منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


آيا خدا در چيزى حلول مى كند؟
 
‏ گروهى از مسيحيان معتقدند كه خداوند در مسيح حلول كرده، و جمعى از صوفيان نيز چنين عقيده اى را درباره سران خود دارند، كه مى گويند خدا در وجود آنها حلول نموده است.
به گفته مرحوم علامه حلّى در «كشف المراد» شكى در سخافت و بى پايه بودن اين عقيده نيست، چرا كه آنچه از حلول قابل تصور است اين است كه موجودى قائم به موجود ديگرى شود (مثل اينكه مى گوئيم گلاب يا عطر و بو در گل حلول كرده) اين معنى مسلماً در مورد خداوند قابل تصور نيست، چرا كه لازمه آن دارا بودن مكان و نياز و حاجت به آن است كه براى واجب الوجود غير ممكن است، و آنها كه معتقد به حلول خداوند در چيزى باشند سرانجام به نوعى از شرك مى رسند، و از سلك موحدان عالم خارجند.
 
صوفيه و مسأله حلول و اتحاد
مرحوم «علاّمه حلّى» در كتاب «نهج الحق» بعد از آنكه مى گويد: «اتحاد» خداوند با غير او، به گونه اى كه هر دو شيىء واحد شوند، باطل است، و بطلان آن از بديهيات محسوب مى شود، مى افزايد: «گروهى از صوفيه اهل سنّت، در اين مسأله مخالفت كرده و گفته اند: خداوند با بدن عارفان يكى مى شود! حتّى بعضى از آنها گفته اند: خداوند عين موجودات است و هر موجودى خدا است (اشاره به مسأله وحدت مصداقى وجود) و بعد مى افزايد: اين عين كفرو الحاد است و خدا را شكر كه به بركت پيروى ائمّه اهل بيت (عليه السلام) ما را از صاحبان عقائد باطله دور داشت».
و در بحث «حلول» مى گويد: از مسائل مسلّم اين است كه هر موجودى بخواهد در ديگرى حلول كند، نياز به محل دارد، و چون خداوند واجب الوجود است و نياز به چيزى ندارد، حلول او در اشياء، غير ممكن است، بعد مى فرمايد: صوفيّه اهل سنّت، در اين مسأله مخالفت كرده و حلول خداوند را در عارفان ممكن شمرده اند، سپس به مذمّت شديد آنها پرداخته، ومى گويد: من خودم گروهى از صوفيه را در كنار قبر امام حسين(عليه السلام) ديدم كه نماز مغرب را همگى ـ جز يك نفر ـ به جا آوردند سپس بعد از ساعتى، نماز عشاء را خواندند، جز آن يك نفر كه همچنان نشسته بود!
سؤال كردم چرا اين شخص نماز نمى خواند؟! گفتند: او چه نيازى به نماز دارد؟ او به حق پيوسته است! آيا جايز است ميان او و خداوند حاجبى ايجاد كرد، نماز بين او و پروردگار حاجب است»!( نهج الحق صفحه 58 و 59.)
همين معنى در مقدمه دفتر پنجم مثنوى به شكل ديگرى آمده است: مى گويد چون رسيدى به مقصود، آن حقيقت است و جهت اين گفته اند: لَوْ ظَهَرتِ الْحَقائق بَطَلَتِ الشَّرايعُ: «هرگاه حقايق ظاهر شود شرايع باطل مى گردد»! سپس شريعت را به علم كيميا تشبيه مى كند (علمى كه به وسيله آن مى توان مس را طلا كرد) و مى گويد: چيزى كه از اصل طلا است، يا به مرحله طلا بودن رسيده، چه نيازى به كيميا دارد؟! چنانكه گفته اند: طَلَبُ الدَّلِيْلِ بَعْدَ الْوُصُوُلِ اِلَى الْمَدْلُوْلِ قَبيحٌ! «مطالبه دليل بعد از رسيدن به مطلوب زشت است»!( دفتر پنجم مثنوى صحفه 818 چاپ سپهر تهران.)
در كتاب «دلائل الصدق» شرح «نهج الحق» نيز از «صاحب مواقف» نقل شده است كه مخالفان در نفى «حلول» و «اتحاد» سه گروهند سپس گروه دوم را بعضى از صوفيه مى شمرد، ومى گويد كلمات آنها مردد ميان حلول و اتحاد است (منظور از حلول نفوذ خداوند در اشياء است و منظور از اتحاد وحدت ميان او و چيزى است)
سپس مى افزايد: من بعضى از «صوفيه وجوديه» را ديده ام كه حلول و اتحاد را انكار مى كنند، ومى گويند اين دو واژه اشعار بر مغايرت خداوند با خلق دارد، و ما به آن قائل نيستيم! ما مى گوئيم: لَيْسَ فى دارِ الْوُجُودِ غَيْرُه دَيّارٌ «در سراى وجود غير او چيزى نيست»!! در اينجا صاحب مواقف مى افزايد اين عذر بدتر از گناه است(دلائل الصدق جلد 1 صفحه 137.)
البته صوفيان از اين گونه سخنان بسيار دارند سخنانى كه نه با موازين و منطق عقل سازگار است، نه با منطق شرع.
به هر حال مسأله «اتحاد» حقيقى ميان دو چيز همان گونه كه در كلام «مرحوم علامه» آمده محال است، چرا كه اين سخن عين تضاد مى باشد، چگونه ممكن است دو چيز يكى شوند به علاوه اگر كسى معتقد به اتحاد خداوند با همه مخلوقات يا خصوص عارفان، و به اصطلاح واصلان، بوده باشد، لازمه آن داشتن صفات ممكنات، اعم از زمان و مكان و تغيير و غير آن است.
و در مورد «حلول» به معنى نفوذ كردن خداوند در اشياء آن نيز لازمه اش دارا بودن مكان است، و اين چيزى است كه با واجب الوجود بودن خداوند ابداً سازگار نيست.( قابل توجه اينكه همين معنى در مورد بطلان حلول و اتحاد در شرح تجريد العقائد علاّمه حلى طى استدلال مشروحى آمده است (كشف المراد صفحه 227 باب انه تعالى ليس بحال فى غيره و نفى الاتحاد عنه))
اصولاً صوفيه خود معتقدند كه اينگونه ادعاها را با دليل عقل نمى توان اثبات كرد، و غالباً راه خود را از راه عقل جدا مى كنند، و به يك سلسله مسائل ذوقى و پندارى كه نام آن را «راه دل» مى گذارند پناه مى برند، و مسلماً از كسى كه منطق عقل را نپذيرد جز اين سخنان ضد و نقيض را نمى توان انتظار داشت.
و به همين جهت است كه هميشه و در همه اعصار بزرگان علما از آنها فاصله گرفته و آنها را از خود طرد كرده اند.
قرآن در بسيارى از آيات تكيه بر عقل و برهان مى كند و آن را طريق معرفة اللّه مى شناسد.( تفسير پيام قرآن 4/267 و 281)
 
[ جمعه ۱۳۸۷/۱۲/۰۹ ] [ 12:29 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب