منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
معاد جسمانى - روحانى و لذات جسمانى - روحانى اين سخن هميشه مطرح بوده است كه آيا معاد، جسمانى استيا روحانى؟ يعنى انسانها كه محشور مىشوند، آيا صرفا روحشان محشور مىشود بدون اينكه هيچ جسمى در كار باشد؟ اصلا جسمى در كار نيست و فقط روح محض است، فقط همان چيزى در كار نيست؟ و يا اينكه جسم محشور مىشود، يعنى انسان با بدن محشور مىشود و داراى بدن است؟ البته شق سومش هم كه واضح و روشن است كه هم جسمانى و هم روحانى، هر دو; يعنى هم لذتها و بهجتهاى روحانى، و هم لذتها و بهجتهاى جسمانى. از نظر تعليمات اسلامى نمىشود در اين جهت ترديد كرد كه معادى كه در اسلام هست هم جسمانى است و هم روحانى. مقصود چيست؟ ما اينكه عرض مىكنيم كه جسمانى است، يعنى مطابق آنچه كه ما از قرآن استنباط مىكنيم آنجا روح محض نيست كه هرچه لذت باشد منحصرا لذت روحى باشد و رنج و درد هم منحصرا رنج و درد روحى باشد. در اين دنيا بدون شك ما دو لذت داريم، روانشناسى هم دو نوع لذت براى انسان مىشناسد (و دو نوع رنج هم داريم): لذتهاى جسمانى [و لذتهاى روحانى]، كه خود لذت جسمانى هم باز روحى است، يعنى اگر روح نباشد جسم لذت نمىبرد. مقصود از «لذت جسمى» لذتى كه جسم مىبرد نيست، چون جسم قطع نظر از روح، يك مرده و يك جماد است. لذات جسمانى يعنى لذاتى كه انسان با روحش مىبرد از راه جسم، و به عبارت ديگر لذات عضوى. لذات عضوى خاصيتش اين است كه اولا اختصاص دارد به يك عضو معين، ثانيا با يك محرك بيرون ارتباط دارد، يعنى در وقتى است كه يك تاثير با يك محرك بيرونى ارتباط دارد، يعنى در وقتى است كه يك تاثير متقابلى است ميان يك عامل بيرونى و عامل درونى. مثلا انسان اگر دستش را بگذارد روى حرير، خوشش مىآيد، احساس مىكند كه دستش خوشش مىآيد، ديگر آن وقت پايش خوشش نمىايد، چشم يا گوشش هم خوشش نمىآيد. علاوه بر اين تابع يك عامل بيرونى هم عجالتا هست; يعنى دستش در اثر تماس با يك شىء ديگر خوشش مىآيد; اين تماس كه بر طرف بشود، لذت هم بر طرف شده. لذتى كه انسان از يك آواز مىبرد از راه گوش است نه از راه چشم. باز لذت چشم اختصاص به چشم دارد; چنانكه دردهاى جسمى هم همين طور است. اگر سوزنى به كف دست انسان فرو برود انسان درد را در همين جا احساس مىكند، يعنى آن وقت ديگر دندانش درد نمىكند، مىگويد دستم درد مىكند، واقعا احساس مىكند دستش درد مىكند. وقتى كه انسان دندانش درد مىكند باز درد را در آن احساس مىكند و نمىگويد چشمم درد مىكند. اين است كه لذتها و دردهاى جسمى راانسان در يك عضو معين و در يك محل معين احساس مىكند. ولى لذتهاى روحى و همچنين دردهاى روحى، عضو معين ندارد. مثلا انسان اگر احساس موفقيت كند; فرض كنيد قهرمانى رفته مسابقه قهرمانى داده و فاتح شده; او احساس لذت و بهجت مىكند. لذت و بهجت او جا ندارد [كه] بگوييم او الآن كجاى بدنش خوشش مىآيد؟ [آيا] يك جاى معين و يك نقطه معينى از بدنش هست كه آنجا الآن خوشش مىآيد؟ يا عكسش، وقتى كه شكست مىخورد كه از شكستخودش رنج مىبرد، آيا يك عضو معينى از او درد مىكند؟ هيچ عضوى درد نمىكد. آدمى كه شكست مىخورد و رنج مىبرد يا آدمى كه خداى ناخوساته عزيزى از او از دست رفته و غصه عزيزش را مىخورد، هيچ عضوى از او درد نمىكند اما رنج مىبرد. نه مثل اين است كه در سلولى از سلوهاى مغزش سوزنى فرو كند; نه، در هيچ عضوى از اعضاى بدنش يك جرحى كه جرح طبى شناخته بشود وارد نشده، ولى انسان به تمام وجودش دارد رنج مىبرد. در اين مساله كه آيا عذاب و عقاب آخرت، روحى استيا جسمى آنهايى كه معتقدند روحى محض است گفتهاند فقط از نوع همان امور روحى است; لذتش مثلا از نوع لذتى است كه يك انسان از علم مىبرد، كه در اين دنيا آن لذتها خيلى ضعيف است و در آنجا كه حاجت و مانع بدن نيست فوق العاده قوى و نيرومند است، كما اينكه در اين دنيا هم افرادى كه تعلقشان قوى است و عقلشان قوى شده، لذتى كه از فهميدن مىبرند خيلى بالاتر است از لذتى كه ديگران از جسم مىبرند. اين قضيه درباره شيخ طوسى معروف است; مىگويند گاهى تا صبح روى مسالهاى فكر مىكرد و وقتى كه موفق به حل آن مشكل مىشد آنچنان بهجت و مسرتى به او دست مىداد كه فرياد مىكرد: «اين الملوك و ابتاء الملوك» پادشاهان و پادشاه زادگان كه شبها را به عيش و عشرت به سر مىبرند و لذت مىبرند كجا هستند كه بيايند اين لذت ما را درك كنند؟! و بدون شك چنين چيزى هست. همين طور آن عارفى كه از [حالات] عارفانه خودش لذت مىبرد، كه آن به درجاتى از اين هم قويتر است، گو اينكه آنهايى كه وارد نيستند اينها را مسخره مىكنند (در واقع خودشان را مسخره كردهاند). [اينكه]: ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم اى بى خبر ز لذت شرب مدام ما اين خودش يك حقيقتى است; يعنى لذتى كه او در اين وقت مىبرد، لذتى كه از اين حالتش مىبرد هزارها برابر لذات جسمانى است; و چنين آدمى دوره جوانى را طى كرده و لذات جمسانى جوانى را برده ولى وقتى با آن آشنا مىشود ناراحتىاش اين است كه يك وقت در آن دنيا او را سرگرم لذات جسمانى نكنند و مبادا او را از اين لذت محروم كنند. در آن نامههايى كه ميان مرحوم آقا سيد احمد كربلايى - كه از مردان بزرگ قرن اخير و تقريبا استاد استاد آقاى طباطبائى و واحد العين و يك چشمش كور بوده - و مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى در بعضى از مسائل عرفانى رد و بدل شده (1) گفتند نوشته دوست داشتم كه چشم ديگرم هم كور مىبود كه جز جمال او چيزى را نمىديدم; و اين را چنين آدمى روى حقيقت مىگويد. اين خودش لذت معنوى و روحانى است. به همان درجه كه لذت روحانى از لذت جسمانى قويتر و شديدتر است، مسلم الم و رنج روحانى هم از رنج جسمانى شديدتر است. «كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون» (2) سخن نگو كه اينها در آنجا از پروردگارشان در حجابند. اينجا چيزى احساس نمىكند، ولى آنجا كه رفت، احساس مىكند كه اين رنجحجاب از پروردگار براى او از اين جهنم جسمانى كه تنش را بيندازند در آتش و گر بزند، به درجاتى بالاتر و شديدتر است; و لهذا آن كسى كه در اين دنياست و اينها را مىفهمد، مىگويد: «هبنى صبرت على حر نارك، فكيف اصبر على فراقك، ام كيف اصبر عن النظر الى كرامتك» (3) گيرم بر آتش جهنم تو، بر آتش جسمانىات بتوانم صبر كنم، بر آن ديگر نمىتوانم صبر كنم. بعضى اين جور فكر مىكنند كه آنچه در آن جهان وجود دارد لذات و آلام روحانى است. البته آنها از ارزش قيامت نكاستهاند; خيال نكنيد اگر كسى آن را گفت از ارزش قيامت كاسته است كه پس آنجا چيزى نيست. ما كه آنچه برايمان اهميت دارد امور جسمانى مثل خوردن و نوشيدن و نكاح است، خيال مىكنيم اگر اينها نبود پس دستمان خالى است و هيچ چيز نيست. ولى آنهايى كه نظر محققانهتر داشتهاند گفتهاند بدون شك لذات و آلام روحانى به جاى خود هست، كه در خود قرآن روى آنها عجيب تكيه شده است، ولى ما از منطق قرآن اين مطلب را درك مىكنيم كه لذات و آلامى از سنخ لذات و آلام جسمانى هم قطعا وجود دارد، گو اينكه آن هم از نظر درجه طرف مقايسه نيست; يعنى از نوع لذت ذائقه، از نوع لذت نوشيدن، از نوع لذت جنسى، از اين نوع لذات هم - كه ما اينها را لذات جسمانى مىدانيم - در آن جهان قطعا وجود دارد و نص آيه قرآن است. داعى هم ما نداريم كه اينها را - مثل بعضىها - تاويل بكنيم; مثلا اگر اينجا دارد كه «بصحاف من ذهب و اكواب» در ظروفى زرين و در جامهايى نوشيدنيها داده مىشود، بگوييم مقصود از اين ظروف زرين و مقصود از اين جامها امور معنوى است; نه، امور معنوى به جاى خود هست، ولى ما هيچ داعى هم نداريم كه اينها را انكار بكنيم. بو على سينا كه حكيم و فيلسوف بوده است، با برهان عقل و فلسفه خودش تا اينجا رسيده است كه معاد روحانى قطعا وجود دارد، يعنى انسان كه مىميرد ديگر مات و فات نمىشود، روح انسان بدون شك باقى مىماند، و لذات و آلام روحانى در دنياى ديگر وجود دارد. مىگويد تا اينجا را ما با دليل علم و فلسفه درك كرديم ولى چون صادق مصدق، يعنى پيغمبر اكرم، به ما خبر داده است كه جسمانى هم آنجا وجود دارد، ما به آن ايمان داريم. البته ديگران بعد از او آمدهاند بالاتر از اين گفتهاند; گفتهاند نه، ما دليل هم در تاييد صادق مصدق مىآوريم. بنا بر اين جزء معتقدات ما اين است كه معاد وجود دارد، هم نوع لذات و آلام روحانى، و نمونه هر دو نوع را هم (عرض مىكنم «نمونه» چون از نظر درجه قابل مقايسه نيست) ما در همين دنيا كم و بيش مشاهده مىكنيم; يعنى ما، هم نوع لذات و آلام جسمانى را در اين دنيا درك كردهايم و هم ما اگر درك نكرده باشيم، افرادى كه حد بالاترى دارند - نوع لذات و آلام روحانى و آن عالىترين لذات و آلام روحانى را درك مىكنند، و هر دوى اينها در عالم معاد و در بهشت و جهنم قطعا وجود دارد ولى با اختلاف درجه خيلى شديد. حتى همين امور جسمانىاش هم از نظر درجه با جسمانيهاى اينجا متفاوت است، يعنى مثلا آن لذتى كه ذائقه انسان از خوردن يك لقمه در آنجا مىبرد با آن لذتى كه از يك غذاى دنيايى و مادى مىبرد قابل مقايسه نيست و لهذا افرادى كه در اين دنيا غذاى بهشتى خوردهاند مدعى چنين چيزى هستند. مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى رضوان الله عليه كه هيچ وقت اين جور حرفها را نمىزد، نمىدانم يكدفعه چطور شد كه مجاز شد كه بگويد، داستانى يك وقت نقل كرد، يك لطف و عنايت و كرامتى نسبتبه ايشان رخ داده بود كه در نجف خيلى سخت مريض مىشود، يك مرضى كه تقريبا مشرف به موت مىشود و بعد در همان حال - كه مىگفت از اين پهلوا به آن پهلو هم ديگر خودم نمىتوانستم بشوم (طبيب هم بود و مرضش را مىشناخته است) - او را مىآورند در حرم مطهور و متوسل مىشود. بعد در حرم او را ارجاع مىكنند به حضرت حجت. (من الآن يادم رفته گفت در بيدارى يا در خواب، ولى بالاخره ارجاعش مىكنند). بعد مىآيد. گفت كه آخرهاى شب بود، تابستان هم بود و در اتاق باز بود، بعد آمده بود ايران). يك شبحى را ديدم از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسيد بالاى سر من. (مذاكراتى را هم مىگفت كه بسيارى از آنها يادم نيست.) غرضم اينجاست. گفت لقمهاى به من داد و گفتبگير بخور. من آن لقمه را خوردم، و اين تعبير او بود (اگر كسى او را مىديد مىفهميد كه چگونه آدمى است كه هيچ وقت در حرف او يك سرسوزن كم و زياد وجود نداشت) گفت لقمهاى خوردم كه مانند آن، لذيذ در عمرم نخورده بودم و نخوردهام و اين لقمه را خوردم اما همين كه خوردم خوردن همان و احساس اينكه رمق به تمام بدنم آمد همان. پا شدم نشستم. بعد بلند شدم رفتم در حياط. فرياد آنها بلند شد، ديدند مرده زنده شد! غرضم اين جهت است كه همان لقمهاى هم كه انسان از نوع لقمه جسمانى [در آنجا] تناول كند، باز از نظر درجه شبيه اين نيست و لهذا هميشه تعبيرات دنيايى از رساندن آن معانى اخروى ناقص است. امير المؤمنين مىفرمايد: «و كل شىء من الدنيا سماعه اعظم من عيانه و كل شىء من الاخرة عيانه اعظم من سماعه» (4) دنيا هر چه كه آدم مىشنود، وقتى مىبيند، مىبيند شنيدهاش بزرگتر بوده از آنچه ديده; آخرت بر عكس است، هرچه انسان بشنود، وقتى كه ببيند مىبيند آنچه كه مىبيند خيلى بيشتر است از آنچه كه شنيده; يعنى با الفاظ دنيا نمىشود [آخرت را] بيان كرد. قرآن هم روى همين جهت، اول مىگويد: «يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب» دور گردانده مىشود ظروفى زرين و جامهايى از نوشيدنيها. ما با اين تعبيرات آشنا هستيم، ولى براى اينكه كسى خيال نكند كه نظير همينهايى است كه ما در مجالس خودمان داريم، بعد مىگويد: «و فيها ما تشتيه الانفس و تلذ العين» اشاره به اينكه الفاظ براى افاده آن معنا كوتاه است; همين قدر بدانيد كه آنچه كه نفوس مايل باشند و آنچه كه چشم از آن لذت مىبرد [در بهشت هست]; دو تعبير است: مشتهيات نفوس، شهوات نفوس را مىگويد; «ما تلذ الاعين» چيزى كه چشم از آن لذت مىبرد، موضوع «زيبايى» است. زيبايى، خودش يك امر روحى و معنوى است، زيبايى ديگر امر جسمى نيست. آنچه كه چشمها از آن لذت و بهجت مىبرند. ديگر نمىگوييم چى; آنچه كه چشم لذت و بهجت مىبرد. بعضى مفسرين گفتهاند «عين» در اينجا اعم است از عين راس و عين قلب. آنچه كه بينش انسان و ديدن انسان از آن لذت مىبرد، كه در آنچه كه بينش انسان و ديده انسان از آن لذت مىبرد، كه در يك آيه ديگر در سوره «الم سجده» خوانديم: «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين» (5) كسى نمىداند، هيچ نفسى نمىداند كه چه چيزها كه مايه روشنايى چشمهاست در آنجا پنهان است، يعنى امكان ندارد انسان در اين دنيا بفهمد. اگر يك جنين در رحم مىتواند لذات و آلام اين دنيا را درك كند، يك انسان دنيايى هم مىتواند لذات و آلام آن جهان را درك كند. پس غير از اينكه تعبيرى بيان كنند و بعد بگويند مطلب بالاتر از اين حرفهاست [راه ديگرى نيست]. حديث نبوى است كه: «و فيه ما لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطرت على قلب بشر» يعنى آنجا چيزهايى است كه نمونهاش را نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب بشرى خطور كرده است. «و انتم فيها خالدون» عبارت، اول مغياب بود (يطاف عليهم بصحاف من ذهب). قبلش هم خطاب بود (ادخلوا الجنة وارد بهشتبشويد شما و همسرانتان). بعد يك مرتبه آهنگ كلام از خطاب به غيبت مىآيد; يعنى اول، كلام به اين صورت است كه مخاطب خود بهشتىها هستند، بعد يكدفعه مثل اينكه با ديگرى سخن گفته مىشود، كانه مردم ديگر بدانيد كه اوضاع از چه قرار است، يطاف عليهم بصحاف من ذهب، كانه ما داريم براى ديگران توصيف مىكنيم، آنها كه در آن هستند و مىدانند، براى ديگران داريم مىگوييم، دو مرتبه خطاب به آنها: «و انتم فيها خالدون» بالاترين لذت روحى همين است كه خطاب به آنها برسد كه شما براى ابد در اينجا هستيد. «و تلك الجنة التى اور ثتموها بما كنتم تعملون» بعد كه اعلام جاويد ماندن را از طرف خداى صادق به آنها مىدهند - كه اين مژده يك مژدهاى است كه اگر در آنجا مرگى وجود مىداشت هر كسى همان مژده قالب تهى مىكرد وقتى به آنها مىگفتند: «و انتم فيها خالدون» . آن وقت علت و دليلش را ذكر مىكنند; يعنى ما اينجا قرعه نكشيديم يك عده را بياوريم بهشت و يك عده را ببريم جهنم، محصولدار تكليف دنياى شماست. «تلك الجنة اورثتموها» آن (نمىگويد «اين» ) همان بهشتى است (چون مردم در آنجا با «آن» آشنا بودند نه با «اين» ، او را «آن» مىدانستند، و بعلاوه مقام عالىاش را مىخواهد بگويد) آن همان بهشتى است كه شما وارثش هستيد، وارث اين بهشت هستيد به موجب اعمال خودتان (بما كنتم تعملون). تكيه به آنها مىشود: اين اعمال شماست و به موجب اعمال خودتان وارث اين بهشت هستيد. پىنوشتها: 1- [مجموع اين مكاتبات را مرحوم آية الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى به ضميمه تذييلات و محاكمات مرحوم علامه طباطبائى همراه با تذييلات خود در كتابى تحت عنوان «توحيد عملى و عينى» گرد آوردهاند.] 2- مطففين / 15. 3- دعاى كميل. 4- نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 114. 5- سجده/17. كتاب: آشنايى با قرآن جلد پنجم استاد شهيد مرتضى مطهرى [ شنبه ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ] [ 1:1 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |