و اعلموا أنّكم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذى تركه، و لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذى نقضه و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذى نبذه. فالتمسوا ذلك من عند أهله، فإنّهم عيش العلم، و موت الجهل. هم الّذين يخبركم حكمهم عن علّمهم، و صمتهم عن منطقهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الدّين و لا يختلفون فيه، فهو بينهم شاهد صادق، و صامت ناطق
(و بدانيد شما حقيقت رشد و كمال را نخواهيد شناخت مگر اين كه كسى را كه آنرا ترك كرده است بشناسيد، و پيمان كتاب را اتخاذ نخواهيد كرد مگر اين كه بحال كسى كه آن شكسته است، آگاه شويد. و تمسّك به قرآن نخواهيد كرد مگر اين كه بشناسيد كسى را كه آن را پشت سر انداخته است. پس بطلبيد آن را (حق، رشد، پيمان كتاب و برخوردارى از آن را )از اهل آنها، زيرا آنان هستند باعث حيات علم، و مرگ نادانى. و آنان هستند كه حكمشان [در باره واقعيات] خبر از علمشان مىدهد و سكوتشان از گفتارشان و آشكارشان از نهانشان. آنان نه با دين مخالفت مىورزند و نه در دين اختلافى با يكديگر دارند، پس دين در ميان آنان شاهدى است راستگو و ساكتى است گويا.)
شناخت رشد نخست با تبلور ضد آن در مردم پست و سپس جستجوى آن از خود اهل رشد و كمال.
اين يك اصل است كه تعرف الأشياء بأضدادها (اشياء با اضداد خود شناخته ميشوند) شايد بتوان گفت: اولين مرحله شناخت، توجه و رويارويى با اضداد موضوعى است كه براى تحصيل شناخت مطرح شده است. البته مقصود از ضد در اين مورد، معناى منطقى و فلسفى آن نيست، بلكه منظور هر شيئى مغاير با موضوع است كه مىتواند در تعيين مرز و كميت و كيفيت آن تأثيرى داشته باشد. از متفكرانى كه اين مرحله از شناخت (شناسايى با ضد) را قابل توجه مطرح نموده است، جلال الدين محمد مولوى است. او مى گويد:
در درون خود بيفزا درد را
تا ببينى سرخ و سبز و زرد را
كى ببينى سبز و سرخ و بور را
تا نبينى پيش از اين سه نور را
ليك چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو
چون كه شب آن رنگها مستور بود
پس بديدى ديد رنگ از نور بود
نيست ديد رنگ بى نور برون
همچنين رنگ خيال اندرون
اين برون از آفتاب و از شماست
و ان درون از عكس انوار علاست
نور نور چشم، خود نور دل است
نور چشم از نور دلها حاصل است
باز نور نور دل نور خداست
كاو ز نور عقل و حس پاك و جداست
شب نبد نور و نديدى رنگ را
پس به ضدّ، آن نور پيدا شد ترا
شب نديدى رنگ كان بى نور بود
رنگ چبود مهره كور و كبود
كه نظر بر نور بود آنگه به رنگ
ضد به ضد پيدا شود چون روم و زنگ
ديدن نور است آنگه ديد رنگ
وين به ضد نور دانى بى درنگ
پس به ضد نور دانستى تو نور
ضدّ، ضد را مى نمايد در صدور
رنج و غم را حق پى آن آفريد
تا بدين ضد خوشدلى آيد پديد
پس نهانى ها به ضد پيدا شود
چون كه حق را نيست ضد پنهان بود
نور حق را نيست ضدى در وجود
تا به ضد او را توان پيدا نمود
اين مرحله را امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير با اين جمله:
و اعلموا أنّكم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذى تركه
(و بدانيد شما رشد را نخواهيد شناخت مگر اين كه كسى را كه او را ترك كرده است بشناسيد.) يعنى در حالات كسانى كه از رشد رويگردان شده است، دقت كنيد و در رفتارها و وضع روانى آنها به بررسى بپردازيد، در نتيجه خواهيد ديد كه فقدان رشد در آنان چه اثرى گذاشته است. وقتى كه كسى رشد را رها مى كند، حق و باطل هيچ معنايى براى او ندارند، زشت و زيبا براى او مفهوم خود را از دست مى دهند. ارزشها در نزد او هيچ اعتبارى ندارند. عهد و پيمان هيچگونه قداستى براى او نشان نمى دهد. با توجه باين جريانات ضد وجدان و عقل و فطرت اولى، مى فهمد كه رشد يعنى چه كسى كه به نعمت عظماى رشد نائل گشته است، چه هويتى پيدا كرده است. همچنين براى شناخت عمل به پيمانهاى كتاب الهى كه خداوند سبحان براى تحريك انسانها در مسير «حيات معقول» و قرار دادن آنان در ميدان مسابقه در خيرات و كمالات، مطرح فرموده است، نخستين قدم شناخت آن انسان نماهاى ناپاك است كه آن پيمانها را شكسته و زير پا گذاشته اند و در نتيجه اين پيمان شكنى به چه سيه چالهايى سقوط كرده اند، ديگر نه چشمى در آنان مانده است كه ببينند و نه گوشى كه با آن بشنوند و نه عقلى كه بوسيله آن درك كنند و نه قلب و وجدانى كه به راهنمايى آن، راه رشد و كمال را پيش بگيرند.
مرحله بعدى- توجه و تجربه و بررسى و تحقيق در باره خود اشياء است. يعنى وقتى كه از آلودگى ها و پليدى هاى مردم فاقد رشد و فاقد علم، نتائج بى رشدى و جهل را فهميديم، بايد برويم بسراغ شناخت حقيقت خود رشد و علم. در اين مرحله تكاپوى ما در سطوح و ابعادى مختلف در باره رشد شروع مى شود، مانند درك عوامل اوليه رشد، موانع بوجود آمدن آن عوامل، مقدمات و شرايط گوناگون رشد، مراتب و درجات آن، نتائج با عظمت آن كه موجب اعتلاى ذاتى فرد و ابعاد مختلف وجودى او در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستى و با همنوعان خود) مى گردد.
ترجمه وتفسيرنهج البلاغه، ج 24 ، صفحه214 -213