منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
60 - روزه داران واقعى! قال على (عليه السلام): «صَوْمُ الْجَسَدِ الاِْمْساكُ عَنِ الاَْغْذِيَةِ بِاِرادَة وَ اخْتِيار، خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ وَ رَغْبَةً فِى الثَّوابِ وَ الاَْجْرِ. وَ صَوْمُ النَّفْسِ اِمْساكُ الْحَواسِّ الْخَمْسِ عَنْ سائِرِ الْمَآثِمِ وَ خُلُوُّ الْقَلْبِ مِنْ جَميعِ اَسْبابِ الشَّرِّ»; «روزه جسم پرهيز از خوردنى ها و آشاميدنى ها (و ساير مفطرات) با ميل و اختيار است، و انگيزه اين روزه دورى كردن از عذاب هاى الهى و دست يافتن به اجر و ثواب پروردگار است. و روزه روح پرهيز حواسّ پنج گانه (نه فقط زبان) از ساير گناهان و خالى كردن قلب و روح از تمام علل و عوامل بدى هاست»( ميزان الحكمة، باب 2358، حديث 10651، (جلد 5، صفحه 471)). شرح و تفسير يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند متعال ماه مبارك رمضان است، ماهى كه انواع بركات در آن وجود دارد. بزرگ ترين نعمت خداوند، قرآن مجيد، در اين ماه نازل شده است; نعمتى كه عالى ترين مائده آسمانى است. درهاى رحمت الهى در اين ماه باز، و درهاى جهنّم بسته، و شياطين در غل و زنجير، و هواى نفس در پرتو اين ماه به زنجير كشيده مى شود. هر نعمتى شكرانه اى دارد و شكرانه اين نعمت اين است كه به فلسفه و أسرار اين ماه پى ببريم و به حقيقت روزه دست يابيم. روايت بالا حقيقت روزه را بيان مى كند. روزه تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه روزه آن است كه انسان از تمامى گناهان دورى و اجتناب كند. اگر انسان يك ماه از گناهان دورى كند و اين كار را در طول ماه مبارك رمضان تمرين نمايد، اين مسأله (دورى از گناه) كم كم به «حالت» و سپس به «عادت» و سرانجام به «ملكه» تبديل مى شود و براى سراسر سال مؤثّر و مفيد خواهد بود. بنابراين كسانى كه تنها لب از خوراكى ها و نوشيدنى ها مى بندند و به انواع گناهان حتّى با زبان روزه مبتلا مى شوند حقيقت روزه را درك نكرده اند. حضرت على (عليه السلام) در روايت جالب ديگرى حقيقت روزه را بالاتر از اين مسأله عنوان مى كند. در اين روايت مى خوانيم: «صِيامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِكْرِ فىِ الاْثامِ اَفْضَلُ مِنْ صيامِ الْبَطْنِ مِن الطَّعامِ(ميزان الحكمة، باب 2358، حديث 10648، (جلد 5، صفحه 470)); يعنى روزه دار بايد به جايى برسد كه نه تنها از مفطرات روزه خوددارى كند و مرتكب گناهان نشود، بلكه فكر گناه هم نكند!. اين كه بعضى از بزگان روزه را به سه قسم تقسيم كرده اند: 1ـ «روزه عوام» 2ـ «روزه خواصّ» 3ـ «روزه خاصّ الخاص»، اشاره به همين روايت است. «روزه عوام» پرهيز از خوردنى ها و آشاميدنى ها و بقيه كارهاى است كه روزه را باطل مى كند. «روزه خواص» علاوه بر آنچه در بالا آمد پرهيز از تمام گناهان و محرّمات را نيز به دنبال دارد. و «روزه خاصّ الخاص» عبارت است از پرهيز از مفطرات روزه و تمامى گناهان و پرهيز از فكر گناه! يعنى در قسم سوم نه تنها شكم و زبان و دست و چشم و پا روزه دار هستند، بلكه قلب و دل انسان نيز روزه دار است و به گناه فكر نمى كند، و اين مقام بس والايى است. [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ] [ 17:4 ] [ سعید ]
روح عبادت قال على (عليه السلام): «كَمْ مِنْ صائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيامِه اِلاَّ الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَ كَمْ مِنْ قائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيامِه اِلاّ السَّهَرُ وَ الْعَناءُ، حَبَّذا نَوْمُ الاَْكْياسِ وَ اِفْطارُهُمْ»; «بهره بسيارى از روزه داران تنها تحمّل گرسنگى و تشنگى است، و حظّ بسيارى از شب زنده داران تنها بى خوابى و خستگى است، آفرين بر انسان هاى با معرفت و زرنگ كه خواب و افطار آن ها (در روزه هاى مستحبى) بر عبادت و روزه چنان انسان هايى برترى دارد»( نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 145). شرح و تفسير فيض خداوند بى پايان و لطف حضرتش بى انتهاست. عبادات از فيض خداوند سرچشمه گرفته است، بنابراين بركات عبادت هم نامحدود است. آرى بركات نماز، روزه، تلاوت قرآن، زيارت خانه خدا و معصومان (عليهم السلام) و ديگر عبادات نامحدود است; چون سرچشمه آن نامحدود است. ولى بهره همه عبادت كنندگان از بركات عبادت يكسان نيست، بلكه بهره هر كس متناسب با ظرفيّت، تقوى و ايمان اوست. باران به صورت نامحدودمى بارد، ولى سهم هر زمين و مزرعه اى به اندازه وسعت اوست. بهره هر انسانى نيز بستگى به اندازه ظرفى دارد كه زير باران نهاده است. ما به هنگام عبادت به سراغ چشمه جوشان رحمت الهى مى رويم، كه نامحدود و بى انتهاست، ولى هر كس به اندازه ظرفى كه به همراه دارد مى تواند از آن چشمه برداشت كند. باغ پر ميوه آراسته شده به گل هاى فراوانى را تصوّر كنيد كه افراد مختلفى وارد آن مى شوند، اگر چوپانى وارد آن شود فقط به علف هاى هرز آن توجّه دارد كه گوسفندانش از آن تغذيه كنند! شخص ديگرى مى آيد و از ميوه هاى آن باغ استفاده مى كند! يك فيلسوف به هنگام ورود به اين باغ قدرت نمايى پروردگار را ملاحظه مى كند، او با خود مى گويد: زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين دلاويز نقش زند به آب و گِل، خواجه از آب و گِل اين گُل هاى لطيف و ميوه هاى شيرين و منظره هاى عجيب را آفريده است! آرى هر كس به اندازه ظرفيّت خويش بهره بردارى مى كند، در حالى كه باغ براى همه يكسان است. با توجّه به اين مقدّمه به شرح و تفسير روايت باز مى گرديم. حضرت على (عليه السلام) در روايت فوق به همين مطلب اشاره دارد و حظّ و بهره برخى از مسلمانان را از نماز و روزه تنها تشنگى و گرسنگى و بى خوابى بيان مى كند، امّا در مقابل برخى ديگر هستند كه تمام گناهانشان را در ماه رمضان مى شويند. يك نفر از ماه رمضان درس استقامت مى گيرد و شيطان و هوى و هوس را در بند مى كند. و يك نفر به مقام تقوى مى رسد. و برخى نيز حقيقتاً به ميهمانى خداوند نائل مى شوند و از غذاهاى معنوى كه بر اين سفره گسترده و پر بركت نهاده شده، بهره مى گيرند. سؤال: چه كنيم تا از چشمه هاى جوشان فيض الهى بيش تر بهره مند گرديم؟ پاسخ: بايد سطح معرفت و شناخت خويش را بالا ببريم و آمادگى ها را بيش تر كنيم. به همين جهت ماه شعبان را ماه خودسازى و ماه رمضان را ماه بهره بردارى معرّفى كرده اند; چرا كه انسان قبل از ورود به ميهمانى بايد خود را آماده كند و لباس هاى نظيف خويش را بپوشد، نه به هنگام ميهمانى! ما هم بايد در ماه شعبان خود را آماده حضور در اين ميهمانى بزرگ نماييم و از گناهان خود استغفار كنيم، چشم و گوش و زبان خويش را كنترل نموده، تا قلب ما مركز نور خداوند و آيات قرآن گردد و از بركات ماه مبارك رمضان بهره مند گرديم. [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ] [ 17:3 ] [ سعید ]
راهوارترين مركب، و بهترين زاد و توشه قال على (عليه السلام): «جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِيَّةَ نَجاتِه وَ التَّقوى عُدَّةَ وَفاتِه»; «خدا رحمت كند كسى را كه استقامت و صبر را مركب راهوار نجات خويش قرار دهد، و تقوى را زاد و توشه مرگش سازد»( نهج البلاغه، خطبه 76). شرح و تفسير حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) انسان ها را در دنيا، به مسافرانى كه عازم سفر دور دستى هستند تشبيه كرده است. هر مسافرى به سه چيز نيازمند است: 1ـ وسيله نقليّه مناسب. 2ـ زاد و توشه كافى. 3ـ جادّه اى امن و امان از خطرات. اگر اين وسايل براى مسافر مهيّا باشد به راحتى به سرمنزل مقصود مى رسد. ما انسان ها مسافرانى هستيم كه به سوى سراى جاويدان در حركت هستيم و مانند همه مسافران نيازمند وسيله نقليّه مناسب، زاد و توشه كافى و جادّه اى امن و امان هستيم. امام (عليه السلام) در حديث فوق به اين موضوع اشاره مى كند و «صبر» را مركب مناسبى براى اين سفر طولانى و پرخطر معرّفى مى نمايد; زيرا اگر انسان بر مركب صبر سوار نشود، در همان گردنه هاى اوّل و دوم مى ماند. دنيايى حضرت سپس «تقوى» را زاد و توشه اين سفر معرّفى مى كند، تقوى و احساس مسؤوليّت انگيزه حركت است، انسان بى تقوى و بى مسؤوليّت انگيزه حركت ندارد، همان گونه كه جامعه بى تقوى انگيزه حركت ندارد. جامعه جهانى امروز هم از بى تقوايى رنج مى برد. مردم اگر بخواهند آسايش زندگى دنيايى آن ها هم تأمين شود بايد پرهيزكار باشند، تا چه رسد به وصول به بهشت و قرب پروردگار. رعايت تقوى در همه شاخه هايش، كه بسيار گسترده است، نه تنها ضامن رسيدن كاروانيان قرب الى الله به سرمنزل مقصود است، بلكه طالبان دنيا هم مى توانند با اين زاد و توشه، به هدف خود برسند. [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ] [ 17:3 ] [ سعید ]
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ إلَي أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه: «بسم الله الرّحمن الرّحيم. اينست آن وصيّتي كه حسينبنعليّ بن أبيطالب به برادرش: محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مينمايد: [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۷ ] [ 7:18 ] [ سعید ]
مَثَل درخت پاكيزه و درخت ناپاك ( اءَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الاَْرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَايَشَاَّءُ ). (232) (233) (234) ((آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه ) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟! ((اين درخت )) ميوه هاى خود را هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شايد متذكر شوند (و پند گيرند و همچنين ) كلمه خبيثه (و سخن آلوده ) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ، استوار مى دارد؛ هم در اين جهان و هم در سراى ديگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گيرد) خداوند هر كار را (بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد)). هيچ آيا ننگرى اى ديده ور حق مثلها چون زند در خير و شرّ مر كلام پاك گفت اندر سرشت چون درخت پاك باشد در بهشت آن سخن ، تحليل و توحيد خداست اصل ثابت ، فرع آن اندر سماست چو شجر كه اصل آن باشد به خاك شاخ ايمان رفته از وى بر سِماك (235) هر زمان از رخصت پروردگار ميوه شيرين و خوش آرد به بار مى زند حق اين مثلها زاختصاص تا كه در يابند آن را عام و خاصّ يا كه باشد حب ايمان آن درخت اصل اندر دل به توحيد است سخت شاخها باشد عملهاى نكو كز زمين بر چرخ هفتم رفته او هر زمان از مشيّت حقّ بارور اهل دانش مى خورند از وى ثمر وان كلام كفر باشد در مثل چون درختى كان خبيث است از ازل همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد رسته از روى زمين بى بيخ و حدّ نيست او را هيچ پايان و قرار هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار مى كند بر مؤ منان ، ثابت خداى مر به قولى ثابت اندر عقل و راى در حيات دنيوى بى معذرت همچنين اندر سراى آخرت يا به دنيا بدهد ايشان را ثبات تا به آخر در كلامى بر نجات هم كند ثابت به مؤ من در جزا وعده خود را در اكرام و عطا ظالمان را هم نمايد گمره او تا نيابد ره به توحيدش عدو واگذارد يعنى اندر گمرهى تا نگويند آن كلام از آگهى مى كند آن را كه مى خواهد خداى مصلحت را بر عباد از اقتضاى (236) وجه تشبيه خداوند متعال در آيات بالا، كلمه توحيد (يعنى اعتقاد راسخ و ايمان راستين به يگانگى اش ) را به درختى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و مستحكم و شاخه هاى آن سر به آسمان كشيده و داراى ميوه هميشگى است . همچنين كلمه كفر (يعنى عقيده سست و باطل ) را به درخت بى ريشه و بى پايه اى تشبيه نموده است كه از روى زمين كنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هيچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد. بعضى از اهل تحقيق در وجه تشبيه ايمان به درخت گفته اند: چون درخت بر سه چيز پابرجاست : 1 ريشه ثابت و فرورفته در زمين ؛ 2 تنه محكم و استوار؛ 3 شاخه هاى سر به هوا كشيده . درخت ايمان نيز بر سه چيز ثابت و پا بر جاست : 1 تصديق به قلب ؛ 2 اقرار به زبان ؛ 3 عمل به اركان . چنانكه امام على عليه السّلام مى فرمايد: ((اَلاْ يمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرارٌ بِاللِّسانِ و عَمَلٌ بِالاَْرْكانِ(237)؛ ايمان معرفت و شناخت قلبى و اقرار به زبان ، و عمل به اعضا و جوارح است )). بعضى ديگر در وجه اين تشبيه گفته اند: همانگونه كه درخت در زمين ثابت و راسخ گشته و ريشه هايش را در اعماق زمين رسانيده و آب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلك كشيده است ، همچنين معناى كلمه شهادت در دل مؤ من ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصديق آب مى آشامد، و شاخه آن كه عبارت از گفتار به زبان است ، چون از زبان بر آيد بدون هيچ مانعى به آسمان رسد چنانكه خداوند مى فرمايد: ( ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ ا لْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَا لْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ ... )(238)؛ ((سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح را بالا مى برد)). در تفسير ((كاشفى )) آمده است كه : خداوند متعال درخت ايمان را كه اصل و ريشه آن در دل مؤ من ثابت است و اعمال او به جانب اعلى علّيّين بلند است و در هر زمان ثواب و پاداش به او مى رسد، به درخت خرما تشبيه كرده است كه ريشه آن در زمين مستقرّ و شاخه آن به طرف آسمان برافراشته ، و هميشه مردم از آن بهره برند.(239) مؤ يد اين نظريه ، حديثى است كه مرحوم شيخ كلينى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه مى فرمايد: ((الْمُؤ مِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لا يَتَحاتُّ وَرَقُها فى شِتاءٍ وَلا صَيْفٍ، قالُوا: يا رَسوُلَ اللّهِ، وَما هِىَ؟ قالَ: النَّخْلَةُ؛ مؤ من مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نمى ريزد، پرسيدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما)).(240) علامه طباطبايى قدّس سرّه ذيل آيه مورد بحث مى گويد: ((مراد از ((كلمه طيّبه )) اعتقاد حق و عقيده ثابت است . به دليل اين كه بعد از ذكر مثل به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد: ( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَو ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ ...)(241) و منظور از ((قول ثابت )) همان كلمه است كه در صدر آيات ذكر گرديد، لكن نه هر كلمه و لفظى ، بلكه كلمه اى كه بر اساس اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد و انسان پاى آن استقامت ورزد و در هيچ وضعيّتى نلغزد، چنان كه مى فرمايد: (الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ ...)(242) كه ثبات قدم در دنيا و آخرت نتيجه و ثمره همان قول ((رَبُّنَا اللَّهُ)) است . بنا بر اين منظور از ((كلمه طيّبه ))، كلمه توحيد و اعتقاد راستين به يگانگى خداست و اين عقيده و استقامت در راه آن ، گفتار حقّى است داراى اصلى ثابت كه از هر گونه دگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آن اصل خداوند متعال و يا زمينه حقايق است . و شاخه هايى دارد كه بدون هيچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است از اعمال نيكو و اخلاق پسنديده كه انسان با ايمان به وسيله آن حيات طيّبه مى يابد و جهان انسانيّت بدان رونق و آبادانى پيدا مى كند. و مؤ منان راستين كه مى گويند: ( رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ )، قول ثابت و كلمه طيّبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اينها كسانى هستند كه مردم همواره از بركات وجود آنان بهره مى برند. و هر كلمه حقّ و هر عمل صالحى مثَلَش چنين است كه داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نموّ است و هميشه ثمرات پاك و سودمند خواهد داشت )).(243) بنا بر اين كلمه ((طيّبه )) كه به ((شجره طيّبه ))تشبيه شده داراى مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه ((برنامه و مكتب الهى ))، ((تفكر و انديشه صحيح ))، ((گفتار نيك ))، ((عمل شايسته ))، ((مراكزمهم علمى ودينى )) و((انسانهاى برجسته ))مى شود، چنانكه مقام معظم رهبرى آيت اللّه العظمى خامنه اى ادام اللّه ظلّه طى سخنانى درديدار باروحانيون وطلاب ومردم قم ، حوزه علميّه قم را از مصاديق ((شجره طيّبه )) بر شمرده ، فرمودند: ((قم قُبَّةُ الاْسلام ))، مركز اسلام ، مركز روحانيت و دين است و در دوره انقلاب هم مركز انقلاب بود ... قم مركز بسيار مهمّى است ؛ ((هم حوزه مباركه قم )) كه حقيقتاً يك كلمه ((طيّبه )) و ((شجره طيّبه )) است ، (اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا). و هم مردم و جوانان و نيروهاى حزب الهى و مؤ من قم ، هر دو مهم است ...)).(244) ((كلمه خبيثه )) نيز كه به درخت خبيثه تشبيه شده است معناى گسترده اى دارد كه هر گونه ((گفتار زشت ))، ((برنامه هاى باطل و گمراه كننده )) و ((انسانهاى ناپاك و آلوده و خبيث )) را شامل مى شود و اگر در روايات اسلامى ((شجره طيّبه )) به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم على ، فاطمه و فرزندان معصومشان عليهم السّلام و ((شجره خبيثه )) به ((بنى اميّه )) تفسير شده ، ناظر به مصاديق بارز و روشن اين دو ((شجره طيّبه )) و ((شجره خبيثه )) است . نكته ها: 1- كلمات چهارگانه توحيدى مرحوم شيخ صدوق رحمه اللّه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: ((اءَلا اءَدُلُّكُمْ عَلى شَي ءٍ اءَصلُهُ فِي الاَرْضِ وَ فَرْعُهُ فِي السَّماءِ؟ قالوُا: بَلى يا رَسوُلَ اللّهِ، قالَ: يَقُولُ اءَحَدُكُمْ إِذا فَرَغَ مِنْ صَلاتِهِ الفَريضَةِ: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) ثَلاثينَ مَرَّةً فَإ نَّ اءَصْلَهُنَّ فِي الا رْضِ وَ فَرْعَهُنَّ فِي السَّماءِ وَهُنَّ يَدفَعْنَ الهَدْمَ وَالحَرَقَ وَالْغَرَقَ وَالْتَّرَدِّيَفِي الْبِئْرِ وَاءَكْلَ السَّبُعِ وَمِيْتَةَالسَّوءِ والبَلِيَّةَ الَّتي تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ عَلَى العَبْدِ في ذلِكَ الْيَوْمِ وَ هُنَّ الْباقِياتُ)).(245) ((آيا راهنمايى نكنم شما را به چيزى كه ريشه اش در زمين ، و شاخه هاى آن در آسمان است ؟ گفتند آرى ، فرمود: هركس بعد از نماز واجب سى بار بگويد: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) اين اذكار ريشه اش در زمين ، و شاخه هايش به آسمان سر كشيده و اين ذكرها از زير آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درّندگان ، و از هر مردن بدى و از هر بلايى كه از آسمان نازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى كند، و اين ها باقيات صالحات است )). كسى از امام صادق عليه السّلام سؤ ال كرد چرا كعبه را كعبه ناميدند، آن حضرت فرمود: ((لا نها مُرَبَّعة فقيل له و لِمَ صارت مُرَبَّعة ؟ قال : لا نّها بحذاء البيت المعمور و هو مُرَبَّعٌ فقيل له و لِمَ صار البيت المعمور مُرَبَّعا؟ قال لا نَّه بحذاء العرش و هو مُرَبَّعٌ فقيل له و لِمَ صار العرش مُرَبَّعا؟ قال : لا نَّ الكلمات التّى بُنِىَ عليها الا سلامُ اءربع و هى : سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه واللّه اكبر)).(246) ((چون كعبه چهار ديوار دارد به او كعبه مى گويند. عرض كرد: چرا چهار ديوار دارد. فرمود: چون بيت المعمور كه در آسمانها هست چهار ديوار دارد. عرض كرد: چرا بيت المعمور چهار ديوار دارد. فرمود: براى آنكه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض كرد: چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اينكه كلمات توحيدى خدا چهار تا است : ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)). اسماى حسناى حق به اين چهار كلمه توحيد و تحميد و تهليل و تكبير بر مى گردد: به وحدانيت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و كبريائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس ؛ انسان در اين كلمات خدا را مى ستايد. يك انسان مكه مى رود براى اين كه اين چهار ديوارى را زيارت كند، او ظاهر حجّ را ديده است ؛ كسى به مكّه مى رود و معرفتش تا بيت المعمور است ؛ كسى به مكه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است ؛ كسى به مكه مى رود و به اين كلمات تامّات عارف شده است ، اين سرّ حج است . اينطور نيست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن اين معنا را هم بيابد و برگردد. جواب امام سلام اللّه عليه اين بود كه اين كعبه را، بيت المعمور را، عرش را، بر اساس توحيد و تحميد و تكبير حق ساختند)).(247) 2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر در بسيارى از روايات آمده است كه مراد از (يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ)؛ به هنگام ورود در قبر است كه خداوند متعال مؤ من را از خطا و لغزش در برابر سؤ الاتى كه فرشتگان از هويّت او مى كنند، حفظ مى كند و او را بر خط ايمان ثابت نگه مى دارد. 232-((اُكُل )): ميوه . 233-((اجْتُثَّتْ)): بركنده شده . اجتثاث به معناى استيصال و از ريشه كندن است . جثّه به معناى بلنديهاى زمين است مانند تل . جثّه هر چيز جسد آن است كه خود يكى از برآمدگيهاى زمين است . 234-ابراهيم / 24 27. 235-((سِماك )): ستاره . 236-تفسير صفى ، ج 1، ص 568. 237-نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت 8 238-فاطر / 10. 239-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 134 135. 240-اصول كافى ، ج 2، ص 235، ح 16. 241-ابراهيم / 27. 242-احقاف / 13. 243-تفسير الميزان ، ج 12، ص 72 73. 244-روزنامه جمهورى اسلامى ، 20 دى 1375، ص 3. 245-ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص 33. 246-علل الشرايع ، ج 2، باب 138، ح 2. 247-اسرار عبادات ، ص 212. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ ] [ 6:47 ] [ سعید ]
مَثَل خاكستر و تندباد (مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ اءَعْمَلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْءٍ ذَا لِكَ هُوَ الضَّلَلُ الْبَعِيدُ ).(227) ((اعمال كسانى كه بر پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى ! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند؛ و اين همان گمراهى دور و درازى است )). اينست وصف آن كسان كز حالشان بر خدا باشد به كفر اعمالشان همچو آن خاكسترى كه تند باد بگذرد بر وى به وقت اشتداد مى كند آن را پراكنده چنان كه نماند زاو اثر اندر مكان فعل نيك كافران باشد چنين تخم حنظل كى دهد بار انگبين نيستشان قدرت به چيزى در جزا زانچه كردند اكتساب از چيزها هر عمل كان نيست از حزم و حضور هست گمراهى و از مقصود دور(228) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه اعمال كافران را به خاكسترى تشبيه كرده است كه در برابر تند باد در يك روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه كه باد خاكستر را پراكنده مى سازد و جمع آورى آن براى هيچ كس مقدور نيست ، همين گونه اعمال كافران پراكنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند. جمله (...فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ...) (در يك روز طوفانى ) مطلب را تاءكيد مى كند. زيرا اگر تندباد محدود و موقّت باشد، ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كند و در نقطه اى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذرّه اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.(229) بنابر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى و بى خاصيّتى عمل )) است . همانگونه كه خاكستر هيچ خاصيّت و ثمر قابل ذكرى ندارد و از خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نمى رويد، اعمال كافران هم چون از قصد قربت و نيّت و انگيزه الهى تهى است ، هيچ اثر مثبتى از آن ايجاد نخواهد شد. عدّه اى از مفسّران گفته اند: منظور از اعمال كافران ، كارهاى نيكى است كه آنها در دنيا انجام مى دهند، مانند: صله رحم ، آزاد كردن برده ، تكريم مهمان ، دستگيرى از مستمندان و امثال اينها. بعضى ديگر گفته اند: مراد تمام اعمال و كارهاى آنهاست . آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟ در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اين كه آيا مخترعان و مكتشفانى همچون ((اديسون )) كه در اختراع برق زحمات جانكاهى متحمّل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، امّا دنيايى را روشن ساخت و يا مانند ((پاستور)) كه با كشف ميكروب ميليونها انسان را از خطر مرگ رهايى بخشيد و دهها مانند اينها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولاًوضعيت اينها چگونه خواهد بود؟ پاسخ اين سؤ ال به طور خلاصه اين است كه از نظر اسلام هر عملى با توجه به ((نيّت )) و انگيزه آن ارزيابى مى شود، نيّت به منزله روح و جان عمل است كه گفته اند: ((إِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ)) بنا بر اين بايد ديد، نيّت و قصد مخترعان و مكتشفان در اختراع و اكتشافشان چه بوده و چيست ؟ مسلماً نيّت و قصد از سه صورت خارج نيست : 1 گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً يك عمل تخريبى است ، (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوّم قرار داشته است . تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است ، كه نه تنها پاداشى ندارند، بلكه در برابر ((نيّت )) و عمل تخريبى خود مجازات نيز خواهند شد. 2 گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت ، حكم تاجرى را دارد كه براى در آمد بيشتر، تاءسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل درآمد داشته باشد و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت ، به سراغ آن مى رفت . البتّه چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از اين گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانه اين طرز تفكّر همان است كه اگر ببينند، آن درآمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضرّبه حال جامعه است ، تاءمين مى شود مثلاً: در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى 50 درصد اين دسته خاص ، دومى را ترجيح مى دهند (يعنى به فكر درآمد زياد هستند، هرچند مضرّ به حال جامعه باشد). تكليف اين گروه نيز روشن است ؛ اينها هيچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش اينان همان سود و شهرتى است كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند. 3 گروه سوّمى هستند كه مسلماً انگيزه هاى انسانى دارند و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به همنوع خود كنند و ارمغانى به جهان انسانيّت تقديم دارند. بدون شك اين گونه افراد پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلّماً خداوند عالم و عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى توان گفت : ((خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند)). البته اگر آنها در نپذيرفتن ايمان ((جاهل قاصر)) باشند، نه ((جاهل مقصّر)). مساءله بسيار روشن تر است .(230) بنا بر اين پاداش هر عملى بستگى به ((نيّت آن )) دارد و از اين جهت ارزيابى مى شود كه اگر نيّت خير و نيك باشد، پاداش نيك خواهد داشت . هر چند آنچه را كه فرد خيّر نيّت و قصد كرده واقع نشود و يا خلاف آن واقع شود. چنانكه گفته اند: شخصى در مسير مسافرت ، بر سر چاهى رسيد، ميخى از چوب درست كرد و بر زمين كوبيد و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت ، از آنجا حركت كرد و آن ميخ را همانجا باقى گذاشت به اين نيّت كه مسافران مركب خود را به آن ببندند و استراحت كنند و خداوند در برابر اين كار خير، به او پاداش عطا كند. از قضا پس از چندى شخصى پياده از كنار آن چاه مى گذشت ، ناگاه پايش بدان ميخ برخورد و بر زمين افتاد و بلافاصله برخاست آن ميخ را از جاى بركند تا ديگران همانند او از آن آسيب نبينند. گفته اند: اين دو هرچند عملشان ضد يكديگر بود، ولى چون هر دو نيّتشان خير بود، در اجر و پاداش الهى يكسان هستند؛ زيرا اوّلى نيّتش خير رساندن به مسافران و دوّمى نيّتش دفع ضرر از آنان بوده است . در پايان ، اين سؤ ال نيز پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات ، چنين استفاده مى شود كه ((ايمان )) و يا حتى ((ولايت )) شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است ، بنا بر اين اگر بهترين اعمال هم از افراد بى ايمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود. به سؤ ال فوق چنين مى توان پاسخ گفت كه : مساءله ((قبولى اعمال )) مطلبى است و ((پاداش مناسب )) داشتن مطلب ديگر. قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است . اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عالى ترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلّى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود. در زمينه ورود به بهشت نيز همين پاسخ را مى توان گفت كه : پاداش عمل لازم نيست منحصرا ((ورود)) در جنّت باشد.(231) 227-ابراهيم / 18. 228-تفسير صفى ، ج 1، ص 566. 229-تفسير نمونه ، ج 10، ص 309. 230-تفسير نمونه ، ج 10، ص 312 315، (با اندكى تصرّف ). 231-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 10، ص 317. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۶ ] [ 6:46 ] [ سعید ]
مَثَل آب و كف (اءَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَطِلَ فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ).(213) ((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارىشد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردنزينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجودمى آيد خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولىآنچه به مردم سود مى رساند [ آب يا فلز خالص ] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنينمثال مى زند)). آب را نازل نمود او ز آسمان رودها ز ان پس به هر سو شد روان در هر آن وادى به قدر وسع و تاب نى فزون زاندازه تا سازد خراب پس كفى را حمل كرد آن سيل بر يعنى آورد از تموّج (214) بر زَبَر(215) و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار بهر زيور يامطاعى اهل كار هست چون آن كف كه باشد روى آب همچنان كه ذكر شد در انتصاب حق زند مر حقّ و باطل را مَثَل بر چنان آبى كه آيد در محل در منابع مى رود بعضى از او در عروق ارض هم بعضى فرو هست بالاى فلز يا روى آب قول باطل چون كفى در انقلاب پس رود كف ساقط و مطروح و پست وان فلزّ ماند به قعر اندر نشست وان چه باشد نفع مردم را در آن پس بماند در زمين صافى روان حق مثلها را زند اين سان تمام تاكه عبرت باشد آن بر خاص و عام (216) وجه تشبيه خداوند متعال در اينجا براى حقّ و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبيه كرده كه هميشه مفيد و سودمند است و باطل را به كفهاى روى آب (و اجرام بى خاصيّت فلزّات ) تشبيه نموده است . وجه شباهت در حقّ ((سودمندى و ثبات و پايدارى )) و در باطل ((بى خاصيتى و ناپايدارى )) است . نكته ها: 1- بهره ها و ظرفيتها ((اءَوْدِيَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا) اين است كه : ((درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و ظرفيت خود بخشى از آب باران را پذيرا مى شوند)). اين جمله اشاره به اين نكته است كه در مبداء فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديّت و ممنوعيّت نيست ؛ ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمين و درّه ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است . مولوى مى گويد: گربريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى (217) يعنى اگر آب دريا را در كوزه اى سرازير كنى ، كوزه بيش از ظرفيتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و اين محدوديّت از ناحيه كوزه است ، نه از آب دريا. بنا بر اين دلهاى آدميان و ارواح آنها در برابر فيض الهى نيز چنين است . امام على عليه السّلام در نهج البلاغه به ((كميل نخعى )) مى فرمايد: ((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اءَوْعاها ...؛ اين دلها ظرفهايى است (كه حقايق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترين آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد)).(218) 2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى )) ((زَبَد)) به معناى كف روى آب و يا هرگونه كف مى باشد و ((رابى )) به معناى بلندى و برترى است ، در نتيجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا) اين است كه : ((سيلاب ، كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند))، يعنى باطل همواره مستكبر، بالانشين و همچون كف روى آب خود نما و ميان تهى است ، ولى حق هميشه پر محتوا و سنگين وزن است . بعضى از مفسّران گفته اند: ((در آيه بالا در حقيقت سه تشبيه است : الف ((نزول آيات قرآن )) ازآسمان وحى ، تشبيه شده به نزول قطرات حياتبخش باران . ب ((دلهاى انسانها)) تشبيه شده به زمين ها و درّه ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجوديشان بهره مى گيرند. ج ((وسوسه هاى شيطانى )) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب به وجود مى آيد و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى كه مايه هدايت و حيات انسانهاست باقى مى ماند)).(219) 3- كف آب و كف فلزّات عبارت (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ) اشاره به اين مطلب است كه : پيدايش كفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سيلاب نيست ، بلكه در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسايل زندگى بسازند، نيز كفهايى همانند كفهاى روى آب وجود دارد. جمله (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ) اشاره به كوره هايى است كه فلزات را در آن ذوب مى كنند كه هم آتش در زير مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به اين معنا كه يك طبقه آتش در زير است و سپس روى آن را سنگهايى كه مواد كافى دارد، مى گذارند و مجدّداًروى آن آتش مى ريزند و اين بهترين نوع كوره است كه از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى كند. 4- پرتاب شدن باطل به خارج ((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بيرون پريدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً) نكته لطيفى در بر دارد و آن اين كه : باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و اين در همان حال است كه حقّ به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديگ به هنگام جوشش به بيرون پرتاب مى شود و اين خود دليلى است براين كه حقّ هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.(220) 5- بقا به ميزان سود رسانى عبارت (وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به اين نكته است كه : ((بقاى هر چيزى بسته به ميزان سود رسانى اوست ))، نه تنها آب كه مايه حيات است مى ماند و كفها از ميان مى روند، بلكه در فلزّات چه آنها كه براى ((حليه )) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه ((متاع )) و وسايل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همين ترتيب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقا و حيات دارند و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، اين به خاطر آن مقدار از حقّى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت ، حق حيات پيدا كرده است .(221) 6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد مثال زيباى آيه مورد بحث اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد و بقاوسربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد: آنچه را مردم براى تهيه وسايل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زَبَد و كفهايى دارد و براى به دست آوردن اين دو (وسايل ضرورى و وسايل رفاهى اِبْتِغاءَ حِلْيَةٍ اءَوْمَتاعٍ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياى ديگر است ، در زير فشار آتش در كوره قرار داد و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود. اصولاً طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد. از قديم گفته اند: ((گنجها در ويرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است )) آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلاتى است كه در به دست آوردن هر موفّقيتى وجود دارد. در داستانهاى ايرانى خودمان نيز ((رستم )) براى رسيدن به پيروزى مجبور بود از ((هفت خوان )) بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليّت مثبتى است .(222) 7- تداوم مبارزه حقّ و باطل قرآن در اينجا براى مجسّم ساختن هويّت حقّ و باطل مثالى زده كه مخصوص به زمان و مكان معيّنى نيست ، صحنه اى است كه هميشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك درگيرى موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام حضرت مهدى عليه السّلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد.(223) چنانكه خداوند متعال چنين جامعه اى را نويد مى دهد و مى فرمايد: (...جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا )(224)؛ ((حق فرا رسيد و باطل نابود شد؛ زيرا باطل يقيناً نابود شدنى است )). از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((إِذا قامَ الْقائِمُعليه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند، دولت باطل برچيده خواهد شد)).(225) خداوند در سوره انبياء مى فرمايد: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...)(226)؛ ((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه ، باطل محو و نابود مى شود)). تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد، بايد همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد. 213-رعد / 17. 214-((تموّج )): يعنى موج زدن آب . 215-((زَبَر)): يعنى بالا. 216-تفسير صفى ، ج 1، ص 554. 217-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اوّل ، ص 2. 218-نهج البلاغه فيص الاسلام ، حكمت 139. 219-تفسير نمونه ، ج 10، ص 168 (با اندكى تصرف ). 220-تفسير نمونه ، ج 10، ص 170 (با اندكى تصرف ). 221-همان ، ص 10 (با اندكى تصرّف ). 222-تفسير نمونه ، ج 10، ص 171 172، (با اندكى تصرّف ). 223-همان ، ص 171، (با اندكى تصرّف ). 224-اسراء / 81. 225-بحار الانوار، ج 24، ص 313. 226-انبياء / 18. [ سه شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ] [ 7:19 ] [ سعید ]
مَثَل كف دست و آب (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْءٍ إِلا كَبَسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاَّءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَلِغِهِ وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ). (207) (208) ((دعوت حق از آن اوست و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران ، جز در ضلال (و گمراهى ) نيست )). حق بود بس سخت قوّت در محال هم مگر ابله كند در وى جدال هست او را خواندن حق وان كسان كه به غير او بخوانند از بتان نى اجابت كرده بر چيزى شوند نى به مقصودى ز تمييزى شوند جز به مثل آن كه بگشايد كفش سوى آب از دور بهر مصرفش تشنه اى كو بر سر چاهى رسد بى رسن بى دلو از راهى رسد آب را خواند كش آيد بر دَهَن نى رسنده باشدش آب اى حسن زان كه نه داناست بر خواننده آب هم نه قادر تا بر او گيرد شتاب خواندن كفّار هم باشد چنين مربتان را نيست سودى اندر اين خواندن ايشان نباشد جز ضلال هيچ مر اصنام را با ابتهال (209) وجه تشبيه طبق نظر اكثر مفسّران ، خداوند متعال در اين آيه ، مشركان و افرادى كه غير خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبيه كرده است كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است ، نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد! بديهى است كه هرگز آب به دهانش نخواهد رسيد. اين آرزو چون خواب و پندار بيهوده اى بيش نيست ، چنين كارى جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر نمى زند! اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند متعال ، بت پرستان را به آدمى تشبيه نموده كه كف دستان خود را كاملاً صاف و افقى گرفته ، وارد آب مى كند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، درحالى كه به محض اين كه دست را از آب بيرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كفّ دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند. تفسير سوّمى نيز براى آيه كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آيا هيچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند، مثالى بزنند مى گويند: ((هُوَ كَقابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ؛ اومانند كسى است كه مى خواهد آب را بادست خود بگيرد)). شاعر عرب مى گويد: فاءَصْبَحْتُ فيما كانَ بَيْنى و بَيْنَها مِنَ الودِّ مِثْلُ قابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ ((كار من به جايى رسيده كه براى حفظ محبّت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاه دارد)).(210) بيت ذيل منسوب به امام على عليه السّلام است كه مى فرمايد: وَمَنْ يَصْحَبُ الدُّنْيا كَمَنْ مِثْلُ قابِضٍ عَلَى الْماءِ خانَتْهُ فُرُوجُ الاَْصابِع (211) ((كسى كه با دنيا رفاقت و همنشينى كند مانند آدمى است كه آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد)). در فارسى نيز مثل ((آب در غربال )) در اين باره به كار رفته مى شود، چنانكه گفته اند: قرار در كفّ آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال به هر حال وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى عمل و ناكامى )) است . خداوند در پايان آيه براى تاءكيد اين مطلب مى فرمايد: (وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ )؛ ((درخواست كافران (از بتها چيزى ) جز (گام برداشتن ) در گمراهى و ضلالت نيست )). چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در راهى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند، به كار برد، خسته و ناتوان شود، امّا نتيجه و بهره اى نگيرد.(212) زيرا كسى كه غير حقّ را مى خواند و از باطل كه چيزى جز پندار و توهّم نيست ، حل مشكلش را مى جويد، رابطه دعا را از دست داده و در حقيقت دعايش را گم كرده است . بو العجب وردى به دست آورده اى ليك سوراخ دعا گم كرده اى بنا بر اين خواستن از خدا كه هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته ، حق است و تقاضا از غير خدا، باطل و پوچ و بيهوده است . 207-لغت ((فا))، ((فو))، ((فى )) و ((فم )) همه به معناى دهان است . ((فاهُ))، يعنى دهانش . 208-رعد / 14. 209-تفسير صفى ، ج 1، ص 554. 210-تفسير نمونه ، ج 10، ص 155 156، (با اندكى تصرف ). 211-امثال قرآن ، ص 179. 212-تفسير نمونه ، ج 10، ص 156، (با اندكى تصرّف ). [ سه شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ] [ 7:18 ] [ سعید ]
مَثَل كور و بينا، كر و شنوا (مَثَلُ ا لْفَرِيقَيْنِ كَالاَْعْمَى وَا لاَْصَمِّ وَا لْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً اءَفَلاَ تَذَكَّرُونَ).(191) ((مثل اين دو گروه (مؤ منان و منكران ) مثل نابينا و كر و بينا و شنواست ؛ آيا اين دو همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!)). اين دو فرقه در مثال از كفر و دين كور و كر بينا و شنوا همچنين مى بوند آيا برابر در مثل چون نمى گيرند پند از ما حصل (192) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه كافران و منكران حقايق را به آدم ((كور و كر)) و مؤ منان را به انسان ((بينا و شنوا)) تشبيه كرده است . وجه تشابه در كافران ((نديدن و نشنيدن حقايق )) و در مؤ منان ((ديدن و شنيدن آن )) است . صاحب بحر الحقايق مى گويد: ((اعمى آن است كه : حق را باطل وباطل را حقّ بيند و اصَمّ آن كه : باطل را حقّ و حقّ را باطل شنود و بدان عمل كند. و بصير كسى است كه ديده بصيرتش به كحل ((بى يبصر)) جلا يافته باشد. و سميع كسى است كه گوش همّتش به گوشواره ((بى يسمع )) آراسته بود. هر كه به خدا بيند، جز از خدا نبيند و هركه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود)).(193) آرى ((بصير)) يعنى كسى كه داراى بصيرت و بينش عميق دينى است و ((سميع )) يعنى كسى كه گوشش نسبت به حقايق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پيشوايان دين ، هم ((نور چشم )) از خدا طلب مى كنيم و هم ((بصيرت در دين ))، چنانچه در دعا مى خوانيم : ((... وَاجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى دينى ...؛(194) خدايا!، در چشمانم نور قرار ده و بصيرت را در دينم عطا كن )). حضرت على عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد: (( وَمَنْ اءَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ اءَبْصَرَ إِلَيْها اءَعْمَتْهُ؛(195) و هر كس باديده بصيرت (و عبرت ) به دنيا بنگرد، دنيا به او بصيرت و بينايى مى بخشد و هر كس با ديده هدف و رسيدن به مقاصد مادى به دنيا نظر كند، دنيا او را كور و نابينا مى گرداند)). نكته جالب توجه در اين دو جمله كوتاه و پر محتوا، كلمه ((بها)) و ((إ ليها)) است ؛ يعنى اگر از ديدگاه ((وسيله )) به دنيا نظر شود، مايه بصيرت است ، ولى اگر از ديد ((هدف )) بدان توجّه شود، باعث كورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت ديگر دنيا را مى توان از دو ديدگاه مورد مطالعه قرار داد: 1 ديدگاه مرآتى ؛ 2 ديدگاه استقلالى . ديدگاه مرآتى آن است كه آدمى هنگامى كه به ((مرآت ))، يعنى آيينه مى نگرد، توجهى به خود آيينه ندارد كه موادش از چيست و قيمتش چقدر است . او از آيينه فقط به عنوان وسيله ديدن خود استفاده مى كند. اين نوع نگاه كردن به آيينه مايه بصيرت و سبب عبرت و برطرف كردن نقص از خود و اصلاح عيب است . نظر استقلالى اين است كه مى خواهد آيينه را خريدارى كند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و كيفيّت جنس آن نظر مى كند. در اين هنگام صورت خود را كه در آن منعكس شده ، نمى بيند و به اصطلاح ((فيه ينظر)) است . بنا بر اين هركس از ديدگاه مادى و ((استقلالى )) به اشياى عالم نظر كند، جهان ماده چشمش را پر خواهد كرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان كور و نابينا خواهد شد؛ به عبارت ديگر هر كس با چشم سر و ديد سطحى حيوانى به عالم نظر افكند، خطا خواهد كرد، چنان كه مولوى مى گويد: چشم آخِر بين تواند ديد راست چشم آخُر بين غرور است و خطاست (196) بنا بر اين چشم انسانى و ديدگاه ((مرآتى )) وسيله اى است كه به آدمى بصيرت و بينش و ژرف نگرى دينى مى بخشد. صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: ((نابيناى به حقيقى اوست كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به ((آيات آفاق )) نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در ((آيات انفس )) تاءمّل كند نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست ، مكاشفات اسرار غيبى بيند ...)).(197) مراد از ((آيات آفاق )) آفريده هاى جهان طبيعت است ، همانند خورشيد و ماه و ستارگان بانظام دقيقى كه بر آنها حاكم است و انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجايب و شگفتيهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آميزش كه هر يك آيه و نشانه اى است بر حقّانيّت ذات پاك خدا. منظور از ((آيات انْفُس )) درون انسان است ، همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظّم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد كه هر گوشه اى از آن ، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان . اصطلاح ((آفاق و انفس )) از خود قرآن گرفته شده كه مى فرمايد: (سَنُرِيهِمْ ءَايَتِنَا فِى ا لاَْفَاقِ وَفِىَّ اءَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اءَ نَّهُ ا لْحَقُّ)(198)؛ ((ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حقّ است )). تمثيلى از شيخ شبسترى شيخ محمود شبسترى در كتاب ((گلشن راز)) اصحاب فرقه هاى مختلف و عقايد گوناگون را به انواع كورى و امراض چشم تشبيه نموده و مى گويد: خرد را نيست تاب نور آن روى برو از بهر او چشم دگر جوى دو چشم فلسفى چون بود اَحْوَلْ(199) ز واحد ديدن حقّ شد معطّل ز نابينايى آمد راءى تشبيه (200) ز يك چشمى است ادراكات تنزيه تناسخ (201) زان سبب كفر است و باطل كه آن از تنگ چشمى گشت حاصل چو اكْمَهْ(202) بى نصيب از هر كمال است كسى كورا طريق اعتزال (203) است كلامى كو ندارد ذوق توحيد به تاريكى در است از غَيْم (204) تقليد رَمَد(205) دارد دو چشم اهل ظاهر كه از ظاهر نبيند جز مظاهر از او هرچه بگفتند از كم و بيش نشانى داده اند از ديده خويش (206) 191-هود / 24. 192-تفسير صفى ، ج 1، ص 487. 193-تفسير منهج الصادقين ، ج 4، ص 414. 194-مفاتيح الجنان ، تعقيبات نماز صبح . 195-نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 82. 196-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اوّل ، ص 52. 197-تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 4، ص 381. 198-فصّلت / 53. 199-((احول )): كج چشم ، دو بين . 200-((راءى تشبيه )): نظريه فرقه اى از مسلمانان كه خدا را به مخلوقات تشبيه مى كنند. 201-((تناسخ ))، نظريه گروهى است كه معتقدند روح آدمى پس از مردن ، به بدن انسانى ديگر يا حيوان منتقل مى شود. 202-((اكْمَهْ)): گنگ و كور. 203-((اعتزال )): يعنى مكتب معتزله . 204-((غَيْم )): يعنى ابر، تاريكى . 205-((رَمَد)): درد چشم ، ورم ملتحمه چشم . 206-گلشن راز، ص 56. [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ] [ 7:27 ] [ سعید ]
راه سلامت و عافيت قال على (عليه السلام): «اَلْعافيَةُ عَشَرَةُ اَجْزاء تِسْعَةٌ مِنْها فِى الصَّمْتِ اِلاّ بِذِكْرِ اللهِ وَ واحِدٌ فى تَرْكِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ»; «عافيت ده جزء دارد، كه نُه جزء آن در سكوت است، مگر اين كه ذكر خدا باشد (كه منافاتى با عافيت ندارد) و يك جزء آن ترك همنشينى با سفيهان است»( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 237). شرح و تفسير اگر سؤال شود راه از بين بردن گناه و نافرمانى اشخاص، خانواده ها، كشورها، و خلاصه همه مردم جهان چيست؟ در پاسخ مى گوييم: دو عامل مهمّ براى رسيدن به اين هدف والا لازم است: نخست اين كه زمينه هاى ذهنى، روحى و اخلاقى پرورش يابد و حالت تقوى، كه سدّى در برابر هجوم شهوات است، در انسان به وجود آيد. اين حالت هرچه قوى تر باشد مصونيّت انسان بيش تر خواهد بود. ديگر اين كه زمينه هاى خارجى گناه از بين برود، نه آن كه به بهانه آزادى هر روز مقدّمات و زمينه هاى بيش ترى براى گناه فراهم گردد! مخصوصاً جوانانى كه در معرض گناه و طغيان شهوات هستند بايد به اين دو عامل توجّه ويژه اى داشته باشند; در مجالس گناه شركت نكنند، داستان هاى هوس انگيز و رمان هاى عشقى مطالعه نكنند، با دوستان ناباب، كه آن ها را تشويق به گناه مى نمايند، معاشرت ننمايند و از ساير مقدّمات و زمينه هاى گناه نيز اجتناب كنند. اگر در معارف و احكام اسلامى دقّت كنيم، دستوراتى در هر دو زمينه خواهيم يافت. خداوند متعال نه تنها اجازه گناه نمى دهد و گناهكار را مجازات مى كند، بلكه اگر كسى آن گناه را به طور علنى انجام دهد مجازات مضاعف دارد! نه تنها قمار را حرام مى نمايد، بلكه خريد و فروش و نگهدارى آلات قمار را نيز تحريم مى كند. نه تنها خوردن شراب و هر نوع مايع مست كننده اى را ممنوع مى كند، بلكه باغبان انگور شراب، كارخانه سازنده شراب، وسيله نقليّه اى كه شراب و انگور را حمل و نقل مى كند، انباردار شراب، فروشنده شراب، خريدار شراب، ساقى شراب را نيز مورد لعن و نفرين قرار مى دهد!( خداوند ده گروه از كسانى كه در تهيّه و نگهدارى و پخش و مصرف مشروبات الكلى فعاليّت مى كنند را لعنت كرده است. اين روايات را در وسايل الشيعه، جلد 12، ابواب ما يكتسب به، باب 55، حديث 3 و 4 و 5 مطالعه فرماييد). از اين مقدّمه كوتاه پاسخ مغالطه اى كه بعضى مطرح مى كنند روشن مى شود. مثل اين كه مى گويند: «زن ها بايد آزاد باشند هر كس مايل بود حجاب را رعايت كند و هر كس مايل نبود مراعات نكند! مردم در انجام يا ترك بقيّه واجبات و محرّمات هم آزاد باشند، هر كس هر چه را خواست انتخاب كند!». بطلان اين سخن بسيار روشن است. همه عقلاء مى گويند مردم را نبايد لب پرتگاه برد و آزاد گذاشت، همه عقلاء لب پرتگاه نرده مى كشند، همه عقلاء لب پنجره ها نرده مى كشند و با استدلال فوق جان خود و فرزندانشان را به خطر نمى اندازند. امام على (عليه السلام) در روايت فوق، عافيت معنوى، يعنى سلامت از گناه، را داراى اجزاء دهگانه مى داند كه نُه جزء آن در سكوت است; مگر اين كه انسان مشغول ذكر خدا باشد. چون قسمت عمده گناهان با زبان انجام مى شود، لهذا نُه جزء عافيت در سكوت است. سى گناه كبيره با زبان انجام مى شود و لهذا بايد سعى كنيم كمتر سخن بگوييم، وقتى كمتر حرف بزنيم كمتر خطا مى كنيم. بنابراين سكوت بسيار با اهميّت است، به گونه اى كه مى توان افراد را از زبانشان شناخت. جزء دهم عافيت، كه يكى از زمينه هاى گناه است، ترك مجالس گناه مى باشد; يعنى حضور در مجلس گناه حرام است هر چند ديگران گناه كنند و شما مرتكب گناه نشويد، بلكه فقط ناظر گناه آنان باشيد. اشخاص، خانواده ها، كشورها و خلاصه تمام مردم جهان با عمل به اين گونه روايات مى توانند خويش را در مقابل گناه و معصيت بيمه نمايند. راه نفوذ شيطان! قال على (عليه السلام): «يا كميل! وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ و جَلَّ (اِنّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ)( سوره حجر، آيه 42 و سوره اسراء، آيه 65)وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ (اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذينَهُمْ بِه مُشْرِكُونَ)( سوره نحل، آيه 100)»; «اى كميل! اين كلام خداوند است كه مى فرمايد: «اى ابليس! تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى يافت» و كلام (ديگر) خداوند كه مى فرمايد: «تسلّط او (ابليس) تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، و آن ها كه نسبت به خدا شرك مىورزند»( بحارالانوار، جلد 74، صفحه 272). شرح و تفسير حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين روايت به دو آيه اشاره مى كند: نخست، آيه اى كه تسلّط شيطان بر بندگان خاصّ خدا را نفى مى كند. و ديگر، آيه اى كه سلطه شيطان را نسبت به دو گروه اثبات مى كند: كسانى كه طوق بندگى و ولايت شيطان را بر گردن آويخته اند و تحت ولايت او هستند، و كسانى كه شيطان را شريك خداوند قرار مى دهند، گاه ولايت خداوند را مى پذيرند و گاه پذيراى ولايت شيطانند. طبق منطق قرآن، شيطان بر اين دو گروه سلطه دارد. مردم تصوّرات نادرستى از شيطان دارند. خيال مى كنند ممكن است بدون اختيار اسير شيطان شوند، در حالى كه اين تصوّر باطل است. تا به شيطان گذرنامه ندهند اين موجود پليدِ رانده شده از درگاه رحمت الهى، نمى تواند وارد كشور روح و جان انسان شود. آرى، تا انسان چراغ سبزى به شيطان نشان ندهد و گذرنامه اش را امضاء نكند، او قدرت نفوذ در انسان نخواهد داشت. سؤال: چه چيزهاى زمينه نفوذ شيطان را فراهم مى سازد و به منزله چراغ سبز محسوب مى گردد؟ پاسخ: امور مختلفى زمينه ساز نفوذ شيطان است، از جمله: 1ـ دوستان ناباب يكى از زمينه هاى مهمّ تسلّط شيطان است. 2ـ شركت در مجالس گناه عامل ديگرى براى نفوذ شيطان است. 3ـ فيلم هاى فاسد و مفسد، كتاب هاى گمراه كننده، صحنه هاى تحريك آميز، برنامه هاى ناسالم راديوها، تلويزيون ها، ماهواره ها، اينترنت ها و مانند آن، زمينه تسلّط شيطان را فراهم مى سازد. 4ـ خلوت با زن بيگانه و نامحرم نيز از زمينه هاى نفوذ شيطان است. بدين جهت حتّى نماز و عبادت در چنين محلّ خلوتى صحيح نيست! ... و مانند اين ها. بايد سعى كنيم با از بين بردن زمينه هاى نفوذ شيطان، خويش را از وسوسه هاى او حفظ كنيم و خود را از محدوده ولايت او خارج سازيم و جزء آن دسته از بندگانى شويم كه شيطان سلطه اى بر آن ها ندارد. بار الها! ما را از بندگان مخلص و نفوذناپذير در برابر وسوسه هاى شياطين قرار ده. [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ] [ 7:25 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «وَ لَو فَكَّروُا فى عَظيم الْقُدْرَةِ، وَ جَسيم النِّعْمَةِ، لَرَجَعُوا اِلَى الطَّريقِ، وَ خافُوا عَذابَ الْحَريقِ، وَ لكِنِ الْقُلُوبُ عَليلَةٌ، وَ الْبَصائِرُ مَدْخُولَةٌ»; «اگر در عظمت و نعمت پروردگار مى انديشيدند، به راه راست بازمى گشتند، و از آتش سوزان مى ترسيدند; امّا دل ها بيمار و چشم ها معيوب است!»( نهج البلاغه، خطبه 185) شرح و تفسير مردم عالَم سه گروهند: 1ـ كسانى كه در صراط مستقيم الهى هستند، نه طريق افراط را مى پيمايند و نه راه تفريط. 2ـ گروهى كه بيراهه مى روند، اين ها يا «مغضوب عليهم» هستند و يا جزء «ضالّين» مى باشند. 3ـ عدّه اى كه گاه در راه مستقيم حركت مى كنند و گاه بيراهه مى روند. حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) در روايت بالا راه بازگشت تمام كسانى كه از صراط مستقيم منحرف شده اند را چنين بيان مى كند: بازگشت به صراط مستقيم تنها در سايه تفكّر و انديشه حاصل مى شود. به هر صدا و شعارى نبايد چشم و گوش بسته پاسخ گفت; زيرا اين كار سبب خروج از راه مستقيم مى شود. سؤال: انديشه در چه مسائلى انسان را به صراط مستقيم بازمى گرداند؟ پاسخ: جواب اين سؤال در خود روايت آمده است; حضرت مى فرمايد در دو چيز فكر كنيد: 1ـ «فى عَظيم الْقُدْرَةِ» در قدرت عظيم و بى انتهاى پروردگار عالم انديشه كنيد و آن را باور نماييد. بدانيد كه همه چيز به دست پر قدرت اوست; عزّت و ذلّت، سعادت و شقاوت، پيروزى و شكست، ارتقاء و سقوط و خلاصه همه چيز به دست با كفايت اوست و در حقيقت ما در برابر اراده او از خود اراده اى نداريم. 2ـ «جَسيم النِّعْمَةِ» در نعمت هاى فراوان و بى انتهاى الهى نيز فكر كنيد! چگونه بيراهه رفته ايم؟ در حالى كه از بدو تولّد و حتّى قبل از آن، تا پايان زندگى غرق در نعمت هاى او هستيم; نعمت هاى فراوانى كه حتّى قدرت شمردن آن ها را نداريم!. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ] [ 15:10 ] [ سعید ]
[ جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ] [ 13:36 ] [ سعید ]
آیت الله مکارم شیرازی از مداحان اهل بیت(ع) خواست تا شؤونات مجالس عزاداری را حفظ کنند.
به گزارش مهر در قم، آیت الله ناصر مکارم شیرازی در دیدار مداحان اهل بیت(ع) با ایشان با بیان اینکه خطیبان واعظان اهل بیت(ع) باید قدر خود را بدانند گفت : زندگی شما با زندگی اهل بیت(ع) پیوند خورده است و از این رو مسئولیت شما بسیار سنگینتر ار مابقی افراد است. وی در تذکر 16 بندی خطاب به مداحان تصریح کرد : نسلهای قدیمیتر مداحان باید تجربیات خود را در اختیار نسل جوان امروزی قرار دهند ودر ارتقاء سطح عقاید نسل امروزی مداحان بکوشند. این مرجع تقلید با بیان اینکه دین از سیاست جدا نیست، گفت : این سیاست یعنی سیاستی که به معنی حفظ نظام باشد اما غلطیدن در جناحها و به نفع آنها در مجالس سخنرانی کردن به صلاح مجالس عزاداری نمیباشد.
آیت الله مکارم شیرازی افزود : نباید خطیبان و واعظان اهل بیت(ع) در مراسمهای عزاداری خود به نفع فلان کاندیدا تبلیغات کنند که این مسئله باعث ضایع شدن مجلس و فروپاشی ارزشهای عزاداری خواهد شد. وی با بیان اینکه عدهای میکوشند تا با وارد کردن انحراف در مداحیها به اسلام ضربه بزنند گفت : همه باید هوشیار باشیم و اجازه چنین فعالیتی را به دشمنان ندهیم. استاد حوزه علمیه قم افزود: دشمنان با این حرکت خود میخواهند نسل جدید مداحان رابه انحراف بکشانند. آیت الله مکارم شیرازی با اشاره به برخی موارد بدعت آمیز در مجالس عزاداری گفت: فرق میان بدعت و سنت باید از طریق علما برای مردم مشخص شود تا بدعت وارد عزاداری نشود. وی از ورود آلات موسیقی در برخی مجالس عزاداری انتقاد کرد و بر مبارزه با ورود چنین وسائلی درمجالس عزای امام حسین(ع) تأکید نمود. این مرجع تقلید به خواندن اشعار امام حسین(ع) به سبکهای نامتناسب و مبتذل غربی توسط برخی مداحان اشاره نمود و تصریح کرد: مبادا اجازه دهیم تا آهنگهایی که شب گذشته درآمریکا نواخته شده است فردا صبح توسط مداحان در مجالس عزاداری ایران خوانده شود. وی با اشاره به برخی گفتههای مداحان تحت عنوان «من حسین اللهی هستم»، «من زینب اللهی هستم»، «اگر نماز میخوانم به سوی قبر حسین است» گفت : باید حریم خدا و پیغمبر و ائمه اطهار(ع) حفظ شود. آیت الله مکارم شیرازی افزود: گفتن این جملات کفر آمیز موجب به قتل رساندن شیعیان بسیاری توسط وهابیون شده است که باید مداحان ما نسبت به این مسئله توجه داشته باشند. وی برهنه شدن جوانان در هنگام سینه زنی در مجالسی که خانمها نیز حضور دارند را حرام دانست و گفت: نباید جوانان در مجالس عزاداری برهنه شوند زیرا دشمن با فیلمبرداری از آنها و پخش آن در کشورهای غربی به اسلام ضربه میزند.
وی افزود: هیچ مجلسی که در محضر ائمه اطهار جهت عزاداری امام حسین(ع) برگزار شد با برهنه شدن افراد روبرو نبود.
آیت الله مکارم شیرازی آسیب رساندن به بدن در عزاداریها را شرعا دارای مشکل دانست و ادامه داد: در برخی عزاداریها با زنجیرهایی که در نوک آنها تیغهایی نیز وجود دارد به بدن خود ضربه میزنند که این نیز مشکل آفرین است.
وی با اشاره به بیان برخی تعبیرهای موهن توسط مداحان از جمله «من سگ امام حسین(ع) هستم» گفت: نباید این جملات بیان شود بلکه میتوان به جای آن از جملاتی مانند «من عاشق و شیفته امام حسین(ع) هستم» استفاده نمود. این مرجع تقلید مناعت طبع را در مداحان ضروری دانست و بر آن تأکید کرد. آیت الله مکارم شیرازی به مداحان گفت: مداحان نسبت به وعدههایی که میدهند وفادار باشند و به گونهای نباشد که با بدقولی باعث آبروریزی آن مجلس شوند. وی افزود : باید از این طریق نوکری عملی خود را ثابت کنید. استاد حوزه علمیه قم بر حفظ حریم یکدیگر و احترام به پیشکسوتان مداحی واعتدال درمداحیها و تواضع آنها تأکید نمود. آیت الله مکارم شیرازی درآخرین تذکر خود به مداحان گفت: باید عمل شما متناسب با موقعیت شما باشد و به گونهای نباشد که خدشهای به اسلام وارد آورد. وی در ادامه گفت: جریان کربلا یک حادثه نبود که تمام شود بلکه این جریان مبارزه حق با باطل بود که همواره ادامه دارد. آیت الله مکارم شیرازی تصریح کرد: باید اهداف قیام امام حسین(ع) برای جوانان تبیین شود و جلسات عزاداری به گونهای باشد که بیدار کننده و احیاء شونده مسائل اسلامی باشد. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۷ ] [ 9:35 ] [ سعید ]
تا زبان اصلاح نشود
قال على (عليه السلام): «وَ لَقَدْ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): لايَسْتَقيمُ ايمانُ عَبْد حَتّى يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ، وَ لايَسْتَقيمُ قَلْبُهُ حَتّى يَسْتَقيمَ لِسانُهُ»; «حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود: ايمان هيچ بنده اى اصلاح و محكم نمى شود، مگر اين كه قلبش اصلاح گردد و قلب هيچ كس اصلاح نمى گردد، مگر اين كه زبانش اصلاح شود»( نهج البلاغه، خطبه 176). شرح و تفسير براى ايجاد و تقويت ايمان دو راه وجود دارد: نخست راه عقل و استدلال و ديگر راه شهود و باطن. جستجوى ايمان از هر يك از دو راه فوق، بدون اصلاح دل امكان پذير نيست. اگر بخواهيم از راه استدلال وارد شويم، معرفت موانعى دارد كه اگر آن موانع را برطرف نكنيم موفّق نخواهيم شد. شيطان با آن هوش سرشارش از مطلبى روشن و واضح غافل شد و در پاسخ به اين سؤال: چرا بر آدم به همراه ساير فرشتگان سجده نكردى؟ گفت: (لمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون); «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى، كه از گل بدبويى گرفته شده است، آفريده اى سجده نخواهم كرد»( سوره حجر، آيه 33). در حالى كه و امّا اگر قرار باشد اين راه از طريق شهود و باطن طى شود، از طريقى كه بتوان همچون على (عليه السلام) ادّعا كرد: «ماكُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ; پروردگارى را كه نبينم پرستش نمى كنم»( اصول كافى، جلد اوّل، صفحه 98 كتاب التوحيد، باب فى ابطال الرؤية)، روشن است كه نياز به قلب و دل پاك و اصلاح شده اى دارد.بايد گرد و غبار قلب را گرفت تا بتوان يار را ديد! جمال يار ندارد غبار و پرده *** ز دل غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد رابطه قلب و زبان
آن روز كه حضرت على (عليه السلام) از قول پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) اين حديث را فرمود، علماى اخلاق نبودند; ولى آن ها اكنون مى گويند كه بزرگ ترين و بيش ترين گناهان به وسيله زبان انجام مى شود. بعضى از علماى اخلاق، گناهان كبيره اى كه به وسيله زبان انجام مى شود را بيست عدد شمرده اند، در حالى كه ما در كتاب اخلاق در قرآن تا 30 گناه كبيره براى زبان نوشته ايم! گناهانى كه بعضى از آن ها شديدتر از زناست!( پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَلْغيبَةُ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا». ميزان الحكمة، جلد 7، صفحه 333). خوانندگان محترم! تا زبان اصلاح نشود هيچ كس به هيچ جا نمى رسد. چرا كه زبان ابزار و وسيله اى است كه در همه جا در اختيار انسان هست; امّا ابزار ساير گناهان هميشه در اختيار نيست. و از اين بدتر اين كه متأسّفانه قبح و زشتى گناهان زبان كاسته شده و در برخى موارد از بين رفته است. اگر كسى خداى ناكرده در مسجد بساط قمار پهن كند همه به او اعتراض مى كنند، ولى اگر شخصى غيبت كند، كه بدتر از قمار است، كمتر كسى به او اعتراض مى كند. بنابراين بايد مواظب زبان خويش، مخصوصاً به هنگام عصبانيّت، حسادت، بروز مشكلات و مصائب باشيم، كه اصلاح زبان يكى از گام هاى سير و سلوك و مقدّمه اصلاح قلب است. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۷ ] [ 9:34 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «اَطْوَلُ النّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا»; «طولانى ترين آرزوهاى انسانى، متعلّق به انسان هايى است كه بدترين اعمال و كردار را دارند»( ميزان الحكمة، باب 117، حديث 720، (جلد اوّل، صفحه 144)). شرح و تفسير حضرت، بين آرزوهاى طولانى و اعمال زشت و بد، رابطه اى برقرار مى كند، و مى فرمايد: نه تنها آرزوهاى طولانى بد است، بلكه هر چه طولانى تر باشد اعمال زشتى كه از انسان سر مى زند نيز زشت تر مى باشد. در مورد «طول امل» (آرزوهاى دراز) مباحث مختلفى، مطرح گشته است، كه در اين جا به طرح دو سؤال و پاسخ آن اكتفا مى شود: سؤال: در رواياتى كه پيرامون «آرزوها» بحث مى كند، تضادّى ديده مى شود; از يك سو رواياتى، مانند آنچه در بالا آمد، «آرزو» را يك امر منفى و غيرارزشى معرّفى كرده و مردم را از آن برحذر مى دارد، و از سوى ديگر مى دانيم كه اگر اميد و آرزو نباشد زندگى متلاشى مى شود; چرا كه انسان با اميد و آرزو زنده است. پاسخ: آرزو در حدّ معمول و معقول چيز خوبى است و اين همان چيزى است كه رحمت است و مايه ادامه زندگى; امّا آرزوهاى طولانى و نامعقول، آرزوهايى كه تمام ذهن و فكر انسان را اشغال كند، آرزوهايى كه ميان او و سعادتش فاصله بيندازد، بدون شك چنين آرزوهايى مطلوب نيست و روايت فوق و مانند آن اشاره به چنين آرزوهايى دارد. سؤال ديگر: چرا آرزوهاى طولانى آثار بسيار منفى و نامطلوبى بر اعمال انسان مى گذارد؟ پاسخ: زيرا انسان را از مرگ، حساب و كتاب و دادگاه عدل الهى غافل مى نمايد، انسانى كه از جهان آخرت غافل شود، سالم نخواهد ماند. علاوه بر اين كه وقتى انسان فكر و استعداد و نيروى محدود خويش را در مسير تحقّق آرزوهاى طولانى به كار گرفت، ديگر توانى برايش باقى نمى ماند كه اعمال نيك انجام دهد. در روايت تكان دهنده اى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «وَ الَّذى نَفْسُ مُحَمَّد بِيَدِه ما طَرَفْتُ عَيناىَ اِلاّ ظَنَنْتُ اَنَّ شَفَراىَ لايَلْتَقيانِ حَتّى يَقْبِضَ اللهُ روُحى; قسم به خدايى كه جان محمّد در دست اوست، هر زمان كه پلك هاى چشمانم را بر روى هم مى گذارم، قبل از اين كه چشمانم را باز كنم، احتمال مى دهم قبض روح شوم!»( ميزان الحكمة، باب 118، حديث 729، (جلد اوّل، صفحه 145)). كمترين واحد زمانى در ادبيّات ما «يك چشم بر هم زدن» است، تضمينى ادامه زندگى ما حتّى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيست، بنابراين بايد آرزوهاى خويش را كوتاه كنيم و بيش تر به فكر تهيّه زاد و توشه اى براى جهان آخرت، كه مقصد اصلى است، باشيم. «كسى كه يقين دارد بالاخره (با مرگ) از دوستان خود جدا مى شود، و (در نهايت) همنشين خاك مى گردد و مواجه با حساب (و كتاب الهى در يوم المعاد) مى گردد و نيازى به آنچه در دنيا جمع كرده ندارد و محتاج چيزهايى است كه براى آخرتش فرستاده است، سزاوار است چنين انسانى آرزوهاى خويش را كوتاه و اعمال نيكش را فراوان كند»( ميزان الحكمة، باب 118، حديث 724، (جلد اوّل، صفحه 145)).
[ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۶ ] [ 21:50 ] [ سعید ]
مَثَل زندگى و آب (إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ مِمَّا يَاءْكُلُ النَّاسُ والاَْنْعَمُ حَتَّىَّ إِذَ آ اءَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ اءَهْلُهَاَّ اءَنَّهُمْ قَدِرُونَ عَلَيْهَاَّ اءَتَيهَاَّ اءَمْرُنَا لَيْلاً اءَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَهَا حَصِيدا كَاءَن لَّمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ كَذَا لِكَ نُفَصِّلُ الاَْيَتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ). (174) (175) (176) (177) (178) ((مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ؛ كه بر اثر آن گياهان (گوناگون ) زمين كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند، مى رويد تا زمانى كه زمين ، زيبايى خود را (از آن )گرفته و تزيين مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن ) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم ) و آنچنان آن را درو مى كنيم كه (گويى ) هرگز (چنين كشتزارى ) نبوده است اين گونه آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند،شرح مى دهيم )). غير از اين نبود كه عيش اين جهان در مثل آبى است كايد ز آسمان پس به آن آميخته گشت و عجين خود نبات الارض كه رست از زمين يا كه بعضى ز آن نبات از بوالعجب (179) مختلط گردد به بعضى زآن سبب ز آنچه مردم مى خورند آن ز اختيار از حبوب و از بقول (180) و از ثمار چارپايان هم خورند از آن گياه خشك و تر يعنى علوفه سبز و كاه تا به وقتى كه زمين پيرايه (181)اش باز بگرفت آنچه داد از مايه اش از نمود(182) و فرّهى (183) كاندر نفوس بُد مزيّن در نكويى چون عروس اهل ارض آن را زخود پنداشتند كه بر آن قدرت مگر مى داشتند تا كه آمد امر ما شب يا كه روز بهر ويرانى به عرض دل فروز پس نموديم آن زمين را در نظر همچو ارض بدر و يده سر به سر باطل و بركنده و خشك سياه نى در او فرى نه آثار گياه چيست لَمْ تَغْنَكه موجود او زطمس (184) گوييا هرگز نبوده است او به امْس (185) همچنين روشن كنيم آيات خويش بهر قومى كه كنند انديشه بيش (186) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه ((زندگى زود گذر)) و پر زرق و برق دنيا را به ((آب بارانى )) تشبيه كرده است كه بر سرزمينهاى آماده فرو ريزد و انواع گياهان از آن برويد كه بعضى قابل استفاده براى انسانها و بعضى براى حيوانات است و سطح زمين با پوشش گياهان چنان مزيّن و جذاب مى شود كه اهل زمين مطمئن مى شوند كه مى توانند از مواهب آن گياهان بهره گيرند، امّا ناگهان سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان در هم كوبنده اى بر آن گياهان اصابت مى كند و آنها را چنان در هم مى پيچد و درو مى نمايد كه گويى هرگز نبوده است . آرى ، چنين است ماجراى زندگى انسانها به خصوص در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته ، چنان يك شهر آباد و خرّم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه يا يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد. وه ! چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدار دل خوش كرده اند؟! بعضى از مفسّران در وجه شباهت اين تشبيه گفته اند: ((باران چو به نهال گل رسد بر لطافت و طراوت آن مى افزايد و چون به خاربن گذر كند، تيزى آن خار زياد تر مى شود. و مال دنيا نيز اگر به دست انسان مصلح برسد، با مصرف كردن آن در امور خيريه ، بر نيكى و صلاحش افزوده مى شود. كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْرَّجُلِ الصّالِحِ؛ چه نيكوست كه مال سالم و پاك در دست انسان صالح و خوب باشد)) و اگر به دست مفسدان رسد، مادّه فساد و عناد وى زيادتر مى گردد)).(187) مولوى اين حديث شريف نبوى را در قالب شعرى زيبا و به بهترين وجهى تشبيه نموده و گفته است : مال را گر بهر دين باشى حمول نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول آب در كشتى هلاك كشتى است آب اندر زير كشتى پشتى است (188) يعنى آب اگر داخل كشتى باشد، باعث نابودى و غرق شدن سرنشينان كشتى است . ولى اگر زير كشتى باشد، نه تنها ضربه اى به مسافران نمى زند بلكه وسيله اى است براى رسيدن به مقصد. مال هم اگر در دست انسان صالح باشد و به عنوان يك وسيله از آن در راه خدا و امور خير و دستگيرى از محرومان استفاده كند، بسيار خوب و مايه سعادت است ولى اگر در دست آدم دنيا پرست قرار گيرد و از آن به عنوان هدف استفاده كند، باعث هلاكت خود و جامعه است . و همچنين گفته اند: چون آب باران به زمين رسد در يك جا قرار نمى گيرد، بلكه به اطراف و جوانب روان مى گردد و مال دنيا نيز در يك محل قرار ندارد و به يك كس آرام نمى گيرد و هر روز در دست كسى است و هر شب با كسى عقد مواصلت بندد نه عهد او را وفايى است و نه وفاى او را بقائى . كنج امان نيست دراين خاكدان مغز و وفانيست در اين استخوان كهنه سرائيست به صد جا گرو كهنه و اندر گرو نو به نو(189) در تفسير ((كشف الاسرار)) منسوب به خواجه عبداللّه انصارى آمده است : ((دنيا همچون آب است و خداى متعال مال دنيا را مثل به آب زده كه چون به اندازه خويش بود سبب صلاح خلق باشد، و اگر از حدّ و اندازه خويش در گذرد، جهان را خراب كند، همچنين است مال اگر به قدر كفاف باشد دارنده آن منعّم شود و اگر از حدّ خود تجاوز كند و فزونى گيرد موجب كفران و طغيان گردد. و نيز گفته اند: آب هر گاه جارى باشد خوشبو ماند و اگر به جاى ماند تغيّر پذيرد. مال نيز چنين است ، اگر آن را ببخشند، دارنده آن را ستايش كنند و اگر امساك و بخل پيش گيرند، صاحب آن مذموم و نكوهيده شود. مال چون آبيست تا باشد روان فيض مى يابند ازو اهل جهان چند روزى چون كند يكجا درنگ گنده و بى حاصل است و تيره رنگ و نيز گفته اند: آب اگر طاهر و پاك باشد در خور آشاميدن است و اگر نجس و ناپاك بود شرب و طهارت را نشايد، چنين است مال اگر حلال باشد به كار آيد و اگر حرام باشد ناپاكى فزايد)).(190) و عدّه اى گفته اند: اين تشبيه مركّب است يعنى زندگى دنيا هم به آب تشبيه شده و هم به گياه كه دوران خرّمى و طراوتش بسيار كوتاه است : منگر به آن كه روى زمين فصل نو بهار مانند نقش خانه مانى مزيّن است وقت خزان به برگ رياحين چه بنگرى منصف شوى كه لايق بر باد دادنست 174-((زخرف )): زر و زيور، نقش و نگار. 175-((ازَّيَّنَتْ)): تزيين كرد، اين كلمه در اصل ((تَزَيَّنَتْ)) بود و طبق قاعده نحوى تبديل به ((اِزَّيَّنَتْ)) شد. 176-((حصيد)): درو شده . 177-((تَغْنَ)): از ماده ((غنا)) به معناى اقامت كردن در مكانى است ، ((لَمْ تَغْنَ بالا مْسِ))، يعنى گويى ديروز در اين مكان نبوده است . اين تعبير كنايه از اين است كه چيزى به كلّى از ميان برود و اثرى از آن باقى نماند كه گويى هرگز وجود نداشته است . 178-يونس / 24. 179-((بوالعجب )): يعنى داراى اعجاب و شگفتى . 180-((بُقول )): جمع بَقْل ، يعنى سبزيها. 181-((پيرايه )): زيور، زينت . 182-((نمود)): نما و رونق . 183-((فرّه )): شكوه و جلال . 184-((طمس )): نابود كردن . 185-((امس )): روز گذشته . 186-تفسير صفى ، ج 1، ص 464 465. 187-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 4، ص 357. 188-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر اوّل ، ص 22. 189-منهج الصادقين ، ج 4، ص 357 358. 190-تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 4، ص 280. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ ] [ 18:37 ] [ سعید ]
مَثَل تجارت مجاهدان (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اءَنفُسَهُمْ واءَمْوَا لَهُم بِاءَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَمَنْ اءَوْفَى بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِى وَذَا لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ).(162) ((خداوند جانها و اموال مؤ منان را مى خرد كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد؛ (به اينگونه كه ): در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقى است بر خدا، كه در تورات و انجيل و قرآن آمده و چه كسى از خدا به عهدش وفادار تر است ؟! اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ )). حق خريد از مؤ منان خوش سرشت جان و هم اموالشان را بر بهشت اين به تحريص است از بحر جهاد و رنه مال و جان هم او بر بنده داد عبد مملوكى كه خود معدوم بود از وجود و بود خود محروم بود مالك مطلق مر او را بود داد نى به سود خود كه محض جود داد چيست او را تا كه بفروشد به حق هر دمى باشد به فيضى مستحق گر كه آنى قطع فيض از وى شود نيست موجود او دگر لا شى ء شود لطف ديگر بود گفت ار(163) ذوالجلال مى خرم از بندگانم جان و مال مى دهم جنّت مر ايشان را عوض دادن جنّت بر ايشان بُد غرض ... نفس باشد مايه صد شر و شور مال هم اسباب طغيان و غرور گفت مى كن اين دو فاسد را فدا در رهم بستان بهشت اندر جزا چون خرد او آنچه كان ملك وى است هركه نفروشد نه در سلك وى است در ره حق مى كنند از جان قتال مى كشند و كشته گردند آن رجال وعده حق داده است ايشان را بر آن وعده حق است ثابت بى گمان هست در تورات و انجيل اين خطاب هم به قرآن وعده يعنى بر ثواب كيست وافى تر به عهد از شاه جود شاد پس باشيد بر آن بيع و سود شاد يعنى بر شرى و بيع خويش كه به او گرديد اين سود از پيش هست اين بيع نكو بهر شما رستگارى بزرگ از ذوالعطا(164) وجه تشبيه در اين مثال خداوند متعال خود را به ((خريدار)) و مؤ منان و مجاهدان را به ((فروشنده )) تشبيه كرده است كه كالاى مورد معامله ((جانها و اموال )) آنان است . ((از آنجا كه در هر معامله در حقيقت پنج ركن اساسى وجود دارد كه عبارتند از: ((خريدار))، ((فروشنده ))، ((متاع ))، ((قيمت )) و ((سند معامله ))، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است . خودش را ((خريدار)) و مؤ منان را ((فروشنده )) و جانها و اموال را ((متاع )) و بهشت را ((ثمن ))(بها)(165) و سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و قرآن را سند اين معامله قرار داده است . بعضى از بزرگان واسطه و ميانجى ميان خريدار و فروشنده را نيز بدان افزوده و گفته اند: ((دلاّل اين معامله پيامبر بزرگوار اسلام است )).(166) جالب اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است كه به طرف مقابل تبريك مى گويند و اظهار مى دارند كه خيرش را ببينى ، خداوند متعال مى فرمايد، (فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ )؛ ((بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داده ايد)). واقعاً معامله پرسودى است كه مالك حقيقى مال خودش را از بنده اش به بهاى بهشت خودش بخرد! به راستى اين داد و ستد شايسته تبريك و شاد باش گفتن است . از جابر بن عبداللّه انصارى روايت شده كه مى گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد ، پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد بود و با صداى بلند آن را تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند. آنگاه مردى از انصار نزديك آمد و از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد: آيا اين كلماتى كه اكنون قرائت كردى آيه بود و از طرف خدا نازل شده است ؟ پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى . مرد انصارى گفت : ((بيْعٌ رابِحٌ لا نُقيلُ وَ لا نَسْتَقيلُ؛ چه معامله پر سودى ؟ ما هرگز اين معامله را فسخ نمى كنيم و اگر خواستار فسخ آن شوند نخواهيم پذيرفت )). ((چه معامله اى از اين پرسودتر كه جانهاى معيوب و اموال فانى را مى خرد و در عوض بهشت باقى مى دهد!!)).(167) عزيزى فرمود: هركس برده معيوبى را بخرد و به هنگام خريدن به عيبهاى او آگاه باشد، نمى تواند او را ردّ كند. پس حق تعالى ما را در حالى خريد كه به همه عيوب ما آگاه است ، اميد است كه از درگاه كرم خود ما را ردّ نفرمايد.(168) اُمّيد كه از فضلت مردود نگردم من چون من به همه عيبى لطف تو خريدارم تو به علم عزل مرا ديدى ديدى آنگه به عيب بخريدى تو به علم آن و من به علم همان ردّ مكن آنچه خود پسنديدى (169) نكته ها: 1- تجارت بى نظير در آيه مورد بحث بهاى معامله و تجارت انسان با خدا، ((بهشت )) قرار داده شده ، ولى در قرآن معامله و داد و ستد ديگرى را نقل مى كند كه بهاى آن بالاتر از بهشت مى باشد و آن ((رضا و خوشنودى )) پروردگار است ، چنانكه مى فرمايد: ( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ )؛ ((بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على عليه السّلام ((در ليلة المبيت )) به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جان خود را به خاطر خوشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).(170) يعنى اين دسته از افراد در برابر جانبازى خود نه نظرى به بهشت دارند و نه ترسى از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است ) بلكه تمام توجه آنان جلب خوشنودى پروردگار است و اين بالاترين معامله اى است كه انسان ممكن است انجام دهد و شايد به همين جهت است كه فرمود: (وَمِنَ النّاسِ)، يعنى تنها بعضى از مردمند كه قادر به اين كار فوق العاده هستند و اين از الطاف الهى است كه شامل بعضى مى شود. ((غزالى )) كه يكى از بزرگان اهل سنّت است ، مى گويد: ((اين آيه در شاءن على بن ابى طالب نازل شده آنگاه كه در بستر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد)).(171) ((ثعلبى )) نيز كه از مفسّران معروف اهل تسنّن است ، در تفسير خود مى گويد: ((هنگامى كه پيغمبراسلام تصميم گرفت ازمكّه به مدينه هجرت كند، على بن ابى طالب را كه در آن وقت 21 سال داشت فراخواند و به او فرمود: يا على ، مشركان تصميم دارند امشب بر سر من هجوم آورند و مرا به قتل برسانند، اكنون تو در جايگاه من بخواب وآن پارچه سبزرنگى را كه من هنگام خواب به روى خود مى كشيدم برروى خودبپوش تا آنان خيال كنند من در خوابگاه خود خوابيده ام و در پى من نيايند. على عليه السّلام عرض كرد:اگر من در بستر شما بخوابم شما از شرّ دشمنان جان به سلامت خواهيد برد؟ پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى . آنگاه على عليه السّلام خوشحال شد كه جانش لايق شد قربان صدقه رسول خدا گردد: جان شيرين گرقبول چون تو سلطانى بود كى به جانى بازماند هر كه را جانى بود پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم شبانه از مكّه بيرون رفت و على عليه السّلام با كمال اشتياق در خوابگاه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد در اين هنگام خداوند به ((جبرئيل )) و ((ميكائيل )) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدّم دارد هيچكدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد اكنون على عليه السّلام در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد. هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پائين پاى على عليه السّلام نشسته بودند جبرئيل مى گفت : ((به به آفرين به تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)). و در اين هنگام آيه بالا نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى بنام ((ليلة المبيت )) ناميده شده است )).(172) 2- قباله خانه بهشتى در روايت است كه يكى از شخصيّت هاى بزرگ جبل عامل و از شيعيان و دوستان امام صادق عليه السّلام هر سال هنگام سفر حجّ به مدينه بر امام صادق عليه السّلام وارد مى شد و مدّتى در جوار آن حضرت به عنوان مهمان مى ماند، چندين سال اين برنامه ادامه داشت . بعد به فكر افتاد كه در مدينه خانه اى بخرد و مزاحم امام نشود، لذا مبلغ ده هزار درهم به امام صادق عليه السّلام داد و عرض كرد: با اين مبلغ يك خانه اى براى من خريدارى كنيد كه وقتى به مدينه مى آيم به منزل خودم بروم و باعث زحمت شما نشوم . امام عليه السّلام هم قبول كرد و تمام آن مبلغ را بين فقراى سادات تقسيم كرد. آن مرد وقتى از مكّه برگشت به حضور امام آمد و عرض كرد: جانم به فدايت ، آيا معامله را انجام داديد؟ امام فرمود: آرى ، قباله اش را هم برايت نوشته ام ، آنگاه قباله را به او داد و ديد در قباله چنين نوشته است : بسم اللّه الرحمن الرحيم ((اين قباله اى است كه فروخت جعفر بن محمّد به فلان شخص جبل عاملى خانه اى در فردوس كه داراى چهار حدّ است : حد اولش رسول اللّه ، حد دوّمش امير المؤ منين ، حد سوّمش حسن بن على و حد چهار آن حسين بن على است )). آن مرد وقتى از محتواى اين قباله مطّلع شد با كمال خرسندى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: آقاجان ، جانم به قربانت من به اين معامله راضى هستم . آنگاه امام عليه السّلام فرمود: تمام پول تو را بين فقيرهاى سادات حسنى و حسينى تقسيم كرده ام اميدوارم خداوند متعال اين بخشش و انفاق را از تو قبول كند و در بهشت پاداش تو را عطا فرمايد. آن مرد قباله را گرفت و از امام خداحافظى كرد و به وطنش بازگشت و چند روزى نگدشت كه مريض شد، اهل و عيالش را جمع كرد و آنها را قسم داد و گفت : هرگاه من از دنيا رفتم ، اين قباله امام صادق عليه السّلام را در كفنم بگذاريد و با من دفن كنيد و در همان بيمارى از دنيا رفت و بازماندگانش طبق وصيّت او آن قباله را در كفنش گذاشته و با خودش دفن كردند. روز بعد كه براى فاتحه خوانى سر قبرش رفتند، ديدند همان قباله روى قبر نهاده شده و در ذيلش از قول آن مرد نوشته شده است : به خدا سوگند، جعفر بن محمّد به آنچه به من وعده داده بود وفا كرد.(173) 162-توبه / 111. 2 كلمه ((بود)) اوّل در مصراع دوّم به معناى هستى است . 163- ((اَرْ))، مخفّف اگر است . 164-تفسير صفى ، ج 1،ص 448 449. 165-تفسير نمونه ، ج 8، ص 148. 166-تفسير منهج الصادقين ، ج 4، ص 320. 167-تفسير الكشاف ، ج 2، ص 313 314. 168-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 4، ص 320. 169-همان . 170-بقره / 207. 171-احياء العلوم ، ج 3، ص 238. 172-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 1، ص 539 540 و تفسير نمونه ، ج 2، ص 46. 173-بحار الانوار، ج 47، ص 134. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ ] [ 18:36 ] [ سعید ]
مَثَل بناى محكم و بناى سست (اءَفَمَنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٍ خَيْرٌ اءَم مَّنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِى نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ لاَيَزَالُ بُنْيَنُهُمُ الَّذِى بَنَوْاْ رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلاَّ اءَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ). (153) (154) (155) (156) (157) ((آيا كسى كه شالوده آن (مسجد) را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد ؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند! (اما) اين بنايى را كه آنها نهاده اند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند، وگرنه ، هرگز از دل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است !)). هركس آيا كو بناى دين خود هِشت بر تقوا زحق نزد خود هم به رضوان بهتران يا ز اعتماد بر شفا جرف از بنايى كس نهاد بر كنار رودى اعنى بر نهى كه ز سيلى گشته زير آن تهى ظاهرش بر پا ستاده با شكاف ليك مشرف بر فتادن بى خلاف بر زمينى اينچنين هشتن بنا سُست تر بس باشد از بنيادها سُست گردد او فتد گر دانيش در جهنّم آن بنا با بانى اش راه ننمايد خدا بر ظالمان زايد از مقصودشان اندر جهان لايزالست آن بناشان تا ابد كه نهادند از عناد و از حسد زايد از چيزى كه در دلهايشان باشد از شك و زفساد راءيشان حقدشان افزود يعنى زان مهمّ چون نمودند آن بناشان منهدم از نفاق و حقد و حسرت خسته اند و اندران اندوه و غم پيوسته اند يا هميشه باشد آن تخريبشان هم به دوزخ متّصل تعذيبشان پاره پاره جز كه گردد شان قلوب بى زادراك از خصال زشت و خوب يا به توبه و زندم بر مثل آن نزد آن داناى پيدا و نهان حق بود دانا به نيّتها تمام هم به حكمت حاكم اندر انتقام (158) شاءن نزول آيات بالا و دو آيه قبل از آن درباره منافقان نازل شده كه به قصد تفرقه و افساد اقدام به تاءسيس مسجدى در نزديكى مسجد ((قبا)) كردند كه قرآن آن را ((مسجد ضرار)) ناميد و پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبق دستور خداوند آنرا خراب نمود و محلّ آنرا مركز ريختن زباله هاى شهر قرار داد. خداوند متعال در اين جا طرز تفكّر و عمل و برنامه مؤ سّسان اين دو مسجد ((قبا)) و ((ضرار)) را باهم مقايسه مى كند و مى فرمايد: ((آيا كسانى كه بناى آن مسجد (قبا) را بر پايه تقوا و رضاى الهى نهاده بهتر است ، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنّم سقوط خواهد كرد!؟)). اين تشبيه بيانگر بى ثباتى تفكّر و سستى كار منافقان و استحكام انديشه و بقاى كار مؤ منان و برنامه هاى آنهاست . مؤ منان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كنند، اما منافقان مانند كسى هستند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هر آن امكان دارد سقوط كند، مى سازد. همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا نيز مى باشد و چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده . اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد. پرهيزكارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيّت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است . امّا نفاق ، يعنى بيگانگى با واقعيّتها و جدايى از قوانين آفرينش كه بدون ترديد عامل زوال و فناست . قرآن در آيه دوّم اشاره به حالت حيرت و سرگردانى دائمى منافقان نموده ، مى فرمايد: آنها چنان در ظلمت نفاق سرگردانند كه حتى بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند و تا زنده اند اثر و نقش آن از دل پر ترديدشان زايل نمى گردد. درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار ((داستان ((مسجد ضرار)) درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ، گفتار خداوند و عمل پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند. مسلمان بايد ((نفاق )) و ((منافق )) را در هر زمان و مكان و در هر لباس و چهره بشناسد، حتى اگر در چهره دين و مذهب و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد! استفاده از تز ((مذهب بر ضدّ مذهب )) چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمار گران و دستگاههاى جبّار و منافقان در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند، از همان گرايش براى اغفال و سپس استعمار آنها استفاده كنند و حتى از نيروى مذهب بر ضدّ مذهب كمك بگيرند. اصولاً فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند. بديهى است در محيطى مانند ((مدينه )) آن هم در عصر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضدّ اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لامذهبى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حقّ بپيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب شوند و نيّات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد. ولى مسلمان نبايد فريب اينگونه ظواهر را بخورد ... . مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد. ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان دوست نما آماده سازد. يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد پيش از همه چيز نيّات بررسى شود و ارزش هر عملى بستگى به نيّت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گرچه نيّت يك امر باطنى است ، اما ممكن نيست كسى نيّتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد. از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن عظمت مقام دستور داد مسجد، يعنى خانه خدا را ويران كنند و مكانى را كه اگر آلوده شود، بايد فوراً تطهير كنند مزبله شهر سازند! زيرا مكانى كه كانون تفرقه و نفاق باشد، خانه شيطان است نه خانه خدا، بتخانه است ، نه مكان مقدّس )).(159) ((از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميّت اتّحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام به قدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد، آن مسجد تفرقه انداز نامقدّس است )).(160) لذا بعضى از علما گفته اند: ((نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنا بر اين آنها كه روى تعصّبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند و جماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند)).(161) 153-((بنيان )) يعنى بنا و ساختمان . 154- ((شَفا)) به معناى لبه چيزى است . 155-((جُرُف )) به معناى حاشيه نهر و يا چاه است كه آب زير آن را خالى كرده باشد. 156-((هار)) به معناى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است . 157-توبه / 109 110. 158-تفسير صفى ، ج 1، ص 448. 159-تفسير نمونه ، ج 8، ص 144. 160-همان ، ص 145. 161-همان ، ص 138. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ ] [ 18:34 ] [ سعید ]
[گفتارى در باره معناى روح و مراتب آن در قرآن] در قرآن كريم كلمه" روح"- كه متبادر از آن مبدأ حيات است- مكرر آمده، و آن را منحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات كرده، مثلا در آيه" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" « سوره مريم، آيه 17»، و در آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" « سوره شورى، آيه 52»، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيوان استعمال كرده پس معلوم مىشود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غير انسان. و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكتهاى است كه در آيه" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" « سوره اسراء، آيه 85» است، كه مىبينيم آن را به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده، و در معرفيش فرموده: روح از امر خداست، آن گاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ" « سوره يس، آيات 82 و 83»، و فرموده كه امر او همان كلمه و فرمان ايجاد است، كه عبارت است از هستى اما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست. و به اين عنايت است كه مسيح (ع) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و بدون داشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده، فرموده:" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" « سوره نساء، آيه 171» و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مىفرمايد:" إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" « سوره آل عمران، آيه 59» چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش آدم. و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" « سوره حجر، آيه 29»، و يا فرمود:" وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ" « سوره سجده، آيه 9.»، و يا فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" « سوره مريم، آيه 17»، و يا فرموده:" وَ رُوحٌ مِنْهُ" « سوره نساء، آيه 171»، و يا فرموده:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" « سوره بقره، آيه 87»، و آياتى ديگر ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده، مثلا فرموده:" تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ" « سوره قدر، آيه 4»، كه از ظاهر آن بر مىآيد روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مىفرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ" « سوره معارج، آيه 4». و اما روحى كه متعلق به انسان مىشود از آن تعبير كرده به" من روحى- از روح خودم" و يا" من روحه- از روح خودش"، و در اين تعبير كلمه" من" را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده، و از روحى كه مخصوص به مؤمنينش كرده به مثل آيه" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" « سوره مجادله، آيه 22» و يا تعبير نموده و در آن حرف" باء" را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تاييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيايش كرده به مثل جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" « سوره بقره، آيه 87»، تعبير نموده، روح را به كلمه" قدس"اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است، و اين را هم تاييد انبياء خوانده. و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مىشود نسبتى كه روح مضاف در اين آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد. و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر در مورد روح ملك تعبير به تاييد و نفخ نفرموده، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا" و يا فرموده:" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ" « سوره نحل، آيه 102»، و يا فرموده:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ" « سوره شعراء، آيه 193»، براى اين بود كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مىآيند تمثلى است كه به خود مىگيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، هم چنان كه مىبينيم در داستان مريم (ع) مىفرمايد:" فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا" « سوره مريم، آيه 17»، و ما در سابق يعنى در ذيل همين آيه بحثى در باره تمثيل داشتيم. به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده، و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن) بكند، هم چنان كه در مورد آدم فرمود:" فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" « سوره حجر، آيه 29». و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تاييد نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند. آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مىشود، و در بارهاش مىفرمايد:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" ، و روحى ديگر به نام روح تاييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و دربارهاش فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" « سوره مجادله، آيه 22»، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريفتر و قوىتر از روحى است كه در همه انسانهاى زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناى آيه سوره مجادله است مىفرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" « سوره انعام، آيه 122». ملاحظه مىكنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتى داراى نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مىداند، پس معلوم مىشود مؤمن روحى دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثرى دارد كه در روح كافر نيست. از اينجا معلوم مىشود روح مراتب مختلفى دارد، يك مرحله از روح آن مرحلهاى است كه در گياهان سبز هست، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مىدهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم در باره اين روح سخن مىگويد. مرحلهاى ديگر از روح آن روحى است كه به وسيله آن انبيا تاييد مىشوند، و جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" « سوره بقره، آيه 87» از آن خبر مىدهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه اين روح شريفتر است و مرتبهاى عالىتر از روح انسان دارد. و اما آيه" يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ" « سوره مؤمن، آيه 15»، و آيه" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا" « سوره شورى، آيه 52»، هم مىتواند با روح ايمان تطبيق شود، و هم با روح القدس. و خدا داناتر است. اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه مطالبى در باره روح گذرانديم كه به درد اينجا مىخورد. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۲ ] [ 15:19 ] [ سعید ]
خلاصه تفسير سوره نبا در الميزان اين سوره متضمن خبر از آمدن يوم الفصل و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن، و ترديدناپذيرى آن است.و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده. " عم يتساءلون" كلمه" عم" مخفف" عن ما- از چه" است، و حرف الف از كلمه" ما" ى استفهاميه حذف شده، و مصدر تساؤل به معناى اين است كه مردمى از يكديگر از مطلبى سؤال كنند، يا بعضى بعد از بعضى ديگر از مطلبى سؤال كنند، هر چند كه مسئول از خود آنان نباشد، در مورد ما نيز يا چنين بوده كه مردمى از يكديگر از مساله معاد مىپرسيدند، و يا يكى پس از ديگرى از رسول خدا (ص) مىپرسيدند، و چون سياق سوره سياق جواب است و در اين جواب هم جانب تهديد و انذار چربيده، اين نظريه را تاييد مىكند كه متسائلان، كفار مكه بودند، همان مشركينى كه منكر نبوت و معاد بودند، نه مؤمنين، و نه كفار و مؤمنين هر دو. اگر قرآن كريم خبر از آن را به صورت استفهام آورده براى اين است كه به پوچى و حقارت آن اشاره كند، و بفهماند پاسخ اين تساؤل آن قدر روشن است كه اصلا جايى براى اين تساؤل نيست. " عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ" مراد از" خبر عظيم" خبر بعث و قيامت است، كه قرآن عظيم در سورههاى مكى و مخصوصا در سورههايى كه در اوائل بعثت نازل شده كمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد، مؤيد اين معنا سياق آيات اين سوره است كه در آنها جز به مساله قيامت، و صفات يوم الفصل، و استدلال بر حقيت و واقعيت آن پرداخته نشده. " الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ" مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انكار آن بوده، بعضى آن را محال مىدانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند، هم چنان كه از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده اين معنا استفاده مىشود، و آن سخن اين است:" هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ" « سوره سبأ، آيه 7»، بعضى ديگر آن را محال نمىدانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مىرسيده، از اين جهت انكارش نموده، به حكايت قرآن مىگفتند:" أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ" « سوره مؤمنون، آيه 35 و 36»، بعضى هم نه آن را محال مىدانستند، و نه بعيد مىشمردند، بلكه انكارشان از اين جهت بود كه در آن شك داشتند، هم چنان كه آيه زير كه مىفرمايد:" بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها" « سوره نمل، آيه 66»، با وضع آنان تطبيق مىكند. بعضى هم يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مىشدند كه جمله" بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ" « سوره ملك، آيه 21» حكايت حال ايشان است. " كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" اين جمله جلو ايشان را از تساؤل از قيامت مىگيرد، تساؤلى كه گفتيم منشا آن مختلف بوده. و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جوىها بردارند، براى اينكه حقيقت امر به زودى برايشان كشف مىشود، و اين خبر- قيامت- واقع مىشود، آن وقت آنچه امروز نمىدانند خواهند دانست، و در اين تعبير تهديدى هم هست . " أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين خبر عظيم است، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است كه مىفرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" و اينكه به زودى مشاهده مىكنند و مىدانند. بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه نسلا بعد نسل مىآيند و مىروند، و نظام جارى در سراپايش، و تدبير متقن ودقيقى كه در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد، و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورندهاش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى اين نظام متحول و متغير و گردنده، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت مىكرد، و فسادى كه از آن نهى مىنمود، و ما مىبينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده، و اين از محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مىبيند. و به هر حال اينكه فرمود:" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً" استفهامى است انكارى، و كلمه" مهاد" به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مىشود، و بر فرشى كه روى آن مىنشينند نيز اطلاق مىگردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما قرارگاه كرديم، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد. " وَ الْجِبالَ أَوْتاداً" كلمه" أوتاد" جمع وتد است، و" وتد" به معناى ميخ است. و اگر كوهها را ميخ خوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوههايى كه در روى زمين است از عمل آتشفشانهاى تحت الارضى است، كه يك نقطه از زمين را مىشكافد و مواد مذاب زمينى از آن فوران مىكند، و به اطراف آن نقطه مىريزد، و به تدريج اطراف آن نقطه بالا مىآيد و مىآيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و باعث سكون و آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين برود. " وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً" يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم، تا سنت ازدواج و تناسل در بينتان جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقى بماند. " وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً" كلمه" سبات" به معناى راحتى و فراغت است. بعضى گفتهاند: كلمه" سبات" به معناى قطع است، و اگر خواب را قطع خوانده، بدين جهت بوده كه در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مىشود. اين وجه هم نزديك به همان وجه قبلى است.بعضى ديگر گفتهاند:" سبات" به معناى مرگ است. " وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً" يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنىها را مىپوشاند، همانطور كه لباس بدن را مىپوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردم را به دست كشيدن از كار و حركت مىخواند، و متمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مىسازد. " وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً" كلمه عيش- به طورى كه راغب گفته- به معناى زندگى است، چيزى كه هست كلمه" عيش" مختص به زندگى حيوان است، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيش گفته نمىشود، ولى حيات خدا و حيات ملائكه گفته مىشود. " وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً" يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم. " وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً" كلمه" وهاج" به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور از" چراغ وهاج" خورشيد است. " وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً" كلمه" معصرات" به معناى ابرهاى بارنده است. و بعضى گفتهاند: به معناى بادهايى است كه ابرها را مىفشارد تا ببارد، و كلمه" ثجاج" به معناى ابرى است كه بسيار آب بريزد. و بنا بر اين، بهتر آن است كه كلمه" من" را به معناى باء بگيريم، و معنا چنين شود" ما به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزان نازل كرديم". " لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً" يعنى اين كار را كرديم تا دانهها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات استبيرون آوريم. " وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً" اين جمله عطف است بر كلمه" حبا"، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است. " إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً" در مجمع البيان مىگويد: كلمه" ميقات" به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده. از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود:" كَلَّا سَيَعْلَمُونَ" آن گاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه" أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ...- مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره كرديم ..." و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مىشود و هر طايفهاى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مىرسد، پس يوم الفصل، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ" كان" كه مخصوص رساندن ثبوت است مىفهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه" ان" مؤكد كرد. و معناى جمله اين است كه: محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مىآفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مىكرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مىشود چون خداى تعالى مىدانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمىشود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مىدانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمهاش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند. " يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً" كلمه" افواج" جمع فوجاست كه- به گفته راغب- به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى ما بگذرند. " وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً" و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مىشود. " وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً" كلمه" سراب" به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مىزند و انسان خيال مىكند آنجا آب است، و هر امر بىحقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب مىگويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد. " إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً" راغب در مفردات گفته: كلمه" رصد" به معناى آماده شدن براى مراقبت است،- تا آنجا كه مىگويد- و" مرصد" به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى، مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق مىشود، و اين كلمه نيز در قرآن آمده مىفرمايد:" إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً"، و اين آيه اين نكته را مىفهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مىفرمايد" وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد". " لِلطَّاغِينَ مَآباً" طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه" ماب" اسم مكان از ماده" أوب" است، كه به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مىگردند. " لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" كلمه" أحقاب" به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد. " لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً" در اين آيه بين" برد" و" شراب" مقابله افتاده، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايهاى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است، نه خصوص چشيدنيهاى آن. " إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً" كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است، و كلمه" غساق" به معناى چرك و خون اهل دوزخ است. " جَزاءً وِفاقاً " كلمه" وفاقا" مصدرى است به معناى اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مىشوند جزايى موافق با اعمالى كه كردند. " إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً"- كلمه" كذابا" مفعول مطلق است، براى" كذبوا"، در نتيجه معناى آيه" و كذبوا بآياتنا تكذيبا عجيبا" مىشود، يعنى كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مىكنند، چون بر تكذيب خود اصرار مىورزند. " وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً"- يعنى هر چيزى را- كه اعمال شما هم از آن جمله است- ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نمودهايم. " فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً" فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده، آن را نتيجه مطلب قبل كرده، كه عذاب كفار را تفصيل مىداد، و مىخواهد ايشان را از اين اميد مايوس كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسندو مراد از جمله" فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً"، اين است كه آنچه مىچشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب، عذابى است بعد از عذاب، و عذابى است روى عذاب، و هم چنان عذابها دو چندان مىشود ، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" خلود در آتش است، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد. " إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا حَدَائِقَ وَأَعْنَابًا وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًا " كلمه" فوزبه معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه" مفاز" مصدر ميمى و يا اسم مكان از فوز است، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد. و در جمله" حَدائِقَ وَ أَعْناباً" كلمه" حدائق" جمع حديقه است، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است، و كلمه" أعناب" جمع عنب است، كه نام ميوه درخت مو است، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مىشود. و كلمه" كواعب" جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده، و دائرهاى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده. و" اتراب" جمع ترب است، كه به معناى مثل است، و" كواعب اتراب" به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند. " وَ كَأْساً دِهاقاً"- يعنى و قدحهايى پر از شراب، پس كلمه" دهاق" مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مىدهد. " لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً" يعنى در بهشت سخن لغو نمىشنوند، سخنى كههيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمىشود، و نيز يكديگر را در آنچه مىگويند تكذيب نمىكنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است. " جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً" يعنى رفتارى كه با متقين مىشود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيهاى از ناحيه پروردگار تو است، پس كلمه" جزاء" و همچنين كلمه" عطاء" حال است، و كلمه" حسابا" مصدرى است به معناى اسم مفعول، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه" عطاء" تميز و يا مفعول مطلق باشد. بعضى «1» گفتهاند: در اين آيات جزاى متقين را به" رب" نسبت داده، و" رب" را به ضمير راجع به رسول خدا (ص) اضافه كرده، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به" رب" نسبت نداد و نفرمود:" جزاء وفاقا من ربك" تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مىشود. " رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" اين آيه كلمه" ربك" را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مىكند، مىخواهد بفهماند ربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است. و توصيف رب به صفت رحمان- با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغهاست-، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است، ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، هم چنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند. " لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً" از اينكه اول اين آيه دنبال آيه" رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ" واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مىدهد، و شان ربوبيت تدبير و شان رحمانيت بسط رحمت است، معلوم مىشود منظور از خطاب در جمله" از ناحيه او مالك خطابى نيستند" بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى در باره بعضى از رفتارهاى اوست. ليكن از نظر وقوع ذيل آن كه مىفرمايد:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" بعد از جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" كه از ظاهرش بر مىآيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مىآيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مىراند و رفتارى كه معمول مىدارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. و مراد از" روح" مخلوقى امرى است كه آيه" قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «5» به آن اشاره دارد. و كلمه" صفا" حالى است از روح و ملائكه، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده، و حالت صافين را مىرساند، و چه بسا از مقابلهاى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مىدهند. و جمله" لا يَتَكَلَّمُونَ" بيانى است براى جمله" لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً" و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مىگردد، چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است. و جمله" إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ" مىخواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مىگويند. " وَ قالَ صَواباً" يعنى" قال قولا صوابا"، تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند. " ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ" كلمه" ذلك" اشاره است به" يوم الفصل" كه در اين سوره ذكر شد.و اگر اشاره را با لفظ" ذلك" آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين بوده كه به عظمت مساله . " فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً" يعنى هر كس بخواهد مىتواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد. " إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً "مراد از اين" عذاب" عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك، حق بودن، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است.علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديكتر است. " يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ" يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده، و از پيش فرستاده است. " وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً"- يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزومىكند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمىشد. بحث روايتى در بعضى از روايات آمده كه منظور از" نبا عظيم" على (ع) است. ولى اين از باب بطن قرآن است، نه تفسير لفظ آيه . و درتفسير قمى در معناى آيه" لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً" فرموده احقاب به معناى سالها، و" حقب" به معناى يك سال است، و يك سال، سيصد و شصت روز است، و يك روز قيامت برابر هزار سال از سالهاى دنيا است كه شما مىشماريد . و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ (در كتاب العظمة) و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت رسول خدا (ص) فرمود: روح، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند، آن گاه اين آيه را خواندند" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" و سپس فرمود: اينها لشكريانى، و اينها لشكريانى ديگر هستند . مؤلف: اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مساله روح است، از ائمه اهل بيت (ع) نقل شد، و در آن آمده بود كه روح خلقى است از جبرئيل و ميكائيل عظيمتر، و ما اين روايت را كه از على (ع) هم نقل شده بود آورديم، و در آن آمده بود كه روح غير ملائكه است، و استدلال شده بود به آيه شريفه" يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ..." . و در اصول كافى به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن ماضى (ع)روايت كرده كه گفت: از آن جناب از آيه" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ ..."پرسيدم، فرمود به خدا سوگند ماييم آنهايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مىگويند.پرسيدم: وقتى به سخن آييد چه مىگوييد؟ فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مىفرستيم، و براى شيعيان خود شفاعت مىكنيم، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمىكند (تا آخر حديث) . [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۲ ] [ 15:17 ] [ سعید ]
بهترين شيوه بندگى قال على (عليه السلام): «يا كُمَيْلُ! اِنَّ اَحَبَّ مَا امْتَثَلَهُ الْعِبادُ اِلَى اللهِ، بَعْدَ الاِْقْرارِ بِه وَ بِاَوْليائِه، التَّعَفُفُ وَ التَّحَمُّلُ وَ الاِْصْطِبارُ»; «اى كميل! محبوب ترين چيزى كه بندگان خدا مى توانند به وسيله آن بندگى خدا كنند، بعد از اقرار به وحدانيّت خدا و حقانيّت اوليائش، (سه چيز مى باشد): تعفّف و تحمّل و اصطبار است»( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 414). شرح و تفسير 1ـ «تعفّف» چيست؟ تعفّف يك معنى خاص دارد و يك معنى عام: معنى خاصّش همان عفّت در مسايل جنسى است، به تعبير قرآن مجيد: (وَ الَّذينَ هُمْ لِفُروجِهِمْ حافِظُونَ); «مؤمنين كسانى هستند كه دامن خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى) حفظ مى كنند»( سوره مؤمنون، آيه 5)، همان چيزى كه حضرت يوسف (عليه السلام)براى حفظ آن بهاى سنگينى پرداخت. و امّا معنى عامّ آن، هرگونه پارسايى و زهد و بى اعتنايى به حرام در مورد مال و مقام و تمام امكانات زندگى مى باشد. تعفّف طبق اين تفسير، چشم پوشى از حرام در تمام زمينه ها است. عفّت به معناى وسيع كلمه نشانه شخصيّت و ايمان انسان است. 2ـ منظور از «تحمّل» چيست؟ بدون شك زندگى براى هر كس مشكلاتى در پى دارد; درس خواندن، معاشرت با مردم، كسب روزى حلال، بندگى خدا، صداقت و عفاف، سير و سلوك الى الله و خلاصه هرگونه فعاليّتى، مشكلاتى بر سر راه خود دارد، كه بايد آن مشكلات را تحمّل كرد و از پاى نيفتاد. در تحمّل مشكلات ـ همانند ساير مسايل ـ بايد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) درس بگيريم، هنگامى كه دشمن دندان هاى آن حضرت را مى شكند و پيشانى اش را مجروح مى نمايد، حضرت نه تنها نااميد نمى شود، بلكه با غلبه بر اين مشكلات حتّى در همان لحظه دست از هدايت مردم برنمى دارد و براى آنان دعا مى كند! «اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمى فَاِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ; پروردگارا! قوم مرا هدايت كن، (اگر آنان اشتباهى كردند و مرا آزردند) آن ها مردمى جاهل و نادان هستند»( بحار الانوار، جلد 20، صفحه 21). هدايت مردم و تبليغ دين نياز به تحمّل دارد; تحمّل ملايمات و سختى ها. 3ـ «اصطبار» چيست؟ اصطبار از مادّه «صبر» است. تفاوت «صبر» و «تحمّل» در اين است كه «صبر» جنبه مثبت دارد، ولى تحمّل داراى جنبه منفى است. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً; (در طول خلافت خلفاى ثلاثه) صبر كردم، در حالى كه (بسان انسانى بودم كه) استخوانى در گلو و خار و خاشاكى در چشم داشت»( نهج البلاغه، خطبه سوم). حقيقتاً بيست و پنج سال چنين صبر كردن، كار بسيار مشكلى است. ما هم براى رسانيدن انقلاب اسلامى به نسل هاى آينده بايد صبر و تحمّل داشته باشيم. عفّت و چشم پوشى از محرّمات الهيّه و تحمّل مشكلات و ناملايمات و صبر و خويشتن دارى، موجبات مناسبى براى حفظ و بقاء انقلاب اسلامى خواهد بود. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ] [ 23:50 ] [ سعید ]
بهترين زاد و توشه ها قال على (عليه السلام): «لا خَيْرَ فى شَىْء مِنْ اَزْوادِها اِلاَّ التَّقْوى»; «هيچ يك از زاد و توشه هاى دنيا بركتى ندارد، مگر زاد و توشه تقوى»( نهج البلاغه، خطبه 111). شرح و تفسير آن حضرت پس از بازگشت از جنگ صفّين، هنگامى كه به دروازه كوفه مى رسد، در كنار قبرستان مسلمين توقّف مى كند، حوادث و خبرهاى دنيا را براى ارواح مردگان بيان مى كند! سپس از آن ها خواست كه حوادث و اخبار جهان آخرت را براى او و همراهانش بيان كنند! حضرت در ادامه و در ميان بهت و حيرت همراهان فرمود: «اَما لَوْ اُذِنَ لَهُمْ فِى الْكَلامِ لاََخْبَرُوكُمْ اَنّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى; اگر به آن ها اجازه سخن داده شود به شما خواهند گفت: بهترين زاد تقوى است»( نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 130). در حقيقت دو روايت فوق، و روايات مشابه ديگر، از آيه شريفه (تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى); «زاد و توشه برگيريد كه بهترين زاد و توشه تقوى است»( سوره بقره، آيه 197) گرفته شده است. مسأله زاد و توشه در مسافرت هاى قديم بسيار مهمّ بود; برخلاف امروز كه اهميّت چندانى ندارد. مسافران در گذشته روستا به روستا و شهر به شهر، لوازم سفر و موادّ خوراكى، كه از آن به زاد و توشه تعبير مى شود، را تهيّه مى كردند. زاد و توشه بايد سه ويژگى داشته باشد: 1ـ كم حجم باشد. 2ـ پرقوّت باشد. 3ـ فاسد نشدنى باشد. در آيه شريفه فوق و دو روايتى كه نقل شد، دنيا به منزلگاهى تشبيه شده كه مردم همچون مسافران مى آيند و اندكى در آن اقامت مى كنند و زاد و توشه اى برمى گيرند و به حركت خويش ادامه مى دهند، سپس بهترين زاد و توشه، كه واجد ويژگى هاى سه گانه باشد، را تقوى معرّفى مى كند. حقيقتاً تقوى در هر كجا باشد آن جا را آباد مى كند و هر كجا نباشد ويرانه خواهد شد. بدون شك پليس بيرونى و ممانعت مردم از كارهاى خلاف لازم است، ولى كافى نيست. آنچه كارآيى اصلى دارد پليس درونى و تقواى الهى است. آنچه ملّت سرافراز ايران اسلامى را پس از هشت سال جنگ تحميلى و طاقت فرسا و نا برابر، پيروز كرد و عزّت و عظمت اسلام را در نظر جهانيان دو چندان نمود، تقواى رزمندگان ما بود. ما نبايد از اين سرمايه بزرگ غافل شويم. از امام صادق (عليه السلام) در مورد آيه شريفه (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَليم); «آن روز (روز قيامت) كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد»( سوره شعراء، آيات 88 و 89) پرسيده شد، حضرت فرمودند: «قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غيرخدا در آن نباشد»( تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 274). و ثمره غيرخدا نبودن تقوى است; آرى تقوى ميوه قلب سليم است.
[ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ] [ 17:38 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «قامَتِ الدُّنْيا بِثَلاثَة: بِعالِم ناطِق مُسْتَعْمِل لِعِلْمِه، وَ بِغَنِىّ لايَبْخَلُ بِمالِه عَلى اَهْلِ دينِ الله عَزَّوَجَلَّ، وَ بِفَقير صابِر. فَاِذا كَتَمَ الْعالِمُ عِلْمَهُ، وَ بَخِلَ الْغَنِىُّ، وَ لَمْ يَصْبِرِ الَْفقيرُ، فَعِنْدَها الْوَيْلُ وَ الثَّبُورُ»; «دنيا بر سه چيز استوار است: دانشمند سخنورى كه به دانش و سخنان خويش عمل مى كند و ثروتمندى كه از دادن اموالش به بندگان نيازمند خداوند بخل نمىورزد و نيازمندى كه صبر و تحمّل دارد; بنابراين اگر دانشمند، دانش خود را مخفى كند (و در اختيار ديگران نگذارد) و ثروتمند بخل بورزد (و به فقراء كمك نكند) و فقير صبرپيشه نكند، مصيبت و هلاك دنيا را فرا مى گيرد»( بحارالانوار، جلد 10، صفحه 119. روايت فوق به أشكال مختلف نقل شده و به گونه ديگر، در نهج البلاغه، در بخش كلمات قصار، شماره 372 نيز آمده است). شرح و تفسير از روايت فوق نكاتى استفاده مى شود; دو نكته آن بسيار مهمّ است: 1ـ «عالِم» بايد «ناطق» باشد و گرنه همچون گنج پنهان در زير خاك ها، نتيجه اى براى جامعه نخواهد داشت. بنابراين سخنورى عالم، نه تنها عيب محسوب نمى شود، بلكه لازمه يك عالم از ديدگاه امام على (عليه السلام)است. همان گونه كه خود آن حضرت، كه مصداق كامل و أتمّ «عالم» بود، سخنورى بسيار قوى و بى نظير بود. علاوه بر اين، «نطق» عالم، بايد همچون «نُطق» پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) باشد كه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»( سوره النجم، آيه 3). بنابراين آنچه مى گويد بايد در مسير رضايت خداوند باشد، نه جهت إرضاى هواى نفس! 2ـ «عالم ناطق» و «دانشمند سخنور» قبل از آن كه مردم را دعوت به چيزى كند، بايد خود عامل به آن باشد. و پيش از آن كه مردم را از عمل به چيزى نهى كند، لازم است خود تارك آن باشد. در اين صورت است كه چنين دانشمندى، عالم ربانى مى شود و «نگاه كردن به چهره او» حتّى «نظر كردن به درب خانه اش» و «حضور در مجلسش» همه عبادت محسوب مى گردد و سخنش جهاد فى سبيل الله شمرده مى شود(شخصى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: «اين كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «نگاه كردن به چهره علما عبادت است» منظور چه عالمى است؟حضرت فرمودند: «منظور عالمى است كه هنگامى كه به چهره اش نگاه مى كنى، به ياد جهان آخرت مى افتى و امّا عالمى كه چنين نباشد نگاه كردن به چهره اش (نه تنها عبادت محسوب نمى شود، بلكه) باعث فتنه است!» (ميزان الحكمة، باب 2845، حديث 13438).). اگر عالم دانش خويش را احتكار نكرد، بلكه آن را منتشر نمود و قبل از مردم خود به آن عمل كرد، و ثروتمند فقراء را در استفاده از اموالش شريك كرد، و فقراء هم در مقابل فقر صبور و پر تحمّل بودند، اجتماع دچار مشكلى نخواهد شد; ولى مصيبت و هلاكت زمانى است كه نه دانشمند دانش خويش را در اختيار نيازمندان بگذارد، و نه ثروتمند دست فقير و نيازمند را بگيرد، و نه نيازمند صبر و تحمّل داشته باشد. خواننده محترم! هر يك از ما و شما در يكى از اين سه دسته هستيم. از خداوند بخواهيم در آنچه وظيفه ماست، موفّقمان بدارد. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ] [ 17:36 ] [ سعید ]
ارزش واقعى اعمال قال على (عليه السلام): «يا كُمَيْلُ! لَيْسَ الشَّأْنُ اَنْ تُصَلِّيَ وَ تَصُومَ وَ تَتَصَدَّقَ، اَلشَّأْنُ اَنْ تَكُونَ الصَّلاةُ بِقَلْب نَقِيٍّ وَ عَمَل عِنْدَ اللهِ مَرضِيٍّ، وَ خُشُوع سَوِيٍّ»; «اى كميل! مهمّ اين نيست كه نماز بخوانى و روزه بگيرى و در راه خدا انفاق كنى، مهمّ اين است كه در نماز (و ساير اعمال) با قلبى پاك و به طور شايسته در پيشگاه خدا قرارگيرى، و عملت آميخته با خشوع بوده باشد»( تحف العقول مترجم، صفحه 186). شرح و تفسير جنبه هاى واقعى اعمال و چگونگى و كيفيّت عمل است كه ارزش واقعى آن را تعيين مى كند، نه ظاهر و مقدار آن. همان طور كه على (عليه السلام) به كميل تأكيد مى كند كه به جاى پرداختن به ظاهر عمل و اهميّت دادن به زيادى مقدار آن، به روح عمل بپردازد; زيرا هدف نهايى از اين اعمال تربيت و پرورش و تكامل انسان است و آن در گرو پاكى عمل است، نه زيادى عمل. توضيح اين كه: عبادت داراى روح و جسم است، جسم عبادت همان اعمال و افعال ظاهرى است. جسم نماز، قرائت صحيح، ركوع، سجده و ساير افعال و اركان نماز است كه بايد به طور صحيح انجام شود، ولى روح نماز توجّه به مضامين بلند اذكار، و صيقل دادن روح زنگار گرفته در پرتو قرآن و توجّه به خداوند و تقويت توحيد در شاخه هاى مختلفش و توجّه به نبوّت و معاد و مانند آن و خلاصه بودن در راه مستقيم الهى است. عبادت واقعى توجّه به هر دو جنبه عبادت را مى طلبد، همان گونه كه نماز بى روح نماز نخواهد بود، نماز بى جسم نيز نماز نيست و همان طور كه مسلمانى كه بدون توجّه به مضامين و معانى اذكار نماز و خلوص نيّت، فقط به جسم نماز قناعت مى كند در اشتباه است، مسلمان نماهايى كه به بهانه واصل شدن به معرفة الله، نماز يا ساير عبادات را رها مى كنند و مدّعى اند كه به روح و عمق نماز توجّه دارند، نيز در اشتباه بزرگ ترى هستند! [ یکشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۹ ] [ 20:6 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «لَيْسَ مَنِ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَاَعْتَقَها كَمَنْ باعَ نَفْسَهُ فَاَوْبَقَها»; «كسى كه خويشتن را مى خرد و آزاد مى كند، همانند شخصى كه خود را مى فروشد و هلاك مى كند نيست»( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419). شرح و تفسير حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند: 1ـ كسانى كه نفس خويش را مى خرند و آزاد مى كنند. 2ـ كسانى كه خود را مى فروشند و اسير مى كنند. براى روشن تر شدن مضمون حديث فوق، لازم است توضيحى كوتاه پيرامون خريدن و آزاد كردن داده شود. نفس انسان در اين روايت به غلامى تشبيه شده كه در گرو ملكيّت ديگرى است، و انسان آزاده كسى است كه نفس خويش را بخرد و آزاد كند. و به تعبير ديگر انسان اسير است; گاه اسير شهوات، گاه اسير پُست و مقام، گاه اسير زن و فرزند، و گاه اسير خيالات و اوهام. بايد خويش را از اين اسارت ها آزاد كند; نه آن كه خود را در مقابل اين امور بفروشد و در اسارت آن ها نگه دارد. سؤال: راستى چرا برخى انسان ها خود را مى فروشند؟ پاسخ: چنين انسان هايى يا ارزش متاع خويش را نشناخته اند و نمى دانند كه ارزش و استعداد انسان آن قدر زياد است كه مى تواند فراتر از ملائكه آسمانى رود و پيشواى آن ها شود(ارزش انسان به قدرى زياد است كه جبرئيل امين، فرشته مقرّب پروردگار و امين وحى، مى گويد: «از زمانى كه بر آدم سجده كرديم، هرگز بر انسان پيشى نگرفتيم!» (وسايل الشيعه، جلد 4، ابواب الاذان و الاقامة، باب 31، حديث 5).) و از آن بالاتر، خليفه و نماينده خداوند بر روى زمين گردد، بنابراين كسى كه خود را مى فروشد كسى است كه نسبت به متاع خود شناخت كافى ندارد. كسى خود را مى فروشد كه به ارزش والاى خود آگاه نيست. يا اين كه بى ارزش بودن ثمن و قيمتى كه در برابر كالاى خويش مى گيرد را نمى داند; فى المثل شخصى كه كرامت انسانى خويش را به هوى و هوس مى فروشد، يا ارزش و قيمت كرامت نفس را نمى داند و يا بى ارزشى هوى و هوس را درك نكرده است. در روايتى از حضرت على (عليه السلام) مى خوانيم: «لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعُوها اِلاّ بِها; هيچ بهايى براى انسان جز بهشت (و رضاى حق) نيست. خود را به كمتر از آن نفروشيد»( نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 456). طبق اين روايت، كالاى وجود انسان در اين جهان پهناور تنها يك مشترى مناسب و يك قيمت همسان دارد و آن خداوند متعال است كه بهشت و رضاى خويش را در برابر آن مى پردازد. خلاصه اين كه هيچ يك از انسان ها خارج از اين دو دسته نيستند، بايد بنگريم كه جزء كدام يك هستيم. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۸ ] [ 18:10 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «نِعْمَ زادُ الْمَعادِ الاِْحْسانُ اِلَى الْعِبادِ»( غرر الحكم، جلد 6، صفحه 161، حديث 9912) و قال فى رواية اخرى: «رَأْسُ الاْيمانِ الاِْحْسانُ اِلَى النّاسِ»( غرر الحكم، جلد 4، صفحه 52، حديث 5253); «احسان و كمك به بندگان خدا، زاد و توشه مناسبى براى جهان پس از مرگ است». و در روايت ديگرى فرمود: «كمك به مردم بخش مهمّى از ايمان است». شرح و تفسير بدون شك كمك به مردم از عبادت هاى مهمّ، بلكه يكى از مهم ترين عبادات است.بدين جهت حضرت على (عليه السلام) در روايت اوّل اين كار را بهترين زاد و توشه جهان آخرت معرّفى مى نمايد. اگر اين روايت را در كنار آيه شريفه (تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى); «زاد و توشه برگيريد، كه بهترين زاد و توشه تقوى است»( سوره بقره، آيه 197) بگذاريم روشن مى شود كه احسان زاييده تقوى، و تقوى زاييده احسان است. بنابراين انگيزه اصلى مردم از كمك ها، برخواسته از تقوى و اعتقادات آن هاست و در حقيقت اسلام قوى ترين مشوّق احسان و نيكوكارى است. در روايت دوم رابطه احسان و ايمان مطرح شده است، انسان ضعيف الايمان احسان نمى كند، ولى مؤمنان راستين اهل احسانند. جالب اين كه در اين روايات تنها احسانِ به مسلمانان يا مؤمنان مطرح نشده است، بلكه در يكى احسان به بندگان خدا و در ديگرى احسان به مردم مطرح شده است و مفهوم آن اين است كه حتّى نيكى به فقراء و نيازمندانِ غير مسلمان باعث فزونى تقوى و ايمان مى گردد، زيرا خداوند تمام بندگانش را دوست دارد و كسى كه بندگان خدا را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد. بدين جهت احسان به هر نيازمندى مشروع و پسنديده است. احسان دو رقم تأثير دارد; تأثيرى در احسان كننده (مُحْسِنْ) دارد، و تأثيرى ديگر در احسان شونده. تأثيرى كه اين عمل در احسان كننده دارد، بسيار مهم تر از تأثير آن در احسان شونده است. (برخلاف آنچه معمولا تصوّر مى شود و بدين جهت در بسيارى از موارد احسان همراه با منّت و آزار و اذيّت است). جالب اين كه قرآن مجيد درباره زكات، كه نوعى احسان است، تعبير به «تُطَهِّرُهُمْ» و «تُزَكّيهِمْ»( اين دو جمله در آيه شريفه 103 سوره توبه آمده است) دارد; يعنى احسان باعث «طهارت» و «تزكيه» احسان كننده مى شود، به رشد اخلاقى او كمك مى كند و باعث از بين رفتن صفات زشت و رذيله او مى گردد. شاهد اين مطلب روايتى است كه مى گويد: «صدقه اى كه به فقير مى دهيد قبل از اين كه به دست فقير برسد، به دست خدا مى رسد!»( صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 702) آيه انفاق(آيه 261 سوره بقره) هم به خوبى دلالت بر اين مطلب دارد، كه انفاق باعث رشد و نموّ انفاق كننده مى گردد. نكته آخر اين كه احسان نه تنها طهارت فردى را به دنبال دارد، بلكه باعث طهارت اجتماعى نيز مى گردد; زيرا يكى از عوامل مهمّ بسيارى از گناهان اجتماعى فقر است، و هنگامى كه در سايه احسان فقر برچيده شود، جامعه نيز پاك مى گردد. [ شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۸ ] [ 18:8 ] [ سعید ]
مَثَل سگ هار (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَاءَ الَّذِىَّ ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَاءَتْبَعَهُ الشَّيْطَنُ فَكَانَ مِنَ ا لْغَاوِينَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ اءَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ ا لْكَلْب إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اءَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّا لِكَ مَثَلُا لْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا فَاقْصُصِا لْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ سَآءَ مَثَلاًا لْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَاءَنفُسَهُمْ كَانُواْ يَظْلِمُونَ).(134) ((و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ؛ ولى (سر انجام ) خود را ازآن تهى ساخت و شيطان بر او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم (مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم ، ولى او به پستى گراييد و از هواى نفس خويش پيروى كرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى ، دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى ، باز همين كار را مى كند. اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن ، شايد بينديشند (و بيدار شوند) چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند و تنها آنها به خودشان ستم مى كردند)). اى محمّد خوان بر اسرائيليان يا به قومت زان كس اخبار نهان كه بر او داديم آگاهى يكى ما ز آيتهاى خود در مدركى ... از ره رغبت بر آيات و كتاب كه به اسم اعظمش بود انتساب كرد ليكن ميل او سوى زمين پيرو نفس و هوا شد از يقين از دنائت ميل بر پستى نمود مى نخورده هيچ ، بر مستى فزود او مثالش در صفت پس چون سگ است خستش هم دور باخون در رگ است گر به حمله رانى او را، از دهان افكند بيرون به محرومى زبان ور كه بگذارى نرانى هم ورا افكند بيرون زبان در ماجرا... وان كه باشد غافل از علم و عمل همچو آن كلب است كامد در مثل اين مثل دارد بر آن قومى فروغ كاشمارند آيات ما را بر دروغ پس بخوان اين قصّه ها را از قصص بهر ايشان كامد از آيت به نصّ همچو آن بلعم كه حالش گشت ذكر شايد اندر خود كنند اين قوم فكر بد بسى باشد مثل آن قوم را كه به تكذيب اند بر آيات ما بعد از آن كا گاه گشتند از حُجَج پس كنند انكار آيات و نهج بر نفوس خويش آوردند ظلم نى كه بر نفس دگر كردند ظلم (135) وجه تشبيه اين مثل در باره دانشمندى است كه نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته آنچنان كه هيچ كس فكر نمى كرد، روزى منحرف شود، اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت . و خداوند اين شخص را به سگ هار تشبيه كرده است كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود و پيوسته دهانش باز و زبانش بيرون است و لَهْ لَهْ مى كند. واژه ((لَهْث )) به معناى بيرون آوردن زبان از دهان است . ((لاهِثْ)) به سگى گفته مى شود كه بدون دليل و بى جهت زبانش را بيرون مى آورد. سگ معمولى به هنگام تشنگى و يا وقتى كه صدمه اى به او برسد، زبانش را از دهانش در مى آورد و لَهْ لَهْ مى كند، يعنى اين حركت زشت حيوان ظاهراً دليلى دارد، اما سگ لاهث بدون علّت پيوسته زبان خود را از دهانش خارج مى كند. ((وجه شباهت )) در اين تشبيه ((عطش كاذب )) و ((بى دليل بودن كار زشت )) است ؛ يعنى اين گونه افراد بر اثر شدّت هوا پرستى و چسبيدن به لذّات جهان مادى ، يك حالت عطش نامحدود و پايان ناپذيرى به آنها دست مى دهد كه همواره دنبال دنيا پرستى مى روند و به شكل بيمار گونه اى همچون ((سگهاى هار)) دهانشان براى بلعيدن جيفه و مردار دنيا، يعنى مال و مقام باز است و هر قدر مال به دست آورند و به مقام دست يابند، باز هم احساس سيرى نمى كنند؛ چنان كه امام على عليه السّلام مى فرمايد: ((اِنَّما الدُّنْيا جِيْفَةٌ وَالمُتَواخُونَ عَلَيْها اءَشْباهُ الكِلابِ ...؛(136) به راستى كه جهان مردارى است گنديده و آنها كه بر سر اين جيفه گنديده باهم برادرى و دوستى مى كنند مانند سگانند)). ملاّى رومى ميلهاى درونى و غرائز نفسانى انسان را به سگ درنده اى تشبيه كرده ، مى گويد: ميلها همچو سگان خفته اند اندر ايشان خير و شرّ بنهفته اند چون كه قدرت نيست خفتند اين رده همچو هيزم پاره ها و تن زده تاكه مردارى در آيد در ميان نفخ صور حرص (137) كوبد بر سگان چون در آن كوچه خرى مردار شد صد سگ خفته بدان بيدار شد حرصهاى رفته اندر كتم (138) غَيْب تاختن آورد و سر بر زد زجيْب (139) مو به موى هر سگى دندان شده وزبراى حيله دُم جنبان شده صد چنين سگ اندر اين تن خفته اند چون شكارى نيستشان بنهفته اند(140) يعنى سگان ، هنگامى كه طعمه اى دركار نيست ، چنان كنار هم مى خوابند كه انسان خيال مى كند هيزم ريز شده است كه كنار هم چيده شده و يا مانند گوسفندانى كه كنار هم خوابيده اند. گويى هيچ گونه غريزه درّندگى در آنها وجود ندارد، امّا وقتى كه بوى لاشه مردار را حسّ مى كنند، چنان به سوى آن هجوم مى برند كه هر لاخ از موهاى بدنشان همچون دندان براى بلعيدن مردار تيز مى شود. آرى ، حرص وولع وفزون طلبى نسبت به مال ومقام براى آدمى بسيارخطرناك مى باشد كه اگر آن را در كنترل عقل و شرع در نياورد درّنده خويى در او بوجود خواهد آورد. از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: ((مَثَل الدُّنْيا كَمَثَلِ ماءِ الْبَحْرِ كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حَتّى يَقْتُلَهُ؛(141) مثل دنيا (پرستى و جاه طلبى ) همانند آب درياست كه آدم تشنه هرچه از آن بياشامد، تشنگى اش زيادتر مى شود (و آن قدر از آن مى نوشد تا) سرانجام او را مى كشد)). از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّمَا ازْدادَتْ عَلى نَفْسِها لفّاً كانَ اءَبْعَدَلَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَموُتَ غَمّاً؛(142) مثل شخص حريص دنيا طلب ، همچون مثل كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر بر خود مى تند راه بيرون آمدن و نجاتش دور تر مى شود، تا آن كه از غصّه مى ميرد)). خطر بلعم باعوراهاى هر عصر همانگونه كه ملاحظه كرديد آيات مورد بحث نامى از كسى نبرده ، بلكه سخن از عالم و دانشمندى مى گويد كه نخست در مسير حقّ بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد روزى منحرف شود، امّا سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت . از روايات بسيار و كلمات مفسّران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص ، مردى به نام ((بلعم باعورا)) است كه در عصر حضرت موسى عليه السّلام زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد و حتّى موسى عليه السّلام از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به ((فرعون )) و وعد و وعيدهاى او، از راه حقّ منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السّلام قرار گرفت . از امام باقرعليه السّلام روايت شده است كه فرمود: ((اصل آيه در باره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال در باره هر كسى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجيح دهد، بيان داشته است )).(143) اصولاً كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى و تمايل به زرق و برق جهان مادّه (وإ خلاد إ لى الا رض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حدّ اكثر استفاده رامى كنند. اين موضوع اختصاص به زمان موسى عليه السّلام يا ساير پيامبران نداشته ، بعد از عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تا به امروز نيز ادامه دارد كه ((بلعم باعوراها)) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حقّ و فراعنه و بنى اميّه ها و بنى عبّاسها و طاغوتها قرار داده و مى دهند.(144) صدهزار ابليس و بلعم در جهان همچنين بوده است پيدا و نهان اين دو را مشهور گردانيد اله تا كه باشند اين دو بر باقى گواه اين دو دزد آويخت بر دار بلند ورنه اندر شهر بس دزدان بدند اين دو را پرچم به سوى شهر برد كشتگان قهر را نتوان شمرد(145) امام خمينى قدّس سرّه در بخشى از پيامشان در سال 1367 به مناسبت سالگرد كشتار خونين حجاج ايرانى در مكّه ، مفتى هاى دربار سعودى را ((نوادگان بلعم باعورا)) خواند و فرمود: ((آرى در منطق استكبار جهانى هر كه بخواهد برائت از كفر و شرك را پياده كند متّهم به شرك خواهد شد و مفتى ها(146) و مفتى زادگان اين نوادگان ((بلعم باعورا))ها به قتل و كفر او حكم خواهند داد ...)).(147) توضيح چند مطلب 1 ((اِنْسَلَخَ)) از مادّه ((انسلاخ )) به معناى از پوست بيرون آمدن است ، همان گونه كه مار از پوست خود بيرون مى آيد. به قصاب از اين جهت سلاّخ مى گويند كه پوست گوسفندان را از بدنشان بيرون مى آورد. اين تعبير نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان بر ((بلعم باعورا)) احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، امّا او باگرايش به هوا پرستى از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلّى تغيير داد!(148) 2 از تعبير (فَاءَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ) چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريباً از ((بلعم باعورا)) قطع اميد كرده بود، چراكه او كاملاً در مسير حق قرار داشت ، امّا همين كه ديد تمايل به هواپرستى پيدا كرده و از راه حقّ منحرف شده است ، به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد(149)؛ يعنى سگ درون كه همان هوا پرستى و جاه طلبى است ، با سگ برون دست به دست هم دادند و ((بلعم باعورا)) را به خاك مذلّت نشاندند؛ به عبارت ديگر دشمن داخلى ، يعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى ، يعنى شيطان او را به سيه روزى كشاندند. از شرّ اين دو دشمن خطرناك بايد به خدا پناه برد چنان كه در دعا آمده است : ((واغَوْثاهُ بِكَ يا اَللّهُ مِنْ هَوىً قَد غَلَبَنى وَمِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَكْلَبَ عَلَىَّ؛ خدايا! فرياد از (هواى نفس ) كه بر من مسلّط شده و پناه بر تو از دشمنى كه همچون سگ بر من حمله ور شده و مرا دنبال مى نمايد)).(150) 3 جمله (وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ) به معناى اين است كه : ((اگر مى خواستيم ، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، وى را مقام والا دهيم )). ولى مسلّم است كه نگهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيّت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند: ما او را گذاشتيم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد، ((به پستى گراييد و بر اثر پيروى از هوا و هوس نفس سقوط كرد))؛ (وَلكِنَّهُ اخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ). ((اخلد)) از مادّه ((اخلاد)) به معناى سكونت دائمى در يك جا اختيار كردن است ، بنا بر اين (اَخْلَدَ إِلَى الاَْرْض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادى است )).(151) در پايان درباره اين گونه افراد هوا پرست مى گويد: (وَاءَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ)؛ ((اينها بر خويشتن ستم روا داشته اند)). چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد، در اختيار صاحبان ((زر)) و ((زور)) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى كشانند.(152) 134-اعراف / 175 177. 135-تفسير صفى ، ج 1، ص 389 390. 136-غرر الحكم ، ج 1، ص 299، ح 23. 137- نفخ صور حرص : دميدن باد حرص . 138-كتم : كتمان و پنهان كردن ، كتم غيب به معناى پنهانى است . 139-جيب : گريبان . 140-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، ص 289. 141-اصول كافى ، ج 1، ص 136، ح 24. 142-اصول كافى ، ج 2، ص 143، ح 20. 143-تفسير مجمع البيان ، ج 4، ص 500، ذيل آيه مورد بحث . 144-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 7، ص 14 16. 145-مثنوى معنوى ، دفتر اوّل ، چاپ انتشارات كلاله خاور، ص 65. 146-البتّه اين مفتى ها حرف مفت مى زنند، ولى مفت حرف نمى زنند، زيرا اجير زر و زورند و در برابر حرفهاى مفتشان اجرت مى گيرند. 147-صحيفه نور، ج 20، ص 228. 148-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 7، ص 12. 149-همان . 150-حاشيه مفاتيح الجنان ، كتاب باقيات الصالحات ، دعاى حزين . 151-تفسير نمونه ، ج 7، ص 13. 152-همان ، ص 17. [ جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۰۷ ] [ 21:57 ] [ سعید ]
مَثَل زمين نرم و زمين شوره زار (وَا لْبَلَدُالطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لاَيَخْرُجُ إِلا نَكِدًاكَذَا لِكَ نُصَرِّفُ الاَْيَتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ ). (126) (127) (128) ((و سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ اما سرزمين بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه ، آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند بيان مى كنيم )). هر زمين پاك و شايسته كه آن قابل زرع است و صالح رايگان رستنيها رويد از وى صدهزار چون كه فرمان باشد از پروردگار و آن كه باشد شوره و ناپاك و بد زآن برون نايد گياه الاّ نكد همچو قلب مؤ من و كافر به فرض زد مثل آن هر دو را حق بر دو ارض آن يك از آيات حقّ يابد رشاد وين يكى زايد در او بخل و عناد ما بگردانيم آيتهاى خود اين چنين شرح از مثال نيك و بد برگروهى كز يقين دارند سهم شكر نعمتها كنند از عقل و فهم (129) وجه تشبيه از ابن عبّاس و مجاهد و حسن كه از مفسّران صدر اسلام هستند، روايت شده است كه : ((خداوند متعال اين مثل را براى ((مؤ من )) و ((كافر)) زده است . دل مؤ من را به زمين پاكيزه و آماده و دل كافر را به زمين شوره زار تشبيه كرده است . پس هرگاه باران مواعظ از ابر رحمت پروردگار بر دل مؤ من ببارد، انواع طاعات و عبادات بر اعضا و جوارح او ظاهر مى گردد و چون كافر آن را استماع كند، زمين دلش تخم نصيحت را قبول نمى كند و از او صفتى كه به كار آيد ظاهر نشود)).(130) از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه فرمود: ((مَثَل هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث كرد، مَثَل باران شديدى است كه در سرزمينى ببارد و قسمتى از آن زمين (كه پاكيزه و آماده است ) آب را در خود فرو بردو گياهان بسيار بروياند و بخشى ديگر از آن كه خشك و باير است آب را در خود نگه مى دارد و مردم از آن مى آشامند و درختستان و زراعت خويش را نيز از آن آبيارى مى كنند و پاره اى ديگر از آن زمين كه بيابان صاف و شوره زار است نه آب را در خود نگه مى دارد كه مردم از آن استفاده كنند و نه در خود فرو مى برد كه از آن گياهى برويد. و مثل كسانى كه تحصيل علم مى كنند چنين است : برخى علم و دانش را فرا مى گيرندو به ديگران هم مى آموزند و برخى ديگر نه خود از علم بهره اى مى برند و نه به ديگران بهره اى مى رسانند (يعنى طعم و شيرينى علم را درك نمى كنند و مزه علم در اعماق جانشان نمى نشيند كه آن را به ديگران منتقل كنند) )).(131) مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((محجّة البيضاء)) در باره قلب تزكيه نشده و غير مهذّب تمثيلى به نقل از ((وهب )) آورده كه مى گويد: ((علم همچون بارانى است كه از آسمان فرود مى آيد. شيرين و صاف : ريشه درختان از آب باران مى نوشند و بر اساس طعم درختان ، آب هم دگرگون مى شود، ميوه تلخ ، تلخ تر مى شود و ميوه شيرين ، شيرين تر. علمى را كه افراد فرا مى گيرند همين گونه است و به اندازه و به حسب همّتها و خواسته هايشان دگرگون مى شود. در متكبّر، كبر مى افزايد و در متواضع ، تواضع و فروتنى ...)).(132) بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((قابليت درك فيض الهى )) در مؤ من و ((عدم قابليت آن )) در كافر است . زيرا تنها ((فاعليت فاعل )) براى به ثمر رسيدن يك موضوع كافى نيست ، بلكه استعداد و ((قابليت قابل )) نيز شرط است . سعدى در اين باره مى گويد: باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ ، لاله رويد و در شوره زار، خَس (133) دانه هاى باران حيات بخش است و لطيف تر از آن چيزى تصوّر نمى شود، امّا همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست ، در يك جا سبزه و گل مى روياند و درجايى ديگر خسّ و خاشاك . 126-((بَلَد)) به معناى شهر است ، ولى در آيه بالا به معناى زمين آمده است . 127-((نَكِد)) به معناى شخص بخيل و ممسكى است كه به آسانى چيزى به كسى نمى دهد و اگر هم بدهد بسيار ناچيز و كم ارزش خواهد بود، زمينهاى شوره زار و نامساعد در آيه فوق تشبيه به چنين كسى شده است . (پاورقى تفسير نمونه ، ج 6، ص 216). 128-اعراف / 58. 129-تفسير صفى ، ج 1، ص 356. 130-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 4، ص 42. 131-اقتباس از تفسير الميزان ، ج 8، ص 177 178. 132-محجّة البيضاء، ج 6، ص 237. 133-كلّيات گلستان سعدى ، باب اوّل ، ص 124. [ جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۰۷ ] [ 21:56 ] [ سعید ]
مَثَل شتر و سوراخ سوزن (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اءَبْوَا بُ السَّمَآءِ وَلاَيَدْخُلُونَ ا لْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ ا لْجَمَلُ فِى سَمِّ لْخِيَاطِ وَكَذَا لِكَ نَجْزِى المُجْرِمِينَ ). (122) (123) ((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه ) داخل بهشت نمى شوند مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنه كاران را جزامى دهيم )). آنكه آيتهاى ما را بر دروغ حمل كردند آن گروهى بى فروغ سركشى كردند زان پس ، فتح باب نيستشان از آسمان اندر صواب مى نگردد زان تكبّر در جزاء مر گشاده سويشان باب سما همچنان كه مؤ منان را جان و روح سوى علّيّين برند اندر فتوح روح مؤ من تا به هفتم آسمان بعد مردن مى رود شادى كنان مى گشايندش به هر گردون درى باشدش هر دم فتوح ديگرى برخلاف روح عاصى كش كنند راجع از گردون به سجّين پرگزند حضر موت است آن به گفتار حديث نزد تحقيق ارض اخلاق خبيث راه ندهندش خلايق بى گمان مى برانندش زباب آسمان كاين نه از ارواح علّيّينى است بل منافق سيرت و سجّينى است داخل جنّت نگردند از محل بگذرد از چشم سوزن تا جمل شد محال اعنى كه با اخلاق زشت راه يابند اهل كفر اندر بهشت هم دهيم اينسان جزاى بدنهاد از جهنّم باشد ايشان را مهاد(124) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه بهشت رفتن مستكبران لجوج را تشبيه كرده است به اين كه اگر شتر از سوراخ باريك سوزن خياطى بتواند عبور كند، آنها هم مى توانند وارد بهشت شوند! وجه شباهت در اين تشبيه ((محال و غيرممكن بودن )) است ؛ يعنى همان طور كه امكان ندارد شتر با آن جثّه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همچنين ممكن نيست افراد متكبّر مغرور داخل بهشت گردند. زيرا بهشت ((دارالسلام ))و خانه انسانهاى سالم است و آدم متكبّر تاوقتى كه مرض كبرش را معالجه نكند، نمى تواند وارد بهشت شود. ((مولوى )) دراين زمينه مى گويد: نيست سوزن را سر رشته دو تا چون كه يكتايى در اين سوزن درآ رشته را با سوزن آمد ارتباط نيست در خور با جمل سمّ الْخياط شيخ عطّار نيز در اين باره مى گويد: شنيدم من كه موشى در بيابان مگر ديد اشترى را بى نگهبان مهارش سخت بگرفت و دوان شد كه تا اشتر به آسانى روان شد چو آوردش به سوراخى كه بودش نبودش جاى آن اشتر چه سودش بدو گفت اشتر، اى گم كرده راهت من اينك آمدم كو جايگاهت كجا آيم درون اى تنگ روزن چو من اشتر بدين سوراخ سوزن برو دم دركش اى موش سيه سر كه نتواند گذشت اشتر از اين در(125) 122-((سَمِّ)) به معناى سوراخ است و ((خياط)) و مخيط به معناى سوزن است ((سمّ الخياط))، يعنى سوراخ سوزن . 123-اعراف / 40. 124-تفسيرصفى ، ج 1،ص 351. 2 مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتراوّل ،ص 61. 125-تفسير امثال القرآن ، ص 248. [ جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۰۷ ] [ 12:14 ] [ سعید ]
مَثَل نور و ظلمات (اءَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَاءَحْيَيْنَهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَا لِكَ زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَاكَانُواْ يَعْمَلُونَ).(111) ((آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران ، اعمال (زشتى ) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده )است )). آن كه باشد مرده آيا در ضلال يا به كفر و جهل و نقصان و وبال زنده پس كرديم او را در ظهور از ره اسلام و علم و عقل و نور نورى از برهان بر او داديم نيز تا دهد مر حقّ و باطل را تميز مى رود با آن ميان مردمان بر طريق راست بر امن و امان همچو آن كو مانده بر ظلمات جهل هم برون آينده زان نبود به سهل آن چنان كايمان به قلب مؤ منان يافت زينت بى توهّم بى گمان كافران را همچنين آراسته گشت در دل آنچه نفس آن خواسته (112) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه انسان مؤ من را به آدم زنده اى تشبيه كرده است كه در پرتو نور ايمان در ميان مردم ، راه مى رود و شخص كافر را به مرده اى تشبيه نموده كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد. در قرآن مجيد كراراً ((مرگ )) و ((حيات )) به معناى كفر و ايمان آمده كه مقصود مرگ و حيات معنوى است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ((ايمان )) يك عقيده خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بى جان افراد دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد. ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصّى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع سير مى دهد. ايمان ، آدمى را به خود سازى دعوت مى كند و پرده هاى خود خواهى و خود بينى و تعصّب و لجاجت و هوا و هوس را كه همه ظلمت زاست ، از مقابل چشم جان او كنار مى زند و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود. مؤ من در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع و ... گرفتار آن مى شوند، مصون و محفوظ بماند. اين كه در روايات اسلامى آمده : ((المُؤ مِنُ يَنْظُرُ بِنُورِاللّهِ(113)؛ انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند)). اشاره به همين حقيقت است . مفسّران نوشته اند آيه بالا در شاءن ((حمزه ))، عموى شجاع پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ((ابوجهل )) نازل شده است . روزى ابوجهل به پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم توهين كرد و حمزه طبق معمول در آن روز براى شكار به بيابان رفته بود، هنگامى كه از صحرا بر گشت ، از جريان باخبر شد و سخت برآشفت و يك سر به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر يا بينى او كوفت كه خون از بينى اش جارى شد. سپس به حضور پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسماً به عنوان يك افسر رشيداسلام تاواپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مى كرد.(114) بنا بر اين مراد از (مَنْ كان مَيْتاً) حمزه است كه به نور اسلام زنده شد و منظور از (كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ) ابوجهل است كه در دام تاريكيهاى كفر وجهالت باقى مانده بود. از امام سجّادعليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((لَمْ يَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرَ حَمِيَّةِ حَمْزَةِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ ذلِكَ حينَ اءَسْلَمَ غَضَباً للنَّبِىِّصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى حَديثِ السَّلا الَّذى اُلْقىَ عَلَى النَّبِىِّ(115)؛ هر فردى كه داراى حميّت و تعصّب قومى باشد، به بهشت نخواهد رفت ، جز حميّت حمزه فرزند عبد المطّلب كه به خاطر حمايت از برادر زاده اش ، پيامبر در قضيه شكمبه انداختن بر سر آن حضرت ، غضبناك شد و مسلمان شد)). از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه فوق در مورد ايمان آوردن ((عمار ياسر)) و اصرار ((ابوجهل )) بر كفر نازل گرديده است . به هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤ من راستين و هر بى ايمان لجوج صادق است . نكته ها: 1- كشش و جذبه الهى از جمله (فاءَحْيَيْناهُ)، (ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ، ايمان ، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد، امّا تا كششى از ناحيه خدا نباشد، اين كوششها به جايى نمى رسد. به قول علاّمه طباطبائى قدّس سرّه : تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت از سَمَك تا به سُهايش كشش ليلى برد(116) 2- مرده هاى متحرّك آيه شريفه در مورد كافران لجوج مى فرمايد: (كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَتِ)؛ ((همانند كسى كه مثل او در ظلمات است ))، نگفت : (كَمَن فِى الظُّلُمَتِ)؛ ((همانند كسى كه در ظلمتهاست )). بعضى گفته اند: هدف از اين تعبير اين است كه چنين افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثل شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند. ولى عدّه اى از مفسران مى گويند: ((ممكن است اين تعبير اشاره به معناى لطيف ترى باشد و آن اينكه : از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يك مثال و مجسّمه باقى نمانده است ؛ هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده )).(117) از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه ضمن مواعظى به اصحاب ، فرمودند: ((از همنشينى بامردگان دورى جوييد كه قلب شما را مى ميرانند. يكى از اصحاب پرسيد: اى رسول خدا منظور از همنشينى با مردگان چيست ؟ فرمود: كُلُّ غَنِي مُتْرَفٍ؛ مراد ثروتمندان مغرور و رفاه طلبى است كه ناز پرورده اند (و همواره نق مى زنند).(118) امام على عليه السّلام در نهج البلاغه نيز افراد بى تفاوت و بى درد را به ((مرده )) تشبيه كرده ، مى فرمايد: ((وَمِنْهُمْ تارِكٌ لاِنْكارِ الْمُنْكَرِ بِلِسانِهِ وَقَلْبِهِ وَيَدِهِ فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْياءِ؛ افرادى كه در برابر منكرات بى تفاوتند و هيچ گونه حركت زبان و عملى در برابر آن از خود نشان نمى دهند و يا دست كم در دل خود هم احساس ناراحتى نمى كنند، اينها مرده متحركند (كه همچون حيوان يك سر و دو گوش در ميان مردم راه مى روند، ولى از روح انسانيّت بهره اى ندارند)).(119) آن حضرت در جاى ديگر مرگ با عزّت را ((حيات )) و زندگى ذلّت بار را ((مرگ )) ناميده است . آنگاه كه در صفّين لشكريان معاويه پيشى جسته و راه ورود بر آب فرات را بر اصحاب آن حضرت بسته بودند خطاب به سربازان خود فرمود: ((قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ، فَاءَقِرُّوا عَلى مَذَلَّةٍ، وَّتَاءخِيرِ مَحَلَّةٍ، اءَوْرَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الماَّءِ، فَالْمَوْتُ فِى حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِى مَوْتِكُمْ قاهِرِينَ)).(120) ((به تحقيق لشگريان معاويه شما را به جنگ فرا مى خوانند و شما دو راه بيشتر نداريد، يا بايد تن به ذلّت دهيد و تسليم زورگويى دشمن شويد و يا اين كه شمشيرهايتان را از خون آنان سيراب كنيد، آنگاه خودتان با عزّت و سربلندى از فرات آب بنوشيد، زيرا زندگى ذلّت بار مرگ است و مردن باعزّت زندگى است . 3- زيبا جلوه كردن اعمال زشت خداوند متعال در پايان آيه مورد بحث اشاره به علّت سرنوشت شوم كافران نموده ، مى فرمايد: (كَذَا لِكَ زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَاكَانُواْ يَعْمَلُونَ)؛ ((اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است )). آرى ، خاصيّت تكرار يك عمل زشت اين است كه به تدريج از قبح و زشتى آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جايى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر انسان جلوه مى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمى دهد، يك مطالعه ساده در حال تبه كاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد. مى گويند: ((يكى از سران آمريكا در پاسخ اين سؤ ال كه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هيروشيما و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود 200 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود سازند؟ گفته بود: ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ طولانى تر مى شد و مى بايست بيش از اين مى كشتيم !)).(121) 111-انعام / 122. 112-تفسير صفى ، ج 1، ص 322. 113-بحار الانوار، ج 68، باب دعائم الايمان و الاسلام ، ص 355. 114-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 5، ص 425 426. 115-اصول كافى ، ج 3، كتاب ايمان و كفر باب ((عصبيت ))، ح 5، ص 420. 116-مهر تابان ، يادنامه علامه طباطبائى (ره )، ص 56. 117-تفسير نمونه ، ج 5، ص 427. 118-خصال صدوق ، باب خصلتهاى چهارگانه ، ح 65. 119-نهج البلاغه فيض الاسلام ، حكمت 366. 120-همان ، كلام 51. 121-تفسير نمونه ، ج 1، ص 104 105. [ جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۰۷ ] [ 12:13 ] [ سعید ]
مَثَل باد سموم و كشتزار (مَثَلُ مَايُنفِقُونَ فِى هَذِهِ ا لْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرُّ اءَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوَّاْ اءَنفُسَهُمْ فَاءَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِنْ اءَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).(105) ((آنچه آنها (مشركان و كافران ) در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت مردمى كه بر خود ستم كرده بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنان بر خود ستم مى كنند)). هست انفاق خسيسان در امل همچو بادى سرد بركشت عمل مى كنند انفاق بر ضد رسول كى شود انفاق غدّاران قبول در حيات دنيوى انفاقشان زشت و نابود است چون اخلاقشان يا چو بادى كان زند بر كشتها سوزد و از كف رود سر رشته ها كشتهاى ظالمان گردد تباه از سموم گرم يا سرد و سياه وركه انفاقى بود از عدل و دين كشتها را شد چو باد فرودين حق نكرده هيچ بر ايشان ستم بل ستم بر نفس خود كردند هم (106) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه انفاق و بخششهاى مشركان و كافران و يا رياكاران را به باد سمومى تشبيه كرده است كه بر كشت و زرع افراد ستمكار بوزد و آن را خشك كند. همان گونه كه اگر باد سموم به زراعتى برخورد كند، آن را خشك و نابود مى سازد، انفاق افراد بى ايمان و آلوده نيز چون از كفر و شرك و يا خودنمايى سرچشمه مى گيرد، همچون باد سوزان و خشك كننده اى است كه اعمال آنان را ضايع و باطل مى سازد ((صرّ)) و ((اصرار)) از يك ريشه اند و به معناى بستن چيزى تواءم با شدّت مى باشد و در اينجا به معناى شدّتى است كه در باد باشد. جمله (حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوَّاْ اءَنفُسَهُمْ) اشاره به اين است كه زراعت كنندگان در انتخاب زمان و مكان زراعت ، دقت لازم را به عمل نياورده و بذر خود را يا در سرزمينى پاشيده اند كه در معرض چنين طوفانهايى بوده است ، يا از نظر زمان وقتى را انتخاب كرده اند كه فصل وزش باد سموم بوده است و به اين ترتيب بر خود ستم كرده اند. افراد بى ايمان نيز در انتخاب زمان و محل انفاق به خود ستم مى كنند و سرمايه هاى خود را بى مورد بر باد مى دهند. بنا بر اين تشبيه فوق در حقيقت در ميان دو چيز است : يكى تشبيه انفاق به ((زراعت بى موقع و در غير محل مناسب )) و ديگرى تشبيه انگيزه هاى انفاق به ((بادهاى سرد و سوزان )). بعضى ديگر گفته اند: مراد از (حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوَّاْ اءَنفُسَهُمْ) اين مى باشد كه حقّ خدا را از زراعت خود ادا نكرده اند و خداوند زراعت آنان را نابود ساخته است . به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه ((ضايع شدن و هدر رفتن زحمت )) است . در اين كه منظور از انفاق كافران چيست ، جمعى از مفسّران گفته اند: مراد مخارج و هزينه هايى است كه آنها در جهت تضعيف دين اسلام صرف مى كرده و به وسيله آن دشمنان را بر ضدّ پيامبر اسلام تحريك مى نموده اند. بعضى ديگر گفته اند: مقصود اموالى است كه يهوديان به دانشمندان خود مى دادند كه آيات كتب آسمانى را تحريف كنند. عدّه اى ديگر از مفسران معتقدند: آيه معناى وسيعى دارد كه موارد ياد شده و غير اينها را نيز شامل مى شود. صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: ((هرچه هزينه كنند جهانيان در كار دنيا، و هرچه به دست آرند از عشق دنيا، مثل آن چون باد است ، گيرنده باد در دست چه دارد؟ جوينده دنيا همان دارد! دردا و دريغا...)).(107) معناى واژه حرث واژه ((حرث )) به معناى پاشيدن ((بذر)) در زمين و مهيّا ساختن آن براى زراعت هست و در قرآن مجيد هم به اين معنا زياد آمده است . در بعضى از آيات شريف قرآن ، اعمال انسانها به ((حرث )) تشبيه شده است از جمله مى فرمايد: (مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ ا لاَْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَالَهُ فِى ا لاَْخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ).(108) ((هر كس خواهان زراعت آخرت باشد، بر محصولش مى افزاييم و كسى كه فقط كشت دنيا را مى طلبد، كمى از آن به او مى دهيم ، اما در آخرت هيچ بهره اى نخواهد داشت )). خداوند متعال در اين آيه ، انسانها را به زارعى تشبيه كرده است كه مزرعه آن دنيا و اعمال آنان بذرهاى اين زراعت مى باشد كه محصول آن در قيامت و جهان ديگر چيده مى شود. از اين روست كه گفته اند: ((الدنيامزرعة الاخرة ؛(109) دنيا مزرعه آخرت است )). بنا بر اين افكار و گفتار و كردار انسانها در اين جهان همانند بذرى است كه در كشتزار دنيا پاشيده مى شود و نتيجه و ثمره اش در جهان ديگر برداشت مى گردد؛ اگر بذر نيكى باشد، نتيجه اش زندگى و سعادت جاويد است و چنانچه خداى نكرده بذر بدى باشد، ثمره اش عذاب الهى مى باشد. از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: ((... وهَل يَكُبّ النّاسَ عَلى مَناخِرِهِمْ إِلاّ حَصائِدَ اءَلْسِنَتِهِمْ(110)؛ آيا مردم را چيزى جز محصولات درو شده زبانشان ، به رو (در آتش ) مى افكند؟)). 105-آل عمران / 117. 106-تفسير صفى ، ج 1، ص 163. 107-تفسير كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 2، ص 260. 108-شورى / 20. 109-بحار الانوار، ج 73، ص 148. 110-محجّة البيضاء، ج 5، كتاب آفات اللسان ، ص 193. [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۶ ] [ 20:0 ] [ سعید ]
مَثَل آفرينش عيسى و آدم عليهما السّلام (إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَتَكُن مِّنَ ا لْمُمْتَرِينَ).(103) ((مثل (آفرينش ) عيسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: موجود باش ! او هم فوراً موجود شد. (بنا بر اين ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيّت او نيست ). اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو؛ بنا بر اين ، از ترديد كنندگان مباش !)). هست عيسى همچو آدم در مثال كز ترابى كرد خلقش ذوالجلال گفت او را باش پس شد همچنان اين نباشد زان عجب تر در نشان ... بى پدر بى مادر آمد در وجود زان عجبتر نيست عيسى در شهود راستى مى باشد از پروردگار پس مباش از ممترين او را به كار هر يك از افعالش ارباشى به هوش اعجب است از ديگرى بى روى پوش خلقت عيسى و آدم در شمار بود يك فعل از هزار و صد هزار زين عجايب تر بسى در خلقت است گر كه عقلى بى زعيب و علّت است چشم تو بر هم نهى احمق شوى غافل از آن قدرت مطلق شوى شك نمايى در مسيح حقّ نظر كوچسان آمد به دنيا بى پدر(104) وجه تشبيه مسيحيان ولادت غير عادى ((حضرت مسيح )) را دليل بر الوهيّت وى دانسته اند ولى خداوند با ذكر مثالى ساده و روان در پاسخ آنان فرمود: ولادت عيسى از جهت غير طبيعى بودن ، در نزد خدا همانند ولادت آدم ابوالبشر است كه او را بدون پدر و مادر از خاك آفريد؛ قصّه ((آفرينش آدم )) از ((خلقت مسيح )) شگفت انگيزتر است . زيرا آدم بدون پدر و مادر آفريده شده ، در صورتى كه عيسى بدون پدر از مادر متولّد شد، چگونه است كه شما نسبت به آدم معتقديد كه بنده و مخلوق خداست ، ولى عيسى را خدا يا فرزند خدا مى دانيد! به هر صورت وجه شباهت در اين تشبيه ((آفرينش غير عادى )) است كه خداوند ((آدم )) و ((مسيح )) را از طريق غير طبيعى و خارق العاده آفريده است . اين مثل و تشبيه پاسخ دندان شكنى است به مسيحيان كه ولادت غير عادى عيسى را دليل بر الوهيّت وى پنداشته اند. 103-آل عمران / 59 60. 104-تفسير صفى ، ج 1، ص 148 149. [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۶ ] [ 19:59 ] [ سعید ]
مَثَل گردباد آتشبار (اءَيَوَدُّ اءَحَدُكُمْ اءَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَاءَعْنَابٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَا تِ وَاءَصَابَهُ ا لْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَآءُ فَاءَصَابَهَآ إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَا لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).(88) ((آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن ، نهرها در جريان باشند و براى او در آن (باغ ) از هر گونه ميوه اى وجود داشته باشد درحالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى (كوچك و) ضعيف دارد (در اين هنگام ) گردبادى (كوبنده ) كه در آن آتش (سوزانى ) است به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد! (اين گونه است حال كسانى كه انفاقهاى خود را با ريا و منّت و آزار باطل مى كنند) اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد بينديشيد (و با انديشه ، راه حق را بيابيد) )). دوست دارد شخصى آيا از شما كش بود بستان پر برگ و نوا؟ آبها جارى در آن وز هر قبيل باشد اثمارش زاعناب و نخيل پس رسد پيرى بر او و اطفال خُرد باشد او را پس رسد صافش به دُرد باد پر آتش وزد بر جنّتش جمله سوزد روضه پرنعمتش بر شما آرد حقّ اين سان آيتى تا كنيد اندر معانى فكرتى هست بستان آن عملها در قياس طفلها اعضا و اركان و حواس باد آتش بارت آن عجب و ريا كه كند يكجا عملها را هَبا قلب را سازد سياه و منقلب روح ماند بى نوا و مضطرب بسته گردد راه قوت او را به دل ماند از اطفال خُردش منفعل هيچ نيكوتر نباشد زين مثل كاورد بر خلق ذات لَمْ يَزَل گر تو را بر نفس خود باشد نظر اين مَثَل كافيست اندر خير و شرّ كن عمل را پاك از شوب ريا تا بود مقبول درگاه خدا(89) وجه تشبيه در اين آيه حال كسانى كه عمل نيكى انجام مى دهند و سپس با ((ريا كارى )) و منّت و اذيّت و آزار، آن را از بين مى برند، به حال كسى تشبيه شده كه با زحمت فراوان باغى احداث كرده كه سبز و خرّم است و درختان گوناگون ، از قبيل درخت خرما و انگور در آن وجود دارد و همواره آب از پاى درختان آن مى گذرد و نياز به آبيارى ندارد، در حالى كه خود پير و سالخورده شده و فرزندان ناتوان و ضعيفى اطراف او را گرفته اند و تنها راه تاءمين زندگى آنان همين باغ است ، و اگر اين باغ از بين برود، نه او و نه فرزندان او، هيچ كدام قدرت و توانايى بر احداث آن ندارند، ناگهان گرد باد سوزان و آتش بارى بر آن مى وزد و به طور كلّى آن را مى سوزاندو از بين مى برد، در اين هنگام اين شخص سالخورده كه قواى جوانى را از دست داده و نمى تواند از راه ديگرى تاءمين زندگى كند و فرزندان او هم ضعيف و ناتوان هستند، چه حالى پيدا مى كند؟ و چه حسرت و اندوه مرگبارى به او دست مى دهد؟ همچنين است حال افراد ريا كار و منّت گذار كه در دنيا، عمرشان را در مسير غير خدا تلف مى كنند و كارهاى خيرشان همه خود نمايى و رياكارى است و روز قيامت كه روز نيازمندى و احتياج شديد به ثمره كارشان است ، به كلّى نتيجه كار و تلاش آنها از ميان مى رود و (هَباءً مَنْثُورا) مى شود و جز حسرت و اندوه چيزى براى آنان باقى نمى ماند بنابر اين وجه تشبيه در آيه مورد بحث ((نابود شدن محصول كار)) و در نتيجه باقى ماندن در ((حسرت و ندامت )) است . چنانكه قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد:(...كَذَا لِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ اءَعْمَلَهُمْ حَسَرَا تٍ عَلَيْهِمْ ...)(90)؛ (( (آرى ،) خداوند اين چنين اعمالشان را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد)). از آيه فوق به دست مى آيد كه انسانهاى رياكار از يك سو اعمال ريايى خود را مى بينند كه نابود شده و هيچ پاداشى ندارند، و از سوى ديگر اعمال ديگران را كه خالص براى خدا انجام داده اند، مشاهده مى كنند كه خداوند پاداش عظيمى به صاحبان آن مى دهد، حسرت و اندوهشان زياد مى شود كه چرا عمرشان را بيهوده در راه غير خدا صرف كرده اند. پشيمانى هم در آنجا سودى ندارد، چرا كه راه بازگشت و جبران گذشته بسته است . از آنجا كه سرچشمه همه بدبختيها، مخصوصاً كارهاى ابلهانه ، مانند منّت گذاردن و آزار رساندن ، به كار نينداختن انديشه است ، خداوند در پايان آيه مردم را به تفكّر و انديشه دعوت كرده ، مى فرمايد: ((اين چنين خداوند آيات را براى شما توضيح مى دهد شايد بينديشيد)). علاّمه طباطبايى رحمه اللّه مى فرمايد: ((منشاء اين گونه رفتارهايى كه اعمال آدمى را باطل مى سازد، بيماريهاى اخلاقى از قبيل ((مال پرستى ))، ((جاه دوستى ))، ((تكبر))، ((عجب ))، ((خودپسندى ))، ((بخل شديد)) و ... مى باشد. اين بيماريهاى روحى و امراض قلبى است كه نمى گذارد آدمى مالك نفس خود باشد و در باره نفع و ضرر واقعى خويش بينديشد و مجال تفكر صحيح را از انسان مى گيرد و اگر نبود اين گونه بيماريها، مجال تفكر پيدا مى كرد و هرگز دچار چنين اشتباه و خسارت جبران ناپذيرى نمى شد)).(91) نكته ها: 1- تاءثير اعمال نيك در نسلها ((از جمله (وَاَصابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِيَّةٌ ضُعَفاءُ)(92)؛ ((صاحب آن باغ پير و سالخورده باشد و فرزندانى كوچك و ناتوان داشته باشد)) چنين استفاده مى شود كه انفاق و بخشش در راه خدا و كمك به نيازمندان همچون باغ خرمى است كه هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند مى شود و هم فرزندان او، درحالى كه رياكارى و منّت و آزار، هم سبب محروميّت خود او مى شود و هم نسلهاى آينده كه بايد از ثمرات و بركات اعمال نيك او بهره مند گردند، محروم خواهند شد، و اين خود دليل بر آن است كه نسلهاى آينده در نتايج اعمال نيك نسلهاى گذشته سهيم هستند، از نظر اجتماعى نيز چنين است ، زيرا محبوبيت و اعتمادى كه پدران بر اثر كار نيك در افكار عمومى پيدا مى كنند، سرمايه بزرگى براى فرزندان آنها خواهد بود)).(93) 2- معناى اِعْصار ((اعصار)) در لغت به معناى ((گردباد)) است كه به هنگام وزش باد از دو سوى مخالف تشكيل مى گردد و به شكل عمودى است كه يك سر آن به زمين چسبيده و سر ديگر آن در آسمان مى باشد. ((جمله (اِعْصارٌ فيهِ نْارٌ) يعنى گردبادى كه در آن آتشى باشد، ممكن است اشاره به گردبادهاى ناشى از بادهاى ((سموم )) و سوزان و خشك كننده باشد و يا گردبادى كه از روى خرمن آتشى بگذرد، و طبق معمول كه گردباد هرچه را بر سر راه خود بيابد، با خود همراه مى برد آن را از زمين برداشته و به نقطه ديگر بپاشد، و ممكن است اشاره به گردبادى باشد كه به همراه صاعقه به نقطه اى اصابت كند و همه چيز را تبديل به خاكستر نمايد و در هر حال اشاره به نابودى سريع و مطلق است )).(94) 3- اهمّيت تفكّر در قرآن قرآن مجيد در حدود ((پنجاه )) مورد در باره تفكّر و اهميّت آن و نكوهش انديشه نكردن تاءكيد كرده است . موارد تفكّر و دايره آن بسيار وسيع است ؛ تفكّر در نظام آفرينش ، در بعثت پيامبران ، در معاد و زندگى پس از مرگ در تاريخ و سرگذشتهاى بشر، در آفرينش انسان ، در اين كه از كجا آمده و آمدنش بهر چه بوده ؟ به كجا مى رود و مسؤ وليتش چيست ؟ و ... . از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: ((اءَفْضَلُ الْعِبادَةِ إِدْمانُ التَّفَكُّر فِى اللّهِ وَ فِى قُدْرَتِهِ(95)؛ برترين عبادتها، تفكّر درباره خدا و قدرت اوست )). در روايت ديگر از آن حضرت وارد شده كه فرمود: ((كانَ اءَكْثَرُ عِبادَةِ اءَبى ذَرٍ - رحمة اللّه عليه - خِصْلتين التَّفَكُّرُ وَ الاِْعتِبار(96)؛ بيشترين عبادت ابوذررحمه اللّه تفكر و عبرت گرفتن بود)). از امام رضاعليه السّلام روايت شده كه مى فرمايد: ((لَيْسَ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ، إِنَّماالْعِبادَةُ التَّفَكُّرُ فى اءَمْرِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ(97)؛ عبادت به زياد نماز خواندن و روزه گرفتن نيست عبادت واقعى تفكّر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است )). در روايت است كه : ((عن الحسن الصيقل قال : ساءلت اباعبداللّه عليه السّلام عمّا يروي النّاس اءنّ تفكُّرَ ساعةٍ خَيْرٌ مِنْ قيامِ ليلةٍ، قُلت : كيفَ يَتَفَكَّر؟ قال : يَمرُّ بالْخَربَةِ اءو بالدّارِ فَيَقولُ: اءين ساكنوكَ، اءين بانوكَ، ما [با] لكَ لا تَتَكَلَّمين .(98)؛ ((حسن صقيل )) گفت : از امام صادق عليه السّلام پرسيدم : منظور از روايتى كه مى گويد: ((يك ساعت تفكر، از يك شب عبادت بهتر است )) چيست ؟ و چگونه بايد تفكّر كرد؟ امام در پاسخ فرمود: هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانه مخروبه اى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد، خطاب به آن بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيانگذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى ؟)). از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: ((فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛(99) يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است )). و در حديثى ديگر فرمود: ((فِكرَةُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سِتِّينَ سَنَةٍ(100)؛ ساعتى انديشيدن ، بهتر از شصت سال عبادت كردن است )). اختلاف تعابير به خاطر تفاوت مراتب تفكّر و انديشه است ، يعنى تفكر نسبت به افراد و موارد آن متفاوت است ؛ بعضى از تفكّرها، يك ساعتش بهتر از يك شب عبادت و بعضى بالاتر از يك سال عبادت و بعضى ديگر برتر از ((هفتاد)) سال عبادت است . بلكه بعضى از لحظه هاى تفكّر از هفتصد سال عبادت هم بالاتر است ، مانند لحظه تفكر حرّبن يزيد رياحى سلام اللّه عليه روز عاشورا در كربلا. ((حرّ)) اگر هزار سال هم عمر مى كرد و همواره به عبادت خدا مشغول مى بود، هرگز به درجه و مقامى كه بايك لحظه تفكّر صحيح نائل گشت ، نمى رسيد. امام خمينى قدّس سرّه مى فرمود: ((اين وصيّت نامه هايى كه اين عزيزان [رزمندگان اسلام ] مى نويسند، مطالعه كنيد. پنجاه سال عبادت كرديد و خدا قبول كند، يك روز هم يكى از اين وصيّتنامه ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكّر كنيد))(101) بنا بر اين تفكّر و انديشه مايه تنبّه و بيدارى و عبرت و بصيرت است . البته نه هر تفكّرى ، انديشه اى كه در آن عمق نگرى و حقيقت گرايى باشد، نه سطحى نگرى و ظاهر بينى و تواءم با دنيا پرستى و رياست طلبى ، مانند تفكّر ((عمر سعد)) كه از سر شب تا صبح فكر كرد، بعد به اين نتيجه رسيد كه : ((آدم عاقل نقد را با نسيه معاوضه نمى كند!)) دنيا و رياست ملك ((رى )) نقد است و بهشت و دوزخ نسيه . لذا آماده جنگ با امام حسين عليه السّلام شد. قرآن كريم به اين گونه متفكّران نفرين مى كند؛ (إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ # فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ)؛(102) ((او (براى مبارزه با قرآن ) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت . مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق ) مطلب را آماده كرد)). 88-بقره / 266. 89-تفسير صفى ، ج 1، ص 124. 90-بقره / 167. 91-اقتباس از تفسير الميزان ، ج 2، ص 393. 92-بقره / 266. 93-تفسير نمونه ، ج 2، ص 245 246. 94-تفسير نمونه ، ج 2، ص 245 246. 95-اصول كافى ، ج 2، ص 55، ح 3. 96-خصال صدوق ، باب خصلتهاى دو گانه ، ح 33. 97-اصول كافى ، ج 2، ص 55، ح 4. 98-همان ، ص 54، ح 2. 99- بحار الانوار، ج 6، ص 133. 100-نهج الفصاحة ، ح 2059. 101-صحيفه نور، ج 15، ص 32. 102-مدثر / 18 19. [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۶ ] [ 13:26 ] [ سعید ]
درهاى نيكوكارى قال على (عليه السلام): «ثَلاثٌ مِنْ اَبْوابِ الْبِرِّ: سَخاءُ النَّفْسِ، وَ طيبُ الْكَلامِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الاَْذى»; «سه چيز از درهاى نيكوكارى محسوب مى شود: سخاوت نفس، خوش زبانى و صبر در مقابل ناملايمات»( بحار الانوار، جلد 68، صفحه 89). شرح و تفسير بِرّ، به معنى نيكوكارى، مفهوم بسيار گسترده اى دارد و تمام نيكوكارى ها را شامل مى شود; نيكوكارى هاى معنوى، مادّى، فردى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى و مانند آن. اين كه خداوند متعال در آيه شريفه 44 سوره بقره مى فرمايد: (أتَأمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ و تَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ); «آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، امّا خودتان را فراموش مى نماييد؟!» معناى وسيعى دارد. يكى از لغويّين مى گويد: «بِرّ» از «بَرّ» به معنى بيابان گرفته شده است و از آن جا كه بيابان وسيع و گسترده است، بدين جهت عرب به هر كارى كه زندگى انسان را وسيع كند و گسترش دهد «بَرّ» مى گويد. «بَرّ» يكى از صفات خداوند متعال است: (اِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ)( سوره طور، آيه 28). به هر حال حضرت على (عليه السلام) سه كار را به عنوان در ورودى ابواب برّ معرّفى كرده است: اوّل: سخاوت نفس منظور از سخاوت نفس اين است كه اين فضيلت اخلاقى به گونه اى در قلب انسان ريشه دار شود كه قلباً از سخاوت خوشحال شود. چون گاهى انسان سخاوت را بر خويشتن تحميل مى كند، براى درك ثواب بخشش مى كند، ولى با اكراه; امّا گاهى به هنگام سخاوت قلبش شاد مى گردد و وجودش آرام مى شود، چنين سخاوتى در درون جان انسان نفوذ كرده و بسيار عالى است. ما نبايد فراموش كنيم كه خداوند حوايج بسيارى از بندگانش را به وسيله ما انجام مى دهد و تصوّر نكنيم كه هر چه داريم مخصوص خود ماست; بلكه گاه ما تنها واسطه هستيم. و خوشا به حال بندگانى كه واسطه بين خداوند و نيازمندان هستند. خداوند متعال اين مطلب را به صورت زيبايى در آيه هفتم سوره حديد چنين بيان كرده است: (آمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِه وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ); «به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد». شرح مسأله انفاق در زندگى ائمّه اطهار (عليهم السلام) كتاب جداگانه اى مى طلبد، برخى از ائمّه (عليهم السلام) در طول عمر بابركتشان چندين بار تمام اموال خود را با فقرا تقسيم كردند و داستان سوره دهر نمونه بارز اين ادّعا است. سخن نرم و اخلاق خوش سرمايه اى است كه تمام نمى شود. سرمايه مالى انسان محدود و توقّع و نياز نيازمندان نامحدود است، و روشن است كه محدود پاسخ گوى نامحدود نيست. امّا خداوند حكيم سرمايه نامحدودى به نام زبان خوش به انسان داده تا در مقابل توقّع نامحدود نيازمندان پاسخگو باشد. بايد با آنان با زبان خوش و به دور از خشونت و تندى برخورد كرد. اگر نمى توان از نظر مادّى كمك كرد بايد به نرمى و ملاطفت جواب آن ها را گفت. كارى كه ادب مى كند ده ها استدلال نمى كند. طيب كلام، مخصوصاً در زمان ما، كه ما را متّهم به خشونت مى كنند، جاذبه عجيبى دارد. سوّم: تحمّل ناملايمات دنيا محلّ مشكلات و سختى ها و ناملايمات است; مصيبت، خشكسالى، قحطى، زلزله، سيل، بيمارى هاى مختلف و مانند آن، همگى ناملايمات اين دنياست. بچّه هاى همسايه ايجاد مزاحمت مى كنند، در نانوايى نوبت را مراعات نمى كنند، در رانندگى برخوردهايى به وجود مى آيد و ناملايمات ديگرى كه همه روزه با آن روبرو هستيم، بايد همه اين ها را تحمّل كرد و با زبان خوش تذكّر داد، تا بتوان به دروازه هاى نيكوكارى رسيد. [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۶ ] [ 13:24 ] [ سعید ]
مَثَل باغ حاصلخيز (وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ اءَمْوَا لَهُمُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ اءَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اءَصَابَهَا وَابِلٌ فََاتَتْ اءُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلُّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ). (78) (79) (80) (81) (82) (83) ((و مثل كسانى كه اموال خود را براى خوشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى ) در روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد (و از هواى آزاد و نور آفتاب به حدّ كافى بهره گيرد) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و باطراوت است ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست )). هم مثال آن كسان كانفاق مال مى نمايند از رضاى ذوالجلال از ره بينايى و نور يقين كه مر ايشانراست اندر راه دين هست چون باغى به ارض مرتفع بيشتر زان گشت خواهى منتفع گر بر آن بستان رسد باران سخت كم نگردد نفع او از حسن بخت بوستانى كز زمين باشد بلند نيست از تخريب سيل آن را گزند حاصل از وى بيشتر آيد به دست هم زباغى كو بود بر ارض پست هست ممكن بلكه هر سالى دو بار حاصل آرد بى ز آسيبى به بار بارش او را گرچه نايد سخت تر نرم و كم يعنى بر او بارد مَطَر همچنين دان در ثواب انفاقها گر كه للّه است و از اشفاقها نزد حقّ هر دانه او خرمنى است بل نه خرمن جنّتى و گلشنى است حق بر اعمال شما باشد بصير چيست تا آن از قليل و از كثير(84) وجه تشبيه خداوند متعال در اين آيه ((انفاقهاى خالص )) را به باغ مرتفع و حاصلخيزى تشبيه كرده است كه در برابر نسيم آزاد و آفتاب قرار گرفته باشد و بارانهاى درشت و ريز بر آن ببارد و در نتيجه هميشه سبز و خرم است و محصولى پربركت و فراوان خواهد داشت وجه شباهت در اين تشبيه ، ((پر بركت بودن )) است ؛ يعنى انفاقهاى خالص در راه خدا همواره در حال رشد و نمو مى باشد و هيچ گاه اثرش ضايع نمى گردد. كلمه ((وابل )) (باران درشت ) و ((طلّ)) (باران ريز و شبنم ) اشاره به مراتب اخلاص است . مرحوم فيض كاشانى در ذيل جمله (تَثْبيتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ) مى گويد: ((يعنى در حفظ عمل خالص مراقبت مى ورزند و آن را از آفاتى همچون منّت ، اذيّت ، خود ستايى ، ريا و خود پسندى و امثال اين صفات رذيله كه عمل نيك آدمى را فاسد مى سازد، حفظ مى كنند)).(85) از اين جمله استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا باعث تزكيه و پاكسازى نفس است و روح انسان را از صفات زشت بخل و مال دوستى پاك مى كند، چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد: (خُذْ مِنْ اءَمْوَا لِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم ...)(86)؛ ((از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را (از رذائل اخلاقى و از دنيا پرستى و بخل ) پاكسازى و پرورش دهى )). جمله (وَاللّه بِما تَعْمَلوُنَ بَصيرٌ) هم هشدارى است در باره پرهيز از ريا كارى و هم تشويق و ترغيبى مى باشد در جهت اخلاص يعنى خداوند به طور كامل مراقب اعمال شماست و هيچ چيز از نظر او پنهان نيست . مى گويند: مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى رحمه اللّه چند روز قبل از وفاتشان با اظهار تاءسف و ناراحتى مى گفتند: خلاصه عمر ما گذشت و نتوانستيم كار خيرى انجام دهيم . يكى از اطرافيان گفت : شما كه بحمد اللّه اين همه آثار خير از خودتان باقى گذاشته ايد، مساجد و مدرسه ها ساخته ايد، شاگردان زيادى تربيت كرده ايد، چرا ناراحتيد؟! ايشان اين جمله را فرمودند كه متن حديثى است : ((خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ؛ عمل را بايد خالص انجام داد، زيرا نقّاد، بسيار بصير و آگاه است )).(87) 78-((ابتغاء)): خواستن ، جست و جو كردن . 79-((ربوه )): زمين بلند و مرتفعى است كه در برابر نسيم آزاد و تابش آفتاب فراوان قرار گرفته باشد و حاصل خيز باشد. 80-((وابل )): باران شديد و دانه درشت . 81-((اكل )): ميوه . 82-((طَلّ)): باران ريز و شبنم . 83-بقره / 265. 84-تفسير صفى ، ج 1، ص 124. 85-تفسير صافى ، ج 1، ص 226. 86-توبه / 103. 87-اقتباس از تعليم و تربيت در اسلام ، ص 373. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۵ ] [ 19:57 ] [ سعید ]
مَثَل باران و سنگ صاف (يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَتُبْطِلُواْ صَدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَآءَ النَّاسِ وَلاَيُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الاَْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَاءَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللَّهُ لاَيَهْدِى ا لْقَوْمَ ا لْكَفِرِينَ).(64) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم ، انفاق مى كند و ايمان به خدا و روز رستاخيز نمى آورد؛ و (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد!) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند)). مؤ منان لاتُبْطِلوُا صَدَقاتِكُمْ از ره آزار و منّت اشْتُلُم (65) آن كه كرد انفاق مال از بهر ناس باشد اندر نعمت حق ناسپاس مى نمايد از ريا انفاق مال نى كز و خوشنود گردد ذوالجلال نيست بذلش از خضوع و معذرت يا ز ايمان از خدا و آخرت هست چون سنگى كه روى اوست خاك خاكش از قطرات باران گشت پاك نيستش قدرت كه تا دارد نگاه خاك را بر خود زباران در پناه نيست ايشان را توانايى و تاب هم به حفظ آنچه كردند اكتساب راه ننمايد خدا بر كافران كه كنند افعال نيكو در جهان كى زند سر، فعل نيكو از خسيس نيكى از حقّ است و زشتى از بليس (66) وجه تشبيه خداوند متعال در اينجا اعمال ريا كارانه و انفاقهاى آميخته با منّت و آزار انسانهاى سنگدل و قسى القلب را به قشر خاكى تشبيه كرده است كه روى سنگ صافى قرار گرفته باشد و بذرهاى مستعدى در اين خاك افشانده شود، و در معرض هواى آزاد و تابش آفتاب قرار گيرند و سپس باران پر بركت دانه درشتى بر آن ببارد و آن قشر خاك نازك و بذرها را بشويد و پراكنده سازد، و سنگى غير قابل نفوذ كه هيچ گياهى در آن نمى رويد، با قيافه خشونت بار خود آشكار گردد. تابش آفتاب و هواى آزاد و نزول باران پر بركت زمانى مفيد و ثمر بخش است كه محل بذر مناسب باشد، بنا بر اين محلى كه ظاهر آراسته و درونى خشن و غير قابل نفوذ دارد و تنها قشر نازكى از خاك روى آن را گرفته ، محلى مناسب براى افشاندن بذر و پرورش گياه نيست ، چرا كه پرورش گياه و درخت نياز به اين دارد كه علاوه بر روى زمين ، اعماق آن هم آماده براى پذيرش ريشه ها و تغذيه آن باشد. آرى ! عيب از محل است كه قابليت ندارد. چنان كه سعدى مى گويد: باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار، خس (67) قلب آدم رياكار همچون سنگ سخت است و قابليت پذيرش رحمت حق را ندارد. بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((بى اثر بودن و نابودى عمل )) است ؛ در اين آيه منّت و آزار در انفاق به ((ريا)) تشبيه شده است ، چون ((ريا)) ضدّ اخلاص است و منّت نهادن و اذيّت كردن در انفاق نيز با اخلاص منافات دارد. منتها فرق اين دو اين است كه انفاق و بخشش رياكار از همان اوّل باطل است ، چون قصدش غير خدا و خود نمايى است . ولى صدقه و بخشش منّت گذار و آزار دهنده از اول درست انجام مى شود، ولى بعداً به وسيله منّت و به رخ كشيدن ، عمل باطل و نابود مى شود. لذا از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((اَلاِْبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتّى يَخْلُصَ اءَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، وَالْعَمَلُ الْخالِصُ الَّذى لا تُريدُ اءَنْ يَحْمِدَكَ عَلَيْهِ اءَحَدٌ إِلا اللّهَ عَزَّوَجَلَّ(68)؛ نگهدارى عمل ، از خود عمل مشكل تر است و عمل خالص آن است كه قصدت اين نباشد كه تو را در برابر آن عمل تعريف و توصيف كنند و فقط انگيزه ات خدا باشد و بس )). نكته ها: 1- معناى منّت و آزار در اوّل آيه مورد بحث ، قرآن كريم خطاب به مؤ منان مى فرمايد: (يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ) و در پايان آيه مى گويد: (وَاللَّهُ لاَيَهْدِى ا لْقَوْمَ ا لْكَفِرِينَ) آن خطاب و اين عتاب هشدارى است به مؤ منان كه منّت و آزار در انفاق از صفات رياكاران و كافران مى باشد و افراد با ايمان بايد از اين خوى زشت بر حذر باشند. از اين آيه استفاده مى شود كه شرط قبولى اعمال ((نيّت خالص )) است و هر يك از ((منّت ))، ((اذيّت ))، ((ريا)) و ((كفر))، باقصد قربت منافات دارد. مراد از منّت نهادن در انفاق اين است كه وقتى به مستمندى انفاق كردى ، به او بگويى : آيا من به تو كمك و نيكى نكردم ؟! و منظور از اذيّت اين است كه سخنى بگويى كه فقير رنجش پيدا كند؛ مثلاً: به او بگويى : بيا اين پول را بگير، خدا مرا از دست شما راحت كند، يا روى ترش كنى و يا او را سرزنش نمايى . از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: ((مَنْ اءَسْدى إِلى مُؤْمِنٍ مَعْرُوفاً ثُمَّ اَذاهُ بِالْكَلامِ اءَوْ مَنَّ عَلَيْهِ فَقَدْ اءَبْطَلَ اللّهُ صَدَقَتَهُ؛ هر كس به مؤ من (فقيرى انفاق ) نيكويى كند، سپس او را با سخنى برنجاند، يا بر او منّت نهد، خداوند اثر صدقه (و انفاق ) او را باطل مى كند و هيچ پاداشى به او نمى دهد))(69). سعدى در گلستان به نقل از عرب مى گويد: ((جُدْ وَلاتَمْنُنْ لاِنَّ الْفائِدَةَ علَيْكَ عائِدَةٌ؛ يعنى ببخش و منّت منه كه نفع آن به تو باز مى گردد)). درخت كرم هر كجا بيخ كرد گذشت از فلك شاخ بالاى او گر اميد دارى كزو بر(70)خورى به منّت منه ارّه بر پاى او(71) 2- ريا بلاى بزرگ اجتماعى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: ((اِنَّ اءَخْوَفَ ما اءَخافُ عَلَيْكُمُ الشِّرْكُ الاَْصْغَرُ؛ بيشترين خوفى كه بر شما دارم ، شرك اصغر است . اصحاب پرسيدند: شرك اصغر چيست ؟ فرمود: ((ريا)) و خودنمايى )).(72) و در حديثى ديگر فرمود: ((ذَبِيبُ الشِّرْكِ فى اُمَّتى اءَخْفى مِنَ النَّمْلَةِ السَّوْداءِ فِى اللَّيْلَةِ الظَّلْماءِ عَلَى الصَّخْرَةِ الصَّمّاءِ؛ نفوذ شرك در امّت من ، مخفى تر از عبور مورچه سياهى است كه در شب ظلمانى بر سنگ سختى حركت كند)).(73) از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((كُلُّ رِياءٍ شِرْكٌ؛ هر ريايى شرك است )).(74) ريا و خود نمايى يك بلاى بزرگ اجتماعى است كه هر جامعه اى به آن گرفتار شود، ميان تهى و بدبخت خواهد شد. حديثى از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه فرمود: ((زمانى بر مردم فرا مى رسد كه باطن هاى آنها زشت و آلوده و ظاهرشان زيباست به خاطر طمع دنيا، علاقه اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى شود، و خوف خدا در دل آنها وجود ندارد، پروردگار همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى كند. در اين هنگام خدا را همانند شخص غريق مى خوانند ولى هرگز دعايشان مستجاب نمى شود)).(75) ريا منحصر به انفاق نيست ، بلكه در اعتقادات ، عبادات و مباحات نيز متصوّر است . چنان كه از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: (( روز قيامت فردى را به سوى حساب مى آورند و از او مى پرسند: مگر به تو مال داده نشد؟ با آن چه كردى ؟ مى گويد: صدقه دادم و انفاق كرده ام . ماءمورين الهى به او مى گويند: درست است كه صدقه دادى امّا نه براى خدا بلكه براى آن كه مردم بگويند: فلانى سخى و بخشنده است ، و تو را از آن چه سود؟ فرد ديگرى را مى آورند و از او مى پرسند: قوت وشجاعتى كه به تو داده شد، آن را در چه راهى صرف كردى ؟ مى گويد: در راه خدا جهاد كردم . مى گويند: درست است كه جهاد كردى اما نه براى خدا بلكه براى آن كه مردم بگويند: فلانى شجاع است . تو را از آن چه فايده ، و فرد سوّمى را مى آورند و از او مى پرسند: علم و فهمى را كه خدا به تو داد در چه راهى به كار بردى ؟ مى گويد: به ديگران آموختم و نشر كردم . گويند: درست است ليكن براى آن انجام دادى كه بگويند: فلانى عالم است ، تو را از آن چه سود! آنگاه هر سه را به دوزخ برند)).(76) مى گويند: روزى بهلول در بغداد عبور مى كرد، ديد هارون الرشيد بناى مسجد عظيمى را ريخته و براى سركشى آمده است . پرسيد: هارون ! چه كار مى كنى ؟ گفت : دارم خانه خدا مى سازم . بهلول گفت : خانه براى خداست ؟ هارون گفت : بلى . بهلول گفت : پس دستور بده بالاى سر درش بنويسند: ((مسجد بهلول )). هارون گفت : اى احمق من پول مى دهم به اسم تو باشد؟ بهلول گفت : احمق تو هستى يامن ؟! براى خودت خانه مى سازى ، اسم خدا رويش مى گذارى ؟(77) 64-بقره / 264. ((صفوان )) و ((صلد)) هر دو به معناى سنگ صاف و سخت است . ((وابل )): يعنى باران دانه درشت و شديد. 65-((اُشْتُلُم )): داد و فرياد، هياهو. 66-تفسير صفى ، ج 1، ص 122. 67-كلّيات گلستان سعدى ، باب اوّل ، ص 124. 68-بحار الانوار، ج 70، كتاب الايمان و الكفر، ص 230. 69-تفسير منهج الصادقين ، ج 2، ص 125. 70-((بر)) ميوه . 71-كلّيات گلستان سعدى ، باب هشتم در آداب صحبت و تربيت ، ص 268. 72-منهج الصادقين ، ج 2، ص 125. 73-تفسير منهج الصادقين ، ج 2، ص 125. 74-بحار الانوار، ج 72، كتاب الايمان و الكفر، ص 300. 75-اصول كافى ، ج 2، كتاب ايمان و كفر، باب ريا، ح 14. 76-اقتباس از تفسير روح الجنان ، ج 2، ص 368. 77-معارفى از قرآن ، ص 211. [ چهارشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۵ ] [ 12:31 ] [ سعید ]
خلاصه تفسيرسوره نصر در الميزان " إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ" كلمه" اذا" ظهور در استقبال (آينده) دارد، و اين ظهور اقتضا دارد كه مضمون آيه شريفه خبرى باشد از امرى كه هنوز رخ نداده و به زودى رخ مىدهد، و چون آن امر يارى و فتح است، در نتيجه سوره مورد بحث از مژدههايى است كه خداى تعالى به پيامبر داده، و نيز از ملاحم و خبرهاى غيبى قرآن كريم است. و منظور از" نصر" و" فتح"- آن طور كه بعضى از مفسرين پنداشتهاند- جنس نصرت و فتح نيست، تا آيه شريفه با تمامى مواقفى كه خداى تعالى پيامبرش را يارى نموده و بر دشمنان پيروز كرده منطبق شود، مثلا با ايمان آوردن انصار و اهل يمن هم منطبق گردد، چون با آيه" وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً" نمىسازد، زيرا اسلام آوردن انصار و اهل يمن و ساير مسلمانان كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند فوج فوج نبوده. پس روشنترين واقعهاى كه مىتواند مصداق اين نصرت و فتح باشد، فتح مكه است، چون فتح مكه در حيات رسول خدا (ص) و در بين همه فتوحات، ام الفتوحات و نصرت روشنى بود كه بنيان شرك را در جزيرة العرب ريشه كن ساخت. مراد از فتح، فتح مكه است. و نيز بگوييم اين سوره بعد از صلح حديبيه و بعد از نزول سوره فتح و قبل از فتح مكه نازل شده است. " وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً" راغب در مفردات مىگويد كلمه" فوج" به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند، و جمع اين كلمه" افواج" مىآيد. و بنا به گفته وى معناى" داخل شدن مردم در دين خدا افواجا" اين است كه جماعتى بعد از جماعتى ديگر به اسلام در آيند. " فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ " از آنجايى كه اين نصرت و فتح اذلال خداى تعالى نسبت به شرك، و اعزاز توحيد است، و به عبارتى ديگر اين نصرت و فتح ابطال باطل و احقاق حق بود، مناسب بود كه از جهت اول سخن از تسبيح و تنزيه خداى تعالى برود، و از جهت دوم- كه نعمت بزرگى است- سخن از حمد و ثناى او برود، و به همين جهت به آن جناب دستور داد تا خدا را با حمد تسبيح گويد. البته در اين ميان وجه ديگرى براى توجيه و مناسبت اين دستور هست، و آن اين است كه حق خداى عز و جل كه رب عالم است، بر بندهاش اين است كه او را با صفات كمالش ذكر كند و همواره بياد نقص و حاجت خود بيفتد، و چون فتح مكه باعث شد رسول خدا (ص) از گرفتاريهايى كه در از بين بردن باطل و قطع ريشه فساد داشت فراغتى حاصل كند، دستورش داد كه از اين به بعد كه فراغتت بيشتر است، به ياد جلال خدا- كه تسبيح او است- و جمالش- كه حمد او است و نقص و حاجت خودش، كه استغفار است- بپردازد، و معناى استغفار در مثل رسول خدا (ص) كه آمرزيده هست، درخواست ادامه مغفرت است، چون احتياج به مغفرت از نظر بقاء عينا مثل احتياج به حدوث مغفرت است، (دقت فرماييد). و اين استغفار از ناحيه آن جناب تكميل شكرگزارى است. " إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً"- اين جمله دستور به استغفار را تعليل مىكند، و در عين حال تشويق و تاكيد هم هست. بحث روايتى در مجمع البيان از مقاتل روايت كرده كه گفت: وقتى اين سوره نازل شد، رسول خدا (ص) آن را بر اصحابش قرائت كرد، اصحاب همه خوشحال گشته به يكديگر مژده مىدادند، ولى وقتى عباس آن را شنيد گريه كرد، رسول خدا (ص) پرسيد: چرا مىگريى عمو؟ عرضه داشت: من خيال مىكنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مىدهد، يا رسول اللَّه. حضرت فرمود: بله اين سوره همان را مىگويد كه تو فهميدى، و رسول خدا (ص) بعد از نزول اين سوره بيش از دو سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كسى او را خندان و خوشحال نديد. مؤلف: اين معنا در تعدادى از روايات با عباراتى مختلف آمده. و بعضى در وجه دلالت سوره بر خبر مرگ آن جناب چنين گفتهاند كه: اين سوره دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (ص) از انجام رسالات خود فارغ شده، آنچه بنا بود انجام دهد انجام داده، و دوران تلاش و مجاهدتش به سر رسيده، و معلوم است كه طبق مثل معروف" عند الكمال يرقب الزوال"، هر چيزى كه به حد كمالش رسيد بايد منتظر زوالش بود. [ سه شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۴ ] [ 19:11 ] [ سعید ]
همه چيز در پرتو انديشه!
قال على (عليه السلام): «اَلا لا خَيْرَ فى عِلْم لَيْسَ فيهِ تَفَهُّمٌ، اَلا لاخَيْرَ فى قِرائَة لَيْسَ فيها تَدَبُّرٌ، اَلا لاخَيْرَ فى عِبادَة لا فِقْهَ فيها»; «آگاه باشيد! علمى كه در آن فهم نباشد فايده اى ندارد. بدانيد! قرائت قرآن اگر همراه با تدبّر و انديشه (در معانى آن) نباشد بى فايده است. آگاه باشيد! عبادتى كه در آن تفكّر و انديشه نباشد خيرى ندارد»( اصول كافى، كتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، حديث سوم). شرح و تفسير سؤال: در جمله اوّل مى خوانيم: «علمى كه در آن فهم نباشد خيرى ندارد» مگر مى شود علم و دانشى بدون تفهّم حاصل گردد؟ پاسخ: بله، بسيار است علم و دانش هايى كه حاصل آن تنها ذخيره كردن مشتى دانستنى ها و قواعد يا فرمول هاى خشك است كه صاحب آن، در آن تفكّر نمى كند و به نتيجه آن نمى انديشد. دانشمندى كه توانست هسته اتم را بشكافد و اين نيروى عظيم را آزاد كند، براى چه هدفى اين كار را كرد؟ آيا هدفش نابودى همه موجودات زنده و از بين بردن تمام آثار حيات و زندگى در شهر «ناكازاكى» و «هيروشيماى» ژاپن بود، كه هنوز هم بعد از ده ها سال متأسّفانه آثار شوم آن موجود است!؟يا منظورش توليد نيروگاه هاى برق بود، تا به وسيله آن جهان را روشن كند و چرخ هاى كارخانجات را به گردش درآورد و استفاده هاى مثبت فراوان ديگر از آن بشود؟ متأسّفانه بسيارى از دانشمندان مادّى در علوم و دانش هاى خويش تفهّم ندارند، بدين جهت دنيا تبديل به ظلمتكده اى مى گردد. دنيايى كه دانشمندان آن هدفى جز لذّات مادّى ندارند و براى آن ها تفاوتى نمى كند كه با اختراعات و اكتشافات آن ها كارخانجات داروسازى فعّال شود يا كارخانجات بمب سازى، بلكه هر كدام درآمد بيش ترى عايد آن ها كند و دلارهاى فزون ترى به جيب آن ها سرازير نمايد، همان را ترجيح مى دهند! چنين دنيايى حقيقتاً ظلمتكده و چنان دانشى در حقيقت زيانبار است! در جمله دوم مى خوانيم: «آگاه باشيد تلاوت قرآن اگر توأم با انديشه نباشد سودى ندارد» آرى، بسيارند كسانى كه قرآن تلاوت مى كنند، ولى مورد لعن قرآن هستند(ميزان الحكمة، باب 2311، حديث 16250، (جلد 8، صفحه 90))! زيرا به دستورات اين نسخه شفابخش آسمانى عمل نمى كنند; آن ها هنگامى كه آيات مربوط به غيبت را مى خوانند، در حالى كه خود غيبت مى كنند مورد لعن اين آيات قرار مى گيرند! هنگامى كه آيات مربوط به ربا را قرائت مى كنند، در حالى كه آلوده به اين گناه بزرگ و كثيف هستند، مورد لعن آيات ربا واقع مى شوند! و همچنين در ساير آياتى كه به آن عمل نمى كنند. «تدبّر» از ريشه «دَبْر» (بر وزن ابر) گرفته شده و به معناى عاقبت انديشى است، تلاوت كننده قرآن هنگام تلاوت آيات شريفه بايد به عاقبت كسانى كه آيات تلاوت شده در مورد آن ها سخن مى گويد بينديشد كه قرائت يك آيه همراه با تدبّر از يك ختم قرآن بى تدبّر ارزشمندتر است! [ سه شنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۴ ] [ 7:8 ] [ سعید ]
قال على (عليه السلام): «يا كُمَيْلُ! سَمِّ كُلَّ يَوْم بِاسْمِ اللهِ، وَ قُلْ لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ، وَ اذْكُرْنا وَ سَمِّ بِاَسْمائِنا وَصَلِّ عَلَيْنا، وَ اَدِرْ بِذلِكَ عَلى نَفْسِكَ وَ ما تَحُوطُهُ عِنايَتُكَ، وَ تُكَفُّ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ اِنْ شاءَ اللهِ»; «اى كميل! هر روز را با ياد خدا آغاز كن و ذكر «لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ» را هر روز فراموش نكن، و توكّل بر خدا بكن (هر روز «تَوَكَّلت عَلَى الله» بگو) و همه روز يادى از ما كن (و صلوات بر ما بفرست). سپس به خودت و خانه ات و خانواده ات فوت كن. (با انجام اين اعمال) به فضل خداوند از شرّ آن روز ايمن خواهى بود»( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 412). شرح و تفسير انتخاب اين جمله هاى چهارگانه و گذاردن آن ها در كنار هم، همان گونه كه بارها گفته ايم، بى جهت و تصادفى نيست. بلكه به خاطر رابطه اى است كه با يكديگر دارند. امّا «بسم الله الرحمن الرحيم» به خاطر اين كه هر كارى در فرهنگ اسلامى بايد با ياد و نام خداوند شروع گردد و هر كار باارزشى بدون آن آغاز شود به سرانجام نمى رسد. و امّا تكرار «لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ» در هر روز بدين جهت است كه باور كنيم تمام قوّت ها و قدرت ها از اوست، و حايل و مانع بين ما و ناملايمات نيز آن قادر مطلق مى باشد. ما بدون اتّكا بر او نه توان انجام كارى را داريم و نه نيروى دفع موانع. و امّا واگذارى همه امور به خداوندِ عالمِ بر سرّ و آشكار و توكّل بر آن قدرت مطلق، بدين جهت است كه با تمام وجود به درگاهش عرض كنيم: «خدايا! ما از خود چيزى نداريم و بدون تكيه بر لطف تو و توكّل بر قدرت و علم تو، قادر بر هيچ كارى نيستيم. هر چه هست از ناحيه تو و به دست توست». و بالاخره در پايان با جمله اى كوتاه، به چهارده معصوم (عليهم السلام) متوسّل شويم. مثل اين كه گفته شود: «اَللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِه وَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ الاَْئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ». انسان با انجام اين اعمال چهارگانه و اعتقاد به مضامين آن، هر روزه از شرّ آن در امان خواهد بود، از هر شرّى; هم شرّ نفس خويشتن و هم شرّ شياطين جنّ و انس و هم آفات و بلاها و حوادث گوناگون و خلاصه از هر نوع شرّى در امان خواهد بود. تخلّق به صفات الله
مسأله مهمّ در اذكار الله تخّلق به ذكرهاست; يعنى ذكر نبايد صرفاً لقلقه زبان باشد، بلكه بايد در روح و جان انسان نفوذ كند و اثر بگذارد و انسان را به رنگ خودش درآورد. يك قطعه آهن سياه سرد وقتى كه در درون آتش نهاده مى شود به رنگ آتش درمى آيد و متخلّق به خُلق آتش مى گردد. بنابراين، ما هم كه اين ذكرها را تكرار مى كنيم بايد همراه با تكرار آن، تدريجاً پلى از زبانمان به قلبمان بزنيم و مضامين آن را باور كنيم. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۳ ] [ 21:52 ] [ سعید ]
هميشه به ضعف ها بينديشيم قال على (عليه السلام): «يا كُمَيْلُ! اِنَّ ذُنُوبَكَ اكْثَرُ مِنْ حَسَناتِكَ، وَ غَفْلَتَكَ اَكْثَرُ مِنْ ذِكْرِكَ، وَ نِعَمَ اللهِ عَلَيْكَ اَكْثَرُ مِنْ عَمَلِكَ»; «اى كميل! خطاهايت، از كارهاى خوبت بيش تر، و غفلتت از حضور قلبت فزون تر، و نعمت هاى پروردگار از قدرت شكرگزارى تو بيش تر است.( بحار الانوار، جلد 74، صفحه 415)». شرح و تفسير در تفسير جملات سه گانه فوق بايد به اين نكات توجّه كرد: 1ـ اين كه نعمت هاى پروردگار فزون تر از قدرت شكرگزارى انسان هاست مطلبى واضح و بديهى است. به عنوان مثال، اگر نعمت بسيار ارزشمندِ چشم از انسان گرفته شود، چه مصيبت بزرگى رخ مى دهد! اگر انسان بخواهد تا آخر عمر تنها شكر همين يك نعمت را بجا آورد، آيا قادر خواهد بود؟ چشمه جوشانى كه در چشم انسان ها وجود دارد و دائماً سطح چشم را مرطوب نگه مى دارد، و اگر نباشد پلك ها چشم را آزار خواهند داد و در مدّت زمان كوتاهى بينايى انسان را از بين خواهند برد، و چاه فاضلابى كه اضافه آب چشم را جذب مى كند و اگر نباشد انسان دائماً گريان و صورتش خيس خواهد بود! آيا اين هانعمت هاى بزرگ الهى نيستند؟ اگر يكى از اين ها نبود (چشمه جوشان، يا چاه فاضلاب) چه مى شد؟ گاهى از اوقات نعمت هايى داريم كه در طول زندگى متوجّه آن نمى شويم! حقيقتاً كه نعمت هاى پروردگار فزون تر از قدرت شكرگزارى ما انسان هاست. 2ـ امّا جمله دوم: «وَ غَفْلَتَكَ اَكْثَرُ مِنْ ذِكْرِكَ»، با يك محاسبه ساده آن را هم تصديق خواهيم كرد. در طول شبانه روز چقدر به ياد خدا هستيم؟ تمام نمازهاى شبانه روزى ما چقدر طول مى كشد؟ در مدّتى كه مشغول خواندن نماز هستيم، چقدر به ياد خدا هستيم؟ اگر به ياد خدا باشيم، همه گمشده ها را در نماز نمى يابيم! كيست كه دائماً متوجّه خدا باشد؟ آيا در حال خواب و كار به ياد خدا هستيم؟ بله، اولياء الله در حال خواب هم به ياد خدا هستند، ولى آن ها انگشت شمار هستند. نتيجه اين كه مدّت زمان غفلت از ياد خدا، بيش تر از زمان حضور قلب است. 3ـ امّا جمله سوم: «اِنَّ ذُنُوبَكَ اكْثَرُ مِنْ حَسَناتِكَ»، نيز با قدرى تفكّر روشن مى شود. متأسّفانه بسيارى از گناهان را گناه نمى شمريم! دروغ ها، تهمت ها غيبت ها، ناشكرى ها، شايعه سازى ها، نقل شايعات، تمسخر ديگران و مانند آن. يا برخى كارها شايسته شخصيّت انسان نيست، ولى انجام مى دهيم! مثل پرگويى، نماز بى حضور قلب، نمازى كه شك بين 3 و 4 و 5 مى كنيم، اتلاف وقت و مانند آن. و گاهى حسناتى را انجام مى دهيم كه به ظاهر حسنه است، ولى هنگامى كه در آن دقيق مى شويم مى بينيم كه عبادت نيست. بنابراين گناهان ما از حسنات ما بيش تر است. سؤال: هدف حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) از اين جملات سه گانه چيست؟ پاسخ: هدف حضرت اين است كه مبادا ما خود را از خداوند طلبكار بدانيم، بلكه بايد همواره خويش را بدهكار پروردگار حساب كنيم و به فكر جبران باشيم. يكى از رموز تكامل همين است كه خود را ناقص بدانيم. آن كس كه خود را كامل مى داند، اوّل بدبختى و توقّف اوست. [ دوشنبه ۱۳۸۶/۱۰/۰۳ ] [ 21:46 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |