منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
پروتكل پانزدهم آنگاه كه ما در يك روز معين،با استفاده از كودتاها و انقلابهايي كه مقدمات آنرا از قبل فراهم كردهايم،رژيم خود را تشكيل داديم(ممكن است از امروز تا تحقق اين امر يكصد سال به طول انجامد)به برخورد و مقابله با توطئههايي كه عليه ما صورت ميگيرد،خواهيم پرداخت و تمام افرادي را كه با سلاح به مقاومت در برابر حكومت ما بپردازند،بيرحمانه سر خواهيم بريد. سردمداران سازمانهاي سرّي كه بعد از تشكيل حكومت ما به وجود آيند،به نابودي و مرگ محكوم ميشوند.اما مؤسسهها و سازمانهايي كه امروز وجود دارند و براي ما شناخته شده ميباشند و چون گذشته به ما خدمت ميكنند را خلع سلاح و سران آنها را به نقاط دور دست اروپا تبعيد ميكنيم. سپس فراماسونرهاي«گوييم»كه در كار خويش مهارت پيدا كرده و ديگراني كه به هر دليل مورد عفو و بخشش ما قرار گرفتهاند و به همين علت همواره در بيم و هراس از پيشامدها و ترس از تبعيد به سر ميبرند،ما را همراهي ميكنند و همچنان به راه خويشادامه ميدهيم.ما قانوني تصويب ميكنيم كه تمامي اعضاي گروههاي مخفي گذشته، همواره در معرض تبعيد به اروپا قرار داشته باشند و اروپا در آن زمان مقر حكومت ما خواهد بود. قوانين و مقررات حكومت ما قطعي است و هرگز در آن،تجديد نظر و استيناف وجود نخواهد داشت. تنها راه نظم بخشيدن به مجامع«گوييم»كه خود ما در آن بذر تفرقه،جنجال،درگيري و انشعاب كاشته بوديم و امروز آن بذر تبديل به ريشه شده است،اتخاذ تدابير قاطعانهاي است كه قدرت و سيطره حكومت در آن به وضوح مشاهده شود.در اين جهت قربانيان براي ما اهميتي ندارند،چون قرباني شدن آنان و فدا نمودنشان،خير و بركت آينده را به همراه دارد. تحقق بخشيدن به اين آينده،حتي به قيمت قربانيان بسيار،وظيفهاي شايسته براي هر حكومتي است كه ميداند وجودش تنها براي خود نيست كه وظايفي نيز بر دوش دارد. بزرگترين تضمين حكومت و استحكام حكومت جديد،اظهار عزت و شكوه دولت است و هاله نوري كه حكومت را در خود گرفته است،برخاسته از قدرت جبروتي آن است.راز قدرتي كه بر پيشاني اين حكومت ميدرخشد،در عوامل معنوي و ماورايي نهفته است و به زماني بر ميگردد كه خدا،ما را براي خويش انتخاب كرد. اتوكراسيروسي تا مدتي پيش،همين گونه بود و در تمام دنيا،تنها دشمن وحشتناك ما به حساب ميآمد.فعلا پاپگرايي را در اين مقوله به حساب نميآوريم. به عنوان مثال آنچه در ايتاليا گذشت،به خاطر بياوريد.اين كشور در حالي كه در خون دست و پا ميزد،نميتوانست تار مويي از سر سيلا(لوسيوس كرنليوس معروف به سيلا، ديكتاتور روم قديم(از 136 تا 79 قبل از ميلاد)مردي شجاع و مكار بود )كه اين خونريزيها را به راه انداختهبود،كم كند.از آنجا كه شكوه و قدرت سيلا چشم مردم را پر كرده بود،به اقتداري عظيمدست يافت و ادعاي خدايي كرد.با اينكه ملت از دست او شكنجه و سختيهاي بسيار ديده و به دستور او تكه و پاره شده بود،اما وقتي با جرأت و اقتدار به ايتاليا بازگشت،از قدرت شكستناپذير او،چنان شكوه و عظمتي در دل مردم ايجاد شد كه حتي از اشاره كردن به او ميهراسيدند.دليل اين امر بي باكي و قدرت فكر سيلا بود. تا زماني كه حكومت ما شكل گيرد،روشي ديگر اتخاذ خواهيم كرد.بدين صورت كه در همه كشورهاي جهان به تأسيس و گسترش محافل آزاد فرماسونري ميپردازيم تا افراد آگاه و موقعيتدار يا افرادي كه ممكن است حتي در آينده چنين باشند،را درون خود جذب نمايند.از اين محافل يا لانههاي اصلي تجسس است كه به خواستههاي خود ميرسيم.اين محافل زير نظر ادارهاي كه هيچ كس جز خودمان،از كم و كيف اسرار آن سر در نميآورد،و تنها در دست انديشمندان و حكماي ما متمركز خواهد بود،اداره ميشوند.و ليكن در ظاهر،نمايندگان و سخنگوياني دارند كه مانند پوشش مناسبي، اداره مركزي كه مسئول تعليمات،علامتها و كلمات سرّي است كه مخفي نگاه ميدارند. ما در اينگونه محافل،حلقه ارتباط و تجمع عناصر انقلابي و آزاديخواه كه از همه جاي اجتماع،گرد هم آمدهاند را استحكام ميبخشيم و بدين وسيله اخبار خطرناكترين توطئهها و عميقترين فعاليتهاي سياسي در خانههاي تيمي و لانههاي زيرزميني،از ما پنهان نخواهد ماند.علاوه آنكه خود،از روز اول تولد و از پشت پرده،آنها را به حركت در ميآوريم.كارگزاران پليس بينالملل و پليس محلي در هر حكومتي به عضويت اين محافل خواهند پيوست.هيچ كس جاي اينها را پر نميكند؛زيرا اينها ميتوانند در مقابل آشوبگران،تدابير ويژه خود را به كار گيرند.علاوه بر اين،قادر خواهند بود پردهاي بر فعاليتهاي سري ما باشند و در شرايط آشوب و ناامني،با توجيهات و تفسيرات و ادعاهاي خود،مسائل را آرام كنند. در طبقه عادي ملت نيز،افرادي هستند كه براي پيوستن به اين امر انجمنهاي سرّي دست و پا ميشكنند.سطح زندگي اينها در حد ضعف عقلشان ميباشد؛زيرا با تكيه بر درآمد كم خويش،كه در نتيجه حرفه اجتماعيشان به دست آوردهاند،به سر ميبرند. اينها به طور كلي سبك مغزاني هستند كه ما در رفتار با آنها و به كار گرفتن توانشان، بهعنوان ابزارهايي كه دستگاههاي دولتي را از حركت باز دارد،هيچ مشكلي نخواهيم داشت.بنابراين اگر اضطراب و آشوبي عمومي در جهان رخ دهد،بدين معني است كه ماآن را صلاح ديدهايم،تا اينكه ملتها رو در روي يكديگر برخاسته و بدين صورت هويت برجسته و منسجم آن از بين برود.اگر در گوشهاي خاص نيز آشوبي برپا شود، يكي از مزدوران و خدمتگزاران مخلص ما،سردمدار آن حركت است. از اينرو،طبيعي است كه ما فعاليتهاي فرماسونري را به راه انداخته و جهتگيري آن را مشخص كنيم؛زيرا ما اهداف اين حركت و هر حركتي را درك ميكنيم و«گوييم» دراين زمينهها،چيزي سر در نميآورند و هرگز قدرت تحليل و تصور نتايج را،حتي در سادهترين شكل آن ندارند.آنها عادت دارند با خودبيني و مباهات،نظريات خود را اعلام كنند و در منافع شخصي خود فرو روند،بدون آنكه حداقل،متوجه شوند محورهاي فكري آنها در حقيقت،مربوط به خودشان نيست و در واقع اين ايدهها بدون آنكه خود بدانند از ناحيه ما بدانان القا شده است. آنچه معمولا افراد«گوييم»را به عضويت در اين گونه محافل برميانگيزد،علاقه به كسب اطلاع،و در حقيقت فضولي و با آرزوي دستيابي به موقعيت اجتماعي و شهرتطلبي آنان است. سومين گروه،كساني هستند كه دوست دارند براي مردم سخنراني بياساس بكنند؛ اينها با اينكه جز ياوهسرايي چيزي ندارند،تشنه سخن گفتن هستند تا مورد تشويق و تمجيد ملت قرار گيرند.ما هم در اين زمينه،با نهايت كرامت و صداقت عمل ميكنيم و برآنان به خاطر اين پيروزي و موفقيت،منّت ميگذاريم.علت اين كار اين است كه آنان را بهتسخير خود در ميآوريم.و با استفاده از غرورشان،در اختيار خويش ميگيريم و اينچنينبدون آنكه بفهمند،آرا و افكار ما را نشخوار ميكنند.غرور زيادي،باعث بياحتياطي آنان است و با اينكه از تحليل و پيشبيني صحيح اوضاع عاجزند،گمان ميكنند كه موفقيتهايشان نتيجه افكار و ابتكارات خودشان است و آنان بزرگتر و مهمتر از آن هستند كه بخواهند از ديگران اقتباس كنند و چيزي فرا بگيرند.اينچنين و با استفاده از همين غرور،بسيار راحت است كه عاقلترين افراد آنان بدون آنكه احساس كنند كه دستي در كار است،به موضع سادگي و عدم تعقل كشيد.پس از كوچكترين شكستي كه متوجه آنان ميشود،به راحتي ميتوان قلبهايشان را از جا كند و آنان را به جهت موردنظر خودمان،هدايتشان كرد.البته ممكن است اين شكستها به خاطر عدم موفقيت آنان در جلب تحسين مورد نظرشان باشد و در هر حال آنها حاضرند براي رسيدن به آرزوها واميدهاي خويش مانند بردگان ذليل،خوار و افتاده بشوند. شايسته نيست كه جماعت ما،به موفقيتي كه ذهن«گوييم»را مشغول ميكند،توجهي نشان بدهند،مگر آنكه مصلحت را در اين ببينند و از راه مماشات چنين كنند.ما ميدانيم كه«گوييم»براي دستيابي به لذت اين پيروزيها و موفقيتها،حاضرند هر چيز بيارزشيا گرانمايهاي را فدا كنند.اين ويژگي«گوييم»به ما كمك شاياني ميكند تا جايگاه آنان را در مسير مورد نظر خويش معين كنيم.آنها در ظاهر پلنگ و شيرند؛اما روح آنان روح گوسفنداني است كه همراه با باد،به اين سو و آن سو ميروند.ما از راه سوار كردن آنها براسبهاي چوبين،چون چوبهايي كه كودكان به تصور اسب،بر آن سوار ميشوند و در كوچه و بازار ميتازند،انديشه جذب فرد در جامعه،براي دستيابي به وحدت نمادين اجتماع را به آنها القاء كردهايم.اينان نميفهمند و نخواهند فهميد كه ناخواسته،سوار بر اسبي شدهاند كه آنها را از مسير قوانين طبيعت دور ميسازد؛چرا كه طبيعت خود،از روزازل،افراد و مصاديق خود را متفاوت از هم به وجود ميآورده است.و اين يعني فردگرايي. آيا اينكه،ما توانستهايم«گوييم»را به خاطر ابلهي و ذهنهاي بسته،به چنين وادي گمراهي بكشانيم،دليل واضحي بر ركود عقبافتادگي ذهني آنان نيست؟اين نكتهاي است كه موفقيت ما را تضمين ميكند. به جان خودم سوگند،گذشتگان ما در زمانهاي دور،چه حكيمانه گفتهاند كه براي دستيابي به هدفهاي بزرگ،وسايل و شمار قربانيان ارزشي ندارند.نيازي هم نيست كه فداكاريها و كشتههاي«گوييم»را به منظور حفظ نطفه زندگي و بقاي نسلشان صورت ميگيرد،به حساب آوريم.كشتههاي ما هم كم نبوده است و از اينرو و در ازاي فداكاري ملت ما،از گستره گيتي،آنقدر به آنها خواهيم داد كه هيچ وقت حتي در رؤيا تصور نميكردهاند.بايد گفت در كل،نسبت به ملت ما،تعداد كشتگانمان اندك است.اما همين اندك،مليت و كيان ما را حفظ و از پاشيدگي آن،جلوگيري كردهاند.مرگ،حق است و هر موجود زنده را به كام خود خواهد كشيد؛پس بهتر است كساني كه در مقابل ما ميايستند،زودتر از ما با مرگ ملاقات كنند.اين برنامه ماست.ما آمادگي داريم كه فراماسونرها را به گونهاي از ميان برداريم كه جز برادران فراماسون خودمان،هيچ كسبويي نبرد؛حتي خود محكوم نيز از همه جا بيخبر است تا اينكه ساعت معين ميرسد و چشم از دنيا ميبندد و چنين تصور ميشود كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.از اينرودوستان فراماسونر ما،اگر هم مطلع شوند هرگز به فكر مقابله و اعتراض نميافتند.و اين چنين ما توانستهايم ريشههاي آشوب را حتي در ميان محافل فراماسونري بخشكانيم. هر چند ما به منظور ايجاد هرج و مرج در ملل«گوييم»ليبراليسم را رواج ميدهيم،اما درعين حال مايليم ملت و كارگزاران خودمان،بدون هيچ گونه اعترضي،در نهايت خضوع واطاعت نسبت به ما،كار خود را انجام بدهند. فراموش نكنيم كه نفوذ و سيطره ما باعث خواهد شد كه اجراي قوانين در«گوييم»به دستكم برسد؛چون ابهت قوانين در اثر تفسيرهاي ليبرالي از بين ميرود و هالهاي از پيچيدگي و ابهام آن را فرا ميگيرد.مسائل و قضاياي بسيار مهم را به عهده قضات ميگذاريم تا بر اساس آنچه ما بدانان القا ميكنيم،حكم نمايند.ما براي اداره امور «گوييم»از كساني استفاده ميكنيم كه به همه چيز از ديدگاه ما نگاه ميكنند.اينان در واقعمزدوران ما هستند ليكن كسي به ارتباطشان با ما،پي نخواهد برد.حتي اعضاي مجلس شيوخ و دولتمردان نيز نصيحتهاي ما را،با رضايت خويش ميپذيرند. بيعقلي مطلق«گوييم»موجب ميشود كه از تحليل و بررسي مسائل عاجز بمانند. وانگهي از پيش بيني پايان كار و بديهيترين نتيجه راه حلهاي خود ناتوانترند.بنابراين و از اختلاف سطح فكري ما و«گوييم»روشن ميشود كه چرا خداوند به ما امتيازاتي عنايت كرده و ملت مختار خويش قرار داده است و همين طور مشخص و ميشود كه چراما داراي درجاتي عالي در اخلاق و سجاياي انساني هستيم و چرا«گوييم»داراي عقلي راكد ميباشند.آنها چشم دارند؛اما نميتوانند از آن استفاده كنند و جز در باب ماديات، قدرت اختراع و ابداع ندارند.پس از اينجا ميتوان چنين استنباط كرد كه طبيعت، سرنوشت ما را به گونهاي رقم زده است كه رهبري و تسلط بر عالم را در دست بگيريم. هنگامي كه زمان حكومت علني ما بر جهان فرا رسيد و در روشني روز،زمام آن را به دست گرفتيم و همه را از بركاتش برخوردار كرديم همه قوانين را تغيير ميدهيم و در قالبي جديد،كوتاه،روشن و متين ارائه ميكنيم.در اين صورت هر فردي ميتواند به راحتي و بدون نياز به تفسير و تأويل،آن را درك كند.اولين ويژگي متن قوانين ما،بيان لزوم اطاعت از قانون حكومت است.اين يك قاعده اساسي است كه بيشترين اهميت را دارد. اين چنين،نقيصهها و زشتيها محو ميشود و سوء استفادهها از بين ميرود؛زيرا همه مسئوليت دارند و به حساب همگان رسيدگي ميشود.چشمهاي حكومت بزرگ ما، همه جا و بر همه چيز،نظارت دارد.قانون شكنان،قاطعانه به كيفر ميرسند و هيچ كس نميتواند خواستههاي شخصي خود را از طريق قانون تحميل كند. ما با چشماني باز،بر روند تشكيلات اداري مراقبت ميكنيم و به بازرسي آن ميپردازيم؛زيرا حركت همه سازمانهاي دولتي با تمامي شعبهها و دواير آن،متوقف بر اين امر است و واضح است كه اگر خللي در دستگاهي پديد آمد،بدون استثناء در تمام پيكره دولت رسوخ خواهد كرد،از اين روست كه هيچ تخلفي هر چند كوچك،بدون مجازات و كيفر نميماند. اگر ما از اول كار،مجازاتهاي سختي براي مخالفان و قانون شكنان پياده كنيم، موجب عبرت همگان ميشود و ديگر مخفي نگه داشتن جرم و گناه و تباني كارمندان وجود نخواهد داشت.هاله نوراني و خيره كننده حكومت اقتضا ميكند كه كوچكترين گناه را با بزرگترين كيفر پاسخ داده تا ابهت قانون همواره در بالاترين حد خود،بدون خدشه باقي بماند.در اين جهت چه بسا فرد گناهكار،بيش از آنچه استحقاق دارد،كيفر ببيند؛او مانند سربازي است كه در ميدان جنگ حضور دارد،با اين فرق كه جبهه او، كاردر دستگاههاي دولتي است و احتمال دارد كه روي زمام كارواني را در دست بگيرد. بنابراين نبايد ذرهاي از جاده اصلي منحرف شود كه در اين صورت به خاطر مسائل و اغراض شخصي،ديگران را نيز با خود به پرتگاه ميكشاند. در مورد قضات نيز چنين اعتقادي داريم.قضات بايد بدانند كه اگر با رحم و شفقت عمل كنند،از قانون عدالت تخطي كردهاند.اين قانون،شخصيت افراد را محترم ميشمارد و به خاطر همين احترام به شخصيت افراد است كه مجرم را سزاوار كيفر ميداند.بنابراين قاضي در جايگاه داوري خود،نبايد عاطفه و رأفت قلبي خويش را اعمال كند؛زيرا او فقط و فقط براي اجراي قانون بر اين مسند نشسته است نه براي اجراي سليقههاي شخصي.او ميتواند عواطف و احساسات خود را در چهارچوب زندگي شخصي خويش به كار گيرد. كارگزاران دستگاههاي قضايي در سن پنجاه و پنج سالگي از خدمت معاف ميشوند؛ زيرا افرادي كه پا به سن ميگذارند نسبت به نظريات خود،كه جهتگيري خاص و دوستيها بر آن تأثير دارند،جمود و اصرار ميورزند و براي آنان سخت است كه حتي در مقابل نظري اصلح،از نقطه نظرات خويش دست بردارند.از طرف ديگر،اين روش به ما توانايي ميدهد تا به راحتي،عناصر مطيعتري انتخاب و جايگزين كارمندان گذشتهنماييم.كسي كه ميخواهد سمتي را تصاحب كند،بايد با اطاعت و فرمانبرداري از ما، صلاحيت آن را به دست آورد. خلاصه اينكه،قضات ما از ميان كساني انتخاب ميشوند كه با تمام وجود،به مسئوليت خود يعني كيفر دادن گناهكار و اجراي قانون مجازات،ايمان داشته باشند؛نه اينكه بخواهند با استفاده از دستگاه تربيتي دولت،خود را با خواستههاي ليبرالي وفق دهند.اين همان چيزي است كه امروزه در جوامع«گوييم»شاهد آن هستيم. رها كردن كارمندان از خدمت،باعث ميشود كه همبستگي و اتحاد كارمنداني كه پيوندي خاص آنها را به هم مرتبط ميكند،از هم بگسلد،فايده ديگر اين است كه توان همه كارمندان را پيرامون محور مصالحي كه سرنوشت كارمندان كاملا بدان بستگي دارد،گرد آورد. قاضيان جوان،با آموزشهاي اجباري كه ميبينند،براي تصدي مناصب قضا،آماده خواهند شد.آنها در اين دورههاي كارآموزي خواهند دانست كه تمايل به مجرم،به روابط جامعه آسيب ميرساند و اين كار درستي نيست. امروز ميبينيم كه قضات«گوييم»در بررسي هر نوع از انواع جرايم دچار انحراف ميشوند و به درستي،وظيفه خود و امانتي كه بدانان سپرده شده است را درك نميكنند. اين از آنجا نشأت ميگيرد كه حاكمان«گوييم»هنگام انتخاب قضات،اهميتي براي بيطرفي قاضي و سيراب بودن جان او از عشق به بيطرفي،قايل نشدهاند.در حالي كه همين عشق به بيطرفي است كه به او توان ميدهد عدالت را به طور حكيمانه و صحيحبرقرار كند.«گوييم»مانند حيوانات كه بچههاي خود را براي چريدن آزاد ميگذارند، دستكارگزاران خود را باز ميگذارند تا خون ديگران را در شيشه كنند.اين عامل تبهکاري وفساد حكومتهاي آنان است؛يعني اينان با دستان خود و به وسيله كارگزاران خود، حكومتهاي خويش را نابود ميكنند. اشكالي ندارد كه ما از نتايج اين اعمال درس ديگري به نفع حكومت خود بگيريم.ما ليبراليسم را از همه مناصب حساس و خطير طرد ميكنيم و كارمنداني را به كار خواهيمگرفت كه به اقتضاي همين مناصب،آموزشهاي لازم را ديده باشند؛زيرا كسي نميتواند اين مسئوليتها را بپذيرد،مگر آنكه از قبل براي اين كار،آماده شده و كارآموزي كرده باشد.ممكن است ايرادي به اين طرح گرفته شود كه:رهايي كارمندان،بار مالي فراواني را بر دوش دولت ميگذارد.در جواب،ميگويم:براي آنان كارهاي غير دولتي ايجاد ميكنيم تا درآمد مورد نيازشان را از آن طريق به دست آورند.و از طرف ديگر،به اين موضوع توجه داشته باشيد كه همه ثروت دنيا در دست ما جمع خواهد شد،بنابراين حكومت ما،از اين هزينهها باكي ندارد. حكومت مطلقه ما،براي اجراي همه اين امور داراي منطقي استوار و منسجم است. بنابراين مردم،دستورات قاطعانه ما را در هر مورد،با كمال رضايت ميپذيرند و اراده مارا تا آخرين مرحله،بدون هيچگونه اعتراضي به اجرا ميگذارند.ما براي شكايات و نارضايتيها اصلا ارزشي قايل نيستيم و چنانچه چنين مواردي بروز كند،به سرعت با مجازاتهاي سخت،سركوب ميكنيم و زير پا ميگذاريم. حق استيناف و درخواست تجديد نظر در احكام صادره را از محكوم سلب ميكنيم و صرفا در اختيار خويش و زير نظر حاكم قرار ميدهيم؛زيرا نبايد به ذهن مردم خطور كندكه ميتوان اشتباه قاضي را تصحيح يا جبران كرد.قاضي،از ناحيه ما انتخاب شده است وچنانچه دچار لغزش بشود،خودمان با آن برخورد ميكنيم و با ارجاع موضوع به مقامات عالي،به شديدترين وجه،مجازاتش ميكنيم تا ضمن اينكه عبرتي براي سايرين ميشود،خود نيز دوباره مرتكب خطا نشود. تكرار ميكنم كه ما،بر هر چه در دستگاههاي دولتي ميگذرد اطلاع و احاطه كامل داريم تا بتوانيم جلو لغزشها را بگيريم و اينچنين ملت،به حكومت ما اطمينان ميكند و آرامش خاطر مييابد.اين حق ملت است كه توقع داشته باشد حكومت خوب،داراي كارمنداني خوب باشد. حكومت آينده ما بايد براي ملت،چهره يك پدر مهربان را به خود بگيرد.اين مهر پدري،در وجود حاكم بزرگ متجلي خواهد بود و مردم نيز،اين عاطفه پدري را در همه موارد زندگي خويش اعم از ارتباط با يكديگر يا ارتباط با حكومت،لمس خواهند كرد. آنگاه اين باور در آنان رسوخ مييابد كه اگر زندگي همراه با سلامت و آرامش را ميخواهند،بايد همواره،در سايه اين حمايت پدرانه به سر برند. همچنين به فضايل حكومت مطلق و اوتوكراسي ما اعتراف و آنرا در حد خداوند ستايش ميكنند.اين ستايش زماني فزوني ميگيرد كه ميبينند كارگزاران حكومت ما،از اميال و خواستههاي خود پيروي نميكنند و تنها،به دنبال اجراي اراده حكومت برتر هستند كه بر آنها ديكته ميشود.همچنين ملت ما وقتي ميبيند كه ما،امور زندگي او را بهنظم آورده و منافعش را رعايت كردهايم،خوشحال ميشود؛زيرا ما چون پدري حكيم كه فرزندانش را وظيفهشناس و مطيع بار ميآورد،رفتار كردهايم.در طول تاريخ ملتهايدنيا و حكومتهاي آنان از نظر آگاهي بر اسرار دولت ما،چون كودكي صغير بودهاند. همانطور كه ميدانيد در طرح من،ساختار سلطه فردي و مطلق بر مبناي دو قاعده «حق و وظيفه»بنيان ميگيرد.حق،عبارت از وادار كردن همه به اجراي وظيفهاي استكه حكومت به اعتبار قيمومت پدارنه آن را ترسيم نموده است.حكومت ما،داراي حقي قوي است كه مردم را به سوي نظام طبيعت يعني اطاعت محض،سوق ميدهد.در عالم همه چيز در حال خضوع و اطاعت است.اگر اين اطاعت،نسبت به انسان هم نباشد،در قبال شرايط و ظروف طبيعي يا قدرت دروني وجود دارد.به هر حال خضوع و تبعيت، درمقابل قدرت مسلط وجود دارد.بنابراين ميگوييم ما اين نيروي مسلط و برتر خواهيم بود تا نويدبخش خير و نيكي باشيم. ما،در اعدام و از بين بردن مخالفان نظام خويش،ذرهاي ترديد به خود راه نميدهيم، زيرا مجازاتهاي شديد،موجب عبرت ديگران ميشود. و آنگاه كه پادشاه اسرائيل،تاجي را كه اروپا بدو تقديم ميكند،بر سر نهاد،رهبر و پدر جهان ميگردد.تعداد قربانياني كه به حكم ضرورت و براي مصلحت،قرباني شدهاند،بسيار كمتر از كشته شدگان قرنهاي گذشته ميباشد كه در خلال درگيريهاي حكومتهاي«گوييم»بر سر هيچ و به خاطر ابهت پوچ،جان باختهاند. پادشاه ما،همواره با ملتهاي خود در ارتباط است و براي آنان،سخنرانيهايي خواهد كرد كه همزمان صداي آن،در همه جهان شنيده ميشود. [ سه شنبه ۱۳۸۶/۰۷/۱۷ ] [ 13:19 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |