|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
8 ـ همان نامه به روايت ديگرمطابق روايتى ديگر، سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه چنين نوشت: «أَمّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنى كِتابُكَ، تَذْكُرُ اَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنّى اُمُورٌ أَنْتَ لِي عَنْها راغِبٌ، وَ أَنَا بِغَيْرِها عِنْدَكَ جَدِيرٌ، فَإِنَّ الْحَسَناتِ لا يَهْدي لَها، وَ لا يُسَدِّدُ إِلَيْها إِلاَّ اللّهُ. وَ اَمّا ما ذَكَرْتَ أَنَّهُ اِنْتَهى إِلَيْكَ عَنّي، فَاِنَّهُ اِنَّما رَقاهُ إِلَيْكَ الْمُلاّقُونَ الْمَشّاؤُنَ بِالَّنميمِ، وَ ما أُريدُ لَكَ حَرْباً وَ لا عَلَيْكَ خِلافاً، وَ ايْمُ اللّهِ إِنّي لَخائِفٌ لِلّهِ فِي تَرْكِ ذلِكَ... أَلَسْتَ الْقاتِلَ حُجْراً أَخا كِنْدَة وَ الْمُصَلِّينَ الْعابِدينَ الَّذينَ كانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ، وَ لا يَخافُونَ فِي اللّهِ لَوْمَةَ لائِم، ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الاَْيْمانَ الْمُغَلَّظَةَ، وَ الْمَواثيقَ الْمُؤَكَّدَةَ، وَ لا تَأْخُذَهُمْ بِحَدَث كانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ لا بِاَحِنَّة تَجِدُها في نَفْسِكَ. أَوَ لَسْتَ قاتِلَعَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صاحِبِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اَلْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذي أَبْلَتْهُ الْعِبادَةُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ صَفَرَتْ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللّهِ وَ مَواثيقِهِ ما لَوْ أَعْطَيْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلى رَبِّكَ وَ اسْتِخْفافاً بِذلِكَ الْعَهْدِ. أَوَ لَسْتَ الْمُدَّعِي زِيادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمُولُودِ عَلى فِراشِ عُبَيْدِ ثَقيف، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبيكَ، وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)«ألْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ تَعَمُّداً وَ تَبَعْتَ هَواكَ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِراقَيْنِ، يَقْطَعُ أَيْدِي الْمُسْلِمِينَ وَ أَرْجُلَهُمْ، وَ يَسْمَلُ أَعْيُنَهُمْ وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذوُعِ النَّخْلِ، كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ لَيْسُوا مِنْكَ. أَوَ لَسْتَ صاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذينَ كَتَبَ فيهِمُ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ كانُوا عَلى دِينِ عَلىٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: أَنِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كانَ عَلى دينِ عَلىٍّ، فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ، وَ دينُ عَلِىٍّ(عليه السلام)وَاللّهِ الَّذي كانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَباكَ وَ يَضْرِبُكَ، وَ بِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذِي جَلَسْتَ، وَ لَوْ لا ذلِكَ لَكاَن شَرَفُكَ وَ شَرَفُ أَبيكَ الرِّحْلَتَيْنِ. وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «اُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِينِكَ وَ لاُِمَّةِ مُحَمّد، و اتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُْمَّةِ وَ أَنْ تَرِدَهُمْ إِلَى فِتْنَة». وَ إِنّى لا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلى هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ وِلايَتِكَ عَلَيْها، وَ لا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسى وَ لِدِيني وَ لاُِمَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)عَلَيْنا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجاهِدَكَ فَاِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَى اللّهِ، وَ إِنْ تَرَكْتُهُ فَإِنّي أَسْتَغْفِرُاللّهَ لِذَنْبي، وَ أَسْأَلُهُ تَوْفيقَهُ لاِِرْشادِ أَمْرِي. وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «إِنّي إِنْ أنْكَرْتُكَ تُنْكِرْنِي، وَ اِنْ أكِدْكَ تَكِدْني». فَكِدْني ما بَدالَكَ، فَاِنِّي أَرْجُوا أَنْ لا يَضُرَّنِي كَيْدُكَ فيَّ، وَ أَنْ لا يَكُونَ عَلى أَحَد أَضَرَّ مِنْهُ عَلى نَفْسِكَ، لاَِنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ جَهْلَكَ، وَ تَحَرَّصْتَ عَلى نَقْضِ عَهْدِكَ، وَ لَعَمْري ما وَفَيْتَ بِشَرْط، وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الاْيْمانِ وَالْعُهُودِ وَ الْمَواثيقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذلِكَ بِهِمْ إِلاّ لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنا، وَ تَعْظيمِهِمْ حَقَّنا، فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ أَمْر. لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ ماتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا. فَأَبْشِرْ يا مُعاوِيَةُ بِالْقِصاصِ، وَ اسْتَيْقِنْ بِالْحِسابِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلّهِ تَعالى كِتاباً (لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا)،( كهف، آيه 49.) وَ لَيْسَ اللّهُ بِناس لاَِخْذِكَ بِالظَّنَّةِ، وَ قَتْلِكَ أَوْلِياءَهُ عَلَى التُّهَمِ، وَ نَفْيِكَ أَوْلِياءَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلى دارِ الْغُرْبَةِ، وَ أَخْذِكَ النّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلام حَدَث، يَشْرَبُ الْخَمْرَ، وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ، لا أَعْلَمُكَ إِلاّ وَ قَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ، وَ بَتَرْتَ دينَكَ، وَ غَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ، وَ أَخْزَيْتَ أَمانَتَكَ، وَ سَمِعْتَ مَقالَةَ السَّفيهِ الْجاهِلِ، وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِىَّ لاَِجْلِهِمْ وَ السَّلامُ». نامه تو به دستم رسيد; يادآور شده اى كه درباره من خبرهايى به تو رسيده است كه از من انتظار آن را نداشتى (و براى تو ناخوشايند بود)». البتّه تنها خداوند است كه انسان را به سمت كارهاى نيك هدايت كرده و به انجام آن موفق مى كند. امّا اين كه گفته اى : گزارش هايى درباره من به تو رسيده. اين نوع گزارش ها كار چاپلوسان سخن چين است. و من اكنون آهنگ جنگ و درگيرى با تو را ندارم; ولى به خدا سوگند كه در ترك اين عمل از خداوند بيمناكم!... آيا تو قاتل «حُجر كندى» و جمعى از نمازگزاران عبادت پيشه نيستى؟ همان ها كه ظلم را ناخوش داشتند و بدعت ها را بزرگ شمردند، و در مسير رضاى خدا از هيچ ملامت و سرزنشى نترسيدند؟ تو آنها را پس از سوگندهاى غليظى كه ياد كرده اى و پيمان هاى محكمى كه بر عدم تعرّض به آنان بسته اى، و اين كه آنها را به خاطر اختلافى كه ميان تو و آنان وجود داشت، و كينه اى كه در دل نسبت به آنان داشتى آزار ندهى، با ستم و عداوت هر چه تمامتر به قتل رسانده اى! مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق، صحابى رسول خدا را ـ آن عبد صالحى كه عبادت فراوان، وى را فرسوده و بدنش را نحيف و رنگ رخسارش را دگرگون كرده بود ـ به قتل رساندى؟ آن هم پس از آن كه به وى امان داده بودى. چنان پيمان و ميثاقى كه اگر به پرندگان آسمان مى دادى، از بالاى كوه ها نزد تو فرود مى آمدند! ولى تو با نافرمانى پروردگارت و سبك شمردن آن پيمان ها، او را به قتل رسانده اى. مگر تو نبودى كه زياد بن سميّه را ـ همان كس كه در حباله نكاح غلام ثقيف بود ـ فرزند پدرت (ابوسفيان) خوانده اى؟ در حالى كه رسول خدا فرمود: «فرزند متعلّق به مردى است كه زن در حباله نكاح اوست; و براى زناكار جز سنگسار شدن نصيبى نيست». ولى تو سنّت رسول خدا را عمداً ترك كرده اى و از هواى نفس خود ـ بدون توجّه به دستورات الهى ـ پيروى نموده اى. سپس او را بر كوفه و بصره مسلّط ساختى; و او نيز ـ براى خوش خدمتى به تو ـ دست و پاى مسلمانان را بريده، چشم هاى آنان را كور مى كند و آنان را به دار مى كشد. گويا تو از اين امت نيستى و آنها نيز از تو نيستند! مگر تو نبودى كه دستور دادى حضرمى ها را ـ همان ها كه پسر سميّه درباره آنان نوشت كه از دوستان و پيروان على(عليه السلام) هستند ـ به قتل برساند و به او نوشتى كه هر كس كه پيرو على است را به قتل برسان! او نيز به فرمان تو آنها را كشت و بدن آنان را قطعه قطعه كرد! (اى معاويه) به خدا سوگند! دين على همان (دينى) است كه آن حضرت به خاطر آن، بر ضدّ پدرت (ابوسفيان) و تو شمشير مى زد و به بركت همان دين است كه تو در اين جايگاه نشسته اى و اگر اين آيين نبود، منزلت تو و پدرت همان سفرهاى (پر مشقّت) تابستانه و زمستانه (براى تحصيل مقدارى از مال دنيا) بود. همچنين به من گفته اى كه: «مراقب خودت و دينت و امّت محمّد باش و از ايجاد تفرقه و فتنه ميان امّت اسلامى بپرهيز!» ولى به يقين! من بزرگترين فتنه را براى اين امّت فرمانروايى تو مى دانم! و كارى براى خويش و براى دين خود و امّت محمّد برتر از جهاد با تو سراغ ندارم! پس اگر دست به جهاد بزنم مايه تقرّب به خداوند است و اگر (به خاطر شرايط خاص) آن را ترك كنم، از خداوند طلب مغفرت مى كنم و از او مى خواهم كه مرا براى درستى كارم توفيق دهد. از جمله به من نوشته اى كه: «اگر مرا انكار كنى، تو را انكار خواهم كرد و اگر با من از درِ دسيسه درآيى، من نيز چنين خواهم نمود»! (با صراحت مى گويم) هر چه مى توانى درباره من مكر و حيله بكار ببر; من اميدوارم كه حيله تو آسيبى به من نرساند و فريب و توطئه ات، بيش از هر كسى به خودت زيان رساند; چرا كه تو بر مركب جهل خويش سوار شده اى و بر نقض عهد و پيمان تلاش مى كنى. به جانم سوگند! تو هرگز به پيمان هاى خود وفادار نبوده اى و با كشتن آن مؤمنان پاكباز ـ پس از آن همه سوگندها و پيمان هاى مؤكّد ـ بى اعتبار بودن پيمان هايت را روشن ساختى. آنان را ـ بدون آن كه دست به جنگ و پيكارى بر ضدّ تو بزنند و كسى را كشته باشند ـ به قتل رساندى. و اين كار را با آنان فقط به اين خاطر كردى كه فضايل ما را بازگو مى كردند و حقّ ما را بزرگ مىشمردند. تو آنان را براى ترس از كارى (يعنى قيام و مبارزه بر ضدّ تو) كشته اى; ولى اگر آنان را نمى كشتى، شايد پيش از آن كه كارى بكنند، عمرت به پايان مى رسيد (و دستت به كشتن آنها آلوده نمى شد) و يا آنان عمرشان به پايان مى رسيد (و ضررى به تو نمى رساندند). اى معاويه! خودت را به قصاص وانتقام (الهى) بشارت ده و به حساب رسى الهى يقين داشته باش! و بدان كه براى خداوند كتاب (و محلّ ثبت اعمالى است كه) «هيچ عمل كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده و همه آنها را احصا مى كند»، و خداوند هرگز فراموش نمى كند كه تو چگونه مسلمانان را با گمان و پندار دستگير كرده اى و با اتّهامات واهى آنان را به قتل رسانده اى و جمعى ديگر از اولياى خدا را از خانه هايشان به مكان هاى دور دست تبعيد كرده اى و براى پسرك خود كه خمر مى نوشد و سگ باز است، از مردم بيعت گرفته اى. من تو را جز اين نمى بينم كه به خودت زيان رسانده اى و دينت را نابود ساخته اى و نسبت به رعيت خود، خيانت ورزيده اى، و امانت خود را تباه ساخته اى و به سخنان سفيه نادان، گوش فرا داده اى، و به خاطر آن گروه نادان، انسان هاى پرهيزكار متّقى را ترسانده اى. والسلام. وقتى كه معاويه نامه امام حسين(عليه السلام) را خواند گفت: اين نامه نشان مى دهد كه او نسبت به ما كينه و دشمنى خاصّى دارد! يزيد كه آنجا حاضر بود، به پدرش گفت: به وى پاسخى بده كه وى را كوچك كند و در آن نامه، پدرش را به بدى ياد كن! همزمان عبدالله بن عمرو بن عاص وارد شد. معاويه به وى گفت: نامه حسين را ديده اى؟ عبدالله پرسيد: چه نامه اى؟ معاويه نامه را براى وى خواند. عبدالله براى خوشايند معاويه گفت: چرا به وى جواب تحقيرآميزى نمى دهى؟ يزيد نيز به پدرش گفت: نظرت درباره پيشنهاد من چيست؟ معاويه رو به عبدالله كرد و گفت: يزيد هم همين پيشنهاد را داده است. عبدالله گفت: يزيد حرف درستى زده است! معاويه (با سياست شيطانى مخصوص خود) به آنان گفت: شما دو تن اشتباه مى كنيد; آيا مى پنداريد اگر از على(عليه السلام) عيب گويى كنم، گفته هاى من حقيقت دارد؟ من چه عيبى براى على(عليه السلام) بگويم؟ براى شخصى چون من صحيح نيست كه به باطل و به چيزى كه نمى دانم عيبجويى كنم و اگر چنين كنم مردم بدان اهمّيّت نمى دهند و آن را نمى پذيرند. نمى توانم از حسين(عليه السلام) هم عيبى بگويم، چرا كه من در وى عيبى نمى بينم. من ابتدا در نظر داشتم، نامه اى در جواب وى بنويسم و وى را تهديد كنم و بترسانم، ولى بعداً تصميم گرفتم چنين كارى نكنم و با وى به تندى برخورد ننمايم!( رجال كشى، ص 49-51 ; احتجاج، ج 2، ص 89-93، ح 164 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 212-214. ) * * * همان گونه كه گفتيم امام(عليه السلام) در اين نامه معاويه را بر سكوى اتّهام نشانيده، و او را محاكمه و محكوم كرده است. در ادامه نامه، او را به شديدترين وجهى زير رگبار سرزنش و ملامت گرفته و چيزى براى او باقى نگذاشته است. افزون بر اين عملا به او اعلان جنگ داده و او را مستحقّ هر گونه تحقير و مجازات دانسته است. [ جمعه ۱۳۸۶/۱۱/۱۲ ] [ 20:32 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||