منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
سيره نبوى و گسترش سريع اسلام 4 دفاع از توحيد اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جان مسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطر افتاده باشد،كه علامه طباطبائى(سلمه الله تعالى)اين مطلب(دفاع از توحيد)را در تفسير الميزان چه در آيات قتال در سوره بقره و چه در آيه «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى» (بقره .256) عالى بحث كردهاند.بله،اسلام يك مطلب را از آن بشريت مىداند،اسلام هر جا كه توحيد به خطر بيفتد براى نجات توحيد مىكوشد،چون توحيد عزيزترين حقيقت انسانى است.اين آقايانى كه راجع به آزادى بحث مىكنند نمىدانند كه توحيد لا اقل در حد آزادى است،اگر بالاتر نباشد و قطعا بالاتر است.اين را من مكرر در مجالس گفتهام:اگر كسى از جان خودش دفاع كند،آيا اين دفاع را صحيح مىدانيد يا غلط؟اگر جان شما مورد حمله قرار گرفت آيا مىگوييد بگذار او هر كار مىخواهد كند،من نبايد به زور متوسل شوم،بگذار مرا بكشد؟نه.همچنين مىگوييم اگر ناموس كسى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع كند،اگر مال و ثروت كسى مورد تجاوز قرار گرفت بايد دفاع كند،اگر سرزمين مردمى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع كنند.تا اينجا كسى بحث ندارد.مىگويم اگر جان يا مال و يا سرزمين مردمى مظلوم مورد تجاوز ظالمى قرار گرفت آيا براى يك شخص سوم شركت در دفاع از مظلوم كار صحيحى است يا نه؟نه تنها صحيح است بلكه بالاتر است از وقتى كه از خودش دفاع مىكند،چون اگر انسان از آزادى خودش دفاع كند از خودش دفاع كرده اما اگر از آزادى ديگرى دفاع كند از آزادى دفاع كرده كه خيلى مقدستر است.اگر يك نفر مثلا از اروپا بلند شود برود به دفاع از ويتناميها و با آمريكاييها بجنگند،شما او را صد درجه بيشتر تقديس مىكنيد از يك ويتنامى و مىگوييد ببينيد اين چه مرد بزرگى است!با اينكه خودش در خطر نيست،از مملكت خودش حركت كرده و به سرزمين ديگرى رفته است براى دفاع از آزادى ديگران،از جان ديگران،از مال ديگران و از سرزمين ديگران.اين صد درجه بالاتر است،چرا؟چون آزادى مقدس است.اگر كسى براى دفاع از علم بجنگد چطور؟همين طور است .(درجايى علم به خطر افتاده است،انسان به دليل اينكه علم كه يكى از مقدسات بشر است به خطر افتاده،براى نجات علم بجنگد).براى نجات صلح بجنگد چطور؟همين طور است. توحيد حقيقتى است كه مال من و شما نيست،مال بشريت است.اگر در جايى توحيد به خطر بيفتد ـ چون توحيد جزء فطرت انسان است و هيچ وقت فكر بشر او را به ضد توحيد رهبرى نمىكند بلكه عامل ديگرى دخالت دارد ـ اسلام براى نجات توحيد دستور اقدام مىدهد،ولى اين معنايش اين نيست كه مىخواهد توحيد را به زور وارد قلب مردم كند بلكه عواملى را كه سبب شده است توحيد از بين برود از بين مىبرد،عوامل كه از بين رفت فطرت انسان به سوى توحيد گرايش پيدا مىكند مثلا وقتى تقاليد،تلقينات،بتخانهها و بتكدهها و چيزهايى را كه وجود آنها سبب مىشود كه انسان اصلا در توحيد فكر نكند از بين برد،فكر مردم آزاد مىشود به تعبيرى كه قرآن در باره حضرت ابراهيم مىفرمايد.مىگويد:ابراهيم در روزى كه مردم از شهر خارج شده و شهر را خلوت كرده بودند و بتكده هم خلوت بود رفت بتها را شكست و تبر را به گردن بزرگترين بتها آويخت.شب كه مردم برگشتند و براى عرض حاجت و اظهار اخلاص نزد بتها رفتند،ديدند بتى وجود ندارد،خرد و خمير شدهاند،فقط بت بزرگ وجود دارد با تبر.ظاهر امر حكايت مىكند كه اين بت بزرگ آمده اين كوچكها را زده و از بين برده،ولى فطرت بشر قبول نمىكند.چه كسى چنين كرده است؟ قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم (انبياء .60) .سراغ ابراهيم مىروند أ انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟ابراهيم تو با محبوبهاى ما چنين كردى؟ قال بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون اين كار،كار آن بت بزرگ است، بايد از خودشان بپرسيد.گفتند:آنها كه نمىتوانند حرف بزنند.گفت:اگر نمىتوانند حرف بزنند پس چه چيز را پرستش مىكنيد؟!قرآن مىگويد: فرجعوا الى انفسهم (انبياء 62ـ .64) اينجا بود كه به خود باز آمدند. من مكرر اين مطلب را گفتهام:آنهايى كه به بهانه آزادى عقيده وارد بتخانهها مىشوند و يك كلمه حرف نمىزنند[در واقع احترام به اسارت مىگذارند].ملكه انگلستان به هندوستان رفت،به خاطر احترام به عقايد هندوها اگر خود هندوها از در بتخانه كفشها را مىكندند او از سر كوچه كفشها را به احترام بتها كند[كه بگويند]عجب مردمى هستند!چقدر براى عقايد مردم احترام قائلند!آخر آن عقيده را كه فكر به انسان نمىدهد!آن عقيده انعقاد است،تقليد است،تلقين است يعنى زنجيرى است كه وهم به دست و پاى بشر بسته است.بشر را در اين طور عقايد آزاد گذاشتن يعنى زنجيرهاى اوهامى را كه خود بشر به دست و پاى خودش بسته است به همان حال باقى گذاشتن.ولى اين،احترام به اسارت است نه احترام به آزادى.احترام به آزادى اين است كه با اين عقايدـكه فكر نيست بلكه عقيده است يعنى صرفا انعقاد استـ مبارزه شود .عقيده ممكن است ناشى از تفكر باشد و ممكن است ناشى از تقليد يا وهم يا تلقين و يا هزاران چيز ديگر باشد.عقايدى كه ناشى از عقل و فكر نيست،صرفا انعقاد روحى است يعنى بستگى و زنجير روحى است.اسلام هرگز اجازه نمىدهد يك زنجير به دست و پاى كسى باشد و لو آن زنجير را خودش با دست مبارك خودش بسته باشد. پس مسأله آزادى عقيده به معنى اعم يك مطلب است،مسأله آزادى فكر و آزادى ايمان به معنى اينكه هر كسى بايد ايمان خودش را از روى تحقيق و فكر به دست بياورد مطلب ديگر.قرآن مىجنگد براى اينكه موانع آزاديهاى اجتماعى و فكرى را از بين ببرد.مىپرسند چرا مسلمين به فلان مملكت هجوم بردند؟حتى در زمان خلفاـمن كارى ندارم كه كارشان فى حد ذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده استـ مسلمين كه هجوم بردند،نرفتند به مردم بگويند بايد مسلمان بشويد. حكومتهاى جبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند،مسلمين با حكومتها جنگيدند،ملتها را آزاد كردند.ايندو را با همديگر اشتباه مىكنند.مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند،با دولتهاى جبار مىجنگيدند كه ملتهايى را آزاد كردند،و به همين دليل ملتها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند.چرا تاريخ مىگويد وقتى كه سپاه مسلمين وارد مىشد مردم با دستههاى گل به استقبالشان مىرفتند؟چون آنها را فرشته نجات مىدانستند.برخى اينها را با يكديگر اشتباه مىكنند كه«عجب!مسلمين به ايران حمله كردند.لا بد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند حتما بايد اسلام اختيار كنيد».آنها به مردم كارى نداشتند،با دولتهاى جبار كار داشتند.دولتها را خرد كردند،بعد مردمى را كه همين قدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند كه اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگرى با شما قرار داد مىبنديم كه آن شرايط را«شرايط ذمه»مىگويند،و شرايط ذمه مسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است. پس اصل رفق،نرمى،ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان(نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد)جزء اصول دعوت اسلامى است: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى . (بقره .256) خلاصه منطق قرآن اين است كه در امر دين اجبارى نيست،براى اينكه حقيقت روشن است،راه هدايت و رشد روشن،راه غى و ضلالت هم روشن،هر كس مىخواهد اين راه را انتخاب كند و هر كس مىخواهد آن راه را. در شأن نزول اين آيه چند چيز نوشتهاند كه نزديك يكديگر است و همه مىتواند در آن واحد درست باشد.وقتى كه بنى النضير كه هم پيمان مسلمين بودند خيانت كردند،پيغمبر اكرم دستور به جلاى وطن داد كه بايد از اينجا بيرون برويد.عدهاى از فرزندان مسلمين در ميان آنها بودند كه يهودى بودند.حال چرا يهودى بودند؟[قبل از ظهور اسلام]يهوديها فرهنگ و ثقافت بالاترى از اعراب حجاز داشتند.اعراب حجاز مردمى بودند فوق العاده بىسواد و بىاطلاع .يهوديها كه اهل كتاب بودند،سواد و معلومات بيشترى داشتند و لهذا فكر خودشان را به آنها تحميل مىكردند.طورى بود كه حتى بت پرستان به اينها عقيده مىورزيدند.ابن عباس مىگويد در ميان زنان اهل مدينه گاهى اتفاق مىافتاد بعضى زنها كه بچه دار نمىشدند نذر مىكردند كه اگر بچهاى پيدا كنند او را به ميان يهوديها بفرستند يهودى بشود.اين اعتقاد را داشتند چون حس مىكردند مذهب آنها از مذهب خودشان كه بت پرستى است بالاتر است.و گاهى بچههاى شيرخوارشان را نزد يهوديها مىفرستادند تا به آنها شير بدهند.آن بچههايى كه اينها نذر كرده بودند يهودى بشوند،بديهى است يهودى مىشدند و به ميان يهوديها مىرفتند.بچههايى هم كه يهوديها به آنها شير مىدادند قهرا اخلاق يهوديها را مىگرفتند،مادر و برادر و خواهر رضاعى پيدا مىكردند و با آنها آشنا مىشدند و برخى از آنها يهودى مىشدند.به هر حال يك عده بچه يهودى كه پدر و مادرهايشان از انصار و از اوس و خزرج بودند وجود داشتند .وقتى كه قرار شد بنى النضير بروند،مسلمين گفتند ما نمىگذاريم بچههايمان بروند.عدهاى از بچهها كه به دين يهود بودند گفتند ما با همدينانمان مىرويم.مسألهاى براى مسلمين شد.مسلمين گفتند ما هر گز نمىگذاريم اينها بچههايمان را با خودشان ببرند و يهودى باقى بمانند،ولى خود بچهها برخى گفتند ما مىخواهيم با همدينانمان برويم.آمدند خدمت پيغمبر اكرم:يا رسول الله!ما نمىخواهيم بگذاريم بچههايمان بروند.(آيه ظاهرا در آنجا نازل شد).پيغمبر اكرم فرمود:اجبارى در كار نيست.بچههاى شما اگردلشان مىخواهد اسلام اختيار كنند،اگر نمىخواهند،اختيار با خودشان،مىخواهند بروند بروند،دين امر اجبارى نيست لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى چون طبيعت ايمان اجبار و اكراه و خشونت را به هيچ شكل نمىپذيرد. فذكر انما انت مذكر.لست عليهم بمصيطر.الا من تولى و كفر فيعذبه الله العذاب الاكبر . (غاشيه 21ـ .24) اى پيامبر!به مردم تذكر بده(قبلا معنى تذكر را عرض كردم)،مردم را از خواب غفلت بيدار كن،به مردم بيدارى بده،به مردم آگاهى بده،مردم را از راه بيدارى و آگاهىشان به سوى دين بخوان. انما انت مذكر تو شأنى غير از مذكر بودن ندارى،تو مصيطر نيستى،يعنى خدا تو را اين طور قرار نداده كه به زور بخواهى كار بكنى. الا من تولى و كفر .آيا الا من تولى و كفر استثناى از لست عليهم بمصيطر است يا استثناى از فذكر انما انت مذكر ؟در تفسير الميزان مىفرمايد و دلايل ذكر مىكند كه استثناى از فذكر انما انت مذكر است:تذكر بده الا من تولى و كفر مگر[به]افرادى كه تو به آنها تذكر دادهاى.با اينكه تذكر دادهاى معذلك اعراض كردهاند و ديگر تذكر بعد از تذكر فايده ندارد. فيعذبه الله العذاب الاكبر [پس خدا او را عذاب مىكند،عذاب اكبر]كه عذاب جهنم است. [ شنبه ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ] [ 15:40 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |