منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



سورة التكاثر (102)

 بسم الله الرحمن الرحيم

 أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (2) كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)

 

«تكاثر» از «كثرت» به معناى فزون‏طلبى و فخرفروشى به ديگران به واسطه كثرت اموال و اولاد است.

جلوه‏هاى تكاثر

تكاثر در شرك و چند خدايى. <<ءَاَرباب متفرّقون خيرٌ ام اللّه الواحد القهّار>><1009> (حضرت يوسف به هم زندانى‏هاى خود كه مشرك بودند، گفت: آيا ارباب متفرق بهتر است يا خداوند يكتاى قهّار؟)

تكاثر در غذا. بنى اسرائيل مى‏گفتند: ما بر يك نوع غذا صبر نداريم <<لن نصبر على طعام واحد>> ما خوردنى‏هاى ديگر همچون پياز و سير و عدس و خيار مى‏خواهيم. <<قثائها و فومها و عدسها و بصلها>><1010>

تكاثر در عمر. چنان كه بعضى دوست دارند هزار سال عمر كنند. <<يَوَدّ احدهم لو يعمّر الف سنة>><1011>

تكاثر در مال. قرآن مى‏فرمايد: برخى افراد به دنبال جمع مال و شمارش آن هستند. <<الّذى جمع مالاً و عدّده>><1012>

تكاثر در مسكن. قرآن در مقام سرزنش بعضى مى‏فرمايد: در دامنه هر كوهى ساختمان‏هاى بلند بنا مى‏كنيد. <<أتبنون بكلّ ريع آية تعبثون>><1013>

تكاثر در شهوت. اسلام براى مسئله جنسى، راه ازدواج را تجويز كرده و بهره‏گيرى از همسر را بدون ملامت شمرده: <<الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين>><1014> و ارضاى شهوت از غير راه ازدواج را تجاوز دانسته است. <<فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم

لعادون>><1015>

«الهاكم» از «لهو» به معناى سرگرم شدن به امور جزئى و ناچيز است كه انسان را از اهداف بلند باز دارد.

«زُرتم» از زيارت و «مقابر» جمع مقبره است.

ميان دو قبيله بر سر تعداد نفرات گفتگو شد، تصميم گرفتند سرشمارى كنند بعد از زنده‏ها به قبرستان رفتند تا آمار مردگان را نيز به حساب آورند.

حضرت على عليه السلام در خطبه 221 نهج البلاغه، بعد از تلاوت اين سوره مطالبى دارند كه ابن ابى الحديد در شرح آن مى‏گويد: در طول پنجاه سال، بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده‏ام و عظمت اين خطبه به قدرى است كه سزاوار است بهترين گويندگان عرب جمع شوند و اين

طبه برايشان تلاوت شود و همه به سجده افتند، همانگونه كه هنگام تلاوت بعضى از آيات قرآن، همه به سجده مى‏افتند.<1016> ما دو جمله از آن خطبه را در اينجا بازگو مى‏كنيم:

«ابائهم يفخرون» آيا به مقبره پدرانشان افتخار مى‏كنند؟

«ام بعديد الهلكى يتكاثرون» يا به تعداد معدومين فزون‏طلبى مى‏كنند؟

«اجساد خرّت و حركات سكنت» آنان جسدهايى بودند كه متلاشى شدند و متحرك‏هايى بودند كه ساكن شدند.

«و لئن يكونوا عبراً احقّ من ان يكونا مفتخرا» آن جسدها سزاوارترند كه سبب عبرت شوند تا مايه افتخار.

از حضرت على عليه السلام حديثى نقل شده كه فرمودند: اولين <<سوف تعلمون>> مربوط به عذاب قبر است و دومى مربوط به عذاب آخرت.<1017>

يقين، باور قلبى است كه عميق‏تر از دانستن است. مثلا همه مردم مى‏دانند كه مرده كارى به كسى ندارد ولى حاضر نيستند در كنار مرده بخوابند، ولى مرده‏شور در كنار مرده به راحتى مى‏خوابد، زيرا مردم فقط مى‏دانند ولى مرده‏شور باور كرده و به يقين رسيده است. راه بدست آوردن يقين عمل به دستورات الهى است، همانگونه كه مرده‏شور در اثر تكرار عمل به اين باور رسيده است.

بر اساس روايات، نشانه يقين، توكل بر خداوند و تسليم او شدن و راضى بودن به مقدرات او و واگذارى امور به اوست.<1018>

يقين درجاتى دارد كه دو مرحله‏اش در اين سوره آمده و مرحله ديگرش در آيه 95 سوره واقعه آمده است. مراحل يقين عبارتند از: علم اليقين، حق اليقين و عين اليقين. انسان، گاهى از ديدن دود پى به آتش مى‏برد كه اين علم اليقين است، گاهى خودِ آتش را مى‏بيند كه عين القين است و گاهى دستى بر آتش مى‏نهد و سوزندگى آن را احساس مى‏كند كه حق اليقين است.

مراد از ديدن آتش  در <<لَترونّ الجحيم>>، يا ديدن آن در قيامت است و يا ديدن آن با چشم برزخى و مكاشفه در همين دنيا كه اين معنا با يقين سازگارتر است.

بر اساس احاديث، مراد از نعمتى كه در قيامت مورد سوال قرار مى‏گيرد، آب و نان نيست، كه بر خداوند قبيح است از اين امور سؤال كند. بلكه مراد نعمت ولايت و رهبرى معصوم است‏<1019> امام رضا عليه السلام فرمود: سؤال از آب و نان و... از مردم قبيح است تا چه رسد

خداوند، بنابراين مراد از سؤال از نعمت، همان نعمت رهبرى معصوم است.<1020>

تكاثر تنها در آمار و نفرات جمعيّت نيست، بلكه گاهى در ثروت و فرزند است. <<و تكاثر فى الاموال و الاولاد>><1021> و لذا در قرآن سفارش شده كه مال و فرزند شما را سرگرم نكند. <<لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم>><1022>

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به دنبال تلاوت اين سوره فرمودند: «تكاثر الاموال جمعها من غير حقها و منعها من حقها و سدّها فى الاوعية»<1023> گردآورى اموال از راه نامشروع و نپرداختن حقوق واجب آنها و نگهدارى آنها در صندوق‏ها تكاثر است.

در شعرى منسوب به حضرت على‏عليه السلام آمده است:

يا من بدنياه اشتغل

قد غرّه طول الامل

الموت يأتى بغتة

والقبر صندوق العمل

1- فزون طلبى و فخرفروشى انسان را به كارهاى بيهوده و عبث مى‏كشاند. <<الهاكم التكاثر>>

2- فزون‏طلبى، عامل غفلت از حساب قيامت است. <<الهاكم التكاثر - لتسئلنّ يومئذ عن النعيم>>

3- دامنه فزون‏طلبى تا شمارش مردگان پيش مى‏رود. <<حتى زرتم المقابر>>

4- بى‏خبرى از احوال قيامت، انسان را به انحراف مى‏كشاند. <<الهاكم التكاثر... كلاّ لو تعلمون>>

5 - در برابر افكار و رفتار انحرافى بايد هشدار را تكرار كرد. <<كلاّ - ثمّ كلاّ - كلاّ>>

6- از طريق ايمان و يقين انسان مى‏تواند آينده را ببيند. <<لو تعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم>>

7- در فرهنگ جاهلى، كميّت و جمعيّت، تا آنجا ارزش دارد كه حتى مردگان را در شمارش به حساب مى‏آورند. <<حتى زرتم المقابر>>

8 - تكاثر و تفاخر، كيفر سختى دارد. <<الهاكم التكاثر... لترونّ الجحيم>>

9- عاقبت انديشى مانع فخر فروشى است. <<كلاّ سوف تعلمون...>>

10- بايد براى رسيدن به يقين و شناخت حقايق تلاش كرد تا از خطرات قيامت درامان بود. <<لو تعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم>>

11- سرگرمان به دنيا هرگز به درجه يقين نمى‏رسند. <<لو تعلمون علم اليقين >>(كلمه لو در موارد نشدنى بكار مى‏رود.)

12- ايمان و يقين، درجاتى دارد. <<علم اليقين... عين اليقين>>

13- حساب قيامت بر اساس امكاناتى است كه خداوند به هركس داده است و لذا هر كس متفاوت از ديگرى است. <<لتسئلنّ يومئذ عن النعيم>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ سه شنبه ۱۳۸۵/۰۸/۳۰ ] [ 21:0 ] [ سعید ]

سورة العصر (103)

 بسم الله الرحمن الرحيم

 وَالْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

 

در صدر اسلام، مسلمانان هنگام خدا حافظى و جدا شدن از يكديگر اين سوره را تلاوت مى‏كردند.<1024>

خداوند در قرآن، به همه مقاطع زمانى سوگند ياد كرده است. فجر: <<والفجر>><1025>، صبح: <<و الصبح>><1026>، روز: <<و النهار>><1027>، شب: <<و الليل>><1028>، چاشت: <<و الضُحى‏>><1029>، سحر: <<والليل اذ ادبر>><1030> عصر: <<و العصر >>گر چه به سحر چهاربار سوگند ياد كرده است.

در حديثى از امام صادق‏عليه السلام نقل شده است كه منظور، عصر خروج حضرت مهدى‏عليه السلام است.<1031>

بعضى مراد از عصر را عصر ظهور اسلام گرفته‏اند. بعضى عصر را به معناى لغوى آن يعنى فشار گرفته‏اند، زيرا كه فشارها سبب غفلت زدائى و تلاش و ابتكار انسان‏هاست. بعضى مراد از عصر را عصاره هستى يعنى انسان كامل گرفته‏اند و بعضى آن را هنگام نماز عصر دانسته‏اند.

1032>

خسارت در مال قابل جبران است، امّا خسارت در انسانيّت، بالاترين خسارتهاست. <<ان الخاسرين الّذين خسروا انفسهم>><1033>

سفارش ديگران به حق، ممكن است عوارض تلخى داشته باشد كه بايد با صبر و استقامت به استقبال آن رفت. <<تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر>>

فخر رازى مى‏گويد: انسان در دنيا مانند يخ فروشى است كه هر لحظه سرمايه‏اش آب مى‏شود و بايد هرچه زودتر آن را بفروشد و گرنه خسارت كرده است.<1034>

با اينكه سفارش به حق و صبر جزء اعمال صالح است ولى به خاطر اهميّت جداگانه بيان شده‏اند. همانگونه كه صبر و استقامت نيز حق است و <<تواصوا بالحقّ>> شامل آن مى‏شود ولى به خاطر اهميّت صبر جداگانه آمده است. <<تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر>>

قرآن در آيه‏اى ديگر فضل و رحمت الهى را عامل دورى از خسارت شمرده و مى‏فرمايد: <<فلو لا فضل اللّه عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين>><1035> بنابراين ايمان و عمل صالح و تواصى به حق، در سايه فضل و رحمت الهى حاصل مى‏شود و انسان بدون لطف خداوند، نه هدايت مي شود كه به ايمان برسد و نه اهل عمل صالح مى‏گردد.

بازار دنيا

نگاه اجمالى به آيات قرآن ما را به اين نكته اساسى مى‏رساند كه دنيا بازار است و تمام مردم عمر و توان و استعداد خودشان را در آن عرضه مى‏كنند و فروش جنس در اين بازار اجبارى است. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «نفس المرء خطاه الى اجله»<1036> يعنى نفس كشيدن انسان گامى به سوى مرگ است. پس انسان الزاماً سرمايه عمر را هر لحظه از دست مى‏دهد و ما نمى‏توانيم از رفتن عمر و توان خود جلوگيرى كنيم. بخواهيم يا نخواهيم توان و زمان ما از دست ما مى‏رود. لذا در اين بازار آنچه مهم است انتخاب مشترى است. افرادى با خدا

معامله مى‏كنند و هر چه دارند در طبق اخلاص گذاشته و در راه او و براى رضاى او گام بر مى‏دارند اين افراد، عمر فانى را باقى كرده و دنيا را با بهشت و رضوان الهى معامله مى‏كنند. اين دسته برندگان واقعى هستند، زيرا اولاً خريدار آنها خداوندى است كه تمام هستى از اوست

ثانياً اجناس ناچيز را هم مى‏خرد. <<فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره>><1037>

ثالثاً گران مى‏خرد و بهاى او بهشت ابدى است. <<خالدين فيها>><1038>

رابعاً اگر به دنبال انجام كار خوب وبديم امّا موفق به عمل نشديم باز هم پاداش مى‏دهد. <<ليس للانسان الا ما سعى>><1039> يعنى اگر كسى سعى كرد گرچه عملى صورت نگرفت كامياب مى‏شود.

خامساً پاداش را چند برابر مى‏دهد. <<اضعافاً مضاعفة>><1040> به قول قرآن تا هفتصد برابر پاداش مى‏دهد و پاداش انفاق‏هاى نيك مثل دانه‏اى است كه هفت خوشه از آن برويد و در هر خوشه صد دانه باشد.

اما كسانى كه در اين بازار، عمر خود را به هوسهاى خود يا ديگران بفروشند و به فكر رضاى خداوند نباشند، خسارتى سنگين كرده‏اند كه قرآن چنين تعبيراتى در مورد آنها دارد:

تجارت بد انجام داده‏اند. <<بئسما اشتروا به انفسهم>><1041>

تجارتشان سود ندارد. <<فما ربحت تجارتهم>><1042>

زيان كردند. <<خسروا انفسهم>><1043>

زيان آشكار كردند. <<خسراناً مبيناً>><1044>

در زيان غرق شدند. <<لفى خسر>><1045>

در ديد اين گروه، زرنگ و زيرك كسى است كه بتواند با هر كار و كلام و شيوه‏اى، خواه حق و خواه باطل، زندگى مرفهى براى خود درست كند و در جامعه شهرت و محبوبيّتى يا مقام و مدالى كسب كند و در غير اين صورت به او لقب باخته، عقب افتاده و بدبخت مى‏دهند.

امّا در فرهنگ اسلامى، زيرك كسى است كه از نفس خود حساب بكشد و آن را رها نكند، براى زندگى ابدى كار كند و هر روزش بهتر از ديروزش باشد. از مرگ غافل نباشد و به جاى هرزگى و حرص و ستم به سراغ تقوى و قناعت و عدالت برود.

امام هادى‏عليه السلام فرمودند: «الدّنيا سوق ربح قوم و خسر آخرون» دنيا بازارى است كه گروهى سود بردند و گروهى زيانكار شدند.<1046>

1- دوران تاريخ بشر، ارزش دارد و خداوند به آن سوگند ياد كرده است. پس از عبرت‏هاى آن پند بگيريم. <<والعصر>>

2- انسان از هر سو در خسارت است. <<لفى خسر>>

3- انسانِ مطلق كه در مدار تربيت انبيا نباشد، در حال خسارت است. <<ان الانسان لفى خسر>>

4- تنها راه جلوگيرى از خسارت، ايمان و عمل است. <<امنوا و عملوا الصالحات>>

5 - به فكر خود بودن كافى نيست. مؤمن در فكر رشد و تعالى ديگران است. <<تواصوا بالحقّ>>

6- سفارش به صبر به همان اندازه لازم است كه سفارش به حق. <<بالحقّ - بالصبر>>

7- ايمان بر عمل مقدم است، چنانكه خودسازى بر جامعه سازى مقدم است. <<آمنوا و عملوا... و تواصوا>>

8 - بدون ايمان و عمل و سفارش ديگران به حق و صبر، خسارت انسان بسيار بزرگ است. <<لفى خسر>> (نكره بودن «خُسر» و تنوين آن نشانه عظمت خسارت است.)

9- اقامه‏ى حق به استقامت نياز دارد. <<تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر>>

10- جامعه زمانى اصلاح مى‏شود كه همه مردم در امر به معروف و نهى از منكر مشاركت داشته باشند. هم پند دهند و هم پند بپذيرند. <<تواصوا بالحقّ >>(كلمه «تواصوا» براى كار طرفينى است)

11- نجات از خسارت زمانى است كه انسان در صدد انجام تمام كارهاى نيك باشد گرچه موفق به انجام آنها نشود. <<عملوا الصالحات>> (كلمه «الصالحات» به صورت جمع محلّى به الف و لام آمده است)

12- ايمان بايد جامع باشد نه جزئى. ايمان به همه اجزا دين، نه فقط برخى از آن. <<الاّ الّذين آمنوا>> (ايمان، مطلق آمده است تا شامل تمام مقدسات شود.)

«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۲۹ ] [ 15:1 ] [ سعید ]
سورة الهمزة (104)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4) وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ (9)


«همزة» از «هَمز» به معناى عيب جويى از طريق چشم و ابرو و اشاره است. «لَمز» به معناى عيب جويى با زبان است. حرف (ة) در پايان اين دو كلمه براى مبالغه است، نظير «ضحكة» به معناى كسى كه زياد مى‏خندد.
«حطمة» به معناى خورد كردن و شكستن كامل است. «موصدة» به حفره‏اى گفته مى‏شود كه در كوه ايجاد كنند و درب آن را محكم ببندند.
منظور از «عمد ممدّدة» (ستون‏هاى بلند و كشيده)، يا ميخ‏هاى بلندى است كه اهل عذاب را با آن ميخكوب و زندانى مى‏كنند و يا شعله‏هاى عظيم آتش كه همچون ستون‏هاى بلند، كشيده است.
در لسان قرآن اگر بعد از توجه به خدا به سراغ مال رفتيد ارزش است، <<قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض وابتغوا...>><1047> ولى اگر به جاى ياد خدا به سراغ مال رفتيد مورد انتقاد است. <<و اذا رأوا تجارة او لهوًا انفضوا...>><1048>
عيب جويى و طعنه به هر نحو و شكل ممنوع و حرام است. غيابى يا حضورى، با زبان يا اشاره، شوخى يا جدى، كوچك يا بزرگ مربوط به كار و صنعت يا آفرينش طبيعت.
برخى افراد از شمارش اموال خود، به رخ كشيدن آن و سرگرم شدن به آن لذت مى‏بردند و گمان مى‏كنند اين ثروت هميشگى است و آنها را براى هميشه در دنيا نگه مى‏دارد و ديگر بيمارى و مرگ به سراغ آنها نمى‏آيد. قرآن اين ديدگاه را مذمّت كرده و مى‏فرمايد: اين نگاه به دنيا، انسان را دوزخى مى‏كند. وگرنه داشتن مال دنيا و بهره بردن از آن مذمّتى ندارد.
1- يكى از آفات و خطرات ثروت اندوزى، تحقير ديگران است. <<همزة لمزة... جمع مالاً و عدّده>>
2- مسائل اخلاقى جزء دين است و انسان مؤمن، بايد زبان و نگاه خود را كنترل كند. <<ويل لكلّ همزة لمزة>>
3- مراقب باشيم فريب دنيا را نخوريم و به مال دنيا مغرور نشويم. <<يحسب انّ ماله اخلده>>
4- آنان كه به جاى انفاق مال، در فكر جمع و احتكار اموال هستند، منتظر عذاب خورد كننده قيامت باشند. <<جمع مالاً و عدّده... لينبذنّ فى الحطمة>>
5 - نيش زبان و طعنه زدن، از گناهان كبيره است، زيرا درباره آن وعده عذاب آمده است. <<ويل لكلّ همزة لمزة... لينبذنّ فى الحطمة>>
6- آتشى كه خدا بيفروزد، نه فقط بر جسم، بلكه بر جان و دل مجرمان نفوذ مى‏كند. <<نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة>>
7- فكر بشر از درك حقايق دوزخ و بهشت عاجز است. <<و ما ادراك ما الحطمة>>
8 - ستون‏هاى بلند آتش، راه فرار را بر دوزخيان مى‏بندد. <<مؤصدة فى عمد ممددة>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۸/۲۷ ] [ 12:43 ] [ سعید ]
سورة الفيل (105)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (1) أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ (3) تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ (5)

بر خلاف آنچه در ميان مردم مشهور شده است، «ابابيل» نام پرنده‏اى خاص نيست، بلكه به معناى دسته دسته و گروه گروه است. <<طيراً ابابيل>> يعنى پرندگانى فوج فوج در دسته‏هاى پراكنده بر سر آنها فرود آمدند. كلمه «طيراً» به معناى جنس پرندگان است، نه به معناى مفرد
پرنده.
شأن نزول: پادشاهى به نام ابرهه در يمن معبدى از سنگ مرمر ساخت و دستور داد مردم آن را زيارت و طواف كنند. مرد عربى به اين معبد جسارت كرد. او لشكرى فيل سوار را تا نزديك مكه آورد تا به انتقام آن جسارت، كعبه را خراب كند.
خداوند نيز پرندگانى را كه در منقارشان سنگريزه‏اى داشتند به سوى آنان فرستاد. با بارش سنگريزه‏ها، لشكر ابرهه مانند كاه خورد شده به زمين ريختند و نابود شدند. آن سال را عام الفيل ناميدند و پيامبر اسلام نيز در همان سال به دنيا آمد.<1049>
اصحاب فيل هم خورد شدند، هم تحقير. <<عصف مأكول>> تشبيه به كاهى كه خوراك حيوان شده يعنى سرگين، بدترين تحقير است.
1- براى هشدار به مجرمان، از نمونه‏هاى پيش رو و نزديك استفاده كنيد. (شهرت اصحاب فيل به قدرى بوده كه گويا جلو چشم است و نيازى به دليل ندارد.) <<اَلَم تَر>>
2- تاريخ را فراموش نكنيد. <<الم تر>>
3- كعبه قبل از اسلام نيز مقدس بوده و شكستن حرمت مقدسات كيفر دارد. <<كيف فعل ربّك باصحاب الفيل>>
4- قهر الهى نسبت به مجرمان، جلوه‏اى از ربوبيّت الهى است. <<فعل ربّك>>
5 - پرندگان مأموران خداوند هستند و شعور دارند. <<ارسل عليهم طيراً ابابيل>>
6- اطلاع از طرح و نقشه دشمن و نقش بر آب كردن آن، مهم است. <<يجعل كيدهم فى تضليل>>
7-  دشمن از بزرگ‏ترين تجهيزات جنگى (همچون فيل) براى هجوم استفاده مى‏كند، امّا خداوند با استفاده از كوچك‏ترين حيوانات يعنى پرندگان آسمان، آنها را نابود مى‏كند. <<اصحاب الفيل... طيراً ابابيل>>
8 - دشمنان خدا هر چند مجهز باشند ناتوانند. <<اصحاب الفيل... كعصف مأكول>>
9- سخت‏ترين كيفر براى اهانت به مقدسات است. (اقوام ديگر كه هلاك شدند هيچ كدام مثل كاه جويده نشدند، بلكه يا روى خاك افتادند يا در آب غرق شدند.) <<فجعلهم كعصف مأكول>>
10- معجزه لازم نيست بدست پيامبر و امام باشد، قدرت نمايى خداوند بدون پيامبر و امام نيز امكان دارد. <<ترميهم بحجارة من سجّيل>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۲۲ ] [ 22:44 ] [ سعید ]
سورة قريش (106)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ (1) إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ (3) الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ (4)

برخى مفسران، اين سوره را ادامه سوره قبل دانسته و به رواياتى استناد مى‏كنند كه جدا كردن آن دو را در نماز جايز نمى‏داند. نظير دو سوره ضحى و انشراح. اگر ابرهه پيروز مى‏شد معاش قريش از هم مى‏پاشيد و به خاطر حفظ معاش قريش، خداوند اصحاب فيل را نابود كرد.
«رحلة» پيمودن راه بر روى راحلة و مركب است. قريش سالى دو بار سفر تجارى داشتند، يكى در زمستان به منطقه يمن و يكى در تابستان به منطقه شام.
در برابر رسم جاهليّت كه خونريزى و جنگ را ارزش مى‏دانست، تكرار كلمه ايلاف و الفت، بيانگر لطف و رحمت الهى به قريش است.
سفرهاى تجارى موجب رونق صادرات و واردات مى‏شود و بهبود زندگى و تبادل فرهنگ را به دنبال دارد.
پس از انهدام اصحاب فيل، مردم براى اهل حرم، حريم خاص قائل بودند.
1- شكست دشمنان عامل همبستگى شماست. <<فجعلهم كعصف مأكول>>
2- وحدت و الفت ميان اقشار جامعه، از نعمت‏هاى الهى است. <<لايلاف قريش>>
3- تا مسائل اقتصادى و امنيّتى جامعه حل نشود، نمى‏توان آنان را به عبادت دعوت كرد. <<فليعبدوا... الّذى اطعمهم... و آمنهم>>
4- يكى از فلسفه‏هاى عبادت، شكر مُنعم است. <<فليعبدوا ربّ هذا البيت>>
5 - خداوند امور مكّه و كعبه را تدبير مى‏كند. <<ربّ هذا البيت>>
6- تأمين معيشت و امنيّت جامعه، بايد در مسير بندگى و عبادت خدا باشد. <<فليعبدوا... الّذى اطعمهم... و آمنهم>>
7- گرسنگى و نياز به غذا، ويژگى بشر است و تأمين اين نياز، نشانه لطف و رحمت خداوند است. <<اطعمهم من جوع>>
8 - برقرارى امنيّت و برطرف كردن عوامل ترس، كار خدايى است. <<آمنهم من خوف>>
9- سفر براى كسب درآمد، مورد پذيرش اسلام است. <<رحلة الشتاء و الصيف>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ دوشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۲۲ ] [ 22:43 ] [ سعید ]
سورة الماعون (107)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ (4) الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ (6) وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (7)


اين سوره سيماى افراد منفى را معرفى مى‏كند:
كسانى كه نسبت به دين، ديدگاه منفى دارند. <<يكذّب بالدّين>>
نسبت به يتيم و مسكين منفى هستند و آنان را طرد مى‏كنند. <<يدعّ اليتيم و لا يحضّ>>
در عبادت و نماز منفى هستند و اخلاص ندارند. <<ساهون - يراءون>>
در خدمت به مردم منفى هستند. <<يمنعون الماعون>>
مراد از «دين» در اينجا روز قيامت است، مانند <<مالك يوم الدين>>
«دَعّ» راندن همراه با خشونت و «حَضّ» تشويق و ترغيب ديگران است.
مراد از تكذيب دين و معاد در اين سوره، تكذيب قلبى است، نه قولى؛ زيرا مخاطب سوره، كسانى هستند كه نماز مى‏خوانند ولى نمازشان همراه با ريا و خودنمايى و سهو و غفلت است.
«ماعون» از «مَعن» به معناى ابزار و وسايلى است كه معمولاً همسايگان به يكديگر عاريه مى‏دهند تا آنكه نيازشان برطرف شود. مثل ظروف غذاخورى در مهمانى‏ها.
دين يك مجموعه به هم پيوسته است. نمازش از اطعام مسكين و رسيدگى به محرومين جدا نيست.
در روايات، «ساهون» به معناى سستى، ترك و ضايع كردن نماز آمده است.<1050>
حساب حضور در نماز جماعت، به خاطر حفظ شعائر الهى، از حساب ريا و خودنمائى به خاطر اهداف نفسانى جداست.
در حديث مى‏خوانيم: كسى كه از دادن لوازم منزل خود به همسايگان دريغ ورزد، خدا روز قيامت لطف خود را نسبت به او دريغ خواهد كرد.<1051> البته در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه پرسيدند: ما همسايگانى داريم كه هرگاه وسائلى به آنان عاريه مى‏دهيم، مى‏شكنند يا خراب مي كنند، آيا گناه است كه به آنان ندهيم؟ حضرت فرمود: در اين صورت مانعى ندارد.<1052>
در حديث مى‏خوانيم: هر كس به اوقات نماز بى‏اعتنائى كند و نماز را در اول وقت نخواند، ويل دارد.<1053>
امام صادق عليه السلام فرمودند: ماعون، شامل قرض الحسنه و هر كار نيك درباره ديگران و در اختيار قراردادن وسائل خانه و از جمله زكات است.<1054>
سنگدلى انسان به جائى مى‏رسد كه:
نسبت به سخت‏ترين نوع فقر كه مسكين است.
نسبت به ضرورى‏ترين نياز كه خوراك است.
آن هم به مقدار مصرف نه ذخيره.
نه خود اقدامى مى‏كند و نه ديگران را تشويق مى‏كند.
نگاهى به مسئله ريا
ريا و سُمعه دو خطر و آفت بزرگ هستند كه افراد مؤمن را تهديد مى‏كند. ريا آن است كه انسان كارى را براى ديدن مردم انجام دهد و سُمعه آن است كه كارى را بجا آورد و هدفش آن باشد كه كارش به گوش مردم برسد. اين دو كار از نشانه‏هاى نفاق است. چنانكه قرآن درباره منافقان مى‏فرمايد: <<اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراءون النّاس>><1055> چون به نماز مى‏ايستند، نمازشان با كسالت و رياكارى است، همان گونه كه به ديگران كمك نمى‏كنند مگر در حال كراهت و نارضايتى. <<و لا ينفقون الا و هم كارهون>><1056>
بر اساس روايات، رياكار ظاهرى زيبا و باطنى مريض دارد؛ در ظاهر اهل خشوع و تواضع است، ولى در باطن دست از گناه بر نمى‏دارد. او در ظاهر گوسفند و در باطن گرگ است. به جاى آنكه از دنيا آخرت را بدست آورد، از آخرت به سراغ دنيا مى‏رود و از پرده‏پوشى خداوند سوء
استفاده كرده و گناه مى‏كند. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمود: سخت‏ترين عذاب‏ها براى كسى است كه مردم در او خير ببينند در حالى كه در او خيرى نيست. فرشتگان اعمال برخى انسان‏ها را بالا مى‏برند، ولى خطاب مى‏رسد: هدفش خدا نبوده است، آن را برگردانيد.
در فرهنگ اسلامى، ريا، نوعى شرك است و امام صادق‏عليه السلام درباره كسى كه عمل نيكى انجام دهد، اما نه براى خدا، بلكه براى اينكه مردم بشنوند و او را ستايش كنند، فرمود: او مشرك است، سپس آيه <<لا يشرك بعبادة ربه احدًا>><1057> را تلاوت فرمود.<1058>
علامت رياكار آن است كه اگر ستايش شود كار نيكش را توسعه مى‏دهد و اگر ستايش نشود از كار خود مى‏كاهد. ناگفته نماند كه اين همه توبيخ و انتقاد براى كسانى است كه از ابتدا، كار را براى غير خداوند انجام مى‏دهند، ولى اگر انسان از آغاز هدفى جز خداوند نداشت، ومردم از كار او آگاه شدند، مانعى ندارد. امام باقرعليه السلام فرمود: هيچ كس نيست مگر آنكه دوست دارد خوبى‏هايش در مردم ظاهر شود، به شرط آنكه از ابتدا نيّت او مردم نباشد. «اذا لم يكن صنع ذلك لذلك»<1059>
اخلاص
در برابر ريا و سمعه، اخلاص است كه در حديث مى‏خوانيم: خداوند جز خالصان را نمى‏پذيرد <<الا للّه الدّين الخالص>><1060> و هر كس چهل روز خود را خالص كند، چشمه‏هاى حكمت از قلب او به زبانش جارى مى‏شود. «من اخلص للّه اربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمة من قلب
الى لسانه»<1061> و نشانه ايمان كامل آن است كه حُب و بغض و بخشيدن و نبخشيدن براى خدا باشد و افضل عبادت اخلاص است و از فاطمه زهراعليها السلام نقل شده كه فرمود: « من اَصعد الى اللّه خالص عبادته اهبط اللّه عزّ و جلّ افضل مصلحته»<1062> هر كس عبادت خالص به درگاه خداوند فرستاد، خداوند بهترين مصلحت او را برايش نازل مى‏كند.
نكته ها
1- تكذيب عملى قيامت از سوى اهل ايمان، امرى شگفت‏آور و جاى سؤال است. <<اَرايت الّذى>>
2- طرد يتيم انسان را از خدا دور مى‏كند. <<يكذّب بالدّين... يدعّ اليتيم>>
3- نشانه ايمان، يتيم نوازى و توجه به گرسنگان و محرومان است و هركس بى‏توجه باشد بى‏دين است. <<يكذّب بالدّين... يدعّ اليتيم>>
4- ميان عقيده و عمل رابطه تنگاتنگ است. (مسائل جزئى مثل طرد يتيم را جزئى نگيريد كه گاهى از مسائل مهمى مثل تكذيب دين خبر مى‏دهد). <<يكذّب بالدّين... يدعّ اليتيم>>
5 - نيازهاى عاطفى، مقدم بر نيازهاى جسمى است. (اول محبت به يتيم، سپس سير كردن مسكين) <<يدعّ اليتيم... طعام المسكين>>
6- هر نمازى ارزش ندارد و هر نمازگزارى بهشتى نيست. <<فويل للمصلّين>>
7- سهو اگر برخاسته از تقصير و بى‏اعتنائى باشد، سرزنش دارد. <<عن صلاتهم ساهون>>
8 - سهو در نماز قابل جبران و بخشش است ولى سهو از نماز، به معناى رها كردن آن، قابل بخشش نيست. <<عن صلاتهم>> (نه «فى صلاتهم»)
9- خطر آنجاست كه كار زشت سيره دائمى انسان شود. <<يكذّب... يدعّ... لا يحضّ>> (قالب فعل مضارع بيانگر استمرار كار است)
10- اخلاص، شرط قبولى نماز و عبادت است. <<فويل للمصلّين الّذين... يراءون>>
11- اطعام فقرا مخصوص توانگران نيست، همه وظيفه دارند، گرچه از طريق تحريك و تشويق ديگران باشد. <<لا يحضّ على طعام المسكين>>
12- كسى كه گاهى از نماز غافل مى‏شود، مشمول ويل است، پس وضع تاركان دائم نماز چيست! <<فويل للمصلّين... عن صلاتهم ساهون>>
13- بى‏تفاوتى نسبت به نيازهاى ضرورى مردم كيفر دارد. <<فويل للمصلين... يمنعون الماعون>>
14- خدمت به مردم در كنار نماز است. <<فويل للمصلين... يمنعون الماعون>>
15- غفلت از نماز، بستر غفلت از مردم است. <<عن صلوتهم ساهون... يمنعون الماعون>>
16- بى اعتنائى به گرسنگان، نشانه بى‏اعتقادى به قيامت است. <<يكذّب بالدّين... و لا يحض على طعام المسكين>><1063>
17- سهو از اصل و حقيقت نماز مهم است، نه از تعداد ركعات كه گاهى عارض مى‏شود و قابل جبران است. <<عن صلاتهم ساهون>>
18- افرادى كه از خدا جدا شوند، به دنبال كسب جايگاهى در نزد ديگران با ريا كارى هستند. <<يكذّب... يراءون>>
19- بخل، ويژگى منكران معاد است، كه حتى از عاريه دادن چيزهاى كوچك و ناچيز بخل مى‏ورزند. <<يكذّب... يمنعون الماعون>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ شنبه ۱۳۸۵/۰۸/۲۰ ] [ 22:22 ] [ سعید ]
سورة الكوثر (108)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

آنجا كه خداوند در مقام دعوت به توحيد است، ضمير مفرد به كار مى‏برد، همانند <<أنا ربّكم فاعبدون>><1065> پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت كنيد. <<أنَا ربّكم فاتَّقون>><1066> من پروردگار شما هستم، از من پروا كنيد. <<انّنى أنَا اللّه>><1067> همانا
من خداوند يكتا هستم.
همچنين درمواردى كه خداوند كارى را بدون واسطه انجام مى‏دهد يا در مقام بيان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمير مفرد به كار مى‏رود، همانند: <<و أنَا الغفور الرحيم>><1068> تنها من بخشنده مهربانم. <<فانّى قريب>><1069> من به بندگانم نزديكم.
اما گاهى آيه در مقام بيان عظمت خداوند و شرافت نعمت است كه در اين موارد ضمير جمع همچون «اِنّا» به كار مى‏رود، چنانكه در اين آيه مى‏فرمايد: <<اِنّا اعطيناك الكوثر>> زيرا عطاى الهى به بهترين خلق خدا، آن هم عطاى كوثر، به گونه‏اى است كه بايد با عظمت از آن ياد شود.
همچنين در مواردى كه خداوند كارى را با واسطه انجام مى‏دهد، نظير باران كه با واسطه تابش خورشيد و پيدايش بخار و ابر مى‏بارد، از ضمير جمع استفاده مى‏شود، چنانكه مى‏فرمايد: <<وانزلنا من السماء ماءً>><1070> ما از آسمان آبى فرو فرستاديم.
از ميان يكصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با كلمه «اِنّا» آغاز شده است: سوره‏هاى فتح، نوح، قدر و كوثر.
<<اِنّا فَتَحنا لك فتحاً مبيناً>> ما براى تو پيروزى آشكار قرار داديم.
<<اِنّا ارسلنا نوحاً>> ما نوح را به سوى مردم فرستاديم.
<<اِنّا انزلناه فى ليلة القدر>> ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.
<<اِنّا اعطيناك الكوثر>> ما به تو كوثر عطا كرديم.
در آغاز يكى از اين چهار سوره، از حضرت نوح كه اولين پيامبر اولوا العزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مى‏شود، سخن به ميان آمده است. در آغاز سه سوره ديگر، به نعمت‏هاى ويژه‏اى همچون نزول قرآن، پيروزى آشكار و عطاى كوثر، اشاره شده است. شايد ميان چهار موضوع ارتباطى باشد كه يكى رسالت اولين پيامبر اولوا العزم، ديگرى نزول آخرين كتاب آسمانى، سوّمى پيروزى مكتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بيان مى‏كند.
كلمه «كوثر» از «كثرت» گرفته شده و به معناى خير كثير و فراوان است. و روشن است كه اين معنا مى‏تواند مصاديق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم كثير و اخلاق نيكو داشته باشد، ولى آيه آخر سوره، مى‏تواند شاهدى بر اين باشد كه مراد از كوثر، نسل مبارك پيامبر اكرم است. زيرا دشمنِ كينه‏توز با جسارت به پيامبر، او را ابتر مى‏ناميد و خداوند در دفاع از پيامبرش فرمود: <<انّ شانئك هو الابتر>> دشمن تو، خود ابتر است. بنابراين اگر مراد از كوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آيه اول و سوم سوره، توجيه و معنايى مستدل‏نخواهيم داشت.
كلمه «ابتر» در اصل به حيوان دم‏بريده و در اصطلاح به كسى گفته مى‏شود كه نسلى از او به يادگار باقى نمانده باشد. از آنجا كه فرزندان پسر پيامبر در كودكى از دنيا رفتند، دشمنان مى‏گفتند: او ديگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زيرا در فرهنگ جاهليّت دختر لايقآن نبود كه نام پدر را زنده نگاه دارد. بنابراين جمله <<انّ شانئك هو الابتر>> دليل آن است كه مراد از كوثر، نسل كثير پيامبر است كه بدون شك از طريق حضرت زهراعليها السلام مى‏باشد.
اين نسل پر بركت از طريق حضرت خديجه نصيب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شد. آرى خديجه مال كثير داد و كوثر گرفت. ما نيز تا از كثير نگذريم به كوثر نمى‏رسيم.
فخررازى در تفسير كبير مى‏گويد: چه نسلى با بركت‏تر از نسل فاطمه كه مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنكه تعداد بسيارى از آنان را در طول تاريخ، به خصوص در زمان حكومت بنى‏اميّه و بنى‏عبّاس شهيد كردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اكثر كشورهاى اسلامى گسترده‏اند.
در زمانى كه خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مى‏شد، به گونه اى كه صورتش از غصه سياه گشته و به فكر فرو مى‏رفت كه از ميان مردم فرار كند يا دخترش را زنده به گور كند: <<يتوارى من القوم ام يدُسّه فى التّراب>><1071> در اين زمان قرآن به دختر لقب كوثر مى‏دهد تافرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبديل كند.
بر اساس روايات، نام يكى از نهرها و حوض‏هاى بهشتى، كوثر است و مؤمنان از آن سيراب مى‏شوند. چنانكه در روايت متواتر ثقلين نيز پيامبر فرمود: «انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» كتاب و عترت از يكديگر جدا نمى‏شوند تا آنكه در قيامت، در كنار حوض به من ملحق
شوند.
كوثر الهى، به جنسيّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا كوثر شد. به تعداد كثير بستگى ندارد؛ فاطمه، يك نفر بود امّا كوثر شد. آرى خداوند مى‏تواند كم را كوثر و زياد را محو كند.
خداوند از اولياى خود دفاع مى‏كند. به كسى كه پيامبر را بى‏عَقَبه مى‏شمرد، پاسخ قولى و عملى مى‏دهد. وجود فاطمه پاسخ عملى و جمله <<هو الابتر>> پاسخ قولى است. خداوند نه تنها از اولياى خود، بلكه از همه مؤمنان دفاع مى‏كند: <<انّ اللّه يدافع عن الّذين آمنوا
<1072>
هديه كننده خداوند، هديه گيرنده پيامبر و هديه شده فاطمه است. لذا عبارت <<اِنّا اعطيناك الكوثر>> به كار رفته كه بيانگر عظمت خداوند و بزرگى هديه اوست.
هر چه ضربه به دين و مقدّسات دينى شديدتر باشد، دفاع هم بايد قوى‏تر باشد. به پيامبر اسلام جسارت‏هاى زيادى كردند و او را ساحر، كاهن، شاعر و مجنون خواندند كه همه آنها به نحوى در قرآن جبران شده است.
به پيامبر گفتند: <<انّك لمجنون>><1073> تو جنّ زده‏اى، ولى خداوند فرمود: <<ما انتَ بنعمة ربّك بمجنون>><1074> به لطف الهى تو مجنون نيستى.
به آن حضرت گفتند: <<لَستَ مُرسلاً>><1075> تو فرستاده خدا نيستى، خداوند فرمود: <<انّك لمن المرسلين>><1076> قطعاً تو از پيامبرانى.
به حضرت نسبت شاعرى و خيالبافى دادند: <<لشاعر مجنون>><1077> خداوند فرمود: <<و ما علّمناه الشعر و ما ينبغى له>><1078> ما به او شعر نياموختيم و براى او سزاوار نيست.
گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود: <<و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق>><1079> خداوند فرمود: پيامبران پيش از تو نيز غذا مى‏خوردند و در بازارها راه مى‏رفتند: <<و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الاّ انّهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق>><1080>
به آن حضرت ابتر گفتند، خداوند فرمود: <<انّ شانئك هو الابتر>>.
آرى، پاسخ كسى كه به اشرف مخلوقات ابتر بگويد، آن است كه خداوند به او كوثرى عطا كند كه چشم همه خيره و عقل همه مبهوت شود.
خداوند مصداقى براى كوثر در آيه نياورد تا همچنان مبهم بماند تا شايد اشاره به اين باشد كه عمق بركت كوثر عطا شده حتّى براى خود پيامبر اكرم در هاله‏اى از ابهام است.
در اين سوره دو خبر غيبى نهفته است: يكى عطا شدن كوثر به پيامبر، آن هم در مكّه‏اى كه حضرت دست خالى بود و فرزند پسر نداشت، ديگر ابتر ماندن دشمن كه داراى فرزندان و ثروت‏هاى بسيار بود.
تاريخ و آمار بهترين شاهد بر كوثر بودن اين عطيّه الهى است. هيچ نسلى از هيچ قومى در جهان، به اندازه نسل حضرت فاطمه‏عليها السلام رشد و شكوفايى نداشته است. خصوصاً اگر كسانى را كه مادرشان سيّد است، از سادات به حساب آوريم، آمار سادات در جهان نشانه معجزه اي
خبر غيبى است.
عطا كردن كوثر به شخصى مثل پيامبر، زمانى معنا دارد كه عطا كننده سرچشمه علم و حكمت و قدرت و رحمت باشد. بنابراين عطاى كوثر نشانه صفات وكمالات الهى است.
در اين سوره كه سه جمله بيشتر ندارد، پنج بار شخص پيامبر مورد خطاب قرار گرفته است.
زيرا علاوه بر ضمير كاف «ك» «اعطيناك»، در خطاب «صلّ» و «لربك» دو بار و در عبارت «انحر» و «شانئك» نيز دو بار، پيامبر مخاطب است. <<اعطيناك، فصلّ، لربّك، انحر، شانئك>>
در سراسر قرآن نيز، بيش از دويست و چهل بار خداوند به پيامبرش مى‏فرمايد: <<ربّك>>
با آن كه او پروردگار تمام هستى: <<ربّ كلّ شى‏ء>><1081> و پروردگار همه‏ى مردم است: <<ربّ النّاس>><1082>، ولى از ميان واژه‏هاى «ربّ» كلمه «ربّك» بيش از همه به كار رفته و اين نشانه آن است كه خداوند بر پيامبرش عنايت خاصّى دارد.
چنانكه نمونه اين عنايت ويژه را در آيات ديگر نيز مشاهده مى‏كنيم، مثلاً خداوند نام اعضا و جوارح پيامبر را در قرآن مطرح كرده است: چهره‏ات: <<وجهك>><1083>، زبانت: <<لسانك>><1084> چشمانت: <<عينيك>><1085> گردنت: <<عنقك>><1086> دستانت: <<يدك>><1087سينه‏ات: <<صدرك>><1088> كمرت: <<ظهرك>><1089>
الطاف خداوند به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله، گاهى با درخواست آن حضرت صورت گرفته است، نظير <<قل ربّ زدنى علماً>><1090> پروردگارا! مرا از نظر علمى توسعه بده. امّا كوثر هديه‏اى الهى بود كه بدون درخواست، به پيامبر عزيز داده شد.
كوثر چيست؟
از آيه آخر سوره، يعنى <<انّ شانئك هو الابتر>> استفاده مى‏شود كه مراد از كوثر چيزى ضد ابتر است و از آنجا كه عرب به افراد بى‏عقبه و بى‏نسل كه فرزند پسر ندارند و با مردن، آثارشان محو مى‏شود، ابتر مى‏گويد، بهترين مصداق براى كوثر، ذريّه پيامبر است كه امام
معصوم از نسل فاطمه مى‏باشند. البتّه كوثر، معنايى عام دارد و شامل هر خير كثير مى‏شود.
اگر مراد از كوثر، علم باشد، همان چيزى است كه پيامبر مأمور به خواستنش بود. <<قل ربّ زدنى علماً>>
اگر مراد از كوثر اخلاق نيك باشد، پيامبر داراى خلق عظيم بود. <<انّك لعلى خلق عظيم>><1091>
اگر مراد از كوثر عبادت باشد، حضرتش به قدرى عبادت مى‏كرد كه آيه نازل شد: ما قرآن را نفرستاديم تا اين گونه خود را به مشقّت اندازى. <<ما انزلنا عليك القرآن لتشقى>><1092>
اگر مراد از كوثر نسل كثير باشد كه امروزه بيشترين نسل از اوست.
اگر مراد از كوثر امّت كثير باشد، طبق وعده الهى اسلام بر تمام جهان غالب خواهد شد. <<ليظهره على الدين كلّه>><1093>
اگر مراد از كوثر شفاعت باشد، خداوند تا جايى كه پيامبر راضى شود از امّت او مى‏بخشد. <<و لسوف يعطيك ربّك فترضى>><1094>
كوثر، امرى دنيايى نيست و چيزى فراتر از نان، نام، مقام و جلوه‏هاى دنيوى است. زيرا قرآن دنيا را قليل‏<1095> و ناپايدار<1096> ناميده است.
هر كثيرى كوثر نيست. قرآن مى‏فرمايد: اموال و اولاد مخالفان، شما را به تعجب واندارد، زيرا كه خداوند اراده كرده آنان را در دنيا از طريق همان اموال و اولاد عذاب كند. <<فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد اللّه ليعذّبهم بها فى الحياة الدنيا>><1097>
در قرآن سوره‏اى به نام كوثر داريم و سوره‏اى به نام تكاثر. امّا كوثر ارزش است و تكاثر ضدّ ارزش، زيرا اولى عطيّه الهى است كه دنباله‏اش ذكر خداست: <<اعطيناك الكوثر فصلّ >>و دوّمى يك رقابت منفى كه دنباله‏اش غفلت از خداست. <<الهاكم التكاثر>>
كوثر ما را به مسجد مى‏برد براى نماز: <<فصلّ لربّك>> و تكاثر ما را به گورستان مى‏برد براى سرشمارى مردگان. <<حتى زُرتم المقابر>>
در عطاى كوثر بشارت است: <<انّا اعطيناك الكوثر>> و در تكاثر تهديدهاى پى در پى. <<كلاّ سوف تعلمون ثمّ كلاّ سوف تعلمون>>
كوثر، عامل رابطه با خالق است: <<اعطيناك الكوثر فصل>> و تكاثر، وسيله‏اى براى سرگرمى با مخلوق. <<الهاكم التّكاثر>>
كوثر كه بزرگ‏ترين هديه الهى است در كوچك ترين سوره قرآن مطرح شده است.
هديه اشرف معبود به اشرف مخلوق چيزى جز كوثر نمى‏تواند باشد. <<انّا اعطيناك الكوثر>>
در ماجراى فتح مكّه كه مشركان دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مى‏شدند، خداوند تنها دستور تسبيح مى‏دهد: <<رَأيتَ النَّاس يَدخلون فى دينِ اللَّه أفواجا فَسَبّح>> ولى براى عطا كردن كوثر مى‏فرمايد: <<فصلِ‏ّ لربّك>> نماز بگزار. گويا اهميّت كوثر از اسلام آوردن مشركان بيش‏تر است.
عطاى استثنايى در سوره استثنايى با الفاظ استثنايى:
عطا بى‏نظير است، چون كوثر است؛ سوره بى‏نظير است، چون كوچك‏ترين سوره قرآن است و الفاظ بى‏نظيرند، چون كلمات «اعطينا»، «الكوثر»، «صلِ‏ّ»، «انحر»، «شانئك» و «ابتر» تنها در اين سوره به كار رفته و در هيچ كجاى قرآن شبيه ندارد.
هر زخم زبان و كلامى وزنى دارد. به شخص پيامبر اكرم توهين‏ها شد، كلماتى از قبيل مجنون، شاعر، كاهن و ساحر به او گفتند و به ياران او نيز توهين‏ها شد تا آنجا كه گفتند: اين بيچارگان را از خود دور كن تا ما دور تو جمع شويم. براى هيچ كدام سوره اى مستقل نازل نشد
، امّا در نسبت ابتر دادن يك سوره نازل شد كه خير كثير به تو عطا كرديم و دشمن تو ابتر است و اين به خاطر آن است كه جسارت به شخص و ياران قابل تحمّل است، امّا جسارت به راه و مكتب كه او ابتر و راه او گذرا و بى‏آينده است، قابل تحمّل نيست.
گاهى جسارت برخاسته از لغوگويى است كه بايد با كرامت از كنارش گذشت. <<اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما>>
گاهى جسارت به خاطر جوّ فاسد و دوستان ناباب است، كه بايد از آنان اعراض كرد. <<اذا رأيت الّذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم>><1098>
امّا گاهى جسارت به مكتب و رهبر است، آن هم از سوى افراد سرشناس و سياسى كه بايد جواب سخت به آن داده شود. <<انّ شانئك هو الابتر>> همان گونه كه منافقان از روى غرور مى‏گفتند: آيا ما مثل افراد بى خرد به پيامبر ايمان بياوريم. <<أنُومن كما آمن السفهاء>> قرآن
جسارت اينگونه افراد را چنين پاسخ مى‏دهد: <<الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون>><1099> آنان خود بى‏خردند ولى نمى‏دانند!
شتر در قرآن، هم در بحث توحيد مطرح شده است: <<أفلا ينظرون الى الابل كيف خلقت>><1100> هم در مورد مقدّمات قيامت نام آن آمده است، <<و اذا العشار عطّلت>><1101> هم در احكام و شعائر حج مطرح شده است، <<و البُدن جعلناها>><1102> و هم مورد قربانى و كمك‏رسى به جامعه قرار گرفته است. <<وانحر>>
بر اساس روايات، مراد از <<وانحر>> آن است كه به هنگام گفتن تكبيرها در نماز، دستان تا مقابل گودى زير گلو كه محلّ نحر است، بالا آورده شود كه اين زينت نماز است.<1103>
بر اساس روايات، آن دشمن كينه‏توزى كه به پيامبر اكرم جسارت كرد و او را ابتر خواند، پدر عمرو عاص بود.
خداوند هم سبب ساز است هم سبب سوز. او مى‏تواند از يك فاطمه كوثر بيافريند و مى‏تواند افرادى را كه پسران رشيد دارند به فراموشى بسپارد.
او مى‏تواند دريا را با زدن عصاى موسى خشك، <<اِضرب بعصاك البحر فانفلق>><1104> و با زدن همان عصا به سنگ، دوازده چشمه جارى سازد. <<و اضرب بعصاك الحجر فانفجرت>><1105>
1- خداوند به وعده‏هاى خود عمل مى‏كند. در سوره ضحى، خداوند وعده‏ى عطا به پيامبر داده بود: <<و لسوف يعطيك ربّك فترضى>><1106> پروردگارت در آينده عطائى خواهد كرد كه تو راضى شوى. در اين سوره مى‏فرمايد: ما به آن وعده عمل كرديم. <<انّا اعطيناك الكوثر>>
2- فرزند و نسل عطيّه الهى است. <<انّا اعطيناك الكوثر>>
3- توجّه و عنايت به زيردستان، شرط مديريّت و رهبرى است. <<انّا اعطيناك>>
4- نعمت‏ها حتّى براى پيامبر اسلام مسئوليّت‏آور است. <<اعطيناك... فَصلِّ>>
5 - در قرآن به نماز يا سجده شكر سفارش شده است. <<فَصلِّ>>
6- تشكّر بايد فورى باشد. <<فَصلِّ>> (حرف فاء براى تسريع است)
7- نوع تشكّر را بايد از خدا بياموزيم. <<فَصلِّ>>
8 - در نعمت‏ها و شادى‏ها خداوند را فراموش نكنيم. <<اعطيناك الكوثر فصلّ>>
9- آنچه مى‏تواند به عنوان تشكّر از كوثر قرار گيرد، نماز است. <<فَصلِّ>>
(نماز جامع‏ترين و كامل‏ترين نوع عبادت است كه در آن هم قلب بايد حضور داشته باشد با قصد قربت و هم زبان با تلاوت حمد و سوره و هم بدن با ركوع و سجود. مسح سر و پا نيز شايد اشاره به آن باشد كه انسان از سر تا پا بنده اوست. در نماز بلندترين نقطه بدن كه پيشاني
است، روزى سى و چهار بار بر زمين ساييده مى‏شود تا در انسان تكبّرى باقى نماند. حضرت زهراعليها السلام در خطبه معروف خود فرمود: فلسفه و دليل نماز پاك شدن روح از تكبر است. «تنزيهاً لكم من الكبر»)
10- دستورات دينى، مطابق عقل و فطرت است. عقل تشكّر از نعمت را لازم مى‏داند، دين هم به همان فرمان مى‏دهد. <<فصلّ لربّك>>
11- چون عطا از اوست: <<انّا اعطينا>> تشكّر هم بايد براى او باشد. <<فصلّ لربّك>>
12- قربانى كردن، يكى از راههاى تشكّر از نعمت‏هاى الهى است. (زيرا محرومان به نوايى مى‏رسند.) <<و انحر>>
13- هر كه بامش بيش برفش بيشتر. كسى كه كوثر دارد، ذبح گوسفند كافى نيست بايد شتر نحر كند و بزرگ‏ترين حيوان اهلى را فدا كند. <<و انحر>>
14- رابطه با خداوند بر رابطه با خلق مقدّم است. <<فصلّ... و انحر>>
15- انفاقى ارزش دارد كه در كنار ايمان و عبادت باشد. <<فصلّ لربّك وانحر>>
16- شكرِ عطا گرفتن از خدا، عطا كردن به مردم است. <<اعطيناك الكوثر... وانحر>>
17- نمازى ارزش دارد كه خالصانه باشد، <<لربّك>> و انفاقى ارزش دارد كه سخاوت‏مندانه باشد. <<وانحر>>
18- دشمنان پيامبر و مكتب او ناكام هستند. (كلمه شانِئ اسم فاعل است و شامل هر دشمنى در گذشته و حال و آينده مى‏شود. اگر مى‏گفت: «من شانك هو الابتر» تنها كسانى را كه در گذشته دشمنى كرده‏اند شامل مى‏شد و اگر مى‏گفت: «من يشونك هو الابتر» تنها دشمنان آينده
در برمى‏گرفت. <<انّ شانئك هو الابتر>>.)
19- توهين به مقدّسات، توبيخ و تهديد سخت دارد. <<انّ شانئك هو الابتر>>
20- از متلك‏ها و توهين‏ها نهراسيم كه خداوند طرفداران خود را حفظ مى‏كند. <<انّ شانئك هو الابتر>>
21- زود قضاوت نكنيم و تنها به آمار و محاسبات تكيه نكنيم كه همه چيز به اراده خداوند است. (مخالفان، با مرگ پسر پيامبر و داشتن پسران متعدّد براى خود، قضاوت كردند كه پيامبر ابتر است، ولى همه چيز برعكس شد.) <<انّا اعطيناك الكوثر... انّ شانئك هو الابتر>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ جمعه ۱۳۸۵/۰۸/۱۹ ] [ 17:25 ] [ سعید ]

سورة الكافرون (109) 

 بسم الله الرحمن الرحيم

 قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ (1) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (2) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (3) وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ (4) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ (6)

در شأن نزول اين سوره آمده است كه بعضى از سران قريش به پيامبر گفتند: اى محمّد تو يك سال از آيين ما پيروى كن، ما سال بعد از تو پيروى مى‏كنيم. آنگاه هر كدام بهتر بود آن را ادامه مى‏دهيم، اما پيامبر نپذيرفت. گفتند: لااقل خدايان ما را مسّ كن و تبرّك بجوىتا ما نيز خداى ترا بپرستيم، در اين هنگام اين سوره نازل شد.
كلمه «قل» اندكى از كينه كفار نسبت به پيامبر مى‏كاهد، زيرا مى‏فهمند كه سركارشان با خداست و پيامبر تنها مأمور است.
گاهى بايد مخالفان را به حال خود رها كرد و گفت: <<لكم دينكم>> چنانكه در سوره قصص آيه 55 مى‏خوانيم: <<لنا اعمالنا و لكم اعمالكم>> و اين نوعى تحقير و تهديد است نه اجازه براى هر نوع عمل و عقيده.
در مواردى از قرآن تكرار براى تأكيد است، نظير: <<كلاّ سوف تعلمون ثمّ كلاّ سوف تعلمون>><1107> و <<فقتل كيف قدّر ثم قتل كيف قدّر>><1108> در اين سوره نيز تكرار مى‏تواند براى تأكيد باشد تا مشركان از تسليم شدن مسلمانان قطع اميد كنند و مى‏تواند براى تلقين
استقامت به مؤمنان باشد تا در مواضع خود پايدار بمانند.
خبر از ايمان نياوردن گروهى از كفار، بارها در قرآن مطرح شده است، از جمله آنها آيه ششم سوره بقره و آيه هفتم سوره يس است كه با صراحت مى‏فرمايد: <<فهم لا يؤمنون  >>
1- پيامبر اكرم امين وحى است و هر چه به او نازل شود بازگو مى‏كند. <<قل>>
2- مسلمانان بايد در برابر پيشنهادات غير منطقى، صريح و قاطع پاسخ بگويند و دشمنان را از خود مأيوس نمايند. <<لا اعبد ما تعبدون>>
3- به نام وحدت، نبايد از اصول و ارزشها سرپيچى كرد. <<لا اعبد ما تعبدون>>
4- دنياى كفر بايد از تسليم شدن مسلمين مأيوس باشد. <<لا اعبد... و لا انا عابد>>
5 - اعلام برائت از كفار بايد مكرّر و مؤكّد و علنى باشد. <<قل يا ايّها الكافرون لا اعبد ما تعبدون>>
6- در دين معامله نكنيد، با دشمن سازش و مداهنه نكنيد و در برابر تكرار پيشنهادهاى نابجا، شما نيز موضع خود را قاطعانه تكرار كنيد. <<لا اعبد... لا انتم عابدون... و لا انا عابد...>>
7- به خاطر جذب ديگران، دست به هر كارى نزنيد. <<لا اعبد... و لا انتم عابدون>>
8 - قرآن از غيب خبر مى‏دهد. حتى يك نفر از پيشنهاد دهندگان، حاضر به اسلام آوردن نشد. <<و لا انتم عابدون ما اعبد>>
9- پايدارى و قاطعيّت، شرط رهبرى است. <<و لا انا عابد...>>
10- عبادت و بندگى خدا، ملاك تمايز مؤمن از كافر است. آن كه ادّعاى ايمان مى‏كند اما نماز نمى‏گذارد، در ادّعايش شك كند. <<يا ايّها الكافرون... لا انتم عابدون ما اعبد>>
11- انسان در انتخاب دين آزاد است نه مجبور. <<لكم دينكم و لى دين>>
12- بايد صف‏ها از هم جدا شود، حق از باطل و كفر از ايمان متمايز شود. <<لكم دينكم ولى دين>>
13- معبود هر كس، بيانگر دين و آيين اوست. <<لا انا عابد... لا انتم عابدون... لكم دينكم ولى دين>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ جمعه ۱۳۸۵/۰۸/۱۲ ] [ 17:22 ] [ سعید ]
سورة النصر (110)
 
بسم الله الرحمن الرحيم
 إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ (1) وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا (3)

عموم مفسرين، اين سوره را مربوط به زمان فتح مكه در سال هشتم هجرى مى‏دانند كه گروهى از مردم به خاطر حقانيّت اسلام، ايمان آوردند و بعضى از ترس به اسلام تظاهر كردند، نظير ابوسفيان كه امام على عليه السلام درباره آنان فرمود: «ما اسلموا ولكن استسلموا و اسرّ
الكفر»<1109> آنان در ظاهر مسلمان شدند ولى در دل كافر ماندند. در قرآن براى ايمان دو نوع دخول آمده است: يكى دخول مردم در دين كه در اين سوره مى‏فرمايد: <<يدخلون فى دين اللّه>> و ديگرى دخول ايمان در دل مردم كه در سوره حجرات مى‏فرمايد: <<و لمّا يدخل الا
ن فى قلوبكم>><1110> هنوز دين داخل قلب‏هاى شما نشده است.
در حديث مى‏خوانيم: هنگامى كه حضرت مهدى‏عليه السلام ظهور كنند، مردم دنيا فوج فوج به او ايمان مى‏آورند.<1111>
قرآن به تسبيح خداوند، بيش از تكبير و تحميد سفارش كرده است. واژه تسبيح در قرآن بيش از واژه‏هاى تكبير و تحميد آمده است.
در حديث مى‏خوانيم: هنگام فتح مكه، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ابتدا وارد مسجد الحرام شد و نماز گزارد.<1112>
نصرت خداوند، منوط به يارى مردم از دين اوست. <<ان تنصروا اللّه ينصركم>><1113>
كلمه «توّاب» يازده بار در قرآن آمده است كه نه بار همراه با واژه رحمت <<توّاباً رحيماً>>، يكبار همراه با حكمت‏<1114> و يك بار به طور مطلق در اين سوره آمده است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از فتح مكه، عفو عمومى اعلام كردند و همه را بخشيدند و مكه بدون خونريزى فتح شد. حتى هنگامى كه حضرت ديد سعد بن عبادة شعار انتقام مى‏دهد و مى‏گويد «اليوم يوم الملحمة» يعنى امروز تلافى مى‏كنيم، حضرت پرچم را از او گرفت و
دست حضرت على عليه السلام داد و فرمود: شعار را عوض كنيد و بگوييد: «اليوم يوم المرحمة» امروز روز رحمت است نه انتقام.
فتح و نصرت واقعى از جانب خداست، پس به ابزار و تجهيزات و نيروى انسانى تكيه نكنيد كه ممكن است همه امكانات باشد ولى باز هم شكست بخوريد. <<و ما النّصر الاّ من عند اللّه>><1115>
در فتح مكه، اميد بت‏پرستان به يأس و مركز شرك به پايگاه توحيد تبديل شد. موانعى كه بر سر راه مؤمنان بود، برچيده شد، اسلام تثبيت گشت و براى صدور به كشورهاى ديگر آماده شد.
فرمان استغفار يا براى نورانيّت بيشتر قلب است يا براى زدودن غرور پيروزى يا براى گناهان اُمّت و يا به خاطر معرفت بالاى حضرت نسبت به خداوند است.
نگاهى گذرا به فتح مكّه
بعد از صلح حديبيه، چون مشركان پيمان‏شكنى كردند، پيامبر نيرويى فراهم و مكه را بدون خونريزى فتح كرد. مسلمانان در چند كيلومترى مكه اردو زدند و ابوسفيان كه شبانه براى سركشى از مكه خارج شده بود با عباس عموى پيغمبر ملاقاتى داشت. عباس گفت: پيامبر با ده هزار
رباز به سراغ شما آمده است. ابوسفيان ترسيد و به عباس پناهنده شد و پيامبر امان دادن عباس را پذيرفت. پيامبر فرمود: هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد يا به خانه ابوسفيان برود يا در خانه خود بماند، در امان است.
پيامبر به عباس فرمود: ابوسفيان را در تنگه‏اى كه گذرگاه مكه هست ببر تا لشگريان الهى كه از آنجا مى‏گذرند، او ببيند. ابوسفيان با ديدن اين مانور وحشت كرد و به عباس گفت: سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده است، عباس گفت: سلطنت نيست بلكه نبوت است. سپس عباس به
او گفت: به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بازدار.
ابوسفيان وارد مسجدالحرام شد و به مردم گفت: محمّد با جمعيّتى وارد مكه مى‏شود كه توان مقابله با او را نداريد، پس به مسجد الحرام يا خانه من يا خانه خود پناهنده شويد و اسلام بياوريد تا سالم بمانيد.
به هر حال پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد مكه شد و به ياد روزى كه از مكه مخفيانه خارج شد و به شكرانه اين‏پيروزى سجده كرد. سپس پيامبر با تلاوت سوره فتح وارد مسجد الحرام شد و مسلمانان همراه آن حضرت تكبير مى‏گفتند. حضرت نزديك كعبه آمد و بت‏ها را مى‏ شكست
 و مى‏فرمود: <<جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا>><1116> از آنجا كه دست حضرت به بت‏هاى بزرگ بالاى كعبه نمى‏رسيد، به حضرت على‏عليه السلام دستور داد تا پا بر دوش پيامبر نهد و بت‏ها را سرنگون كند. سپس حلقه كعبه را گرفت و از مردم مكه پرسيد:
امروز چه انتظارى از من داريد؟ گفتند: بخشش. اشك در چشم حضرت جمع شد و مردم گريه كردند. حضرت سخن يوسف را كه به برادرانش فرمود: <<لاتثريب عليكم اليوم>><1117> امروز هيچ سرزنشى بر شما نيست، به زبان آورد و فرمود: همه آزاديد. آنگاه جملات «لااله الاّ اللّهوحده انجز وعده نصر عبده...» را خواند و فرمود: هيچ كس از خون‏هاى ريخته شده و اموال غارت شده گذشته سخنى نگويد و تمام پرونده‏هاى گذشته مختومه و همه مشمول عفو عمومى شديد، پس وارد زندگى نوين شويد.
1- پيروزى در سايه نصرت الهى است. <<اذا جاء نصر اللّه و الفتح>>
2- نابودى سران كفر و شرك، زمينه براى ورود مردم به توحيد و يكتاپرستى است. <<اذا جاء نصر اللّه... النّاس يدخلون فى دين اللّه>>
3- مسلمانان وظيفه دارند در حدّ توان و امكان خود تلاش كنند تا زمينه ورود ديگران به اسلام فراهم شود. <<اذا جاء نصر اللّه... النّاس يدخلون فى دين اللّه>>
4- اگر موانع برطرف شود، مردم گروه گروه ايمان مى‏آورند. <<يدخلون فى دين اللّه افواجا>>
5 - تا قبل از فتح مكه مردم يكى يكى مسلمان مى‏شدند، ولى بعد از فتح مكه، گروه گروه. <<يدخلون فى دين اللّه افواجاً>>
6- فتح و پيروزى شما را مغرور نسازد كه هرچه هست از خداست. <<اذا جاء نصر اللّه... فسبّح بحمد ربّك>>
7- تنزيه خداوند از عيب و نقص و ظلم، بايد همراه با سپاس از نعمت‏ها و ستايش او باشد. <<فسبّح بحمد ربّك>>
8 - سپاس و ستايش و تسبيح خداوند، مقدمه استغفار و آمرزش‏طلبى است. <<فسبح بحمد ...واستغفره>>
9- صالحان كه به قدرت مى‏رسند به جاى غرور و غفلت، جان و روح خود را با ياد خدا معطر مى‏كنند. <<اذا جاء نصر اللّه... فسبّح بحمد ربّك>>
10- خداوند منزّه است از اينكه ياران دينش را تنها بگذارد. <<اذا جاء نصر اللّه... فسبّح>>
11- هر كس، حتى پيامبر، هر قدر هم تسبيح و تحميد كند، در پايان آن استغفار كند. <<واستغفره>>
12- توبه پذيرى سنت خداوند است. <<انّه كان توّاباً>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۱۱ ] [ 16:6 ] [ سعید ]
سورة المسد (111)
 بسم الله الرحمن الرحيم
 تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (1) مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ (2) سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (3) وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4) فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ (5)

اين سوره به نامهاى تبّت و مسد معروف است. امام صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه اين سوره را خوانديد بر ابولهب نفرين كنيد.<1118>
هنگامى كه آيه <<و انذر عشيرتك الاقربين>><1119> نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نزديكان و خويشاوندان را دعوت كرد و پيام وحى را به آنان رساند. ابولهب كه عموى حضرت بود گفت: «تبّاً لك» هلاكت بر تو باد. اين سوره نازل شد و گفتار او را به خودش ردّكرد.
از آنجا كه اين نفرين عملى شد و ابولهب و همسرش با كفر از دنيا رفتند، معلوم مى‏شود كه در اين سوره نسبت به ابولهب يك پيشگويى نيز شده است.
«تبّت» از ريشه «تبّ» به معناى خسران و هلاكت است و مراد از «يد» در آيه، دستِ ظاهرى نيست، بلكه كنايه از وسيله قدرت و تلاش انسان است. بنابراين معناى آيه چنين است كه تلاشهاى ابولهب به هدر رفت و او گرفتار زيان و خسارت شد.<1120>
در تاريخ آورده‏اند كه رسول خداصلى الله عليه وآله مردم را به كلمه «لااله الاّ اللّه» دعوت مى‏كرد و ابولهب از پشت سر او را تكذيب و به سوى او سنگ پرتاب مى‏كرد.گاهى زائران مكه به سراغ ابولهب مى‏آمدند و از او درباره حضرت محمد صلى الله عليه وآله سؤال مى‏كردند. او مى‏گفت: محمد مجنون است و ما مشغول مداواى او هستيم.<1121>ابولهب هيچ گاه از مخالفت با پيامبر و از همكارى با مخالفان او دست نكشيد. او و همسرش كلمات ركيك به حضرت مى‏گفتند و شايد به همين خاطر نام اين دو در قرآن برده شده است.
آهنگ اين سوره چنان كوبنده بود كه همه آن را حفظ كردند و ابولهب ضربه سنگينى خورد و خانه‏نشين شد تا آنكه مرد و باقى كفار حساب كار خودشان را كردند كه مبادا سوره‏اى نيز عليه آنان نازل شود.
علاقه‏ها و روابط خانوادگى نبايد خللى در ايمان و مكتب ايجاد كند. <<تبّت يدا ابى لهب>>
با آنكه ابولهب و همسرش مرده اند و استخوانهايشان پوسيده است اما اين آيات همچنان بايد تلاوت شود تا مايه عبرت ديگران و زياد شدن قهر و عذاب الهى بر آنان گردد.
ابولهب برادران خوبى مثل حضرت حمزه و ابوطالب و پدر خوبى چون عبدالمطلب داشت اما هر كس براى خود حسابى دارد.
در قديم بته‏هاى هيزم را كه جمع مى‏كردند، آن را با طناب مى‏بستند و آن را به دوش مى‏انداختند. چون همسر ابولهب، هيزم در مسير راه پيامبر مى‏ريخت تا آن حضرت را آزار دهد، لذا قرآن مى‏فرمايد: در قيامت نيز هيزم آتش دوزخ است و آن طناب‏هايى كه براى جمع آورى هي
استفاده مى‏كرد، به گردنش آويخته است.<1122>
ابولهب فرزندى به نام لهب نداشت ولى شايد به خاطر سرخى صورتش او را ابولهب مى‏گفتند.
زن ابولهب، فردى شاعر بود. نامش امّ جهل، خواهر ابوسفيان و عمه معاويه بود. كينه ديرينه با پيامبر داشت و خار بر سر راه پيامبر مى‏ريخت و اشعارى در تحقير و هجو آن حضرت مى‏سرود.
روز قيامت، مال و ثروت به درد انسان نمى‏خورد: <<ما أغنى ماله و ماكسب>>
<<ما اغنى عنّى ماليه>> مال و ثروتم چاره كارم نكرد.
<<هلك عنّى سلطانيه>><1123> سلطنت و حكومتم از بين رفت و برايم سودى نداشت.
<<ما اغنى عنكم جمعكم>><1124> جمعيّت و ثروت شما را بى‏نياز نكرد.
<<لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم>><1125> نه ثروت و نه فرزند به حال آنان سودى نداشت.
در قرآن چهار نوع زن و شوهر ذكر شده است:
زن و شوهرى كه در كار نيك همفكر و همراهند. (حضرت على و حضرت زهراءعليهما السلام كه به يتيم و اسير و مسكين طعام دادند.) <<و يطعمون الطعام>><1126>
زن و شوهرى كه در كار بد همراهند. <<ابى لهب... و امراته>>
زن و شوهرى كه مرد در راه حق و زن در راه باطل است نظير حضرت نوح و حضرت لوط كه همسرانشان به آنها ايمان نياوردند و با مخالفان همدست شدند. <<كانتا تحت عبدين>><1127>
زن و شوهرى كه زن در راه حق و مرد در راه باطل است. نظير فرعون و همسرش. <<ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأت فرعون>><1128>
زن ابولهب گردنبندى قيمتى داشت كه سوگند ياد كرد آن را در راه مخالفت پيامبر مصرف كند. <<فى جيدها حبل من مسد>>
حضرت على‏عليه السلام در نامه‏اى به معاويه نوشت: «منّا خير نساء العالمين و منكم حمّالة الحطب>><1129> بهترين زنان از ماست و هيزم‏آور آتش از شماست.
سلمان فارسى از اهل بيت پيامبر مى‏شود و ابولهب عموى پيامبر، مورد لعن و نفرين خداوند.
چون همسر ابولهب در سر راه پيامبر هيزم مى‏ريخت، ممكن است «حمّالة الحطب» اشاره به اين باشد كه ورود او به دوزخ در حالى است كه هيزم بدوش دارد.
دست و بازو براى تلاش است و تلاش براى رسيدن به هدف مطلوب. هدف ابولهب جلوگيرى از رشد اسلام بود و در اين راه تلاش بسيار كرد ولى به هدفش نرسيد، پس تلاش بازوى او هدر رفت. <<تبّت يدا ابى لهب>>
1- اعلام برائت از نااهلان جزء دين است. <<تبّت يدا ابى لهب>>
2- كيفر توهين به مقدسات، لعن و نفرين ابدى است. <<تبّت يدا ابى لهب>>
3- بايد براى نابودى كامل كفر دعا كنيم. <<يدا>> (قطع شدن دو دست نشانه بى‏نتيجه ماندن تلاشهاست.)
4- پاسخ مخالفان را مثل خودشان بدهيد. در پاسخ آنان كه به پيامبر گفتند: «تبّاً لك» خداوند فرمود: <<تبّت يدا ابى لهب>>
5 - در نظام مكتبى، ضابطه بر رابطه مقدم است. <<تبّت يدا ابى لهب>>
6- مال و ثروت، يكى از ابزارهاى مخالفان انبياست. <<ما اغنى عنه ماله و ما كسب>> (ابولهب سرمايه دارى بود كه ثروتش را براى محو اسلام هزينه كرد.)
7- بدتر از فساد تكرار آن است. <<حمّالة>>
8 - در برابر قهر الهى نه ثروت كارائى دارد و نه هر چيز كه در اثر تلاش به دست آيد، خواه ثروت باشد يا مقام و عنوان و حكومت و شهرت. <<ما اغنى عنه ماله و ما كسب>>
9- قهر الهى نسبت به ستمگران دور نيست. <<سيصلى>>
10- اشرافيّت دنيا، همراه با تحقير آخرت است. <<فى جيدها حبل من مسد>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۰۷ ] [ 23:9 ] [ سعید ]
سورة الإخلاص (112)
 
 بسم الله الرحمن الرحيم
 قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)
كلمه «اللّه» از «وَلِهَ» به معناى تحيّر است، يعنى آفريده‏ها از درك حقيقت او عاجز و در شناخت ذات او واله و متحيّرند. چنان كه امير مؤمنان على‏عليه السلام مى‏فرمايد: معناى اللّه آن است كه او معبودى است كه آفريده‏ها در او حيرانند، زيرا او از درك ديدگان محجور و از دسترس افكار و عقول، محجوب است.<1132>
ميان كلمه «واحد» و «اَحد» تفاوت است. «واحد» در جايى به‏كار مى‏رود كه ثانى و ثالث براى آن فرض شود، بر خلاف «احد» كه در مورد يكتا و يگانه استعمال مى‏شود. چنانكه اگر گفتى: يك نفر حريف او نيست، يعنى چند نفر حريف او مى‏شوند، اما اگر گفتى: اَحدى حريف او نيست
، يعنى هيچ حريفى ندارد.
توحيد، مرز ميان ايمان و كفر است و ورود به قلعه ايمان بدون اقرار به توحيد ممكن نيست. اولين سخن پيامبر كلمه توحيد بود: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا». شعار توحيدى «لا اله الا اللّه» از سه حرف (الف، لام و ها) تركيب شده و ذكرى است كه در گفتنش حتى لب تكان
نمى‏خورد ولى عملش تا اطاعت از رهبرى معصوم و جانشينان آنان ادامه دارد؛ زيرا شرط توحيد طبق فرمايش امام رضاعليه السلام ايمان به امام معصوم و اطاعت از اوست.
در سفرى كه امام رضاعليه السلام با اجبار مأمون وادار به هجرت از مدينه به مرو شد، در مسير راه وقتى به نيشابور رسيد، مردم دور آن حضرت جمع شدند و از او هديه و رهنمود خواستند. امام رضاعليه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او از اجدادش و آنان از پيامبر خدا نقل
ردند كه خداوند فرموده است: «كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى: توحيد، قلعه من است و هر كس داخل اين قلعه شود از قهر من در اَمان است.» آنگاه امام رضاعليه السلام فرمود: البتّه توحيد شروطى دارد و من (كه امام حاضر هستم) شرط آن هستم، يعني توحيد بى‏ولايت پذيرفته نيست. در زمان غيبت امام معصوم نيز، بنا بر فرمان خودشان بايد به سراغ فقهاى عادلى كه از هوى و هوس دورند، برويم. بنابراين توحيد كامل، ايمان به يكتايى خداوند، دور كردن فكر و عمل از هر نوع شرك و پيروى از رهبران معصوم در زمان حضور و فقيه
عادل در زمان غيبت است.
حضرت على عليه السلام در نامه‏اى به فرزندش امام حسن‏عليه السلام مى‏نويسد: «لَوْ كانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلَه» اگر پروردگارت شريكى داشت، او نيز پيامبرانى مى‏فرستاد تا مردم او را بشناسند و بندگى‏اش كنند.<1133>
دليل يكتايى او، هماهنگى ميان آفريده‏هاست. چنانكه امام صادق‏عليه السلام «اتّصال التدبير» را نشانه يكتايى آفريدگار مى‏شمارد.<1134> هماهنگى ميان خورشيد و ماه و زمين و آب و باد و خاك و كوه و دشت و دريا با يكديگر و هماهنگى همه آنها با نياز انسان، نشانه يكپارچگى تدبير در نظام هستى است. انسان اكسيژن مى‏گيرد و كربن پس مى‏دهد ولى گياهان كربن مى‏گيرند و اكسيژن پس مى‏دهند. نيازهاى طفل با محبت والدين و خستگى روز با خواب شب تأمين مى‏شود. چشم كه از پى ساخته شده با آب شور حفظ مى‏شود و دهان كه راه ورودى غذا به
است، با آب شيرين كه در هضم غذا مؤثر است، مرطوب مى‏شود.
در جنگ جمل، يك عرب صحرانشين درباره معناى توحيد از حضرت على‏عليه السلام سؤال كرد. ديگر رزمندگان از او ناراحت شدند كه اين چه سؤال نابجايى است، امّا آن حضرت فرمود: جنگ ما براى توحيد است و آنگاه معناى صحيح توحيد را براى او بيان فرمود.<1135>
خداوند، نه فقط در ذات، بلكه در صفات نيز يكتاست. او مثل ما نيست كه صفاتش از ذاتش جدا باشد. ما علم و قدرت داريم ولى در كودكى نداشتيم و در پيرى نيز از دست مى‏دهيم. خداوند علم و قدرت دارد ولى اين صفات براى او پيدا نشده، بلكه همراه ذات او بوده است، چنانكه
فتِ مخلوق بودن، عاجز بودن و فقير بودن هيچ گاه از ما جدا نبوده و جدا نخواهد شد.
1- پيامبران امين وحى‏اند، خداوند به پيامبر فرمود. <<قل...>> او نيز مى‏گويد: <<قل...>>
2- خداوند، در عين حضور، از ديدگان غايب است و قابل مشاهده نيست. <<هو>> (اهل توحيد عقيده دارند كه <<لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار>><1136> چشم‏ها او را درك نمى‏كند ولى او چشم‏ها را درمى‏يابد.)
3- به سؤالات اعتقادى بايد پاسخ داد. <<قل هو اللّه...>>
4- عقايد حق را بايد به ديگران اعلام كرد. <<قل هو اللّه...>>
5 - خداوند در همه چيز يكتاست. در ذات و صفات، در علم و قدرت و حيات و حكمت، در آفرينش و هستى بخشى. <<قل هو اللّه احد>>

اللَّهُ الصَّمَدُ (2)
«صَمد» به معناى قصد كردن است. خداوند صمد است، يعنى همه موجودات در امورشان او را قصد مى‏كنند و او مقصود همگان است. چنانكه امام جوادعليه السلام در معناى «صمد» فرمود: «سيّدٌ مصمودٌ اليه: او بزرگى است كه موجودات به او رجوع مى‏كنند و محتاج اويند.» نظير آيه<<انّ الى ربّك المنتهى>>.<1137>
امام حسين عليه السلام در پاسخ اهل بصره كه از معناى صمد سؤال كرده بودند، فرمود: معناى صَمد همان جملات پس از آن يعنى <<لم يلد و لم يولد>> است.<1138>
حضرت على‏عليه السلام در تفسير صَمد فرمود: «هو اللّه الصمد الّذى لا من شى‏ء و لا فى شى‏ء و لا على شى‏ء، مبدع الأشياء و خالقها و منشئ الأشياء بقدرته، يتلاشى ما خلق للفناء بمشيّته و يبقى ما خلق للبقاء بعلمه»<1139> خداوند صمد كسى است كه از چيزى به وجود
يامده، در چيزى فرو نرفته، و بر چيزى قرار نگرفته است، آفريننده اشياء و خالق آنها است، همه چيز را به قدرتش پديد آورده، آنچه براى فنا آفريده به اراده‏اش از هم متلاشى مى‏شود و آنچه براى بقاء خلق كرده به علمش باقى مى‏ماند.
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اهلش را پيدا مى‏كردم از همين كلمه «صمد» توحيد و اسلام و ايمان را استخراج مى‏كردم.<1140>
1- توجّه تمام موجودات، خواسته يا ناخواسته به سوى اوست. <<اللّه الصمد>>
2- تنها او غنى است و همه به او محتاجند. <<اللّه الصمد>>
3- تنها خداوند است كه سزاوار قصد كردن است. <<اللّه الصمد>> (حرف الف و لام در الصمد براى حصر است.)
4- موجودات، در همه امورشان محتاج اويند. <<اللّه الصمد>> (كلمه صمد مطلق است و شامل تمام احتياجات مادى و معنوى مخلوقات مى‏شود.)

لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3)
رابطه خداوند با موجودات، رابطه آفرينش است نه زايش. او موجودات را مى‏آفريند، يعنى از نيستى به هستى مى‏آورد، نه آنكه خود بزايد. زيرا نوزاد از جنس والدين و در واقع جزئى از آنهاست، در حالى كه هيچ چيز از جنس خداوند و يا جزئى از او نيست.
چون بيشتر مشركان و اهل كتاب براى خداوند فرزند قائل بودند، لذا <<لم يلد>> كه به معناى نداشتن فرزند است، مقدّم بر <<لم يولد>> آمده است.<1141>
موجودات، نه فقط از او زاده نشوند، بلكه حتى از او خارج نشوند، آن گونه كه ميوه از گل، درخت از هسته، آب از ابر و چشمه، آتش از چوب، كلام از دهان، نوشته از قلم، بو از گل، مزه از غذا، فكر از عقل، گرما از آتش، سرما از يخ، خواب و خيال از ذهن، اندوه و شادى وميل و اميد از دل، صادر و خارج مى‏شوند.<1142>
اين آيه، هم عقيده مسيحيّت كه عيسى را فرزند خدا مى‏دانند و هم عقيده يهود كه عُزير را فرزند خدا مى‏دانستند و هم عقيده مشركان جاهلى كه فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند، رد مى‏كند.
1- صَمَديّت و بى‏نيازى خداوند از همه چيز، دليل آن است كه او نياز به فرزند و والدين ندارد. <<اللّه الصمد. لم يلد و لم يولد>>
2- خداوند علّتى ندارد و از چيزى به وجود نيامده است. <<و لم يولد>>
3- مولود، معلول است و نمى‏تواند خدا باشد. <<و لم يولد>> (چگونه مسيحيان عيسى را مولود مريم، ولى باز هم او را خدا مى‏دانند؟)

وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)
«كُفْو» به معناى شبيه و نظير و مانند است.<1143> چنانكه در بحث ازدواج، توصيه شده همسرى انتخاب كنيد كه «كفو» شما باشد. يعنى در دين و اخلاق شبيه و مانند شما باشد.
خدا صمد است، يعنى او از ديگران بى‏نياز و همه به او نيازمندند. بنابراين نمى‏تواند همتايى داشته باشد، زيرا همتاى او بايد بى‏نياز از او باشد كه اين با صمد بودن خدا سازگار نيست.
آيه قبل، فرزند بودن و فرزند داشتن را از خدا نفى كرد، اين آيه وجود هرگونه همسر را از او نفى مى‏كند. چنانكه در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: <<ما اتّخذ صاحبةً و لا ولداً>><1144> او نه همسرى انتخاب كرده و نه فرزندى دارد.
1- نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، هيچ كس و هيچ چيز شبيه و مانند خداوند نيست. <<و لم يكن له كفوا احد>>
2- خداوند شبيه ندارد تا بتواند شريك او در امور هستى گردد. <<و لم يكن له كفوا احد >>«والحمد للّه ربّ العالمين»

[ یکشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۰۷ ] [ 2:28 ] [ سعید ]

سورة الفلق (113)

  بسم الله الرحمن الرحيم

 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (۱) مِن شَرِّ مَا خَلَقَ (2) وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (3) وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (4) وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (5)

كلمه «فلق» مثل «فجر» به معناى شكافتن است، شكافتن سياهى شب يا سپيده صبح: <<فالق الاصباح>><1145>؛ شكافتن دانه درون خاك. <<فالق الحبّ و النَّوى‏>><1146>
مراد از «غاسق» آغاز شب است كه تاريكى را به همراه مى‏آورد. چنانكه در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: <<اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل>><1147>
شايد مراد از «غاسق» هر موجود ظلمت آور باشد كه تاريكى‏هاى معنوى را به همراه خود مى‏آورد و گسترش مى‏دهد.
از آنجا كه افراد شرور، براى حمله و هجوم و يا توطئه چينى از تاريكى شب استفاده مى‏كنند، لذا به خدا پناه مى‏بريم از شرورى كه در شب واقع مى‏شود.
«نفّاثات» از «نَفث» به معناى دميدن و «عُقَد» جمع «عَقْد» به معناى گره است.
در هر چيزى احتمال بروز شرّ وجود دارد، حتى كمالاتى مثل علم و احسان، شجاعت و عبادت نيز آفاتى دارند. آفت علم، غرور؛ آفت احسان، منّت گذاردن؛ آفت عبادت، عُجب و آفت شجاعت، ظلم و تهوّر است.
در آسيب پذيرى سه اصل وجود دارد آمادگى هجوم از سوى دشمن فرصت‏هاى مناسب براى هجوم نظير تاريكى‏ها وجود حفره‏ها و نقطه ضعف‏ها آرى دشمن به دنبال تاريكى‏ها و حفره‏ها و نقاط ضعف است.
تبليغات سوء، جوسازى‏ها، سخن چينى‏ها، جاسوسى‏ها و شايعه‏پراكنى‏ها، نمونه هايى از <<نفّاثات فى العقد>> است، يعنى مى‏دمند تا محكمات را سست كنند. چنانكه كسانى با وسوسه و شك ميان همسران فتنه گرى مى‏كنند <<ما يفرّقون بين المرء و زوجه>><1148>
با اينكه هرچه خدا آفريده، خير است: <<الّذى احسن كلّ شى‏ء خلقه>><1149> لكن هر چيزى اگر در مسير صحيح خود قرار نگيرد، شرّ مى‏شود. چنانكه آهن خير است ولى اگر چاقو شد، امكانِ سوء استفاده از آن وجود دارد. <<مِن شر ما خلق>>
<<شرّ ما خلق>> يعنى شرّ از سوى مخلوقات است، نه از سوى خالق و نه ناشى از خلقت.
پناه بردن به خدا از خطرات، تنها با گفتن «اَعوذ» حاصل نمى‏شود، بلكه علاوه بر گفتن، عمل نيز لازم است. چنانكه اهل بيت پيامبرعليهم السلام وقتى مسكين و يتيم و اسير را اطعام كردند، گفتند: <<انّا نخاف من ربّنا يوماً عبوساً قمطريرا>><1150> ما از روز قيامت‏ترسيم كه اطعام كرديم. قرآن مى‏فرمايد: <<فوقاهم اللّه شرّ ذلك اليوم>><1151> خداوند نيز آنان را از شرّ آن روز نجات داد. پس گفتن <<انّا نخاف>> به تنهايى كارساز نيست، بلكه بايد همراه با عمل باشد.
زشت صورتى نزد رسول خدا از زشتى چهره خود شكايت كرد كه جبرئيل نازل و سلام خداوند را به آن مرد زشت رساند و گفت كه خدا مى‏فرمايد: <<اما ترضى ان احشرت على جمال جبرييل>> آيا دوست دارى كه در قيامت تو به زيبايى جبرئيل باشى؟مرد شادمان شد و تصميم گرفت تمام عبادات و مستحبّات را انجام دهد.<1152>
شرّ مطلق وجود ندارد و خداوند نيافريده است، بلكه چه بسيار امورى كه از يك زاويه، شرّ ديده مى‏شوند و زاويه‏اى ديگر خير. چنانكه مولوى مى‏گويد:
زهر مار، آن مار را باشد حيات
ليك آن، آدمى را شد ممات
پس بَد مطلق نباشد در جهان
بَد به نسبت باشد، اين را هم بدان
بعضى از سختى‏ها و فشارها، شرّ نيست، بلكه رمز تكامل است. مولوى مى‏گويد:
گندمى را زير خاك انداختند
پس ز خاكش خوشه‏ها برساختند
بار ديگر كوفتندش ز آسيا
قيمتش افزون و نان شد جان فزا
باز نان را زير دندان كوفتند
گشت عقل و جان و فهم سودمند
باز آن جان، چون كه محو عشق گشت
يُعجب الزّراع آمد بعد كشت
قرآن سفارش مى‏كند كه با همسرانتان خوب رفتار كنيد و اگر نسبت به آنان كراهت داريد، چه بسا در كنار آن الطافى نهفته باشد. <<و عاشروهنّ بالمعروف فان كرهتموهنّ فعسى ان تكرهوا شيئاً و يجعل اللّه فيه خيراً كثيراً>><1153> چنانكه گاهى زن زيبا نيست، ولى مادر
زندانى بزرگ و برجسته مى‏شود.
بسيار از تلخى‏ها، استعدادهاى ما را شكوفا مى‏كند، حالت صبر و مقاومت را در ما رشد مى‏دهد و دل انسان را خاضع و خاشع مى‏سازد. <<لعلّهم يتضرّعون>><1154>
شب براى مردان خدا، زمان بندگى و عبادت است: <<يتلون آيات اللّه آناء الليل>><1155> ولى براى نامردمان، زمان توطئه و تهديد و هجوم است. <<من شرّ غاسق>>
سخن و يا حركتى كه روابط و دوستى‏هاى محكم را متزلزل كند، نفّاثات است و بايد از آن به خدا پناه برد.
پناه بردن انسان به خدا، مستلزم پناه دادن خداوند است وگرنه فرمان پناه بردن لغو بود.
در ميان تمام شرور نام سه شرّ در اين سوره آمده است:
- شرور پنهان و در تاريكى‏ها. <<من شرّ غاسق اذا وقب>>
- شرور زبان‏هاى ناپاك. <<من شرّ النفّاثات فى العقد>>
- شرور حسادت‏ها و رقابت‏هاى منفى. <<و من شرّ حاسد اذا حسد>>
برخى زنان به خاطر زيبايى و لطافت در گفتار، مى‏توانند مردان را در تصميمات خود سست كنند و مصداق نفّاثات باشند.
يكى از مصاديق نفّاثات، سحر و جادو است و لذا آموزش و عمل آن حرام است.
با اينكه <<شر ما خلق>> شامل تمام شرور مى‏شود، ولى نام سه شرّ را به خاطر اهميّتى كه دارد، جداگانه آورده است. <<غاسق اذا وقب - النفّاثات فى العقد - حاسد اذا حسد>>
پناه بردن در هر حال لازم است، خواه آنجا كه خطر باشد: <<شرّ ما خلق>> خواه دريافت كمال باشد: <<فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم>><1156> هرگاه قرآن تلاوت مى‏كنى از شرّ شيطان به خداوند پناه ببر.
در سوره فلق، در برابر سه شرّ بيرونى، به يك صفتِ الهى پناه مى‏بريم. (از شرّ غاسق و نفّاثات و حاسد، به صفتِ <<ربّ الفلق>> پناه برديم.) اما در سوره ناس به عكس است. در برابر يك خطر درونى، به سه صفت الهى پناهنده مى‏شويم. (از شرّ وسوسه قلب، به صفاتِ <<ربّ
نّاس>>، <<ملك النّاس>> و <<اله النّاس>> پناه مى‏بريم.)
بحثى درباره حسادت
تلاش براى بدست آوردن كمالات غبطه و ارزش است، ولى تلاش براى نابود كردن كمالات ديگران حسادت است. حسادت نشانه كم ظرفيّتى و تنگ نظرى است. اولين قتلى كه در زمين واقع شد به خاطر حسادت ميان فرزندان آدم بود و اولين گناهى كه در آسمان واقع شد، حسادت ابليس به آدم بود. در حديث مى‏خوانيم: حسادت ايمان را مى‏خورد آن گونه كه آتش هيزم را.<1157>
آنچه بر سر اهل بيت پيامبرعليهم السلام آمد كه آنان را كنار زدند، ناشى از حسادت بود و قرآن در آيه 54 سوره نساء مى‏فرمايد: چرا به خاطر الطاف و تفضّل خداوند، بر افراد لايق حسادت مى‏ورزند، مگر نمى‏دانند ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملك عظيم داديم.
حسادت در ميان تمام شرور، برجسته‏ترين شرّ است. زيرا حسود نقشه‏ها مى‏كشد و حيله‏ها مى‏كند و مرتكب انواع شرور مى‏شود تا به هدف برسد.
حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «الحسد داء عياء لايزال الا بهلك الحاسد او بموت المحسود»<1158> حسادت مرض خطرناكى است كه جز با مرگ محسود يا هلاكت حسود از بين نمى‏رود.
حسود در واقع به خدا اعتراض دارد و در برابر اراده و حكمت او جهت مى‏گيرد كه چرا به او عطا كرده و به من نداده است.
حسود هرگز خيرخواهى و نصيحت نمى‏كند و به خاطر خوى حسادت، از خير خودش به ديگران جلوگيرى مى‏كند.
قرآن، ريشه بسيارى از گناهان را <<بغياً>> به معناى حسادت دانسته است و امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «انّ الكفر اصله الحسد»<1159> ريشه كفر حسادت است. چنانكه در برابر پيامبران مى‏گفتند: <<أبشر يهدوننا>><1160> آيا انسانى مثل ما پيامبر شود و ما را
هدايت كند؟
حسود، اهل تواضع و تشكر نيست و هرگز به كمالات ديگران گواهى نمى‏دهد و قهراً مرتكب گناه كتمان حق مى‏شود.
حسود معمولاً منافق است. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «الحاسد يظهر وُدّه فى اقواله و يخفى بُغضه فى افعاله»<1161> در ظاهر اظهار علاقه مى‏كند ولى در باطن كينه و بغض دارد.
منشأ حسادت چيست؟
گاهى تبعيض نابجا ميان افراد، حسادت آنان را بر مى‏انگيزد.
گاهى مردم توجيه نيستند و شرايط را يكسان مى‏پندارند و همينكه يك برترى و امتيازى ديدند حسادت مى‏ورزند. در حالى كه اگر حكمت و دليل تفاوت‏ها را بدانند آرام مى‏شوند.
حسادت در خاندان نبوت نيز پيدا مى‏شود، همان گونه كه در خانه حضرت يعقوب، حسادت فرزندان، آنان را به چاه افكندن برادر وادار كرد.
دامنه حسادت تنها نسبت به نعمت‏هاى مادى نيست، بلكه گاهى نسبت به ايمان افراد حسادت مى‏شود و مى‏خواهند آنان را به كفر برگردانند. <<يردّونكم من بعد ايمانكم كفّاراً حسداً>><1162>
روشن است كه حسادت، آرزوى نابودى نعمت ديگران است، وگرنه درخواست نعمت از خداوند، حسادت نيست. چنانكه سليمان از خداوند حكومتى بى نظير خواست: <<ملكاً لا ينبغى لاحد>><1163> و حضرت على عليه السلام در دعاى كميل از خداوند مى‏خواهد كه نصيب او بيشتر باشد و قربتاو به خداوند نيز بيشتر باشد. «واجعلنى من احسن عبيدك نصيبا عندك و اقربهم منزلة منك...»
براى درمان حسادت بايد اينگونه فكر كرد:
دنيا، كوتاه و كوچك است و غصه براى آن ارزشى ندارد.
ما نيز نعمت‏هايى داريم كه ديگران ندارند.
نعمت‏ها بر اساس حكمت تقسيم شده است، گرچه ما حكمت آن را ندانيم.
آنكه نعمتش بيشتر است، مسئوليّتش بيشتر است.
بدانيم كه حسادت ما بى‏نتيجه است و خداوند به خاطر اينكه بنده‏ى چشم ديدن نعمتى را ندارد، لطف خود را قطع نمى‏كند و فقط خودمان را رنج مى‏دهيم.
پيام ها:
1- پناه بردن به خدا را بايد به زبان جارى كرد. <<قل اعوذ>>
2- به خاطر زيادى خطرات و اهميّت آن انبيا نيز بايد به خدا پناه برند. <<قل اعوذ>>
3- اصلاح خود و جامعه، بدون استمداد و پناهندگى به خداوند امكان ندارد. <<قل اعوذ بربّ الفلق>>
4- چون شرور بر قلب و فكر انسان قفل مى‏زنند، بايد به قدرتى پناه برد كه شكافنده و شكننده قفل‏ها و موانع باشد. <<بربّ الفلق>>
5 - در دعا با ديد وسيع برخورد كنيد. <<شرّ ما خلق>> (همه مخلوقات را در برمى‏گيرد.)
6- در ميان همه شرور، شر حسادت، تفرقه افكنى، عهد شكنى و توطئه‏هاى پنهان اهميّت بيشترى دارد. <<من شرّ غاسق... شرّ النفاثات... شرّ حاسد>>
7- دشمن آنقدر مى‏دمد تا تبليغاتش مؤثّر واقع شود. (<<نفّاثات>> جمع «نفّاثة»، صيغه مبالغه است.)
8 - با وسوسه‏ها عقايد سست مى‏شود و حرف اثر مى‏كند. <<من شرّ النفاثات فى العقد>>
9- حسادت، داروئى جز پناه بردن به خدا ندارد. <<قل اعوذ... اذا حسد>>
10- زمينه‏ها زمانى خطرناك است كه به فعليّت در آيند. <<حاسد اذا حسد>>
11- حسادت، كم و بيش در افراد هست؛ اقدام عملى بر اساس آن گناه است. <<اذا حسد>>
«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ پنجشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۰۴ ] [ 17:42 ] [ سعید ]
سورة الناس (114)
  بسم الله الرحمن الرحيم
 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلَهِ النَّاسِ (3) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (4) الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6)

در قرآن، بيش از 300 مرتبه كلمه «قل» آمده كه بسيارى از آنها فرمان خداوند به پيامبر است و در پاسخ مخالفان يا موافقان مى‏باشد.
كلمه «وسواس» هم به معناى موجود وسوسه‏گر مى‏آيد و هم به معناى وسوسه و خطورات و افكار ناروا، ولى در اينجا به معناى وسوسه‏گر است.
گفتنِ كلمه <<اعوذ>> براى نجات از خطرات كافى نيست، بلكه بايد در عمل نيز از عوامل خطرساز دورى كرد. وگرنه خانه را در مسير سيل ساختن و نوشتن «اعوذ باللّه من السّيل» بر سر در خانه به منزله مسخره است. كسى كه مى‏گويد: <<اعوذ باللّه>>، بايد در عمل نيز از سرچ
ه‏هاى فساد دورى كند.
اول چيزى كه محسوس انسان است، رشد و تكامل و تربيت اوست، <<ربّ النّاس >>بعد سياست و تدبير و حكومت. <<ملك النّاس>> و همين كه رشد او بالا رفت عبادت و پرستش است. <<اله النّاس>>
به كسى بايد پناه برد كه اسرار و وسوسه‏هاى درونى را مى‏شناسد. <<يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور>><1164> او از خيانت چشم‏ها و آنچه سينه‏ها پنهان مى‏كند آگاه است.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: شيطان بر دل انسان آرميده است، هرگاه ياد خدا كند پنهان مى‏شود و هرگاه غافل شود او را وسوسه مى‏كند. «فاذا ذكر العبد اللّه خنّس... و اذا غفل وسوس»<1165>
كسانى كه ديگران را به ترديد و وسوسه مى‏اندازند، كار شيطانى مى‏كنند. مخالفان حضرت صالح به مردم مى‏گفتند: آيا شما علم داريد كه صالح پيامبر است؟ و با اين كلام در مردم ترديد به وجود مى‏آوردند. <<أتعلمون انّ صالحاً مرسل>><1166>
در اول قرآن با «بسم اللّه» از خدا استمداد كرديم و در آخر قرآن نيز به خدا پناه مى‏بريم.
«خنّاس» از «خنوس» به معناى پنهان شدن و عقب نشينى است. شيطان هم خودش مخفى است و هم كارش، اگر وسوسه او علنى باشد بر مردم مسلط نمى‏شود، ولى با تظاهر و توجيه در لباس زيبا جلوه مى‏كند و موفق مى‏شود. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: شيطان با ظاهرنمايى حق وباطل را بهم در مى‏آميزد و بدين شكل بر طرفداران خود غالب مى‏شود. «فهنا لك يستولى الشيطان على اوليائه»<1167>
حالا كه شيطان، خنّاس است، آنقدر مى‏رود و مى‏آيد تا موفق شود، ما هم بايد ياد خدا را زياد كنيم.
در قرآن بارها از انسان انتقاد شده است كه هرگاه گرفتار مى‏شود دعا مى‏كند و پناهندگى مى‏خواهد و همين كه خطر رفع شد، گويا ما را نمى‏شناسد.<1168>
در اين سوره چون وسوسه درون روح و قلب انسان جاى مى‏گيرد و با ايمان و عقل و فكر ما بازى مى‏كند، سه بار نام خداوند ياد شده است: <<ربّ النّاس، ملك النّاس، اله النّاس >>اما در سوره فلق كه شرور خارج از سينه‏هاست، يكبار نام خداوند مطرح است. <<ربّ الفلق>> آري
خطر انحراف فكرى و تأثير آن در روح به مراتب بيشتر از خطرات خارجى است و دشمنان فرهنگى و فكرى، از دشمنان نظامى و اقتصادى مرموزتر و خطرناكترند.
در روايات آمده است كه شيطان از قبول توبه انسان از سوى خداوند ناراحت شد. ياران خود را جمع و از آنان استمداد كرد. هر كدام مطلبى گفتند، ولى يكى از آنها گفت: من انسان را وسوسه مى‏كنم و توبه را از يادش مى‏برم. ابليس اين طرح فراموشى توبه را پسنديد.<1169>
حالا كه او <<ربّ النّاس>> است، پس شيوه‏هاى تربيتى ديگران را نپذيريم. حالا كه او <<ملك النّاس>> است، پس خود را برده ديگران قرار ندهيم و حالا كه او <<اله النّاس>> است، پس به غير او دل نبنديم و اين تفكر و اعتقاد بهترين وسيله پناهندگى از وسوسه‏هاست.
آنكه در سينه و قلب و روح مردم وسوسه مى‏كند، ممكن است از نژاد جن و شيطان باشد يا از نژاد انسان. آرى تطميع‏ها و وعده‏ها، امروز و فردا كردن‏ها از جمله راههاى وسوسه است.
وسوسه شيطان نسبت به حضرت آدم و ساير اولياى خدا در حدّ القا و پرتاب وسوسه است: <<فوسوس اليه الشيطان>><1170>، <<القى الشيطان فى امنيّته>><1171> اما نسبت به عموم مردم، ورود و نفوذ وسوسه در دل و جان آنهاست. <<يوسوس فى صدور النّاس >>البته نه به شكل سلطه بر دل انسان به گونه‏اى كه راه گريزى از آن نباشد. زيرا قرآن در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: <<ان الّذين اتقوا اذا مسهّم طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون>><1172> هنگامى كه شيطان‏ها به سراغ افراد باتقوى مى‏روند تا از طريق تماس، آنان را وسوسه كنند، آنان متوجه شده و اجازه نفوذ نمى‏دهند.
تكرار كلمه «ناس» در <<ربّ النّاس - ملك النّاس - اله النّاس>> اشاره به آن است كه ربوبيّت، حاكميّت و الوهيّت خداوند عام است و اختصاص به فرد يا گروه يا نژاد خاصى از بشر ندارد.
اول <<ربّ النّاس>> آمد، بعد <<ملك النّاس>> و سپس <<اله النّاس>>، شايد به خاطر آن كه آنچه به فطرت نزديكتر و ملموس‏تر است، پناهندگى به مربى است: <<ربّ النّاس>>
چنانكه كودكان به هنگام خطر اول صداى مادر مى‏زنند، سپس كسى كه قدرت دارد، <<ملك النّاس>> و در مرحله بعد سرچشمه رحمت و حيات. <<اله النّاس>>
خداوند به نيازهاى انسان و خطراتى كه او را تهديد مى‏كند آگاه است، ولى شيوه تربيت الهى آن است كه انسان نياز و استمداد و پناهندگى خود را به زبان آورد و فقر و احتياج را به خود تلقين كند تا روحيه تواضع و تعبّد و تسليم در او شكوفا شود. <<قل اعوذ...>>
به گفته پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله خاطرات و وسوسه‏هايى كه بى‏اختيار بر انسان عارض مى‏شود، مادامى كه از طرف انسان عملى صورت نگيرد، چيزى بر او نيست. «وضع عن امّتى ما حدّثت به نفسها ما لم يعمل به او يتكلّم»<1173>.
1- پيامبر، امين وحى است و چيزى از خود نمى‏گويد. <<قل>>
2- خطرات به قدرى شديد است كه خدا به پيامبرش دستور پناه بردن مى‏دهد. <<قل اعوذ>>
3- بدون استمداد از خدا، امكان مبارزه با شرور نيست. <<اعوذ بربّ النّاس>>
4- گناهكاران نبايد مأيوس شوند، زيرا خداوند، پروردگار همه مردم است نه فقط مؤمنان. <<ربّ النّاس>>
5 - وقتى پيامبر، به خدا پناه مى‏برد، وظيفه ما روشن است. <<قل اعوذ بربّ النّاس>>
6- انسان بايد خود را تحت تربيت خداوند بداند، <<ربّ النّاس>> سلطنت و حكومت او را بپذيرد، <<ملك النّاس>> و او را معبود خود قرار دهد. <<اله النّاس>>
7- انسان بى‏ايمان، به قدرت و جمعيّت و قوميّت و ثروت خود پناه مى‏برد، ولى مردان خدا به پروردگار و پادشاه و معبود هستى پناهنده مى‏شوند. <<ربّ النّاس - ملك النّاس - اله النّاس>>
8 - بالاترين خطرها پنهان‏ترين آن‏هاست كه وسوسه درونى باشد. <<من شرّ الوسواس الخنّاس   >>«والحمدللّه ربّ العالمين»

[ چهارشنبه ۱۳۸۵/۰۸/۰۳ ] [ 16:53 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب