|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
تأمليدر ايرادهايمستشرقانبروحيانيبودنقرآن اكبر راشدينيا چكيده مستشرقانقائلهستند كهپيامبر، همةمعارفقرآنيرا بهطور كلياز دو منبعگرفتهاست: بخشياز آنرا از همانمحدودةجغرافياييو زندگياجتماعيو دينيو فرهنگيجزيرةعربمثلرفتار اعرابجاهلي، اشعار اميةبنابيالصلتو عقايد حنفأ، و بخشديگر را از مصادر شفاهيو كتابهاييكهاز يهوديتو مسيحيتو عقايد و آدابو سننديگر ملتها بهدستپيامبر رسيدهبود، و از آنها به«مصادر داخلي» و «مصادر خارجي» ياد ميكنند. اساسيتريناشكاليكهدر تحقيقاتو بررسيهايمستشرقانوجود دارد، نگرشغير عقلانيهمراهتعصببهقرآنو اسلاماست؛ از اينرو، هيچيكاز اشكالاتآنها راههايصحيحعلميو تحقيقيرا نپيمودهو در هيچمورد، مستنديتاريخيكهبتواند مدعايشانرا اثباتكند، ارائهنكردهاند. بهجرأتميتوانگفتكهبيشتر ادلةآنها چيزيجز خيالپردازيو توجيهآنچهخود اعتقاد دارند نيست. آنان، جرياننامسلمتاريخيبا پيشفرضهايخود باز سازيميكنند و آنرا بههزارانشاهد قطعيو مسلمتاريخيرا ترجيحميدهند. بررسياسلامدر غرب، براينخستينبار جهتاهدافتبشيري در قرندوازدهم، مصادفبا شروعجنگهايصليبيآغاز شد. جنگهايصليبيو فعاليتعلميراهبان(همچونترجمهقرآنو ديگر متوناسلاميو نقد آنها) اقدامهايتهاجميمسيحيت، ضد تمدناسلاميبهشمار ميرفت(سيمارتين، 1377 : 20). قرآن، نخستينبار در سالهايتا 1143 بههمتپطرسواجبالتكريم(Peter the Venerable) رئيسراهبانفرقةكلوني(Cluny) بهلاتينيترجمهشد. او در پوششبازديد از صومعههايكلوني، در همانسالها سفريبهاسپانيا انجامداد و در اينسفر با همكاري«Raymond The Tolede» رئيساسقفها، گروهيرا تحتهدايتيكانگليسيبهنام«ketton Robert» و بهمعاونتيكدالماتبهنام«Hermann» تشكيلداد. ايندو كشيشبهطور عمده، كار خود را بهابراز عقيدهدربارةبعضياز آياتو تفسير نكاتحساسمنحصر كردند و در واقع، كار ترجمهرا شخصيموسومبه«Peter The Tolede» انجامداد كهاحتمالاًبهاسلامهمايمانآوردهبود؛ البتهاينشخصبهزبانلاتينيكمتر از عربيآشناييداشتو بدينجهت، پطرسارجمند، معاونيرا در اختيار او گذاشتكهناماو هم«Peter» بود. اينمعاونمأموريتداشتكهاز نظر اسلوبترجمه، او را ياريكند (رژيبلاشر ،1374 : 293). مجموعةتحقيقاتو بررسيهاييكهاينچند نفر عهدهدار انجامآنبودند، بعد بهمجموعةكلونياييموسومشد. پيتر در نامههاييبهرهبراننخستينجنگصليبي، ايننكتهرا روشنكرد كههدفاو از اينفعاليت، تبليغمسيحيتبودهاستو مسيحيتميتواند و بايد بر اسلامچيرهشود (سيمارتين، 1377 : 22). چنانكهاز گفتةخود پيتر روشنميشود، هدفاو از ترجمةقرآنو متوناسلامي، تضعيفاسلامو روحيةمسلمانانو تقويتمسيحيتبودهاستو همينامر باعثشد تا مترجماننتوانند ترجمةصحيحيرا از قرآنارائهدهند. اينترجمه، همراهتعليقاتيمختلطبا ترجمةقرآنبود؛ بهطوريكهبا معانيقرآنتطبيقنميكرد. آنها در قرآندخلو تصرفكردهبودند و اينامر، سبباز بينرفتنقراينو تغيير احكامشدهبود. ايناثر، نهترجمةلفظياز قرآنبود و نهترجمهبهمعنا و ظاهراًابتدا قرآنرا تحريفكردهبودند، بعد همآنرا نقد و تعليقزدهبودند (رژيبلاشر ،1374 : 293، سالمالحاج، 2002 : 1/258). با وجود اين، مسيحيت، پنجقرنچهمستقيمو چهغير مستقيمدر مشاجرههايحاد و بيهودهاشضداسلاماز اينكتاباستفادهميكرد؛ البتهپوشيدهنماند كهدر اينميان، بعضياز مسيحياندر اواخر قرندوازدهم، ديدگاهمتفاوتيدربارةاسلاميافتند و علتآناينبود كهدر اروپا در اواخر سدههايمياني، مجموعهاياز آثار شيخرئيسابو عليسينا (آوسينا مسلمانمشايي) ترجمهو رايجشد. اينديدگاه، بهطور كاملبر خلافديدگاههتاكانهو عوامانهدربارةمحمد و اعمالدينيمسلمانان، بهجهانمعاصر مسلمانچونانتمدنيسرشار از عالمانو فيلسوفانمينگريستند (سيمارتين، 1377 : 21). با ورود اروپا بهدوراناصلاحاتو تغييراتعميقديني، سياسيو روشنفكريدر قرنشانزدهم، نحوةشناختو بررسياسلامهماز آنمتأثر شد. در اواخر قرنشانزدهم، تتبعاصيلو جديديدربارةاسلامآغاز شد. تدريسزبانعربيدر دانشگاهليدينهلند و كمبريجو آكسفورد انگلستانرواجيافت. كار محققانادبياتعربايندانشگاهها نخستينتحقيقبيغرضانهو جدياروپائياندر حوزةنصوصاسلاميبهشمار ميرفت. از نتايجمهمتغيير ديندر دورانروشنگري، علاقهجديبهزندگيو پيامحضرتمحمد(ص) بود. در قرنهيجدهم، برخيمحققانمسيحي، حضرتمحمد(ص) را مبلغدينيميدانستند كهطبيعيتر و عقلانيتر از مسيحيتبود. آنحضرتبهاستدلالبعضي، فرستادةالاهيبرايكمكبهمسيحيتدر پرهيز از اشتباهاتشبود و اينخلافنظر قرنهشتمبهبعد بود كهاسلامرا تحققيكياز پيشگوييهايكتابمكاشفاتيوحنا و كيفر الاهيبرايمجازاتمسيحيانبر اثر سهلانگاريو انحرافاز عقايد و اعمالدينيشانميدانستند (همان). در قرننوزدهم، دوبارهدر غربدلمشغوليهاييضداسلامايجاد شد. ويليامموير در كتابخود، زندگيمحمد، اثباتكرد كهرستگاري، شاملمسلماناننميشود؛ زيرا آنانمسيحرا در جايگاهناجيخود نميپذيرند. بهادعاياو، اسلامانديشهها و عباراتدرونيخود را از مسيحيتگرفتهبود (همان). در قرنبيستم، بررسياسلامبهصورترشتهايمستقلهمچونديگر رشتههايجديد دانشگاهيپديدار شد. در اينقرننيز عدهاياز مستشرقان، بهاسلامو قرآنبا ديد منصفانهمينگريستند و حتيبعضياز آنها بهاسلامهمگرويدند؛ اما در مقابل، جمعفراوانيبا همانديدگاههايمغرضانةقرندوازدهم، بر قرآنو اسلام، انتقادهاييرا وارد ميآوردند. از مهمترينو اساسيترينانتقادهايمستشرقانبهاسلامميتوانبهموضعآنها در مقابلوحيانيبودنقرآناشارهكرد؛ موضعيكهبهطور كاملبا اصولعلميو روشپژوهشمنافاتدارد و بيشتر بهتعصباتبياساسمبتنياست؛ موضعيكهميگويد: قرآنوحييا معجزهنيست؛ بلكهساختبشر استو محمد آنرا تأليفكردهو پنداشتهكهآنوحيو از سويخداوند است؛ بدينسبب، فراوانكوشيدهاند كهبرايقرآنمصادر غير الاهيرا اثباتكنند؛ البتهبايد بهياد داشتكهقبلاز مستشرقان، مشركاننيز از ايناتهامهايبيدليلبهپيامبر بستهبودند كهقرآنبهبعضياز آنها اشارهكردهو پاسخدادهاست؛ برايمثال«و يقولالذينكفروا انهذا الا اساطير الاولين»(انعام: 25). «و قالالذينكفروا انهذا الاافكافتراهو اعانهعليهقومآخرون»(فرقان: 4). «و لقد نعلمانهميقولونانما يعلمهبشر لسانالذييلحدوناليهاعجميو هذا لسانعربيمبين»( نحل: 103)، و از همهآنها پاسخدادهكه«أفلا يتدبرونالقرآنو لو كانمنعند غير اللهلوجدوا فيهاختلافا كثيرا» (نسأ: 82). مستشرقانقائلهستند كهپيامبر، همةمعارفقرآنيرا بهطور كلياز دو منبعگرفتهاست: بخشياز آنرا از همانمحدودةجغرافياييو زندگياجتماعيو دينيو فرهنگيجزيرةعرب، و بخشديگر را از يهوديتو مسيحيتو عقايد و آدابو سننديگر ملتها، و از اينرو گفتهاند: مصادر قرآنيبهدو مصدر و عاملاساسيتقسيمميشوند: «مصادر داخلي» و «مصادر خارجي». مصادر داخلي 1. اعمالو رفتارهاياعرابجاهلي هاملتونگيبH.GIBB ) ، مستشرقانگليسيميگويد: محمد مانند هر شخصيتمبتكرياز يكسو از اوضاعداخليمتأثر استو از ديگر سو از عقايد و آرا و افكار حاكمزمانخويشو محيطيكهدر آنرشد كرده، تأثير ميپذيرد و در اينتأثيرگذاري، مكهنقشممتازيدارد و ميتوانگفتكهتأثير دورانمكهبر سراسر زندگيمحمد هويدا استو بهتعبير انسانيميتوانگفت: محمد پيروز شد؛ چرا كهيكياز مكيها بود (سالمالحاج، 2002 : 1/268 بهنقلاز كتابMohamedanisme,p.). 2. اشعار أميةبنأبيالصلت كلمانهوار(K.HUOAR) فرانسويميگويد: اصليترينمصدر قرآنكريم، اشعار أميةبنأبيصلتاست؛ چرا كهميانايندو، در دعوتبهتوحيد و وصفآخرتو نقلداستانهايپيامبرانقديمعرب، تشابهبسياريوجود دارد و [او گمانكردهاست] مسلمانان، شعر اميهرا نابود كردند و خواندنآنرا حرامدانستند تا برتريبا قرآنباشد (همان: 270 بهنقلاز 125Journal Asiatique . پور(POWER) ميگويد: تشابهيكهبيناشعار اميهو قرآنوجود دارد، دلالتميكند كهپيامبر، معارفشرا از او أخذ كرده؛ چرا كهاو بر پيامبر مقدمبودهاست(همان: 270 بهنقلاز مقدمهديوانأميةبنأبيالصلت). 3. حنفأ رنان(RENAN) ميگويد: پيشاز بعثتپيامبر نيز مرد جزيرةعربموحد بودند و هر آنچهپيامبر گفته، صرفاًمكملو در امتداد عقايد اعرابقبلاز بعثتاست(همان: 227). مصادر خارجي بلاشر(BLACHERE) ميگويد: تشابهيكهدر قصصقرآنيبا قصصيهوديو مسيحياست، تقويتميكند كهقرآن، كتاببشريو متأثر از عواملخارجيهباشد؛ بهويژهدر سورههايمكهكهكاملاًواضحاستاز معارفمسيحيتمتأثر شدهاست(همان: 296). مصادر خارجيكهمستشرقانبرايقرآنتعيينكردهاند، بهدو قسمتاساسيتقسيمميشود: 1. مصادر كتبي(مثلاًبا مطالعةكتابهايعهد قديمو جديد و...)؛ 2. مصادر شفاهي(مثلاًملاقاتبا مسيحيانو يهوديانو استفادةمعارفاز آنها بهصورتشفاهي). 1. مصادر كتبي سيدرسكي(SIDERSKEY) در كتابخود، اصولاساطير اسلاميدر قرآنو در سيرةانبيأ، قصصقرآنيرا بهمصادر يهوديو مسيحيارجاعدادهاست. او قصةآدمو نزولشاز جنتو قصةابراهيمو تلمود و قصةيوسفو قصةموسيو عيسيو داوود و سليمانو ...را بهكتابهاييهوديو مسيحينسبتميدهد و تكتكآياتيرا كهبر اينقصصمشتملاست، بهكتابهاي«الأغداه» (Aggadaho) كهبهزبانعبرياستو «أناجيلمسيحيت» و «تورات» ارجاعميدهد (همان: 271). گلدزيهر(GOLDZIHER) ميگويد: مطالبيرا كهقرآندر مورد احوالقيامتو اهوالآنبيانميكند و آنچهكهپيامبر در مورد امور اخرويهبشارتميدهد، همهمجموعههايياستاز معارفو آرايدينيگذشتگانكهپيامبر با ارتباطبهعناصر يهوديو مسيحيو غير ايندو آنها را شناختهاستو از آنها متأثر شدهبهنحويكهاينتأثيراتبهاعماقنفساو رسيدهو در دروناو بهصورتعقايديدر آمدهاستو او بهيقينرسيدهاستكهاينها وحيالاهيهستند (گلدزيهر، 1992 : 6). سپرينجر(SPRENGER) گمانميكند كهكتابمقدسپيشاز اسلامبهعربيترجمهشدهبود و در زمانپيامبر در دسترساعرابقرار داشت(جواد علي، 1970: 6/681). 2. مصادر شفاهي عدهاياز مستشرقانكهديدهبودند از يكسو كتابهاياديانپيشينبهعربيترجمهنشدهبود و از سويديگر، اسناد «أمي» بودنپيامبر آنقدر قويو محكمهستند كهنميتوانند آنرا نفيكنند، گفتند پيامبر، معارفقرآنيرا بهصورتتعليماتشفاهياز اديانسابقهاستفادهكردهاست. وات(M.WATT) در اينبارهميگويد: پيامبر، بيسواد (أمي) بود و از كتابهايمسيحيتو يهوديتتعليماترسمينديدهبود؛ اما بعيد نيستكهمعارفاينكتابها بهصورتشفاهيبهاو رسيدهباشد؛ چرا كهاو با بعضياز رجاليهوديو مسيحيارتباطداشته، و با آنها مجادلهو مناقشهميكردهاست(سالمالحاج، 2002: 1/269 بهنقلاز كتاب(73 Mahomet . تئودر نولدكهT.NOLDEKE) )در كتابتاريخقرآن، پساز اينكهبرايقرآنمصادر خارجيدر نظر ميگيرد مينويسد: پيامبر در قصصقرآني، از معارفمسيحيتو يهوديتمتأثر استكهبهصورتشفاهيبهاعرابمنتقلشدهبود (همان: 1/295 بهنقلاز(SIDERSKY . در نظر اينگروه، چند نفر وجود داشتكهپيامبر ميتوانستاز آنها استفادهكند: 1. ورقةبننوفل، عمويحضرتخديجه: گفتهاند كهپيامبر، پيشاز بعثت، پانزدهسالكنار او زندگيكردهو بهوسيلةاو بهتماممعارفشدستيافتهاست(تهامينقرة، 1995 : 37). 2. بحيرا راهب: بعضياز مستشرقانقائلشدهاند كهپيامبر با اينراهبملاقاتهاييداشتهو در سفرهايشاز او متأثر شدهاست(محمود راميار، 1369 : 123 بهبعد). 3. منشأ معارفقرآنيپيامبر بعضياز يهوديانو مسيحيانيبودند كهدر مكهزنگيميكردند. تأملاتيدر ايرادهايمستشرقانبر غير وحيانيبودنقرآن 1. يكياز اشكالاتاساسيكهدر تحقيقاتو بررسيهايمستشرقانوجود دارد، نگرشغير عقلانيهمراهبا تعصببهقرآنو اسلاماست؛ بدينسببهيچيكاز اشكالاتآنها راههايصحيحعلميو تحقيقيرا نپيمودهو در هيچمورد مستند تاريخيكهبتواند مدعايشانرا اثباتكند، ارائهنكردهاند. هركستاريخاعرابرا پيشو پساز اسلاممطالعهكند، بهيقينخواهد فهميد كهاسلامچگونهتحولايجاد كرد و اگر بهرفتارهايمشركانبا پيامبر در آغاز دعوتبهاسلامتوجهكند، مييابد كهآنچهرا پيامبر بيانكرد نهتنها در جهتو ادامةافكار، عقايد و اعمالمشركاننبود، بلكهكاملاًبا همةآنها تناقضداشت. روحاسلامبا هيچيكاز اعمالو كردار مشركانسازگار نبود وهيچيكاز اعمالآنها را نميپذيرفتو از اينرو استكههيچعملياز زمانمشركانبهاسلاممنتقلنشد، مگر اينكهاصلاحشد؛ اما تشابهظاهريبعضياز اعمالو عباداتاعرابجاهليو عباداتاسلامهرگز بر غير وحيانيبودنقرآندلالتنخواهد كرد؛ چهاينكهبيشتر ايناعمالميتواند منشأ الاهيداشتهباشد كهاز طريقپيامبرانسابقتشريعشدهو بهمرور زماندستخوشفراموشيو تحريفشدهاند؛ همچونطوافكعبهكهبهاحتمالقوياز زمانحضرتابراهيميا پيامبرانپيشاز او، عبادتيمعمولبود؛ اما مشركانآنرا تحريفكردند؛ برايمثال، خيليها با بدنهايلختاينعملرا انجامميدادند و به«حلة» معروفشدهبودند ( طبري، 1903 : 2/170)؛ ولياسلاماصلعملطوافرا تقرير كرد؛ اما كيفيتانجامآنرا تغيير داد و بهآنروحبخشيد. 2. أميةبنأبيالصلتاز شاعرانعربدر دورانجاهليتو اسلاماست. او را از حنفاييدانستهاند كهاز ظهور پيامريدر زمانخودشخبر ميداد و آرزو داشتكهخود آنپيامبر باشد؛ اما وقتيمحمد(ص) برانگيختهشد، از رويحسد بهحضرتكفر ورزيد و پيامبر وقتيشعر او را شنيد، فرمود: زبانشايمانآورده؛ وليقلبشكفر ورزيدهاست( سالمالحاج، 2002 : 1/270 بهنقلاز كتابأميةبنأبيالصلتحياتهو شعره). وجود تشابهبينشعر أميهو پيامبر بهيقينبههيچوجهبر تأثر پيامبر از اشعار أميهدلالتنميكند؛ چرا كهتأثر پيامبر صرفاًاحتماليدر كنار دو احتمالديگر است: أ. أميهاز قرآنمتأثر شدهباشد؛ ب. هيچكداماز ديگريمتأثر نشدهباشد. برايتأثر پيامبر از قرآن، هيچدليليوجود ندارد. احتمالچنينتأثريرا حتيدر زمانپيامبر همكسيندادهاست. با اينكهاعراب، با اشعار أميهآشنا بودند و از سويي، مشركان، وحيانيبودنقرآنرا قبولنميكردند، اگر چنيناحتماليميدادند هر آنپيمبر را بهآنمتهمميكردند؛ چرا كهبهبهانههايگوناگونيبارها پيامبر را متهمكردهبودند؛ برايمثال، «و لقد نعلمانهميقولونانما يعلمهبشر لسانالذييلحدوناليهاعجميو هذا لسانعربيمبين» (نحل: 103)؛ وليدر اينمورد، هيچاتهامياز سويمشركاندر كتابهايتاريخيثبتنشدهاست؛ پسفقطيكياز دو احتمالديگر بايد صادقباشد و بعضيها احتمالدوميعنيتأثر أميهاز قرآنرا تقويتكردهاند؛ چهاينكهاو تاسالنهمهجريزندهبودهو تاريخسرودنبيشتر اشعارشپساز بعثتپيامبر است(جواد علي، 1970: 6/495). 3. حنفأ عربگرچهبتپرستنبودند، تعداد آنها خيليكمو عقايدشاندر هالهاياز ابهامقرار داشتو معلومنبود كهتصورشاناز خدا و وحدانيتاو و از حشر و بعثو... چيستتا بتوانمعارفقرآنيرا با افكار و عقايد آنها مقايسهكرد و يگانهچيزيكهاز آنها در دستاست، در چهار رأيخلاصهميشود كهفخر رازيو امينطبرسيآنها را چنيننقلميكنند (طبرسي، 1373 : 1/215 و فخر رازي، 1990 : 4/89). أ. از ابنعباسو مجاهد نقلشدهاستكهحنفأ بهحجبيتاللهاعتقاد داشتند؛ ب. از مجاهد نقلشدهاستكهآنها تابعحقتعاليبودند؛ ج. تابعحضرتابراهيمبودند در شريعتيكهحضرتآوردهبود؛ د. بهخداوند اخلاصداشتند و فقطاو را بهربوبيتميشناختند. از سويديگر، همينحنفأ اگر قرآنرا با عقايد خويشموافقميدانستند، هرگز با آنمقابلهنميكردند؛ حالآنكهعدهاياز آنها همچونأبيعامر بنصيفي، معروفبهراهبو أميةبنأبيالصلتبا قلمو شمشير در مقابلاسلامايستادند ( سالمالحاج، 2002 : 1/277). 4. تشابهبينقرآنو بعضياز كتابهاياديانديگر دليلبر ايننيستكهريشةقرآن، كتابمقدسو... باشد؛ بلكهدلالتيبر عكساينپندار دارد. اينتشابهنشانميدهد كهقرآنو ديگر كتابهايآسماني، ريشهايواحد دارند و آنوحيالاهياست؛ اما مستشرقانبهدليلتعصباتغير علميو هوا و هوسها قضيهرا بر عكسكردهاند و بهجاياينكهدر اينتشابه، ريشةواحد را ببينند، نشاننقلو تأثير پذيريرا ميجويند. 5. هيچدليلو سنديدر تاريخبهثبتنرسيدهكهكتابهايمقدسپيشاز زماناسلامبهعربيترجمهشدهو در دسترسمردمجزيرةعربباشد؛ بلكهبيشتر مورخان، تاريخترجمةاينكتابها بهعربيرا بهسالها پساز رحلتپيامبر يعنياواسطخلافتبنياميهميدانند (جواد علي، 1970: 6/681). 6. اگر ثابتشود كهمحمد(ص) در كودكيراهبيرا ملاقاتكردهاستهرگز نميتواناز اينواقعهاثباتكرد كهراهب، كتابمقدسرا برايمحمد(ص) شرحدادهيا برخياز آموزههايدينيرا بهاو آموختهاست. از اينراهبمسيحيبهنامبحيري، هيچاثريدر تاريخنميتوانيافت، مگر آنچهرا كهمورخانسيرهنويسذكر كردهاند كهخلاصةآنچنيناست: پيامبر وقتيدوازدهسالهبود، با عمويشبهيكمسافرتتجاريرفتند. در اينمسافرتبهيكعالممسيحيبرخوردند كهبحيرينامداشت. او بهابوطالبنبوتپيامبر را بشارتداد و از او خواستكهمحمد را از يهوديانبر حذر دارد؛ زيرا هر آنچهرا كهبحيرياز محمد ميدانست، يهوديانهمميدانستند (نويري، 1933 : 16/91). جز اينملاقاتكهشايد بيشاز چند دقيقهيا ساعتيطولنكشيدهباشد، هيچملاقاتديگريبينحضرتو بحيريثبتنشدهاست؛ اما در اينملاقاتچند دقيقهاي، بحيريچهمقدار ميتوانستاز معارفمسيحيترا بهپيامبر تعليمدهد؟ با توجهبهاينكهسنپيامبر در آنزمانخيليكمبود، چقدر ميتوانستبهعقايد و آييندينيمسيحتمسلطشود بهطوريكهسيسالبعد، آنها را بهصورتدينيجديد بهديگرانابلاغكند؟ از طرفي، عمويپيامبر همدر اينديدار در كنار او بود و چگونهممكناستكههرگز چيزياز تعلمپيامبر از بحيريبهكسيچيزينقلنكردهباشد؟ 7. ورقةبننوفلپيشاز اسلامتابعدينمسيحيتبود (يعقوبي، 1980 : 1/298 و ابنكثير، 1963 : 2/238)، و پساز ظهور اسلاممسلمانشد و پيامبر را ستود (مسعودي، 1346 : 2/59 و ذهبي، 1990 : 1/268). حتيابو الحسنبرهانالدينبقاعيكتابيدر بارةايمانورقهنوشتهاستو احاديثيهماز پيامبر در بارةمسلمانبودناو هست؛ هرچند ظاهراًپساز آن، بيشتر از چند سالزندهنماند. ملاقاتهايپيامبر با ورقهكهدر تاريخثبتشدهاست، بيشتر از سهيا چهار مورد نميشود كهدر هيچكدامبهاستفادهپيامبر از ورقهاشارهاينشدهاست؛ بلكهكمترينچيزيكهمستندهايتاريخيبر آنشهادتميدهند، ايناستكهورقهبهنبوتپيامبر و نزولوحيبر او گواهيدادهاست. خديجهوقتيآنچهرا پساز نزولوحيبر پيامبر ديدهو شنيدهبود، با ورقهدر ميانگذاشت، ورقهكميتأملكرد و گفت: «قدوس، قدوسسوگند بهكسيكهجانورقهبهدستاو استايخديجه! اگر راستبگويي، ناموساكبر كهروزيبهسويموسيميآمد، امروز بهسوياو آمده. او پيامبر اينمردماست»(طبري، 1903 : 30/162 و ابنهشام، 1995 : 1/254). موقعيديگر، ورقهپيامبر را كنار كعبهملاقاتكرد و از وقايعپيشآمدهپرسيد. چونمطلعشد، گفت: «سوگند بهآنكهجانمبهدستاو است، تو پيامبر اينمردميو ناموساكبر كهروزيبهسويموسيميآمد، امروز بهسويتو رويآورده. تو را تكذيبميكنند و بهتو آزار ميرسانند و...اگر منآنروز زندهباشم، خدايرا ياريميكنم» (طبري/ تاريخطبري، 1903 : 2/206 و ابنهشام، 1995: 1/254)؛ پسهيچدليلي، بلكهحتيمؤيديهمبر سخنمستشرقانوجود ندارد. چگونهممكناستكسينتواند آنچهرا خود تعليمداده، از وحيالاهي(ناموساكبر) تشخيصبدهد و چگونهشخصموحديهمچونورقهبهنبوتپيامبر ساختگيشهادتميدهد؟ 8. مورخانهيچقبيلهايرا ذكر نكردهاند كهدر مكهيهوديباشند، و قبايلييهوديرا همكهدر مدينهنامميبرند، خود يهوديانآنها را بهيهوديبودنقبولنميكنند؛ چرا كهافكار آنها طبقشريعتيهود و اعمالشانطبقاحكامتلمود نبود (اسرائيلولفنسون: 13). كاسكيلمينويسد: عربيهود، هرگز واقعينبودند؛ بلكهفقطخود را شبيهيهوديانكردهبودند (جواد علي، 1970: 6/530). ونكلير(WINKLER) ميگويد: يهوديانجزيرهعرببههيچيكاز اصوليهوديتپايدار نبودند (سالمالحاج، 2002: 1/287). وقتييهوديانعربقبلاز اسلامنهمعرفتدرستياز معارفو شرايعيهوديانداشتند و نهبهآنمعارفعاملبودند، چگونهميتوانهمةمعارفو شرايعو قصصقرآنيرا متأثر از آنها دانست؟ مورخانحضور جماعتيغير بوميرا كهبهدينمسيحيتبودند و برايتجارتو صنعتگرييا گاهبهسبباينكهبردةاشخاصيبودند، در مكهثبتكردهاند. اينها افراديبودند كهقريشپيشاز مستشرقانپيامبر را بهأخذ مطالبقرآنياز آنها متهمكردهبودند: «وَلَقَدنَعلَمُأَنَّهُميَقُولُونَاًِنَّمَا يُعَلٍّمُهُبَشَرٌلٍّسَانُالَّذِييُلحِدُونَاًِلَيهِأَعجَمِيُّوَهذَا لِسَانٌعَرَبِيُّمُبِينٌ» (نحل(16): 103). «وَقَالَالَّذِينَكَفَرُوا اًِنهذَا اًِلاَّاًِفٌافتَرَاهُوَأَعَانَهُعَلَيهِقَومٌآخَرُونَ» (فرقان(25): 4). مورخانگفتهاند: آنها عبارتبودند از «يعيش»، «عداسموليحويطببنعبد الغري»، «سيار موليالعلأ بنالحضرمي»، «جبر موليعامر» كهتوراتميخواندند (طبري، 1903 : 18/ 137)؛ حالآنكهدر هيچجريانتاريخي، ارتباطپيامبر با اينها و غير اينها از نصرانيانمكةپيشاز اسلامضبطنشدهاست. 9. اگر وحي، ساختهمحمد بود، چرا در موارديكهبهنفعخودشبود، وحينميساخت؟ برايمثالدر جريان«افك» كهوحييكماهمنقطعشد و حضرتتا نزولمجدد وحيتهمتها و سرزنشهايمنافقانرا تحملكرد يا در داستانتحولقبلهاز بيتالمقدسبهكعبهبا اينكهاو زير فشار تهمتهايمشركانبود و اينحالتا 16 ماهطولكشيد، اگر وحيتابعارادةالاهينبود و در دستپيامبر قرار داشت، چرا زودتر قبلهرا بهكعبهتغيير نداد؟ 10. قرآن، خبرهايبسياريدربارةآيندهدادهكههمةآنها واقعشدهاند؛ برايمثال، «غُلِبَتِالرُّومُفِيأَدنَيالأَرضِوَهُممٍّنبَعدِغَلَبِهِمسَيَغلِبُونَ» (روم(30): 2 و 3)؛ رومدر نزديكترينسرزمين[بهشما] مغلوبشد؛ وليآنها بهزودي[در همينزمانهاينزديك] پيروز خواهند شد»، و همچنينهمشد و روميانپساز چند سالپيروز شدند. «سَيُهزَمُالجَمعُوَيُوَلُّونَالدُّبُرَ» (قمر (54): 45)؛ بهزوديآنجماعت[= مشركان] در جنگشكستميخورند و برايفرار پشتميكنند». در سالدومهجري، مشركاندر جنگبدر شكستسختيخوردند با اينكهبهذهنكسيخطور نميكرد. اگر قرآن، ساختةانسانيمانند ساير انسانها است، چگونهو از طريقچهكسانياو ميتوانستبهغيبمتصلباشد؟ بعيد نيستكهاينجا همذهنمنحرفبعضاز مستشرقاندنبالمصدر غير الاهيباشند. 11. و در آخر، يكياز اساسيتريناشكالاتيكهبر مستشرقانوارد استو بهيقينآنها پاسخيبر آنندارند، ايناستكهمعارفابلاغشدهبهوسيلةپيامبر چهدر بارةدنيا و چهدر بارةآخرتو مسائلمربوطبهقيامتو حشر و حسابو چهدر مورد توحيد خدا و چهدر مورد ... اولا همهيكسمتو سو دارند و هيچتناقضيبينآنها وجود ندارد و از سويديگر، كسياز بيستسالدورانبعثتحضرت، افعاليا گفتاريكهنوعيدوگانگييا ترقيو تجدديدر آنها باشد، سراغندارد و شايد اينهمانپاسخياستكهخداوند در آيةشريفة«أَفَلاَيَتَدَبَّرُونَالقُرآنَوَلَوكَانَمِنعِندِغَيرِاللهِلَوَجَدُوا فِيهِاختِلاَفاًكَثِيراً» (نسأ (4): 82)، ساحتقدسيقرآنرا از همةتهمتها و گمانهزنيهاياينچنينيتقديسميكند. از سويديگر، اگر چنينموارديرا در انسانهايعاديبتوانيمتصور كنيمفقطدر فرديميتوانتصور كرد كهسالها زحمتبكشد و كار كند تا افكاريرا كهاز يهوديتو مسيحيتو حنفأ و اعرابجاهليو... گرفتهاست، با همهماهنگسازد و برايخود، قواعد كليهاياستخراجكند و هر كداماز اينمعارفرا كهبا آنقواعد مطابقتنداشت، بهنحويكهمناسببا آنها باشد، اصلاحيا طرد كند و آنقدر در اينمعارفتأملو تفكر كند كهدر طولبيستسالهرگز ترديديدر كلامو فعلشظاهر نشود و چناندر اينمسائلغوطهور شود كههمةآنها برايشملكهشوند تا هنگامبر خورد با وقايعو مسائلگوناگوناشتباهنكند و... ؛ حالآنكهچنينپيشينهايرا هيچمورخدر تاريخپيامبر ثبتنكردهاستو كسيتا بهحالنگفتهاست(حتياز مستشرقانيكهبدونهيچسند و دليليسخنميگويند) كار او قبلاز بعثت، تعليميا تعلممعارفبود يا عمدةوقتشرا صرفاينقبيلامور ميكرد؛ و چهخوببود كهمستشرقانيكبار همبهاحتمالاينكهقرآن، وحيانيو از جانبخدا است، نظر ميكردند و بهصورتعلميو با انصافو بهدور از تعصباتبهبررسيآنميپرداختند. منابع . ابنكثير: البدايةو النهايةفيالتاريخ، قاهره، 1963 م. . ابنهشام: السيرةالنبوية، قاهره، 1955 م. . اسرائيلولنفسون: تاريخاليهود فيبلاد العرب، قاهره، 1927 م. . جواد علي: المفصلفيتاريخالعربقبلالاسلام، دار العلمللملائيين، الطبعةاولي، 1970 م. . ذهبيشمسالدين: تاريخاسلام، بيروت، دار الكتبالعربي، الطبعةالثانية، 1990 م. . رژيبلاشر:(Regis Blachere) در آستانهقرآن، ترجمةمحمود راميار، تهران، دفتر نشر . فرهنگاسلامي، چهارم، 1374 ش. . سالمالحاج: نقد الخطابالاستشراقي، بنغازيلبيا، دار المدار الاسلامي، الطبعةالاولي، 2002 م. . سيمارتين: پيشينهمطالعاتجهاناسلامدر غرب، ترجمةسيد حسناسلامي، آيينهپژوهش، 1377 ش، سالنهم، شماره. . طبرسيابو علي: مجمعالبيان، تهران، انتشاراتناصر خسرو، 1373 ش. . طبريابنجرير: جامعالبيانفيتفسير القرآن(تفسير طبري)، قاهره، 1903 م. . فخر رازي: التفسير الكبير (مفاتيحالغيب)، بيروت، دار الكتبالعلميه، 1990 م. . گلدزيهر: العقيدةو الشريعةفيالاسلام، ترجمةمحمد يوسفموسيو ديگران، بيروت، دار الرائد العربي، 1992 م. . راميار محمود: تاريخقرآن، تهران، مؤسسةانتشاراتامير كبير، سوم، 1369 ش. . مسعودي: مروجالذهب، بيروت، دار الاندلس، الطبعةالخامسة، 1346 ق. . نويريشهابالدين: نهايةالاربفيفنونالارب، 1933 م. . يعقوبي: تاريخيعقوبي، بيروت، دار بيروتللطباعةو النشر، 1980 م. [ جمعه ۱۳۸۶/۰۱/۱۰ ] [ 15:40 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||