منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

***آيا انسان آزاد است يا مجبور؟ مرز آزادى تا كجاست؟
خداوند، انسان را آزاد آفريده است و به او اختيار داده تا كارهايش را انتخاب كند. گرچه بعضى گفته‏اند: انسان در كارهايش مجبور است و گمان مى‏كند كه آزاد است، امّا دلايل بسيارى بر اختيار انسان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
الف) هر انسانى در كارهاى خود گاهى دچار ترديد و شك مى‏شود كه آيا انجام دهد يا ندهد؟ همين شك، دليل بر آزادى اوست كه مى‏تواند كارى را انجام دهد و مى‏تواند انجام ندهد.
ب) گاهى انسان‏ها به كار يكديگر انتقاد دارند. انتقاد نيز دليل آن است كه كسى كه كار را انجام داده، مى‏توانسته انجام ندهد.
ج) هر انسانى در عمر خود بارها از گفتار و رفتار خود پشيمان شده است و همين پشيمانى دليل آن است كه مى‏توانسته انجام ندهد و لذا با خود مى‏گويد: اى كاش انجام نمى‏دادم!
د) همه مردم فرزندان خود را تربيت مى‏كنند و يا به معلّم و مربّى مى‏سپارند و اين دليل آن است كه فرزند انسان مى‏تواند مسير كج را رها و به راه حق برود.
بنابراين شك، انتقاد، پشيمانى و تربيت، دليل آزدى انسان است. علاوه بر آنكه آزادى خواسته تمام انسان‏ها بلكه حيوانات است. شما اگر گربه‏اى را در قفس كنيد، هر نوع غذا براى او در قفس قرار دهيد، باز ناراحت است و ترجيح مى‏دهد در كوچه و خيابان ساده‏ترين غذا را بخورد امّا در قفس نباشد.
در بهشت نيز اگر آزادى نباشد، مؤمن رنج مى‏برد و لذا مؤمنان هنكامى كه وارد بهشت مى‏شوند، خدا را به خاطر آزادى در بهشت سپاس مى‏گويند: «ألحمدُ لِلّه الّذى نَتبَوّء من الجنّة حيث نشاء»
(35)
با اين همه، انسان بنده خداست و بايد به دستورات او عمل كند و اگر آزادى مرز نداشته باشد و انسان اختيار خود را به نفس و تمايلات شخصى يا تمايلات ديگران بدهد او را به دره هلاكت سقوط خواهد داد.
آزادى بايد در چارچوب فرامين خدا و عقل باشد تا سبب سلب آزادى ديگران نشود.

[ جمعه ۱۳۸۷/۰۳/۲۴ ] [ 6:10 ] [ سعید ]

 

 

***آنجايى كه امر به معروف و نهى از منكر اثر نمى‏كند، وظيفه چيست؟
اولاً اگر شخص ديگرى با بيان بهترى بگويد اثر مى‏كند، از او بخواهيد كه اين كار را انجام دهد. هنگامى كه خداوند به حضرت موسى دستور داد نزد فرعون برود و او را ارشاد كند، موسى عليه السلام از خداوند خواست كه برادرش هارون كه بيان بهترى دارد را همراه او بفرستد. «و أخى هارون هو أفصحُ منّى لِساناً فَارسله مَعى» (سوره قصص، آيه 34)
ثانياً گاهى با يكبار اثر نمى‏كند، امّا با تكرار اثر مى‏كند، آن هم با بيان‏هاى گوناگون. چنانكه چوب سخت با يك ضربه تبر شكسته نمى‏شود، تكرار لازم است. قرآن مى‏فرمايد: ما مطالب خود را در قالب‏هاى گوناگون بيان كرديم تا شايد اثر كند. «لقد صَرّفنا فى هذا القرآن»
(سوره اسراء، آيه 41)
ثالثاً ممكن است شيوه ما صحيح نبوده كه اثر نكرده است. چون امر به معروف و نهى از منكر شرايط و اصولى دارد و با هر منكر بايد به گونه‏اى متناسب برخورد كرد؛
گاهى گرد و غبار روى لباس شما مى‏نشيند و گاهى دوده. غبار با ضربه محكمى كه بر لباس مى‏زنيد برطرف مى‏شود، امّا اگر همين ضربه را به دوده بزنيد، هم دستتان سياه مى‏شود و هم دوده به لباس فرو مى‏رود. برطرف كردن دوده با فوت است و برطرف كردن غبار با ضربه. پس هر منكرى را بايد به گونه‏اى خاص برطرف كرد.
چنانكه قرآن مى‏فرمايد: «واتوا البيوت من أبوابها»
(سوره بقره، آيه 189) يعنى هر خانه‏اى را بايد از راهش وارد شد.
رابعاً براى بازداشتن مردم از فساد بايد راه‏هاى حلال را به روى آنان باز كرد. حضرت لوط عليه السلام هنگامى كه ديد مردم به مهمانانش، سوء قصد دارند فرمود: من حاضرم دخترانم را به ازدواج شما در آوردم تا شما دست از مهمانان من برداريد. من راه حلال را براى شما باز مى‏كنم تا شما به گناه گرفتار نشويد. «هؤلاء بَناتى هُنّ أطهرلكم فاتّقوا اللّه و لا تخزونى فى ضَيفى»
(سوره هود، آيه 78 )

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۲۰ ] [ 5:45 ] [ سعید ]

(آيه 47)ـ از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك و هول و وحشت كافران و ظالمان مـنـعـكـس شـده , در اينجا روى سخن را به همه مردم كرده ,به آنها هشدار مى دهد پيش از آنكه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.

مـى فـرمـايـد: ((دعـوت پـروردگار خويش را اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرارسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست )) (استجـيبوا لربكم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من اللّه ).

و اگر تصور كنيد در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او, و مدافعى جزرحمت او وجود دارد اشتباه است , چرا كه ((در آن روز براى شما نه ملجا و پناهى است (كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد) و نه يار و ياورى )) كه از شما دفاع كند (مـا لكم من ملجاء يومئذ ومـا لكم من نكير).

(آيـه 48)ـ در اين آيه روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , به عنوان دلدارى ازآن حضرت مى فرمايد: با ايـن هـمـه ((اگر روى گردان شوند (غمگين مباش ) ماتو را حافظ آنان (و مامور اجبارشان ) قرار نداده ايم )) (فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفـيظا).

((وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است )) خواه پذيرا شوند يا نشوند (ان عليك الا البلا غ ).

تـو بـايـد رسـالـت الـهـى خود را به نحو كامل ابلاغ , و بر آنها اتمام حجت كنى ,دلهاى آماده آن را مى پذيرد هرچند گروه زيادى بى خبر اعراض كنند, تو مسؤوليتى در اين زمينه ندارى .

سـپـس ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده كرده , مى گويد:((و هنگامى كه ما رحـمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود)) (وانا اذا اذقنا الانسان منا رحمة فرح بها).

((و هنگامى كه بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد (به كفران مى پردازند) چرا كه انسان بسيار كفران كننده است )) (وان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور).

نـه نـعمتهاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم او را بيدار و به شكرگزارى ومعرفت و اطاعت او وا مى دارد, نه مجازاتهايى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود او را از خواب غفلت بيدار مى كند, و نه دعوت پيامبر(ص ) در اواثر مى گذارد.

(آيه 49)ـ در اين آيه براى نشان دادن اين واقعيت كه هرگونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خداست , و كـسـى از خـود چيزى ندارد, به يك مساله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((مـالـكـيـت و حـاكـمـيت آسمانها و زمين از آن خداست هرچه را بخواهد مى آفريند)) (للّه ملك السموات والا رض يخلق مـايشاء).

نـمـونه روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد, و هرچه هست از ناحيه اوست اين كـه : ((بـه هـركس اراده كند دختر مى بخشد و به هركس بخواهد پسر)) (يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكور).

(آيـه 50)ـ ((يـا (اگـر بـخـواهـد) پـسر و دختر ـ هر دوـ به آنها مى دهد,و هركس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد)) (او يزوجهم ذكرانا واناثا ويجعل من يشاء عقيما).

و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند: آنهايى كه تنها پسر دارندو در آرزوى دخترى هـسـتـنـد, و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى , و آنها كه هر دورا دارند, و گروهى كه فاقد هرگونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.

تعبير به ((يهب )) (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران , و فـرق گـذاشـتـن مـيان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست , هر دو ((هبه )) او مى باشند.

بـه هرحال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است , و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است , لذادر پايان آيه مى افزايد: ((او دانا و قادر است )) (انه عليم قدير).

(آيـه 51)ـ همان گونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساله وحى و نبوت شده است , سوره با مساله وحى آغاز شد, و با مساله وحى پايان مى يابد.

و از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اينجا ازمهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساله وحى و ارتباط انبيا باخداست سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: ((شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (وبا او روبرو گردد, چرا كـه او مـنـزه از جـسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى والهام مرموز به قلب او)) (ومـا كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا).

((يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب )) (او من ورائ حجاب ).

((و يا از طريق فرستادن رسولى )) كه پيام الهى را به او ابلاغ كند (او يرسل رسولا ).

((در ايـن هـنـگام (فرستاده الهى ) به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد (به پيامبرش ) وحى مى كند)) (فيوحى باذنه مـا يشاء).

آرى ! راهـى بـراى سـخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست ((چرا كه او بلند مقام و حـكـيـم اسـت )) (انه على حكيم ) و بالاتر از آن است كه ديده شود, يا بازبان سخن گويد, و تمام افعالش حكيمانه است .

ايـن آيـه در حـقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند مساله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند, وبا او سخن مى گويند.

(آيه 52)ـ بـه دنـبـال بـحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه قبل آمد در اينجا از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (ص ) سخن گفته , مى فرمايد: ((همان گونه (كه برپيامبران پيشين , از طرق مـخـتـلـف وحى فرستاديم ) بر تو نيز روحى را به فرمان خودوحى كرديم )) (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا).

منظور از ((روح )) در اينجا قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانهاست .

در دنـبـالـه آيـه مـى افزايد: ((تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى , ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هركس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم )) (مـا كنت تدرى ما الكتاب ولا الا يمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا).

ايـن لـطـف خـدا بـود كه شامل حال تو شد, و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى .

در پـايـان آيـه مـى افـزايد: ((بطور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى )) (وانك لتهدى الى صراط مستقيم ).

نه تنها قرآن نورى براى توست كه نورى براى همگان است , و وسيله هدايتى براى جهانيان به سوى صـراط مـسـتقيم , اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همه تشنه كامان .

(آيه 53)ـ سپس به عنوان تفسيرى بر ((صراط مستقيم )) مى افزايد: ((راه خداوندى كه تمام آنچه در آسـمانها و آنچه در زمين است از آن اوست )) (صراط اللّه الذى له مـافى السموات ومـا فى الا رض ) چه راهى صافتر از راهى است كه به خالق عالم هستى مى رسد؟.

آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است درحقيقت دليلى است براى ايـن مـعـنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدامى رود, مى فرمايد: ((آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد)) (الا الى اللّه تصير الا مور).

اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران , و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خداست .

و نيز دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد, چرا كه بازگشت همه اشيا و تدبير آنها به سوى اوست .

 ((پايان سوره شورى )).

[ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:16 ] [ سعید ]

 

(آيـه 26)ـ در اين آيه پاداش بزرگ مؤمنان و عذاب دردناك كافران را درجمله هايى كوتاه بيان كرده , مـى فـرمـايد: خداوند ((درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند)) (ويستجـيب الذين آمنواوعملوا الصالحات ).

((بـلـكـه از فـضـل خـود بـر ايـشان مى افزايد)) و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد (ويزيدهم من فضله ) و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند درباره مؤمنان است .

((اما براى كافران عذاب شديدى است )) (والكافرون لهم عذاب شديد).

 (آيـه 27) ـ شان نزول : از ((خباب بن ارت )) صحابى معروف نقل شده كه اين آيه درباره ما نازل شد, و اين بـه خـاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف ((بنى قريظه )) و((بنى نضير)) و ((بنى قينقاع )) از يـهـود نـظر افكنديم , و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم , آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد.

تفسير: پـيـونـد ايـن آيـه با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آيه قبل آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى كند, و به دنبال آن اين سؤال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند, و هرچه درخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟.

مى فرمايد: ((هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند)) (ولو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الا رض ).

((و لـذا بـه مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى بيند) روزى را نازل مى كند)) (ولكن ينزل بقدر مـايشاء).

و بـه ايـن تـرتيب مساله تقسيم روزى براساس حساب دقيقى است كه پروردگار درباره بندگان دارد ((چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست )) (انه بعباده خبير بصير) او پيمانه و ظرفيت وجـودى هـركـس را مى داند و طبق مصلحت اوبه او روزى مى دهد نه چندان مى دهد كه طغيان كنند و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.

(آيـه 28)ـ درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نـيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد, لذا در اين آيه مى افزايد: ((و او كسى است كه باران نافع را بـعـد از آن كـه مـردم مايوس شدند نازل مى كند و دامنه رحمت خويش را مى گسترداند)) (وهو الذى ينزل الغيث من بعد مـاقنطوا وينشر رحمته ).

و بايد هم چنين باشد ((چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش )) (وهو الولى الحميد).

ايـن آيـه در عـين اين كه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد, چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق وحساب شده اى دارد.

(آيه 29)ـ و باز به همين مناسبت در اين آيه از يكى از مهمترين آيات علم وقدرت پروردگار سخن به مـيـان آورده , مـى گـويـد: ((و از آيـات و نـشـانـه هـاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جـنـبـنـدگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است )) (ومن آياته خلق السموات والا رض ومـا بث فيهما من دابة ).

و در پـايان آيه مى فرمايد: ((او هرگاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست )) (وهو على جمعهم اذا يشاء قدير).

مـنـظور از ((جمع كردن تمام جنبندگان )) در اين آيه را بسيارى از مفسران به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند اين احتمال نيز وجوددارد كه منظور از ((جمع )) نقطه مـقـابـل ((بـث )) (پـراكـنـدن ) باشد, به اين معنى كه ((بث ))اشاره به آفرينش و گسترش انواع مـوجودات زنده و جنبندگان است ,سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را ((جمع )) كرده و نابود يا منقرض مى سازد.

هـمـان گـونـه كـه در طـول تاريخ تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عـجـيـبـى پـيـدا كرده , و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند, هم گسترش آنها به دست خداست و هم جمع آنها.

(آيه 30)ـ از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم ازكجاست ؟.

آيـه شريفه به اين سؤال پاسخ مى گويد: ((هر مصيبتى به شما رسد به خاطراعمالى است كه انجام داده ايد)) (ومـا اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ).

تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه((بسيارى را نيز عفومى كند)) (ويعفوا عن كثير).

بـه ايـن تـرتـيـب يـكـى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى مجازات الهى و كفاره گناهان است .

در حـديـثـى از امـيـرمؤمنان على (ع ) نقل شده كه فرمود: ((بلاها براى ظالم تاديب است , و براى مؤمنان امتحان , و براى پيامبران درجه , و براى اوليا كرامت ومقام است )).

(آيـه 31)ـ بـه هـر حـال مـمـكـن اسـت افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجـتـنـاب نـاپذير الهى بگريزند, لذا آيه شريفه مى فرمايد: ((شماهرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خـداونـد در زمـيـن فرار كنيد)) در آسمانها نيز جايى براى شما نيست (ومـا انتم بمعجزين فى الا رض ).

چـگـونه شما مى توانيد از حيطه قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستى عرصه حكومت بلامنازع پروردگار است .

و اگـر تـصـور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد ((غير از خداوندهيچ ولى و ياورى براى شما نيست )) (ومـا لكم من دون اللّه من ولي ولا نصير).

در حقيقت اين آيه ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيه قبل عدالت و رحمت پروردگار را.

(آيه 32)ـبار ديگر به بيان نشانه هاى پروردگار و دلائل توحيد پرداخته , و بحثى را كه دراين زمينه در آيات قبل آمده ادامه مى دهد.

در ايـنـجـا بـه سراغ مطلبى مى رود كه انسانها در زندگى مادى خود با آن بسيارسر و كار دارند, مـخـصـوصـا ساحل نشينان و مسافران درياها, مى گويد: ((از آيات ونشانه هاى خداوند كشتيهايى است همچون كوهها كه بر صفحه درياها به حركت درمى آيد)) (ومن آياته الجوار فى البحر كالا علا م ).

(آيه 33)ـ سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((اگر خداوند اراده كند باد راساكن مى سازد تا كشتيها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند))! (ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره ).

و در پـايان آيه براى نتيجه گيرى اضافه مى كند: ((در اين نشانه هايى است براى هركس كه داراى مقام صبر و شكر است )) (ان فى ذلك لا يات لكل صبار شكور).

آرى ! در اين حركت بادها, و جريان كشتيها, و آفرينش درياها, و نظام وهماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكمفرماست نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك اوست .

تـكـيـه بـر دو وصف ((صبار)) و ((شكور)) مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است , چرا كه مؤمن در مشكلات و گرفتاريها صبور و در نعمتها شكور است .

لذا در حديثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : ((ايمان دو نيمه است , نيمى از آن صبر, و نيمى از آن شكر است )).

(آيه 34)ـ باز در اين آيه براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى مى افزايد: ((يا (اگر بخواهد) اين كشتيها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند نابود و هلاك مى سازد)) (او يوبقهن بما كسبوا).

ولى با اين حال لطف خداوند شامل حال انسان است ((و بسيارى رامى بخشد)) (ويعف عن كثير).

كه اگر نبخشد هيچ كس جز معصومين و خاصان و پاكان از مجازات الهى مصون و بركنار نخواهند بود.

(آيـه 35)ـ ((تـا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند (و به مخالفت و انكاربرمى خيزند) بدانند هيچ پناهگاهى (جز ذات پاك خداوند) ندارند)) (ويعلم الذين يجادلون فى آياتنا مـا لهم من محيص ).

چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته , و از روى عداوت و لجاج به ستيزه جويى ادامه مى دهند, آنها از عفو و رحمتش ممنوعند.

(آيـه 36)ـ در ايـن آيـه روى سـخن را به همگان كرده , مى گويد: ((پس آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياى فانى است )) (فما اوتيتم من شئ فمتاع الحيوة الدنيا).

مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد, و تصور كنيد هميشه در اختيار شمااست , برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود, شعله اى است در برابر بادو حبابى است بر سطح آب , و غبارى است در مسير طوفان .

((ولـى پـاداشها و مواهبى كه نزد خداست بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند)) (ومـا عنداللّه خير وابقى للذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون ).

اگـر بـتـوانـيد اين متاع زودگذر را با آن سرمايه جاودان مبادله كنيد تجارتى پرسود نصيب شما شده , و موفقيتى است بى نظير!.

لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : ((به خدا سوگند دنيادر برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد, بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است ))؟!.

(آيـه 37)ـ بـعـد از وصف ايمان و توكل درباره مؤمنان به هفت قسمت ازبرنامه هاى عملى آنها اشاره مى كند, برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم باحكومت صالح و قدرتمند است .

نـخستين وصف را از پاك سازى شروع مى كند, مى فرمايد: پاداش الهى و آنچه نزد خداست ((براى كـسـانـى (بـهتر و پايدارتر است ) كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى ورزند)) (والذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش ).

در روايـات اهـل بيت (ع ) ((كبائر)) به اين صورت تفسير شده : ((گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است )).

به اين ترتيب نخستين نشانه هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است .

در تـوصـيـف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد درباره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بـحـرانـيـترين حال انسان است سخن مى گويد, مى فرمايد: ((وهنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند)) (واذا مـا غضبوا هم يغفرون ).

نـه تـنـها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود, و دست به اعمال زشت و جنايات نـمـى زنند, بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه هاشستشو مى دهند و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدانمى شود.

در حـديـثـى از امـام بـاقـر(ع ) مـى خوانيم : ((كسى كه به هنگام شوق و علاقه , و به هنگام ترس و وحـشـت , و هـنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوندبدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند)).

(آيـه 38)ـ در ايـن آيـه بـه سـومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده , و فرمانهاى او را از جان ودل پذيرفته اند)) (والذين استجابوا لربهم ) .

((و نماز را برپا داشته اند)) (واقاموا الصلوة ).

((و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد)) (وامرهم شورى بينهم ).

((و از آنچه به آنها روزى داده ايم , در راه خداوند انفاق مى كنند)) (وممارزقناهم ينفقون ).

در آيـه قـبـل سـخن از پاك سازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود, اما در اين آيه سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه ازهمه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان اوست .

(آيـه 39)ـ در تـوصـيـف ديـگـر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد: ((و كسانى كه هـرگـاه سـتـمـى بـه آنان رسد تسليم ظالم نمى شوند و ازديگران يارى مى طلبند)) (والذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون ).

هـم مـظـلوم موظف به مقاومت در برابر ظلم و فرياد برآوردن است , و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند.

اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نـمـى نـشـينند, و در برابر آنها به پا مى خيزند, و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران به يارى آنها مى شتابند.

(آيـه 40)ـ ولـى از آنـجـا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود, و به انتقامجويى , و كـيـنـه توزى , و تجاوز از حد منتهى گردد, در اين آيه فورا آن را مشروط ساخته , مى افزايد: توجه داشته باشيد ((كيفر بدى , مجازاتى همانند آن است )) (وجزاء سيئة سيئة مثلها).

البته كار ظالم بايد ((سيئه )) و بدى ناميده شود, اما كيفر او مسلما ((سيئه ))نيست , و اگر در آيه از آن تـعـبـيـر به ((سيئه )) شده , به خاطر اين است كه مجازات , آزار وايذا است و آزار و ايذا ذاتا بد است , هرچند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كارخوبى محسوب مى شود.

ولـى به هر حال اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه درجمله بعد آمده , گويى مـى فـرمـايد: مجازات هرچه باشد يك نوع آزار است , و اگرطرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است .

در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه ((هركس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش اوبرخداست )) (فمن عفا واصلح فاجره على اللّه ).

و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد)) (انه لا يحب الظالمين ).

عفو و مجازات هركدام جاى ويژه اى دارد, عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد, و اگر مى بخشد از موضع ضعف نيست , اين عفو سازنده است .

و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده , مظلوم پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده , و عفو از موضع ضعف است , اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.

(آيه 41)ـ باز براى تاكيد آيات گذشته , در زمينه انتصار, و مجازات ظالم , و عفو وگذشت در موارد مناسب مـى فـرمـايد: ((و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى بطلبدايرادى بر او نيست )) (ولمن انتصر بعد ظـلـمـه فـاولئك مـا عليهم من سبيل ) چرا كه انتصار و استمداد, حق مسلم هر مظلومى است , و يارى مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيدارى است .

(آيه 42)ـ ((تنها ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند, و در زمين بناحق ظلم روا مى دارند)) (انما السبيل على الذين يظلمون الناس ويبغون فى الا رض بغير الحق ).

آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا, ((در آخرت نيز عذاب دردناكى درانتظارشان است )) (اولئك لهم عذاب اليم ).

(آيـه 43)ـ در اين آيه باز به سراغ مساله صبر و شكيبايى و عفو مى رود تا بارديگر بر اين حقيقت تاكيد كـنـد كـه حـق انـتـقـام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم دربرابر ظالم هرگز مانع از مساله گـذشـت و عفو و بخشش نيست , مى فرمايد: ((اماكسانى كه شكيبايى كنند, و طرف را مورد عفو قرار دهند اين از كارهاى پرارزش است )) (ولمن صبر وغفر ان ذلك لمن عزم الا مور).

تـعـبير به ((عزم الا مور)) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين از كارهايى است كه خداوند به آن فـرمـان داده و هـرگـز نـسخ نمى شود و يا از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد.

(آيه 44)ـ در آيـات گـذشـتـه سـخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود در اينجا به سرانجام كار اين گروه و گوشه هايى از مجازاتهاى آنان اشاره مى كند.

نـخـست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه هيچ ولى و سرپرستى ندارند,مى فرمايد: ((كسى را كه خدا گمراه كند ولى و ياورى بعد از او نخواهد داشت )) (ومن يضلل اللّه فما له من ولي من بعده ).

نه هدايت جنبه اجبارى دارد, نه ضلالت , بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسانهاست , گاه انسان كارى انـجـام مـى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نورهدايت را از قلب او مى گيرد, و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد.

به هرحال اين يكى از دردناكترين مجازاتهاى اين ظالمان است .

سـپـس مـى افزايد: ((ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى رامشاهده مى كنند (سخت پشيمان مى شوند, و) مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت (و جبران اين بدبختيها) وجود دارد))؟! (وتـرى الـظـالمين لما راوا العذاب يقولون هل الى مرد من سبيل ) ولى اين تقاضا با پاسخ منفى روبرو خواهد شد.

(آيه 45)ـ اين آيه سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: ((در آن روزآنها را مى بينى كه بر آتـش عـرضـه مى شوند, در حالى كه از شدت خوارى خاشعند, وزير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند)) (وتريهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفي ).

ايـن تـرسيمى است از حالت كسى كه شديدا از چيزى مى ترسد و نمى خواهدآن را با تمام چشمش ببيند و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند, ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم !.

آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است , چنانكه در پـايـان آيـه آمـده است : ((و كسانى كه ايمان آورده اندمى گويند: زيانكاران واقعى آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روزقيامت از دست داده , و زيان كرده اند)) (وقال الذين آمنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم واهليهم يوم القيمة ).

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد, و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را, و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود.

سـپـس مـى افزايند: اى اهل محشر! همه ((بدانيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائمند)) (الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ).

تـوجه به اين نكته لازم است كه ((عذاب جاويدان )) براى اين ظالمان قرينه براين است كه منظور از آن كافران است .

(آيـه 46)ـ اين آيه نيز گواه بر اين حقيقت است كه مى گويد: ((آنها جز خدا اولياو ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند)) و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند (ومـا كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون اللّه ).

آنـهـا رشـتـه هـاى ارتباط خود را با بندگان خالص با انبيا و اوليا بريده اند, لذا در آنجا يارو ياورى نـدارند, قدرتهاى مادى نيز در آنجا همه از كار مى افتد, و به همين دليل تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

و بـراى تاكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد: ((هركس را خداوند گمراه سازدراه نجاتى براى او نيست )) (ومن يضلل اللّه فما له من سبيل ).

[ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:16 ] [ سعید ]

 

(آيه 15)ـاز آنـجـا كـه در آيات قبل مساله تفرقه امتها بر اثر بغى و ظلم و انحراف مطرح شده , در اين آيه به پـيـامبر(ص ) دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آيين انبيا بكوشد, و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.

مـى فـرمـايـد: ((پـس به همين خاطر تو نيز (انسانها را به سوى اين آيين واحد الهى )دعوت كن )) (فلذلك فادع ).

سپس دستور به استقامت در اين راه داده , مى گويد: ((و آن چنان كه مامورشده اى استقامت نما)) (واستقم كما امرت ).

و از آنـجـا كـه هـوى و هـوسـهـاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است , درسومين دستور مى افزايد: ((و از هوى و هوسهاى آنها پيروى مكن )) (ولا تتبع اهواءهم ).

چـرا كـه هـر گـروهـى تـو را به تمايلات و منافع شخصى خود دعوت مى كنند,همان دعوتى كه سرانجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است .

و چـون هـر دعـوتـى نـقـطه شروعى دارد, نقطه شروع آن را خود پيامبر(ص ) قرارمى دهد, و در چـهـارمـيـن دسـتور مى فرمايد: ((بگو: من ايمان آورده ام به هر كتابى كه ازسوى خدا نازل شده است )) (وقل آمنت بما انزل اللّه من كتاب ).

مـن در مـيـان كـتب آسمانى فرق نمى نهم , همه را به رسميت مى شناسم , و ازآنجا كه براى ايجاد وحـدت رعـايـت ((اصل عدالت )) ضرورت دارد, در پنجمين دستور آن را مطرح كرده , مى فرمايد; بگو: ((من مامورم كه در ميان همه شما عدالت كنم )) (وامرت لاعدل بينكم ).

چه در قضاوت و داوريها, چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر.

به دنبال اين پنج دستور, به جهات مشترك همه اقوام كه آن هم در پنج قسمت خلاصه شده , اشاره كرده , مى فرمايد: ((خدا پروردگار ما و شماست )) (اللّه ربنا وربكم ).

((نتيجه اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن شما)) (لنا اعمالنا ولكم اعمالكم ).

((خصومت شخصى در ميان ما نيست )) (لا حجة بيننا وبينكم ).

از اين گذشته سرانجام , همه ما در يك جا جمع مى شويم و ((خداوند ما وشما را در يكجا (قيامت ) جمع مى كند)) (اللّه يجمع بيننا).

و قاضى همه ما در آن روز يكى است آرى ((بازگشت (همه ) به سوى اوست )) (واليه المصير).

بـه ايـن تـرتـيب هم خداى ما يكى است , و هم سرانجام ما يك جاست و هم قاضى دادگاه و مرجع امـورمـان و از ايـن گذشته همه در برابر اعمالمان مسؤوليم , وهيچ يك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم .

(آيه 16)ـ از آنجا كه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه پيامبر(ص )مامور بود ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى عدالت را در ميان همه مردم اجراكند و هرگونه خصومت و محاجه با آنها را تـرك كـنـد, در ايـنـجـا براى تكميل اين سخن و اين كه حقانيت پيامبر اسلام نياز به دليل ندارد, مى فرمايد: ((آنها كه درباره خداونديكتا به محاجه برمى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است )) (والذين يحاجون فى اللّه من بعد مااستجيب له حجتهم داحضة عند ربهم ).

((و خـشـم و غـضب پروردگار بر آنهاست )) (وعليهم غضب ) چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند.

((و عـذاب شديد الهى نيز (در قيامت ) از آن آنهاست )) (ولهم عذاب شديد)چرا كه لجاجت و عناد ثمره اى جز اين ندارد.

مـنـظور از جمله ((من بعد ما استجـيب له )) (بعد از آن كه دعوت او اجابت شد) پذيرش توده هاى مـردم پـاك دل و بـى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى ومشاهده محتواى وحى و معجزات گوناگون پيامبر اسلام (ص ) سر تسليم در برابر اوفرود آوردند.

(آيه 17)ـ در اين آيه به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار ـكه در عين حال متضمن اثبات نبوت است ـ در مـقـابـل احـتـجـاج كـنـندگان بى منطق پرداخته , مى گويد: ((خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را)) (اللّه الذى انزل الكتاب بالحق والميزان ).

((حـق )) كـلـمـه جـامـعـى اسـت كه معارف و عقائد حقه , و همچنين اخبار صحيح وبرنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را و آنچه از اين قبيل است شامل مى شود.

هـمـچـنـيـن ((ميزان )) در معنى كنائى به هرگونه معيار سنجش , و قانون صحيح الهى , و حتى شـخـص پـيـامبراسلام (ص ) و امامان راستين (ع ) كه وجودشان معيارتشخيص حق از باطل است اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است ازاين معنى .

بـه ايـن تـرتـيب خداوند كتابى بر پيامبراسلام (ص ) نازل كرده است كه هم حق است , و هم ميزان ارزيابى ارزشها.

و از آنـجا كه نتيجه همه اين مسائل , مخصوصا بروز و ظهور كامل حق وعدالت و ميزان در قيامت اسـت در پـايان آيه مى گويد: ((تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام رستاخيز) نزديك باشد))؟! (ومـا يدريك لعل الساعة قريب ).

هـمـان قـيـامـتـى كه وقتى برپا شود همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند, ودر برابر ميزان سـنـجـشـى كـه حتى به اندازه سنگينى يك دانه خردل و كوچكتر از آن رادقيقا مى سنجند قرار مى گيرد.

(آيـه 18)ـ سـپس به موضع گيرى كفار و مؤمنان در برابر آن پرداخته , مى گويد:((آنها كه به قيامت ايـمان ندارند درباره آن شتاب مى كنند)) و مى گويند: اين قيامت كى خواهد آمد؟! (يستعجل بها الذين لا يؤمنون بها).

آنـهـا هرگز به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب , اين سخن رانمى گويند, بلكه از روى استهزا و مسخره و انكار چنين تقاضايى دارند.

((ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند, ومى دانند آن حق است و خواهد آمد)) (والذين آمنوا مشفقون منها ويعلمون انهاالحق ).

و از ايـنـجا روشن مى شود كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى مخصوصا با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود چه تاثير تربيتى عميقى در مؤمنان دارد.

و در پـايـان آيـه به عنوان يك اعلام عمومى , مى فرمايد: ((آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند (و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجه مى پردازند) درگمراهى عميقى هستند)) (الا ان الذين يمارون فى الساعة لفى ضلا ل بعيد).

چـرا كه نظام اين جهان خود دليلى است بر اين كه مقدمه اى است براى جهان ديگر, كه بدون آن , آفرينش اين جهان , لغو و بى معنى است , نه با حكمت خداوندسازگار است و نه با عدالت او.

(آيـه 19)ـ از آنـجا كه در آيات قبل بحثى از عذاب شديد خداوند به ميان آمد,و نيز تقاضايى از ناحيه منكران معاد مطرح شده بود كه چرا قيامت زودتر برپانمى شود؟ اين آيه براى آميختن آن ((قهر)) با ((لطف )) و براى پاسخگويى به شتاب كردن بى معنى منكران معاد مى فرمايد: ((خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهى )دارد)) (اللّه لطيف بعباده ).

اگر در مجازات جاهلان مغرور تعجيل نمى كند آن هم از لطف اوست .

سپس يكى از مظاهر بزرگ لطف عميمش را ـكه روزى گسترده اوست ـمطرح كرده , مى گويد: ((هركس را بخواهد روزى مى دهد)) (يرزق من يشاء).

منظور اين نيست كه گروهى از روزى او محرومند, بلكه منظور توسعه روزى است درباره هركس بخواهد.

در آيـه 27 از هـمين سوره نيز مى خوانيم : گستردگى و محدوديت روزى اوروى حساب معينى است , چرا كه ((اگر خداوند روزى را براى همه گسترده سازد درزمين طغيان خواهند كرد)).

روشن است كه ((روزى )) در اينجا هم ارزاق معنوى را شامل مى شود و هم مادى را, هم جسمانى و هم روحانى .

و درپايان آيه مى افزايد: ((او قوى وشكست ناپذير است )) (وهوالقوى العزيز).

اگر وعده روزى و لطف به بندگان مى دهد قادر بر انجام اين امر مى باشد و به همين دليل هرگز در وعده هاى او تخلف نيست .

(آيه 20)ـ در ايـن آيه با يك تشبيه زيبا, مردم جهان را در برابر روزيهاى پروردگار وچگونگى استفاده از آن , بـه كـشـاورزانـى تـشبيه مى كند كه گروهى براى آخرت كشت مى كنند, و گروهى براى دنيا, و نتيجه هر يك از اين دو زراعت را مشخص مى كند.

مـى فـرمـايـد: ((كـسـى كـه زراعـت آخـرت را طـالب باشد به او بركت مى دهيم و برمحصولش مى افزاييم )) (من كان يريد حرث الا خرة نزد له فى حرثه ).

((و آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند (و تلاش و كوششان براى بهره گيرى ازاين متاع زودگذر و فـانـى بـاشد) تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آنها مى دهيم اما درآخرت هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت )) (ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها ومـا له فى الا خرة من نصيب ).

بـه ايـن تـرتـيـب نـه دنـياپرستان به آنچه مى خواهند مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مـى شـونـد, امـا با اين تفاوت كه گروه اول با دست خالى به سراى آخرت مى روند و گروه دوم با دستهاى پر!.

تـشـبـيـه جـالـب و كـنايه زيبايى است : انسانها همگى زارعند و اين جهان مزرعه ماست اعمال ما بـذرهـاى آن و امكانات الهى بارانى است كه بر آن مى بارد اما اين بذرها بسيار متفاوت است بعضى مـحـصـولـش نـامـحـدود, جـاودانى و درختانش هميشه خرم و سرسبز و پرميوه , اما بعضى ديگر محصولاتش بسيار كم , عمرش كوتاه و زودگذر و ميوه هايى تلخ و ناگوار دارد.

(آيه 21)ـ از آنجا كه در آيه 13 همين سوره سخن از تشريع دين از ناحيه پروردگار به وسيله پيامبران اولـواالعزم بود در ادامه آن در اين آيه براى نفى تشريع ديگران , و اين كه هيچ قانونى در برابر قانون الـهـى رسـميت ندارد, و اصولا حق قانونگذارى مخصوص خداست مى فرمايد: ((آيا آنها معبودانى دارنـد كـه ديـن و آيـينى بى اذن خداوند براى آنان تشريع كرده اند)) (ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين مـالم ياذن به اللّه ).

به دنبال آن با لحنى تهديدآميز به تشريع كنندگان باطل هشدار داده مى گويد:((هرگاه فرمان حتمى خداوند دائر به مهلت دادن به اين گونه اشخاص نبود در ميان آنها داورى مى شد)) دستور عذابشان صادر مى گشت و مجالى به آنها نمى داد (ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم ).

در عـيـن حـال آنها نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه ((براى ظالمان عذاب دردناكى است )) (وان الظالمين لهم عذاب اليم ).

(آيـه 22)ـ سـپـس بـه توضيح كوتاهى درباره ((عذاب ظالمين )) و توضيح بيشترى درباره ((پاداش مـؤمـنان )) در مقابل آنها, پرداخته , مى گويد: در آن روز((ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انـجام داده اند سخت بيمناكند, اما (چه فايده كه ) مجازات اعمالشان آنها را فرو مى گيرد)) (ترى الظالمين مشفقين مما كسبوا وهوواقع بهم ).

((و امـا كـسـانـى كـه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در بهترين وسرسبزترين باغهاى بهشت جاى دارند)) (والذين آمنوا وعملوا الصالحات فى روضات الجنات ).

امـا فضل الهى درباره مؤمنان صالح العمل به همين جا ختم نمى شود, آنهاچنان مشغول الطاف او هستند كه ((هرچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنهافراهم است )) (لهم مـا يشاؤن عند ربهم ) .

و بـه ايـن تـرتيب هيچ موازنه اى بين ((عمل )) و ((پاداش آنها)) وجود ندارد, بلكه پاداششان از هر نظر نامحدود است .

و از آن جالبتر تعبير ((عند ربهم )) (نزد پروردگارشان ) مى باشد كه بيانگر لطف بى حساب خداوند درباره آنهاست , چه موهبتى از اين بالاتر كه به مقام قرب خدا راه يابند؟.

بى جهت نيست كه در پايان آيه مى گويد: ((اين است فضل بزرگ )) (ذلك هوالفضل الكبير).

(آيـه 23)ـ شان نزول : در تفسير مجمع البيان شان نزولى براى آيات 23 تا 26اين سوره از پيامبر گرامى اسلام (ص ) نقل شده است كه حاصلش چنين است :.

((هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد, انصار گفتند ماخدمت رسول خـدا(ص ) مـى رسـيم و عرض مى كنيم : اگر مشكلات مالى پيدا شد اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط در اختيار تو قرار دارد.

هـنـگـامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند آيه قل لا اسئلكم عليه اجراالا المودة فى القربى نـازل شـد, و پـيـامبر(ص ) بر آنها تلاوت كرد, آنها با خوشحالى ورضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند, اما منافقان گفتند: اين سخنى است كه او برخدا افترا بسته , و هدفش اين است كه ما را بعد از خـود در برابر خويشاوندانش ذليل كند, آيه بعد نازل شد ام يقولون افترى على اللّه كذبا, و به آنها پـاسـخ گفت ,پيامبر(ص ) به سراغ آنان فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد, گروهى پشيمان شدند وگريه كردند و سخت ناراحت گشتند آيه سوم نازل گرديد: وهو الذى يقبل التوبة عن عباده .

پيامبر به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد كه توبه خالصانه آنان مقبول درگاه خداست .

تفسير: بـه دنبال آيه قبل كه پاداش مؤمنان را بيان مى كرد در اين آيه , براى بيان عظمت اين پاداش بزرگ مـى افزايد: ((اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش راكه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد)) (ذلك الذى يبشراللّه عباده الذين آمنوا وعملوا الصالحات ).

بشارت مى دهد تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزه با هواى نفس و جهاد دربرابر دشمنان بر آنها سخت نيايد.

و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت از سوى پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) گاه اين توهم را ايجاد مى كرد كه او چـه اجـر و پـاداشـى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد: ((بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم ])) (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ).

دوسـتـى ذوى الـقـربـى بـازگشت به مساله ولايت و قبول رهبرى ائمه معصومين (ع ) از دودمان پيامبر(ص ) مى كند كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر(ص ) وادامه مساله ولايت الهيه است و پرواضح است كه قبول اين ولايت ورهبرى همانند نبوت پيامبر(ص ) سبب سعادت خود انسانهاست و نتيجه اش به خود آنها بازگشت مى كند.

((احمدبن حنبل )) در ((فضائل الصحابه )) با سند خود از سعيدبن جبير از عامرچنين نقل مى كند: ((هـنگامى كه آيه ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))نازل شد اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ماواجب است كيانند؟.

فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو, و اين سخن را سه بار تكرار فرمود))!.

(آيه 24)ـ اين آيه ادامه آيه قبل در زمينه رسالت و اجر رسالت , و مودت ذى القربى و اهل بيت است .

مـى فـرمـايد: آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند ((آيا مى گويند: او بر خدادروغ بسته )) و اينها زائيده فكر خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد؟ (ام يقولون افترى على اللّه كذبا).

((در حـالـى كـه اگـر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و )) اگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد (فان يشاء اللّه يختم على قلبك ).

اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند و معجزات و آيـات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود, و مورد حمايت ونصرت الهى قرار گيرد, اما او بر خدا دروغ بـنـدد حـكـمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد, و رسوايش سازد.

سـپـس بـراى تـاكـيد اين مطلب مى افزايد: ((و خداوند باطل را محو مى كند, وحق را به فرمانش محقق و پابرجا مى سازد)) (ويمح اللّه الباطل ويحق الحق بكلماته ).

اين وظيفه خداوند است كه براساس حكمتش حق را آشكار و باطل را رسواسازد, با اين حال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد؟.

و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زنداشتباه بزرگى است ((چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است )) (انه عليم بذات الصدور).

(آيـه 25)ـ و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان بازمى گذارد كرارا در آيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مساله گشوده بودن درهاى توبه اشاره كـرده در ايـنـجا نيز پس از گفتار سابق مى افزايد:((و او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود, و گناهان را مى بخشد)) (وهوالذى يقبل التوبة عن عباده ويعفوا عن السيئات ).

امـا اگـر تظاهر به توبه كنيد, ولى در خفا كارى ديگر انجام دهيد, تصور نكنيدكه از ديده تيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند, نه ((او آنچه را انجام مى دهيدمى داند)) (ويعلم مـا تفعلون ).

[ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:14 ] [ سعید ]

سوره شورى [42]

 

اين سوره 53 آيه دارد و همه آن ـجز چند آيه كه محل گفتگوست ـ در ((مكه )) نازل شده است .

 

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه 1 و 2)ـ باز در دو آيه اول اين سوره با ((حروف مقطعه )) روبرو مى شويم ,حروف مقطعه اى كه در يـكى از مفصلترين اشكال منعكس شده , يعنى پنج حرف ((حا, ميم ـ عين , سين , قاف )) (حم ـ عسق ).

((حـم )) در آغـاز هفت سوره قرآن مجيد است منتها در خصوص سوره شورى ((عسق )) نيز بر آن افزوده شده است .

(آيـه 3)ـ بـعـد از حـروف مـقـطعه , طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود,مى فرمايد: ((ايـن گـونـه خـداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودندوحى مى كند)) (كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك اللّه العزيز الحكيم ).

سـرچـشـمـه وحـى همه جا يكى است , و آن علم و قدرت پروردگار است , ومحتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است .

عـزت و قـدرت شـكـست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانايى بر وحى ومحتواى عظيم آن را داشته بـاشـد, و حـكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هرنظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد.

(آيـه 4)ـ سـپـس مـى افزايد: ((آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست , و او بلند مرتبه و بزرگ است )) (له مـا فى السموات ومـا فى الا رض وهوالعلى العظيم ).

مـالـكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه ازمخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشند و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنهانازل كند.

(آيـه 5)ـ در ايـن آيـه مـى افزايد: ((نزديك است آسمانها (به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند)) (تكاد السموات يتفطرن من فوقهن ).

سپس در دنباله آيه مى افزايد: ((و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمدپروردگارشان را به جا مى آورند و بـراى كـسـانـى كـه در زمـيـن هـسـتـند استغفار مى كنند)) (والملا ئكة يسبحون بحمد ربهم ويستغفرون لمن فى الا رض ).

رابطه اين جمله با جمله قبل چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تـسبيح خدا به جا مى آورند و او را به هر كمالى مى ستايند,و از هر نقصى منزه مى شمرند, و چون در مـحـتـواى ايـن وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است , و احيانا ممكن است براى مـؤمنان لغزشهايى پيش آيد, مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

در پايان اين آيه به دو وصف ديگر از اوصاف پروردگار كه آن هم در زمينه غفران و رحمت است و تـناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در موردوظائف مؤمنان دارد اشاره كرده , مى فرمايد: ((آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است )) (الا ان اللّه هو الغفور الرحيم ).

و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه بامساله وحى بيان مى كند, و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان .

(آيـه 6)ـ بـه تـنـاسـب اشـاره اى كه در آيات گذشته به مساله شرك شده , در اين آيه به نتيجه كار مـشـركـان و انـتـهاى مسيرشان پرداخته , مى گويد: ((كسانى كه غير خدارا ولى خود برگزيدند خـداوند حساب همه اعمال آنها را نگه مى دارد, و از نياتشان آگاه است )) (والذين اتخذوا من دونه اولياء اللّه حفيظ عليهم ) تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.

سـپـس روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((تو مامور نيستى كه آنها رامجبور به قبول حق كنى )) (ومـا انت عليهم بوكيل ).

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت , و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است .

(آيه 7)ـ بار ديگر به مساله وحى باز مى گردد, و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهايى وحى است , مى فرمايد: ((و اين گونه قرآنى عربى [فصيح و گويا] را بر تو وحى كـرديم تا ام القرى [مكه ] و مردم پيرامون آن راانذار كنى )) (وكذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى ومن حولها).

((و آنـهـا را از روزى كـه هـمـه خـلايـق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى )) (وتنذر يوم الجمع لا ريب فيه ).

از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند ((گروهى در بهشتند, و گروهى در آتش سوزان دوزخ )) (فـريـق فـى الـجنة وفريق فى السعير) روزى كه به خاطراجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است .

(آيـه 8)ـ از آنـجا كه آيه قبل بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود, در اين آيه مى افزايد: ((و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد)) (ولوشاءاللّه لجعلهم امة واحدة ).

و بـه حـكم اجبار هدايت مى كرد اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انـسـانـى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ,و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.

ايـن بـزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده , و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است , اين سنت غيرقابل تغيير الهى است .

سـپـس بـه مـسـالـه مـهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: ((ولى خداوند هـر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند, و براى ظالمان ولى و ياورى نيست )) (ولكن يدخل من يشاء فى رحمته والظالمون مـا لهم من ولي ولا نصير).

(آيه 9)ـ از آنجا كه در آيه قبل اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جز خداوندنيست , در اينجا براى تاييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند.

نـخـست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد: ((آيا آنها غير خدا را ولى خود قراردادند))؟ (ام اتخذوا من دونه اولياء).

با اين كه ((ولى تنها خداست )) (فاللّه هو الولى ).

پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند.

سپس به دليل ديگرى پرداخته , مى گويد: ((اوست كه مردگان را حيات مى بخشد)) (وهو يحيى الموتى ).

و چون معاد و رستاخيز به دست اوست , و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است , بنابراين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غيراو.

سپس به ذكر دليل سومى پرداخته , مى گويد: ((و اوست كه بر هر چيزى تواناست )) (وهو على كل شى قدير).

اشاره به اين كه شرط اصلى ((ولى )) دارا بودن قدرت است و قادرحقيقى اوست .

(آيه 10)ـ و در اين آيه چهارمين دليل و لايت او را به اين صورت شرح مى دهد: ((و در هر چيز اختلاف كـنـيـد داورى و حـكـمـش با خداست , و تنها اوست كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد (وما اختلفتم فيه من شى فحكمه الى اللّه ).

آرى ! يـكـى از شـؤون ولايـت آن اسـت كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد.

بـعـد از ذكـر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند ازقول پيامبرش (ص ) مى گويد: ((اين است خداوند پروردگار من )) با اين اوصاف كماليه (ذلكم اللّه ربى ).

و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيده ام ((بر او توكل كردم و به سوى او (در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها) باز مى گردم )) (عليه توكلت واليه انيب ).

(آيـه 11)ـ اين آيه مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد, يا دليلى برمقام ربوبيت و شـايـستگى او براى توكل و انابه , مى فرمايد: ((او آفريننده آسمانها وزمين است )) (فاطر السموات والا رض ).

الـبته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد.

سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته , مى گويد: ((و از جنس شماهمسرانى براى شما قرار داد و جـفـتهايى از چهارپايان آفريد; و شما را به اين وسيله [بوسيله همسران ] زياد مى كند)) (جعل لكم من انفسكم ازواجا ومن الا نعام ازواجايذرؤكم فيه ).

وجـود هـمـسـران از يك سو مايه آرامش روح و جان انسان هستند, و از سوى ديگر مايه بقا نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او.

در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده , مى فرمايد: ((هيچ چيز همانند اونيست )) (ليس كمثله شى ).

ايـن جـمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خداست كه بدون توجه به آن به هيچ يك از اوصـاف پـروردگـار نـمى توان پى برد, زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق ((مـعـرفـة اللّه )) قـرار دارد هـمـان پـرتـگاه ((تشبيه ))است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند اين امر سبب مى شودكه به دره شرك سقوط كنند.

بـه تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غيراوست , محدود و متناهى اسـت از هر نظر, از نظر عمر, قدرت , علم , حيات ,اراده , فعل , و خلاصه همه چيز, و اين همان خط ((تنزيه )) و پاك شمردن خداوند ازنقائص ممكنات است .

و در پـايـان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد: ((و او شنوا وبيناست )) (وهو السميع البصير).

آرى ! او هـم خـالـق است , و هم مدبر, هم شنواست و هم بينا, و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد.

(آيه 12)ـ در اين آيه سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است كه هركدام مساله ولايت وربوبيت اورا در بعد خاصى نشان مى دهد.

نخست مى فرمايد: ((كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست )) (له مقاليدالسموات والا رض ).

بـنابراين هركس هرچه دارد از اوست , و هرچه مى خواهد بايد از او بخواهد,نه تنها ((كليدها)) بلكه ((خزائن )) آسمانها و زمين نيز از آن اوست .

در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل , مى افزايد:((روزى را براى هركس بـخواهد گسترش مى دهد و (براى هركس بخواهد) تنگ ومحدود مى سازد)) (يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر).

از آنـجـا كـه خـزائن عالم در دست اوست تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد, و بر طـبـق مـشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند.

و از آنـجـا كـه بـهـره مـنـد سـاختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم وآگاهى از مقدار احـتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد, در آخرين توصيف اضافه مى كند: ((او به همه چيز داناست )) (انه بكل شى عليم ).

و به اين ترتيب در چهار آيه فوق يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار (اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است .

(آيه 13)ـ از آنـجـا كـه بـسـيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است , در اينجا اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست .

مـى فرمايد: ((خداوند آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح (نخستين پيامبراولواالعزم ) توصيه كرده بود)) (شرع لكم من الدين مـا وصى به نوحا).

((هـمـچـنـين آنچه را بر تو وحى فرستاديم , و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم )) (والذى اوحينا اليك ومـا وصينا به ابرهيم وموسى وعيسى ).

و بـه اين ترتيب آنچه در شرايع همه انبيا بوده در شريعت توست و ((آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى ))!.

لذا در دنباله آيه به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ مى افزايد: به همه آنها توصيه كرديم كه : ((دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجادنكنيد)) (ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه ).

و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: هرچند ((بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد!)) (كبر على المشركين مـا تدعوهم اليه ).

آنـهـا بـر اثـر جـهل و تعصب ساليان دراز آن چنان به شرك و بت پرستى خوگرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايه وحشت آنهاست .

ولـى بـا ايـن حـال همان گونه كه گزينش پيامبران به دست خداست , هدايت مردم نيز به دست اوسـت ((خـداونـد هـركـس را بـخـواهد برمى گزيند, و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند)) (اللّه يجتبى اليه من يشاء ويهدى اليه من ينيب ).

در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده (نوح و ابراهيم و موسى ,عيسى و محمد(ص )) چـرا كه پيامبران اولواالعزم يعنى صاحبان دين و آيين جديدتنها اين پنج تن هستند, و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر.

(آيه 14)ـ و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولواالعزم عدم تفرقه دردين است و مطمئنا همه آنها روى اين مساله تبليغ كردند, اين سؤال پيش مى آيدپس سرچشمه اين همه اختلافات مذهبى از كجاست ؟.

ايـن آيـه به پاسخ اين سؤال پرداخته , سرچشمه اصلى اختلافات دينى راچنين بيان مى كند: ((نان پراکنده نشدند مگر بعد از آنکه علم و آگاهى به سراغشان آمد؛ و اين تفرقه جويى بخاطر انحراف از حق( و عداوت و حسد) بود)) (ومـا تفرقوا الا من بعد مـا جاءهم العلم بغيابينهم ).

به اين ترتيب سرچشمه اختلافهاى مذهبى جهل و بى خبرى نبود, بلكه بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود.

((دانـشـمـنـدان دنـيـاطـلب )) و ((عوامهاى متعصب و كينه توز)) دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند.

ايـن آيـه پـاسـخ روشـنـى اسـت به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاداختلاف كرده , و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار آورده است .

سپس قرآن مى افزايد: ((اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سرآمد معينى زنـده و آزاد بـاشـنـد خـداوند در ميان آنها داورى مى كرد))طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز (ولولا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ).

آرى ! دنـيـا سـراى آزمـون و پرورش و تكامل است , و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست , اين فـرمـان تـكـويـنـى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان بوده ودگرگونى در آن راه ندارد, اين طبيعت زندگى دنياست , ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است .

و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سركار آمدند, گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند, مى فرمايد: ((كسانى كه بعد از آنهاوارثان كتب آسمانى شدند از آن در شـك و تـرديدند, شكى توام با بدبينى وسؤظن ))! (وان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب ).

[ شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۸ ] [ 18:13 ] [ سعید ]

 

(آيه 74)ـدر ايـنجا سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه باسرنوشت شوق انگيزى كه مؤمنان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند)) (ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون ).

(آيه 75)ـ ولى از آنجا كه ممكن است ((عذاب دائم )) با گذشت زمان تخفيف يابد, و تدريجا از شدت آن كاسته گردد آيه شريفه مى افزايد: ((هرگز عذاب آنهاتخفيف نمى يابد و در آنجا از همه چيزمايوسند)) (لا يفتر عنهم وهم فيه مبلسون ).

و به اين ترتيب عذاب آنها هم از نظر زمان دائمى است , و هم از نظر شدت .

(آيـه 76)ـ در اين آيه اين نكته را خاطرنشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خـود بـراى خويش فراهم ساخته اند, مى فرمايد: ((مابه آنها ستمى نكرده ايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند)) (وما ظلمناهم ولكن كانواهم الظالمين ).

آرى ! قـرآن سـرچـشمه اصلى همه سعادتها و شقاوتها را خود انسان و اعمال اومى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

(آيـه 77)ـ سپس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته , مى گويد:((آنها فرياد مى كشند: اى مـالـك دوزخ (اى كـاش ) پـروردگـارت ما را بميراند)) تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم ! (ونادوا يا مالك ليقض علينا ربك ).

بـا اين كه هركس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است , اما گاهى چنان مصائب بر انسان فـشار مى آورد كه از خدا تمناى مرگ مى كند, و اين چيزى است كه اگر در دنيا براى بعضى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى داردو همگى تمناى مرگ مى كنند.

اما چه سود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ ((مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد)) و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قال انكم ماكثون ).

(آيـه 78)ـ در ايـن آيه كه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ ‌مى گويد: ((ما حق را بـراى شـما آورديم , ولى اكثر شما از حق كراهت داريد)) و در برابرآن تسليم نيستيد (لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون ).

تعبير به ((حق )) معنى گسترده اى دارد كه همه حقايق سرنوشت ساز را شامل مى شود هرچند در درجه اول مساله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

ايـن تـعـبـيـر در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد, و اين مخالفت , عذاب جاويدان را براى شمابه ارمغان آورد.

(آيـه 79)ـ در ايـن آيه گوشه اى از كراهت و بيزارى آنها را از حق و طرفدارى آنها را از باطل منعكس سـاخـتـه , مـى فـرمـايـد: ((بـلـكـه آنها تصميم محكمى (برتوطئه )گرفتند ما نيز اراده محكم و تغييرناپذيرى (درباره آنها) داريم )) (ام ابرموا امرا فانامبرمون ).

آنـها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند, و پيامبر(ص ) را به قتل رسانند, و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.

ما نيز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم .

(آيـه 80)ـ ايـن آيـه در حـقـيـقـت بـيـان يكى از علل توطئه گريهاى آنهاست ,مى فرمايد: ((آيا آنها مـى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان در گوشى آنها رانمى شنويم ))؟ (ام يحسبون انا لا نسمع سرهم ونجويهم ).

ولـى چـنين نيست , هم ما مى شنويم , و هم ((رسولان و (فرشتگان ) ما نزد آنان حاضرند و (نجواى آنها را) مى نويسند)) (بلى ورسلنا لديهم يكتبون ).

(آيه 81)ـ از آنجا كه در آيات گذشته , مخصوصا در آغاز سوره , گفتگو ازمشركان عرب و اعتقادشان به وجود فرزند براى خدا درميان بود در اينجا از طريق ديگرى براى نفى اين عقايد باطل وارد شده مـى فـرمـايـد: بـه آنها كه دم از وجودفرزندى براى خدا مى زنند ((بگو: اگر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گذاردم و از وى اطاعت مى كردم )) (قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين ).

زيرا از همه شما ايمان و اعتقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتراست , و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذاردم از وى اطاعت مى كردم .

(آيـه 82)ـ بـعـد از ايـن سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته , مى فرمايد: ((منزه اسـت پـروردگـار آسـمانها و زمين , پروردگار عرش ازتوصيفى كه آنها مى كنند)) (سبحان رب السموات والا رض رب العرش عمايصفون ).

كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است و پروردگار عرش عظيم مى باشد, چه نيازى به فرزند دارد؟.

(آيـه 83)ـ سـپـس به عنوان بى اعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر ازروش بحث با اين قـمـاش افـراد اسـت مـى افزايد: ((اكنون (كه چنين است ) آنها را به حال خود واگذار تا در باطل غـوطـه ور بـاشـنـد, و سرگرم بازى ! تا روزى را كه به آنهاوعده داده شده است ملاقات كنند)) و مـيـوه هـاى تـلـخ اعـمـال و افـكـار زشت وننگين خودرا بچينند (فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلا قوايومهم الذى يوعدون ).

اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه 2 به آن سوگند ياد شده است : ((واليوم الموعود; سوگند به روز موعود [روز رستاخيز])).

(آيه 84)ـ اين آيه و آيه بعد ادامه سخن پيرامون مساله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيـات قـبـل و از يك نظر دليلى براى تحكيم و تكميل آن و درآن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثراست .

نـخست در مقابل مشركان كه براى آسمان و زمين اله و معبود جداگانه قائل بودند و حتى خداى دريـا, خداى صحرا, خداى جنگ و خداى صلح , و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند, مى فرمايد: ((او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود)) (وهو الذى فى السماء الـه وفى الا رض الـه ).

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد: ((او حكيم و عليم است )) (وهوالحكيم العليم ).

تـمـام كـارهـايـش روى حساب و حكمت است , و از همه چيز آگاه و باخبر, و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفرمى دهد.

(آيـه85 )ـ در چـهـارمـيـن و پنجمين توصيف , از بركات فراوان و دائم وجود اوو مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين سخن مى گويد, مى فرمايد: ((پربركت وزوال ناپذير است كسى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد)) (وتبارك الذى له ملك السموات والا رض وما بينهما).

و بالاخره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: ((آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات اوست , و همگى به سوى او باز گردانده مى شويد)) (وعنده علم الساعة واليه ترجعون ).

بـنـابراين اگر خير و بركتى مى خواهيد از او بخواهيد نه از بتها چرا كه سرنوشت شما در قيامت به دست اوست , و مرجع شما در آن روز تنها خداست .

(آيه 86)ـ. در اينجا همچنان سخن درباره ابطال عقيده شرك و سرانجام تلخ مشركان است , و با دلائل ديگرى بـطـلان اعـتقاد آنها را آشكار مى سازد, نخست مى فرمايد:اگر آنها به گمان شفاعت به سراغ اين مـعـبـودان مـى رونـد بـايـد بـدانـند كه ((معبودانى كه آنها غير از خدا مى خوانند مالك و قادر بر هيچ گونه شفاعتى نيستند)) (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ).

ولـى از آنجا كه در ميان معبودان آنها فرشتگان و مانند آنان وجود داشتند درذيل آيه آنها را استثنا كرده , مى فرمايد: ((مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند)) (الا من شهد بالحق ).

ولـى چـنان نيست كه آنها براى هركس , هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آيين توحيد باشد شفاعت كنند, بلكه ((آنها به خوبى مى دانند)) براى چه كسى اجازه شفاعت دارند (وهم يعلمون ).

(آيه 87)ـ سپس از معتقدات خود مشركان گرفته , به آنها پاسخ دندان شكن داده , مى گويد: ((و اگر از آنـهـا سؤال كنى چه كسى آنها را آفريده است ؟ بطورمسلم مى گويند: اللّه ))! (ولئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه ).

لـذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد: ((اكنون (كه چنين است )چگونه از عبادت خدا به سوى غير او باز گردانده و منحرف مى شوند))؟! (فانى يؤفكون ).

(آيـه 88)ـ ايـن آيـه از شـكـايـت پـيـامـبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج وبى منطق سخن گفته , مـى فـرمـايـد: ((آنها چگونه از شكايت پيامبر (در پيشگاه خداوند)كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند)) غافل مى شوند؟(وقيله يا رب ان هؤلا قوم لا يؤمنون ).

او مـى گـويـد: من شب و روز با آنها سخن گفتم , از طريق بشارت و انذار وارد شدم ,سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم , و آنچه گفتنى بود, گفتم ; اما بااين همه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند, تو مى دانى و آنها.

(آيـه 89)ـ و در آخـريـن آيـه به او دستور مى دهد: ((اكنون (كه چنين است ) ازآنها روى برگردان )) (فاصفح عنهم ).

در عـين حال روى گردانى تو به معنى قهر و جدائى توام با خشونت وپرخاشگرى نباشد بلكه ((به آنها بگو: سلام بر شما)) (وقل سلام ).

نه سلامى به عنوان دوستى و تحيت , بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى .

ايـن سـلام در حـقـيـقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره فرقان آمده است : ((واذا خاطبهم الـجاهلون قالوا سلا ما; ((هنگامى كه جاهلان آنها را (با سخنان زشت خود) مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: سلام )) سلامى كه نشانه بى اعتنايى توام با بزرگوارى است .

بـا اين حال آنها را با جمله اى پرمعنى تهديد مى كند, تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد, مى فرمايد: ((اما به زودى خواهند دانست )) (فسوف يعلمون ).

آرى ! خـواهـنـد دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خودبراى خويشتن فراهم ساخته اند؟!.

((پايان سوره زخرف )).

 

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:43 ] [ سعید ]

 

(آيـه 50)ـ ولـى بـه هر حال موسى به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن هرگزدست از هدايت آنها بـرنداشت , و از خيره سرى آنها مايوس و خسته نشد, همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرو نشيند و فرو نشست .

امـا چـنـانكه آيه شريفه مى گويد: ((هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خـود را مـى شـكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند)) (فلما كشفنا عنهم العذاب اذاهم ينكثون ).

ايـنـهـا هـمـه درسـهـايـى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پيامبر(ص ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند.

و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون وفرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند, سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كارخويش بينديشند.

(آيه 51)ـ مـنـطق موسى از يك سو, و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت .

ايـنـجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذموسى را در افكار مردم مـصـر بـگيرد, چنانكه قرآن مى گويد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حـكـومـت مـصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاتحت فرمان من جريان ندارد؟ (و از قصر و مزارع و بـاغهاى من نمى گذرد؟) آيانمى بينيد؟)) (ونادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر وهذه الا نهارتجرى من تحتى افلا تبصرون ).

ولى موسى چه دارد؟ هيچ , يك عصا و يك لباس پشمينه !.

(آيه 52)ـ سپس مى افزايد: ((بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد, و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم )) (ام انا خير من هذا الذى هومهين ولا يكاد يبين ).

و بـه ايـن ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر, و مالكيت نيل ) ودو نقطه ضعف براى موسى (فقر, و لكنت زبان ) بيان كرد.

در حـالـى كـه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت , چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت : ((واحلل عقدة من لسانى ; خداوندا! گره را از زبان من بگشا))(طه /27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .

(آيـه 53)ـ سـپـس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : ((پس چرادستبندهائى از طلا به او داده نشده ؟ يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند)) تاگفتار او را تصديق كنند؟! (فلولا القى عليه اسورة من ذهب اوجاء معه الملا ئكة مقترنين ).

مى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد با دستبند و گردن بند طلاخود را زينت كنند.

امـا پـيـامـبـران الـهـى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند, و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقواو پاكى را جانشين آن سازند.

(آيـه 54)ـ در ايـن آيـه قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند, و آن اين كه : فرعون ازواقعيت امر چندان غافل نبود, و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ,ولى ((او قوم خود را (تحميق كرد, و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند))! (فاستخف قومه فاطاعوه ).

اصـولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند, و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند.

چـرا كـه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!.

جـالب اين كه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد ((آنها قومى فاسق بودند)) (انهم كانوا قوما فاسقين ).

اشاره به اين كه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند.

آرى ! آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

(آيـه 55)ـ اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كاريهايشان در مقابل فرستاده الهى موسى اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها ازطرق گوناگون , و عدم تسليم آنها در مقابل حق , سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.

مـى فـرمـايد: ((اما هنگامى كه ما را (با اعمالشان ) به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم , و همه را غرق كرديم ))! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).

خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود, چرا كه تمام عزت و شـوكت افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل وشاخه هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه مى كرد.

(آيه 56)ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: ((ما آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى آيندگان قرار داديم ))(فجعلناهم سلفا ومثلا للا خرين ).

(آيه 57)ـ شان نزول : رسول خدا روزى براى گروهى از سران قريش سخن گفت , ((نضربن حارث )) به مـقـابـلـه برخاست , پيامبر(ص ) با دلائل منطقى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت , سپس اين آيه را بر آنها خواند ((شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد)).

بعد از اين ماجرا ((عبداللّه بن زبعرى )) آمد و به آن جمع پيوست , ((وليدبن مغيره )) به ((عبداللّه )) گفت : ((نضربن حارث )) در مقابل محمد درمانده شد.

((عبداللّه )) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم , از او(محمد(ص )) بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم , و يهود ((عزير)) را و نصارى ((عيسى بن مريم )) را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).

ايـن سخن را خدمت پيامبر(ص ) گفتند, رسول اللّه فرمود: ((آرى ! هركس دوست داشته باشد كه مـعـبـود واقـع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود, اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند, و هر چيز را كه شيطان به آنهادستور مى داد)).

ايـنـجـا بـود كـه آيه 101 سوره انبيا نازل شد و نيز آيه موردبحث نازل گرديد.

تفسير:قرآن در اينجا پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بتها سـخـن مـى گـويـد كه تكميلى است براى بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((هنگامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تواز آن مى خنديدند)) و روى گردان مى شدند (ولما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).

مـنـظـور از مـثال همان است كه مشركان به عنوان استهزا به هنگام شنيدن آيه شريفه ((انكم وما تـعـبـدون مـن دون اللّه حـصـب جـهـنم )); ((شما و آنچه را غير از خدامى پرستيد هيزم دوزخيد)) (انـبـيا/98) گفتند و آن اين بود كه عيسى بن مريم نيز معبودواقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!.

(آيه 58)ـ سپس ((گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا او [مسيح ]))؟ (وقالواآلهتنا خير ام هو).

ولى بدان آنها حقيقت را مى دانند ((و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند))(ما ضربوه لك الا جدلا ).

((بـلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند)), و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند (بل هم قوم خصمون ).

(آيـه 59)ـ بلكه ((او [مسيح ] فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم )) واو را به نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عليه ).

((و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم )) (وجعلناه مثلا لبنى اسرائيل ).

او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت , و همه را به عبوديت او دعوت كرد, و هـمـان گـونه كه خودش مى گويد: ((مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد)), بلكه خرافه الوهيت مسيح ياتثليت را بعد از او به وجود آوردند.

(آيـه 60)ـ در اين آيه براى اين كه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: ((اگر ما بخواهيم به جاى شمافرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند)) (ولو نشاء لجعلنا منكم ملا ئكة فى الا رض يخلفون ).

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند, و جز اطاعت و بندگى او كارى رانمى شناسند.

(آيـه 61)ـ ايـن آيـه اشـاره بـه يكى از ويژگيهاى حضرت مسيح است مى فرمايد:((او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است )) (وانه لعلم للساعة ).

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يـا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .

به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى وقوع آن نزديك است ((وهرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد)) (فلا تمترون بها).

نه از نظر عقيده , و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

((و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است )) (واتبعون هذا صراط مستقيم ).

(آيـه 62)ـ ولـى شـيـطـان مـى خـواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد, به هوش باشيد ((شـيـطـان شـما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان دررستاخيز) باز ندارد, چرا كه او دشمن آشكارى براى شماست )) (ولا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ).

 (آيـه 63)ـ در آيـات گـذشـته به گوشه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح اشاره شد در اينجا مى فرمايد: ((هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد, گفت : من بـراى شـما حكمت آورده ام و (آمده ام ) تابعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريد براى شما تـبيين كنم )) (ولما جـاءعيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة ولا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).

((حـكـمت )) به تمام عقائد حق , و برنامه هاى صحيح زندگى ـكه انسان را ازهرگونه انحراف در ايمان و عمل باز مى دارد, و به تهذيب نفس و اخلاق اومى پردازدـ اطلاق شده است .

ايـن حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجـود آنـهـا نـظـام جامعه را به هم مى ريزد, و مردم راسرگردان و بيچاره مى كند, و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساله تكيه مى نمايد.

و در پايان آيه مى افزايد: ((اكنون (كه چنين است و محتواى دعوت من اين است ) تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد)) (فاتقوااللّه واطيعون ).

(آيـه 64)ـ سـپـس بـراى اين كه هرگونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازدمى گويد: ((بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شماست )) (ان اللّه هو ربى وربكم ).

مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ,او مالك من و راهنماى من است .

و بـراى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((اكنون (كه چنين است ) او را پرستش كنيد)) (فاعبدوه ) چرا كه غير او لايق پرستش نيست , همه مربوبند و او رب است .

باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد: ((اين است صراط مستقيم )) (هذا صراط مستقيم ).

آرى ! راه راسـت همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است , راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست .

(آيـه 65)ـ امـا عـجـب ايـن كه با اين همه تاكيدات باز هم ((گروههايى از ميان آنها(درباره مسيح ) اختلاف كردند)) (فاختلف الا حزاب من بينهم ).

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده !.

بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بعضى او را يكى از اقنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن وروح القدس ) مى دانستند.

تـنـهـا گـروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند, ولى سرانجام عقيده اكثريت غالب شد مساله تثليت و خدايان سه گانه , جهان مسيحيت را فراگرفت .

در پـايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده , مى فرمايد: ((واى بر كسانى كه ستم كـردنـد (و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند, واى بر آنها) از عذاب روز دردناك )) (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ).

آرى ! روز قيامت روز دردناكى است , طول حسابش دردناك , عذاب ومجازاتش دردناك , حسرت و اندوهش دردناك , رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است .

(آيه 66)ـ در آيـات پـيشين سخن از بت پرستان لجوج , و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود, و در ايـنـجـا پـايان كار آنها را مجسم كرده , مى فرمايد: ((اينها چه چيزى را انتظار مى كشند, جز اين كه نـاگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند))؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة وهم لا يشعرون ).

ايـن سـؤال در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است , مثل اين كه درمقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوييم : او تنها در انتظار مرگ خويش است !.

(آيه 67)ـ سپس از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد, و يا زرق و برق دنيا, دست مودت به هم مـى دهند پرده برداشته , مى گويد: ((دوستان در آن روزدشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران ))! (الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ).

تبديل شدن اين گونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است , چرا كه هركدام از آنها ديگرى را عـامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد, تنها پرهيزكارانندكه پيوند دوستى آنها جاودانى است , چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دورمى زند, و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود.

(آيه 68)ـ اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات ((متقين ))و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خـداوند به آنها مى گويد: ((اى بندگان من ! امروز نه ترسى برشماست , و نه اندوهگين مى شويد)) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتم تحزنون ).

چه پيام جالبى ! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند, پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود, اى بـنـدگـان خـدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مى كند, پيامى كه هرگونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد,آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالاست .

(آيـه69 )ـ در ايـن آيـه ايـن پـرهـيـزكـاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصترساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و (در برابر فرمان ودستور ما) تسليم بودند)) (الذين آمنوا باياتنا وكانوا مسلمين ).

(آيه70)ـ در اينجا پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند, و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نـخـسـت مـى فرمايد: از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود((وارد بهشت شويد)) (ادخلوا الجنة ).

به اين ترتيب پذيرايى كننده واقعى از آنها خداست .

سپس به نخستين نعمت اشاره كرده , مى افزايد: ((شما و همسرانتان )) (انتم وازواجكم ).

روشـن اسـت بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

سـپـس اضـافـه مـى كـند: همگى غرق سرور و شادى باشيد و ((در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد))! (تحبرون ).

(آيـه 71)ـ و در بـيان سومين نعمت مى فرمايد: ((ظرفها (ى غذا) و جامهاى طلائى (شراب طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند)) (يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب ).

آنـهـا در بـهـترين ظروف , و از بهترين غذا, در نهايت آرامش و آسايش و صفا, وبدون هيچ دردسر پذيرايى مى شوند.

در مـرحله چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جهان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمايد: ((و در بهشت آنچه دلهامى خواهند و چشمها از آن لذت مى برد موجود است )) (وفيها ما تشتهيه الا نفس وتلذ الا عين ).

به هرحال از آنجا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد, درششمين توصيف , بهشتيان را از ايـن نـظـر آسـوده خـاطـر سـاخته , مى فرمايد: ((شماجاودانه در آن خواهيد ماند)) (وانتم فيها خالدون ).

(آيـه72 )ـ در ايـنـجـا بـراى اين كه روشن شود اين همه نعمتهاى بهشتى را به ((بها)) مى دهند و به ((بـهـانه )) نمى دهند مى افزايد: ((اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد)) (وتلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ).

اشـاره بـه ايـن كـه اعمال شما پايه اصلى نجات شماست , ولى آنچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گويى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.

(آيـه 73)ـ در آخـريـن و هفتمين نعمت سخن از ميوه هاى بهشتى است كه ازبهترين نعمتهاى الهى مى باشد, مى فرمايد: ((براى شما در بهشت ميوه هاى فراوانى است كه از آنها تناول مى كنيد)) (لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ).

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:42 ] [ سعید ]

 

(آيه 26)ـ در ايـنجا اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست بابل شده است , تا بحث نـكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود تكميل كند, زيرااولا ابراهيم (ع ) بزرگترين نياى عرب بـود كه همه او را محترم مى شمردند, هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.

ثانيا: بت پرستانى كه ابراهيم در مقابل آنها قيام كرد به همين استدلال واهى (پيروى از پدران ) تكيه مى كردند, و ابراهيم هرگز آن را از آنها نپذيرفت .

نـخـست مى فرمايد: ((به خطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش [عمويش آزر]و قوم بت پرستش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ))! (واذ قال ابرهيم لا بيه وقومه اننى براء مما تعبدون ).

(آيه 27)ـ و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردندابراهيم بلافاصله او را استثنا كـرده , مى گويد: ((مگر آن خدايى كه مرا آفريده كه اوهدايتم خواهد كرد)) (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ).

او در ايـن عـبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكرمى كند زيرا معبود كـسـى اسـت كـه خـالق و مدبر است , و همه قبول داشتند كه خالق خداست و هم اشاره به مساله هدايت تكوينى و تشريعى خداست كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.

(آيه 28)ـ ابراهيم نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه باهرگونه بت پرستى بود, بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند.

چنانكه آيه شريفه مى گويد: ((او آن كلمه توحيد را كلمه باقيه در فرزندان واعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند)) (وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ).

جـالـب ايـن كـه امـروز تـمـام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند ازتعليمات توحيدى ابراهيم (ع ) الهام مى گيرند, و سه پيامبر بزرگ الهى ((موسى ))(ع ) و((عيسى ))(ع ) و محمد(ص ) از دودمان او هستند.

(آيه 29)ـ اين آيه در حقيقت پاسخ به اين سؤال است : با اين حال چگونه خداوند مشركان مكه را عذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـات قـبل نخوانديم ((ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند انتقام گرفتيم ))؟!.

در پاسخ مى گويد: ((بلكه اين گروه [مشركان مكه ] و پدران آنها را از مواهب دنيابهره مند ساختم تـا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغ آنان آمد)) (بل متعت هؤلا وآباءهم حتى جاءهم الحق ورسول مبين ).

مـا تـنـهـا به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم , و بـراى اتـمـام حـجـت آنـهـا را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است , و اين پيامبر بزرگ (ص ) براى هدايت آنان قيام كند.

(آيـه 30)ـ ولـى عـجب اين كه : ((هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمدگفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم )) (ولما جاءهم الحق قالوا هذا سحر وانا به كافرون ).

(آيه 31)ـ در آيات قبل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود, دراينجا به يكى ديگر از بـهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده , مى فرمايد: ((وگفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگ و (ثـروتـمـندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ))؟! (وقالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ).

(آيـه 32)ـ قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندان شكنى مى دهد: و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملا مجسم مى سازد, نخست مى گويد: ((آيا آنها رحمت پروردگارت را تـقـسـيم مى كنند))؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ) تا به هركس بخواهند نبوت بخشند, و كتاب آسمانى بر او نازل كنند.

از ايـن گـذشـته اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجوددارد هرگز دلـيـل تـفاوت آنها در مقامات معنوى نيست , بلكه : ((ما معيشت آنها را درحيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را براى بعضى برترى داديم تا يكديگررا مسخر كرده )) و با هم تعاون نمايند (نـحـن قـسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنياورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).

آنـهـا فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دسته جمعى است , و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست .

((و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند (از مال و جاه و مقام )برتر و بهتر است )) (ورحمت ربك خير مما يجمعون ).

بـلـكه تمام اين مقامها و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

(آيه 33)ـ قرآن همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال وثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

نـخـسـت مى فرمايد: ((اگر (تمكن كفار از مواهب مادى ) سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد (گمراهى ) شوند ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمن كافرمى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سـقـفـهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالاروند)) (ولولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفامن فضة ومعارج عليها يظهرون ).

(آيه 34)ـ سپس مى افزايد: علاوه بر اين ((براى خانه هاى آنان درها وتختهايى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند)) (ولبيوتهم ابوابـا وسروراعليها يتكؤن ).

(آيه 35)ـ باز به اين هم اكتفا نكرده مى افزايد: علاوه بر همه اينها ((انواع وسائل تجملى و زينت آلات )) براى آنها قرار مى داديم (وزخرفا).

تـا زنـدگـى مـادى و پرزرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد, قصرهايى مجلل وچند اشكوبه با سقفهايى از نقره , و درها و تختهاى متعدد, و انواع وسائل زينتى , وهرگونه نقش و نگار آن چنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .

سـپـس مى افزايد: ((اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزدپروردگارت از آن پرهيزگاران است )) (وان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا والا خرة عند ربك للمتقين ).

كـوتـاه سخن اين كه سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بـى ارزش اسـت كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار ومنكران حق باشد, و اگر مـردم كم ظرفيت و دنيا طلب به سوى بى ايمانى و كفرمتمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تـنـها نصيب اين گروه منفور و مطرودمى كرد, تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بـر شـخصيت آنهاست , و نه محروم بودن مؤمنان از آن , و نه استفاده از اين امور در حد معقول , به صورت يك ابزار, ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند, و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .

(آيه 36)ـاز آنـجـا كـه در آيـات پيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را برمعيارهاى مادى ارزيابى مى كنند, در اينجا از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خداست سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و هركس از ياد خدا روى گردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم , پس همواره قرين اوست ))! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ).

آرى ! غـفـلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا, و دلباختگى به زرق وبرق آن , موجب مى شود كـه شـيـطـانـى بـر انـسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد, ورشته اى در گردنش افكنده , ((مى برد هرجا كه خاطرخواه اوست ))!.

(آيه 37)ـ سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهنداشاره كرده , مى فرمايد: ((و آنها [شياطين ] اين گروه را از راه خدا باز مى دارند)) (وانهم ليصدونهم عن السبيل ).

هـر وقـت اراده بازگشت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجادمى كنند تا هرگز به صراط مستقيم باز نگردند.

و آن چـنـان طـريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : ((گمان مى كنندهدايت يافتگان حقيقى آنها هستند))! (ويحسبون انهم مهتدون ).

(آيـه 38)ـ خـلاصه اين وضع همچنان ادامه پيدا مى كند انسان غافل و بى خبردر گمراهى خويش , و شـيـاطـين در اضلال او تا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود, وچشم حقيقت بين او باز مى شود, ((تا زمـانـى كـه نزد ما حاضر مى شود (مى بيند ولى وقرينش همچنان با اوست , همان كسى كه عامل هـمه بدبختيهاى او بوده ! فريادمى زند و) مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بـود! چـه بـدقـريـن وهمنشينى هستى تو))! (حتى اذاجاءناقال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين ).

آرى ! صحنه قيامت تجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين ودوست و رهبر اينجا با آنجا يكى است .

(آيـه 39)ـ ولى اين آرزو هرگز به جائى نمى رسد, و ميان آنها و شياطين هرگزجدائى نمى افتد, لذا در ايـن آيـه مـى افزايد: ((هرگز اين گفتگو و ندامت امروز به حال شما سودى ندارد, چرا كه شما ظـلم كرديد, و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد))(ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).

بايد عذاب اين همنشين سؤ را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.

و بـه ايـن تـرتيب اميد آنها را در مورد جدايى از شياطين براى هميشه مبدل به ياس مى كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى ؟!.

(آيـه 40)ـ در ايـنـجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر(ص ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند, و ازقماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد, بحث كرده ,مى فرمايد: ((آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كـران بـرسانى ؟ يا كوران و كسانى راكه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى )) (افانت تسمع الصم او تهدى العمى ومن كان فى ضلا ل مبين ).

(آيه 41)ـ در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگرسخن مى گفت در اينجا روى سخن را, به پيامبر گرمى اسلام (ص ) كرده , اين گروه راشديدا تهديد و پيامبر(ص ) را تسلى و آرامـش خـاطـر مى بخشد مى فرمايد: ((هرگاه تورا از ميان آنها ببرم , حتما از آنها انتقام خواهم گرفت و مجازاتشان مى كنيم ))! (فامانذهبن بك فانا منهم منتقمون ).

منظور از بردن پيامبر(ص ) از ميان آن قوم , وفات پيامبر(ص ) است .

(آيـه 42)ـ سپس مى افزايد: اگر هم زنده بمانى ((و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم )) (او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون ).

بـه هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى , و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است .

(آيه 43)ـ بعد از اين هشدارها به پيامبراكرم (ص ) دستور مى دهد: ((پس آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم قراردارى ))! (فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم ) .

كـمـترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامه تو نيست , و عدم پذيرش گروهى ازآنان دليل بر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه بده , بقيه با ماست .

(آيه 44)ـ سپس مى افزايد ((اين (قرآنى كه بر تو وحى شده ) مايه يادآورى توو قوم توست )) (وانه لذكر لك ولقومك ).

هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .

((و بزودى مورد سؤال قرار خواهيد گرفت )) كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد؟! (وسوف تسئلون ).

(آيه 45)ـ سپس براى نفى بت پرستى و ابطال عقائد مشركين به دليل ديگرى پرداخته , مى گويد: ((از رسولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس , آيا غير از خداوندرحمن , معبودهايى براى پرستش آنها قرار داديم ))؟! (واسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون ).

اشـاره بـه ايـن كـه تـمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند, و همگى بطورقاطع بت پرستى را محكوم نموده اند, بنابراين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كاربى سابقه اى انجام نداده , بلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است .

(آيه 46)ـ در اينجا به گوشه اى از ماجراى پيغمبر خدا ((موسى بن عمران )) و برخورد او با((فرعون )) اشاره شـده , تا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه ((اگر خدامى خواست پيامبرى بفرستد چرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماموريت بزرگ انتخاب نكرد))؟.

مـى فـرمـايـد: ((مـا مـوسـى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و درباريان او فرستاديم )) (ولقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون وملا ئه ).

((پس موسى به آنها گفت : من فرستاده پروردگار جهانيانم )) (فقال انى رسول رب العالمين ).

(آيه 47)ـ اكنون ببينم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى ومعجزات روشن موسى چه بود؟.

قـرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند)) (فلما جاءهم بـاياتنا اذاهم منها يضحكون ).

اين نخستين برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است , جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها.

(آيـه 48)ـ امـا مـا بـراى اتـمـام حـجـت , آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ((و هيچ آيه اى و مـعجزه اى به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود)) (وما نريهم من آية الا هى اكبر من اختها).

و به اين ترتيب بعد از معجزه ((عصا)) و ((يد بيضا)) معجزات ((طوفان )) و ((جراد))و ((قمل )) و ((ضفادع )) و غير اينها را به آنها نشان داديم .

سپس مى افزايد: ((آنها را به عذابها (و مجازاتهاى هشداردهنده )گرفتار نموديم شايد (بيدار شوند و) به راه حق باز گردند)) (واخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).

(آيـه 49)ـ چـنانكه در اين آيه مى خوانيم : ((آنها گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده است بخوان (تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهايى بخشد, و) مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت ))! (وقالوا ياايه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون ).

چـه تـعـبـير عجيبى ! از يك سو ساحرش مى خوانند, و از سوى ديگربراى رفع بلا دست به دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!.

آرى ! سـبـك مـغـزان مـغرور هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان .

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:41 ] [ سعید ]

 

سوره زخرف [43]

 

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 89 آيه است .

 

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه1)ـ در آغاز اين سوره باز با ((حروف مقطعه )) ((حا, ميم )) (حم ) روبرومى شويم , اين چهارمين سوره اى است كه با ((حم )) آغاز شده , كه درباره آن قبلا بحث كرده ايم .

(آيـه2)ـ در دومـيـن آيه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده , مى فرمايد: ((سوگند به كتاب مبين )) و روشنگر (والكتاب المبين ).

سـوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار, و مفاهيمش روشن , و دلائل صدقش نمايان , و راههاى هدايتش واضح و مبين است .

(آيه3)ـ كه ((ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد)) (اناجعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).

عـربى بودن قرآن يا به معنى نزول آن به زبان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد و يا به معنى ((فصاحت )) آن است چرا كه يكى از معانى عربى همان ((فصيح )) اسـت ـ اشـاره بـه ايـن كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق به خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد, و همگان آن را به خوبى درك كنند.

(آيه4)ـ سپس به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته , مى گويد: ((و آن در ام الكتاب [لوح محفوظ] نزد ما بلندپايه و استواراست ))! (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).

((ام الـكـتاب )) (كتاب مادر) به معنى كتابى است كه اصل و اساس همه كتب آسمانى مى باشد اين هـمـان كـتـاب ((عـلم پروردگار)) است كه نزد اوست و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گـذشـتـه و هـمـه كـتب آسمانى در آن درج است وهيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.

اين توصيف بزرگى است براى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته واصل و اساسش نزد اوسـت و بـه هـمـيـن دلـيـل در تـوصـيـف دوم و سـوم مى گويد: اين كتاب در نزد ما والا مقام , حكمت آموز, مستحكم , متين و حساب شده است ((لعلى حكيم )).

(آيه5)ـ در اين آيه منكران , و اعراض كنندگان از قرآن , را مخاطب ساخته ,مى گويد: ((آيا اين ذكر [قـرآن ] را (كـه مـايـه بـيـدارى و يـادآورى شـمـاسـت ) از شـمابازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد))؟! (افنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين ).

درسـت است كه شما در دشمنى و مخالفت با حق , چيزى فروگذارنكرده ايد, ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده است كه اينها رامانع بر سر راه خود نمى بيند, باز هم اين كتاب را پـى درپـى بر شما نازل مى كند, تادلهايى كه اندك آمادگى دارند, تكان بخورند و به راه آيند, و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در بر مى گيرد.

(آيـه6)ـ سـپـس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد, و هم تسلى و دلدارى پيامبر(ص ) و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج , در عبارتى كوتاه و محكم مى فرمايد: ((چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در ميان اقوام پيشين فرستاديم ))(وكم ارسلنا من نبي فى الا ولين ).

(آيـه7)ـ ((ولـى هيچ پيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اين كه او را استهزامى كردند)) (وما ياتيهم من نبي الا كانوا به يستهزؤن ).

ايـن مـخـالـفتها و سخريه ها هرگز مانع لطف الهى نبود, اين فيضى است كه ازازل تا به ابد ادامه يافته , و جودى است كه بر همه بندگان مى كند.

(آيـه 8)ـ امـا بـراى ايـن كـه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد ـكه مجازات نيز خود, مقتضاى حكمت اوست ـ اين آيه مى افزايد: ((ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم ))(فاهلكنا اشد منهم بطشا).

((و داستان پيشينيان گذشت )) (ومضى مثل الا ولين ).

در آيـاتـى كـه قـبـلا بـر تو نازل كرده ايم , نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش وطغيانگر مطرح شـده اند, و شرح حال آنها بر تو نازل گرديده اقوامى با امكانات وثروت و نفرات و لشگر و استعداد فراوان همچون فرعون و فرعونيان و قوم عاد وثمود.

(آيه9)ـاز اينجا بحث پيرامون توحيد و شرك شروع مى شود, نخست از فطرت وسرشت انسانها براى اثبات تـوحـيـد كمك مى گيرد, مى فرمايد: ((هرگاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مـسـلما مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها راآفريده است )) (ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن خلقهن العزيزالعليم ).

(آيـه10)ـ سـپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى ازنظام آفرينش و آيتى از آيات خداست اشاره مى كند.

نـخـسـت از زمين شروع كرده , مى فرمايد: ((همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد)) (الـذى جـعـل لـكـم الا رض مـهـدا) و مـى دانيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است .

و بـراى بـيان نعمت دوم مى افزايد: ((او براى شما در زمين راههايى قرار داد تاهدايت شويد)) و به مقصد برسيد (وجعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ).

مى دانيم :تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك و تـپـه هـاى مختلف آن را پوشانده است , و جالب اين كه در ميان بزرگترين سلسله جبال دنيا غالبا بـريدگيهايى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خودرا از ميان آنها پيدا كند, و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوهها بكلى مايه جدايى بخشهاى مختلف زمين گردند, و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بربر بندگان است .

از اين گذشته بسيارى از قسمتهاى زمين به وسيله راههاى دريايى به يكديگرمربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است .

(آيـه 11)ـ سومين موهبت را كه مساله نزول آب باران و احياى زمينهاى مرده است در اين آيه به اين صـورت مـطـرح مـى كند ((همان كسى كه از آسمان آبى فرستادبمقدار معين )) (والذى نزل من السماء ماء بقدر).

((و به وسيله آن سرزمين مرده اى را حيات بخشيديم )) (فانشرنا به بلدة ميتا).

((و هـمـيـن گونه (كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد ازمرگ زنده , و از قبرها) خارج خواهيد شد)) (كذلك تخرجون ).

(آيه 12)ـ در چهارمين مرحله بعد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده , مى گويد: ((همان كسى كه همه زوجها را آفريد))(والذى خلق الا زواج كلها).

تعبير به ((ازواج )) (زوجها) كنايه از انواع حيوانات است , به قرينه گياهان كه درآيات قبل آمد.

و مـى دانـيم قانون زوجيت , قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افرادنادر و استثنايى مانع از كليت قانون نيست .

در پـنـجـمـين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهايى است كه خداوند براى پيمودن راههاى دريايى و خشكى در اختيار بشر گذارده ,مى فرمايد: ((و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهايى قرار داد كه بر آن سوارمى شويد)) (وجعل لكم من الفلك والا نعام ما تركبون ).

ايـن يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنده ديده نمى شود.

(آيـه 13)ـ ايـن آيه هدف نهايى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: ((تابر پشت آنها به خوبى قـرار گـيريد; سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد, نعمت پروردگارتان را متذكر شويد و بگوييد: پـاك و مـنـزه اسـت كـسى كه اين را مسخر ماساخت , و گرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم )) (لتستووا على ظهوره ثم تذكروانعمة ربكم اذا استويتم عليه وتقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين ).

(آيـه 14)ـ در ايـن آيـه گـفـتـار مـؤمنان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اين گونه تكميل مى كند: ((و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم )) (وانا الى ربنالمنقلبون ).

ايـن جـمله اشاره اى به مساله معاد است چرا كه هميشه توجه به آفريدگار ومبدا, انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نـيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوار مغرور شويد, و در زرق و برق دنيا فرو رويد, بلكه به ياد انتقال بزرگتان از اين جهان به جهان ديگر باشيد.

(آيه 15)ـ بـعـد از تـحكيم پايه هاى توحيد از طريق بر شمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمتها و مـواهـب او, در اينجا به نطقه مقابل آن يعنى مبارزه با شرك وپرستش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شاخه هاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود و مى فرمايد: ((آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قراردادند)) (وجعلوا له من عباده جزءا).

تـعـبـيـر بـه ((جزء)) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدامى شمردند زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه ازآنها جدا مى شود.

و نـيز بيان كننده پذيرش عبوديت آنهاست چرا كه فرشتگان را جزئى ازمعبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.

سپس مى افزايد: ((انسان كفران كننده آشكارى است )) (ان الا نسان لكفورمبين ).

بـه جـاى ايـن كـه سـر بـر آسـتـان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.

(آيـه 16)ـ در ايـن آيـه بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات ومسلمات خود آنها استفاده مـى كند, چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند,و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند, مـى فـرمـايـد: ((آيـا از مـيان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است )) (ام اتخذ مما يخلق بنات واصفيكم بالبنين ).

بـه پـندار شما مقام دختر پايين تر است , چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر, و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!.

(آيـه 17)ـ بـاز همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده , مى گويد: ((درحالى كه هرگاه يكى از آنـهـا را بـه هـمـان چـيـزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [به تولد دختر]بشارت دهند صـورتـش (از فـرط ناراحتى ) سياه مى شود, و خشمگين مى گردد))! (واذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا وهو كظيم ).

ايـن تعبير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت درمورد تولد فرزند دختر اسـت كـه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!.

(آيـه 18)ـ بـاز در ادامـه ايـن سخن مى افزايد: ((آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد, و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست )) فرزند خدا مى خوانيد(اومن ينشؤا فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين ).

در ايـنـجـا قـرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و ازجنبه عاطفى آنان سـرچـشـمـه مـى گيرد مورد بحث قرار داده , نخست علاقه شديد آنهابه زينت آلات , و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه وجر و بحث به خاطر حيا و شرم .

(آيـه 19)ـ در ايـن آيـه مـطـلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده , مى فرمايد:((آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند)) و دختران خدامعرفى كردند (وجعلوا الملا ئكة الذين هم عباد الرحمن اناثا).

سـپـس بـه صـورت اسـتفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: ((آيا آنها شاهدآفرينش (فرشتگان ) بودند)) (اشهدوا خلقهم ).

و در پـايـان آيـه مـى افـزايد: ((گواهى آنها (بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ) نوشته مى شود و (از آن ) بازخواست خواهند شد))! (ستكتب شهادتهم ويسئلون ).

(آيه 20)ـ در آيـات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مـى پنداشتند داده شد; در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده , به ابطال اين خرافه زشت از طرق ديـگـرى مـى پردازد, نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده , مـى گويد: ((آنان گفتند: اگرخداوند رحمان مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم )) اين خواست اوبوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (وقالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ).

اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند, ومى گفتند هرچه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است , و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست .

و در پـايـان آيه با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ ‌مى گويد: ((آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند, و جز دروغ چيزى نمى گويند)) (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).

آنـها حتى به مساله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هـوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما رابه اين راه كشانيده !.

(آيـه 21)ـ در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كننداشاره كرده , مى گويد: ((يـا ايـن كـه مـا كـتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند))؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).

يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند, يا به نقل ,در حالى كه نه دليلى از عـقـل دارنـد, و نه دليلى از نقل , تمام دلائل عقلى دعوت به توحيدى مى كند, و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.

(آيـه 22)ـ در ايـن آيه به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است , مى فرمايد: ((بلكه آنهامى گويند: ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم )) (بل قالوا انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مهتدون ).

در حقيقت آنها دليلى جز ((تقليد كوركورانه )) از پدران و نياكان خود نداشتند وعجب اين كه خود را بـا ايـن تـقليد هدايت يافته مى پنداشتند, در حالى كه در مسائل اعتقادى و زيربنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليدباشد آن هم به صورت تقليد ((جاهل از جاهل )).

(آيـه 23)ـ در ايـنـجا بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساله تـقليد نياكان بود ادامه داده , مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست , ((همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم , و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم )) (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون ).

(آيـه 24)ـ ايـن آيـه پـاسـخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند, مى گويد: ((پـيـامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تراز آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم )) باز هم آن را انكار مى كنيد؟! (قال اولوجئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباكم ).

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها بـه هـيـچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى , ادب دربحث و محاجه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.

ولـى بـا ايـن هـمه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤدبـانـه نيز در آنها مؤثر واقع نشد, آنها فقط در پاسخ انبيائشان ((گفتند: ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم ))! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).

(آيـه 25)ـ بـديـهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا وحيات نيست , و دير يا زود بـايـد عـذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سرراه بردارد, آيه شريفه مى فرمايد: ((لذا ما از آنها انتقام گرفتيم )) و سخت مجازاتشان كرديم (فانتقمنا منهم ).

گروهى را با طوفان , و گروهى را با زلزله ويرانگر, و جمعى را با تندباد وصاعقه , و خلاصه هريك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم .

و در پـايـان آيـه بـراى ايـن كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مـى گـويـد: ((پـس بـنـگـر پـايـان كار تكذيب كنندگان چگونه بود))؟!(فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).

جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!.

[ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ ] [ 17:40 ] [ سعید ]

 

***چگونه مى‏توان گفت: بر عذاب دوزخ صبر مى‏كنم، ولى بر فراق خداوند توان صبر ندارم؟
مادر براى ديدار فرزندش كه در منطقه‏اى دور مشغول تحصيل يا خدمت است، مشكلات سفر را تحمل و سرما و گرما را بر خود هموار مى‏كند، امّا اگر وقتى به مقصد رسيد به او بگويند فرزندت از اينجا به جاى ديگر منتقل شده است، مى‏گويد: بر سرما و گرما و مشكلات سفر صبر مى‏كنم، امّا چگونه فراق فرزندم را تحمل كنم.
حضرت على عليه السلام در دعاى كميل مى‏گويد: «صَبَرتُ على عذابك فكيف أصبر على فراقك» خدايا! بر عذاب تو صبر مى‏كنم، ولى چگونه بر فراق تو صبر كنم؟

 

[ چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۳/۰۱ ] [ 6:2 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب