منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 

مَثَل زندگى دنيا و گياه

 

(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ ا لْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ ا لاَْرْضِ فَاءَصْبَحَ هَشِيمًاتَذْرُوهُ الرِّيَحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرًا ). (264) (265) (266)

(( (اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ؛ و به وسيله آن ، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعد از مدّتى مى خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست )).

زن مثال زندگانى جهان

بهرشان مانند آبى كه خود آن

ما فرستاديم آن را از سما

پس به آن شد مختلط نبت و گياه

رسته شد آنچ از زمين پس بامداد

خشك و بركنده همانا شد زباد

سبز و تر نبود به گيتى مستمر

حقّ به هر چيزيست مانا مقتدر

حاصل آنكه زندگانى را مَثَل

بر گياهى مى زند ربّ اجلّ

كز زمين مى رويد از آب سما

پس شود بى نفع و خشك از بادها

تا شوى از زندگانى شادكام

رخت بايد زود بربست از مقام (267)

 

وجه تشبيه 

در اين آيه زندگى دنيا به آب بارانى تشبيه شده است كه بر زمين ببارد و گياهان زيادى به وسيله آن برويد و صفحه زمين را سرسبز و شاداب و به زيباترين شكلى مزيّن كند، اما ديرى نمى پايد كه اين طراوت و خرّمى تبديل به ((گياه خشك )) و كم وزن ، يعنى ((هشيم )) مى شود و باد آن را به هر سو پراكنده مى سازد، چنان كه گويى نبوده است !

وجه شباهت در اين تشبيه ((ناپايدارى زرق وبرق دنيا و زود دگرگون شدن آن )) است .

آرى ، همه خوشيها، عيش و نوشها و جوانى و كامرانى زندگى 50 60 ساله دنيا، همانند گياهى است كه بين طراوت و شادابى و خشك شدن و نابودى آن ، چندان فاصله اى نيست .

مرحوم ((طبرسى )) مى گويد:

((اين مَثَل در باره متكبّرانى است كه به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشينى با تهى دستان ، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدين وسيله به آنها هشدار مى دهد كه به زرق و برق دنيا دلبستگى پيدا نكنند دنيا مورد توجّه او نيست . زندگى دنيا به گياه سبزى مى ماند كه با ريزش قطرات باران مى رويد و سبز و خرّم مى شود امّا همين كه باران چند صباحى قطع شد، مى خشكد و هشيم مى شود كه ديگر قابل استفاده نخواهد بود)).(268)

يكى از نيك مردان مى گويد:

وقتى مرا به كوفه كارى پيش آمد، آنگاه كه به قصر ويران شده ((نعمان بن منذر)) پادشاه حيره در ((خورنق )) و ((سدير)) گذشتم ، ساعتى در فكر فرو رفته و عبرت گرفتم و آنگاه با حال تعجّب خطاب به آن ويرانه ها گفتم :

((اءَيْنَ سُكّانُكَ؟ وَاءَيْنَ جِيرانُكَ؟ وَاءَيْنَ اءَمْوالُكَ؟ وَاءَيْنَ خَدَمُكَ؟؛ ساكنانت كجايند؟ همسايگانت كجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟!)) در اين هنگام صدايى از هاتفى شنيدم كه مى گفت :

((اءَفْناهُمْ حَدَثانُ الدُّهُورِ وَالْحُقُبِ وَاءَهْلَكَهُمُ الْمَصائِبُ وَالنُّوبُ؛(269) رويدادهاى روزگار آنها را از بين برد و مصائب و حوادث نابودشان كرد)).

در تفسير كشف الاسرار منسوب به خواجه عبداللّه انصارى ذيل آيه مورد بحث آمده است :

((سلمان فارسى ، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى كرد و با حالت تضرّع و ناله رفتگان آن منزل را ياد مى كرد و مى گفت :

كجايند آنهايى كه اين بنا را بر پا نهادند! دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بياراستند چون دل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشكفتند و از باد بريختند و در گل خفتند!)).

مى گويند روزى ((خالد بن وليد)) از دختر ((نعمان بن منذر)) پرسيد: ((چگونه شما از اوج عزّت و شوكت ، به خوارى و ذلّت افتاده ايد؟ گفت : خلاصه سخن آن كه روزى آفتاب بر آمد كه هر رونده و آرمنده در ((خورنق )) و ((سدير)) زير دست ما بود، امّا همين كه آفتاب غروب كرد چنان شديم كه هر كس مارا مى ديد دلش به حال ما مى سوخت )).(270)

از عبدالملك بن عمير نقل شده است كه مى گويد:

((من سر امام حسين عليه السّلام را در قصر ((دارالاماره )) كه در مقابل عبيداللّه بن زياد عليه اللعنة نهاده شده بود ديدم و سر عبيداللّه را در مقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبير و سر مصعب را در مقابل عبدالملك بن مروان مشاهده كرده ام و اين همه را در مدّت دوازده سال ديده ام )).(271)

از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:

((مَا امْتَلاََتْ دارٌ حَبْرَةً الا امْتَلاَتْ عَبْرَةً وَما كانَتْ فَرْحَةٌ إِلاّ يَتْبَعُها تَرْحَة ؛ پر نشد خانه اى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نمى باشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى )).

هرگز به باغ دهر گياهى وفا نكرد

هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نكرد

خيّاط روزگار به بالاى هيچكس

پيراهنى ندوخت كه آن را قبا نكرد (272)

 

نكته ها: 

1- زرق و برق ناپايدار

((قرآن مجيد در آيه مورد بحث ، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكان پذير نيست ، با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حسّ آنها قرار مى دهد.

به انسانها مى گويد:

آغاز و پايان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى شود، اگر شصت سال عمر كرده ايد، شصت بار اين صحنه را تماشا نموده ايد.

در بهاران گامى به صحرا بگذاريد و آن صحنه زيبا و دل انگيز را كه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پاييز نيز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمايان است .

آرى ، شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچون گلى پر طراوت ، سپس پير و ناتوان مى شويد، به مانند گلهاى پژمرده و خشكيده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چندصباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد)).(273)

تازه ، اين در صورتى است كه آدمى عمر طبيعى خود را طى كند، ولى اگر چنانچه در معرض مرگهاى ناگهانى از قبيل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سكته ها كه در اين زمان خيلى رايج است ، قرار گيرد، حسابش معلوم است ، چنانكه مثل آن در سوره يونس ، آيه 24 (مثَل 17) گذشت كه زندگى دنيا را به آب بارانى تشبيه كرده كه بر زمين فرو ريزد و گياهان گوناگونى از آن برويد و همين كه اين گياهان سرسبز شده و صفحه زمين را زينت بخشيده اند، ناگهان سرما و يا صاعقه اى بر آن اصابت نموده ، چنان نابودش مى كند كه گويى از اصل نبوده است .

به هر صورت زندگى دنيا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .

2- عوامل غرور شكن 

بسيارى از مردم هنگامى كه به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و اين ((غرور)) دشمن بزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است ، از طرق مختلف براى درهم شكستن اين دشمن درون استفاده مى كند: گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسّم مى كند (مانند آيه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود؛ چنانكه در سوره توبه آيه 55 مى فرمايد: ((فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند)) گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون ((قارونها)) و ((فرعونها)) به انسانها بيدار باش مى دهد. گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش

و يا خاك بى مقدارى بود، مى برد و يا آينده او را كه نيز همين گونه است ، در برابر چشمانش مجسّم مى سازد تا بداند درميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است .(274)

قرآن كريم مى فرمايد:

- (فَلْيَنظُرِ ا لاِْنسَنُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ )؛(275) ((انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است ! (او) از يك آب جهنده آفريده شده است )).

و در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد:

(اءَيَحْسَبُ ا لاِْنسَنُ اءَن يُتْرَكَ سُدًى اءَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَى ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى )؛(276) ((آيا انسان مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟! آيا او نطفه اى از منى كه در (رحم ) ريخته مى شود، نبود؟! سپس به صورت خون بسته شد و خداوند او را آفريد و موزون ساخت )).

بنابراين يكى ازراههاى درهم شكستن ((خوى شيطانى غرور))، اين است كه آدمى هرگاه به قدرت ومقام وثروتى مى رسد، وضعيّت گذشته خويش را به ياد آورد. چنانكه بعضى از عالمان وارسته براى اين كه مبادا دچار غرور علم و يا مقام شوند، از اين شيوه قرآنى براى تهذيب و تربيت خود استفاده مى كردند. در حالات ((شيخ جعفر كاشف الغطاء)) نوشته اند:

گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب ، خطاب به خويشتن مى گفت :

((كُنْتَ جُعَيْفِراً، ثُمَّ صِرْتَ جَعْفَراً، ثُمَّ الشِّيْخ جعفر، ثُمَّ شَيْخَ الْعِراقِ، ثُمَّ رئيس ‍ الاْسلامِ؛(277) تو جعفر كوچولو بودى ، سپس جعفر شدى ، بعد شيخ جعفر، بعد از آن شيخ العراق وآنگاه به شيخ الاسلام مشهور گشتى )).؛ يعنى اينها همه مرحله به مرحله به عنايت خدا شامل حالت شده ، و مبادا تو اوائلت را فراموش كنى و دچار غرور شوى .

مقام علمى مرحوم ((كاشف الغطاء)) در فقه به گونه اى بود كه از خودش نقل شده كه مى گفت : ((اگر همه كتب فقه را بشويند، من از حفظ از طهارت تا ديات (كه متجاوز از پنجاه كتاب فقهى است ) را مى نويسم )).(278) اين فقيه نامدار با آن مقام بلند علمى اش ، چنان

متواضع و فروتن بود كه گفته اند: ((با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلين سيّد مهدى بحرالعلوم را پاك مى كرد)).(279)

در حالات ((اياز)) نوشته اند كه وى نخست خاركن بود، به تدريج كارش ‍ بالاگرفت تا جايى كه يكى از نزديكان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد ((سلطان محمود)) شد. براى اينكه مقام و رياست او را مغرور نكند، ((چارق )) و ((پوستين )) دوران فقر و فلاكتش را در حجره اى آويخته بود و هر روز به تنهايى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستين كهنه مى نگريست .

حسودان و سخن چينان به سلطان محمود گزارش دادند كه : ((اياز)) زر و سيم و جواهرات سلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محكم بسته و هيچ كس را به درون آن راه نمى دهد. سلطان محمود عدّه اى از اميران را ماءمور بازرسى حجره اياز كرد و آنان در نيمه شب مشعل به دست و شادى كنان به سوى آن حجره روانه شدند.

اياز هم براى پنهان داشتن اين راز ((پوستين و چارق )) كه مبادا دنيا پرستان او را متّهم به جنون و يا سالوس گرى كنند، قفل بسيار سختى براى در آن حجره انتخاب كرده بود. بالا خره آن ماءموران با كوشش تمام و حرص و آز و هوس ‍ فراوان در حجره را باز كردند و چيزى در آن جز يك جفت چارق دريده و يك پوستين كهنه نيافتند.

گفتند: ممكن است جواهرات را در كف حجره دفن كرده باشد، لذا زمين را كندند، چيزى پيدا نكردند و سرانجام خسته و كوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افكنده به حضور سلطان آمدند!

((مولوى به طرز زيبايى اين قصه را ترسيم نموده وخلاصه اش چنين است كه مى گويد:

از منى بودى منى را واگذار

اى اياز آن پوستين را ياد آر

آن اياز از زيركى انگيخته

پوستين و چارقش آويخته

مى رود هر روز در حجره خلا

چارقت اين است منگر در علا(280)

شاه را گفتند او را حجره ايست

اندر آنجا زرّ و سيم و خمره (281)ايست

راه مى ندهد كسى را اندر او

بسته مى دارد هميشه آن در او

شاه فرمود اى عجب آن بنده را

چيست خود پنهان و پوشيده زما

پس اشارت كرد ميرى را كه رو

نيم شب بگشاى در، در حجره شو

هرچه يابى مر تورا يغماش كن

سرّ او را بر نديمان فاش كن

نيمه شب آن مير با سى معتمد

در گشادِ حجره او راى زد

مشعله بركرده چندين پهلوان

جانب حجره روانه شادمان

آن اميران بر در حجره شدند

طالب گنج و زر و خمره بدند

قفل را بر مى گشادند از هوس

با دو صد فرهنگ و دانش چند كس

زانكه قفل صعب بر پيچيده بود

از ميان قفلها بگزيده بود

نى ز بخل سيم و مال زرّ خام

از براى كتم آن سرّ از عوام

كه گروهى بر خيالى برتنند

قوم ديگر نام سالوسم كنند(282)

پيش با همّت بود اسرار جان

از خسان محفوظ تر از لعل كان (283)

زر به از جانست نزد ابلهان

زر نثار جان بود پيش شهان

مى شتابيدند تفت از حرص زر

عقلشان مى گفت : هان آهسته تر(284)

حجره را با حرص و صد گونه هوس

بازكردند آن زمان آن چند كس

اندر افتادند در هم ز ازدحام

همچو اندر دوغ گنديده هوام

عاشقانه در فتد در كرّ و فرّ

خوردن امكان نىّ و بسته هر دو پر(285)

بنگريدند از يسار و از يمين

چارق بدريده بودو پوستين

جمله گفتند اين مكان بى بوش نيست

چارق اينجا جز پى روپوش نيست (286)

هين بياور سيخهاى تيز را

امتحان كن حفره و كاريز(287) را

هر طرف كندند و جستند آن فريق

حفره ها كردند و گوهاى (288) عميق

حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان

كندهاى خالئيم اى گندگان (289)

زان سگالش (290) شرم هم مى داشتند

كندها را باز مى انباشتند

جمله در حيلت كه چه عذر آورند

تا از اين گرداب جان بيرون برند

عاقبت نوميد دست و لب گزان (291)

دستها بر سر زنان همچون زنان (292)

 

264-(( هَشيم ))، از ماده هشم به معناى شكستن است و در اينجا به معناى گياهان خشكيده اى است كه در هم شكسته شده باشد.

265-((تَذْرُوهُ))، از ماده ((ذرو)) به معناى پراكنده ساختن است . ((تَذْرُوهُ الرِّيَحُ))، يعنى بادها آن را به هر سو پراكنده مى سازند. (مجمع البيان ، چاپ اسلاميه ، ج 6، ص ‍ 473).

266-كهف / 45.

267-تفسير صفى ، ج 2، ص 641.

268-تفسير مجمع البيان ، ج 6، ص 473.

269-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 356.

270-همان ، ص 357.

271-اقتباس از تفسير منهج الصادقين ، ج 5، ص 356.

272-شرح صد كلمه قصار از: كلمات امير المؤ منين عليه السّلام ، ص 77 78.

273-تفسير نمونه ، ج 12، ص 447.

274-اقتباس از تفسير نمونه ، ج 12، ص 448 449.

275-طارق / 5 6.

276-قيامت / 36 38.

277-الكنى والالقاب ، ج 3، ص 82 83.

278-فوائد الرضويه ، ص 71.

279-آشنايى با علوم اسلامى ، ص 80.

280-يعنى ((اياز)) خطاب به خويشتن مى گفت : اين است لباس و كفش تو، اكنون به اين مقام عالى كه رسيده اى ، منگر؛ دوران فقر و فلاكتت را فراموش مكن .

281-((خمره )): يعنى كوزه جواهرات .

282-يعنى انتخاب قفل محكم براى در، نه براى بخل ورزيدن نسبت به سيم و مال و طلا بود، بلكه براى پنهان داشتن آن راز شگفت انگيز را از عاميان كه گروه زيادى در خيالات غوطه ورند و قوم ديگر اگر چارق و پوستين را ببينند، سالوس و حيله گرم خواهند ناميد.

283-يعنى رازهاى نهانى جان در نزد مردان باهمّت به پوشيدن نيازمندتر است از لعل و جواهر معدنى در نزد مادّه پرستان . زيرا ابلهان طلا را از جان بهتر مى دانند، ولى انسانهاى بزرگ ، طلا را فداى جان مى كنند.

284-يعنى آن اميران به طمع طلا تند و تيز مى شتافتند، ولى عقلشان مى گفت : اى احمقان ! كمى آهسته تر، آرى ، حرص آدمى بيهوده به سوى سرابها مى تازد، ولى عقل به او مى گويد: درست بنگر، اين آب نيست بلكه سراب و آب نماست !

285-يعنى آن اميران با حرص و آز و صد گونه هوس درحجره اياز را باز كردند و در همان حال مانند پشّه و مگس كه در دوغ گنديده بيفتند، ازدحام كردند و همچون پشه و مگس كه عاشقانه در دوغ گنديده بيفتند و پرهاى آنها آلوده شود و نه مى توانند بپرند و نه مى توانند چيزى بخورند آنان جز چارق و پوستين كهنه چيزى نيافتند.

286-همه گفتند: اين جا محلى مرموز و مشكوك است و اين چارق و پوستين ، روپوش چيزهاى پنهانى است .

287-((كاريز)): قنات ، مجراى آب زير زمين .

288-((گو)): گودى .

289-حفره ها بانگ مى زدند: ماگودالهاى خالى هستيم ، اى گنديده ها چيزى در ما وجود ندارد.

290-((سگالش )): انديشه بدگمانى ، يعنى از بدگمانى كه برده بودند، خجالت مى كشيدند و بار ديگر همان گودالها را پر مى كردند.

291-بالا خره از شدّت نوميدى و ناراحتى دست و لب خود را با دندان مى گزيدند و مانند زنان دست بر سر مى كوبيدند.

292-مثنوى معنوى ، انتشارات كلاله خاور، دفتر پنجم ، ص 310 314.

[ شنبه ۱۳۸۶/۱۲/۱۱ ] [ 0:21 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب