بـاشـد در اين آيه مى افزايد: ((در آن دو (بهشت ) دوچشمه هميشه جارى است )) (فيهما عينان تجريان ).

(آيه51)ـ باز در برابر اين نعمت همان سؤال مطرح مى شود: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه52)ـ در ايـن آيـه كه نوبت به ميوه هاى اين دو باغ بهشتى مى رسد,مى فرمايد: ((در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد)) هريك از ديگرى بهتر (فيهمامن كل فاكهة زوجان ).

نوعى كه در دنيا نمونه آن را ديده ايد, و نوعى كه هرگز شبيه و نظير آن را دراين جهان نديده ايد.

(آيـه53)ـ بـاز مى افزايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه54)ـ در آيـات پيشين سه قسمت از ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى مطرح شد, اكنون به ويژگى چـهـارم پرداخته , مى فرمايد: ((اين در حالى است كه آنها برفرشهائى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم )) (متكئين على فرش بطائنهامن استبرق ).

اين تعبير نشانه آرامش كامل روح بهشتيان است .

در ايـنـجا گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشهاذكر شده , اشاره به اين كه قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبائى وجذابيت در وصف نمى گنجد.

و بـالاخـره در پـنـجـمين نعمت به چگونگى نعمتهاى اين باغ بهشتى اشاره كرده , مى گويد: ((و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است )) (وجنى الجنتين دان ).

آرى ! زحمتى كه معمولا در چيدن ميوه هاى دنيا وجود دارد در آنجا به هيچ وجه نيست .

(آيه55)ـ و باز همگان را در اينجا مخاطب ساخته , مى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه56)ـ در آيـات گـذشته پنج قسمت از مواهب و ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى عنوان شده بود, در اينجا شـشـمـيـن نـعمت را بازگو مى كند; و آن همسران پاك بهشتى است ,مى فرمايد: ((در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند)) (فيهن قاصرات الطرف ).

((و هيچ انس و جن پيش از اينها با آنها تماس نگرفته است )) (لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان ).

بنابراين آنها دوشيزه اند, و دست نخورده , و پاك از هر نظر.

از ((ابـوذر)) نـقـل شـده اسـت كـه : ((هـمـسـر بـهشتى به شوهرش مى گويد: سوگند به عزت پـروردگـارم كـه در بهشت چيزى را بهتر از تو نمى يابم , سپاس مخصوص خداوندى است كه مرا همسر تو, و تو را همسر من قرار داد)).

(آيـه57)ـ بـاز در تـعقيب اين نعمت بهشتى تكرار مى كند: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه58)ـ سپس به توصيف بيشترى از اين همسران بهشتى پرداخته ,مى گويد: ((آنها همچون ياقوت و مرجانند))! (كانهن الياقوت والمرجان ).

به سرخى و صفا و درخشندگى ((ياقوت )) و به سفيدى و زيبائى شاخه ((مرجان )) كه هنگامى كه اين دورنگ (يعنى سفيد و سرخ شفاف ) به هم آميزندزيباترين رنگ را به آنها مى دهند.

(آيـه59)ـ بـار ديگر به دنبال اين نعمت بهشتى مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه60)ـ و در پايان اين بحث مى گويد: ((آيا جزاى نيكى جز نيكى است ))؟(هل جزاء الا حسان الا الا حسان ).

آيا آنها كه در دنيا كار نيك كرده اند جز پاداش نيك الهى انتظارى درباره آنها مى رود؟.

((احسان )) چيزى برتر از عدالت است , زيرا عدالت اين است كه انسان آنچه بر عهده اوست بدهد, و آنچه متعلق به اوست بگيرد, ولى احسان اين است كه انسان بيش از آنچه وظيفه اوست انجام دهد, و كمتر از آنچه حق اوست بگيرد.

(آيـه61)ـ باز در اينجا از بندگان اقرار مى گيرد كه : ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

چـرا كه اين قانون يعنى ; جزاى احسان به احسان خود نعمتى است بزرگ ازناحيه خداوند بزرگ , و نشان مى دهد كه پاداش او در برابر اعمال بندگان نيز درخوركرم اوست نه درخور اعمال آنها, تازه اگر آنها عملى دارند و اطاعتى مى كنند آن هم به توفيق و لطف خداست و بركاتش نيز به خودشان مى رسد.

(آيه62)ـ در ادامـه بحث گذشته كه پيرامون دو بهشت خائفان با ويژگيهاى و الا سخن مى گفت در اينجا از دو بهشت سخن مى گويد كه در مرحله پايينتر و طبعا براى افرادى است كه در سطح پائينترى از ايمان و خوف از پروردگار قرار دارند, و به تعبير ديگر هدف بيان وجود سلسله مراتب به تناسب ايمان و عمل صالح است .

نخست مى فرمايد: ((و پايين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است )) (ومن دونهما جنتان ).

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:.

((دو بـهشت كه بناى آنها و هرچه در آنهاست از نقره است , و دو بهشت است كه بناى آنها و هرچه در آنهاست از طلاست )).

تعبير به طلا و نقره ممكن است اشاره به تفاوت ارزش مواهب آنها باشد.

لـذا در حديث ديگرى از پيامبر(ص ) آمده است : ((دو بهشت از طلا است براى مقربان , و دو بهشت از نقره براى اصحاب اليمين )).

(آيه63)ـ سپس مى افزايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه64)ـ بـعـد بـه پنج ويژگى اين دو بهشت ـكه بعضى با آنچه درباره دوبهشت سابق گفته شد شباهت دارد و بعضى متفاوت است ـ پرداخته , مى گويد: ((هردو خرم و سرسبزند)) (مدهامتان ).

(آيـه65)ـ بـاز در ايـنـجـا اضافه مى كند: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان راانكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه66)ـ در ايـن آيـه بـه تـوصيف ديگرى پرداخته , مى گويد: ((در آنها دوچشمه جوشنده است )) (فيهما عينان نضاختان ).

(آيه67)ـ دگربار از جن و انس مى پرسد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه68)ـ اين آيه درباره ميوه هاى اين دو بهشت چنين مى گويد: ((در آنهاميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است )) (فيهما فاكهة ونخل ورمان ).

(آيـه69)ـ بـاز هـمان سؤال را تكرار كرده , مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه70)ـ در ادامه شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اينجا نيزبه قسمتهاى ديگرى از اين مواهب اشاره شده است .

نـخـسـت مى فرمايد: ((و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند)) (فيهن خيرات حسان ) زنانى كه جمع ميان ((حسن سيرت )) و ((حسن صورت )) كرده اند.

در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كـه مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنيا نيز باشد, والگوئى براى همه زنان محسوب شود, از جمله خوش زبان بودن , نظافت و پاكى ,آزار نرسانيدن , نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن .

(آيـه71)ـ و بـه دنـبـال ذكـر اين نعمت باز مى افزايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه72)ـ سپس در ادامه توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند: ((حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند)) (حور مقصورات فى الخيام ).

((حور)) جمع ((حورا)) و ((احور)) به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است , و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است .

(آيـه73)ـ و بـار ديـگـر هـمـان سـؤال پـرمـعـنى را تكرار كرده , مى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه74)ـ اين آيه توصيف ديگرى است درباره حوريان بهشتى , مى فرمايد:((هيچ , جن و انس پيش از اين با آنها تماس نگرفته )) و دوشيزه اند (لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان ).

الـبـتـه چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنياهمسر يكديگرند هـرگـاه هر دو با ايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند, و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.

و حـتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.

(آيه75)ـ سپس مى افزايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه76)ـ در آخـريـن تـوصيفى كه در اين آيات از نعمتهاى بهشتى كرده , مى گويد:((اين در حالى اسـت كـه بـهشتيان بر تختهائى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده است )) (متكئين على رفرف خضر وعبقري حسان ).

(آيـه77)ـ سـپـس بـراى آخـريـن بار (و سى و يكمين مرتبه ) اين سؤال را از نس وجن و از تمام افراد مى كند: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟(فباى آلاء ربكما تكذبان ).

نـعمتهاى معنوى , يا نعمتهاى مادى , نعمتهاى اين جهان , يا نعمتهاى بهشتى ؟ نعمتهائى كه سر تا پـاى وجـود شـمـا را فراگرفته و دائما غرق درآنيد, و گاه براثر غرور و غفلت همه آنها را به دست فراموشى مى سپريد, و از بخشنده اين همه نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك رامنكريد؟.

(آيـه78)ـ و در آخـريـن آيه اين سوره مى فرمايد: ((پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو)) (تبارك اسم ربك ذى الجلا ل والا كرام ).

اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى , در زمين وآسمان , در خلقت بشر, و در دنـيـا و آخـرت آمده است , و از آنجا كه اينها همه ازوجود پربركت پروردگار افاضه مى شود, مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است .

جـالـب ايـن كه اين سوره با نام خداوند ((رحمن )) آغاز شد, و با نام پروردگارذوالجلال و الاكرام پايان مى گيرد, و هر دو هماهنگ با مجموعه محتواى سوره است .

((پايان سوره الرحمن )).

[ شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۹ ] [ 20:56 ] [ سعید ]

ادامه سوره الرحمن

 

(آيه14)ـ خـداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سربسته , در اينجا نخست بـه شـرحـى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم نشانه قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان دربر دارد.

مـى فـرمـايـد: ((انـسـان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد)) (خلق الا نسان من صلصال كالفخار).

از آيـات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه درباره مبدا آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مـى شـود كه انسان در آغاز خاك بوده (حج /5) سپس با آب آميخته شده , و به صورت گل درآمده (انعام /2) و بعد به صورت ((گل بدبو)) (لجن ) درآمد(حجر/28) سپس حالت ((چسبندگى )) پيدا كـرد (صـافـات /11) و بـعـدا بـه صورت ((خشكيده )) درآمد, و حالت ((صلصال كالفخار)) به خود گرفت ـ آيه موردبحث .

ايـن مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ و انسان در هر مرحله اى چقدر توقف كرد؟ و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينهامسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است , و تنها خدا مى داند و بس .

(آيـه15)ـ سـپس به آفرينش ((جن )) پرداخته , مى گويد: ((و جن را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد)) (وخلق الجان من مارج من نار).

بـاز در ايـنجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش ((جن )) از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده اسـت ؟ هـمـان گـونـه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسـمـانـى براى ما ثابت شده است , محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نـمـى دهد كه اين حقايق را انكاركنيم يا ناديده بگيريم , بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد, هرچند علم به آن راهى نيابد

(آيه16)ـ باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جـمله راتكرار مى كند: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه17)ـ در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته ,مى گويد: ((او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است )) (رب المشرقين ورب المغربين ).

درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و درنقطه اى غروب مى كند, و بـه اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد,ولى با توجه به حداكثر ((ميل شمالى )) آفـتـاب , و ((مـيـل جـنـوبـى )) آن , در حقيقت دومشرق و دو مغرب دارد, و بقيه درميان اين دو مى باشد.

اين نظام كه مبدا پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است درحقيقت تاكيد و تكميلى اسـت بـراى آنـچه در آيات قبل آمده , آنجا كه سخن ازحساب سير خورشيد و ماه درميان است , و هـمچنين سخن از وجود ميزان درآفرينش آسمانها, و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حـركـت زمين و ماه وخورشيد مى باشد, و هم اشاره اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايدانسان مى شود.

(آيه18)ـ به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته , مى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه19)ـ در ادامـه شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد, اما نه همه درياها بلكه كيفيت خـاصـى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب ونشانه اى است از قدرت بى پايان حق , و هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفاده انسانها.

مى فرمايد: ((دو درياى مختلف (شور و شيرين , گرم و سرد) را در كنار هم قرارداد در حالى كه با هم تماس دارند)) (مرج البحرين يلتقيان ).

(آيه20)ـ در ميان آن دو, برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند)) وبه هم نمى آميزند (بينهما برزخ لا يبغيان ).

مـنـظـور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره فرقان دو درياى آب ((شيرين )) و((شور)) است , آنـجـا كه مى فرمايد: ((او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرارداديكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ , و در ميان آنها برزخى قرار دارد تا باهم مخلوط نشوند)).

رودخانه ها عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى ريزندمعمولا دريائى از آب شيرين در كـنار ساحل تشكيل مى دهند آب شور را به عقب مى رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شـيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند.

(آيـه21)ـ بـار ديـگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنهاسؤال كرده , مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟!(فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه22)ـ سـپـس در ادامه همين سخن مى افزايد: ((از آن دو (دريا) لؤلؤ ومرجان خارج مى شود))! (يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان ).

(آيه23)ـ ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلا ربكما تكذبان ).

((لـؤلؤ)) مرواريد دانه شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد, و هر قدر درشت تر باشد گرانبهاتر است .

و ((مـرجـان )) مـوجود زنده اى است شبيه شاخه كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد, و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى ((گياه )) مى پنداشتند, ولى بعداروشن شد كه نوعى حيوان است .

بهترين نوع مرجان زينتى ((مرجان سرخ ‌رنگ )) است و هر قدر سرختر باشدقيمتى تر است .

(آيـه24)ـ باز در ادامه همين بخش از نعمتها به مساله كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسـيـلـه حـمـل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده , مى فرمايد: ((و براى اوست كـشـتـيـهاى ساخته شده كه در دريا به حركت درمى آيند و همچون كوهى هستند))! (وله الجوار المنشـات فى البحر كالا علا م ).

جـالـب ايـن كـه در عـيـن تعبير به ((منشت )) كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيله انسان مـى كـنـد مـى فرمايد ((وله )) (از براى خداست ) اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خـواص خـداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيهابه كار مى رود استفاده مى كنند همچنين از خـاصيت سيال بودن آب درياها, و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند, و خداست كه در آن مواد, و در دريا و باد اين خواص وآثار را آفريده .

(آيـه25)ـ و بـار ديـگـر ايـن سـؤال پـرمـعـنـى را تـكرار كرده , مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه26)ـ باز در ادامه شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى افزايد: ((همه كسانى كه روى آن [زمين ] هستند فانى مى شوند)) (كل من عليها فان ).

اما چگونه ((مساله فنا)) مى تواند در زمره نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست , بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبوراز آن است .

و يـا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايه غفلت و غرق شدن گروهى در زنـدگـى دنـيـا و انـواع خـوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى راهوارش گردد, لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست , و اين تذكر خودنعمتى است بزرگ .

(آيـه27)ـ در ايـن آيه مى افزايد ((تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند)) (ويبقى وجه ربك ذوالجلا ل والا كرام ).

((وجـه )) از نـظـر لـغـت بـه مـعنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و روبرو مى شويم , ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظورذات پاك او است .

امـا ((ذوالـجلا ل والا كرام ))كه توصيفى است براى ((وجه ))اشاره به صفات جمال و جلال خداست , زيـرا ذوالـجـلال از صـفـاتـى خبر مى دهد كه خداوند ((اجل )) وبرتر ازآن است (صفات سلبيه ) و ((اكرام )) به صفاتى اشاره مى كند كه حسن و ارزش چيزى راظاهر مى سازد و آن ((صفات ثبوتيه )) خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست .

بنابراين معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرارمى ماند.

(آيـه28)ـ بـار ديـگر خلايق را مخاطب ساخته , مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيـه29)ـ مـحتواى اين آيه در واقع نتيجه اى است از آيات قبل , زيرامى فرمايد: ((تمام كسانى كه در آسـمـانها و زمين هستند همواره (نيازهاى خود را) از اوتقاضا مى كنند)) (يسئله من فى السموات والا رض ).

چـرا چـنـيـن نـباشد؟ در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد ((فرو ريزند قالبها))!.

با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟!.

سپس مى افزايد: ((و او (خداوند) هر روز در شان و كارى است )) (كل يوم هوفى شان ).

آرى ! خلقت او دائم و مستمر است , و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان ونيازمندان نيز چنين است , و هر روز و هر زمان طرح تازه اى ابداع مى كند.

يـك روز اقـوامـى را قـدرت مى دهد, روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند,يك روز سلامت و جـوانـى مـى بـخشد, روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد, يك روزغم و اندوه را از دل مى زدايد, روز ديـگـر مايه اندوهى مى آفريند, خلاصه هر روزطبق حكمت و نظام احسن , پديده تازه و آفرينش و حادثه جديدى دارد.

تـوجـه بـه ايـن حـقـيقت , از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند,و از سوى ديگر پرده هاى ياس و نوميدى را از دل كنار مى زند.

و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى شكند.

(آيـه30)ـ و بـاز بـه دنبال اين نعمت مستمر و پاسخگوئى به نيازهاى همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمين تكرار مى كند كه ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه31)ـ نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است , ولى در اينجا از محاسبه قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى گويد كه در عين تهديد بودن بـراى مـجرمان وسيله تربيت و آگاهى وبيدارى و هم وسيله تشويق و دلگرمى مؤمنان است , و به هـمين جهت نعمت محسوب مى شود, لذا بعد از ذكر هركدام همان سؤال را كه درباره نعمتهاست تكرارمى كند.

نـخست مى فرمايد: ((به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس وجن ))! (سنفرغ لكم ايه الثقلا ن ).

آرى ! در آن روز خـداوند عالم قادر دقيقا همه اعمال و گفتار و نيات انس وجن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده , و كيفر و پاداش مناسب را براى آنهاتعيين مى كند.

(آيـه32)ـ بـعـد از ذكـر ايـن مـعـنـى بـاز ايـن سـؤال را تـكرار مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه33)ـ در تعقيب آيه قبل كه از مساله حساب دقيق الهى سخن مى گفت باز جن و انس را مخاطب سـاخته , مى گويد: ((اى گروه جن و انس ! (هرگاه به راستى مى خواهيد از مجازات و كيفر الهى بركنار مانيد) اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها وزمين بگذريد (و از حيطه قدرت او خارج شويد) پـس بـگذريد ولى هرگز نمى توانيدمگر با نيروئى )) الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شـمـا نـيـسـت (يـا مـعـشـرالـجـن والا نس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات والا رض فانفذوالاتنفذون الا بسلطان ).

بـه ايـن تـرتـيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن رانداريد, هر جا برويد ملك خداست , و هر كجا باشيد محل حكومت اوست , آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى تواند از عـرصـه قـدرت خـداونـد بگريزدهمان گونه كه اميرمؤمنان على (ع ) در دعاى روح پرور كميل عرضه مى دارد:((ولا يمكن الفرار من حكومتك ; پروردگارا! فرار از حكومت تو ممكن نيست ))!.

الـبـتـه به نظر مى رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد, و مؤيد آن بـعـضـى از اخـبـار اسـت كـه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده ازجمله در حديثى از امام صـادق (ع ) مـى خـوانـيـم : ((روز قـيـامت خداوند بندگان را درمحل واحدى جمع مى كند و به فـرشـتگان آسمان پائين وحى مى فرستد فرود آييد,آنها ـكه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستندـ فرود مى آيند, سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى باشند فرود مى آيند, و بـه هـمين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جـن رااحاطه مى كنند, اينجاست كه منادى صدا مى زند: اى جمعيت جن و انس اگرمى توانيد از اقـطار آسمانها و زمين بگذريد, اما هرگز نمى توانيد جز با قدرت الهى ودر اينجا مى بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته اندـ و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست )).

(آيه34)ـ باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته , مى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

درسـت اسـت كـه تـهـديـد فـوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است , ولى ازآنجا كه ذكر آن هـشـدارى است به همه انسانها, و عاملى است براى اصلاح و تربيت ,طبعا لطف و نعمتى محسوب مى شود, و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!.

(آيـه35)ـ ايـن آيه براى تاكيد آنچه در آيه قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمـده , مـى افـزايـد: ((شـعـله هائى از آتش بى دود, و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى شود (و آن چـنـان شـمـا را از هر سو احاطه مى كنند كه راهى براى فرار نيست ) و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد)) (يرسل عليكما شواظ من نارونحاس فلا تنتصران ).

از يـكسو فرشتگان شما را احاطه كرده اند و از سوى ديگر شعله هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى گيرد و راهى براى گريز نيست .

(آيـه36)ـ باز مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكارمى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيه قبل به آن اشاره شد.

(آيـه37)ـ در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگومى كرد, در اينجا همچنان ادامه همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنه قيامت , و چگونگى حساب , و مجازات , و كيفر است .

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((در آن هنگام كه آسمان شكافته شود, و همچون روغن مذاب گلگون گـردد)) حـوادث هـولـنـاكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيدداشت (فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان ).

از مـجموع آيات ((قيامت )) به خوبى استفاده مى شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى درهم مى ريزد, و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى دهد,كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگـرگـون مـى شوند, و مسائلى كه تصور آن امروزبراى ما مشكل است واقع مى گردد, از جمله چـيـزى اسـت كـه در آيه فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن درمى آيد.

(آيه38)ـ و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنه قيامت , و ياقبل از آن هشدارى است بـه هـمـه مـجـرمان و مؤمنان , و لطفى است از الطاف الهى ,بعد از آن , همان جمله سابق را تكرار فـرمـوده , مـى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه39)ـ در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت , به وضع انسان گنهكار در آن روز, پرداخته , مى افزايد: ((در آن روز هـيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى شود)) (فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس ولا جان ).

چـرا سـؤال نـمـى كـنند؟ براى اين كه همه چيز روشن است , و در چهره انسانهاهمه چيز خوانده مى شود.

قيامت يك روز بسيار طولانى است , و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد, در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى شود.

و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى خيزند و در بعضى , از انسانها دقيقا پرسش مى شود.

خلاصه هر صحنه اى شرايطى دارد.

(آيـه40)ـ و بـاز در تـعـقـيـب آن هـمـگـان را مـخاطب ساخته , مى گويد ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه41)ـ آرى در آن روز سؤال نمى شود, بلكه ((مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند)) (يعرف المجرمون بسيماهم ).

گـروهـى داراى چـهـره هـاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست , و گـروهـى ديـگـر صـورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانه كفر و گناه آنهاست , چـنـانـكه در آيات 39 تا 41 سوره عبس مى خوانيم : ((در آن روز چهره هائى درخشان و نورانيند, و چهره هائى تاريك , كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده )).

سپس مى افزايد: ((و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر, و پاهايشان مى گيرند)) وبه دوزخ مى افكنند! (فيؤخذ بالنواصى والا قدام ).

گرفتن مجرمان با موى پيش سر, و پاها, ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه ماموران عذاب اين دو را مى گيرند و آنها را از زمين برداشته , با نهايت ذلت به دوزخ مى افكنند, و يا كنايه از نهايت ضـعف و ناتوانى آنها در چنگال ماموران عذاب الهى است , كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند, و چه صحنه دردناك و وحشتناكى است آن صحنه !.

(آيـه42)ـ باز از آنجا كه يادآورى اين مسائل در زمينه معاد هشدار و لطفى است به همگان مى افزايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

(آيه43)ـ در اين آيه مى فرمايد: ((اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى كردند)) (هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون ).

(آيـه44)ـ بـاز در تـوصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى افزايد: مجرمان ((امروز درميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند)) (يطوفون بينها وبين حميم آن ).

آنـها از يكسو در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند وتمناى آن مى كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى دهند (يا بر آنها مى ريزند) واين مجازاتى است دردناك .

از آيـات 71 و 72 سـوره مـؤمـن اسـتـفـاده مى شود كه چشمه سوزان حميم دركنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ ‌مى افكنند.

(آيـه45)ـ بـاز بـه دنـبـال ايـن هـشدار و اخطار شديد بيداركننده كه لطفى است از ناحيه خداوند, مى فرمايد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟!(فباى آلاء ربكما تكذبان ).

[ شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۹ ] [ 20:55 ] [ سعید ]

سوره الرحمن [55]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 78 آيه است .

 

محتواى سوره :

ايـن سـوره بـطـور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانـى داشـتـه , و آنـهـا را غـرق در آن سـاخته است بطورى كه مى توان نام اين سوره را ((سوره رحـمت )) يا ((سوره نعمت )) گذارد, و به همين دليل با نام مبارك ((الرحمن )) كه رحمت واسعه الـهـى را بـازگـو مـى كند آغاز شده , و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است , و 31 بار جمله ((فـبـاى آلاء ربـكما تكذبان )) كه به وسيله آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده .

مى توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:.

بـخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت , تعليم وتربيت , حساب و ميزان , وسائل رفاهى انسان , و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.

بخش دوم توضيحى است بر مساله چگونگى آفرينش انس و جن .

بخش سوم بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است .

در بـخـش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته , سخن از نعمتهاى جهان ديگراست كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها, چشمه ها, ميوه ها, همسران زيبا و با وفا, وانواع لباسها, توضيح داده شده است .

و بـالاخـره در بـخـش پنجم اين سوره اشاره كوتاهى به سرنوشت مجرمان وقسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است .

تكرار آيه ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبه خيره كننده اى به سوره داده , لـذا جـاى تـعـجـب نيست كه درحديثى از پيغمبرگرامى (ص )نقل شده است كه فرمود: لكل شىء عـروس وعـروس القرآن سورة الرحمن جل ذكره ; براى هر چيز عروسى است , و عروس قرآن سوره الرحمن است )).

 

فضيلت تلاوت سوره :

از آنـجـا كـه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى انگيزد, فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است , البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدا حركت گردد نه مجرد لقلقه زبان .

از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم : ((هركس سوره الرحمن رابخواند خداوند به ناتوانى او (در اداى شـكـرنـعـمـتـها) رحم مى كند, و حق شكرنعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى كند)).

و در حديث ديگرى از امام صادق (ع ) آمده است : ((هركس سوره الرحمن رابخواند و هنگامى كه به آيـه ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) مى رسد بگويد: ((لا بشى من آلا ئك رب اكذب ; خداوندا! هيچ يك از نـعـمتهاى تو را انكار نمى كنم )) اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود, و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود))!.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ از آنـجـا كـه ايـن سـوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس ((رحمن )) كه رمـزى از رحـمـت واسـعه اوست آغاز مى شود, چرا كه اگر صفت ((رحمانيت )) او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.

لذا مى فرمايد: ((خداوند رحمان )) (الرحمن ).

(آيه2)ـ ((قرآن را تعليم فرمود)) (علم القرآن ).

و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان ((تعليم قرآن )) بيان مى كند.

و جالب اين كه نعمت ((تعليم قرآن )) راحتى قبل از مساله ((خلقت انسان )) و((تعليم بيان )) ذكر كـرده , در حـالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مساله آفرينش انسان , و بعد نعمت تـعـليم بيان , و سپس نعمت تعليم قرآن شود, اماعظمت قرآن ايجاب كرده كه برخلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.

ايـن آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر(ص ) نام ((رحمن )) را بيان كرد و آنـهـا را دعـوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: وماالرحمن ; رحمن چيست )) (فرقان /60).

قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده , انسان راآفريده , و تعليم بيان به او كرده است .

بـه هـرحـال نام ((رحمن )) بعد از نام ((اللّه )) گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد, زيـرا مـى دانـيـم خـداونـد داراى دو رحـمت است : ((رحمت عام )) و((رحمت خاص )) نام ((رحـمـن )) اشاره به ((رحمت عام )) اوست كه همگان را شامل مى شود, و نام ((رحيم )) اشاره به ((رحـمـت خـاص )) اوسـت كـه مـخـصـوص اهل ايمان وطاعت است , و شايد به همين دليل نام ((رحمن )) بر غيرخدا هرگز اطلاق نمى شودـمگر اين كه با كلمه ((عبد)) همراه باشدـ ولى وصف ((رحـيـم )) بـه ديـگـران نيز گفته مى شود, چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست , اما رحمت خاص هرچند به صورت ضعيف درميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.

در ايـن كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده ؟ از آنجا كه اين سوره بيانگررحمتهاى الهى به جـن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها ازآنها سؤال مى كند ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) مناست است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيله پيامبر بزرگش محمد(ص ) به جن و انس تعليم فرمود.

(آيـه3)ـ بـعـد از ذكـر نـعمت بى مثال قرآن به مهمترين نعمت در سلسله بعدپرداخته , مى فرمايد: ((انسان را آفريد)) (خلق الا نسان ).

مـسـلـمـا مـنظور از ((انسان )) در اينجا نوع انسان است نه حضرت ((آدم )) وگستردگى نعمت ((بيان )) كه بعد از آن مى آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است .

ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است , چرا كه قرآن مجموعه اسرارهستى به صورت تدوين اسـت , و انـسـان خـلاصه اين اسرار به صورت تكوين است , وهركدام نسخه اى از اين عالم بزرگ و پهناور!.

(آيه4)ـ اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان ,اشاره كرده , مى افزايد: ((به او بيان را آموخت )) (علمه البيان ).

((بـيـان )) از نـظـر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد, و به هر چيزى گفته مى شودكه مبين و آشـكـاركننده چيزى باشد, بنابراين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شودكه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف وپيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است , هرچند شاخص اين مجموعه همان ((سخن گفتن )) است .

اگر نقش ((بيان )) را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها, و پيدايش و ترقى تمدنها درنظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگزنمى توانست تجربيات و علوم خود را بـه سـادگـى از نـسـلى به نسل ديگر منتقل سازد,و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخـلاق گـردد, و اگـر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعه انسانى بسرعت راه قـهـقـرا را پيش خواهدگرفت , و هرگاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرهامى شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.

(آيه5)ـ سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته , مى گويد: ((خورشيد و ماه با حساب منظمى مى گردند)) (الشمس والقمربحسبان ).

اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است , چرا كه بدون نورو حرارت حاصل از آن زندگى در منظومه شمسى غيرممكن است , نمو و رشدگياهان و تمام مواد غذائى , بارش بارانها, وزش بادها, همه به بركت اين موهبت الهى است .

مـاه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند, علاوه براين كه چراغ شبهاى تـاريـك اوسـت , جاذبه آن كه سرچشمه جزر و مد دراقيانوسهاست عاملى است براى بقا حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى ازسواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.

و افـزون بر همه اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دورخورشيد كه سبب پـيـدايـش مـنـظـم شـب و روز سـال و مـاه و فصول مختلف است ,سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت .

نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد, بلكه مقدار جرم وجاذبه آنها و فاصله اى كـه از زمـين , و از يكديگر دارند همه روى حساب و ((حسبان ))است , و بطور قطع هركدام از اين امـور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.

ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه خورشيد هرچند در وسط منظومه شمسى ظاهرا بدون حركت ثـابـت مـانـده اسـت , ولـى نـبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كـهـكـشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطه معينى (ستاره معروف وگا) در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.

(آيـه6)ـ در پـنـجـمـيـن موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند, ومى فرمايد: ((و گياه و درخت براى او سجده مى كنند)) (والنجم والشجر يسجدان ).

((نـجـم )) گـاه بـه مـعنى ستاره مى آيد, و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجابه قرينه ((شجر)) (درخت ) منظور معنى دوم يعنى ; گياهان بدون ساقه است .

مـى دانـيـم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود, با اين تفاوت كه قسمتى انسان مستقيما مصرف مى كند, و قسمت ديگرى صرف تغذيه حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست , اين معنى حتى در مورد حيوانات دريائى نيز صادق است , زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كـوچـكـى تـغـذيه مى كنند كه ميليونهاميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج درحركت است .

به اين ترتيب ((نجم )) انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوته كدو, خيار وامثال آنها و ((شجر)) انواع گياهان ساقه دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن راشامل مى شود.

و تـعـبير ((يسجدان )) (اين دو سجده مى كنند) اشاره به تسليم بى قيد و شرطآنها در برابر قوانين آفرينش , و در مسير منافع انسانهاست .

در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست , چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.

(آيه7)ـ ايـن آيـه بـه ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و (خداوند) آسمان را برافراشت )) (والسماء رفعها).

((آسـمـان )) در اين آيه خواه به معنى ((جهت بالا)) باشد يا ((كواكب آسمانى )) و يا((جو زمين )) هـركـدام بـاشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير, چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص .

آرى ! نور و روشنائى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى آيد, باران از طريق آسمان مى بارد, و نزول وحى نيز از آسمان است .

سـپـس بـه سـراغ نعمت هفتم رفته , مى فرمايد: ((و (خداوند) ميزان و قانون (درآن ) گذاشت )) (ووضع الميزان ).

((ميزان )) به معنى هرگونه وسيله سنجش است , سنجش حق از باطل ,سنجش عدالت از ظلم و ستم , و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها درمراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى .

((ميزان )) هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى شود, چرا كه همه وسيله سنجشند.

(آيـه8)ـ در اين آيه نتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده , مى افزايد هدف از قراردادن ميزان در عـالـم هـستى اين است : ((تا در ميزان طغيان نكنيد)) و از مسيرعدالت منحرف نشويد (الا تطغوا فى الميزان ).

چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى شود, و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قـوانـيـن حـاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى شمرد, واين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است .

(آيـه9)ـ بـار ديـگر روى مساله عدالت و وزن تكيه كرده , مى گويد: ((و وزن رابراساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد)) (واقيموا الوزن بالقسط ولا تخسروا الميزان ).

اين آيه روى مساله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده , و دستور مى دهد كه درسنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.

اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هرگاه همين مصداق محدود و كـوچـكـش يـعـنـى ((تـرازو)) را يـك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشيا گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج ها, دعوا و نزاعها خواهيم شد.

از آنـچـه گفتيم روشن مى شود اين كه در بعضى از روايات ((ميزان )) به وجود((امام ))(ع ) تفسير شـده بـه خـاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق , و عامل مؤثرى است براى هدايت .

همچنين تفسير ميزان به ((قرآن مجيد)) نيز ناظر به همين معنى است .

(آيـه10)ـ سـپس از آسمان به زمين مى آيد و با اشاره به هشتمين نعمت ,مى فرمايد: ((زمين را براى خلايق آفريد)) (والا رض وضعها للا نام ).

قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از ((انام )) در اينجا همان انس و جن است .

(آيه11)ـ در اين آيه به سراغ نهمين و دهمين نعمت كه بخشى از مواد غذائى انسان را تشكيل مى دهد رفـته , مى گويد: ((در آن (زمين ) ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است )) (فيها فاكهة والنخل ذات الا كمام ).

(آيـه12)ـ و سرانجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى گويد: ((و دانه هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى آيد و(همچنين ) گياهان خوشبو)) (والحب ذوالعصف والريحان ).

دانـه هـاى غـذائى خـوراك انـسان , و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان , و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد, و به اين ترتيب چيزى از آن بى فايده و دور ريختنى نيست .

و از سـوى ديـگـر گـيـاهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم وجان را معطر مى كند, و روح را آرامش و نشاط مى بخشد, و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است .

(آيـه13)ـ پـس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته , مى گويد: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

نعمتهائى كه هريك نشانه روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است ,چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟!.

ايـن استفهام , استفهام تقريرى است كه در مقام اقرارگرفتن مى آورند, و لذا درروايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم : ((لا بشى من آلا ئك رب اكذب ;پروردگارا! ما هيچ يك ازنعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم )).
[ شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۹ ] [ 20:53 ] [ سعید ]

 

 

نتيجه شناخت

 

قال على (عليه السلام):

«يَسيرُ الْمَعْرِفَةِ يُوجِبُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْيا»;

«مقدار كمى از معرفت و عرفان، سبب زهد در دنيا مى گردد»( غرر الحكم، شماره 10984، (جلد 6، صفحه 456)).

شرح و تفسير

منظور از «معرفت» در روايت فوق، كه باعث عدم وابستگى به دنيا مى شود و سبب مى گردد كه انسان اسير دنيا نگردد، چيست؟

براى پاسخ اين سؤال بايد به سه نكته توجّه كرد:

1ـ منظور از معرفت در اين روايت معرفة الله است; يعنى اگر انسان مختصر شناختى نسبت به خداوند و صفات جلال و جمال او داشته باشد در دنيا زاهد مى شود، و هرگز اسير دنيا نمى گردد. كسى كه داراى معرفة الله است، مى داند كه خدا درياى كمال است و تمام جهان هستى با همه بزرگيش كمتر از شبنم در مقابل بزرگ ترين اقيانوس هاست! بدون شك چنين انسانى اسير دنيا نمى شود. كسى كه به تعبير حضرت على (عليه السلام)«فقط آفريدگار هستى در نظر او بزرگ است و هر آنچه غير اوست در نظرش كوچك و صغير است; «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ فى اَعْيُنِهِمْ»( نهج البلاغه، خطبه 193) وابسته به دنيا نمى گردد. بر اساس همين جهان بينى است كه آن حضرت دنيا را از آب بينى حيوانى بى ارزش تر مى شمارد!( نهج البلاغه، خطبه 3).

2ـ منظور معرفت و شناخت خود دنيا است; يعنى اگر آدمى دنياى ناپايدار و بىوفا را بشناسد، دنيايى كه ممكن است انسان را يك شبه از اوج ثروت و قدرت به نهايت فقر و نكبت تنزّل دهد، دنيايى كه در يك لحظه امكان دارد سلامتى انسان را بگيرد، دنيايى كه بر اثر يك حادثه ممكن است تمام دوستان و بستگان و نزديكان انسان را به كام مرگ فرو ببرد، آيا به چنين دنيايى مى توان دل بست؟! پس وابستگان و اسيران دنيا، دنيا را نشناخته اند; زيرا اگر نسبت به ماهيّت دنيا معرفت و شناخت پيدا كنند، هر چند معرفت اندكى باشد، اسير آن نمى گردند.

3ـ شناخت مقام و ارزش انسان باعث مى گردد كه وابسته به دنيا نگردد. اگر انسان قدر خود را بداند و قيمت و ارزش خود را بشناسد، خود را به يك مقام ناپايدار يا اندكى از مال نمى فروشد. اين متاع پرقيمتى كه مى تواند برتر از فرشتگان باشد را نبايد ارزان فروخت، آن را به كمتر از بهشت و رضوان الهى نبايد فروخت. امّا كسى كه نمى داند انسان خليفة الله است و تمام فرشتگان در برابرش سجده كرده اند، خود را ارزان مى فروشد. همان طور كه شخص ناآشنا به گوهرهاى گران قيمت امكان دارد آن را به ثمن بخس بفروشد!

هيچ مانعى ندارد كه هر سه تفسير در معنى روايت جمع باشد; يعنى معرفت خداوند و دنيا و خود انسان باعث مى شود كه آدمى به دنيا وابسته نگردد و خود را اسير آن نكند.

 

 
[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۸ ] [ 19:50 ] [ سعید ]

ميوه هاى هدايت

 

قال على (عليه السلام):

«مَنْ غَرَسَ اَشْجارَ التُّقى جَنى ثِمارَ الْهُدى»;

«كسى كه در وجود خويش نهال تقوى بكارد، ميوه هاى هدايت را از آن به دست مى آورد»( بحار الانوار، جلد 75، صفحه 90).

شرح و تفسير

مضمون و محتواى روايت فوق، كه ثمره و نتيجه تقوى در همين دنياست، در آيات و روايات مختلفى مطرح شده است; ثمره تقوى در آيه شريفه 282 سوره بقره تعليم و دانش الهى، و در آيه شريفه 29 سوره انفال دست يافتن به قدرت تميز بين حق و باطل (فرقان) و در آيه دوم سوره بقره ثمره آن هدايت مطرح شده است. امّا آنچه در روايت فوق مطرح شده فقط ارتباط ميان هدايت و تقوى است كه هر چه تقوى بيش تر شود هدايت الهى بيش تر نصيب انسان مى گردد; زيرا قلب همچون آينه است، وقتى آينه غبارآلود شود حقايق را منعكس نمى كند، امّا اگر آينه دل را با قراردادن در مسير نسيم تقوى از غبار گناه بزداييم، چهره حقيقت به خوبى در آن منعكس مى شود. بنابراين نور هدايت همواره در حال تابيدن است و لحظه اى قطع نمى گردد.

جمال يار ندارد حجاب و پرده اى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

ضمناً از روايت فوق مى توان استفاده كرد كه علاوه بر پيمودن راه معرفت از طريق جاده استدلال و فلسفه، مسير ديگرى نيز وجود دارد. و آن، طريق عرفان اسلامى است كه از راه شهود حاصل مى گردد. همان چيزى كه در آيه 29 سوره انفال به آن اشاره شده است، كه با تقوى و گام نهادن در جادّه وسيع عرفان اسلامى براى شخص متّقى قدرتى حاصل مى گردد كه به راحتى حقّ و باطل و حقيقت و سراب را از يكديگر تشخيص خواهد داد.

نكته ديگر اين كه تأثير تقوى و هدايت دو طرفه است; يعنى همانطور كه هر چه تقوى زيادتر شود هدايت فزونى مى يابد، هر چه هدايت هم بيش تر شود انسان به مراحل عالى ترى از تقوى دست مى يابد.

بنابراين بايد سعى و تلاش نماييم تقوى الهى را در زندگى فردى و اجتماعى، در مسايل دينى و سياسى و اقتصادى و ادارى و خلاصه تمام زواياى زندگى خود پياده كنيم، تا تمام امّت اسلامى ميوه هاى هدايت الهى را از اين درخت بارور و تنومند بچينند و از آن به نحو شايسته بهره مند گردند.

 

 

 

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۷ ] [ 18:52 ] [ سعید ]
امام حسن(ع) فرمودند :
قيل له عليه السلام ما الشح؟ قال :أن تري ما في يدک شرفا وما أنفقته تلفا .
ازآن حضرت سؤال شد بخل چيست؟ فرمود : آنچه در کف داري شرف بداني، و انچه انفاق کني تلف شماري
.
تحف العقول ص 227
[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۶ ] [ 19:1 ] [ سعید ]

به شما مى‏گویم كه از هیچ كس نترسید الاّ خدا ; و به هیچكس امید نبندید الاخداى تبارك و تعالى .

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۶ ] [ 16:33 ] [ سعید ]

اگر اغراض الهى داشتید ، مادى هم دنبالش هست ، اما این مادى ، دیگرالهى شده است .

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۶ ] [ 1:5 ] [ سعید ]

موادّ امتحانى بزرگان!

 

قال على (عليه السلام):

«ثَلاثٌ يُمْتَحَنُ بِها عُقُولُ الرِّجالِ: هُنَّ الْمالُ وَ الْوِلايَةُ وَ الْمُصيبَةُ»;

«با سه چيز عقل انسان ها محك زده مى شود: ثروت، پست و مقام، مصيبت ها و مشكلات»( غررالحكم، جلد 3، صفحه 337، حديث 4664).

شرح و تفسير

خداوند متعال فلسفه و اساس خلقت انسان را آزمايش و امتحان از او بيان مى كند. بدين جهت دنيا به منزله جلسه بزرگ امتحان، و قيامت به مثابه زمان دادن كارنامه امتحان شوندگان مى باشد! بنابراين نبايد دعا كرد كه خدا ما را به امتحان و آزمايش مبتلا نكند; زيرا اين دعا با هدف خلقت منافات دارد و دور از اجابت است، بلكه بايد از خداوند خواست كه با آزمايش هاى سخت و سنگين ما را آزمايش نكند، پروردگارا ما را به موادّى كه نمره قبولى نمى آوريم امتحان ننما. آزمون هاى خداوند ابزار تكامل ها و پيشرفت هاست و موادّ خاصّى ندارد، ولى سه مادّه اى كه در اين حديث بدان اشاره شده، از همه مهم تر است.

مادّه اوّل: مال و ثروت است، يكى از موادّ امتحانى كه در اين روايت بدان اشاره شده، ثروت هاى كلان است. تحصيل بيش از نياز ثروت و مصرف نكردن آن بسان حمل مقدار زيادى موادّ غذايى توسّط كوهنورد حريصى است كه فقط قصد دارد يك روز بالاى كوه بماند و بعد ناچار مى شود بقيّه را بالاى كوه بگذارد و برگردد! كسانى در اين مادّه امتحانى قبولند كه با داشتن مال و ثروت عقل خود را گم نكنند و هوش خود را از دست ندهند.

مادّه دوم: مصائب و مشكلات زندگى است، قبولى در اين مادّه امتحانى صبر و تحمّل زيادى مى طلبد، كه در اين صورت مأجور هم خواهد بود. و اگر صبر و تحمّل نكند و جزع و فزع آغاز نمايد نه تنها قبول نمى شود، كه بار گناهانش سنگين تر مى گردد.

مادّه سوم: پست و مقام است، بسيارند افرادى كه با به دست آوردن مقام، همه گذشته خود را به فراموشى مى سپارند و آلوده همه چيز مى شوند. انسان عاقل و باشخصيّت كسى است كه هيچ امرى سبب نشود تا حقيقت ها را نبيند يا به فراموشى بسپارد. نمونه هاى فراوانى از اين آزادمردان در طول تاريخ و در ميان علما و دانشمندان بزرگ دينى ديده مى شود.

 

 

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۴ ] [ 17:55 ] [ سعید ]

مقام دانشجو و طالب علم

 

قال على (عليه السلام):

«قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيهِ عِلْماً سَلَكَ اللهُ بِه طَريقاً اِلَى الْجَنَّةِ، وَ اَنَّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِه، وَ اَنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِى السَّماءِ، وَ مَنْ فِى الاَْرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ»;

«كسى كه به جاده علم و دانش قدم نهد خداوند او را به سوى بهشت رهنمون خواهد شد، و فرشتگان بال و پر خويش را با ميل و رغبت زير پاهاى اهل علم مى گسترانند و تمام موجودات آسمان و زمين، حتّى ماهيان دريا، براى طالب علم استغفار مى كنند»( بحار الانوار، جلد 1، صفحه 164).

شرح و تفسير

حضرت على (عليه السلام) در اين سه جمله، اهميّت و ارزش بى نظير جويندگان علم و دانش را بيان مى فرمايد. خوشا به حال كسانى كه مشمول اين روايت هستند.

علم و دانش راه بهشت است

در جمله اوّل ارتباط و پيوندى بين بهشت و علم و دانش برقرار مى كند، و راه رسيدن به بهشت را گذر از خيابان ها و كوچه هاى علم و دانايى معرّفى مى نمايد. مفهوم اين سخن آن است كه راه جهنّم از كوره راه هاى جهل و نادانى مى گذرد! همان گونه كه در آيه شريفه 179 سوره اعراف به اين مطلب تصريح شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بِها اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ); «به يقين گروه بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم، آن ها دل ها ]= عقل ها[يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند; و چشمانى كه با آن نمى بينند; و گوش هايى كه با آن نمى شنوند; آن ها همچون چهارپايانند; بلكه گمراه تر! آن ها همان غافلانند».

چرا بدتر از چهارپايان هستند؟

زيرا با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند; آرى اين آيه علّت جهنّمى شدن عدّه اى از جهنّميان را جهل آن ها مى داند و ما به اسلام افتخار مى كنيم كه راه بهشت را علم و دانش، و راه جهنّم را جهل معرّفى مى كند! برخلاف بعضى مذاهب ساختگى كه حيات خويش را در جهل مردم مى دانستند و بدين جهت با علم مبارزه مى كردند و حتّى اگر در كتابخانه شخصى بيش از نوزده عدد كتاب بود، عيب مى دانستند! عجيب اين كه فصول نخستين تورات كنونى كه مورد قبول يهوديان و مسيحيان دنياست، علّت اخراج حضرت آدم (عليه السلام) از بهشت را رسيدن او به علم و دانايى معرّفى كرده است! در آن جا آمده است كه چون آدم از درخت علم و دانايى خورد، به جرم دانايى از بهشت رانده شد! چقدر فرق است بين مكتبى كه راه بهشت را علم و دانايى مى داند و مكتبى كه علم را سبب خروج از بهشت مى شمارد؟!

فرشتگان براى طالب علم بال و پر مى گشايند

امام (عليه السلام) در قسمت دوم روايت فوق خبر از بال و پر گشودن ملائكه بر سر راه اهل علم ـ آن هم نه با جبر و فشار، بلكه با ميل و رغبت و اختيار ـ مى دهد، يعنى هنگامى كه طلاّب و دانشجويان به سوى كلاس درس حركت مى كنند، بر بال ملائك گام مى نهند!

راستى چرا فرشتگان با آن مقام والايى كه دارند چنين مى كنند؟

پاسخ آن روشن است: فرشتگان قدر علم و دانش را مى دانند، چون وقتى آدم آفريده شد، از سبب آفرينش آدم پرسيدند؟

خداوند در داستان آفرينش آدم به علم و دانش او اشاره كرد و در مسابقه علم و دانش بين آدم و فرشتگان، آدم برنده شد. از آن جا فهميدند سجده در برابر آدم براى چه بوده است، آن ها از اين طريق به ارزش حقيقى علم و دانش پى بردند و بدين جهت بال و پر خويش را براى جويندگان علم و دانش مى گسترانند. كسانى كه در مسير علم و دانش گام برمى دارند بايد قدر مقام بزرگ خويش را بدانند و همواره خدا را نسبت به آن شاكر باشند و ديگران را از دانش خود محروم نسازند.

استغفار تمام موجودات براى جويندگان علم

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جمله سوم از استغفار تمام موجودات زمين و آسمان، حتّى ماهى هاى دريا، براى دانشجويان علم و دانش سخن مى گويد. انبيا، اوليا، جانشينان آنان، فرشتگان، تمام انسان ها، تمام جانداران، حتّى ماهيان دريا، براى طالبان دانش از خداوند عالم طلب غفران و رحمت مى كنند و بدون شك دعايى كه زمزمه تمام جهان هستى باشد به اجابت مى رسد.

طلاّب محترم! دانشجويان عزيز! و تمام عزيزانى كه در راه علم و دانش گام برمى داريد! اندكى بر اين نعمت هاى بزرگ الهى كه نصيبتان شده انديشه كنيد و از اين كه تا اين حدّ مشمول نعمت هاى پروردگار شده ايد، او را همواره شكرگزار باشيد و قدر خويش را بدانيد. بسيارند كسانى كه آرزو دارند در مسير علم و دانش گام نهند، ولى توفيق رفيق آن ها نمى شود. بى جهت نيست كه اين توفيق شامل حال شما شده است، علل اين توفيق الهى خود بحث مفصلّى مى طلبد، ولى آنچه مسلّم است خداوند حكيم روى حساب و كتاب چنين نعمتى را شامل حال بعضى مى كند و برخى را از آن محروم مى نمايد.

راستى چه غرور آفرين و مسرّت بخش است كه انسان در مسيرى گام نهد كه به بهشت خداوند منتهى مى شود و در اين مسير بر روى بال و پر فرشتگان حركت كند و مشمول دعاى خير تمام موجودات عالم نيز گردد. آيا افتخارى بالاتر از اين پيدا مى شود!.

 

 

 

[ شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۲ ] [ 23:1 ] [ سعید ]

چند حديث پيرامون مساءله وحى

روايات فراوانى پيرامون مساءله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد:

1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اذا نزل عليه الوحى ؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له : آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد!.

2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد بسيار مؤ دبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لا يدخل حتى ليستاذنه : (( هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمد همچون بندگاندر برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد)) !.

3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يك توفيق الهى (و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص ‍ مى داد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : كه فرمود: ما علم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق : (( پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى )) .

4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساءله مدهوش شدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است :

او مى گويد كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه ، و يجد ثقلا (و ذلك ) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ستين الف مره : (( هنگامى كه وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت ، و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت ، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم ، سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد)) !.

 

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ ] [ 21:14 ] [ سعید ]

2 - حقيقت اسرار آميز

در مورد (( ماهيت وحى )) سخن بسيار گفته شده ،ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساءله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده ، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده و زيبائى بيان شده است ، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى نرسيده است ، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد درباره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم :

الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم

آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با (( عقل فعال )) كه سايه آن بر عالم (( حس ‍ مشترك )) و (( خيال )) نيز گسترده مى شود.

توضيح اينكه : آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است (( حس مشترك )) كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و (( قوه خيال )) كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و (( قوه عقليه )) كه با آن صور كليه را درك مى كند.

اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند، و براى افلاك ، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام (( عقول )) الهام مى گيرند، و به اين ترتيب (( نه عقل )) مربوط به (( افلاك نه گانه )) قائل بودند.

از سوى سوم ، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق ، بايد از وجود مجردى كه آن را (( عقل فعال )) مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش (( عقل دهم )) يا (( عقل عاشر)) بود، و نام (( عقل فعال )) را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود.

از سوى چهارم ، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از (( عقل فعال )) كسب كند.

و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.

سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است ، و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد.

و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است ، و در عين حال تابع قوه عقليه است ، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته ، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون ، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود!

و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود!

نقد و بررسى

البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده ، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى ، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى برخلاف آن در دست داريم .

و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست ، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب ، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى ، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است ، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است ، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند (( و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند)) .

شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد.

ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى

اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر (( شعور باطن )) يا (( شعور ناآگاه )) مى شمرند.

در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده (( وحى )) چنين آمده است : (( غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مساءله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد!...

قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد، مساءله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد.

اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاءليف دائرة المعارف ) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده ، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساءله وحى بود.

سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را (( تجلى شعور ناآگاه )) (وجدان مخفى ) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است ، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده ، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است .

نقد و بررسى

ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است ، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبداء جهان هستى ، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.

تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند.

اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است ، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت نكرده اند.

ج - نبوغ فكرى

بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا پنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها عرضه مى داشتند.

اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گوئيها است (العياذ بالله ).

به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه

در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.

حق كلام درباره وحى

بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم ، چرا كه اين يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.

به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت ، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است ؟!

اينها سؤ الاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است ، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.

تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است .

ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.

بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم .

فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم ، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواسظاهرى انسان را پنج حس بدانيم ) تنها ما هستيم كه آدم (پنج حسى ) مى باشيم ، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم ، و به اهل شهر خبر مى دهيم ، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس ‍ مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است ؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است ، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس ‍ مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.

نمى گوئيم وحى حس ششم است ، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم ، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم .

ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى . مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم .

ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است ؟

آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما

اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم ، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش ‍ نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخمريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟

و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است ، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه : كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان : (( هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن ، و در بقعه امكان جاى ده ، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود)) !

اكنون ببينيم ماديها براى انكار مساءله وحى چه دست و پائى كرده اند.

منطق منكران وحى

بعضى از آنها هنگامى كه مساءله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است !

و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است ؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم ؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!

از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم .

پيامبران از جنس ما بودند، چگونه ميتوان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟

اينگونه برخورد ماديها با مساءله وحى منحصر به اين مورد نيست ، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به (( ماوراء طبيعت )) چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم :

فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است ) جهان ماده است ، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوپها ، ميكروسكوپها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات ، دليل آن هم روشن است ، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.

بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى ، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است ، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم ، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوپها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤ ال قرار گيرد!

ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است ، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.

آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف ، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه .

ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است ؟ براى ما روشن نيست ، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد.

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ ] [ 21:12 ] [ سعید ]

وحی در تفسير نمونه

 

وَ مَا كانَ لِبَشرٍ أَن يُكلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشاءُ إِنَّهُ عَلىُّ حَكيمٌ(شوری-51(

شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحى ، يا از وراء حجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است .

 

بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش ‍ چنين است : جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليه السلام ) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن ، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد).

طرق ارتباط پيامبران با خداوند

همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى

مساءله وحى و نبوت شده است ، سوره با مساءله وحى آغاز شد، و با مساءله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد.

و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساءله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: (( شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او)) (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا).

(( يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب )) (او من وراء حجاب ).

آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت ، و پاسخ مى شنويد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست .

(( و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند)) (او يرسل رسولا).

آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى (( جبرئيل امين )) بر پيامبر اسلام نازل مى شد.

(( در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند)) (فيوحى باذنه ما يشاء).

آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست (( چرا كه او بلند مقام و حكيم است )) (انه على حكيم ).

بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش ‍ حكيمانه است ، و ارتباطش با پيامبران روى حساب .

اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرىممكن است توهم كنند مساءله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است .

از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است :

1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا: (( ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز)) (مؤ منون - 27).

2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم الله موسى تكليما (نساء - 164).

بعضى نيز (( من وراء حجاب )) را شامل رؤ ياى صادقه نيز مى دانند.

3 - از طريق ارسال رسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله : (( بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد)) (بقره - 97).

البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است ، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است .

اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته ، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤ ياى صادقه ، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).

گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است ، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضىمعتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته :

1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است ، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب : (( روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص ‍ نباشيد)) .

2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى   در احاديث آمده است ).

3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست .

4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه در سوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد).

1 - وحى در لغت و قرآن و سنت :

اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى ، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن .

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده ، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب ، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است .

در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است ، گاه در مورد انبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.

جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام ) در پاسخ شخصى كه از مساءله وحى سؤ ال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود: 1 - وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا: (( ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم ، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم ، و به داود زبور داديم )) . <نساء-163>

2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل : (( پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد)) . <نحل -68>

3 - وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا: (( زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد)) . <مریم-11>

4 - وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها (( خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود)) . <فصلت-12>

5 - وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى : (( به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد)) . <مائده-111>

6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (( اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند)) . <انعام-112>

7 - وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات (( و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم )) . <انبیا-73>  <بحار ج18> 

البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت ، و لذا تفليسىدر كتاب (( وجوه القرآن )) وحى را بر ده وجه شمرده ، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.

اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است : (( وحى تشريعى )) و (( وحى تكوينى )) : (( وحى تشريعى )) همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

(( وحى تكوينى )) در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است .

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ ] [ 21:9 ] [ سعید ]

 

 

 

 

 

 

 

 

تعليم و تعلّم الزامى است

 

قال على (عليه السلام):

«ما اَخَذَ اللهُ عَلى اَهْلِ الْجَهْلِ اَنْ يَتَعَلَّمُوا، حَتّى اَخَذَ عَلى اَهْلِ الْعِلْمِ اَنْ يُعَلِّمُوا»;

«خداوند از جاهلان و افراد نادان پيمان يادگيرى نگرفت، مگر آن دم كه از دانايان و دانشمندان پيمان گرفت كه آن ها را تعليم دهند»( نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 478).

شرح و تفسير

دو برنامه مهمّ و مسلّم در اسلام وجود دارد كه اجراى آن ضامن سلامت جامعه و سعادت مردم در دنيا و آخرت در تمام جهات زندگى است. آن دو عبارتند از: 1ـ ارشاد ناآگاهان 2ـ امر به معروف و نهى از منكر.

تفاوت اين دو در اين است كه در اوّلى شخصى كه مرتكب خلاف مى شود نمى داند و تخلّف مى كند، بر اثر جهل و ناآگاهى دست به كار خلاف مى زند; ولى در دومى دانسته مرتكب خلاف و منكر مى شود و يا از انجام معروف دست مى كشد.

بدون شك پياده كردن اين دو برنامه اساسى و مهمّ، كه از وظايف انبيا و اوليا بلكه به اعتبارى از وظايف خداوند است، ثمرات و آثار بزرگى به دنبال خواهد داشت و جامعه را احياء و زنده مى كند. مبلّغان دينى و كسانى كه عهده دار هدايت مردم هستند نبايد از هيچ يك از اين دو برنامه غافل شوند و هر كدام را با شرايط و ويژگى هاى خاصّ خود انجام دهند.

نكته جالبى كه از حديث فوق استفاده مى شود اين كه به همان نسبت كه نادانان و ناآگاهان در برابر اعمال خويش مسؤولند و بايد به دنبال فراگيرى علم بروند، دانشمندان و دانايان نيز در برابر اعمال آن ها مسؤولند، بلكه شايد مسؤوليّت آن ها بيش تر باشد! بدين جهت خداوند از نادانان پيمان تعليم گرفتن و از دانايان پيمان تعليم دادن گرفته است.

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ ] [ 12:35 ] [ سعید ]

***وظيفه ما در برابر دشمنان چيست؟
قرآن، هم مسلمانان را به وحدت دعوت كرده: «و اعتصموا بحَبلِ اللّه جَميعاً و لا تفرّقوا» (سوره آل‏عمران، آيه 103) و هم از تفرقه نهى فرموده است: «و لا تَنازعوا فتَفشِلوا» (سوره انفال، آيه 46) با يكديگر نزاع نكنيد كه سست و ناتوان مى‏شويد.
به دو مثال توجّه كنيد:
قطرات باران تا وقتى از هم جدا هستند، قدرتى ندارند، امّا وقتى در كنار هم قرار مى‏گيرند و به شكل جوى و سپس رودخانه جارى مى‏شوند، چنان قدرتى مى‏يابند كه اگر مهار نشوند، سيل بنيان‏كن مى‏شوند و اگر در پشت سد مهار شوند، توربين‏هاى عظيمى را به حركت درمى‏آورند كه دهها مگاوات برق توليد كرده و چرخ صنعت را به حركت درمى‏آورند.
هر دست ما پنج انگشت دارد، امّا در برابر دشمن مشترك، همه انگشتان با هم جمع شده و به شكل مشت بر سينه دشمن كوبيده مى‏شود.
با آنكه هر انگشت از انگشت ديگر متفاوت و متمايز است، يكى بلند است و يكى كوتاه، يكى نازك است و يكى كلفت و هركدام نباشند، بخشى از كارهاى روزمرّه انسان زمين مى‏ماند. مثلاً بدون انگشت شصت، نمى‏توان دگمه را بست و يا قلم را به دست گرفت و چيزى نوشت.

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۲۱ ] [ 1:6 ] [ سعید ]

اِلهى اِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَاِنّى وَعِزَّتِكَ مِنَ النّادِمينَ

معبودا اگر پشيمانى بر گناه توبه محسوب شود پس به عزتت سوگند كه براستى من از پشيمانانم

وَاِنْ كانَ الاِْسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطيَّئَةِ حِطَّةً فَاِنّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرينَ

و اگر آمرزش خواهى از خطا آنرا پاك كند پس براستى من از آمرزش خواهانم

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۰ ] [ 22:23 ] [ سعید ]

تفسيرى ديگر از تقوى

 

حضرت على (عليه السلام) در نامه اى خطاب به معاويه فرمود:

«فَاتَّقِ اللهَ فى نَفْسِكَ، وَ نازِعِ الشَّيْطانَ قِيادَكَ، وَ اصْرِفْ اِلَى الاْخِرَةِ وَجْهَكَ، فَهِىَ طَريقُنا وَ طَريقُكَ، وَ احْذَرْ اَنْ يُصيبَكَ اللهُ مِنْهُ بِعاجِل قارِعَة تَمَسُّ الاَْصْلَ، وَ تَقْطَعُ الدّابِرَ»;

«از خدا بترس! و با شيطان كه در رام كردنت مى كوشد، ستيزه كن! و روى خويش را به سوى آخرت، كه راه من و تو است، بگردان و بترس از آن كه خداوند تو را به زودى به يك بلاى كوبنده، كه ريشه ات را بزند و دنباله ات را قطع كند، دچار سازد!»( نهج البلاغه، نامه 55)

شرح و تفسير

از تعبيرات فوق تفسير ديگرى براى تقوى استفاده مى شود و آن اين كه: «تقوى آن است كه انسان زمام اختيارش را به شيطان نسپرد، و بى تقوايى سپردن زمام اختيار به دست شيطان است». براى توضيح بيش تر بايد توجّه داشت كه مردم از اين ديدگاه بر سه دسته اند:

1ـ كسانى كه شيطان از انحراف و به دست گرفتن زمام اختيار آن ها نااميد است، البتّه اين دسته عدّه معدودى به نام «مخلصين» هستند كه در قرآن مجيد از قول شيطان در باره آن ها مى خوانيم: (لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ); و (به يقين) همگى انسان ها و بنده هايت را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را»( سوره حجر، آيات 40 و 41). خداوند متعال نيز اين ها را بيمه كرده است و لهذا مى فرمايد: (اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ); «بر بندگانم (بندگان مخلص) تسلّط نخواهى يافت»( سوره حجر، آيه 42). اين دسته از بندگان خدا عبارتند از: معصومين (عليهم السلام)، اوليا الله و كسانى كه قدم جاى قدم آن ها نهاده اند. آن ها عوامل و ريشه هاى فساد را در درون خود از بين برده اند، به همين دليل شيطان راهى به آن ها ندارد.

2ـ كسانى كه كاملا در اختيار شيطان هستند، حتّى گاه بدون دستور او به دنبالش حركت مى كنند! وضع اين ها روشن و نيازى به بحث ندارد.

3ـ گروه سوم كسانى هستند كه نه تابع مطلق خداوند هستند، و نه تسليم محض شيطان مى باشند، بلكه گاهى سر بر فرمان خداوند مى نهند و گاه فريب شيطان را خورده به دنبال او حركت مى كنند!

خداوند درباره اين گروه، كه تعداد آن ها كم نيست، در آيه 201 سوره اعراف مى فرمايد: (اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فِاذاهُمْ مُبْصِرُونَ); «پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند; و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند». شيطان به گِرد قلب انسان مى چرخد، تا دريچه اى براى نفوذ خود بيابد و نفوذ كند. دريچه مقام، مال، شهوت، زن و بچّه، تعريف هاى بى جا و مانند آن. بايد حدّاقل در زمره اين گروه قرار گيريم تا بتوانيم با ياد خدا بصير و بينا شويم و سارق شيطانى را همانند سارق اموال با هوشيارى خود فرارى دهيم و اگر غفلت كنيم و در خواب غفلت فرو رويم، شيطان سرمايه ما را به سرقت مى برد.

پروردگارا! ما را در مسير رسيدن به زمره مخلصين يارى فرما.

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۰ ] [ 19:3 ] [ سعید ]

عقل هاى نورانى و چشم هاى تيزبين!

 

قال على (عليه السلام):

«اَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصابيحِ الْهُدى، وَ الاَْبْصارُ اللاَّمِحَةُ اِلى مَنارِ التَّقْوى! اَيْنَ الْقُلُوبُ الّتى وُهِبَتْ لِلّهِ، وَ عُوقِدَتْ عَلى طاعَةِ اللهِ!»;

«كجايند آن عقل هايى كه از چراغ هاى هدايت روشنى مى گيرند؟! كجايند چشم هايى كه به نشانه هاى تقوى مى نگرند؟! و كجايند آن دل هاى كه به خدا بخشيده شده و پيمان اطاعت خدا را بسته اند؟!»(1).

 

شرح و تفسير

در وجود انسان دو محور مهمّ وجود دارد: نخست محور عقل و علم است، كه انسان به وسيله آن حقايق را درك مى كند. ديگر محور عواطف و احساسات است. منظور از عواطف، انگيزه هاى غير متكّى به دليل است كه مايه حركت و باعث فعاليّت مى شود و اگر درست هدايت شود به نتايج بسيار مطلوبى مى رسد.

اين كه انسان مى داند دو به اضافه دو مساوى است با چهار، اين علم است; امّا اين كه به فرزندش علاقه دارد، علم نيست; بلكه عاطفه است. اگر اين دو (علم و عاطفه) اصلاح شود، يعنى علم متكّى به مبدأ الهى و ارزشى گردد و عواطف هم مطابق موازين تعديل گردد، انسان كامل مى شود.

حضرت على (عليه السلام) در روايت فوق براى تكامل در هر دو بخش ضابطه تعيين مى كند. طبق فرمايش حضرت در جمله اوّل، اگر عقل هدايت شود و هادى او خداوند باشد و آدمى چشم به نور تقوى دوخته باشد و احساسات و غرايز خويش را به وسيله تقوى كنترل كند، شرط اوّل حاصل مى شود. و در جمله دوم معيار عواطف و انگيزه ها را اخلاص و طاعت خداوند بيان مى كند; يعنى دل را فقط در گرو او قرار دهيم، تنها با او پيمان ببنديم و تنها براى او عبادت كنيم. البتّه شرط دوم مشكل تر است، همان گونه كه آن ضرب المثل عاميانه معروف مى گويد: «ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل!».

خدايا! ما خود را به تو سپرده ايم، ما را در آنچه رضا و خشنودى توست موفّق بدار.

 1. نهج البلاغه، خطبه 144.

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۰ ] [ 19:0 ] [ سعید ]

(آيه63)ـ تاكنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم در اين آيه و آيـات آيـنده به سه دليل ديگر كه هركدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى ((آب )) و سومى ((آتش )) است , زيـرا سـه ركـن اسـاسـى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد, دانه هاى گياهى مهمترين ماده غـذائى انـسان محسوب مى شود, و آب مهمترين مشروب , و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى وساير امور زندگى است .

نخست مى فرمايد: ((آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد))؟!(افرايتم مـا تحرثون ).

(آيه64)ـ ((آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ))؟ (ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون ).

آرى ايـن خداوند است كه در درون دانه , يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مـسـاعـد قـرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند, جوانه مى زند, و ريـشـه مـى دواند, سپس با سرعت عجيبى از موادغذائى زمين كمك مى گيرد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم برمى خيزد.

(آيـه65)ـ در ايـن آيه براى تاكيد روى اين مساله كه انسان هيچ نقشى در مساله نمو ورشد گياهان جـز افـشاندن دانه ندارد, مى افزايد: ((هرگاه بخواهيم آن (زراعت ) رامبدل به كاه درهم كوبيده مى كنيم (به گونه اى ) كه تعجب كنيد))! (لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ).

آرى ! مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آن را قبل از بستن دانه ها خشك كرده درهم بشكند, يا آفتى بر آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد, و نيزمى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم .

آيـا اگـر زارع حـقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت ؟ پس بدانيد همه اين بركات از جاى ديگر است .

(آيه66)ـ آرى ! تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد: ((به راستى ما زيان كرده ايم )) و سرمايه زكف داديم , و چيزى به دست نياورديم (انالمغرمون ).

(آيه67)ـ ((بلكه ما بكلى محروميم )) و بيچاره (بل نحن محرومون ).

(آيه68)ـ در ايـنـجـا اشـاره بـه ششمين و هفتمين دليل معاد, در اين بخش از آيات سوره واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است .

نخست مى فرمايد: ((آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد))؟ (افرايتم الماءالذى تشربون ).

(آيه69)ـ ((آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟ يا ما نازل مى كنيم ))؟ (ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ).

ايـن آيـات وجـدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنهااقرار مى گيرد, و در واقـع مـى گـويـد: آيا درباره اين آبى كه مايه حيات شماست وپيوسته آن را مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟.

اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاثير آن درمورد حيات حيوانات و گـيـاهـان سـخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات خود انسان است , به علاوه در آيات قبل اشاره اى به مساله زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.

(آيه70)ـ سرانجام در اين آيه براى تكميل همين بحث مى افزايد: ((هرگاه بخواهيم اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم )) (لونشاء جعلناه اجاجا).

((پس چرا شكر نمى كنيد))؟ (فلولا تشكرون ).

آرى ! اگـر خـدا مـى خـواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شـونـد, و دوش بـه دوش آنها به آسمان صعود كنند, و ابرهائى شور وتلخ تشكيل داده , قطره هاى بـارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! امااو به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نـداد, نـه تنها املاح در آب , بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب بـه آسـمان صعود كنند, و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران ـ هرگاه هواآلوده نباشدـ خالصترين , پاكترين , و گواراترين آبهاست .

(آيـه71)ـ سـرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن آفرينش آتش اسـت , آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر, ومؤثرترين وسيله در تمام صنايع است , مى فرمايد: ((آيا درباره آتشى كه مى افروزيدفكر كرده ايد))؟ (افرايتم النار التى تورون ).

(آيه72)ـ ((آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ))؟ (ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون ).

(آيـه73)ـ در ايـن آيه براى تاكيد بحثهاى فوق مى افزايد: ((ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان ) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم )) (نحن جعلناها تذكرة ومتاعا للمقوين ).

بـازگـشـت آتـش از درون درخـتـان سـبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بى جان در رسـتـاخيز است , و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ , چرا كه طبق حديثى پـيـغـمبر گرامى اسلام (ص ) فرمود: ((اين آتشى كه برمى افروزيد يك جز از هفتاد جز آتش دوزخ است ))!.

تعبير ((متاعا للمقوين )) اشاره كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است .

(آيـه74)ـ در ايـن آيـه بـه عـنـوان نـتيجه گيرى مى فرمايد: ((حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن )) واورا پاك ومنزه بشمار (فسبح باسم ربك العظيم ).

آرى ! خـداونـدى كـه ايـن همه نعمت را آفريده , و هركدام يادآور توحيد و معادو قدرت و عظمت اوست شايسته تسبيح و تنزيه از هرگونه عيب و نقص است .

اوهـم ((رب ))اسـت وپروردگار, وهم ((عظيم ))است وقادر ومقتدر گرچه مخاطب در اين جمله پيامبر(ص ) است ولى ناگفته پيداست كه منظور همه انسانها مى باشد.

(آيه75)ـ در تـعـقـيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل درباره معاد آمددر اينجا سخن از اهميت قرآن مجيد است , چرا كه مساله نبوت و نزول قرآن بعد ازمساله مبدا و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد.

نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده , مى فرمايد: ((سوگند به جايگاه ستارگان )) و محل طلوع و غروب آنها (فلا اقسم بمواقع النجوم ).

هـنـگـامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هـزار مـيـلـيون ستاره وجود دارد! و در جهان , كهكشانهاى زيادى موجوداست كه هركدام مسير خاصى دارند, به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .

(آيـه76)ـ و بـه همين دليل در اين آيه مى افزايد: ((و اين سوگندى است بسياربزرگ اگر بدانيد)) (وانه لقسم لو تعلمون عظيم ).

و ايـن خـود يـك اعـجـاز عـلـمـى قـرآن مـحسوب مى شود كه در عصرى كه شايدهنوز عده اى مـى پـنـداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند! يك چنين بـيـانـى , آن هـم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود.

(آيـه77)ـ اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه موردبحث پرده از روى آن برداشته , مى گويد: ((آن (چه محمد(ص ) آورده ) قرآن كريمى است )) (انه لقرآن كريم ).

و بـه ايـن تـرتـيـب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى ازكهانت است , و يا ـالـعـيـاذباللّه ـ سخنانى است جنون آميز, يا همچون اشعار شاعران ,يا از سوى شياطين است , پاسخ مى گويد: كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است , و محتواى آن حاكى ازمبدا نزول آن مى باشد.

آرى ! هم گوينده قرآن , كريم است , و هم خود قرآن , و هم آورنده آن , و هم اهداف قرآن كريم است .

(آيه78)ـ سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته , مى افزايد: اين آيات ((در كتاب محفوظى جاى دارد)) (فى كتاب مكنون ).

در همان ((لوح محفوظ)) در ((علم خدا)) كه از هرگونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است .

(آيـه79)ـ و در سومين توصيف مى فرمايد: ((اين كتاب را ((جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند)) [ دست يابند] (لا يمسه الا المطهرون ).

بـسـيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (ع ) وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.

از سـوى ديـگـر حـقـايـق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند وحداقل پاكى كه روح ((حـقـيقت جوئى )) است براى درك حداقل مفاهيم آن لازم است , و هرقدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.

(آيـه80)ـ در چـهـارمـيـن و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد: اين قرآن ((از سوى پروردگار عالميان نازل شده )) (تنزيل من رب العالمين ).

خـدائى كـه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى تربيت انسانهابر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است , و همان گونه كه در جهان تكوين مالك و مربى اوست , در جهان تشريع نيز هرچه هست از ناحيه او مى باشد.

(آيـه81)ـ سـپـس مـى افـزايد: ((آيا اين سخن را [ قرآن را با اوصافى كه گفته شد]سست و كوچك مى شمريد))؟! (افبهذا الحديث انتم مدهنون ).

در حـالـى كـه نـشـانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايدكلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد.

(آيـه82)ـ در ايـن آيـه مـى فـرمـايـد: ((و بـه جاى شكر روزيهائى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد))؟ (وتجعلون رزقكم انكم تكذبون ).

(آيه83)ـ از لـحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد, لحظه احتضار وپايان عمر انسانهاست , در آن لحظه كه كار از كار گذشته , و اطرافيان مايوس و نوميدبه شخص محتضر نگاه مى كنند, و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود, با زندگى وداع مى گويد, و هيچ كارى از دست هيچ كس ساخته نيست .

قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان ,ترسيم گويائى از اين لحظه كـرده , مـى گـويـد: ((پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد)) توانائى بازگرداندن آن را نداريد؟! (فلولا اذا بلغت الحلقوم ).

(آيـه84)ـ ((و شـمـا در ايـن حـال نظاره مى كنيد)) و كارى از دستتان ساخته نيست (وانتم حينئذ تنظرون ).

مـخـاطب در اينجا اطرافيان محتضرند, از يكسو نظاره حال او را مى كنند, و ازسوى ديگر ضعف و نـاتـوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدارا بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او, و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.

(آيه85)ـ سپس مى افزايد: ((و ما از شما به او نزديكتريم (و فرشتگان ما كه آماده قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند) ولى شما نمى بينيد)) (ونحن اقرب اليه منكم ولكن لا تبصرون ).

مـا بـه خـوبـى مـى دانـيـم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟ و در عمق وجودش چه غوغائى بـرپاست ؟ و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سرآمد معينى صادركرده ايم , ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد, و از چگونگى انتقال او از اين سرابه سراى ديگر بى خبريد.

بـه هـر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به مانزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ماست .

(آيـه86)ـ سـپـس بـراى تاكيد بيشتر, وروشن ساختن همين حقيقت ,مى افزايد:((اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد )) (فلولا ان كنتم غير مدينين ).

(آيه87)ـ ((پس آن (روح ) را باز گردانيد اگر راست مى گوئيد)) (ترجعونها ان كنتم صادقين ).

ايـن ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اين كه مالك مرگ و حيات ديگرى است , و پاداش و جزا در دست اوست , و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند.

(آيه88)ـ قرآن در اينجا يك نوع جمع بندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير مى كند, وتفاوت حال انسانها را به هـنـگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى در نهايت آرامش و راحـتى و شادى چشم از جهان مى پوشند, وجمعى ديگر با مشاهده دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟.

نـخـسـت مى فرمايد: كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرارمى گيرد ((پس اگر او از مقربان باشد )) (فاما ان كان من المقربين ).

(آيه89)ـ ((در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است )) (فروح وريحان وجنة نعيم ).

((روح )) و ((ريـحـان )) الـهـى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هرگونه نعمت و بركت الهى مى گردد.

(آيه90)ـ سپس مى افزايد: ((اما اگر از اصحاب يمين باشد)) (واما ان كان من اصحاب اليمين ).

هـمـان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود.

(آيه91)ـ به او گفته مى شود: ((سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند)) (فسلا م لك من اصحاب اليمين ).

بـه ايـن تـرتـيـب فـرشـتـگان قبض روح در آستانه انتقال از دنيا سلام يارانش را به اومى رسانند, همان گونه كه در آيه 26 همين سوره در توصيف اهل بهشت خوانديم :((الا قيلا سلا ما سلا ما)).

(آيـه92)ـ سـپـس به سراغ گروه سوم مى رود كه در اوائل سوره از آنها به عنوان اصحاب الشمال ياد شـده بـود, مى فرمايد: ((اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد))(واما ان كان من المكذبين الضالين ).

تـعـبير ((مكذبين ضالين )) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان افرادى هستند مـسـتـضعف و جاهل قاصر, و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند, آنهاممكن است مشمول الطاف الهى گردند, اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند حتماگرفتار عذاب الهى مى شوند.

(آيه93)ـ ((با آب جوشان دوزخ (و حرارت و سموم آن ) از او پذيرايى مى شود))! (فنزل من حميم ).

(آيه94)ـ ((و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است )) (وتصلية جحيم ).

آرى ! در هـمـان آستانه مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند و طعم تلخ ‌كيفرهاى قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرو مى رود.

(آيه95)ـ و در پايان اين سخن , مى افزايد: ((اين مطلب حق و يقين است ))(ان هذا لهو حق اليقين ).

((هذا)) اشاره به احوال گروههاى سه گانه اى است كه قبلا ذكر شده .

(آيـه96)ـ ((حـال كـه چنين است : ((پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن )) و اورا منزه بشمار (فسبح باسم ربك العظيم ).

تـعـبـير به ((فسبح )) (پس تسبيح كن ) اشاره به اين حقيقت است كه آنچه درباره اين گروههاى سـه گانه گفته شد عين عدالت است , و بنابراين خداوندت را از هرگونه ظلم و بى عدالتى پاك و مـنـزه بشمار, و يا اين كه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هرگونه شرك و بى عدالتى كه لازمه انكار قيامت است پاك و منزه بدان .

بـسـيارى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فرمود: ((آن را درركوع خود قرار دهيد)) سبحان ربى العظيم بگوئيد.

((پايان سوره واقعه )).

[ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۸ ] [ 22:11 ] [ سعید ]

ادامه سوره واقعه [56]

 

(آيه27)ـ بـعـد از بـيان مواهب معنوى و مادى مقربان , نوبت به ((اصحاب اليمين ))مى رسد, همان جمعيت سـعـادتـمـنـدى كـه نامه اعمالشان به علامت پيروزى درامتحانات الهى به دست راستشان داده مى شود, و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بوديك مرحله پايينتر است .

نـخـست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد: ((و اصحاب يمين و خجستگان چه اصحاب يمين و خجستگانى ))؟! (واصحاب اليمين مـا اصحاب اليمين ).

و اين برترين توصيف است كه از آنها شده , زيرا اين تعبير در مواردى به كارمى رود كه اوصاف كسى در بيان نگنجد و به هرحال اين تعبير بيانگر مقام والاى اصحاب اليمين است .

(آيـه28)ـ اين آيه به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده , مى گويد: ((آنها در سايه درختان سدر بى خار قرار دارند)) (فى سدر مخضود).

(آيـه29)ـ دومـيـن موهبت اين است كه آنها ((در سايه درخت طلح پربرگ ))به سر مى برند! (وطلح منضود).

((طـلـح )) درخـتـى است سبز و خوشرنگ و خوشبو, جمعى گفته اند همان درخت موز است كه برگهاى بسيار پهن و سبز و زيبا, و ميوه اى شيرين و گوارا دارد.

بـعـضـى از مفسران گفته اند باتوجه به اين كه درخت سدر برگهائى بسياركوچك و درخت موز بـرگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشاره لطيفى به تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.

(آيه30)ـ سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند: ((و سايه كشيده وگسترده )) (وظل ممدود).

بـعـضـى ايـن سـايه گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه همه جا را فراگرفته است و در حديثى در روضه كافى اين معنى از پيغمبرگرامى اسلام (ص ) نقل شده است .

غرض اين است كه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متالم و ناراحت نمى كند,و دائما در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.

(آيه31)ـ در مرحله چهارم به آبهاى بهشتى اشاره كرده , مى فرمايد:بهشتيان ((در كنار آبشارها)) كه منظره فوق العاده زيبا و دل انگيزى دارد به سرمى برند)) (ومـاء مسكوب ).

(آيه32)ـ و البته آن درختها و آن همه آب جارى دائم انواع ميوه ها را نيزهمراه دارد, و لذا در پنجمين نعمت مى افزايد: ((و ميوه هاى فراوان )) (وفاكهة كثيرة ).

(آيه33)ـ ((كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود)) (لا مقطوعة ولا ممنوعة ).

آرى ! همچون ميوه هاى اين جهان نيست كه محدود به فصول معينى باشد.

(آيه34)ـ سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده , مى افزايد: ((و همسرانى بلندمرتبه )) (وفرش مرفوعة ).

(آيـه35)ـ سپس به اوصاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته , مى گويد:((ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم )) (انا انشاناهن انشاء).

ايـن جـمله ممكن است اشاره به همسران مؤمنان در اين دنيا باشد كه خداوندآفرينش تازه اى در قـيـامـت بـه آنها مى دهد, و همگى در نهايت جوانى و طراوت وجمال و كمال ظاهر و باطن وارد بهشت مى شوند كه طبيعت بهشت طبيعت تكامل و خروج از هرگونه نقص و عيب است .

(آيه36)ـ سپس مى افزايد: ((و همگى را دوشيزه قرار داديم )) (فجعلناهن ابكارا).

و شـايد اين وصف هميشه براى آنها باقى باشد, چنانكه بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند و در روايات نيز به آن اشاره شده يعنى ; با آميزش , وضع آنهادگرگون نمى شود.

(آيه37)ـ و در اوصاف آنها باز مى افزايد: ((زنانى كه تنها به همسرشان , عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند)) (عربا اترابا).

(آيه38)ـ سپس مى افزايد: ((اينها همه براى اصحاب يمين است ))(لا صحاب اليمين ).و اين تاكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب (ششگانه ) به آنها.

(آيه39)ـ ((كه گروهى از امتهاى نخستينند)) (ثلة من الا ولين ).

(آيه40)ـ ((و گروهى از امتهاى آخرين )) (وثلة من الا خرين ).

و بـه ايـن تـرتيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از امتهاى گذشته هستند وگروه عظيمى از امـت اسـلام , چرا كه در ميان اين امت صالحان و مؤمنان , بسيارند,هرچند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم سابق باتوجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.

(آيه41)ـ در تـعـقـيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آنان مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.

مى فرمايد: ((و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى )) (واصحاب الشمال مـا اصحاب الشمال ).

هـمـانـها كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است براى آنان كه گنهكار و آلـوده و ستمگرند و اهل دوزخ , و همان گونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تـعـبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است , فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد, چه سعادتى ؟ يا مصيبتى رو كرد؟چه مصيبتى ؟!.

(آيه42)ـ سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده , مى گويد: آنها ((درميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند)) (فى سموم وحميم ).

(آيه43)ـ ((و در سايه دودهاى متراكم و آتش زا)) (وظل من يحموم ).

بـاد سـوزان كـشنده از يكسو, و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر, و سايه دودداغ و خفه كننده از سـوى سوم , آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد, و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفرآنها كافى است .

(آيه44)ـ سپس براى تاكيد مى افزايد: سايه اى كه ((نه خنك است و نه آرامبخش )) (لا بارد ولا كريم ).

سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند, و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى دربر دارد, ولى اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد پيداست سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود.

گـرچـه كـيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى ذكرهمين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.

(آيـه45)ـ سـپـس دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم ووحشتناك در سه جمله خلاصه مى كند:.

نخست اين كه ((آنها پيش از اين (در عالم دنيا) مست و مغرور نعمت بودند))(انهم كانوا قبل ذلك مترفين ).

((مـتـرف )) بـه كـسـى مـى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است .

درسـت اسـت كـه هـمـه ((اصـحـاب الـشـمـال )) در زمره ((مترفين )) نيستند, ولى هدف قرآن سردمداران آنهاست .

همان گونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كـه عـامـل گمراهى ديگران نيز مى باشند, سرنخ تمام جنگها وخونريزيها و انواع جنايات , و مراكز شـهـوات , و گـرايشهاى انحرافى , به دست اين گروه است , و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.

(آيـه46)ـ سـپـس بـه دومـيـن گـنـاه آنـهـا اشـاره كـرده , مى افزايد: ((و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند)) (وكانوا يصرون على الحنث العظيم ).

بنابراين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست , بلكه اصرار بر گناهان عظيم است , چرا كه گـنـاه مـمـكـن است , احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند, ولى آنهاهرگز بر آن اصرار نمى ورزند, هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.

 (آيـه47)ـ سـومـيـن عـمل خلاف آنها اين بود كه : (( مى گفتند: هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم , آيا برانگيخته خواهيم شد))؟ (وكانوا يقولون ءاذا متناوكنا ترابا وعظاما ءانا لمبعوثون ).

بـنـابـرايـن انـكـار قـيـامـت كـه خـود سـرچـشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر ازاوصاف اصحاب الشمال مى باشد.

سـه گـنـاهى كه در آيات سه گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى توانداشاره به نفى اصول سـه گانه دين از ناحيه اصحاب شمال باشد: در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود, و در آيه دوم انكار توحيد, و در آيه نخست كه سخن از((مترفين )) مى گفت اشاره اى به تكذيب انبيا است .

(آيـه48)ـ آنـهـا بـه ايـن هـم قـناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشترمى گفتند: ((يا نياكان نـخـستين ما)) كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده برانگيخته مى شوند؟ (او آباؤنا الا ولون ) همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جز بدن موجود ديگرى شده است ؟.

(آيـه49)ـ سـپـس قـرآن به پيامبر اسلام (ص ) دستور مى دهد كه در پاسخ آنها ((بگو: (نه فقط شما و پدرانتان بلكه ) اولين و آخرين )) (قل ان الا ولين والا خرين ).

(آيـه50)ـ ((هـمـگـى در مـوعد روز معينى (روز رستاخيز) گردآورى مى شوند))(لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ).

از ايـن آيـه بـه خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد, و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است .

شـايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت , معلوم بودن نزد پروردگار است وگرنه هيچ كس حتى انبيا مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست .

(آيه51)ـ از ايـن به بعد همچنان ادامه بحثهاى مربوط به كيفرهاى ((اصحاب الشمال ))است , نخست آنها را مـخـاطـب سـاخـتـه , چنين مى گويد: ((سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده ))! (ثم انكم ايها الضالون المكذبون ).

(آيه52)ـ ((از درخت زقوم مى خوريد)) (لا كلون من شجر من زقوم ).

(آيه53)ـ ((و شكمها را از آن پر مى كنيد)) (فمالئون منها البطون ).

تـعبير فوق اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديدمى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پرمى كنند.

(آيه54)ـ هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند, اما نوشابه آنها چيست ؟ قرآن در اين آيه مى گويد: ((و روى آن (غذاى ناگوار) از آب سوزان مى نوشيد))! (فشاربون عليه من الحميم ).

(آيه55)ـ ((و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش از آن مى آشاميد))(فشاربون شرب الهيم ).

شترى كه مبتلا به بيمارى استسقا مى شود آن قدر تشنه مى گردد و پى درپى آب مى نوشد تا هلاك شود, آرى اين است سرنوشت ((ضالون مكذبون )) در قيامت .

(آيه56)ـ و در اين آيه بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده , مى گويد:((اين است وسيله پذيرائى از آنها در قيامت ))! (هذا نزلهم يوم الدين ).

و ايـن در حـالى است كه ((اصحاب اليمين )) در سايه هاى بسيار لطيف وپرطراوت آرميده اند, و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا, و شراب طهور,مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند.

(آيه57)ـ از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد درميان بود, و اصولاتكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساله اثبات معاد, است در اينجا به بحث وبررسى پيرامون ادله معاد مى پردازد, روى هـم رفـته هفت دليل بر اين مساله مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كـرده , قـلـب انـسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب المين و اصحاب الشمال آمده بودمطمئن مى سازد.

در مـرحـلـه اول مى گويد: ((ما شما را آفريديم پس چرا (آفرينش مجدد را)تصديق نمى كنيد))؟ (نحن خلقناكم فلولا تصدقون ).

چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟ مگرروز نخست شما را از خاك نيافريديم ؟.

(آيـه58)ـ در ايـن آيـه بـه دلـيـل دوم اشاره كرده , مى فرمايد: ((آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد))؟! (افرايتم مـا تمنون ).

(آيه59)ـ ((آيا شما آن را (در دوران جنينى ) آفرينش (پى درپى ) مى دهيد؟ ياما آفريدگاريم ))؟! (ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون ).

چه كسى اين نطفه بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد وخلقتى بعد از خلقتى , و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟ راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همه اولواالالباب و مـتفكران را برانگيخته از ناحيه شماست يا خدا؟ آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان درقيامت عاجز است ؟!.

(آيـه60)ـ سـپـس به بيان دليل سوم پرداخته , مى گويد: ((ما در ميان شما مرگ را مقدرساختيم , و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد)) (نحن قدرنا بينكم الموت ومـانحن بمسبوقين ).

آرى ! مـا هـرگـز مـغـلـوب نـخـواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم .

(آيه61)ـ بلكه هدف اين بوده است ((تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم , و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم )) (على ان نبدل امثالكم وننشئكم فيما لا تعلمون ).

استدلال در دو آيه فوق چنين است : خداوند حكيم كه انسانها را آفريده ومرتبا گروهى مى ميرند و گـروه ديـگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته , اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار اسـت كه عمر انسان جاودان باشد, نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش نمى ارزد.

بـنابراين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه ; يك پل است , نه يك مقصد, چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت .

(آيـه62)ـ در اين آيه سخن از چهارمين دليل معاد است , مى فرمايد: ((شماعالم نخستين را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد)) كه جهانى بعد از آن است (ولقدعلمتم النشاة الا ولى فلولا تذكرون ).

ايـن دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد: نخست اين كه فى المثل اگر ما ازبيابانى بگذريم و در آن قـصر بسيار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح , و تشكيلات وسيع و گسترده , بـبـيـنـيـم , و بعد به ما بگويند اين همه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كوچكى چندساعتى در آن بياسايد وبرود, پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست , زيرا براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه كوچك برپا شود.

دنـيـاى بـا ايـن عظمت و اين همه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزه بشر در دنيا آفريده شده باشد, وگرنه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است , اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه درزندگى ديگر سرمايه بزرگ اوست .

ديگر اين كه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خودمى بينيد, همه سال در عـالـم گـياهان صحنه رستاخيز تكرار مى شود, زمينهاى مرده را بانزول قطرات حياتبخش باران زنـده مـى كـنـد, چـنانكه درآيه39 سوره فصلت مى فرمايد:((كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم اوست كه مردگان را زنده مى كند))!.

 

[ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۸ ] [ 22:10 ] [ سعید ]

سوره واقعه [56]

 

اين سوره ((در مكه )) نازل شده و داراى 96 آيه است .

 

محتواى سوره :.

در ((تـاريخ ‌القرآن )) از ((ابن نديم )) نقل شده كه سوره ((واقعه )) چهل و چهارمين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم (ص ) نازل شده قبل از آن سوره ((طه )) و بعد از آن ((شعرا)) بوده است .

ايـن سـوره ـهمان گونه كه از لحن آن پيداست , و مفسران نيز تصريح كرده اندـدر مكه نازل شده است , هرچند بعضى گفته اند آيه 81 و 82 در مدينه نازل گرديده ,ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست , و نشانه اى در آيات مزبور بر اين ادعاوجود ندارد.

سـوره واقـعه چنانكه از نامش پيداست از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد, و اين معنى در تـمـام آيـات 96 گـانه سوره مساله اصلى است , اما از يك نظرمى توان محتواى سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:.

1ـ آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن .

2ـ گـروه بـنـدى انـسـانـها در آن روز و تقسيم آنها به ((اصحاب اليمين )),((اصحاب الشمال )) و ((مقربين )).

3ـ بحث مشروحى از مقامات ((مقربين )) و انواع پاداشهاى آنها در بهشت .

4ـ بحث مشروحى درباره ((اصحاب اليمين )) و انواع مواهب الهى بر آنها.

5ـ بحثى درباره ((اصحاب الشمال )) و مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ .

6ـ ذكـر دلائل مـختلفى پيرامون مساله معاد از طريق بيان قدرت خداوند, وخلقت انسان از نطفه ناچيز, و تجلى حيات در گياهان , و نزول باران .

7ـ ترسيمى از حالت احتضار و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

8ـ نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤمنان و كافران .

 

فضيلت تلاوت سوره :.

دربـاره تـلاوت ايـن سـوره روايات زيادى در منابع اسلامى ذكر شده است , ازجمله در حديثى از رسـول خـدا مـى خـوانـيـم : ((كسى كه سوره واقعه را بخواند نوشته مى شود كه اين فرد از غافلان نيست )).

چـرا كـه آيـات سـوره آن قـدر تـكـان دهـنده و بيداركننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى نمى گذارد.

در حـديـث ديگرى از امام صادق (ع ) مى خوانيم ((هركس سوره واقعه را در هرشب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و او را نزد همه مردم محبوب مى كند,و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند, و فـقـر و فـاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمى شود, و از دوستان امير مؤمنان على (ع ) خواهد بود)).

روشـن است كه تنها نمى توان با لقلقه زبان اين همه بركات را در اختيار گرفت ,بلكه بايد به دنبال تلاوت , فكر و انديشه , و به دنبال آن حركت و عمل باشد.

 

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ مسائل مربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده در آغاز آن تـوام است , و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث ازقيامت مى كند كاملا به چشم مى خورد در سوره واقعه كه بر محور معاد دور مى زندنيز همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است .

در آغاز مى فرمايد: ((هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت ) واقع شود)) (اذا وقعت الواقعة ).

(آيه2)ـ ((هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند)) (ليس لوقعتها كاذبة ).

چـرا كـه حـوادث پـيش از آن به قدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات جهان آشكار مى شود.

(آيـه3)ـ بـه هـر حـال رستاخيز نه تنها با دگرگونى كائنات توام است بلكه انسانها هم دگرگون مـى شـوند همان گونه كه در آيه موردبحث مى فرمايد: گروهى راپائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد))! (خافضة رافعة ).

مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند, و مستضعفان مؤمن و صالح بر اوج قله افـتـخـار قرار مى گيرند, گروهى در قعر جهنم سقوط مى كنند, وگروه ديگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند, و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گسترده الهى !.

و لـذا در روايـتـى از امـام على بن الحسين (ع ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: ((رستاخيز خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط مى كند, و واقعه است چرا كه به خدا سوگند اوليااللّه را به بهشت بالا مى برد)).

(آيـه4)ـ سـپـس بـه توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد: ((در آن هنگام كه زمين به شدت به لرزه در مى آيد)) (اذا رجت الا رض رجا).

(آيه5)ـ اين زلزله به قدرى عظيم و شديد است كه ((كوهها درهم كوبيده مى شود)) (وبست الجبال بسا).

(آيه6)ـ ((و به صورت غبار پراكنده در مى آيد)) (فكانت هباء منبثا).

اكـنون بايد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواندكوههاى عظيم را كه در صـلابـت و اسـتحكام ضرب المثل است آن چنان متلاشى كندكه تبديل به غبار پراكنده كند, و فريادى كه از اين انفجار عظيم برمى خيزد از آن هم وحشتناك تر است .

(آيـه7)ـ بـعـد از بـيـان وقـوع اين واقعه عظيم و رستاخيز بزرگ به چگونگى حال مردم در آن روز پـرداخـتـه , و قبل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم كرده , مى گويد:((و شما (در آن روز) سه گروه خواهيد بود)) (وكنتم ازواجا ثلثة ).

(آيـه8)ـ در مـورد دسـتـه اول مـى فـرمـايـد: (((نخست ) سعادتمندان وخجستگان (هستند) چه سعادتمندان و خجستگانى ))! (فاصحاب الميمنة مـااصحاب الميمنة ).

مـنـظور از ((اصحاب الميمنه )) كسانى هستند كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند و اين امر در قيامت رمز و نشانه اى براى مؤمنان نيكوكار وسعادتمند و اهل نجات است , چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده .

تـعبير به ((مـا اصحاب الميمنة )) (چه گروه سعادتمندى ؟) براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى خوشبختى و سعادت آنها متصور نيست .

(آيـه9)ـ سـپـس بـه ذكـر گـروه دوم پـرداخته ,مى افزايد:((گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند چه شقاوتمندان وشومانى )) (واصحاب المشئمة مـا اصحاب المشئمة ).

گروهى بدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.

تعبير به ((مـا اصحاب المشئمة )) نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها رامنعكس مى سازد.

(آيـه10)ـ سـرانـجـام گـروه سوم را چنين توصيف مى كند: ((و پيشگامان ,پيشگامند)) (والسابقون السابقون ).

((سـابـقـون )) كـسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند, كه در اعمال خير وصفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند, آنها ((اسوه )) و ((قدوه )) مردمند, و امام وپيشواى خلقند, و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.

و اگـر در روايـات اسـلامـى گـاه ((سـابـقـون )) بـه چهارنفر ((هابيل )) و((مؤمن آل فرعون ))و ((حـبـيـب نـجـار)) كـه هـركـدام در امـت خـود پـيـشـگـام بـودنـد, و هـمـچـنـيـن امـيـرمـؤمـنـان عـلى بن ابي طالب (ع ) كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده , در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است , و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه نيست .

(آيه11)ـ ((آنها مقربانند)) (اولئك المقربون ).

(آيـه12)ـ سـپـس در يـك جـمله كوتاه مقام والاى مقربان را روشن ساخته ,مى گويد: مقربان ((در باغهاى پرنعمت بهشت )) جاى دارند (فى جنات النعيم ).

تعبير ((جنات النعيم )) انواع نعمتهاى مادى ومعنوى بهشت را شامل مى شود.

(آيـه13)ـ ايـن آيـه به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده , مى گويد: ((گروه زيادى (از آنها) از امتهاى نخستينند)) (ثلة من الا ولين ).

(آيه14)ـ ((و (گروه ) اندكى از امت آخرين )) (وقليل من الا خرين ).

طبق دو آيه فوق گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند, و تنها كمى از آنها ازامت محمد(ص ) مى باشند.

(آيه15)ـ در ايـنـجـا انـواع نـعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شودبازگو مى كند, نـعمتهائى كه هريك از ديگرى دل انگيزتر و روح پرورتر است ,نعمتهائى كه مى توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد.

نخست مى فرمايد: آنها ((بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند)) (على سرر موضونة ).

(آيـه16)ـ ((در حـالـى كه بر آن تكيه زده و روبه روى يكديگرند)) و مجلسى پراز انس و سرور دارند (متكئين عليها متقابلين ).

در قرآن مجيد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دسته جمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى شده كه نـشـان مـى دهـد يـكـى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه است , اما موضوع سخن آنها و نقل محفلشان چيست ؟كسى به درستى نمى داند.

(آيـه17)ـ سـپـس از دومـين موهبت آنها سخن گفته , مى فرمايد: ((نوجوانانى جاودان (در شكوه و طـراوت ) پـيـوسـتـه گرداگرد آنان مى گردند)) و در خدمت آنهاهستند (يطوف عليهم ولدان مخلدون ).

(آيـه18)ـ اين نوجوانان زيبا ((با قدحها و كوزه ها و جامهاى (پر از شراب طهور كه ) ازنهرهاى جارى بهشتى )) برداشته شده در اطراف آنها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند (باكواب واباريق وكاس من معين ).

(آيـه19)ـ امـا نـه شـرابـى كـه عـقـل و هوش را ببرد و مستى آورد, بلكه هنگامى كه بهشتيان آن را مى نوشند ((از آن دردسر نمى گيرند و نه مست مى شوند))(لا يصدعون عنها ولا ينزفون ).

تـنـهـا يـك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در لذتى بى نظير فرو مى برد!.

(آيـه20)ـ سـپـس بـه چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان دربهشت اشاره كرده , مـى گـويـد: ((و مـيـوه هـايـى از هـر نوع كه انتخاب كنند)) به آنها تقديم مى كنند (وفاكهة مما يتخيرون ).

(آيه21)ـ ((وگوشت پرنده از هرنوع كه مايل باشند)) (ولحم طير ممايشتهون ).

مقدم داشتن ميوه بر گوشت , به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتراست , به علاوه ميوه قبل از غذا لطف ديگرى دارد.

البته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا در دسترس بـهـشتيان است , بطورى كه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوه اى شخصا تناول كنند اين معنى , دربـاره غـذاهـاى ديـگـر بـهشتى نيز مسلما صادق است , ولى شك نيست , كه وقتى خدمتكارانى آن چنان غذاهائى اين چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد, و يك نوع احترام و اكرام بيشتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس آنهاست .

(آيه22)ـ سپس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده ,مى گويد: ((و همسرانى از حورالعين دارند)) (وحور عين ).

(آيه23)ـ ((همچون مرواريد در صدف پنهان ))! (كامثال اللؤلؤ المكنون ).

آنها از چشم ديگران كاملا مستورند, نه دستى به آنها رسيده , و نه چشمى برآنها افتاده است !.

(آيـه24)ـ بـعد از ذكر اين شش موهبت جسمانى مى افزايد: ((اينها همه پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند)) (جزاء بما كانوا يعملون ).

تـا تـصـور نشود اين نعمتهاى بى شمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود,و يا ادعاى ايمان و عـمـل صـالح براى نيل به آنها كافى است ; نه , عمل مستمر وخالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود.

(آيه25)ـ هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبه معنوى دارد اين است كه : درآن (باغهاى بهشتى ) نه لغو و بيهوده اى مى شنوند, نه سخنان گناه آلود)) (لا يسمعون فيها لغوا ولا تاثيما).

نـه در آنـجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد, و نه استهزا و غيبت , نه كلمات نيش دار, نه تعبيرات گـوش خـراش , نـه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس , هر چه هست در آنجا لطف و صفا و زيبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان آلوده در آن نباشد.

(آيه26)ـ سپس مى افزايد: ((تنها چيزى كه در آنجا مى شنوند سلام است سلام ))! (الا قيلا سلا ما سلا ما).

سلام و درود خداوند و ملائكه مقربين او, و سلام و درود خودشان به يكديگر, در آن جلسات پرشور و پرصفا كه لبريز از دوستى و محبت است .

 

[ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۸ ] [ 22:8 ] [ سعید ]

عقل هاى اسير شهوت!

 

قال على (عليه السلام):

«وَ كَمْ مِنْ عَقْل اَسير تَحْتَ هَوى اَمير»;

«چه بسيار هوى و هوس هايى كه عقل ها را تحت سلطه خود در آورده و آن ها را اسير كرده است»(1).

شرح و تفسير

در وجود هر انسانى دو نيرو وجود دارد:

1ـ نيروى عقل، كه بايد بر تمام اعضاء و نيروها و احساسات انسان امير باشد.

2ـ تمايلات و شهوات نفسانى، كه بايد ابزار اجرايى عقل باشند و تحت فرمان او.

اگر هر يك از اين دو نيرو در جاى خود به كار گرفته شود، آنچه خداوند از انسان انتظار دارد به انجام مى رسد، و انسان حقيقتاً خليفه خداوند مى شود. امّا اگر برعكس شد، و هوى و هوس فرماندهى را در دست گرفت و عقل به عنوان ابزارى در اختيار آن قرار گرفت و اسير تمايلات شهوانى شد، چنين انسانى از مسير حق منحرف مى گردد و اين انحراف ممكن است آن قدر زياد شود و چنين انسانى به قدرى از صراط مستقيم دور گردد، كه مانند چهارپايان بلكه پست تر از آن ها شود!(2).

آرى اگر عقل، كه به منزله پدر پر تجربه اى در يك خانواده است، اسير تمايلات و بى بندوبارى هاى جوان هاى خام و بى تجربه و مالامال از شهوات گردد، چنين خانواده اى از هيچ خطرى در امان نخواهد بود!.

بنابراين اگر مى خواهيم مورد نظر خداوند باشيم، بايد عقل را در خانواده، جامعه، كلّ كشور، و بلكه سراسر دنيا حاكم كنيم و او را از اسارت هوى ها و هوس ها آزاد نماييم. در اين صورت بدون شك جهان، كه در شرايط موجود همچون جهنّمى سوزان است، تبديل به گلستانى با صفا خواهد شد، و همه انسان ها مى توانند بدون تجاوز به حقوق يكديگر، به صورت مسالمت آميز زندگى راحت و بى دغدغه اى داشته باشند.

 

1. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 211.
2. در آيه 179 سوره اعراف و آيه 44 سوره فرقان به اين مطلب اشاره شده است.

 

[ یکشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ ] [ 20:36 ] [ سعید ]

عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت

 

قال على (عليه السلام):

«مَنْ عَشِقَ شَيْأً اَعْشى بَصَرَهُ، وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فهو يَنْظُرُ بِعَيْن غَيْرِ صَحيحَة، وَ يَسْمَعُ بِاُذُن غَيْرِ سَميعَة، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، وَ اَماتَتِ الدُّنْيا قَلْبَهُ»;

«هر كس به چيزى (ديوانهوار) عشق بورزد، چشمانش را ضعيف مى كند، و قلبش را بيمار مى سازد، سپس با چشمى معيوب مى نگرد، و با گوشى ناشنوا مى شنود، (زيرا) خواسته هاى دل، عقلش را از كار انداخته، و دنيا قلبش را ميرانده است»(1).

شرح و تفسير

اين جملات به مسأله مهمّى براى همه انسان ها اشاره دارد، و آن اين كه: انسان در صورتى مى تواند در زندگى خويش راه صحيح را طى كند كه شناخت درستى از «حقّ» و «باطل» و «صحيح» و «فاسد» داشته باشد و خوشبختانه خداوند ابزار شناخت را در اختيار همگان قرار داده است.

(وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَةَ); «خداوند براى شما (ابزار شناختى، كه عبارتند از:) گوش و چشم و عقل قرار داده است»(2).

ولى گاهى اين ابزار تبديل به موانع و حجاب هايى براى شناخت مى شود كه در اين صورت نتيجه معكوس مى دهد.

موانع شناخت فراوان است و شرح آن را در تفسير پيام قرآن، جلد اوّل، آورده ايم(3). يكى از موانع شناخت عشق سوزان به مسايل غير واقعى است كه در حديث فوق به آن اشاره شده است. اين مطلب را هر كس در زندگى شخصى خود تجربه كرده است. گاه ديده ايم كه مبتلايان به عشق سوزان، گناه را در لباس عبادت انجام مى دهند! و ترك عبادت را عبادت مى پندارند! اين مسأله مخصوصاً در جريانات حزبى و سياسى خيلى روشن و آشكار است.

بنابراين بر ما لازم است كه با الهام از اين فرمايش نورانى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)تعادل را در همه مسايل، از جمله در عشق و محبّت، مراعات كنيم تا دستخوش عوارض سوء آن نشويم و عشق سوزان بسان پرده اى ضخيم مانع شناخت حقايق نشود.

 

1. نهج البلاغه، خطبه 109.
2. سوره نحل، آيه 78.
3. مباحث مربوط به موانع و آفات شناخت در تفسير پيام قرآن، جلد اوّل، صفحه 296 به بعد، آمده است.

 

 

[ یکشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ ] [ 1:8 ] [ سعید ]

تجارت سرزمين‏هاى شرقى در سده‏هاى نخستين اسلامى

 

نوشته: برتولد اشپولر

ترجمه: دكتر يعقوب آژند

محور اصلى اين مقاله بر اين فرضيه استوار است كه تجارت سرزمين هاى شرقى جهان اسلام در سده چهارم هجرى بار اصلى اقتصاد سرزمين هاى غربى با مركزيت بغداد را بر دوش مى‏كشيده است. در واقع بغداد ايستگاه تجارى و مال التجاره هاى سرزمين هاى شرقى بوده و كالاها از اين نقطه تا اقصى نقاط غرب جهان اسلام توزيع مى‏شده است. آن‏چه در بطن اين مقاله نهفته، دورنمايه دستاوردهاى تمدنى جهان اسلام در سده چهارم هجرى است كه در حقيقت اين تجارب بنيه مالى دستاوردهاى تمدنى را فراهم مى‏كرده است. شكوفايى تمدن سده چهارم هجرى معطوف به قدرت و بنيه مالى اين تجارت سرزمين هاى شرقى بوده است. از سوى ديگر بسط و گسترش جهان اسلام از سوى شبه قاره تا ممالك شرق دور و مرزهاى چينى را مى‏توان از اطلاعات آمده در اين مقاله به خوبى دريافت.

واژه‏هاى كليدى: تجارت بغداد، راه‏هاى تجارى شرق ايران، تجارت خراسان، مال‏التجاره.

اصولا بررسى تجارت مرزهاى شرقى خلافت عباسى همواره با اشارات و مقدماتى همراه است. ترديدى نيست كه حيات اقتصادى اين امپراتورى را نمى‏توان بر طبق روابط آن با شرق و غرب و جنوب و حتى شمال طبقه بندى و بررسى كرد. مقدار قابل توجهى از كالاهاى مردم بغداد و شهرهاى ديگر بين النهرين همچون سامرا ـ تختگاه خلفا بين سال‏هاى 232 و 270 ق. ـ از سرزمين هاى شرقى تأمين نمى‏شد، بلكه از سوريه، مصر، مغرب و يا امپراتورى بيزانس و اندلس و حتى از ايتاليا مى‏آمد. در منازعات بين سرزمين هاى اسلامى، مثلا بين فاطميان مصر و عباسيان پس از سال 358 ق. هيچ وقت فعاليت هاى تجارى قطع نمى‏شد و كاروان هاى تجارى معمولاً از ميان صفوف سپاه دشمن راهى گشوده و طى مسير مى نمودند. با اين شرايط مقدار معتنابهى از كالاهاى سرزمين هاى شرقى در بين النهرين داد و ستد مى‏شد و كالاهاى بين النهرين هم وارد سرزمين هاى شرقى مى‏گشت و مال التجاره شرقى تا اقصى نقاط غرب مى‏رسيد. بنابراين، مبادلات بازرگانى سرزمين هاى شرقى با بغداد محدود به توليدات محلى نبوده و در حقيقت، بخشى از فعاليت هاى تجارى خلافت (يا به تعبير مسلمانان تاريخ ميانه، المملكة الاسلاميه) شمرده مى‏شد. با اين اشاره مى‏خواستم يادآورى كنم كه بحث ما در خصوص توليدات محلى سرزمين هاى شرقى نخواهد بود. ولى اين مشكل چندان مهم و بزرگ هم نيست، چون درباره صنايع محلى، معادن يا محصولات كشاورزى به قدر كافى منابع و اطلاعات وجود دارد. در اين جا بايد به يك مسأله جدى توجه شود و آن اين كه اطلاعات ما درباره احوال اقتصادى اوايل خلافت، منحصر به سده چهارم هجرى يعنى سده درخشان جغرافى نگارى اسلامى است. بدون اطلاعات جغرافى نگارانى چون ابن حوقل، اصطخرى و مقدسى و نويسندگان حدودالعالم، شناخت، از احوال اقتصادى خلافت بسيار اندك است. در خصوص سده‏هاى بعد هم اطلاعات جغرافيايى معتنابهى در ياقوت حموى، آثارالبلاد قزوينى يا نزهة القلوب حمدالله مستوفى‏قزوينى در دست داريم. بيشتر اطلاعات منابع بعدى (به جز نزهة القلوب) بر پايه آثار پيشين پديد آمده و فقط حالت تكوينى پيدا كرده‏اند (به تعبير بعضى از محققان). از اين رو اطلاعات اين نوع منابع را بايد با احتياط به كار برد. اين منابع معمولاً تصويرى روشن و جاندار از حيات اقتصادى در سده هاى ششم و هفتم هجرى پيش رو نمى‏نهند. آن چه در زير خواهد آمد فقط سده چهارم هجرى را در بر خواهد گرفت.

اطلاعات درباره حيات اقتصادى خلافت در اين سده نسبتاً زياد و پربار است. البته امكان حذف بعضى از مطالب را نبايد از نظر دور داشت، اما به نظر نگارنده، اين نكته چندان مهم نيست و تصويرى كه در اين‏جا ارائه خواهيم داد تصويرى درست و قابل اعتماد خواهد بود.

بغداد در اوج خلافت عباسى (سده‏هاى سوم و چهارم هجرى) يكى از بازارهاى معتبر آن به شمار مى‏آمد، چنان كه بنادر اسكندريه و بصره هم كم تر از آن نبودند. اما دورى بغداد از دريا همواره مانعى در برابر گسترش آن محسوب مى‏شد. جاده هاى ارتباط آن با شرق اهميتى در خور توجه داشت، چون تمامى مسلمانان آسياى مركزى و بخش اعظم مردم مناطق ايران و جملگى ساكنان سرزمين هاى شمالى درياى مازندران و درياى آرال را همين جاده ها به بغداد پيوند مى‏دادند.

بغداد از سال 145 ق. كه تختگاه عباسيان شد و سامرا كه بين سال‏هاى 232 و 270 ق. جاى آن را گرفت، هر دو شهر بين المللى بودند. اين شهرها جمعيتى مختلط داشتند، يعنى علاوه بر عربان و آرامى هاى عرب شده، مسيحيانى از فرقه هاى مختلف، يهوديان، ايرانيان، و تركان در آن ها زندگى مى‏كردند. تركان به طبقه نظامى تعلق داشتند و در امور اقتصادى فعال نبودند. آراميان عرب شده و مسيحيان در تجارت بين‏المللى سهمى نداشتند و آراميان بومى فقط در امور تجارى كم اهميت فعال بودند. معدودى از يونانيان بغداد از اين نظر داراى نقش مهمى بودند و اين البته از مناسبات تجارى شان با بيزانس مايه مى‏گرفت. بعدها يونانيان در كرمان تجارتخانه‏اى برپا كردند. تعداد ارمنيانى كه امروزه در حيات بازرگانى خاور نزديك نقشى در خور توجه دارند در آن روزگار اندك بوده و بيشتر در خدمات نظامى فعال بودند. عربان خالص بغداد كه تا سده سوم و حتى چهارم، خلوص قومى و نژادى خويش را حفظ كرده بودند، بيشتر بازماندگان اشراف بازرگانى مكه و مدينه و گاهى از بدويان بودند كه به سپاهى‏گرى پرداخته و سپس يكجانشين شده و دستى در تجارت نداشتند. اين نوع فعاليت‏ها در روزگار امويان تا سال 132 ق. از وجهه اندكى برخوردار بود؛ البته نمى‏توان گفت كه عربان خالص در حيات بازرگانى شركتى نداشتند، بلكه بايد گفت كه اين امر براى آن‏ها در درجه اول اهميت نبود. اما عربان با جمعيت‏بومى مسلمانان بغداد ادغام و تركيب شده بودند. از اين‏رو در مورد سده سوم و نيز سده چهارم، صحبت از فرق بين عربان و شهريان عرب شده بى‏معنى است، چون تشخيص چنين فرقى عملا غيرممكن است.

پس دو قوم و ملت فعالان اصلى عرصه تجارت اين دوره بودند: يهوديان (به عنوان يك جامعه مذهبى، نه قومى و ملى) و ايرانيان. جوامع يهودى از دوره «تبعيد به بابل‏» در سده هفتم پيش از ميلاد در بين‏النهرين سكونت گزيدند و سپس در سرتاسر مراكز مهم اين مناطق از مصر تا ايران و آسياى مركزى پراكنده شدند. اين جوامع با مسلمانان و مسيحيان روابط حسنه داشتند و در كار صرافى بوده و معاملات پولى خود را با برات و ساير اوراق قرضه انجام مى‏دادند. عمال آن‏ها نيز يهودى بوده و امتيازات اجتماعى خاصى داشتند و بيشتر با عنوان راذانيه (راهدانيه؟) معروف بودند كه مركز آن‏ها مصر بود و در تجارت بين دره نيل و هند بر پايه روابط محكم با جوامع يهودى اروپايى غربى و مركزى، نقشى درخور داشتند. يهوديان بين النهرين از ارتباط نزديك با راذانيه بهره كافى مى‏بردند و در جاى خود به اشراف بازرگان خلافت وام هايى پرداخت مى‏كردند. آن ها به جز فعاليت در زمينه صرافى، در شاخه ديگرى از تجارت تخصص نداشتند، مگر فعاليت در حمل و نقل شراب (همراه با مسيحيان و اغلب راهبان) كه مسلمانان آن را حرام مى‏دانستند. ايرانيان در كنار يهوديان، ولى با تعدادى بيشتر، تجارت سرزمين هاى شرقى جهان اسلام و حتى عراق و بيشتر از آن، آسياى مركزى را تحت پوشش خود داشتند. سغديان نيز كه به مفهوم واقعى كلمه ايرانى بودند، پيشه تجارت داشتند و زبان فارسى درى زبان محاوره‏اى و روزمره آن‏ها به شمار مى‏آمد. آن‏ها از اين زمان به بعد به عنوان ايرانى به حساب آمدند. برخلاف يهوديان فعاليت تجارى سغديها بيشتر در شمال يعنى آسياى مركزى و پايگاهشان سغدك (سودك) در منتهى اليه غرب كريمه (سروژ - - Sarozh روسى كهن) متمركز شده بود كه به نظر نگارنده، اين محل نام خود را از آن‏ها گرفته است. آن‏ها از طرف شرق با چين ارتباط داشتند و مناطق ماوراءالنهر، حوضه تاريم و قلمرو اويغورها - قرقيز بعدى - را پشت‏سر مى‏گذاشتند.

مى‏توان گفت كه تمامى فعاليت‏بازرگانى مرزهاى شرقى خلافت در اختيار ايرانيان و يهوديان بود و اعراب نقشى بايسته و چشمگير در آن نداشتند. بنابراين، توليد كالاها و توزيع آن‏ها در ايران، به غير از يهوديان، در اختيار خود ايرانيان بود.

تصور مى‏كنم پس از بحث در حوزه فعاليت‏يهوديان در مقايسه با سغديان، شايسته است پيش از همه به راه‏هاى بازرگانى سرزمين‏هاى خلافت‏شرقى بپردازيم. مهم‏ترين راه خشكى، «جاده ابريشم‏» بود كه با جاده شاهى دوره هخامنشى تركيب يافته و از بغداد (يعنى بابل پيشين يا سلوكيه - تيسفون) شروع مى‏شد و پس از ورود به ايران، به موازات كوه‏هاى زاگرس از راه حلوان و اسدآباد مى‏گذشت. جاده شاهى به همدان متصل مى‏شد و در آن‏جا به جاده ابريشم مى‏پيوست و از شهرهاى ايرانى همدان، رى، دامغان، نيشاپور، مرو (مروشاهجان) و آمل مى‏گذشت و سپس درماوراءالنهر از طريق بخارا و سمرقند به دره فرغانه و اخسيكث و اوزقند مى‏رسيد.

جاده ابريشم در انتهاى شرقى اين دره، آخرين منطقه اسلامى را پشت‏سر مى‏گذاشت و با گذشتن از كوه‏هاى تيان‏شان و ورود به حوضه تاريم به دو شعبه تقسيم مى‏شد و اين دو شعبه در شرق واحه تورفان به هم مى‏پيوست.

ديگر جاده مهم تجارت سرزمين‏هاى شرقى خلافت، راه دريايى بود. بصره مهم‏ترين بندر بين‏النهرين شمرده مى‏شد كه آن‏جا را به شبه جزيره عربستان و از راه درياى سرخ به مصر و نيز سواحل جنوبى ايران، هند (كه بعدها بسيار حساس گرديد) و اندونزى و چين - كه بازرگانان مسلمان از سال 120 ق. به بعد در آن‏جا بودند - متصل مى‏كرد. مهم‏ترين بندر خليج‏فارس، سيراف در جنوب شيراز بود. در اين دوره، جزيره قيس (كيش) كه در زمان ايلخانان مغول اهميت زيادى يافته بود و هرمز مركز تجارت پرتقاليان در سده شانزدهم و هفدهم، چندان نقشى در اين مهم نداشتند. بيشتر ايرانيان از آن‏جا به ديبول در سند (كه جايگاه اصلى آن مدت‏ها مورد بحث‏بود) و مسقط و عدن مى‏رفتند. ايرانيان در اين‏جا به قدرى سلطه داشتند كه زبانشان زبان بين‏المللى اين منطقه به شمار مى‏آمد. حتى زبان عربى نامفهوم دريانوردان آكنده از واژگان فارسى بود. ايرانيان در سواحل غربى اقيانوس هند مكان‏هايى براى خود پديد آورده بودند.

همانند تجارت در خليج فارس، كشتى‏رانى در سواحل شمالى درياى مازندران نيز اهميتى اندك داشت و تجارت آن يقينا قابل مقايسه با نقل و انتقال مال التجاره در جاده ابريشم به موازات جنوب كوه‏هاى البرز نبود. با وجود اين، درياى مازندران با بندر آبسكون در زاويه جنوب شرقى آن، مهم‏ترين منطقه ارتباطى بين جنوب، غرب و سواحل شمالى بود، ولى اين ارتباط در سطح وسيعى جريان نداشت، تا اين‏كه روس‏ها يعنى نخست وارانگى‏ها، ( varangians ) از درياى مازندران استفاده كردند و در سواحل شمالى ايران دست‏به حملاتى زدند.

از رودخانه‏ها به جز فرات و دجله در غرب جيحون و سيحون در شرق، براى حمل و نقل استفاده نمى‏شد، چون در ايران رودخانه‏هاى قابل كشتى‏رانى وجود نداشت. از اين‏رو، اتصال بين جاده ابريشم و دريا را در بين رودهاى بزرگ ماوراءالنهر و بين‏النهرين، راه‏هاى خشكى بر عهده داشتند. در اين‏جا نيز از راه‏هاى بسيار قديمى استفاده مى‏كردند كه تا به روزگار ما ادامه دارد. در اين مقام به مهم‏ترين آن‏ها اشاره مى‏كنيم. در غرب ايران، قرميسين (كرمانشاه) جاده ابريشم را به تبريز و دوين (قرن‏ها تختگاه ارمنستان بود) و تفليس در گرجستان وصل مى‏كرد. موازى با اين جاده، همدان هم در راه تبريز به اردبيل متصل مى‏شد.

در مركز ايران به سمت‏شمال، شهر رى (كه با راه‏هاى فرعى، از طريق كوه‏هاى البرز با شمال ايران ارتباط داشت)، از طريق كاشان، اصفهان و شيراز به سيراف، بندر مهم خليج‏فارس، مى‏رسيد. دامغان در نزديكى زاويه جنوب شرقى درياى مازندران قرار داشت و نقطه اتصال به گرگانج (اورگنج‏بعد) در خوارزم بود و از طريق جاده ابريشم به نيشاپور مى‏پيوست و نيز نقطه ديگرى براى جاده شيراز به يزد بود كه اين جاده از كوير بى‏آب و علف و خطرناك دشت‏كوير مى‏گذشت. يك جاده ديگر با يك انحراف بزرگ، نيشاپور را به هرات، زرنج، كرمان و شيراز متصل مى‏كرد و در بخش شرقى قرار داشت. يك راه ديگر با شروع از مروشاهجان با يك انحراف ديگر به مروالرود، ترمذ و سمرقند و سپس به اترار مى‏رسيد كه نقطه شروع ديگر جاده ابريشم در شرق دور بود.

به موازات اين جاده‏ها در فواصل تقريبا سفر يك روزه (در حدود 15 كيلومترى منازل)، كاروانسراهاى معروف به ايوان و رباط وجود داشتند كه مسافران مى‏توانستند در آن‏ها به تهيه زاد و توشه و نيز داد و ستد بپردازند و مال‏التجاره خود را تخليه كنند و اين ويژگى تا به امروز ادامه يافته است. اين جاده‏ها بدون مشكل هم نبودند. براى تشخيص مسير، گنبدهايى بر سر راه ايجاد كرده بودند كه در هواى طوفانى و زمستان‏هاى برفى بهترين راهنما بودند. هواى ناملايم، رفت و آمد جاده‏ها را تهديد مى‏كرد. گاهى پل‏ها خراب مى‏شدند و براى گذشتن از رودخانه‏ها هم، مخصوصا در ايام بهار كه آب آن‏ها زياد مى‏شد، بايد از گدار آن استفاده مى‏كردند. تاسيس كاروانسرا و تعمير پل‏ها در شريعت اسلامى به ابواب الخير معروف بود و از وظايف حكومت‏شمرده نمى‏شد، بلكه براى تاسيس آن‏ها افراد خيرى پيش قدم مى‏شدند و گاهى نيز حكام به اين كار مبادرت مى‏ورزيدند. نهاد مذهبى اوقاف وسيله‏اى براى سرمايه‏گذارى خصوصى و بهره‏گيرى وارث از آن بود. اردوكشى‏هاى نظامى و قطاع الطريق از مخاطرات جدى حمل و نقل در تاريخ ميانه اسلامى بودند. برطرف كردن اين مخاطرات بستگى تام به فعاليت گسترده حكومت داشت. وسايل عمومى حمل و نقل كاروان‏ها، اشتران بودند و الاغى بازنگى برگردن در جلو كاروان راه مى‏سپرد. در فصل زمستان جاده را با قاطرها باز مى‏كردند و يا در مقابل برف پناهگاه‏هايى مى‏ساختند. از اين‏رو بر اساس شرايط جاده و زمين، فاصله منازل از يكديگر تقريبا دو يا سه فرسنگ (12 تا 18 كيلومتر) بود.

تجارت در داخل ايران و سرزمين‏هاى مجاور آن را شرايطى بود كه در سرتاسر مملكت اسلام با آن آشنا بودند. اين مساله براى انسان‏هاى امروز نيز شناخته شده است، چون تفاوت چندانى با شرايط موجود در شهرك‏هاى ايران، افغانستان و پاكستان امروزى نداشت. اما نويسندگان آن روزگار صحبتى از اين آداب و شرايط نكرده‏اند. همان‏طور كه ذكر كرديم، اوراق بهادار و برات در بين بازرگانان عمده رواج داشت. مبادله پول در همه‏جا رايج‏بود و درهم نقره پايه سكه‏هاى رايج محسوب مى‏شد. البته در ادوار آرام، بهاى آن در مقايسه با دينار طلا، بين 12:1 و 15:1 تثبيت‏شده بود. دينار طلا و سكه امپراتورى بيزانس يعنى سليدوس، ( solidus ) در حوالى سال 287 ق. در بين‏النهرين رواج داشت، ولى پايه محاسبه براساس سكه‏هاى نقره و طلا بود. پول خرد به شكل فليس مسى (فوليس ( phollis ضرب شده بود. درباره اشكال ويژه مبادلات بازرگانى در اين دوره اطلاعى در دست نيست، چون از اين قراردادها چيزى باقى نمانده است.

شرايط سفر در دارالاسلام چندان فرقى با سفر از خوارزم و خراسان به شمال نداشت و به هر حال كاروانى بود و كاروانسراهايى، و اين از ويژگى‏هاى اصلى تجارت مسلمانان محسوب مى‏شد. گاهى معامله پاياپاى (تهاترى) نيز صورت مى‏گرفت; يعنى كالاها را با كالاهاى ديگر معاوضه مى‏كردند و يا اين‏كه در جاهايى به فروش مى‏رساندند كه مردمان شمال نيازمند آن بودند و در اين صورت، مال‏التجاره به صورت پاياپاى ارزش‏گذارى مى‏شد.

راه‏هاى تجارت شمال يا تجارت وارانگى‏ها هم به سبب وجود مسكوكات فراوان در آن و يا به دليل نزديكى به رودخانه‏هاى بزرگ اروپاى شرقى كه از آن براى رفت و آمد استفاده مى‏شد، شناخته شده است. متاسفانه در مورد توزيع اين يافته‏ها اطلاعات بسيار اندكى باقى مانده است. به نظر مى‏رسد كه براى رفت و آمد به شمال، از رودخانه دن و ولگا استفاده مى‏كردند. مبالغ گزافى از مسكوكات اسلامى شرقى در سده سوم و چهارم هجرى از اين راه به روسيه، لهستان و سواحل درياى بالتيك، به اسكانديناوى تا شمال اروپاى مركزى، انگليس و حتى ايسلند انتقال مى‏يافت.

اين اندوخته‏هاى نقره‏اى شرقى، نه فقط سكه‏ها بلكه دستبندها و غيره هم، پايه حيات اقتصادى اين مناطق به خصوص سوئد بود كه جزيره گتلند، مركز اين يافته‏ها، آشكارا كانون اصلى اين نوع تجارت بوده است. تقريبا تمامى اين سكه‏ها مربوط به سده سوم و چهارم و نود درصد آن‏ها متعلق به سلسله سامانى در خراسان است. اين يافته‏ها تصوير گويايى از اهميت اين تجارت ارائه مى‏دهند. آخرين سكه‏اى كه در اين‏جا پيدا شده، به نخستين سال‏هاى سده پنجم تعلق دارد. تجارت با شمال به ناگهان متوقف شده است. به نظر نگارنده، فروپاشى حكومت‏سامانى در سال 389 ق. و تقسيم خراسان و ماوراءالنهر بين قراخانيان در شمال و غزنويان در جنوب جيحون، بايد دليل عمده اين وقفه بوده باشد. پس از آن، ماوراءالنهر به مدت چندين دهه از مراكز حيات اقتصادى سرزمين‏هاى اسلامى جدا شده و اجناسى كه زمانى به شمال منتقل مى‏شد ديگر وجود نداشت.

اما مال‏التجاره‏هاى سرزمين‏هاى شرق اسلامى شامل چه اجناسى بودند؟ در اين مورد اطلاعات خوبى وجود دارد. مسلما تمامى اجناسى كه به نواحى ديگر منتقل مى‏شد كل محصولات يك منطقه يا شهر خاصى نبود. ميزان قابل توجهى از آن، در منطقه و يا در حومه مصرف مى‏شد. از اين‏رو مطالب جغرافى‏نگاران را در مورد فرق بين اجناس و كالاهاى تجارى ديگر را بايد جدى تلقى كرده و آن را ناديده نگرفت.

كالاهاى تجارى سرزمين‏هاى شرقى به دو طبقه تقسيم مى‏شد: محصولات محلى سرزمين‏هاى اسلامى و مال‏التجاره‏ها و كالاهاى وارد شده از سرزمين‏هاى ديگر. در ميان محصولات مى‏توان از انواع پارچه‏هاى شرق و شمال ايران يعنى خراسان، خوارزم و منطقه اطراف رى و قم ياد كرد. ابريشم و محصولات ابريشمى و نيز قالى از شهرهاى جاده ابريشم همچون سمرقند، مرو، نيشاپور و از رى و يزد - مراكز عمده پارچه‏هاى پنبه‏اى - وارد مى‏شد. محصولاتى از اين نوع به خصوص ابريشم نه تنها به سرزمين‏هاى غرب اسلامى، بلكه به اروپا نيز صادر مى‏گشت. پوست و چرم از ماوراءالنهر (يا از راه آن) و خوارزم و يا از همدان (پوست روباه و سمور) مى‏آمد. از شهرهاى ماوراءالنهر، آبسكون، اردبيل و قم نيز انواع توليدات چرمى وارد مى‏شد.

صابون به خصوص در بلخ وارجان به عمل مى‏آمد و عطر در فارس و آذربايجان، زعفران در غرب و شمال ايران (همدان، قم، طبرستان) و نيل، بخشى در هند و بخش ديگرى در مصر توليد مى‏شد. افزون بر اين، ايران مواد خوراكى خلافت هم چون روغن كنجد، روغن حيوانى، عسل، ميوه‏هاى تر و خشك نظير خرما (كرمان) كشمش و شكر (خوزستان) و ادويه را تدارك مى‏ديد. در منابع بنابه دلايل روشنى از تجارت شراب صحبتى نشده است، ولى گفتنى است كه شراب قرمز ايرانى را به طور محلى خريد و فروش مى‏كردند. مركبات هندى تا سده چهارم هجرى ناشناخته بود و بعدها ديرتر از شبه جزيره عربستان، سوريه و مصر، در ايالات شرقى ايران رواج يافت. بايد از گوسفند رمه و غله هم صحبت كرد. از ايران مقدار زيادى ماهى خشك به خصوص از نوع سگ‏ماهى درياى مازندران و آرال و درياچه وان و نيز ماهى خليج‏فارس صادر مى‏شد.

از ميان حيوانات سوارى و بارى، نه اسب، بلكه شتر در درجه اول اهميت‏بوده و شتر بلخى شهرتى بسزا داشته و تعداد زيادى از آن‏ها را در سرزمين هاى شرق خلافت پرورش مى‏دادند و از آن‏جا به نواحى ديگر صادر مى‏كردند. احجار كريمه، نقره بيشتر طلا و جواهرات را به طور محلى استفاده مى‏كردند و مواد خام آن را صادر نمى‏كردند. از ساير فلزات براى ظروف خانگى (كترى مسى و غيره) و يا كارخانه هاى اسلحه سازى محلى استفاده مى نمودند. از چوب جنگل هاى شمال ايران و بعضى از مناطق كوهستانى براى ساخت خانه و يا اشياى چوبى بهره مى‏گرفتند. نشادر از ماوراءالنهر مى‏آمد و نفت كه هنوز ارزش سوختى آن كشف نشده بود، در باكو و يا شمال عراق براى كارهاى پزشكى و دارويى استخراج مى‏شد. در پايان اين فهرست، از برف و يخ نيز نبايد غافل ماند؛ مقدار زيادى برف از كوه‏هاى ايران به بغداد حمل و تا تابستان در يخچال‏ها نگه دارى مى‏شد و از آن در خانه‏هاى ثروتمندان و يا خلفا براى خوردن استفاده مى‏شد.

تجارت داخلى سرزمين‏هاى شرق اسلامى در بازارهاى ثابتى متمركز بود; شمارى از اين بازارها محلى بودند، ولى تعدادى ديگر مثل بازارهاى بنادر بزرگ، اصفهان، نيشاپور و هرات در حيات اقتصادى اهميت زيادى داشتند. بنادر و نيز شهرهاى بست (امروزه در جنوب افغانستان)، غزنه و كابل، بخارا و سمرقند و خوارزم مراكز تجارت بين‏المللى به شمار مى‏آمدند. از اين منظر سه منطقه اهميتى در خور داشتند: هند، چين با شرق آسياى مركزى و شرق اروپا.

از هند، پارچه‏هاى پنبه‏اى، دستمال و حوله، ابريشم و كنف، نيل براى رنگرزى، گندم، جو، ارزن و نخود وارد مى‏شد. هند در قبال اين محصولات، برده (از سرزمين‏هاى شمالى)، اسلحه و جوشن دريافت مى‏كرد.

از چين، ابريشم و ظروف چينى وارد مى‏شد. مسلمانان پس از پيروزى بر چينى‏ها در سال 133 ق. ، در نزديكى سمرقند موفق به توليد كاغذ گرديدند. از اين‏رو توليد اين محصول به مدت چند قرن در بخش‏هاى شمال شرقى جهان اسلام متمركز شده بود.

اهميت تجارت با اروپاى شرقى در صدور برده نهفته بود. مسكوكات نقره‏اى در موازات راه هاى تجارى اين منطقه تا اسكانديناوى و انگليس كشف شده است. تركان را نه فقط در سپاهى‏گرى بلكه به دليل زيبايى و سربه‏راهى، در امورخانه به كار مى‏گرفتند. زنان ترك نيز به زيبايى شهره بودند و در حقيقت مظهر زيبايى شمرده مى‏شدند. از اين‏ها گذشته، قوش (براى شكار)، موم، عسل، پوست جامه و خز از كالاهاى مصروف شمال بود كه در جهان اسلام خواهان زيادى داشت. اسلاوها و وارانگى‏ها در مبادلات خود جامه، ميوه، پنبه و ابريشم دريافت مى‏كردند. مسكوكات نقره جهان اسلام همراه اشياء نقره‏اى ديگر براى ذخيره سرمايه، ارزش زيادى براى اروپائيان شرقى و شمالى داشت.

بنابراين، تجارت سرزمين‏هاى شرقى خلافت زيربناى محكمى براى ارتقاى سطح زندگى بود و در حيات اقتصادى، سياسى جوامع مختلف اسلامى و حكومت‏هاى آن عاملى عمده به شمار مى‏آمد. براى شناخت اين اهميت كافى است فعاليت‏بازرگانان جنوب و غرب جهان اسلام را نيز به تجارت شرق و شمالى آن افزود. پس از آن است كه مى‏توان به نقش بغداد به عنوان مركز جهان اسلام و واسطه بين بخش‏هاى مختلف آن پى‏برد. از اين‏ها گذشته، در بغداد و ساير مراكز جهان اسلام، بازرگانان سرزمين‏هاى مختلف با يكديگر ملاقات كرده و به داد و ستد كالا مى‏پرداختند و دانش و تجارب خود را به يكديگر منتقل مى‏نمودند. از اين مسايل پيداست كه در آن روزگار، خلافت عباسى امپراتورى محورى جهان برشمرده مى‏شده، نه چين كه خود را «امپراتورى محورى‏» مى‏پنداشت و يا حتى بيزانس و اروپاى غربى كه چندان به حساب نمى‏آمدند. تنها جغرافى‏نگاران مسلمان بودند كه شناخت منطقى و مطلوبى از تمامى تمدن‏هاى جهان داشتند، چون مسلمانان همسايگان تمامى آن ها ـ اروپاى‏غربى و شرقى، آفريقاى سياه، هند و اندونزى، چين و آسياى مركزى ـ بودند. به محض اين‏كه غرب دست‏به اكتشافات جغرافيايى جهان زد و مستقيما با اقوام و تمدن‏هاى ياد شده آشنا شد، اهميت اقتصادى و سياسى جهان اسلام رو به افول گذاشت و اروپا جاى آن را گرفت كه اين امر تا به امروز ادامه دارد.

 

[ یکشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۶ ] [ 1:6 ] [ سعید ]

قلعه تسخيرناپذير تقوى

 

قال على (عليه السلام):

«فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللهِ، فَاِنَّ لَها حَبْلا وَثيقاً عُرْوَتُهُ، وَمَعْقِلا مَنيعاً ذِرْوَتُهُ»;

«(اى مسلمانان!) تقوى را پيشه خود سازيد، و به آن چنگ بزنيد; زيرا تقوى ريسمانى استوار، و دستگيره اى محكم، و پناهگاهى مطمئن است»( نهج البلاغه، خطبه 190).

شرح و تفسير

اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين فراز از خطبه خود دو تشبيه براى تقوى بيان فرموده است:

در جمله اوّل تقوى را به ريسمانى تشبيه كرده كه دستگيره آن محكم است، چنين تشبيهى براى قرآن مجيد نيز بيان شده است(در روايتى از امام رضا (عليه السلام) قرآن به «حبل الله المتين» توصيف شده است. به ميزان الحكمة، باب 3294، حديث 16136، (جلد 8، صفحه 70) مراجعه كنيد).

اين تشبيه ممكن است اشاره به يكى از دو چيز باشد:

1ـ دنيا مانند چاهى است كه مردم در اعماق آن هستند، در چنين وضعيّتى ريسمان محكمى لازم است تا مردم با تمسّك به آن، از چاه نجات يابند. حضرت على (عليه السلام)تقوى را به منزله ريسمانى معرّفى كرده است كه انسان مى تواند به وسيله آن از چاه هواى نفس و جهان مادّه رهايى يابد.

2ـ كوهنوردانى كه مى خواهند از درّه هاى خطرناك عبور كنند، معمولا يك طناب طولانى همراه دارند و همه آن ها به آن طناب متّصل هستند تا اگر يكى لغزيد، بقيّه او را نگهدارند و احتمال اين كه همه آن ها بلغزند بسيار كم است، بنابراين اگر يك نفر بلغزد سقوط نمى كند، چون به آن ريسمان متّصل است.

شايد آيه شريفه (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لاتَفَرَّقُوا)( سوره آل عمران، آيه 103) نيز اشاره به همين مطلب باشد، كه وقتى همه راهيان قلّه سعادت به ريسمان الهى چنگ زدند و به آن متّصل شدند، اگر بعضى لغزش هايى داشته باشند، ديگران او را از سقوط حفظ مى كنند.

در تشبيه دوم، تقوى به قلّه اى تشبيه شده كه خارج از دسترس دشمن است. انسان متّقى برفراز چنين قلّه تسخيرناپذيرى قرار دارد.

آرى با تمسّك به ريسمان تقواى الهى مى توان از چاه مخوف هواى نفس خارج شد و به قلّه كمال و سعادت صعود كرد و از دسترس دشمن در پناهگاهى مطمئن قرار گرفت.

 

 

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۱۴ ] [ 18:24 ] [ سعید ]

تمام كمالاتى كه براى اولیاى خدا و انبیاى خدا حاصل شده است

از این دل كندن‏از غیر ، و بستن به اوست .

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۱۴ ] [ 15:44 ] [ سعید ]

قرآن و بى نيازى

 

قال على (عليه السلام):

«وَ اعْلَمُوا اَنَّهُ لَيْسَ عَلى اَحَد بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَة، وَ لا لاَِحَد قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً»;

«آگاه باشيد! هيچ كس با داشتن قرآن نيازمند نخواهد بود! و هيچ كس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود!»( نهج البلاغه، خطبه 176).

شرح و تفسير

حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه مطالب گوناگون و بحث هاى فراوانى پيرامون قرآن بيان كرده است. يكى از زيباترين آن ها، سخن فوق است. معناى اين روايت اين است كه تمام نيازهاى بشر در قرآن وجود دارد; نيازهاى اجتماعى، فردى، اخلاقى، اقتصادى، نظامى و مانند آن. بدين جهت اگر قرآن را داشته باشيد و به آن عمل كنيد هرگز نيازمند نخواهيد بود و اگر قرآن را رها كنيد، هر چند همه چيز داشته باشيد، هرگز بى نياز نخواهيد بود.

نه تنها كلّ قرآن انسان را بى نياز مى كند، بلكه گاه يك آيه قرآن براى تمام عمر انسان كافى است و مى تواند سرمشق خوب و مناسبى براى سراسر زندگى او باشد. همان گونه كه آيه آخر سوره زلزال بر تمام زندگانى آن عرب بيابانى نورافشانى كرد.

توضيح اين كه: مرد عربى(1) خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! به من قرآن بياموز.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)يكى از اصحابش را فراخواند و به او دستور داد كه به آن مرد عرب تعليم قرآن كند.

صحابى رسول الله (صلى الله عليه وآله) سوره «زلزال» را به مرد عرب تعليم داد. وقتى عرب بيابانى سوره زلزال را فراگرفت، از جاى برخواست تا با پيامبر (صلى الله عليه وآله)خداحافظى كند و برود. همگان متعجّب شدند!.

حضرت فرمود: كجا مى روى؟

مرد عرب عرض كرد: يا رسول الله! دو آيه آخر اين سوره (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ)(2) براى تمام عمر من كافى است!

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «او را به حال خود بگذاريد، كه مرد فقيهى شد!»(3).

آرى اگر كسى معتقد باشد كه فرداى قيامت كمترين و كوچك ترين اعمال و گفتار او در مقابلش مجسّم مى شود و بايد پاسخگوى آن باشد، همين عقيده او را در تمام زندگى از خطاها و لغزش ها حفظ و به نيكى ها دعوت مى كند.

آرى با داشتن قرآن و عمل كردن به آن نيازى وجود نخواهد داشت و بدون قرآن، هر چند تمام امكانات فراهم باشد، انسان نيازمند خواهدبود.

برخى تصوّر مى كنند غربى هاى دورافتاده از معارف الهى و داراى تمام امكانات مادّى، انسان هاى خوشبختى هستند. در حالى كه در مهد تمدّن غرب، يعنى آمريكا، اساسى ترين نياز بشر، يعنى امنيّت، وجود ندارد! به گونه اى كه رفت و آمد در شب در بسيارى از شهرها خطرناك است! همان گونه كه تردّد در روز، اگر پول قابل توجّهى همراه انسان باشد، خالى از خطرات مهمّ نخواهد بود; چرا كه به قول يكى از دانشمندان فرانسوى تمام ارزش هاى آمريكايى در دلار خلاصه مى شود و همه چيز فداى آن مى گردد، دلار معبود آن هاست! كودكان آن ها در مدارس به روى معلّم و هم كلاسى هاى خود اسلحه مى كشند و بارها اتّفاق افتاده كه آن ها را كشته اند، موادّ مخدّر و مراكز فساد در آن جا غوغا مى كند، هر چند صنايع آن ها دنيا را پر كرده است.

به هر حال ما مسلمانان بايد قدر اين عطيّه و نعمت بى بديل الهى را بدانيم و آن را پاس بداريم و در فهم و درك مضامين آيات نورانى آن تلاش كنيم و سپس براى عمل به اين نسخه شفابخش دامن همّت به كمر زنيم و ديگران را نيز نسبت به عمل به آن تشويق كنيم.

 1. نويسنده كتاب پرتوى از قرآن، در قسمت دوم جزء سى ام كتاب مذكور، صفحه 224 مى گويد: «وى صعصعة بن ناجيه، جدّ فرزدق بوده است».

2. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اين دو آيه را «جامعه» ناميد و عبدالله بن مسعود، يكى از اصحاب پيامبر، آن را «محكم ترين» آيات قرآن شمرده است. (مجمع البيان، جلد 5، صفحه 527).

3. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 231.

 

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۳ ] [ 20:9 ] [ سعید ]

لباس تقوى

 

قال على (عليه السلام):

«فَاِنَّ الْجِهادَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّةِ اَوْلِيائِه، وَ هُوَ لِباسُ التَّقْوى، وَ دِرْعُ اللهِ الْحَصينَةُ»;

«بى شك جهاد درى از درهاى بهشت است، كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است، جهاد لباس تقوى و زره مستحكم خداست»( نهج البلاغه، خطبه 27).

شرح و تفسير

تقوى در اين حديث پرمعنى به لباس تشبيه شده است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حقيقت با اين جمله، به آيه 26 سوره اعراف اشاره دارد; آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:

(يا بَنى آدَمَ قَدْ اَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارى سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ); «اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند و مايه زينت شماست; امّا لباس تقوى بهتر است. اين ها (همه) از آيات خداست، تا متذكّر نعمت هاى او شوند».

خداوند متعال در اين آيه شريفه بر بندگان خويش به خاطر لباس منّت مى گذارد و تعبير «أنْزَلْنا» در مورد لباس جالب است، سرّ آن اين است كه خداوند آب را از آسمان نازل مى كند، حيوانات آن را مى نوشند و گياهان مورد نياز آن ها مى رويد و تغذيه مى كنند. سپس بر بدن آن ها پشم و مو مى رويد و انسان ها با آن پشم و موها براى خويش لباس تهيّه مى كنند. البتّه مى توان گفت كه در تعبيراتى مانند «أنزلنا» لازم نيست كه هميشه يك عُلوّ مكانى مثل عُلوّ آسمان نسبت به زمين باشد; بلكه علوّ مقامى هم كافى است. چرا كه خداوند مكان خاصّى ندارد.

بنابراين چون خداوند متعال لباس را به انسان ارزانى داشته، تعبير به «انزلنا» شده است; هر چند لباس در روى زمين آماده شده باشد.

نقش لباس

لباس سه نقش اساسى دارد:

1ـ جنبه حفاظت دارد; زيرا جلوى آسيب هاى خارجى را مى گيرد.

2ـ ساتر العيوب است و از آشكار شدن عيوب انسان جلوگيرى مى نمايد.

3ـ باعث زينت و احترام انسان مى شود; زيرا انسان برهنه شبيه به حيوانات است و لهذا مى توان لباس را تابلوى شخصيّت انسان دانست و بسيارى از صفات اخلاقى انسان را روى اين تابلو مى توان قرائت كرد. از تابلوى لباس به راحتى مى توان پى برد كه صاحب آن كم حوصله است يا پرحوصله؟ منظّم است، يا نامنظّم؟ تند است، يا ملايم؟ با خانواده اش مشكل دارد، يا ندارد؟

خلاصه اين كه لباس اين سه هدف را دنبال مى كند و اگر نگاهى به لباس هايى كه اكنون پوشيده مى شود، مخصوصاً آنچه برخى از جوانان و زنان مى پوشند، بيندازيم متوجّه خواهيم شد كه متأسّفانه پاره اى از آن ها هدف هاى اصلى لباس خود را فراموش كرده اند!

به هر حال تقوى نيز لباسى است كه اين سه هدف را دنبال مى كند:

اوّلا: تقوى از روح انسان محافظت مى كند و او را از لغزش هاى اخلاقى حفظ مى كند; لغزش هاى اخلاقى كه نه تنها روح او را مجروح، بلكه كرامت انسانى او را نابود مى كند!.

ثانياً: تقوى عيوب اخلاقى انسان را مى پوشاند و مانع بروز آن مى گردد.

و ثالثاً: تقوى زينت و نشانه شخصيّت است، انسان متّقى حتّى در نزد انسان هاى بى تقوى محترم است.

تقوى تنها يك لباس عادى و معمولى نيست، بلكه به عنوان لباس جنگ هم مى تواند مورد استفاده قرار گيرد. و از آن جا كه جهاد يك رويداد دائمى زندگى انسان است، مخصوصاً در بُعد جهاد اکبر و مبارزه با نفس، نياز به اين لباس دائمى و هميشگى است.

بنابراين بايد همواره از اين لباس رزم سود جست، تا انسان را از آفات و خطرات حفظ كند و عيوب او را بپوشاند و زينت مناسبى برايش باشد.

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۲ ] [ 10:4 ] [ سعید ]

آرمان اصلى وحى این بوده است كه براى بشر معرفت ایجاد كند .

بیشتر ناله اولیا ، از درد فراق و جدایى از محبوب است و كرامت او .

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۲ ] [ 10:3 ] [ سعید ]

گناهان پنهان!

 

قال على (عليه السلام):

«اَللّهُمَّ اغْفِرْلى رَمَزاتِ الاَْلْحاظِ، وَ سَقَطاتِ الاَْلْفاظِ، وَ شَهَواتِ الْجَنانِ، وَ هَفَواتِ اللِّسانِ»;

«الهى! نگاه هاى اشارت آميز، سخنان بى فايده، خواسته هاى نابجاى دل، و لغزش هاى زبان را بر من ببخش!»( نهج البلاغه، خطبه 78).

شرح و تفسير

از احاديث و روايات معصومان (عليهم السلام) استفاده مى شود كه دو نوع گناه، بسيار خطرناك است:

1ـ نخست گناهان صغيره، مخصوصاً براى افراد متديّن كه معمولا از گناهان كبيره فاصله مى گيرند و چون آن ها را با اهميّت تلقّى مى كنند آلوده آن نمى شوند، ولى نسبت به گناهان صغيره اين برخورد را ندارند و بدين جهت خطر آلودگى به آن وجود دارد.

2ـ نوع دوم گناهانى كه مخفى و پنهان است و جز انسان و خدايش هيچ كس از آن آگاه نمى گردد.

روايت فوق پيرامون قسم دوم اين گناهان بحث مى كند. اين روايت هر چند در قالب دعا و طلب بخشايش از اين نوع گناهان است، ولى در حقيقت نوعى درس براى مخاطبين است كه از چنان گناهانى بپرهيزند. گناهان پنهانى نظير استهزا كردن و تحقير نمودن شخصى محترم، با نگاه چشم، يا اشاره بى موردى كه باعث ريختن آبروى انسان آبرومندى گردد، يا گناهانى كه با شوخى هاى بى مورد و الفاظ بى ارزش و ناشايست انجام مى گيرد، شوخى هايى كه گاه جدّى تر از جدّى است! و برخى از اين طريق انتقام جويى مى كنند! و گناهانى نظير ريا و خودنمايى كه سدّ مهمّى در برابر قبولى طاعات و عبادات محسوب مى گردد.

خلاصه بايد از اين نوع گناهان، كه مانعى براى انجام آن جز ايمان و تقوى وجود ندارد، به خداوند كريم پناه ببريم. و از خدا بخواهيم كه اين گناهان را بر ما ببخشد.

 

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۲ ] [ 0:49 ] [ سعید ]

 

کلمات قصار امام خمینی(ره)

 

غیر حق تعالى نور نیست ، همه ظلمتند .

 

ما از خدا هستیم همه. همه عالم از خداست ، جلوه خداست ، و همه عالم به‏سوى او برخواهد گشت .

 

تمام مقاصد انبیا برگشتش به یك كلمه است و آن ، معرفت الله .

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۲ ] [ 0:48 ] [ سعید ]

قسمت پایانی سوره حديد

 

(آيـه23)ـ اكـنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست ؟.

آيـه موردبحث پرده از روى اين راز مهم برداشته , مى گويد: ((اين به خاطر آن است كه براى آنچه ازدست داده ايد تاسف نخوريد, و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد)) (لكيلا تاسوا على مـافاتكم ولا تفرحوا بما آتيكم ).

اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى كند, چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار روبروست , و غالبا از خود سؤال مى كند: با اين كه خداوند مهربان و كريم ورحيم است اين حوادث دردناك براى چيست ؟!.

قرآن مى گويد: ((هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد)).

ايـن مـصـائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است , براى ارواح خفته , و رمزى است از ناپايدارى جهان , و اشاره اى است به كوتاه بودن عمراين زندگى .

آرى ايـن مـصـائب شـكـننده تفاخر و غرور است , لذا در پايان آيه مى افزايد: ((وخداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد)) (واللّه لا يحب كل مختال فخور).

تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد, ولى وجودآفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.

افـراد بـا ايـمـان بـاتوجه به آيه فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدامى رسند خود را امانتدار او مى دانند, نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و مغرور.

(آيـه24)ـ ايـن آيـه تـوضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت ((مختال فخور)) (مـكـتـبر فخرفروش ) را معرفى مى كند, مى فرمايد:((همانها كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند)) (الذين يبخلون ويامرون الناس بالبخل ).

آرى ! لازمـه دلـبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است , و لازمه تكبر وغرور بخل كردن , و دعـوت ديـگران به بخل است , اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مـى دانـد, و هـرگز نمى خواهد آن را از دست دهد, و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اگـر ديـگـران سـخـاوتمند باشنداو رسوا مى شود و ديگر اين كه , چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد!.

و بـراى ايـن كـه تـصـور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل ويا حتى تعبير به وام گـرفـتن خداوند از بندگان در آيات گذشته ـكه همه براى تشويق آنها به انفاق است ـ از نياز ذات پـاك او سـرچـشمه مى گيرد, در پايان آيه مى افزايد: ((وهركس (از اين فرمان ) روى گردان شود (به خود زيان مى رساند نه به خدا) چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است )) (ومن يتول فان اللّه هو الغنى الحميد).

همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است , چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد اوست , و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد وستايش نيز مى باشد.

(آيه25)ـ از آنـجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بـود نـيـاز بـه رهبرى ((رهبران الهى )) دارد در اين آيه كه ازپرمحتواترين آيات قرآن است به اين مـعنى اشاره كرده , و هدف ارسال انبيا و برنامه آنها را دقيقا بيان مى كند, مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ))(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ).

((و با آنها كتاب (آسمانى ) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه )نازل كرديم )) (وانزلنا معهم الكتاب والميزان ).

((تا مردم قيام به عدالت كنند)) (ليقوم الناس بالقسط).

بـه اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند: دلائل روشن , كتب آسمانى ,و معيار سنجش حق از بـاطـل و خـوب از بد, و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيدهم ((بينه )) (معجزه ) باشد, و هم كتاب آسمانى , و هم بيان كننده احكام و قوانين ,يعنى سه بعد در يك محتوا.

و بـه هـر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى ((قسط و عدل )) است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است .

ولـى از آنـجا كه در يك جامعه انسانى هرقدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالاباشد باز افرادى پيدا مـى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى برمى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود لذا در ادامـه آيـه مى فرمايد: ((و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است ))! (وانزلنا الحديد فيه باس شديدومنافع للناس ).

آرى ! تـجـهـيزات سه گانه انبيا الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و ((باس شديد)) آن برخوردار باشد.

اميرمؤمنان على (ع ) در تفسير جمله ((وانزلنا الحديد)) فرمود: ((منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است ).

سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى همچون آهـن اشـاره كـرده , مـى فرمايد: هدف اين است ((تا خداوندبداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند)) (وليعلم اللّه من ينصره ورسله بالغيب ).

مـنـظـور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست , يعنى تا آشكار شودچه كسانى به يارى خـدا و مـكـتـب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفه بزرگ سر باز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179 سوره آل عمران آمده .

((مـمـكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگراين كه ناپاك را از پاك جدا كند))!.

بـه ايـن تـرتـيب مساله آزمون و امتحان انسانها, و جداسازى صفوف و تصفيه ,يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .

تـعـبـيـر به ((يارى خداوند)) مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او وبسط آئين حق و قسط و عدل است , و گرنه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد, وهمگان به او نيازمندند.

لـذا بـراى اثـبـات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه : ((خداوندقوى و شكست ناپذير است )) (ان اللّه قوى عزيز).

بـراى او ممكن است با يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند, ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد, لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .

(آيه26)ـ چنانكه مى دانيم شيوه قرآن اين است كه بعد از بيان يك سلسله اصول كلى تعليمات خود, اشاره به سـرنـوشـت اقـوام پـيـشين مى كند تا شاهد گويائى براى آن باشد, در اينجا نيز بعد از ذكر مسائل پـيـشـيـن دربـاره ارسـال رسولان همراه بينات وكتاب و ميزان , و همچنين لزوم سبقت مردم بر يـكـديگر در وصول به غفران پروردگارو سعادت جاويدان , از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.

نـخـسـت از ((نـوح )) و ((ابـراهـيم )) كه شيخ ‌الانبيا و سرسلسله رسولان حق بودندشروع كرده , مـى فـرمايد: ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم , و در دودمان آن دو نبوت وكتاب قرار داديم )) (ولقد ارسلنا نوحا وابرهيم وجعلنا فى ذريتهما النبوة والكتاب ).

اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند,((گروهى در پرتو آن هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند)) (فمنهم مهتد وكثيرمنهم فاسقون ).

آرى ! نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (ع ) شروع شد, و بعد از او ابراهيم (ع )پيامبر اولواالعزم ديگر, اين خط را تداوم بخشيد.

(آيه27)ـ سپس اشاره سربسته اى به سلسله انبياى ديگر, و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام (ص ) كرده , مى افزايد: ((سپس در پى آنان رسولان ديگر خود رافرستاديم )) (ثم قفينا على آثارهم برسلنا).

يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح (ع ) رسيد.

((و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم )) (وقفينا بعيسى ابن مريم ).

سپس به كتاب آسمانى مسيح (ع ) اشاره كرده , مى افزايد: ((و به او انجيل عطاكرديم )) (وآتيناه الا نجيل ).

بـعـد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم )) (وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة ورحمة ).

سـپـس مـى افـزايد: ((و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند, ما بر آنان مقرر نداشته بوديم ,هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند, از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم , و بسيارى از آنها فاسقند)) (ورهبانية ابتدعوها مـا كتبناها عليهم الا ابتغا رضوان اللّه فمارعوها حق رعايتها فاتيناالذين آمنوا منهم اجرهم وكثير منهم فاسقون ).

از آيـه فـوق استفاده مى شود كه ((رهبانيت )) در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند, ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد, مانند بسيارى از مراسم و سـنـتـهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است , و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دسـتـور خاص شرع تكيه نمى كند, ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.

از جـمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت ((تحريم ازدواج )) براى مردان و زنان تارك دنـيـا بـود, و ديـگـر ((انـزواى اجـتـماعى )) و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع , و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى درمحيطى دور از اجتماع بود, سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانهابه وجود آمد.

اسـلام بـه شـدت ((رهـبـانيت )) را محكوم كرده چنانكه رسول خدا(ص ) فرمود:((خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته , رهبانيت امت من جهاد درراه خداست )).

(آيه28) ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه : رسول خدا(ص ) جعفربن ابي طالب را بـا هـفـتـاد نفر به سوى نجاشى (به حبشه ) فرستاد, او برنجاشى وارد شد, و وى را دعوت به اسلام كـرد, و اجـابت نمود و ايمان آورد, به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفرگفتند: به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر(ص ) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم , و همراه جعفر به مدينه آمدند.

هـنـگـامـى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند, به رسول خدا(ص ) عرض كردند: اگر اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و بامسلمانان تقسيم كنيم .

پيامبر(ص ) اجازه فرمود.

در اين هنگام آيه 52 تا 54 سوره قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.

افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را ـكه درذيل آيات مزبور است ـ شـنـيـدنـد: ((آنـهـا پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دوبار دريافت مى دارند)) در برابر مـسـلمانان ايستادند و گفتند: اى مسلمانان ! كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پـاداش دارنـد, بنابراين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما! بنابراين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد!.

ايـنـجـا بـود كه اين دو آيه نازل شد, و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند, علاوه بر نور الـهـى و مغفرت , و سپس افزود: ((اهل كتاب بدانند آنها توانائى بربه دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند))!.

تفسير: از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان درميان بود, اين آيه و آيه بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است .

نـخـسـت مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد)) (يا ايها الذين آمنوا اتقوااللّه وآمنوا برسوله ).

مـخـاطب در آيه همه مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر(ص ) را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ , ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود, پيدا نكرده بودند.

سپس در دنباله آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايه ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده , مـى فـرمايد: چنين كنيد ((تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد, وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن (درميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است )) (يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا تمشون به ويغفرلكم واللّه غفور رحيم ) .

مـنـظـور از ايـن دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ((خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما, و در آخرت نيز نيكى عنايت كن )).

دومين پاداش آنها ((ويجعل لكم نورا تمشون به )) مفهوم مطلق و گسترده اى دارد, نه اختصاصى بـه دنـيـا دارد, و نـه آخـرت , و بـه تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود, و چهره حقايق را بى پرده ببيند, و درپرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افـراد بى ايمان از آن محرومند چراكه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هـوى و هـوسـهـاى سـركـش و آمـال و آرزوهـاى دورودراز و اسـارت در چـنـگال ماده و زرق و برق دنياست , هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرونشست آفتاب حقيقت بر صفحه قلب مى تابد, و حقايق را آن چنان كه هست درمى يابد.

(آيـه29)ـ ايـن آيـه كـه آخـريـن آيـه ايـن سـوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيه قبل آمده , مى فرمايد: اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت ومغفرت به خاطر آن است ((تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدانيستند و تمام فضل (و رحمت ) به دست اوست , به هركس بخواهد آن را مى بخشدو خداوند داراى فضل عظيم است ))(لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى من فضل اللّه وان الفضل بيداللّه يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).

ايـن پـاسـخـى اسـت بـه آنها كه مى گفتند: خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمد آورده انـد طـبق عقيده مسلمانان ـ دو پاداش مى دهد, بنابراين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان !.

قـرآن بـه آنـهـا پـاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند, چرا كه همه آنها ايمان به رسـول خـدا و تـمام انبيا پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى نـدارنـد تـا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست كه به هركس بخواهند بدهند و از هركس بخواهند دريغ دارند!.

((پايان سوره حديد)).

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 21:0 ] [ سعید ]

ادامه سوره حديد

 

(آيـه13)ـ امـا مـنـافـقـان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته انددر اين هنگام فـريـادشـان بـلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى كنند, اماچيزى جز جواب منفى نمى شنوند, چنانكه آيه مى گويد: ((روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: نظرى به مـا بـيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم )) (يوم يقول االمنافقون والمنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ).

يعنى ; كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه راپيدا كنيم .

در پـاسـخ بـه آنـها ((گفته مى شود: به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد))!(قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا).

ايـنـجا جاى تحصيل نور نيست , مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سرگذاشتيد, از طريق ايمان و عمل صالح , به دست مى آورديد, اما ديگر گذشته وديرشده است .((پس (در اين هنگام ) ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد)) (فضرب بينهم بسور له باب ).

ولـى دو طـرف ايـن ديـوار عـظـيم , يا اين در, كاملا با هم متفاوت است ((درونش رحمت است و برونش عذاب )) (باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب ).

ايـن ((در)) ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در, نعمتهاى بهشتى راببينند و حسرت ببرند, يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرندو در كنار مؤمنان قرار گيرند .

(آيـه14)ـ امـا ايـن ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد, لذا در اين آيه مى افزايد: ((آنها را صدا مى زنند: مگر ما با شما نبوديم ))؟! (ينادونهم الم نكن معكم ).

هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم , و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از مـا جـدا شـديـد, و به روح و رحمت الهى رفتيد, آنها در پاسخ ((مى گويند: آرى !)) با هم بوديم (قالوا بلى ).

در همه جا با هم بوديم , در كوچه و بازار, در سفر و حضر, گاه همسايه هم بوديم , و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم , ولى از نظر مكتب و عقيده وعمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم , شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد, و دراصول و فروع از حق بيگانه بوديد.

سپس مى افزايند: شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله :.

1ـ ((شما خود را (به واسطه پيمودن طريق كفر) به هلاكت افكنديد)) (ولكنكم فتنتم انفسكم ).

2ـ ((و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد)) (وتربصتم ).

بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيدو تعلل مى نموديد.

3ـ ((و پـيـوسـتـه (در امـر مـعـاد و رسـتاخيز و حقانيت دعوت پيامبر(ص ) و قرآن )شك و ترديد داشتيد)) (وارتبتم ).

4ـ ((و آرزوهـاى دور و دراز (آرزوهـائى كـه هرگز دست از سر شما برنداشت )شما را فريب داد تا فرمان خدا (دائر بر مرگتان ) فرا رسيد)) (وغرتكم الا مـانى حتى جاء امراللّه ).

آرى ! ايـن آرزوهـا لـحـظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد, و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود.

5ـ از هـمـه اينها گذشته ((شيطان فريبكار (كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود) شما را در برابر (فرمان ) خداوند فريب داد)) (وغركم باللّه الغرور).

گـاه دنـيـا را در نظرتان جاودانه جلوه داد, و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد, و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!.

(آيه15)ـ سرانجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته ,مى گويند: ((پس امروز نـه از شـمـا فـديه اى پذيرفته مى شود)) كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد (فاليوم لا يؤخذ منكم فدية ).

((و نه از كافران )) (ولا من الذين كفروا).

و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند, و همگى در گروگناهان و زشتيهاى اعمال خويشند, و راه خلاصى ندارند.

سـپـس مـى افـزايـنـد: ((جـايـگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد))(ماويكم النار هى مولـيكم ).

((و چه بد جايگاهى است ))؟! (وبئس المصير).

معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند, و يا از نـيـروى يـاور و شـفيعى كمك مى طلبند, ولى در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد, معمول است از كار مى افتد و پيوندها بريده مى شود.

و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيله نجات در آن روز ايمان وعمل صالح است , حتى دايره شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دورا داشته باشند نه آنها كه پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اوليااللّه بريده اند.

(آيه16)شـان نـزول : نـقـل شـده كـه , اين آيه يك سال بعد از هجرت درباره منافقان نازل شده است بـه خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو! چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند) در اين هنگام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد, سلمان به آنها گفت : اين قرآن ((احسن القصص )) و بهترين سرگذشتهاست ,و براى شما از غير آن نافعتر است .

مـدتـى بـعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند: در اين هنگام آيه ((اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ; خداوند بهترين سخن را نـازل كـرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف وزيبائى و معنى ) همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (امـا تـكـرارى شـوق انـگـيـز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ))نازل شد (زمر/23).

باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.

در اين هنگام آيه مورد بحث نازل شد; و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.

تفسير: بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه ,به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده اسـت خـاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشندكه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد (مانند يـهـود و نصارى ) سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت (و خداوند را فراموش كردند) و قلبهايشان قـسـاوت پـيدا كرد,و بسيارى از آنها گنهكارند)) (الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراللّه ومـانزل من الحق ولا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الا مد فقست قلوبهم وكثير منهم فاسقون ).

روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر(ص ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع گردد,ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟ و چرا همچون بسيارى از امـتـهـاى پـيشين گرفتار غفلت وبى خبرى شده اند؟ همان غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق و گناه است !.

ايـن آيه از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را درتسخير خود قرار مى دهد و پـرده هاى غفلت را مى درد لذا در طول تاريخ افراد بسيارآلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چـنـان تـكـان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند, و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.

(آيه17)ـ و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خـضوع در مقابل قرآن , شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد: ((بدانيدخداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند)) (اعلموا ان اللّه يحيى الا رض بعدموتها).

((مـا آيـات (خود) را (در صحنه آفرينش و نيز در صحنه وحى ) براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد)) (قد بينالكم الا يات لعلكم تعقلون ).

در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران , و هم زنده شدن دلـهاى مرده به وسيله ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد(ص ) نازل شده است و هر دو شايسته تدبر و تعقل است .

(آيه18)ـ در اين آيه بار ديگر به مساله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان وخشوع است باز مى گردد, و هـمـان تـعـبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده , مى فرمايد: ((مردان و زنان انـفـاق كـنـنده و آنها كه (از اين راه ) به خداوندقرض الحسنه دهند, (اين قرض الحسنه ) براى آنان مـضـاعـف مى شود و پاداش پرارزشى دارند)) (ان المصدقين والمصدقات واقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعف ولهم اجر كريم ).

مـنـظـور از ((قـرض الـحسنه به خداوند)) همان ((انفاق فى سبيل اللّه )) است , هرچند وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است و در آن حرفى نيست .

(آيـه19)ـ در ادامـه بـحث آيات گذشته پيرامون مؤمنان و اجر و پاداششان درپيشگاه خدا, در اينجا مـى افـزايـد: ((كـسـانـى كـه بـه خـدا و رسـولانـش ايـمـان آوردنـد آنـهـاصديقين و شهدا نزد پروردگارشانند)) (والذين آمنوا باللّه ورسله اولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم ).

((صديق )) كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است , و عملش گفتارش راتصديق مى كند.

واژه ((شـهدا)) ممكن است به معنى ((شهادت بر اعمال )) بوده باشد,همان گونه كه از آيات ديگر قـرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند, و پيامبر اسلام (ص ) گواه بر آنها, و بر امت اسلامى است , و مسلمانان نيزشاهد و گواه بر اعمال مردمند.

بـعضى نيز احتمال داده اند كه ((شهدا)) در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست , يعنى ; افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند, و به منزله شهدامحسوب مى شوند.

سپس مى افزايد: ((براى آنهاست پاداش (اعمال )شان و نور (ايمان )شان )) (لهم اجرهم ونورهم ).

اين تعبير سربسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العاده آنهاست .

و در پـايـان مـى فـرمـايـد: ((و كـسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنهادوزخيانند)) (والذين كفروا وكذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).

تـا با مقابله اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول , و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.

و از آنجا كه در گروه اول , سطح بالاى ايمان مطرح بود, در اين گروه نيز كفرشديد مطرح است , لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده .

(آيه20)ـ از آنـجـا كـه حـب و علاقه دنيا سرچشمه هر گناه و ((راس كل خطيئه )) است دراين آيه ترسيم گـويـائى از وضـع زنـدگـى دنيا و مراحل مختلف , و انگيزه هاى حاكم برهر مرحله را ارائه داده , مى گويد: ((بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى وتجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افـزون طلبى در اموال و فرزندان است ))(اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر فى الا موال والا ولا د).

به اين ترتيب ((غفلت )), ((سرگرمى )), ((تجمل )), ((تفاخر)) و ((تكاثر)) دورانهاى پنج گانه عمر آدمى را تشكيل مى دهند.

سـپـس بـا ذكـر يـك مـثـال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانهامجسم ساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد, سپس خشك مـى شـود بـه گـونـه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى , سپس تبديل به كاه مى شود))! (كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما).

((كفار)) در اينجا به معنى كشاورزان است , زيرا اصل معنى ((كفر)) به معنى ((پوشاندن )) است , و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند ازاين رو به او ((كافر)) مى گويند.

سـپـس بـه بـازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته , مى افزايد: ((و درآخرت (از دو حال خـارج نيست ): عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى ))(وفى الا خرة عذاب شديد ومغفرة من اللّه ورضوان ).

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((و (به هر حال ) زندگى دنيا جزمتاع و فريب نيست ))! (وما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).

جـمـلـه ((دنـيـا مـتـاع غـرور اسـت )) مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى فريبكارى , فـريـب دادن خويشتن , و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قـرار مـى دهـنـد و به آن دل مى بندند, و آخرين آرزويشان وصول به آن است , اما اگر مواهب اين جـهـان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست , بلكه مزرعه آخرت , و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است .

(آيه21)ـ بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن , و اين كه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين جهان نسبت به يـكـديـگر تفاخر و تكاثر مى جويند, در اينجا مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش وكوشش دعوت كرده , مى فرمايد: ((و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه بـه خـداو رسـولانـش ايمان آورده اند آماده شده است )) (سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها كعرض السماء والا رض اعدت للذين آمنوا باللّه ورسله ).

در حـقـيـقـت مـغـفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مـى گـيـرد, و از هـم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويدبهشت نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.

اين نكته شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار ازطريق اسباب آن است , مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است .

و در پـايان آيه مى افزايد: ((اين فضل خداوند است كه به هركس بخواهدمى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است )) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).

يقينا آن چنان بهشت گسترده , با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن بـرسـد, و ايـن تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده , و از او نيز جز اين انتظار نيست .

چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .

(آيه22)ـ سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا, وشادنشدن به اقبال آن , و غمگين نـگـشـتـن بـه ادبـار آن , مى افزايد: ((هيچ مصيبتى (ناخواسته ) در زمين و نه در وجود شما روى نـمى دهد مگر اين كه همه آنها قبل ازآن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است , و اين امر بـراى خداوند آسان است )) (مـا اصاب من مصيبة فى الا رض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير).

آرى ! مـصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها وهمچنين مصائبى كه در نـفـوس انـسـانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها, و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است , و درلوح محفوظ ثبت است .

ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده , تنهامصائبى است كه به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشدوگرنه مصيبتها, و ناكاميهايى كه تنها معلول گـنـاهـان و سـهـل انگارى خود انسان است ,راه مقابله با آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .

و مـنـظـور از ((لـوح محفوظ)) علم بى پايان خداوند است , و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است .

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 20:58 ] [ سعید ]

سوره حديد [57]

 

اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 29 آيه است .

 

محتواى سوره :.

محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:

1ـ آيـات نـخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدادارد و در حدود بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است .

2ـ بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نورالهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.

3ـ در بـخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نورايمان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند, و گروه دوم در ظلمات شرك و كفرمى مانند, بحث مى كند.

4ـ در بـخـش ديـگـرى دعـوت به ايمان و خروج از شرك , و سرنوشت جمعى ازاقوام كافر پيشين منعكس شده است .

5ـ بـخـش مـهـمـى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه هاى جهاد فى سبيل اللّه , و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.

6ـ در بـخشى كوتاه , اما گويا و مستدل , سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبياست .

7ـ و بالاخره در بخش ديگرى مساله رهبانيت و انزواى اجتماعى موردمذمت قرارگرفته , و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است .

ضمنا نامگذارى اين سوره به ((حديد)) به خاطر تعبيرى است كه در آيه 25سوره آمده است .

 

فضيلت تلاوت سوره :

در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده , البته تلاوتى كه توام با فكر, و تفكرى كه توام با عمل باشد.

در حـديـثـى از پـيـامـبـر گرامى اسلام (ص ) نقل شده : كه قبل از خواب ((مسبحات ))را تلاوت مى فرمود (مسبحات سوره هائى است كه با ((سبح للّه )) يا ((يسبح للّه )) آغازمى شود و آن پنج سوره است : سوره حديد, حشر, صف , جمعه و تغابن ) ومى فرمود: ((در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است ))!.

در حـديث ديگرى از امام باقر(ع ) مى خوانيم : ((كسى كه ((مسبحات ))(سوره هاى پنج گانه فوق ) را پـيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى (ع ) را درك كند, و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خداخواهد بود)).

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود ((بيست وصف )) ازاوصاف الهى است آغاز مـى شـود, اوصـافـى كـه شـناخت آنها سطح معرفت انسانى رابالا مى برد و به ذات مقدس او آشنا مى كند, و هرقدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى يابند.

در حـديـثـى از امام على بن الحسين (ع ) مى خوانيم : كه فرمود: ((خداوند متعال مى دانست كه در آخـر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند, لذاسوره قل هواللّه احد و آيات آغاز سوره حديد را نازل فرمود.

به هر حال , نخستين آيه اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده ,مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و زمـين است براى خدا تسبيح مى گويند, و او عزيز وحكيم است ))(سبح للّه مـا فى السموات والا رض وهو العزيز الحكيم ).

(آيه2)ـ بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى ((عزت )) و((حكمت )) به ((مالكيت و تـدبير و تصرفش در عالم هستى )) كه لازمه قدرت و حكمت است پرداخته , مى افزايد: ((مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض ).

او ((زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند)) (يحيى ويميت ) آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت اوست .

((و او بر هر چيز تواناست )) (وهو على كل شى قدير).

مـالـكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست ,بلكه مالكيت حقيقى و تـكـويـنـى است , يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او, و تحت اراده و فرمان اوست , لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است .

تـفـاوت ((عزت )) و ((قدرت )) در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد, و قدرت توجه به ايجاد اسباب , بنابراين دو وصف مختلف محسوب مى شوند, هرچند در ريشه توانائى با هم مشتركند ـ دقت كنيد.

(آيه3)ـ سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته , مى فرمايد: ((اول و آخر وپيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست )) (هو الا ول والا خر والظاهر والباطن وهو بكل شى عليم ).

تـوصـيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او, زيرامى دانيم او وجودى است بـى انـتـهـا و واجب الوجود, يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون , تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد, و بنابراين از ازل بوده و تا ابدخواهد بود.

او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است , و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.

بنابراين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست .

توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است , از همه چيز ظـاهـرتـر اسـت چرا كه آثارش همه جا را گرفته , و از همه چيزمخفى تر است چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست .

و يـكـى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده : ((وهو بكل شى عليم )) زيرا كسى كه از آغـاز بـوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.

(آيه4)ـ بـه دنـبـال اوصـاف يـازده گـانه اى كه در آيات قبل درباره ذات پاك پروردگار ذكرشد در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده .

نـخـسـت از مساله خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد: ((او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز [ شش دوران ] آفريد)) (هو الذى خلق السموات والا رض فى ستة ايام ).

مساله ((خلقت در شش روز)) هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيه 54 سوره اعراف , و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.

مـنظور از ((يوم )) (روز) در اين آيات روز معمولى نيست , بلكه منظور از آن ((دوران )) است خواه اين دوران كوتاه باشد, و يا طولانى هرچند ميليونها سال به طول انجامد.

بـعد به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته , مى افزايد: ((سپس (بر تخت قدرت قرار گرفت )) و به تدبير جهان پرداخت (ثم استوى على العرش ).

بـدون شـك خـداونـد نه جسم است و نه ((عرش )) به معنى ((تخت سلطنت ))مى باشد, بلكه اين تـعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذتدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنهابرگيرد, و فيضش را قطع كند ((فرو ريزند قالبها))!.

سـپـس شـاخـه ديـگرى از علم بى پايانش را بيان كرده , مى افزايد: ((آنچه را درزمين فرو مى رود مـى دانـد و از آن خـارج مى شود, و آنچه از آسمان نازل مى گردد, وآنچه به آسمان بالا مى رود)) همه را مى داند (يعلم مـا يلج فى الا رض ومـا يخرج منها ومـا ينزل من السماء ومـا يعرج فيها).

و بـالاخـره در چـهارمين و پنجمين توصيف روى نقطه حساسى تكيه كرده ,مى فرمايد: ((و هرجا باشيداو با شماست )) (وهو معكم اينما كنتم ).

((و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (واللّه بما تعملون بصير).

چـگـونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقا خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم , او روح عالم هستى است , اوجان جهان است , بلكه او برتر از اين و آن است !.

راسـتـى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از سوى ديـگـر اطـمـيـنان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند, و از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد, چرا كه اوهمه جا حاضر و ناظر و مراقب است آرى ! اين اعتقاد ريشه اصلى تقوا و پاكى ودرستگارى انسان است .

(آيـه5)ـ بـعـد از مـساله حاكميت و تدبير, سخن به مساله مالكيت او در كل جهان هستى مى رسد, مى فرمايد: ((مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست )) (له ملك السموات والا رض ).

و سـرانـجام به مساله مرجعيت او اشاره كرده , مى افزايد: ((و همه كارها به سوى او باز مى گردد)) (والى اللّه ترجع الا مور).

آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبر ماست و همه جا با ما مى باشدمسلما بازگشت همه ما و همه كارها نيز به سوى اوست .

(آيـه6)ـ در ايـن آيـه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده , مى فرمايد:((شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب )) (يولج الليل فى النهار ويولج النهار فى الليل ).

آرى ! تـدريـجـا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى دهد, همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانه سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است .

و در پايان مى افزايد: ((و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست )) (وهو عليم بذات الصدور).

همان گونه كه اشعه حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و همه جا را روشـن مى سازد, علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب وجان انسان نفوذ مى كند و همه اسرار آن را روشن مى سازد.

(آيه7)ـ بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او, اوصافى كه انـگيزه حركت به سوى اللّه است , در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.

نخست مى فرمايد: ((به خدا و رسولش ايمان بياوريد)) (آمنوا باللّه ورسوله ).

ايـن دعـوت يـك دعـوت عـام اسـت كه شامل همه انسانها مى شود, مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسـخـتر, و غيرمؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند, دعوتى كه توام با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت .

سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه ((انفاق فى سبيل اللّه )) است دعوت كرده مى گويد: ((و از آنچه شـمـا را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد))(وانفقوا مما جعلكم مستخفلفين فيه ).

((انـفـاق )) مـفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست , بلكه علم و هدايت وآبروى اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.

سـپـس براى تشويق بيشتر مى افزايد: ((كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند)) (فالذين آمنوا منكم وانفقوا لهم اجر كبير).

تـوصـيـف اجـر به بزرگى , اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى , و ابديت و خلوص و دوام آن است , نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى شود.

(آيـه8)ـ بـعد از امر به ((ايمان )) و ((انفاق )) درباره هريك از اين دو به بيانى مى پردازد كه به منزله استدلال و برهان است .

نـخـست به صورت يك استفهام توبيخى علت عدم پذيرش دعوت پيامبر(ص )را در مورد ايمان به خـدا جويا شده , مى فرمايد: ((چرا به خدا ايمان نياوريددر حالى كه رسول (او) شما را مى خواند كه بـه پروردگارتان ايمان بياوريد و ازشما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت و خرد) اگر آمـاده ايمان آوردنيد))(ومـا لكم لا تؤمنون باللّه والرسول يدعوكم لتؤمنوا بربكم وقد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين ).

يـعـنـى , اگـر بـه راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است , هم از طريق فطرت و عقل , و هم از طريق دليل نقل .

(آيه9)ـ اين آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:((او كسى است كه آيات روشـنى بر بنده اش [ محمد] نازل مى كند, تا شما را ازتاريكيها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است ))(هو الذى ينزل على عبده آيات بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور وان اللّه بكم لرؤف رحيم ).

(آيـه10)ـ سپس به استدلالى براى مساله انفاق پرداخته , مى فرمايد: ((چرا درراه خدا انفاق نكنيد در حـالـى كـه مـيراث آسمانها و زمين از آن خداست ))؟ (ومـالكم الا تنفقوا فى سبيل اللّه وللّه ميراث السموات والا رض ).

يعنى , سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد, و همه رامى گذاريد و مى رويد, پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهره خود را نمى گيريد!.

و از آنـجـا كـه انـفـاق در شـرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد درجمله بعد مى افزايد: ((كـسـانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكارنمودند (با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند)) (لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل ).

يـعنى , آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد ازفرونشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.

لـذا بـراى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد ازفتح انفاق نمودند و جهاد كردند)) (اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعدوقاتلوا).

و از آنـجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد: ((و خداوند به هر دو وعده نيك داده است )) (وكلا وعد اللّه الحسنى ).

ايـن يـك قـدردانـى بـراى عـمـوم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند تعبير((حسنى )) هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را دربر مى گيرد.

و از آنـجـا كـه ارزش عـمـل بـه خلوص آن است , در پايان آيه مى افزايد: ((وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبير).

هم از كميت و كيفيت اعمال شما باخبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.

 (آيـه11)ـ و در ايـن آيـه بـازهـم بـراى تشويق در مورد ((انفاق فى سبيل اللّه )) ازتعبير جالب ديگرى اسـتـفـاده كـرده , مى گويد: ((كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و ازاموالى كه به او ارزانى داشته انـفـاق كـنـد) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ وبراى او پاداش پرارزشى است )) (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له وله اجر كريم ).

مـنـظـور از ((قرض دادن به پروردگار)) هرگونه انفاق در راه اوست كه يكى ازمصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر(ص ) و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى اداره حكومت اسلامى به كار گيرد.

از امـام صـادق (ع ) نـقـل شـده اسـت كه فرمود: ((خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى ونماينده اوست )).

(آيه12)ـ ازآنجا كه درآيه قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويدداد,دراينجا مشخص مى كند كه اين اجر كريم وارزشمند و با عظمت در چه روزى است ؟.

مـى فـرمـايـد: ((در روزى اسـت كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند)) (يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم وبايمانهم ).

مـنـظور از ((نور)) تجسم نور ايمان است , چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد, ايـمـان كـه هـمان نور هدايت است به صورت روشنائى و نورظاهرى مجسم مى گردد, و كفر كه تاريكى مطلق است , به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.

اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان برمى خيزد: ((بشارت باد برشما امروز, به باغهائى از بهشت كه نهرها زير (درختان ) آن جارى است )) (بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الا نهار).

((جاودانه در آن خواهيد ماند, و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است ))(خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم ).

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 20:56 ] [ سعید ]

طعم ايمان!

 

قال على (عليه السلام):

«لا يَذُوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ، حَتّى يَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال: اَلْفِقْهُ فِى الدّينِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ، وَ حُسْنُ التَّقْديرِ فِى الْمَعاشِ»;

«هيچ انسانى طعم ايمان را نمى چشد، مگر اين كه داراى سه خصلت باشد:

1ـ آگاهى در دين، 2ـ صبر در برابر مصيبت ها، 3ـ اندازه گيرى در مخارج»( بحار الانوار، جلد 1، صفحه 20 و جلد 68، صفحه 85 و 346).

شرح و تفسير

آيا «ايمان» داراى طعم خاصّى است، كه چشيدنى باشد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، معمولا وقتى مى خواهند احساس كامل نسبت به چيزى را بيان كنند تعبير به چشيدن مى كنند. و منظور از چشيدن طعم ايمان، درك آن با تمام وجود و احساس آرامش روح و اطمينان در سايه ايمان است، آن آرامش و نورانيّت و روحانيّت و حالت خاصّى كه با هيچ زبانى قابل توصيف نيست، همان لذّت روحانى و حالت إنبساط قلب و صفا و نورانيّتى كه نمى توان آن را توصيف كرد، هر تعبيرى از آن نارساست، و حقيقتاً درك شدنى و وصف ناشدنى است!

حال بايد ديد كه چه رابطه اى ميان اين سه خصلت و طعم ايمان وجود دارد.

الف) «اَلْفِقْهُ فِى الدّينِ»; تا انسان آگاهى و معرفت كامل نسبت به مسايل مختلف دين پيدا نكند، چگونه مى تواند اعتقاد محكم و التزام عملى نسبت به احكام دينى پيدا كند، و تا وقتى كه ايمان و عمل شايسته اى حاصل نشود چشيدن طعم ايمان امكان پذير نخواهد بود.

ب) دومين خصلتى كه بدون آن طعم ايمان چشيده نمى شود، صبر و شكيبايى در برابر مشكلات است. بسيارند كسانى كه در مقابل مصائب و حوادث تلخ زانو مى زنند و به همه كائنات بدبين مى شوند و در دل يا در زبان به خدا اعتراض دارند! چنين انسان هايى چگونه مى توانند طعم ايمان را بچشند؟ در حالى كه مصائب و سختى ها فلسفه هاى روشنى دارد كه مؤمن حقيقى آن را درك مى كند، مصيبت ها گاه هشدارى است به انسان به هنگام غفلت. گاه كفّاره گناهان و خطاها و معصيت هاى اوست. و فلسفه هاى ديگرى كه اين جا جاى شرح آن نيست(1). همين قدر بايد بدانيم كه هيچ حادثه اى در اين عالم بى علّت و تصادفى نيست.

ج) «وَ حُسْنُ التَّقْديرِ فِى الْمَعاشِ» امّا رابطه طعم ايمان با برنامه ريزى صحيح در امر معاش و زندگى، از اين نظر است كه شخصى كه برنامه صحيح اقتصادى در زندگى و مخارج روزمرّه خود ندارد و مبتلا به مشكلات و گناه و گاه اسراف و زياده روى مى شود، روشن است كه انسانى كه مبتلا به چنين مشكلاتى مى گردد، كه منتهى به معصيت مى شود، نمى تواند طعم ايمان را بچشد.

نتيجه اين كه طعم ايمان در سايه معرفت دينى، شكيبايى در تحمّل مشكلات، و برنامه ريزى صحيح در امر زندگى حاصل مى شود.

 

1. مشروح اين مطلب را در «پنجاه درس اصول عقايد»، صفحه 93 مطالعه فرماييد.
[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 12:46 ] [ سعید ]

بهترين رفيق

 

قال على (عليه السلام):

«حُسْنُ الْخُلْقِ خَيْرُ رَفيق» و قالَ اَيْضاً: «رُبَّ عَزيز اَذَلَّهُ خُلْقُهُ وَ ذَليل اَعَزَّهُ خُلْقُهُ»;

«بهترين رفيق انسان اخلاق نيكوى اوست» و نيز مى فرمايد: «چه بسا اخلاق (بد) انسان عزيزى را ذليل كند و اخلاق (خوب) انسان ذليلى را به (اوج) عزّت برساند»( سفينة البحار، جلد 2، صفحه 678).

شرح و تفسير

زندگى انسان، يك زندگى دستجمعى است و لذا نمى تواند تنها زندگى كند; زيرا در اين صورت از همه چيز عقب مى ماند. و روشن است كه در زندگى اجتماعى و دستجمعى نياز به دوست و رفيق وجود دارد، تا در مشكلات و گرفتارى ها، خوشى ها و ناخوشى ها، فراز و نشيب هاى زندگى همراه انسان باشد و به او كمك كند. زندگى بدون دوست و رفيق، زندگى بسيار ناگوارى است و موجب عذاب روح انسان مى شود، بدين جهت يكى از شكنجه هاى سخت براى زندانيان، زندان انفرادى است.

طبق روايت فوق، بهترين دوست انسان خلق و خوى خوب خود اوست! زيرا اخلاق خوش موجب مى شود كه ديگران به سوى او جذب شوند و دوستان فراوانى داشته باشد، چون كسى كه خوش اخلاق است همه مردم رفيق او هستند. گاه انسان تمام نقاط قوّت را داراست; مال، مقام، شخصيّت، تحصيلات عالى، خانواده اى اصيل و مذهبى، اعتقادات راسخ و عميق و مانند آن، ولى فاقد اخلاق خوش است. چنين انسانى ذليل مى گردد. و بالعكس امكان دارد شخصى هيچ يك از امكانات فوق را نداشته باشد، امّا داراى اخلاقى نيكو و پسنديده باشد، بدون شك چنين انسانى در نزد همگان عزيز خواهد شد و همه به ديده عزّت به او مى نگرند.

روايت فوق به همين مطلب مهمّ اشاره دارد، و معناى آن اين است كه حُسن خُلق پوششى بر تمام بدى ها و كاستى ها و نقاط ضعف است، همان گونه كه اخلاق بد تمام محاسن و خوبى ها و نقاط مثبت انسان را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن ها را مى پوشاند.

تأكيد فراوانى كه در روايات و آيات قرآن مجيد بر مسأله اخلاق مى شود براى اين است كه اخلاق در مديريّت و رهبرى جامعه تأثير فراوانى دارد. مخصوصاً اهل علم بايد نسبت به اين مسأله دقّت بيش ترى داشته باشند، بداخلاقى ها و توهين ها را با نرمى پاسخ گو باشند، تا آن ها را متّهم به خشونت نكنند.

 

 

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 12:43 ] [ سعید ]

بهترين اعمال

 

عن اميرالمؤمنين (عليه السلام):

«عَلَّمَ اَصْحابَهُ فى مَجْلِس واحِد اَرْبَعَمِأَةِ باب مِمّا يَصْلَحُ لِلْمُؤْمِنِ فى دينِه وَ دُنْياهُ، ... قالَ: انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ، فَاِنَّ اَحَبَّ الاَْعْمالِ اِلى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ»;

«حضرت على (عليه السلام) در يك جلسه چهارصد موضوع به يارانش تعليم داد كه براى دين و دنياى آن ها مفيد بود (يكى از آن موضوعات اين بود): منتظر فرج باشيد و از رحمت الهى مأيوس نشويد، چون محبوب ترين اعمال در نزد خداوند متعال انتظار فرج است»( بحارالانوار، جلد 10، صفحه 94).

 

شرح و تفسير

منظور از كلمه «الفرج» چيست؟

در اين جا دو احتمال وجود دارد: 1ـ «ال» در «الفرج» الف و لام جنس است، يعنى همواره در مشكلات و سختى ها اميدوار به يافتن راه حل و گشايشى باشيد و هيچ گاه از رحمت الهى نااميد نشويد; زيرا رحمت الهى پايان ناپذير و نامتناهى است. دنيا همواره فراز و نشيب داشته و امّت هاى مختلف نيز مشكلات و مصائب گوناگونى داشته اند، و گاه شياطين و فرمانروايان ظالم عرصه را بر مردم تنگ مى كردند و لشكر ايمان تضعيف مى شد، به گونه اى كه گاه مشكلات نفس گير مى شد، ولى هيچ گاه مؤمنان از رحمت الهى مأيوس نمى شدند.

به عنوان مثال در جنگ احزاب آن قدر عرصه بر مسلمانان تنگ شد كه به تعبير قرآن «مى خواست سينه ها از گلوها خارج شود!»( سوره احزاب، آيه 10) و به تعبير ما «كارد به استخوان رسيده بود» ولى مسلمانان باز هم به حل مشكلات و انتظار رفع ناملايمات اميد داشتند و اين انتظار به ثمر نشست و خداوند به وسيله باد تمام بساط كفّار را در هم ريخت.

بنابراين اگر مشكلاتى براى جامعه، حوزه هاى علميّه، انقلاب، جوانان، حكومت اسلامى، نواميس مسلمانان و مانند آن پيش مى آيد، نبايد خود را ببازيم و از رحمت حق مأيوس گرديم، او كه رحمتش عام است و شامل كسانى كه حتّى او را نمى خوانند و نمى شناسند مى شود، چطور شامل حال ما نمى شود؟!

2ـ اين واژه معناى معهودى دارد، يعنى منتظر فرج مخصوص، كه همه شيعيان و مسلمانان در انتظار آن هستند باشيد; به تعبير ديگر اين روايت به ما توصيه مى كند كه منتظر قيام حضرت مهدى (عليه السلام) باشيم. طبق احتمال دوم معناى جمله «احب الاعمال» اين است كه انتظار فرج از نماز، روزه، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، و خلاصه از همه اعمال بهتر است و هيچ عملى به ارزش انتظار فرج نمى رسد(مشروح اين روايات را در ميزان الحكمة، باب 240 مطالعه فرماييد).

سؤال: انتظار فرج يك حالت باطنى و درونى است، بنابراين همه مى توانند ادّعا كنند كه منتظر هستند، آيا صرف اين حالت درونى، كه كار سختى هم نيست، افضل الاعمال است؟ و حتّى از جهاد با آن همه مشكلات و سختى ها، كه جان انسان در خطر مى افتد، برتر است؟ آيا چنين انسانى مانند كسى است كه خون خود را در راه خدا اهداء مى كند؟

پاسخ: انتظار چند گونه است:

1ـ انتظار دروغين كه همراه با هيچ گونه آمادگى نيست و فقط با حركت زبان است.

2ـ انتظار راستين كه آميخته با آمادگى هايى مى باشد كه اين خود درجاتى دارد. همانند نيروهاى نظامى كه وقتى به آن ها آماده باش مى دهند گاه در آماده باش 50%، و گاه در آماده باش 70%، و گاه در آماده باش كامل 100%، به سر مى برند.

برخى از منتظرين آمادگى ناقصى دارند، برخى ديگر آمادگى نسبتاً كاملى دارند و گروهى نيز آمادگى 100% و كامل دارند. كدام يك از اين منتظرين مشمول أحبُّ الاعمال هستند؟

بدون شك كسانى كه آمادگى كامل دارند به اين مقام رفيع و بلند نائل مى شوند; نه هر كسى كه مدّعى انتظار باشد. مگر مى شود ما منتظر ميهمانى بس عزيز و عاليقدر باشيم و عمرى را در انتظار مَقدم او به سر بريم، ولى حتّى ابتدايى ترين اسباب و وسايل پذيرايى را فراهم نكرده باشيم؟ اگر چنين شخصى مدّعى انتظار باشد، در حالى كه هيچ آمادگى ندارد، مردم در عقل او شك مى كنند!

از سوى ديگر انتظار أشكال گوناگون دارد; انتظار شخصى كه منتظر يك ميهمان است، با انتظار كسى كه منتظر صد ميهمان مى باشد متفاوت است، انتظار يك شخص عادى با انتظار امامى كه برترين انسان روى زمين است و براى برپايى حكومت جهانى و گسترش عدالت و قسط مى آيد بسيار متفاوت است. اگر أشكال مختلف انتظار فرج را بررسى كنيم اعتراف خواهيم كرد كه اين انتظار، بزرگ ترين، با شكوه ترين و پرارزش ترين انتظار در طول تاريخ بشريّت است!

ولى آنچه مهمّ است اين كه: آيا اعمال ما نشانگر اين انتظار هست؟ ما بايد جايگاه خود را در حكومت جهانى مهدى (عليه السلام) از هم اكنون مشخّص كنيم! آيا از كسانى خواهيم بود كه در خطّ مقدم جبهه خواهيم بود؟ يعنى آن قدر شجاعت، شهامت، آگاهى، تقوى، ايمان، و استقامت داريم كه در اين صف قرار گيريم؟ يا از كسانى خواهيم بود كه در پشت جبهه يار و ياور رزمندگان خواهيم بود؟ يا از كسانى خواهيم بود كه نه در خط مقدّم قرار خواهيم گرفت و نه در پشت جبهه يار و ياور آن ها خواهيم بود، بلكه (خداى ناكرده) فقط و فقط به فكر دنياى خود خواهيم بود؟ يا (نعوذ بالله) در جبهه مخالف و رو در روى امام زمان قرار خواهيم گرفت!؟

عجبا! كسى كه مدعى انتظار منتظَر بود حالا در صف مخالف قرار مى گيرد و با شمشير آقا كشته مى شود! چنين انسانى در حقيقت با خواندن دعاى فرج، دعاى تعجيل مرگ خود را مى خوانده است؟!

با اين توضيحات، انتظار واقعى مى تواند يك مكتب و دانشگاه خودسازى باشد.

 

 

 

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۱۰ ] [ 0:4 ] [ سعید ]

بررسى ستيزه‏هاى ديرين درباره تحريف قرآن

 

حسين مدرسى طباطبايى

محمد كاظم رحمتى

اشاره

مقاله حاضر تلاشى است‏براى نشان دادن جايگاه واقعى بحث تحريف قرآن در بين اماميه و چگونگى شكل‏گيرى اين نظر . نظر مؤلف مقاله اين است كه عقيده به تحريف قرآن اساسا در مجادلات بين شيعه و اهل‏سنت ريشه دارد . مهم‏ترين مسئله كلامى شيعه، بحث امامت‏بوده، كه مجادلات گوناگونى را بين اهل سنت و شيعه موجب شده است . در طى اين مناظرات، داستان تحريف قرآن شكل گرفته است . در آغاز، اين مسئله را متكلمان شيعى تنها در منازعات كلامى بين اهل سنت و شيعه به عنوان امرى جدلى درباره مشروعيت‏خلافت‏خلفاى نخستين برضد اهل‏سنت‏به كار برده‏اند . پس از آن، مؤلفان اماميه، بدون توجه به ماهيت جدلى و به علت‏خطا در فهم روايات، اين نظريه را عقيده‏اى شيعى تلقى و به كتب اماميه وارد كردند . از اين جهت، مقاله حاضر نگاه جديدى به اين مسئله دارد . با اين حال، نكاتى در مقاله وجود دارد كه نتيجه‏گيرى شخصى مؤلف است و چه بسا هفت آسمان يا خوانندگان محترم در اين نوع برداشت‏ها با ايشان همراى نباشند . اين فصل‏نامه آماده درج ديگر برداشت‏ها نيز هست .

در اين مقاله كوتاه مى‏كوشيم تا خاستگاه‏هاى مجادلات سنى - شيعى را درباره عدم زيادت و نقصان قرآن تبيين كنيم . بسط و توسعه اين منازعات در قرن‏هاى نخستين اسلامى نمونه جالبى است از اين مسئله كه چگونه نظريات در آغاز از طريق مجادلات فرقه‏اى و همچنين برخورد و ارتباط فرقه‏هاى مختلف مسلمان و مكاتب كلامى بسط و تحول يافته‏اند . با وجود بدگمانى شديد فرقه‏ها به يكديگر، عوامل متعددى دادوستد علمى بين فرقه‏هاى مختلف را تسهيل مى‏كرد . عامل بسيار مهم عبارت بود از گروهى از راويان حديث كه نزد فرقه‏هاى مختلف تردد مى‏كردند و بدين‏گونه بخشى از احاديث‏يك فرقه را به فرقه‏هاى ديگر مى‏آموختند . طبيعى بود كه اشتباه در نقل احاديث دو فرقه باعث‏شود كه مطالب فرقه‏اى را به فرقه‏اى ديگر نسبت دهند . اين امر در مورد تشيع كاملا درست است كه بسيارى از راويان حديث نزد مشايخ سنى و شيعى، سماع حديث مى‏كردند و بعدها بخشى از آنچه را شنيده بودند به اشتباه به گروه ديگر نسبت مى‏دادند .


ادامه مطلب
[ جمعه ۱۳۸۶/۰۲/۰۷ ] [ 14:1 ] [ سعید ]

به اين طريق از ما باش!

 

قال على (عليه السلام):

«يا كُمَيْلُ! لا تَأْخُذْ اِلاّ عَنّا، تَكُنْ مِنّا»;

«اى كميل! اگر مى خواهى از ما باشى، تمام معارف دينت را از ما بگير!»( بحارالانوار، جلد 74، صفحه 412).

 

شرح و تفسير

بعضى مسأله ولايت را خيلى آسان گرفته اند و كسانى كه عاشقانه بر ائمّه اطهار (عليهم السلام) مى گريند و براى آن ها سينه مى زنند و عزادارى مى كنند و توسّلاتشان ترك نمى شود را اهل ولايت مى دانند; يعنى همين را كافى مى دانند. بلكه بعضى تصوّر مى كنند كه ولايت با گناه و خلاف كارى هم جمع مى شود!

البتّه «ولايت» مراحل مختلفى دارد كه يك مرحله آن همان توجّه و توسّل و شركت در مراسم عزاى آن بزرگواران است; امّا بدون شك اين كافى نيست و ولايت كامل و حقيقى آن است كه تمام برنامه هاى زندگى خويش را طبق دستورات آن بزرگواران تنظيم كنيم و آن عزيزان را در تمام زندگى خويش حاضر بدانيم; و معارف اصيل اسلام را از آن ها بگيريم. سلمان فارسى از آن جا جزء اهل البيت شد، كه در تمام مراحل زندگى پا جاى پاى اهل البيت (عليهم السلام) نهاد و در هيچ مرحله اى جز به تبعيت از اهل البيت فكر نكرد.

نقطه مقابل اين تفكّر ولايى صحيح و ناب امور زير است:

1ـ اين كه انسان به خيالات و گمان ها و اوهام خويش پناه ببرد و با پوسته ظاهر فريب آن را بيارايد و راه خويش را با آن بپيمايد!

2ـ اين كه تنها به عقل و خرد خويش متّكى نباشد، بلكه به قرآن و سنّت هم روى آورد; ولى شاگرد آن ها نباشد و به دنبال آن ها حركت نكند، بلكه خود را استاد آن ها بداند! يعنى اوّل تصميم بگيرد و سپس آيات قرآن و روايات معصومان را بر آن تطبيق كند. نظرات خويش را بر دين خدا تحميل كند، تفسيرهاى نادرست از آيات قرآن ارائه كند و خلاصه دست به «تفسير به رأى» و يا به اصطلاح «قرائت جديد» بزند.

3ـ اين كه از عقل و خرد خويش استفاده كند و در مقابل قرآن و سنّت نيز شاگردى نمايد، ولى بدعت هايى از خود بگذارد و امورى خارج از دين را هم داخل دين كند و مخلوطى از دين و غير دين را به عنوان دين و آيين خدا عمل نمايد، و به تعبير ديگر دچار التقاط گردد.

پروردگارا! به ما كمك كن تا با پرهيز از اين راه هاى خطرناك سه گانه و گرفتن تمام معارف اسلام از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و ائمّه اهل البيت (عليهم السلام)، به حقيقت ولايت نائل شويم.

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۶ ] [ 22:49 ] [ سعید ]
ادامه سوره نوح
 
(آيه13)ـ سپس بار ديگر به انذار باز مى گردد, مى گويد: ((چرا شما (از خدانمى ترسيد و) براى خدا عظمت قائل نيستيد))؟! (مـالكم لا ترجون للّه وقـارا).
(آيه14)ـ ((در حالى كه شمارا مراحل مختلف آفريد)) (وقد خلقكم اطوارا).
نـخـسـت ((نطفه )) بى ارزشى بوديد, چيزى نگذشت كه شما را به صورت ((علقه ))و از آن پس به صـورت ((مـضغه )) در آورد, سپس شكل و اندام انسانى به شما داد, بعدلباس حيات در اندام شما پوشانيد, و به شما روح و حس و حركت داد.
نـه تـنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيرد, كه چهره روح و جان شما نيز دائما در تغيير است , هريك از شما استعدادى داريد, و در هر سرى ذوقى ودر هر دلى عشقى است .
و به اين ترتيب او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدايت مى كندو با اين همه لطف و عنايت او, اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟.
(آيـه15)ـ حضرت ((نوح )) در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج نخست دست آنها را گـرفـتـه و بـه اعـمـاق وجودشان برد, تا آيات انفسى رامشاهده كنند, سپس آنها را به مطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد.
نـخست از آسمان شروع كرده , مى گويد: ((آيا نمى دانيد چگونه خداوندهفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است ))؟! (الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طبـاقا).
آسـمـانـهـاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد, و بطورى كه در تفسيرآسمانهاى هفتگانه در گـذشـتـه گفته ايم تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غيرمسلح ازستارگان ثابت و سيار مى بينيم هـمه جز آسمان اول است , و شش عالم ديگر يكى مافوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است , و ممكن است درآينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب وگسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.
(آيـه16)ـ سپس مى افزايد: ((و ماه را درميان آسمانها مايه روشنائى وخورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است )) (وجعل القمر فيهن نورا وجعل الشمس سراجا).
(آيه17)ـ سـپـس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد, مى افزايد: ((و خداوند شما راهمچون گياهى از زمين رويانيد))! (واللّه انبتكم من الا رض نبـاتا).
تعبير به ((انبات )) و رويانيدن , در مورد انسان , بخاطر آن است كه آفرينش نخستين انسان از خاك اسـت , دوم ايـن كه , تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين اسـت , يـا مـستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها, و يا بطور غيرمستقيم مانند گوشت حـيوانات , و سوم اين كه ,شباهت زيادى درميان انسان و گياه وجود دارد و بسيارى از قوانينى كه حاكم برتغذيه و توليد مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرماست .
(آيـه18)ـ بـعـد بـه سـراغ مساله معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته , مـى فـرمايد: ((سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند, وبار ديگر شما را خارج مى سازد)) (ثم يعيدكم فيهـا ويخرجكم اخراجا).
در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك برمى گرديد, و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند.
(آيـه19)ـ بـار ديـگـر به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ بازمى گردد و از نعمت وجود زمـيـن سـخن مى گويد, مى فرمايد: ((و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد)) (واللّه جعل لكم الا رض بسـاطا).
نه آن چنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد, و نه آن چنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.
به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نيازمنديهاى زندگى شما.
(آيـه20)ـ نـه تـنـهـا زمـيـنهاى هموار همچون فرش گسترده اى است , بلكه كوههابه خاطر دره و شكافهايى كه در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نيز بساطگسترده اى مى باشد هدف اين است ((تا از راههاى وسيع و دره هاى آن بگذريد)) و به هر جا مى خواهيد برويد (لتسلكوا منهـا سبلا فجـاجا).
ولـى نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى هيچ يك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت .
(آيه21)ـ هـنـگـامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد, و آن قوم ,جز گروه اندكى , هـمـچـنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند ازهدايت آنها مايوس شد, رو به درگاه خدا آورد و تقاضاى مجازات براى آنها كرد.
چـنـانـكـه در اين آيه مى خوانيم : ((نوح (بعد از هدايت آنان ) گفت : پروردگارا!آنها نافرمانى من كـردنـد, و از كـسـانـى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جززيانكارى بر آنها نيفزوده است )) (قـال نوح رب انهم عصونى واتبعوا من لم يزده مـاله وولده الا خسـارا).
اشاره به اين كه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال وفرزندان زياد است , آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود.
(آيه22)ـ سپس مى افزايد: ((و (اين رهبران گمراه ) مكر عظيمى به كار بردند ))(ومكروا مكرا كبارا).
آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم , وممانعت از قبول دعوت نـوح ريـخته بودند, كه احتمال دارد همان مساله بت پرستى بوده باشد, زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت , بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند.
(آيـه23)ـ ايـن آيـه مـى تـوانـد گـواه ايـن مطلب باشد, زيرا بعد از اشاره سربسته به اين مكر بزرگ مـى افـزايـد: رؤسـاى آنـهـا ((گفتند: دست از خدايان و بتهاى خودبرنداريد)) (وقـالوا لا تذرون آلهتكم ).
و هـرگـز دعـوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد, خدائى كه هرگز ديده نمى شود,, و با دست قابل لمس نيست !.
مـخصوصا روى پنج بت تاكيد كردند و گفتند: ((بتهاى ود و سواع و يغوث ويعوق و نسر را هرگز رها نكنيد و دست از دامنشان نكشيد)) (ولا تذرن وداولا سواعا ولا يغوث ويعوق ونسرا).
از قـرائن چـنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند, ومورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند, به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيزروى عبادت آنها تكيه مى كردند.
(آيه24)ـ سپس نوح مى افزايد: خداوندا! ((آنها (رهبران گمراه و خودخواه )گروه بسيارى را گمراه ساختند)) (وقد اضلوا كثيرا).
خداوندا! ((ظالمان را جز ضلالت ميفزا)) (ولا تزد الظالمين الا ضلا لا ).
مـنـظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران , همان سلب توفيق الهى از آنهاست كه سـبب بدبختى آنها مى شود, و يا مجازاتى است كه آنها به خاطرظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد, و تاريكى كفر راجانشين آن مى سازد.
(آيـه25)ـ سـرانـجـام در ايـن آيـه خـداونـد سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد: ((به خاطر گـنـاهـانـشان غرق شدند, و در آتش دوزخ وارد گشتند و جز خداياورانى نيافتند)) كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند (مما خطيئـاتهم اغرقوافادخلوا نـارا فلم يجدوا لهم من دون اللّه انصـارا).
تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن بلافاصله وارد آتش شدند,واين عجيب است كه از آب فـورا وارد آتـش شـونـد! و اين آتش همان آتش برزخى است , چرا كه طبق گواهى آيات قرآن گـروهـى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند, و طبق بعضى از روايات ((قبر)) يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ !.
(آيه26)ـ در اين جا كه همچنان ادامه سخنان نوح و شكاياتش از قوم به درگاه خدا ونفرين درباره آنهاست , مـى فـرمايد: ((نوح گفت : پروردگارا! هيچ يك از كافران را روى زمين باقى مگذار))! (وقـال نوح رب لا تذر على الا رض من الكـافرين ديارا).
اين سخن را هنگامى گفت كه بطور كامل از هدايت آنها مايوس شده بود, وآخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت , وتنها گروهى اندك به او ايمان آوردند .
تـعـبـير به ((على الا رض )) (بر صفحه زمين ) نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده , و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.
(آيـه27)ـ سـپـس ((نـوح )) بـراى نـفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد: ((زيرااگر آنها را باقى بـگـذارى بـنـدگـانت را گمراه مى كنند, و جز نسلى فاجر و كافر به وجودنمى آورند))! (انك ان تذرهم يضلوا عبـادك ولا يلدوا الا فـاجرا كفارا).
اين نشان مى دهد كه نفرين انبيا, از جمله نوح (ع ) از روى خشم و غضب وانتقامجوئى و كينه توزى نبود, بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است .
(آيـه28)ـ در پـايـان , نـوح بـراى خـودش و كـسـانى كه به او ايمان آورده بودندچنين دعا مى كند: ((پروردگارا! مرا و پدر و مادرم , و تمام كسانى را كه با ايمان واردخانه من شدند و جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت ميفزا))(رب اغفرلى ولوالدى ولمن دخل بيتى مؤمنا وللمؤمنين والمؤمنـات ولا تزدالظالمين الا تبـارا).
ايـن طـلـب آمـرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گرچه من صدهاسال تبليغ مستمر داشـتـم , و هرگونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم , اماچون ممكن است ترك اولائى در ايـن مـدت از مـن سـر زده بـاشـد مـن از آن هم تقاضاى عفو مى كنم , و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم .
((پايان سوره نوح )).
 

 
[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۶ ] [ 18:57 ] [ سعید ]
سوره نوح [71]
 
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 28 آيه است .
محتواى سوره :
اين سوره چنانكه از نامش پيداست سرگذشت نوح پيامبر را بيان مى كند, درسوره هاى متعددى از قرآن مجيد به سرگذشت اين پيامبر بزرگ اشاره شده , از جمله سوره هاى ((شعرا)), ((مؤمنون )), ((اعـراف )), ((انـبـيـا)) و از هـمه مشروحتر در سوره ((هود))آمده , ولى آنچه در سوره نوح آمده قـسمت خاصى از زندگى اوست كه در جائى ديگر به اين سبك نيامده است , و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير اوبه سوى توحيد, و كيفيت , و عناصر اين دعوت است .
بـاتـوجـه بـه ايـن كه اين سوره در مكه نازل شده , و پيامبر و مسلمانان اندك آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح و يارانش قرار داشتند, مسائل زيادى را به آنها مى آموزد.
1ـ به آنها ياد مى دهد كه چگونه از طريق استدلال منطقى توام با محبت ودلسوزى كامل دشمنان را تبليغ كنند.
2ـ به آنها مى آموزد كه هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند.
3ـ به آنها مى آموزد كه در يك دست وسائل تشويق , و در دست ديگر عوامل انذار را داشته باشند, و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.
4ـ آيـات آخر اين سوره هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابرحق تسليم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناكى در پيش دارند.
بـه تـعبير ديگر اين سوره ترسيمى است از بيان مبارزه دائمى طرفداران حق وباطل و برنامه هايى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كار بندند.
فضيلت تلاوت سوره :
در حديثى از پيغمبرگرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره ((نوح )) رابخواند از مؤمنانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح پيامبر او را فرا مى گيرد)).
ناگفته پيداست كه هدف از تلاوت آن اين است كه انسان از راه و رسم اين پيامبر بزرگ و استقامت و شكيبائى ياران او در راه دعوت به سوى حق الهام گيرد, وخود را در شعاع دعوت او قرار دهد, نه خواندن فاقد انديشه و فكر و نه انديشه اى خالى از عمل .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه1)ـ گـفـتـيـم ايـن سـوره بيانگر آن قسمت از حالات نوح است كه مربوط به مساله دعوت او مى باشد.
نخست از مساله بعثت او شروع كرده , مى فرمايد: ((ما نوح را به سوى قومش فرستاديم , و گفتيم : قـوم خـود را انـذار كن پيش از آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد)) (انا ارسلنـا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم ).
ايـن عـذاب دردنـاك مـمكن است عذاب دنيا باشد يا عذاب آخرت , و مناسبتراين كه هر دو باشد, هرچند به قرينه آيات آخر سوره بيشتر منظور عذاب دنياست .
(آيـه2)ـ نوح اين پيامبر ((اولواالعزم )) كه صاحب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشـت بـعد از دريافت اين فرمان به سراغ قومش آمد و((گفت : اى قوم ! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم )) (قـال يـا قوم انى لكم نذير مبين ).
(آيـه3)ـ هـدف اين است ((كه خدا را پرستش كنيد و از مخالفت او بپرهيزيدو مرا اطاعت نماييد)) (ان اعبدوا اللّه واتقوه واطيعون ).
(آيه4)ـ سپس به تشويق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت اين دعوت را دردو جمله كوتاه بيان مى كند, مى گويد: اگر دعوت مرا اجابت كنيد ((خداوند گناهانتان را مى آمرزد)) (يغفر لكم من ذنوبكم ).سپس مى افزايد: ((و شما را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد)) عمرتان راطولانى كرده و عذاب را از شما دور مى دارد (ويؤخركم الى اجل مسمى ).
((زيرا هنگامى كه اجل الهى فرارسد تاخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد))(ان اجل اللّه اذا جـاء لا يؤخر لو كنتم تعلمون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبـى اسـتفاده مى شود كه ((اجل )) و سررسيد عمر انسان دوگونه است ((اجل مسمى )) و ((اجل نهائى )).
قـسم اول سررسيدى است كه قابل تغيير و دگرگونى است , و بر اثر اعمال نادرست انسان ممكن اسـت بـسيار جلو بيفتد كه عذابهاى الهى يكى از آنهاست و به عكس بر اثر تقوا و نيكوكارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.
ولى اجل و سررسيد نهائى به هيچ وجه قابل دگرگونى نيست .
در روايـات اسـلامى نيز روى اين معنى تاكيد فراوان شده است , از جمله دريك حديث پرمعنى از امـام صادق (ع ) مى خوانيم : ((آنها كه بر اثر گناهان مى ميرند بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى روند, و كسانى كه بر اثر نيكوكارى عمرطولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان زيادمى شود)).
(آيه5)ـدر اينجا در ادامه رسالت و ماموريت نوح براى دعوت قومش سخنانى اززبان خود او, هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد, نقل شده كه بسيارآموزنده است .
سـخـنـان نـوح در ايـن زمـيـنـه سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همه مبلغان دينى باشد, مـى فـرمايد: ((نوح گفت : پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تودعوت كردم )) (قـال رب انى دعوت قومى ليلا ونهـارا).و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم .
(آيه6)ـ ((اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود)) (فلم يزدهم دعـائ الا فرارا).
و اين عجيب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود, اما باتوجه به اين كه تاثير دعوتها نياز به يك نوع آمادگى و سنخيت و جاذبه متقابل داردجاى تعجب نيست كه در دلهاى ناآماده اثر معكوس و منفى ببخشد.
(آيـه7)ـ سـپـس نـوح در ادامـه اين سخن مى افزايد: (( خداوندا! من هر زمان آنهارا دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى انگشتان خويش را درگوشهايشان قرار داده , و لباسهايشان را بـر خـود پـيـچيدند و در مخالفت اصرارورزيدند و به شدت استكبار كردند)) (وانى كلمـا دعوتهم لتغفرلهم جعلوا اصـابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيـابهم واصروا واستكبروا استكبـارا).گـذاشتن انگشت در گوشها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يـا بـه اين معنى است كه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش بـاشـد و كـمترين امواج صوتى بر پرده صماخ آنهانرسد, و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافه ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد, در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن !.
ايـن آيـه نـشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بودكه هميشه يكى از مـوانـع مـهـم راه حـق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاريخ بشردر زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم .
(آيه8)ـ نوح همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده ,مى گويد: خداوندا! ((سپس آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم ))(ثم انى دعوتهم جهـارا).در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم .
(آيه9)ـ به اين نيز قناعت نكردم ((آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنان بيان داشتم )) (ثم انى اعلنت لهم واسررت لهم اسرارا).
اين حوصله عجيب , و آن دلسوزى عجيبتر, و پشتكار و استقامت بى نظيرسرمايه او در راه دعوت به آئين حق بود.
و شـگـفـت انـگـيزتر اين كه در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدودهشتاد نفر به او ايمان آوردند يعنى , براى هدايت هريك نفر بطور متوسط حدوددوازده سال تبليغ كرد!.
(آيه10)ـ ((نـوح )) در ادامـه بـيـانـات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش اين بارروى بشارت و تـشويق تكيه مى كند, و به آنها وعده مؤكد مى دهد كه اگر از شرك وگناه توبه كنند خدا درهاى رحـمـت خـويـش را از هر سو به روى آنها مى گشايد, عرض مى كند: خداوندا! ((به آنها گفتم : از پـروردگـار خـويـش آمرزش بطلبيد كه او بسيارآمرزنده است )) (فقلت استغفروا ربكم انه كـان غفارا).
(آيه11)ـ ((تا بارانهاى پربركت آسمان را پى درپى بر شما فرو فرستد)) (يرسل السمـاء عليكم مدرارا).
خلاصه هم باران رحمت معنوى وهم باران پربركت مادى او شمارا فرامى گيرد.
(آيـه12)ـ سـپـس مى افزايد: ((و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك مى كند)) (ويمددكم باموال وبنين ).
((و بـاغـهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختيارتان قرار مى دهد)) (ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهـارا).
بـه ايـن ترتيب يك نعمت بزرگ معنوى , و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده , نعمت بزرگ مـعـنـوى بـخـشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است , اما نعمتهاى مادى : ريـزش بـارانـهـاى مفيد و به موقع و پربركت , فزونى اموال ,فزونى فرزندان (سرمايه هاى انسانى ), باغهاى پربركت , و نهرهاى آب جارى .
آرى ! ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد هم موجب آبادى دنيا و هم آبادى آخرت است .
[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۶ ] [ 18:55 ] [ سعید ]

***با وجود علم وعقل، چه نيازى به وحى داريم؟
اين سخن درست مثل آن است كه فرزندى به والدين خود بگويد: من به راهنمايى شما نيازى ندارم و مى‏خواهم هرچيزى را خودم تجربه كنم تا بپذيرم. اين سخن به ضرر فرزند است يا والدين؟
معتقدين به وحى، علم، عقل و تجربه را كنار نمى‏زنند كه وحى را به جاى آن بنشانند، بلكه آن را محدود مى‏دانند و در كنار عقل و تجربه، از وحى نيز بهره مى‏جويند و بر شناخت خود از حقايق هستى مى‏افزايند.
كسانى كه نسبت به وحى بى اعتنا هستند و فقط بر علم و عقل خود تكيه مى‏كنند، از شناخت بسيارى از امور هستى محروم مانده‏اند.
آنها نسبت به سرنوشت خود پس از مرگ هيچ اطلاعى ندارند و از پايان اين هستىِ با عظمت بى خبرند. در اين هستى، رازهاى بسيارى هست كه اگر كسى فقط با علم و تجربه محدود خود بخواهد زندگى كند، از بسيارى از آنها محروم مى‏ماند.
راستى اگر سازنده كالايى، به ما اطلاعاتى بدهد بايد بگوييم ما به اطلاعات تو نيازى نداريم، خودمان تجربه مى‏كنيم و مى‏فهميم؟
خالق هستى درباره هستى، آينده، اهداف و راه صحيح بهره‏گيرى از آن، اطلاعاتى از طريق بهترين افراد كه پيامبران باشند، در اختيار ما گذارده است. بى اعتنايى به پيام‏هاى الهى، محروم كردن بشر از يك كانال به مراتب گسترده‏تر از كانال تجربه است و چه ظلمى بالاتر از اينكه بشر، چشم و گوش خود را بر بخشى از دانستنى‏ها ببندد.

[ پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۶ ] [ 1:7 ] [ سعید ]

بدترين دوستان

 

قال على (عليه السلام):

«شَرُّ اِخْوانِكَ مَنْ داهَنَكَ فى نَفْسِكَ وَ ساتَرَكَ عَيْبَكَ»;

«بدترين دوستان تو آن هايى هستند كه با تو مداهنه و چرب زبانى مى كنند و عيوب تو را مى پوشانند»( غرر الحكم، جلد 4، صفحه 173، شماره 5725).

 

شرح و تفسير

مردم در برخورد با واقعيّت ها و حقيقت ها بر دو دسته تقسيم مى شوند:

گروهى در مقابل واقعيّت ها تسليم هستند، و حقيقت ها را، هر چند تلخ و ناگوار باشد، مى پذيرند و با عبرت از آنچه رخ داده، در صدد اصلاح خويشتن برمى آيند.

ولى گروه دوم، كه متأسّفانه تعداد آن ها كم نيست، واقعيّت ها و حقايق را انكار كرده و از آن فرار مى كنند، در حالى كه گريز از واقعيّات و پرده پوشى بر حقايق، نه مشكلى را حل مى كند و نه خدمتى به كسى محسوب مى شود. به همين دليل دوستانى كه به جاى انتقاد سازنده و صحيح، سعى دارند عيوب را كتمان كنند و براى ارضاى كاذب خاطر دوست خود، نقايص او را بپوشانند و يا آن را حُسن جلوه دهند، در عالم دوستى و رفاقت نه تنها خدمتى نكرده اند، بلكه مرتكب خيانتى بزرگ شده اند! خيانتى كه گاه به قيمت حيثيت و آبرو و سعادت دوست آن ها تمام مى شود.

بدين جهت، اسلام نه تنها دستور مى دهد از چنين دوستانى پرهيز شود، بلكه سفارش مى كند كه انسان هاى با ايمان، بسان آينه يكديگر باشند(بحار الانوار، جلد 74، صفحه 414) و تمام حقايق و واقعيّات را بدون كم و كاست براى دوستان مؤمن خويش بيان كنند تا با درك و توجّه به آن، در صدد اصلاح و رفع آن برآيند.

 

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۵ ] [ 18:9 ] [ سعید ]

بزرگ ترين گناهان

 

قال على (عليه السلام):

«جَهْلُ الْمَرْءِ بِعُيُوبِه مِنْ اَكْبَرِ ذُنُوبِه»;

«از بزرگ ترين گناهان، عدم آگاهى انسان به عيوب خويش است»( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419).

شرح و تفسير

گناهانى كه انسان انجام مى دهد معمولا ريشه نفسانى دارد; يعنى خلق و خويى دارد كه سبب اين گناه مى شود. مثلا، شخصى كه غيبت مى كند چون خلق و خوى حسادت دارد مرتكب اين گناه بزرگ مى شود. يا كسى كه از مال حرام اجتناب نمى كند چون دنياپرست و حريص است و آرزوهاى طولانى دارد، وابسته به دنيا مى گردد. يا كسى كه ديگران را تحقير مى كند، چون متكبّر و خود برتربين است اين گناه كبيره را به راحتى انجام مى دهد. حال اگر انسان اين گناهان را بشناسد و ريشه هاى نفسانى آن را اصلاح كند، سرچشمه هاى گناه در وجود او خشكيده مى شود. امّا اگر به سرچشمه ها توجّهى نشود و فقط به قلع و قمع شاخه ها بپردازد، موفقيّتى به دست نمى آيد. با توجّه به اين مطلب روشن مى شود كه چرا عدم شناخت ريشه هاى نفسانى از بزرگ ترين گناهان است.

سؤال: چرا انسان به عيوب خويش توجّه نمى كند؟ چطور آدمى خارى كه در كف پاى ديگرى مى رود را متوجّه مى شود، امّا اگر شاخه درختى در چشمش فرو رود متوجّه نمى شود؟

پاسخ: انسان «حُبّ ذات» دارد; يعنى خودش را دوست مى دارد. حبّ ذات وقتى شديد باشد، انسان حاضر نيست نقصى را براى خود ببيند، بلكه معايب خويش را محاسن مى انگارد! مثل اين كه فردى كه حال و حوصله كار و فعاليّت هاى اقتصادى ندارد و انسان تنبلى است، خود را زاهد مى پندارد! يا آدم وقيح و فحّاش خويش را شجاع مى انگارد! گذشتن از حبّ ذات از مشكل ترين مشكلات مسايل اخلاقى مى باشد و آخرين گردنه سخت سلوك الى الله است كه در عرفان به آن «إنانيّت» مى گويند.

سؤال: براى مبارزه با اين مشكل چه كنيم؟

پاسخ: آن ها كه بتوانند خود را در معرض انتقاد قرار دهند و بدين وسيله عيوب خويش را بيابند خوشا به حالشان، و امّا كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند خوب است حداقل دو كار را انجام دهند:

1ـ دوستان خوبى براى خويش انتخاب نمايند كه همچون آينه كاستى ها و عيوب آن ها را متذكّر شوند و مصداق «اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى عُيُوبى اِلَىَّ»( بحارالانوار، جلد 71، صفحه 282) شوند.

2ـ ببينند چه چيز را براى ديگران عيب مى دانند، سعى كنند خود مرتكب آن نگردند; در يك مثال ساده اگر نياز به كمك فورى همسايه پيدا كرد و او كمك نكرد و او را نكوهش نمود، مواظب باشد اگر همسايه اى دست نياز به سوى او دراز كرد به كمكش بشتابد.

پروردگارا! ما را در مبارزه با «إنانيّت» و «حبّ ذات افراطى» موفّق بدار.

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۵ ] [ 18:8 ] [ سعید ]

برترين جهاد

 

«لا فَضيلَةَ كَالْجِهادِ، وَ لا جِهادَ كَمُجاهَدَةِ الْهَوى»;

«هيچ فضيلتى همچون جهاد نيست، و هيچ جهادى همچون مبارزه با نفس نمى باشد»( بحارالانوار، جلد 75، صفحه 165).

 

شرح و تفسير

امام (عليه السلام) طبق اين روايت جهاد را سرلوحه تمام فضايل مى شمرد; زيرا جهاد نسبت به تمام عبادت ها مشكلاتش فراوان تر و انجام آن سخت تر است و به مقتضى روايتى كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل شده، كه «اَفْضَلُ الاَْعْمالِ اَحْمَزُها; برترين اعمال مشكل ترين آن هاست»( بحار الانوار، جلد 67، صفحه 191 و 237 و جلد 82، صفحه 332). هيچ فضيلتى به مرتبه و منزلت جهاد در راه خدا نمى رسد. و در ميان شاخه هاى مختلف جهاد، جهاد با نفس، از همه سخت تر و بدين جهت برتر است و لذا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) آن را جهاد اكبر ناميد(بحار الانوار، جلد 19، صفحه 182).

سؤال: مگر مى شود كسى با خودش بجنگد؟ مبارزه معمولا دو طرفى است، از يك سو خود انسان و از سوى ديگر شخص بيگانه، امّا اين كه انسان با خودش جهاد كند به چه معناست؟

پاسخ: وجود انسان از بخش هاى متعدّدى تشكيل يافته است، به تعبير ديگر انسان تك بُعدى نيست، بلكه ابعاد مختلفى دارد و اين ابعاد مختلف همه يك سو و يك جهت نيستند، لذا ممكن است بعضى از ابعاد وجودى انسان با بعضى ديگر، كه در تضّاد است، به مبارزه برخيزد; زيرا بُعد انسانى و ملكوتى با بُعد حيوانى همواره در ستيز است.

آرى هواى نفس، دشمنى درونى و هميشه بيدار است كه در خانه دل لانه گزيده و همه جا همراه انسان است و پيوسته او را وسوسه مى كند و به آلودگى ها دعوت مى نمايد، و تنها با ذكر و ياد خداوند و مراقبت دائم مى توان بر اين دشمن خطرناك و بى رحم پيروز شد، چرا كه دل آرام گيرد به ذكر خدا; (اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)( سوره رعد، آيه 28).

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۵ ] [ 1:4 ] [ سعید ]

شـعر

 

 

 شعر از هنرهاي كلامي محسوب مي شود. از آن جا كه جوهر تخيّل و توصيف و تشبيه و نازك خيالي و لطيف گويي و نكته سنجي و گزيده گويي، هنر شاعران است و به كارگيري عنصر وزن و آهنگ در شعر، از اوّليات آن است، شاعر را هنرمندي مي توان شمرد كه ابزار كارش واژه است و با قدرت خيال، از واژه ها پيكر تراشي مي كند و با كلمات به نقاشي مي پردازد و با تسلّط بروزن و قافيه و صناعات ادبي و مراعات ايجاز در كلام و عروض در آهنگ، تصويري بديع ارائه مي دهد. به قول ابراهيم عبدالقادر مازني از شعراي مصر:

 

نقاشي، شعر ساكت است و شعر، نقاشي گوياست.(63)

 

نه در صدد تعريف شعريم، نه بيان اقسام يا اهميّت آن. پس از توضيحي كه درباره ي بعد هنري شعر گذشت، به هنر شعري اميرالمؤمنين (ع) اشاره مي كنيم.

 

حضرت علي (ع) هم شاعري چيره دست بود، هم شعرشناس ماهري به شمارمي آمد، هم شاعرشناس دقيقي بود، هم خودش سروده هاي فراوان دارد، هم در ضمن نامه ها و خطبه ها، به شعر شاعران عرب تمثّل جسته و شاهد آورده است و اين آشنايي گسترده ي او را با سروده هاي شاعران ديگر مي رساند.

 

آن حضرت، به تناسب مضمون و نكته اي كه بيان مي كند، گاهي شعري از شاعري مي آورد. در خطبه ها و نامه هاي متعددي از نهج البلاغه، نمونه هايي رامي توان ديد.(64)

 

شعر شناسي و نقد و ارزيابي شعر، از ويژگي هاي ديگر آن حضرت است. ازعلي (ع) مي پرسند:

 

سرآمد همه ي شاعران كيست؟ امام در پاسخ مي فرمايد: هرچند شاعران همه در يك وادي راه نپيموده اند كه بتوان پيشتاز را شناخت، ليكن اگر از تعيين شاعرترين شاعران چاره اي نباشد، سرآمد آنان آن پادشاه گمراه (يعني امرءالقيس) است.(65)

 

شعر مطلوب از ديدگاه اميرالمؤمنين (ع) آن است كه هم شاعرِ آن از نظر فكري و اعتقادي در مسير صحيح و حق باشد، هم سروده ها از نظر محتوا ارزشمند و پرنكته باشد. اين را از سخن آن حضرت درباره ي سروده هاي پدرش حضرت ابوطالب مي توان به دست آورد. نقل شده است كه حضرت علي (ع) دوست داشت و خوشش مي آمد كه شعر ابوطالب نقل و مدوّن شود و مي فرمود شعر ابوطالب را ياد بگيريد و به فرزندانتان ياد دهيد، چرا كه او بر دين خدا بود و در شعر او نيز دانش فراواني نهفته است.(66)

 

اين معيار ارزش گذاري امام براي شعر ابوطالب، بسيار ارزنده و راه گشاست، تا در ارزيابي آثار ادبي و شعري، قضاوت درستي داشته باشيم.

 

اما درباره ي اشعار خود آن حضرت، به يقين سروده هايي داشته و در مناسبت هاي گوناگون شعر گفته و خوانده است. حتّي ديواني منسوب به اميرالمؤمنين (ع) است كه حاوي 1500 بيت در مفاهيم اخلاقي و موضوعات اندرز آميز است(67)، هر چند عدّه اي انتساب اين ديوان را به آن حضرت مورد خدشه قرار داده و نپذيرفته اند، امّا در اصل شاعر بودن امام، شبهه اي نيست و نمونه هاي فراواني در كتب حديث و سيره از اشعار علي (ع) نقل شده است.

 

شعر از هنرهاي رايج و پسنديده نزد عرب در همه ي دوره ها بوده است. پيشوايان دين نيز كه از هر جهت سرآمد روزگار بودند، در زمينه ي شعر هم اين برتري را داشتند. امام علي از اين جهت نيز پيشوا و الگوست.

 

مرحوم علامه اميني در كتاب «الغدير»، وقتي به بيان سروده هاي شاعران درباره ي حادثه ي غدير و فضايل اميرالمؤمنين مي پردازد، به عنوان تبرك از نام مقدّس علي بن ابي طالب (ع) آغاز مي كند كه فصيح ترين عرب و داناترين مردم به مفاهيم كلام عرب است و اشعاري از او مي آورد.(68)

 

در كتاب «معجم اشعار المعصومين»(69) نيز، مجموعه ي اشعاري كه در كتاب بحارالانوار علامه ي مجلسي از معصومين نقل شده، گردآوري شده و مفصّل ترين بخش اين كتاب، به اشعار علي بي ابي طالب اختصاص دارد (حدود90 صفحه).

 

امام علي (ع) هم خودش قريحه ي شعري داشت، هم از آن جا كه پدر بزرگوارش ابوطالب شاعر بود، اين ميراث ادبي و ذوق شعري به فرزند هم سرايت كرده بود.

 

 

 

* هنر خط

 

 

 

خوشنويسي يكي از هنرهاي رايج همه ي دوره ها بوده است و خطاطان هنرمند، بسياري از كتاب ها، كتيبه ها، لوح ها، فرمانها و معابد و مساجد را عرصه ي هنرنمايي خويش ساخته اند.

 

هنر خوشنويسي، هم نشانه ي ظرافت روح و زنده بودن حس زيباشناسي و زيبا آفريني است، هم به آثار مكتوب، جلوه و جلاي ماندگار مي بخشد و هم براي خطاطان، منشأ درآمد و تأمين معاش است و آن چه در اين هنر مهم است، شناخت سطح و خط و حسن تركيب كلمات و توازن حروف و آراستن فضاي خالي و امتداد كلمه ها و فاصله ي سطور و راست بودن خط است.

 

علي (ع) در تشويق به خوشنويسي فرموده است:

 

عليكم بِحُسْن الخط فانّه مِن مفاتيح الرِّزِق(70).

 

بر شما باد «خط زيبا»، چرا كه آن از كليدهاي روزي است.

 

آن چه مهم است، شناختن و به كار بستن معيارها و موازين زيبايي خط است و در برخي روايات به آنها اشاره شده است. حتّي از زبان پيامبر اكرم (ص) نيزاين گونه روايات نقل شده است:

 

در ظرف مركّب (دوات) ليقه بينداز، قلم را به صورت مايل بر صفحه قرار بده، حرف باء در «بسم الله» را بر كرسي بنشان و «سين» را مشخّص كن، حرف «ميم» را كور مكن (و آن را به صورت تو خالي بنويس) و كلمه ي «الله» را زيبا و نيكو بنويس، «الرحمن» را كشيده بنويس و «الرحيم» را آشكار بنگار.(71)

 

نكات مطرح شده در اين حديث، از نظر خطاطان هنرمند بسيار حائز اهميت و دقيق است. ذوق و اهتمام خوشنويسان در طول تاريخ در نگار متون مذهبي بويژه قرآن و بخصوص «بسم الله»، هميشه آثار ارزشمند و جاويدان آفريده است و گاهي هنرمندان ما نمايشگاهي از تابلوهاي زيباي خود راعرضه مي كنند كه «بسم الله الرحمن الرحيم» را به شكل هاي مختلف و با ابداعات و نوآوري هاي خطاطي نگاشته اند.

 

نظير اين توصيه درباره ي چگونگي قلم و نحوه ي نگارش حروف و تركيب كلمات و سطور، در رواياتي از اميرالمؤمنين (ع) هم روايت شده است.(72)

 

از آن حضرت است كه: خط، نشانه است، هر چه واضح تر باشد نيكوتر و زيباتر است.(73)

 

آن حضرت به شخصي نگاه كرد كه «بسم الله الرحمن الرحيم» مي نوشت، فرمود:

 

آن را نيكو بنويس، هر كه بسم الله را خوب بنويسد آمرزيده مي شود.(74)

 

در توصيه اي كه علي (ع) به كاتب خود «عبيدالله بن ابي رافع» در مورد نحوه ي نگارش داشت، چنين فرمود:

 

اَلِق دَواتك وَ اَطِل جِلْفَة قَلَمِك و فَرِّج بين السُّطور وَ قَرْمِط بين الحروف، فان ذلك اَجْدَرُ بِصَباحة الخَط.(75)

 

در دوات خود ليقه بينداز، نوك قلم را دراز بگير، ميان سطرها را فاصله بينداز، حروف را نزديك به هم بنويس، كه مراعات اين نكات، براي زيبايي خط نيكوتر است.

 

دقت علي بن ابي طالب (ع) به چگونگي مركّب خطاطي و نوك قلم و فاصله ي سطور و نزديكي حروف و تركيب زيباي كلمات و نقشي كه اين امور در پديد آوردن زيبايي براي خط دارد از اين حديث مشهود است و جلوه اي از روح هنري آن امام را نشان مي دهد.

 

آن چه خوانديد، نگاهي گذرا به برخي از جلوه هاي هنر در سخنان علي (ع) بود و بي شك، مصاديق و نمونه ها به اين موارد منحصر نمي شود. مثلاً كاربرد رنگ در كلام و نگاهي كه يك سخن ور به دنياي رنگ ها دارد، هنرمندانه است. در احاديث آن حضرت، توصيفاتي كه براي به كار گيري رنگ هاي مختلف وجود دارد، جاي تأمل و بررسي است.

 

همچنين نقش حكايت و داستان به عنوان يكي از هنرها نبايد مورد غفلت قرار گيرد. آن امام در نهج البلاغه در موارد متعدّدي به بيان هنرمندانه ي سرگذشت اشخاص و اقوام و گروه ها مي پردازد و در دلنشين و مؤثر ساختن بيان خويش بر مخاطبان از اين عنصر بهره مي گيرد. اين موضوع نيز حايز اهميّت است.

 

اگر هنر رزم را هم يكي از هنرها به شمار آوريم ـ كه واقعاً نيز چنين است ـ نحوه ي جنگاوري هاي آن حضرت و هنر رزميدنش در ميدان ها با هماوردها، نيز سخنان، پيام ها و نكته هاي رزمي كه دارد از اهميّت خاصّي برخوردار است.

 

انسان زيستن و روح را لطيف ساختن نيز هنر مردان خداست كه علي (ع) در اين عرصه هم به هنرها آراسته است. به دليل رعايت اختصار، از اين موضوعات چشم مي پوشيم و به همين مقدار بسنده مي كنيم.

 

63) الفنون الجمليه، احمد يوسف، ص 9.

64) از جمله رك: خطبه هاي 25، 33، 35، 162، و نامه هاي 28، 36، 45، 64 از نهج البلاغه، صبحي صالح.

65) نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت 455.

66) مستدرك وسائل شيعه، ج 2، ص 625.

67) در كتاب «الذريعه» شيخ آقابزرگ تهراني از 17 نفر ياد شده كه ديوان اشعار حضرت علي(ع) را گردآوري يا شرح كرده اند. وي نام بعضي از اين ديوان ها را ذكر كرده است ( ج 9، ص 101) علامه ي مجلسي نيز از «ديوان امام علي» ياد كرده و انتساب اين اشعار را به حضرت، مشهور دانسته و افزوده است كه بسياري از اين اشعار، در كتب ديگر هم آمده است. (بحارالانوار، ج 1، ص 42).

68) الغدير، ج 2، ص 25 (چاپ دارالكتاب العربي).

69) كار مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي قم، چاپ 1378 ش، 527 صفحه.

70) كنزالعمال، ج 10، ص 315.

71) كنزالعمال، ج 10، ص 314.

72) كنزالعمال، ج 10، ص 311 و 312.

73) همان، ص 312.

74) همان، ص 311.

75) نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت 315.

 

 

 

كتابنامه

 

1) آمدي، عبدالواحد: غررالحكم، چاپ دانشگاه تهران.

2) ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، دار احياءالكتب العربيه، مصر.

3) اميني، عبدالحسين: الغدير، (ج 2)، دارالكتاب العربي، بيروت.

4) بنياد نهج البلاغه: يادنامه كنگره ي نهج البلاغه، تهران.

5) جرداق، جرج: شگفتي هاي نهج البلاغه، ترجمه ي فخرالدين حجازي، بعثت.

6) حكيمي، محمدرضا: كلام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.

7) عاملي، حر: وسائل الشيعه، داراحياء التراث العربي، بيروت.

8) متقي هندي، علي: كنزالعمّال، (ج 10)، مؤسسة الرسالة.

9) مجلسي، محمدباقر: بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت.

10) مرتضوي، محمدمهدي: بازار دانش، انتشارات علاّمه، قم.

11) مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي: معجم اشعارالمعصومين، دفتر تبليغات اسلامي، قم.

12) نوري، ميرزاحسين: مستدرك وسائل الشيعه، نجف.

13) يوسف، مصر: الفنون الجميله، مصر.

 

 

 

امام علي(ع) و هنر / جواد محدثي

 

پایان

 

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۳ ] [ 17:3 ] [ سعید ]

* تمثيل

 

 

 

يكي از نمونه هاي هنرمندي در انديشه و بيان و قلم، قدرت «تمثيل» است. در اصطلاح ادبي، تمثيل آن است كه براي تفهيم بهتر موضوعات و مباحث عقلي و فلسفي و حتّي اعتقادي و اخلاقي، از مثال هاي محسوس و ملموس استفاده شود تا آن نكته ي معقول، به كمك يك مثال محسوس بهتر فهميده شود. تمثيل، يا تشبيه معقول به محسوس، در ادبيات فارسي و شعر هم به عنوان يك «سبك» مطرح است و در «سبك هندي»(43) اغلب از اين گونه تمثيل ها استفاده مي شود، مثل اين شعر:

 

من از روييدن خار سر ديوار دانستم

 

كه ناكس كس نمي گردد به اين بالانشيني ها

 

و بيشتر چنين است كه نكته اي عقلي و معنوي در مصرع اوّل مطرح مي شود و در مصرع دوم يك تمثيل محسوس براي آن آورده مي شود. مثل اين شعرصائب:

 

نيست درمان مردم كج بحث را جز خامشي

 

ماهي لب بسته، خون در دل كند قلاّب را

 

يا اين شعر ديگر از او:

 

به خاموشي توان شد گوهر اسرار را مَحرم

 

صدف تا بست از گفتار لب، شد مخزن دريا

 

بهره گيري از تمثيل در آيات قرآن و روايات اهل بيت و كلمات انبياي الهي بسيار است و اين گونه مَثل ها همراه با توضيح و شرح، به صورت هاي مختلف تدوين و چاپ شده است.(44) به خاطر تأثيرگذاري تمثيل و كمك به فهم بهتر مطلب و به ياد ماندن و بر دل نشستن، اديبان خوش ذوق و گويندگان با قريحه از تمثيل بهره هاي فراواني برده اند و حكايات تمثيلي كه در «مثنوي» آمده، يكي از اين نمونه هاست.(45) برخي از عالمان دين نيز از اين شيوه در تبليغات مذهبي بهره گرفته و مي گيرند(46) و موفقيّت در بهره گيري از اين شيوه، نتيجه ي ذوق سرشار و نگاه نكته بين و طبع لطيف و هنرمند است.

 

در كلمات حضرت علي (ع) نمونه هاي فراواني از تمثيلات ديده مي شود كه به چند مورد اشاره مي شود:

 

انّما مَثَل الدنيا مَثَل الحَيَّة، لَيِّن مَسُّها، قاتِل سَمُّها'...(47)

 

مَثَل دنيا مِثل مار است، كه لمس كردن آن نرم و خوشايند است، امّا زهر آن كشنده است. فريب خورده ي جاهل به سوي آن جذب مي شود، امّا عاقل فرزانه از آن مي گريزد.

 

به برخي ديگر از اين تمثيلات (بدون آوردن متن عربي حديث) توجّه كنيد:

 

مَثَل آل محمد، همچون ستارگان آسمان است كه هرگاه ستاره اي غروب مي كند، ستاره اي ديگر طلوع مي نمايد.(48)

 

مَثل من در ميان شما، مَثل چراغي در تاريكي است كه هر كس نزد اين چراغ آيد، از فروغ آن بهره مي گيرد.(49)

 

مَثل كساني كه دنيا را خوب شناخته اند، همچون مسافراني اند كه از منزل گاه ويران و خشك، دل كنده و به آباداني روي آورند. ولي كساني كه فريب دنيا خورده و از آخرت دل كنده اند، به كساني مي مانند كه در منزل گاهي پر نعمت بوده اند و به جاي خشك و بي توشه رو كرده اند.(50)

 

مَثل دنيا و آخرت، مِثل مردي است كه دو زن دارد، هرگاه يكي از آن دو را راضي كند، زن ديگر از او مي رنجد.(51)

 

مَثل دنيا مِثل سايه توست، كه اگر بايستي سايه هم مي ايستد. و اگر دنبال سايه ات بروي از تو دور مي شود.(52)

 

مَثل منافق، مانند گياه حَنظل است، كه برگ هايش سبز و خرّم است، امّا طعم آن تلخ است. و مَثل مؤمن مانند تُرنج است كه هم بوي آن و هم طعم آن خوش و نيكوست.(53)

 

كسي كه سرپرست قومي مي شود، بايد پيش از مردم خودش را درست و استوار كند، وگرنه مِثل كسي خواهد بود كه مي خواهد سايه ي يك چوب را راست كند، پيش از آن كه خود آن چوب را راست سازد.(54)

 

حكومت و پادشاهي مثل رودخانه اي بزرگ است كه نهرها و جدول هايي از آن منشعب مي شود. اگر آب رودخانه شيرين باشد، آب نهرها هم شيرين است و اگر آن شور باشد، اين ها هم شور است.(55)

 

شگفت است كه وقتي در تاريكي غذايي جلوي مردم مي گذارند، چراغ روشن مي كنند تا ببينند چه چيزي وارد شكمشان مي شود، ولي وقتي غذاي جان به آنان عرضه مي شود، چراغ فكرشان را روشن نمي كنند تا از پيامدهاي جهل و گناه سالم بمانند.(56)

 

طناب هاي ضخيم، از نخ هاي نازك بافته مي شود و يك قلعه و آبادي مستحكم از خشت به وجود مي آيد و يك جرقّه ي كوچك، شهري بزرگ را به آتش مي كشد.(57)

 

اگر برادر و دوستي داشتي كه از آن رفاقت، چندان خشنود نبودي، آن را بر مردم فاش مكن، زيرا همين دوست (كه خيلي هم مورد پسند تو نيست) مثل شمشير كُند در خانه ي انسان است، كه دشمن را مي ترساند، در حالي كه دشمن نمي داند آن شمشير، كُند است يا تيز!(58)

 

دنيا و آخرت مثل مشرق و مغرب مي مانند كه هر كس به سمت هركدام برود، از آن يكي دور مي شود. دنيادوستي و آخرت دوستي نيز چنين است. (59) 

 

كسي كه دعوت مي كند ولي خودش عمل نمي كند، مثل تيراندازي است كه بدون زِه، تيرمي افكند (كه جلو نخواهد رفت).(60)

 

حضرت علي (ع) به كسي كه درباره ي دشمنش به نحوي سخن چيني مي كرد كه به زيان خودش هم بود، فرمود:

 

تو مثل كسي هستي كه بر خودش نيزه مي زند، تا نوك نيزه، فردي را كه پشت سر او سوار بر مركب شده، بكشد.(61)

 

گزينش دوست، مثل وصله اي است كه براي لباس انتخاب مي كني. پس اين وصله را هم شكل و همسان انتخاب كن.(62)

 

اينها نمونه هايي چند، از انبوه تمثيل هايي است كه درسخنان اميرمؤمنان به كار رفته و در نهج البلاغه، از اين دست تمثيلات، فراوان است و قدرت امام را بر استخدام مثال هاي محسوس براي تفهيم مطالب عقلي مي رساند و نشانه ي چيره دستي آن پيشواي بلاغت و سخن وري در بهره گيري از اين هنر است.

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

43) مثل شعرهاي صائب تبريزي و بيدل هندي.

44) از جمله رك: «امثال قرآن»، علي اصغر حكمت، «الامثال و الحكم» رازي، «تفسير امثال القرآن» اسماعيلي، «موسوعة الامثال القرآنية» محمد عبدالوهاب عبدالطيف.

45) رك: «مآخد قصص و تمثيلات مثنوي» از بديع الزمان فروزان فر، انتشارات امير كبير.

46) مثل آقاي حائري شيرازي و آقاي قرائتي. رك: «تمثيلات» از حائري شيرازي.

47) نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت 119.

48) همان، خ 100.

49) همان، خ 187.

50) همان، نامه ي 31 (فراز 51).

51) غررالحكم، ج 2، ص 538.

52) همان، ج 6، ص 134.

53) همان، ص 138.

54) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،ج 20، ص 269.

55) همان، ص 279.

56) همان، ص 261.

57) همان، ص 292.

58) همان، ص 309.

59) نهج البلاغه، حكمت 103.

60) همان، حكمت 337.

61) همان، حكمت 296.

62) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،ج 20، ص 309.

 

امام علي(ع) و هنر / جواد محدثي

[ دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۳ ] [ 17:1 ] [ سعید ]

* تصوير بياني از زيبايي ها و شگفتي ها

 

 

 

جهان هستي پر از زيبايي ها و شگفتي هاست. خداي جميل و توانا درعرصه ي وجود هنرنمايي كرده و همگان را به مشاهده ي عجايب خلقت و مظاهر جمال دعوت كرده است.

 

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من

 

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

 

ديده هاي جمال شناس، اگر زبان و بياني زيبا داشته باشد، مي تواند اين زيبايي ها را در منظر همه قرار دهد و عالميان را از درك و مشاهده ي اين همه زيبايي و اتقان و نظم و شگفتي، به اعجاب وا دارد و كامياب سازد.

 

در سخنان حضرت علي (ع) نمونه هاي فراواني وجود دارد كه به كمك بيان هنرمندانه ي خويش، «عجايب صنع» را در چشم انداز مشهود انسان قرار مي دهد.

 

چون اميرالمؤمنين، نگاه زيباشناس دارد، زيبايي هاي هستي را بهتر درك مي كند. جمال را در هر چيز به وضوح مي بيند، در باران، در آسمان پرستاره، در حركت سيّارات، استواري كوه ها، رويش بهار، خلقت طاووس، طبيعت، وزش بادها، امواج دريا، وجود انسان، جهان فرشتگان و...

 

از اين رهگذر، مردم را به جاي تفكّر در ذات خالق (كه هرگز به جايي نمي رسد) به تدبّر و دقت در مخلوقات فرا مي خواند و همه ي هستي را يك تابلوي بزرگ، پر از هزاران «آيه» و «نشانه» بر وجود خداي توانا و حكمت و تدبير او مي داند.

 

هنر توصيف، از توابع علم بلاغت است. با اين هنر، موجودات را آن گونه كه هست مي توان نماياند و زواياي پنهان پديده ها و شگفتي هاي دور از چشم سطحي نگران را مي توان برجسته ساخت و حضرت علي (ع) چه خوب از اين هنر بهره گرفته است و در خطبه هاي نهج البلاغه، با قلم موي كلمات، به ترسيم اين تابلوهاي هنري پرداخته است. اين جزوه، هرگز گنجايش بحث گسترده دراين زمينه را ندارد، تن ها به اشاراتي بسنده مي شود.

 

در خطبه ي اوّل نهج البلاغه، ترسيمي از خلقت هستي، نقش آب در پيدايش موجودات، فرشتگان، آفرينش آدم، ظهور انبياي الهي و بعثت پيامبر خاتم انجام گرفته است.

 

در خطبه ي 91 كه به خطبه ي «اشباح» معروف است(36)، با زيباترين تعابير به وصف خداي متعال، آسمان ها و شهاب ها و سيّارات، فرشتگان، زمين، آب، كوه ها، جوي ها، ابرها، درياها، رعد و برق و باران، نور و روشنايي، فلسفه ي خلقت و راز بعثت و... پرداخته است.

 

در خطبه ي 192 كه به خطبه ي «قاصعه» معروف است(37)، با بياني زيبا از اوصاف كبريايي خدا، آزمون الهي نسبت به فرشتگان، عصيان ابليس، زشتي كبر، سرگذشت پيشينيان، فروتني و خاك ساري پيامبران، جلوه ي معنوي كعبه، سازندگي ها و كبرزدايي هاي عبادات، زشتي عصبيّت و غرور، عبرت از تاريخ، شرح مجاهدات خود با مشركان و... سخن گفته است. ترسيم خانه ي كعبه در اين خطبه، از شاه كارهاي توصيفي به شمار مي آيد.

 

در خطبه اي كه به خلقت شگفت طاووس پرداخته است(38)، ابتدا به ابداعات آفرينشي و نوآوري هاي خدا در پهنه ي خلقت و در آفرينش پرندگان مختلف پرداخته و همه را شواهدي روشن برصنع لطيف و ظريف پروردگار و قدرت شگفت او مي داند كه هر كدام كافي است خردها و دلها را به توحيد، نرم و رام سازد و از زيبايي جمال و تعدّد رنگها و دل ربايي پرها و جذّابيت حركات آن مي گويد و مي افزايد:

 

پرهاي طاووس از دو چيز پديد آمده است، يكي ني كه مثل نقره ي سفيدِ پرداخته است، ديگري رشته هاي زرّين و زمرّدين كه همچون هاله از دو سمت آن روييده است. اگر بخواهي آن را به روييدني هاي زمين تشبيه كني، همچون دسته گلي ديده پرور است كه از بوته گل هاي گوناگون بهاران چيده شده است و اگر به جامه ها همانندش كني مثل جامه هاي پر زرِ و برِ، يا همچون ديباي سبز مليله دوزي شده و مرواريد نشان است، يا مانند استبرقي كه از يمن آورده اند و اگر آن را به زيب و زيورها تشبيه كني، گويا نگين هاي رنگارنگي روي نيم دايره ي سيمگون آراسته است. با ناز و ادا راه مي رود و با دقت به بال ها و دمش مي نگرد. سرمست از زيبايي لباسش و جلوه ي سينه ريز آراسته اش قهقهه سر مي دهد، امّا همين كه نگاهش به پاهايش مي افتد، دردمندانه از عمق جان ناله سر مي دهد، چرا كه پاهايش همچون پاي خروس دورگه، خاكستري و بدرنگ است و از قوزك پايش خاري پنهان بر دميده است. كاكلش همچون تاجي بر تاركش زيبا و تماشايي است و گلوي زيبايش مانند صُراحي است، از بالا كه به سر مي پيوندد، باريك است و از پايين كه به روي شكم و سينه استوار مي شود، پهن و برجسته و نيلي رنگ است. آفتاب كه بر سينه اش مي تابد، گويي چمنزار خرّمي است پوشيده از آيينه هاي جلا يافته و به سبزه آميخته. در شكاف گوش طاووس خطي نازك است به نازكي نيش قلم و به رنگ گل بابونه، سفيد و يكنواخت كه در ميان سياهي لاله ي گوشش جلوه اي ويژه دارد. كم تر رنگي است كه طاووس از آن بهره اي نداشته باشد و به خود نياراسته و با جلا دادن و پرداختنش آن را فريباتر نساخته باشد. رنگ هاي طاووس همانند گل هاي پراكنده اي است كه باران بهار و آفتاب تابستان دگرگونش نمي سازد...(39)

 

و اين توصيف دقيق و ظريف ادامه مي يابد و در پايان به قدرت نمايي خدا در آفرينش منتهي مي شود كه زبان و بيان ستايش گران و وصف كنندگان ازدرك و بيان و ترسيمش ناتوان است و پاي خِرد در گِل نشسته و زبان در وصفش بسته است و در ادامه به ترسيم بهشت و نعمت ها و زيبايي هايش مي پردازد.

 

در خطبه اي ديگر (خطبه ي 185) به شگفتي هاي خلقت حيوانات ديگري همچون مورچه و ملخ مي پردازد و مي فرمايد:

 

به مورچه بنگريد! با اين جثّه كوچك و اندام ريز و شكل هماهنگ و دقيق كه با نگاه چشم نمي توان به ظرافتش راه يافت و با انديشه به آن پي برد، چگونه روي زمين راه مي رود، براي خوراكش تلاش مي كند، دانه ها را به لانه برده، انبار مي كند، در تابستان گرم، توشه زمستان سرد فراهم مي سازد، خداوند روزي او را به فراخور حالش فراهم ساخته است و از او هم غافل نيست، حتي اگر لابه لاي گِل خشك بلولد يا روي سنگ خارا راه رود. به دستگاه گوارش او بينديشيد، به سر وچشم و گوش و گردن و شكم و پهلوهايش بنگريد، خلقتي عجيب و وصف ناپذير خواهيد ديد. خداي توانا او را روي چهار دست و پاي نازكش بر پا داشته و به جنب و جوش واداشته است. آفريننده ي اين حيوان ظريف و آن نخل بزرگ و پرارج، يكي است...(40)

 

در ادامه به جلوه هايي از مظهر قدرت خداوند در طبيعت و آسمان و آب و هوا و ماه و خورشيد و گياهان و درختان مي پردازد و درس توحيد مي دهد و باز به آفرينش «ملخ» اشاره دارد:

 

اگر بخواهي درباره ي ملخ برايت بگويم، كه خداوند براي او دو چشم سرخ قرار داده و در آن ها دو حدقه ي ماه گون و تابان. گوشهايش پنهان و دهانش همچون گل خندان است. حواسش را تند و قوي و دندان هايش را براي بريدن و جويدن تيز ساخته و دستهايش را مثل داس آفريده كه كشاورزان در كشتزارهايشان از آن مي هراسند و هر چه مي كوشند، توان دفع آن را ندارند. كِشت را بي پروا درو مي كند و مي خورد و كام مي جويد، در حالي كه همه ي خلقت و اندامش به اندازه ي يك انگشت كوچك هم نيست! منزّه است خدايي كه آن چه در آسمان ها و زمين است، خاضعانه سر بر آستان او نهاده اند و طوق طاعت به گردن افكنده و گوش به فرمان اويند. روزي همه را تعيين كرده و شماره پرها و حتي دم زدن آنها را هم مي داند و آنها را كه بر آب پامي زنند يا بر زمين ره مي پويند مي داند و مي شناسد، اين كلاغ است و آن عقاب، اين كبوتر است و آن شترمرغ. به هر پرنده نامي داده و روزي بخشيده و ابرها و باران ها راواداشته كه زمين را سيراب كنند و گياهان را برويانند و بر طراوت آن ها بيفزايند.(41)

 

باز هم در خطبه اي ديگر، نشاني از عظمت قدرت الهي را در خلقت «خفاش» نشان مي دهد و مي فرمايد:

 

از لطايف صنع پروردگار و شگفتي هاي آفرينش او و حكمت هاي پيچيده اش، يكي هم همين خفاشهاست كه روشنايي كه هرچيز رامي گشايد، براي آنان چشم آزار است و تاريكي كه چشم هر بيننده را فرو مي بندد، ديدگان آنها را باز و بينا مي كند! ديدگاني كه از نور فروزان خورشيد نمي توانند هنگام پرواز به اين سو و آن سو بهره گيرند، از گشت و گذار در آفتاب روي برمي تابند و در گريز از نور، در پناهگاه هايشان مي خوابند، روزها پلك ها بر حدقه ها مي افكنند و شب را چراغ راهشان ساخته، در پي رزق و روزي به تلاش مي پردازند، تيرگي شب، مانع عبور شبانه آنان نيست. باز چون خورشيد نقاب از چهره برمي گيرد و فروغ روزانه آغاز مي شود به سوراخهايشان مي خزند و پلك بر هم مي نهند و دستاورد شبانه را مي خورند. منزّه است خدايي كه شب رابراي خفّاش، روز معاش آور ساخته و روز را مايه ي آرامش و قرارش پرداخته و بال هايي از جنس گوشت همچون گوش برايش قرار داده، بدون پر هرگاه بخواهد مي پرد و درپي حاجت خود مي رود. بال هايي كه پر و ني پر در آنها نيست، امّا رگ و ريشه هايي در آن آشكار است، بال هايي نه نرم و نازك كه هنگام پرواز پاره شوند و نه سخت و زمخت، كه از سنگيني شان پرواز نتوانند...(42)

 

موارد فراوان ديگري در كلام علي (ع) ديده مي شود كه به ترسيم هنرمندانه و دقيق و ظريف پديده هاي جوّي، حيوانات صحرايي، رفتارهاي انساني، روحيات بشر، صحنه هاي رزم و... پرداخته و صنعت توصيف را به اوج خودرسانده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

36) خطبه ي 90 در نهج البلاغه ي فيض الاسلام.

37) خطبه ي 234 در نهج البلاغه ي فيض الاسلام.

38) خطبه ي 164 در نهج البلاغه ي فيض الاسلام.

39) نهج البلاغه، صبحي صالح، ص 237، خ 165.

40) همان، ص 270.

41) همان، ص 271.

42) همان، خ 155، ص 217.

 امام علي(ع) و هنر / جواد محدثي

[ یکشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۰۲ ] [ 23:30 ] [ سعید ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب