منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



اصول ششگانه براى اثبات انسانيت و نياز آن به رسالت

 

                        

اكنون كه ثابت شد انسان يك ماشين ساخته شده قوانين طبيعت محض نيست، مى‏پردازيم به اثبات اين كه با نظر به سرگذشت انسان از تمام ديدگاههاى علمى و فلسفى، انسان موجودى نيست كه در مشتى گوشت و خون و استخوان و اعصاب خلاصه شود كه با عوامل جبرى گام باين دنيا مى‏گذارد و چند روزى مانند آلت ناتوان در دست عوامل طبيعت و نيرومندان زندگى ميكند و مى‏رود. ما براى اثبات اين حقيقت كه تنها راه دفاع از انسان و انسانيت است شش اصل را بطور اختصار متذكر مى‏شويم:

 

اصل يكم

-  تا كنون صندوق در بسته محيط و اجتماع و خود خواهى نتوانسته و نمى‏تواند انسان آگاه را در درون خود زندانى كند. دليل درستى اين اصل را از تاريخ طولانى و پرفراز و نشيب بپرسيد، خواهيد ديد: بشر موجوديست كه هر وقت در هر موقعيتى از زندگى با يك عدّه اصول راكد قرار بگيرد، همين كه محدوديت آن موقعيت را با يكى از ابعاد روانى‏اش دريافت، هواى شكستن آن صندوق درون او را اشغال مى‏نمايد، اگر چه آن موقعيت آزادى مطلق بنام بى‏بند و بارى بوده باشد.

آيا ريشه اين سدّ شكنى طغيانگرى حيات او است آيا ريشه آن در حسّ گريز از جبرهاى بافته شده با دست طبيعت و انسانهاى ديگر است آيا عامل جداگانه و مستقلّى در درون او براى حركت تكاملى آزادانه ميباشد آيا از آن جهت است كه هر موقعيتى كه انسان را در بر مى‏گيرد، چون در حال ارتباط با ساير عوامل انسانى و جهانى داراى سيستم باز است، لذا چه بخواهد و چه نخواهد، بالاخره آن موقعيت نمى‏تواند غير قابل نفوذ بوده باشد آيا ريشه برترى جويى آدمى بر موقعيت سيستم بسته نما، عبارتست از اين كه انسانها با اين كه در ميان انواعى از زنجيرهاى تاريخ و محيط و وراثت و عناصر درونى‏قدم به دنيا مى‏گذارد، با اين حال يك نيروى ديگرى دارد كه گويى زندگيش را از صفر شروع ميكند، لذا هر وضعى را كه در پيش روى خود مى‏بيند، نوعى عدم ضرورت در آن احساس ميكند و مى‏خواهد از يك زندگى مستند به خود بهره‏مند باشد شما هر يك از اين ريشه‏ها و عوامل پنجگانه را اختيار كنيد، مانعى ندارد، زيرا همه آن‏ها در يك اصل كلّى مشتركند و آن اصل يكم است كه گفتيم: هيچ موقعيت تثبيت شده‏اى نمى‏تواند انسان را در خود خلاصه كند.

اعتراض به اصل يكم

ممكن است گفته شود: اگر اين اصل واقعيت دارد، بكدامين علت اكثريت قريب به اتفاق افراد انسانى، بهمان موقعيت بسته شده خود قناعت مى‏ورزند مسلّم است كه جويندگان رهايى از صندوق‏هاى قفل شده موقعيت‏ها، در اقليت اسفناكى هستند پاسخ اين اعتراض، با دقت نظر لازم و كافى در عوامل قناعت ورزيدن به صندوق‏هاى در بسته ميباشد، ما عوامل عمده اين قناعت را بترتيب زير بيان مى‏كنيم: عامل يكم-  نيروى خود حيات، جريان مستمرّ حيات به نيروى طبيعى بسيار قوى مستند است كه مادامى كه يأس و نوميدى شكننده جلو فعاليت آن نيرو را نگيرد، موقعيت تحقق يافته عينى (آنچه كه هست) قابل هضم بوده و با اقناع جبرى زندگى را پيش مى‏برد.

عامل دوم-  خيالات و مطلق گرايى‏ها است كه در تخفيف فشار و سنگينى حلقه‏هاى زنجير تحقق يافته، نقش مهمى را بعهده مى‏گيرد. تفاوت ميان دو عامل در اينست كه عامل مكانيسم حيات (نيروى محرك طبيعت حيات) تنها از سنگينى و فشار زنجير موقعيت مى‏كاهد، عامل دوم باضافه فعاليت مزبور، حلقه‏هاى زنجير را صيقلى هم مى‏نمايد، لذا اين عامل، نشاط و خشنودى مناسب با چگونگى خيالات و رؤياها و مطلق‏هايى كه منظور شده است، بوجود مى‏آورد.

عامل سوم-  مستى‏ها با انواع گوناگونش، اين عامل شامل هر گونه عامل خنثى كننده هشيارى‏ها و آگاهى‏ها ميباشد. اين همان حقيقت است كه مولوى در ادبيات زير اشاره ميكند:

 

            جمله عالم ز اختيار و هست خود

            مى‏گريزد در سر سرمست خود

            مى‏گريزند از خودى در بيخودى‏

            يا به مستى يا به شغل اى مهتدى‏

            تا دمى از هوشيارى وا رهند

            ننگ خمر و بنگ بر خود مى‏نهند

 

عامل چهارم-  عوامل اجبارى محيطى و اجتماعى در اشكال گوناگونش، اين نوع از عوامل ممكن است در دو شكل متفاوت موقعيت تحقق يافته را قابل هضم بسازند: شكل يكم-  با جلوه‏هاى خوشايند و شايسته كه نه تنها فشار و سنگينى قرارگاه بسته زندگى را مى‏كاهد، بلكه آنرا براى انسان شايسته و گوارا هم مى‏نمايد.

شكل دوم-  آن عوامل اجبارى است كه براى انسان قالب معين مى‏سازد و او را با با آن انعطافى كه دارد در آن قالب مى‏ريزد، البته در اين صورت، مقدار قدرت مكانيسم حيات نقش اساسى را بعهده مى‏گيرد. هر مقدار نيروى حيات قوى‏تر باشد تحمل قالب بيشتر مى‏گردد.

بدون پذيرش جهانى وسيع‏تر از عالم طبيعت، نمى‏توان افكار بشرى را از بن بست جهان نجات داد

تا كنون هيچ متفكر جهان بينى نتوانسته است با اعتقاد به انحصار هستى در عالم طبيعت، راهى براى خروج افكار از بن بست كمّى جهان نشان بدهد. اين ناتوانى يك پديده عارضى و موقت نيست، بلكه اگر موضوع جهانى وسيع‏تر از عالم طبيعت و وابستگى آن به مبدء اعلا و بينهايت (خدا) مورد پذيرش نباشد، ناتوانى مزبور بر طرف شدنى نيست، بعبارت ديگر بايد بگوئيم: اگر بن بست بودن جهان يك واقعيت بود، موجب شكنجه و زجر افكار و خواسته‏هاى عالى بشرى نمى‏شد، ولى اين بن بست محدوده ايست كه بشر با تمايلات طبيعت گرايانه خود، ساخته و پرداخته و خود را در محاصره آن محدوده انداخته است. چهره يا بعد بى‏نهايت بودن جهان از نظر وابستگى‏اش به عالمى وسيعتر از طبيعت، يك اصل اولى و واقعيت روشنى است كه روياروى وجدان او است. اين وجدان را منحرف ساختن است كه جهان را بصورت بن بستى وحشتناك در آورده و قالبهايى براى او مى‏سازد.

توجّه به رابطه و وابستگى روح و وجدان آدمى با عالمى وسيعتر از طبيعت چيزى‏نيست كه با محدوديت قلمرو حواسّ مخالفتى داشته باشد. روح با شكوفا شدن ابعاد عميقش، از مجموعه متشكل الاجزاء و روابط طبيعت، روزنه‏هاى پر فروغ به عالم بالاتر از طبيعت مى‏گشايد و با شعاع عظمت الهى رابطه بر قرار ميكند. تنها با اين رابطه است كه انسان اجزاى هستى را چونان حباب‏هايى محدود در اقيانوس بيكران مشيت خداوندى در مى‏يابد.

 «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي» (الكهف آيه 109).

(بآنان بگو: اگر دريا مركبى براى نوشتن مشيّت‏هاى پروردگارم باشد، دريا تمام مى‏شود، پيش از آنكه مشيّت‏هاى پروردگارم تمام شود).

 «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ» (لقمان 27).

(اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا و بدنبالش هفت درياى ديگر مركبش باشد، مشيّت‏هاى خداوندى تمام نمى‏شود).

        

         روز و شب با ديدن صيّاد مستم در قفس           

         بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس‏

       

           هر قطره‏اى در اين ره صد بحر آتشين است‏

            دردا كه اين معمّا شرح و بيان ندارد

 

مگر چنين نيست كه در حالات عشق، آن موضوع معشوق كه حتى اگر محدود-  ترين موضوعات بوده باشد، قيافه بى‏نهايت خود را پيش ديدگان عاشق مى‏گستراند

 

اصل دوم

احساس زندگى آزادانه‏اى كه تنها جنبه ذهنى و روانى محض دارد، نمى‏تواند جلو تحرّك حيات را كه خواهان باز شدن ابعاد است، بگيرد. خلاصه كردن حيات جوشان در مقدارى كار دستى يا فكرى، همراه با مقدارى وسايل تخدير در اشكال گوناگونش، با سايه‏اى از پيروزى‏هاى خيالى يا واقعى در گذشته و مقدارى هنرهاى‏تجسّم يافته و آثار گذشتگان در موزه‏ها و دادن شعارهاى فريبنده و جوشش غرايز در مدت محدودى از جوانى، نتيجه‏اى جز منفى ساختن خود حيات ندارد.

 

اصل سوم

صداها و نغمه‏هاى وجدان انسان‏هايى را كه از روان معتدل بر خوردارند، نمى‏توان ناديده گرفت. هيچ مغالطه و سفسطه‏اى قدرت خاموش كردن يا تفسير غلط اين صداها و نغمه‏ها را ندارد.

    

    در اندرون من خسته دل ندانم چيست          

 كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست‏

 

 

         اين صدا در كوه دل‏ها بانگ كيست       

        كه پر است زين بانگ اين كه گه تهى است‏

        هر كجا هست آن حكيم اوستاد

         بانگ او از كوه دل خالى مباد

مولوى

 «براى ما امكان آن هست كه نه از نيكى متأثر شويم و نه از بدى، ولى گاهى در درون ما يك ارگ مستعدّ و داراى حركت است كه بهيجان درميآيد و پس از لحظاتى در فضاى روح بخاموشى مى‏گرايد، اينجا تناقض هولناكى است كه بر ضدّ نيستى و بيهودگى سر به طغيان بر مى‏دارد».

مضمون از بالزاك شما گمان مى‏كنيد كه با سفسطه بازى فرويد و امثال او از دشمنان اعتلاء و عظمت روح انسانى مى‏توان اين صدا و نغمه‏هاى وجدانى را خاموش نمود. اگر امروزه امثال فرويد اين نداهاى پر معناى وجدان را به صداهاى وازدگى غرايز حيوانى تفسير ميكنند و اعتلاء و عظمت بلندگرايى روح را منحرف ميكنند، از پيش از هفتصد سال، مولوى‏هايى كه پاسداران عظمت و اعتلاى انسانى بوده‏اند، پاسخ آن سفسطه بازى‏ها را گفته‏اند:

روى در انكار حافظ (وجدان) برده‏اى و نغمه‏هاى وجدان را-  نام تهديدات نفسش كرده‏اى اين بانگ‏ها و فريادهاى وجدان نيز يكى از عوامل اساسى شكستن صندوق محدوديت‏هايى است كه عوامل جبرى طبيعت و ديگر انسان‏ها براى مردم مى‏سازند.

 

اصل چهارم

در مقابل وجدان درونى، عالم بشريّت داراى يك وجدان برونى است كه عظماء و پيشتازان كاروان انسانيت ناميده شده‏اند. هيچ دوره‏اى و جامعه‏اى را سراغ نداريم كه بكلّى خالى از عدّه‏اى عظماء و پيشتازان انسان شناس بوده و مردم آن دوره و جامعه در تاريكى مطلق فرو رفته باشند. اين بزرگان و خمير مايه‏هاى انسانيت هماهنگ با وجدان درونى انسان‏ها در باز كردن راه به پيشرفت انسان‏ها و اخطار به اين كه اين زندگى چند روزه نمى‏تواند آخرين منزلگه حركت آدميان بوده باشد، بهر گونه گذشت و فداكارى تن در داده‏اند. اگر براى بشريت بانگ و فرياد جدّى بتوانيم فرض كنيم، همانا دو بانگ و فرياد است كه از وجدان درونى و وجدان برونى در فضاى تاريخ طنين مى‏اندازد و بس.

 

اصل پنجم

اصل تعهّد در اشكال مختلفش، اصلى است كه اگر از قاموس زندگى بشرى حذف شود، از موجوديت انسانى چيزى نمى‏ماند كه حتّى بيك لحظه انديشيدن در باره او بيارزد. انسان بى‏تعهد پست‏تر از جماد است، جمادى كه بدون شاخ بر آوردن در مقابل قوانين هستى بوجود خود ادامه مى‏دهد، در صورتى كه انسان بى‏تعهد مى‏تواند قيافه ضدّ وجدانى و عقلانى بخود گرفته و مانند نرون بگويد: «اى كاش همه انسان‏ها يك گردن داشتند و من با يك شمشير زدن آن‏ها را نابود مى‏كردم».

وقتى كه پديده مقدّس تعهد از انسان سلب مى‏شود، طبيعت پيچيده بشرى چهره منفور خود را مى‏نماياند، آيا اين جمله و ايتهد: «هر گونه برنامه اصلاحى كه در روى كاغذ نوشته مى‏شود، براى طبقه مديريت اجتماعى حتى ارزش آن كاغذ باطل شده را ندارد» جز درد بى‏تعهدى چيزى را مى‏گويد

 

اصل ششم

يك معمّاى لا ينحلّ بشرى كه تاريخش را از قابليت تفسير ساقط نموده است و هيچ متفكرى نمى‏تواند با نظر به آن معمّا، روى خوشى براى بشر ببيند، اينست كه تا كنون بشر نتوانسته است از قربانى كردن عاليترين حقايق در راه اغراض فاسد خود جلوگيرى نمايد، مذهب آن عاليترين آب حيات روان آدمى، علم، آزادى، فلسفه، نيروى انعطاف، پول، مقام، قدرت، احساسات، منطق... همه و همه را در راه مقاصد شيطانى خود آلوده و تباه مى‏نمايد. اين آلوده ساختن و تباه نمودن خاصيت طبيعت مادّى بشرى است و هيچ گرهى در اين مسئله وجود ندارد.

مشاهدات و دلايل عقلانى ما براى نجات از اين قربانى كردن‏ها، راهى جز پذيرش رسالت و موادّ آن، سراغ ندارد، بيهوده معطل نشويم.

 

نتيجه كلى بررسى در اصول ششگانه

براى استنتاج كلى از بررسى در اصول ششگانه، يا بعبارت ديگر براى اثبات جهانى بودن پذيرش بنياد اصول ششگانه، عبارات يكى از بزرگترين پيشتازان علم و فلسفه و انسان شناسى مغرب زمين را هم، از نظر مطالعه كنندگان محترم مى‏گذرانيم: «ما در نشان دادن اجمالى ظهور و سقوط تمدن‏ها، چهار عامل مهمّ را ملاحظه كرديم كه بطور قاطع در سرنوشت تحوّلى اجتماعات حكومت ميكند: 1-  آن قانون ضرورى كه مى‏گويد: اگر هدف اعلائى وجود نداشته باشد، زندگى تمدنى يا غوطه‏ور در لذت‏ها مى‏گردد، يا در تكرار رويدادهاى زندگى خشك و رنگ مات، تدريجا تمركز شعور بشرى از بين مى‏رود.

2-  جبر آهنين طبيعت كه بدست آوردن نيازهاى مادّى اساسى را ضرورى و حتمى مى‏سازد مانند طعام و لباس و مسكن... و نمى‏توان از تندى و خشونت اين قيود مادى كه در اشكال گوناگون وجود آدمى تثبيت شده است، كاست، مگر با رشد فهم انسانى كه بتواند انسان و ساير اجزاى طبيعت را هماهنگ بسازد.

3-  تسلّط انسان بر انسان، اين تسلّط جبرى دو جنبه ايست: جنبه شايسته آن‏كه روش ضرورى را در تنظيم مصالح اجتماعى ايفاء مى‏نمايد. جنبه ناشايسته آن كه از حدود ضرورى تنظيم مزبور متجاوز مى‏نمايد، تسلّط انسان بر انسان، از اين جنبه، كشتار و تصادم است و بس.

4-  اجتماعات پيشرفته همواره بطور قاطع از عامل چهارم حمايت ميكند و آن عبارت است از تحصيل رضايت اقناع كننده و وصول به آن.

در ميان تزاحم نشاطهائى كه مطلوب بشرى است، سه نوع اساسى به رشد عامل چهارم كمك كرده است: نوع يكم-  عواطف خانوادگى كه در روابط جنسى مجسّم مى‏شود.

نوع دوم-  تغذيه و بزرگ كردن كودكان.

نوع سوم-  گرايش به آگاهى فكرى كه در بهره‏بردارى از تبادل افكار مجسم مى‏گردد.

به اين سه نوع نشاط، فعاليت‏هاى بازرگانى در جوامع گسترش يافته هم اضافه مى‏شود.

ولى در ماوراى حدود اين احساسات و تحرك‏هاى خصوصى، يك رابطه عاطفى بزرگترى نيز وجود دارد و آن عبارت است از تقديس و تمجيد رو بافزايش نيرويى كه طبيعت به وسيله آن نيرو، هدف‏هاى عالى انسانى را قابل وصول مى‏سازد و افرادى از انسان‏ها را بوجود مى‏آورد كه مى‏توانند آن هدف‏هاى عالى را با تشخيص آگاهانه، تفكيك نمايند. اين تقديس و تمجيد اساس احترام انسان به انسان است.

اين تقديس و تمجيد است كه آزادى فكر بشر و عمل آن را كه براى استمرار حيات در تكاپو براى رسيدن بمراحل عالى و تازه‏تر كه در روى زمين، ضرورى هستند، تأمين مى‏نمايد.

 

 

علامه محمد تقی جعفری

 

[ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۹/۱۳ ] [ 13:0 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب