منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



پروتكل اول

 

ما به هر انديشه‏اي جداگانه مي‏نگريم و با مقايسه و نتيجه‏گيري به بررسي عميق آن‏

مي‏پردازيم تا ماهيت آن به خوبي بر ايمان روشن شود و واقعيت‏هايي كه در آن نهفته يا آن‏

را احاطه كرده است مورد لحاظ قرار گيرد.اما روش سخن گفتن ما نيز آسان و به دور از

هر گونه آرايه‏هاي ادبي خواهد بود.

آنچه من اكنون به توضيح آن مي‏پردازم،روش عملي ماست كه آن را از دو ديدگاه‏

بررسي مي‏كنم:از ديدگاه خودمان و از ديدگاه«گوييم».( اين كلمه كه نزد حكماي صهيون بر غير يهود اطلاق مي‏شود به معناي حيوانات،نجس‏ها و كافران مي‏باشد.اين تعبير نشانگر نگاه تحقير و انزجار آنان به غير يهوديان است.)

اولين نكته قابل ملاحظه و در خور توجه اين است كه مردم از نظر طبع بر دو گونه‏اند:

گروهي كه داراي طبعي بيمار هستند و گروه ديگري كه از سلامت طبع بر خوردارند.گروه‏

اول از نظر تعداد بيشترند و به همين خاطر تنها از راه خشونت و ترور است كه مي‏توان به‏

نتيجه دلخواه خويش يعني تسلط و حكومت بر«گوييم»دست يافت؛نه از راه مباحثات‏

نظري و مناظرات منطقي.

هر فردي دوست دارد كه به زمامداري و سلطه برسد و همه مايلند كه ديكتاتور باشند

و كساني كه حاضر نيستند منافع ملت و جامعه را فداي منافع شخصي خويش كنند،

بسيار كم هستند.

جان من،چه چيزي باعث مي‏شود«گوييم»كه درندگاني بيش نيستند،از حمله و

پريدن به جان هم خودداري كنند؟و تاكنون چه چيزي براي سر و سامان دادن به آنها و

رام كردنشان به كار رفته است؟اينان در زندگي اوليه و در آغاز تشكيل جوامع،به وسيله‏

قدرتي كوبنده،و كور تحت سلطه درآمدند و زير بار زور و بعدها زير بار قانون رفتند.

قوانين موضوعه نيز همان قدرت كوبنده است كه در لباس ديگري خودنمايي كرد.من با

اين مقدمه نتيجه‏گيري مي‏كنم كه به اقتضاي طبيعت،حق از آن زور است.

آزادي سياسي تنها يك ايده است و واقعيت ندارد.اما همين ايده طعمه‏اي است كه‏

هر كدام از ما بايد بداند هنگام ضرورت و نياز،چگونه آن را به كار گيرد و به كمك آن‏

گروه‏ها و توده مردم را به سمت خويش جذب كند و از اين راه بتواند گروه خويش را

قدرت بخشد و حزب مخالف كه حكومت و قدرت را در دست گرفته است،در هم كوبد

و از بين ببرد.

اين نقشه وقتي آسان‏تر به مرحله اجرا در مي‏آيد كه دشمن مورد نظر در ايده‏

آزاديخواهي و به اصطلاح ليبراليسم غرق شده باشد.زيرا حاضر است به خاطر همين‏

انديشه،مقداري از سيطره خويش را واگذار كند و به يقين مي‏گويم كه نقطه پيروزي ما و

دگرگوني اوضاع از همين جا آغاز مي‏شود.بدينسان كه حكومت مزبور سست مي‏گردد و

رشته امور را از دست مي‏دهد و بالاخره از بين مي‏رود.

اين قانون زندگي است.زيرا نيروي كور(بي‏هدف)توده‏ها،بدون رهبري كه مسائل را

كنترل و هدايت كند،حتي يك روز نيز پا برجا نمي‏ماند.و آنگاه دستي جديد و حكومتي‏

ديگر،جايگزين قدرت قبلي كه تفكر ليبراليستي آن را از بين برده است،مي‏شود و زمام‏

امور را در دست مي‏گيرد و آن را سروسامان و ترتيب مي‏دهد.

البته اين وضع مربوط به گذشته بود.امروز ديگر قدرت طلا بر قدرت طرفداران‏

ليبراليسم فايق آمده است.امكان ندارد انديشه آزادي در ميان مردم تحقق يابد زيرا

هيچ كدام از آنان روش استفاده دقيق و صحيح آن را نمي‏داند.دقت كنيد اگر شما براي‏

مدتي هر چند كوتاه،اجازه خود مختاري(حكومت مستقل)بدهيد،طولي نمي‏كشد كه‏

اغتشاش و بي‏نظمي جامعه را فرا مي‏گيرد و دچار اخلال مي‏شود.از اين لحظه به بعد

اختلاف‏هاي اجتماعي شدت مي‏يابد و در نتيجه جنگ و كشمكش بين گروه‏ها شعله‏ور

مي‏شود و در ميان اين آشوب‏هاست كه حكومت‏ها مي‏سوزند و به تلي از خاكستر تبديل‏

مي‏گردند.

و اينچنين است كه سرنوشت حكومت اضمحلال و نابودي است،خواه اينكه خود

رفته رفته خويشتن را در فتنه شورش‏هاي داخلي مدفون كند و يا اينكه اين فتنه‏ها او را در

چنگال دشمن خارجي گرفتار سازند و در هر صورت اين حكومت در ورطه نابودي دست‏

و پا مي‏زند و ناتوان‏تر از آن است كه روي پا بايستد و خود را از اين گرداب نجات دهد.

اينجاست كه به خودي خود در چنگ ما قرار خواهد گرفت و هم اينجاست كه سلطه‏

سرمايه كه از پيش نزد ما آماده شده است،رو مي‏آيد.و آنگاه اين سلطه،سر ريسمان‏

مخفي خود را به طرف آن حكومت در شرف نابودي روانه مي‏كند تا به خاطر نياز مبرم به‏

پول،از روي رغبت يا از روي ناچاري آن را بگيرد و اگر چنين نكند به قعر نابودي فرو

مي‏رود.

ممكن است طرفداران ليبراليسم اين روش را غير اخلاقي بدانند.از آنان مي‏پرسم:آيا

دولت مي‏تواند براي مقابله با دشمن خارجي از هر وسيله و تاكتيكي مانند طراحي پنهان‏

نقشه‏هاي جنگي،شبيخون،يورش با تعداد انبوهي از سربازان و...استفاده كند؟چگونه‏

است كه اين مقابله غير اخلاقي به حساب نمي‏آيد؟آيا از باب اولويت،نمي‏توان براي‏

مقابله با دشمن داخلي كه خطرناك‏تر از دشمن خارجي و ويرانگر هويت اجتماعي و

منافع ملي است،از همين روش‏ها استفاده كرد؟چه توجيهي وجود دارد كه گفته شود

اين موضوع آنجا جايز است ولي اينجا جايز نيست؟بدون شك مي‏توان گفت:اگر اين‏

روش‏ها براي مقابله با دشمن خارجي مباح است،براي مقابله با دشمن داخلي نيز

اشكالي ندارد و قابل ملامت و مؤاخذه نيست.

جان من،يك انسان حكيم و آگاه كه آماج انتقاد هر چند ناچيز(نادرست)مخالفين‏

خود قرار گرفته است،چگونه مي‏تواند با تكيه بر منطق تبادل افكار،ارشاد يا مباحثه و

گفتگو،اميد به پيروزي بر مخالفان و رهبري توده‏ها داشته باشد در حالي كه مي‏دانيم‏

توده‏ها به انتقاد مخالفان گوش فرا مي‏دهند و هرگز در تحليل مسائل جز به ظاهر امور

توجهي ندارند؟

مردان نمونه و پيشگام نيز اگر در درياي عوامانه توده‏ها شنا كنند،بالاخره هوي و

هوس،باورهاي واهي،عادات و سنت‏هاي عاطفي پوچ بر آنان مسلط مي‏شود و در

منجلاب درگيري‏هاي حزبي و گروهي سقوط مي‏كنند و اين امر مانع توافق آنها بر هر

موضوعي حتي اگر به طور روشني به مصلحت خودشان باشد،مي‏شود.علاوه آنكه هر

تصميمي كه توده بي‏هدف مردم مي‏گيرد بستگي به فرصت مناسبي دارد كه به نتيجه‏

نهايي برسد و نيازمند پشتيباني جمعيت انبوهي است كه تصميمات اين جمعيت انبوه،به‏

خاطر عدم اطلاع آنان از اسرار سياست و پشت پرده آن،مسخره و فاقد ارزش است و

مهمتر آنكه بذر فسادي در آن نهفته است كه حكومت را به تباهي مي‏كشد و هرج و مرج‏

بناچار،سرتاسر آن را فرا مي‏گيرد.

محور سياست غير از محور اخلاق است و هيچ وجه اشتراكي بين آنها وجود ندارد.

زمامداري كه پيرو روش‏هاي اخلاقي باشد،سياستمدار كارداني نخواهد بود و همواره‏

متزلزل و بي‏ثبات بر كرسي حكومت مي‏نشيند.اما زمامدار خردمندي كه مي‏خواهد

حكومت خود را گسترش دهد و پايه‏هاي آن را مستحكم كند بايد از دو خصلت زيركي‏

زياد و حيله‏گيري فوق‏العاده بهره ببرد.ويژگي‏هايي چون صراحت و شرف امانتداري كه‏

جزو صفات عاليه ملي به حساب مي‏آيد،در عرصه سياست نه تنها فضيلت نيست كه‏

نقص هم به شمار مي‏آيد.

اين ويژگي‏ها،حاكمان طرفدار خويش را خيلي زود از اريكه قدرت سرنگون‏

مي‏سازند و براي نابودي آنان بسيار مؤثرتر و كاري‏تر از دشمنان بزرگي هستند كه در

كمين آنها نشسته‏اند.خاستگاه اين صفات در ممالك«گوييم»و حكومت‏هاي آنان است‏

كه تنها به درد خودشان مي‏خورد.هشدار،هشدار كه ما اين مسائل را بپذيريم.

حق ما،از زورمان سرچشمه مي‏گيرد.واژه حق تنها يك ايده وجداني و دروني است و

هيچ دليلي بر واقعيت داشتن آن وجود ندارد.مفهوم حق چيزي بيش از آن نيست كه بايد

آنچه را از تو مي‏خواهم،بدهي تا ثابت شود كه از تو قوي‏تر هستم.

بنابراين نقطه آغاز و پايان حق كجاست؟

در شرايطي كه ادارات يك دولت در فساد دست و پا بزنند،قوانين ابهت و عظمت‏

خود را از دست بدهند،زمامداران نزد مردم احترامي نداشته باشند،مردم حقوق خود را

مطالبه و هر روز خواسته جديدي مطرح كنند و در نتيجه تضاد و تضارب خواسته‏ها،هر

گروه فتنه‏گر و هواپرستي تحت عنوان ليبراليسم داراي حقي بشود؛در اين شرايط من با

تكيه بر زور و به عنوان حق‏طلبي وارد مي‏شوم،بساط دستگاه‏هاي پوچ و نهادهاي‏

توخالي حكومت را در هم مي‏كوبم و با جايگزين كردن حكومتي جديد،خود را حاكم و

مالك كساني قرار مي‏دهم كه پايه‏هاي حكومت خود را بر اساس حقوق بنا نهادند و آن را

براي ما گذاشتند و اما سرنوشت خودشان نيز چيزي جز تسليم در برابر ديدگاه‏هاي‏

ليبراليستي خويش نبوده و نخواهد بود.

زور ما كه در اين شرايط بحراني خودنمايي مي‏كند،با هر قدرت ديگري تفاوت دارد.

ويژگي و امتياز زور ما اين است كه هميشه در خفا و پشت پرده كمين مي‏كند و هنگامي كه‏

نيروي لازم را فراهم ديد و تكامل يافت،ضربه هولناك و نهايي خود را وارد مي‏سازد و

هيچ كس توان مقابله با آن را ندارد.

آنگاه ما از ميان اين تشنج گذرا كه با قدرت زور آن را به وجود آورده‏ايم،به نتيجه‏

مطلوب مورد نظر مي‏رسيم كه عبارت است از حكومت جديدي كه توفان‏ها بر آن اثر

نمي‏گذارند و روند طبيعي نظام ملي را كه ليبراليسم به باد فنا داده بود،به مجاري اصلي و

استوار خود باز مي‏گرداند.

از آنجا كه نتيجه(هدف)وسيله را توجيه مي‏كند،ما بايد در طراحي نقشه‏هاي خويش‏

بيشتر از آنچه به مصلحت‏ها و مسائل اخلاقي مي‏نگريم به امور مفيدتر و ضروري‏تر

توجه داشته باشيم.

امروز ما نقشه‏اي پيش روي داريم كه مسيرمان را براي رسيدن به هدف ترسيم‏

مي‏كند.ما حق نداريم به اندازه تار مويي از آن تخلف كنيم مگر ارزش خطرپذيري داشته‏

باشد،وگرنه نتيجه چندين قرن زحمت خود را به كلي از دست مي‏دهيم.براي آنكه موفق‏

شويم آنچه را مي‏خواهيم به شكلي صحيح و كامل بنا كنيم بناچار بايد از سرنوشت‏

توده‏هاي عقب مانده عبرت بگيريم؛طبع پست،سستي،بي‏ثباتي،رنگ عوض كردن،

عدم درك واقعيت‏هاي زندگي،عدم جديت و عزم راسخ و عدم تشخيص مصالح خويش‏

نزد آنان را مد نظر قرار دهيم و بدانيم كه قدرت اينان كور و بي‏هدف است كه شعورشان‏

را تحت تأثير قرار داده است.و از آنجايي كه اين قدرت در چهار چوبي استوار كه با عقل‏

و درك پشتيباني شده باشد،جريان نمي‏يابد،مي‏تواند همواره آلت دست تحريك‏هايي‏

باشد كه از هر سو انجام مي‏شود.كور،كور را جز به سوي جهنم هدايت نمي‏كند.

پايان كار اين است كه افرادي از بدنه ملت بدون ملت بدون هيچ گونه تجربه يا آگاهي از اسرار

پوشيده سياست و تنها با ظاهري نابغه مآبانه رشد مي‏كنند و حتي اگر به مرز رياست و

رهبري عوام هم برسند،طولي نمي‏كشد كه به خاطر عدم درك مسائل پنهاني سياست،

سقوط مي‏كنند و ملت را نيز به همراه خود به سقوط مي‏كشانند و اينچنين همه‏

ريشه‏هايشان پنبه مي‏شود.

تنها يك فرد با تجربه كه از كودكي براي حكومت مستقل تربيت يافته و تمرين داده‏

شده است،مي‏تواند الفباي سياست را به خوبي درك كند و كلمات آن را با هم بسنجد.

ملتي كه به حال خود رها مي‏شود تا سرنوشت خود را به كساني بسپارد كه به طور

ناگهاني از ميان خودشان رشد كرده‏اند،در حقيقت بر خود جنايت مي‏كند.زيرا درگيري‏

احزاب و كشمكش‏هاي ناشي از عشق رياست و علاقه به عناوين و القاب اجتماعي و

به طور كلي هرج و مرج فراگير،او را نابود مي‏كند.آيا با اين اوضاع يك ملت مي‏تواند

بر اساس تدبير و حكومت و بدون حسدورزي و تنفر نسبت به يكديگر،در محيطي آرام‏

به منافع عمومي بينديشد و امور مهم كشوري را بدون دخالت منافع شخصي و منافع‏

ملي اداره كند؟آيا اين ملت مي‏تواند در برابر دشمن خارجي از خود دفاع كند؟به جان‏

خودم سوگند ياد مي‏كنم كه نخواهد توانست.چون موضوعي كه به جمع واگذار شود،به‏

تعداد افراد آن جمع تكه و پاره مي‏شود و به دليل گسستگي اجزاي آن و وجود ابهام و

گره‏هاي كور،قابليت اجرا ندارد و از بين مي‏رود.

يك برنامه كامل و دقيق،تنها وقتي مي‏تواند طراحي شود كه يك ديكتاتور قدرتمند

آن را اراده كند و خود از اول تا پايان كار بر آن نظارت داشته باشد و سپس براي اجراي آن‏

نيز وظايف دستگاه‏هاي دولتي را مشخص كند تا هر كدام در چهارچوب معين به اجراي‏

شرح وظايف خويش بپردازند.

بنابراين نتيجه مي‏گيريم كه برپايي يك دولت لايق و با كفايت،لزوما وقتي امكان دارد

كه همه امور جامعه در دست يك نفر متمركز باشد.حتي تمدن نيز بدون سلطه مطلق فرد

تحقق پيدا نمي‏كند،زيرا تمدن به دست زمامدار ساخته مي‏شود نه توده مردم و فرقي‏

نمي‏كند كه زمامدار چه كسي باشد.

عوام نيرويي سردرگم هستند كه در هر مناسبتي امكان بروز دارند و اگر به آزادي‏

برسند و خود را بر انجام هر كاري قادر ببينند،هرج و مرج پديد مي‏آيد و اين بدترين‏

تصرفات جاهلانه انسان است.

به اين حيوانات دائم‏الخمر نگاه كنيد كه چگونه تلوتلو خوران،دور خود مي‏چرخند.

اينها حق خود را بيشتر از آنچه هست مي‏دانند و اگر به آزادي دست يابند،به آن بيشتر

هم خواهند رسيد.اين شايسته ما نيست و هرگز در اين راه گام نمي‏گذاريم.

الكل،ملت‏هاي«گوييم»را بي‏حس و جوانان آنها را ابله كرده است و به خاطر همين‏

خمود و سستي است كه همواره به گذشته‏هاي سنتي و موروثي خود كه از كودكي‏

شناخته و بدان عادت كرده‏اند،وابسته هستند.البته ما اين اوضاع را زيبا جلوه مي‏دهيم تا

بتوانيم آنان را در همين حال نگه داريم.ما براي اين كار از دست‏نشاندگان خود در

پوشش معلمان خصوصي،خدمتكاران،مربيان و پرستاران خانه ثروتمندان،منشي‏ها و

كارمندان دفتري استفاده مي‏كنيم.زناني از ما كه در عشرتكده‏ها و مراكز خوشگذراني‏

«گوييم»اشتغال دارند و همين طور آنچه معمولا،به نام«كانون زنان»يا«انجمن‏هاي زنانه»

كه رفت و آمد براي فساد و عيش و نوش در آنها آزاد است،ما را در اين زمينه ياري‏

مي‏دهند.

اما شعار ما،غير از اينهاست.خشونت و فريب تا جايي كه مردم،حرف ما را بدون‏

ترديد بپذيرند.تنها به وسيله زور است كه ما به پيروي سياسي مي‏رسيم بويژه آنكه ابزار

آن به وسيله موهبت عقل كه براي مردان سياست واجب است،مخفي نگه داشته شده‏

باشد.خشونت و فريبكاري بايد به عنوان يك قاعده پذيرفته شوند و شعار اصلي،قرار

گيرند.فايده عملي اين اصل و به كارگيري آن در مورد حكومت‏هايي نمود پيدا مي‏كند كه‏

مي‏خواهيم تاج و تختشان به وسيله نماينده رژيم جديد پايمال شود.اين شرارت تنها

وسيله رسيدن به اهداف خيرخواهانه است.بنابراين وقتي رشوه،حيله‏گري و خيانت ما

را به هدف مي‏رساند،ديگر سزاوار نيست در استفاده از آنها ترديدي به خود راه بدهيم.

هر مسئول سياسي بايد بداند چگونه فرصت‏هايي را كه در دستيابي او به قدرت‏

جديد تأثير دارد،بي‏درنگ شكار كند.

دولتي كه در راه فتوحات مسالمت‏آميز خويش گام برمي‏دارد،حق دارد وحشت‏

آشوب و جنگ را با وحشت صدور احكام مخفيانه اعدام عوض كند.در اين صورت‏

وحشت،همواره باقي مي‏ماند و تنها شكل آن عوض شده است و همين امر موجب‏

اطاعت كوركورانه از ما مي‏شود.

اگر اين بي‏رحمي است،باشد اگر در جاي خود مورد استفاده قرار گيرد و به سوي‏

نرمخويي عقب‏نشيني نكند،بزرگترين عامل قدرت در دولت خواهد بود.دلبستگي ما به‏

اين روش تنها از روي علاقه به سود و به دست آوردن غنيمت نيست كه در كنار آن به‏

خاطر وظيفه‏اي است كه براي هدايت كاروان خويش به سمت پيروزي بر دوش خود

احساس مي‏كنيم.بنابراين تكرار مي‏كنم كه ما بايد از زور و حيله‏گيري استفاده كنيم تا

مردم آنچه را كه با تزوير به آنان القا كرده‏ايم باور نمايند و در آن شك نكنند.

ما اولين كساني بوديم كه شعار آزادي،عدالت و برابري را در ميان مردم سر داده.

كلماتي كه تا امروز همواره تكرار مي‏شود و كساني آن را تكرار مي‏كنند كه از هر چيزي به‏

طوطي شبيه‏ترند و هر لحظه و از گوشه گوشه گيتي به خاطر اين طعمه،در دام ما فرود

مي‏آيند.اينها آسايش عالم را بر هم زده‏اند همانطور كه آزادي حقيقي فردي را كه پيشتر،

از دسترس عوام در امان بود،نيز تباه كرده‏اند.

حتي كساني از«گوييم»كه تصور مي‏شود عاقل و داراي انديشه و برنامه راهبردي‏

باشند،نيز نمي‏توانند معني اين واژه‏هاي توخالي را كه خود مرتب آن را تكرار مي‏كنند،

بفهمند و تضاد و تناقض آنها را درك كنند.اينها نمي‏فهمند كه اصلا در طبيعت مساواتي‏

نيست و امكان ندارد آزادي وجود داشته باشد؛زيرا اين خود طبيعت است كه تفاوت در

فكر،اخلاق و لياقت‏ها را به وجود آورده و آن را مانند ديگر سنت‏ها و قوانين خويش‏

ثابت نگه داشته است.اينها همچنين نمي‏توانند درك كنند كه نيروي عوام نيرويي كور

است و حتي برگزيدگان و متصديان امور آنها نيز چون خودشان كاملا بي‏تجربه و نسبت‏

به مقتضيات سياست،كور هستند.

يك انسان سنگدل حتي اگر ديوانه باشد،مي‏تواند به حكومت برسد در حالي كه غير

سنگدل اگر نابغه هم باشد ژرفاي سياست را درك نمي‏كند.اين مسائل چيزي نيست كه‏

فهم«گوييم»به عمق آن دست يابد.با اين حال حكومت‏هاي سلطنتي«گوييم»تا امروز

بر اساس همين اشتباهات بنا شده و اين پدر بوده است كه آشنايي با اصول سياست را به‏

شكلي به فرزندش آموخته است كه غير از افراد خاندان،كسي در آن مشاركتي نداشته‏

باشد.و هيچ يك از افراد خاندان نيز راهي براي آشنايي مردم باز كرده است.اما با گذر

زمان مفهوم انحصار حكومت در يك خانواده،دچار ابهام و ترديد شد و به نابودي و

اضمحلال حكومت موروثي انجاميد و اين امر در پيروزي جنبش ما تأثير داشت.

مبلغان و دست نشاندگان ما در گوشه گوشه دنيا توانسته‏اند با استفاده از كلمات‏

آزادي،عدالت و برابري،تعداد بي‏شماري از مردم را جذب كنند تا به وسيله آنان پرچم‏

ما افراشته شود و شعارهايمان گسترش يابد.اين كلمات همواره چون موريانه‏اي بوده‏

است كه رفاه«گوييم»را از درون مي‏خورد؛آرامش و روح همبستگي آنان را از بين مي‏برد

و در نتيجه پايه‏هاي حكومت‏هايشان را ويران مي‏كند و به زودي خواهيد ديد كه اين امر

ما را نيز در به دست آوردن پيروزي كمك مي‏كند.

از جمله چيزهايي كه برگ برنده را در اختيار ما مي‏گذارد،از بين بردن امتيازات و به‏

عبارتي ويراني كامل آريستوكراسي‏(Aristocracy آريستوكراسي يا مهان‏سالاري،معناي اصلي اين كلمه كه در عين حال توجيه اخلاقي‏آن را نيز در بردارد،حكومت سرآمدان است كه برتري ايشان براساس وراثت و شرف خوني است.بنابراين‏

مي‏توان آن را حكومت نژادگان و اشراف ترجمه كرد.)گوييم است كه تنها سپر ملت‏ها و كشورها در برابر

ما بوده است.

آنگاه ما بر روي ويرانه حكومت اشرافي آنها،آريستوكراسي شرقي و پيشرفته‏

خويش را كه با تاج سرمايه آراسته شده است،بنا مي‏نهيم.آريستوكراسي ما از دو منبع‏

سرچشمه مي‏گيرد:سرمايه،كه تأمين آن را خود عهده‏دار هستيم و علم،كه از

انديشمندان و پيشوايان ما تراوش مي‏كند.اين نيروي محركه جنبش ماست.

بنابراين آسان‏تر از آنچه فكر مي‏كنيد،به پيروزي مي‏رسيم زيرا ما در رفتارمان با

مردمي كه بدانها نياز داريم،همواره بر حساس‏ترين تارهاي ذهني آنان چون پرداخت پول‏

نقد،حرص آنان به پول و نياز مالي براي عيش و نوش نواخته‏ايم.نقاط ضعف و تارهاي‏

حساسي كه هر كدام به تنهايي براي فلج كردن هر كسي كافي است و اراده فرد را تسليم و

مطيع كسي مي‏كند كه كار او را خريده است.

كلمه«آزادي»به تنهايي ما را ياري كرد تا به خورد مردم همه كشورها بدهيم كه‏

حكومت‏ها فقط نگهبان ملت‏ها هستند و اين ملت است كه صاحب سرنوشت خويش‏

است و مي‏تواند نگهبان خود را عوض كند،همان‏طور كه يك دستكش كهنه را عوض‏

مي‏كنند.اين امكان،يعني امكان تغيير نمايندگان ملت،آن نمايندگان را به تسخير ما

در مي‏آورد و در برابر ما تسليم و فرمانبردار مي‏كند.

 

[ جمعه ۱۳۸۶/۰۷/۱۳ ] [ 17:15 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب