|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
پاسخ نهايى: خلافت بر آل ابوسفيان حرام است! فرداى آن روز، امام(عليه السلام) براى شنيدن خبرها، از منزل بيرون آمد; در بين راه با مروان بن حكم برخورد كرد. مروان گفت: اى اباعبدالله! نصيحتى به تو مى كنم; از من بشنو كه خير و صلاح تو در آن است! امام(عليه السلام) فرمود: «وَ ما ذلِكَ؟ قُلْ حَتّى أَسْمَعَ ; نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم!». مروان گفت: پيشنهاد مى كنم با اميرالمؤمنين! يزيد بيعت كنى كه براى دين و دنياى تو سودمندتر است!!! امام(عليه السلام) كلمه استرجاع (انا للّه و انّا اليه راجعون) را بر زبان جارى ساخت و فرمود: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيدَ ; زمانى كه امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل يزيد بشود بايد فاتحه اسلام را خواند!». سپس امام(عليه السلام) رو به مروان كرد و فرمود: «وَيْحَكَ! أَتَأْمُرُني بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَ هُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَوْلِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ! لا أَلُومُكَ عَلى قَوْلِكَ لاَِنَّكَ اللَّعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَأَنْتَ في صُلْبِ أَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لا يُمْكِنُ لَهُ وَ لا مِنْهُ إِلاّ أَنْ يَدْعُوَ اِلى بَيْعَةِ يَزيدَ». «واى بر تو! مرا به بيعت با يزيد فرا مى خوانى، در حالى كه وى مردى فاسق است؟! تو كسى هستى كه داراى لغزش هاى بزرگى مى باشى، به يقين سخن ناروايى گفتى. البتّه من تو را براى اين گفتار سرزنش نمى كنم; زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، تو را ـ هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن عاص بودى ـ لعنت كرد. به يقين آن كس را كه پيامبر خدا لعنت كند، از او جز اين انتظار نمى رود كه مرا به بيعت با يزيد فرا خواند!». سپس فرمود: «إِلَيْكَ عَنِّي يا عَدُوَّ اللّهِ! فَإِنّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ الْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفْيانَ، وَ عَلى الطُّلَقاءِ أَبْناءِ الطُّلَقاءِ...» ; از من دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خداييم و حقّ مروان با شنيدن سخن امام حسين(عليه السلام) به خشم آمد و گفت: من هرگز تو را رها نخواهم كرد، مگر آن كه با يزيد بن معاويه بيعت كنى! شما خاندان ابوتراب كينه فرزندان ابوسفيان را در دل داريد، و البتّه جا دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنان نيز با شما دشمنى ورزند. امام فرمود: «وَيْلَكَ يا مَرْوانُ! إِلَيْكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجْسٌ، وَ إِنّا أَهْلُ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فقال: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ; واى بر تو اى مروان! از من دور شو كه تو پليدى و ما از اهل بيتطهارتيم كه خداوند درباره آنان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) وحى كرده است و فرمود: «خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».( احزاب، آيه 33.) پس از اين سخن امام(عليه السلام)، مروان سرش را (با خوارى) به زير افكند و ساكت شد. امام(عليه السلام)ادامه داد: «أَبْشِرْ يَابْنَ الزَّرْقاءِ بِكُلِّ ما تَكْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) يَوْمَ تَقْدِمُ عَلى رَبِّكَ فَيَسْأَلُكَ جَدّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ يَزيدَ ; اى پسر زرقاء، به خاطر همه آنچه را كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را به عذاب الهى بشارت مى دهم; در آن روز كه در محضر پروردگارت و جدّم رسول خدا درباره حقّ من و حقّ يزيد از تو سؤال خواهد كرد». مروان با خشم و غضب از امام(عليه السلام) جدا شد و به نزد وليد رفت و آنچه را كه از امام شنيده بود، براى وى بازگو كرد.( فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24-25; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 185.) [ پنجشنبه ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ] [ 16:49 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||