منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
سوره ق [50] اين سوره در ((مكه )) نازل شده , و داراى 45 آيه است . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر (آيـه 1)ـ در ايـنـجا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از ((حروف مقطعه )) برخوردمى كنيم و آن حرف ((قاف )) (ق ) است . چنانكه قبلا نيز گفته ايم يكى از تفسيرهاى قابل توجه ((حروف مقطعه )) اين است كه ((قرآن )) با آن هـمـه عـظـمت از مواد ساده اى همچون حروف ((الفبا)) تشكيل يافته , و اين نشان مى دهد كه ابـداع گـر و نـازل كـننده قرآن مجيد علم و قدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است . برخى از مفسران نيز ((ق )) را اشاره به بعضى از اسمااللّه مانند ((قادر)) و ((قيوم ))دانسته اند. از جـمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است ايـن كـه بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: ((سوگند به قرآن مجيد)) كه قيامت و رستاخيز حق است (والقرآن المجيد). ((مـجـيد)) از ماده ((مجد)) به معنى ((شرافت گسترده )) است قرآن عظمت وشرافتى بى پايان دارد ظاهرش زيبا, محتوايش عظيم , دستوراتش عالى , وبرنامه هايش آموزنده و حيات بخش است . (آيه 2)ـ سپس به بيان پاره اى از ايرادهاى بى اساس كفار و مشركان عرب پرداخته , از ميان آنها به دو ايـراد اشـاره كـرده , نخست مى گويد: ((آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر, از ميان خودشان آمـده , و كافران گفتند: اين چيز عجيبى است ))؟!(بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى عجيب ). ايـن ايـرادى اسـت كـه قـرآن بـارهـا به آن و پاسخ آن اشاره كرده , و تكرار آن نشان مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند. (آيـه 3)ـ بـعـد از ايـن ايراد به رسالت پيامبر(ص ) و اينكه چگونه از جنس بشراست ؟ ايراد ديگرى به مـحـتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مساله اى مى گذاردند كه براى آنها از هر نظر عجيب و غريب بود. آنـهـا مـى گـفتند: ((آيا هنگامى كه مرديم و خاك شديم (دوباره به زندگى بازمى گرديم ) اين بازگشتى بعيد است ))! (ءاذا متنا وكنا ترابا ذلك رجع بعيد). (آيـه 4)ـ تنها در اينجا نيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام (ص ) كردند,بارها گفتند, و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند. به هرحال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد:. نـخـسـت : به علم بى پايان خداوند اشاره كرده , مى فرمايد: ((ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است )) (قدعلمنا ما تنقص الا رض منهم وعندنا كتاب حفيظ). اگـر اشـكـال و ايـراد شـمـا به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد, وگوشت او خاك مـى شـود, و جـزء زمـيـن مـى گـردد و ذراتـى از آن نيز تبديل به بخار وگازهاى پراكنده در هوا مى گردد, چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند؟ و اصلاچه كسى از آنها باخبر است ؟. پـاسخش معلوم است : خداوندى كه علم او به تمام اشيااحاطه دارد تمام اين ذرات را مى شناسد, و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند, همان گونه كه ذرات پراكنده آهن را درميان تلى از غبار بـا يـك قطعه آهن ربا مى توان جمع آورى كرد,جمع آورى ذرات پراكنده هر انسان براى خدا از اين هم آسانتر است . و اگـر ايـراد آنـها اين است كه حساب اعمال انسان را چه كسى براى معاد ورستاخيز نگه مى دارد پاسخش اين است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت است ,اصولا چيزى در اين عالم گم نمى شود, حتى اعمال شما باقى مى ماند, هرچندتغيير شكل مى دهد. (آيـه 5)ـ سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبه روانى دارد,مى گويد: ((بلكه آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند)) (بل كذبوابالحق لما جاءهم ). يعنى ; آنها آگاهانه منكر حق شده اند, وگرنه گرد و غبارى بر چهره حق نيست ,و چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنه معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيامى بينند و جاى شك و ترديد ندارد. لذا در پايان آيه مى افزايد: ((از اين رو پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند))(فهم فى امر مريج ). گاه پيامبر(ص ) را مجنون مى خوانند, گاه كاهن , و گاه شاعر. گاه مى گويند: ((بشرى به او تعليم مى دهد))! و... اين پراكنده گوئيها نشان مى دهد كه حق را دريافته اند, و به دنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند. (آيه 6)ـ قرآن همچنان بحث ((دلائل معاد)) را دنبال مى كند, گاه از طريق قدرت بى انتهاى حق و گاه از وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا كمك مى گيرد. نـخـسـت توجه منكران را به آفرينش آسمانها جلب كرده , مى گويد: ((آيا به آسمان بالاى سرشان نـگـاه نـكـردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم و چگونه آن را زينت بخشيده ايم , و هيچ شكاف و شكستى در آن نيست ))! (افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناهاوزيناها وما لها من فروج ). مـنظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توام با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد. (آيـه 7)ـ سـپس به عظمت آفرينش زمين پرداخته , مى افزايد: ((و زمين راگسترش داديم و در آن كـوهـهـائى عـظـيـم و استوار افكنديم , و از هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم )) (والا رض مددناها والقينا فيها رواسى وانبتنا فيهامن كل زوج بهيج ). آرى ! آفرينش زمين از يك سو, گسترش آن (بيرون آمدن از زير آب ) از سوى ديگر, پيدايش كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را دربرابر فشارهاى درونى و برونى و جزر و مـدهـاى حاصل از جاذبه ماه و خورشيدحفظ مى كند, از سوى سوم , و پيدايش انواع گياهان با آن همه عجائب و زيبائيها ازسوى چهارم همگى دليل بر قدرت بى پايان اوست . (آيه8)ـ در اين آيه نتيجه گيرى كرده , مى گويد: همه اينها را آفريديم ((تاوسيله بينائى و يادآورى براى هر بنده توبه كارى باشد))! (تبصرة وذكرى لكل عبدمنيب ). آرى ! كـسـى كه قدرت بر آفرينش آسمانها با آن همه عظمت و زيبائى , و زمين با اين همه نعمت و جـمال و نظم و حساب دارد, چگونه نمى تواند مردگان را بارديگر لباس حيات بپوشاند, و قيامتى برپا كند؟. (آيه 9)ـ در اين آيه پايه استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد: ((و از آسمان آبى پربركت نازل كرديم و به وسيله آن باغها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم ))(ونزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات وحب الحصيد). (آيـه 10)ـ سپس مى افزايد: ((و (همچنين ) نخلهاى بلندقامت كه ميوه هاى متراكم دارند)) (والنخل باسقات لها طلع نضيد). (آيه 11)ـ در پايان اين بخش مى گويد: ((همه اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است , و به وسيله بـاران زمـيـن مـرده را زنـده كـرديـم (آرى ) زنـده شـدن مـردگـان (و خروج آنها از قبرها) نيز همين گونه است ))! (رزقا للعباد واحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج ). و به اين ترتيب ضمن يادآورى نعمتهاى عظيمش به بندگان , و تحريك حس شكرگزارى آنها در مـسـير شناخت او, به آنها يادآور مى شود كه شما نمونه معاد راهمه سال در برابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد, زمينهاى مرده و خشك وخالى از هرگونه آثار زندگى بر اثر نزول قطرات بـاران بـه حركت در مى آيند, و غوغاى رستاخيز را سر مى دهند, از هر گوشه كه گياهى مى رويد ((وحده لا شريك له ))مى گويد!. ايـن جنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است كه آفـريـدگـار عالم مى تواند موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشدچرا كه ((وقوع )) چيزى اقوى دليل بر ((امكان )) آن است . (آيه 12)ـ قـرآن همچنان ادامه بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف را دنبال مى كند, نخست براى دلدارى پيامبر(ص ) مى فرمايد: فقط تو نيستى كه اين گروه كافرتو و محتواى دعوتت را ـخصوصا دربـاره مـعادـ تكذيب كردند ((پيش از آنان قوم نوح و اصحاب الرس و قوم ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند)) (كذبت قبلهم قوم نوح واصحاب الرس وثمود). ((قـوم ثـمـود)) هـمـان قوم صالح پيامبر بزرگ خداست , كه در سرزمين ((حجر)) درشمال حجاز زندگى داشتند, و در مورد ((اصحاب الرس )), بسيارى عقيده دارند كه آنها طائفه اى بودند كه در سـرزمـيـن ((يـمـامـه )) مى زيستند و پيامبرى به نام ((حنظله ))داشتند كه او را تكذيب كردند و سرانجام در چاهش افكندند. (آيه 13)ـ سپس مى افزايد: ((و هم چنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط)) (وعادوفرعون واخوان لوط). مـنظور از برادران ((لوط)) همان قوم لوط است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده است . (آيـه 14)ـ ((و نـيـز اصـحاب الايكه [قوم شعيب ] و قوم تبع )) كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند (واصحاب الا يكة وقوم تبع ). ((ايـكـه )) بـه مـعـنـى درخـتـان فـراوان و درهـم پيچيده , و يا به تعبير ديگر بيشه ماننداست , و اصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در غير شهر ((مدين )) زندگى مى كردند, شهرى كه داراى درختان بسيار بود. سـپـس بـه تمام اين اقوام هشت گانه اشاره كرده , مى گويد: ((هريك از آنهافرستادگان الهى را تكذيب كردند, و وعده عذاب من درباره آنها تحقق يافت )) (كل كذب الرسل فحق وعيد). ايـن اقـوام هـم پيامبرانشان را تكذيب كردند, و هم مساله توحيد و معاد را, وسرانجام به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند, بعضى گرفتار طوفان شدند, بعضى سيلاب , بعضى ديگر صاعقه , و بعضى زلزله , و يا غير آن و سرانجام ميوه تلخ تكذيب را چشيدند. (آيه 15)ـ در اين آيه به ذكر يكى ديگر از دلائل امكان رستاخير پرداخته ,مى گويد: ((آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم )) كه قادر بر آفريش رستاخيزنباشيم ؟! (افعيينا بالخلق الا ول ). سـپـس مى افزايد: آنها در آفرينش نخستين ترديد ندارند, زيرا خالق انسانها راخدا مى دانند ((ولى آنـهـا (بـا ايـن هـمه دلائل روشن ) باز در آفرينش جديد ترديددارند)) (بل هم فى لبس من خلق جديد). در حـقيقت آنها بر اثر هواى نفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند, ازيكسو خالق انسانها را در آغـاز خـداونـد مى دانند كه همه را از خاك آفريده , اما ازسوى ديگر وقتى به مساله آفرينش مجدد انـسـانها از خاك مى رسند آن را مطلبى عجيب و باورناكردنى مى شمرند, در حالى كه هر دو مثل يكديگرند. (آيه 16)ـ در ايـنـجـا بـخش ديگرى از مسائل مربوط به معاد مطرح مى شود و آن مساله ثبت و ضبط اعمال انسانها براى روز حساب است . نـخـسـت از عـلم بى پايان خدا و احاطه علمى او به انسانها سخن گفته , مى فرمايد: ((ماانسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم )) (ولقد خلقنا الا نسان ونعلم ماتوسوس به نفسه ). مـنـظـور از كـلـمـه ((تـوسـوس )) در ايـنـجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زودگذرى كه از فكر آنها مى گذرد آگاه است مسلما ازتمام عقائد و اعمال و گفتار آنها باخبر مى باشد, و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد. آرى ! او خالق است , و خلقتش دائم و مستمر, و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم , با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن مابى خبر باشد؟!. و در ذيـل آيه براى روشنتر ساختن مطلب مى افزايد: ((و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم )) (ونحن اقرب اليه من حبل الوريد). ايـن همان است كه در جاى ديگر مى گويد: ((بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مى شود, و همه شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد)) (انفال /24). البته همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است ,هرچند مثالى از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود. تـوجـه به اين واقعيت انسان را بيدار مى كند, و به مسؤوليت سنگين و پرونده دقيق او در دادگاه عـدل الهى آشنا مى سازد, و از انسان بى خبر و بى تفاوت ,موجودى هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد. (آيـه 17)ـ در ايـن آيـه مـى افزايد: به خاطر بياوريد ((هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند)) (اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعن الشمال قعيد). يعنى ; علاوه بر احاطه علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان , دو فرشته نيزمامور حفظ و نگاهدارى حساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از اومراقبت مى كنند, پيوسته با او هستند و لحظه اى جـدا نـمـى شـونـد, تـا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود, و تاكيدى باشد بر مساله نگاهدارى حساب اعمال . در روايـات اسـلامـى آمده است كه : ((فرشته سمت راست , نويسنده حسنات است , و فرشته سمت چـپ نويسنده سيئات , و فرشته اول فرمانده فرشته دوم است , هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام دهـد, فرشته سمت راست ده برابرمى نويسد, و هنگامى كه عمل بدى از او سر زند, و فرشته سمت چـپ مـى خـواهـد آن را بـنـويـسـد, فرشته اول مى گويد: عجله مكن لذا او هفت ساعت به تاخير مـى انـدازد,اگـر پشيمان شد و توبه كرد چيزى نمى نويسد, و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى اومى نويسد)). (آيه 18)ـ اين آيه باز روى مساله فرشتگان ثبت اعمال تكيه كرده , مى گويد:((انسان هيچ سخنى را بر زبـان نـمـى آورد مگر اين كه همان دم فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت (و ضبط آن ) است )) (ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد). در آيه گذشته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود, و در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تـكيه مى كند, و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى است كه گفتار در زندگى انسانها دارد, تا آنجا كه گاهى يك جمله مسيراجتماعى آنها را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد. (آيه 19)ـدر اينجا باز صحنه هاى ديگرى از مسائل مربوط به ((معاد)) منعكس است :صحنه ((مرگ )) صحنه ((نفخ صور)) و صحنه ((حضور در محشر)). نـخست مى فرمايد: ((و سرانجام سكرات (و بيخودى در آستانه ) مرگ به حق فرا مى رسد)) (وجاءت سكرة الموت بالحق ). ((سـكـره مـرگ )) حـالـتى است شبيه به ((مستى )) كه بر اثر فرارسيدن مقدمات مرگ , به صورت هيجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد, و گاه برعقل او چيره مى گردد, و او را در اضطراب و ناآرامى شديدى فرو مى برد چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته و پيوند داشته است . على (ع ) ترسيم زنده و گويائى از لحظه مرگ و سكرات آن دارد, مى فرمايد:. ((سـكرات مرگ , توام با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد,اعضاى بدنشان سـسـت مـى گـردد, و رنـگ از صـورتـهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنهانفوذ كرده , ميان آنها و زبـانـشـان جـدائى مى افكند, در حالى كه او در ميان خانواده خويش است , با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است , اما نمى تواند سخن بگويد!. در ايـن مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده ؟ و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده اسـت ؟! بـه ياد ثروتهائى مى افتد كه در تهيه آن چشم برهم گذارده , و از حلال و حرام و مشكوك جـمـع آورى نـمـوده , و تبعات و مسؤوليت گردآورى آن را بر دوش مى كشد, در حالى كه هنگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد, آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند امامسؤوليت و حسابش بر اوست ))؟. سـپـس قـرآن ادامـه مى دهد: به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود: ((اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى ))! (ذلك ما كنت منه تحيد). آرى ! مـرگ واقعيتى است كه غالب افراد از آن مى گريزند, به خاطر اين كه آن را((فنا)) مى دانند, نه دريچه اى به عالم ((بقا)) يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند, و يا به خاطر تاريكى نامه اعمالشان !. هـر چـه هـسـت از آن گريزانند, اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظارهمگان است , و احدى را توان فرار از آن نيست . [ دوشنبه ۱۳۸۷/۰۱/۰۵ ] [ 15:45 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |