منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید







ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
 
رهی معیری

[ چهارشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۳۰ ] [ 8:15 ] [ سعید ]

             زهى پشت و پناه هر دو عالم         سرو سالار فرزندان آدم‏
             دليل راهت، ابراهيم آزر           منادى ملتت، عيسىّ مريم‏
             شبستان مقامت، قاب قوسين        درِ درگاه تو، بطحا و زمزم‏
             نبودى گر برايت گفت، ايزد         نه آدم آفريدى و نه عالم‏
             كلاه و تخت كسرى از تو، نابود    سپاه و ملك قيصر از تو، درهم‏
             ميان اوليا، صدرى و بدرى          ميان انبيا، مهرى و خاتم‏

             به وقت راز گفتن با خداوند          نيامد مر تو را، يك مرد محرم‏
             تويى زى اقربا، درويش ايمن        تويى زى انبيا، سلطانِ اعظم‏
             نگيرى خشم، از دندان شكستن       شفاعت مر تو را باشد مسلّم‏
             تو آن بودى كه بودّى و نگشتى        زمدحت شادمان، رنجور از ذّم‏
             تو آن شمسى كه برگردون، دو نيمه  كنى مه را، زهى برهانت محكم‏
             سپاه و تخت و ملك و گنج بگذاشت    زعشق راهت، ابراهيم ادهم‏
             مرا ياد تو بايد بر زبان، بس            «سنايى» گردد از ياد تو، خرّم‏

[ شنبه ۱۳۸۸/۱۰/۲۶ ] [ 21:35 ] [ سعید ]

 

سوره ناس، مكى، 6 آيه‏

اميد مجد


         سرآغاز گفتار نام خداست
          كه رحمتگر و مهربان خلق راست‏

         بگو مى‏برم سوى ربى پناه 
          كه خلق جهان راست شاه واله (1) (2) (3)

         ز شيطان خناس كز مكر و شر
         كند وسوسه قلبهاى بشر (4)

         كند وسوسه قلبها هر دمى (5) 
         چه از جن بود او چه از آدمى (6)


ترجمه قرآن( شهاب‏ تشكرى)

         ابتداى سخن به نام خدا
          مهر ورزنده و عطا بخشا

         گو پناهنده‏ام به ربّ كسان (1)
          پادشاه و الاه خلق جهان (2و3)

          از شرور وساوس خنّاس (4)
          كه به قلب كسان كند وسواس (5)

          هست خنّاس گاه از پريان‏ 
           گاه باشد ز بين آدميان (6)

[ جمعه ۱۳۸۸/۱۰/۲۵ ] [ 11:11 ] [ سعید ]


 

ز مشرق تا به مغرب گر امامست

اميرالمؤمنين حيدر تمامست

گرفته اين جهان زخم سنانش

گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سر عطا اخلاص او راست

سه نان را هفده آية خاص او راست

سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشيد

دو عالم را بخوان بنشاند جاويد

ترا گر تير باران بر دوامست

عليُّ حُبّةُ جُنّة تمامست

پيمبر گفتش اي نور دو ديده

ز يک نوريم هر دو آفريده

چنان در شهر دانش باب آمد

که جَنّت را بحق بوّاب آمد

چنان مطلق شد اودر فقر وفاقه

که زرّ و نقره دادش سه طلاقه

اگرچه سيم و زر با حرمت آمد

ولي گوسالهء اين امّت آمد

کجا گوساله هرگز رنجه گردد

که با شيري چنين هم پنجه گردد

چنين نقلست کورا جوشني بود

که پشت و روي جوشن روشني بود

ازان چون روي بودش پشت جوشن

که بر بستش بدان اندام روشن

چنين گفت او که گر منبر نهندم

بدستوري حق داور دهندم

ميان خلق عالم جاودانه

کنم حکم از کتاب چارگانه

چو هرچ او گفت از بهر يقين گفت

زبان بگشاد روزي وچنين گفت

که لو کشف الغطا دادست دستم

خدا را تا نبينم کي پرستم

زهي چشم و زهي علم و زهي کار

زهي خورشيد علم و بحر زخّار

دم شير خدا مي‌رفت تا چين

ز علمش ناف آهو گشت مشکين

ازين گفتند مرد داد و دين شو

ز يثرب علم جستن را به چين شو

اسد کو ناف خانهء آفتابست

ازان آهو دمش چون مشک نابست

خطا گفتم که ازمشک خطايست

که او هم نافه و شير خدايست

اگر علمش شدي بحري مصوّر

درو يک قطره بودي بحر اخضر

چو هيچش طاقت منّت نبودي

ز همّت گشت مزدور جهودي

کسي گفتش چرا کردي، بر آشفت

زبان بگشاد چون تيغ و چنين گفت:

لَنَقْلُ الصخر من قلل الجبال

اَحَبُّ اِليَّ مِن مِنَنِ الرجالِ

يقول الناس لي في الکسب عار

فقُلت العارُ في ذُلِّ السؤالِ

عطار » الهي نامه

[ چهارشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۲۳ ] [ 17:29 ] [ سعید ]
امروز مطلبی را در تابناک دیدم که یاد این شعر افتادم

اگر تیغ عالم بجنبد زجای

نبرد رگی تا نخواهد خدای

معجزه برف برای زن چینی
برف سنگین ،جان زنی را که از طبقه هجدهم ساختمانی در پکن سقوط کرد نجات داد .

به گزارش واحد مرکزی خبر ، رسانه های چین اعلام کردند این زن که به طور تصادفی از ارتفاع شصت متری در بالکن خانه اش به پایین سقوط کرد ، به علت ارتفاع زیاد برفی که روی زمین نشسته بود ، ‌با وجود جراحات متعدد از این حادثه جان سالم بدر برد .

این سنگین ترین برفی است که در شصت سال اخیر در پکن باریده است .
[ جمعه ۱۳۸۸/۱۰/۱۸ ] [ 9:22 ] [ سعید ]

جهان منظم هستى، خالقي با شعور دارد.

كارگر چاپخانه و حروفچيني.
بشر تنها خلقت بدني خود را كه در نظر گيرد، آن را به صورت يك ساختمان فوق العاده مجهّز مي بيند كه هر جزء و هر عضو و هر ذره آن، روي حساب كار گذاشته شده است، هيچ چيز به غلط در جايي گذاشته نشده است. لازمه نبودن شعور در قوه فاعلى، عدم انتظام و وجود غلطهاي بي منتهاست، ولي مي بينم كه درست بر عكس است، هر چيزي در جاي خود با توجه به قاعده و اثرش قرار گرفته است.

فرض كنيد كارگر چاپخانه اي در مقابل يك سلسله حروف الفبا به صورتهاي مختلف يعني حروف اول و وسط و آخر و مفرد قرار گرفته است. اين كارگر اگر حروف را طوري بچيند كه معنا و مفهوم و مقصودي از آنها فهميده شود، بطوري كه وقتي به كارش نظر كنيم، ببينم كه يك صفحه مطالب با معنا چيده است، قهراً حكم مي كنيم كه اين كارگر باسواد است، ممكن نيست كه اين كارگر بي سواد و حروف نشناس باشد و دستش را بدون هيچ گونه عمد و قصد و توجّه به نتيجه اي به سوي حروف دراز كند و بطور تصادف، آن حروف با چنان نظمي به دست او بيايد كه نتيجه اش يك كتاب نظير گلستان سعدي باشد.

و همچنين است كارگري كه ساختمان مي سازد مطابق با اصول كامل مهندسى، خود اين اثر طبعاً حكايت مي كند كه اين كارگر آگاهانه چنين كاري را انجام مي دهد. امكان ندارد او نداند و نفهمد كه چه مي كند ومع ذلك كاري چنين دانسته و فهميده به وجود آيد....( شرح منظومه، ج 2، ص 122.).

[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ ] [ 21:22 ] [ سعید ]
سوره عصر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

آيه 1
وَ الْعَصْرِ           سوگند به روزگار،
1سوگند خداوند، به عصر پيامبر (ص)
و العصر
حرف «ال» در «العصر»، براى عهد حضورى است؛ يعنى، سوگند به اين عصر!
2 عصر پيامبر (ص)، داراى عظمتى درخور سوگند خداوند
و العصر
3 سوگند خداوند به روزگار
و العصر
يكى از معانى «عصر» دهر است؛ يعنى، زمانى طولانى و غير محدود كه انقضاى آن، به انقراض اهل آن زمان بستگى دارد. (تاج‏العروس)
4 سوگند خداوند، به عصر هر روز و نماز فريضه آن
و العصر
چنانچه «عصر» به معناى «عشىّ» (بعد از ظهر تا غروب) باشد، سوگند به آن يا ناظر به همان زمان خواهد بود و يا به قرينه ظرف و مظروف، مراد نماز عصر است.

كليدواژه‏ها:
اللّه؛ تقويم؛ قرآن؛ قسم؛ محمّد (ص)؛ نماز

آيه 2
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ         كه انسان در زيانكارى است،

1عموم انسان‏ها، سرمايه خويش را از كف داده، در زيان بزرگى فرورفته‏اند.
إنّ الإنسن لفى خسر
 «انسان» اسم جنس و حرف «ال» در آن، براى استغراق افراد است. تعميم خسارت بر تمامى انسان‏ها و آنگاه استثناى مؤمنان (در آيه بعد)، بيانگر آن است كه اكثريت چشمگيرى از انسان‏ها، دچار خسارت‏اند.
2 خداوند، در تأكيد بر خسارت‏بار بودن وضع انسان‏ها، به عصر پيامبر (ص) سوگند ياد كرده است.
و العصر. إنّ الإنسن لفى خسر
3 بى‏ايمانى و ترك عمل صالح و تبليغ نكردن از حق و صبر، زيان بزرگى است.
لفى خسر
نكره آمدن كلمه «خسر»، براى بيان عظمت آن است. استثنايى كه در آيه بعد آمده، زيان را به غير افراد مستثنى، اختصاص داده است.

كليدواژه‏ها:
اللّه؛ انسان؛ تبليغ؛ حق؛ صبر؛ ضرر؛ عمل؛ قرآن؛ قسم؛ كفر؛ محمّد (ص)

آيه 3
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ          مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده و يكديگر را به حق سفارش نموده و يكديگر را به شكيبايى توصيه كرده‏اند.

1تنها مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام داده و يكديگر را به پذيرش حق و شكيبايى توصيه مى‏كنند، گرفتار خسارت نخواهند شد.
إنّ الإنسن لفى خسر. إلّا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
2 ايمان و عمل صالح و پذيرش حق و شكيبايى، بهره‏گيرى درست از سرمايه‏هاى وجودى خويش است.
لفى خسر. إلّا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
3 انجام دادن تمام كارهاى شايسته، توصيه خداوند به مؤمنان‏
الذين ءامنوا و عملوا الصلحت‏
حرف «ال» در «الصالحات»، آن را بر تمام اعمال صالح تعميم داده است. از آن جا كه هرگاه عموم حقيقى امكان‏پذير نباشد، عموم عرفى مورد نظر است؛ مراد اعمال صالحى است كه براى شخص مؤمن مقدور مى‏باشد.
4 كفرورزى، ترك عمل صالح و بى‏اعتنايى به ترويج حق و صبر،زيان‏كارى است.
لفى خسر. إلّا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
5 توصيه ديگران به پذيرش حق و شكيبايى در راه آن، مصداق بارز عمل صالح است.
عملوا الصلحت و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
عطف توصيه به حق و صبر- كه مصداق عمل صالح است- بر انجام اعمال صالح، عطف خاص بر عام و نشانه اهميت ويژه خاص است.
6 لزوم حق‏پذيرى، شناختن و شناساندن حق و پايدارى و شكيبايى براى تحقق آن‏
تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
ترغيب مؤمنان به توصيه ديگران بر حق و صبر، بيانگر لزوم پايبندى خود به آن دو است.
7 حق‏پذيرى و دفاع از حق، نيازمند شكيبايى و استقامت است.
تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
جمله «تواصوا بالصبر»، ممكن است درصدد بيان زمينه‏هاى لازم براى مفاد «تواصوا بالحقّ» باشد.
8 «صبر»، نشان حق‏پذيرى است و سفارش ديگران به آن، نمونه بارز ترغيب مردم به حق است.
تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
برداشت ياد شده، ناظر به اين احتمال است كه عطف «تواصوا بالصبر» بر جمله قبل، عطف خاص بر عام باشد. تكرار فعل «تواصوا»، اين ارتباط را تأييد مى‏كند؛ زيرا در تعبيرى نظير «تواصوا بالحقّ و الصبر»، تفاوت حق و صبر نمايان‏تر است.
9 اصلاح جامعه در كنار اصلاح خويشتن، ضرورتى اجتناب‏ناپذير در ثمربخشى وجود انسان‏
لفى خسر. إلّا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
10 امربه‏معروف، پنددهى و پندپذيرى، از خصلت‏هاى برجسته انسان‏هاى كامياب‏
لفى خسر. إلّا الذين ... تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
 «تواصوا»، از باب تفاعل و بيانگر آن است كه مؤمنان، در كنار توصيه به ديگران، از توصيه‏هاى آنان نيز بهره مى‏برند.
11 تبليغ اعتقادات حق و ترغيب ديگران به مقاومت در برابر منكرات، خصلتى ستوده و مايه كاميابى انسان‏
لفى خسر. إلّا الذين ... تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر
12 ترويج حق و تقويت روحيّه پايدارى، نيازمند مشاركت و هم‏يارى مردم با يكديگر است.
تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر

كليدواژه‏ها:
استقامت؛ اصلاح؛ اللّه؛ امر به معروف و نهى از منكر؛ ايمان؛ تبليغ؛ تزكيه؛ تعاون؛ جامعه؛ حق؛ دفاع؛ رستگارى؛ صبر؛ ضرر؛ عبرت؛ عمل؛ موعظه‏
[ یکشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۱۳ ] [ 12:52 ] [ سعید ]
مطالب زیادی در باب تفسیر قرآن برای نوشتن دارم ولی....
ولی نوشته دو عزیز دوست داشتنی را که حال دلشان شبیه دل من است می آورم اولی از عبدالجبار کاکایی و دومی از عبدالله شهبازی   تا بعد ببینیم چه می شود


بس كنيد

اين روز ها اصلا روزهاي خوبي نيست . مثل اسب عصاري، داريم برمي گرديم سر جاي اولمان، تكرار تجربه سي سال پيش پس از اين همه سالهاي پر فراز و نشيب و تحمل تجربه ، براي ملت ما تاسف آوراست. گرهي كه با دست باز مي شد، داريم با دندان باز مي كنيم . زندگي ما در اين سي سال، يك سمفوني منظم و پر فراز و نشيب بود، اما مدتي ست بخش آرام اين سمفوني نواخته نمي شود. شور شيپورها، فرصت ها را مي سوزاند. لذت تثبيت، توسعه و بسط قدرت ِسياستمداران باعث شده است تا لايه هاي متفاوت جامعه ي ما كه قرنهاست در كنار هم زندگي مسالمت آميزي دارند به رويارويي هم برخيزند.  متدينان در برابر متشرعان،  متجددان در برابر سنت گرايان، روشنفكران در برابر عامه، تحريك غرايز مذهبي، تحقير احساسات ملي .و اكنون گروهي از مردم احساس گناه مي كنند و گروهي ديگر احساس بي هويتي.

اين روزها اصلا روز هاي خوبي نيست برادرشاعرم دريافته كه ما بعد قرنها شام غريبان را با شب يلدا تاخت مي زنيم اما مردم ما تا هميشه هم شام غريبان دارند و هم شب يلدا . شاعران ميانجي باشند بهتر است . معركه گيران اين ماجرا از ما مردم هفت هزار ساله نيستند. دردو هيات مجاور شاهد دو ماجرا بودم گروهي از اينكه تهران كوفه شده است زار زار مي گريستند از ته دل وگروهي ديگر براي ريشه كني ظلم دعا مي كردند . خدا حكيم است و براي اجابت اين دو دعا از کسي  استعلام نمي كند .

اين روز ها اصلا روزهاي خوبي نيست . ما همه عصباني هستيم همين .

برف مياد خدا كنه پرنده طاقت بياره

باد مياد خدا كنه بوي رفاقت بياره

 
عمريه ديوار هميم ، فاصله حرف آخره

پناه بال و پرمون سقفاي بي كبوتره
 

تو گلدوناي خونگي  داره مي پوسه ريشه مون

گنجشكك اشي مشي نوك مي زنه به شيشه مون


عمريه پشت ميله ها، ترانه خون ِقفسيم

خيس مي شيم، گوله مي شيم، اما به هم نمي رسيم

 
عكس پرنده مي كشيم رو پشت بوم نقاشي

شايد بياد رو بوم ما ، گنجشكك اشي مشي

 
كاشكي بياد، آبي بشه، تو نقشاي كاشي بره

كاشكي بياد، ماهي بشه، تو حوض نقاشي بره
 

زخما رو مرهم بذاره، نقل حكيم باشي بشه

بياد ورنگ آبي حوضاي نقاشي بشه




در انديشه فردا
نمي‌دانم فردا، و روزهاي پس از آن، چه رخ خواهد داد. نگران خود نيستم؛ نگران سرزمينم، نگران مردمم هستم. آماده‌ام براي هر حادثه. به يقين، اجازه نخواهم داد تحقيرم کنند. بارها تا آستانه مرگ رفته و احساس مردن را تجربه کرده‌ام. اين بار به استقبالش خواهم شتافت پيش از آن‌که تحقير شوم، پيش از آن‌که به حقارت بکشانندم. مردن چون پدر آرزوي ديرين من است. اين ميراث خاندان من است.
هيچگاه به افراط دعوت نکردم. صادقانه عليه فساد کوشيدم. بهروزي جامعه‌ام را از صميم قلب آرزومند بودم. پيام من در اين وبلاگ دعوت به پرهيز از خشونت بود و دعوت به اعتدال. افسوس، که گوش شنوايي نيافتم در ميان آنان که بايد خود منادي آرامش در جامعه مي‌بودند. سبک‌سرانه، اعتراضي معقول و معمول به نتيجه يک انتخابات را به جنبشي بنيان‌فکن بدل کردند و مملکتي با تاريخ و ميراثي گران‌سنگ را در يک کفه ترازو نهادند و کوته‌قامتاني سبک را در کفه ديگر.
احساسي مبهم دارم؛ احساس فرجامي غريب و ناشناخته. نمي‌دانم روزهاي پسين را خواهم ديد يا نه. اميد که روزهاي بهتر را ببينم. اگر نديدم چه غم. آن‌چه را که وظيفه‌ام بود انجام دادم و از زندگي بيش از نمي‌خواهم.
امروزه پنجاه و چهار سال و چهار ماه و هشت روز از زندگي‌ام مي‌گذرد. چهل سال از اين عمر را در تکاپوي پرشور سياسي، با دلبستگي به آرمان و اميد، سپري کردم. قريب به پنج سال آن را در زندان، و بيش‌تر در سلول انفرادي، گذرانيدم. در اين چهل سال، فراز و نشيب فراوان داشتم. راه‌هاي گوناگون را از سر کنجکاوي آزمودم. امروز، صادقانه مي‌گويم. آرزويم اين است که مسلمان بميرم؛ با اعتقاد عميق به خداوند، پيامبر اسلام (ص) و با ايمان ژرف به معنويت و حيات جاودان. ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هذيتنا و هب لنا من لدنک رحمه.
پي نوشت: اين تنها بيان يک احساس است نه بيش

[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ ] [ 14:8 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب