منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



پروتكل پانزدهم‏

 

آنگاه كه ما در يك روز معين،با استفاده از كودتاها و انقلاب‏هايي كه مقدمات آنرا از

قبل فراهم كرده‏ايم،رژيم خود را تشكيل داديم(ممكن است از امروز تا تحقق اين امر

يكصد سال به طول انجامد)به برخورد و مقابله با توطئه‏هايي كه عليه ما صورت‏

مي‏گيرد،خواهيم پرداخت و تمام افرادي را كه با سلاح به مقاومت در برابر حكومت ما

بپردازند،بي‏رحمانه سر خواهيم بريد.

سردمداران سازمان‏هاي سرّي كه بعد از تشكيل حكومت ما به وجود آيند،به نابودي‏

و مرگ محكوم مي‏شوند.اما مؤسسه‏ها و سازمان‏هايي كه امروز وجود دارند و براي ما

شناخته شده مي‏باشند و چون گذشته به ما خدمت مي‏كنند را خلع سلاح و سران آنها را

به نقاط دور دست اروپا تبعيد مي‏كنيم.

سپس فراماسونرهاي«گوييم»كه در كار خويش مهارت پيدا كرده و ديگراني كه به هر

دليل مورد عفو و بخشش ما قرار گرفته‏اند و به همين علت همواره در بيم و هراس از

پيشامدها و ترس از تبعيد به سر مي‏برند،ما را همراهي مي‏كنند و همچنان به راه

خويش‏ادامه مي‏دهيم.ما قانوني تصويب مي‏كنيم كه تمامي اعضاي گروه‏هاي مخفي گذشته،

همواره در معرض تبعيد به اروپا قرار داشته باشند و اروپا در آن زمان مقر حكومت ما

خواهد بود.

قوانين و مقررات حكومت ما قطعي است و هرگز در آن،تجديد نظر و استيناف وجود

نخواهد داشت.

تنها راه نظم بخشيدن به مجامع«گوييم»كه خود ما در آن بذر تفرقه،جنجال،درگيري‏

و انشعاب كاشته بوديم و امروز آن بذر تبديل به ريشه شده است،اتخاذ تدابير قاطعانه‏اي‏

است كه قدرت و سيطره حكومت در آن به وضوح مشاهده شود.در اين جهت قربانيان‏

براي ما اهميتي ندارند،چون قرباني شدن آنان و فدا نمودنشان،خير و بركت آينده را به‏

همراه دارد.

تحقق بخشيدن به اين آينده،حتي به قيمت قربانيان بسيار،وظيفه‏اي شايسته براي هر

حكومتي است كه مي‏داند وجودش تنها براي خود نيست كه وظايفي نيز بر دوش دارد.

بزرگ‏ترين تضمين حكومت و استحكام حكومت جديد،اظهار عزت و شكوه دولت‏

است و هاله نوري كه حكومت را در خود گرفته است،برخاسته از قدرت جبروتي آن‏

است.راز قدرتي كه بر پيشاني اين حكومت مي‏درخشد،در عوامل معنوي و ماورايي‏

نهفته است و به زماني بر مي‏گردد كه خدا،ما را براي خويش انتخاب كرد.

اتوكراسي‏روسي تا مدتي پيش،همين گونه بود و در تمام دنيا،تنها دشمن وحشتناك‏

ما به حساب مي‏آمد.فعلا پاپ‏گرايي را در اين مقوله به حساب نمي‏آوريم.

به عنوان مثال آنچه در ايتاليا گذشت،به خاطر بياوريد.اين كشور در حالي كه در خون‏

دست و پا مي‏زد،نمي‏توانست تار مويي از سر سيلا(لوسيوس كرنليوس معروف به سيلا،

ديكتاتور روم قديم(از 136 تا 79 قبل از ميلاد)مردي شجاع و مكار بود )كه اين خونريزي‏ها

 را به راه انداخته‏بود،كم كند.از آنجا كه شكوه و قدرت سيلا چشم مردم را پر كرده بود،به اقتداري

 عظيم‏دست يافت و ادعاي خدايي كرد.با اينكه ملت از دست او شكنجه و سختي‏هاي بسيار

ديده و به دستور او تكه و پاره شده بود،اما وقتي با جرأت و اقتدار به ايتاليا بازگشت،از

قدرت شكست‏ناپذير او،چنان شكوه و عظمتي در دل مردم ايجاد شد كه حتي از اشاره‏

كردن به او مي‏هراسيدند.دليل اين امر بي باكي و قدرت فكر سيلا بود.

تا زماني كه حكومت ما شكل گيرد،روشي ديگر اتخاذ خواهيم كرد.بدين صورت كه‏

در همه كشورهاي جهان به تأسيس و گسترش محافل آزاد فرماسونري مي‏پردازيم تا

افراد آگاه و موقعيت‏دار يا افرادي كه ممكن است حتي در آينده چنين باشند،را درون‏

خود جذب نمايند.از اين محافل يا لانه‏هاي اصلي تجسس است كه به خواسته‏هاي خود

مي‏رسيم.اين محافل زير نظر اداره‏اي كه هيچ كس جز خودمان،از كم و كيف اسرار آن‏

سر در نمي‏آورد،و تنها در دست انديشمندان و حكماي ما متمركز خواهد بود،اداره‏

مي‏شوند.و ليكن در ظاهر،نمايندگان و سخنگوياني دارند كه مانند پوشش مناسبي،

اداره مركزي كه مسئول تعليمات،علامت‏ها و كلمات سرّي است كه مخفي نگاه‏

مي‏دارند.

ما در اين‏گونه محافل،حلقه ارتباط و تجمع عناصر انقلابي و آزاديخواه كه از همه‏

جاي اجتماع،گرد هم آمده‏اند را استحكام مي‏بخشيم و بدين وسيله اخبار خطرناك‏ترين‏

توطئه‏ها و عميق‏ترين فعاليت‏هاي سياسي در خانه‏هاي تيمي و لانه‏هاي زيرزميني،از ما

پنهان نخواهد ماند.علاوه آنكه خود،از روز اول تولد و از پشت پرده،آنها را به حركت‏

در مي‏آوريم.كارگزاران پليس بين‏الملل و پليس محلي در هر حكومتي به عضويت اين‏

محافل خواهند پيوست.هيچ كس جاي اينها را پر نمي‏كند؛زيرا اينها مي‏توانند در مقابل‏

آشوبگران،تدابير ويژه خود را به كار گيرند.علاوه بر اين،قادر خواهند بود پرده‏اي بر

فعاليت‏هاي سري ما باشند و در شرايط آشوب و ناامني،با توجيهات و تفسيرات و

ادعاهاي خود،مسائل را آرام كنند.

در طبقه عادي ملت نيز،افرادي هستند كه براي پيوستن به اين امر انجمن‏هاي سرّي‏

دست و پا مي‏شكنند.سطح زندگي اينها در حد ضعف عقلشان مي‏باشد؛زيرا با تكيه بر

درآمد كم خويش،كه در نتيجه حرفه اجتماعي‏شان به دست آورده‏اند،به سر مي‏برند.

اينها به طور كلي سبك مغزاني هستند كه ما در رفتار با آنها و به كار گرفتن توانشان،

به‏عنوان ابزارهايي كه دستگاه‏هاي دولتي را از حركت باز دارد،هيچ مشكلي نخواهيم‏

داشت.بنابراين اگر اضطراب و آشوبي عمومي در جهان رخ دهد،بدين معني است كه

ماآن را صلاح ديده‏ايم،تا اينكه ملت‏ها رو در روي يكديگر برخاسته و بدين صورت‏

هويت برجسته و منسجم آن از بين برود.اگر در گوشه‏اي خاص نيز آشوبي برپا شود،

يكي از مزدوران و خدمتگزاران مخلص ما،سردمدار آن حركت است.

از اين‏رو،طبيعي است كه ما فعاليت‏هاي فرماسونري را به راه انداخته و جهت‏گيري‏

آن را مشخص كنيم؛زيرا ما اهداف اين حركت و هر حركتي را درك مي‏كنيم و«گوييم»

دراين زمينه‏ها،چيزي سر در نمي‏آورند و هرگز قدرت تحليل و تصور نتايج را،حتي در

ساده‏ترين شكل آن ندارند.آنها عادت دارند با خودبيني و مباهات،نظريات خود را

اعلام كنند و در منافع شخصي خود فرو روند،بدون آنكه حداقل،متوجه شوند

محورهاي فكري آنها در حقيقت،مربوط به خودشان نيست و در واقع اين ايده‏ها بدون‏

آنكه خود بدانند از ناحيه ما بدانان القا شده است.

آنچه معمولا افراد«گوييم»را به عضويت در اين گونه محافل برمي‏انگيزد،علاقه به‏

كسب اطلاع،و در حقيقت فضولي و با آرزوي دست‏يابي به موقعيت اجتماعي و

شهرت‏طلبي آنان است.

سومين گروه،كساني هستند كه دوست دارند براي مردم سخنراني بي‏اساس بكنند؛

اينها با اينكه جز ياوه‏سرايي چيزي ندارند،تشنه سخن گفتن هستند تا مورد تشويق و

تمجيد ملت قرار گيرند.ما هم در اين زمينه،با نهايت كرامت و صداقت عمل مي‏كنيم و

برآنان به خاطر اين پيروزي و موفقيت،منّت مي‏گذاريم.علت اين كار اين است كه آنان را

به‏تسخير خود در مي‏آوريم.و با استفاده از غرورشان،در اختيار خويش مي‏گيريم و

اينچنين‏بدون آنكه بفهمند،آرا و افكار ما را نشخوار مي‏كنند.غرور زيادي،باعث بي‏احتياطي‏

آنان است و با اينكه از تحليل و پيش‏بيني صحيح اوضاع عاجزند،گمان مي‏كنند كه‏

موفقيت‏هايشان نتيجه افكار و ابتكارات خودشان است و آنان بزرگ‏تر و مهم‏تر از آن‏

هستند كه بخواهند از ديگران اقتباس كنند و چيزي فرا بگيرند.اينچنين و با استفاده از

همين غرور،بسيار راحت است كه عاقل‏ترين افراد آنان بدون آنكه احساس كنند كه‏

دستي در كار است،به موضع سادگي و عدم تعقل كشيد.پس از كوچكترين شكستي كه‏

متوجه آنان مي‏شود،به راحتي مي‏توان قلب‏هايشان را از جا كند و آنان را به جهت

موردنظر خودمان،هدايتشان كرد.البته ممكن است اين شكست‏ها به خاطر عدم موفقيت آنان‏

در جلب تحسين مورد نظرشان باشد و در هر حال آنها حاضرند براي رسيدن به

آرزوها واميدهاي خويش مانند بردگان ذليل،خوار و افتاده بشوند.

شايسته نيست كه جماعت ما،به موفقيتي كه ذهن«گوييم»را مشغول مي‏كند،توجهي‏

نشان بدهند،مگر آنكه مصلحت را در اين ببينند و از راه مماشات چنين كنند.ما مي‏دانيم‏

كه«گوييم»براي دستيابي به لذت اين پيروزي‏ها و موفقيت‏ها،حاضرند هر چيز

بي‏ارزش‏يا گرانمايه‏اي را فدا كنند.اين ويژگي«گوييم»به ما كمك شاياني مي‏كند تا جايگاه آنان را

در مسير مورد نظر خويش معين كنيم.آنها در ظاهر پلنگ و شيرند؛اما روح آنان روح‏

گوسفنداني است كه همراه با باد،به اين سو و آن سو مي‏روند.ما از راه سوار كردن آنها

براسب‏هاي چوبين،چون چوب‏هايي كه كودكان به تصور اسب،بر آن سوار مي‏شوند و در

كوچه و بازار مي‏تازند،انديشه جذب فرد در جامعه،براي دستيابي به وحدت نمادين‏

اجتماع را به آنها القاء كرده‏ايم.اينان نمي‏فهمند و نخواهند فهميد كه ناخواسته،سوار بر

اسبي شده‏اند كه آنها را از مسير قوانين طبيعت دور مي‏سازد؛چرا كه طبيعت خود،از

روزازل،افراد و مصاديق خود را متفاوت از هم به وجود مي‏آورده است.و اين يعني‏

فردگرايي.

آيا اينكه،ما توانسته‏ايم«گوييم»را به خاطر ابلهي و ذهن‏هاي بسته،به چنين وادي‏

گمراهي بكشانيم،دليل واضحي بر ركود عقب‏افتادگي ذهني آنان نيست؟اين نكته‏اي‏

است كه موفقيت ما را تضمين مي‏كند.

به جان خودم سوگند،گذشتگان ما در زمان‏هاي دور،چه حكيمانه گفته‏اند كه براي‏

دستيابي به هدف‏هاي بزرگ،وسايل و شمار قربانيان ارزشي ندارند.نيازي هم نيست كه‏

فداكاري‏ها و كشته‏هاي«گوييم»را به منظور حفظ نطفه زندگي و بقاي نسلشان صورت‏

مي‏گيرد،به حساب آوريم.كشته‏هاي ما هم كم نبوده است و از اين‏رو و در ازاي فداكاري‏

ملت ما،از گستره گيتي،آنقدر به آنها خواهيم داد كه هيچ وقت حتي در رؤيا تصور

نمي‏كرده‏اند.بايد گفت در كل،نسبت به ملت ما،تعداد كشتگانمان اندك است.اما همين‏

اندك،مليت و كيان ما را حفظ و از پاشيدگي آن،جلوگيري كرده‏اند.مرگ،حق است و هر

موجود زنده را به كام خود خواهد كشيد؛پس بهتر است كساني كه در مقابل ما

مي‏ايستند،زودتر از ما با مرگ ملاقات كنند.اين برنامه ماست.ما آمادگي داريم كه‏

فراماسونرها را به گونه‏اي از ميان برداريم كه جز برادران فراماسون خودمان،هيچ

كس‏بويي نبرد؛حتي خود محكوم نيز از همه جا بي‏خبر است تا اينكه ساعت معين مي‏رسد و

چشم از دنيا مي‏بندد و چنين تصور مي‏شود كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.از

اين‏رودوستان فراماسونر ما،اگر هم مطلع شوند هرگز به فكر مقابله و اعتراض نمي‏افتند.و

اين چنين ما توانسته‏ايم ريشه‏هاي آشوب را حتي در ميان محافل فراماسونري بخشكانيم.

هر چند ما به منظور ايجاد هرج و مرج در ملل«گوييم»ليبراليسم را رواج مي‏دهيم،اما

درعين حال مايليم ملت و كارگزاران خودمان،بدون هيچ گونه اعترضي،در نهايت خضوع

واطاعت نسبت به ما،كار خود را انجام بدهند.

فراموش نكنيم كه نفوذ و سيطره ما باعث خواهد شد كه اجراي قوانين در«گوييم»به‏

دست‏كم برسد؛چون ابهت قوانين در اثر تفسيرهاي ليبرالي از بين مي‏رود و هاله‏اي از

پيچيدگي و ابهام آن را فرا مي‏گيرد.مسائل و قضاياي بسيار مهم را به عهده قضات‏

مي‏گذاريم تا بر اساس آنچه ما بدانان القا مي‏كنيم،حكم نمايند.ما براي اداره امور

«گوييم»از كساني استفاده مي‏كنيم كه به همه چيز از ديدگاه ما نگاه مي‏كنند.اينان در

واقع‏مزدوران ما هستند ليكن كسي به ارتباطشان با ما،پي نخواهد برد.حتي اعضاي مجلس‏

شيوخ و دولتمردان نيز نصيحت‏هاي ما را،با رضايت خويش مي‏پذيرند.

بي‏عقلي مطلق«گوييم»موجب مي‏شود كه از تحليل و بررسي مسائل عاجز بمانند.

وانگهي از پيش بيني پايان كار و بديهي‏ترين نتيجه راه حل‏هاي خود ناتوان‏ترند.بنابراين و

از اختلاف سطح فكري ما و«گوييم»روشن مي‏شود كه چرا خداوند به ما امتيازاتي‏

عنايت كرده و ملت مختار خويش قرار داده است و همين طور مشخص و مي‏شود كه

چراما داراي درجاتي عالي در اخلاق و سجاياي انساني هستيم و چرا«گوييم»داراي عقلي‏

راكد مي‏باشند.آنها چشم دارند؛اما نمي‏توانند از آن استفاده كنند و جز در باب ماديات،

قدرت اختراع و ابداع ندارند.پس از اينجا مي‏توان چنين استنباط كرد كه طبيعت،

سرنوشت ما را به گونه‏اي رقم زده است كه رهبري و تسلط بر عالم را در دست

بگيريم.

هنگامي كه زمان حكومت علني ما بر جهان فرا رسيد و در روشني روز،زمام آن را به‏

دست گرفتيم و همه را از بركاتش برخوردار كرديم همه قوانين را تغيير مي‏دهيم و در

قالبي جديد،كوتاه،روشن و متين ارائه مي‏كنيم.در اين صورت هر فردي مي‏تواند به‏

راحتي و بدون نياز به تفسير و تأويل،آن را درك كند.اولين ويژگي متن قوانين ما،بيان‏

لزوم اطاعت از قانون حكومت است.اين يك قاعده اساسي است كه بيشترين اهميت را

دارد.

اين چنين،نقيصه‏ها و زشتي‏ها محو مي‏شود و سوء استفاده‏ها از بين مي‏رود؛زيرا همه‏

مسئوليت دارند و به حساب همگان رسيدگي مي‏شود.چشم‏هاي حكومت بزرگ ما،

همه جا و بر همه چيز،نظارت دارد.قانون شكنان،قاطعانه به كيفر مي‏رسند و هيچ كس‏

نمي‏تواند خواسته‏هاي شخصي خود را از طريق قانون تحميل كند.

ما با چشماني باز،بر روند تشكيلات اداري مراقبت مي‏كنيم و به بازرسي آن‏

مي‏پردازيم؛زيرا حركت همه سازمان‏هاي دولتي با تمامي شعبه‏ها و دواير آن،متوقف بر

اين امر است و واضح است كه اگر خللي در دستگاهي پديد آمد،بدون استثناء در تمام‏

پيكره دولت رسوخ خواهد كرد،از اين روست كه هيچ تخلفي هر چند كوچك،بدون‏

مجازات و كيفر نمي‏ماند.

اگر ما از اول كار،مجازات‏هاي سختي براي مخالفان و قانون شكنان پياده كنيم،

موجب عبرت همگان مي‏شود و ديگر مخفي نگه داشتن جرم و گناه و تباني كارمندان‏

وجود نخواهد داشت.هاله نوراني و خيره كننده حكومت اقتضا مي‏كند كه كوچكترين‏

گناه را با بزرگترين كيفر پاسخ داده تا ابهت قانون همواره در بالاترين حد خود،بدون‏

خدشه باقي بماند.در اين جهت چه بسا فرد گناهكار،بيش از آنچه استحقاق دارد،كيفر

ببيند؛او مانند سربازي است كه در ميدان جنگ حضور دارد،با اين فرق كه جبهه او،

كاردر دستگاه‏هاي دولتي است و احتمال دارد كه روي زمام كارواني را در دست بگيرد.

بنابراين نبايد ذره‏اي از جاده اصلي منحرف شود كه در اين صورت به خاطر مسائل و

اغراض شخصي،ديگران را نيز با خود به پرتگاه مي‏كشاند.

در مورد قضات نيز چنين اعتقادي داريم.قضات بايد بدانند كه اگر با رحم و شفقت‏

عمل كنند،از قانون عدالت تخطي كرده‏اند.اين قانون،شخصيت افراد را محترم‏

مي‏شمارد و به خاطر همين احترام به شخصيت افراد است كه مجرم را سزاوار كيفر

مي‏داند.بنابراين قاضي در جايگاه داوري خود،نبايد عاطفه و رأفت قلبي خويش را

اعمال كند؛زيرا او فقط و فقط براي اجراي قانون بر اين مسند نشسته است نه براي‏

اجراي سليقه‏هاي شخصي.او مي‏تواند عواطف و احساسات خود را در چهارچوب‏

زندگي شخصي خويش به كار گيرد.

كارگزاران دستگاه‏هاي قضايي در سن پنجاه و پنج سالگي از خدمت معاف مي‏شوند؛

زيرا افرادي كه پا به سن مي‏گذارند نسبت به نظريات خود،كه جهت‏گيري خاص و

دوستي‏ها بر آن تأثير دارند،جمود و اصرار مي‏ورزند و براي آنان سخت است كه حتي‏

در مقابل نظري اصلح،از نقطه نظرات خويش دست بردارند.از طرف ديگر،اين روش‏

به ما توانايي مي‏دهد تا به راحتي،عناصر مطيع‏تري انتخاب و جايگزين كارمندان

گذشته‏نماييم.كسي كه مي‏خواهد سمتي را تصاحب كند،بايد با اطاعت و فرمانبرداري از ما،

صلاحيت آن را به دست آورد.

خلاصه اينكه،قضات ما از ميان كساني انتخاب مي‏شوند كه با تمام وجود،به‏

مسئوليت خود يعني كيفر دادن گناهكار و اجراي قانون مجازات،ايمان داشته باشند؛نه‏

اينكه بخواهند با استفاده از دستگاه تربيتي دولت،خود را با خواسته‏هاي ليبرالي وفق‏

دهند.اين همان چيزي است كه امروزه در جوامع«گوييم»شاهد آن هستيم.

رها كردن كارمندان از خدمت،باعث مي‏شود كه همبستگي و اتحاد كارمنداني كه‏

پيوندي خاص آنها را به هم مرتبط مي‏كند،از هم بگسلد،فايده ديگر اين است كه توان‏

همه كارمندان را پيرامون محور مصالحي كه سرنوشت كارمندان كاملا بدان بستگي

دارد،گرد آورد.

قاضيان جوان،با آموزش‏هاي اجباري كه مي‏بينند،براي تصدي مناصب قضا،آماده‏

خواهند شد.آنها در اين دوره‏هاي كارآموزي خواهند دانست كه تمايل به مجرم،به‏

روابط جامعه آسيب مي‏رساند و اين كار درستي نيست.

امروز مي‏بينيم كه قضات«گوييم»در بررسي هر نوع از انواع جرايم دچار انحراف‏

مي‏شوند و به درستي،وظيفه خود و امانتي كه بدانان سپرده شده است را درك نمي‏كنند.

اين از آنجا نشأت مي‏گيرد كه حاكمان«گوييم»هنگام انتخاب قضات،اهميتي براي‏

بي‏طرفي قاضي و سيراب بودن جان او از عشق به بي‏طرفي،قايل نشده‏اند.در حالي كه‏

همين عشق به بي‏طرفي است كه به او توان مي‏دهد عدالت را به طور حكيمانه و

صحيح‏برقرار كند.«گوييم»مانند حيوانات كه بچه‏هاي خود را براي چريدن آزاد مي‏گذارند،

دست‏كارگزاران خود را باز مي‏گذارند تا خون ديگران را در شيشه كنند.اين عامل

تبهکاري وفساد حكومت‏هاي آنان است؛يعني اينان با دستان خود و به وسيله كارگزاران خود،

حكومت‏هاي خويش را نابود مي‏كنند.

اشكالي ندارد كه ما از نتايج اين اعمال درس ديگري به نفع حكومت خود بگيريم.ما

ليبراليسم را از همه مناصب حساس و خطير طرد مي‏كنيم و كارمنداني را به كار

خواهيم‏گرفت كه به اقتضاي همين مناصب،آموزش‏هاي لازم را ديده باشند؛زيرا كسي نمي‏تواند

اين مسئوليت‏ها را بپذيرد،مگر آنكه از قبل براي اين كار،آماده شده و كارآموزي كرده‏

باشد.ممكن است ايرادي به اين طرح گرفته شود كه:رهايي كارمندان،بار مالي فراواني‏

را بر دوش دولت مي‏گذارد.در جواب،مي‏گويم:براي آنان كارهاي غير دولتي ايجاد

مي‏كنيم تا درآمد مورد نيازشان را از آن طريق به دست آورند.و از طرف ديگر،به اين‏

موضوع توجه داشته باشيد كه همه ثروت دنيا در دست ما جمع خواهد شد،بنابراين‏

حكومت ما،از اين هزينه‏ها باكي ندارد.

حكومت مطلقه ما،براي اجراي همه اين امور داراي منطقي استوار و منسجم است.

بنابراين مردم،دستورات قاطعانه ما را در هر مورد،با كمال رضايت مي‏پذيرند و اراده

مارا تا آخرين مرحله،بدون هيچ‏گونه اعتراضي به اجرا مي‏گذارند.ما براي شكايات و

نارضايتي‏ها اصلا ارزشي قايل نيستيم و چنانچه چنين مواردي بروز كند،به سرعت‏

با مجازات‏هاي سخت،سركوب مي‏كنيم و زير پا مي‏گذاريم.

حق استيناف و درخواست تجديد نظر در احكام صادره را از محكوم سلب مي‏كنيم و

صرفا در اختيار خويش و زير نظر حاكم قرار مي‏دهيم؛زيرا نبايد به ذهن مردم خطور

كندكه مي‏توان اشتباه قاضي را تصحيح يا جبران كرد.قاضي،از ناحيه ما انتخاب شده است

وچنانچه دچار لغزش بشود،خودمان با آن برخورد مي‏كنيم و با ارجاع موضوع به مقامات‏

عالي،به شديدترين وجه،مجازاتش مي‏كنيم تا ضمن اينكه عبرتي براي سايرين‏

مي‏شود،خود نيز دوباره مرتكب خطا نشود.

تكرار مي‏كنم كه ما،بر هر چه در دستگاه‏هاي دولتي مي‏گذرد اطلاع و احاطه كامل‏

داريم تا بتوانيم جلو لغزش‏ها را بگيريم و اينچنين ملت،به حكومت ما اطمينان مي‏كند و

آرامش خاطر مي‏يابد.اين حق ملت است كه توقع داشته باشد حكومت خوب،داراي‏

كارمنداني خوب باشد.

حكومت آينده ما بايد براي ملت،چهره يك پدر مهربان را به خود بگيرد.اين مهر

پدري،در وجود حاكم بزرگ متجلي خواهد بود و مردم نيز،اين عاطفه پدري را در همه‏

موارد زندگي خويش اعم از ارتباط با يكديگر يا ارتباط با حكومت،لمس خواهند كرد.

آنگاه اين باور در آنان رسوخ مي‏يابد كه اگر زندگي همراه با سلامت و آرامش را

مي‏خواهند،بايد همواره،در سايه اين حمايت پدرانه به سر برند.

همچنين به فضايل حكومت مطلق و اوتوكراسي ما اعتراف و آنرا در حد خداوند

ستايش مي‏كنند.اين ستايش زماني فزوني مي‏گيرد كه مي‏بينند كارگزاران حكومت ما،از

اميال و خواسته‏هاي خود پيروي نمي‏كنند و تنها،به دنبال اجراي اراده حكومت برتر

هستند كه بر آنها ديكته مي‏شود.همچنين ملت ما وقتي مي‏بيند كه ما،امور زندگي او را

به‏نظم آورده و منافعش را رعايت كرده‏ايم،خوشحال مي‏شود؛زيرا ما چون پدري حكيم‏

كه فرزندانش را وظيفه‏شناس و مطيع بار مي‏آورد،رفتار كرده‏ايم.در طول تاريخ

ملت‏هاي‏دنيا و حكومت‏هاي آنان از نظر آگاهي بر اسرار دولت ما،چون كودكي صغير بوده‏اند.

همان‏طور كه مي‏دانيد در طرح من،ساختار سلطه فردي و مطلق بر مبناي دو قاعده‏

«حق و وظيفه»بنيان مي‏گيرد.حق،عبارت از وادار كردن همه به اجراي وظيفه‏اي

است‏كه حكومت به اعتبار قيمومت پدارنه آن را ترسيم نموده است.حكومت ما،داراي حقي‏

قوي است كه مردم را به سوي نظام طبيعت يعني اطاعت محض،سوق مي‏دهد.در عالم‏

همه چيز در حال خضوع و اطاعت است.اگر اين اطاعت،نسبت به انسان هم نباشد،در

قبال شرايط و ظروف طبيعي يا قدرت دروني وجود دارد.به هر حال خضوع و تبعيت،

درمقابل قدرت مسلط وجود دارد.بنابراين مي‏گوييم ما اين نيروي مسلط و برتر خواهيم بود

تا نويدبخش خير و نيكي باشيم.

ما،در اعدام و از بين بردن مخالفان نظام خويش،ذره‏اي ترديد به خود راه نمي‏دهيم،

زيرا مجازات‏هاي شديد،موجب عبرت ديگران مي‏شود.

و آنگاه كه پادشاه اسرائيل،تاجي را كه اروپا بدو تقديم مي‏كند،بر سر نهاد،رهبر و

پدر جهان مي‏گردد.تعداد قربانياني كه به حكم ضرورت و براي مصلحت،قرباني‏

شده‏اند،بسيار كمتر از كشته شدگان قرن‏هاي گذشته مي‏باشد كه در خلال درگيري‏هاي‏

حكومت‏هاي«گوييم»بر سر هيچ و به خاطر ابهت پوچ،جان باخته‏اند.

پادشاه ما،همواره با ملت‏هاي خود در ارتباط است و براي آنان،سخنراني‏هايي‏

خواهد كرد كه همزمان صداي آن،در همه جهان شنيده مي‏شود.

 

[ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۷/۱۷ ] [ 13:19 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب